تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 13)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱۳)

روش های آشکارسازی استعدادها

شناخت و پرورش استعداد ها آنقدر مهم و اساسی می باشند که بعضی ها معتقدند معنی زند گی، آشکار ساختن این گوهرها و هدف آن، پرورش دادن و به کار گرفتن آنها است. همه ما عملکرد متفاوت افراد مختلف در محیط کار خود را تجربه کرده ایم. دیده ایم گروهی به خوشی آماده پاسخگویی و کمک کردن به مراجعین خود هستند و نشان خسته گی در چهره آنان دیده نمی شود و . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 12)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱۲)

تأثیر فرصتها در پرورش استعدادها

یکی از ارکان مهم در مقوله استعدادیابی واستعداد پروری، فرصتها هستند. اساسأ فرصتها یا درونی هستند و ما خود مسبب آن بوده ایم و یا اینکه ازبیرون نشأت گرفته اند. مثل فرصتی که از سوی والدین، معلمان، خواهران و برادران، دوستان و.... فراهم میگردد وما را در شناسایی و رشد استعدادها یاری میدهد. در اینجا پرداختن به چند نکته ضروریست  :

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 11)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱۱)

دیدگاه های مشاهیر در باره " استعداد "

قدرت شگفت انگيز نيروهاي خلاق و استعدادهاي نهفته آدمي هنگامي آشكار مي شود كه نيازي حياتي، تواناييهاي او را به فعاليت وادارد و . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 10)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱۰)

تعریف ذوق نزداهل معرفت


دراین فصل فرمایش بسیارخوش وخوبی دارد. ازآن فصلهای خیلی خوب است که یکی ازمطالب بلنداهل عرفان رادراینجاپیاده کرده است.درکتب عرفانی مثلاً"شرح فصوص"قیصری درچندین جادربارۀ"ذوق"مطالبی ذکرکرده که مادریک جای حاشیه داریم که ذوق راکجاهای آن کتاب عنوان کرده است.آنجاآورده که وقتی آقایان اهل عرفان می گویند"ذوق"منظورشان چیست؟به همین جهت است که جناب خواجه درشرح فرمود:"واهل المشاهدة یسمّون نیل اللذّة العقلیّة ذوقاً"؛این اهل مشاهده یعنی اهل عرفان،اهل کار،اهل کشف وسیروسلوک وریاضت شرعی نیل به لذت عقلی را"ذوق"می گویند.شیخ هم همین اصطلاح عرفانی راپیاده کرد.بعدازاین تاآخرکتاب ازاین اصطلاحات فراوان داریم که هریکی راان شاء الله به وقتش مطرح خواهیم کرد.ذوق همان "چشیدن"است.

شرح اشارات نمط هشتم حضر ت علامه حسن حسن زاده آملی حفظه الله

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 9)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۹)

تعریف و انواع ذوق

تعریف ذوق

ذوق در لغت به چند چیز اطلاق شده است:

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 8)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۸)

تخیل ، ذوق ، خلاقیت و زیبائی

هنر در لغت به معنای «فن، صنعت، علم، معرفت، امری توأم با ظرافت و ریزه كاری آن درجه از كمال كه فراست و فضل را در برداشته و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران بنمایاند، كیاست، زیركی، خطر و اهمیت، لیاقت، كفایت و كمال» آمده است. هنر در مفاهیم دیگری نیز، از جمله «عشق» و «حقیقت» آمده چنان كه حافظ در شعر ذیل هنر را به ترتیب - در دو معنی - به كار برده است :

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 7)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۷)

راه های پرورش ذوق و استعداد

ذوق باید تا دهد طاعات بر
مغز باید تا دهد دانه شجر
دانه بی مغز ، کی گردد نهال ؟
صورت بی جان ، نباشد جز خیال

باید پذیرفت که هرکسی استعدادی ویژه و جبلی در کار یا کارهائی خاص دارد . " اومانیست " ترین آدم های خیال پرداز هم همه انواع هنررا دردسترس همه آدم ها نمی بینند . باورهائی همچون بیت های زیر بر همین اساس ساخته شده اند : . . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 6)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۶)

تعریف فلسفی "  ذوق "  از دیدگاه استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

" گفتگو "

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 5)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۵)

ذوق چیست ؟

"ذوق" چيست؟ دشوار است دريك جمله و به آساني بتوان به اين پرسش پاسخ داد، اما چنين چيزي وجود دارد و مدعايش طبايع گوناگون است كه در همه زمينه هاي زندگي تظاهر مي كند.
مي توان در چيزي نشانه اي از ذوق يا بي ذوقي يافت. ذوق مي تواند . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 4)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۴)

مقدمه :

يكي از زيباترين وجوه تمايز انسان با ساير موجودات، قدرت تفكر و خلاقيت اوست . اين قدرت سرآغاز تحقق اهداف آرمانگرايانه انسان هاست و باعث مي شود انسان بتواند توانائي هاي خود را نمودار سازد .
قدرت تغيير در ذهن و پديده هاي هستي قدرت كشف و توليد . . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 3)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۳)

روشهاي پرورش خلاقيت

مي توان موهبت خلاقيت را با بلا استفاده گذاردن پژمرده نمود و يا با مبادرت به فعاليت هائي که بيشترين امکان را براي پرورش قدرت تصور خلاق به وجود مي آورد، و خاصه باتمرين دادن مداوم، آن را توسعه داد.
در اين که اين استعداد را مي توان پرورش داد ترديدي وجود ندارد. روانشناسان از . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( 2)

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۲)

اوقات بیکاری ، فرصت ارزشمندی برای کشف استعدادهای نهفته خود

کارهای لذت بخشی که در اوقات بیکاری میتوانیم انجام دهیم . . .

ادامه نوشته

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی : 6 - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱ )

 

تمرین های ضروری برای سخنرانی و گویندگی

۶ - تمرین کشف و پرورش ذوق و استعدادهای نهفته ( ۱ )

استعدادهای پنهان خود را پیدا کنید

بسیاری از مردم در طول زندگی خود ممکن است در شرایطی قرار گیرند که اگر توانایی خود را در آن لحظه مورد استفاده قرار می‏ دادند به موفقیت عظیمی دست پیدا می‏ کردند. همه ما دارای . . .

ادامه نوشته

ذوق

 

 

ذوق ،حسى است كه مزه‏ ها را از قبيل شيرين، شور، تلخ و ... درك مى ‏كند.
ذوق به معنى قوه ادراكى لطيفى است كه اختصاص به ادراك سخنان ظريف و محاسن لطيف و دقيق دارد. و نيز به ميل انسان به بعضى از اشياء اطلاق مى‏شود. مثل ذوق مطالعه و ذوق شنيدن.

 

راه های تقویت خلاقیت و پرورش ذوق


"راه هاي تقويت خلاقيت ادبي و پرورش ذوق هنري دانش آموزان "


تهيه كننده : خديجه رحيمي(پاييز)


      چكيده :
        
    پرورش خلاقيت ادبي و ذوق هنري دانش آموزان ، يكي از مهمترين مسائلي است كه در كلاس هاي ادبيات بايد مورد توجه دبيران محترم قرار گيرد .
 دبيران ادبيات با شناخت راههاي تقويت خلاقيت و موانع رشد آن مي توانند با به كار بردن شيوه هاي تازه و ذوق برانگيز در كلاس درس استعدادهاي نهفته دانش آموزان را بيدار ساخته با پرورش خلاقيت ايشان راه هاي پيشرفت ذوق ادبي و هنري آنان را گسترش دهند .
    در اين راستا تجربه هاي درخشان همكاران در طول ساليان تدريس و روش هاي تازه اي كه در جلب و جذب دانش آموزان به شناخت و لذت بردن از درس ادبيات موثر است ، قابل تأمل و توجه مي باشد . روش هايي كه شايد در هيچ كتاب و منبعي به آن اشاره نشده و حاصل ذوق لطيف و بينش وسيع خود همكاران است .
    در اين نوشته به پاره اي از اين شيوه ها كه حاصل تجربه نگارنده در طول ساليان نه چندان دراز تدريس است اشاره مي شود .


مقدمه :
 
    يكي از زيباترين وجوه تمايز انسان با ساير موجودات، قدرت تفكر و خلاقيت اوست . اين قدرت سرآغاز تحقق اهداف آرمانگرايانه انسان هاست و باعث مي شود انسان بتواند توانائي هاي خود را نمودار سازد .
    قدرت تغيير در ذهن و پديده هاي هستي قدرت كشف و توليد انديشه هاي تازه از مصاديق خلاقيت اند .

"تفكر فعاليت ارادي مغز در جهت حل مجهولات و كشف رابطه هاست . توان ذهني در پردازش آنچه نظر ما را به خود معطوف داشته است ، تفكر ناميده مي شود .
    قوه تفكر منطقي در نهاد همه انسانها و ابناي بشر وجود دارد اما از قدرت ابداع و خلاقيت تنها كساني بهره مندند كه تفكراتي سواي تفكرات ديگران دارند ."                                                                                                     (بيدمشكي،18:1385)

    خلاقيت يك خصيصه صرفأ ذاتي نيست بلكه همه انسان ها از اين توانايي برخوردارند  اما هر كس درجه اي از اين استعداد را داراست . معلم موفق معلمي است كه اين درجه را به سطح بالاتر بلكه بالاترين سطح برساند .
    عوامل مؤثر در خلاقيت را شناسايي نموده براي پرورش اين توانايي در دانش آموزان تلاش نمايد . به ويژه معلم ادبيات كه با دنياي درون دانش آموزان ارتباط بيشتري دارد بهتر مي تواند در راه شناسايي و تقويت خلاقيتهاي ذوقي و ادبي دانش آموزان كه در نهايت منجربه آفرينش ادبي و تلطيف روح و روان ايشان مي شود گام بردارد .
 كلاس هاي انشا در دوره راهنمايي و اختصاص زمانهايي از كلاسهاي ادبيات دوره متوسطه بهترين مكان و زمان جهت پرورش خلاقيت هاي ادبي و ذوق هنري دانش آموزان است .
دانش آموزان علاقه مند و داراي استعداد را مي توان به كمك روشهاي فراوان ذوقي به سمت موضوعات تازه و كشف هاي نو و لذت بردن از خواندن و نوشتن رهنمون شد .
    در اين نوشته سعي شده است پاره اي از روش هايي كه به صورت تجربي در طول ساليان تدريس نگارنده به دست آمده و نتايج خوبي هم داشته است به اجمال گزارش شود.


تعريف خلاقيت

  رولامي معتقد است:تفكرخلاق ،نمايش  ِ بالاترين،درجه ي سلامت عاطفي و عبارت است از ابراز وجود افراد ِ سالم، درجريان خود بهسازي وتكامل نفس خويش"                                                                      (رشدمديريت مدرسه،دي ماه 19:1385)


  براي خلاقيت تعاريفي  ارائه شده كه به برخي از آنان اشاره مي شود :
- خلاقيت خارج شدن از پشت درهاي بسته است .

- خلاقيت دوباره نگاه كردن است .

- خلاقيت فرايند مقابله  واقع بينانه با يك مسئله و درگيري و جذب شديد آگاهي با هوشياري و مرتبط ساختن مطالب با يكديگر به نحوي تكامل يافته است .


موانع خلاقيت

"به گفته اندرسن خلاقيت در كودكان امري همگان است در حالي كه در بين بزرگسالان تقريبا" وجود ندارد . خود به خود اين سؤال پيش مي آيد كه چه بر سر اين توانايي عظيم و همگاني بشر پيش آمده است ؟ "                                                                                        (آلن بودو،1358:45)

موانع خلاقيت دو دسته اند :     - موانع فردي                - موانع اجتماعي

    " برخي عوامل فردي كه باعث رشد خلاقيت مي شوند عبارتند از : عوامل دروني   - فيزيولوژيك و بيولوژيك"                                                                    ( شميسا وعليپور،37:1376)

     
    در دسته موانع فردي تنها موانعي كه از بقيه مهمترند  ، موانع رواني اند كه لازم است مربيان و والدين به آن توجه داشته باشند . برخي از موانع رواني كه در رشد خلاقيت  تأثير دارند عبارتند از :

     - عدم اعتماد با نفس  
     - عادت                    
     - عدم تمركز ذهني
     - ترس از شكست 
     - تصور منفي از خود       
     - نداشتن انعطاف پذيري و ...
     -   اعتقاد به ارثي بودن خلاقيت
   

موانع اجتماعي

    يكي از دلايلي كه ما هر چه بيشتر رشد مي كنيم خلاقيتمان كمتر مي شود آن است كه قرباني فرهنگ،  رسوم اجتماعي و عادات مي شويم . در نتيجه ي تحصيل و تجارب ،  خصوصياتي در ما ايجاد مي شود كه طرز تفكر ما را به سوي جمود مي كشاند . بطور كلي عوامل اجتماعي مؤثر در خلاقيت عبارتند از :
- خانواده
- -مدرسه
- گروههاي اجتماعي كه فرد در آنها عضويت دارد مثل : تيم ورزشي – انجمنها – گروههاي مذهبي و ...

با توجه به موضوع نوشته و با عنايت به اهميت نقش مدرسه در پرورش يا از بين بردن خلاقيت در دانش آموزان از ميان موارد فوق به موانعي كه مدرسه مي تواند در مسير خلاقيت ايجاد كند اشاره مي نمايد .
   
    در برخي مدارس و نظامهاي تعليم و تربيت ،موانعي بر سر راه رشد خلاقيت وجود دارد كه موارد زير مي تواند نمونه هاي آن باشد :
- مقررات خشك و انضباطي

-  روشهاي تدريس سنتي

- شخصيت برخي معلمان و شرايط كار . معلمان كم حوصله ، كم سواد و عدم مديريت صحيح كلاس  ،خلاقيت را از بين مي برد .

        - تأكيد زياد بر نمره و ارزشيابي 

        - عدم مشاركت فعال دانش آموزان در فعاليت هاي آموزشي

- قضاوت بدون تشريح علل و نتايج

شناخت عوامل فوق كه البته احتياج به توضيحات بيشتر دارد و در اين مقال نمي گنجد مي تواند در صورت رفع شدن كمك مؤثري باشد در پرورش كودكان و نوجوانان خلاق و آفريننده .

راههاي تقويت خلاقيت ادبي و پرورش ذوق هنري


" همه ي شاه كارهاي بشر،درتخيل خلاق او ريشه دارد ،پس ما حق نداريم به تخيل ،بهاي كمي بدهيم"

( زاهدي،68:1382)


    ادبيات دنياي پر رمز و رازي است كه پرواز در زواياي ناشناخته و ناگشوده اش لذتي برابر كشف و شهود به انسان مي دهد .
    انسان كه در پي كشف و شهود باشد و در پشت هر پديده گستره ي بي نهايتي از زيبايي ها و ظرافتها را مي بيند، هيچ وقت ساكن و جامد نمي ماند و در تلاطم براي رسيدن به كمال، لحظه اي از پاي نمي نشيند .
    كلاس ادبيات دريچه اي به سوي آسمان بي نهايت زيبايي ها و ظرافت هاست و معلم خوش ذوق
    ادبيات راهبري كه دست دانش آموز را مي گيرد او را كنار پنجره مي برد  پنجره را مي گشايد و وسعت زيباي آن  سو را پيش چشم او مي گشايد .
    اما فقط دانش آموز را تا كنار پنجره بردن كافي نيست  بايد فضايي را ايجاد كرد كه خود او به سمت پنجره برود و خود آنرا بگشايد زيبائي ها را ببيند  تشريح كند  نقد كند و آنگاه آنرا براي سايرين باز گويد و در نهايت در خويش نهادينه سازد و آن ها را در خويش بجويد .
هميشه در كلاس درس دانش آموزاني هستند كه به نوشتن،علاقه مندندو دراين زمينه استعداد هم دارند.معلم ادبيات ،مي تواند به شيوه هايي نه چندان سخت و پرهزينه،دانش آموزان مستعد رابه سمت رشد خلاقيت ادبي و پرورش ذوق هنري،رهنمون شود تا شيريني درك لذت ادبي را درك كنند و به سمت آفرينش آثار خلاقه ي ادبي روي بياورند.

       در زير به برخي از شيوه هايي كه در پرورش خلاقيت ادبي دانش آموزان مي تواند مؤثر باشد و نگارنده در طول سالهاي تدريس آن ها را به كار برده ام اشاره مي شود .
     لازم به ذكر است سعي شده تا حدامكان، از بيان موارد معمول و تكراري كه در همه كلاس ها توسط همه دبيران محترم انجام مي شود پرهيز گردد :

-  ارائه تصوير و خواستن از دانش آموزان كه هر بيتي كه با ديدن اين تصوير به ذهنشان متبادر مي شود بنويسند . امكان دارد اين بيت مريوط به يك جزء تصوير باشد يا حتي جزئي در تصوير با كلمه اي در بيت همخواني داشته باشد .يادم است چند سال پيش تصوير پرنده اي بردرخت را به كلاس برده بودم و از بچه ها خواستم پيرامونش بيت يا پاره اي شعربنويسندويكي از دانش آموزان نوشته بود:
تسبيح گوي او نه بني آدمند وبس                   هر بلبلي كه زمزمه برشاخسار كرد !
ومن به او بيست دادم.
 
- ارائه شعر و درخواست از دانش آموزان كه آن را نقاشي كنند . هر چه مي فهمند و برداشت مي كنند بكشند ، مثلأ :
 
در آن كوير سوخته آن خاك بي بهار                         حتي علف اجازه زيبا شدن نداشت
نردبان از سر ديوار بلند /صبح را روي زمين مي آرد
آب شد برف زردكوه ِ سپيد                            تكه يخ ها به گريه افتادند
تكه يخ ها چه سر به زيروصبور                       جاي خود را به چشمه ها دادند
آنان كه فانوسشان را /بر پشت مي برند،/سايه هاشان پيش پايشان مي افتد!

 


  -  از آنان بخواهيم ابياتي از شاعران بزرگ مثلا" سعدي حافظ يا مولوي را با مفاهيمي كه تعيين مي كنيم بيابند . مثال : مفهوم ' دوستي – عشق – نفرت – دانش و ...'

-چند بيت بدهيم و از آنان بخواهيم عناصر مرتبط با هم را با فلش به هم وصل كنند،يا هسته ي  مركزي واصلي را مشخص كنند ( آشنا كردن بچه ها به طور غير مستقيم با بيان و بديع و آرايه هاي ادبي )

مثال :
 ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد         كه كند شكوه ز هجران لب شيريني
اين تطاول كه كشيد ازغم هجران بلبل               تا سراپرده ي گل نعره زنان خواهد شد
آسمان باقفس تنگ چه فرقي دارد                 بال وقتي قفس ِ پر زدن ِ چلچله هاست
يوسف  !به اين رها شدن از چاه دل مبند         اين بار مي برند كه زنداني ات كنند
گره به باد مزن،گرچه برمراد رود                    كه اين سخن به مثل باد با سليمان گفت


-   از آنان بخواهيم شاعران و نويسندگان گمنام شهر يا استان خود را معرفي كنند .

- ضرب المثلهاي هم معني يا نزديك به هم را جمع آوري كنند .
 مثال : يك دست صدا ندارد = با يك گل بهار نمي شود .
سالي كه نكوست از بهارش پيداست=در باغ را كه باز كني تا انتهاش پيداست

- ضرب المثل هايي كه در آن ها يك كلمه تكرار شده جمع كنند بعد مفاهيم آن ها را طبقه بندي كنند .
مثال : ضرب المثل هايي كه در آنها كلمه ي ' ديوار ' آمده جمع كرده مفاهيم آن ها را جدا جدا بنويسند .


- اصطلاحات جديدي كه در ميان مردم رايج شده را جمع كنند و در مورد مفاهيم آن ها و علل پيدايش آن ها صحبت نمايند .
 مثال : تو ' مود ' چيزي نبودن – آب و روغن قاطي كردن – همه را برق مي گيره ما را چراغ نفتي

- اصطلاحات و ضرب المثل هاي محلي را جمع كنند .
 مثال : آب از تالار پايين كردن : اصطلاح خاص منطقه اردهال و نياسر كاشان به معني فخر فروختن
 
-از آن ها بخواهيم  علت دوست داشتن يا دوست نداشتن فلان درس را با حس خودشان بنويسند

- بخواهيم هربار يك شاعر كلاسيك ناشناخته يا يك شاعر نوپرداز ناشناخته را خيلي كوتاه معرفي كنند

- تشكيل انجمن هاي ادبي در مدارس

- با ابيات هر شعر ( مثنوي ها ) مشاعره كنند .

- برگزاري همايش هاي ادبي هر ساله در مدارس با حضور معلمان يا اساتيد برجسته و شاعران محلي يا استاني .

- استفاده از روش همانند سازي براي سنجش ترس ها ،شادي ها –،آرزوها و تخيلات بچه ها .
 مثال : خيال كنيد مثل يك سطل در وسط يك چاه گير كرده ايد احساسات و آرزوهاي خود را بيان كنيد .

- در نظر گرفتن حجم انشا ونوشته  با توجه به مفهوم و محتوا و زيبايي هاي آن و تشريح اين موضوع براي دانش آموزان .

- ساختن پيام كوتاه ( sms  ) با استفاده از نيروي تخيل  يك موضوع بدهيم مثل ' دوستي ' و از دانش آموزان بخواهيم جملات كوتاه با معنا و زيبا در مورد آن درست كنند .


        - تهيه شعر از وبلاگ شاعران توسط بچه ها و ارائه آن در كلاس .

- نصب تابلوي ويژه نوشته هاي دانش آموزان در مدارس

- توجه ويژه به ادبيات معاصر به لحاظ ارتباط بيشتري كه دانش آموزان با شعر و نثر نو برقرار مي كنند و استفاده از آن جهت ورود به دنياي وسيع ادبيات گذشته . خوانش شعرونثرهاي معاصر،بردن صداي شاعران معاصر در كلاس درس يا حتي دعوت از آن ها براي حضوردركلاس (درصورت امكان)

- ديدار با شخصيت هاي ادبي منطقه .

- معرفي سايت هاي ادبي و آموزش روش ورود به آن ها با استفاده از كامپيوتر مدرسه به دانش آموزان .


- اختصاص بخش كوتاهي از كلاس ، به ادبيات جهان
- تهيه ي دفتري از بريده هاي روزنامه ها (شعر و نثر ادبي كوتاه) و ارائه دركلاس

- انجام بازي هاي ادبي مثلأ يك كلمه مي دهيم و از آنان مي خواهيم اولين چيزي را كه با شنيدن آن كلمه به ذهنشان مي رسد بيان كنند .
مثال : اولين چيزي كه با شنيدن كلمه خيابان به ذهنتان مي رسد بيان كنيد،نفربعد با كلمه اي كه نفراول گفته و همينطور تا آخر. درپايان با زنجيره اي ازكلمات نامربوط مواجه مي شويم كه همينجا مي توانيم بحث حلقه ي تداعي ها و حلقه هاي گم شده دربعضي نوشته ها را برايشان مطرح سازيم.

- پنج تا كلمه بنويسيد كه اول وآخر آن " د" باشد.

- براي كلمات " آواز و پرواز"  چند تا قافيه بسازيد

- چند كلمه بگوييد كه آخر آن ها " ان" غير جمع باشد

- چند كلمه بنويسيد كه اول آن ها "آر" باشد

- چند كلمه بنويسيد كه آخر آن ها " ور " باشد

- چند كلمه بنويسيد كه حرف  اول وآخر آن ها يكي باشد


- انجام مشاعره از شعرهاي كتاب

- انجام مشاعره از حافظه


- انتخاب شعرهاي شاعران مطرح براي حفظ كردن توسط دانش آموزان ودادن جايزه به آن ها سركلاس درس

- برگزاري مسابقه ي  روخواني شعر شاعران مطرح در برنامه صبحگاه مدرسه درروزهاي بزرگداشت شاعران،مثلأ روزحافظ،يا مولوي وسعدي و.... كه در طول سال تحصيلي هم هست

- برگزاري مسابقه ي  روخواني از روزنامه ها در صبحگاه مدرسه يا كلاس درس

- برگزاري مسابقه ي روخواني از كتب درسي

- گفتن ديكته از كتب غير ادبي

- آوردن روزنامه سركلاس توسط بچه ها و جداكردن كلمات مشكل و غلط هاي ديكته اي و نگارشي توسط ايشان

- برگزاري دوره هاي فشرده وساده ي مقاله نويسي در سطح مدرسه درساعات فراغت دانش آموزان

- ارائه ي نمايش از درس هاي ادبيات براي مراس مدرسه يا ارائه دركلاس درس

- ارائه ي يك شعر كوتاه در ابتداي هركلاس به انتخاب خود دانش آموزان. از قبل با آن ها هماهنگ شود كه هربار يكي اين مهم را انجام دهد

- نوشتن داستان از دروس

- جمع كردن كليه ي نوشته هاي مسير خانه تا مدرسه وتوجه با نگارش و ديكته ي آن ها وارائه دركلاس. اين نوشته ها از تابلوهاي سردر مغازه ها تا پلاكارد و ديوارنويسي و... است.اين  مورد دقت وتوجه دانش آموزان راتقويت مي كند.


- ارائه ي سي دي هاي مربوط به ادبيات در كلاس  و تهيه ي خلاصه ي آن ها توسط دانش آموزان

-تهيه ي روزنامه ديواري يا نشريه از مراسم محلي .
مثلأ :مراسم بيل گرداني درنيم ور   يا قالي شويان مشهد اردهال


- بازديد از اماكن تاريخي ،ادبي منطقه و برگزاري مراسم كوتاه شعرخواني در آن جا

- اختصاص نمايشگاه به آثار ادبي بچه ها شامل :ماكت ابنيه و اماكن تاريخي،ادبي و آرامگاه شاعران- مجسمه –روزنامه ديواري و نشريه – كتاب و.....

- معرفي كتاب هاي جديد وقديم و  امانت دادن آن براي مطالعه به بچه ها

 

البته راه هاي فراوان ديگري هم براي پرورش خلاقيت ادبي دانش آموزان هست  كه حتمأ همكاران خوبم در كلاس هاي درس آن ها را به كار مي برند و اين موارد گوشه اي از فعاليت هايي است كه مي توان در اين زمينه در كلاس هاي ادبيات انجام داد . البته ذكر اين نكته هم ضروري است كه نگارنده به فرصت محدود كلاس هاي ادبيات وزبان فارسي و فراواني مطالب درسي واقف است و مي داند كه تدريس يك درس و ارائه ي مفيد آن وانجام تمام خواسته هاي كتاب و دانش آموزان چه در دوره ي راهنمايي وچه دبيرستان چه اندازه زمان بر و سخت است اما همكاران عزيز توجه دارند كه همه ي مطالب گفته شده دركتاب فقط و فقط يك هدف نهايي دارند و آن هم ايجاد التذاذ ادبي و پرورش ذوق هنري و ادبي دانش آموزان است و بر ماست ولو خيلي اندك،بخشي از زمان كلاس را به اين مهم اختصاص دهيم.

( نتيجه )

    بر اساس تحقيقات و تجربيات روشن مي شود كه مدرسه يكي از مهمترين مكان هاي پرورش خلاقيت در دانش آموزان است .و در اين راستا كلاس ادبيات به لحاظ ارتباط بيشتر و لطيف تري كه با درون آنان دارد ، مي تواند در شكوفايي و گسترش خلاقيت ادبي و ذوق هنري آنان مؤثر افتد .
    برمعلمان ادبيات است كه با شناخت راه هاي تقويت خلاقيت و شناخت موانع آن در پيشرفت اين مؤلفه در دانش آموزان تلاش نمايند . در اين مسير به نظر مي رسد انجام فعاليت هاي تازه و ذوق برانگيز كه پاره اي از آن ها در اين نوشته اشاره شد كار گشا خواهد بود .


منابع :


-  بيدمشكي ، مريم .(1385).  ' خلاقيت و آموزه هاي ادبي '، رشد معلم 5 ، بهمن .ص 18

-  بودو  ، آلن .(1358).  خلاقيت در آموزشگاه . ترجمه علي خان زاده . تهران : انتشارات شركت سهام چهر
-   زاهدي،زهره.(1382).يك گام تامهتاب ويونگ.چاپ اول.تهران:سوگند

-  عليپور،  بيژن و شميسا ، علي .(1376). پرورش خلاقيت . تهران : نشر دكلمه گران

- ماهنامه ي آموزشي  تربيتي پيوند ،  شماره 326 ،  انتشارات سازمان مركزي انجمن اولياء و مربيان  وزارت آموزش و پرورش ،  تهران ،  آذر 1385

-  ماهنامه ي پرورشي تربيت ،  سال بيستم ،  شماره 2 ، انتشارات وزارت آموزش و پرورش ،  تهران ، آبان 1383

-  فصلنامه ي رشد مديريت مدرسه،دوره ي پنجم،شماره پي درپي 41 ،انتشارات وزارت آموزش وپرورش،تهران،دي ماه 1385

منبع :

http://www.adab.tama.ir/myfolder/10002/files/khalagheyat.doc

تعریف ذوق و نقش ذوق در شعر


نقش ذوق در شعر

پیش از این که وارد بحث شویم لازم است بدانیم که ذوق به چه چیزهایی گفته می شود؟

تعریف ذوق

ذوق در لغت به چند چیز اطلاق شده است:

1-چشیدن: امتحان نمودن مزة چیزی را.

هر بی خبر نشاید این راز را، که این را

جانی شگرف باید ذوق لقا چشیده

 (عطار)

2-چشایی: یعنی قوه ای که به وسیلة آن طعم چیزی تشخیص گردد.

گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست

گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع بابصر

( ناصر خسرو)

ذوق عذاب تاکی دیوانه را چشانی

از رحمت تو هست ما را اینقدر شکایت

(کمال خجندی)

3-طبع، سلیقه و استعداد:

در چارسوی فقر درا  تا ز راه ذوق

دل را زپنجنوش ملامت نکنی دوا

(خاقانی)

لفظ پریشان شان بردل اصحاب ذوق

خشک چو باد سموم سرد چو دندان مار

(خاقانی)

هرکه را ذوق و طبع صافی نیست

ذوقش از شعر مجد خوافی نیست

(مجد خوافی)

4-خوشی و نشاط:

تشنه را گر ذوق آید از سراب

چون رسد دروی گریزد جوی آب

(مولوی)

بانگ چنگ آمد و نای جستم از ذوق زجای

بنگریدم ز سرای همچو ماری و زغو

 (سوزنی)

5-قوة تمیز زیبایی از زشتی:

چو بو شعیب وخلیل و چو قیس و عمرو وکمیت

به وزن و ذوق عروض و به نظم ونثر و روی

 (منوچهری)

اشتر به شعرعرب در حالت است وطرب

گر ذوق نیست کژ طبع و جانوری

(سعدی)

6-تمایل خاص فطری وخلقی کسی به چیزی مثل ذوق موسیقی، ذوق شعر، ذوق نقاشی و...

هرکه را ذوق و طبع و صافی نیست

ذوقش از شعر مجد خوافی نیست

(مجد خوافی)

فرهنگ عمید تنها به معانی چشیدن، چشایی، طبع وسلیقه و خوشی ونشاط اکتفاکرده ولی دهخدا تمام معانی فوق را با استناد به اشعار شاعران پیشین یاد آورشده است.

ذوق در اصطلاح صوفیه عبارت است از "مستیی که از چشیدن شراب عشق مر عاشق را شود." ملاعبدالرزاق کاشی ذوق را اولین درجه از درجات شهود حق به حق به اندک زمان دانسته است.

ذوق نزد ادبا عبارت است از قوة محرکه ای که انسان را به جانب چیزی به وجد آورد. چلپی در حاشیة مطول می نویسد: "ذوق قوه ای است ادراکیه که مراو را به اداراک سخن های لطیف ومحاسن خفیة آن اختصاصی است."

ذوق در مبحث زیبایی شناسی، با توجه به معانی ادراکی و حسی آن، چنین تعریف شده است:

" ذوق یک احساسی است لطیف وخوش آیند."

(بکایی؛ سخن شناسی، چاپ اول، نشرکتابخانة ابن سینا، تهران 1346،ص 80 )

یا درجای دیگر آمده است:

" ذوق در اصطلاح نوعی از شعور است که در طبیعت بشر به منظور ادراک بداعت وایجاد بدایع به ودیعت گذاشته شده و چون از جمله حادثات روانی است کمیتی ندارد و کاملاً کیفی است و فقط قابل تنوع بوده و شدت وضعف می پذیرد."

(همان، ص 84 )

از مجموع تعریف های فوق به این نتیجه می رسیم که:

1- ذوق یک قوه است مثل قوة چهارگانة دیگر.

2-این قوه در فطرت ونهاد انسان به ودیعت گذاشته شده است؛ یعنی امر عمومی است. در همة انسان ها (حتا حیوانات) وجود دارد. وهیچگاه از بیرون بر انسان عارض نمی گردد.

3-کیفی وروانی است. کمیتی برای آن متصور نمی باشد.

4-محرک است. انسان را به چیزی دعوت می کند. برای او رغبت ایجاد می نماید.

5-وظیفة او در قدم نخست درک اشیاست. چیزی را که می بیند ابتدا آن را درک می کند. صورت او را در ذهن مجسم می سازد.

6-نسبت به آن شیء رغبتی را در ذهن ایجاد می نماید. شوق آدمی را برمی انگیزد؛ مثلاً اگر گلی را می بیند نسبت به آن تمایل پیدا می کند  و  او را می خواهد.

7-چیزی را از چیز دیگر تمییر می دهد. زیبا را از نازیبا تشخیص می نماید. شعر خوب را از بد تفکیک می کند.

برجسته ترین خصوصیات ذوق

ذوق از خصوصیات زیادی برخوردار می باشد که برخی از آن ها را یاد آورشدیم. اینک به صورت فهرست وار عمده ترین آن ها را تذکر می دهیم:

1-ذوق چون عمل کیفی است صورت مادی و حسی ندارد بلکه فقط می توان با قوة ادراک را آن را دریافت نمود.

2-نسبی است و در هر انسان تفاوت پیدا می یابد. درهمه افراد به صورت یکسان ظهور نمی کند. هر شخص ممکن است در جهات خاصی ذوقی  داشته باشد.

3-عمومی است؛ یعنی در همه انسان ها بالفطره وجود دارد.

4-قابل تکامل است. به صورت تدریجی وبه وسیلة ممارست زیاد رشد می کند و تا سطح عشق بالا می رود.

5-اثر بداعی را از لابداعی و غیر بداعی تشخیص می کند.

6-آثار بدیع را به وجود می آورد.

انواع ذوق

ذوق از منبع آفرینشی خود به  دوگونه تقسیم می گردد:

ا-ذوق حسی: ذوق حسی ذوقی است که از راه حس انسان به چیزی تمایل پیدا می کند مانند دیدن گل نرگس یا گل لاله و... دیدن گل ها و اشیای زیبا رغبتی را در دل به وجود می آورد که نتیجه اش خواست آن می باشد. ذوق از این ناحیه با قوة مخیلة انسان ارتباط می یابد و درحقیقت جزئی از آن قرار می گیرد.

2-ذوق عقلی: ذوق عقلی آن است که از طریق فکر و اندیشه به دست آید مثل خوشایندی یک مطلب علمی ویامضمون جالب وخواندنی. ذوق از این ناحیه با عقل رابطه می گیرد و دارای دو جنبة تخیلی و عقلی می شود.

نقش ذوق در شعر

پس از این که دانستیم ذوق چیست لازم است بدانیم که ذوق در شعر چه نوع نقشی را ایفا می کند؟ شاعر با داشتن ذوق چه کار هایی را انجام داده می تواند و مخاطب تا چه پایه به درک شعر وتشخیص زیبا از نازیبا نایل می آید؟

برای روشن شدن این مطالب ذوق را در ارتباط به شاعر و مخاطب جداگانه به تحلیل می گیریم:

اما در ارتباط به شاعر باید گفت: آنچه مهم است تمییز پدیده هایی است که در جذب ذهن وخیال مخاطب رول اساسی دارد. مثلاً یک شاعر باید ازاین قوة ادراک برخوردار باشد که بتواند کاربرد واژه های شاعرانه را از غیر آن تمییز دهد؛ چه این که بنابر نظر تعدادی از نویسندگان هرواژه ازلحاظ روانی قابلیت جذب هرنوع افکار را ندارد چه بسا واژه هایی هستند که باعث نفرت و انزجار خواننده می شوند همانند واژه های سگ، خوک، خر، جرش شا و...  . این کلمه ها با این که از لحاظ ساختار ظاهری از حروف الفبا تشکیل یافته اند اما از نگاه روانی تأثیرات منفی را روی خواننده وشنونده برجا می گذارند. بالمقابل واژه هایی چون مهتاب، ثریا، ستاره، دریا، آب، ابرو، خال لب و... موجب بشاشت خاطر و انبساط نفس خواننده وشنونده می گردد. از این رو هر واژه کاربرد ویژه ئی دارد؛ یک واژه در جایی زیبا جلوه می  نماید و در جای دیگر نه. بنابراین درک این امر برای شاعر از ارزش والایی برخوردار می باشد. شاعر برای این که بتواند شعر ش را ماندگار و جذاب سازد نخست از مخاطب خود  شناخت لازم را به دست آورد و ذهن و روان وی را به صورت دقیق بشناسد سپس واژه ها و پدیده های طبیعی را که در سروده های خود به کار می برد تشخیص نماید. به طور مثال این شعر را ببینید:

چقدر مانده به آخر دو ایستگاه، آری

دو ایستگاه به قدر دو سطر آه، آری

(شریف سعیدی؛ ماه هزار پاره، چاپ اول، انتشارات عرفان، تهران 1382 ، ص 119 ) 

زابری روسری داری، زباران پیرهن بانو

تعارف می کند رنگین کمانی را به من بانو

به دستش ساعتی از ماه واز میچید انگشتر

به پاکرده است کفش از کهکشان و یاسمن بانو

(همان، ص 75 )

هردو شعر مال یک شاعر است؛ اما فضای هردو باهم فرق می کند. در دوبیت نخست، ایستگاه محور اصلی سخن است و در دوبیت اخیر بانو. فضایی که در دوبیت اول ایجاد شده یک فضای خشک بی شایبه است که هیچ طبعی را بر نمی تابد لیکن فضای شعر دوم از طراوت وتازگی خاصی بهره مند می باشد. چراکه واژه هایی که در کنار  بانو قرار گرفته اند واژه های لطیف وسرشار از نازکی و زیبایی می باشند از این جهت جذابیت آن نسبت به شعر اول بیشتر گردیده است.

به این ترتیب می  بینیم که ذوق شاعر در تشخیص زیبا از نازیبا کارامدی بسیار بالا و حساسی دارد.

اما نسبت به مخاطب باید اذعان کرد که درعین این که ذوق در بازشناسی صوری شعر و تأثیر پذیری روانی ازآن، نقش بنیادی دارد، درفهم شعر هم از پتانسیل قوی برخوردار می باشد؛ زیرا هر اثری بدون مطالبة نفس امکان حضور در خاطر را ندارد و تا توجه حاصل نگردد، فهم آن نیز مشکل خواهد بود. لذا وقتی بیدل می گوید:

هوای پختگی داری کلاه فقر برسر نه

که ازتاج سرافرازان خیال خام می خیزد

خواننده  پس از رغبت  حاصله از لطیف طبعی  شاعر، براین صدد می شود تا رابطة کلاه فقر و تاج سرافرازان را دریابد. بعداز این که علقة تضاد میان آن دو را شناخت، رابطة پختگی وخیال خام را نیز به آسانی کشف می کند و از این منظر بربرج  بلند

فهم شعر دست می یازد.

منبع :

http://jafarimahmood.blogfa.com/post-75.aspx

ذوق و سلیقه، خصلتی کاملاً اسلامی؛ درآمدی بر زیبایی‌شناسی در آموزه‌های اسلامی


نویسنده: عمرو خالد
 ترجمه: سمیه اسکندری‌فر
 
اکنون می‌خواهیم درباره‌ی خصلتی صحبت کنیم که قبول آن به عنوان یک خصلت اسلامی مشکل شده است، بلکه باعث تعجب می‌شود اگر گفته شود این خصلت از خصلت‌های اسلامی است. مثلاً در مورد ایثار یقین داشتی که اسلامی است، گرچه که معنایش را نمی‌دانستی، ولی در مورد خصلت ذوق و سلیقه بر عکس است.
 

تو آن را به خوبی می‌شناسی و خود را به این خصلت آراسته‌ای ولی نمی‌دانی که خصلتی اسلامی است. به همین دلیل اگر برایت از ذوق، ادب، بزرگواری و خوش رفتاری با مردم صحبت کنم خواهی گفت: این چه ربطی به اسلام دارد؟
 
بسیاری از ما گمان می‌کنیم که این خصلت هیچ ارتباطی با اسلام ندارد، به همین دلیل هدف اصلی خود را رسیدن به اصالت و اسلامی بودن این خصلت قرار می‌دهیم.
 
واقعاً که اشتباهات زیادی نیاز به تصحیح دارد!
 
بشتاب و نیتت را تجدید کن.
 


منظور از ذوق و سلیقه چیست؟!
 


در وهله‌ی نخست مقصود از ذوق، ادبیات رفتار با مردم، دانستن ارزش زیبایی، روح زیبا، نفس لطیف، نظم، پاکیزگی، احساس لطیف و نفس شفاف و بی آلایشی است که متوجه اشتباه می‌شود و با یک نگاه و یک لبخند به آن پی می‌برد.
 
این چند لحظه را با سخنان زیبایی که احساسات را پاک و قلب‌ها را صیقل می‌دهد سپری کردیم. این‌ها همه مترادف کلمه‌ی ذوق هستند.
 
ولی به نظر من شیرین ترین و زیباترین عبارتی را که چند لحظه پیش خواندیم این جمله است: «نفس شفاف و بی آلایشی که متوجه اشتباه می‌شود و با یک نگاه و یک لبخند به آن پی می‌برد».
 
خدایا! این چه احساس لطیفی است؟! خدایا! ما را نیز از چنین افرادی بگردان.
 
آیا تو از آن‌ها هستی؟!
 
وای از دست تو که حال و هوای به این خوبی را که احساسات را به پرواز در می‌آورد رها کرده‌ای و بر موضع خود اصرار ورزیده و می‌گویی: این چه ربطی به اسلام دارد؟
 
به قطع حیا شاخه‌ای از ایمان است و کسی که با یک نگاه و یک لبخند به اشتباهش پی می‌برد با حیا نیست؟!
 


هنوز بینش کاملاً واضح و آشکار نشده است!
 


با وجود این هنوز احساس می‌کنی که خصلت ذوق و سلیقه فاصله‌ی زیادی با اسلام دارد، بلکه قناعتت بیشتر شده و می‌گویی: ادب، احساس لطیف، روح زیبا، فرهنگ، نزاکت و رفتار با مردم، همه‌ی این‌ها در دانشگاه‌های بین المللی به دیپلمات‌ها تدریس می‌شود و چون آن‌ها به این خصلت نیاز دارند چنین خلقی را می‌آموزند.
 
این خلق در مدارس خارجی برای دانش آموزان تدریس می‌شود، چون آن‌ها به تدریس چنین آدابی اهمیت می‌دهند.
 
به همین سبب این پرسش به طور مداوم درونت تکرار می‌شود: چه ارتباطی میان این خصلت و اسلام وجود دارد؟
 
برادر گرامیم! آیا در قلبت این جمله را حک نکردی؟!
 
«ذوق و سلیقه خصلتی کاملاً اسلامی است».
 
اگر این کار را نکرده‌ای هنوز وقت زیاد است، زود باش تا یاد بگیری، چرا که یادگیری در کودکی بسان نقش بر سنگ است.
 


چهار گروه!
 


در ارتباط با ذوق و سلیقه به طور کلی پیامم را متوجه چهار گروه موجود در جوامع اسلامی می‌سازم، چون آنان مخاطبین این موضوع می‌باشند.
 
برادر عزیزم! بدان که تو یکی از این چهار گروه هستی.
 
پس آماده شو تا این پیام را دریافت کنی. بدیهی است که بدون تمبر پیام و نامه نخواهد رسید. پس خدایا تمبر اخلاص بر نامه‌ی ما بزن.
 


گروه اوّل
 


اوّلین گروه، کسانی هستند که معتقدند ذوق، سلیقه، ادب، اخلاق نیکو، نزاکت و فرهنگ ارزش‌های غربی‌اند و ما آن‌ها را از طریق مکاتب خارجی آموخته‌ایم.
 
بنا بر این پدر می‌گوید: می‌خواهم پسرم خیلی مؤدب و خوش ذوق باشد، به همین دلیل او را به مدرسه‌ی خارجی می‌فرستم!
 
این اوّلین گروهی است که می‌خواهم این پیام را برایشان بفرستم؛ ای کسانی که فکر می‌کنید ادب ، ذوق، سلیقه و نزاکت از ارزش‌های فرهنگ و تمدن غرب است و ما آن‌ها را از غربی‌ها گرفته‌ایم، الآن به اشتباه بودن این اعتقاد پی خواهید برد و این موضوع برایتان روشن خواهد شد. خواهید فهمید که ذوق و سلیقه کاملاً اسلامی است.
 


گروه دوم
 


دومین گروه عده‌ای هستند که با ادب، نزاکت، نظافت، ذوق و سلیقه تربیت شده‌اند و گمان می‌کنند که اسلام دقیقاً نقطه‌ی عکس این موضوع می‌باشد، بنا بر این وقتی کلمه‌ی «دیندار» را می‌شنوند مترادف آن را بی لیاقتی، بی نظافتی و بی انضباطی می‌پندارند.
 
پس ذوق و سلیقه مانعی میان آن‌ها و دین داری گشته است.
 
این گروه در جامعه عده‌ی کمی را تشکیل نمی‌دهند و شاید معذور باشند.
 
آن‌ها نمی‌دانند و پیام ما به موقع به این گروه خواهد رسید.
 
مانع از میان برداشته خواهد شد و هنگامی که بدانند اصل و منبع ذوق و سلیقه دین ماست آن‌ها نیز دین دار خواهند گشت.
 


گروه سوم
 


سومین گروه بر این اعتقادند که دین فقط مربوط به داخل مسجد است و بس و شعارشان این است: «آن‌چه به خدا تعلق دارد به خدا واگذار کن و آنچه به قیصر (پادشاه) تعلق دارد به او واگذار کن» بنا بر این ادب، نزاکت، فرهنگ، تمدن و به‌طور کلی اداره‌ی زندگی هیچ ربطی به دین ندارد.
 
پیام ویژه‌ای از قلبم برای این گروه می‌فرستم و می‌گویم: «آن‌چه به خدا تعلق دارد از آنِ خدا است و آن‌چه به قیصر (پادشاه) تعلق دارد نیز از آنِ خداست».
 
خواهید دانست که اصل و ریشه‌ی ادب، نزاکت، ذوق، سلیقه، تمدن و فرهنگ در دین ماست، پس اگر این چیزهای ساده ریشه در دین دارد آیا سایر امور زندگی از دین نشأت نمی‌گیرد؟ اسلام برای تنظیم و اداره‌ی زندگی آمده است.
 


گروه چهارم
 


آخرین گروه، عده‌ای از جوانان متدین هستند که فکر می‌کنند اسلام فقط عبادت است، نماز، روزه، ذکر، تسبیح و خشوع است. آنان بر انجام عبادات و کسب رضایت الهی پایبندند ولی نفهمیده اند که ذوق و سلیقه جزو اخلاق اسلامی و از جمله‌ی ارزش‌هایی است که پیامبر اکرم(ص) با خود آورده است، پس با تندی و بی‌سلیقگی با مردم رفتار می‌کنند و در نتیجه باعث در فتنه افتادن سه گروه پیش شده و دینداریشان باعث دوری این گروه‌ها از اسلام می‌گردد و پدر و مادرشان می‌گویند: از وقتی که پایبند دین شده تند خو، بد اخلاق و شلخته شده است. به ریختش نگاه کن! بویش را ببین!
 
برای این عده پیامی دارم که اشک از آن می‌چکد. به آن‌ها می‌گویم: خواهش می‌کنم اسلام را به درستی بفهمید، چون اسلام کامل و غیر قابل تجزیه است، اسلام را چنان که پیامبر گرامی اسلام(ص) آورده بفهمید و بدانید که ذوق یکی از ارزش‌های مهم اسلامی است.
 


هدف ما از این خصلت اخلاقی
 


من بر این باورم که ذوق و سلیقه یکی از مهمترین خصلت‌های اخلاقی است، مثل راست گویی، صبر و امانت داری.
 
هدفم این است که پس از یقین به این که ذوق و سلیقه یک خصلت کاملاً اسلامی است این موضوع را با عبارت «سپاس خدای را بر نعمت اسلام» به پایان رسانم.
 
خدا را شکر که ما به این دین بزرگ منتسبیم.
 
عزیزان گرامیم! هدف و مقصود ما از این خصلت این است که به مسلمان بودنمان افتخار کنیم، چه طور افتخار نکنیم در حالی که این دین، دین رحمت، صلح، سعادت، ادب، نزاکت، ذوق و سلیقه است؟
 
عزیزانم! ما از هر کسی به پای بندی به این خلق و خصلت سزاوارتریم، منبع ذوق و سلیقه اسلام است.
 


مرجع ذوق و سلیقه اسلام است
 


وقتی گفتم: تو یکی از چهار گروه مذکور هستی، منظورم نفی ذوق و سلیقه از تو نبود، نه به خدا قسم، چرا که یقین دارم که با چنین اخلاقی تربیت شده‌ای، ولی با این تفاوت که تربیت تو به عنوان یک خلق و خصلت اسلامی نبوده است.
 
بله، بسیاری از ما خوش ذوق، خوش سلیقه، با ادب و با نزاکتیم، ولی نه به خاطر این که اسلام گفته است، بلکه به این دلیل که جزو اصول و مبادی است، اما ما الآن خواهیم دانست که مرجع و اساس ذوق و سلیقه اسلام است.
 
خدا را به خاطر چنین فهم و درکی شکر می‌کنم، این آغاز صفا و صمیمیت است.
 


شیوه‌ی ما در این خصلت اخلاقی
 


ما از خلال تطبیق‌های عملی این خلق را بررسی می‌کنیم، به این معنا که آن‌را به موضوع‌های زیادی تقسیم می‌کنیم، هر موضوع به گوشه‌ای از جزئیات زندگی عملی ما می‌پردازد، سپس از خلال سیره‌ی پیامبر اکرم(ص)، رفتار صحابه و ادب تابعین به ملاحظه‌ی برخورد اسلام با آن می‌پردازیم تا ذوق و سلیقه را از آن‌ها یاد گرفته و بر آن تربیت شویم.
 
بشتاب برادر گرامیم تا ذوق و سلیقه را از منابع اصلیش بیاموزی و بدان که منابع اسلام خشک نمی‌شود، ولی کجاست کسی که جستجو کند؟!
 


رعایت ادب با خلق خدا
 


در واقع وقتی خواستم ادب ذوق و سلیقه را که اسلام به آن پرداخته، بررسی کنم به مسایل بزرگی برخوردم که از حوصله‌ی این چند صفحه خارج است، اما صلاح دیدم آن‌ها را مرتب کنم. به خواست خدا موضوع را با ادب ذوق و سلیقه از داخل خانه شروع می‌کنیم.
 


ذوق و سلیقه با پدر و مادر
 


اولین کسانی که در خانه با ذوق و سلیقه با آن‌ها رفتار می‌کنیم پدر و مادرند. برای این که موضوعات با هم مخلوط نشود باید اعلام کنم ما قصد نداریم از نیکی به والدین صحبت کنیم، فقط چند مثال از ذوق و سلیقه با پدر و مادر بیان می‌نماییم، چون نمی‌توانیم همه‌ی جنبه‌های ذوقی را ذکر کنیم ، با این مثال شروع می‌کنیم:
 
شخصی با غذای مورد علاقه‌اش وارد خانه می‌شود، او دوست ندارد کسی در خوردن این غذا شریکش شود لذا آن را مخفی می‌کند تا پدر و مادرش آن را نبینند یا خودش را راحت کرده و قبل از ورود به منزل آن را می‌خورد.
 
تبسمی که چهره‌ات را در بر گرفته احساس می‌کنم! آیا برای تو چنین اتفاقی افتاده است؟!
 
ای کسی که این کار را می‌کنی، این قصه را بخوان:

یکی از اصحاب پیامبر در بستر مرگ بود، برادران پیرامونش را گرفته بودند و شهادتین را به او تلقین می‌نمودند، ولی او نمی‌توانست چیزی بگوید، زبانش بند آمده بود. نزد رسول خدا(ص) رفتند (موضوع جدی است) و این مسأله را برایش بازگو نمودند. پیامبر سراغ پدر و مادرش را گرفت، گفتند: فقط مادر دارد. پیامبر نزد مادرش رفت و احوال پسرش را از وی جویا شد. مادر او را ستود و افزود که او مطیع اوامر خدا بود، شب زنده دار بود و روزها روزه می‌گرفت. ولی پیامبر اکرم(ص) می‌خواست رفتارش را با مادرش بداند، نه با خدا. پس از مادر پرسید:
 
«رفتار او با تو چه طور بود؟»[1].
 
مادر سکوت کرد سپس گفت: او برای همسر و فرزندانش میوه می‌آورد و آن را از من پنها ن می‌نمود.
 
خدای من! به همین خاطر زبانش بند آمده بود و نمی‌توانست شهادتین را بگوید. به خاطر بی‌سلیقگی با مادرش. پیامبر خواست تا قلب مادر را نسبت به فرزندش نرم کند، چون مسأله خیلی خطرناک بود، لذا فرمان داد تا اصحابش آتشی روشن کنند، چون آتش دنیا راحت‌تر از آتش آخرت است، در این جا قلب مادر شروع به تپیدن کرد و گفت: او را بخشیدم ای رسول خدا! در این هنگام گره از زبان صحابی باز شد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت.
 
نظرت در‌باره‌ی این دین که به رعایت ادب با مادر اهمیت می‌دهد چیست؟
 
این یک مثال ساده است، خوب فکر کن و ببین با پدر و مادرت چه رفتاری داری؟
 


مبادا مثل «جریج» باشی
 
یکی از آداب رفتار با والدین، پاسخ دادن به اولین ندای آن‌ها است. حالا این را ملاحظه می‌کنیم: تو واقعاً مشغول هستی و مادرت تو را صدا می‌زند، تو جوابش را نمی‌دهی (این اتفاق افتاده، این طور نیست؟!)
 
رسول خدا(ص) یک حدیث طولانی تعریف می‌فرماید که مفهومش از این قرار است:
 
در زمان‌های قدیم مرد عابدی بود به نام جریج، او بسیار نماز می‌خواند، روزی مشغول نماز در محرابش بود که مادرش آمد و گفت: ای جریج (او را صدا زد).
 
او با خود گفت: خدایا! مادرم یا نمازم؟
 
پس نمازش را ادامه داد و مادر رفت.
 
روز بعد مادر آمد و صدا زد: جریج!
 
او گفت: خدایا! مادرم یا نمازم؟
 
و نمازش را ادامه داد و مادر رفت.
 
روز سوم مادر آمد و صدا زد: جریج!
 
او گفت: خدایا! مادرم یا نمازم؟
 
در این هنگام مادر خشمگین شد و نفرینش کرد و گفت: خدایا! او را نمیران تا چهره‌ی ( ... ) را ببیند (کلمه‌ای گفت که معنایش زنان فاحشه است).
 
پس زنی بدکاره که حامله بود بر او تسلط یافت، وقتی که فرزند را به دینا آورد گفت: این بچه‌ی جریج است (البته این تهمت بود) آن‌ها شروع کردند به زدن و اذیت کردن جریج و خراب نمودن صومعه‌اش، سپس خدا توبه‌اش را پذیرفت و سرانجام او را نجات داد.[2]

مطلبی که می‌خواهیم هر کسی از این حدیث به آن برسد ذوق و سلیقه‌ی بسیار ساده‌ایست که عبارت است از جواب دادن به ندای مادر که تو را صدا می‌زند و منتظر جواب است.
 
این قصه را تقدیم می‌کنم به جوانی که برای ادای نماز جمعه به مسجد رفته است، پدر و مادرش یکی دو ساعت منتظرش هستند تا بیاید و همه‌ی افراد خانواده جمع شوند و دور هم ناهار بخورند.
 
هم چنین این داستان را به دختری هدیه می‌کنم که مدت‌ها با دوستانش می‌نشیند و از نشستن با مادرش برای نیم ساعت دریغ می‌ورزد.
 
اتفاقی که برای جریج افتاد به خاطر عدم پاسخ گویی به ندای مادرش بود، با وجود این که او در حال عبادت بود، پس وای به حال تو ای پسر و دختر جوان؟!
 
حالا ادب اسلام و ذوق و سلیقه را در برخورد با مادر مشاهده نمودی؟

به خدا که این قطره‌ای از اقیانوس است.
 


عجب دینی!

به این ذوق و سلیلقه‌ی والا در اجازه گرفتن برای ورود بر پدر و مادر نگاه کن، آیه‌ای در قرآن است که در باره‌ی آداب و زمان ورود بر والدین صحبت کرده و آن را به تصویر می‌کشد.

دین ما ادب را در قرآن زنده و جاوید می‌سازد به گونه‌ای که تا قیامت تلاوت می‌شود:
 
«یا أیها الذین ءامنوا لیستأذنکم الذین ملکت أیمانکم والذین لم یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر وحین تضعون ثیابکم من الظهیرة ومن بعد صلاة العشاء» (النور/58)
 
(ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان شما و هم‌چنین کودکانتان که به حد بلوغ نرسیده اند در سه وقت از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح و در نیم روز هنگامی که لباس‌های خود را در می‌آورید و بعد از نماز عشا).
 
سبحان الله! این آیه قاعده‌ای از قواعد ذوق را پایه ریزی می‌کند.
 
آیا بعد از این بگوییم: اسلام زندگی را فقط در محدوده‌ی مسجد تنظیم می‌بخشد یا این که تمام زندگی را منظم می‌کند؟
 
اسلام زندگی را در داخل اتاق خواب نیز تنظیم می‌کند!
 
به منزلت ادب و ذوق و سلیقه در دین بزرگمان بنگر و ببین تا کجا رسیده است؟!
 
چه دین با عظمتی!
 


انتقال بزرگ
 مردی نزد رسول خدا(ص) آمد و پرسید: یا رسول الله! آیا برای ورود بر مادرم اجازه بگیرم؟
 
پیامبر فرمود: «بله».
 
مرد دوباره پرسید: یا رسول الله آیا برای ورود بر مادرم اجازه بگیرم؟
 
پیامبر فرمود: «بله».
 
بار سوم مرد پرسید: آیا برای ورود بر مادرم اجازه بگیرم؟
 
پیامبر(ص) فرمود: «آیا دوست داری او را لخت و عریان ببینی؟»
 
گفت: نه یا رسول الله!
 
پیامبر(ص) فرمود: «پس برای ورود بر مادرت اجازه بگیر»[3].
 
می‌بینم که این حدیث شما را به تعجب انداخته است! حق دارید، چون شما بر اساس منهج اسلام تربیت شده‌اید. البته تو حق داری که از سؤال این مرد شگفت زده شوی، ولی عرب‌ها در گذشته عادت داشتند که بدون اجازه بر مادرشان وارد شوند، نه تنها عرب‌ها بلکه تمام دنیا قبل از اسلام به این مسایل ذوق و سلیقه‌ای اهمیتی نمی‌دادند.
 
پیامبر اکرم(ص) اسلام را آورد و به وسیله‌ی آن بشریت را نجات داد و موجب انتقال بزرگش شد، انتقال از توحش و بربریت به نظم و انظباط و از بی اعتنایی و عدم مراعات احساسات دیگران به احساس ادب و ذوق و سلیقه‌ی والا.
 
نسل‌های مسلمان نیز در همه جا انتشار یافته و به دنیا مسایل ذوقی و سلیقه‌ای و آداب اسلامی را آموخت. اینک برای ورود بر پدر و مادرشان اجازه می‌گیرند. اینک همه خود را به آداب اسلامی می‌آرایند.
 
اما غربی‌ها این رفتار‌ها را به خود و تمدن خود نسبت می‌دهند.
 


ذوق و سلیقه با همسر
 
از رعایت ذوق و سلیقه با والدین به رعایت ذوق و سلیقه با همسر می‌رویم.
 اولین چیزی که در این رابطه به خاطر می‌آورم، احساسات رمانتیک، زیبا و صادقانه میان زن و شوهر است. در فیلم‌ها و سریال‌های خارجی مشاهده می‌کنیم که مرد همراه همسرش (یا هر زن دیگری، چون برایشان فرقی نمی‌کند) به یک رستوران می‌روند، مرد با چاقو تکه‌ای از گوشت را می‌برد، سپس چنگال را در گوشت فرو برده و آن‌را در دهان زن می‌گذارد. پسران و دختران جوان با شگفتی این صحنه را مشاهده می‌کنند و در دل می‌گویند: (به این می‌گویند ذوق و سلیقه... کاش ما هم یاد بگیریم!) و نسل‌ها به تقلید چنین کاری می‌پردازند، البته تقلید خوبی است، اما اشتباه اینجاست که گمان کنی اصل این ذوق و سلیقه به آن‌ها بر می‌گردد، علی رغم این که پیامبر خدا(ص) 1400 سال پیش به آن اشاره کرده است!
 
چرا تعجب کردی؟! این حدیث پیامبر خدا(ص) را بخوان تا موضوع برایت روشن شود.
 
رسول خدا(ص) می‌فرماید:
 
«إن أعظم الصدقة لقمة یضعها الرجل فی فم زوجته»[4].
 
(بزرگترین صدقه لقمه‌ای است که مرد در دهان همسرش می‌گذارد).
 
زود باش و با تمام قدرت و با صدای بلند اعتراف کن و بگو چه کسی از دیگری آموخته است؟ چه کسی از دیگری گرفته است؟ به دینت افتخار کن و گرامیش بدار.
 


بلندی‌ها و ذوق و سلیقه‌ی والا
 
حالا ذوق و سلیقه را در ازدواج ملاحظه کن. چه ازدواج‌های زیادی که بعد از عقد به سبب جهیزیه و اثاثیه از هم پاشیده است! چرا که شوهر نمی‌تواند امکاناتی را در سطحی که دختر در خانه‌ی پدرش داشته برایش مهیا سازد و دست آخر ازدواج به هم می‌خورد.
 
یا خانواده‌ی عروس در خواسته‌هایشان زیاده روی می‌کنند و باز هم ازدواج به هم می‌خورد. اما به خوش ذوقی‌ها و خوش سلیقگی‌های اسلام که اختلاف سطح اجتماعی مرد و زن را رعایت می‌کند بنگر و آن را مد نظر داشته باش.
 
معروف است که رسول خدا(ص) همه‌ی همسرانش را در کنار مسجد نبوی شریف سکونت داد. این منطقه، همه‌اش صحراست و همسرانش به چنین وضعی عادت داشتند. هنگامی که با ماریه که اهل مصر بود ازدواج نمود وضعیت تغییر کرد.
 
ماریه از مصر آمده بود، از سرزمین نیل و سرسبزی، آیا او می‌تواند در این منطقه‌ی صحرایی زندگی کند؟! پیامبر(ص) در این خصوص چه کار کرد؟ آیا او را در کنار سایر همسرانش سکونت داد؟ رسول اکرم(ص) او را درمنطقه‌ای از مدینه به نام «عوالی» (بلندی‌ها) سکونت داد، چرا؟ زیرا آن منطقه سرسبز و پر از کشت و کار بود.
 
نظرت در این باره چیست؟ چه ظرافت و دقتی؟! این ذوق و سلیقه‌ی عالی را ببین.
 
پیامبر خدا(ص) از مصر و زندگی آن جا با خبر بود و ماریه نیز از آن جا آمده بود.
 
حال به رفتار پیامبر(ص) بنگر هنگامی که می خواست دختر عزیز و گرامیش فاطمه ـ رضی الله عنها ـ را به ازدواج مردی در آورد که نظیرش کم پیدا می‌شود؛ مردی مؤمن و قابل اعتماد، خوش به حال زنی که با چنین مردی ازدواج کند، او علی بن ابی طالب t است. در برابر شایستگی‌های این داماد خیلی چیزها رنگ خود را می‌بازد، ای علی! وقتی می‌خواستی ازدواج کنی چه داشتی؟
 
او فقط یک حصیر و یک متکای پر شده از لیف خرما داشت.
 
این سخنان را برای پیاده کردن نمی‌گویم، خواهش می‌کنم برداشت ظاهری از صحبت‌ها نداشته باش. منظورم عدم زیاده روی در هر وضعیتی است. ما می‌بینیم که نزدیک است یک ازدواج به خاطر اختلاف خانواده‌ها‌ی طرفین بر سر رنگ لباس عروس که سفید باشد یا کرمی، به هم بخورد.
 
باز هم تکرار می‌کنم، باید سطح اجتماعی و نزدیک بودن آن در مورد زوجین را رعایت نمود، چرا که این رفتار از ذوقیات و آداب اسلامی می‌باشد.
 


اسلام زیبای ما
 
هنوز از بحث پیرامون رعایت ذوق با همسر خارج نشده‌ایم. در وقت عادت ماهیانه، حالت نفسی و روحی زن تغییر می‌کند! بسیاری از مردان در این روزها هیچ گونه ارتباطی با همسرانشان ندارند و نزد عده‌ای این قطع ارتباط به حدی می‌رسد که حتی از نگاه کردن به چهره‌ی همسرشان نیز سر باز می‌زنند. نمی‌توانند در این مدت وی را تحمل کنند، به خدا قسم این کم ذوقی و کم سلیقگی است.
 
حال ببین حبیب تو، مصطفی(ص) چه کار می‌کرد.
 
عایشه ـ رضی الله عنها ـ می‌گوید:
 
«وقتی در عادت ماهیانه‌ام از ظرفی آب می‌نوشیدم پیامبر آن ظرف را از دستم می‌گرفت و لب‌هایش را روی اثر به جای مانده‌ی لب‌هایم روی ظرف می‌گذاشت و آب می‌نوشید»[5].
 
تعجب نکن! اسلام یعنی این، او پیامبر خدا محمد(ص) است، پس زود باش و از پیروانش شو و به او اقتدا کن و با آداب او خود را آراسته ساز، او با همسرش عایشه ـ رضی الله عنها ـ چنین رفتار می‌کند و زبان حالش می‌گوید: (من از تو ناراحت نیستم).
 
اما چرا در چنین وقتی این گونه رفتار می‌کند؟!
 
چون عایشه در آن وقت به چنین رفتاری احتیاج دارد. برادر گرامی! بفهم و به کار ببر.
 
حال نظرت درباره‌ی ذوقیات اسلام در رفتار با زن چیست؟!
 
آیا غربی‌ها به این اندازه مؤدب هستند؟ به این اندازه ذوق و سلیقه دارند؟ به راستی که باید انگشت ندامت به دندان بگزیم، چون اسلام را آن گونه که باید نشناخته‌ایم و نسبت به آن کوتاهی نموده‌ایم.
 
زود باش، با تمام جان و دل سخنانم را بپذیر، این اسلام زیبای ماست.
 


ذوق و سلیقه‌ی والا علی رغم کردار ناپسند!
 
از جمله موارد خوش سلیقگی با همسر رعایت احساسات وی در هنگام غضب و ضعف است. این نمونه را بخوان و از آن درس بگیر.
 
یک روز عایشه صدیقه ـ رضی الله عنها ـ به همراه پیامبر اکرم(ص) نشسته بود، او صدایش را بر صدای پیامبر اکرم(ص) بلند کرد. ابوبکر صدیق t این صحنه را دید و نتوانست خود را کنترل کند، تا حدی که نزدیک بود عایشه را کتک بزند، در این هنگام پیامبر اکرم(ص) آمد و آن‌ها را از هم جدا کرد. ابوبکر t رفت ولی او را نزد، عایشه از این موضوع احساس اهانت کرد، او نزدیک بود کتک بخورد!
 
این احساس برای هر زنی که در چنین موقعیتی یا مشابه آن قرار بگیرد، پیش می‌آید. اما در این میان عکس العمل چگونه بود؟ پیامبر او را دلداری داد و به او گفت: «دیدی چه‌طور میان تو و او حایل آمدم».
 
به خدا قسم که این ذوق و سلیقه نمایانگر قلب بزرگی است که همه‌ی انسان‌ها در آن جای دارند و همه را دوست دارد، ذوق و سلیقه‌ای که دل را اسیر خود می‌سازد.
 
بله، قلب همسرت را اسیر می‌کند، ولی من به تو توصیه می‌کنم که نه آن قدر سفت و سخت باش که شکسته شوی و نه آن قدر نرم و سست که از تو سوء استفاده شود.
 


من برای تو مثل ابوزرع نسبت به ام زرع هستم
 
عده‌ای از شوهران، همسرانشان را بارها و بارها تهدید می‌کنند، چه شوخی و چه جدی، می‌گویند: بر سرت هوو می‌آورم. سبحان الله! ذوق و سلیقه‌ی آن‌ها در برخورد با زن کجا رفته است؟ گروهی آن را شوخی به حساب می‌آورند در حالی که این امر باعث جریحه دار شدن زن می‌گردد و هیچ گاه چنین کاری را از یاد نمی‌برد.
 
می‌بینم که می‌گویی: بله، به خدا هنوز حرفی را که ده سال پیش به او گفتم به خاطر دارد. با وجود این که من فقط قصد شوخی با او را داشتم.
 
حال به این گفت و گوی طولانی که میان پیامبر اکرم(ص) و عایشه صدیقه صورت گرفته گوش فرا ده؛ روزی عایشه در کنار پیامبر(ص) نشسته بود، او شروع به تعریف داستان ده زن و شوهر نمود. همین طور تعریف می‌کرد که به آخرین قصه رسید و گفت: آخرین شوهر مردی به نام ابوزرع بود، او با همسرش بسیار ملایم و خوش رفتار بود، آن‌ها یکدیگر را خیلی دوست داشتند و شیرین ترین روزها را با یکدیگر سپری کردند، سپس عایشه گفت: اما او زنش را طلاق داد. در این هنگام رسول خدا(ص) رو به عایشه کرد و فرمود:
 
«کنت لک کأبی زرع لأم زرع إلا أننی لا أطلقک»[6].
 
(من برای تو بسان ابوزرع برای ام زرع هستم، اما من تو را طلاق نمی‌دهم).
 
ببین رسول خدا(ص) چه طور به همسرش آرامش می‌دهد. زن وقتی از زنانی که شوهرانشان آن‌ها را طلاق داده اند صحبت می‌کند، از این واهمه دارد که برای خودش نیز چنین اتفاقی بیفتد. ولی به حساسیت روح و احساس لطیف پیامبر نسبت به کسی که با او سخن می‌گوید توجه کن، پیامبر از کنار این سخنان ساده نگذشت و از همان کلمات استفاده کرد و گفت:
 
«من برای تو بسان ابوزرع برای ام زرع هستم اما من تو را طلاق نمی‌دهم».
 
این خوش ذوقی و خوش سلیقگی اسلام است.
 
شما را به خدا بگویید ما ذوق و سلیقه را از کجا بیاموزیم؟
 


تصور کن، بسیار خنده رو!
 
این هم یک مثال دیگر، ولی معذرت می‌خواهم، چون مثالی در بی ذوقی و بی سلیقگی است!
 
مردی را می‌بینی که بعد از یک روز کار طاقت فرسا و استفاده از وسایط نقلیه‌ی خسته کننده به خانه بر می‌گردد، حاضر نیست حتی یک کلمه از همسرش بشنود. او می‌نشیند و شروع می‌کند به مطالعه‌ی روزنامه و بعد هم می‌خوابد. همسرش از این امر بسیار رنج می‌برد، البته همه‌ی مردها این گونه نیستند، ولی روی سخن من با آن دسته از کسانی است که چنین رفتاری دارند. به آن‌ها می‌گویم: آیا از پیامبر اکرم(ص) بیشتر مشغول هستید؟! همسران رسول خدا(ص) می‌گویند: پیامبر اکرم(ص) در خانه بسیار سر حال و خنده رو بود. با ما می‌نشست و با هم صحبت می‌کردیم، ولی وقتی صدای اذان بلند می‌شد گویی نه او ما را می‌شناسد و نه ما او را می‌شناسیم.
 
سبحان الله! آیا می‌دانی معنی خنده رو چیست؟
 
معنی‌اش این است که هم می‌خندید و هم دیگران را به خنده می‌انداخت. بله، این‌ها جزو آداب و ذوقیات اسلام است، رسول خدا(ص) با همسرانش صحبت می‌کرد و به آنان نمی‌گفت: مرا تنها بگذارید، من تمام روز خستگی کشیده‌ام.
 
چه خانه‌هایی که به خاطر نبود ذوقیات اسلامی خراب می شود! به راستی که دنیا نیاز مبرم به اسلام دارد.
 


به خودت نگاه کن و از حبر و دانشمند امت بیاموز!
 


همه‌ی شوهرها دوست دارند همسرانشان همواره آراسته و مرتب باشند، مرد می‌خواهد همسرش همیشه ملکه‌ی زیبایی روی زمین باشد، همیشه می‌خواهد او را به بهترین شکل ببیند.
 
ولی غیر ممکن است او به خاطر همسر به وضع ظاهریش برسد. رعایت زیبایی و به طور کلی وضع ظاهری هیچ اهمیتی برایش ندارد.
 
حبر و دانشمند امت، عبد الله بن عباس ـ رضی الله عنهما ـ که رسول خدا(ص) برایش دعا فرمود: «پروردگارا! او را فقیه بگردان»[7] و یکی از دانشمندان طراز اوّل اصحاب بود که علم و دانش را از او می‌آموختند، می‌گوید:
 
«من دوست دارم خودم را برای همسرم بیارایم، همانطور که دوست دارم او خودش را برای من آرایش کند».
 
این سخنان تأثیر زیادی در احساسات لطیف دارد، از متمدن‌ترین ذوق و سلیقه‌ها به شمار آمده و بیانگر فهم عمیق و دقیق از اسلام بزرگ است.
 

(و قدّموا لأنفسکم)
 
تصور کنید، ذوق و سلیقه‌ی اسلامی همه‌ی مرزها را در نوردیده و دقیق‌ترین جزئیات را مد نظر قرار داده تا به معاشرت میان مرد و زن رسیده، بله، به بستر زناشویی هم رسیده است.
 
خداوند متعال می فرماید:
 «نساءکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم و قدموا لأنفسکم» (بقره/223).
 
(زنان شما کشتزار شما هستند. پس هر گونه که خواستید به کشتزارتان در آیید و پیشاپیش خودتان را آماده سازید).
 
معنای «قدموا لأنفسکم» چیست؟
 
معنی را از حدیث رسول الله(ص) بگیر که می‌فرماید:
 
«لایقع أحدکم علی زوجته کما تقع بهیمة علی بهیمة ولکن یبدأ بالملاطفة والمداعبة»[8].

(هیچ کس از شما مثل چهار پایی که بر روی چهار پای دیگر می‌افتد روی همسرش نیفتد، بلکه باید با نرمی، محبت و بازی شروع کند).
 
خداوندا! این دین ریز و درشت پدیده‌های زندگی را با کمال ذوق، سلیقه، عفت، ظرافت و زیبایی مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.
 
به خدا قسم که این دین چیزی جز افرادی که با آن به صورت زنده حرکت کنند، کم ندارد. آن وقت است که صلح، امنیت، عشق، محبت، پاکی، تمدن، ظرافت و پیشرفت را خواهی دید.
 

عجب ذوق وسلیقه‌ای!
 


از جمله خوش سلیقگی‌های اسلامی که پیامبر اکرم(ص) به ما آموخته آن است که قبل از زنگ زدن وارد خانه ات نشوی، حتی اگر کلید داشتی. چند لحظه صبر می‌کنی سپس در را باز کرده و وارد می‌شوی. یا الهی، عجب ذوق، سلیقه و ادبی!
 
می‌ترسم که بگویی این بیشتر از حد لزوم آرمانی است. نه به خدا خیلی ساده است، ولی تو به آن عادت نکرده‌ای.
 
ولی حکمت از انجام چنین عملی چیست؟
 
اول این که به همسرت وقت کافی بدهی تا خودش را برای رویارویی با تو آمده سازد تا از دیدنش خوشحال شوی و آرام بگیری. این طوری او را در تطبیق حدیث «إذا نظر الیها سرته»[9] (هنگامی که به او بنگرد خوشحالش می‌سازد) یاری می‌دهی.
 
تصور کن، اگر تو فرصت کافی را به او ندهی تا سر و وضعش را مرتب کرده و خود را خوشبو سازد، به جای این که «خوشحالش کند» شوکه اش می‌کند!
 
دوم این که طبیعت بعضی از مردها خاین شمردن همسرانشان است، پیامبر اکرم(ص) می‌خواهد تا این مرض را از قلبت پاک کند، چرا که درست نیست شوهر با همسرش این گونه برخورد کند، او باید همیشه احساس امنیت کند.
 
بله، عشق و محبت بکارید تا عشق و محبت درو کنید.
 

 


ارجاعات:
 
[1] - به روایت امام احمد، ج4، ص381.
 
[2] - بخاری، حدیث3436 و 2482؛ مسلم، حدیث6456 و امام احمد، ج4، ص301.

[3] - السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص97.
 
[4] - به روایت بخاری، حدیث 56، مسلم، حدیث 4185، ابو داوود، حدیث 2864، ترمذی، حدیث 2116 و نسائی، حدیث 2708.
 
[5] - مسلم، حدیث14؛ ابو داوود، حدیث259؛ نسائی، حدیث29 و70 و ابن ماجه، حدیث643.
 
[6] - بخاری، حدیث5189 و مسلم، حدیث مفصل6255.
 
[7] - بخاری، حدیث143؛ مسلم، حدیث6318 و امام احمد، ج 1، ص266.
 
[8] - مختصر تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج2، ص52 واتحاف السادة المتقین، زبیدی ، ج5، ص372.
 
[9] - ابو داوود، حدیث طولانی1664 و ابن ماجه، حدیث طولانی1853.

منبع :

http://www.islahweb.org/html/modules.php?op=modload&name=News&file=article&sid=3255&mode=thread&order=0&thold=0

تعریف ذوق

همانطور كه استحضار داريد بحث ما به مطالب زيبايي در رابطه با مرگ و حيات رسيد مخصوصاً‌ زيبايي‌هاي بحث ما از آنجا شروع شد كه آن را گره زديم با انديشه‌هاي والاي حكيم عمرخيام. استاد همانطور كه استحضار داريد بحث به اينجا رسيد در جلسه پيش كه حكيم عمرخيام موت و حيات را يك نردبان تكاملي انسان مي‌داند و براي آنكه انسان خوب از اين فضا استفاده بكند بايد كاملاً آن فرآيند ديالكتيك توحيدي كه شما تعبير كرديد بشناسد ، آن غايت‌انگاري را كاملاً لحاظ بكند در واقع آن چيزي كه جوهر اين حركت در اين فرآيند تكاملي هست ذوق هست نكته اين است كه اين ذوق را ما از ناحيه معشوق يعني خداوند دريافت مي‌كنيم و براي اينكه بهتر اين ذوق را دريافت كنيم بايد از مرز ذهن عبور كنيم به مناجات انديشه برسيم و آن حيرتي كه ما در عرفان يكي از مقامات مي‌دانيم ايشان اين را مناجات انديشه مي‌داند مي‌گويد اين فضا انسان را قادر مي‌كند كه پيام ارجعي را بشوند يا به تعبير حكيم سبزواري كه همه ما در ميدان فراخواني خداوند هستيم ، يعني خداوند به ما مي‌گويد بياييد. ارجعي الي ربك، تا اينجا بحث به اينجا رسيد حالا يك مقدار اينجا مفهوم معاد براي ما روشن مي‌شود يعني درواقع معاد ضرورت اين فرآيند تكاملي هست يا نيست ، يعني انسان قهراً به اينجا منجر مي‌شود يا نه؟ دكتر ابراهيمي ديناني: در طرح سوالي كه فرموديد دو سه نكته است كه اجازه بدهيد اول اينها را باز كنيم بعد بشود درباره‌اش صحبت كرد. يكي اينكه از ذوق فرموديد كه انسان با ذوق بايد بعضي از مسائل را درك بكند و بعد فرموديد كه ذوق فراي ذهن است و بعد فرموديد كه با انديشه مناجات اينها شايد در ظاهر ناسازگار باشد ، انديشه ذهن است و تا شما از انديشه صحبت كرديد مسئله ذهن مطرح مي‌شود آن وقت اگر رابطه انديشه را با ذهن فهميديد بعد كم‌كم مي‌فهميم معني ذوق يعني چه؟ اين ذوقي كه گفته مي‌شود در آثار عرفا زياد به كار رفته حتي حكماي متعله يا اصلا ذوق كه معناي لغوي‌اش چشيدن است ، آدم چي را مي‌چشد؟ خوب مسئله بسيار عميقي را شما مطرح كرديد كه ما بايد يك قدري درنگ كنيم و محل حاجت هم هست چون اين كلمات به طور مكرر در زبان مردم جاري است همه مردم از ذوق صحبت مي‌كنند ولي بپرسيد ذوق چيست شايد خيلي نتوانند توضيح بدهد و شايد بگويد من نمي‌خواهم توضيح بدهم من ذوق را دارم و نمي‌خواهم توضيح بدهم ، غالباً هم اينطوري مي‌گويند ، ولي من فكر مي‌كنم نيازمند توضيح است ، انديشه در هرحال آن كه متبادر به ذهن است از معني انديشه با ذهن سروكار دارد منتها صحنه ذهن يا عالم انديشه كه به ذهن انساني مربوط است ، عالم انديشه يك عالم خيلي پهناوري است وسعت عالم انديشه خيلي بيكران است منتها اين عالم انديشه مراتب دارد و جلوه‌ها دارد ، اصلاً‌ انديشه از كجا شروع مي‌شود؟ از حس شروع مي‌شود به خيال و وهم و عقل مي‌رسد ، حالا تا عقل را مي‌توانيم بشماريم، حس و خيال و وهم و عقل، كه اينها هركدام تعريفي دارد خيلي جايش اينجا نيست كه وارد تعريف بشوم، عالم خيال درك صور است. يعني شكل دارد آنكه در مدرك شما واقع مي‌شود صورت دارد ، اگرچه مواجه شما لازم نيست ، شما همانطور در رختخواب كه خوابيديد در تاريكي هم هستيد مي‌توانيد تخيل كنيد ، اشكال و صور گوناگون را مي‌توانيد خيال كنيد و اين عالم خيلي وسيع است ، در حس مواجه شرط هست ، در خيال مواجه شرط نيست ، اما عالم ، عالم صور است ، عالم وهم كه ما فكر مي‌كنيم عالم وحي يعني عالم غلط كه اين درست نيست ، عالم وهم خودش يك عالم است ، آن عالم صور نيست ، عالم معاني است ، فرق بين وهم و خيال اين است ، خيال درك صورت‌هاست ، يعني آنچه كه شكل دارد ، طول و عرض دارد اين خيال است ، آنچه كه شكل ندارد از جنس معني است اين وهم است اما در صورتي كه جزئي باشد ، وهم درك معاني جزئي است ، مثلا فرض كنيد دشمني فلان‌ شخص يا محبت فلان شخص، شما فلان شخص را محبتش را در دل داريد اين محبت شكل كه ندارد، حالا ممكن است به صورت مجاز به صورت تبديل كنيد اما خود محبت شكل ندارد ، دشمني هم شكل ندارد اما شما محبت و عداوت را درك مي‌كنيد منتها يك وقت كلي درك مي‌كنيد كل معني عداوت يا معناي كلي عداوت آن عقل است يك وقت مي‌گويد محبت اين شخص، اين وهم است ، اين اصطلاحاتي كه مي‌گويم اصطلاحات حكماست وگرنه مردم وقتي كه مي‌گويند دچار وهم شده يعني چيز غلط، پس حس روبرو شدن است با يك شيء مرئي و ملموس ، مواجه مادي است ، خيال درك صور و اشكال بدون مواجهه وهم درك معاني است اما جزئي و عقل درك معناي كلي است ، تمام مدركات ما كه عالم انديشه ما را تشكيل مي‌دهد در اين چهار صورت خلاصه مي‌شود يا محسوسات است ، يا متخيلات است ، يا وهميات است به اين معني كه من عرض كردم يعني معاني جزئيات و يا معقولات است كه عالم مرسلات به آن مي‌گويند يعني كلي است يعني وقتي كه مي‌گويي انسان ديگر شرقي و غربي و زن و مرد ندارد ، از ازل تا ابد هر فردي كه بيايد به هر شكلي كه بيايد در معني انسان كلي جا دارد و شما انسان كلي را درك كرديد هيچ شكلي ندارد ، اين معني كلي است. اين صحنه عالم انديشه است. مجري: پس اينكه جناب مولوي مي‌گويد بي‌حس و بي‌گوش و بي‌فكرت شوي/ تا پيام ارجعي را بشنوي چيست؟ دكتر ابراهيمي ديناني: به اين مي‌رسيم اين مسئله بسيار حساس است و مهم است سرنوشت‌ساز است اين مسئله كه ما طرح كرديم كه عرفا و حتي بعضي حكماي متعله از عالم ماوراء عقل سخن مي‌گويند كه طوري وراي طور عقل يعني بالاتر از عقل ، حالا سخن است كه اين بالاتر از عقل كجاست ، بالاتر از عقل حس و خيال و وهم نيست چون عقل خودش از همه اينها بالاتر است ، حالا بالاتر از عقل كجاست؟ بالاتر از عقل همانجاست كه درباره‌اش چيزي نمي‌توانيم بگوييم، تعريف ماهوي از آن نداريم ، جنس و فصل ندارد، شكل و مقدار ندارد، هندسه نيست كه اندازه‌اش بگيريم، قابل گزارش نيست اما شما مي‌دانيد كه وراي عقل عالمي هست ، يك چيزي هست حالا كلمه عالم را هم رويش نگذاريم، حالا همين درك ماوراء عالم عقل من از شما مي‌خواهم بپرسم چه كسي مي‌گويد كه ماوراء عالم عقل عالمي هست؟ خود عقل. اگر عقل نباشد حكم ماوراء عقل نيست ، اين را عقل مي‌گويد اين حكم حكم عقلي است ، البته ممكن است كساني بگويند از ماوراء ديگر چيزي نيست اما ما نمي‌دانيم ماوراء حكم مي‌توانيم بكنيم حكم فقط اين است كه چيزي هست اما آن چيست؟ چه تعريفي دارد؟ چه جنسي؟‌چه شكلي؟ ديگر قابل اندازه‌گيري نيست، و آنجاست كه فقط بايد اعتراف كنيم كه هست تمام حرفهايي كه عرفا و حكما گفتند يعني عقل به ماوراء خود حكم مي‌كند كه چيزي هست اما اين حكم به ماوراء حكم يك معني ديگري دارد كه اين خيلي دقيق است درواقع عقل مي‌گويد من ديگر حدم تا اينجاست اينجا همانجايي است كه عقل به حد خودش پي مي‌برد و تنها موجودي است كه حد خودش را مي‌شناسد و شايد اگر عقل نبود هيچ موجودي حد خودش را نمي‌شناخت و شايد اولين سخن تواضع‌گونه‌اي است كه يك موجودي گفته، شايد اگر عقل نبود تواضع در عالم معني نداشت من اصلا تواضع را مولود عقل مي‌دانم عجيب اين است كه بسياري از مردم عقل را متكبر مي‌دانند اين ناداني است ، عقل متكبر نيست، عقل نادان نيست ، تكبر علامت ناداني است ، عقل با تلاش خود مي‌رسد به مرحله‌اي كه ديگر مي‌گويد ماوراء من ، من چگونه تصور كنم، چگونه ادراك كنم ، درمي‌ماند يعني به عجز خود اعتراف مي‌كند و اين همان چيزي است كه حتي انبياء آنجا كه حضرت ختمي مرتبت (ص) در مقام مناجات با پروردگار خودش مي‌گويد ماعرفناكَ حقَّ معرفتِكْ نتوانستم آنچنان كه شايسته است تو را بشناسم، اين معنايش اين است كه خدا مقام بالاتر است ، من ديگر نمي‌توانم به تصور دربياورم ، در شكل ديگر نمي‌گنجد، ديگر قالب ندارد، چون عقل چيزي را درك مي‌كند كه ماهيت دارد، خيال چيزي را درك مي‌كند كه شكل دارد، وهم آن چيزي را درك مي‌كند كه يك معني حسي است ، حس آن چيزي را مي‌كند كه محسوس است يعني جسماني است ، اما ماوراء عقل كه اينها را ندارد ماهيت ندارد اساساً، هرآنچه كه مدرك به ادراك عقل نيست، ماهيت دارد ، حالا ما شايد در يك فرصتي وارد معني ماهيت بشويم كه بعضي‌ها معني ماهيت را به درستي درك نكردند اصلا وقتي كه مي‌گوييم ماهيت كه جواب همان ماهو است وقتي كه چيزي را مي‌پرسيد آن چيست؟ ماهو؟ ما هو را اعلال كردند يعني تخفيفش دادند ماهيت از آن ساختند، ماهيت تخفيف شده ماهو است ، يعني آنجا كه سوال به ماهو مي‌كنيم، ما هو در زبان عربي يعني آن چيست؟ شما كي مي‌پرسيد آن چيست، وقتي كه اجمالاً يك چيز بدانيد ، تفصيلاً ندانيد آن كه مي‌گوييد مي‌پرسيد ماهو آن چيست؟ آن وقت يك پاسخي بايد به شما داده بشود، يا خودت به خودت پاسخ بدهيد كه آن چيز اين چيز است ، اين جنس و فصل و ذات و عرضش هست، حالا پس هرآنچه كه در دايره عقل مي‌گنجد ماهيت دارد اين است كه حكماي ما يك جلمه‌ عميقي گفتندكه به نظر من از عميق‌ترين جمله‌هاي حكمي است كه در تاريخ فلسفه ضبط شده مي‌گويند كه الادراك للماهيات و بالماهيات، ادراك آدمي در اوج انديشه حتي اوج انديشه حكمي فلسفي هميشه به واسطه ماهيت است و ماهيت را درك مي‌كند، يعني عدل صيدش ، توري كه در درياي هستي مي‌اندازد ماهيات را به چنگ مي‌اندازد، يعني يك محدوده‌هايي از هستي، ماهيت يعني هستي يك محدوده دارد، محدوده‌هايي از هستي را به تور ادراكش مي‌آورد يعني صيدش را مي‌اندازد در اين درياي بي‌كرانه هستي يك چيزهايي ادراك مي‌كند آنها ماهيات هستند ، حالا آن چيزي كه به درك من مي‌آيد ماهيت دارد يعني محدوده دارد اما آنجا كه محدوده نيست يعني ماهيت نيست من چگونه ادراك بكنم؟ اينجا اظهار عجز و ناتواني است ولي در عين حال درك عظمت است ، توجه كنيد اين نكته مهم است، من عظمت ماوراء عقل را درك مي‌كنم ، اندازه‌اش را نمي‌دانم،‌ ماهيتش را نمي‌دانم با يك عظمتي روبرو مي‌شوم كه خيره‌كننده است، يعني نه چشم سرم را خيره مي‌كند، چشم عقلم را خيره مي‌كند، خيره كردن چشم عقل يعني حيراني، اين حيرتي كه شما در جلسه قبل هم اشاره كرديد، حيرت آنجاست كه من با يك عظمتي روبرو مي‌شوم كه توانايي ندارم قالببندي كنم آن عظمت را و به اطرافش ، به جنس و فصلش ، به ذاتيات و عرضياتش و به محدوده‌اش احاطه پيدا كنم، فقط عظمت را درك مي‌كنم ، بدون اينكه اندازه‌اش را بدانم و بدانم چگونه آن را فرا مي‌گيرم اين درك عظمت موجب حيرت مي‌شود و گاهي حتي ترس، منتها ترس دوجور است ، ترس آدمي اينكه بعضي‌ها مي‌ترسند از خداوند يك وقت ترس خوف عافيت است، يعني من مي‌ترسم به من ضرر بخورد، مي‌ترسم من را بكشند، همه مي‌ترسند ، حيوانات هم ترس دارد، اين ترس كمالي نيست مي‌ترسد كه آسيبي‌ به او برسد ، اين ترس چندان ارزشي ندارد و حتي ترس از جهنم ، خوب ترس دارد نمي‌گويم بد است ، خوب است ، وقتي كه آدم بترسد خيلي كارها را نمي‌كند اما يك ترس ديگري هست كه خيلي عظيم‌تر از اين ترس است و شايد ترس عافيت چندان ارزشي نداشته باشد، آن ترسي است كه از عظمت ناشي مي‌شود ، درك جلال است يعني آنچنان به جلالي روبرو هستند ، آنچنان با عظمتي روبرو مي‌شوند كه سهمناك است من به لرزه درمي‌آيم ، اصلا يك رعشه و لرزه به اندام عقل من مي‌افتد نه بدن من ، اين ترس خيلي بالا است ، اگر انبيا و اوليا گاهي مي‌ترسند اين ترس است اگر اميرالمومنين مي‌ترسد اين ترس است ، ترس اولياي بزرگ خداوند از اين ترس عظمت است و به دنبالش حيراني است اينجا كه حضرت ختمي مرتبت در آن عبارتي كه ازشان خلق شده مي‌فرمايند: پروردگارا، حيرت بر حيرت من بيافزا ، يعني حيرت من را افزون كن اين چه حيرتي است اين غير از حيرت اين است كه من از اين راه بروم يا از آن راه بروم، اين حيرت چندان ارزشي ندارد، اين حيرت را همه مي‌توانند پيدا كنند ، سر دوراه مانده حالا يا مشورت مي‌كند يا استخاره يك راهي مي‌رود اما حيرتي كه در مقابل عظمت لايتنهاي قرار گرفتيد اين حيرت عظمت است ، بزرگان در اين حيرت هستند و اين حيرت ، نكته‌اي كه من مي‌خواهم نتيجه بگيرم، خود نتيجه عقل است ، يعني اگر عقل نباشد شخص غير عاقل نمي‌تواند به اين حيرت برسد و نبايد اشخاص اين را وسيله و بهانه قرار بدهند كه با اين حيرت عقل را بكوبند و بگويند ما به مقام حيرت و ذوق رسيديم ديگر عقل به درد نمي‌خورد اين كار غلطي است خود اين نتيجه پايان عقل است ، عقل وقتي كه به پايان خودش رسيد و قصور خودش را تشخيص دادكه اين تنها كار عقل است ، از خيال بپرسيد تو كجا ناتوان هستي مي‌گويد من ناتوان نيستم، مي‌گويم آقاي تخيل محدوده شما كجاست مي‌گويد من همه چيز را مي‌توانم تخيل كنم. اصلا به ناتواني خودش واقف نيست. اما از عقل بپرسيد كه ناتواني تو كجاست ، عقل متواضعانه تشخيص مي‌دهدكه سيرش تاكجاست، همانطور كه عرض كردم مي‌گويد كه الادراك للماهيات و بالماهيات ، آنچه ماهوي است هرچه بزرگ باشد ملك باشد يا ملكوت من مي‌توانم درك كنم ، ماهيات و ذاتيات و عرضيات آنها را ، مي‌گويد اينجا را مي‌توانم اما يك جاهايي مي‌رسد كه مي‌گويد اينجا كار من نيست ، آقاي عقل غيرمتناهي چيست؟ مي‌گويد غيرمتناهي چيست اما نمي‌توانم تعريف از آن كنم. غيرمتناهي را ، غيرمحدود را چگونه تعريف كنم، مي‌گويد حد ندارد كه من بگويم، مي‌فهمد عظمت را اما قالب به آن نمي‌تواند بدهد اينجا عجز عقل است ، ذوق از همينجا شروع مي‌شود ، من ذوق را اين مي‌دانم ذوق را من در مقابل عقل نمي‌دانم اين اشتباه گذشتگان است كه فكر كنند ذوق ضد عقل است ، اين يك خرافه‌اي بيش نيست ، ذوق ضد عقل نيست ، ذوق عساره عقلانيت است و آنجا است كه عقل مي‌گويد من نمي‌دانم حالا مي‌چشم ، آن چشيدن هم همين است آن عظمت را عقل مي‌چشد اما تعريف نمي‌دهد. مجري: حكيم سبزواري هم در دفاع از حكيم عمرخيام ، كُنه خردم در خور اثبات تو نيست انديشه من به جز مناجات تو نيست، اين كلمه خيلي آدم را جذب مي‌كند ايشان مي‌گويد مناجات همان مقام حيرت و دريافت ارجعي از سوي خداست ، اصلا اين كلمات را آدم از زبان فيلسوفان مي‌شنود خودش حيرت است . دكتر ابراهيمي ديناني: من همينجا اجازه بدهيد وقتي من مي‌گويم درك عظمت مي‌كنيم و اظهار عجز مي‌كند يعني مناجات ، مگر مناجات يعني چه؟ مناجات يعني درك عظمتي كه نمي‌توانم آن عظمت را در آغوش بگيرم ، من در اين مورد يك مقاله‌اي 35 سال پيش نوشتم اسمش هست نيايش فيلسوف، اين به صورت يك كتاب درآمده. مجري: استاد بحث به جاي زيبايي رسيد كه ما داريم از تجربيات عرفاني و آن رياضت‌هاي طولاني حكيم عمرخيام استفاده مي‌كنيم براي بيان بعضي از مفاهيم حكمي و عرفاني ، بحث همين بود كه ايشان مي‌فرمايد كه هيچكس به كنه خدا نمي‌تواند واقف بشود ، كنه خردم در خور اثبات نيست انديشه من به جز مناجات تو نيست ، يعني آن چيزي كه باز به رقص مي‌آيد در محضر رب‌العالمين دچار حيرت مي‌شود به ذوق مي‌آيد ، حركت مي‌كند، دريافت مي‌كند، همانطوري كه شما فرموديد عظمت كبريايي را ادراك مي‌كند باز همه چيز عقل است ، يعني بازيگر اين عرصه چيزي جز عقل نيست ، اين حرف بسيار زيبايي است اين بزرگوار هم دارد همين را نقل مي‌كند منتها مي‌خواهد آن قيد و بندي كه در حافظه كلام و فلسفه به دست و پاي عقل بستيم آزاد بكند مناجات اين روحيه را به انسان مي‌دهد ، لذا دوست دارم كه اين نكته را عرض بكنم از حكيم ملاصدرا ايشان با استفاده از همين كه انسان وقتي به ذوق مي‌آيد همان بحث چشيدن است كه هيچ مغايرتي با عقل ندارد ايشان مي‌فرمايد آن موجود شريفي كه خدا فرستاد و مي‌خواند همين عقل است ، بعد در ذيل آيه آن كسي كه مشتري جان و مال مومنين است و دائماً‌ من را داد و ستد دعوت مي‌كند اين خداوند است ايشان مي‌گويد دريافت اينكه خدا فريادمي‌زند بيا در بازار من ، با من داد و ستد كن همان ذوق است كه باز شنيدن كه اينجا خود سمع باز يكبار بحث كرديم همين نكته است كه به‌هرحال عقل در اين مقام در حيرت نمي‌ماند يعني يك نيرويي مي‌آيد دست او را مي‌گيرد او همان خداوند متعال است ما مي‌خواهيم همان نكته حافظ را تكرار بكنيم كه خداوند آن چيزي را كه در ازل به ما داده است همان را مطالبه مي‌كند، اين فرآيندي كه با موت و حيات تعبير مي‌شود شما تبيين كنيد كه چگونه به ساحت حيات منجر مي‌شود؟ دكتر ابراهيمي ديناني: عرض كنم كه باز به دنبال عرايض قبلم آنجا كه عقل به ناتواني خود مي‌رسد كه البته اين درك هم كار خودش است هيچ‌كس ديگر نمي‌تواند به عقل بگويد تو ناتوان هستي، عقل مي‌رسد به جايي كه مي‌گويد من ديگر بيشتر از اين نمي‌روم، اين را خود عقل درك مي‌كند ، يعني كس ديگر به عقل نمي‌گويد تو ناتواني ، خيال به عقل نمي‌تواند بگويد كه تو ناتواني، وهم و حس هم نمي‌تواند بگويد، خودش مي‌رسد به جايي كه به عظمت لايتناهي مي‌رسد، وقتي كه عظمت لايتناهي است و محدوده ندارد صيد نمي‌شود ، چون در واقع عقل صيد دارد مي‌كند ، صياد معلومات است ، يعني حقايق را صيد مي‌كند ، رصد مي‌كند حالا فرق نمي‌كند يا رصد مي‌كند رصد كردن يعني اندازه مي‌گيرد و جايش را معين مي‌كند، رصد كردن هم اندازه گرفتن است هم جايش را معين كردن است ، فلان ستاره در كجاست، فلان كهكشان در كجاست ، جا را معين مي‌كند با رصد. صيد كردن در درياي هستي معلومات را مي‌گيرد يعني دريافت مي‌كند، كشف حقايق يعني دريافت، اما يك جايي مي‌رسد كه ديگر محدوده ندارد ، وقتي كه محدوده ندارد يعني مي‌فهمد كه اين ديگر به تور نمي‌آيد ، يك دامي است كه تور نمي‌تواند آن را بگيرد ، تور عقل ناتوان است از صيد كردن آن، اينجا دچار حيرت است و اين همان حيرت مطلوب است كه عرض كردم كه حديثش هم خواندم ، آن وقت چشيدن همينجاست ، خود همين عظمت را عقل مي‌چشد ، آن ديگر مفهوم نيست ، يعني همانجاست كه از مقام مفهوم به ماوراء مفهوم مي‌رسد و همانجاست كه طور وراء طور عقل مي‌رسد عرفا مي‌گويند طور وراء طور عقل و اين كلمه را از قرآن كريم گرفتند حالا اين اطوار را حكما اطوار عقل مي‌دانند ، عقل طوري وراء طوري است تا آنجايي كه ديگر مي‌بينند كه به حضور مي‌رسد ، به لايتناهي مي‌رسد، آنجا ديگر مقام عالم و معلوم يكي مي‌شود يك وحدتي حاكم است حالا اين مقام حيرت هم هست كه شايد ما بتوانيم كم‌كم بگوييم اگر خيام از حيرت گاهي دم مي‌زند مي‌خواهد به اين حيرت برسد و اما اين لقد خلقَ كُمْ اطوارا اجازه بدهيد استفاده ديگري هم از آيه بكنم كه مربوط به بحث شما هم مي‌شود اين هم عقل ما اطوار دارد ، اطوار عقل يعني حد ندارد شما ديگر نمي‌توانيد به يك جايي برسيد بگوييد ديگر بس است ، خوب اين تنبلي است ، تو به هركجا كه برسيد از اين بالاتر هست ، باز هم برو، هرچه مي‌تواني برو تا آنجايي كه به غيرمتناهي برسيد ، اما اين اطوار در ظاهر هم هست ، انسان هم در عقلش متحول است ، هم در زندگي اطوار دارد مگر ما در زندگي اطوار نداريم، اطوار يعني طوري وراي طور ، يعني همان تحولي كه شما در اول بحث مطرح كرديد، اطوار يعني تحولات، خوب ما هر لحظه در تحول هستيم ، و اين عالمي كه در آن زندگي مي‌كنيم در تحول است و خيام در اين تحول گرفتار است ، يعني تأمل دارد مي‌كند هم زندگي عالم هم عقلاني، اينها را صيد كرده شما وقتي كه در جلسه گذشته گفتيم از كتاب الكون و التكليف به‌ رباعيات مي‌آيد از فلسفه مفهومي ، از قالب برهاني به زبان شعر سخن مي‌گويد كه زبان اصلي آدمي زبان شعر است ، حكما هم گفتند زبان اصلي آدم زبان شعر بوده ، يعني همان زبان فطرت كه شما فرموديد، زبان شعر همان زبان فطرت است كه وسيع و گسترده است ، يعني قالب‌ها را مي‌شكند ، زبان فلسفه هرچه باشد قالب دارد ، زبان شعر قالب‌ها را مي‌شكند، زماني كه ما در آن زندگي مي‌كنيم متطور است شما تمام رباعيات خيام را كه بررسي بكنيد از اول تا آخر اشعار خيام مسئله دم است ، دم را غنيمت شمر و سوء تفاهم از همينجا شروع شده ، بله خيام مي‌گويد به گذشته اعتنا نكن، آينده نيست، گذشته گذشته است ، آينده هنوز نيامده است، دم را غنيمت بدان. بسياري از مردم نادان از اين غنيمت دانستن دم فكر كردند كه خيام يك آدم لاابالي است كه تعهدي به چيزي ندارد ، نه به گذشته تعهد دارد نه به آينده، لاابالي است و مي‌گويد دم غنيمت است ، يعني فرصت‌طلب است كه مي‌گويد دم را غنيمت بدان ، به گذشته فكر نكن و مسئوليتي به گذشته و آينده نداشته باش، بطور كلي اين فكر غلط است و اين يك جفايي است كه به خيام شده. وقتي خيام مي‌گويد دم را غنيمت بدان يعني چه؟ ببينيد درك ماهيت زمان كه بسيار درك پيچيده‌اي است كه يكي از معضل‌ترين مسائل پيچيده عالم هستي درك ماهيت زمان است ما زمان را ظاهراً مي‌شناسيم ولي در باطن نمي‌شناسيم، شايد هيچكس نمي‌شناسد، به قول اوگوستين قديس معروف مسيحي كه كلام معروفي دارد گفته است من وقت را خوب مي‌شناسم مي‌دانم امروز چندشنبه است ، ساعت چند است اما به مجرد اينكه از من مي‌پرسند كه وقت چيست؟ من ديگر چيزي نمي‌دانم، زمان را تقسيم‌بندي ساده كردند به سه قسمت گذشته، آينده، اكنون نيست ما منتظرش هستيم، گذشته هم كه نيست ، هرچند گذشته‌ها روزي اكنون بودند آينده‌ها هم نه‌اكنون هستند هنوز اكنون نشدند ، خيام مي‌گويد حالا اينكه من به گذشته بازگردم كه نمي‌توانم برگردم ، به آينده هم كه نمي‌توانم بپرم دمي را غنيمت است يعني چه؟ نه يعني فرصت‌طلبي، يعني از اين دم استفاده معنوي داشته باش و فرصت را غنيمت بدان براي معرفت ، اين دم غنيمت است يعني نه اينكه مسئول نباش خود همين غنيمت دانستن دم و فرصت را مغتنم شمردن كه من اين لحظه را به لحظه بعد موكول نكنم كاري كه اكنون به عهده من است كه انجام بدهم نگويم كه لحظه ديگر انجام مي‌دهم اين مسئوليت است يا غيرمسئوليت؟ عين مسئوليت است ، اينكه اكنون من بايد چه كنم؟ يادتان نرود اسم كتاب الكون و التكليف بود، زمان مظهر كون است ، زمان ظهور هستي است و تكليف مسئوليت هستي است در جلسات گذشته از بار هستي سخن گفتيم ، اين هستي كه به مرور زمان بر من ظاهر مي‌شود و من اكنون در اين لحظه هستم يك اكنوني دارم و گذشته اكنون در دست من نيست و آينده اكنون در دست من نيست ، اين اكنوني كه در دست من است آن كلمه كون و بعد تكليف ، تكليف مسئوليتي است كه من اكنون را به لحظه ديگر واگذار نكنم آن چه بايد بكنم انجام دهم و آنچه بايد بيانديشم ، بيانديشم و توجهي كه بايد داشته باشم داشته باشم اين عين مسئوليت‌پذيري و بيان مسئوليت حكيم عمرخيام است. مجري: استاد يك نكته ديگر هست كه اين بحث را ببنديم بحث تبديل را مي‌خواهم عرض بكنم كه در جلسه پيش هم مطرح شده منتها وارد بحثش نشديم، حكيم عمرخيام از اين فرآيند مرگ و حيات اصلاً دچار حيرت شدن به مناجات انديشه رسيدن و اين حالت انتظاري است كه خداوند ما را بطلبد ، اصلاً معاد چيزي جز پذيرش خدا نيست يعني ما را دريافت بكند ، منتها اين حالت را در انسان سالك هركسي كه درست اين مسير را طي كرده حالت وجد و شادماني است كه البته ما داريم ، خود سقراط راجع‌به پرنده قو صحبت مي‌كند كه وقتي مرگش نزديك مي‌شود دچار شادماني مي‌شود و آواز مي‌خواند ، شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد ، فريبنده زاد و فريبا بميرد. اين بحث وجد و ذوق شد من به ذهنم آمد ، بعد سقراط مي‌گويد انسان بد است وقتي كه مي‌خواهد به ملاقات محبوبش برود ذوقش كمتر از يك پرنده‌اي به نام قو باشد يا فرض كنيد بترسد از آن مرگ اصلا بحث اين بود كه انسان از مرگ نترسد با مرگ آشتي بكند و همچين تعابيري هم در لسان جناب حكيم عمرخيام هست ، بحث دمي كه فرموديد خيلي زيبا است اين رباعي هنگام سپيده دم خروس سحري / داني كه چرا همي كند نوحه‌گري؛ يعني كه نمودند در آينه صبح / از عمر شبي گذشت و تو بي‌خبري. بنابراين اينكه عرفا مي‌گويند دم را غنيمت بدان نه اينكه فرصت‌طلبي كنند زمان را مي‌شناسند در وقت خودشان ، يك تعبيري سهراب سپهري دارد زندگي شنا كردن در حوض اكنون است، به نظر من لطايف و زيبايي حضور خيام در محضر رب‌العالمين چقدر زيباست ايشان مي‌گويد اينجا يك جهش مي‌خواهد ، يك بيا از سوي خدا مي‌طلبد ، آيا مراد همين تبديل نيست؟ دكتر ابراهيمي ديناني: دقيقاً همينطور است و اين تبديلات همينطور كه عرض كرديم چون غايتمند است به هدفي مي‌رود و هدف نهايي همان كلمه معادي‌است كه شما فرموديد منتها مسئله ما كه جزو اصول اعتقادات همه مسلمانان جهان و همه اديان آسماني است يك قدري بايد به نحو معقول تفسيرش كنيم، معلوم است كه معاد همان غايت قصوي است اگر انسان غايت‌مدار نبود و غايت‌انگار نبود و به غايت قصوي باور نداشت نمي‌توانست به معاد باور داشته باشد كساني كه به غايت قصوي و مقصد اعلاء باور ندارند يا منكر مبداء و معاد هستند يا حداكثر قايل به تناسخ هستند كه اين متاسفانه مسئله وحشتناكي است ، حتي بعضي از اديان غير رسمي و غير آسماني دچار اين فكر تناسخي هستند كه اين روزها هم خيلي اشخاص دچار اين تفكر هستند يعني يك چرخه‌اي كه انسان دچار تناسخ است بعد از اين عالم روحش به يك بدن ديگر تعلق مي‌گيرد ، دوباره آن فنا مي‌شود دوباره همينطور و يك چرخه بيهوده كه مخزني ندارد. اين فكر خيلي وحشتناك است ولي مسئله معاد بدينگونه حل مي‌شود كه عرفا حل كردند يعني حركت انسان را كه در اين عالم زندگي مي‌كند در دو قوس تصوير كردند يكي قوس نزول ، يكي قوس صعود يعني انسان از جايي آمده است ، از عدم نيامده همين مسئله مهم است برخلاف اينكه بعضي از متكلمين فكر كردند از عدم درمي‌آيد اين اشتباه است ، اگر از عدم درمي‌آيد بعد هم به عدم بايد برود، چون پايان سير انسان به جايي مي‌رسد كه از آغاز آمده است اصلا اين يك مطلب معقولي است ، پايان نهايي هر سيري ، البته اگر نهايي باشد اين وسط ممكن است يك پايان‌هاي مقطعي داشته باشيم ولي پايان نهايي كه به آن مي‌گويم غايت‌القصوي كه ديگر وراي آن نيست بازگشت به آغاز است ، پرسيدند پايان پايان‌ها كجاست ، در پاسخ گفته شد بازگشت به آغاز است ، اين يك اصل مهم معقول است كه مي‌شود توضيح داد، بنابراين انسان بايد ببيند از كجا آمده ، اگر مبدا خودش را بشناسد قطعاً معاد را مي‌شناد، معاد آنجايي است كه آغاز بوده ، از كجا آمده ؟ انا لله و انا اليه راجعون، من عرض نمي‌كنم اين را از آيات قرآن مي‌گويم ما به كجا راجعين و بازگشت مي‌كنيم به آنجايي كه از آنجا آمديم، از كجا آمديم ؟ از جانب حق ، از محضر حق، اينكه مي‌گويم از حق آمديم نه اينكه جزء منفصل شده باشيم ، از محضر حق آمديم به محضر حق باز خواهيم گشت، معاد را اينگونه بايد تصوير كنيم وگرنه غير از اين دچار اشكالات خواهيم بود و خيام هم معادش همين معاد است ، آن چرخه‌اي كه مي‌گويد آن تحولي كه مي‌گويد آن تبدلي كه مي‌گويد دوباره بازگشت به اصل است.

منبع :

http://ebrahimi-dinani.blogfa.com/post-42.aspx

ذوق چیست ؟

در شناخت هنر و زيبايي ؛ذوق چيست؟


"ذوق" چيست؟ دشوار است دريك جمله و به آساني بتوان به اين پرسش پاسخ داد، اما چنين چيزي وجود دارد و مدعايش طبايع گوناگون است كه در همه زمينه هاي زندگي تظاهر مي كند.
مي توان در چيزي نشانه اي از ذوق يا بي ذوقي يافت. ذوق مي تواند تكامل نايافته هم باشد و در هر حال ذوق نصفه و نيمه هم بهتر از بي ذوقي- اگر بتوان بي ذوقي را يافت- خواهد بود.


پس اگر چه تعريف ذوق دشوار است، اما مي توان نشانه هاي پنهان و آشكار آن را مشخص كرد. پيش از هر چيز مي گوييم ذوق چيزي است كه در آن كيفيت "ارزش" موجود است يا داراي اعتباري ويژه و متمايز است. در اين معنا، ذوق به عنوان مفهومي، به بيشتر مفاهيم استتيكي (زيباشناسانه، زيباشناختي) نظير زيبا، زشت و مسخره شباهت دارد. وقتي مي گوييم: "فلاني ذوق دارد" منظورمان اين است كه، او وجه مميزه خوبي، بدي، زشتي و زيبايي را داراست. چنين شخصي پيوسته "مناسبت" خود را با محيط و... روشن مي كند و بعد از اين مرحله است كه تحليل ذوقي به ميان مي آيد كه در هر تحليل بينش و تصور معيني موجود است. اين بينش و تصور در اجتماع (مجموعه اي با ساز و كار پيچيده فرهنگي) حاصل شده و طي تجارب بروز و نمود پيدا كرده تا به امروز و اينك رسيده است.
درباره هر شيء، حادثه، كنش، واكنش، و حركت تصور معيني وجود دارد كه ما بر اساس آن اين شيء، حادثه و حركت را درست و طبيعي، زيبا و متناسب با اخلاق و يا عكس آن به شمار مي آوريم . بنابراين، ذوق مقوله اي است كه در آن تصورات گوناگون اجتماعي، سياسي، اخلاقي، زيبايي شناسي و... در حالت كلي ظاهر مي شود.
"هربرت ريد" در كتاب معني هنر درباره زيبايي مي نويسد:"زيبايي عبارت است از وحدت روابط صوري در مدركات حسي ما و اين يگانه تعريف اساسي است و بر اين اساس ما مي توانيم نظريه اي در باب هنر بنا كنيم كه دامنه شمول آن تا آنجا كه چنين نظريه اي لازم دارد وسعت بيابد..."
تنها صورت ديگر قضيه اين است كه بگوييم هنر رابطه لازمي با زيبايي ندارد، و اين موضع، موضعي كاملاً منطقي است به شرط آن كه ما اين اصطلاح رابه آن تصوري از زيبايي محدود سازيم كه يونانيان بنايش را گذاشتند و سنت كلاسيك اروپا دنباله اش را گرفت. تمايل خود من، اين است كه اين حس زيبايي شناسي را پديده اي متغير بدانيم كه تظاهرات آن در طول تاريخ بسيار نامعين و گاه بسيار گيج كننده بوده است.
اما چرا ما از ذوق زيبايي شناسي بيشتر حرف مي زنيم و آن را پيش مي كشيم؟ مي دانيم كه دامنه تحليل ذوقي بسيار گسترده است و ذوق استتيكي نسبت به ذوق و تحليل ذوقي اهميت شاياني دارد زيرا ذوق و تحليل ذوقي شامل همه مناسبات انسان در درون اجتماع و طبيعت است و در عين حال وابسته به عامل استتيكي است.
تحليل ذوقي عاملي استتيكي است كه بر اساس تصورات استتيكي فرم مي گيرد.
در ارزشهايي نظير هوشياري و بلاهت، درستي و نادرستي و بهنجاري مي توان كيفيت استتيكي يافت. ما مي توانيم به حادثه، واقعه و حركتي درست و هوشيارانه، بگوييم زيباست و در حقيقت هم اين را مي گوييم و يا به عكس.
بدين گونه تصور ما از زيبا و زشت در بنيان ذوقي واقع شده است. در پرورش ذوق استتيك، هراندازه نقش كيفيت فرهنگي و آگاهي، بيشتر باشد، ارتقاي حس حاصل مي گردد و توجه استتيكي هر اندازه گوناگون باشد ذوق نيز به همان اندازه گوناگون خواهد بود. تنوع سبكها در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، رهيدن پرنده اي بود از قفس تنگ نفسها. نفسهايي كه چون رهايي يافتند به كژراهه هاي گوناگوني هم ره سپردند. در اين باره، فرصتي اگر باشد بيشتر سخن خواهيم گفت.

راه های به دست آوردن ذوق و ابتکار

راه های به دست آوردن ذوق و ابتکار در مقاله نویسی چیست؟

نویسندگی یک صناعت است. مهارت یافتن در این رشته مانند صناعت دیگر سه شرط دارد:
1- استعداد؛
2- شناخت مواد و ابزار؛
3- کارورزی.1
بنابراین در درجة اول، نویسندگی، ذوق ذاتی و استعداد خدادای می خواهد، ولی همین استعداد هر چند فطری است، به پرورش نیاز دارد.
موفقیت در امر نویسندگی دو چیز را می طلبد:
1- مطالعه؛
2- تمرین.
کسی که بخواهد در کار قلمی رشد کند باید اهل مطالعه باشد. این گونه مطالعات به طور غیر مستقیم به انسان قدرت نویسندگی می دهد و قلم را قوّت می بخشد.
نویسندگی مانند هر کاری نیاز به تمرین دارد. هیچ کس بدون تمرین،‌راننده یا نقاض و خطاط یا ورزش کار نمی شود. باید آن قدر نوشت و نوشت و خط زد واصلاح کرد و تمرین نمود و دور انداخت تا قدرت قلمی افزایش یابد. البته باید تمرین را از سادهترین ها شروع کرد. مثلاً ابتدا می توان از نوشتن خاطرات روزانه و حوادث مربوط به خود نوشت.
برای نوشتن مقاله باید این نکات را رعایت کرد:
1- فکر روی موضوع؛
2- تعیین محورها؛
3- تهیة مواد خام:آگاهی های لازم، مواد خام هر نوشته را فراهم می کند که از راه حافظه و مطالعه به دست می آید.
4- تنظیم و تدوین:وقتی یاد داشت هایی دربارة ابعاد موضوع فراهم شد، باید آن ها را به صورت منظم نوشت و حذف و اضافه کرد.
5- آراستن و پیراستن:پس از تکمیل صورت نوشته باید به کار تزیینی آن پرداخت و در صورت لزوم کلمات وجملاتی را تغییر داد.
6- نقد:پس از تکمیل نوشته می توان به دید انتقادی، نوشته را یک بار خواند یا به دیگر داد تا نقادانه مطالعه کند و نظر اصلاحی بدهد.2
1 احمد سمیعی، آیین نگارش، ص 7.
2 جواد محدثی، روش ها، ص 85 - 95، با تلخیص.