آموزش فصاحت در سخنراني

 

اگر شما هم پيگير اين مساله بوده ايد که سخنراني خوبي داشته باشيد

خطيب، در كرسى سخن، بايد كلمات و جملاتى را به كار برد كه روان و روشن باشد، به طورى كه عموم شنوندگان بفهمند و از گفتن الفاظ پيچيده و نامأنوس اجتناب نمايد. چه، اين قبيل كلمات، براى بسيارى از مستمعين سنگين و خسته كننده است، معنى آن را نمى‏فهمند و از حسن استماع باز مى‏مانند.
سخنران فصيح كسى است كه از يك طرف به اندازه لازم بر لغات فصيح و كلمات روان مسلط باشد و بتواند در هر مورد و براى بيان هر مظلب، به آسانى از آن لغات استفاده كند و از طرف ديگر، داراى ذوق طبيعى و استعداد فطرى باشد كه بتواند آن الفاظ فصيح و زيبايى را كه در ذهن خود حاضر دارد، به صورتى جذاب و دلنشين تركيب كند و مقصود خود را با شكلى مطبوع و جذاب براى شنوندگان بيان نمايد.
واعظى، روز اول ماه رمضان، در مسجدى سخن مى‏گفت كه معلومات اكثر حضار، در حد خواندن و نوشتن بود. او درباره روزه صحبت كرد و چندين بار گفت: بر روزه‏دار واجب است از مفطرات كف نفس نمايد. بسيارى از افراد كه در آن مجلس بودند، معنى كف نفس را نمى‏فهميدند و . . .

ادامه نوشته

گفتگو ، مباحثه ، داستان گویی و  استدلال ، روش اقناع پیامبر اسلام

حضرت محمد(ص) به گفتگو و مباحثه با قوم خود بر آمد و ابتدا از خانواده خود شروع کرد، سپس، باب گفتگو و مباحثه را به روی سایر اعراب گشود تا در خلقت و آفرینش خود تفکر کنند، در پرستش بت هایی که از سنگ و چوب ساخته بودند، بیندیشند و به اشتباه خود پی ببرند و به حقیقت نائل آیند.

پیامبر(ص) از شیوه گفتگو و مباحثه، در آموزش تفکر مسلمانان بهره می جستند. تردیدی وجود ندارد که یکی از هدف های پیامبر(ص) در بهره گیری از این روش، وحدت اذهان بشر بوده است. از این روست که ایشان باب گفتگو را به روی مردمان سایر ادیان الهی می گشایند و فرستادگانی را به سایر ممالک می فرستند و در گفتگوی با آنان می خواهند که در آنچه ایشان می گویند، تفکر و تدبر کنند.

اعراب در برابر عقاید و ایده های خود بسیار متعصب عمل می کردند و وقتی دارای یک عقیده می شدند، ممکن نبود که عقیده شان را از آنان گرفت؛ مگر به وسیله عقیده ای قوی تر و . . . .

ادامه نوشته

تحلیلی از متانت گفتاری زبان قرآن در حوزه ی التذاذات جنسی

زبان قرآن را میتوان به سه معنای1 ـ زبان عربی، 2 ـ زبان عربی متناسب با اندیشه و زبان
مخاطب و 3 ـ زبان عربی متناسب با اندیشه و زبان مخاطب و هماهنگ با سیستم اندیشهوری
گوینده در نظر گرفت. کم و کیف متانت گفتاری زبان قرآن )به هر سه معنی( در حوزههای
پنجگانهی التذاذات جنسی )التذاذات قلبی، بصری، سمعی، لمسی و مقاربتی( قابل اثبات است.
کنایی بودن همهی تعابیر جنسی قرآن، صراحتگریزی قرآن در مقام تفهیم و احتراز قرآن از
واژگان متداول برخی از ادبای عرب و همچنین همخوانی زیرساختهای اندیشههای قرآنی
)در بخش جهانبینی و اخالق( با روش زبانی قرآن در اهمیت دادن به متانت گفتار، همگی
نشاندهندهیاین شیوهی اخالقی قرآن در نحوهی بیان مسائل و کاربرد تعابیر جنسی است. از
تحلیل ابعاد این متانت گفتاری میتوان به برخی از مؤلفههای راهبردی در زمینهی حاکمیت
پارادایم متانت گفتاری در سه قلمرو سیاستگذاریهای کالن، سیاستگذاریهای حوزهای
و منطقهای و حوزهی محاورات فردی و  ....    ....  

ادامه نوشته

مهارت های سخن گفتن در نهج البلاغه

 

سخن گفتن، کلید ارتباط با دیگران است . با مردم چگونه «رابطه کلامی » بر قرار کنیم؟ آغاز سخنان چگونه باشد که جذاب باشد؟ لحن گفتار، چه تاثیری بر مخاطب ما می گذارد؟ کلام، در چه صورت بر دل ها می نشیند و مقبول طبع قرار می گیرد؟ اصلا درباره چه چیز هایی باید سخن گفت و از چه گفتاری و چگونه گفتاری باید پرهیز کرد؟ چه روشی بر محبت و محبوبیت می افزاید و چه شیوه ای ایجاد تنفر می کند؟
نهج البلاغه
اینها همه، سۆال هایی است که به «ادب و آداب گفتار» مربوط می شود و شیوه های کامیابی در کلام را باید آموخت، تا از طریق رابطه گفتاری، هم دانسته ها و خواسته های خویش را بهتر بیان کرد، هم بر دیگران تاثیر مثبت گذاشت و هم کلام را پل ارتباطی با دیگران ساخت .

برخی «پرحرف » اند
«حرافی » ، گاهی هم سر از «وراجی » در می آورد . اگر از پرحرفی دیگران خسته می شوید، لابد دیگران هم از پرچانگی شما دچار خستگی می شوند وبه ستوه می آیند. پس، باید از تکرار ملال آور و پرحرفی آزار دهنده پرهیز کرد و ظرفیت طرف و اشتیاقش را برای شنیدن در نظر گرفت .

برخی «بد دهان » اند
بد حرف زدن، زشت گویی، تندی در گفتار، هتاکی و بی حرمتی، از آفات کلام به شمار می آید . بسیاری از دوستی های دیرین و روابط صمیمی، گاهی به خاطر کلامی نسنجیده و اهانت آمیز و تحقیر کننده یا دل آزار، بر هم می خورد .
اگر جواب «های » ، «هوی » است، جواب سخن مۆدبانه هم پاسخ احترام آمیز است .
حضرت علی (علیه السلام) فرموده است:
«اجملوا فی الخطاب تسمعوا جمیل الخطاب » (1)
زیبا سخن بگویید و خطاب کنید، تا جواب زیبا هم بشنوید .

گروهی «دهن لق » اند
قدرت رازداری و حفظ اسرار، نشانه کمال است .
آنان که هیچ حرفی را نمی توانند نگاه دارند و حتی آنچه را نیز که سفارش شده «به کسی نگویید» ، در اولین فرصت «لو» می دهند، قابل اعتماد نیستند و از «محرم راز» بودن درمی آیند و وجهه خودشان را از دست می دهند .
خیلی «حرف های مگو» وجود دارد که باید در صندوق سینه محبوس باشد و به بیرون درز نکند، چه رازهای شخصی، چه امور مربوط به حیثیت و     ..........

ادامه نوشته

سخنور و سخنوری

 

سخنور و سخنوری


خداوند انسان را آفرید و به او بیان آموخت‌ تا از محنت سکوت و تنهائی برهاندش.کتب آسمانی‌ سخنور کسی است که،ساده،روان و گیرا سخن بگوید.موفقیت هر فرد بسته به تأثیر شخصیت او بر دیگران است و شاخص این شخصیت بیان خوب و قوه نطق و سخنوریست.در همان اولین برخورد اگر زبانی گویا و بیانی رسا داشته باشیم بدان شخصیت می‌افزائیم و چنانچه‌ گفتاری ضعیف و لسانی ناتوان،از آن شخصیت می‌کاهیم.بنابرین شخصیت و قدرت بیان،دو اصل مرتبط به یکدیگر و دو عامل مؤثر پیشرفت در زندگیست.بزرگان از میان کسانی برخاسته‌اند که نطق قوی داشته و از این راه توانسته‌اند در دل دیگران رخنه کنند.سخنوری امری نیست‌ که با علم کلاس و مطالعه بتوان آموخت بلکه کاریست که با عمل و تکرار و اصرار باید فرا گرفت.

هیچگاه در آغاز سخن‌رانی زبان به پوزش نگشائید؛سخنور باید سخن را با کلامی موزون‌ و محکم آغاز نماید؛بیان جملاتی در شروع سخن از قبیل:«عذر میخواهم از این‌که چند دقیقه‌ای وقت حضار را می‌گیرم»یا مثلا«مجال کافی برای تهیه این سخن‌رانی نداشتم»جز اینکه از ارزش سخن بکاهد و شنونده را از همان آغاز وازده نماید،ثمرهء دیگری نخواهد داشت.سخن‌رانی متضمن نکاتی مفید و آموزنده باشد و این اصل را باید قبلا با انتخاب‌ موضوعی که این نیاز را برآورد در خاطر داشت و از تکرار جملات ممل و الفاظ مخل که روح‌ شنونده را کسل سازد دوری باید جست.آرامش ظاهری،ممانعت و اصالت حرکات سخنور، در تأثیر سخنش بسیار خیل است.سخنور شایسته کسی است که بیانش صریح و علم و ایمانش به سخنی‌ که میگوید در حالاتش منعکس باشد.

برای ایراد سخن‌رانی منابع گوناگونی موجود است و از مجموعهء موضوعهای مختلف‌ که در اطراف و در اطراف و در دسترس ما است میتوان مطابق ذوق خود موضوعی را برای سخن‌رانی‌ انتخاب نمود.اصولا سخن‌ران ورزیده کسی است که اهل مطالعه باشد-رغبت مطالعه را باید در اشخاص بیدار نمود-چون مطالعهء وسیع،منبع اطلاعات را غنی و شخص را راغب به سخن‌ گفتن میسازد.سخنور بهنگام انتخاب موضوع اصول چهارگانه زیر را:

چه بگویم-چگونه بگویم-چرا بگویم-چه وقت بگویم.

باید در سخن‌رانی در نظر گیرد و بر این چهارپایه سخنرانی را استوار سازد و پس آن را به معجون‌ عشق و علاقه و ظرافت و لطافت بیامیزد تا از بیان خود نتیجه مطلوب گرفته اثر آن را آشکارا در چشم شنونده مشاهده کند.سخنور با قریحه،شیوا و رسا سخن میگوید و از آنجا که آدمی ساخته‌ و پرداختهء عواطف و احساسات است،با رعایت این جنبه و حس زیبائی شنونده نیز،در عین قوت

و رسائی و توجه و اصوات کلمات،هر لفظ را بدرستی تلفظ و جملات را پرطنین و خوش آهنگ‌ ادا می‌نماید.

خوش پوشی و آراستگی و علاقه و توجه به ظاهر خود،مستمع را برای استماع سخن‌رانی‌ برغبت می‌آورد و سخن زمانی اثر مطلوب در شنونده می‌بخشد که شنونده آشنائی و اطلاع گوینده‌ را به اصول فن سخنوری حس کند.چه نیکوتر که خود سخنور مقام سخنوری را محترم شمارد و بهنگام نطق در حالیکه بیانش صمیمانه و لحنش ملایم و دوستانه است،با فروتنی و خوش روئی‌ علاقه و احترام خود را به شنونده ظاهر سازد و حس اعتماد و اطمینان مستمع را از این راه جلب‌ نموده،کلامش را مؤثرتر در دل شنوندگان بنشاند.یک سخنور خوب و با ذوق بایستی روح و اندیشه شنونده را زیر سلطه و نفوذ خود بگیرد.

حال یادآوری این نکته نیز لازم است که تا سخنور به حس انتقاد از خود آراسته نگردد، سخنش به کمال نگراید و سخنوری توانا نشود؛زیرا هر سخنور خوب در آغاز شنونده‌ای خوب‌ بوده است.برای توجه علاقه‌مندان،اصول فن سخنوری را در جملاتی کوتاه به ترتیب زیر بیان میکند:

با سیمائی گشاده و متبسم با شنوندگان روبرو شوید.

به سخن‌رانی و میز خطا به اهمیت و احترام قائل شوید.

در انتخاب موضوع رعایت مقام و مکان و زمان بنمائید و نیز عقیده حاضران را ارج گزارید.

ترتیب فصول و نظم گفتار را در سخن‌رانی بخاطر بسپرید.

به اصل مطلب بپردازید،در گفتار خود صریح باشیدو به مغالطه‌نپردازید.

سخن را موجز و مؤثر بیان کنید؛حوصله حضار و وقت را از یاد نبرید.

زیر و بم صدا و آهنگ کلام را در نظر داشته،سخن را بیجان و یکنواخت ادا نکنید.

نطق را با لطائف و ظرائف بیامیزید و به چاشنی شعر و داستان دلچسب سازید.

سخن را روان و طبیعی بیان کنید و به گرمی و یکرنگی درآمیزید.

ایمان خور دا به حقیقت و واقعیت گفتارتان عیان سازید.

با وقف و سکوتهای بموقع،حالت انتظار و توجه در شنوندگان ایجاد نمائید.

بیان خود را با استفاده از الفاظ و لغات گونه گون و فراوان غنی‌تر سازید.

حس دوستی و احترام خود را به شنونده با نگاه مستقیم و آشنا به او آشکار سازید و این‌ حالت را تا بأخر حفظ نمائید.

و بالاخره در پایان کار بخاطر بسپریم که هدف از سخن‌رانی،قدرت بیان و توصیف مطلبی‌ است که اثر آن را باید در پاسخ از قضاوت شنونده انتظار داشت.

 

منبع :

نشریه یغما » مرداد 1349 - شماره 263

آیین سخنوری

 

آیین سخنوری

مقدمه‌ای بر نهج البلاغه،تألیف سترگ سید رضی

سید تقی آل یاسین

نهج البلاغه از زمان تدوین در سال 400 هجری‌ تا به امروز-که حدود هزار سال از عمر پر برکتش‌ می‌گذرد-حجم بسیاری از تحقیقات و نوشتارهای‌ صاحب نظران را از طبقات مختلف به خود اختصاص داده است.

آراء و اقوال گوناگون درباره این کتاب بی‌گمان‌ نشان از عظمت و به روز بودن آن دارد و گویی این‌ مجموعه،نسخه‌ای است که برای تمام ازمنه بشری‌ پیچیده شده و هر دردمندی از آن،طلب بهبودی‌ می‌کند.

مقدمه سید رضی بر نهج البلاغه اگرچه حجم‌ اندکی از تألیف گسترده او را در بر گرفته است ولی‌ بمانند مقدمه‌های مهم تحقیقی دیگر،شایان توجه‌ بسیاری است،چنان که به یک تعبیر-از لحاظ روشنگری پاره‌ای حقایق-با هجده بیت آغازین‌ مثنوی کبیر مولانا شباهت زیادی دارد.

حافظه شگرف،عزم راسخ و قوه تحلیل قوی‌ از امتیازات در خور ذکر این سادات علوی تبار است،به طوری که ابو منصور ثعالبی(صاحب یتیمه‌ الدهر)که یکی از هم عصران سید رضی است،او را از شگفت‌ترین مردم عصر و شریف‌ترین سادات‌ عراق دانسته و مدعی است که در شاعری هیچ کس‌ از قریش نمی‌تواند به پای او برسد.(1)

با این همه باز نبوغ و استعداد ذاتی سید رضی‌ که از او در سن ده سالگی شاعری نه چندان مبتدی‌*مقدمه سید رضی بر نهج البلاغه،به تعبیری از لحاظ روشنگری با ابیات‌ آغازین مثنوی مولانا شباهت‌ زیادی دارد.

ساخته است هرگز نمی‌تواند شبهه جعل یا دخل و تصرف وی را در نهج البلاغه قوت ببخشد و اگر درباره رفع شبهه انتساب نهج البلاغه به سید رضی‌ فقط به اسناد تاریخی و متواتر پیش از او و حتی قبل‌ از تولد پدرش ابو احمد،طاهر ذی المناقب بسنده‌ شود،حجت در این‌باره بر دیگر اندیشان تمام شده‌ است.(2)چه در اثبات این قبیل دعاوی،هیچ سندی‌ بالاتر از اسناد پیش تدوین شده‌ای که تاریخ بر صحت آنها اصرار می‌ورزد،دارای اعتبار نیست.

ادامه این نوشتار را با تاملات حاصل از مقدمه‌ کشاف نهج البلاغه پی می‌گیریم:

1)سرور محدثان،سید رضی-رحمة الله‌ علیه-در دوران جوانی و پیش از پرداختن‌ نهج البلاغه،کتابی را درباره صفات پیشوایان دین‌(خصائص الائمه)شروع به تألیف کرده بود که‌ گرفتاری‌های روزگار آن را ناتمام گذارد و طبع‌ حساس شارح نهج البلاغه از آن خرسند نشد.قسمت پایانی این کتاب نیمه تمام که با پاره‌ای از گفتار علوی مزین و به نام«الخصائص»شهرت‌ یافت،مدح و ستایش همگنان سید را برانگیخت و سرانجام،این تمجیدها،او را در پی افکندن کاخ‌ بلند و دیرپای نهج البلاغه مصمم گردانید.

مؤلف در کتاب نهج البلاغه،گهگاه به کتاب‌ پیشین خود استناد می‌کند،از جمله در خطبه 21 پس‌ از بیان و اظهار شگفتی درباره کلام موجز و گیرای‌(تخففوا تلحقوا)«سبکبار باشید تا زودتر ملحق‌ شوید»،می‌نویسد:و قد نبهنا فی کتاب الخصائص‌ علی عظم قدرها و شرف جوهرها.

«و ما در کتاب الخصائص،بر عظمت قدر این‌ سخن و شرافت جوهر آن اشاره نموده‌ایم.»

با رویکرد به اعجاب دوستان سید،از همان‌ زمان قابل پیش بینی بود که نهج البلاغه به مراتب‌ مخاطبان بیشتری را نسبت به الخصائص برای خود دست و پا کند.بنابراین این کتاب را باید نقطه عطف‌ و سرآغاز تدوین نهج البلاغه دانست.

2)نام نهج البلاغه نخستین بار از سوی‌ سید رضی بر مجموعه‌اش انتخاب شده است.به‌ عبارت دیگر سید رضی نام مجموعه تألیفی خود را نهج البلاغه یعنی«راه سخن آشکار گفتن»نهاده و با

این براعت استهلال،خواننده را از محتوای کلی‌ کتاب آگاه ساخته است.

3)اساس کار سید رضی گردآوری مطالب و سخنان«نقل شده»از حضرت بیانگر آن است که‌ کلام و گفتار علوی قبل از تولد مؤلف،در تاریخ‌ ثبت و مشهور بوده است.اسناد مهمی هم که از سوی سید رضی به عنوان مآخذ مطالب ذکر گردیده، وجود پاره‌های پیشتر نهج البلاغه را اثبات می‌کند.از جمله سید رضی پس از نقل خطبه 32 که شکایت‌ امام از اهل زمان را در بر دارد،می‌نویسد:

نادانی،این خطبه را به معاویه نسبت داده است‌ و هیچ شکی نیست که این خطبه از سخنان‌ امیر المؤمنین است.زر را با خاک چه مناسبت،و آب شیرین را با شور چه مشابهت؟عمر و بن جاحظ که یکه تاز میدان بلاغت است،این خطبه را در کتاب‌«البیان و التبیین»بیان کرده و پس از آوردن نام کسی‌ که خطبه را به معاویه نسبت می‌دهد،گفته است:

«این سخنان به گفتار علی(ع)شبیه‌تر و به روش‌ آن حضرت در طبقه بندی مردم و خبر دادن از احوال‌ آنها،نزدیک‌تر است،معاویه را چه کسی دیده که‌ در گفتار خود چون زاهدان و عابدان سخن‌ براند؟»(3)

کتابهای البیان و التبیین،تاریخ طبری،مقامات‌ ابو جعفر اسکافی،الجمل واقدی،المغازی‌ سعید بن یحیی اموی،...پیش از سید رضی‌ نوشته شده‌اند و وی در تدوین کتاب نهج البلاغه، از این کتب سود جسته است.

4)محور گزینش و تدوین خطب و نامه‌های‌ علی(ع)از سوی سید رضی(ره)،آرایه«بلاغت»است و وی سخنان فصیحی را در مجموعه‌ای‌ گردآورده که از درجه شیوایی برخوردار بوده‌اند.

بنابراین نهج البلاغه مجموعه‌ای است معتبر که‌ در نگاه اول،بر مصادیق بلاغت و سخنوری‌ امیر مؤمنان استوار است و این که سایر پژوهندگان‌ ملل و نحل به این در گران مایه تازی صرفا از دیدگاه‌هایی از قبیل:بینش توحیدی،حکومت و سیاست،تاریخ و اخذ عبرت،احکام و مردم شناسی و مسایل دیگر نگریسته‌اند،غیر از اشاره بر عظمت و شکوه این کتاب ارجمند،چیزی‌ دیگر نمی‌تواند باشد.

5)کلمات و سخنان علی(ع)از آن هنگام که از زیر سلطه تبلیغات منفی و منفور اموی به در جست‌ و وارد عرصه نقد و بحث ناقدان سخن سنج گردید، گروه‌های مختلفی را تحت تأثیر خود قرار داد.

ابن واضح در کتاب«مشاکلة الناس لزمانهم»که‌ آن را اندکی قبل از نهج البلاغه نوشته است، می‌نویسد:«علی(ع)چهار صد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانی‌ها از آنها استفاده می‌کنند.»(4)

و هنگامی که از عبد الحمید کاتب پرسیدند که:فصاحت را از که آموختی؟گفت:هفتاد خطبه از خطبه‌های اصلح-علی(ع)-را از بر کردم و این‌ خطبه‌ها پی در پی در ذهن من همچون چشمه‌ای‌ جوشید.(5)

دکتر ذکی نجیب نیز که از صاحب نظران ادبیات‌ عرب است،اعتقاد دارد«هنگامی که منتخب سخنان‌ امام علی(ع)که شریف رضی برگزیده و بدان نام‌ نهج البلاغه نهاده است به دقت بنگریم،بی‌گمان‌ خود را در برابر دنیایی از شگفتی و ژرفای معنی‌ حیرت زده می‌یابیم.(6)

سید رضی در ستایش بی‌غل و غش بلاغت‌ علوی از بن جان کوشیده و از قافله سالار سپاه سخن‌(به تصویر صفحه مراجعه شود)

به عنوان سرچشمه فصاحت و منشاء بلاغت‌ یاد نموده است و در جایی دیگر اذعان دارد که آیین و اسرار سخنوری از وی تسری یافته و باید در این‌ وادی تنها به او اقتدا کرد.

6)حجم سخنان جمع آوری شده توسط سید رضی نمی‌تواند بیشتر از کلام به جامانده یا فراموش شده حضرت در دیگر اوراق تاریخی باشد.چه مؤلف در مقدمه‌ای پس از سخن گفتن درباره‌ کلام امام می‌گوید:

«با این همه دعوی ندارم که من به همه گوشه و کنار گفتار امام احاطه دارم.چنان که چیزی از آن از من دور نمانده و هیچ چیز از آن را از یاد نبرده باشم.بلکه بعید هم نمی‌دانم آن سخنانی که به من نرسیده‌ است بیش از آن باشد که بدان دست یافته‌ام.»

مؤید این سخن اشاره مروج الذهب تألیف‌ علی بن حسین مسعودی(280-345 هـ.)است که‌ آن را حدود یک قرن قبل از تولد سید رضی در بابی‌ تحت عنوان«ذکر لمع من کلامه و اخباره و زهده»آورده است:«امروزه چهارصد و هشتاد و اندی خطبه‌ از علی(ع)نزد مردم محفوظ است.(7)و این در صورتی است که سید رضی 239 مورد از خطبه‌های‌ علی(ع)را در مجموعه خود ثبت کرده است.به‌ عبارت دیگر مرحوم رضی کمتر از نیمه آنچه را مسعودی در کتاب خود آورده،گزارش کرده است.و بی‌گمان این سخن در استناد و اثبات خطب و کلام‌ امیر المؤمنین در نهج البلاغه سخت به کار می‌آید.

درباره سخن مسعودی این نکته شایسته تأمل‌ است که متفکر شهید استاد مطهری(ره)درباره لفظ«محفوظ»دقت موشکافانه‌ای به خرج داده و احتمال‌ داده‌اند که شاید مراد از حفظ نمودن«از بر کردن و به‌ حافظه سپردن»باشد.(8)

که این دقیقه با رویکرد به تعدد کلام علوی‌ چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.از طرفی در قرن‌ چهارم،سخنان امام(ع)آن قدر هم در میان مردم‌ عادی رسوخ نکرده بود که آنها را قادر به حفظ نمودن‌ تمام سخنان کرده باشد.

این است که سید رضی خود تصریح می‌کند در هر جا قسمتی از سخنان مولا علی(ع)را انتخاب‌ کرده و قسمتی را وانهاده است.به همین دلیل وی‌ در آغاز هر سخن،حرف-من-را آورده است:من کلام له،من خطبة له،من وصیة له و من کتاب له‌ علیه السلام،این-من-را در علم نحو-من‌ تبعیضیه-می‌گویند که دلالت بر قسمتی یا بعضی از چیزی می‌کند و برهان دیگری است بر افزونی‌ سخنان امیر مؤمنان(ع).(9)

(1)شرح نهج البلاغه،محمد عبده،مکتب الأعام الاسلامی،قاهره‌1341 هـ.ص 12

(2)شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،به تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، دار الاحیاء الکتب العربیه،قاهره 1385،ج 1،ص 205-206.

(3)البیان و التبیین،عمرو بن جاحظ،به تصحیح عبد السلام هارون،ج 2، ص 60

4)پیام امام،شرح تازه بر نهج البلاغه،مکارم شیرازی و همکاران،دار الکتب‌ الاسلامیه،ج 1،ص 58

5)شرح نهج البلاغه؛ابن ابی الحدید،ج 1،ص 24

6)نهج البلاغه از کیست؟محمد حسن آل یاسین،ترجمه محمود عابدی، بنیاد نهج البلاغه،تهران 1360،ص 18

7)مروج الذهب و معادن الجواهر،علی بن حسین مسعودی،مطبعه مصریه، قاهره 1346 هـ،ج 2،ص 419

8)سیری در نهج البلاغه،مرتضی مطهری،دفتر انتشارات اسلامی،قم‌1361،ص 22

9)درباره معانی من،لطفا ر ک:

ترجمه و شرح مبادی العربیه،سید علی حسینی،انتشارات دار العلم،قم‌1373،ج 3،ص 368

گمنام‌ترین سرباز

نامدارترین سرباز فداکار در اسلام‌ امیر مؤمنان علی(ع)است و او گمنام‌ترین سربازان است با کدام تفکر عرفانی،فلسفی،سیاسی و با کدام‌ قلم و زبان و بیان،بشر این سرباز گمنام را معرفی کند و بشناسد و بشناساند؟

امام خمینی(ره)

 

منبع :

نشریه کیهان فرهنگی » آذر 1380 - شماره 182

دیباچه ای بر علم بلاغت

 

دیباچه ای بر علم بلاغت

الف:تعریف و فایده

بلاغت، یکی از مصادر فعل ثلاثی مجرد«بلغ-یبلغ» به معنای زبان‌آوری و سخندانی است.ابو جعفر احمد بن علی بیهقی درباره ساختار و واژه بلاغت گوید. (1) «بلغ القول بلاغة»، صار بلیغا جیدا.و بلغ الرجل بلاغة اذا کان یبلغ لسانه کنه ما فی قلبه». (2)

جار الله زمخشری نیز چون ابو جعفر بیهقی، «بلیغ» را صفت مشترک بین انسان و کلام دانسته و می‌گوید: «بلغ الرجل بلاغة فهو بلیغ و هذا قول بلیغ». (3) در زبان فارسی و عربی«بلاغی»منسوب به بلاغت، مترادف با «بلیغ»به کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی شیوا و رسا بیان کند، اطلاق می‌شود.

مصدر دیگر فعل«بلغ»، «بلوغ»است به معنی رسیدن به انتها، اعم از آنکه مکان یا زمان یا امری معین باشد (4) همان گونه که در قرآن کریم آمده است: «و لما بلغ اشده...» (5) یعنی(چون به سن بلوغ و جوانی رسید)، و سعدی شیرازی«بلاغت کردن»را به معنی«بالغ شدن بکار گرفته است:

چون به ریش آمد و بلاغت کرد

مردم آمیز و مهر جوی بود

«بلاغ»نیز اسمی است از ریشه«بلغ»در معنای متعددی، به معنای«تبلیغ و رساندن پیغام»که در آیه شریف«و ما علی الرسول الا البلاغ» (6) آمده است.

درباره معنی اصطلاحی بلاغت از دیر باز تعریف‌های بسیاری به ما رسیده است نقل است که علی(ع) فرمود:«البلاغة الافصاح عن حکمة مستغلقة و ابانة علم مشکل». (7)

یکی از قدیمترین تعریف‌ها از ابن مقفع(مقتول به سال 142 یا 143 یا 145)است که وقتی درباره بلاغت از او سؤال شد.گفت:«بلاغت یعنی ایجاز، که با گوش دادن و سخن گفتن و سکوت کردن یا شعر و نثر و خطابه و اشکال دیگر ظاهر می‌شود». (8)

ابو هلال عسکری(م.395 ه-)پس از وارد شدن‌ در بحثی فلسفی کلامی، اصل فصاحت و بلاغت را یکی دانسته-زیرا هر دو برای بیان مقصود بکار می‌روند-جز آنکه فصاحت مربوط به لفظ و بلاغت برای معناست.وی سرانجام درباره بلاغت می‌گوید: «صفت سخنی است که منظور گوینده را به دل و جان شنونده برساند». (9)

ابن معتز(م.298 ه-)که اولین کتاب علوم بلاغی را به رشته تحریر در آورد در وجه تسمیه این علم می‌نویسد:«چون معنی به دل شنونده وارد میشود، بلاغت»نامیده شده است. (10)

اما تعریف معروف بلاغت یعنی«مطابقت کلام با مقتضای حال همراه با فصاحت الفاظ مفرد و مرکب» تقریبا در همه کتب بلاغی با الفاظ متفاوت و معنای یکسان آمده است.خطیب قزوینی(م.739 ه-) بلاغت را«مطابقة الکلام لمقتضی الحال مع فصاحته» (11) تعریف کرده است.جاحظ بصری (ابو عثمان عمرو بن بحر-م 255 ه-ق)به اصل تناسب لفظ و معنی معتقد است و می‌گوید:هر گونه سخن نیازمند همان گونه لفظ و هر نوع معنا محتاج همان نوع«اسم»است.معنی سست و سبک، لفظ سست، و معنای جزیل و فاخر، کلام جزیل و فاخر می‌خواهد. آنگاه تصریح در محل تصریح و پوشیدگی در مقام کنایه و ساده گویی در جای خود لازم و مفید است. (12) و در کتاب دیگری درباره مقتضای حال مثالی می‌آورد و می‌گوید:همان گونه که کلام نباید کوچه-بازاری و مبتذل باشد، همچنین نباید وحشی و غریب باشد، مگر آنکه گوینده عرب بادیه نشین باشد. چون سخن ابتدائی و وحشی را بادیه نشینان و آدمهای غیر متمدن می‌فهمند و همان گونه که آدمها طبقاتی دارند سخن نیز دارای طبقات و انواع مختلف است. (13)

از معاصران احمد الهاشمی در کتاب جواهر البلاغه (ص 32)، و غلامحسین آهنی در کتاب معانی بیان (ص 3)، دکتر جلیل تجلیل درکتاب معانی و بیان (ص 6)، دکتر سید جعفر شهیدی در مقدمه ترجمه نهج البلاغه(ص ط)دکتر شیما در معانی و بیان دانشگاه پیام نور(ص 11)و دیگران، رعایت مقتضای حال را با کلامی فصیح، بلاغت شمرده‌اند، و جلال الدین همائی نیز می‌نویسد:«کلام را وقتی بلیغ گویند که علاوه بر جهات فصاحت، مطابق با مقتضای حال باشد.زیرا هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.» (14)

علم بلاغت به چهار بخش عمده:1-معانی (مطابقت کلام با مقتضای حال)2-بیان(ایراد معنی واحد به طرق مختلف)3-بدیع(علم زیبائی و آرایش سخن)4-عروض(میزان سخن منظوم)تقسیم می‌شود.

در یک نگاه به نظر می‌رسد که تعریف بلاغت با تعریف علم معانی یکسان و فقط در قید فصاحت تفاوت دارد و این تعریف جنبه‌های سه گانه دیگر بلاغت(بیان-بدیع و عروض)را در بر نمی‌گیرد. در جواب چنین شبهه‌ای باید گفت، تعریف بلاغت عام و فرا گیر است و مقتضای چنین کلیت است.یعنی مثلا علم بیان نیز با بخش‌های چهار گانه‌اش(تشبیح، مجاز، استعاره و کنایه)با توجه و توسل به سطح فکر خواننده و شنونده ترسیم می شود.همچنین صنایع بدیعی و آرایه‌های لفظی و معنوی و بحور عروضی و اوزان شعری.چون مخاطب ادب آموختگان و فرهیختگان است، خود نوعی رعایت مقتضای حال محسوب می‌گردد.

اما فصاحت که همزاد بلاغت یا به عبارت بهتر تمهید و زیر بنای سخن بلیغ است در لغت به معنای «ظهور و بیان»و در اصطلاح«شیوائی و سخن و گشاده زبانی»را گویند.سخن فصیح(شیوا)آن است که خالی از عیوب فصاحت و مطابق با قواعد صرفی و نحوی باشد.اما تنها«فصاحت»کافی نیست چه ««فصاحت»عاری از«بلاغت»را«لقلقه لسان»گویند.

سنایی می گوید:

و آن که او مدعی است در ره عشق

شیر او هست کم زر و به عشق

هست در بند لقلقه مانده

از در معنی و خبر رانده

(حدیقه الحقیقه، تصحیح مدرس رضوی چاپ دانشگاه تهران ص 332).

و کلام را وقتی می‌توان بلیغ نامید که فصیح باشد، و با اصول بلاغت مطابقت کند.

اصول بلاغت چیست؟

نخست-رعایت مقتضای حال

یعنی رعایت کردن وضع شنونده و یا خواننده از جهت میزان دریافت و مقدار اطلاع و موقعیت زمان و مکان و ویژگی‌هایی که موجب می‌شود گفتار یا نوشتار در شنونده و خواننده اثری مطلوب بر جای بگذارد. زمینه رعایت این مقتضا، روان شناسی مخاطب است، یعنی آشنایی گوینده با احوال نفسانی شنونده. گوینده باید بداند آیا شنونده از موضوع خبر دارد یا بی‌خبر است، بردبار است یا بی‌قرار و کم حوصله؟ میزان درک و فهم او چقدر است؟تا با شرایط موجود با او سخن بگوید.رعایت مقتضای حال ایجاب می‌کند که با ادیب به زبان سخن گفت و با کودک، در حد دانسته‌های لغوی و عمومی او.

مولوی می‌گوید:

بهر طفل نو پدر تی تی کند

گرچه عقلش هندسه گیتی کند

و یا:

چون که با کودک سر و کارم فتاد

هم زبان کودکان باید گشاد(مثنوی ج 2/ب 3577)

پس در حقیقت تمام مباحث«علم معانی»چون ایجاز و اطناب، مساوات، و حل و فصل و...با این رسالت به میدان می‌آیند که مقتضای حال را بسنجند و گوینده را در بیان مقصود یاری دهند.

دوم-(ایراد معنای واحد به طرق مختلف)

در اینجا شاخه دیگر«بلاغت»یعنی«بیان»شکوفا می‌شود و به یاری سخن شیوای با شکوه می‌آید تا هر چه بهتر گوینده را در بیان ما فی الضمیر یاری کند.

«تشبیه»، «مجاز»، «استعاره»و«کنایه»چهار بازوی توانمند این رسالت‌اند.خدای تعالی فرمود:«تلک آیات الکتاب المبین» (15) -این‌ها نشانه‌های کتاب بیانگرند-بیانگری قرآن و کلام خدا، دهها بار در آیات شریفه ذکر شده است، از جمله«خلق الانسان علمه البیان» (16) یا«هذا بیان للناس» (17) و در حدیث شریف نبوی:«ان من البیان لسحرا».بیان سحر انگیز است. کلام خوب سحر حلال است.یک مفهوم را چند بار و هر بار به شکلی زیبا و متفاوت با شکل‌های پیش بیان کردن.شاعر صبح-خاقانی-را بنگریم که چه خوب در وصف صبح، هر بار به شکلی با بیانی سحر انگیز سخن می‌گوید:

فصّاد بود صبح که قیفال شب گشاد

خورشید طشت خون و مه عید خنجرش

(18) (نشترش)

(شاعر با ابزار تشبیه بلیغ، صبح را به فصادی مانند کرده که ورید بازوی شب را می‌گشاید و طشت این فصاد خورشید و هلال ماه عید فطر نیشتر اوست- هر چند استعاره مکینه نیز در بیت هست) یا در بیت زیر با بکار گیری استعاره مرشحه(یوسف زرین نقاب خورشید)صبح را وصف می‌کند:

دوش برون شد زدلو«یوسف زرین نقاب»

کرد بر آهنگ صبح، جای به جای انقلاب (19)

یا در آغاز قصیده‌ای که آن را«حرز الحجاز»خوانند و خاقانی آن را در کعبه علیا انشا و بر بالین مقدس مصطفی(ص)انشاد کرده است، در وصف رایحه خوش بامدادی با استفاده از صنعت استعاره بالکنایه و تشبیه می‌گوید:

اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند

خوش بسوزند و صبا خوش دم از اینجا بینند (20)

و یا در ابیات زیرین مراد شاعر از«بیضه آتشین» خورشید و«کرته فستقی»کبودی و سبزینگی رنگ آسمان از مهتاب و نور ستارگان، و منظور او از«طفل خونین»سرخی افق هنگام طلوع خورشید است.و همان طور که ملاحظه می‌شود از آرایه‌های بسیار و ترفندهای شاعرانه‌ای چون تشبیه، کنایه، استعاره مصرحه و بالکنایه بهره گرفته است:

صبح چون زلف شب بر اندازد

مرغ صبح از طرب سر اندازد

کرکس شب غراب وار از حلق

بیضه آتشین بر اندازد

کرته فستقی بدرد چرخ

تا به مرغ نواگر اندازد

برشکافد صبا مشیمه صبح

طفل خونین به خاور اندازد (21)

و هم او پرتوهای طلائی خورشید رابه پارچه زردی-که یهودیان برای مجزا بودن از مسلمانان یا به خاطر رسوم خود بر دوش می‌افکنده‌اند-تشبیه کرده است:

رخسار صبح پرده به عمدا بر افکند

راز دل زمانه به صحرا بر افکند...

گردون یهودیانه کتف کبود خویش

آن زرد پاره بین که چه پیدا بر افکند (22)

مثال دیگر:

در آبگون قفص بین طاووس آتشین پر

گز پر گشادن او آفاق بست زیور (23)

آبگون قفس، استعاره از آسمان طاووس آتشین پر:استعاره از خورشید در بیت زیر«صبح»با آرایه استعاره کنایی، به جنگاوری تشبیه شده که از حمایل آسمان خنجر خود را بیرون می‌کشد و کوه با دیدن این خنجر طلائی (شعاع نور)پوست خشن و بی‌ارزشش دباغی شده و به چرم با ارزشی تبدیل می‌گردد.

صبح از حمایل فلک آهیخت خنجرش

کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش (24)

نیز گوید:

صبح چو کام قنینه خنده بر آورد

کام قنینه چو صبح لعل تر آورد (25)

قنینه همان صراحی(کوزه شراب)است که هنگام خارج شدن مایع صدایی شبیه قهقهه و خنده از آن بیرون می‌آید و«لعل تر»استعاره‌ای است برای شراب ارغوانی.حاصل گفتار این که صبح خندید و سرخی افق آشکار شد(بهره‌گیری)از استعاره بالکنایه، استعاره مصرحه و دو تشبیه در یک بیت).

در دیوان او از این دست سخن بسیار است هر چند سخن به درازا می‌کشد اما اگر چند مثال دیگر نیاوریم گوئی چیزی از هنر او را در وصف صبح بیان نگرده‌ایم:

صبح زمشرق چو کرد بیرق نور آشکار

خنده زد اندر هوا بیرق او برق وار

بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبود

داد مس خاک را گونه زر عیار

خسرو چین از افق آینه چین نمود

ز آینه چرخ رفت زنگ شه زنگبار. (26)

روز چو شمعی به شب زود روو سرفراز

شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب...

جبهت زرین نمود طره صبح از نقاب

عطسه شب گشت صبح خنده صبح آفتاب. (27)

رخسار صبح را نگر از برقع زرش

کز دست شاه جامه عیدست در برش

گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه

صبح آتش ملمع و شب عود اذفرش

مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد

چون بوی عطر عید برآمد زمجمرش... (28)

و یا قافله سالار مثنوی بزمی و اسطوره ساز داستان‌های عشقانه-نظامی‌گنجوی- را ببینم که چگونه با استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات بدیع و دلنشین، همان مضمون(صبح)را توصیف کرده است:

روزی که هوای پرنیان پوش

خلخال فلک نهاد در گوش. (29)

سیماب ستارگان در آن حرف

شد زآتش آفتاب، شنگرف

(خلخال فلک:استعاره از خورشید)

شبگیر که چرخ لاجوردی

آراست کبودیی به زردی

خندیدن آنچنان گل زرد

آفاق به رنگ سرخ گل کرد. (30)

(گل زرد استعاره از خورشید)

چون نور چراغ آسمان کرد

از پرده صبح سر برون کرد

در هر نظری شکفت باغی

شد هر بصری چو شب چراغی (31)

(چراغ آسمان گرد:استعاره از خورشید)

چون شاه سوار چرخ گردان

میدان بستد زهم نبردان

خورشید زبیم اهل آفاق

قرابه می نهاد بر طاق

صبح از سر شورشی که انگیخت

قرابه شکست و می فرو ریخت (32)

(در ابیات فوق شاه سوار چرخ، منظور خورشید است و هم نبردان ستارگان آسمان و مراد از شکستن قرابه می و ریختن آن در آسمان.سرخ شدن افق هنگام فلق است)مثالی دیگر:

چون خسرو صبح خیز شادان

بر تخت نشست بامدادان

روز از سر مهر سر در آورد

و آفاق به مهر سر در آورد

سوم-گیرائی و دلنشین کردن سخن با آرایه‌ها و زیورهای علم بدیع به کار بردن صنایع لفظی و معنوی علم بدیع بر عذوبت و لطافت سخن می‌افزاید.آن را گیرا و جذاب می‌کند و نوعی موسیقی درونی و بیرونی به کلام- خصوصا شعر-می‌دهد.زیورهای«ایهام، لف و نشر، مراعات النظیر و تناسب، استخدام و...»از این مقوله است.

بدون هیچ تردید حافظ شیرین سخن را باید استاد ایهام«توریه»دانست زیرا بسیاری از مفردات شعر او با مهارت بی‌نظیری به تناسب الفاظ دیگر در دو یا سه معنی به کار میروند مثلا:

به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ازلست (34)

واژه«دور»علاوه بر معنای آشنا« زمان»به دلیل ارتباط با«هوشیاری، مستی و باده»یاد آور معنای «نوبت شراب در مجلس»نیز هست یا در بیت:

«مدامم»مست میدارد نسیم جعد گیسویت

خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت (35)

«مدام»علاوه بر معنای«همیشه و دائما»به خاطر پیوستگی به واژه«مست»در معنای دیگرش« مدامه» یعنی«شراب»هم به کار رفته است.

و در بیت زیر واژه پرده علاوه بر معنای«پوشش»به معنای«دستان نوا و آهنگ موسیقی»به کار رفته است.

راز درون«پرده»زرندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی«مقام»را (36)

همان گونه که کلمه«مقام»در ارتباط با«حال» دارای یک معنی و نسبت به«پرده»معنای دیگر دارد. از دیگر گویندگان فارسی مسعود سعد سلمان را بنگریم که در بیت:

زان زلفک پرتاب و از آن دیده پر خواب

یک آستی و دامن مشک و گهر آمد (37)

چگونه با به کار بردن«لف نشر»و«مراعات نظیر» سخن خود را اراسته است.یا در بیت زیر که یکی از بهترین نمونه‌های صنعت«جمع و تفسیر»را به خواننده عرضه می‌دارد:

مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب

که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب (38)

با این گفتار به این نتیجه می‌رسیم که اولا «فصاحت»زیر بنا و تمهید بلاغت است ثانیا بلاغت چها محور و دور نمایه مهم دارد:

یکی رعایت مقتضای حال(معانی)دیگر ایراد معنای واحد به طرق مختلف(بیان)سه دیگر رعایت جانب موسیقیایی و عذوبت الفاظ عبارات(بدیع). چهارم:«عروض و قافیه»که باید آن را از مباحث بلاغت شمرد، چنان که می‌بینیم«المعجم فی معابیر اشعار العجم»شمس الدین محمد بن قیس رازی که از مؤلفات اوایل قرن هفتم هجری است، در سه فن از فنون ادب:«علم عروض، علم قوافی و علم نقد الشعر» به رشته تحریر در آمده است و نیز قابل ذکر است که وزن شعر ارتباط نزدیکی با مفاهیم مورد نظر شاعر دارد و میزان سخن منظوم است؛چنان که«بحر متقارب فعولن فعولن...»کاملا با نوع حماسی )EPIC(مناسبت دارد و استاد طوس بی‌جهت این وزن را در خلق این اثر شگفت برنگزیده است، یا «بحر رمل:فاعلاتن فاعلاتن...»که منطق الطیر عطار و مثنوی معنوی در آن سروده شده‌اند بهترین وزن برای مفاهیم بلند عرفانی است و در میان غزلیات عطار نیشابوری بیشترین کار برد در بحر رمل می‌باشد که حدود 32% از کل 794 غزل را به خود اختصاص داده است. *

بحر هرج«مفاعلین مفاعلین...»به دلیل ارتباط با فهلویات و دو بیتی‌ها، مناسب با نوع غنایی)Lyric( است چه عاشقانه و حزن انگیز باشد مثل خسرو شیرین و لیلی و مجنون نظامی و چه شاد و مترنم مثل ویس ورامین فخر الدین اسعد گرگانی و گل و نوروز خواجوی کرمانی.آقای دکتر ولی ا... ظفری در بسامدی که از حبیات فارسی به دست داده‌اند می‌گویند:«بیشتر زندان نامه‌ها»در بهر هزج و متفرعات آن است و حق هم همین است چه با سابقه‌ای که از این وزن در دوران کهن-بخصوص درباره دو بیتی‌ها(فهلویات)-داریم، سروده‌های موزون در این وزن بیشتر با روح و دل ایرانیان سازگار و هم آواز است؛و چون زندان نامه شعری است تنیده از تار دل و پود جان، از این غالبا در این پرده ساز گردیده است.حال اگر این نسبتها را تنها در مورد حسب حالها که حسیبه‌های واقعی و دور از هر گونه تصنع و خود نمایی است بخواهیم به دست آوریم نتیجه چنین می‌شود:از هر 64 قصیده و رباعی حسب حالی نسبتها بدین قرار است:

هزج و مزاحفات آن...46% (39) در همین نسبت بندی تنها یک در صد اوزان به بحر سریع اختصاص یافته است.که این نشانه تناسب بحر هزج با مضامین غنایی است.

بحر سریع نیز که در آن اسباب از اوتاد بیشتر است، برای بیان معانی عمیق مناسب نمی‌نماید و چنان که نظامی مخزن الاسرار خود را که بیشتر به بازی با الفاظ و نشان دادن هنر شاعری خود پرداخته در این بحر سروده است.

حال در یک جمع بندی باید بگوئیم که علم عروض و شناخت و کار برد صحیح آن در فن شعر، خود نوعی دفایت«مقتضای حال»است که در کنار«معانی و بیان و بدیع»قرار می‌گیرد.

تعبیر فصاحت و بلاغت در شعر گویندگان ایرانی با جلوه‌های مختلف ظهور کرده است وقتی حافظ می‌فرماید:

«حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست (40)

دو محور با ارزش یعنی«قبول خاطر»و«لطف سخن»را عامل حسد شاعران سست نظم و رشک رقیبان می‌شناسند که مراد از اولی همان چیزی است که باعث قبول خاطر می‌شود یعنی«مقتضای حال»و منظور از دیگری(لطف سخن)دیگر رکن بلاغت است (*)بر اساس بسامدی که یکی از دانشجویان تحت راهنمایی نگارنده مقاله به نام آقای«احمد رحیم خانی سامانی»از غزلیات شیخ عطار بر اساس نسخه شاد روان سعید نفیسی ارائه داده است.این نتیجه به طور خیلی فشرده حاصل می‌گردد.

الف-بحر رمل مسدس با زحافات مختلف:جمعا 187 غزل از مجموع 794 غزل.

ب-بحر رمل مثمن با زحافات مختلف:جمعا 62 غزل از مجموع 794 غزل.

ج-از آنجا که غزل یکی از بهترین قالبهای شعر غنایی است و بحر هزج نیز متناسب با این موضوع است جمعا 278 غزل در این سروده شده است.اما در قیاس با 166 غزل در بحر رمل مسدس محذوف در برابر 107 غزل در بحر هزج مسدس...محذوف، مقام نخست را«رمل مسدس»داراست که بیانگر این دعوی است.

د-در بحر رجز فقط 26، مضارع 87، منسوخ 30، 11، سریع 18 و متقارب 4 غزل سروده شده است.

چون شیوائی و روانی(فصاحت).و از آنجا که «فصاحت»مربوط به لفظ و بلاغت صفت معنی است رودکی وقتی می‌خواهد فصاحت و بلاغت شعرش را گوشزد کند می‌گوید:

«اینک مدحی، چنان که طاقت من بود

لفظ همه خوب و هم به معنی آسان» (41)

دیگر شاعران نیز به نوعی مفهوم بلاغت را در شعر خویش آورده‌اند، اما سعدی خود لفظ را چند بار به کار برده و در یک جا آن را«فیض آسمانی»شمرده است:

«شبی زین فکرت همی سوختم

چراغ بلاغت می‌افروختم (42) »

«زمین به تیغ بلاغت گرفته‌ای سعدی

سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست (43) »

ب-تاریخچه

علم بلاغت آمیخته با نقد ادبی از دیر باز در میان ملل متمدن رواج داشته است.به شهادت جاحظ ایرانیان در ادوار قبل از اسلام کتابهایی در باب بلاغت داشته‌اند«و هر کس بخواهد رموز بلاغت بیاموزد و در علوم زبانی مهارت یابد، باید به کتاب کاروند رجوع کند (44) »با وجود این که هیچ اثر بلاغی از ایرانیان پیش از اسلام باقی نمانده است ولی بر اساس موزونیت بخشهایی از اوستا و شعر گونگی «درخت آسوریک»و«یادگار زریران»و پاره‌ای «فهلویات»می‌توان به خوبی دریافت که در کنار شعر اصول آن نیز-چون نقد و بلاغت-موجود بوده است. حتی یونانیان به خاطر ارتباط با ایران از سیطره نفوذ فرهنگی و معنوی ایرانیان به دور نبوده‌اند.

در یونان باستان، از زمان سقراط بازار مباحثه و نقد ادبی گرم بوده است.افلاطون در رساله‌های خود به نقد نظریات استاد خود-سقراط-پرداخته و ارسطو نیز آراء و نظریات معلم خود«افلاطون»را در کتاب معروف«فن شعر»درباره زیباشناسی، نقد بررسی کرده است. (45) ارسطو در بخشی از کتاب «انواع اسم»بحثی دستوری-بلاغی دارد که در ضمن آن به بحث مجاز و انواع آن پرداخته است، سپس گفتاری در باب فصاحت دارد که احتراز از رکاکت و ابتذال وکلمات وحشی و بیگانه را لازمه سخن فصیج می‌شمارد. (46) این فن ادبی حتی در قرون بعد از میلاد تا پایان قرون وسطی و شروع عصر رنسانس به همان شکل ارسطوئی خود پا برجا بوده و طرفداران مکتب کلاسیسم نیز در قرن هیجدهم از آن پیروی می‌کرده‌اند ولی با ظهور«مکتب رمانتیسم»-که یکی از اصول آن فرو ریختن دیوار تقلید از آثار کهن و سر پیچی از قواعد«کلاسیسم»بود و به قول آنها شور و احساس واقعی را تباه میکرد- (47) اساس آن متزلزل شد و شاخه‌های تازه‌ای پیدا کرد که هر یک به صورت علم جدیدی در پهنه ادبیات جهان ظاهر شد.مانند معنی‌شناسی، آواشناسی، سبک‌شناسی)-Stylis tics(و نقد ادبی خاص به معنای)Literary criticism(،

1-بلاغت عربی

عرب قبل از اسلام به شعر و شاعری علاقه بسیار داشته.از نکته سنجی‌ها و مباحثات شاعری آنان روایاتی در کتابهای نقد ادبی و تاریخ ادبیات باقیمانده است (48) .ولی اصل وجود ادبیات عصر جاهلی عرب، با نوعی تردید و دو دلی آمیخته است.چنان که از قدما ابن سلام جمحی(ادیب بصری صاحب طبقات الشعراء متوفی 236 ق)، بسیاری از آثار ادبی را منحول شمرده و معتقد است بیشتر آثار بجا مانده از شعرای جاهلی و اسلامی مجعول و منحول است و بعضی از آنها را جامعان و راویان شعر از خود ساخته و به شاعران نسبت داده یا افراد قبایل سروده و به شاعران خود نسبت داده‌اند.

اندیشه انتحال شعر جاهلی عرب موافقان و مخالفانی داشته و دارد.از معاصران، طه حسین ادیب فقید مصری با گفتارهای روزهای چهارشنبه«حدیث الاربعاء»در یکی از جراید مصر به شرح نظریه خود درباره اعتقاد به انتحال شعر عرب پرداخت که مجموعه این گفتارها در کتابی به همین نام و پاره‌ای دیگر در مجموع«من تاریخ الادب العربی» (49) فراهم آمده است.این ادیب نابینا، سر انجام در برابر اندیشه‌های قومی قرار گرفت و مجبور شد در بیان اندیشه‌های خود که فرهنگ عرب را زیر سؤال می‌برد راه اعتدال در پیش بگیرد.

اما، وجود جعل در شعر عرب، دلیل بر انکار مطلق شعر جاهلی نیست و به گفته آقای دکتر عبد الحسین زرین کوب:«جعل این اشعار به نام شاعران نشانه اسلوبی ممتاز و مرتبط به عصر جاهلی است (50) ». عصری که شاعران در مجالسی مانند«سوق عکاظ» گرد آمده شعر خود را بر یکدیگر می‌خواندند و داورانی چون نابغه ذبیانی-که خود شاعر بود-به قضاوت در باب بلاغت و ارزشهای صوری و معنوی شعر آنان می‌پرداخت.وبه اعتقاد اهل ادب آیات شریفه «الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان» نشانگر مقام رفیع عرب جاهلی در علوم بلاغی است (51) .

2-اما بلاغت به معنای واقعی و مستقل از علوم زبانی از زمان رشد و شیوع اسلام در میان مسلمانها رواج چشمگیری یافته است و بدین جهت ما آن را بلاغت اسلامی(Islamic Rehtoric)می‌نامیم.چه این فن یکی از علوم قرآنی است که با نگرش زیباشناسی و کنکاش مسلمانان در باب اعجاز قرآن جوانه زد و به سرعت رو به شکوفائی نهاد، به طوری که قدما در تعریف آن گفته‌اند:«علمی که دقایق و اسرار عربی با آن شناخته می‌شود و از وجوه اعجاز قرآن پرده بر می‌دارد (52) ».

سیوطی می‌گوید:«نویسندگان و شعرای عرب با این نگرش در جزالت و نظم بدیع و حسن سیاق و دقت در محاسن ادبی قرآن علوم معانی و بیان و بدیع را دریافته‌اند». (53)

ابو هلال عسگری نیز در مقدمه کتاب خود می‌گوید:بالاترین و لازمترین دانشها پس از شناخت خدای تعالی، علم بلاغت است و آگاهی از فصاحت، زیرا با آنها می‌توان به اعجاز قرآن پی‌برد. (54)

جار الله زمخشری که تفسیر معروف خود(الکشاف) را از بعد زیباشناسی قرآن به تحریر در آورد در مقدمه اثر خود می‌نویسد:هر چند فقیه، گوی سبقت را از اقران خود برباید و متکلم در علم کلام مبرز و بر جسته شود و در علم حدیث، محدث سر آمد روزگار باشد و سخنور در فن خطابه استاد مسلم روزگار گردد و در علم نحو هم اسیبویه فارسی بگذرد:اما جز با فرا گرفتن دانش معانی و بیان هرگز به کمال نخواهد رسید.

البته منظور زمخشری از«معانی و بیان»تمام علوم بلاغی است که با آن پرده از اعجاز قرآن بر گرفته و فهم آن برای مسلمانان بهتر و کاملتر می‌شود.پس بلاغت اسلامی با قرآن شروع می‌شود و کم کم نصج و رواج پیدا می‌کند و در قرون بعد به اوج تعالی می‌رسد.

با این بلاغت اسلامی را نمی توان چیزی جدا از بلاغت و نقد یونانی فرض کرد، چه تأثیر حکمت ارسطو در بین متکلمان مسلمان و انتشار کتابهای منطق یونانی در میان ایشان، باعث تأثیر بلاغت، نقد ادبی و حکم یونانی در بلاغت اسلامی گردید. (55)

قدامة بن جعفر(حکیم و کاتب مسیحی که به دست المکتفی بالله عباسی اسلام آورد و سه اثر معروف:الخراج نقد النثر و نقد الشعر از آثار اوست)در بررسی‌های ادبی خود خصوصا در باب مبالغه، از تأثیر ارسطو و تعلیمات او بی‌بهره نبوده است.عبد القاهر جرجانی نیز از طریق کتابهای ابن سینا از تعلیم حکمای یونان استفاده کرده و دو اثر بزرگ«اسرار البلاغه»و«دلائل الاعجاز»او یاد آور«فن شعر»و«فن خطابه»ارسطو است.

نخستین بار بحث تأثیر بلاغت یونان در بلاغت اسلامی را دکتر طه حسین-ادیب روشن ضمیر مصری-در کنگره مستشرقان در لیدن(یازده سپتامبر 1931)طرح کرده (56) و افزوده است که‌ بلاغت اسلامی در آغاز نشأت از بلاغت عربی و یونانی و ایرانی مایه ور شده است و ارسطو تنها در فلسفه پیشگام نیست بلکه از جنبه مسائل بلاغی هم می‌توان ارسطو را از پیشگامان دانست.

کتاب الشعر یا پویتیکا(بوطیقا)ی ارسطو در قرون اولیه اسلامی سه مرحله را پشت سر گذاشته است: 1-ترجمه از زبان یونانی به سریانی و پس از آن به عربی که مترجم آن ابو بشر متی بن یونس منطقی (استاد فارابی پزشک و فیلسوف نسطوری م 350 ه-) بوده است.

2-تلخیص و تفسیر کتاب مزبور توسط چند دانشمند.

3-تأثیر این کتاب در آثار بلاغی قرن چهارم هجری خصوصا در«نقد الشعر»قدامة بن جعفر و«منهاج البلغای»حازم قرطاجنی. (57)

بخش سوم کتاب«فن خطابه»ارسطو نیز همان چیزی است که در ادب عربی«بلاغت»نامیده می‌شود و مباحث این فصل نه تنها اختصاص به زبان یونانی ندارد بلکه به تمام زبانها و ملت‌ها تعلق دارد. ترجمه این کتاب به عربی در پیدایش«نقد الشعر» قدامة بن جعفر، «اسرار البلاغه»و«دلائل الاعجاز» شیخ عبد القاهر تأثیر شگفتی داشته است.

و خلاصه این که مقارن با پایان یافتن خلافت عباسی، بلاغت اسلامی آمیزه‌ای بود از اقوال حکما و متکلمین ادبا که شیخ عبد القادر جرجانی به آن نظم تازه‌ای بخشید.

در نوشته‌های جاحظ به واژه‌هائی چون استعاره و کنایه و حقیقت و مجاز بسیار بر می‌خوریم و همین دلالت دارد بر این که در وضع این اصطلاحات، متکلمان قدم پیش نهاده‌اند.جاحظ در«البیان و التبیین»نه این اصطلاحات را طبقه‌بندی کرده و نه تعریف و آمار روشنی از آنها به دست داده است، ولی می‌توان گفت ک او تدوین علوم بلاغی را آغاز کرده است.پس از جاحظ، ابن معتز از این اصطلاحات بهره گرفت وعقاید خود را در مورد بلاغت قرآن با آنها مطابقت داد و در«کتاب البدیع»اصطلاحات مذکور را به هنگام بیان محسنات سخن، مورد استفاده قرار داد و بدین ترتیب علم بلاغت پی ریزی شد.منظور ابن معتز از«البدیع»مفهوم عامی است که مورد بحث ماست یعنی«بلاغت»چنانکه اولین باب کتاب خود را اختصاص به استعاره داده و در همین کتاب از تشبیه و کنایه سخن گفته است. (58)

نکته دیگر، آمیختگی مباحث بلاغت با یکدیگر است.پیش از شیخ عبد القاهر-که فن معافی را از بیان و بدیع جدا کرد-همه موضوعات بلاغی درهم آمیخته بود و در ضمن علوم ادبی و لابلای مباحث قرآنی مطرح می‌شد که آن را«علم معانی نحو» می‌خواندند.ابو عبیده معمر بن مثنی(م 280 ق)در کتاب«مجاز القرآن»کلیه مفاهیم زیبائی‌شناسی قرآن مانند تشبیه، استعاره، کنایه، تقدیم و تأخیر، حذف، اضماء، تکرار مسند الیه و...را با عنوان«مجاز» مورد بحث قرار داد.علاوه بر کتاب«ابو عبیده»آثار دیگری از ابن در ستویه صاحب«اسرار النحو»، «اصمعی»مؤلف«اصمعیات»، سیرافی نویسنده«شرح الکتاب سیبویه و...»و بسیاری دیگر با این آمیختگی به تحریر در آمده است.

سرانجام به سال 274 هجری«ابن معتز»، «کتاب البدیع»را نوشت و تمام علوم بلاغی را به نام«بدیع» از دیگر علوم قرآنی جدا و مستقل ساخت.همزمان با «ابن معتز»«قدامة بن جعفر»که«نقد الشعر»خود را در تطبیق با«فن شعر»ارسطو رقم زده بود، در برابر عقاید سنت گرای ابن معتز قرار گرفت و طرفداران هر دو ادیب بازار بحث و جدل را رونق بخشیدند.از طرفی هر یک از مکتبهای کلامی در اثبات اعجاز قرآن و بحث درباره نکات بلاغی قرآن طریق خود را می‌پیمودند و این نیز در شکوفائی بحث‌های بلاغت نقش ارزنده‌ای را ایفا کرد.قاضی عبد الجبار معتزلی «اعجاز القرآن»را به مشرب اهل اعتزال و«قاضی ابو بکر باقلانی»با منطق اشاعره«اعجاز القرآن»را تألیف کردند.همچنین علی بن عیسی رمانی (م 386 ق)در کتاب نکت(النکت)فی اعجاز القرآن با استفاده از بحث‌های منطقی بحث‌های دقیقی درباره تشبیه و استعاره مطرح کرده است و عقید دارد که «بدیع یکی از جنبه‌های مهم اعجاز قرآن است ولی باقلانی باور او را در این باب مردود دانسته است». (59)

علاوه بر سه کتاب فوق، دو رساله دیگر نیز در این باره تألیف شده است، 1-بیان اعجاز القرآن از ابو سلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطابی. 2-الرساله الشافیه فی الاعجاز از عبد القاهر جرجانی. (60)

آمیختگی مباحث بلاغت در قرن چهارم ادامه یافت.نقد ادبی نیز در لابلای متون تألیف شده بلاغت کم و بیش به چشم می‌خورد.چنان که ابو هلال عسکری(م 395 ق)کتاب«صناعتین»خود را در دو بحث عمده بلاغت-نظم و نثر-که با مباحث نقد ادبی پیوند داد نوشت و با آنکه علمای بلاغت«قدامة بن جعفر»را از ائمه این فن شمرده‌اند ولی می‌بینیم که کتاب«نقد الشهر»او بیشتر شامل مباحث نقد ادبی است تا بلاغت.حتی کتاب«البدیع»ابن معتز نیز خالی از مقالات تقد ادبی نیست.بعضی دیگر از آثار بلاغی این قرن که حاوی مطالب نقد ادبی نیز هستند عبارتند از:

1-عیار الشعر:از ابو الحسن محمد بن محمد بن ابراهیم طباطبا(م-322-ق) (این کتاب به تحقیق وتعلیق طه الحجازی و محمد زغلول در سال 1956 میلادی در قاهره به چاپ رسیده است).

2-الموازنه بین شعر ابی تمام و البحتری از حسن بن بشر آمدی(م 371 ق) 3-الوساطه بین المتبنی و خصومه از قاضی ابو الحسن علی بن عبد العزیز جرجانی(م.392 ق) قرن پنجم هجری نیز در تاریخ بلاغت اسلامی بسیار ارزنده است.آثار این دوره تکمیل و جمع آوری مباحث گذشته است، همان گونه که ابن رشیق قیروانی(م 463 ق)کتاب معروف«العمده»را درباره شعر و نقد شعر تألیف کرد و کوشید عقاید علمای‌بلاغت قبل از خود را جمع و تدوین کند.همچنین ابن سنان خفاجی(م 464 ق)کتاب«سر الفصاحه» را در این باب نوشته است.اما شخص‌ترین آثار بلاغی این قرن از شیخ عبد القاهر جرجانی است که وی کتاب«دلائل الاعجاز»را در شرح اصول علم معانی و «اسرار البلاغه»را درباره مباحث تشبیه و استعاره و....که از فروغ«علم بیان»می‌باشند تصنیف کرده در این جا باید از«جار الله زمخشری»مفسر و ادیب بزرگ قرن ششم و تألیفات متعدد او یاد کنیم که با نوشتن«الکشاف»مانند معتزله به تفسیر قرآن از بعد اعجاز بلاغی نگریست و به تطبیق نظریات خود و شیخ عبدالقاهر پرداخت و خود نیز مطالبی را بر آنها افزود: کتاب«اساس البلاغه»او را که ره روش معجم و الفبائی تنظیم شده می‌توان فرهنگی در علوم بلاغی به حساب آورد.هر چند این کتاب بسیار موجز و مختصر است ولی شاید کتاب او اولین کوشش برای سهل الوصول کردن مباحث بلاغی برای خواننده باشد در قرن هفتم بجز«مفتاح العلوم»اثر یوسف‌ بن ابی بکر سکاکی خوارزمی(م.626 ه-)که پس از بحث در ابواب صرف و نحو در بخش سوم کتاب خود به موضوعات معانی و بیان و فصاحت و بلاغت و بدیع پرداخته است، کتاب ارزنده دیگری از ابن اثیر (ضیاء الدین ابو الفتح م 629 ق)به نام«المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر»تألیف گردیده که شامل مباحث علم بلاغت است.اما پس از قرن ششم کم کم ابتکار و نو آوری در فنون بلاغی رو به سستی نهاده هر اثری که بر منصه ظهور نشست جز تلخیص و شرح آثار پیشین نبود.چنان که خطیب قزوینی(م 739 ق)بخش بلاغی«مفتاح العلوم سکاکی»را تلخیص کرد و آن را«تلخیص المفتاح»نامید و پس از او سعد الدین تفتازانی(م 791 ق)شرح‌هائی به نام «مطول»و«مختصر المعانی»بر این کتاب نوشت.ولی اثر ارزنده‌ای که می‌توان آنرا از منابع علوم بلاغی به حساب آورد کتاب«البیان فی علم المعانی و البدیع و البیان»از علامه شرف الدین حسین بن محمد طیبی (61) است.که نشان از تسلط نویسنده بر علوم قرآنی و مفاهیم بلاغی است.

در دوران اخیر و عصر حاضر نیز در ادب عربی تحقیقاتی انجام شده است که فهرست وار به ذکر بعضی از آنها می‌پردازیم:

1-البلاغه تطور و تاریخ دکتر شوقی خلیف

2-البیان العربی دکتر بدوی طبانه

3-البلاغه الواضخه(البیان و المعانی و البدیع)

5-تهذیب البلاغه دکتر عبد الهادی الفضلی

6-دراسة و نقد فی مسائل بلاغیه هامة دکتر محمد فاضلی

7-جواهر البلاغه(المعانی و البیان و البدیع) احمد الهاشمی

در زمینه عروض، نخستین بار خلیل بن احمد بصری(م 170 ق)به جمع و تدوین اوزان شعر عربی پرداخت و پانزده بحر را استخراج کرد.پس از او ابو الحسن سعید بلخی معروف به«اخفش اوسط» متوفی سال 215 ه-ق.بحر و عروضدانان ایرانی سه بحر بر آنها افزودند.اما ایرانیان در زمینه عروض و علم قوافی بیشتر از عرب تألیف و تصنیف کرده‌اند. که پاره‌ای از آثار آنها در صفحات بعد خواهد آمد.

3-بلاغت ایرانی

به جز آثار بلاغی ایرانی پیش از اسلام مانند «کاروند»-که به دست ما نرسیده و در گذر زمان به باد فراموشی سپرده شده است، از آثار دیگری مانند «کنز القافیه»و«غایة العروضین»اثر بهرامی سرخسی نام برده‌اند که آنها نیز از بین رفته‌اند.نظامی عروضی سمرقندی می‌نویسد:«هر که را طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت، روی به علم شعر آرد و عروض بخواند و گرد تصانیف استاد ابو الحسن السرخسی البهرامی گردد چون غایة العروضین و کنز القافیه... (62) ».

ادیبان ایرانی از میان همه علوم بلاغی بیشتر به بدیع و قافیه و عروض روی آورده‌اند و کمتر به«معانی و بیان»توجه داشته‌اند.نخستین اثر به جا مانده «برجمان البلاغه»اثر«محمد بن عمر الرادویانی»است که آن چنان که از قرائن بر می‌آید این کتاب در قرن پنجم به تألیف رسیده، زیرا مؤلف فقط از شاعرانی نام برده است که در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم می‌زیسته‌اند.این کتاب به تصحیح و اهتمام پروفسور احمد آتش و مقدمه مقاله مفصل و انتقادی شادروان ملک الشعرای بهار در ترکیه و ایران(انتشارات اساطیر)به چاپ رسیده است.

رادویانی در مقدمه کتاب خود از دو کتاب عروض نیز نام می‌برد که در عصر او تصنیف شده است ولی هیچ یک از آنها به دست ما نرسیده است:«...اندر شرح بلاغت و بیان حل صناعت...همه به تازی دیدم و به فایده وی یک گروه مردم را مخصوص دیدم مگر عروضی کی ابو یوسف و ابو العلاء شوشتری به پارسی کرده‌اند.»(ترجمان البلاغه دیباچه صفحه 2) در قرن ششم رشید الدین و طواط کتاب«حدائق السحر فی دقائق الشعر»را تألیف کرد که تحت تأثیر «ترجمان البلاغه»قرار گرفته و مطلب تازه‌ای بر آن نیفزوده است.

در قرن هفتم یکی از معتبرترین آثار بلاغت فارسی یعنی«المعجم فی معاییر اشعار المعجم»از شمس الدین محمد بن قیس رازی در حدود سال(630 ق)به رشته تحریر در آمد.متن کتاب ساده ولی دیباچه آن بسیار متکلف و مصنوع است.محتوای کتاب عبارت است از: معنی عروض و ارکان و اسباب و اوتاد دوایر عروضی و زحافات و ذکر بحور پانزده گانه، قافیه و حروف و حرکات و عیوب آن و ذکر محاسن شعر و طرفی از صناعات مستحسن و فصلی در باب ادوات شاعری(به سبک چهار مقاله)و سرقات شعری.این کتاب نیز به تصحیح محمد قزوینی و اهتمام مدرس رضوی با مقابله شش نسخه خطی در کتابفروشی زوار تهران چاپ شده است.

همچنین در این سده، خواجه نصیر الدین طوسی رساله«معیار الاشعار»را در علم عروض و قافیه تحریر کرد که تقریبا چیزی برگفته‌های پیشینیان خود نیفزوده است جز آنکه در مقدمه تعریفی فلسفی و عالمانه از شعر به دست داده است.

شرف الدین حسن بن محمد رامی تبریزی (م 795)، «حدائق السحر»رشید الدین وطوط را در پنجاه باب شرح و تفسیر کرد و 10 باب دیگر درباره اصطلاحات متأخران بر آن افزود.همچنین محمود بن عمر نجاتی، «عروض نجاتی»(الکافیه)را در باب اوزان شعر وقافیه رقم زد.

در قرن نهم نور الدین عبد الرحمن جامی دو رساله در عروض وقافیه نوشت و مقارن همین ایام ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری کتاب«بدایع الافکار فی صنایع الاشعار»را در دو بخش:«صنایع شعری»و «عیوب نظم»تحریر کرد که یکی از آثار ارزنده این عصر است.

ادیبان متأخر و معاصر نیز به این علم توجه نشان داده‌اند خصوصا در 10 سال اخیر تحقیقات ارزنده‌ای در فن معانی، بیان و بدیع تصنیف و تألیف گردیده است که فهرست وار به ذکر پاره‌ای از آنان می‌پردازیم: 1-مدارج البلاغه در علم بدیع از رضا قلی خان هدایت

2-ابدع البدایع از شمی العلماء گرگانی

3-معالم البلاغه از محمد خلیل رجائی

4-هنجار گفتار از سید نصر الله تقوی

5-معانی بیان از علامه جلال الدین همائی

6-معانی بیان از غلامحسین آهنی

7-اصول علم بلاغت از غلامحسین رضا نژاد(نوشین)

8-نقش بند سخن از دکتر جلیل تجلیل(مجموعه مقالات در باب بلاغت)

9-معانی و بیان از دکتر جلیل تجلیل(کتاب درسی دانشگاه)

10-ترجمه اسرار البلاغه عبد القاهر جرجانی از دکتر جلیل تجلیل

11-عروض از دکتر جلیل تجلیل

12-جناس در پهنه ادب فارسی از دکتر جلیل تجلیل

13-صناعات و فنون ادبی از علامه جلال الدین همائی

14-شعر بی‌دروغ و شعر بی‌نقاب از دکتر عبد الحسن زرین کوب

15-موسیقی شعر از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

16-صور خیال در شعر فارسی از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

17-رمز وداستانهای رمزی در ادب فارسی از دکتر تقی پور نامداریان 18-درباره ادبیات و نقد ادبی ج 2 از دکتر خسرو فرشیدور

19-بیان از دکتر سیروس شمیسا

20-بیان در شعر فارسی از دکتر بهروز ثروتیان

21-زیباشناسی سخن پارسی(1)بیان از دکتر میر جلال الدین کزازی

22-زیباشناسی سخن پارسی(2)معانی از دکتر میر جلال الدین کزازی

23-نگاهی تازه به بدیع از دکتر سیروس شمیسا

24-وزن شعر فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری

25-بحور شعر فارسی«حسن آهی»

26-عروض از دکتر سیروس شیما

27-علم عروض از محمد شهری برآبادی

28-دره نجفی«آقا سردار(نجف قلی میرزا)

4-بلاغت در اروپا

بد نیست در پایان این گفتار نظری هم به بلاغت در اروپا بیفکنیم:ادیبان بلاغت را چنین تعریف کرده‌اند:

«سخنوری هنری است که بکار گیری آن باعث خوب نوشتن و خوب گفتن است به طوری که شنونده و خواننده را اقناع کند و آنها را به کاری وادارد و تشویق نماید.» (63)

سخنوری اروپائی چهار مبحث عمده را بردارد: (64) 1-آفرینش معانی و گزینش مطالب 2-تنظیم معانی و مطالب 3-تعبیر یا سخن‌پردازی 4-حرکت و رفتار بسیاری از مطالب بلاغی در کتابهای اروپائی و اسلامی(فارسی و عربی)مشترک است (65) -مانند مجاز)trope(، استعاره)Metaphor(، اغراق )Hyperbole(یا)Exaggoration(.

بعضی مباحث بلاغی اختصاص به کتب فرنگی دارد و در کتابهای فارسی و عربی یافت نمی‌شود. مانند معنی آفرینی)Invention(و پاره‌ای موضوعات فقط اختصاص به بلاغت اسلامی دارد مانند ارصاد، موازنه، ترصیع، مزاوجه و...که ادب اروپائی از آنها بی‌بهره است.

یادداشتها

(1)-تاج المصادر بیهقی، ابو جعفر، 1/337، دفتر مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

(2)-یعنی هر گاه گوینده ما فی الضمیر خود را به شنونده برساند.

(3)-زمخشری، جار الله اساس البلاغه ذیل«بلغ».

(4)-راغب اصفهانی، المفردات ذیل همین ماده.

(5)-سوره یوسف، آیه 22.

(6)-سوره مائده، آیه 99.

(7)-یعنی:بلاغت، گشودن حکمتی سر بسته و بیان دانشی دشوار است.

نقل جمله عربی از:دکتر فاضلی محمد، «دراسة و نقد فی مسائل بلاغیة هامة، »دفتر مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

(8)-جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق عبد السلام محمد هارون، چاپ مصر، 1/115.

(9)-عسکری ابوهلال، الصناعتین، تحقیق دکتر مفید قمحه، چاپ بیروت، ص 19.

(10)-ابن المعتز، کتاب البدیع، چاپ کراتشفوسکی، دار المسیر، بیروت، ص 15.

(11)-خطیب قزوینی، الایضاح فی علوم البلاغه، چاپ قاهره ص 2.

(12)-لکل ضرب من الحدیث ضرب من اللفظ و لکل نوع من المعانی نوع من الاسماء.

فالسخیف للسخیف و الخفیف و الجزل للجزل و الافصاح للافصاح و الکنایه فی موضع الکنایه.

والاستر سال فی موضع الاستر سال.(کتاب الحیوان-تحقیق عبد السلام محمد هارون-چاپ مصر 3/39).

(13)-جاحظ، البیان و التبین، 1/144.

(14)-معانی بیان، نشر هما، ص 39.

(15)-سوره‌یوسف، آیه 1.

(16)-سوره الرحمن، آیه 4.

(17)-سوره آل عمران، آیه 138.

(18)-دیوان خاقانی شروانی -تصحیح دکتر ضیاء الدین سجادی، انتشارات زوار، ص 221.

(19)-همان، ص 47.

(20)-همان، ص 95.

(21)-همان، ص 122.

(22)-همان، ص 133.

(23)-همان، ص 191.

(24)-همان، ص 115.

(25)-همان، ص 147.

(26)-همان، ص 182.

(27)-همان، ص 42 و 45.

(28)-همان، ص 221.

(29)-نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، تصحیح دکتر برات زنجانی، چاپ دانشگاه تهران، ص 39.

(30)-همان کتاب ص 79.

(31)-همان کتاب ص 80.

(32)-همان کتاب ص 125.

(33)-همان کتاب ص 151.

(34)-دیوان حافظ، تصحیح غنی و قزوینی، ص 32.

(35)-همان ص 66.

(36)-همان، ص 6.

(37)-مسعود سعد سلمان، گزیده اشعار، به کوشش شاد روان دکتر حسین لسان، انتشارات علمی فرهنگی، ص 50.

(38)-همان ص 22.

(39)-دکتر ولی الله ظفری، حبسیه در ادب فارسی، انتشارات امیر کبیر، ص 38.

(40)-دیوان حافظ، ص 27.

(41)-گزیده اشعار رودکی، به کوشش دکتر جعفر شعار، ص 81.

(42)-بوستان سعدی، به کوشش شاد روان دکتر غلامحسین یوسفی، خوارزمی، ص 136.

(43)-کلیات سعدی، به کوشش عباس اقبال، ص 446.

(44)-البیان و التبیین 3/14«من احب ان یبلغ فی صناعه البلاغه و یعرف الغریب یتبحّر فی اللغه فلیقرا کتاب کاروند».

(45)-ر.ک.ارسطو و فن شعر، ترجمه دکتر عبد الحسین زرین کوب، انتشارات امیر کبیر.

(46)-همان، ص 152-154-155.

(47)-سید حسینی رضا، مکتب‌های ادبی، کتاب زمان 1/87.

(48)-ر ک.دکتر شوقی ضیف نقد ادبی ترجمه لمیعه ضمیری امیر کبیر، ص 21 تا 33.همچنین«البلاغه تطور و تاریخ» ص 9 تا 19.

(49)-سه جلد، چاپ دار العلم للملابین، بیروت، 1970 م.

(50)-دکتر زرین کوب، نقد ادبی، انتشارات امیر کبیر، 1/145.

(51)-البلاغه تطورا و تاریخا، ص 9.

(52)-خطیب قزوینی، مختصر المعانی(کتاب المطول ص 9).

(53)-سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، 2/353.

(54)-الصناعتین، ص 9.

(55)-زرین کوب، دکتر عبد الحسین، شعر بی‌دروغ شعر بی‌نقاب، جاویدان ص 191.

(56)-این موضوع به طور مفصل در مقاله آقای دکتر سید محمد علوی مقدم در کیهان اندیشه شماره 20 بررسی شده است.

(57)-همان، ص 117 به بعد.

(58)-همان گونه که جار الله زمخشری نیز نکات بلاغی آیات را با عنوان«الصنعة البدیعیه»در تفسیر الکشاف نام گذاری کرده است.

(59)-شوقی ضیف، نقد ادبی، ص 73.

(60)-این دو رساله و رساله النکت فی اعجاز القرآن، از علی بن عیسی رمانی اخیرا در یک مجلد بنام«ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن»به کوشش محمد خلف الله و دکتر محمد زغلول سلام در مصر به چاپ رسیده است.

(61)-کتاب البیان با کوشش دکتر هادی عطیه استاد دانشگاه بغداد در مطبه عالم الکتب به چاپ رسیده است.از علامه شرف الدین(م 743 ه-)دو اثر ارزنده فتوح الغیب فی الکشف عن قناع الریب«و الکاشف عن حقائق السنن»و چند کتاب و رساله در تفسیر و علم حساب باقی مانده است. ر.ک.مقدمه کتاب التبیان صص 15/16/17.

(62)-نظامی عروضی، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینی، ص 58.

(63)-J.A.Couddon.A Dictionary of Literery Terms P.075.

(64)-دکتر خسرو فرشید ورد، درباره ادبیات و نقد ادبی، چاپ انتشارات امیر کبیر، 2/735-376.

(65)-منبع شماره 63 همچنین-ر.ک:دیل واژه‌ها به:

Shipley Joseph A dictionary of word liter terms.

 

منبع :

نشریه کیهان اندیشه » فروردين و ارديبهشت 1374 - شماره 59

روش های روایتگری در قرآن کریم

روش های روایتگری در قرآن کریم


تقریب روایتگری یک عنوان جدیدی است. یعنی به ذهن می آید که یک نگرانی وجود دارد و آن این است که عده ای در حوزه روایتگری ظاهراً طوری حرکت می کنند که در حال دور شدن هستند.این مفهومش این است که یک جای کار ما یا اشکال دارد و یا ما زبان مفاهمه خوبی نتوانستیم برقرار کنیم.
تقریب روایتگری یک عنوان جدیدی است. یعنی به ذهن می آید که یک نگرانی وجود دارد و آن این است که عده ای در حوزه روایتگری ظاهراً طوری حرکت می کنند که در حال دور شدن هستند.این مفهومش این است که یک جای کار ما یا اشکال دارد و یا ما زبان مفاهمه خوبی نتوانستیم برقرار کنیم.
سلایق دوستان ما در حوزه روایتگری،زیاد است.سلیقه در چه چیز؟سلیقه در نوع بیان و روایتگری؟ یعنی ما چطور جنگ را روایت بکنیم؟ آیا سلیقه در نوع بیان و گفتگو با مخاطب؟
 قرآن صرفاً داستان سرایی نمی کند.قرآن دنبال این است که یک اثر تربیتی را بر یک واقعه تاریخی مترتّب کند.از یک حادثه تاریخی گزینش می کند و به آن می پردازد تا بتواند یک اثر تربیتی را در نهایت به مخاطب ارائه کند
یک مطلب را نباید فراموش کرد و آن هنر راوی است که راوی باید بتواند مخاطب را به پایه ای از معرفت برساند که او بتواند با عبور از لایه های مختلف حوادث جنگ، حقایق زمان جنگ را به خوبی شهود کند.شهود به معنای اینکه شاهدی از حق در قلب مخاطب شما جلوه بکند. چطور؟ وعاظ، خطبا و علمای ما وقتی منبر می روند و از کربلا صحبت می کنند، شما احساس می کنید در صحنه کربلا حضور دارید، آن صحنه ها را کأنه شاهد بودید، با قلبتان شهود می کنید. رساندن مخاطب به این پایه از معرفت شهودی،کار بسیار بزرگ و ارزشمندی است.این شهود باعث می شود یک حس و حالی در مخاطب به وجود بیاید و این حس و حال می تواند پشتوانه عمل بشود که اگر این عمل تکرار بشود، یک صفاتی برای مخاطب حاصل خواهد شد. به تعبیری فرموده اند: «المعرفة بذر المشاهده» معرفت پایه ای است برای اینکه انسان مشاهده بکند.
بله اگر شناخت و معرفت درستی به مخاطب داده شود، او می تواند به خوبی شهود کند،اگر چه سال های سال از جنگ گذشته و اساساً جنگ را ندیده است.بنابراین اولین بحث این است که ما چه باید بگوییم و دوم اینکه چگونه بگوییم.
اساساً همه مخاطبان، مخاطبان خاص نیستند.برای مخاطبان خاص شاید لازم باشد جزئیات گفته شود که این برای عامه مردم مفید نیست.ما در حوزه فن مخاطب شناسی، مخاطبانمان را دسته بندی می کنیم. عده ای آدم های خاص هستند ،یک عده اخص هستند و یک عده عام اند.
مردمی که در زمره مخاطبان عام هستند،اینها نیازی ندارند که همه جزئیات جنگ را بدانند.این جزئیات را پژوهشگران باید بدانند.بنابراین اگر یک راوی در صحنه عمل،جزئیات را برای مردم عادی بیان کرد،امر بی ربطی انجام داده است.مثلاً یک کشاورز،کاسب و ... از روستایی آمده حالا ما بیایم مثلاً سازمان رزم این یگان عمل کننده را برای اینها بگوییم،ترکیب چه بوده؟ استعداد چقدر بوده؟ گستره و عمق نفوذ تا کجا بوده؟ و... یا سازمان رزم ارتش عراق را بیان کنیم.این ها اصلاً ضرورتی ندارد.
برای مخاطبان خاص وظیفه داریم تفصیلی تر صحبت کنیم. پیامبر اسلام(ص) می فرماید: ما پیامبران مکلف شدیم که به قدر فهم و عقل مردم و به فراخور دریافت مردم برای آنها صحبت کنیم.اگر بخواهیم سطح بالا صحبت کنیم (به یک معنا) مردم فراری می شوند.
یا اگر وقتی جمعی که کودک هستند یا بچه های دبستانی یا راهنمایی هستند.باید ببینیم این بچه چه می خواهد و چقدر از جنگ نیاز دارد که بداند.این ذوق می خواهد.اصلاً شاید لازم باشد در حوزه روایتگری جنگ،یک عده راوی خاص کودکان تربیت کنیم.بنابراین در حوزه روایتگری به تناسب نوع مخاطبین شما ناگزیر هستید یک نوع روایتگری داشته باشید.
 
 مخاطبانمان را الان در حوزه دریافت به چهار دسته تقسیم می کنیم :
1-اهل باور و یقین: همین هایی که حزب الهی هستند و به ارزش ها پایبند هستند، در جنگ بودند انقلاب،اسلام،ولایت را قبول دارند. باید چیزی گفته شود که بر سطح باور و یقین این ها افزوده شود و در آن راهی که دارد،راسخ تر بشود.
2- خالی از ذهن ها: نوجوانی که اطلاعات قبلی از جنگ ندارد و تازه با این مفاهیم در حال آشنا شدن هستند. اینجا در حقیقت ما وظیفه مستحکم سازی مبانی این افراد را بر عهده داریم.باید مطالب جنگ برایش خوب جا بیافتد. دفاع،ضرورت دفاع، اهمیت دفاع، شرایطی که ما داشتیم و... باید بیان شود.
3- مترددین: کسانی که بر اساس القائات و شبهات، برایشان تردیدی حاصل می شود. در دانشگاه ها این بحث ها می شود.چرا جنگ را ادامه دادیم،چرا جنگ این گونه شد،غرب عملیات کردید و ... چراهایی که درباره جنگ مطرح می شود. پاسخ هایش کاملاً مشخص است که هم علمی و مستند وجود دارد و ما شبهه ای نداریم.این ها تردید برایشان حاصل شده، تعمدی ندارند ولی تردید برایشان ایجاد می شود.جمعی از مخاطبین ما اینها هستند، خوب ما باید به تناسب برای اینها رفع شبهه کنیم.
4- منکرین: آنان که منکر حقانیت ما هستند.نوع مخاطبین و نوع افرادی که مخالف و مریض هستند ما در مقابل این ها احتجاج می کنیم. حجت های بالغ? الهی و انسانی و شرعی در زمینه های گوناگون را اقامه می کنیم تا مثل خاکریزی در مقابل این ها باشد که پیشروی بیشتری نداشته باشند.
اصول روایتگری از زبان خداوند در قرآن کریم:


روش اول : اولین خصوصیتی که در قران کریم به آن توجه شده این است که ما در قرآن چیزی به عنوان وقایع نگاری صرف نداریم، بلکه یک سلسله گزارش های تاریخی داریم که همگی هم جهت دار است.یعنی قرآن صرفاً داستان سرایی نمی کند.قرآن دنبال این است که یک اثر تربیتی را بر یک واقع? تاریخی مترتّب کند.از یک حادثه تاریخی گزینش می کند و به آن می پردازد تا بتواند یک اثر تربیتی را در نهایت به مخاطب ارائه کند که نوعاً این مقاصد در حوزه تاریخی به عنوان عبرت گیری مطرح است.لذا مطالبی که بار تربیتی ندارد،بیان نمی شود.راوی که می خواهد صحبت کند، حتماً در این خاطره گویی و روایت و با این مسأله دنبال سرگرم کردن نباید باشد.مقام معظم رهبری می فرمودند:«ما سر مردم را نباید گرم کنیم،باید مردم را هوشیار و بیدار کنیم.»
راهیان نور محل رساندن مردم به نور است.مشغول کردن مردم که نیست.آن نور هدایتی که از پرتو فداکاری و استقامت شهدا به دست آمده، باید روی این ها تمرکز کنیم.
 
روش دوم : قرآن در بیان حوادث تاریخی ،همواره یک نگاه جانب دارانه دارد.این طور نیست که قرآن بی تفاوت نسبت به مسائل باشد.قران کاملاً در برخورد با حوادث تاریخی مشخص می کند که طرفدار حق است و در مقابل باطل، آنها را لعن می کند. تاریخ نگاران سعی می کنند که بگویند در مورد این حادثه تاریخی بی غرضانه حرف زدیم.اما جهت کلی را مشخص نمی کنند و به عهده مخاطب می گذارند.ما وقتی می خواهیم حوادث جنگ را بیان کنیم باید مسائل را تبیین کنیم. کسانی که خوب و بد عمل کردند چه کسانی بودند.جریانات حق و باطل را با صراحت و آشکار مشخص کنیم. این روش روایتگری خداست و خدواند متعال در قرآن این گونه عمل کرده است.
 
روش سوم قرآن در روایتگری : این است که قدرت تفکر را برای تقویت اعتقادات مردم ارائه می کند. مورخین این گونه نیستند و معمولاً یک رابطه علت و معلولی را  در رابطه با حوادث تاریخی بیان می کنند.
باید مشخص شود که چطور خدای متعال مستکبرین را از طریق مؤمنان خالص و مخلص به مذلت و نکبت دچار می کند. این ها را چطور سرنگون می کند.
می گویند در صحنه جنگ، دو عنصر تجهیزات و نیروی انسانی تعیین کننده است و اگر در این دو مورد برتر بودید، برنده هستید.در تمام مکاتب غربی و شرقی این را می گویند.این گونه می فرماید: ما خوفی سراسری در دل کفار انداختیم به واسطه اینکه آن ها به قدرت مادی تکیه کردند.چون فکر می کردند این دو عنصر تعیین کننده است از همین جا هم ضربه خوردند.خدای متعال در قوه خیال کفار تصرف می کند.این ها یک نفر را 1000 نفر می بینند و بر عکس،1000 نفر را ممکن است نبینند.
امام صادق(ع) می فرمایند:«لکل وقت حدیثة» هر جا و هر زمانی،حرف خاص خودش و هر جایگاهی صحبتی به تناسب دارد
چهارمین روش قرآن در بیان حقایق تاریخی و جنگ:  این است که قرآن اهتمام جدی دارد که غلط های مشهور را حتماً اصلاح کند.چه بسا در این چند سال راهیان نور مطالبی را گفتند که اشتباه است.اگر کسی بخواهد این گونه با جنگ برخورد کند، به شهدا جفا کرده است.می خواستند باور مردم را بیشتر کنند در صورتیکه جنگ نیاز به این حرف ها ندارد.
اهتمام جدی باید داشت قرآن اصرار دارد غلط هایی که مشهور شده است را حتماً اصلاح کند.راویان ما باید در نقل های تاریخی اشتباهات تاریخی حوزه جنگ را اصلاح کنند.
 
روش پنجم: قرآن به دنبال این است که حتماً یک عبرت آموزی داشته باشد.«لقد کان فی قصصهم عبرت لاولی الالباب»اصلاً همه این قصه برای عبرت است.عبرت از ماده عبور است.عبور از ظاهر یک حادثه و رسیدن به باطن حادثه، بیرون کشیدن پند لازم از درون این حادثه. بالاخره این عملیات چه عبرتی برای ما دارد؟ زبان عبرت،زبان حال است،زبان قال نیست.موعظه زبان قال است.تداوم عبرت به بصیرت کمک می کند.و همچنین تداوم عبرت ها موجب پیشگیری جامعه از شکست معنوی می شود.«الاعتبار یفیدک الرشاد»جامعه ای که می خواهد رشد کند باید عبرت بگیرد.اگر عبرت نگیرد،رشد نمی کند.
 
ششمین روش قرآن : روحیه دادن به جبهه خودی و ایجاد یک نشاط معنوی و دادن آرامش برای مواجهه با مشکلاتی است که دشمنان ایجاد می کنند.واقعاً اگر روایان ما بتوانند در بیان حقایق جنگ، به نسل جوان ما روحیه بدهند،کار بسیار بزرگی کرده اند.همین بحث امید دادن که آقا فرموده اند: وقتی جوان می آید راهیان نور از این رو به آن رو بشود. برای موارد حقیر و کوچک غصه نخورد.افق نگاهش بالا برود و همتش بلند شود.

هفتمین روش قرآن : ایجاد رعب و وحشت در دل کفار و مشرکین است.تا آن ها بدانند که اگر به راهشان ادامه بدهند سرنوشتشان مانند گذشتگان است.
 
روش هشتم قرآن : اصل برگزیده گویی است.یعنی قرآن لازم  نمی بیند همه جزئیات را بیان کند.ما به بعضی جزئیات جنگ نباید وارد شویم.مثلاً ماشین فلان سردار pmp بوده یا خشایار،آن چیزی که مهم است این است که ما دنبال آن مباحث کلیدی و اساسی باشیم که در فهم جنگ بتواند اثر گذار باشد.
 
نهمین روش قرآن: پرهیز از مبالغه گویی و خرافات، هم در مورد افراد و هم در مورد حوادث.مثلاً در بحث جنگ گفته اند که این هایی که از اروند عبور کردند، طی الارض کردند و اینها اصلاً از آب عبور نکردند.این مطالب جز خراب کردن کار،چیزی دیگری نیست.
 
دهمین روش قرآن: به جا و در موضع خود بیان کردن است.به تناسب مکان و موقعیت و شرایط مطلب را می گوید.در ورودی منطقه عملیاتی شما باید یک بحثی بکنید که متناسب با ورود این سرزمین است.
امام صادق(ع) می فرمایند:«لکل وقت حدیثة» هر جا و هر زمانی،حرف خاص خودش و هر جایگاهی صحبتی به تناسب دارد.در قرارگاه چه باید بگویم،در بیمارستان صحرایی چه باید بگوییم،در خاکریز چه باید بگوییم،در میدان مین چه باید بگوییم.هر جا راوی به تناسب موقعیت باید روایت کند و حرف بزند.باید مستدل و مستند صحبت کنیم و در پایان بیان شرح عملیات قدرت تحلیل را به مخاطب بدهیم.به صورت انتزاعی با عملیات و یک حادثه نباید برخورد شود.باید عملیات را در قبل و بعدش هم ببینیم.
آخرین مطلب،روش پیامبر(ص) است که آن را هم می توان از قرآن استخراج کرد که گریه کردن و گریاندن هم یک شیوه درستی است که پیامبر(ع) در روایات مربوط به جنگ و یا اشارات مربوط، این روش را دارد.حالا در بیان روایت،راویان،گریزی به روضه بزنند،خیلی خوب و مرتبط با آن بحث خواهد شد.
 
بخش فرهنگ پایداری تبیان

تبیین فصاحت و بلاغت قرآن كريم

بيين فصاحت و بلاغت قرآن كريم /  شريعتي فرد، حسين
چكيده كلام فصيح و بليغ آن است كه از ضعف تاليف، تنافر كلمات و تعقيد خالى باشد و به مقتضاى حال ايراد شود. وجوه امتياز قرآن با ساير كلامها عبارتند از: اسلوب ويژه، شمول فصاحت و بلاغت در سراسر قرآن، تكرار آيات بدون كاهش فصاحت و بلاغت. ملاحظه معارضه‏هاى امرءالقيس شاعر فصيح عرب در عصر نزول زاوياى روشنى از وجوه امتياز فصاحت و بلاغت قرآن بر ساير كلامها را آشكار مى‏سازد. كليد واژه‏ها: فصاحت، بلاغت، اعجاز قرآن، امتيازات قرآن. 1. مقدمه طبق اظهارات اهل فن رسول خداصلى الله عليه وآله جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانى قضاياى خارق‏العاده داشته‏است كه معجزه ناميده مى‏شود. شاخص‏ترين آنها كه جنبه جاودانگى هم دارد، قرآن كريم است. اين كتاب بزرگ آسمانى از جهات گوناگون خارق‏العادگى دارد كه وجوه اعجاز قرآن خوانده مى‏شود (1) . يكى از آن وجوه هنرنمايى از نظر زيبايى كلام قرآن است كه در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت مى‏گويند. سعى نگارنده در اين مقاله بر اين است كه در اين‏باره بحث كرده و هاله‏هايى از ابهام را از چهره اين وجه از اعجاز بزدايد. موضوعاتى كه در اين امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از: 1. هنر در خدمت وحى; 2. تعريف واژه‏هاى «فصاحت‏» و .....

ادامه نوشته

اعجاز بیانی قرآن

اعجاز بیانی قرآن 
قرآن از جهات مختلفي معجزه است يكي از موارد اعجاز قرآن جنبه فصاحت و بلاغت آن است، آيات تحدي كه تمام انسان‎ها و جنيان را به مبارزه طلبيده است يكي از موارد تحدي قرآن مسأله فصاحت و بلاغت آن است زيرا قرآن زماني نازل شد كه عرب در باب فصاحت و بلاغت به كمال خود رسيده بود در چنين فضايي بود كه آيات قرآن به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد و    ....

ادامه نوشته

بلاغت قرآن -بخش 4

بلاغت قرآن -بخش 4

8. طباق:

طباق عبارت است از كنار هم آوردن دو معناى مخالف هم از نوع تضاد، تضايف، عدم و ملكه يا سلب و ايجاب كه ممكن است با دو اسم يا فعل يا حرف صورت پذيرد؛ براى نمونه در آيه «تَحسَبُهُم اَيقاظـًا وهُم رُقودٌ»(كهف/18،18) كه حاوى دو واژه خواب و بيدار است و آيه «تُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ و تُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاء»(آل‌‌عمران/3،26) كه دادن و گرفتن پادشاهى و عزت و ذلت را كنار هم جمع كرده است و در آيه «لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما اكتَسَبَت»(بقره/2،286) كه دو مفهوم برخوردارى انسان از دستاوردهايش و مسئوليت وى در برابر اعمالش را در كنار هم آورده است.[172] اين آرايه گاه در خصوص رنگهايى كه كنايه از برخى صفات هستند به كار رفته و    .......

ادامه نوشته

بلاغت قرآن -بخش سوم

بلاغت قرآن -بخش سوم

 نمونه‌‌هاى قرآنى قواعد و آرايه‌‌هاى بلاغى:

دانش بلاغت در سه شاخه معانى، بيان و بديع، مجموعه نسبتاً گسترده‌‌اى از قواعد، صنايع و آرايه‌‌هاى ادبى را ارائه كرده كه براى ذكر مثال و توضيح بهتر آنها فراوان از شواهد قرآنى دركنار برخى شاهكارهاى شعرى ياد شده است. در مقدمه دانش بلاغت معمولا در قالب توضيح اصطلاح فصاحت، فهرستى از ويژگيهاى منفى سخن كه بايد از آنها پرهيز كرد، ارائه مى‌‌شود. «واژه فصيح» بايد از ناسازگارى آوايى حروف، غرابت و نامأنوس بودن، مخالفت با قواعد صرفى و بدنمايى به هنگام شنيدن مصون باشد و «سخن فصيح» بايد از ناسازگارى آوايى كلمات، سستى ساختار، پيچيدگى لفظى يا معنايى، فراوانى تكرار و توالى اضافات دورباشد.[128]

 قواعد معانى بيانى

در دانش معانى به قواعدى شبه دستورى درباره جايگاه استفاده از جمله خبرى و انشايى و انواع و نيز عناصر تشكيل دهنده هريك و انواعشان، موارد حذف و ......

ادامه نوشته

بلاغت قرآن - بخش دوم

بلاغت قرآن - بخش دوم


دوره پيدايش:

مطالعات ادبى اين دوره به طور كامل از يكديگر تفكيك نشده و از اين رو بحثهاى بلاغى ذيل عناوين متعددى و احيانا در كتابهاى دستور زبان عربى مطرح مى‌‌شد. در تأليفات موسوم به معانى القرآن شاهد پيدايش مطالعات جامع ادبى قرآن هستيم. در اين نوع مطالعات به شرح و تحليل واژگان و تركيبها و ساختارهاى گوناگون صرفى و 

ادامه نوشته

بلاغت قرآن . بخش اول

بلاغت قرآن . بخش اول

بلاغت در لغت، مصدر «ب -ل - غ» به معناى رسيدن است و بلاغت در سخن نيز به معناى رسيدن به هدف مورد نظر در گفتار است.[1] گاه نيز بلاغت به ابلاغ (مصدر باب افعال) به معناى رساندن تفسير شده و بلاغت در سخن به رساندن معنا در بهترين ساختار زبانى به نحوى آشكار تعريف مى‌‌شود.[2]
بلاغت در مفهوم اصطلاحىِ آن، گاه عنوان يك دانش از شاخه‌‌هاى علوم ادبى زبان عربى است و گاه به‌‌سان اصطلاح بليغ در وصف‌‌گونه خاصى از   .....

ادامه نوشته

مقایسه قرآن و نهج البلاغه از نظر فصاحت

مقایسه قرآن و نهج البلاغه از نظر فصاحت

امام علی علیه السلام خطبه ای دارد که از خطبه های زهدانه نهج البلاغه است، راجع به اینکه عمر وفایی ندارد و انسان باید متوجه باشد که مردنی است. در این خطبه وضع مردگان و اموات و وضع عالم بعد از موت را تشریح می کند. خطبه ای است که از نظر فن فصاحت و بلاغت هم فوق العاده است، اینقدر در آن تشبیهات عالی است که واقعا خطبه فوق العاده جذابی است. فصاحت و بلاغت امیرالمؤمنین را احدی چه دوست و چه دشمن انکار ندارد و این مطلبی است غیر قابل بحث، یعنی همین طور که ما می گوییم فردوسی یا می گوییم     .....

ادامه نوشته

اعجاز قرآن کریم از حیث سبک بیان

اعجاز قرآن کریم از حیث سبک بیان

قرآن کریم یک سبک بیان مخصوصی دارد. 
اجمالا می‏دانیم که سبکها متفاوتند. لااقل در فارسی می‏توانیم بشناسیم که سبک عبارتها با هم خیلی‏ فرق می‏کند. 

مثلا سبک نثر سعدی یک سبک مخصوص به خود است. سبک صاحب‏ ناسخ التواریخ سبک دیگری است به طوری که اگر انسان عبارتی از آن را بخواند می‏فهمد که این سبک سبک ناسخ است. 
"تاریخ وصاف" سبک دیگری است، و حتی    ....

ادامه نوشته

نسبت فصاحت و بلاغت قرآن با شاعران و تعابیر شاعرانه


نسبت فصاحت و بلاغت قرآن با شاعران و تعابیر شاعرانه

شعرهای خیلی زیبا دائر مدار این نیست که مطلبش درست باشد، از جنبه زیبایی دائر مدار این است که چگونه بیان شده باشد، و لهذا گاهی یک مطلب سراپا دروغ است ولی سراپا فصاحت و بلاغت است. 
حتی در باب شعر می گویند: " احسن الشعر اکذبه " یعنی نیکوترین شعر دروغ ترین شعرهاست، آن شعری است که آنقدر در مبالغات دروغ به کار برده باشد تا نیکو شده باشد، اما قرآن در عین حال که   ....

ادامه نوشته

نسبت فصاحت و بلاغت قرآن با تشبیهات

نسبت فصاحت و بلاغت قرآن با تشبیهات

سخن را اغلب تشبیه زیبا می کند، و علت اینکه زیبا می کند این است که وقتی مطلبی را تشبیه می کنند به مطلب دیگری، دو چیز را قرین یکدیگر قرار می دهند و این اعجاب را بر می انگیزد. در قرآن کریم اتفاقا تشبیه هم زیاد به کار نرفته و با این حال زیباست و فوق العاده هم زیباست. 
تشبیه در قرآن بسیار کم است. قرآن در عین اینکه از مقوله زیبایی است باز با عقل و روح و فکر انسان سر و کار دارد یعنی مسائلی که می گوید همان مسائلی است که عقل می پذیرد. کتاب هدایت و راهنمایی است. شعر فقط زیبایی است، راهی را نمی خواهد نشان بدهد. 
جایی که کسی می خواهد راهی را نشان بدهد، او دیگر نمی تواند با تعبیرات شاعرانه که همه اش تخیل است راه را نشان بدهد. وقتی کسی می خواهد یک مطلب را برای دیگری بیان کند باید همان عین حقیقت را    ....

ادامه نوشته

شيوه قرآن در بيان، يكی از تمهيدات الهی در مصونيت اين كتاب آسمانی

شيوه قرآن در بيان، يكی از تمهيدات الهی در مصونيت اين كتاب آسمانی 


 آيات تحدّی دلالت دارد كه همانند هيچ يك از سُوَر قرآن نمی‌توان آورد و لازمه عدم امكان آوردن مثل يك سوره، نفی اكثر انواع و شقوق تحريف قرآن است.

نفی تحريف به زياده (يك سوره كامل) با آيات تحدّی: اگر سوره‌ای به قرآن كريم اضافه شده باشد، بايد بتوان مانند آن، سوره‌ای فراهم كرد؛ چون آن يك سوره، سخن خدا نيست كه نتوان مثل آن را آورد، حال آن‌كه واقعاً مانند هيچ يك از سُوَر قرآن را نمی‌توان آورد؛ پس در بين سوره‌های قرآن   ....

ادامه نوشته

تأملی در اعجاز قرآن ؛ در فصاحت و بلاغت

تأملی در اعجاز قرآن ؛ در فصاحت و بلاغت

 ابن سكّيت از امام هادی (ع) پرسيد: چرا خداوند متعال، معجزه پيامبر اسلام (ص) را قرآن كريم قرار داد؟ امام هادی (ع) فرمودند: هنر رايج در زمان پيامبر اسلام (ص) سخنوری و چكامه‌‌سرايی بود؛ از اين جهت خدای متعال قرآن كريم را با زيباترين اسلوب، نازل فرمود تا برتری اعجازآميز آن را بازشناسند.

درباره معنای فصاحت و بلاغت بايد گفت فصاحت به معنای شيوايی كلمات و روانی تلفظ و گوش‌نواز بودن و بلاغت به معنای رسايی و گويايی است و منظور از بلاغت آن است كه   ....

ادامه نوشته

فصاحت و زیبایی قرآن و سخنان معصومین(ع)

فصاحت و زیبایی قرآن و سخنان معصومین(ع)

قرآن دارای دو خصوصیت است:

یکی خصوصیت محتوای مطالب که از آن تعبیر به حقانیت می کند،و دیگر زیبایی.قرآن نیمی از موفقیت خودش را از این راه دارد که از مقوله زیبایی و هنر است.قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر،و نفوذ خود را مرهون زیبایی اش است.(فصاحت و زیبایی سخن،خودش بهترین وسیله است برای اینکه سخن بتواند محتوای خودش را به دیگران برساند.)و خود قرآن کریم به این زیبایی و فصاحت خودش چقدر می نازد و چقدر در این زمینه ها بحث می کند،و اصلا راجع به تاثیر آیات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده است! این تاثیر،مربوط به ......

ادامه نوشته

هنر بيان نبوى

هنر بیان نبوی

بزرگ ترين ويژگى هنر بيان نبوى آن است كه در عين روانى و سادگى، مايه بهبود و كمال و صلاح انسانيت گشته است ؛ و بهترين عامل براى راهنماى افراد به جمال و كمال مطلوب و رها ساختن بى خبران از بند هواهاى نفسانى در همه دوران هاست

چكيده

هنر بيان زيبا و كلام شيوا آن است كه در دل انسان نفوذ كند و روح را از تاريكى و زشتى و پليدى برهاند و در افقى وسيع و با صفا كه به نور ايمان روشن است سر دهد. سخن از فصاحت و بلاغت و هنر بيان مؤمن ترين انسان جهان، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است; همان كس كه در فصاحت ممتاز و در بلاغت بى همتا بود; چرا كه قلب وى مهبط الهام پاك بود و گفتار الهى بر زبانش جارى. يكى از اعراب كه در دانش احوال و اخبار عرب تبحّرى بسزا داشت به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: من در ميان عرب گشته ام و گفتار فصحاى عرب بسيار شنيده ام ولى از تو فصيح تر نديده ام، چه كسى تو را اين هنر و ادب آموخت؟ پيامبر سخن(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدايم آموخت و نيك آموخت.»

بزرگ ترين ويژگى هنر بيان نبوى آن است كه در عين روانى و سادگى، مايه بهبود و كمال و صلاح انسانيت گشته است ؛ و بهترين عامل براى راهنماى افراد به جمال و كمال مطلوب و رها ساختن بى خبران از بند هواهاى نفسانى در همه دوران هاست.

مقدّمه

در ظلمت‌كده جهان كه حقيقت با اوهام آميخته و راه از چاه هويدا نيست و از تصادم اميال و وظايف و قيود در هر قدم هزاران پيچ و خم و پرتگاه در پيش است، براى فرار از حيرت و گمراهى دليل راهى بايد جست و به پرتو او اين راه سخت و پر خطر را آسان پيمود. دليل راه بودن از همه كس ساخته نيست. اگر پيمودن راه مشكل و پرخطر باشد، بى ترديد رهبرى هزار بار مشكل تر است. طينتى پاك بايد و گوهرى اصيل و روحى همچون كوه استوار، و همتى همچون آسمان بلند و حوصله اى چون دريا وسيع، و از همه مهم تر، دلى بايد از شوق لبريز و سرى از عشق پرشور و روحى از پرتو روشن، تا به نيروى شوق و راهنمايى عشق و پرتو غيب راه از چاه باز شناسد و از تاريكى نجات يابد و آنگاه گمشدگان مسالك را از مهالك برهاند و به سرمنزل مقصود برساند. اين مقام عالى اوج كمال انسانى است و بى ترديد، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)كسى است كه به اين مقام رسيده است؛ چرا كه رفتارش براى همگان سرمشق كمال و گفتارش دستور فضيلت و اخلاق است. سخنانى كه از روح بزرگ آن حضرت(صلى الله عليه وآله)تراوش مى كند براى جان هاى سرگشته و حيرت زده كه در كار خويش فرو مانده و در ظلمات وهم و ترديد فرو رفته اند همانند آب حيات است كه آنها را در جهان معانى، زندگى جاودانه مى بخشد; و اين يعنى: هنر بيان نبوى.

حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) از خاك تا افلاك

در سرزمينى به دور از تمدن، در ميان دره اى خشك و بى حاصل، طفلى يتيم كه از نعمت پدر و محبت مادر محروم گشته بود در سايه سرپرستى جد و عمويش پرورش يافت.

در دوران جوانى در عين اينكه امين و درستكار بود و به همراه عمويش با فقر دسته و پنجه نرم مى كرد، روح وى در معبر زندگانى از آلايش زشتى و پستى بر كنار ماند. در سن چهل سالگى بر ضد بت پرستى و جاهليّت و بيدادگرى، كه در آن روزگار در ميان مردمش سخت رواج داشت، قد برافراشت و با اتكا به خداوند مردم را به يگانگى فراخواند و دلسوزانه و مصرّانه مى خواست كه از پرستش بتان چشم بپوشند و خداى يگانه بى همتا را خالصانه عبادت كنند و با يكديگر برادر و برابر باشند و هيچ كس را جز به وسيله پرهيزگارى امتيازى ندهند.

قريش چون او را در گفتار و كار خويش استوار يافتند براى ريختن خونش نقشه كشيدند. آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به ناچار از ديار خود چشم پوشيد و در مدينه مقيم شد و كار صورت ديگرى گرفت. در جنگ هاى زياد با دشمنان خدا مبارزه كرد و به نيروى ايمان و پشتيبانى خدا و هنر بيان پاك از هيچ كس باك نداشت. چيزى نگذشت كه سراسر جزيرة العرب و پس از مدتى قسمت اعظم دنياى آن زمان پيرو تعليمات او شد.

در همه مدت دعوت، كار حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ابلاغ بود و مهم ترين وسيله ابلاغ الهى آن حضرت(صلى الله عليه وآله) جز «سخن» چيز ديگرى نبود. پيامبراعظم(صلى الله عليه وآله) جان هاى قابل را كه استعداد هدايت داشتند به نيروى بيان و سخن پاك صيقل مى داد. به راستى، اين ولى اللّه اعظم(صلى الله عليه وآله) به تأييد خدا و به نيروى سخن پاك حكومت بر دل ها داشت. و به اعجاز قرآن و قدرت بيان چنان جان ها را مسخّر كرد كه پس از قرن ها هنوز آن دولت پاينده خلل نيافته است.

فصاحت و بلاغت نبوى

بى ترديد، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در هنر فصاحت و بلاغت از همه گوى سبقت ربوده و به گفته خود، فصيح ترين عرب بود: «ادبى و انا افصح العرب.»1

فصاحت نبوى هم اكتسابى بود و هم آميخته به عطاى الهى. اكتسابى بودن از آن روى كه در طايفه بنى سعد پرورش يافته بود. لهجه اصيل و دلاويز بنى سعديان در سراسر جزيرة العرب، زبانزد عام و خاص گشته بود. به همين خاطر، جد پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را براى لهجه آموزى به آنان سپرد و اثر آن چنان بود كه حضرت(صلى الله عليه وآله) خود مى فرمود:«هر چه از فصاحت و بلاغت آموخته ام مربوط به دوران چهار ساله اى است كه نزد قبيله بنى سعد بودم.»2

و اگر گفته مى شود: فصاحت نبوى آميخته به عطاى الهى است، به خاطر آن است كه قرآن، اين مجموعه عظيم هنر بيانى خدا و معجزه جاودانه نبوى، با كلمات فصيح عربى كه نظم و اسلوب آن چون الماس تراشيده شده و زيبا و يكدست گشته، توسط روح القدس، فرشته امين به قلب آن حضرت(صلى الله عليه وآله) القا مى شد و مسلّم است پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سايه قرآن، مافوق بلاغت عادى لب به سخن مى گشود.

با آنكه گفته اند: فصاحت در كلمه و كلام است3 ولى هنوز فصاحت نبوى بيانگر جمال جان است و قدرت بيان آن حضرت(صلى الله عليه وآله)برخاسته از ضمير مصفايش، و همچون حفّار معادن الماس از زواياى درون توانمند خويش آن معانى باريك را، كه به روزگاران از تجربه ها و حادثه ها و موهبت ها تكوين شده، كشف مى كند و در قالب سخن و كلمات طيّبه ظهور مى دهد. بنابراين، بايد گفت: حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)، سرآمد همه پيامبران، يكى از معجزاتش جلوه شخصيت او بود: هنر بيان معجزه آسايش كه مورد اعتراف دوست و دشمن بود.

فصاحت و بلاغت نبوى از نگاه ديگران

در وصف هنر بيان نبوى، سخنان جاحظ كه بحق يكى از معروف ترين، تواناترين و آگاه ترين نويسندگان عرب در همه قرون به حساب مى آيد، بهترين گواه است. وى حق سخن را درباره هنر فصاحت و انسجام و شيرينى كلام نبوى ادا كرده است:

»كلام حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) سخنى است كه شمار حروفش اندك و شمار معانى اش بسيار، از تصنّع برى و از تكلّف بر كنار است. آنجا كه تفصيل بايد مفصّل و آنجا كه اختصار شايد مختصر است. از كلمات نامأنوس فرارى و از سخنان مبتذل و بازارى مبّراست. كلماتش با حكمت همدوش و با عصمت هماغوش و با تأييد الهى قرين و با توفيق همنشين بود. خداوند گفتار او را با محبت و قبول توأم ساخته است. مهابت و حلاوت و افهام و اختصار را با هم دارد. از تكرار سخن بى نياز و شنونده را به كار نياز نمى افتد. آنگاه كه لب به سخن مى گشود هيچ سخنرانى بر او فايق نمى شد و او را مجاب نمى كرد. سخنان مفصّل را با كلمه مختصر، رد مى كرد. گوشه و طعنه نمى زد. در سخن نه كند بود و نه تند. گفتارش نه طولانى بود و نه مبهم. سخنى سودمندتر و شيواتر و رساتر و مؤثرتر و روان تر و فصيح تر و واضح تر از سخن وى نشنيدند.»4 جاحظ پس از ذكر اين سخن، از بيم آنكه مبادا گفتار وى در نظر كوته نظران و بى خبران گزاف جلوه كند چنين مى گويد: «شايد آنها كه از دانش بهره كافى ندارند و از رموز سخن و سخندانى بى خبرند گمان برند كه ما در ستايش هنر سخن محمدى راه تكلّف پيموديم و درباره اهميت آن گزاف گفتيم. چنين نيست. قسم به آن خدايى كه گزافه گويى را بر دانشمندان حرام كرده و تكلّف را در نگاه صاحب نظران قبيح ساخته و دروغگويان را در پيش خردمندان بى قدر نموده، اين گمان را كسانى مى كنند كه از راه حقيقت منحرف شده اند.»5

ابن ابى قحافه كه در علم احوال و اخبار عرب تبحّرى بسزا داشت، يكبار به آن حضرت(صلى الله عليه وآله)گفت: من در ميان عرب گشته ام وگفتار فصحاى عرب را بسيار شنيده ام اما از تو اى پيامبر فصيح تر نديده ام، چه كسى تو را اين هنر و ادب بياموخت؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «خدايم چنين آموخت و نيك آموخت.»6

كيفيت و كميّت هنر بيان نبوى

سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)، پيامبر سخن است و فضل آن بر ديگر سخنان همان است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر ديگران افضل است; چرا كه سخن، صداى ضمير سخنور است و فضل حاكى از فضيلت سخنگو. عبارت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در عين سادگى چنان پرشور و هيجان است كه گويى حيات و قوت در آن موج مى زند و عقل نورانى از خلال كلمات پرتو افشانى مى كند.

سخن گفتن حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) آداب خاصى داشت. جز به موقع سخن نمى گفت و بيش از حاجت كلامى بر زبان جارى نمى ساخت. پيوسته در انديشه بود و آنگاه كه خاموشى وى دراز مى شد مى فرمود: «ما پيامبران كم سخنيم.»7 و يا مى فرمود: «خدا پرگويى را دوست ندارد، هر كس سخن به قدر حاجت گويد خدايش سرسبز دارد.»8

پيامبر(صلى الله عليه وآله) صدايى رسا داشت و با اين همه، سخن آهسته مى گفت و مى فرمود: «خدا بلند [سخن] گفتن را دوست ندارد.»9

ميراث بزرگ هنر بيان نبوى كه به صورت مضبوط پس از طى قرن ها از دستبرد روزگار مصون مانده و در قالب حديث نبوى به دست ما رسيده، يادگار ايام مدينه است; ميراثى كه شعله اى جهان افروز است و براى روشن كردن جان ها و رهانيدن جهان، از اين افراط هاى خطرناك و تفريط هاى هول انگيز مايه اى رسا دارد.

با مقيم شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در مدينه، مجال بحث و توضيح دين بيشتر گشت و مستمعان به نقل سخنان وى رغبتى فوق العاده داشتند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) معمولا پس از نماز سخن مى گفت و در مناسبات خاص و حوادث بزرگ سخنان وى بيشتر مى شد. آن حضرت ضمن گفتار، به سؤال افراد پاسخ مى داد. اما فرو رفتن در سؤال را خوش نداشت و مى فرمود: «مادام كه چيزى نگفتم مرا واگذاريد. اسلاف شما از كثرت سؤال به ضلال افتادند. وقتى دستورى به شما دادم هر چه توانيد بدان كار كنيد و چون از كار منعتان كردم بس كنيد كه راه صلاح اين است.»10

تجلّى هنر بيان نبوى

در اين بخش با ذكر نمونه هايى ارزنده از سخنان گهربار آن حضرت(صلى الله عليه وآله)، از اين خرمن درافشان به انداره وسع خود خوشه برمى چينيم:

ـ «ينبغى ان يكون للمؤمن ثمانية خصال: وقار عند الهزائر صبر عند البلاء و شكر الرخاء و قنوع بما رزقه اللّه عزوجل، لا يظلم الاعداء ولا يتحامل على الصداقاء بدنه فى تعب و الناس منه فى راحة»;11 سزاوار است كه مؤمن هشت صفت داشته باشد: با بزرگ منشى و وقار در حوادث سخت قرين باشد، به هنگام بلاها و امتحانات صبر و شكيبايى داشته باشد، به هنگام گشايش شكر و سپاسگذارى خدا كند، به رزقى كه خداى عزيز و بلند مرتبه به وى روزى كرده است قناعت كند، به دشمنان ستم نكند، مزاحم دوستان نشود، تنش در رنج باشد و مردم از او در آسايش باشند.

ـ «نوم العالم افضل من عبادة العابد»;12 خواب دانشمند از عبادت عابد و پرهيزگار ارزشمندتر است.

ـ «نعمِ العطيةُ كلمةُ حق تَسمِعُها ثُمَّ تَحمِلُها الى اخ لك مسلم»;13 چه نيكو هديه و عطايى است سخن حقى كه نيك بشنوى و به برادر مؤمن خويش برسانى.

ـ «من سلك طريقاً يلتمس فيه علماً سهل اللّه له طريقة الى الجنة»;14 هر كه در جستوجوى علم راهى را طى كند خدا براى وى راهى سوى بهشت بگشايد.

ـ «من اقتصد اغناه اللّه و من بذر أفقره اللّه و من تواضع رفعه اللّه و من تجبر قصمه اللّه»;15 آن كس كه ميانه روى كند خدا بى نيازش سازد و هر كه اسراف نمايد خدا فقير و نيازمندش كند. هر كه فروتنى كند خدايش او را بالا برد و هر كه فخر و بزرگى فروشد خدايش او را در هم شكند.

ـ «ما من ساعه تمر بابن آدم لم يذكر اللّه فيها الاحسر عليها يوم القيامة»;16 ساعتى در دنيا بى ذكر خداى بر آدمى نگذرد، مگر روز قيامت بر آن حسرت خورد.

ـ «لكلّ شىء آفة تفسده و آفة هذا الدين ولاة السوء»;17 هر چيزى آفتى دارد كه مايه فساد و تباهى آن مى شود و آفت اين دين زمامداران بدند.

ـ «اقرءوا القرآن فان اللّه تعالى لايعذب قلباً وعى القرآن»;18 قرآن بخوانيد و با آن مأنوس شويد. به راستى خداوند آن دلى كه قرآن را دريافته باشد معذب نمى كند.

ـ «افضل العبادة انتظار الفرج»;19 بهترين عبادت انتظار گشايش و فرج است.

ـ «اقبل الحق ممن اتاك به من صغيراً و كبير و ان كان بغيضاً بعيداً و اردد الباطل على من جاءك به من صغيراً و كبير و ان كان حبيباً قريباً»;20 حق را از هر كه آن را ارائه دهد بپذير، خواه خردسال باشد، خواه پير، خواه دشمن باشد، خواه بيگانه. و باطل و ناحق را طرد كن و نپذير، اگرچه از جانب دوست نزديكت باشد.

چه زيباست كه راز و نياز همه ما به اقتداى پيامبر سخن، همان دعاى پاك او باشد كه خدا را اين گونه مى خواند: «اللهم اقسم لنا من خشيتك ما تحول بيننا و بين معاصيك و من طاعتك ما تبلغنا به رضوانك و من اليقين ما يهون علينا مصيبات الدنيا و متعنا باسماعنا و ابصارنا و قوتنا ما احييتنا و اجعله الوارث منا و اجعل ثارنا على من ظلمنا انصرنا على من عادانا ولا تجعل مصيبتنا فى ديننا ولا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا و لا تسلط علينا من لايرحمنا»;21 پروردگارا! از خشيت خود جرعه اى نصيبم ساز كه ميان ما و نافرمانيت حايل شود، و از اطاعت خود آنقدر توفيقمان ده كه ما را به بهشت رساند، و از يقين آن اندازه كه مصيبت هاى جهان را بر ما آسان كند و ما را تا هنگامى كه زنده مى دارى از چشم و گوش و نيرويمان بهرهور ساز و اين بهرهورى را برايمان نگه دار و انتقام ما را از كسانى كه به ما ستم روا داشتند بگير و ما را بر كسانى كه نسبت به ما عداوت و دشمنى مى كنند پيروز گردان. مصيبت ما را در دينمان قرار مده و كار دنيا را بزرگ ترين غم ما و نهايت علم و دانش ما مساز، و كسى را كه به ما رحم نمى كند بر ما مسلط مگردان.

نتيجه

در اين جهان، برگزيدگان خدا كسانى هستند كه اعمال بزرگ و حيرت انگيزشان، و خوبى هاى كردارى و رفتارى آنان مايه بهبود و كمال و صلاح انسانيت شده است. رفتار و گفتار آنان براى راهنمايى مردم در راه رسيدن به كمال مطلوب انسانيت و رها ساختن بى خبران از بند هوا و شهوت بهترين وسيله است.

حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران، با كلام پاك و شيوا و رسايش از محرومان و بدويان، مردمى مورد احترام جهانيان ساخت. هنر بيان نبوى بهترين و ارزنده ترين عامل براى گذر جامعه بدوى از فرهنگ جاهلى به جامعه دادگر دينى مورد رضايت خداوندى بود.

مهم ترين اصول گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) را سادگى و روانى، آگاهى و بينايى و عرفان و حكمت و صداقت تشكيل مى دهد. سخنان آن حضرت تراوش روحى نيرومند و فطرتى پارسا و مهربان و برخاسته از روانى پاك و ايمانى استوار بود.بر سراپرده انديشه اش پرتو «لااله الااللّه» تجلّى داشت و در تمام گفتارش كاركرد اين انديشه نمايان بود. هدفش از آن همه شيوايى و هنر بيانى، فلاح و رستگارى همه انسان ها بود.

--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشت ها

1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، روايت 2، باب 18، ص 158.

2ـ جاراللّه محمود زمخشرى، ربيع الابرار، چ سوم، بيروت، 1401 ق، ص 72.

3ـ سعدالدين تفتازانى، مختصرالمعانى، 1398 ق، ص 23.

4 و 5ـ ابوعمرو عثمان جاحظ، البيان و التبيين، چ دوم، 1409 ق، ص 112 / ص 113.

6ـ كمال الدين عراقى، كمال النصيحة و الادب، 1407 ق، ص 97 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، باب 99، ص 210.

7ـ مصطفى صادق رافعى، اعجازالقرآن و بلاغة النبويه، 1411 ق، ج سوم، ص 80.

8 و 9ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، چ سوم، بيروت، 1412 ق، ج 1، ص 17 / ص 18.

10ـ شيخ محمّد خضرى، نوراليقين، نجف، 1398ق، ص 75.

11ـ ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، چ پنجم، جاويدان، 1382، ح 3220.

12ـ همان، ح 3138.

13ـ همان، ح 3127.

14ـ همان، ح 3026.

15ـ همان، ح 2939.

16ـ همان، 2677.

17ـ همان، 2255.

18ـ همان، ح 426.

19ـ همان، ح 409.

20ـ همان، ح 428.

21ـ همان، ح 503. درباره عظمت اين دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و محتواى والا و كامل و جامع آن همين بس كه مرحوم شيخ عبّاس قمى در كتاب ارزشمند مفاتيح الجنان در شرح اعمال ماه پرفضيلت شعبان اين دعا را ذكر كرده و گفته است: اين دعاى جامع و كاملى است كه سزاوار است مؤمن خود را پيوسته ملازم با اين دعا نمايد و در همه موقع نافع مى باشد.

منبع:ماهنامه معرفت ، شماره 110

سبک و شیوه بیان قرآن

سبک و شیوه بیان قرآن

اسلوب و شیوه بیان قرآنی-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ یک از اسلوب و شیوه های متداول عرب شباهت و قرابتی ندارد.قرآن سبکی نو و روشی تازه در بیان ارائه داد که برای عرب بی سابقه بود و بعدا هم نتوانستند در چنین سبکی سخنی بسرایند.

این از شگفتی های سخن وری است که سخن ور سبکی بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد،با آن که از شیوه های سخن متعارف آنان بیرون است.

شگفت آورتر آن که از تمامی محاسن شیوه های کلامی متعارف بهره گرفته باشد،بی آن که  ....

ادامه نوشته

اعجاز بیانی قرآن (3)

اعجاز بیانی قرآن (3) - وحدت موضوعی یا تناسب معنوی آیات

یکی دیگر از ویژگی های قرآن،وجود تناسب معنوی میان آیات هر سوره است، گرچه یک جا نازل نگشته و به صورت پراکنده با فاصله های زیاد یا کم نازل شده باشند.زیرا پراکندگی در نزول آیات که به جهت مناسبت های گوناگون بوده-طبیعتا -اقتضا می کند میان هر دسته آیاتی که به مناسبتی نازل گشته با دسته دیگر که به مناسبت دیگری نازل گشته است،رابطه و تناسبی وجود نداشته باشد،و این پراکندگی در نزول بایستی در چهره مجموع آیات هر سوره به خوبی هویدا باشد.در صورتی که با دقتی که دانش مندان-به ویژه در عصر اخیر-در محتوای سر تا سر هر سوره انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که هر سوره هدف یا هدف های خاصی را دنبال می کند که جامع میان آیات هر سوره است و   ......

ادامه نوشته

اعجاز بیانی قرآن (2)

اعجاز بیانی قرآن (2)

یکی از مهم ترین جنبه های اعجاز بیانی قرآن-که اخیرا بیش تر مورد توجه دانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانی آن است.این جنبه،چنان زیبا و شکوه مند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلام قرآن از توانایی بشر خارج است و تنها می تواند سخن خداوند باشد.

نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمه ای دل کش و نوایی دل پذیر پدید می آورد،نوایی که احساسات آدمی را بر می انگیزد و دل ها را شیفته خود می کند.نوای زیبای قرآن برای هر شنونده ای،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنونده عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آوای قرآن،نخستین حالتی که اذهان را جلب می کند،نظام بدیع و شیوای صوتی آن است.در این نظام،حرکات و سکنات واژگان به شکلی آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایی دل نشین به گوش می رسد،آوایی که    ....

ادامه نوشته

اعجاز بیانی قرآن (1)

اعجاز بیانی قرآن (1)


اعجاز بیانی بیش تر به جنبه های لفظی و عبارات به کار رفته و ظرافت ها و نکته های بلاغی نظر دارد،گر چه در این نکته ها و ظرافت ها در معنا و محتوا نقش اصلی را ایفا می کند، اعجاز بیانی قرآن را می توان در پنج بخش خلاصه نمود:

الف-گزینش کلمات

انتخاب کلمات و واژه های به کار رفته در جملات و عبارت های قرآنی کاملا حساب شده است.به گونه ای که اگر کلمه ای را از جای خود برداشته،خواسته باشیم کلمه دیگری را جای گزین آن کنیم که تمامی ویژگی های موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه های قرآنی به گونه ای انجام شده که اولا، تناسب آوای حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمه پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سبب تلاوت قرآن روان و  .....  

ادامه نوشته

گزینش کلمات در عبارت های قرآنی

گزینش کلمات در عبارت های قرآنی


انتخاب کلمات و واژه های به کار رفته در جملات و عبارت های قرآنی کاملاحساب شده است.به گونه ای که اگر کلمه ای را از جای خود برداشته،خواسته باشیم کلمه دیگری را جای گزین آن کنیم که تمامی ویژگی های موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه های قرآنی به گونه ای انجام شده که اولا،تناسب آوای حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمه پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سبب تلاوت قرآن روان و .....

ادامه نوشته

فصاحت و بلاغت قرآن کریم

فصاحت و بلاغت قرآن کریم

می دانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بوده اند; یعنی در واقع مراحل ابتدایی را می گذرانده اند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائی را پشت سر می گذاشته تا آماده بشود برای مرحله نهائی و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند.

حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟

ما نمی خواهیم وارد این مطلب بشویم و در یک رساله کوچک بنام «ختم نبوت » درباره راز خاتمیت مفصلا بحث کرده ایم. فقط اینجا یک مطلب را متذکر می گردم و   .....

ادامه نوشته

قرآن پژوهي سنگ بنای نخستین علوم بلاغی جهان اسلام

قرآن پژوهي سنگ بنای نخستین علوم بلاغی جهان اسلام


     در سده های نخستینِ پس از انتشار دین مبین اسلام، در بیشترین بخش های جهان شناخته ی آن روزگار، رویارویی پیروان ادیان دیگر با آيين جديد، ضرورت اثبات اعجاز قرآن را به میان آورد. اين امر طبعاً فصاحت و بلاغت این كتاب مقدس را در محراق توجه پژوهشگران قرار داد كه یكی از عمده ترين دلایل اعجاز آن است. زيرا متن كلام الهي چنان انباشته از محسنات بدیعی و آرايه هاي ادبي است كه تردیدی در اعجاز آن باقی نمی گذارد. در آن روزگاری که    ........

ادامه نوشته

مبانی بلاغت و فارسی (2)

مبانی بلاغت و فارسی (2)

نويسنده: سيد محمد علوي مقدم

 

ارسطو در کتاب «الخطابه» از حقيقت، مجاز، استعاره، تشبيه، غلو، مقابله سخن گفته و چنان چه در اين بخش از کتاب به خوبي دقت کنيم درمي يابيم که بخش سوم کتاب ارسطو، همان چيزي است که در عربي به بلاغت ناميده شد و مطالب بحث شده در اين بخش، مطالبي است که ويژه ي زبان خاص و ملت مخصوصي نيست و انطباق آن باادب يوناني و غيريوناني، امکان دارد. 
روي همين اصول است که مي گوييم ترجمه ي کتب ارسطو، در تدوين بلاغت عربي، تأثيري به سزا گذاشته و برخي از کتب بلاغي عربي (= بلاغي اسلامي) هم چون «نقدالشعر» قدامه بن جعفر و دو کتاب «دلائل الاعجاز» و «اسرار البلاغه» عبدالقاهر جرجاني و نيز کتاب «منهاج البُلَغاء و سِراجُ الادَباء» حازن قرطاجني تحت تأثير کتب ارسطو، نوشته شده است.
اينک درباره ي تدوين بلاغت در زبان فارسي به اختصار بحث مي کنيم:
شاعران فارسي زبان، از آغاز شعر سرايي به زبان فارسي در به کار بردن صنايع بديعي، کوشش خاصي داشتند گو اين که در شعر شاعران دوره ي نخستين يعني دوره ي طاهريان، صفاريان تا اندازه اي، شعر از صنايع بديعي خالي بود ولي به تدريج در اشعار رودکي و معاصران او صنايع بديعي فراوان ديده مي شود، مثلاً در باب شعر، رودکي در مدح امير ساماني که گفته است:

آفرين و مدح سود آيد همي 
گر به گنج اندر زيان آيد همي

نظامي عروضي در چهار مقاله، ص 54 درباره ي اين شعر، اظهار نظر کرده و گفته است. 
«اندر اين بيت از محاسن، هفت صنعت است»
نظامي عروضي در کتاب خود از صنعت مطابق، متضاد، مردف و مساوات و عذوبت و فصاحت و جزالت سخن گفته است و هدف او از مطابقت: آفرين و مدح است و مطابقت ظاهر است؛ زيرا شاعر از امير چيزي مي خواهد و هدف نظامي از متضاد هم، دو کلمه ي «سود» و «زيان» است. شعر مردف هم هست؛ زيرا رديف «آيد همي» در هر دو مصراع وجود دارد. لفظ و معني هم برابر است پس صنعت مساوات هم در شعر هست. عذوبت و فصاحت و جزالت شعر هم آشکار است.
ولي اشکال که بر سخن نظامي گرفته اند، اين است که او سه صنعت نخستين را به لفظ صفت آورده و گفته است: مطابق، متضاد، مردف. چهار صنعت ديگر را به صيغه ي مصدري يعني: مساوات، عذوبت، فصاحت و جزالت، ذکر کرده است که بهتر بود اگر منظور نفس صنعت بود، همه را به صيغه ي مصدر مي گفت.
نکته ي ديگر آن که فصاحت را يکي از صنايع شمردن، خالي از اشکال نيست؛ زيرا فصاحت از لوازم نظم و نثر است و نه صنعتي از صنايع.
خلاصه اين که اشعار شاعران دوره هاي نخستين زبان فارسي، متضمن فنون بديعي بوده و کتب بلاغي فارسي تأليف شده در قرن پنجم و ششم و هفتم هجري، براي فنون بديعي و صنايع معنوي، از اشعار شاعران قرون چهارم و پنجم، شواهدي نيز آورده که اين خود، دليلي است بر اين که شاعران فارسي زبان از فنون بلاغت در اشعار خود استفاده مي کرده اند.(1)
ولي تا اواخر قرن پنجم هجري، کتابي در بلاغت فارسي نوشته نشده و اصطلاح خاصي وضع نگرديده است.(2) 
پيش از کتاب «ترجمان البلاغه» محمد بن عمر رادوياني، درباره ي بلاغت فارسي کتابي نوشته نشده و اگر هم نوشته شده در دست نداريم، اين است که بلاغت فارسي را با کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني آغاز مي کنيم.
تا چندي پيش، برخي از محققان مي پنداشتند که نخستين کتاب در بلاغت فارسي، کتاب «حدائق السحر» رشيد وطواط است ولي زماني که استاد احمد آتش در سال 1948 م نسخه ي خطي کتاب «ترجمان البلاغه» را که به خط نسخ بود و در کتابخانه ي فاتح استانبول به دست آورد و در سال بعد هم به تصحيح و تحشيه و چاپ آن همت گماشت و بر آن، مقدمه اي هم نوشت، معلوم شد که نخستين کتاب موجو در بلاغت فارسي، «کتاب ترجمان البلاغه» محمدبن عمر رادوياني است.
کار استاد احمد آتش، از اين لحاظ مهم بود که کتابي را که از آن فرخي شاعر مي پنداشتند و ياقوت حموي هم در جلد 19 صفحه 29 معجم الادباء، در شرح حال رشيد وطواط، کتاب را به صراحت از فرخي دانسته و عبارت «... وَ لَهُ مِنَ التَصانيفِ حدائقِ السحر في دقايق الشعر باللغه الفارسيه، الّفه لابي المظفر خوارزمشاه و عارض بکتاب ترجمان البلاغه لفرخي الشاعر الفارسي...» نوشته و به صراحت گفته است که کتاب «ترجمان البلاغه» از آن فرخي، شاعر فارسي زبان است. و حاجي خليفه هم در کتاب «کشف الظنون» صريحاً کتاب را از آن فرخي شاعر دانسته و در ص 396 کشف الظنون چاپ استانبول گفته است:
«ترجمان البلاغه فارسي لفّرخي الشاعر، جمع فيه صنايع البديعّيه»
ولي استاد احمد آتش ثابت کرد که نويسنده ي «ترجمان البلاغه» فرخي نيست، زيرا پيدا شدن نسخه اي که مولف در آغاز کتاب نامش را نوشته بود، مجالي براي شک و ترديد باقي نگذاشت و مسلم شد که اين کتاب، تصنيف محمدبن عمر رادوياني است.
نکته ي ديگر که ثابت مي کند نويسنده ي کتاب، رادوياني است اين است که در متن کتاب اشعاري به عنوان شاهد براي برخي از فنون بديعي، از فرخي شاعر، آورده شده و چنان چه مولف کتاب، فرخي مي بود، لازم بود که بگويد «وَ مَن مي گويم» و يا «اين شعر مراست» همان طور که ديگران مي گفته اند.(3)
خلاصه اين که کتاب «ترجمان البلاغه» از رادوياني است. زيرا در آغاز نسخه ي موجود، عبارت «چنين گويدمحمد بن عمر رادوياني...» آمده است و مثال هايي هم که از فرخي آمده به عنوان شخص غائب است نه مولف کتاب.
اهميت تحقيق استاد احمد آتش در اين است که ثابت کرد نخستين کتاب بلاغت فارسي « ترجمان البلاغه» رادوياني است و اين نظريه که تطور بلاغت فارسي با تأليف کتاب «حدائق السحر» رشيد وطواط آغاز مي شود، نادرست است.
بنابراين تطور بلاغت فارسي را با کتاب « ترجمان البلاغه» رادوياني آغاز مي کنيم.(4)
کتاب « ترجمان البلاغه» از يک مقدمه ي کوتاه و فهرستي که درباره ي 73 فصل در محاسن کلام و فنون بلاغي است ترتيب يافته و به شرح هر يک از فنون بلاغي پرداخته است و با آن که عنوان هر فصل به عربي است و شايد نام گذاري کتاب به « ترجمان البلاغه» هم از اين جهت باشد که قصد داشته، چيزي از بلاغت عربي ترجمه کند.
رادوياني، دنبال هر سر فصل که به عربي است، به زبان فارسي آن فن را تعريف کرده و معناي اصطلاح را به جمله اي يا جمله هايي بيان کرده و براي هر يک، از زبان فارسي مثال آورده و گاه نيز شواهدي از زبان عربي هم ذکر کرده است (5) ولي بحث تحليلي نکرده است.
رادوياني از فنون بديعي بيشتر بحث کرده تا از تشبيه و استعاره و کنايه که جزء فنون بياني به شمار مي آيند. شواهد کتاب بيشتر از شعر است و چه خوب که نام کتاب را «ترجمان البلاغه في الشعر» مي گذاشت. در اين کتاب رادوياني از فصاحت و بلاغت تعريف نکرده و آن ها را تقسيم بندي نکرده است، زيرا در قرن پنجم که کتاب ترجمان البلاغه نوشته شده، تقسيم بندي از علوم بلاغي صورت نگرفته و حد و مرز علوم بلاغي مشخص نشده است.
اساس و مايه ي کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني کتاب «محاسن الکلام» ابوالحسن نصربن الحسن المرغيناني است، بدين معني که کتاب مزبور سرمشقي براي رادوياني بوده است نه اين که مطالب عيناً از محاسن الکلام گرفته شده باشد.
رادوياني خود در صفحات 3 و 4 خطبه الکتاب گفته است که عامه باب هاي اين کتاب، بر ترتيب فصول «محاسن الکلام» خواجه امام نصربن الحسن (رضي الله عنه) نهاده و از تفسير وي به مثال گرفتم.
همان طور که گفتم رادوياني، در تعريفات کتاب خود، از کتاب «محاسن الکلام» مرغيناني استفاده کرد، و ادعا نکرده که در اين کار مبتکر است، در صورتي که رشيد وطواط نويسنده ي کتاب «حدائق السحر في دقائق الشعر» با اين که در بيشتر تعريفات از کتاب «ترجمان البلاغه» استفاه کرده و مثال هايي از آن کتاب را در تأليف خود آورده، مع ذلک ادعا کرده است که «... شواهد آن کتاب را بس ناخوش ديدم...»(6)
در کتاب «حدائق السحر» رشيد وطواط با آن که برخي از مطالب، از کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني اقتباش شده ولي در اين باره سخني به ميان نيامده است، در صورتي که رادوياني با آن که براي نخستين بار، به زبان فارسي، در باب فنون بلاغي کتاب نوشته و مثال ها را با کوشش خود گرد آورده مع ذلک از کتاب «محاسن الکلام» مرغيناني که از او پيروي کرده، اسم مي برد.
روي هم رفته، از مقدمه ي کتاب «ترجمان البلاغه» چنين استنباط مي شود که رادوياني کلمه ي صناعت را با بلاغت مترادف دانسته و فنون صنعت بديع را از اجناس بلاغت شمرده است.(7) 
رادوياني، در ترجمان البلاغه، مباحث تشبيه و استعاره و ديگر مباحث نظير آن را که بعدها در موضوع علم بيان شده و صنعت التفات و ديگر مباحث نظير آن که از موضوعات علم معاني است، در ميان صنايع بديع آورده و هم چنين صنعت تجنيس و قلب و مطابقه و ديگر صنايع را که جزو صنايع بديعي است، به صراحت از مباحث بلاغت شمرده به طوري که در مجموع مي توان گفت که در نظر او صنايع بديعي با ديگر مباحث بلاغي چندان تفاوتي نداشته است. 
 

کتاب حدائق السحر في دقائق الشعر
 

نويسنده ي کتاب، رشيدالدين محمد عمربن کاتب بلخي، معروف به: وطواط متوفي به سال 537 هجري است. (8) وطواط کتاب را در روزگار ارسلان (551-568 هـ) تأليف کرد. البته اتسز پدر ايل ارسلان او را وادار به نوشتن کتاب کرده بود ولي رشيد وطواط در روزگار اتسز فرصتي براي نوشتن کتاب نيافت و در روزگار پسر اتسز- ايل ارسلان بن اتسز- کتاب تمام شد و از اتسز به دعاي «نَوَّراللهُ مَضجَعَهُ» ياد کرد.
کتاب مزبور، علاوه بر اين که از امهات کتب بلاغت فارسي شمرده مي شود و جزو کتب نخستين است، در فنون بديعي و صنايع شعري نوشته شده، از اين جهت نيز کتاب مهم است که متضمن فوائد ادبي و اطلاعات تاريخي فراواني است و در بردارنده ي اشعار شاعراني است که در ديگر کتب ذکري از آنان به ميان نيامده است. علاوه بر اين ها رشيد وطواط در برخي از موارد به نقادي پرداخته و درباره ي شعر شاعران، اظهار عقيده کرده است.
شادوران عباس اقبال، در مقدمه اي که بر کتاب «حدائق السحر» نوشته در صفحه ي «سا» گفته است که «... قريب به يقين است که تقليد، از کتاب عربي يا فارسي نيست ولي به يقين مي توان گفت که چنين نيست، زيرا علاوه بر اين که وطواط از کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني بهره جسته، از کتاب هاي بلاغت عربي هم چون «البديع» ابن حقر و شيوه ي او استفاده کرده و به کتاب «الصناعتين» ابوهلال عسکري متوفي به سال 395 هجري توجه داشته و بسياري از مثال هاي کتاب «البديع» و کتاب «الصناعتين» در کتاب «حدائق السحر» هم يافت مي شود.(9) 
در عين حال از تأثير کتاب «حدائق السحر» در کتب بلاغي پس از وطواط هم نمي توان صرف نظر کرد زيرا مثلاً امام فخررازي، متوفي به سال 606 هجري، بسياري از مثال هاي عربي کتاب «حدائق السحر» را در کتاب «نهايه الايجاز في داريه الاعجاز» خود آورده و به قول دکتر شوقي ضيف «... وَ نَري الفخر الرازي ينقل عنه الامثلة العربيه مَعَ الاَلوانِ البديعيه...»(10)
فخر رازي در باب «تضمين المزدوج» و «ترصيع» و «مراعاة النظير» و «الجمع و التفريق و التقسيم» و ديگر مسائل بلاغي، مطالبي از کتاب «حدائق السحر» نقل کرده است. ويژگي کتاب «حدائق السحر» اين است که در برخي از تعاريف کتاب مزبور، جنبه هاي نقدي مشاهده مي شود و کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني از چنين خصوصيتي برخوردار نيست مثلاً وطواط در باب «التشبيهات» گفته است:
تشبيه اشيا به چيزهاي خيالي که وجود خارجي ندارند و در خيال و وهم موجود است مثل اين که انگشت (زغال مشتعل) را به درياي مشکين که امواجش زرين باشد، تشبيه کنيد، هم چون تشبيهات ازرقي، پسنديده و نيکو نمي باشد.
اين مسأله نشان مي دهد که وطواط تنها به شرح و تعريف فنون بلاغي نپرداخته، بلکه گه گاه به تقد و تحليل هم توجه کرده است.(11)
يا مثلاً در صنعت «ابداع» وطواط اظهار عقيده کرده و گفته است:
«من مي گويم که اين، از جمله ي صنعت نيست» زيرا کلام عقلا و فضلا، خواه منثور و خواه منظوم، بايد بر اين گونه باشد و اگر چنين نباشد که جزء کلام عوام به شمار آيد (رک: حدائق السحر ص 83).
وطواط، از کتب بلاغت عربي، که از اعجاز قرآن بحث کرده، آگاه بود، زيرا در بحث از تشبيه مطلق گفته است: (رک: حدائق السحر 43)
علي بن عيسي صاحب کتاب «اشتقاق» در اعجاز قرآن کتابي نوشته که در آن، همه ي تشبيهات موجود در قرآن را مورد بحث قرار داده است (12) و نيز در بحث از سجع به تقليد آنان که در باب اعجاز قرآن کتاب نوشته اند(13)، وطواط هم گفته است:
«آخر آيات را اسجاع نشايد گفت، فواصل بايد گفت...» رک حدائق السحر، ص 14، عجيب است که رشيدالدين وطواط، در مقدمه ي کتابش «ابيات شواهد کتاب ترجمان البلاغه را بس ناخوش مي يابد» و آنها را از «انواع زَلَل و اصنافِ خِلل خالي نمي بيند»
ولي با وجود اين، در حدود چهل بيت از اشعار «ترجمان البلاغه» را وطواط نيز به عنوان شاهد مثال در کتاب مي آورد.
رک: ترجمان البلاغه، ص 8 و حدائق السحر، ص 4 و نيز رجوع شود به صفحات 82 و 53 ترجمان البلاغه و صفحات 38 و 48 حدائق السحر.
اشعاري که در هر دو کتاب به عنوان شاهد مثال آمده است، فراوان مي باشد(14). البته در نقل برخي از اشعار در دو کتاب، اندک اختلافي هم مشاهده مي شود.
رک حدائق السحر، ص 70 و ترجمان البلاغه، ص 99.
وطواط در نام گذاري برخي از فنون بديعي با رادوياني، اختلاف نظر دارد (15) و اين خود يک امر طبيعي است؛ زيرا در روزگار رادوياني- که مقدم بر وطواط بوده است برخي از مصطلحات بلاغت وجود نداشته و در روزگاران بعد و مثلاً در قرن ششم هجري، برخي از مصطلحات بلاغي، پيدا شده است.
کتاب «حدائق السحر» رشيدالدين وطواط با آن که فارسي است ولي چون فنون بلاغي ميان دو زبان مشترک است، او براي هر صنعت از هر دو زبان شواهد و امثله آورده است، بدين معني که نخست از قرآن مجيد و سپس از حديث نبي اکرم و از آن پس از آثار خلفاي راشدين و صحابه و آن گاه از سخنوران و بلغاء عرب و از پي آن ها از نثر فارسي مثال مي آورد و پس از پايان مثال هاي نثر، به ذکر مثال هاي نظم عربي و فارسي مي پردازد.
متأسفانه در اين کتاب نظم منظقي وجود ندارد يعني مولف از صنايع مربوط به شعر هم چون «ردّ الصدرِ العَجُز» و يا صنايع مشترک ميان نظم و نثر و يا صنعت مربوط به نثر را جداگانه بحث نکرده ولي تمام صنايع را تعريف کرده و در آغاز نام صنعت را به عربي و سپس ترجمه ي فارسي آن را گفته و سپس مثال آورده است.
تعريفات در کتاب «حدائق السحر» همه منطقي است يعني جامع و مانع است و همه با عبارات فصيح و بليغ بيان شده و نظم کلام استوار است و عبارات در نهايت ايجاز است، هر چند که در نام گذاري کتاب تسامح شده و با آن که در مقدمه کتاب، تصريح شده که اين کتاب در محاسن نظم و نثر است ولي باز هم در ذيل همان مقدمه، نام کتاب را «حدائق السحر في دقائق الشعر» ناميده و شايد هم بتوان گفت اولاً در تسميه و نام گذاري جامعيت و مانعيت ضرورت ندارد و ثانياً در نزد قدما در فنون سخن به شعر بيشتر اهميت مي دادند تا به نثر، و سخن سنجي شعر بيشتر مورد بحث قرار مي گرفت.
3- المعجم في معايير اشعار العجم
در اوال قرن هفتم هجري، سومين کتاب با ارزش در علوم بلاغي به اسم «المعجم في معايير اشعار العجم» توسط شمس قيس رازي نوشته شد.
شمس قيس، کتاب مزبور را به تقليد از کتاب «حدائق السحر» رشيد وطواط نوشت، زيرا شمس قيس در طرح کتاب خويش از رشيد وطواط تقليد کرده و هم چون او قواعد بلاغي را به دو زبان فارسي و عربي نوشته و از عربي و فارسي مثال آورده و نکات و امثال و مطالب در هر دو کتاب، تقريباً يکي است و بعيد به نظر مي رسد که از باب توارد خاطر باشد.(16)

 

 

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه فردوسي مشهد
1- مثلا رادوياني در ص 29 ترجمان البلاغه، براي صنعت مطابقه و در ص 8 از شعر دقيقي براي صنعت ترصيع از شعر رودکي و در ص 22 براي صنعت مقتضب از شعر رودکي و در ص 34 در صنعت تضاد از شعر رودکي و در ص 52 براي تشبيه شرطي، از شعر رودکي و در ص 76 در صنعت مراعاه النظير، از شعر رودکي و در ص78 در صنعت تجاهل العارف، از شعر رودکي و در ص94 و 52 در صنعت استدراک، از شعر رودکي، مثال آورده است. 
2- برخي از فارسي زبابانان براي بعضي از صنايع بديعي در مقابل مصطلحات عربي، اصطلاحاتي وضع کرده اند، مثلا در برابر صنعت «رد العجز علي الصدر» مطابق و مصدر و در برابر «لغز» چيستان گفتند. و براي صنعت سوال و جواب پارسيان «معتبر» گفتند.
3- مثلا رشيد وطواط آن جا که مي خواهد از شعر خود مثال بياورد مي گويد: «من مي گويم» ر.ک: حدائق السحر ص84 و بسياري جاهاي ديگر. 
4- در کتاب هاي نثري پيش از ترجمان البلاغه رادوياني، گه گاه به مسائل بلاغي و نقدي اشاراتي شده است مثل اين که نظامي عروضي درص 61 چهار مقاله در باب تطابق لفظ و معني به طور ضمني بحث کرده و عبارات موجز و مفيد را خوب دانسته و به جمله ي «خيرالکلام فاقلّ و دلّ» استناد جسته و در هيمن بحث به طور غيرمستقيم دو قاعده بلاغي را باز گفته است:
1. الفاظ براي بيان معاني است.
2. ايجاز خوب است ولي دراز قولي بي حاصل خوش آيند نيست. 
نظامي عروضي در صفحه ي 38 کتاب چهار مقاله، در حکايت نهم از مقالت اول، از «ايجاز لفظ و اعجاز معني» سخن گفته و در صفحه 43 همان کتاب در مقالت دوم، آن جا که از شاعري سخن گفته اعتقاد دارد که شاعر بايد «... معني خرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خرد و نيکو را در خلعت زشت بازي نمايد و زشت را در صورت نيکو جلوه دهد.» 
شايد سخن نظامي همان سخني باشد که قدامه بن جعفر در صفحه ي 26 «نقدالشعر» گفته است: «ان العلو عندي احدالمذهبين و هو ما ذهب اليه اهل الفهم بالشعر والشعراء قديما و قد بلغني عن بعضهم انه قال: احسن الشعر أکذبه. کذا يري فلاسفه اليونانين في الشعر علي مذهب لعنتهم...».
5- براي نمونه رجوع شود به صص 116 و 117 و 118 و 119 ترجمان البلاغه.
6- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به «حدائق السحر في دقائق الشعر» به تصحيح و اهتمام عباس اقبال، چاپخانه ي مجلس، مقدمه ي مولف صفحه1.
7- در صفحات 2 و 3 مقدمه نوشته است: «چنين گويد: محمدبن عمرالرادوياني... هر روزگاري را اندر شرح بلاغت و بيان حل صناعت... اند دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت..».
8- براي آگاهي از شرح حال رشيدالدين وطواط به ماخذ زير مراجعه شود:
1. معجم الادباء ج19 از صفحه 29 به بعد. 
2. لباب الالباب 80/9.
3. تذکره الشعراء ص87.
4. تاريخ جهانگشا، ج18/2.
9- رجوع شود به حدائق السحر، صص 13 و 38 و نيز الصناعتين ص338 و البديع ص 58.
10-البلاغه تطور و تاريخ، ص275.
11- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: حدائق السحر، ص42.
12- ناگفته نماند که علي بن عيسي، در کتاب مزبور از تشبيه بحث کرده ولي چنين نيست که «همه تشبيهات، موجود در قرآن را مورد بحث قرار داده باشد. آن کس که از همه تشبيهات قرآن، بحث کرده، ابن ناقيا بغدادي است (متوفي به سال 458ه) که در کتاب «الجمان في تشبيهات القرآن» تشبيهات قرآني را مورد بحث قرار داده است. 
13- علي بن عيسي الرماني در ص 97 «ثلاث رسائل في اعجاز القرآن» گفته است: «الفواصل حروف متشاکل في المقاطع توجب حسن افهام المعاني الفواصل بلاعه و السجاع غيب» با قلاني هم در ص 57 کتاب «اعجاز القرآن».
14- جاي بسي شگفتي است که وطواط در آغاز کتاب گفته «امثله و شواهد رادوياني متکلف است» ولي خود برخي از آنها را نقل کرده است.
15- براي آگاهي بيشتر در اين زمينه رجوع شود به مقاله ي «بلاغت فارسي» نوشته دکتر سيد محمد علوي مقدم در مجله دانشکده ادبيات مشهد شماره سوم سال چهاردهم پاييز 1357 صص 614 و 615.
16- ر.ک: مبحث استعاره در المعجم و حدائق السحر.
 

منابع و ماخذ:
1- السيد المرحوم احمد الهاشمي، جواهر البلاغه في العماني و البيان و البدي، الطبعه الثالثه عشره مصر 1383 هـ، 1963 م ص 32.
2- عبدالکريم الخطيب، الاعجاز في دراسات السابقين الکتاب الاول، بيروت دارالمعرفة، الطبعة الثانيه 1975 م هـ ص 291.
3- اول من قال ذکر طرفة بن العبد في شعرٍ يعتدر فيه الي عمرو بن هند تصّدق علّي هداک المليک فانَ لکلِّ مقامٍ مقالاً رک: ابوطالب، المفضل بن سلمه بن عاصم، متوفي به سال 291 هـ الفاخر.
تحقيق عبدالعظيم الطحاوي- محمد علي النجار 960 م 1380- هـ.
وزارة الثقافة وَ الارشاد القوص، مصر ص 314.
4- دکتر تمّام حسّان، «اللغة العربية معناها و مناها»، ص 2118.
5- اصل سخن ابن خلدون در مقدمه صفحه 553 چنين است: «وَ اَعلَمَ اَنَّ ثَمَرةَ هذا الفَنَّ انّما هي في فهم اِعجاز القرآن.»
6- مأخذ سابق ص 553.
7- عبدالقاهر جرجاني- دلائل الاعجاز في علم المعاني، تحقيق از شيخ محمد عبده، بمکتبة القاهرة، 1381 هـ ص 201.
8- براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: دکتر علوي مقدم، دکتر رضا اشراف زاده معاني و بيان، تهران 1376 ش صص 26 و 27 انتشارات سمت.
9- ابوعثماان عمروبن بحر جاحظ، الابيان و التبيين، تحقيق و شرح از عبدالسلام محمد هاروني، بمکتبيه الخانجي، مصر، ج 1 صص 227 و 222 و 306.
10- مآخذ سابق 1/138 و 139
11- مأخذ پيشين 3/14.
12- رک: ابوعمر احمدبن محمد بن عبدربّه اندلسي، العقد الفريد، تصحيح و شرح از احمد امين، احمد الرين، ابراهيم الابيازي، مکتبة النهضة المصّرية 1962 م ج 4 ص 222.
13- رک: الخطابه، ترجمه عربي قديم منسوب به: اسحاق بن حنين، تحقيق و تعليق از عبدالرحمن بدوي، مصر 1959 م صص 185 و 200 و 218.
14- براي آگاهي بيشتر رجوع کنيد به مقاله، تأثير دو کتاب ارسطو در بلاغت عربي، دکتر محمد علوي مقدم، کيهان انديشه، ش 20، مهر و آبان 136 صص 114 تا 121.
15- براي آگاهي بيشتر رجوع کنيد به پاورقي چهار مقاله، تعليقات علامه قزويني، ص 173.
16- رک: حدائق السحر، ص 70 و 710
17- مأخذ سابق، 59.
پايگاه نور- ش 18