آداب سخن گفتن و اخلاق گفتگو در شاهنامه


آداب سخن گفتن و اخلاق گفتگو در شاهنامه

بحث در اخلاق و نیز نوشتن کتب اخلاقی به زبان عربی و زبان فارسی، همواره مورد توجه نویسندگان ایرانی بوده است.
اخلاق جمع خلق و خلق است و بیشتر به صورت جمع به کار می‏رود.کلمه«خلق»دوبار در قرآن مجید به کار رفته است:«ان هذا الا خلق الاولین...».(الشعراء/137)«و انک لعلی خلق * عظیم»(القلم/4).
آیه دومی در توصیف پیامبر اکرم است که می‏فرماید:«تو صاحب اخلاق عظیم و برجسته‏ای هستی»یعنی:تو دارای اخلاقی هستی که عقل در آن، حیران است، لطف و محبتی بی‏نظیر، صفا و صمیمیتی بی مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله‏ای توصیف ناپذیر داری.قرآن خواسته است بگوید:ای پیامبر!تو کانون محبت و عواطفی، تو سرچشمه رحمتی. 1
مقصود از علم اخلاق، معرفت فضائل و کسب آنهاست، تا نفس بدانها آراسته شود و نیز شناخت رذائل ضرورت دارد تا نفس از آنها دوری جوید و پاکیزه گردد. 2
اخلاق عام است و بر همه افعالی که از نفس صادر می‏شود، اطلاق می‏گردد، خواه پسندیده باشد و خواه ناپسندیده، زیرا می‏گویند:فلان کس، کریم الاخلاق است و . . .

 

ادامه نوشته

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (2)

 

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (۲)

 

سرآغاز با نام خدا

 

 اولِ دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار و حیِّ توانا

 

اکبر و اعظم خدای عالَم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغِ هوا را نصیب و ماهی دریا


سعدی

 ***

 

به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

 

خداوند بخشنده دستگیر

کریم خطابخشِ پوزش پذیر

 

عزیزی که هرکز درش سر بتافت

به هر در که شد هیچ عزت نیافت


سعدی

 ***

 

به نام خداوند جان و خِرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد


فردوسی


به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت


شبستری

 ***

 

به نام آن که دل کاشانه اوست

چراغ هر کسی در خانه اوست


***

 

به نام آن که گُل را رنگ و بو داد

زشبنم، لاله‌ها را آبرو داد


***

 

به نام خدا غنچه‌ای باز شد

نگاه قشنگش پُر از راز شد

 

به نام خدا غنچه لبخند زد

و با شبنمی صورتش ناز شد


مجید ملامحمدی

 ناتوانی ما در ذکر اوصاف الهی

 

 زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را


حافظ

 عشق و محبت الهی

 

 یک قصه بیش نیست غم عشق و، این عجب

کز هر زبان(1) که می‌شنوم نامکرّر است


حافظ

 ***

 

غیرت عشق، زبانِ همه خاصان ببُرید

کز کجا سرِّ غمش در دهنِ عام افتاد؟


حافظ

 ***

 

یا رب چه چشمه‌ای است محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و دریا گریستم


***

 

غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببُرد

سوزنی باید کز پای برآرد خاری

 

______________________________

 1. کز هر کسی که (نسخه بدل).


سفر دراز نباشد به چشم طالب دوست

به پای، خار مغیلانْ حریر می‌آید


***

 

هر که را بر سر نباشد عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار


شیخ بهایی

 ***

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن


مولوی

 تفسیر عشق و محبت الهی

 

 گرچه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشقِ بی‌زبان روشنتر است


مولوی

 راه و رسم خدا عاشقی

 

 ای مرغِ سحر، عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

 

این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد


سعدی

 اطاعت الهی

 

 ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

 

جمله از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


سعدی

 حرکت در مسیر الهی

 

 هیچ کُنجی بی دد و دام نیست

جز به خلوتگاه حق، دلْ رام نیست

 

پناهگاه الهی

 

 حالیا دست کریم تو برای دلِ ما

سر پناهی است در این بی‌سر و سامانیها

 

درد دل با خدا

 

 پاره‌های این دلِ شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد


خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد


قیصر امین پور

 خدا، حلاّل مشکلات

 

 ای لقای تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حل شود بی قیل وقال

 

ترجمانی هر چه ما را دردل است

دست‌گیری هر که پایش در گِل است


مولوی

 محمد و آل محمد علیهم‌السلام

 

ماه فرو مانَد از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظرِ قدرِ با کمال محمد...

 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد


سعدی

 یادکرد اهل بیت علیهم‌السلام

 

گر نِیَم زیشان از ایشان گفته‌ام

خوش دلم کاین قصه از جان گفته‌ام

 

نامحدود بودن فضائل اهل بیت علیهم‌السلام

 

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری


اسدی

 امام زمان علیه‌السلام

 

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل است

هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصل است...

 

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش درمیانِ جان شیرین، منزل است


سعدی

 

 هرگز نمی‌گیرد کسی در قلب من جای تو را

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را


***

 

به صد جان ارزد آن ساعت که جانان

نخواهم گوید و خواهد به صد جان


قسم به جان تو گفتن، طریق عزت نیست

به خاک پای تو، کان هم عظیم سوگند است


سعدی

 امام خمینی رحمه‌الله

 

از نام تو عشق را خبر خواهم کرد

با چشم تو بر افق نظر خواهم کرد


***

 

با آمدنت بهار دل پیدا شد

بلبل به نوا آمد و گلها واشد

 

ای کاش که رفتنت نمی‌دیدم من

با رفتن تو قیامتی بر پاشد

 

تنها نه دل و سینه و سر می‌سوزد

خورشید و ستاره و قمر می‌سوزد

 

هر شب که به گلزار تو آیم بینم

کز داغ تو، ناله تا سحر می‌سوزد


ابوالفضل فیروزی

 مقام معظم رهبری مد ظله العالی

 

 به حُسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن، انکار کار ما نرسد...

 

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد


حافظ

 ***

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


حافظ

 شهیدان

 

 دعوی چه کنی داعیه داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

 

آن گَرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید چه نشینی که سواران همه رفتند...

 

افسوس که افسانه سرایان همه خفتند

اندوه که اندوه گساران همه رفتند...

 


یک مـرغِ گرفتـار در این گلشن ویـران

تنهـا به قفس مانـد و هزاران همه رفتنـد

 

تربت شهیدان الهی

 

 بعد از وفات، تربت ما در زمین مجوی

در سینه‌های مردم عارف، مزار ماست

زبان حال ایثارگران و بویژه جانبازان شیمیایی

 

 اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دلْ دلیل است آورده‌ایم

اگر داغْ شرط است ما بُرده‌ایم


قیصر امین‌پور

 فلسفه روزه

 

 آن که در راحت و تنعّم زیست

او چه داند که حالِ گرسنه چیست

 

حالِ درماندگان کسی داند

که به احوال خویش در مانَد


سعدی

 إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم

 

 هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی

کس نکند به جای تو، آنچه به جای خود کنی


اوحدی

 بهره وری از اوقات و نقد عُمر

 

 هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کسی را وقوف نیست که انجام کار چیست؟


حافظ

 اهمیت وقت

 

 گر گوهری از کفت بیرون تافت

در سایه وقت می‌توان یافت

 

گر وقت رود زدست انسان

با هیچ گهر خرید نتوان کرد

 

پرهیز از تکبر و خود بزرگ بینی

 

 در محفلی که خورشید اندر شمارِ ذره است

خود را بزرگ دیدن، شرط ادب نباشد

 

توقع بیجا

 

 چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را


ناصر خسرو

هر عملی عکس العملی دارد

 

 مکن بد که بینی سرانجامِ بد

ز بد گردد اندر جهان، نام بد

 

از دست ندادن دوستان

 

 سنگی به چند سال شود لعل پاره‌ای

زِنْهار تا به یک نَفَسَش نشکنی به سنگ

 

همت داشتن در کارها

 

 همت، بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند


ابن یمین

 تجربه

 

 آنچه تو در آینـه بینی عیـان

پیر انـدر خشت بینـد پیش از آن


مولوی

 غفلت

 

 رفتم زپا خاری کشم محمل زچشمم شد نهان

یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد

 

اهمیت نویسندگی

 

 قلـم گفتا که من شاه جهانـم

قلمـزن را به دولـت می‌رسانم

 

تحمل رنج و زحمت برای رسیدن به مدارج عالی

 

 هر کسی از رنگ و گفتاری بدین ره کِیْ رسد

صبر باید دردسوز و مرد باید گام زن

 

سالها باید که تا یک مُشتِ پشم از پشتِ میش

زاهدی را خرقه گردد یا شهیدی را کفن

 

سالها باید که تا یک کودکی از لطف طبع

خواجه طوسی شود یا فاضلی صاحبْ سخن


به حال خود گذاشتن

 

 ما را به حال خود بگذارید و بگذرید

از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید

 

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید

پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید


قیصر امین‌پور

تفاوت دو چیزِ در ظاهر شبیه به هم

 

 دانه فلفل سیاه و خال مَهرویانْ سیاه

هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا!


حیدر طهماسبی کاشی

 ***

 

میـان ماه من تا ماه گـردون

تفـاوت از زمین تا آسمـان است


سعدی

 شرمندگی از اعمال خویش

 

 شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش

گر بدین فضل و هنر، نام کرامات بریم


حافظ

 بی‌پایانی موضوعات و مضامین

 

 تا قیامت می‌توان از عشق گفت

تو مگو مضمون نابی نیست، هست

 

پرهیز از دو رویی

 

 به اندازه بود باید نمود

خجالت نبرد آن که ننمود و بود

 

که چون عاریت بر کَنند از سرش

نماید کهن جامه‌ای در برش

 

اگر کوتهی، پای چو بین مبند

که در چشم طفلان نمایی بلند

 

وگر نقره اندوده باشد نُحاس

توانْ خرج کردن بَرِ ناشناس

 

مَنِه جان من، آبِ زر بر پشیز

که صرّافِ دانا نگیرد به چیز

 

زر اندودگان را به آتش بَرَند

پدید آید آن گه که مس یا زَرَند


سعدی

 کار خود را به منتقدان دادن

 

 عیسی نتـوان گشت به تصدیق خری چند

بِنْمای به صاحبْ نظـری گوهر خود را


صائب تبریزی

 شایعه

 

 بس که ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببینی نشناسیش باز

آب، کم جو

 

 آب کم جو تشنگی آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پَست

 

تا سقاهُمْ ربُّهُمْ آید خطاب

تشنه باش اَللّهُ اَعلَمْ بِالصَّواب


مولوی

 پرهیز از تکلّف و تصنّع

 

 برخیز تا طریق تکلّف رها کنیم

دکّان معرفت به دو جو، پُر بها کنیم

 

مهم بودن باطن انسانی

 

 تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میانِ نقشِ دیوار و میانِ آدمیت


سعدی

 دنیاگرایی

 

 نگویمت که دل از حاصلِ جهان بردار

به هر چه دسترس نیست، دل از آن بردار

 

حریم خویش را نگه داشتن

 

 ای مگس، حضرت سیمرغ نه جولانگهِ توست

عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری


حافظ

 سبز زندگی کردن

 

 خوشا چون سروها اِستادنی سبز

خوشا چون برگها اُفتادنی سبز

 

خوشا چون گُل به فصلی، سرخ مردن

خوشا در فصل دیگر، زادنی سبز


قیصر امین‌پور

 انتخاب راه درست

 

 ترسم نرسی به کعبه، ای اَعرابی!

کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است

 

دوست و همنشین بد

 

 تا توانی می‌گریز از یار بد

یار بد، بدتر بُوَد از مار بد


مار بد، تنها تو را بر جان زند

یار بد، بر جان و بر ایمان زند

 

خود را خوب جلوه دادن

 

 کس ندیدم که ز بی عقلی خود شِکْوه کند

همه گویند که در حافظه، نقصان دارم


ایرج میرزا

 اهمیت قصه و داستان

 

 چو صورتی به دلت سازی از ارادتْ راست

ز نفخ صور دَم عارفان حیاتش ده

 

وگر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع

به شرح قصه صاحبدلان ثباتش ده


جامی

 شناخت هنر

 

 هنر را نیست خواهان، جز هنرور

ندانَد قدرِ زر را غیر زرگر


ابوالقاسم حالت

 به اشارت گفتن

 

 تلقین و درس اهل نظر، یک اشارت است

گفتم کنایتیّ و، مکرّر نمی‌کنم


حافظ

 گریه دل

 

 خنده‌ام می‌بینی و از گریه دل غافلی

خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب

 

تأثیر ناگذار بودن بدون عمل پاک

 

 ذات نایافتـه از هستـی بخش

کِی توانَد کـه شود هستـی بخش

 


خشک ابـری که بُوَد ز آب تهـی

ناید از وی صفـت آب دهـی

 

طنز

 

 بنی آدم اعدای یکدیگرند

که در آفرینش، بد از بدترند

 

چو عضوی به درد آوَرَد روزگار

جهنم! دگر عضوها را چه کار

یاد آن روزها به خیر (طنز)

 

او در خط مقدّم باکَش ز تیر نیست

این پشت جبهه، فریاد می‌زند پنیر نیست

 

او قامتش زبارِ غمِ عشق، خم شده

این گریه می‌کند که چرا گوشت کم شده

 

او سینه‌اش شکافته از تیر دشمن است

این با دلی کباب به فکر روغن است

 

او عاشقانه بانگ بر آرد خطر کجاست؟

این می‌زند به سینه که قند و شکر کجاست؟

 

او جبهه را چو کعبه حاجات می‌کند

این در صف مرغ، مناجات می‌کند

 

او تیغ گرم بر صف پیکار می‌کِشد

این آه سرد در صف سیگار می‌کشد

 

او با خدا در آتش خون، حال می‌کند

این گریه بر حواله یخچال می‌کند

 

او در جبهه بهر دین پیکار می‌کند

این در صف بنزین کشتار می‌کند


ابراهیم سیدعلوی

 

منبع :

نشریه: فقه و اصول » مبلغان » اسفند 1383 و فروردین 1384 - شماره 64

ناشنوا در برابر سخنان نومید کننده


روزی از روزها، گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند باهم مسابقه ی دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند. مسابقه شروع شد. راستش، کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند. شما می توانستید جمله هایی مثل این ها را بشنوید:

             - اوه، عجب کار مشکلی!

             - اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.

             - هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست، برج خیلی بلنده!

 

قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند، اما بعضی با حرارت بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد:

 "خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!"

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه ی راه باز می ماندند.

تا این که همه افتادند و فقط یکی به رفتن ادامه داد.

بالا، بالا و باز هم بالاتر.

این یکی نمی خواست منصرف شود. بالاخره بعد از تلاش زیاد به نوک برج رسید. بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند که او چگونه این کار را انجام داده است.

وقتی از او پرسیدند که چه طور قدرت رسیدن به نوک برج را پیدا کرده، مشخص شد که برنده ی مسابقه کر بوده است.

 
شرح:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندهید. چون آن ها زیباترین رؤیاها و آرزوهایتان را از شما می گیرند. همیشه به قدرت کلمات فکر کنید، چون هر چیزی که می خوانید یا می شنوید، روی اعمال شما تأثیر می گذارد. همیشه مثبت فکر کنید و در برابر غیر آن، کر باشید. هر وقت کسی خواست به شما بگوید که به آروزهایتان نخواهید رسید، به این جمله فکر کنیدکه:

"من به یاری خدای خود، همه کار می توانم بکنم."

تبدیل تهدید به فرصت

کشاورزی الاغ پیری داشت. یک روز الاغ او اتفاقی توی چاهی بدون آب افتاد.

کشاروز هر چه سعی کرد، نتوانست آن را از چاه بیرون بیاورد. او و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پرکنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد. آن ها با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت. وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی آن بایستد. روستایی ها همین طور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همین طور به بالا آمدن ادامه داد تا این که به لبه ی چاه رسید و بیرون آمد.

شرح:


مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم: اول این که اجازه دهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند. دوم این که از آن ها سکویی بسازیم برای صعود. الاغ در رو به رو شدن با مشکل (زنده به گور شدن)، به شکل ظاهری آن که تهدید بود، توجه نکرد، بلکه با رویکرد متفاوت جنبه ی فرصت آن را یافت و از آن بهره برد.

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=181160

کتاب شناسی فن بیان : دانلود کتاب ضرب المثل ها

در تاریخ که چرخی بزنیم می بینیم برای هر تکیه کلامی که حالا باب ضرب المثلی برای ماست چه داستان و حدیثی نهفته است...
ضرب المثل ها گاه منتقل کننده زبان ما بوده اند...در دوره ای که با حمله به ایران نفیس ترین کتب از روی زمین محو شد ضرب المثل ها یکی از راههای دست به دست شدن اندیشه و زیان به نسل بعد بوده اند.

حجم: 112.73 کیلوبایت؛ زمان لازم برای دریافت 16.49 ثانیه با Dial-up
» نوع فایل کتاب: PDF
» تعداد صفحات: 36

لینک دانلود:

http://ketabnak.com/comment.php?dlid=3092

کتاب شناسی فن بیان : سخنانی از مشاهیر جهان

 

سخنانی از مشاهیر جهان 

 
مشخصات کتاب
  • تعداد صفحه: 128
  • نشر: طراوت (14 اسفند، 1386)
  • شابک: 978-964-2850-12-9
  • قطع کتاب: رقعی

حرف تو حرف


حرف تو حرف

در میان اقوام جور واجور ما پیرمردی هست که نود و اندی سن و سال دارد و ماشاءالله هزار ماشاءالله به قوت خدا، هنوز به اندازه چهارتا جوان توان حرف زدن و خیلی کارهای دیگری دارد که صد تا جوان امروزی حال و حوصله فکر کردن به آن هم ندارند.

این پیرمرد سر زنده هزار و یک جور هنر دارد که اگر قرار باشد ده تا از هنرهایش را انتخاب کنی حتماً یکی از آن ها هنر خوب حرف زدن است. این هنر پیرمرد ابعاد مختلفی دارد که بدبختانه، مای بی تدبیر و کم حوصله حتی یک مورد از آن ها را از او نیاموخته ایم؛ با این که بارها از او رو دست خورده ایم.

این پیرمرد که ظاهراً سپیدموی و پرسن و سال است، اندازه چهارتا جوان ـ همان طور که ذکر شد می تواند حرف بزند نه از نفس می افتد، نه از حرف کم می آورد نه از رو. حتی باعث ملالت کسی هم نیست؛ شاید بپرسید چه طور؟! او که قصه های قدیمی زیادی بلد است و با تجربه ای که از قصه گفتن دارد قطعاً طبع قصه گویی یا به عبارتی قصه بافی هم یافته، خیلی راحت قصه های مختلف را چاشنی حرف هایش می کند و گاه آن قدر این شیوه را ادامه می دهد که ناگهان احساس می کنی در لابه لای حرف اصلی سه چهار قصه را از این سر دنیا تا آن سردنیا تعریف کرده. من مطمئنم آن هایی که پای صحبت های این پیرمرد نشسته اند مهم ترین دلیل توجهشان این بوده که خط و ربط قصه هایی که در لابه لای حرف هایش تعریف می کند، از دست ندهند.

بعدها فهمیدم این شگرد زیبا در قصه گویی را، این پیرمرد از مولوی صاحب مثنوی آموخته، مولوی در لابه لای قصه ای که دارد تعریف می کند وارد قصه ای دیگر می شود و در میان آن قصه به قصه ای دیگر می پردازد ... و اگر خواننده هوشیار و دقیقی نباشی؛ قطعاً رشته کلام مولوی و منظور او را از دست خواهی داد. هرچند این شگرد متعلق به مولوی هم نیست و ریشه آن را در داستان های کلیله و دمنه باید جست. در حقیقت پیرمرد قصه ما از داستان های مولوی حس گرفته و مولوی هم از کلیله و دمنه و به عبارتی می توان گفت حس آمیزی! حالا که حرف حس آمیزی میان آمد و از داستان اندکی گفتیم خوب است به شعر هم بپردازیم و به حس آمیزی که یکی از تکنیک های برتر شعر امروز است. حتما عده ای از خوانندگان این متن، سگرمه های شان توی هم رفته که داستان چه ربطی به حس آمیزی دارد؟حتماً دیده اید بعضی ها در وصف قیافه کسی می گویند قیافه با نمکی دارد. این اصلاً به این معنا نیست که روی قیافه او نمک مالیده اند شب ها صورتش را با نمک شست وشو می دهد که با نمک شده است. این یک اصطلاح یا کنایه عامیانه است. اگر قرار باشد کنایه های عامیانه را بفهمید لازم است با مردم باشید و مثل مردم حرف بزنید. آن هایی که لفظ قلم حرف می زنند به نوعی دارند خودشان را از زبان مردم دور می دارند و شاید هم دارند ضعف های خود را از نظر شخصیتی برطرف می کنند؛ خود این کنایه حرف زدن کلی هنر می خواهد. جمان زاده پدر داستان نویسی ایران استاد این شیوه، سخن گفتن است البته او حرفش را نگفته بلکه نوشته چون بین این نوشتن و گفتن فاصله است. در کتاب ها می خوانیم که نوشتار زیر مجموعه گفتار است درست است ما از دو سالگی حرف می زنیم بی آن که به آموزشگاه برویم و کلی پول بدهیم تا چیزی حالا باید بگیریم یا خیر. اما برای نوشتار باید به مدرسه غیرانتفاعی برویم و پول بدهیم مدرک بگیریم یا به مدرسه دولتی و باز هم کمک های مردمی بدهیم و درس بخوانیم. واقعاً این درس خواندن هم شده دردسر برای عده ای. من مانده ام این قدیمی ها که اصلاً مدرسه نرفته اند و نه پول و نه عمری برای مدرک گرفتن خرج نکرده اند چه طور این همه نسبت به ما جوان ها برتری دارند نه کلاه سرشان می رود نه هشت شان گروی نه شان است و حتماً در حرف هم کم نمی آورند... مثل همان پیرمرد فامیل ما که ذکرش به میان آمد؟

راستی واقعاً ما جوان ها اندازه یک سر سوزن سواد و فهم قدیمی ها را داریم؟!

دیدار آشنا :: شهریور 1385، شماره 72

سخنان زیبا از انسان های بزرگ و ضرب المثل کشورهای مختلف

۱- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)
 
۲- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)
 
۳- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)
 
۴- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)
 
۵- عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)
 
۶- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)
 
۷- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)
 
۸- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)
 
۹- اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌رو می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)
 
۱۰- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)
 
۱۱- دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)
 
۱۲- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)
 
۱۳- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)
 
۱۴- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)
 
۱۵- هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)
 
۱۶- تغییر دهنرگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)
 
۱۷- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)
 
۱۸- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)
 
۱۹- در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)
 
۲۰- برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)
 
۲۱- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)
 
۲۲- آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. (مترلینگ)
 
۲۳- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید:بی‌انتها. (بلیک)
 
۲۴- برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)
 
۲۵- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)
 
۲۶- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)
 
۲۷- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)
 
۲۸- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)
 
۲۹- زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)
 
۳۰- برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)
 
۳۱- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)
 
۳۲- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که «یکی» در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)
 
۳۳- آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)
 
۳۴- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌ من)
 
۳۵- تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)
 
۳۶- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.
 
۳۷- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)
 
۳۸- من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)
 
۳۹- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)
 
۴۰- تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضرب‌المثل ولزی)
 
۴۱- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. (برزیلی)
 
۴۲- تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای،ولی حرفهایی که زده‌ای ارباب تو هستند. (ضرب‌المثل تازی)
 
۴۳- تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضرب‌المثل چینی)
 
۴۴- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)
 
۴۵- اگر می‌بینی کسی به روی تو لبند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)
 
۴۶- شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)
 
۴۷- ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار‌ آلن‌پو)
 
۴۸- به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. (ضرب‌المثل چینی)
 
۴۹- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضرب‌المثل هندی)
 
۵۰- برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضرب‌المثل هندی)
 
۵۱- به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. (ضرب‌المثل فارسی)
 
۵۲- برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. (ضرب‌المثل انگلیسی)
 
۵۳- بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست.(حضرت علی علیه‌السلام)

خطابه دفاعی سقراط

خطابه دفاعی سقراط

اهمیّت آموزگار

سقراط به فردی که فرزندش را به سوفیستی سپرده تا او را دانش بیاموزد، می گوید:

اگر پسران تو کره اسب یا گوساله بودند و می خواستی کسی پیدا کنی که با دریافت مُزد آنان را بپرورد و بزرگ کند، بی گمان برای این منظور، مِهتر یا دهقانی بر می گزیدی. اکنون که فرزندانِ تو آدمیزاده اند، کدام کس را برای آموزگاری آنان در نظر گرفته ای تا بتواند فضیلت انسانی را به آ نان بیاموزد؟

کلمات قصار

* هر بار که نادانی کسی را آشکار می کنم،   .....

ادامه نوشته