سه كاركِرد بنيادي زبان
زبان ابزاري آنچنان ظريف و پيچيدهاست كه ممكناست چندگونگی كاربرد آن از نظر پوشيده بماند. ما بطور طبيعي ميل به سادهسازي داشته، اما عدم توجه به بستر كارگيري زبان و اغراض متنوعي كه زبان به خدمت آنها درميآيد، ممكناست مارا در كجراهي ناشي از واژهها و گفتار قراردهد. واژهها هميشه بهانجام وظيفه آنچه در ظاهر نموده ميشوند نيستند.
منطقدان بطور عمده به زبان از آن جهت كه بگونه آگاهمندانه بکار برده شود علاقمند است— يعني، در تاييد يا انكار گزارهها، پيكربندي استدلالها، ارزیابی استدلال، و نظاير آنها. كاربرد آگاهمندانه زبان آنگاه كه با كاربردهاي ديگر آن همراه گردد، ميتواند بهتر فهميده شود.
يكي از تاثيرگزارترين فيلسوفان قرن بيستم لودويك ويتگنشتاين، [بررسيهاي فلسفي (1953)]، براستي پاي ميفشارد كه ”كاربردهاي بيشماري براي آنچه آنها را «نشانه»، «واژه»، «جمله» ميناميم وجوددارد.“ ازجمله نمونههايي كه ويتگنشتاين اشاره ميكند: فرماندادن، وصف ظاهر اشياء يا ارايه اندازههاي آنها، گزارش رويدادها، گمانهزني در باره يك رويداد، ساخت و آزمون فرضيهها، نمايش نتايج يك آزمون بصورت جداول و نمودار، ساخت يك داستان، رفتار نمايشي، آواز خواندن، طرح چيستان، ترجمه از زباني به زبان ديگر، ساخت لطيفه، حل يك مساله بشيوه رياضي، انديشيدن، دشنام دادن، نفرين كردن، احوالپرسي، و نماز و عبادت.
در مقابل اينهمه گوناگونيِ شگفتآورِ كاربردهاي زبان، ميتوان نوعي طبقهبندي سهگانه را برآن تحميلكرد: آگاهمندانه، سخنورانه، و خواستاري. سودمندي فراوان اين تقسيم سهگانه توسط بسياري از نويسندگان متون منطق و زبان آزموده شده است.
1. نخستين اين سه كاربرد زبان عبارت است از برقراري ارتباط براي انتقال آگاهيها( اطلاعات). بطور معمول اين كار با تاييد(يا انكار) وقالبريزي آن در گزاهها انجام ميپذيرد. زبان جهت تاييد يا انكار گزارهها، و يا ارائه استدلال بهكار گرفتهميشود. اين موارد كاركِرد زبان را آگاهمندانه ناميده. مراد ما در اينجا از واژه آگاهي مشمول آگاهي نادرست نيز هست: گزارههاي درست و نادرست، و همينطور استدلالهاي صحيح و استدلالهاي ناصحيح. كاربرد گفتار آگاهمند، توصيف جهان و استدلال براي آن[[توصيف]] است، فارغ ار آنكه واقعيات انتسابي مهم است يا نه، كلي است يا جزئي. ثبت برسيهاي نجومي، حوادث تاريخي، جغرافيايي از نمونه كاربردهاي آگاهمند زبان هستند.
2. همانگونه كه سرراستترين نمونه سخن آگاهمند را درگزارشات دادگاهي يا آزمايشگاهي ميتوان يافت، بهترين نمونهها را نيز وقتي زبان بهخدمت سخنوري است را ميتوان در اشعار غنايي و [[وصفحال]] پيدا نمود. [[خاقاني هنگام گذر از ويرانههاي تاق كسري در بيتي از قصيده معروف خود ميگويد:
يـك ره ز لب دجـله منــزل بــه مدايـن كـن وز ديـده دوم دجـله برخـاك مداين ران
خوددجله چنان گريد، صددجله خون گويي كز گرمي خونابش آتش چكد ازمژگان{+}]]
وي برآن نيست كه نظريهاي تاريخي را به آگاهي ما رسانده، او حسرت آميخته به تحسين خود را از عظمت ويرانشده بازنمون ميكند. آنچه ميگويد در باره صحنه مقابل خود است، و درست نيز هست، اما غرض اصلي او گزارشي آگاهمندانه از منظره مقابل نيست. شور و حالي است كه به او حاصل شده و ميخواهد اين شور حال را در ما بيانگيزاند. وظيفه زبان در كاركرد سخنورانه بروزدهنده ياانگيزاننده احساس است.
مراد ما از واژه ”سخن“ در دراينجا بسي باريكتر از كاربرد همگاني آن است، كه در وسيعترين كاربرد گاه مراد از از اين واژه، مفهومي نزديك به خود زبان است. منظور ما از سخنوري همان است كه در انتهاي پاراگراف قبل آمد بوده. بنابراين كاركِرد سخنورانه زبان عبارت است از بيان و انتقال احساسات، انگيزهها و گرايشها.
كاركِرد سخنورانه زبان هميشه بگونه شعر نيست. ما تاسف و پشيماني خود را با عباراتي نظير “چه بدشد،“ يا “چه حيف،“ و يا احساس ذوق، تشويق و تعجب را با عباراتي نظير “چه عالي!“، “آفرين“، “ يا “عجب!“ بروز ميدهيم. عواطف شديد را عشاق همراه با زمزمههاي تنهاييِ خود و با گله و ستايس از معشوق نشان ميدهند. احساس يك پرستشگر از هيبت وحيرت گستردگي جهان رازآلود ميتواند با نواي موزون نماز نمود يابد. اين نوع دوم كاربرد زبان به قصد ارتباط براي انتقال آگاهيها نيست بلكه بيان انگيزه، احساسات و گرايشها است. گفتار سخنورانه از آن جهت كه سخنورانه هست نه درست است و نه نادرست. بكارگيري و قضاوت درستي و نادرستي، صحت و ناصحتي، براي غزلي عاشقانه از دستدادن آن و باختن ارزشهاي گرانبهاي آن است. البته بعضي اشعار ممكن است جنبه آگاهمند نيز داشته كه در خور اهميت نيز باشند. اشعاري كه به نوعي در بردارنده انتقاد از زمانه و پيشنهاد براي گزيدن روشي از زندگي است در دنياي ادبيات كم نيستند. اما اينگونه اشعار جنبهاي بيش از صرف سخنوري دارند. ميتوان گفت آنها "كاربرد ممزوج" يا كاركِرد چندگانهاي را عهدهدار هستند. اين نكته در بخش بعد بيشتر مورد بحث واقع قرار خواهد گرفت. از جمله ميتوان اين بيت از حافظ را شاهد مثال آورد:
[[بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين كايـن اشــارت ز جـهـان گــذران مارا بس
نــقـد بازار جهـان بنـگـر و آزار جهـان گر شمارا نه بس اين سودوزيان مارا بس{++}]]
سخن(به معناي گفته شده) را ميتوان به دو مؤلفه تجزيه و تحليل كرد. وقتي فردي در تنهايي به نفرين و دشنام ميپردازد، شعري ميسرايد كه بناندارد به كسي نشاندهد، يا در خلوت خود به پرستش ميپردازد، كاركرد زبان در بيان احساسات فرد بهكار گرفته شدهاست، اما هيچ قصدي نيست تا احساس مشابهاي را در فرد ديگري برانگيزاند. از طرفديگر، خطيبان بدنبال ورود به ديگران هستند، عاشقي كه تمنيات خود از معشوق را بهزباني عاشقانه بيانميكند، وقتي انبوه جمعيت به تشويق قهرمانان تيم مورد علاقه خود ميپردازند، زبان نه تنها براي بروز احساس بكار رفته بلكه ميخواهد وظيفه سرايت و انتقال اين احساس مشابه را به ديگران نيز عهدهدار گردد. گفتار سخنورانه ازاين قرار به بازنموني احساسات گوينده يا انگيزش احساسات معيني در مخاطب ميپردازد. و البته ميتواند هردو نيز باشد.
3. زبان وظيفه سومي نيز دارد، كاركرد خواستاري براي هنگامي كه غرض آن درخواست براي انجام يا جلوگيري از انجام عمل آشكاري است. روشنترين نمونه اين كاربرد زبان، فرمان يا درخواست است. وقتي مادري از فرزند كوچك خود ميخواهد كه دستهايش را قبل از شام بشويد، غرضي جهت انتقال آگاهي( اطلاعات) يا سخنوري يا انگيزاندن شور و احساسي هرگز در ميان نيست. زبان بهخاطر آنكه موجب نتيجهاي شود بكارگرفته شده است. همينطور وقتي قصد خريد بليط سينما را داريم و به فروشنده بليط گفته: "لطفاً دوتا"، زبان خواستاري بكار رفته تا موجد عملي شود. بين فرمان و درخواست ممكن است تفاوتي هشيارانه موجود باشد-- اكثر فرامين را با تغيير آهنگ كلام ويا فقط با افزودن عبارت "لطفاً" يا "خواهش ميكنم“ در ابتدا ميتوان به درخواست تبديلكرد. پرسش را نيز هنگامي كه، غرض از بيان آن درخواست جواب است ميتوان در رده خواستاري جاي داد. در صورتهاي آشكارا امري، گفتار خواستاري نه درست هست ونه نادرست. ممكناست نسبت به انجام يك فرمان ناموافق بود، اما هرگز نميتوان با راستي يا ناراستي فرمان ناموافق بود(فصل1، گزاره)، زيرا اين عبارات كاربردي در اين موارد ندارند. اما بهرحال فرمان و درخواست ويژگيهاي ديگريدارند-- مسئولانه و غيرمسئولانه، حق و ناحق- كه به شكلي شباهت به درستي و نادرستي گفتار آگاهانه دارند. در فصل يكم ديديم كه، ميتوان براي عملي كه انجام يافته استدلال كرد، و هنگاميكه گزارههاي اين استدلال توام با فرمان است، كل آن ميتواند بهعنوان يك استدلال در نظر گرفتهشود. براي نمونه:با احتياط رانندگي كنيد. بياد آوريد درسرزمينِ قبرها چه بسيار مشتاقانه چشمبراه آنانند كه حقتقدم دارند.{2} براي استدلالي گرفتن اينگونه گفتارهاي تهديدآميز ميتوان انگاشت كه گيرنده دستور بايد يا ميتواند فرمان را اجرا نمايد. جهت كاوش در ايننوع مسائل، بعضي محققان باب توسعه “منطق الزامات“ را گشودهاند كه بحث آن خارج از حوصله اين كتاب بوده{3}.
پانوشت ها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲-Ann Landers, “You Could Be Dead!” , syndicated column, 26 August 1988.
3-خوانندگانعلاقمند ميتوانند به Logic of commands از Nicholas Rescher (London: Rutledge & Kegan Paul,1966)مراجعه نمایند.
+و ++- در متن اصلي اشعار زير آمد اند،
+ شعر زير توسط John W. Burgon در باره آثار باقيمانده شهر باستاني Petra در حوالي بحرالميت واقع در اردن امروز، سروده شده:
Match me such marvel, save in Eastern—
A rose-red city—“half as old as time”
++ از Robert Browning:
!Grow old along with me
The best is yet to be,
The last of life, for which the first was made.
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.