انواع صداها

گزارش یک کلاس اجرا!

استادیه دیروز یعنی پنج شنبه از ما رو برگرداندین و گفتن : ای همراهان سست عناصر!په چرا هیچ

سخنی از این محفل به دنیای مجازی راه نیافته است!!!

پس اُف بر شما!ما هم جملگی نعره ای برآوردیم و جان به جان آفرین تسلیم کردیم!

گوشه هایی از کتاب ابو حامد ابو الجواد!حتی!

خوب در نتیجه همگی من جمله من تحول یافته و تکانی سخت خورده و از همین الان تصمیم به نگارش

آموخته هایمان پرداختیم!بله!

جلسه ی هشتم اجرا!

مثل همیشه با حدود یک ربع تاخیر نفس نفس زنان به پرشان رسیدیم...در که باز شد همینجوری

سرمان را انداختیم پایین که بریم بشینیم.... دیدیم یعنی در واقع ندیدیم که بچه های کلاس بچه های

کلاس قبلین که هنوز کلاسشون ادامه داره!با اشاره استاد برای دومین بار به . . . .

ادامه نوشته

ادای صحیح حروف و کلمات

 

تهران مدلش اینجوریه  !

وقتی که برف بیاد یا بارون همه جا ترافیک میشه ..خیلی ربطی به اندازه برف و بارون نداره مهم اینه که همه فکر میکنن باید بیان بیرون پس خیابونا بسته میشن!

به همین دلیل اگه یه روز برفی توی تهران بودی و قراری با کسی داشتی حتما 1ساعت زودتر راه بیوفت!

از هول همین قضیه زود راه افتادم و حدودا ساعت 12:30 رسیدم به سربالایی پرشان!البته نکته ی قابل توجه زود راه افتادن اینه که لازم نیست این سربالایی رو بدویی!بله!

خوب رسیدم و این دفعه دیدم! که بچه هایی که نشستن بچه های کلاس ما نیستن پس با یه حرکت سر آقای جوادزاده سه باره به طبقه ی دوم رفتم!

خوب میگن که میز ریاست طمع میاره!باید بگم که درست گفتن! همینجوره!بالا که بودیم یکی پشت میز نشست و پیشنهاد های بیشرمانه ای داد!پس با بچه ها کلی اونجا خوش گذروندیم و کلی عکس گرفتیم!عکسا خوب شدن!راضیم ازت ریحانه سادات!

بعد از اینکه کمی در مورد این حرف زدیم که . . . .

ادامه نوشته

نکته هایی خواندنی در مورد برخی واژه ها

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

نکته هایی خواندنی در مورد برخی واژه ها

آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان و حتا اهل قلم معمولن دو واژه ی بنیاد و بنیان را یکی می گیرند و آن ها را بدون توحه به تفاوت اشان در محل کاربرد، به جای یکدیگر به کار می برند ؟

واژه ی بنیاد ( که واژه ای فارسی است) با واژه ی بنیان ( که واژه ای عربی است) هم معنی است و یا معنای این دو واژه به هم بسیار نزدیک است، ولی محل کاربردشان تفاوت اساسی دارد.

تفاوت کاربرد این دو واژه که به معنی اصل، پایه و شالوده است، در مادی یا معنوی بودن منظور گوینده قرار دارد. یعنی اگر کسی نخواهد همیشه واژه ی فارسی بنیاد را به کار برد و قرار باشد برای منظور خود یکی از این دو را برگزیند، واژه ی بنباد ( که در پهلوی بون یات است ) گرچه دارای معنی مادی نیز هست ولی بیش تر برای معانی معنوی و . . .

ادامه نوشته

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان : غلط های مشهور ۲

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

غلط های مشهور ۲

آیا می دانستید که . . . . ؟

۷٦- آیا می دانستید که هنوز هم بسیاری از فارسی زبانان بر خلاف دستور زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد به تقلید از زبان عربی شکل مونثی برای بسیاری از اسم ها و صفت ها ساخته و در فارسی به کار می برند؟

در زبان عربی، برای ترکیب وصفی قانون ویژه ای وجود دارد و آن این که صفت با موصوف خود هم جنس است، یعنی موصوف مذکر، صفت مذکر و موصوف مونث (و نیز جمع بی جان)، صفت مونث می پذیرد. عرب ها برای مونث کردن صفت به پایان آن " تای " تأنیث می افزایند که در عربی به صورت "ة" نوشته می شود. مانند قیادة السیاسیة (رهبری سیاسی) و . . .

ادامه نوشته

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان : غلط های مشهور ۱

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

غلط های مشهور   ۱

١ – آیا می دانستید که برخی هنگامی که می خواهند بنویسند : " برای " ، می نویسند : " به خاطر ِ " . برخی هم به جای نوشتن " به دلیل ِ " می نویسند : " به خاطر ِ " و بسیاری نیز به جای نوشتن " به مناسبت ِ " می نویسند : " به خاطر ِ " ؟

۲ – آیا می دانستید که فاعل جمع، هنگامی فعل جمع می خواهد که جان دار باشد ؟

٣ – آیا می دانستید که بسیاری، اگر چه مرادشان زمان حال یا آینده است، فعل " بایستن " را در جمله ی خود برای زمان گذشته به کار می برند ؟

۴ – آیا می دانستید که بسیاری، " شرایط " را برای معنی " اوضاع " به کار می برند و . . .

ادامه نوشته

ارزش موهبت کلام

 

ارزش موهبت کلام

«غیبت» یعنی: «پشت سر دیگران بدگویی کردن و سخن ناخوشایند گفتن». این تعریف با شمول وعمومیتی که داراست؛ شامل انواع غیبت، بهتان، تهمت، فحش و حتی ذکر عیوب آشکار می‌شود.موهبت کلام بسیار با ارزش است ولی به نحوه استفاده آن بستگی دارد. کلمه قوی ترین ابزاری است که ما بعنوان انسان از آن استفاده می کنیم. اما کلمه مانند شمشیری دو لبه است که بایستی با احتیاط آن را بکار برد. گفته ما می تواند زیباترین رویا را خلق کند یا آنکه می تواند باعث نابودی هر آنچه که در اطرافمان است بشود. یک لبه شمشیر استفاده نابجای کلمه است که زندگی را به جهنمی تبدیل می کند و لبه دیگر آن می تواند زیبایی، عشق و بهشتی را بر روی زمین بنا کند. غیبت روشی از سخن گفتن است که باعث بوجود آوردن شک و سوالاتی در باره دیگران و شخصیت آنها می شود. بطور عمدی یا غیر عمدی باعث از بین بردن آبرو و شهرت دیگران می گردد. بیاد داشته باشیم که غیبت و بدگویی چیزی بیشتر از یک عادت بد نیست و این زمانی است که ما موضوع نامطلوبی را در باره کسی می گوییم که باعث رنجش خاطر ش می شود. همه ادیان الهی غیبت را نهی کرده و از آن بعنوان گناه نام می برند. شخص غیبت کننده اهمیتی به دیگران نمی دهد ومغروراز خبرهای پرآب و تاب خود سعی می کند تا دیگران را ترغیب نماید تا به او گوش فرا دهند.


 ● غیبت از نظر قرآن کریم:
شکی نیست که غیبت از گناهان کبیره است و مرتکب آن، مستحق دوزخ است؛ قرآن کریم در چند مورد به شدّت از غیبت نکوهش نموده و از آن نهی کرده است، از جمله: و یل لکل همزه لمزه "وای بر عیب جویان هرزه‌گو". "ای اهل ایمان از بسیار پندارها درحق یکدیگر اجتناب کنید. برخی ظن و پندارها معصیت است و نیز هرگز از حال درونی هم تجسس مکنید و غیبت یکدیگر روا مدارید. آیا دوست دارید گوشت برادر مرده خود را بخورید. البته کراهت و نفرت از آن دارید و از خدا بترسید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربانست".
درآیه اول غیبت مساوی عیب‌جویی و هرزه‌گویی است. در آیة دوم غیبت مساوی خوردن گوشت مردار برادر دینی است. (اوج نفرت و کراهت عمل غیبت). غیبت مساوی ترور شخصیت دیگران است. گویی غیبت‌کننده به وسیلة غیبت، شخصیت آنها را له کرده و از صحنه بیرونشان می‌کند. در اینجا، غیبت کننده با غیبت دو کار انجام می‌دهد: یکی آنکه دیگری را بی‌آبرو می‌کند؛ دوم آنکه بدین وسیله برای خود وجاهت و آبرو دست و پا می‌کند و در حقیقت ترور شخصیت دیگران را مایة ‌حفظ آبروی خود می‌پندارد.

دلایلی که برای غیبت کردن عنوان شده است:

▪ غیبت در باره دیگران به دلیل احساس حسادت است.
▪ با غیبت کردن در مورد خطای شخص، احساس می کنیم در موقعیت برتر وبهتری نسبت به او قرار داریم.
 ▪ غیبت کننده برای جلب توجه دیگران اقدام به این کار می کند.
 ▪ غیبت در باره دیگران روشی برای ابراز کینه درونی است.
 ▪ غیبت ناشی از حس کنجکاوی است.
 ▪ غیبت در مورد افراد می تواند با هدف اصلاح آنها صورت بگیرد.
 ▪ غیبت روشی برای ابراز خشم و عصبانیت ما نسبت به دیگران باشد.
 ▪ بعضی افراد از خستگی برای ایجاد تنوع غیبت می کنند.
 ▪ بعضی به طور ناخودآگاه خواسته ها و تمایلات نهانی خود را در قالب غیبت بیان می کنند.
 ▪ با غبیت کردن برخی می کوشند تا افکار دیگران رامنحرف کنند.
 ▪ با غبیت می توان دیگران را تحقیر کرد.
 ▪ همه افراد به طور ناخودآگاه متاثر از عوامل ذکر شده چند درصدی از گفته های روزمره خود را به غیبت کردن اختصاص می دهند.
 ▪ کلام تان مثبت باشد.. فقط جملات مثبت به کار ببرید. با محبت و مهربانی صحبت کنید.
 ▪ از شنیدن تهمت، غیبت و هر نوع سخن منفی جدا" خودداری کنید.
▪ برای حرف های منفی خود دلیل تراشی نکنید.
▪ هرگز حرفی نزنید که مجبور شوید آن را توجیه کنید. برای مثال بگویید، شوخی کردم منظوری نداشتم.
▪ از نکات منفی چشم پوشی کنید.
▪ با دید مثبت در مورد دیگران قضاوت کنید. همان طوری که دوست دارید در مورد شما قضاوت شود، در مورد دیگران نظر دهید.
▪ دوستان خود را با دقت انتخاب کنید. اگر مردم شما را به عنوان فرد عیب جو و غیبت کن بشناسند به شما اعتماد نخواهند کرد.
 ▪ فکر کردن قبل از حرف زدن را از اهداف روزمره خود قرار دهید.
 ▪ به جای ناراحت کردن دیگران ، آنان را آرام کنید.
▪ به جای آسیب رساندن، درمان کننده باشید. به جای سوزاندن و خراب کردن سازنده باشید.
 ▪ با جمع دوستان خود پیمان ببندید که به جای عیب جویی از افراد، برای آنها مقام ومنزلت قائل شوید و به آنها بهاء دهید.


مریم ابدالی
کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی
 مریم دهکردی

حفظ کلمات و واژگان : یک راهكار مفید در تقویت حافظه و دادن ورزش به آن


حفظ کلمات و واژگان : یک راهكار مفید در تقویت حافظه و دادن ورزش به آن

حافظه در دستان ماست و قادر خواهیم بود ظرفیت آن را افزایش داده و تقویت کنیم. فقط کافی است آن را باور کنیم و اگر ضعفی در حافظه خود احساس می‌کنیم آن را به علت عدم به کارگیریش بدانیم.
 
همانگونه که با ورزش کردن قوای بدنی و جسمانی خود را افزایش می‌دهیم، می‌توانیم حافظه شگفت‌انگیز خود را برای دستیابی به عملکرد بهتر ورزش دهیم. حافظه مثل یکی از عضلات بدن است. اگر آن را ورزش دهیم و تقویت کنیم نیرومند می‌شود اما در صورتی که آن را به حال خود گذاریم، ناتوان می‌گردد و قدرت و توان خود را از دست می‌دهد. حافظه این توانایی را دارد که هر روز نیرومند‌تر از روز قبل شود و این سیر پایانی و انتهایی ندارد.
 
حافظه همانند کودکی است که هیچگاه نباید به حال خودش رهایش کنیم اگر توجه به آن نداشته باشیم ضعیف خواهد شد. با تقویت حافظه علاوه بر قوی شدن آن، میزان تمرکز و استدلال خود را هم افزایش می‌دهیم.
 
یکی از راه‌های مفید در تقویت حافظه و دادن ورزش به آن، حفظ کلمات و واژگان است.
 
با حفظ کردن اشعار مختلف، عبارات زیبای ادبی، دعا و نیایش ها، سوره‌هایی از قرآن که همه بر اساس و ارتباط بین واژگان هستند، باعث به کارگیری حافظه ما می‌شوند.
 
هر چقدر در روز با یک برنامه‌ریزی منظم اشعار و عبارات ادبی که در برگیرنده واژگان هستند را حفظ کنیم، حافظه ما به فعالیت در می‌آید و به اصطلاح گرم می‌شود. شاید در روزهای اول این عمل سخت باشد ولی به مرور حفظ آنها راحت‌تر صورت می‌گیرد. و ذهن فعال می‌گردد.
 
چرا واژگان، در تقویت حافظه ما موثر هستند:
 
ما اسیر واژگان در زبان هستیم. همه چیز به یاری زبان وارد دنیای ذهن ما می‌شود. دنیای بیرونی بی‌معناست آنچه هست فعالیت امور ذهنی و درونی است که در ذهن ما انجام می‌گیرد. زمانی که به یادگیری یا خواندن متون ادبی یا اشعار ... می‌پردازیم ذهن ما درگیر می‌شود و فعالیت‌های زیر انجام می‌گردد که خود می‌تواند عامل مهمی در تقویت حافظه ما باشد.
 
۱- از آنجا که برای فهمیدن هر متن ابتدا باید جمله را فهمید و برای فهمیدن جمله باید لغات را فهمید که در عین حال فهم لغات جدید مستلزم درک آن در جمله است.‌
 
2- به یاری واژگان و ترکیب آنهاست که می‌توانیم که متن ادبی را بفهمیم و از عناصر تشکیل دهنده یک متن به کل آن برسیم و آن را درک کنیم.
 
۳- ساختار یک متن مجموعه‌ای از نشانه‌هاست که برای فهم این شانه‌ها در هر اثر نوشتاری می‌بایست رمزها و کدهای نوشتاری را کشف کنیم و آنها را به هم ربط دهیم پی‌بردن به این رابطه درونی منجر به انجام فعالیت ذهنی می‌شود.
 
۴- در حفظ واژگان و لغات می‌بایست آنها را دسته بندی کنیم که این دسته‌ بندی و شناخت می‌تواند بر اساس:
 هم معنی بودن کلمات
 کلمات متضاد
 کلمات مشابه (هم معنی نیستند ولی مشابه به یکدیگرند)
بررسی اجزاء کلمات
 در کنار هم قرار دادن کلمات و ساختن یک داستان در ذهن باشد.
 
کلیه این فعالیت‌ها باعث انجام فعالیت ذهنی و تحریک حافظه می‌شود و کارکرد و توان آن را افزایش می‌دهد. افزایش گنجه لغات، حفظ واژگان، اشعار، متون ادبی و ... مهارت‌های زیر را تقویت می‌کنند که خود منجر به انجام فعالیت‌های ذهنی می‌شود. 
 
۱-  مهارت سخن گفتن
 با افزایش گنجه لغات شما هم جزء افرادی خواهید شد که در هنگام سخن گفتن، بسیار زیبا و با الفاظ و کلمات ادبی صحبت می‌کنند. صحبتهای آنها دارای مفاهیم بسیار ارزنده‌ای است و هیچگاه با یک سری از واژگان تکراری صحبت نمی‌کنند.
 
این افراد به گونه‌ای هستند زمانی که شروع به صحبت کردن می‌کنند، متوجه می‌شویم چه اطلاعات و معلومات وسیعی دارند. با به کارگیری اشعار و مثال‌ها سخنان خود را زیباتر خواهیم کرد. در این صورت (در سخن گفتن توانمند می‌شوید).
 
۲- شنیدن
 زمانی که به یک سخنرانی می‌روید و یا پای صحبتهای افراد ادیب و با اطلاعات  می نشینید کلماتی را که به کار می‌برند بر شما ملموس خواهد بود و توانایی درک مطالب گفته شده را پیدا می‌کنید.
 
۳- نوشتن
 هر چقدر با گنجه لغات و واژگان ادبی بیشتر آشنا باشید قدرت و توانایی نوشتاری بالایی پیدا می‌کنید. در نوشتن احتیاج به در کنار هم قرار دادن واژگان و ربط آنها به هم داریم تا مفاهیم را به خواننده انتقال دهیم. نوشته‌های شما عامیانه نخواهد بود و می‌توان متنهای معناداری بنویسید.
 
۴- خواندن
 قادر به درک مقالات، متون ادبی، نوشته‌های ارزشمند خواهید بود و مطالعات شما صرف خواندن متون ساده و ابتدایی نخواهد بود (خواندن مؤثر یعنی تلاش برای تبدیل واژه‌ها به اندیشه‌ها و افکار، که در این کار ما با ذهن خود کار می‌کنیم).
 
کلیه این فعالیت‌ها منجر به انجام فعالیتهای ذهنی و به کارگیری حافظه خواهد شد. زیرا با یادگیری واژگان حافظه خود را قوی می‌کنید و برای دستیابی به اطلاعات یادگرفته خود،  به جستجو در حافظه می‌پردازید. هر روز به حفظ یکی از (اشعار مختلف، عبارات زیبای ادبی، دعا و نیایش‌ها، سوره‌هایی از قرآن...) بپردازید و حافظتان را نیرو بخشید.
 
 
منبع : همشهري
 

اثر شگفت انگیز کلمات

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۱ - تمرین موارد و توجه به نکته هایی مهم برای ارائه سخنرانی و انجام گفتگویی موفق و مؤثر

۴۲

اثر شگفت انگیز کلمات

ارسطو گفته است : " انسان ، چون ناطق است ، انسان است . " توان سخن گفتن ، بخش مهمی از ارتباطات میان فردی را تشكیل می دهد . در یك پژوهش علمی ، مشخص شده است كه . . .

 

ادامه نوشته

10 واقعیت اعجاب‌انگیز درمورد گفتار انسانها

 

10 واقعیت اعجاب‌انگیز درمورد گفتار انسانها

1. مهارت حرف‌زدن یک شگفتی است. برای تولید یک عبارت، تقریباً 100 عضله در سینه، گردن، فک، زبان و لب‌ها باید با هم همکاری کنند. هر عضله دسته‌ای متشکل از صدها یا هزاران فیبر است. برای هماهنگی این عضلات، نورون‌هایی بسیار بیشتر از حد لازم برای پای یک ورزشکار لازم است تا این عضلات را منقبض کنند. فقط هر یک نورون حرکتی می‌تواند حرکت را در 2000 فیبر عضلانی موجود در عضله ساق تحریک کند. اما نورون‌هایی که تارهای صوتی یا حنجره را کنترل می‌کنند، می‌توانند فقط به یک تا دو-سه سلول عضلانی بچسبند.

2. هر کلمه یا عبارت کوتاهی که بر زبان می‌آید با الگوی حرکت عضلانی خاص خود همراه است. کلیه اطلاعات لازم برای بر زبان آوردن یک عبارت مثل "حال شما چطور است؟" در مغز در قسمت گفتار ذخیره می‌شود. اما این برنامه ثابت نیست. اگر دچار زخمی در دهان باشید که مانع تلفظ عادی کلمات شود، این حرکات تغییر می‌کنند و به شما این امکان را می‌دهند کلمات را تا حد امکان نزدیک به حالت عادی بر زبان آورید.
 
3. یک کلمه ساده "سلام" می‌تواند اطلاعات زیادی را منتقل کند. تن صدا نشان می‌دهد که گوینده شاد است، خسته است، ناراحت است، عجله دارد، عصبانی است، ترسیده است، خشن است و شدت این حالات، کنایه، توجه و مهربانی، حمایت یا شوخ‌طبعی آن را نیز مشخص می‌کند. حس یک عبارت ساده می‌تواند برحسب مدت حرکت هر عضله، با سرعت حرکات و کسری از ثانیه تغییر کند.

4. انسان‌ها می‌توانند حدود 14 حرکت در هر ثانیه تولید کنند درحالیکه بخش‌های جدا از دستگاه گفتار مثل زبان، لب‌ها، فک و سایر قسمت‌ها قادر نیستند بیشتر از 2 حرکت در ثانیه ایجاد کنند.
 
5. انسان‌های اولیه دستگاه گفتاری ابتدایی و اولیه از صدا‌های بصری، لامسه و شنوایی داشتند که شبیه به گفتار حیوانات بوده است. فقط زمانیکه نیاز به نشان دادن اشیاء از طریق سمبل‌ها و صحبت کردن با فردی دیگر درمورد تولدات ذهنی خود بودند حرف زدن اتفاق می‌افتاده است. این مغز خاص انسان بوده که توانایی اینکار را به او می‌داده است.
 
اولین زبان سمبلیک 5/2 میلیون سال پیش پدیدار شد که انسان شروع به ساختن اولین ابزارهای سنگی کرد. این توانایی مطمئناً نقش مهمی در رشد و پیشرفت ارتباط سمبلیک داشته است. صحبت کردن صحیح و کامل 150،000 سال پیش اتفاق افتاد که انسان صدایی مشابه با آنچه انسان مدرن به زبان می‌آورد از خود تولید کرد.

دهان، بینی و حنجره به یک دستگاه تبدیل شدند که در آن هوا به‌خاطر وضعیت بهتر زبان و لب‌ها، به حروف صدادار و بی‌صدا تبدیل می‌شد. علاوه‌براین، یادگیری دستورزبان و صرف‌ونحو درنتیجه یک فرایند تکاملی پدید آمد درحالیکه توانایی نوشتن برآمد تفسیر آوایی آیکون‌های اولیه بوده است.
 
6. گفتار زاده شده یا یاد گرفته شده است؟ موارد مشهور از گم شدن کودکان در جنگل قبل از سن سه سالگی (که زبان عمدتاً یادگرفته می‌شود) و پیدا کردن آنها در سالها بعد نشان داده است که طی آن دوران توانایی محدودی در یادگیری زبان انسانی داشته اند و یادگیری زبان نیاز به ایجاد رابطه با دیگران دارد. به نظر می‌رسد که مغز دوره‌ای دارد که در آن گفتار را یاد می‌گیرد و اگر این دوره نادیده گرفته شود، فرد بعدها قادر به کسب مهارت گفتار نخواهد بود. مهارت گفتار فقط با حضور در یک اجتماع و در سن رشد مغزی ایجاد می‌شود.

7. گفتار پیچیده انسان به دو هسته مغزی مرتبط است که زبان را کنترل می‌کنند (کنترل حرف زدن، ذخیره اطلاعات و ادغام قوانین دستورزبان) و در نیمکره چپ مغز قرار دارد. آنچه می‌خواهیم بر زبان بیاوریم در ناحیه‌ای در نیمکره چپ که "منطقه ورنیک" (Wernicke zone) نام دارد تولید می‌شود. این قسمت با "منطقه بروکا" (Broca zone) که مسئول قوانین دستورزبان است در ارتباط می‌باشد. ضربه‌ها از این نواحی به عضلات دخیل در گفتار می‌روند. این مناطق با سیستم بصری (به همین دلیل می‌توانیم بخوانیم) و سیستم شنیداری (به همین دلیل می‌توانیم حرف‌های دیگران را بشنویم، درک کنیم و به آن پاسخ دهیم) نیز در ارتباط است و همچنین یک بانک حافظه برای یادآوری عبارات مهم و باارزش دارد.

همین نیمکره چپ حرکات دست راست را کنترل می‌کند و 99 درصد از انسان‌ها راست‌دست هستند. نیمکره چپ همچنین مرکز تفکر تحلیلی است که با توانایی‌های منطقی در ارتباط است.
 
8. با ظهور زبان حدود 50،000 سال پیش، تحول و پیشرفتی ناگهانی در تکامل گفتار پدید آمد.

گفته می‌شود که 6000 زبان مدرن دنیا همه ریشه در یک زبان مادر واحد داشته‌اند زیراکه 50،000 سال پیش انسانها جمعیتی بسیار اندک و فقط حدود 1000 نفر بوده‌اند. امروز، سه خانواده بزرگ از زبان‌های انسانی وجود دارد.
 
9. به بسیاری از میمون‌ها از نژادهای بومبو، شمپانزه، گوریل یا اورانگوتان، زبان علامات یا اداره علامت‌های گرافیکی یا کامپیوتری آموزش داده شده است. برخی از آنها قادر بوده‌اند تا 1000 کلمه را یاد بگیرند (روزانه 40 کلمه تازه) اما آگاهی موقت آنها پوچ است. درنتیجه، همه اینها به توانایی‌های مغز برمی‌گردد.
 
10. درمورد نحوه پدید آمدن زبان انسانی سه فرضیه اصلی وجود دارد:

الف) خوردن سلوسیبین (psilocybin) که یک آلکالوئید روان‌گردان موجود در برخی قارچ‌ها است توسط انسان‌های اولیه که می‌توانسته بخش‌های تکامل‌یافته مغز مثل منطقه بروکا را تحریک کرده باشد. نقاشی‌های عصر نوسنگی بر روی دیوارها، انسان را با دست‌های پر از قارچ نشان می‌دهد که بازگو کننده این تئوری است.
 
ب) مبحث تکاملی درمورد ابداعات مغز، مکانیزم‌هایی که موجب یک رشد مشخص شده‌اند، صحبت می‌کند. ممکن است پیشرفت گفتار به‌خاطر باروری یا بقای انسان صورت گرفته باشد.
 
ج) ممکن است فقط یک جهش یا تحول توانایی گفتار را ایجاد کرده باشد. زبان‌های انسانی ساختاری یکسان دارند که می‌تواند ذاتی و از ویژگی‌های گونه‌ها انگاشته شوند. محققان امریکایی در سال 2001 روی کروموزم 7 ژنی کشف کردند که نبود آن بین اعضای یک خانواده موجب بروز دشواری‌هایی برای تولید کلمات و درک آنها شود، حتی اگر آن افراد، انسانهایی واقعاً باهوش بوده باشند. این نشان می‌دهد که زبان به هوش کلی ارتباطی ندارد و همچنین بیانگر این واقعیت است که گفتار پایه و اساسی ژنتیکی دارد.
 

http://www.mardoman.net/life/speech/

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای سخنرانی و . . . 28 - حفظ و مهار زبان و مبارزه با آفتهای آن

 

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای سخنرانی ، گویندگی و گفتگو

۲۸ - اصلاح ، حفظ و مهار زبان و مبارزه با آفت های بیان

( آسیب شناسی زبان سخنرانی و گفتگو )

۵۳

قدرت کلمات: تاثیر الفاظ منفی بر سلامتی

ادامه نوشته

غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش دوم


غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش دوم

«ب»
 
بالن/ بالون: «بالن» : جانور دریایی و «بالون» : نوعی وسیله پرواز
 
باسمه تعالی/ بسمه تعالی: اصل با اثبات «الف» است، گرچه هر دو وجه را نیز جایز دانسته اند.
 
باید / بایست: «باید»  و «می باید»  مربوط به زمان آینده و «بایست » و «بایستی»  مربوط به زمان گذشته است؛ مانند(فردا باید کارهایم را انجام دهم) و (می بایست او را بر این کار ملزم می کردی)
 
بِحل/ بِهل: «بحل کردن»  حلال کردن، از جرم و گناه کسی در گذشتن و «بهل» بگذار(کلمه امر از مصدر هلیدن)
 
بخشودن/ بخشیدن: «بخشودن»  بخشایش، عفو کردن «بخشیدن»  دادن، عطا کردن ، بخشش
 
بَدوی/ بَدَوی: «بَدوی»  ابتدایی، آغازی و «بَدَوی» : بیابانی، صحرانشین ، بیابان گرد.
 
بذر/ بزر: هر دو به معنای تخم و دانه است.
 
برائت/ براعت: «برائت» بی گناهی، پاکدامنی، «براعت»  برتری، بزرگواری
 
برترین انسان ها/ برترینِ انسان/ برترین انسان : برترین انسان ها: معنای جمع می دهد، برترینِ انسان ها : معنای مفرد می دهد
 
برله/ برعلیه: «له»  به نفع او، برای او و «علیه» : به زیان او؛ بنابراین افزودن «بر» به این دو کلمه صحیح نیست.
 
نکته: در موارد بسیاری «علیه»  و «بر»  می توانند به جای یکدیگر قرار گیرند؛ مانند: علیه او اعتراض نکنید، بر او اعتراض نکنید.
 
ناگفته نماند که استعمال «له»  و «علیه»  نیز هر چند به دلیل استعمال شایع آنها ، اشکالی ندارد، ولی گفته می شود که ترک آنها بهتر است؛ زیرا له یعنی برای او و علیه یعنی بر او در نتیجه علیه او شهادت داد یعنی بر او شهادت داد هرچند به نظر می رسد استعمال عرفی این مشکل را نادیده گرفته می شود.
 
برخوردار بودن: این ترکیب تنها در امور نیک و مثبت به کار می رود، مانند : این منزل از چشم انداز خوبی برخوردار است. و نمی توان این ترکیب را در امور منفی بکار برد (نمی توان گفت: این منزل از چشم انداز بدی برخوردار است.)
 
بلادرنگ: «درنگ»  در این ترکیب، فارسی است و لا نفی جنس و عربی است، بنابراین ترکیب این دو ناشایست است و به جای آن می توان گفت: بی درنگ
 
بِلال/ بَلال: «بِلال»  نام مؤذن پیامبر اکرم(ص) و «بَلال» : ذرت
 
بنیاد/ بنیان: «بنیاد» پایۀ بنا، پی و اصل بنا و «بنیان»  بنا(بنیانگذار: بناکننده، برپا کننده) گاه این دو کلمه را به یک معنا به کار می برند که باید دقت شود.
 
بَها/ بهاء: «بها» : قیمت ، نرخ و «بهاء» : روشنی، رونق، نیکویی
 
بهادادن: قیمت را پرداختن، گاه از این ترکیب به جای ارزش نهادن و ارج گذاشتن و اهمیت دادن استفاده می کنند که شایسته است از آن اجتناب شود. چنین کاربردی اضافه بر استعمال «بها دادن» در غیر معنای اصلی، گاه عبارت را مبهم و دارای دو وجه می کند، مانند: افراد جامعۀ ما بهای انرژی مصرفی خود را نپرداخته اند)
 
به بهانه: گاهی «به بهانه » را به جای (به مناسبت) به کار می برند که استعمالی ناشایست است؛ مانند خبرنگار روزنامه به بهانۀ برگزاری اولین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، مقاله ای نوشته است.
 
به عنوان: این کلمه در بسیاری از عبارت ها زاید و در اصل از راه گرته برداری رواج یافته است؛ مانند: خود را به عنوان یک شخصیت مهم تلقی کرد)
 
بینی و بینَ الله: «نون»  در «بین » دوم مفتوح است.
 
به نوبۀ خود: گاهی ترکیب «به نوبه خود»  که گرته برداری از زبان بیگانه است، باعث می شود جمله، چهره ای نامأنوس بگیرد؛ مانند: «ارسطو شاگرد افلاطون بود که وی به نوبه خود شاگرد سقراط بود».
 
بیش از پیش: اگر صفتی پس از ترکیب «بیش از پیش» بیاید، نباید تفصیلی باشد؛ بنابراین نباید گفت: این کتاب زمینه تحقیقات را بیش از پیش گسترده تر می کند.
منبع :

http://khalijefars.irib.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=2992:1390-02-10-07-57-49&catid=312:1390-01-24-06-15-26&Itemid=382

غلط های رایج گفتاری ونوشتاری- بخش اول


غلط های رایج گفتاری ونوشتاری- بخش اول

 

 در عبارت های نادرست زیر دقت کنید:
 
ـ اینک که به نزد ما آمدی، با تقاضای وام موافقت می شود.
 
ـ نه تنها بین حرف هایش تضاد وجود دارد که افعالش نیز پر از تناقض است.
 
ـ انتظار می رود که همچنان به دسیسه های شیطانی اش بر علیه نظام ادامه دهد.
 
ـ این خطا لااقل می توانست یک کارت زرد را برای دروازه بان داشته باشد.
 
ـ پس از استمداد طلبیدنش از کار استعفا کرد.
 
ـ دیروز با طلبکار تسویه حساب کرد.
 
ـ این آشوب می تواند مدت ها به طول انجامد.
 
ـ در این درگیری ها یک نفر توسط آتش کشته شد.
 
ـ بحران های منطقه ای با رشد منفی رو به رو است.
 
ـ فردا بایست پاسخی دندان شکن بدهم.
 
ـ این برنامه، زمینة تحقیقات را بیش از پیش گسترده تر می کند.
 
ـ بخشیدن گناه او چندان بغرنج نیست.
 
ـ این منزل از چشم انداز بدی برخوردار است.
 
ـ اشعه های این دستگاه بیماری زاست.
 
چنان که دیده می شود، واژه ها و ترکیب هایی که با حروف پررنگ مشخص گردیده درست استعمال نشده اند. این ها ، نمونه هایی از غلط های فراوانی است که در نوشتارها و گفتارها دیده می شود و برای رهایی از آنها راهی جز رجوع به منابعی که در این باره تحریر شده، وجود ندارد.
 
نوشتار حاضر که شماری از غلطهای مشهور را در خود گردآورده است، می تواند تا حدودی راهِ پویندگان پهنة سخن و جویندگان عرصة قلم را هموار سازد.
 
یادآور می شویم که غلط های مشهور به چند گروه تقسیم می شوند:
 
دستة اول، غلط هایی است که استعمالشان به حدی رایج و فراگیر شده که نمی توان آنها را غلط دانست؛ مانند«دَمِشق» که در اصل «دِمَشق» و «بیت المقدس» که در اصل «بیت المَقدِس» است.
 
دستة دوم، غلط های مشهوری است که هنوز به تصحیح آن ها در جامعه امیدی هست؛ مانند «تولّی و تبرّی»( صحیح آن«تولّی و تبرّی» است، «کافَر» (صحیح آن «کافِر» بر وزن فاعِل است.)، «آخَر»(به معنای پایان، که صحیح آن «آخِر» است) و موارد بسیاری دیگر.
 
دستة سوم: ترکیب های نادرست و غلط های ناشی از گرته برداری است که مواردی را در این مختصر گرد آورده ایم.
 
فهرست حاضر بیشتر شامل غلط های دستة دوم و سوم است و از دستة اول به دلیل شهرت و رواج فراوان آن ها، چشم پوشی شده است.
 
همچنین در این فهرست از واژه هایی که ممکن است در گفتار به اشتباه در معنای دیگری به کار رود، سخن به میان آمده است.
 
 
 
«آ»
 
آبدیده / آبداده یا آبدار: «آبدیده» : نم کشیده؛ مانند: پارچه آبدیده، آهک آبدیده، کاغذ آبدیده و «آبداده یا آبدار»: صفت شمشیر و خنجر و فولاد؛ می گویند: فولاد آبداده.
 
آتش گشودن: برخی محققان، این ترکیب را که بر اثر گرته برداری به زبان فارسی وارد شده است، غلط دانسته، از آن پرهیز داده اند؛ ولی از آن جا که استعمال این ترکیب در رسانه ها رواجی فراوان دارد، به نظر نمی رسد بتوان آن را غلط دانست، گر چه بهتر است به جای آن از ترکیب هایی چون: آتش کردن، به آتش بستن، تیراندازی کردن و مانند آنها استفاده کرد.
 
آج/ عاج: «آج»  برجستگی های روی سطح چیزی؛ مانند: لاستیک چرخ اتومبیل و «عاج»: دندان فیل که سفید و سخت است و برای ساختن اشیای استخوانی گران بها به کار می رود.
 
آجل/ عاجل: «آجل»: آینده، مدت دار و «عاجل»: شتابنده، بی مهلت، سریع.
 
آخَر/ آخِر: «آخَر»: دیگر، و «آخِر»: پایان، سرانجام
 
آسیا/ آسیاب: آرد کننده غلات. هر دو صحیح است و به کار می رود.
 
آیینه/ آینه: هر دو صحیح است و استعمال می شود.
 
 
 
«ا»
 
ابزار/ افزار: هر دو یکسان به کار می رود، مگر در مواردی که یکی از آن دو غلبه کرده باشد؛ مانند: نوشت افزار، نرم افزار، سخت افزار، ابزار فروش
 
ابلغ/ ابلق: «ابلغ»: رساتر، بلیغ تر و «ابلق»: هر چیز دو رنگ به ویژه سیاه و سفید.
 
اتاق/ اطاق: هر دو درست است، ولی چون اصل آن ترکی است بهتر است به صورت اول (اتاق) نوشته شود.
 
اتلال/ اطلال: «اتلال» (جمع تلّ): توده های خاک یا ریگ، پشته ها و «اطلال» (جمع طل): آثار باقی ماندة خانه و بنای خراب شده.
 
اثاث/ اساس: «اثاث» : لوازم خانه(اثاثیه) و «اساس»: بنیاد، پایه.
 
ثابت/ اثبات/ ثبوت: «ثابت» : پایدار، استوار و «اثبات»: ثابت گردانیدن، استوار ساختن و «ثبوت» : ثابت شدن، پایداری؛ بنابراین باید گفت:
 
اثبات این مطلب دشوار است.
 
ثابت کردن این مطلب دشوار است.
 
ثبوت این مطلب محرز است.
 
اثبات و ثبوت، تفاوت معنایی دیگری نیز دارند که از حوزۀ ادبیات خارج است.
 
اَثمار/ اَسمار/ اِثمار: «اَثمار» : میوه ها و «اَسمار»: افسانه ها، حکایت ها و «اِثمار» : میوه آوردن درخت، بارآوردن، ثمر دادن.
 
اَثنا/ اِثنا: «اَثنا» میانه ها و «اَثنا»: ثنا گفتن، ستودن.
 
اَثیر/ اسیر: «اَثیر»: عالی، بلند، برگزیده و «اسیر» : گرفتار
 
احتظاظ/ اهتزار: « احتظاظ»: شاد شدن، بهره مند شدن و «اهتزاز» : جنبش، تکان خوردن چیزی
 
احسان / احصان: «احسان»: نیکی کردن و « احصان»:محکم و استوار کردن.
 
اَحیا/ اِحیا: «اَحیا»: زندگان(جمع «حیّ» به معنای زنده) و «اِحیا»: زنده کردن، شب زنده داری کردن.
 
اَحیاناً: به فتح همزه صحیح است.
 
اَخبار/ اِخبار: «اَخبار» : جمع خبر و «اِخبار»: خبر دادن.
 
اخس/ اخص: «اخس» : خسیس تر، پست تر و «اخص» : ویژه تر
 
اَخَوان/ اِخوان: «اَخَوان»: تثنیۀ اخ، دو برادر و «اِخوان» : جمع اخ، برادران.
 
ادبیات: گاهی، ادبیات را به معنای مجموع کتاب ها و مقاله هایی که دربارۀ موضوع خاصی نوشته شده، به کار می برند. این نوع استعمال مناسب نیست، مگر آن که در موضوعی خاص، رایج و فراگیر باشد و معنای خاصی را به دست دهد؛ برای مثال گفته می شود: ادبیات زمین لرزه. چنین کاربردی در حوزه سیاست، رواج بیشتری دارد.
 
اذل/ اَزل/ اضل: «اذل»: خوارتر و «اَزل»: همیشگی، بی آغاز(مقابل ابد) و «اضل» : گمراه تر.
 
ارائه کردن/ عرضه کردن: «ارائه کردن» نشان دادن، در معرض دید گذاشتن و «عرضه کردن»: تحویل دادن، تقدیم کردن.
 
اَرّابه/ ارّاده: «اَرّابه»: گاری و «ارّاده» چرخ گاری.
 
ارضا/ ارضاع: «ارضا»: راضی کردن، خشنود کردن و «ارضاع»: شیر دادن.
 
استجاره/ استیجار: «استجاره»: پناه خواستن، پناه بردن و «استیجار»: اجاره کردن (مستأجر: اجاره کننده و مُوجِر: اجاره دهنده)
 
استعفا: استعفا، از باب استفعال، با فعل «کردن» به کار می رود و نه با فعل دادن؛ مانند: از مقام خود استعفا کرد.
 
استمداد: این کلمه نیز مانند استعفا، با فعل«کردن» به کار می رود و نه طلبیدن؛ چرا که استمداد خود به معنای «مدد طلبیدن» است؛ از این رو باید گفت: او از آنها استمداد کرد.
 
اسرا/ اُسرا: «اسرا» نام سوره ای از قرآن کریم و به معنای سیر دادن در شب و «اُسرا» جمع اسیر است.
 
اسلحه/ اسلاح: اسلحه جمع سلاح است.
 
اِسماع/ اَسماع: «اِسماع»: شنوانیدن و «اَسماع» (جمع سمع): گوش ها.
 
اشعَه/ شعاع: اشعّه جمع شعاع است؛ در نتیجه نباید گفت: اشعه ها، بلکه باید گفت: شعاع ها و یا پرتوها و «شعاع» به معنای «پرتو» است.
 
اطوار: جمع «طور» به معنای اندازه، هیئت، حال و وضع، گفته می شود: ادا و اطوار در آورد. گاهی آن را «اطفار» تلفظ می کنند که صحیح نیست.
 
اظهر/ازهر: «اظهر» ظاهرتر، آشکارتر و «ازهر»: روشن و درخشان.
 
اِعاده: گاهی کلمه اعاده را با حرف اضافه «از» به کار می برند که اشتباه است؛ مانند: از او اعاده حیثیت کردند، بلکه باید بگویند: به او (برای او) اعاده حیثیت کردند؛چرا که اعاده یعنی چیزی را به کسی بازگرداندن و این معنا با «به» همگون است، نه با «از».
 
اِعلام/ اِعلان: «اعلام»  خبر دادن، آگاه کردن(اعلامیه) و «اِعلان» : آشکار کردن، ظاهر ساختن. گاه این دو را به جای یکدیگر به کار می برند.
 
اِفراط/ تفریط: «افراط» از حد و اندازه تجاوز کردن، زیاده روی و «تفریط» کوتاهی کردن در کاری، ضایع کردن.
 
اِقامه: اذان و اِقامه به کسر همزه درست است.
 
اقلاً و اکثراً: دو واژه عربی غیر منصرف است و تنوین نمی گیرد، ولی فارسی زبانان به آن تنوین می دهند و به صورت اقلاً و اکثراً استعمال می کنند که اشتباه است. البته چون این نوع استعمال در زبان فارسی رواج فراوانی یافته (به ویژه اقلاً) نمی توان آن دو را غلط دانست، اگر چه بهتر است به جای آن دو از الفاظ حداقل، حداکثر، دست کم ، بیشتر و اغلب بهره گرفت.
 
الغا/ القا: «الغا»: لغو کردن، باطل کردن و «القا»: تلقین کردن، مطلبی را به فکر یا ذهن کسی افکندن.
 
اَلم/ علَم: «الم» : درد ، رنج و «علم»: پرچم، بیرق
 
اَمارات/ اِمارات: «اَمارات» : جمع اَماره(نشانه)؛ مانند: اَمارات متحده عربی و «اِمارات» : جمع اِماره(حکومت، ریاست ، فرمانروایی)
 
اَمانت گذار/ اَمانت گزار:«اَمانت گذار»: کسی که امانتی را به دست کسی می سپارد و «اَمانت گزار»: کسی که امانت را ادا می کند.
 
امهال/ اهمال: «امهال» : مهلت دادن و «اهمال»: کوتاهی کردن، رها کردن ، واگذاشتن.
 
انتساب/ انتصاب: «انتساب»: نسبت داشتن و «انتصاب»: منصوب شدن، به کاری قیام کردن.
 
انتظار رفتن/ انتظار داشتن: گاهی این دو ترکیب، به جای «احتمال داشتن» و «پیش بینی کردن» به کار می رود. استعمال این ترکیب میل گوینده را بر وقوع آنچه مورد انتظار او است، می رساند؛ بنابراین باید دقت کرد در جمله هایی که وقوع، مطابق میل گوینده نیست، از این ترکیب استفاده نشود.
 
اِنتفا/ انتفاع: «انتفا»  از میان رفتن، نیست شدن و «انتفاع»: سود بردن
 
اَیار/ عیار: «اَیار»: یکی از ماه های سریانی و «عِیار»: مقیاسی برای سنجش مقدار خالص طلا.
 
اَوان/ عوان: «اوان» وقت، هنگام و «عوان»: میانه سال، مخفف اعوان(یاران، خادمان)، مامور اجرای حکم دیوان قضا.

منبع :

http://khalijefars.irib.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=2905:1390-01-30-07-17-55&catid=312:1390-01-24-06-15-26&Itemid=382

غلط های مرسوم در زبان پارسی


غلط های مرسوم در زبان پارسی


امروزه در نوشتن های روزمره به مواردی برخورد می کنیم که علیرغم نادرست بودن، کم کم مصطلح شده و در کلامِ مردم رایج می شوند. شاید بهتر باشد ابتدا نظر خود را در رابطه با غلط و درست بیان کنم:
به تصورِ من در مورد دستورِ نوشتن و نگارش، معنای «درست» یعنی آنچه امروز در میان اهلِ فن و حتی شاید مردمِ آگاه و حساس به ادبیات، موردِ پذیرش است – که شاید در دوره ای دیگر، عقیده ای غیر از این در میانِ مردم بوده! «درستِ » امروز شاید غلطِ دیروز بوده است و بالعکس. پس خیلی به درست و غلط بودن نمی توان دل خوش کرد و این یک امرِ نسبی و اقتضایی است، ولی به هر حال برای یکسان شدنِ آنچه امروز به نام «نگارش» داریم می باید تلاش کرد و به همین منظور در هر فرصتی به برخی از این موارد اشاره می کنیم.
1) واژه های دوقلو و دولوکس
«دوقلو» واژه ای ترکی و مرکب، متشکل از دو قسمتِ «دوق»  و « لو» است که معنای همزادها را میدهد و تلفظِ آن به صورت دوق-لو است و نه دو-قلو! اگرچه امروز در بسیاری موارد از واژۀ «قل» حتی به جا و معنای شباهت استفاده میگردد! پس در این کلمه هیچ عددی به کار نرفته تا ما بتوانیم آن را به کلمات دیگری چون سه قلو و چهارقلو و غیره بسط دهیم.
واژه ی دولوکس (De Luxe) نیز فرانسوی و به معنای تجملی و دارای جلال و شکوه است، پس هیچ مفهومی از دو برابر شدنِ لوکس در خود ندارد! تا بتوان آن را به سه-لوکس و چهار-لوکس تعمیم داد!
2) لغات فارسی در ظرف عربی
لغتی مانند «استاد» فارسی است و بنابراین قابلیت جمع شدن به شکلِ مکسر در عربی را ندارد. استادان، جمع صحیحِ این کلمه است و نه اساتید! که ظاهرا جمع مکسری از این کلمه می باشد.
مُهر نیز از آن واژه هایی در زبان ماست که شکل و قالبی عربی به آن داده اند و به صورتِ مفعولی نیز به غلط مطرح شده است: ممهور! به معنای مُهر شده.
واژه آزمایش نیز فارسی اسـت و نمی توان آن را با علامت جمع عربی یعنی " ات " جمع  بست. جمعِ صحیح این کلمه با " ها" در فارسی انجام میشود، یعنی: آزمایش ها.
جمع بستن اسامی جمع: کلماتی چون آثار، اَعمال، اَخبار، اَرکان ، حواس، منازل، مقاصد و عجایب به خودیِ خود و در معنا، جمع هستند و نباید دوباره آنها را به هر شکل و گونه ای جمع بست. شاید این کلماتِ غلطِ دوبار جمع بسته شده را گاهی شنیده یا در نوشته ها دیده باشید: آثارها، اخبارها ، ارکان ها، اعمال ها، حواس ها، عجایب هاِ، منازل ها، امورات، عملیات ها و غیره! ... که همگی نادرست اند.
3) استفاده نادرست یا نا به جا از دو واژه « است»  و «هست»
معنا و ریشه این دو واژه یکی است و در استفاده از آنها تنها اختلافی که وجود دارد در مقصود و بیان است و نه تفاوتِ دستوری و مفهومی. کمی روی کاربرد خودتان از این دو واژه فکر کنید! آیا توجه کرده اید که هرگاه قصد داریم با تاکید بیشتری، معنا را منتقل کنیم از کدامیک استفاده می کنیم.
استفاده از «هست» دارای تاکید بیشتری نسبت به دیگری ست. به نمونه ها توجه کنید:
«آیا پول همراهت است؟». یعنی: من نمیدانم که پول با خودت داری و در مورد جواب هم هیچ ایده ای ندارم.
«آیا پول همراهت هست؟». یعنی: من با این که نمیدانم که پول با خودت داری، ولی در مورد جوابِ تو، حدس میزنم که با خودت پولی نداری! یا شاید بتوان جمله اخیر را این معنا نیز بیان کرد: «آیا اصلا پولی با خودت داری؟»، و در قبالِ این سوال انتظارِ شنیدنِ پاسخِ منفی داریم!
در برخی موارد هم واژه «هست» به معنای «وجود دارد» به کار میرود و این تفاوت آن با «است» محسوب میگردد. به نمونه ها توجه کنید:
«یک درخت سیب در حیاطِ ماست». یعنی: «یک درختِ سیب در حیاطِ ما هست(وجود دارد)» و کاربرد «است» از زیبایی جمله می کاهد.
«او هنوز دانشجوست». یعنی: «او هنوز دانشجو است» و کاربرد «هست» جمله را از معنا دور می کند یا معنای تاکیدی به آن میدهد. یعنی: «او همچنان دانشجو هست و جای تردید ندارد!».
نتیجه آن که: این دو واژه میتوانند به جای هم استفاده شوند ولی دقت در این موارد به زیبایی و بیانِ دقیق ترِ مفاهیم کمک شایانی خواهد کرد.

منبع :

http://shadan-pub.com/component/k2/item/121-aid-121

حرف تو حرف


حرف تو حرف

در میان اقوام جور واجور ما پیرمردی هست که نود و اندی سن و سال دارد و ماشاءالله هزار ماشاءالله به قوت خدا، هنوز به اندازه چهارتا جوان توان حرف زدن و خیلی کارهای دیگری دارد که صد تا جوان امروزی حال و حوصله فکر کردن به آن هم ندارند.

این پیرمرد سر زنده هزار و یک جور هنر دارد که اگر قرار باشد ده تا از هنرهایش را انتخاب کنی حتماً یکی از آن ها هنر خوب حرف زدن است. این هنر پیرمرد ابعاد مختلفی دارد که بدبختانه، مای بی تدبیر و کم حوصله حتی یک مورد از آن ها را از او نیاموخته ایم؛ با این که بارها از او رو دست خورده ایم.

این پیرمرد که ظاهراً سپیدموی و پرسن و سال است، اندازه چهارتا جوان ـ همان طور که ذکر شد می تواند حرف بزند نه از نفس می افتد، نه از حرف کم می آورد نه از رو. حتی باعث ملالت کسی هم نیست؛ شاید بپرسید چه طور؟! او که قصه های قدیمی زیادی بلد است و با تجربه ای که از قصه گفتن دارد قطعاً طبع قصه گویی یا به عبارتی قصه بافی هم یافته، خیلی راحت قصه های مختلف را چاشنی حرف هایش می کند و گاه آن قدر این شیوه را ادامه می دهد که ناگهان احساس می کنی در لابه لای حرف اصلی سه چهار قصه را از این سر دنیا تا آن سردنیا تعریف کرده. من مطمئنم آن هایی که پای صحبت های این پیرمرد نشسته اند مهم ترین دلیل توجهشان این بوده که خط و ربط قصه هایی که در لابه لای حرف هایش تعریف می کند، از دست ندهند.

بعدها فهمیدم این شگرد زیبا در قصه گویی را، این پیرمرد از مولوی صاحب مثنوی آموخته، مولوی در لابه لای قصه ای که دارد تعریف می کند وارد قصه ای دیگر می شود و در میان آن قصه به قصه ای دیگر می پردازد ... و اگر خواننده هوشیار و دقیقی نباشی؛ قطعاً رشته کلام مولوی و منظور او را از دست خواهی داد. هرچند این شگرد متعلق به مولوی هم نیست و ریشه آن را در داستان های کلیله و دمنه باید جست. در حقیقت پیرمرد قصه ما از داستان های مولوی حس گرفته و مولوی هم از کلیله و دمنه و به عبارتی می توان گفت حس آمیزی! حالا که حرف حس آمیزی میان آمد و از داستان اندکی گفتیم خوب است به شعر هم بپردازیم و به حس آمیزی که یکی از تکنیک های برتر شعر امروز است. حتما عده ای از خوانندگان این متن، سگرمه های شان توی هم رفته که داستان چه ربطی به حس آمیزی دارد؟حتماً دیده اید بعضی ها در وصف قیافه کسی می گویند قیافه با نمکی دارد. این اصلاً به این معنا نیست که روی قیافه او نمک مالیده اند شب ها صورتش را با نمک شست وشو می دهد که با نمک شده است. این یک اصطلاح یا کنایه عامیانه است. اگر قرار باشد کنایه های عامیانه را بفهمید لازم است با مردم باشید و مثل مردم حرف بزنید. آن هایی که لفظ قلم حرف می زنند به نوعی دارند خودشان را از زبان مردم دور می دارند و شاید هم دارند ضعف های خود را از نظر شخصیتی برطرف می کنند؛ خود این کنایه حرف زدن کلی هنر می خواهد. جمان زاده پدر داستان نویسی ایران استاد این شیوه، سخن گفتن است البته او حرفش را نگفته بلکه نوشته چون بین این نوشتن و گفتن فاصله است. در کتاب ها می خوانیم که نوشتار زیر مجموعه گفتار است درست است ما از دو سالگی حرف می زنیم بی آن که به آموزشگاه برویم و کلی پول بدهیم تا چیزی حالا باید بگیریم یا خیر. اما برای نوشتار باید به مدرسه غیرانتفاعی برویم و پول بدهیم مدرک بگیریم یا به مدرسه دولتی و باز هم کمک های مردمی بدهیم و درس بخوانیم. واقعاً این درس خواندن هم شده دردسر برای عده ای. من مانده ام این قدیمی ها که اصلاً مدرسه نرفته اند و نه پول و نه عمری برای مدرک گرفتن خرج نکرده اند چه طور این همه نسبت به ما جوان ها برتری دارند نه کلاه سرشان می رود نه هشت شان گروی نه شان است و حتماً در حرف هم کم نمی آورند... مثل همان پیرمرد فامیل ما که ذکرش به میان آمد؟

راستی واقعاً ما جوان ها اندازه یک سر سوزن سواد و فهم قدیمی ها را داریم؟!

دیدار آشنا :: شهریور 1385، شماره 72

موسيقي حروف و واژه ها


موسيقي حروف و واژه ها
 
 
زبان وسيله ايست براي برقراري ارتباط و تفهيم و تفهم.به عبارت ديگر علت پيدايش زبان نياز به برقراري ارتباط بوده است. از اين رو در امر تفهيم و تفهم تنها مفاهيمي که از طريق زبان ابلاغ مي شود اهميت دارد و نه خود واژه ها و زبان.اما در ادبيات، بويژه در شعر، زبان تنها وسيله ي ارتباط نيست، بلکه خود زبان و واژه ها در عين حال هدف نيز هست. براي شاعر واژه ها و زبان اگر بيش از معني و مفهوم اهميت نداشته باشد، کمتر ندارد.
 اهميت لفظ در شعر از ديرباز مورد توجه بوده است. چندانکه بسياري از علما لفظ را ارج بيشتري مي نهادند و بعضي معني را و برخي اين دو را لازم و ملزوم هم مي دانستند.
 درروزگار ما عده اي لفظ را ارج بيشتر نهاده حتي شعر را هنري از مقوله ي نقاشي و يپکرتراشي و آهنگسازي مي شمرند و لذا براي شاعر رسالتي قائل نيستند.به عبارت ديگر به اعتقاد اينان زبان و واژه ها براي شاعر وسيله نيست، بلکه هدف است. البته نظراينان افراطي بنمايد زيرا به گفته ي بعضي شعري که داراي پيامي و حرفي نباشد کلامي است بي محتوا گرچه آراسته و زيبا. اما نبايد فراموش کنيم کلامي که اززيبايي،و آراستگي لفظي عاري باشد اصلاً شعر نيست. زيرا شعر آفرينش زيبايي به وسيله ي واژه هاست، همانگونه که نقاشي و پيکر تراشي آفرينش زيبايي به وسيله ي رنگ و سنگ و فلز... است. با اين تفاوت که مصالح کار شاعر در آفرينش شعر يعني واژه ها بر خلاف رنگ و سنگ و... داراي دو بعد است:
 لفظ و معني، و از اين نظر شاعري با نقاشي و پيکر تراشي و موسيقي و... متفاوت است و به همين دليل (دو بعدي بودن واژه ها) شاعر در عين حال که دست به آفرينش زيبايي مي زند مي تواند و مي بايد حرفي براي گفتن داشته باشد و پيامي را ابلاغ کند، و حال آنکه موسيقيدان و نقاش و مجسمه ساز به سبب يک بعدي بودن مواد کارشان (صدا، رنگ، سنگ...) نمي توانند رسالتي داشته باشند.
 به هر حال شاعر با زبان و واژه هاست که زيبايي مي آفريند. شاعر با واژه ها انس و الفتي دارد. روي واژه ها مکث و آنها را لمس مي کند. هيأت ظاهري و موسيقي واژه ها و حروف و نحوه ي تلفيق آنها و معاني حقيقي و مجازي آنها همچنين نظم ميان هجاها (وزن) و هماوايي واژه ها (قافيه) همه مورد توجه اوست.شاعر با واژه ها مأنوس است و واژه ها رام اويند.خوش آهنگترين و مناسبترين واژه ها، براي اينکه به احساس و انديشه ي شاعر هر چه دل انگيزتر و زيباتر شکل بدهند همديگر را در آغوش مي گيرند و موسيقي دلپذير و سحرانگيزي پديد مي آورند. في المثل شاعر مضمون: «وقت سحر باد آرام مي آيد بحدي که شبنم از برگ گل نمي افتد» را به ياري واژه هاي زيبا با نغمه مناسب چنين بيان مي کند.
 سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
 مضمون زيباست اما شاعر در نغمه پردازيش- در ترکيب و تلفيق و همنشين ساختن حروف و واژه ها- دست به ساحري زده است، چندانکه نه تنها از معني واژه ها بلکه از نغمه ي حروف و واژه ها زمزمه ي نسيم بر مي خيزد، ببينيد در فارسي دو حرف صفيري داريم. س و ز هر دو در اين شعر صفير مي کشند و صداي نسيم سر مي دهند آن هم نه يک بار بلکه هر کدام سه بار نسيم را در گوشمان زمزمه مي کند.
 حرف د مشي هـ و ح نيز سه بار در شعر آمده يعني سه بار دميدن نسيم را به آرامي در گوش احساس مي کنيم. از حرف تکريري ر نيز با ويژگي تکريريش سه بار «وور» «وور» نسيم بر مي خيزد. بنابراين در اين شعر حروف صفيري و دمشي و تکريري با ويژگيهاي خويش سمفوني دلپذيري را بوجود آورده اند و وزش نسيم را زمزمه مي کنند.علاوه بر اين حروف،حرف طنين دار «ن» پنج بار و حرف طنين دار «م» دوبار با صداي پرطنين کشش دار خود به نوعي ديگر وزش نسيم را در اين بيت همراهي مي کنند.
 يک بار ديگر شعر را با تأمل و مکث روي واژه ها بخوانيد تا بهتر دريابيد که چگونه واژه ها با نغمات حروفشان همچون نتهاي موسيقي آهنگ نسيم را سر مي دهند:
 سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
 به اين بيت حافظ نيز توجه فرماييد که چه غم انگيزست:
 به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار که راه و رسم سفر از جهان براندازم
 غمي که در اين بيت موج مي زند تنها ناشي از مضمون آن نيست زيرا شاعران مضاميني غم انگيزتر از اين سروده اند اما چنين اندوهبار نيست. در اين بيت نغمه هاي غمبار حروف و واژه ها نه تنها بيانگر دل دردمند شاعرند بلکه همچون او ناله سر مي دهند:
 دو حرف اد درواژه ياد و به ويژه دو حرف ار در واژه هاي يار، ديار و زار ناله سر مي کنند، ناله ي درد آلودي همچون نواي غم افزاي ني. چهار حرف آ (در آنچنان، راه، براندازم) و بخصوص حروف طنيني (دو تا حرف ن و يک حرف م) نيز طنين افکن ناله ي شاعرند. حرف نرم ي (که چهار بار در مصراع آمده) نيز متناسب است با حالت افسردگي و اندوه شاعر و حال آنکه در مصرع دوم حرف صفيري (2 س و 2 ز) بيشتر حالت اعلام کنندگي دارند و حرف انفجاري يا ضربه اي د در واژه براندازم عصيانگري شاعر را مي رساند.
 اين دو مثال و هزاران مثال ديگر بيانگر آن است که شاعر آفرينشگر مي تواند حروف و واژه ها را چنان کنار هم بنشاند و هماغوش سازد که موسيقي متناسب و هماهنگ با مضمون و حالات عاطفيش پديد آورند.
 ازجمله اين شعر فرخي:
 زباغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد کليد باغ مارا ده که فردامان به کار آيد
 بسيار زيبا و گوشنواز است.زيبايي اين شعر همه مرهون موسيقي زيباي لفظي است زير مفهوم آن بسيار عادي و همان مطالب روزمره است: فرخي به باغبان مي گويد بهار نزديک است (بوي بهار مي آيد)، کليد باغ بياور که بزودي خواستاران زيادي خواهد داشت...
 در اين شعر تقريباً تصويري هم وجود ندارد آنچه اين شعر را دل انگيز ساخته تکرار حرف «آ» است و تلفيق حروف و بعد وزن و قافيه و البته از نغمه و موسيقي حروف و واژه ها نمي توان دقيقاً انتظار موسيقي واقعي داشت.زيرا موسيقيدان در خلق يک آهنگ دستش بازاست و به هر نحوي که بخواهد مي تواند «نت»ها را کنار هم قرار دهد و قطعه اي موسيقي بيافريند. اما شاعر در تلفيق حروف آن آزادي را ندارد زيرا ابزار کار شاعر واژه است و واژه چنانکه گفتيم بر خلاف «نت» موسيقي دو بعد دارد (لفظ و معني)، لذا شاعر با در نظر گرفتن «معني» بايد موسيقي شعرش را بيافريند. از طرفي نحوه ي تلفيق حروف در واژه ها نيز به اختيار شاعر نيست، و واژه ها از پيش ساخته شده اند اما شاعر در سرودن شعر، واژه هايي را کنار هم مي نشاند که حروف يا بعضي از حروف آنها در آفرينش موسيقي دلخواه و متناسب با مضمونش ياريگر او باشند.
 به هر حال خود زبان و واژه ها براي شاعر هدف نيز هستند. البته اينکه مي گوييم زبان براي غير شاعر جز وسيله اي براي تفهيم و تفهم نيست و آنها به واژه ها توجه ندارند،غرض اين نيست که بگوييم ديگران نغمه ي حروف و واژه ها را در نمي يابند.بر عکس در مواردي، مردم- همين مردم عادي- نسبت به موسيقي واژه ها بسيار حساس هستند. اين حساسيت به قدري است که گاه موسيقي واژه ها را مهمتر از معني مي دانند.حتي به خاطر نغمه ي زيباي واژه ها به معني بي توجه هستند. مثلاً در نامگذاري فرزند- از آنجا که اسم خيلي مهم است يک عمر با فرد پيوند دارد و حتي پس از مرگ هم يادآور صاحبش است- مردم اغلب به موسيقي واژه اهميت بسيار مي دهند و نامهايي انتخاب مي کنند خوش آهنگ و زيبا، گرچه از نظر معنا مناسب و خوب نباشد. براي روشن شدن قضيه چند مثال مي آورم:
 بسياري از مردم واژه ي مژگان را براي نام دختر خود انتخاب کرده اند و مي کنند. اينان فقط فريفته آهنگ خوش و زيباي مژگان شده اند و گرنه معني اين واژه -مجموعه اي از مژه ها- ابداً براي نام مناسب نيست. (وقتي اين نکته را به کسي گفتم، در پاسخ گفت: آخر «مژگان» خود هم زيباست و هم محافظ چشمان. گفتم: مژگان زيباست اما از نظر معني مناسب اسم انسان نيست به علاوه اگر قرار باشد نام هر عضو زيبا به عنوان اسم انسان به کار رود، چه مي گويي در مورد کلمه هاي چشمان و ابروان! آيا چشمان و ابروان زيبا و حتي زيباتر نيستند؟ اما اينکه مي گويي «مژگان» به دليل محافظ چشم بودن اهميت دارد و براي اسم دختران به کار رفته، چرا خود چشمان که اصل است به عنوان اسم بکار نرفته است!)
 مثالي ديگر: از ديرباز در زبان فارسي اسم بعضي از گلها را به عنوان اسم دختران به کار برده اند مانند: نرگس، سوسن، کوکب، نسترن، لاله، بنفشه، نيلوفر، ياسمين، گلنار، نسرين... اما نام يکي از گلهايي که از اکثر اين گلها زيباتر است هرگز براي اسم دختران انتخاب نشده و آن زنبق است. مي دانيد چرا؟ کلمه زنبق را به صداي بلند اما شمرده تلفظ کنيد. مي بينيد که موسيقي خوشي ندارد. هجاي دوم آن يعني «بق» خيلي ناخوش ست و «وق» مي زند. قرنفل نيز از اين مقوله است. براي روشنتر شدن اين نکته مثالهاي ديگر مي آوريم، واژه ي آژنگ آهنگي بسيار خوش دارد. اما معني اصلي آن «چين و شکني که به سبب خشم، بيماري يا پيري بر چهره و ابرو و پيشاني افتد» شکنج، نورد، ترنجيدگي است. نغمه، خوش اين واژه با معنيش هيچ هماهنگي ندارد.
 عجيب اينکه زماني اين واژه اسم روزنامه اي بود. پيداست که شيفته ي نغمه خوش اين واژه شده بوده اند و گرنه چين و چروک و اخم چه مناسبتي و لطفي براي اسم روزنامه دارد؛ حتي اگر اين معاني مناسب اسم روزنامه مي بود چرا کسي اسم روزنامه اش را اخم نگذاشته است؟
 بعضي از اسامي پرندگان نيز بعنوان اسم خاص انتخاب مي شوند مانند: پوپک، پرستو، طاووس، طوطي، هما، شاهين و غيره و اين صرفاً به دليل زيبايي و احياناً مظهر صفات خوب بودن آنهاست (في المثل پوپک مظهر خبر خوش است و گفته اند که به سليمان خبر خوش آورد لذا نام ديگرش مرغ سليمان است.) زيرا پرندگاني ديگر هستند زيباتر مثل قرقاول، خروس و يا از نظر مظهر صفات نيک بودن برتر مانند:باز، کبوتر، ولي بعنوان اسم انسان به کار نمي رود. دليل انتخاب گروه اول خوش آهنگي آنهاست. به علاوه اگر صرف زيبايي و مفهوم سمبوليک آنها دليل انتخاب مي بود مي بايستي اسامي ديگر بعضي از اين پرندگان نيز به عنوان اسم انسان به کار گرفته شود. مثلاً پوپک نامهاي ديگري نيز دارد: هدهد، شانه سر، شانه به سر، شانه سرک، پوپه، پوبه، بوبه، پوپوک، بوبوک، پوپو، بوبو، بوبک، بوبويه، پوپش، پوبش، پوپش، پوپ، بوبويک، پوپويک... ولي از تمام اين اسمها تنها پوپک و پوپه خوش نغمه است و لذا به عنوان اسم انسان برگزيده شده و اسمهاي معروف و غير معروف ديگر آن هرگز به کار نرفته مانند شانه سر، هدهد، پوپو و غيره.
 کلمه ي پرستو نيز همين وضع را دارد و مترادفهاي متعدد آن براي اسم انسان انتخاب نمي شوند مانند: پرستوک، چلچله، بلوايه، ابابيل، پرستک، فرشتو، فرشتوک، فراشترو، فراشتروک، فراشتک، فراستوک، پالوايه، پيلوايه، فرستو، دالبوزه و غيره.
 سارنگ گاه بعنوان اسم به کار رفته و حال آنکه از مترادفهاي آن يعني ساري. سارو. براي اسم انسان استفاده نشده است. مي بينيم که مردم همه نسبت به موسيقي خوش و ناخوش واژه ها حساسيت بسيار دارند، و تنها شاعران نيستند که به زيبايي واژه ها و نغمه ي حروف اهميت مي دهند.
 بايد توجه داشت که موسيقي واژه ها معمولاً با مفاهيم آنها مطابقت دارد يعني واژه هايي که بر مفاهيم خوب و زيبا و... دلالت دارند نغمه حروف آنها خوش و گوشنواز و متناسب با آنهاست. بر عکس واژه هايي که به بدي و زشتي و... دلالت مي کنند داراي حروف خشن و ناهنجار هستند. اما در مواردي که موسيقي واژه ها به معني آنها مطابقت دارند، از طريق اين واژه ها بهتر مي توان به موسيقي آنها پي برد. في المثل به تلفظ واژه ي قالپاق توجه کنيد. بد آهنگ است اما مذلولش زيباست و براي زينت به کار مي رود.
 قيماق و قورمه نيز صدايي ناخوش دارند اما خوشمزه هستند و حال آنکه نغمه ي واژه هاي خامه و بريان با مزه ي آنها مطابقت دارد. قيمه و شله مزه اي بهتر از آهنگ خود دارند. لفظ شرنگ نغمه اي خوش دارد، لذا مردم آن را از قورمه و قيمه خوشتر مي يابند.و عجيب است که اسم بعضي غذاهاي خوشمزه در زبان فارسي ناخوش است و برعکس اسم بعضي از امراض ناخوش، سخت خوش. ملاحظه بفرماييد: مخملک، سرخک، گل افشان، گل مژه.
 بعضي از واژه هايي که نغمه ي آنها با مفهومشان مطابقت نداشته در طي زمان تغييراتي يافته و مطابقتي ميان لفظ و مفهوم به وجود آمده است. اين تغييرات در معني است يا در لفظ:
 1- تغيير در معني: واژه ي قالتاق تلفظي ناخوش دارد. معني آن در اصل «زين اسب» بوده و با تلفظ ان ناسازگار، و به همين دليل اين واژه تغيير معني داده است (امروز به معني زرنگ، ناباب، حراف، وقيح و فريبکار).واژه قاراشميش به معني مخلوط است و آميخته اما براي مطابقت يافتن با تلفظ ناخوش آن بار عاطفي منفي به خود گرفته و به معني شلوغ و بي نظم به کار مي رود. کلمه «تپوز» در زبان ترکي به معني گوي چوگان و تپانچه است اما به علت تلفظ ناخوشش در زبان محاوره بار عاطفي منفي به خود گرفته و بر چيزي سنگين و نامطبوع دلالت دارد.
 2- تغيير تلفظ: مفهوم واژه ي مخمل زيباست ما تلفظ اصلي آن در زبان عربي مخمل است (باصطلاح به ضم اول) که ناخوش است، لذا فارسي زبانان ضمه را تبديل به فتحه کرده اند و موسيقي واژه خوش شده است. برعکس واژه هزير به معني شير براي اينکه قدرت و صلابت شير را بهتر برساند کسره ي آن بدل به ضمه شده است و غيره.
 خوش و يا ناخوش بودن موسيقي واژه ها را از طريق واژه هاي ناآشنا و مهجور- در صورتي که معني آنها را ندانيم -بهتر مي توان دريافت. واژه قرناق را تلفظ کنيد به گوش زيبا مي آيد يا گوشخراش است؟ قتلغ چطور؟ شک نيست که هر دو به نظرتان بدآهنگ است. اما معني واژه ي اول «کنيزک» است (با ک تعجيب و بار معنايي ضمني زيبا) و معني دومي مبارک و خجسته.
 واژه ي چامين تلفظ خوشي دارد اما معنايش خوب نيست.
 گمان مي کنم وجود اين مثالها بخوبي مساله موسيقي واژه و اهميت آن را روشن و ملموس کرده باشد. مثال ديگر: توجه فرماييد شانديز. بقمچ. نقندر نام سه روستاي خوش آب و هواي اطراف مشهد است. بي شک شما هم اولي را خوش آهنگ و دومي و سومي را بد آهنگ مي دانيد.خوش آهنگي واژه ي اول سبب شده که بعضي در تهران و شهرستانها اسم مغازه ي خود را شانديز بنامند. اما گمان نمي کنم که حتي روستائيان بقمچ و نقندر اين واژه ها را زيبا بدانند.
 مارلين دترش اسم هنرپيشه ي معروفي بود. آيا از دو قسمت نام اين هنرپيشه کدام نرم و خوش است و کدام خشن و درشت؟ گمان مي کنم شما هم با منتقدي که درباره اسم او نيز اظهار نظر کرده بود موافق باشيد و قسمت اول را نرم و دوم را خشن بدانيد.
وجود اين مثالها خط بطلان مي کشد بر نظريه اي که منکر خوش و ناخوش بودن موسيقي واژه هاست. طبق اين نظريه واژه اي که مفهومش زيبا باشد موسيقي آن نيز زيبا و خوش به نظر مي رسد و بر عکس واژه اي که بر بدي دلالت دارد تلفظ آن ناخوش احساس مي شود. طرفداران اين نظر معتقدند که في المثل اگر کلمه ي چماق به جاي سروش بکار مي رفت تلفظ آن زيبا و مناسب مي نمود و اگر واژه شيرين بجاي زمخت به کار برده مي شد لفظ شيرين نيز ناخوش به نظر مي رسيد. ولي چنانکه ديديم اين نظر باطل است. البته گاهي به موسيقي واژه کم توجه يا بي توجهيم في المثل همه ي واژه هاي مترادف روي، رخ، رخسار، رخساره، چهره، چهر، سيما، صورت را خوش آهنگ مي دانيم. اما اگر روي تلفظ واژه ها مکث کنيم در مي يابيم که واژه ي رخ چندان زيبا نيست و حال آنکه چهره، سيما، رخساره، رخسار زيباست.
 اصولاً در گفتار عادي که غرض از آن فقط تفهيم و تفهم است به واژه ها و موسيقي آنها توجه نداريم، اما هنگامي که بخواهيم با سخن در روح و عقل شنونده نفوذ کنيم و او را با خود همعقيده سازيم. همچنين در گفتارهاي عاطفي به واژه ها توجه داريم و درپي انتخاب بهترين و مناسبترين هستيم. زيرا براي افزودن به حسن تأثير کلام و واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي طبيعي وجود داشته باشد اهميت کافي دارند.رابطه ي لفظ با معني را مي توان بر سه گونه تقسيم کرد:
 1- واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها نوعي رابطه ي طبيعي هست اعم از اينکه تقليد صداهاي طبيعي باشد مانند شرشر و جيک جيک يا به مولد صدا دلالت کند مانند کوکو که صداي فاخته است و هم بر خود فاخته اطلاق مي شود، همچنين بوق، پتک و ارّه. يا واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي غيرمستقيم هست مثل خس و خاشاک که بر خشکي دلالت دارد. به عبارت ديگر حروف خ و س بر خشکي و حروف «ل» و «ر» و «ش» بيشتر بر آب و مايع دلالت مي کند.
 2- ميان لفظ و معناي بعضي از واژه ها رابطه اي نيست مانند لفظ کتاب و معني و مصداق آن.
 3- ميان لفظ و معناي بعضي حتي تضاد است مانند دلالت لفظ شير (اسد) بر معني آن يا شرنگ و قرمه و معاني آنها:
 در بعضي از واژه ها رابطه ي لفظ و معني بر مبناي شباهت نيست. بلکه دلالت لفظ زيبا بر مفهوم زيباست و برعکس مانند دلالت لفظ شيرين، آذين، مانند زمخت و قزميت بر مفاهيم آنها.
 دلالت لفظ بر معني گاه واضح است و گاه لااقل براي همه روشن نيست. با اين همه بايد گفت حتي در مواردي که مردم دلالت لفظ بر معني را تشخيص ندهند باز کلامي که رابطه اي ميان الفاظ و معاني آنها باشد در ايشان اثر خواهد داشت. بهترين مثالي که در اين باره مي توان آورد اين شعر نيماست که اخوان ثالث آن را نقد کرده است:
 ... و در آن تيرگي وحشتزا
 نه صدايي است بجز اين که کز اوست
 هول غالب همه چيزي مغلوب.
 اخوان درباره ي کلمه هول در اين شعر چنين مي گويد: هول در اين جا بهتر و مناسبتراز همه ي کلمات هموزن يا ناهموزني است که به جايش مي توانست بيايد.زيرا در هول، خوف بيشتري است و هول مرطوب است، شبناک و مه آلود و جنگلي است. اما خوف بيشتر بياباني و گورستاني است و در تنگناها و سرپوشيده ها بيشتر است. و ترس سرد است و حال آنکه شب شب هاي ما گرم و مرطوب است.
 کسي که اين شعر را مي خواند، اگر مانند اخوان برداشتي آگاهانه درباره ي اهميت کلمه ي«هول» در اين شعر نداشته باشد. باز کلمه ي هول در او اثري بيش از خوف و ترس مي گذارد و ترس را در شب گرم شاليزار تقويت مي کند. خضر و الياس به ترتيب حاکم بر خشگيها و درياها هستند. شايد تاکنون به علت تناسب اين واژه ها با وظيفه اين فرشتگان توجه نکرده باشد. حقيقت اينست که واژه ي خضر بسبب حرف خ با خشگي تناسب دارد و واژه ي الياس بسبب حرف ل با آب.
 به هر حال چنانکه ديديم موسيقي حروف و واژه ها، بويژه، در شعر، بسيار مهم است و هدف ما در اين گفتار بررسي عيني و تجربي اهميت نغمه ي حروف و واژه هاست. البته تاکنون چند تن از محققان درين مورد سخن گفته اند، اما اين سخنان بيشتر جنبه ي احساس شخصي دارد و ذهني و نظري است. بنابراين ضرورت داشت که اين مطلب به صورت تجربي و عيني بررسي شود. در گفتار بعد درين باره به تفضيل سخن خواهيم گفت.


 منبع:پايگاه نور ش31
 

ﻧﻘﺶﮐﻠﻤﻪ در ﺷﮑﻞﮔﯿﺮی «ذﻫﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮدار»: ﭘﺪﯾﺪه ﺗﻠﻘﯿﻦ

ﻧﻘﺶﮐﻠﻤﻪ در ﺷﮑﻞﮔﯿﺮی «ذﻫﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮدار»: ﭘﺪﯾﺪه ﺗﻠﻘﯿﻦ

«ذﻫﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮدار» ﭘﺪﯾﺪهای اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ و ﺷﺮاﯾﻂ ﺧﺎﺻﯽ اﻣﮑﺎن وﻗﻮع ﭘﯿــﺪا ﻣﯽﮐﻨـﺪ.

ﭘﮋوﻫﺶﺣﺎﺿﺮ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﺗﺎ درونﻣﺎﯾﻪ ﯾﮑﯽ از ﺷﯿﻮهﻫﺎی «ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ» راﯾــﺞ در ﺟﺎﻣﻌـﮥ اﯾـﺮان

ﺑﺮای درﻣﺎن ﻣﺸﮑﻼت رواﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ و ﺳﺎزوﮐﺎر زﯾﺮﺳﺎز اﯾﻦ ﺷﯿﻮه را ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻨــﯽ ﺑـﺮ ﺗﻠﻘﯿـﻦ و

اﯾﺠﺎد ذﻫﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮدار اﺳﺖ، ﮐﺎوش و ﻧﻘﺪﮐﻨﺪ. ﻣﻮاد ﻣﻮرد آزﻣﻮن در اﯾــﻦ ﭘﮋوﻫـﺶ، دو ﻧـﻮار

ﺻﺪا از ﺑــﻮد ﮐـﻪ ﺑـﻪﻃﻮر ﺗﺼـﺎدﻓﯽ از ﻣﯿـﺎن ﻧﻮارﻫـﺎیﺻـﺪای ﺟﻠﺴـﺎت ﻣﺨﺘﻠـﻒ اﯾـﻦﮔﻮﻧـﻪ

«ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽﻫﺎ» اﻧﺘﺨﺎب ﺷﺪ. ﮐﻠﻤﺎت دو ﻧﻮارﺗﻮﺳﻂ دو ارزﯾــﺎب ﻣﻘﻮﻟـﻪ ﺑﻨﺪی و ارزﯾـﺎﺑﯽ ﺷـﺪ.

ﯾﺎﻓﺘﻪﻫﺎی ﮐﯿﻔﯽ و ﺗﻮﺻﯿﻔﯽ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐﻪ ﻓﺮاواﻧﯽﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ در ذﻫﻦ ﻫﻤﮕﺎن ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎنﻫﺎی

ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ، ﻧﻈﯿﺮ ﻟﺬت، ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺧﻮرده (ﯾﺎ ﺷﺮﻃﯽﺷﺪه) اﺳﺖ، ﺑﻪﻃﻮر ﭼﺸﻤﮕﯿﺮی ﺑــﺎﻻ اﺳـﺖ. در

ﭼﻬﺎرﭼﻮب اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶدرﺑﺎرۀ ﺑﺮﺧﯽ از ﻋﻮاﻣﻞ اﺛﺮﮔﺬارﻧﺪه ﺑﺮ ﻓﺮآﯾﻨﺪ «ﺗﻠﻘﯿﻦ» و ﻣﻘﺎﯾﺴــﻪ آن

ﺑﺎ «ﺗﻤﺮﯾﻦ» ﺑﺤﺚ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.

ﻣﻘﺪﻣﻪ

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ در دو دﻫﻪ اﺧــﯿﺮ، ﺑـﺎ ﺗﻮﺟـﻪﺑـﻪ ﻧﯿـﺎز روزاﻓـﺰون

ﺟﺎﻣﻌﻪ اﯾﺮان ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺎت روانﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﺑﺮای درﻣﺎن ﻣﺸﮑﻼت رواﻧﯽ و

رﻓﺘﺎری، ﻣﻮج ﻓﺮآوردهﻫﺎی ﻧﻮﺷﺘﺎری، ﺷﻨﯿﺪاری و دﯾﺪاری زﯾﺮ ﻋﻨﻮان

«روانﺷﻨﺎﺳﯽ» ﺑﻪﻃﻮر ﻓﺰاﯾﻨﺪهای «وﯾﺘﺮﯾﻦ» ﺑﺎزار را ﭘﺮ ﮐﺮده اﺳﺖﮐــﻪ

ﻫﺎﻟـﻪ درﻣـﺎﻧﯽ، اﻧـﺮژیدرﻣـﺎﻧﯽ، ﺗﮑﻨﻮﻟـﻮژی ﻓﮑـﺮ، ﻫﯿﭙﻨﻮﺗـﯿﺰم، ﺗــﯽام،

ﺧﻮدﺳﺎزی و NLP ﺷــﻤﺎری از آﻧﻬﺎﺳـﺖ. روﻧـﺪ روﺑـﻪ اﻓﺰاﯾـﺶاﯾـﻦ

ﭘﺪﯾﺪه، دﺳﺖﮐﻢ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐــﻪ ﻓـﺮوشاﯾـﻦﻓﺮآوردهﻫـﺎ آنﻗـﺪر

ﺳﻮدآور ﻫﺴﺖﮐﻪ ﻃﺮاﺣﺎن و ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬاران را ﺑﻪ اداﻣﻪ ﮐﺎر ﺗﺸــﻮﯾﻖ

ﻣﯽﮐﻨـﺪ. ﺗـﺎﮐﻨﻮن ﻫﯿـﭻ ﺗـﻼشﻣﻨﻈـــﻢ و ﻋﻠﻤــﯽای ﺑــﺮای ارزﯾــﺎﺑﯽ

درونﻣﺎﯾـﻪﻫﺎی اﯾـﻦ ﭼﻨﯿﻨـﯽ و اﺛـﺮات اﺣﺘﻤـﺎﻟﯽ آﻧـﻬﺎ ﻧﺸـــﺪه اﺳــﺖ.

ازﺳﻮیدﯾﮕﺮ، ﮔﺰارشﻫﺎی ﭘﺮاﮐﻨﺪه ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن روانﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻣﺸﺎوره

و روانﭘﺰﺷﮑﯽ ﺣﮑﺎﯾﺖاز ﻣﺨﺮب و آﺳﯿﺐرﺳــﺎن ﺑـﻮدن اﯾـﻦ ﭘﺪﯾـﺪه

ﺑﺮای ﮐﺎرﺑﺮان آﻧﻬﺎ دارد؛ ﮐﺎرﺑﺮاﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺪﺗﺎً ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ درﯾــﺎﻓﺖﺗﺪاﺑـﯿﺮ

درﻣﺎﻧﯽ و ﻣﺸﺎوره ﺣﺮﻓﻪای ﻫﺴﺘﻨﺪ.

درﺳﺖاﺳﺖﮐﻪ ﻧﻘﺪ اﯾﻦﮔﻮﻧـﻪ ﻓﺮآوردهﻫـﺎ و ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫـﺎی ﻣﺸـﺎﺑﻪ

ﮐـﻪ ﺗﺤﺖﻋﻨـﻮان روانﺷﻨﺎﺳـﯽ ﺻـﻮرت ﻣـﯽﮔـﯿﺮد، اﺣﺘﻤـﺎﻻً آﮔـﺎﻫﯽ

ﻋﻤﻮﻣﯽ را ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺑﺮد و ﮐﺎرﺑﺮان را ﻧﺴﺒﺖﺑﻪ آﺳﯿﺐرﺳــﺎن ﺑـﻮدن اﯾـﻦ

ﺟﺮﯾـﺎن ﻫﺸـﯿﺎر ﻣﯽﺳـﺎزد، اﻣـﺎ ﮐـﺎر دﻗﯿـﻖ ﻋﻠﻤـــﯽ ﻣﺮاﮐــﺰﻋﻠﻤــﯽ و

ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن ﻣﻌﺘﺒﺮ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺷــﯿﻮه ﺑﺮﺧـﻮرد درﺳـﺖﺑـﺎ اﯾـﻦ ﻣﻌﻀـﻞ را

زﻣﯿﻨﻪﺳﺎزی ﮐﻨﺪ. ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ از دﻻﯾﻞﭘﺪﯾﺪآﯾﯽ اﯾــﻦ ﻣﺴـﺌﻠﻪ

و ﻣﺴﺎﯾﻞ ﻣﺸﺎﺑﻪ، ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﻣﺎﻧﺪن ﻣﺮاﮐﺰ داﻧﺸــﮕﺎﻫﯽ و ﺗﺤﻘﯿﻘـﺎﺗﯽ و ﻃﺒﻌـﺎً

ﻓﺮآوردهﻫﺎی ﻋﻠﻤﯽ ﺑﺎ اﯾﻦ «ﻣﺴﺌﻠﻪ» اﺳــﺖ. دﯾـﺪه ﻣﯽﺷـﻮد ﮐـﻪ ﺑﺮﺧـﯽ

اﺳﺎﺗﯿﺪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺎت ﺗﺮوﯾﺠﯽ و ﺗﺤﻘﯿﻘﯽﻋﻠﻢ در ﺣﯿﻄﻪ ﮐﻼسو

داﻧﺸﮕﺎه و ﺻﺮﻓﺎً ﺑﺮای ﻣﺨﺎﻃﺒﺎن داﻧﺸﺠﻮ و اﺳﺘﺎد ﻣﯽﭘﺮدازﻧﺪ. ﺣﺘــﯽ در

ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﻮارد دﯾﺪه ﺷﺪه اﺳﺖﮐﻪ اﺳﺘﺎد، ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑــﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫـﺎ و

ﻓﺮآوردهﻫﺎی ﻋﺮﻓﯽ ﺑﺮای ﻣﺨﺎﻃﺐ «ﻋﺎم و ﮐﻮﭼﻪ و ﺑﺎزار» را در ﺷـﺄن

ﺧﻮد ﻧﻤﯽداﻧﺪ. ﻇﺎﻫﺮاً ﺑــﻪ اﯾـﻦ «اﻧﮕـﺎره»، ﺑـﻪﻋﻨﻮان ﻣـﺎﻧﻌﯽ ﺑـﺮای ﭘﯿﻮﻧـﺪ

ﻣﺮاﮐﺰ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﺎ ﻧﯿﺎزﻫﺎی ﻋﺮﻓﯽ و ﻣﺮدﻣﯽ ﻣﯽﺑﺎﯾﺴﺖﺗﻮﺟــﻪﮐـﺮد. اﯾـﻦ

درﺣﺎﻟﯽ اﺳﺖﮐﻪ ﻫﻤﺘﺎﯾﺎن ﻣﺎ در ﻣﺮاﮐﺰ ﻋﻠﻤﯽ دﻧﯿﺎ، ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺑﺨﺸــﯽ از

ﮐﺎرﻫﺎی ﺧﻮد را ﺑﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻋﻤﻮم، ﺑﻪﺻﻮرت ﺧﻮدآﻣﻮز (self-help)،

اﺧﺘﺼﺎصﻣﯽدﻫﻨﺪ.

اﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﮔﺰارشﺗﺤﻘﯿﻘﯽ ﻣﯽ ﭘﺮدازد ﮐــﻪﺑـﻪ ﮐـﺎوشﮐﯿﻔـﯽ

ﭘﯿﺮاﻣﻮن درونﻣﺎﯾﻪﻫﺎی ﯾﮑﯽ از ﮐﺎرﻫﺎی ﻣﻄﺮح در اﯾﻦ زﻣﯿﻨﻪ ﭘﺮداﺧﺘـﻪ

اﺳﺖ. ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻧﯿﺰم اﺛــﺮ اﯾـﻦ روشﻫـﺎﻣﺒﯿـﻦ ﺗﻠﻘﯿﻨـﯽ ﺑـﻮدن ﺗﻘﺮﯾﺒـﺎً

ﺗﻤـــﺎﻣﯽ آﻧﻬﺎﺳـــﺖ. ﺗﻠﻘﯿـــﻦ (suggestion) و ﺗﻠﻘﯿـــﻦﭘﺬﯾـــــﺮی

(suggestibility) از ﻣﻔـﺎﻫﯿﻤﯽ اﺳـﺖﮐـﻪﺗـﺎﮐﻨﻮن ذﻫـﻦ و ﻓﻌـــﺎﻟﯿﺖ

ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﺤﻘﻘﺎن را ﺑﻪ ﺧﻮد ﺟﻠﺐﮐﺮده اﺳﺖ.

ﺗﻠﻘﯿﻦ و ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾﺮی «ﻓﺮآﯾﻨــﺪ وادار ﺳـﺎﺧﺘﻦﮐﺴـﯽ ﺑـﺮای رﻓﺘـﺎر

ﮐﺮدن ﺑﻪﮔﻮﻧﻪای ﺧﺎصو ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻦ ﻋﻘﯿﺪه ﯾــﺎﺑـﺎور ﮐـﺮدن ﭼـﯿﺰی ﺑـﻪ

ﻃـﺮق ﻏﯿﺮﻣﺴـﺘﻘﯿﻢ» اﺳـﺖ (ﭘﻮراﻓﮑـﺎری، 1373). ﻗﻀــﺎوت، ادراک،

ﺗﻔﮑـﺮ، ﺣﺎﻓﻈـﻪ و دﯾﮕـﺮ ﻓﺮآﯾﻨﺪﻫـﺎی ﺷـﻨﺎﺧﺘﯽﻣﯽﺗﻮاﻧـﺪ ﺗﺤـﺖﺗــﺄﺛﯿﺮ

ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾﺮی ﻗﺮار ﮔﯿﺮد (ﻟﻮﻧﺪ، 1998 و 2000). اﻣﺮوزه، ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾـﺮی

ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮏﻋﺎﻣﻞ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه، و در ارزﯾــﺎﺑﯽ ﮔﻔﺘـﻪﻫﺎی

اﻓـﺮاد در ﻣﻮﻗﻌﯿﺖﻫـﺎﯾﯽ ﻣـﺎﻧﻨﺪ دادﮔﺎهﻫـــﺎ درﻧﻈــﺮ ﮔﺮﻓﺘــﻪ ﻣﯽﺷــﻮد.

ﺗﺤﻘﯿﻘﺎت زﯾﺎدی ﺗﺎﮐﻨﻮن اﺛﺮ ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾﺮی را در «ﺷﻬﺎدت»ﻫﺎی اﻓـﺮاد

در ﺳﻨﯿﻦ ﻣﺨﺘﻠــﻒﻧﺸـﺎن دادهاﻧـﺪ (ﮐـﻮاس، ﮐﯿـﻦ، ﺷـﺎفو ﮔﻮدﻣـﻦ،

1997؛ ﺑﺮوک، ﻟﺴﯽ، ﻣﻠﻨﯿــﮏ، 1997). روان ﺷﻨﺎﺳـﺎن ﺑـﺮای ارزﯾـﺎﺑﯽ

ﻣﯿﺰان ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾﺮی در اﻓﺮاد ﻣﺨﺘﻠــﻒ، اﻗـﺪام ﺑـﻪ ﺳـﺎﺧﺘﻦ آزﻣﻮنﻫـﺎی

اﺳﺘﺎﻧﺪارد ﮐﺮدهاﻧﺪ. اﯾﻦ اﺑﺰار ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﻪﻧﻈﺮﯾﻪﭘﺮدازان ﯾــﺎری رﺳـﺎﻧﺪه

اﺳﺖﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ ﻧﻈﺮی ﺳﺎزوﮐﺎرﻫﺎی زﯾﺮﺳﺎز ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾــﺮی را ﺗﺒﯿﯿـﻦ

ﮐﻨﻨﺪ (ﻣﮏﻓﺎرﻟﯿﻦ و ﭘﺎول، 2002).

ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﺮﺧﯽ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎت اﺛﺮ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﭘﺬﯾﺮی را در ﮐﺎﻫﺶاﺣﺴﺎس

درد ﺑﺮرﺳﯽ ﮐﺮدهاﻧﺪ (ﮐﯿﺮش، 2000). اﯾﻨﮏﺷﻮاﻫﺪ ﻋﻠﻤﯽ ﻣﻌﺘــﺒﺮی

ﻧﺸﺎن ﻣﯽ دﻫﺪ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ اﯾﻦ وﯾﮋﮔﯽ ﺑــﺮ ادراک، رﻓﺘـﺎر، ﺷـﻨﺎﺧﺖو

اﻧﮕﯿﺰشاﺛﺮ ﻣﯽﮔﺬارد (ﻟﻮﻧﺪ، 1998 و 2000).

وﺟﻪ ﻏﺎﻟﺐ رواندرﻣﺎﻧﯽﻫﺎی ﻋﻠﻤﯽ و ﻣﻌﺘــﺒﺮ، ﮐـﺎر روی ﻧﮕـﺮش،

ﻓﮑـﺮ، ﻣﻔـﻬﻮم ﺳـﺎزی و ﻣﻌـﺎﻧﯽ ﺗﺠـﺎرب ﺣـﺎل و ﮔﺬﺷـﺘﻪ و ﺑﺎزﺳــﺎزی

آﻧﻬﺎﺳﺖ (ﺑﮏ، 1993؛ ﮐﻼرکو ﻓﺮﺑﺮن، 1997). درواﻗــﻊ «ﺗﻤﺮﯾـﻦ»

ﻋﻤﻠﯽ، ﭼــﻪ درﺧـﻼل ﺟﻠﺴـﺎت ﻣﺸـﺎوره و درﻣـﺎن و ﭼـﻪ ﺑـﻪ ﺻـﻮرت

اﺟﺮای ﯾﮏﺗﮑﻠﯿﻒدر ﻣﻮﻗﻌﯿﺖﻃﺒﯿﻌﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻓﺮد، ﺷﺮاﯾﻂ را ﺑــﺮای

ﺗﻐﯿﯿﺮات دﯾﺮﭘﺎ و ﭘﺎﯾﻨﺪه ﻓﺮاﻫﻢ ﻣــﯽ ﺳـﺎزد. ﺷـﯿﻮهﻫﺎی راﯾـﺞ ﻣﺒﺘﻨـﯽ ﺑـﺮ

ﺗﻠﻘﯿـﻦﭘﺬﯾـﺮی، ﺑـﺎ اﺳـﺘﻔﺎده از ﺟﺎﯾﮕـﺎه ﺑﺮﺗـﺮ (authority)، ﻣﻘﺒﻮﻟﯿــﺖ،

ﺗﺠﺮﺑﻪ و ﻓﺮﻫﻤﻨﺪی(charisma) ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ(healer)، اﺑﺘﺪا ﺑــﺎﻋﺚ

ﺧﺸﻨﻮدی ﻣﺮاﺟﻊ و ﻣﺨﺎﻃﺐﺧﻮد ﻣﯽ ﺷﻮد، وﻟﯽ اﯾﻦﺧﺸﻨﻮدی دﯾﺮﭘــﺎ

ﻧﯿﺴﺖو ﭘﺲاز ﻣﺪت ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ رﻧــﮓﻣـﯽ ﺑـﺎزد (ﻓﺮاﻧـﮏو ﻓﺮاﻧـﮏ،

1991). درواﻗﻊ، ﻓــﺮد ﺷـﻔﺎﺑﺨﺶﺑـﺎ ﻋﻠـﻢ و آﮔـﺎﻫﯽ از اﺛـﺮ ﺗﻠﻘﯿـﻦ، از

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻋﻮاﻣﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﭘﺬﯾﺮی در ﻣﺨﺎﻃﺐرا ﻓﺰوﻧﺘﺮ ﮐﻨﺪ،

ﺳﻮد ﻣﯽﺑﺮد. اﺳﺘﻔﺎده از ﻧﻮر، ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ، ﺷﻌﺮ، ُﺗﻦ ﺻﺪا، ﻟﺤﻦ ﺻﺤﺒــﺖ،

ﺗﺒﻠﯿﻐﺎت، روشﻫﺎی ﺗﺤﺮﯾﮏاﺣﺴﺎﺳﺎت، دراﻣﺎﺗﯿﮏﮐــﺮدن ﺻﺤﻨـﻪ و

…ازﺟﻤﻠــﻪ ﺷــﮕﺮدﻫﺎﯾﯽ اﺳــﺖﮐــﻪ در ﮐﻨــــﺎر ﺳـــﻮد ﻫﻨﮕﻔـــﺖ

ﺑـﺮﮔﺰارﮐﻨﻨـﺪﮔـﺎن، اﯾـﻦﮔﻮﻧـﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸـﯽ را ﺑـﻪ ﻣﻔـﻬﻮم ﺷــﺎرﻻﺗﺎﻧﯿﺰم

ﻧﺰدﯾﮏﻣﯽﺳﺎزد. در اﯾﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﻼشﺷﺪه ﺗﺎ ﺑﺎﺑــﻪﮐﺎرﮔـﯿﺮی روش

ﺷﻨﺎﺳﯽ ﮐﯿﻔﯽ، اﯾﻦ ﺷﯿﻮۀ «ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ» ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽﻗﺮار ﮔﯿﺮد.

روش

ﻣﻮاد آزﻣﻮدﻧﯽ

ﻣﻮاد ﻣﻮرد آزﻣﻮن در اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶ، دو ﻧﻮار ﺻﺪا ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑــﻪﻃﻮر

ﺗﺼـﺎدﻓﯽ از ﻣﯿـﺎن ﻧﻮارﻫـﺎی ﺻـﺪای ﺟﻠﺴـﺎت ﻣﺨﺘﻠـﻒ «ﺷﻔﺎﺑﺨﺸـــﯽ»

(ﻧﺎﻣﮕﺬاری از ﺳﻮی ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎن اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ اﺳــﺖ) اﻧﺘﺨـﺎب ﺷـﺪ. اﯾـﻦ

ﺟﻠﺴﺎت در ﻗﺎﻟﺐﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎی ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ –اﻏﻠﺐﺗﮏﺟﻠﺴﻪای- ﺑﺮﮔــﺰار

ﻣﯽ ﺷﺪ. ﮐﻪ در آﻧﻬﺎ ﯾﮏﻧﻔﺮ ﻓﺮد «ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ» ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽﻣﯽ ﮐــﺮد. در

ﻫﺮﺟﻠﺴـﮥ ﺳـﺨﻨﺮاﻧﯽ و ارﺷـﺎد، ﺟﺮﯾـــﺎن ﯾــﮏﻃﺮﻓــﻪﮐﻠﻤــﺎت ﻓــﺮد

«ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ»، ازﺳﻮی وی ﺑﻪ ﺳﻮی ﻣﺨﺎﻃﺒﺎن -ﮐﻪ ﮔﺎه ﺑﺎﻟﻎ ﺑﺮ ﻫﺰار ﻧﻔــﺮ

ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ- ﺑﺮﻗﺮار ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻣﺪت ﮐﻞ ﻫﺮﮐﺪام از ﻧﻮارﻫــﺎ ﺣـﺪود ﯾـﮏ

ﺳﺎﻋﺖو ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ دو ﺟﻠﺴﮥ ﻣﺘﻔﺎوت ﺑﻮد. ﻣﺤﺘﻮای ﻫﺮ ﻧﻮار ﺷﺎﻣﻞ در

ﺑﺨﺶﻫﺎﯾﯽ از ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ در ﻟﺤﻈﻪﻫﺎی ﻫﯿﺠــﺎﻧﯽ، ﻣﻮﺳـﯿﻘﯽ ﻧـﯿﺰ

ﺑﻪ ﮔﻔﺘــﺎر اﺿﺎﻓـﻪ ﻣﯽﺷـﺪ. ﮐـﻞ ﮐﻠﻤـﺎت ﺗﻮﻟﯿـﺪﺷـﺪه در ﻫـﺮ دو ﻧـﻮار

17576 ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻮد.

ارزﯾﺎﺑﺎن

دو ﻣﺘﺨﺼﺺروانﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﻟﯿﻨﯽ و روانﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﺮﺑﯿﺘــﯽﺑﺮاﺳـﺎس

ﻣﺘﻦ ﭘﯿﺎده ﺷﺪه، ﺑﻪ ﺑﺮرﺳﯽ و ﻣﻘﻮﻟﻪﺑﻨﺪی ﻣﺤﺘــﻮای دو ﻧـﻮار ﭘﺮداﺧﺘﻨـﺪ.

درواﻗﻊ، دو ارزﯾﺎب در اﺑﺘﺪا ﺑﻪﻃﻮر ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ دوﺑﺎر ﻧﻮارﻫﺎ را ﮔﻮشو

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی اوﻟﯿﻪ را اﺳﺘﺨﺮاج ﮐﺮدﻧﺪ. ﺳــﭙﺲﻣﺘـﻦﻧﻮﺷـﺘﺎری در ﻫﻔـﺖ

ﺟﻠﺴﻪ ﻣﺸﺘﺮکﯾﮏﺳــﺎﻋﺘﻪ ﺑـﺎزﺧﻮاﻧﯽ ﺷـﺪ و ﺑـﺎﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎی

ﺗﻮاﻓﻖ ﺷﺪه، ﮐﻠﻤﺎت و اﺻﻄﻼﺣﺎت، ﻣﻘﻮﻟﻪﺑﻨﺪی و ﺑــﻪ ﻣـﺮور، ﻓﺮاواﻧـﯽ

آﻧﻬﺎ در ﺳﺮاﺳﺮ ﻣﺘﻦ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺷــﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ اﺑـﻬﺎﻣﯽ در ﻣﺘـﻦ ﻧﻮﺷـﺘﺎری

وﺟﻮد داﺷﺖ، ﺑﺮای اﻃﻤﯿﻨﺎن و ﺗﺼﻤﯿﻢﮔــﯿﺮی ﺑـﻪ ﻧـﻮار ﺻـﺪا ﻣﺮاﺟﻌـﻪ

ﻣﯽﺷﺪ. ﻣﻘﻮﻟﻪﺑﻨﺪیﻫﺎ ﻓﻘﻂ درﺻﻮرت ﺗﻮاﻓﻖ دو ارزﯾﺎب اﻧﺠﺎم ﻣﯽﺷﺪ.

ﻣﻮارد اﺧﺘﻼﻓﯽ ﯾﺎ ازﻃﺮﯾﻖ ﺑﺤﺚو ﻗﺎﻧﻊﺳﺎزی ﺑﻪﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ اﻓــﺰوده ﯾـﺎ از

ﮐﻞ ﮐﺎر ﮐﻨﺎر ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ.

ﺷﯿﻮه اﺟﺮا

اﺑﺘﺪا از ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻮارﻫﺎی ﺟﻠﺴــﺎت ﻣﮑـﺮر «ﺳـﺨﻨﺮاﻧﯽ و ارﺷـﺎد»

ﯾﮏﻧﻔﺮ «ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ»، دو ﻧﻮار ﺑﻪ ﻃــﻮر ﺗﺼـﺎدﻓﯽ اﻧﺘﺨـﺎب ﺷـﺪ. ﺳـﭙﺲ

ﯾﮏﻧﻔﺮ ﻏﯿﺮروانﺷﻨﺎسﻣﺘﻦ ﻧﻮارﻫﺎ را ﺑﻪ ﻧﻮﺷــﺘﺎر ﺗﺒﺪﯾـﻞ ﮐـﺮد. ﺑـﺮای

اﻃﻤﯿﻨﺎن از ﺻﺤﺖاﻧﺘﻘﺎل ﮔﻔﺘﺎر ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﺎر، ﻓﺮد دﯾﮕﺮی ﻧﻮﺷــﺘﻪﻫﺎ را ﺑـﺎ

ﮔﻔﺘﻪﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ و درﺻﻮرت ﺟﺎاﻓﺘــﺎدﮔـﯽ ﻣﻄﻠﺒـﯽ، ﻧﻮﺷـﺘﺎر را ﺗﮑﻤﯿـﻞ

ﻣﯽﮐــﺮد. اﻧﺘﺨــــﺎب ﯾـــﮏﻏﯿﺮروانﺷـــﻨﺎسﺑـــﻪدﻟﯿﻞ اﺟﺘﻨـــﺎب از

ﺳﻮﮔﯿﺮیﻫﺎی اﺣﺘﻤﺎﻟﯽ ﺑﻮد.

در ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﻌﺪ، ﻧﻮارﻫﺎ ﺑﻪ دو ارزﯾﺎب داده ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪﻃﻮر ﺟــﺪاﮔﺎﻧـﻪ

و ﺑـﺎ دﻗـﺖﺑـﻪ آﻧـــﻬﺎ ﮔــﻮشدﻫﻨــﺪ و ﺑــﺮای ﻣﻘﻮﻟــﻪﺑﻨﺪی ﮐﻠﻤــﺎت

ﯾﺎدداﺷـﺖﺑﺮداری ﮐﻨﻨـﺪ. ﺳـﭙﺲدر ﯾـﮏﺟﻠﺴـﻪﻣﺸـــﺘﺮک، درﺑــﺎرۀ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﭘﯿﺸﻨﻬﺎدی ﺑﺤــﺚﺷـﺪ و ﻃﺒﻘـﺎت اﺻﻠـﯽﺑـﺮای ﻣﻘﻮﻟـﻪﺑﻨﺪی

ﻣﻮرد ﺗﻮاﻓﻖ ﻗــﺮار ﮔﺮﻓـﺖ. ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎی ﻣـﻮرد ﺗﻮاﻓـﻖ ﺗﻨـﻬﺎ ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎﯾﯽ

ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺑﺮای اﯾﺠﺎد ﺗﻠﻘﯿــﻦ ﻣﯽﺗـﻮان از آﻧـﻬﺎ اﺳـﺘﻔﺎده ﮐـﺮد.

ﻣﺴﻠﻢ اﺳﺖاﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻫﺪفﺗﺤﻘﯿﻖﺣﺎﺿﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.

ﻣﺮﺣﻠـﻪ ﺑﻌـﺪ ﺷـﺎﻣﻞ ﺑـﺮﮔـﺰاری ﺟﻠﺴـﺎت ﻣﺸـﺘﺮکدو ارزﯾـــﺎب،

ﺑﺎزﺧﻮاﻧﯽ ﻣﺘﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎری، ﻣﻘﻮﻟﻪﺑﻨﺪی و ﺷــﻤﺎرشﮐﻠﻤـﺎت ﺑـﻮد. اﺻـﻞ

اﺳﺎﺳﯽ ﺑﺮای ﻣﻘﻮﻟﻪﺑﻨﺪی و ﺷﻤﺎرش، ﺗﻮاﻓﻖ دو ارزﯾﺎب ﺑﻮد.

ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﻣﻮرد ﺗﻮاﻓﻖ دو ارزﯾﺎب در ﺷﺶدﺳﺘﻪﺗﻘﺴﯿﻢﺑﻨﺪی ﺷﺪﻧﺪ:

ﮐﻠﻤﺎت ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽ: ﻋﻤﺪﺗﺎً ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ در رﺷﺘﻪﻫﺎی ﻋﻠﻤــﯽ، ﻓﻨـﯽ

و داﻧﺸﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.

ﮐﻠﻤﺎت ﻣﺬﻫﺒــﯽ: ﮐﻠﻤـﺎت و اﺻﻄﻼﺣـﺎﺗﯽ ﮐـﻪﻣﻌﻤـﻮﻻً در ﻣﺘـﻮن

ﻣﺬﻫﺒﯽ، ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽﻫﺎ و ﻣﻮﻋﻈﻪﻫﺎ ﺑﺮای ﺗﺒﯿﯿﻦ اﻋﻤﺎل و ﻫﺪاﯾﺖاﻓــﺮاد از

آﻧﻬﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷﻮد.

ﮐﻠﻤﺎت ﻋﺮﻓــﺎﻧﯽ: ﮐﻠﻤـﺎﺗﯽ ﮐـﻪ ﻋﻤﺪﺗـﺎً در اﺷـﻌﺎر و ﺳـﺨﻨﺮاﻧﯽﻫﺎی

ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ ﺑﺮای ﺗﻠﻄﯿﻒﻋﻮاﻃﻒ، اﯾﺠﺎد اﻧﮕﯿﺰه و ﺣﺮﮐــﺖدر آدﻣـﯽ ﺑـﻪ

ﺳﻮی رﺷﺪ و ﮐﻤﺎل اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷﻮد.

ﮐﻠﻤﺎت ﺟﻨﺴﯽ/ﻋﺸﻘﯽ: ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺑﯿﻦ دو ﻧﻔﺮ ﮐــﻪ ﻧﺴـﺒﺖ

ﺑﻪ ﻫﻢ ﺟﺎذﺑـﻪ ﺟﻨﺴـﯽ دارﻧـﺪ ﯾـﺎ ﺑـﺮای ﺗﻮﺿﯿـﺢ اﯾـﻦ ارﺗﺒـﺎط، اﺳـﺘﻔﺎده

ﻣﯽﺷﻮد.

ﮐﻠﻤﺎت اﻟﻘﺎﯾﯽ: ﮐﻠﯿــﻪ اﻟﻔـﺎظ ﯾـﺎ ﮐﻠﻤـﺎﺗﯽﮐـﻪ ﻣﻌﻤـﻮﻻً در ﻣﺤـﺎوره

ﻣﺮدﻣﺎن ﯾﮏﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺮای اﻟﻘﺎی ﯾــﮏاﺣﺴـﺎس، ﺗﺮﻏﯿـﺐﺑـﻪ ﭘﺬﯾـﺮش

ﯾﮏﻣﻮﺿﻮع و ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﯽﭼﻮنوﭼﺮا اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷﻮد.

ﮐﻠﻤﺎت ﺧﻮدﺷﯿﻔﺘﻪ/ﻓﺮﻗﻪﮔــﺮا: ﮐﻠﯿـﻪ ﮐﻠﻤـﺎﺗﯽﮐـﻪ ﻣﻌﻤـﻮﻻً ﺑـﺮای

ﺗﻮﺻﯿﻒراﺑﻄﻪ ﻣﺮاد و ﻣﺮﯾﺪ و دﻋﻮت ﺑﻪ ﭘﺬﯾﺮشدر ﭼﻬﺎرﭼﻮب ﯾـﮏ

ﻓﺮﻗﻪ ﯾﺎ ﻣﺤﻔﻞ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽ ﺷﻮد. ﻣﻌﻤﻮﻻً در اﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖﮐﺴﯽ ﻗﻄــﺐ

و ﻣـﺮاد اﺳـﺖو دﯾﮕـﺮان ﻣﺮﯾـــﺪ و ﻣﺴــﺤﻮر ارادهاش، او را ﭘــﯿﺮوی

ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.

ﻧﺘﺎﯾﺞ

ﮐﻠﻤﺎت ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽ ﻣﻮرد اﺳﺘﻔﺎده ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻃﯽ ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ

در ﺟﺪول 1 درج ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﻣﺬﻫﺒــﯽﺑـﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘـﻪ

ﺷﺪه در ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ در ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒدر ﺟــﺪول 2 ﻗـﺎﺑﻞ ﻣﺸـﺎﻫﺪه

اﺳـﺖ. اﯾـﻦ ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎ ﺑـﻪﺗﺮﺗﯿﺐاز ﻓﺮاواﻧﯽﻫـﺎی زﯾـﺎد ﺗـﺎ ﮐـﻢ ﻣﺮﺗـــﺐ

ﺷـﺪهاﻧﺪ. ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎی ﻣﺮﺑـﻮط ﺑـﻪ ﮐﻠﻤـﺎت ﻋﺮﻓـﺎﻧﯽ در ﺟـﺪول 3 و ﺑــﻪ

ﺗﺮﺗﯿـﺐاز زﯾـﺎد ﺗـﺎ ﮐـﻢ آﻣـﺪه اﺳـﺖ. ﮐﻠﻤـــﺎت ﺟﻨﺴــﯽ/ﻋﺸــﻘﯽ در

ﻣﻘﻮﻟـﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠـﻒدر ﺟـﺪول 4 دﯾـﺪه ﻣﯽﺷـﻮد. در اﯾـــﻦ ﺟــﺪول

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﺑــﻪﺗﺮﺗﯿﺐﻓﺮاواﻧـﯽ زﯾـﺎد ﺗـﺎ ﮐـﻢ، ﺗﻨﻈﯿـﻢ ﺷـﺪهاﻧﺪ و ﺳـﺮاﻧﺠﺎم

ﺟﺪول 5 ﻧﺸﺎن دﻫﻨﺪه ﮐﻠﻤﺎت و اﻟﻔﺎظ اﻟﻘﺎﯾﯽ و ﺟــﺪول 6 ﻧﻤﺎﯾـﺎنﮔـﺮ

ﮐﻠﻤﺎت ﺧﻮدﺷﯿﻔﺘﻪ/ﻓﺮﻗﻪﮔﺮا (ﺑﻪﺗﺮﺗﯿﺐ ﻓﺮاواﻧﯽ زﯾﺎد ﺗﺎ ﮐﻢ) اﺳﺖ.

ﺑﺤﺚ

ﭘﮋوﻫـﺶﺣـــﺎﺿﺮ ﮐﻮﺷــﯿﺪ ﺗــﺎ درونﻣﺎﯾــﻪﯾﮑــﯽ از ﺷــﯿﻮهﻫﺎی

«ﺷـﻔﺎﺑﺨﺶ» راﯾـﺞ در ﺟﺎﻣﻌـﮥ اﯾـﺮان را ﮐـﻪ ﺑـﺮای درﻣـﺎن ﻣﺸـﮑﻼت

روﺣﯽ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷﻮد و ﺳﺎزوﮐﺎر زﯾﺮﺳﺎز آن را ﮐﺎوشو ﻧﻘﺪ ﮐﻨﺪ.

ﯾﺎﻓﺘﻪﻫﺎی ﮐﯿﻔﯽ و ﺗﻮﺻﯿﻔﯽ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐﻪ ﻓﺮاواﻧﯽﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐــﻪ در

ذﻫﻦ ﻫﻤﮕﺎن ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎنﻫﺎی ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ، ﻧﻈﯿﺮ ﻟــﺬت، ﭘﯿﻮﻧـﺪ ﺧـﻮرده (ﯾـﺎ

ﺟﺪول 1- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

145 Identity / ﻫﻮﯾﺖ

ﺗﮑﻨﻮﻟﻮژی ﻓﮑﺮ / ﺗﮑﻨﻮﻟﻮژی ﻋﺸﻖ 48

ﺳﯿﺴﺘﻢ / ﺳﯿﺴﺘﻤﺎﺗﯿﮏ / ﻣﺪل 45

ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎه 34

ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﯾﺰی/ اﺳﺘﺮاﺗﮋی/اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ 15

اﻧﺮژی / ﻗﺪرت 14

ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ 5

Prime (اﺻﻄﻼح رﯾﺎﺿﯽ) 5

ﺟﻤﻊ 341

ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪه) اﺳﺖ، ﺑﻪﻃﻮر ﭼﺸﻤﮕﯿﺮی ﺑــﺎﻻ اﺳـﺖ. در ﭼـﻬﺎرﭼـﻮب

اﯾﻦ ﭘﮋوﻫﺶ، درﺑﺎرۀ ﺑﺮﺧﯽ از ﻋﻮاﻣﻞ اﺛﺮﮔﺬارﻧﺪه ﺑﺮ ﻓﺮآﯾﻨﺪ «ﺗﻠﻘﯿﻦ» و

ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ آن ﺑﺎ «ﺗﻤﺮﯾﻦ» ﺑﺤﺚﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ.

ﻣﺤﺘﻮﯾﺎت ﺟﺪول 1 ﻧﺸﺎندﻫﻨﺪه ﮐﻠﻤﺎت ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽﺑــﻪ ﮐـﺎر ﺑـﺮده

ﺷـﺪه در ﺳـﺨﻨﺎن ﻓـﺮد ﺷـﻔﺎﺑﺨﺶو ﻓﺮاواﻧـﯽ اﺳـﺘﻔﺎده از آﻧـﻬﺎ اﺳــﺖ.

ﻣﻌﻤﻮﻻً ﮐﻠﻤﺎت ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺪﺗــﺎً ﺗﻠﻔـﻆﻏﯿﺮﻓﺎرﺳـﯽ آن ﺑـﻪ ﮐـﺎر

ﺑﺮده ﻣﯽﺷــﻮﻧﺪ، ﺑـﻪ ﮐـﻼم ﺟﻨﺒـﻪ ﻋﻠﻤـﯽ ﻣﯽدﻫـﺪ و ذﻫـﻦ ﻣﺨـﺎﻃﺐرا

ﺑﻪﺳﻮی ﭘﺬﯾﺮشﺑﯽﭼﻮنوﭼﺮا ﻣﺘﻤﺎﯾﻞ ﻣﯽﺳــﺎزد. درواﻗـﻊ، اﺳـﺘﻔﺎده از

واژهﻫﺎی ﻋﻠﻤﯽ/ﻓﻨﯽ ﺑﻪدﻟﯿﻞ اﻧﺘﺴﺎب آﻧﻬﺎ ﺑــﻪﯾـﮏﻣﻨﺒـﻊ ﻣﻌﺘـﺒﺮ (رﺷـﺘﻪ

ﻋﻠﻤﯽ، ﻣﺘﻮن ﻋﻠﻤــﯽ، ﻣﺮﮐـﺰ داﻧﺸـﮕﺎﻫﯽ و…)، ﻣﯽﺗﻮاﻧـﺪ ﺑـﺮای ﮐـﻞ

ﺑﺎﻓﺖﺟﻤﻠﻪ، ﭘﺎراﮔﺮافﯾﺎ ﻣﺘﻦ، ﻫﺎﻟﻪای از اﻋﺘﺒﺎر ﭘﺪﯾﺪ آورد. ﻫــﺮﭼﻨـﺪ

ذﻫﻦ ﻫﺸﯿﺎر ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺪﯾﺪهای اﺳﺖوﻟﯽ ذﻫﻦﻫﺎی ﮐﻤــﺘﺮ ﻫﺸـﯿﺎر

- و ﻧﻪ ﻓﻘــﻂ ذﻫﻦﻫـﺎی ﺳـﺎده (primitive) - ﺑـﻪ راﺣﺘـﯽ ﺑـﻪ ﻣﺮﺣﻠـﻪ

ﭘﺬﯾـﺮشﻣﯽرﺳـﻨﺪ. ﺑﺤـﺚدرﺑـﺎره ﺧﺼﻮﺻﯿـﺎت ﻣﺨﺎﻃﺒـﺎن اﯾـﻦﮔﻮﻧــﻪ

ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽﻫﺎ، ﮐﻪ در ﺳﻄﻮر ﺑﻌﺪ ﺧﻮاﻫﺪ آﻣــﺪ، ﻣـﯿﺰان اﺛـﺮﮔـﺬاری اﯾـﻦ

ﮐﻠﻤﺎت را روﺷﻦ ﻣﯽ ﺳﺎزد.

ﺟﺪول 2- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

ﺧﺪا/اﻟﻬﯽ/ﺧﺪاﮔﻮﻧﻪ/ﭘﺮوردﮔﺎر/ﻣﺎوراء ﻃﺒﯿﻌﯽ 190

ﮐﺎﺋﻨﺎت/ﺧﻠﻘﺖ/ﺧﻠﻖ 91

آﯾﺎت 55

ﻣﻼﺋﮏ/ﻓﺮﺷﺘﻪ/ﻣﻠﮑﻮﺗﯽ/آﺳﻤﺎﻧﯽ 46

ﻋﺮوج اﻟﻬﯽ/ﻧﺮدﺑﺎن ﻣﻌﺮاج/رﺳﺎﻟﺖ 37

ﺑﻬﺸﺖ 27

اﯾﻤﺎن/دﻧﯿﺎی ﺑﺎور 17

ﮔﻨﺎه/ﺗﻮﺑﻪ 15

ﻗﯿﺎﻣﺖ/ﻗﯿﺎم/آﺧﺮت 9

ﻧﻤﺎز/وﺿﻮ/اذان 9

ﺗﮑﻔﯿﺮ/ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ 4

ﺗﺎرکدﻧﯿﺎ/ﺗﺮکدﻧﯿﺎ/رﻫﺒﺎﻧﯿﺖ 4

ﻗﺒﻠﻪ/ﮐﻌﺒﻪ 2

ﺟﻤﻊ 506

ﺟﺪول 3- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

زﯾﺒﺎﯾﯽ/زﯾﺒﺎ 165

ﮐﻤﺎل/ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ/ﻣﻌﻨﯽ/ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ 91

ﻋﺎﺷﻖ/ﻋﺸﻖ/ﻣﻌﺸﻮق/آﺗﺶﻋﺸﻖ 55

ﻋﺎرف/ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ/ﻋﺮﻓﺎن 31

ﻗﻠﺐ/دل/ﭼﺸﻢ دل/ﻗﻠﺐﺑﻠﻮرﯾﻦ ﺷﻔﺎف 28

رﻣﺰ و راز و ﺳﺮّ 17

ﺷﻮر/ اﺣﺴﺎس 16

ﻣﺮاد/ﻣﺮﯾﺪ/ارادت 16

ﺧﻮدﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ/ﺧﻮدﺳﺎزﻣﺎن دﻫﯽ 15

ﮔﻞﻫﺎ/ ﮔﻞﻫﺎی ﻗﺸﻨﮓ/ ﮔﻞ 11

ﺟﻤﻊ 445

ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﻣﺬﻫﺒﯽ در ﺳﺨﻨﺎن ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶﮐــﻪ در ﺟـﺪول

2 آﻣﺪه، ﻧﺸﺎندﻫﻨﺪه ﻣﯿﺰان ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺎﻻی اﺳﺘﻔﺎده از اﯾﻦ ﺳــﻨﺦ ﮐﻠﻤـﺎت

اﺳﺖ. ﯾﮑﯽ از ﻋﻮاﻣﻞ اﺻﻠﯽ ﻓﺮﻫﻨﮓﺟﺎﻣﻌــﻪ، ﻣﺬﻫـﺐاﺳـﺖ. ﻣﺬﻫـﺐ

ﺑﻪﻃﻮر رﺳﻤﯽ ﻫﻤﻮاره در ﻃﻮل ﺗﺎرﯾﺦ در ﻫﺪاﯾﺖو ارﺷﺎد اﻓﺮاد ﺟﺎﻣﻌﻪ

ﮐﻮﺷﯿﺪه اﺳﺖ. ﺑﻪاﯾﻦﺗﺮﺗﯿﺐ، ﮐﻤﺘﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪای ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐــﻪ ﺗﺤـﺖ

ﺗﺄﺛﯿﺮ آﻣﻮزشﻫﺎی ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻗﺮار ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑــﻪﻧﻈﺮ ﻣﯽرﺳـﺪ، ﻋﻨـﺎﺻﺮ

ﻣﻘﺒﻮﻟﯿـﺖﯾـﺎ ﻣﺸـــﺮوﻋﯿﺖ (legitimacy) و ﻓﺮﻫﻤﻨــﺪی، در ﭘﺬﯾــﺮش

آﻣﻮزهﻫﺎی ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲﻣﯽﺗﻮان اﻧﺘﻈﺎر داﺷﺖﮐﻪ ﮐــﺎرﺑﺮد

ﻓﺮاوان اﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت در ﺳﺎﺧﺖﮐﻼﻣﯽ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ، اﯾــﻦ دو ﻋﻨﺼـﺮ

را ﺑﻪ ﺑﺎﻓﺖﺟﺪﯾﺪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐﻨﺪ.

ﻫﻤـﺎنﮔﻮﻧـﻪ ﮐـﻪ در ﺟـﺪول 3 دﯾـﺪه ﻣﯽﺷـﻮد، ﻓﺮاواﻧـﯽ ﮐﻠﻤــﺎت

ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه در ﻣﺘﻦ ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽﺑﺴﯿﺎر زﯾﺎد اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻧﻈــﺮ

ﻣﯽرﺳﺪ ﻋﺮﻓﺎن و رﻣﺰ و راز ﻧﻬﻔﺘﻪ در آن ﻫﻤﻮاره ذﻫﻦ اﻓﺮاد را ﻣﺘﻮﺟﻪ

ﺧـﻮد ﻣﯽﮐﻨـﺪ. وﺟـﻮد ﺟﻨﺒـﻪﻫﺎی ﻟﻄﯿـــﻒﺷــﺎﻋﺮاﻧﻪ و ﮔﺮاﯾﺶﻫــﺎی

رﻣـﺎﻧﺘﯿﮏدر ادﺑﯿـﺎت ﻋﺮﻓـﺎﻧﯽ ﺗﻮاﻧﺴـﺘﻪ اﺳـﺖﻃﯿـــﻒﮔﺴــﺘﺮدهای از

ﻣﺨﺎﻃﺒﺎن را ﺑﻪ ﺧﻮد ﺟﺬب ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽرﺳﺪ، ﻋﻨﺼﺮ ﻓﺮﻫﻤﻨـﺪی در

ادﺑﯿﺎت ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ، ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺴــﯿﺎر ﻣـﻬﻤﯽ در ﭘﺬﯾـﺮشآن ﺑﺎﺷـﺪ. از ﻫﻤﯿـﻦ

زاوﯾـﻪ اﺳـﺖﮐـﻪ ﮐـﺎرﺑﺮد ادﺑﯿـﺎت ﻋﺮﻓـﺎﻧﯽ در ﮐـﻼم ﻓـﺮد ﺷــﻔﺎﺑﺨﺶ

ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ او و ﮐﻼﻣﺶوﺟﻪ ﻓﺮﻫﻤﻨﺪی دﻫﺪ و ذﻫﻦﻫﺎی ﻣﺨﺎﻃﺐرا

ﺑﺮای ﭘﺬﯾﺮشﭘﯿﺎم و ﺗﻠﻘﯿﻦ آﻣــﺎده ﮐﻨـﺪ. اﺳـﺘﻔﺎده از ﻣﻮﺳـﯿﻘﯽ و ﻟﺤـﻦ

اﺣﺴﺎﺳﯽ (sentimental) در ﮔﻔﺘﺎر ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶﺑﻪ اﯾﻦﺟﻨﺒــﻪ ﻗـﻮت

ﻣﯽﺑﺨﺸﺪ.

ﺟﺪول 4- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﺟﻨﺴﯽ/ﻋﺸﻘﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

ﻗﺸﻨﮓﻣﻦ/ﻗﺸﻨﮓ/ ﺧﻮﺷﮕﻞ/ﻣﺤﺒﻮب ﻣﻦ/ﻟﻄﯿﻒ 144

آﻏﻮش/ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﯽ و ﻣﺎﻧﻨﺪ آن 110

ﻟﺬت/ ﮐﯿﻒو ﻣﺎﻧﻨﺪ آن 35

ﻋﺰﯾﺰ دﻟﻢ/ ﻋﺰﯾﺰم/ ﻧﺎز/ﮔﻠﻨﺎز 30

ﮔﻞﻫﺎی ﺳﺮخ ﻋﺸﻖ 13

ﺧﻠﻮت ﮐﺮدن 11

ﺟﻤﻊ 343

ﺟﺪول 5- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت و اﻟﻔﺎظ اﻟﻘﺎﯾﯽ ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

ﻧﻪ؟ ﻣﮕﻪ ﻧﻪ؟ 32

ﯾﺎﷲ، ﯾﺎﷲ….!

30

آﻫﺎن، آﻫﺎن! 24

ﺟﻤﻊ 86

ﺑﺎ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺟﺪول 4، ﻣﯽﺗﻮان از ﻓﺮاواﻧﯽﮐﻠﻤﺎت ﺟﻨﺴﯽ/ﻋﺸﻘﯽ

ﺑـﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺷـﺪه ﺗﻮﺳـﻂ ﻓـﺮد ﺷـﻔﺎﺑﺨﺶآﮔـﺎﻫﯽﯾـﺎﻓﺖ. ﻣﻌﻤــﻮﻻً

ﮐﺎرﺑﺮد اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﮐﻠﻤﺎت از اﯾﻦ دﺳــﺖﻣﯽﺗﻮاﻧـﺪﺑـﻪ ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﮕـﯽ و

ﺣﺘﯽ ارﺿﺎی ﻧﺴﺒﯽ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮد. اﻧﮕﯿﺰشﺟﻨﺴﯽ ﺳﻮای ﻫــﺪف

ﺗﻮﻟﯿﺪﻣﺜـﻞ در ﺟـﺎﻧﻮران، در ﺑﺮﺧـﯽ ﭘﺴـﺘﺎﻧﺪاران رده ﺑـــﺎﻻی ﺗﮑــﺎﻣﻞ،

ازﺟﻤﻠﻪ اﻧﺴﺎن، ﺑﺎ ﮐﻨﺶﻫﺎی دﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻟــﺬت ، رﺳـﯿﺪن ﺑـﻪ اﺣﺴـﺎس

ﭘﯿﻮﻧﺪ و ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ (intimacy)، ﺗﻘﻮﯾﺖاﻋﺘﻤﺎدﺑﻪﻧﻔﺲ، ﻧﯿﻞ ﺑﻪ ﻗﺪرت

(power) ﯾﺎ ﭼﯿﺮﮔﯽ(dominance) و ﮐﺎﻫﺶﺗﻨﺶو اﺿﻄﺮاب ﭘﯿﻮﻧﺪ

ﺧﻮرده اﺳﺖ (ﺑﻨﮑﺮاﻓﺖ، 1994).

ﭼﻨﺪان دور از ذﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖاﮔﺮ ﺗﺼﻮر ﮐﻨﯿﻢ ﮐــﻪ اﯾـﻦ ﮐﻨﺶﻫـﺎ در

ﺷـﺮاﯾﻂ ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﮕـﯽ و ارﺿـﺎی ﺟﻨﺴـﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧـﺪﺷـﺮاﯾﻂ را ﺑـــﺮای

اﺣﺴﺎسﺑﻬﺘﺮ و ﺑﻬﺒﻮد ﻣﻮﻗﺖﻓﺮاﻫﻢ ﮐﻨــﺪ. ﺑـﻪﻫﺮﺣﺎل، ﺑـﻪﻧﻈﺮ ﻣﯽرﺳـﺪ

ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﮕﯽ و ارﺿﺎی ﺟﻨﺴﯽ و ﮐﻨﺶﻫﺎی ﺗﺎﺑﻊ آن ﻣﯽﺗﻮاﻧــﺪ ﺷـﺮاﯾﻂ

را ﺑﺮای ﺗﻠﻘﯿﻦ ﭘﺬﯾﺮی آﻣﺎده ﺳﺎزد.

«ذﻫـﻦ ﻓﺮﻣـﺎﻧﺒﺮدار» ﭘﺪﯾـﺪهای اﺳـﺖﮐـﻪ در ﻣﻮﻗﻌﯿـﺖو ﺷـــﺮاﯾﻂ

ﺧﺎﺻﯽ اﻣﮑﺎن وﻗﻮع ﭘﯿﺪا ﻣﯽﮐﻨﺪ (ﺑﺮای ﺗﻮﺿﯿﺢﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ

ﺗﯿﺰدﯾﻞ، 1997). ﺑﻪﻟﺤﺎظ ﻧﻈﺮی، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪﺑﺎﻓﺖاﻃﻼﻋــﺎت ﺑـﯿﺮوﻧﯽ

ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ذﻫﻦ وارد ﻣﻮﻗﻌﯿﺖدﯾﮕﺮی ﻣﯽ ﺷﻮد. اﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺑﻪ

ﺷﯿﻮه ﺧﻮدﮐﺎر ﺻﻮرت ﻣﯽﮔﯿﺮد و در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ دروندادﻫﺎی ﻣﺤﯿﻄــﯽ

ﺑﻪﻃﻮر ﻏﯿﺮارادی ﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽآﯾﺪ. اﯾﻦ ﭘﺪﯾﺪه، در ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺗﯽ ﮐﻪ در زﻣﯿﻨﻪ

ﺷﻨﺎﺧﺖاﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﻧﺠﺎم ﺷﺪه، ﺑﻪﺧـﻮﺑﯽ ﻧﺸـــﺎن داده ﺷــﺪه اﺳـﺖ. در

ﯾــﮏﻣﻄـﺎﻟﻌــــﻪ ﮐﻼﺳﯿـــﮏاوﻟـــﯿﻪ (ﺳــﺮول و واﯾــﺮ، 1979) ﺑــﻪ

آزﻣﻮدﻧﯽﻫﺎ واژهﻫﺎﯾﯽ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﻣﻔﻬﻮم «ﺧﺼﻮﻣﺖ» ﯾﺎ «ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ» اراﺋــﻪ

دادﻧﺪ ﺑﻪﮔﻮﻧﻪای ﮐﻪ در ﯾﮏﮔــﺮوه واژهﻫـﺎی ﺧﺼﻮﻣـﺖو در ﮔـﺮوه

دﯾﮕﺮ واژهﻫﺎی ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ زﯾﺎدﺗﺮی اراﺋﻪ ﻣﯽﺷﺪ. ﻫﺪف، ﺳﻨﺠﺶاﺛﺮات

اﯾﻦ واژهﻫﺎ ﺑﺮ ﻋﻤﻠﮑﺮد آﻧﻬﺎ در آزﻣﺎﯾﻪ ﺑﻌﺪی ﺑــﻮد. در آزﻣﺎﯾـﻪ ﺑﻌـﺪی،

از آزﻣﻮدﻧﯽﻫﺎ ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺗﺎ ﺗﻮﺻﯿﻒﻫﺎﯾﯽ را درﺑﺎره رﻓﺘﺎر ﻓــﺮدی

ﮐﻪ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﺧﺼﻮﻣﺖو ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ وی ﻣﺒﻬﻢ ﺑــﻮد، ﺑﺨﻮاﻧﻨـﺪ. ﺳـﭙﺲاز

آﻧﻬﺎ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ درﺟــﻪﺑﻨﺪی ﮐﻤّـﯽﺑﺮداﺷـﺖﻫﺎی ﺧـﻮد از ﻓـﺮد

ﻣﻮردﻧﻈـﺮ ﺑﭙﺮدازﻧـﺪ. درﺟـﻪﺑﻨﺪیﻫﺎ ﺑـﺎ ﺗﻌـﺪاد دﻓﻌـﺎت اراﺋـﻪ ﮐﻠﻤـــﺎت

«ﺧﺼﻮﻣﺖ» ﯾﺎ «ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ» ﻧﺴﺒﺖداﺷﺖ. اﯾﻦ ﺑﺪان ﻣﻌﻨﯽ اﺳﺖﮐﻪ اﮔــﺮ

آزﻣﻮدﻧﯽ ﺗﻌﺪاد ﺑﯿﺸﺘﺮی ﮐﻠﻤﻪ ﯾﺎ ﻣﺤﺘﻮای ﺧﺼﻮﻣﺖدرﯾﺎﻓﺖﻣﯽﮐﺮد،

در آزﻣﺎﯾﻪ ﻣﺘﻌﺎﻗﺐ، رﻓﺘﺎر ﻓﺮد ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ را ﺧﺼﻤﺎﻧﻪ ارزﯾــﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐـﺮد

و ﺑـﺎﻟﻌﮑﺲآن دﺳـﺘﻪ از آزﻣﻮدﻧﯽﻫـﺎ ﮐـﻪ ﺗﻌـﺪاد ﺑﯿﺸـﺘﺮی ﮐﻠﻤـــﻪ ﯾــﺎ

ﻣﺤﺘﻮای ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ درﯾﺎﻓﺖﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ، رﻓﺘﺎر ﻓﺮد ﻣﻮردﻧﻈﺮ را ﻣـﻬﺮﺑﺎنﺗﺮ

ارزﯾـﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮدﻧـــﺪ. اﯾــﻦ آزﻣــﺎﯾﺶﻧﺸــﺎن ﻣﯽدﻫــﺪ ﮐــﻪ ﭼﻘــﺪر

دروندادﻫﺎی اﻃﻼﻋﺎﺗﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧــﺪ ذﻫـﻦ را در ﻣﻮﻗﻌﯿـﺖﺧـﺎصﻗـﺮار

دﻫﺪ. ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎت ﺑﻌﺪی ﻫﻢ، ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺮول و واﯾﺮ را ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﮐــﺮد

(ﺑﻪ ﻧﻘﻞ از ﺗﯿﺰدﯾﻞ، 1997). اﯾﻦ ﯾﺎﻓﺘــﻪﻫﺎ ﻧﺸـﺎﻧﮕﺮ آن اﺳـﺖﮐـﻪ ﺗﻐﯿـﯿﺮ

ﻣﺤﺮکﻫﺎی ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑــﻪ راهاﻧـﺪازی ﺧﻮدﮐـﺎر automatic)

(priming ﯾﮏﺣﺎﻟﺖذﻫﻨﯽ ﺑﯿﺎﻧﺠﺎﻣﺪ و ﺑﻪﻃﻮر ﺧﻮدﮐﺎر اﻟﮕﻮﻫﺎﯾﯽ را

ﻓﻌﺎل ﺳﺎزد. اﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﯾﺎﻓﺘﻪﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﻨﺪﺑﻪﻋﻨﻮان ﺗﺄﯾﯿﺪی ﺑﺮای ﻧﺘﺎﯾﺞ

ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺣﺎﺿﺮ ﻗﻠﻤﺪاد ﺷﻮد. اﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺟــﻪ داﺷـﺖﮐـﻪ ﺷـﯿﻮه ﺑـﻪﮐﺎر

ﺑﺮده ﺷﺪه در ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ، ﺑﺮ ﺷﮑﻞﮔﯿﺮی ذﻫﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮدار

ﺗﺄﮐﯿﺪ دارد و از اﯾــﻦ رو ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧـﺪ ﺗﻐﯿـﯿﺮات اﺻﯿـﻞ و ﻣـﺎﻧﺪﻧﯽ ﭘﺪﯾـﺪ

آورد ﮐﻪ اﯾﻦ روشﮔﺬرا ﺑﻮدن ﺗﻐﯿﯿﺮات را درﭘﯽﺧﻮاﻫﺪ داﺷﺖ.

ﺟﺪول 5 ﻓﺮاواﻧــﯽ ﮐﻠﻤـﺎت و اﻟﻔـﺎظ اﻟﻘـﺎﯾﯽﻣـﻮرد اﺳـﺘﻔﺎدۀ ﻓـﺮد

ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻃﻮل ﮔﻔﺘﺎر ﺧﻮد را ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ. اﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت ﯾﺎ اﻟﻔــﺎظ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﮑﺮر (ﭼﻨﺪ ﺑﺎر در ﯾﮏزﻣﺎن) اﺳﺘﻔﺎده ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﻣﻌﻤــﻮﻻً

در ﻣﺤﺎوره اﻓﺮاد ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺮای ﺗﺮﻏﯿــﺐﺑـﻪﭘﺬﯾـﺮشﯾـﮏﻣﻮﺿـﻮع ﯾـﺎ

اﻧﺠﺎم ﻋﻤﻞ ﺑﯽﭼــﻮنوﭼـﺮا اﺳـﺘﻔﺎده ﻣﯽﺷـﻮد. ﺑـﻪﻧﻈﺮ ﻣـﯽ رﺳـﺪ، اﯾـﻦ

واﺣﺪﻫﺎی ﮐﻼﻣﯽ وﻗﺘﯽ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻪ ﻓﺮد اﺟﺎزه ﻓﮑﺮ ﻣﺴــﺘﻘﻞ را

ﻧﻤﯽدﻫﺪ و ﺗﻠﻘﯿﻦ و اﻃﺎﻋﺖرا ﺗﺴﻬﯿﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺷــﺮط درﺳـﺘﯽ اﯾـﻦ

ﻓـﺮض، ﮐـﺎرﺑﺮد اﯾـﻦ اﻟﻔـﺎظ و ﮐﻠﻤـﺎت در ﺟﺎیﺟـــﺎی ﮔﻔﺘــﺎر ﻓــﺮد

ﺟﺪول 6- ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﺧﻮدﺷﯿﻔﺘﻪ/ﻓﺮﻗﻪﮔﺮا ﻣﻄﺮح ﺷﺪه در ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ ﻓﺮد ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر ﻗﺎﻟﺐﻣﻘﻮﻟﻪ ﻫﺎی ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ

ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﻓﺮاواﻧﯽ

ﺧﻮدﺷﯿﻔﺘﻪ 15

ﻓﺮﻗﻪﮔﺮا 10

ﺟﻤﻊ 25

ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ، ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻓﺮآﯾﻨﺪ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﺷﺘﺎب دﻫــﺪ. از دﯾـﺪﮔـﺎه ﻧﻈﺮﯾـﻪ

ﭘـﺮدازشاﻃﻼﻋـــﺎت، اﺳــﺘﻔﺎده ﻣﮑــﺮر از ﮐﻠﻤــﺎت اﻟﻘــﺎﯾﯽ، ﻣﺴــﯿﺮ

دروندادﻫﺎی اﻃﻼﻋﺎت را آنﭼﻨﺎن اﺷﻐﺎل ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪﮐﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑــﺮای

ﭘﺮدازشو ﺑﺮونداد ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽﮔﺬارد.

ﻓﺮاواﻧﯽ ﮐﻠﻤﺎت ﺧﻮدﺷﯿﻔﺘﻪ/ﻓﺮﻗﻪﮔﺮا در ﮔﻔﺘﺎر ﻓــﺮد ﺷـﻔﺎﺑﺨﺶدر

ﺟﺪول 6 دﯾﺪه ﻣــﯽ ﺷـﻮد. ﻣﻌﻤـﻮﻻً ﻓﺮﻗـﻪ (cult) ازﻃﺮﯾـﻖ ارادت ﺑﯿـﻦ

ﻣﺮﯾﺪان و ﻣﺮاد، زﻣﯿﻨﻪ اﻃﺎﻋﺖﮐﻮرﮐﻮراﻧﻪ را ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﯽآورد (زﯾﻤﺒﺎرد

و وﻟﯿﭙﺮ، 1991). در واﻗﻊ، ﻋﻨﺼﺮ «ﻣﻘــﺎم ﺑـﺎﻻﺗﺮ» ﯾـﺎ اﺗﻮرﯾﺘـﻪ در اﯾﻨﺠـﺎ

ﺑﺴﯿﺎر ﻣﺆﺛﺮ اﺳﺖ. ﺑﻪﻧﻈﺮ ﻣﯽرﺳﺪ ﺷﯿﻮه ﺑﻪﮐﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪه ﺗﻮﺳــﻂ ﻓـﺮد

ﺷﻔﺎﺑﺨﺶدر اراﺋــﻪ ﺟﻤﻼﺗـﯽ ﻧﻈـﯿﺮ آنﭼـﻪ در اداﻣـﻪ ﻣﯽآﯾـﺪ ﻧﺸـﺎﻧﮕﺮ

ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮاﯾﺸﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ: «آﻣﺪم ﺗﺎ ﺑﺮاﯾﺖﺑﮕﻮﯾﻢﮐﻪ زﻧﺪﮔــﯽ در

ﮐﻤﺎل ﭼﯿﺴﺖو راه ﮐﺪام اﺳﺖ …ﻣـﻦ ﺑـﻪﻋﻨﻮان ﻗﺎﺋﻢﻣﻘـﺎم ﺧـﺪای

رﺣﻤﺎن و ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ او در روی ﮐﺮه زﻣﯿﻦﻣﺄﻣﻮرﯾﺖﯾﺎﻓﺘﻢ…

ﻣﻦ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺑﻨﺪهای ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ، زﻧﺪﮔﯽ را در ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻤﺎل آﻏﺎز ﮐــﺮدم و

اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻦ ﻧﺮدﺑﺎن ﻣﻌﺮاج ﻣــﻦ اﺳـﺖ …ﻣـﻦ ﺑـﺎ ﺧﻠـﻖ اﻓﮑـﺎر ﻣﺜﺒـﺖو

روﺣﯿـﻪآﻓﺮﯾﻦ در ﮐﺎﺋﻨـﺎت اﻧـﺮژی ﻣﯽآﻓﺮﯾﻨـﻢ و ﺑـﺎ اﻓﮑـﺎر زﯾﺒـﺎﯾﻢ ﺑــﻪ

ﮐﺎﺋﻨﺎت ﻓﺮﻣﺎن ﻣﻮﻓﻘﯿﺖو ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺧﻮد را ﻣﯽدﻫﻢ …ﻫﺮ ﻓﮑﺮ ﻣــﻦ

ﻓﺮﻣﺎﻧﯽ اﺳﺖﺑﺮای ﺷﻤﺎ و ﻣــﻦ …از ﺷـﻤﺎ ﮐﺎﺋﻨـﺎت ﮐـﻪ در ﺗﺴـﺨﯿﺮ و

اراده ﻣﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ، ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﮐﻪ اﻓﮑﺎر ﻗﺪرﺗﻤﻨﺪ و ﺧﻼق ﻣﺮا ﺑﻪ

اﻧﻮاﻋﯽ از اﻧﺮژی ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ درﻧــﻬﺎﯾﺖدر ﺧﻠـﻖ …ﻫـﺮ واژه ﻣـﻦ

ﻓﺮﻣﺎﻧﯽ اﺳﺖو ُﻧﺘﯽ اﺳﺖﮐﻪ در ﮐﺎﺋﻨﺎت و ﺟﻬﺎن ﻫﺴــﺘﯽ، ﻣﻮﺳـﯿﻘﯽ و

ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻣﺮا ﻣﯽﺳﺎزد.» اﯾﻦ ﺟﻤﻼت ﻫﺮﭼﻨــﺪ در ﻗـﺎﻟﺐﺧـﻮد ﻣﻤﮑـﻦ

اﺳﺖﺟﻠﺐﺗﻮﺟﻪ ﻧﮑﻨﺪ، وﻟﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖرا ﺑﻪﺳﻮی اﯾﺠﺎد ﯾـﮏ

راﺑﻄﻪ «ارادت» و ﺷﮑﻞﮔﯿﺮی «ﻓﺮﻗﻪ» ﺳــﻮق دﻫـﺪ. اﯾـﻦ ﻣﻘﺎﻟـﻪ درﺑـﺎرۀ

اﯾﻨﮑﻪ اﯾﻦ ﮔﺮاﯾﺶآﮔﺎﻫﺎﻧﻪ و ﯾﺎ از روی اﻋﺘﻘﺎد اﺳــﺖ، ﯾﺎﻓﺘـﻪﻫﺎی ﻻزم

را ﻧﺪارد. ﭼﻨﺎنﭼــﻪ اﯾﻦﮐـﺎر آﮔﺎﻫﺎﻧـﻪ و ﻣﺒﺘﻨـﯽ ﺑـﺮ اﻋﺘﻘـﺎد راﺳـﺦ ﻓـﺮد

ﺷﻔﺎﺑﺨﺶﺑﻪ داﺷﺘﻦ «رﺳــﺎﻟﺖﺧـﺎص» ﺻـﻮرت ﻣـﯽﭘﺬﯾـﺮد، اﺣﺘﻤـﺎﻻً

آﺳﯿﺐﺷﻨﺎﺳﯽ رواﻧﯽ ﺑﺮای ﺗﺒﯿﯿﻦ ﻣﻮﺿــﻮع، ﮐـﺎرﺑﺮد ﺧﻮاﻫـﺪ داﺷـﺖ.

اﮔﺮ ﮐﺎرﺑﺮان اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ روشﻫﺎ ﺑﺪون اﻋﺘﻘﺎدﻫﺎی آﺳﯿﺐﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و ﺑــﺎ

آﮔﺎﻫﯽ از اﺛﺮﮔﺬاری ﺷﮕﺮدﻫﺎی ﺑﻪ ﮐﺎر ﺑــﺮده ﺷـﺪه، ﻋﻤـﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨـﺪ،

ﮐﺎرﺷﺎن ﻣﺼﺪاق ﻋﯿﻨﯽ ﺳﻮء اﺳﺘﻔﺎده(abuse) اﺳﺖ؛ و ﭼﻨﺎنﭼﻪ اﺛﺮات

ﻣﺨــﺮب و آﺳﯿﺐرﺳــﺎن اﯾــﻦ روشﻫــﺎ ﺑــﺮای ﻣﺮدﻣــــﺎن ﻣﺴـــﺘﻌﺪ

آﺳﯿﺐﺷﻨﺎﺳﯽ را درﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﮐﺎر ﺳــﻮد-ﻣﺤـﻮر آﻧـﻬﺎ ﻧﻤﻮﻧـﮥ ﺑـﺎرز

ﺷﺎرﻻﺗﺎﻧﯿﺴﻢ اﺳﺖ. ﺗﻠﺨﯽ اﯾﻦ ﻣﻮﺿــﻮع ﻫﻨﮕـﺎﻣﯽﺑﯿﺸـﺘﺮ رخ ﻣﯽﻧﻤـﺎﯾﺪ

ﮐﻪ ﺧﻮاﻧﻨﺪه درﯾﺎﺑﺪ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ از ﺑﺎورﻫﺎی ﻣﺬﻫﺒﯽ، ﺗﻤﺎﯾﻼت ﻋﺮﻓــﺎﻧﯽ

و ﻧﯿﺎزﻫﺎی ﻓﯿﺰﯾﻮﻟﻮژﯾﮏاو ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده ﺷﺪه اﺳﺖ.

درﻣﺎن ﯾﮏﻣﻔﻬﻮم ﻋﻠﻤﯽ اﺳﺖﮐﻪ ﺑﺮ اﺻﻮل و روشﻫــﺎی ﻣﻮﺟـﻪ

ﻧﻈﺮی و ﻋﻤﻠﯽ ﻣﺘﮑﯽ اﺳﺖ. رواندرﻣﺎﻧﯽ و ﻣﺸﺎوره، ﺑﻪ ﻋﻨــﻮان ﻧﻮﻋـﯽ

درﻣﺎن، ﺑﺎ ﺑﻪ ﮐﺎرﮔﯿﺮی روشﻫﺎی ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺪه ﻋﻤﺪﺗﺎً ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺗﻤﺮﯾﻦ،

«ﻓﺮآﯾﻨـﺪ ﺗﻐﯿـﯿﺮ» را راهاﻧـﺪازی و ﻫﺪاﯾـﺖﻣﯽﮐﻨـﺪ. ﺟﻨﺒـﻪ راﻫــﺒﺮدی و

ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ روان درﻣﺎﻧﯽ و ﻣﺸﺎوره، آن را از ﻣﺸﻮرت و راﻫﻨﻤﺎﯾﯽ

ﺟﺪا ﻣﯽﺳﺎزد. ﻫﻢﭼﻨﯿﻦ اﺗﮑﺎ ﺑﻪ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺑﻪﻋﻨﻮان اﺻﻞ اﺳﺎﺳﯽ، آن را از

ﺗﻮﺻﯿﻪ، ﻗﻀﺎوت و ﭘﻨﺪ و اﻧﺪرز (ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ) ﺟــﺪا ﻣـﯽ

ﺳﺎزد. درواﻗﻊ، ﺗﻐﯿﯿﺮ ازﻃﺮﯾﻖ ﺗﻤﺮﯾﻦ و ﯾﺎدﮔﯿﺮی ﺟﺪﯾﺪ ﺟﻨﺒﻪ ﭘــﺎﯾﺪار و

ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر دارد، درﺣﺎﻟﯽﮐﻪ ﺗﻠﻘﯿﻦ اﺛﺮی ﮔﺬرا و ﻣﻮﻗﺘﯽ دارد.

ﯾﮏدرﻣﺎﻧﮕﺮ راﺳﺘﯿﻦ ﻫﺸﯿﺎراﻧﻪ، از «ﻣﺜﻠﺚﺗﻠﻘﯿﻦ» ﻣﯽﭘﺮﻫــﯿﺰد. ﺳـﻪ

رأساﯾﻦ ﻣﺜﻠﺚرا ﺳﻪ ﻧﻘﺶﮔﻮﻧﺎﮔﻮن ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯽ دﻫﺪ: ﻣﻌﻠﻢ، ﻗــﺎﺿﯽ

و اﻧﺪرزﮔﻮ. ﻧﻘﺶﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ داﻧﺎی ﮐﻠﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﻫﻤــﻪ ﭼـﯿﺰ را

از ﺑﺮ اﺳﺖو ﻣﺮاﺟﻊ ﻋﺎﺟﺰاﻧﻪ ﻣﯽآﯾﺪ ﺗﺎ از درﯾﺎی داﻧﺶاو ﮔﻮﻫﺮی ﺑﻪ

دﺳﺖآورد. ﻧﻘﺶﻗﺎﺿﯽ ﺑــﻪ ﺷـﯿﻮهای ﻣﻨﺘﺴـﺐاﺳـﺖﮐـﻪﺑـﺎ ﻧﮕـﺎﻫﯽ

ﻗﻀﺎوتﻣﻨﺪاﻧـﻪ اﻣـﻮر و اﻓـﺮاد را داوری و ارزشﮔـﺬاری ﻣﯽﮐﻨــﺪ. او

ﻣﻨﺼﺒﯽ اﺳﺖﮐﻪ ﺣﮑﻤﺶﻧﺎﻓﺬ و ﻣﻄﺎع اﺳﺖ. ﻧﻘﺶاﻧﺪرزﮔﻮ از ﭘﻨﺪ و

اﻧﺪرز ﮐﺴﯽ ﺑﺮﻣﯽ ﺧﯿﺰد ﮐﻪ ﭘﺎکﻧﻬﺎد اﺳﺖو اﻋﺘﻤﺎد ﻋﻤﻮم ﺑﻪ اوﺳﺖ.

او ﺑﺮ ﻗﻠﮥ ﭘﺎﮐﯿﻬﺎ ﻧﺸﺴــﺘﻪ و ﻣـﯽ داﻧـﺪ ﮐـﻪ ﮐـﺪام راه در ﺳـﺖو ﮐـﺪام

ﻧﺎدرﺳﺖاﺳﺖ. اﻣﺎ ﻧﻘﺶرواندرﻣﺎﻧﯽ و ﻣﺸﺎوره ﺑﺎ ﻫﯿــﭻ ﯾـﮏاز اﯾﻨـﻬﺎ

ﻫﻤﭙﻮﺷﯽ ﻧﺪارد. رواندرﻣﺎﻧﯽ و ﻣﺸــﺎوره ﭘﺪﯾـﺪهای ﻋﻠﻤـﯽ، ﭘﯿﭽﯿـﺪه و

ﻫﻨﺮﻣﻨﺪاﻧـﻪ اﺳـﺖﮐـﻪ ﺑـــﺎ اﺻــﻮل و راﻫﺒﺮدﻫــﺎی ﻣﺸــﺨﺺدر ﭘــﯽ

ﺷﮑﻞﮔﯿﺮی دﮔﺮﮔﻮﻧﯿﻬﺎی ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر در ﻓﺮد اﺳﺖ.

ﺑﺮ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎن اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪه ﻧﯿﺴﺖﮐﻪ ﻋــﻮارضروشﻫـﺎﯾﯽ

ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺗﻠﻘﯿﻦﭘﺬﯾﺮی ﭼﻨﺎن زﯾﺎد و ﺟﺒﺮانﻧﺎﭘﺬﯾﺮ اﺳﺖﮐﻪ ﮐﺎرﺑﺮد اﯾـﻦ

روشﻫﺎ (ﺑﻪ ﺷﺮط اﺛﺮﺑﺨﺸﯽ ﻓﺮﺿﯽ آﻧﻬﺎ) را ﻧﻪﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﺻﯿــﻪ ﻧﻤﯽﮐﻨـﺪ،

ﺑﻠﮑـﻪ روﯾﮕﺮداﻧـﯽ از آﻧـﻬﺎ را ﭘﯿﺸـﻨﻬﺎد ﻣﯽدﻫـﺪ. ﺑﯽﺷـﮏ، رواج اﯾــﻦ

ﮔﻮﻧﻪ روشﻫﺎ در ﻣﯿﺎن ﻋﺎﻣﻪ ﻣﺮدم، ﻧﺸﺎنﮔﺮ ﯾﮏﻧﯿــﺎز اﺳـﺖ. ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ

اﯾﻦ ﻧﯿﺎز را ﻣﺮاﺟﻊ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﺮآورده ﻧﮑﻨﻨﺪ، دﯾﮕــﺮان (ﻏـﯿﺮ ﻣﺘﺨﺼﺼـﺎن

ﺳﻮداﮔﺮ) از آن ﺳﻮد ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮد. ﭘﺲﺑﺮ ﻋــﻬﺪه ﺗﻤـﺎﻣﯽ ﻣﺘﺨﺼﺼـﺎن

اﺳﺖﺗﺎ ﺑﮑﻮﺷﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻓﺮآوردهﻫﺎی ﻋﻠﻤﯽﺑﺮای ﺑــﺮآورده ﺳـﺎﺧﺘﻦ

ﻧﯿﺎز ﻋﻤﻮم، ﺑﺎ ﺑﺨﺸﯽ از ﻣﻌﻀﻞ ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﻨﻨﺪ.

ﻧﺘﺎﯾﺞ اﯾﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﺤﺪودﯾﺖﻫﺎی ﺧﻮد را دارد. در ﺑﺨﺶﻫـﺎﯾﯽ از

اﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺮاﺳﺎسﺗﺠﺎرب ﺑﺎﻟﯿﻨﯽ و دﯾﺪﮔﺎه ﻧﻈﺮی ﺑﻪ ﻣﻮﻗﺖﺑﻮدن اﺛﺮ

روشﻫﺎی ﺗﻠﻘﯿﻨﯽ اﺷﺎره ﺷﺪ. ﺑــﻪ ﻧﻈـﺮ ﻣﯽرﺳـﺪ، ﻣﯽﺑـﺎﯾﺪ ﻣﻄﺎﻟﻌـﺎﺗﯽ را

ﺑـﺮای ﺷﻨﺎﺳـﺎﯾﯽ و ﻧﺸـﺎن دادن ﻣـﺎﻧﺪﮔـﺎر ﻧﺒـﻮدن ﺗﻐﯿـــﯿﺮ و ﺑــﻬﺒﻮد در

ﻣﺨﺎﻃﺐاﯾﻦ ﺷﯿﻮهﻫﺎ، ﺳﺎﻣﺎن دارد.

اﻣﯿﺪوارﯾـﻢ، اﯾـﻦ ﺗﺤﻘﯿـﻖ و ﮔـﺰارشآن اﻧﮕـﯿﺰهای ﺷـــﻮد ﺑــﺮای

ذﻫﻦﻫﺎی ﻫﺸﯿﺎر ﭘﮋوﻫﺸﮕﺮان در ﺣﯿﻄــﻪ روان ﺷﻨﺎﺳـﯽ ﺗـﺎ ﺑـﺎ ﻃﺮاﺣـﯽ

ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻫﺎﯾﯽ از اﯾﻦ دﺳﺖ، ﮐﺎر ﮐﺎﻟﺒﺪﺷﮑﺎﻓﯽﺷﯿﻮهﻫﺎی ﻧــﺎروای ﺷـﺒﻪ

روانﺷﻨﺎﺳﯽ (parapsychology) را ﺷﺪﻧﯽ ﺳﺎزﻧﺪ.

ﭘﻮراﻓﮑﺎری، ن. (1373). ﻓﺮﻫﻨﮓﺟﺎﻣﻊ روانﺷﻨﺎﺳﯽ. روان ﭘﺰﺷﮑﯽ و زﻣﯿﻨﻪﻫﺎی واﺑﺴﺘﻪ. ﺗﻬﺮان: ﻓﺮﻫﻨﮓﻣﻌﺎﺻﺮ.

ﺗﯿﺰدﯾﻞ، ج. (1997). راﺑﻄﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖو ﻫﯿﺠﺎن. ذﻫﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ در اﺧﺘﻼلﻫﺎی ﺧﻠﻘﯽ. دردﯾﻮﯾﺪ ﮐــﻼرکو ﮐﺮﯾﺴـﺘﻮﻓﺮ ﻓﺮﺑـﻮرن، داﻧـﺶو روشﻫـﺎی

ﮐﺎرﺑﺮدی رﻓﺘﺎردرﻣﺎﻧﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ (ﺗﺮﺟﻤﮥ دﮐﺘﺮﺣﺴﯿﻦ ﮐﺎوﯾﺎﻧﯽ). ﺗﻬﺮان: ﻣﺆﺳﺴﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻋﻠﻮم ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ.

Lundh, L. (2000). Suggestion, suggestibility and placebo

effect. In De Pascalis V. Gheorghiu V.A. Sheehan P.

Kirsch I. (Eds.), Suggestion and suggestibility:

Advances in theory and research. Munich: M.E.G.-

Stiftung.

Lundh, L.G. (1998). Normal suggestion. An analysis of

the phenomenon and its role in psychotherapy. Clinical

Psychology and Psychotherapy, 5, 24-38.

McFarlane, F., & Powell, M.B. (2002). The video

suggestibility scale for children: How generalizable is

children's performance to other measures of

suggestibility? Behavioral Sciences and the Law, 20,

699-716.

Quas, J., Qin, J., Schaaf, J., & Goodman, G. (1997).

Individual differences in children's and adults'

suggestibility and false event memory. Learning and

Individual Differences, 9, 350-390.

Srul, T.K., & Wyer, R.S. (1979). The role of category

accessibility in the interpretation of information about

persons: Some determinants and implications. Journal of

Personality and Social Psychology, 37, 1660-1672.

Zimbardo, P.G., & Leippe, M. R. (1991). The

psychology of attitude change and social influence. New

York: McGraw-Hill.

Bancroft, J. (1994). Sexual motivation and behaviour. In

B. Parkinson & A.M. Colman. Emotion and Motivation.

London: Longman.

Beck, A. (1993). Cognitive therapy of depression: A

personal reflection. Aberdeen: Scottish Cultural Press.

Bruck, M., Ceci, S., & Melnyk, L. (1997). External and

internal sources of variation in the creation of false

reports in children. Learning and Individual Differences,

9, 289-316.

Clark, D. M., & Fairburn, C.G. (1997). Science and

practice of cognitive behaviour therapy. Oxford: Oxford

University Press.

Frank, J.D., & Frank, J.B. (1991). Persuation and

healing: A comprative study of psychotherapy (3rd ed.),

Baltimore: Johns Hopkins Unversity Press.

Kirsch, I. (2000). Hypnosis and placebos: Response

expectancy as a mediator of suggestion effects. In De

Pascalis V. Gheorghiu V.A. Sheehan, P. Kirsch I.

(Eds.), Suggestion and suggestibility: Advances in theory

and research. Munich: M.E. G.- Stiftung.

منبع :

www.SID.ir

اگر حرف‌ها رنگ داشتند!!

اگر حرف‌ها رنگ داشتند!!

فکرش را بکنید اگر قرار بود هر کدام از حرف‌های ما درباره‌ی هر موضوعی که بود و متناسب با نوع آن حرف، رنگ و بوی مخصوصی داشت به نظر می‌رسید زندگی کردن خیلی مشکل می‌شد.
مثلاً اگر داشتیم غیبت می‌کردیم در یک طیف مخصوصی رنگ قرمز مشاهده می‌شد و یا اگر داشتیم دروغ می‌گفتیم رنگ زرد و اگر خدای ناکرده تهمت می‌زدیم رنگ سیاه مشاهده می‌شد.
اگر اینطوری بود به نظر شما چقدر مواظب حرف‌هامون بودیم. چقدر بدون حساب و کتاب چشمهامون را می‌بستیم و با خیال خوش هرچه دلمان می‌خواست می‌گفتیم. به نظر شما اگر اینطوری بود چند ساعت از شبانه‌روز را به سکوت می‌گذراندیم. بدون دلیل حرف نمی‌زدیم. خیلی روی حرفهامون حساب می‌کردیم که اشتباهی صورت نگیرد، حقی از کسی ضایع نشود، باعث آبروریزی نشود، ضرری متوجه ما نشود. بالاخره همه‌ی تلاشمون این بود که تا ضرورتی نداشت حرفی نزنیم.
این لطف بزرگ خدا را که نصیب ما شده است و رنگ واقعی حرف‌هامون را به دیگران نشان نمی‌دهد و با پرده‌پوشی به ما اجازه داد بدون دغدغه و اضطراب زندگی کنیم باید پاس بداریم. حتی خداوند مهربان و حکیم به آنهایی که واقعاً رنگ حرف‌های ما را تشخیص می‌دهند اجازه افشاگری نداده است تا ببیند که بنده‌ها چگونه قدردانی می‌کنند. این یکی از بهترین راهها برای تمرین سکوت و کنترل حرف‌ها است.
بدانیم که در جهان هستی هر حرفی، مارک مخصوص خودش را دارد و گوینده‌اش دیر یا زود مسئول پاسخ‌گویی است پس بدون دلیل برای خودمان مسئولیت و دردسر درست نکنیم.

نویسنده : پیام شعبانی
۵ روز

اهميت گفتار

اهميت گفتار


الف: توانایی نطق بشر:

اهمیت هر چیزی را می توان از جنبه های مختلفی بحث کرد. یکی از راه های کشف اهمیت یک مطلب این است که آن را در حالت فقدان آن بررسی کنیم. به راستی اگر انسان ها نمی توانستند با هم صحبت کنند و یا ارتباط کلامی بین آن ها مقدور نبود چه اتفاقی می افتاد. شاید تصور این مطلب هم برای ما مشکل باشد. یعنی زبان و گفتار با زندگی انسان ها عجین شده و آن چنان پیوند خورده که نمی توانیم حالت فقدان را برای آن بررسی کنیم. انسان بودن با ناطق بودن عجین شده است و اولین تعاریفی که از انسان می شود به«حیوان ناطق» تعبیر می شود یعنی اگر جنبه نطق را از انسان برداریم فقط کلمه حیوان می ماند. البته ما این تعریف را از انسان قبول نداریم چون وی شعور و فهم دارد. بلکه صرفاً می خواهیم بگوییم در پیش پا افتاده ترین تعریف ها از انسان از خصوصیت ناطق بودن وی صحبت شده است. یکی از زیباترین خصوصیات انسان ها تفکر و صحبت کردن است و همان طور که گفته شد این نیروی متمایز کننده انسان و حیوان می باشد. ارزش و مقام سخن گفتن آنقدر زیاد است که خداوند در قرآن آن را بعد از آفرینش انسان، مهم ترین نعمت می شمرد. «الرحمن/ علم القرآن/ خلق الانسان/ علمه البیان»(1) خدای مهربان بر رسول خود محمد(ص) قرآن را آموخت و انسان را آفرید و به وی نطق و بیان را تعلیم فرمود و هم چنین پیامبر مکرم اسلام نیز زیبایی انسان را در زبان او می داند. «الجمال فی اللسان»(2) سخن گفتن نعمت بسیار بزرگی است که عامل تفهیم در زندگی اجتماعی آدمی است، هر چه اجتماع بزرگ تر و روابط گسترده تر شود نیاز به خوب صبحت کردن و مقید به آداب گفتگو شدن بیشتر می شود. در جامعه کسانی موفق ترند که بهتر می توانند خواسته ها و نظریات خود را بیان کنند و یا خوب و فصیح و زیبا سخن گویند، خلاصه این که سخنوری هنری اجتماعی و نشان طرز تفکر و شخصیت انسان است.(3) گفته شد انسان ها از طریق زبان و کلام با یکدیگر در ارتباطند. همین که می توانند با هم صحبت کنند و می توانند با هم ارتباط برقرار کنند و می بینید وقتی زبان دو نفر یا دو ملت با هم متفاوت می شود ارتباطات چقدر کم می شود. زبان و کلام وجه دیگری نیز دارد که اهمیت آن را بیشتر نمایان می کند. شاید بتوان گفت که زبان عضوی است که انسان بیشترین کنترل را می تواند در آن داشته باشد. یعنی عضوی است که انسان بیشترین اراده و اختیار را در آن دارا می باشد. ما بر کارکرد قلب مان تسلطی نداریم، بر رشد و سلامتی اعضای وجودمان آن چنان تسلطی نداریم اما زبان قابل کنترل ترین و در دسترس ترین عضو بدن انسان است و دنیای کلمات بیشترین امکان تصرف را برای انسان ایجاد می کند.

 
ب: نقش کلیدی زبان در ارتباط

اهمیت زبان و کلام در ارتباط از یک طرف و قدرت کنترل و تصرف انسان در آن نتیجه  ای دیگر را نیز حاصل می کند و آن این که زبان نقش اصلی و کلیدی را در ارتباطات دارد و عضوی است که بیشترین منافع مضرات در آن نهفته است. زبان با تمام ارزش و اهمیتی که دارد اگر صاحبش آن را آزاد بگذارد، عنان اش را به دست عقل نسپارد و بی حساب سخن بگوید عضوی است مضر و خطرناک که  می تواند مفاسد زیادی ببار آورد و موجب هلاکت و تباهی صاحب اش گردد.(4) در این باره روایات بسیاری از اولیاء اسلام رسیده و در این جا به ذکر یکی از آن ها اکتفا می کنیم. حضرت علی(ع) می فرمایند: «اللسان ان خلی عنه عقر(5)» زبان همانند حیوان درنده ای است که اگر آزاد گذارده شود زخم می زند و مجروح می کند و مصیبت به بار می آورد. از لقمان حکیم نقل شده است که زبان را بهترین و بدترین عضو معرفی کرده است و در احادیث وارد شده است که خیر و شر انسان بسته به خیر و شر زبان است و بقیه اعضا با زبان خویش از زبان می خواهند که مایه سعادت آن ها را فراهم کند نه شقاوت آن ها را. امام علی(ع) می فرمایند: «أی شیء مما خلق الله أحسن؟ فقال: الکلام، فقیل: أی شیء مما خلق الله أقبح؟ قال: الکلام، ثم قال: بالکلام ابیضت الوجوه و بالکلام اسودت الوجوه»(6)؛ کدام چیز بهترین و زشت ترین آفریده الهی است؟ حضرت فرمودند: کلام. با سخن گفتن سیمای انسان ها سفید و نورانی می شود و با صحبت کردن، چهره های آنان سیاه می گردد. امام سجاد(ع) می فرمایند: زبان فرزند آدم همه روزه بر جوارح او مشرف می شود و می گوید: حال تان چطور است؟ جوارح می گویند: حال ما خوب است اگر تو ما را به حال خودمان بگذاری. و می گویند: تو را به خدا، تو را به خدا، به ما ظلم مکن. ای زبان اگر ما به بهشت جای گیریم از عنایت توست و اگر به جهنم رویم از عداوت تو خواهد بود. سبب رستگاری و یا گرفتاری ما در روز قیامت توئی، تو می توانی با گفتن سخنان خوب ما را رستگار کنی و می توانی به تهمت زدن، غیبت کردن و دروغ گفتن ما را به عذاب های گوناگون گرفتار سازی. ای زبان از خدای قهار بترس و به ما رحم کن.(7) زبان مفتاح هر چیز و هر شری می تواند باشد و انسان ها بسته به میران کنترل و دقتی که بر زبان و کلام شان دارند با هم متفاوت می شوند.

ج: اهمیت و تربیت و کنترل زبان

اگر قبول کردیم که زبان شرورترین و پر منعفت ترین عضو بدن و قابل کنترل ترین عضو در بدن است بالطبع این سؤال پیش می آید که چگونه می توان این عضو مهم را تربیت کرد و تحت کنترل درآورد نتیجتاً بنا به اهمیتی که این عضو دارد تربیت آن و آداب سخن گفتن نیز اهمیت بسیاری دارد. بنابراین بحث  آداب سخن گفتن ارزش و اهمیت بسیار فراتر و زیادتری از آداب تربیت اعضا و عادات دیگر دارد و مثلاً آداب سخن گفتن بسیار مهم تر از آداب غذا خوردن یا آداب خوابیدن است. چرا که کیفیت سخن گفتن تأثیر  بسیار بیشتری در زندگی و آینده انسان ها از کیفیت غذا خوردن و یا نحوه خوابیدن انسان ها دارد. در این جا دو حدیث راجع به اثرات بسیاری سخن و  اثرات سخن کم آورده می شود تا خود تفاوت این دو را و تأثیرات این مطالب را بفهمید.

اثرات بسیاری سخن:

حضرت علی(ع) می فرمایند: «من کثر کلامه کثرخطاؤه و من کثر خطاؤه قل حیاؤه و من قل حیاؤه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار(8)؛ کسی که زیاد سخن بگوید، خطایش زیاد می گردد و کسی که خطایش زیاد گردد، حیایش کم می شود و کسی که حیایش کم شود تقوایش کم گردد و کسی که تقوایش کم شود، قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل آتش می شود.»

اثرات سازنده سخن کم:

حضرت رسول اکرم(ص) می فرمایند: «إن من حسن اسلام المرء قلة الکلام(9)؛ به درستی که از خوبی اسلام برای انسان، کم سخن گفتن او است.»
حضرت علی(ع) می فرمایند: «ان احببت سلامة نفسک و ستر معایبک فقلل کلامک و اکثر صمتک یتوفر فکرک و یستنر قلبک(10)؛ اگر سلامت جانت را دوست داری و به پوشش عیب هایت علاقمند هستی، سخن را کم و سکوت را زیاد نما، در این صورت فکر و اندیشه ات زیاد و قلبت نورانی می گردد.»

د: نیک سخن گفتن هنر است

راستی چگونه باید سخن بگوییم، چه چیزهایی را باید بگوییم و چه چیزهایی را نباید بگوییم و اگر قرار است سخن بگوییم چه بگوییم، و چگونه بگوییم و چقدر بگوییم، به چه کسی و کجا بگوییم. مجموعه این آداب بقدری ظریف و دقیق است که امروزه نیک سخن گفتن از حدّ یک عادت به یک هنر تبدیل شده است و امروزه در روانشناسی از گفتگو به عنوان«هنر گفتگو» بحث می شود. یعنی اگر بخواهیم گفتگوی خوبی داشته باشیم باید ماهرانه و هنرمندانه سخن بگویم و آداب و مقررات آن را رعایت کنیم.
 
 پی نوشت ها:
1- سوره الرحمن(55)، آیات 4-1.
2- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ چهارم، 1382، ص 141.
3- رک: محمد باقر شریعتی سبزواری، درباره سخن و سخنوری، مؤسسه بوستان کتاب قم، چاپ اول، 1381، ص 44.
4- آقای فلسفی، سخن و سخنوری، انتشارات الحدیث، تهران، چاپ اول، 1368، ص 3و4.
5- نهج البلاغه، کلمه 60.
6- تحف العقول، ص 154.
7- محمد علی زر افشان، گناهان زبان، انتشارات محمد علی زرافشان، بی جا، چاپ اول، 1361، ص 10.
8- محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج12، انتشارات مؤسسه آل بیت قم، چاپ سوم، 1416ق.
9- محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ح 17578.
10- عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، حدیث 4252، مترجم: محمد حسین جعفری، انتشارات فائز قم، 1379.

منبع: مدرسه علمیه نرجس

 

زبان و دیگر زبان

زبان و دیگر زبان

گرچه میخاییل ‌باختین (1975-1895) بیشتر به عنوان یک زبان‌شناس یا نشانه‌شناس و منتقد هنری شناخته شده اما اندیشه‌های وی تأثیر زیادی بر نظریه‌های ادبی، اخلاق و فلسفه زبان داشته است.


 یکی از دلایل این گستره تأثیرگذاری به حوزه‌های متنوعی بازمی‌گردد که او عهده‌دار تأمل و پژوهش در آنها بوده است. گرچه باختین در طرح مباحث زیبایی‌شناسی و نقد ادبی که از سال 1920 به بعد در روسیه جریان داشت، فعال بود اما قدر او تا سال1970 در روسیه-میهنش- ناشناخته مانده بود. ترجمه آثار او مابین سال‌های 1960تا1980 وی را به یکی از چهره‌های تأثیرگذار در علوم انسانی بدل کرد. مطلب حاضر تنها نگاهی دارد به دیدگاه وی درباره زبان و برخی از گونه‌های ادبی چون شعر و داستان در ارتباط با آن. لازم به یادآوری است که مطلب حاضر برگرفت و برگردانی است از مطلبی با عنوان «Mikhail Bakhtin» نوشته «Mary Klages» که از پی می‌‌آید.
 
میخاییل باختین- زبان‌شناس، نظریه‌پرداز ادبی، فیلسوف و نشانه‌شناس روس- عمده فعالیت پژوهشی و فکری خود را از سال 1920 آغاز کرد. او که در مکتب «صورتگرایی» (Formalism) روسی پرورش یافته بود، از همان آغاز کارش، با رژیم سوسیالیستی روسیه دچار مشکل و از میهن خویش تبعید شد. باختین بسیاری از آثارش را در روزگار دوری از روسیه نگاشت؛ به همین دلیل هیچ‌کدام از این آثار تا سال 1970 در روسیه چاپ نشدند. گرچه باختین کمتر به عنوان اندیشمندی مارکسیست شناخته شده اما علاقه‌مندی او به جهان اجتماعی و تاریخی و چگونگی اندیشه و عمل انسان و همچنین علاقه‌اش به زبان به منزله ابزاری که در آن ایدئولوژی بازتولید می‌شود، وی را به اندیشمندان مارکسیست نزدیک می‌کند. زبان، برای باختین- همچنان که برای آلتوسر نیز بود- همواره ایدئولوژیک است. از این نظر، باختین بیشتر از «ولوسینوف» متفکر روس تأثیر پذیرفته بود. «ولوسینوف» در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان» به کارکرد ایدئولوژیک زبان پرداخته بود. زبان نزد باختین امری مادی به‌شمار می‌آید؛ از این حیث، او منتقد «سوسور» و دیدگاه‌های ساختارگرایانی بود که تنها به شکل و ساختار زبان توجه داشتند. باختین در انتقاد از این دیدگاه، زبان را در کاربرد روزانه انسان‌ها و به عنوان عملی مادی که از طریق سوژه (فرد خردمند خودآگاه) ساخته می‌شود، در کانون تأمل خود قرار داد.
 
نظریه باختین در اصل بر مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) و اینکه زبان (اعم از گفتاری و نوشتاری) خود، گفت‌وگوست، استوار شده است. مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) در اندیشه باختین با مفهوم «دیالکتیک» در اندیشه مارکسیستی متفاوت است؛ گرچه نمی‌توان انکار کرد که هردو- هم دیدگاه باختین و هم نظریه مارکسیستی- در تمرکزشان بر ایده سرشت اجتماعی گفت‌وگو و کشمکش‌های موجود در آن، شباهت‌هایی با هم دارند. از نظر باختین، گفت‌وگو از 3 عنصر شکل گرفته است: گوینده، شنونده (مخاطب) و ارتباط (بین گوینده و شنونده). از این حیث، زبان فرآورده تعامل بین (حداقل) 2فرد است. باختین مفهوم «گفت‌وگو» را با مفهوم «تک‌گویی» در تقابل قرار می‌دهد. «تک‌گویی» سخنی است که از این تعامل بیرون بوده و در واقع توسط یک نفر تولید می‌شود.
 
باختین در فصلی از کتاب مهم خود یعنی «تخیل گفت‌وگویی» با عنوان «گفتمان در داستان» بر گونه‌ها و اشکال ادبی در حکم نمونه‌هایی از فرم گفت‌وگویی تأکید می‌کند. او در وهله اول به تفاوت میان شعر و داستان توجه می‌کند و می‌نویسد که شعر در طول تاریخ گونه‌های ادبی، همواره به عنوان فرم ادبی برتر مطرح بوده است؛ زیرا شعر جایگاهی پنداشته می‌شده که در آن زبان آزادتر و شناورتر و نسبت میان دال و مدلول گسسته‌تر بوده است. از این دید، باز می‌بینیم که باختین برخلاف سنت زبان‌شناسی ساختگرا که بر جدایی میان دال و مدلول حکم می‌کند، به ارتباط میان آنها (دال و مدلول) می‌اندیشد.
 
به هر روی، او پس از اذعان به اینکه در فرهنگ غرب، شعر، فرم ادبی برجسته‌ای بوده، این پرسش را به پیش می‌کشد که «در داستان، زبان و گفتمان چگونه عمل می‌کنند؟». واضح است که کارکرد زبان در نثر و داستان متفاوت از شعر است؛ بنابراین باید دید که معنا چگونه در نثر و داستان متفاوت از شعر ساخته می‌شود. در تاریخ نقد هنری از منظرهای گوناگون به این چالش پاسخ داده شده است؛ برای مثال فمینیست‌هایی چون «هلن سیزو» فرایند نثر یا داستان را- برخلاف شعر که در مرزهای باز زبان سیر می‌کند- رو به معنایی تثبیت‌شده و ایستا در نظر می‌گیرند. عده‌ای دیگر اما بر وجه زیبایی‌شناختی و سرخوشانه شعر تأکید می‌کنند و در برابر، نثر و داستان را از این وجه جدا می‌سازند و آن را در شمار خطابه و امور تعلیمی قرار می‌دهند. باختین هم از تمایز میان شعر و نثر آغاز می‌کند. او گوشزد می‌کند که خطابه به منزله هنر کاربرد زبان جهت ترغیب اقناع افراد، در فرهنگ غرب، امری تابع شعر بوده است؛ زیرا خطابه قصدی اجتماعی را برآورده می‌سازد، حال آنکه شعر- همانگونه که اشاره شد- تنها در سطحی زیبایی‌شناختی مطرح بوده است.
 
در نظر باختین، شعر مانند نقاشی روی یک دیوار است و نثر (مانند) قطعه‌ای از وسایل آشپزخانه! با این حال، باختین اشاره دارد که داستان به عنوان زیرمجموعه‌ای از خطابه، یک شکل خاص تاریخی و اجتماعی کاربرد زبان است. از این حیث، داستان با دیگر اشکال خطابه نظیر زبان به‌کار‌گرفته‌شده در ژورنالیسم، اخلاق، دین، سیاست و اقتصاد نقاط اشتراک بیشتری دارد تا شعر. به عبارت دیگر مقصود وی این است که جهت‌گیری اصلی داستان به سمت اشکال تاریخی- اجتماعی خطابه است تا (به سمت) جنبه‌های زیبایی‌شناختی و هنرمندانه ویژه‌ای که در هنگامه‌های خاصی رخ می‌نماید. در واقع تأکید درجه اول شعر بر جنبه‌های زیبایی‌شناختی است و در وهله دوم، بر سایر جنبه‌های زندگی اجتماعی.
 
باختین می‌گوید اندیشه‌هایی که همواره درباره زبان مطرح بوده‌اند، گوینده‌ای را که ارتباطی بی‌واسطه با زبان یکه خودش دارد، پیش‌فرض گرفته‌اند. این گوینده می‌گوید «من معنای یگانه‌ای را در گفتارم تولید می‌کنم که فقط از خودم ناشی می‌شود». به‌نظر باختین، این شیوه اندیشه درباره زبان، 2 امر را پیش‌فرض می‌گیرد: 1- زبان به مثابه یک سامانه 2- افرادی که با آن سخن می‌گویند. این دو پیش‌فرض، سازنده امری است که باختین از آن به «زبان تک‌گویانه» تعبیر می‌کند. بر این اساس«زبان‌ تک‌گویانه» زبانی است که از منبعی منفرد و وحدت‌یافته صادر می‌شود. باختین «زبان تک‌گویانه» را با «دگرزبان» (Heteroglossia) که حاکی از ایده تنوع زبان‌ها در سطح فرهنگ‌هاست، در تقابل می‌نهد. «دگرزبان» را می‌توان پیکره‌ای از همه اشکال گفتارهای اجتماعی یا شیوه‌های بیانی متعددی دانست که مردم در جریان زندگانی روزانه خود به کار می‌گیرند. به‌نظر باختین هرگاه زبان به کار بسته می‌شود، 2 نیرو در آن توامان عمل می‌کنند: یکی، نیروی مرکزگرا و دیگری، نیروی مرکزگریز.
 
نیروی مرکزگرای زبان، می‌خواهد امور را به نقطه‌ای واحد و مرکزی هدایت کند اما در همان حال، نیروی مرکزگریز آن در نظر دارد آنها را خارج از یک نقطه مرکزی قرار دهد. باختین بر این عقیده است که زبان تک‌گویانه بر ساحت و نیروی مرکزگرای زبان می‌پوید و گوینده آن (زبان تک‌گویانه) می‌کوشد که همه عناصر گوناگون زبان و تمام شیوه‌های بیانی را به یک شکل واحد گفتاری تقلیل دهد. «تک‌زبان» ساما‌نه‌ای از هنجارها و به‌واقع یک زبان استاندارد و رسمی است که هرکسی باید بدان سخن گوید؛ حال آنکه «دگرزبان» زبان را به سمت تعدد سوق می‌دهد. شایان ذکر است که تعدد مورد نظر باختین از «تعدد معنایی» نظریه‌پردازان پساساختارگرا متمایز است. از نظر پساساختارگرایان تعدد معنا حاصل گسست میان دال و مدلول است، یعنی همان چیزی که دریدا می‌گوید و بر این نظر است که نمی‌توان از دال واحدی به مدلول مشخص رسید؛ در حالی که، باختین معتقد است که میان دال و مدلول همواره نسبت و پیوستی وجود دارد و تعددی که در اینجا از آن صحبت می‌شود، طیف متنوعی از شیوه‌های گوناگون تکلم، راهبردهای بیانی و واژگانی را در بر می‌گیرد. بنابراین از دیدگاه باختین، هم «دگرزبان» و هم «تک زبان» که به ترتیب نمودهای ساحت‌های مرکزگریز و مرکزگرای زبان هستند همواره در هر گفتاری حضور دارند. در این معنا، زبان هم امری است اجتماعی که فراتر از افراد شکل یافته و هم امری است عینی که همراه با محتوای مشخصی توسط سوژه‌های سخنگو صورت پذیرفته است.
 
براساس این تقسیم‌بندی می‌توان یک‌بار دیگر به تفاوت میان شعر و نثر و داستان بازگشت. به عبارت بهتر، زبان شعری در قلمرو نیروی مرکزگرای زبان قرار دارد، حال آنکه زبان داستان، در حوزه نیروی مرکزگریز زبان. زبان داستان «گفت‌وگویی» و «دگرزبانی» است ولی زبان شعر «تک‌گویانه» و «تک‌زبانی» است. باختین می‌گوید که زبان داستان حاوی عناصر کشمکش‌جویانه‌ای برای چیره‌شدن بر گفتارهای تک‌گویانه‌ای است که زبان مرکزگرا و رسمی فراهم می‌آورد. به این طریق، باختین در نظر دارد تا بدیل‌هایی برای رهیافت‌های ساختارگرا و صورتگرا در مورد زبان و آثار ادبی پدید آورد، چرا که هم از دید ساختارگرایان و هم صورتگرایان، متن، امری خودبسنده و در خود فروبسته تلقی شده که هیچ نسبتی با گفتارها و متن‌های دیگر ندارد.
 
زبان شعر از آن حیث تک‌گویانه است که تنها به خودش و اموری که بازنمایی می‌کند، اشعار دارد. واژگان زبان شعری، صرفا در ارتباط با خود نشان قرار می‌گیرند و هیچ نسبتی با واژگان دیگر ندارند؛ از این‌رو، باختین واژه‌های شعری را «خود هدفمند» (autotelic) می‌داند. به بیانی، شعر، کاربردی است از واژگان بدون ارجاع تاریخی. این نکته به آن معناست که شعر به چیزی فراتر از مرزهای بافت خاص خود ارجاع ندارد. در واقع واژگان شعری به امور و ابژه‌هایی اشاره دارند که از بافت اجتماعی خود گسسته‌اند. واژگان شعر تنها دال‌هایی بریده از مدلول‌هایشان هستند و اگر هم به مدلولی ارجاع دهند، آن (مدلول) در سطح انتزاع باقی می‌ماند. در شعر تقریبا معانی اجتماعی زدوده شده‌اند اما در داستان، هم معنای اجتماعی و هم معنای انتزاعی حضور دارند؛ همان‌گونه که باختین می‌گوید یک نثرنویس یا داستان‌نویس «دگر زبان» اجتماعی پیرامون اشیا را به تصویری که تماما به واسطه صداهای فرعی گفت‌وگو‌شده فراهم آمده، برمی‌کشد.
 
باختین در بحث از گفت‌وگو به واژگان و سخنانی اشاره می‌کند که به یک پاسخ معطوف شده‌اند. در گفتارهای روزانه، هر واژه‌ای در سامانه مفهومی شنونده‌اش مورد پذیرش و تفسیر قرار می‌گیرد؛ سامانه‌ای که آکنده از بیانات احساسی و امور خاص وی است. با این حال، این سامانه، چیزی در خود فروبسته نیست؛ به این معنا که فهم هر گفتار و سخنی از پاسخ و واکنش شنوندگان به آن جدا نیست؛ از این‌رو، هر گفتاری به آنچه باختین «افق مفهومی» شنونده یا مخاطب می‌نامد، گرایش دارد. این افق حاوی زبان‌های اجتماعی گوناگون مخاطبان است؛ بنابراین گفت‌وگو هنگامی حاصل می‌آید که مابین زبان‌های گوناگون گوینده و شنونده تعاملی رخ دهد. به همین دلیل باختین می‌گوید: «گفتمان در مرز مابین بافت خودش و دیگری جریان دارد.» به‌نظر وی، حس کرانمندی، تاریخیت و تعیین اجتماعی‌ای که در مفهوم گفت‌وگویی زبان متجلی است، در سبک شاعرانه ناپیدا و بیگانه است.
 
یک نثرنویس همواره در کار هماهنگ‌سازی میان زبان خودش و زبان‌های ناآشناست؛ او با این کار، طیف گسترده‌ای از زبان‌ها را در خدمت خود می‌گیرد تا خواننده را در گفت‌وگویی مشارکت دهد؛ گفت‌وگویی که تلاش دارد تا خواننده، چیزهای بیشتری از متن دستگیرش شود؛ بنابراین این تنوع صداها که از آن به «دگرزبان» تعبیر می‌شود، عنصر بنیادین نثر و گونه داستان را شکل می‌دهد. باختین، داستان «موبیدیک» یا «نهنگ سفید» هرمان ملویل را نمونه برجسته «دگرزبان» می‌داند. به‌نظر وی، ملویل در این کتاب طیف متنوعی از زبان‌ها را به کار می‌گیرد؛ از زبان صنعت صید نهنگ گرفته تا زبان دین کالوینسیتی، زبان درام شکسپیری، زبان فلسفه افلاطونی و زبان دمکراسی. در واقع ملویل از طریق به‌کارگیری این تنوع زبانی می‌خواهد داستانی عرضه کند تا هر خواننده‌ای بتواند سهم واژگانی و افق مفهومی خود را از آن به دست آورد.
منبع :

http://www.hamshahrionline.ir/print-132651.aspx

سهم خواننده از متن  ( عناصر ارتباطي بين گوينده و شنونده )

عناصر ارتباطي بين گوينده و شنونده

سهم خواننده از متن
  محمدرضا ارشاد:
گرچه میخاییل باختین (1975-1895) بیشتر به‌عنوان یک زبان‌شناس یا نشانه‌شناس و منتقد هنری شناخته شده اما اندیشه‌های وی تأثیر زیادی بر نظریه‌های ادبی، اخلاق و فلسفه زبان داشته است.
یکی از دلایل این گستره تأثیرگذاری به حوزه‌های متنوعی بازمی‌گردد که او عهده‌دار تأمل و پژوهش در آنها بوده است. گرچه باختین در طرح مباحث زیبایی‌شناسی و نقد ادبی‌ای که از سال‌ 1920 به بعد در روسیه جریان داشت، فعال بود  اما قدر او تا سال1970 در روسیه – میهنش- ناشناخته مانده بود. ترجمه آثار او مابین سال‌های 1960تا1980 وی را به یکی از چهره‌های تأثیرگذار در علوم انسانی بدل کرد.مطلب حاضر تنها نگاهی دارد به دیدگاه وی درباره زبان و برخی از گونه‌های ادبی چون شعر و داستان در ارتباط با آن. لازم به یادآوری است که مطلب حاضر برگرفت و برگردانی است از مطلبی با عنوان «MikhailBakhtin» نوشته «Mary Klges» که از پی می‌خوانیم.

میخاییل باختین -زبان‌شناس، نظریه‌پرداز ادبی، فیلسوف و نشانه‌شناس روس- عمده فعالیت پژوهشی و فکری خود را از سال 1920 آغاز کرد. او که در مکتب «صورت‌گرایی» (Formalism) روسی پرورش یافته بود، از همان آغاز کارش، با رژیم سوسیالیستی روسیه دچار مشکل و از میهن خویش تبعید شد. باختین بسیاری از آثارش را در روزگار دوری از روسیه نگاشت؛ به همین‌دلیل هیچ‌کدام از این آثار تا سال 1970 در روسیه چاپ نشدند.

گرچه باختین کمتر به‌عنوان اندیشمندی مارکسیست شناخته شده اما علاقه‌مندی او به جهان اجتماعی و تاریخی و چگونگی اندیشه و عمل انسان و همچنین علاقه‌اش به زبان به منزله ابزاری که در آن ایدئولوژی بازتولید می‌شود، وی را به اندیشمندان مارکسیست نزدیک می‌کند. زبان، برای باختین- همچنان که برای آلتوسر نیز بود- همواره ایدئولوژیک است.از این نظر، باختین بیشتر از «ولوسینوف» متفکر روس تأثیر پذیرفته بود. «ولوسینوف» در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان» به کارکرد ایدئولوژیک زبان پرداخته بود.

زبان نزد باختین امری مادی به‌شمار می‌آید؛ از این حیث، او منتقد «سوسور» و دیدگاه‌های ساختارگرایانی بود که تنها به شکل و ساختار زبان توجه داشتند. باختین در انتقاد از این دیدگاه، زبان را در کاربرد روزانه انسان‌ها و به‌عنوان عملی مادی که از طریق سوژه (فرد خردمند خودآگاه) ساخته می‌شود، در کانون تأمل خود قرار داد.

نظریه باختین در اصل بر مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) و اینکه زبان (اعم از گفتاری و نوشتاری) خود، گفت‌وگوست، استوار شده است. از نظر باختین، گفت‌وگو از 3 عنصر شکل گرفته است: گوینده، شنونده (مخاطب) و ارتباط (بین گوینده و شنونده)؛  از این حیث، زبان فرآورده تعامل بین (حداقل) 2فرد است.

باختین مفهوم «گفت‌وگو» ‌را با مفهوم «تک‌گویی» در تقابل قرار می‌دهد. «تک‌گویی» سخنی است که از این تعامل بیرون بوده و درواقع توسط یک تن تولید می‌شود. باختین در فصلی از کتاب مهم خود یعنی «تخیل گفت‌وگویی» با عنوان «گفتمان در داستان» بر گونه‌ها و اشکال ادبی در حکم نمونه‌هایی از فرم گفت‌وگویی تأکید می‌کند. او در وهله اول به تفاوت میان شعر و داستان توجه می‌کند و می‌نویسد که شعر در طول تاریخ گونه‌های ادبی، همواره به‌عنوان فرم ادبی برتر مطرح بوده است؛ زیرا شعر جایگاهی پنداشته می‌شده که در آن زبان آزادتر و شناورتر و نسبت میان دال و مدلول گسسته‌تر بوده است.

از این دید، باز می‌بینیم که باختین برخلاف سنت زبان‌شناسی ساختگرا که بر جدایی میان دال و مدلول حکم می‌کند، به‌ ارتباط میان آنها (دال و مدلول) می‌اندیشد. به هر روی، او پس از اذعان به اینکه در فرهنگ غرب، شعر، فرم ادبی برجسته‌ای بوده، این پرسش را به پیش می‌کشد که «در داستان، زبان و گفتمان چگونه عمل می‌کنند؟» واضح است که کارکرد زبان در نثر و داستان متفاوت از شعر است؛ بنابراین باید دید که معنا چگونه در نثر و داستان متفاوت از شعر ساخته می‌شود. در تاریخ نقد هنری از منظرهای گوناگون به این چالش پاسخ داده شده است؛ برای مثال فمینیست‌هایی چون «هلن سیزو» فرایند نثر یا داستان را- برخلاف شعر که در مرزهای باز زبان سیر می‌کند- رو به معنایی تثبیت‌شده و ایستا درنظر می‌گیرند.

عده‌ای دیگر اما بر وجه زیبایی‌شناختی و سرخوشانه شعر تأکید می‌کنند و در برابر، نثر و داستان را از این وجه جدا می‌سازند و آن را در شمار خطابه و امور تعلیمی قرار می‌دهند. باختین هم از این تمایز میان شعر و نثر آغاز می‌کند. او گوشزد می‌کند که خطابه به منزله هنر کاربرد زبان جهت ترغیب و  اقناع افراد، در فرهنگ غرب، امری تابع شعر بوده است؛ زیرا خطابه قصدی اجتماعی را برآورده می‌سازد، حال آنکه شعر- همانگونه که اشاره شد- تنها در سطحی زیبایی‌شناختی مطرح بوده است. در نظر باختین، شعر مانند نقاشی روی یک دیوار است و نثر (مانند) قطعه‌ای از وسایل آشپزخانه! با این حال، باختین اشاره دارد که داستان به‌عنوان زیرمجموعه‌ای از خطابه، یک شکل خاص تاریخی و اجتماعی کاربرد زبان است.

باختین می‌گوید اندیشه‌هایی که همواره درباره زبان مطرح بوده‌اند، گوینده‌ای را که ارتباطی بی‌واسطه با زبان یکه خودش دارد، پیش‌فرض گرفته‌‌اند. این گوینده می‌گوید: «من معنای یگانه‌ای را در گفتارم تولید می‌کنم که فقط از خودم ناشی می‌شود». به نظر باختین، این شیوه اندیشه درباره زبان، 2 امر را در زبان پیش‌فرض می‌گیرد: 1- زبان به مثابه یک سامانه 2- افرادی که با آن سخن می‌گویند. این دو پیش فرض، سازنده امری است که باختین از آن به «زبان تک‌گویانه» تعبیر می‌کند.

بر این‌اساس «زبان‌تک‌گویانه» زبانی است که از منبعی منفرد و وحدت‌یافته صادر می‌شود. باختین «زبان‌تک‌گویانه» را با «دگرزبان» (Heteroglossia) که حاکی از ایده تنوع زبان‌ها در سطح فرهنگ‌هاست، در تقابل می‌نهد. «دگرزبان» را می‌توان پیکره‌ای از همه اشکال گفتارهای اجتماعی یا شیوه‌های بیانی متعددی دانست که مردم در جریان زندگانی روزانه خود به کار می‌گیرند. به نظر باختین هرگاه زبان به کار بسته می‌شود، 2 نیرو در آن توامان عمل می‌کنند: یکی، نیروی مرکزگرا و دیگری، نیروی مرکز‌گریز. نیروی مرکز‌گرای زبان، می‌خواهد امور را به نقطه‌ای واحد و مرکزی هدایت کند اما در همان حال، نیروی مرکزگریز آن در نظر دارد آنها را خارج از یک نقطه مرکزی قرار دهد. باختین بر این عقیده است که زبان تک‌گویانه بر ساحت و نیروی مرکزگرای زبان می‌پوید و گوینده آن (زبان تک‌گویانه) می‌کوشد که همه عناصر گوناگون زبان و تمام شیوه‌های بیانی را به یک شکل واحد گفتاری تقلیل دهد.

«تک‌زبان» سامانه‌ای از هنجارها و به‌واقع یک زبان استاندارد و رسمی است که هرکسی باید بدان سخن گوید؛ حال آنکه «دگرزبان» زبان را به سمت تعدد سوق می‌دهد. تعددی که در اینجا از آن صحبت می‌شود، طیف متنوعی از شیوه‌های گوناگون تکلم، راهبردهای بیانی و واژگانی را در بر می‌گیرد. بنابراین از دیدگاه باختین، هم «دگرزبان» و هم «تک زبان» که  به ترتیب نمودهای ساحت‌های مرکز گریز و مرکزگرای زبان هستند همواره در هر گفتاری حضور دارند. در این معنا، زبان هم امری است اجتماعی که فراتر از افراد شکل یافته و هم امری است عینی که همراه با محتوای مشخصی توسط سوژه‌های سخنگو صورت پذیرفته است.

براساس این تقسیم‌بندی می‌توان یک‌بار دیگر به تفاوت میان شعر و نثر و داستان بازگشت. به عبارت بهتر،  زبان شعری در قلمرو نیروی مرکزگرای زبان قرار دارد، حال آنکه زبان  داستان، در حوزه نیروی مرکزگریز زبان. زبان داستان «گفت‌وگویی» و «دگرزبانی» است ولی زبان شعر «تک‌گویانه» و «تک‌زبانی» است. باختین می‌گوید که زبان داستان حاوی عناصر کشمکش‌جویانه‌ای برای چیره‌شدن بر گفتارهای تک‌گویانه‌ای است که زبان مرکز‌گرا    و   رسمی فراهم می‌آورد. به این طریق، باختین در نظر دارد تا بدیل‌هایی برای رهیافت‌های ساختارگرا و صورت‌گرا در مورد زبان و آثار ادبی پدید آورد، چرا که هم از دید ساختارگرایان و هم صورت‌گرایان، متن، امری خودبسنده و درخودفرو‌بسته تلقی شده که هیچ ‌نسبتی با گفتارها و متن‌های دیگر ندارد.

زبان شعر از آن حیث، تک‌گویانه است که تنها به خودش و اموری که بازنمایی می‌کند، اشعار دارد. واژگان زبان شعری، صرفا در ارتباط با خود شان قرار می‌گیرند و هیچ نسبتی با واژگان دیگر ندارند؛ از این‌رو، باختین واژه‌های شعری را «خود هدفمند» (autotelic) می‌داند. به بیانی، شعر، کاربردی است از واژگان بدون ارجاع تاریخی. این نکته به آن معناست که شعر به چیزی فراتر از مرزهای بافت خاص خود ارجاع ندارد. در واقع واژگان شعری به امور و ابژه‌هایی اشاره دارند که از بافت اجتماعی خود گسسته‌اند. واژگان شعر تنها دال‌هایی  بریده از مدلول‌های‌شان هستند و اگر هم به مدلولی هم ارجاع دهند، آن (مدلول) در سطح انتزاع باقی می‌ماند. در شعر تقریبا معانی اجتماعی زدوده شده‌اند اما در داستان، هم معنای اجتماعی و هم معنای انتزاعی حضور دارند.

باختین در بحث از گفت‌وگو به واژگان و سخنانی اشاره می‌کند که به یک پاسخ معطوف شده‌اند. در گفتارهای روزانه، هر واژه‌ای در سامانه مفهومی شنونده‌اش مورد پذیرش و تفسیر قرار می‌گیرد؛ سامانه‌ای که آکنده از بیانات احساسی و امور خاص وی هستند.

با این حال، این سامانه، چیزی در خود فروبسته نیست؛ به این معنا که فهم هر گفتار و سخنی از پاسخ و واکنش شنوندگان به آن جدا نیست؛ از این‌رو، هر گفتاری به آنچه باختین «افق مفهومی» شنونده یا مخاطب می‌نامد، گرایش دارد. این افق حاوی زبان‌های اجتماعی گوناگون مخاطبان است؛ بنابراین گفت‌وگو هنگامی حاصل می‌آید که مابین زبان‌های گوناگون گوینده و شنونده تعاملی رخ دهد. به همین دلیل باختین می‌گوید:«گفتمان در مرز بین بافت خودش و دیگری جریان دارد.» به نظر وی، حس کرانمندی، تاریخییت و تعین اجتماعی‌ای که در مفهوم گفت‌وگویی زبان متجلی است، در سبک شاعرانه ناپیدا و بیگانه است.

یک نثرنویس همواره در کار هماهنگ‌سازی میان زبان خودش و زبان‌های ناآشناست؛ این کار، طیف گسترده‌ای از زبان‌ها را در خدمت خود می‌گیرد تا خواننده را در گفت‌وگویی مشارکت دهد؛ گفت‌وگویی که تلاش دارد تا خواننده، چیزهای بیشتری از متن دستگیرش شود؛ بنابراین این تنوع صداها که از آن به «دگرزبان» تعبیر می‌شود، عنصر بنیادین نثر و گونه  داستان را شکل می‌دهد. باختین، داستان «موبی‌دیک» یا «نهنگ سفید» هرمان ملویل را نمونه برجسته «دگرزبان» می‌داند.

به نظر وی، ملویل در این کتاب طیف متنوعی از زبان‌ها را به کار می‌گیرد؛ از  زبان صنعت صید نهنگ گرفته تا زبان دین کالوینیستی، زبان درام شکسپیری، زبان فلسفه افلاطونی و زبان دمکراسی. درواقع ملویل از طریق به‌کارگیری این تنوع زبانی می‌خواهد داستانی عرضه کند تا هر خواننده‌ای بتواند سهم واژگانی و افق مفهومی خود را از آن به دست آورد.


...............
تعریف رمان از دیدگاه باختین

رمان را می‌توان چنین تعریف کرد: رمان گونه‌ای هنری است، مجموعۀ متنوعی از انواع گفتارهای اجتماعی (و گاه مجموعۀ متنوعی از زبان‌ها) و مجموعۀ متنوعی از صداهای فردی است که هنرمندانه سازمان یافته‌اند. در همۀ زبان‌های ملی، رده‌بندی درونی‌ای وجود دارد که در همۀ مقاطع خاص حیات تاریخی آن زبان ملی واحد پیش‌نیازی ضروری برای گونۀ رمان محسوب می‌شود. رده‌بندی درونی، زبان ملی را به گویش‌های اجتماعی، رفتارهای جمعی خاص، واژگان تخصصی حرفه‌ای زبان‌های گونه‌ای، زبان‌های محافل مختلف، زبان‌های گذرای متداول و زبان‌هایی که در خدمت مقاصد خاص اجتماعی-سیاسی روز و حتا ساعت، روز و ساعت هستند (هر روز شعار، واژگان و تأکیدهای خاص خود را دارد) تقسیم می‌کند. رمان، تمامی مضمون‌های خود و کلیت جهان موضوع‌ها و ایده‌هایی را که در آن نشان داده شده و بیان شده‌اند، با تنوع اجتماعی انواع گفتار و صداهای فردی متفاوتی سازآرایی می‌کند که در چنین شرایطی شکوفا می‌شود. گفتار نویسنده، گفتارهای راویان، گونه‌هایی که در رمان گنجانده شده‌اند و گفتار شخصیت‌ها صرفاً همان واحدهای بنیادین ترکیب نگارشی هستند که به مدد آن‌ها «دگرمفهومی» می‌تواند قدم به رمان گذارد. هر یک از این واحدها امکان به وجود آمدن کثرت صداهای اجتماعی و مجموعۀ متنوعی از ارتباطات و روابط متقابل آن‌ها را (که همواره کم و بیش مکالمه‌ای هستند) فراهم می‌آورد. ارتباطات و روابط متقابل ویژه بین بیان‌ها و زبان‌ها، حرکت مضمون از میان زبان‌ها و انواع گفتارها، پراکندگی مضمون در نهرها و قطره‌های دگرمفهمومی اجتماعی و مکالمه‌ای بودن مضمون، ویژگی‌های اصلی و شاخص سبک‌شناسی رمان محسوب می‌شود.

تخیل مکالمه ای/میخاییل باختین/ترجمۀ رویا پورآذر/نشر نی

منبع :

http://wikipages.persianblog.ir/page/bakhtin