معنا شناسی دستوری چیست؟

 

معناشناسی دستوری(Grammatical Semantics)حوزه ای از معناشناسی است که با دستور ارتباط پیدا می کند. در معناشناسی دستوری، اجزایی از زبان را که معنی خاصی در شکل گیری عناصر بزرگ تر از واژه ها (گروه ها و جملات) ایفا می کنند، مورد بررسی قرار می دهیم. به عبارتی معانی دستوری عناصر و مقولات دستوری (اسم، فعل، صفت و ...) را در جمله بررسی می نماییم.

دیدگاه سنتی:

در دستور با دیدگاه سنتی، اجزای کلام یا اقسام کلمه مورد توجه است و طبقه بندی ارائه شده در این دیدگاه، بر پایه ی این نوع مقولات است. مطابق این دیدگاه، اسم کلمه ای است که بر شخص یا چیزی دلالت می کند و برای نامیدن آن به کار می رود و فعل کلمه ای است که برای اشاره به عملی به کار می رود. در حالی که این تعریف می تواند مورد ایراد باشد. برای مثال طبق تعریف سنتی «مشت» یک اسم است اما  . . . .

ادامه نوشته

روش های درست نویسی و درست گویی در زبان

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۷ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

روش هــای درست نـویسی و درست گــویی در زبــان

زبان پارسی، بر بنیاد گسترده گی حوزه ی مفهومی اش در میان پارسی زبانان ، از ارزش ویژه یی برخوردار است ؛ برخورداری از این ارزش، زمانی دستیاب می شود که روند اثر گذاری و اثر پذیری این زبان را در فرایند دوسویه ی آن (مرحله ی دادوستد زبانی) مورد ژرف نگری قراربدهیم .

با توجه به این ویژه گی، یکی ازمواردی که می تواند دررشد و گسترده گی حوزه ی مفهومی زبان پارسی، مدد رساند، کاربرد روش های درست نویسی و درست گویی واژه ها در زبان است.

افزون براین،به کارگیری روش های درست نویسی ودرست گویی واژه ها کمک می کند تا زبان را از آسیب های روزمره ولغزش های معنایی دورنگهداریم، و . . .

ادامه نوشته

فرهنگ واژه های بیگانه – فارسی

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

فرهنگ واژه های بیگانه – فارسی

واژه نامه ی یبگانه – فارسی آریا ادیب که به یاری یک نرم افزار رایانه ای که ویژه ی نوشتن یک فرهنگ نامه برنامه ریزی شده است، در آینده به صورت دفتری انتشار خواهد یافت، از دید فنی امکان نمایش این واژه نامه در همه ی ابعاد و گنجایش آن در تارنمای اینترنتی وجود نداشت. از این رو من بر آن شدم تا با سوا کردن و نشان دادن نمونه هایی چند از این واژه ها برای هرکدام از حروف الفبا، خوانندگان را با این واژه نامه آشنا نمایم.

واژه نامه ای که در زیر برای آشنایی خوانندگان فراهم شده است کوتاه شده ی فرهنگ فراگیری است که دیرتر به شکل دفتری بیرون خواهد آمد. از این رو در این جا نه تنها به واژه هایی گلچین شده برای هرحرف الفبا، بلکه برای بسیاری از واژه ها نیز به نوشتن یکی دو معنی بسنده شده است. برای بسیاری از واژه ها نیز که هم معنی اسمی و هم مصدری دارد و با ( (اسم) مصدر ) نشان داده شده است و در بیش تر موارد تنها معنی اسمی و یا مصدری آن ها نوشته شده است. برای بسیاری از اسامی و افعال نیزکه دارای اشکال صرف و نحوی دیگری مانند صفت، قید، اشکال فاعلی، مفعولی، مرخم، اضافی و دیگر اشکال می باشد از نوشتن همه ی این اشکال برای هر واژه چشم پوشی شده و این کار تنها در دفتر اصلی که منتشر خواهد شد انجام گردیده است. من برای نمایش هرچه زودتر واژه نامه ی بیگانه - فارسی، بنا را برآن گذاشتم تا منتظر پایان کار نمانم و نخست واژه های نمونه را وارد تارنما نمایم و سپس اندک اندک و پیوسته واژه های به روز شده ی دیگری را از دفتر اصلی به فرهنگ نمایش داده شده در زیر بیافزایم تا دامنه ی بهره برداری از آن برای خوانندگان این صفحه رفته رفته گسترده تر گردد و در آینده نیز کوشش خواهم کرد تا فرهنگ نماش داده شده را پیوسته با واژه های تازه یافته، تازه ساخته و تازه به بازار زبان آمده نیز تکمیل و به روز نمایم.

در گردآوری و تالیف واژه نامه ی بیگانه – فارسی آریا ادیب از دوباره نویسیِ واژه های بیگانه ای که دیگر برابرِ جا افتاده ی آن ها در هر فرهنگ فارسی ای یافت می شود و نیازی به نوسازی نیز ندارد، پرهیز شده است و تنها واژه هایی در واژه نامه گرد آورده شده است که برابر فارسی آن ها یا به روز شده و نوتر گردیده، و یا آن که از بیخ و بن نو است و از این رو هنوز اندک به کار گرفته می شود.

پر روشن است که دسته ی بزرگی از این برابرهای نو هنوز باید از الک تاریخی زبان بگذرد و دوران جایگیرشدن خود را در واژگان زبان فارسی پشت سر بگذارد، زیرا از میان برابرهای نو برای واژه های بیگانه، تنها آن دسته ای برجای خواهد ماند که از بوته ی آزمایش درستی، رسایی و شیوایی سربلند بیرون آمده و در واژگان فارسی پذیرفته گردد.

همان گونه که در نوشته ی جداگانه ای نیز در این باره گفته ام، در نوشته های فارسی همیشه و همه جا هم نباید بر به کارگیری برخی از واژه های سره و ناب فارسی پای فشاری نمود و زیان به کاربردن برخی از این واژه ها برای دریافت درست درونمایه ی نوشته های فارسی، گاه افزون تر از سود آن ها می باشد. یک زبان زنده و پویا هیچ گاه بی نیاز از به کارگیری آن دسته از واژه های هنوز دقیق تر و رساتر بیگانه نیست و اگر چون این کند آرام آرام زایندگی، توانایی و پویایی خود را از دست می دهد و پیوندش با دانش و فرهنگ و ادب جهانی باریک و یا گسسته خواهد گردید. نمونه ی چون این زبانی نیز در جهان وجود ندارد. آریا ادیب

http://aryaadib.blogfa.com/cat-18.aspx


 

آ = آلمانی ا = انگلیسی ت = ترکی ر = روسی

ع = عربی ف = فرانسوی فا = فارسی ل = لاتین

ی = یونانی

آ - ا

آئرومتر aerometre (ف، اسم)= هوا سنج

آباژورAbat - Jour (ف، اسم) = پرتو افکن، سایبان، آفتابگردان

ابتکار (ع، (اسم)مصدر) = نوآوری

آبسه abces (ف، اسم) = دمل چرکی

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

نکته هایی خواندنی در مورد برخی واژه ها

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

نکته هایی خواندنی در مورد برخی واژه ها

آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان و حتا اهل قلم معمولن دو واژه ی بنیاد و بنیان را یکی می گیرند و آن ها را بدون توحه به تفاوت اشان در محل کاربرد، به جای یکدیگر به کار می برند ؟

واژه ی بنیاد ( که واژه ای فارسی است) با واژه ی بنیان ( که واژه ای عربی است) هم معنی است و یا معنای این دو واژه به هم بسیار نزدیک است، ولی محل کاربردشان تفاوت اساسی دارد.

تفاوت کاربرد این دو واژه که به معنی اصل، پایه و شالوده است، در مادی یا معنوی بودن منظور گوینده قرار دارد. یعنی اگر کسی نخواهد همیشه واژه ی فارسی بنیاد را به کار برد و قرار باشد برای منظور خود یکی از این دو را برگزیند، واژه ی بنباد ( که در پهلوی بون یات است ) گرچه دارای معنی مادی نیز هست ولی بیش تر برای معانی معنوی و . . .

ادامه نوشته

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان : چگونه بدانیم کدام واژه ریشه عربی و کدام ریشه پارسی دارد

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۴ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

چگونه بدانیم کدام واژه ریشه عربی و کدام ریشه پارسی دارد؟

هرچند برای کسی که به دو زبان چیره نیست کار دشواری است ولی راه های ساده ای هم وجود دارد که دانستن آنها جالب است.

از میان 32 حرف الفبای فارسی برخی حروف تنها ویژه واژه های عربی است .

حرف (ث) : هر واژه ای که دارای ث است بی گمان عربی است و ریشه ی فارسی ندارد . جز (کیومرث: مرد دانا یا گاو مرد) ، ( تـَهمورث : دارنده ی سگ نر قوی ) و واژگان لاتین مانند بلوتوث یا نام هایی مانند ادوارد ثورندایک و ... که بسی آشکار است نام های لاتین هستند نه عربی یا فارسی.

حرف (ح): هر واژه ای که دارای حرف ح است بی گمان عربی است و . .

ادامه نوشته

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان : تلفظ نادرست واژه ها

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۲ -  تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

http://fann-e-bayan.blogfa.com/cat-54.aspx

آداب سخن گفتن و اخلاق گفتگو در شاهنامه


آداب سخن گفتن و اخلاق گفتگو در شاهنامه

بحث در اخلاق و نیز نوشتن کتب اخلاقی به زبان عربی و زبان فارسی، همواره مورد توجه نویسندگان ایرانی بوده است.
اخلاق جمع خلق و خلق است و بیشتر به صورت جمع به کار می‏رود.کلمه«خلق»دوبار در قرآن مجید به کار رفته است:«ان هذا الا خلق الاولین...».(الشعراء/137)«و انک لعلی خلق * عظیم»(القلم/4).
آیه دومی در توصیف پیامبر اکرم است که می‏فرماید:«تو صاحب اخلاق عظیم و برجسته‏ای هستی»یعنی:تو دارای اخلاقی هستی که عقل در آن، حیران است، لطف و محبتی بی‏نظیر، صفا و صمیمیتی بی مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله‏ای توصیف ناپذیر داری.قرآن خواسته است بگوید:ای پیامبر!تو کانون محبت و عواطفی، تو سرچشمه رحمتی. 1
مقصود از علم اخلاق، معرفت فضائل و کسب آنهاست، تا نفس بدانها آراسته شود و نیز شناخت رذائل ضرورت دارد تا نفس از آنها دوری جوید و پاکیزه گردد. 2
اخلاق عام است و بر همه افعالی که از نفس صادر می‏شود، اطلاق می‏گردد، خواه پسندیده باشد و خواه ناپسندیده، زیرا می‏گویند:فلان کس، کریم الاخلاق است و . . .

 

ادامه نوشته

آداب سخن از دیدگاه صائب، سعدی و مولوی

 

آداب سخن از دیدگاه صائب، سعدی و مولوی

در متون ادبی و فرهنگ گذشته ما پرگویی، زایل کننده عقل و سکوت به موقع، سبب آرامش روان و پرورش فکر معرفی شده است. پرحرفی، نشانه کم خردی فرد است و گاهی خود شخص نیز از بیان نابجا و بیش از حد در گفتار خود به رنج و پشیمانی می افتد.

صائب تبریزی، بارها در دیوان خود، خموشی و کم گویی را ستوده است. از نظر صائب، اگر شخصی بخواهد بزرگی عقل خویش را در جمعی حفظ کند، سخن را کم کند تا به وسیله این موازنه، از صفت کم خردی در امان بماند:

شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد

دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد


به عقیده این شاعر بزرگ، خاموشی، بهترین پاسخ ابلهان و . . .

ادامه نوشته

ناگفته هایی درباره زبان فارسی : واژه های بیگانه اما رایج و مصطلح در زبان فارسی

 

ناگفته هایی درباره زبان فارسی

!آیا می‌دانستید برخی‌ها واژه‌های زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی می‌دانند؟
 
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول،‌هاشور،‌هال،‌هال� �� �ر، هورا و بسیاری از واژه‌های دیگر.


آیا می‌دانستید که بسیاری از واژه‌های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن‌ها را به معنایی که خود می‌دانند در نمی‌یابند؟ این واژه‌ها را "ساختگی" (جعلی) می‌نامند و بیش‌ترشان ساختهی ترکان عثمانی است. از آن زمره اند:
ابتدایی (عرب می‌گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می‌گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه‌های دیگر.

بسیاری از واژه‌های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می‌فهمند، از آن زمره اند:
رقیب (عرب می‌فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می‌فهمد: طبع‌ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه‌های دیگر.


آیا می‌دانستید که ما بسیاری از واژه‌های فارسی مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می‌کنیم؟ این واژه‌های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کرده اند و دوباره به ما پس داده‌اند و یا از زبان‌های فرنگی، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند، دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند:


از عربی:
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه‌های دیگر.


از روسی:
استکان: این واژه در اصل همان «دوستگانی» فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یک جام به افتخار دوست بوده است که از سده‌ی ١۶ میلادی از راه زبان‌ ترکی وارد زبان روسی شده و به شکل استکان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌های فارسی آن را وامواژه‌ای روسی می‌دانند.
سارافون: این واژه در اصل «سراپا»ی فارسی بوده است که از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعی جامه‌ی ملی زنانه‌ی روسی گفته می‌شود که بلند و بدون استین است.
پیژامه: همان «پای جامه»ی فارسی می‌باشد که اکنون در زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می‌رود و آن‌ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.

* واژه‌های فراوانی در زبان‌های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی‌دانند. از آن جمله اند:
کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبا همه‌ی زبان‌های اروپایی هست.
شغال که در روسی shakal، در فرانسوی chakal، در انگلیسی jackalو در آلمانیSchakal نوشته می‌شود.
کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravanو در آلمانی Karawane نوشته می‌شود.
کاروانسرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می‌شود.
پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می‌شود.
مشک که در فرانسوی musc، در انگلیسی muskو در آلمانی Moschus نوشته می‌شود.
شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می‌شود.
بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می‌شود و در این زبان‌ها معنی رشوه هم می‌دهد.
لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می‌شود و در این زبان‌ها به معنی ملوان هندی نیز هست.
خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان‌های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می‌شود.
کیمیا به معنی علم شیمی ‌که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می‌شود.
ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می‌شود.
Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می‌باشد.


برخی دیگر از نام‌های زنان در این کشور‌ها نیز فارسی است، مانند:
Roxane که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می‌باشد و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان "روشنک" وجود دارد.
Jasmine که از واژه‌ی فارسی یاسمن و نام گلی است
Lila که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
Ava که از واژه‌ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است. مانند آوا گاردنر

آیا می‌دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده‌ی خود ن نفی را به جای م نهی به کار می‌برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است؟
امروز ایرانیان هنگامی‌ که می‌خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند: مکن! یا مگو ! (یعنی به جای کاربرد م نهی) به نادرستی می‌گویند: نکن! یا نگو! (یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می‌برند).
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلا باید گفت: مترس!، میازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نیازار!، نده!، نبادا!) و تنها برای نفی کردن (یعنی منفی کردن فعلی) ن نفی به کار رود، مانند: من گفته‌ی او را باور نمی‌کنم، چند روزی است که رامین را ندیده‌ام. او در این باره چیزی نگفت.


آیا می‌دانستید که اصل و نسب برخی از واژه‌ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده‌ی آن وارد زبان عامه‌ی ما شده است؟
به نمونه‌های زیر توجه کنید:
هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژه‌ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می‌تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی I shall have (به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژه‌ی مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار می‌برند.
چُسان فُسان: از واژه ی روسی ***sani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
زِ پرتی: واپه‌ی روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق‌ها ی روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می‌افتاد دیگران می‌گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
شِر و وِر: از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می‌گفته اند.
اسکناس: از واژه ی روسی Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat به معنی برگه‌ی دارای ضمانت گرفته شده است.
فکسنی: از واژه ی روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است
لگوری (دگوری هم می‌گویند): یادگار سربازخانه‌های ایران در دوران تصدی سوئدی‌ها است که به زبان آلمانی به فاحشه‌ی کم بها یا فاحشه‌ی نظامی‌ می‌گفتند: Lagerhure .
نخاله: یادگار سربازخانه‌های قزاق‌های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می‌گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.

 

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (2)

 

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (۲)

 

سرآغاز با نام خدا

 

 اولِ دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار و حیِّ توانا

 

اکبر و اعظم خدای عالَم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغِ هوا را نصیب و ماهی دریا


سعدی

 ***

 

به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

 

خداوند بخشنده دستگیر

کریم خطابخشِ پوزش پذیر

 

عزیزی که هرکز درش سر بتافت

به هر در که شد هیچ عزت نیافت


سعدی

 ***

 

به نام خداوند جان و خِرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد


فردوسی


به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت


شبستری

 ***

 

به نام آن که دل کاشانه اوست

چراغ هر کسی در خانه اوست


***

 

به نام آن که گُل را رنگ و بو داد

زشبنم، لاله‌ها را آبرو داد


***

 

به نام خدا غنچه‌ای باز شد

نگاه قشنگش پُر از راز شد

 

به نام خدا غنچه لبخند زد

و با شبنمی صورتش ناز شد


مجید ملامحمدی

 ناتوانی ما در ذکر اوصاف الهی

 

 زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را


حافظ

 عشق و محبت الهی

 

 یک قصه بیش نیست غم عشق و، این عجب

کز هر زبان(1) که می‌شنوم نامکرّر است


حافظ

 ***

 

غیرت عشق، زبانِ همه خاصان ببُرید

کز کجا سرِّ غمش در دهنِ عام افتاد؟


حافظ

 ***

 

یا رب چه چشمه‌ای است محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و دریا گریستم


***

 

غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببُرد

سوزنی باید کز پای برآرد خاری

 

______________________________

 1. کز هر کسی که (نسخه بدل).


سفر دراز نباشد به چشم طالب دوست

به پای، خار مغیلانْ حریر می‌آید


***

 

هر که را بر سر نباشد عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار


شیخ بهایی

 ***

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن


مولوی

 تفسیر عشق و محبت الهی

 

 گرچه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشقِ بی‌زبان روشنتر است


مولوی

 راه و رسم خدا عاشقی

 

 ای مرغِ سحر، عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

 

این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد


سعدی

 اطاعت الهی

 

 ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

 

جمله از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


سعدی

 حرکت در مسیر الهی

 

 هیچ کُنجی بی دد و دام نیست

جز به خلوتگاه حق، دلْ رام نیست

 

پناهگاه الهی

 

 حالیا دست کریم تو برای دلِ ما

سر پناهی است در این بی‌سر و سامانیها

 

درد دل با خدا

 

 پاره‌های این دلِ شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد


خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد


قیصر امین پور

 خدا، حلاّل مشکلات

 

 ای لقای تو جواب هر سؤال

مشکل از تو حل شود بی قیل وقال

 

ترجمانی هر چه ما را دردل است

دست‌گیری هر که پایش در گِل است


مولوی

 محمد و آل محمد علیهم‌السلام

 

ماه فرو مانَد از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظرِ قدرِ با کمال محمد...

 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد


سعدی

 یادکرد اهل بیت علیهم‌السلام

 

گر نِیَم زیشان از ایشان گفته‌ام

خوش دلم کاین قصه از جان گفته‌ام

 

نامحدود بودن فضائل اهل بیت علیهم‌السلام

 

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری


اسدی

 امام زمان علیه‌السلام

 

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل است

هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصل است...

 

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش درمیانِ جان شیرین، منزل است


سعدی

 

 هرگز نمی‌گیرد کسی در قلب من جای تو را

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را


***

 

به صد جان ارزد آن ساعت که جانان

نخواهم گوید و خواهد به صد جان


قسم به جان تو گفتن، طریق عزت نیست

به خاک پای تو، کان هم عظیم سوگند است


سعدی

 امام خمینی رحمه‌الله

 

از نام تو عشق را خبر خواهم کرد

با چشم تو بر افق نظر خواهم کرد


***

 

با آمدنت بهار دل پیدا شد

بلبل به نوا آمد و گلها واشد

 

ای کاش که رفتنت نمی‌دیدم من

با رفتن تو قیامتی بر پاشد

 

تنها نه دل و سینه و سر می‌سوزد

خورشید و ستاره و قمر می‌سوزد

 

هر شب که به گلزار تو آیم بینم

کز داغ تو، ناله تا سحر می‌سوزد


ابوالفضل فیروزی

 مقام معظم رهبری مد ظله العالی

 

 به حُسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن، انکار کار ما نرسد...

 

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد


حافظ

 ***

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


حافظ

 شهیدان

 

 دعوی چه کنی داعیه داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

 

آن گَرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید چه نشینی که سواران همه رفتند...

 

افسوس که افسانه سرایان همه خفتند

اندوه که اندوه گساران همه رفتند...

 


یک مـرغِ گرفتـار در این گلشن ویـران

تنهـا به قفس مانـد و هزاران همه رفتنـد

 

تربت شهیدان الهی

 

 بعد از وفات، تربت ما در زمین مجوی

در سینه‌های مردم عارف، مزار ماست

زبان حال ایثارگران و بویژه جانبازان شیمیایی

 

 اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دلْ دلیل است آورده‌ایم

اگر داغْ شرط است ما بُرده‌ایم


قیصر امین‌پور

 فلسفه روزه

 

 آن که در راحت و تنعّم زیست

او چه داند که حالِ گرسنه چیست

 

حالِ درماندگان کسی داند

که به احوال خویش در مانَد


سعدی

 إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم

 

 هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی

کس نکند به جای تو، آنچه به جای خود کنی


اوحدی

 بهره وری از اوقات و نقد عُمر

 

 هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کسی را وقوف نیست که انجام کار چیست؟


حافظ

 اهمیت وقت

 

 گر گوهری از کفت بیرون تافت

در سایه وقت می‌توان یافت

 

گر وقت رود زدست انسان

با هیچ گهر خرید نتوان کرد

 

پرهیز از تکبر و خود بزرگ بینی

 

 در محفلی که خورشید اندر شمارِ ذره است

خود را بزرگ دیدن، شرط ادب نباشد

 

توقع بیجا

 

 چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را


ناصر خسرو

هر عملی عکس العملی دارد

 

 مکن بد که بینی سرانجامِ بد

ز بد گردد اندر جهان، نام بد

 

از دست ندادن دوستان

 

 سنگی به چند سال شود لعل پاره‌ای

زِنْهار تا به یک نَفَسَش نشکنی به سنگ

 

همت داشتن در کارها

 

 همت، بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند


ابن یمین

 تجربه

 

 آنچه تو در آینـه بینی عیـان

پیر انـدر خشت بینـد پیش از آن


مولوی

 غفلت

 

 رفتم زپا خاری کشم محمل زچشمم شد نهان

یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد

 

اهمیت نویسندگی

 

 قلـم گفتا که من شاه جهانـم

قلمـزن را به دولـت می‌رسانم

 

تحمل رنج و زحمت برای رسیدن به مدارج عالی

 

 هر کسی از رنگ و گفتاری بدین ره کِیْ رسد

صبر باید دردسوز و مرد باید گام زن

 

سالها باید که تا یک مُشتِ پشم از پشتِ میش

زاهدی را خرقه گردد یا شهیدی را کفن

 

سالها باید که تا یک کودکی از لطف طبع

خواجه طوسی شود یا فاضلی صاحبْ سخن


به حال خود گذاشتن

 

 ما را به حال خود بگذارید و بگذرید

از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید

 

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید

پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید


قیصر امین‌پور

تفاوت دو چیزِ در ظاهر شبیه به هم

 

 دانه فلفل سیاه و خال مَهرویانْ سیاه

هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا!


حیدر طهماسبی کاشی

 ***

 

میـان ماه من تا ماه گـردون

تفـاوت از زمین تا آسمـان است


سعدی

 شرمندگی از اعمال خویش

 

 شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش

گر بدین فضل و هنر، نام کرامات بریم


حافظ

 بی‌پایانی موضوعات و مضامین

 

 تا قیامت می‌توان از عشق گفت

تو مگو مضمون نابی نیست، هست

 

پرهیز از دو رویی

 

 به اندازه بود باید نمود

خجالت نبرد آن که ننمود و بود

 

که چون عاریت بر کَنند از سرش

نماید کهن جامه‌ای در برش

 

اگر کوتهی، پای چو بین مبند

که در چشم طفلان نمایی بلند

 

وگر نقره اندوده باشد نُحاس

توانْ خرج کردن بَرِ ناشناس

 

مَنِه جان من، آبِ زر بر پشیز

که صرّافِ دانا نگیرد به چیز

 

زر اندودگان را به آتش بَرَند

پدید آید آن گه که مس یا زَرَند


سعدی

 کار خود را به منتقدان دادن

 

 عیسی نتـوان گشت به تصدیق خری چند

بِنْمای به صاحبْ نظـری گوهر خود را


صائب تبریزی

 شایعه

 

 بس که ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببینی نشناسیش باز

آب، کم جو

 

 آب کم جو تشنگی آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پَست

 

تا سقاهُمْ ربُّهُمْ آید خطاب

تشنه باش اَللّهُ اَعلَمْ بِالصَّواب


مولوی

 پرهیز از تکلّف و تصنّع

 

 برخیز تا طریق تکلّف رها کنیم

دکّان معرفت به دو جو، پُر بها کنیم

 

مهم بودن باطن انسانی

 

 تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میانِ نقشِ دیوار و میانِ آدمیت


سعدی

 دنیاگرایی

 

 نگویمت که دل از حاصلِ جهان بردار

به هر چه دسترس نیست، دل از آن بردار

 

حریم خویش را نگه داشتن

 

 ای مگس، حضرت سیمرغ نه جولانگهِ توست

عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری


حافظ

 سبز زندگی کردن

 

 خوشا چون سروها اِستادنی سبز

خوشا چون برگها اُفتادنی سبز

 

خوشا چون گُل به فصلی، سرخ مردن

خوشا در فصل دیگر، زادنی سبز


قیصر امین‌پور

 انتخاب راه درست

 

 ترسم نرسی به کعبه، ای اَعرابی!

کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است

 

دوست و همنشین بد

 

 تا توانی می‌گریز از یار بد

یار بد، بدتر بُوَد از مار بد


مار بد، تنها تو را بر جان زند

یار بد، بر جان و بر ایمان زند

 

خود را خوب جلوه دادن

 

 کس ندیدم که ز بی عقلی خود شِکْوه کند

همه گویند که در حافظه، نقصان دارم


ایرج میرزا

 اهمیت قصه و داستان

 

 چو صورتی به دلت سازی از ارادتْ راست

ز نفخ صور دَم عارفان حیاتش ده

 

وگر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع

به شرح قصه صاحبدلان ثباتش ده


جامی

 شناخت هنر

 

 هنر را نیست خواهان، جز هنرور

ندانَد قدرِ زر را غیر زرگر


ابوالقاسم حالت

 به اشارت گفتن

 

 تلقین و درس اهل نظر، یک اشارت است

گفتم کنایتیّ و، مکرّر نمی‌کنم


حافظ

 گریه دل

 

 خنده‌ام می‌بینی و از گریه دل غافلی

خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب

 

تأثیر ناگذار بودن بدون عمل پاک

 

 ذات نایافتـه از هستـی بخش

کِی توانَد کـه شود هستـی بخش

 


خشک ابـری که بُوَد ز آب تهـی

ناید از وی صفـت آب دهـی

 

طنز

 

 بنی آدم اعدای یکدیگرند

که در آفرینش، بد از بدترند

 

چو عضوی به درد آوَرَد روزگار

جهنم! دگر عضوها را چه کار

یاد آن روزها به خیر (طنز)

 

او در خط مقدّم باکَش ز تیر نیست

این پشت جبهه، فریاد می‌زند پنیر نیست

 

او قامتش زبارِ غمِ عشق، خم شده

این گریه می‌کند که چرا گوشت کم شده

 

او سینه‌اش شکافته از تیر دشمن است

این با دلی کباب به فکر روغن است

 

او عاشقانه بانگ بر آرد خطر کجاست؟

این می‌زند به سینه که قند و شکر کجاست؟

 

او جبهه را چو کعبه حاجات می‌کند

این در صف مرغ، مناجات می‌کند

 

او تیغ گرم بر صف پیکار می‌کِشد

این آه سرد در صف سیگار می‌کشد

 

او با خدا در آتش خون، حال می‌کند

این گریه بر حواله یخچال می‌کند

 

او در جبهه بهر دین پیکار می‌کند

این در صف بنزین کشتار می‌کند


ابراهیم سیدعلوی

 

منبع :

نشریه: فقه و اصول » مبلغان » اسفند 1383 و فروردین 1384 - شماره 64

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (1)

 

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (۱)

 

عشق الهی و پرهیز از خودپرستی

عاشق بی دل کجا با خلق عالم کار دارد بگذرد از هر دو عالم هر که عشق یار دارد
کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی بگذرد از خودپرستی هر که با ما کار دارد

طلب عفو الهی

گر خطایی آمد از ما در وجود چشم می‌داریم در عفو ای وَدود
امتحان کردم مرا معذور دار چون ز فعل خویش گشتم شرمسار

مولوی

قرآن

گرچه دارد شیوه‌های رنگ رنگ من به جز عبرت نگیرم از فرنگ
ای به تقلیدش اسیر، آزاد شو! دامن قرآن بگیر، آزاد شو!

اقبال لاهوری

مصیبت امام حسین علیه‌السلام

داغی که کهنه شد بیقین بی اثر شود وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود

امام زمان علیه‌السلام

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

سعدی

***

من از عالَم تو را تنهـا گُزینـم روا داری که من غمگیـن نشینـم؟

***

در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

***

در آن نَفَس که بمیرم به جستجوی تو باشم مرا به باده چه حاجت که مست روی توباشم

سعدی

امام خمینی رحمه‌الله

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردَش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
سر ز فرمان خطم گفت مکش تا نروم ما سر خویش ز خطش نکشیدیم و برفت
عشره می‌داد که از کوی ارادت نروم دیدی آخر که چسان عشره خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
صورت او به لطافت اثر صنع خداست ما به رویش نظری سیر ندیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و افغان کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

حافظ

شهید و شهادت

چون جغد مگو دریغ بر خاک شهید بس کن سخن از سینه صد چاک شهید
در هودج نور رفت تا بزم «ملیک» از دامن خاک، پیکر پاک شهید

 

حمید سبزواری

شهادت، لاله‌ها را چیدنی کرد به چشم دل، خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر شهادت، سنگ را بوسیدنی کرد

قیصر امین پور

مفقود الجسدها

پس از عمری غریبی بی نشانی خدا می‌خواست در غربت نمانی
از آن سَروِ سرافراز تو هر چند پلاکی بازگشت و استخوانی

قضا و قَدَر

نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قَدَر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

عمل صالح و توجه به نامه اعمال

مکن کاری که بر پا سنگت آید جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو نام خود ببینی ننگت آید

همسر خوب

کسی بر گرفت از جهان کام دل که یکدل بود باوی آرام دل

کَرَم و نیکوکاری

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کَرَم نخواهد ماند

حافظ

یاد نیک گذاشتن

غرض نقشی است کز ما باز ماند که هستی را نمی‌بینم بقایی

 

مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در کار درویشان دعایی

سعدی

برای پایان سخنرانی و نویسندگی

این سخن پایان ندارد ای جناب گر بگویم یا نویسم صد کتاب

مولوی

استفاده از تخیّل در نویسندگی و گویندگی

زندگی خوشتر بوَد در پرده وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

رهی معیری

خوب زیستن

آن شنیدی که وقتِ زادن تو همه خندان بُدَند و تو گریان
آنچنان زی که وقتِ مردن تو همه گریان بُوَند و تو خندان

دهخدا

روش سخنوری

سخن، نرم و لطیف و تازه می‌گوی نه بیرون از حدّ و اندازه می‌گوی

عطار

استغنای طبع و بلند نظری

با کمال احتیاج، از خلقْ استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند چهره امروز در آیینه فردا خوش است

صائب تبریزی

 

منبع :

نشریه  مبلغان » فروردین و اردیبهشت 1384 - شماره 65

پانزده نکته در بایدها ونبایدهای املایی و نگارشی

پانزده نکته در بایدها ونبایدهای املایی و نگارشی

بی تردید هر یک از مانیازمندیم برای برقراری ارتباطی درست با دیگران از بهترین و بی ابهام ترین شکل های انتقال پیام در زبان گفتار و نوشتار استفاده کنیم اما گاه در این زمینه به دلایل مختلف اشتباهاتی رخ     می دهد که ما را در رسیدن به مقصود  دچار مشکل می کند.

در این نوشته ی کوتاه سعی بر آن است تا برخی از پرکاربردترین شیوه های درست فارسی نویسی به خوانندگان گرامی آموزش داده شود.همچنین به بسیاری از خطاهای رایج زبانی ،پیچیده نویسی،تکیه کلام های زاید ،ابهام وکژتابی،غلط های املایی و...اشاره شده است .امید است مورد توجّه فارسی زبانان مشتاق به حفظ سلامت زبان ملّی قرار گیرد .

1)در زبان فارسی کاربرد کلماتی مثل« شاعره ، مدیره ، محترمه ، این جانبه و...» برای زن نامناسب است چون بر خلاف زبان عربی در فارسی ،صفت ها یی از این قبیل،برای زن و مرد یکسان به کار برده می شود و باید به شکل « شاعر، مدیر، محترم،این جانب و ...»استفاده شود.

2)همزه « ء»یکی از حروف الفبای فارسی است. این حرف مانند سایر حروف در خطّ فارسی حرکت گذاری نمی شود. بنابراین می نویسیم «رأی ، مؤسس ، جزء » و نمی نویسیم «رأًی ، مؤسس ،جزءِ »

3)به کار بردن نشانه ی جمع «ات»مخصوص واژه های عربی است واستفاده از آن برای کلمات فارسی درست نیست. مثلاً«تحقیق» کلمه ای عربی است و اگر گفته شود «تحقیقات» درست است امّا کاربرد کلماتی مثل«پیشنهادات،گرایشات،گزارشات،سفارشات،فرمایشات و...»نادرست است و باید گفته شود«پیشنهاد ها ،

گرایش ها ،گزارش ها ،سفارش ها،فرمایش ها و...».

4)نشانه ی « تنوین» مخصوص کلمات عربی است و کاربرد آن ها با کلمات فارسی نادرست است .مثلاً واژه ی«شخصاً» درست است زیرا« شخص »عربی است امّا واژه هایی چون«گاهاً،ناچاراً،جاناً ،زباناً،دوماً،سوماً و...» نادرست است و به جای آن ها باید«گاهی ، به ناچار ،جانی ،زبانی،دوم،سوم و...»را به کار برد.

5)گاهی به جای جمله ی دعایی«صلّی الله علیه و آله»به اختصار می نویسیم(ص)0هنگام خواندن این نشانه اختصاری باید بگوییم«صلّی الله علیه و آله» زیرا اگر علیه را از جمله حذف کنیم وفقط بگوییم«صلّی الله» معنی جمله ی عربی ناقص می شودومعنای آن چنین می شود:«پیامبر که- درود خداوندباد- فرمود:...»

6)معمولاًکلماتی که جمع مکسر هستند نباید دوباره جمع بسته شوند بنابراین به جای این که بگوییم و بنویسیم«اخبارها،خواص ها،اخلاق ها،کتب ها، طرق ها،حواس ها،اولادهاو...»می گوییم و می نویسیم «اخبار،خواص،اخلاق،کتب،طرق،حواس،اولادو...»

7)وقتی از اصطلاح «به قول معروف »استفاده می کنیم حتماً بعد از آن باید کنایه،ضرب المثل،حکمت ویا سخنان برجسته بیاید نه یک مطلب معمولی؛مثلاً اگر بگوییم«آن قدراین جا ایستادم که به قول معروف خسته شدم »درست نیست امّا می توانیم این جمله را این گونه اصلاح کنیم«آن قدر این جا ایستادم که به قول معروف زیر پایم علف سبز شد».

8)کاربرد کلمه ی«علیه»درست است نه«برعلیه» زیرا «علیه»یعنی «برضد او»و«برعلیه»یعنی                « بربرضداو»که نادرست است پس به عنوان مثال می توان گفت«اوعلیه کسی اقدام نکرد».

9)بهتر است به جای«ی»میانجی کوچک«ء»در برخی واژه ها، شکل بزرگ آن رابه کار ببریم ؛مثلاًبه جای «خانهءما»ویا«قصهءزیبا »بنویسیم«خانه ی ما »و«قصه ی زیبا» زیرا«ی»میانجی کوچک به حرف همزه شباهت دارد و موجب بدآموزی می شود.

10)نشانه ی«یّت»مخصوص کلمات عربی است و کاربرد آن با کلمات فارسی جایز نیست؛مثلاًاگربگوییم و بنویسیم«بشریّت،انسانیّت،مدیریّت»صحیح است امّا نمی توانیم واژه هایی مثل«خوبیّت،شهریِّت،رهبریّت، آشناییّت،منیّت و...»را به کار ببریم زیرا«خوب،شهر،رهبر،آشنا،من و...»فارسی هستند.

11)کلماتی مانند«املاء،انشاء،امضاء،اجراء،استثناء،اهداء و...»عربی هستند و در زبان فارسی باید بدون همزه ی پایانی و به شکل«املا،انشا،امضا،اجرا،استثنا،اهداو...»به کار برده شوند.

12)کلماتی مثل«حُسن خوبی،سوابق گذشته،فینال آخر،مدخل ورودی،گردن بند گردن،پارسال گذشته،قند شیرین،پس بنابراین،سایرشهرهای دیگر،سال عام الفیل،شب لیلةالقدر و...» دارای «حشو»یعنی تکرار زاید هستند و کاربرد آن ها نادرست است.به عنوان نمونه در«سال عام الفیل»هم واژه ی«سال» و هم واژه ی «عام» هردو به یک معناست بنابراین یکی از آن ها زاید است.هم چنین در«شب لیلةالقدر»هم«شب»وهم «لیلة»هر دو به یک معناست و یکی از این دو زاید است.

13)واژه ی«برخوردار»به معنی «بهره مند»است و در جایی به کار برده می شود که مفهوم مثبت و مفید داشته باشد؛مثلاًدر عبارت «او از سلامت کامل برخوردار است»کلمه ی «برخوردار» در معنی صحیح خود به کار رفته است امّا اگر بگوییم«این بیمار از ضعف و کم خونی برخوردار است»نادرست است.

14)«حقّ»و کلمات دیگری که در زبان عربی تشدید پایانی دارند؛مانند«سدّ،حدّ،مستحقّ و...»زمانی در فارسی تشدید می گیرند که بعد از آن کسره بیاید؛مانند «حقِّ من،سدِّ کرج،مستحقِّّّّّّ کمک و... » در غیر این صورت به تشدید نیازی ندارند.

15)چند نمونه از پرکاربردترین غلط های املایی و شکل درست آن ها

 
 نادرست                       
 درست
 
 
بازدید کننده گان

خواروبار فروشی

انظباط

دیده گان

تغیر

زادوولد

سپاس گذار

زادوبوم

ساده گی

مذبور
 بازدیدکنندگان

خواربار فروشی

انضباط

دید گان

تغییر

زادولد

سپاس گزار

زادبوم

ساد گی

مزبور

 

منابع:

1)راهنمای درس املا و شیوه ی تصحیح آن،حسین داودی،انتشارات مدرسه ،سال 1376

2)شیوه ی املای فارسی،تهران،1360،مرکز نشر دانشگاهی

3)غلط ننویسیم،ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی ،1370
 

منبع :

http://www.sirs.ir/cms5/editorial.asp?id=1229334126

غلط های املایی ودستوری درکوچه بازار تهران

غلط های املایی ودستوری درکوچه بازار تهران
 
 
 
غلط های دستوری و املایی به سازمان خاصی مربوط نمی شوند، برخی از آنها در مکاتبات اداری از تیررس انتقادها پنهان می مانند و برخی روی دیوارها قاب می شوند.
 حلیم بوقلمون با گوشت تازه گوسفندی موجود است . این جمله ای بود که سه سال تمام هر بار که از پنجره ساختمانی در نزدیکی میدان فردوسی بیرون را نگاه می کردم، می دیدم و بالاخره صبح یکی از همان روزها که هوس خوردن حلیم مرا به آن مغازه کشانده بود به صرافت افتادم از صاحب مغازه که پیشبند سفید و چرک مرده ای بسته بود، بپرسم: می دونید حلیم یعنی چی؟ و صاحب مغازه چنان چشم هایش را تا سرحدامکان باز کرد و ابرو بالا انداخت که فکر کردم احمقانه ترین سؤال جهان را پرسیده ام.
 - چی؟
 - حلیم. منظورم اینه که می دونین حلیم یعنی چی؟
 خندید و با دو دست به داخل دیگ بزرگ پر از هلیم اشاره کرد.
 - یعنی همین که بنده هر روز می فروشم.
 - ولی حلیم، یعنی بردبار، صبور. توی فرهنگ لغت هم همین رو نوشته. حلیم خوردنی رو با ه دو چشم می نویسن نه با ح جیمی.
 یک کاسه هلیم داغ کشید و گذاشت روی پیشخوان.
 - برو بخور صفا کن به دو چشم و یه چشمشم کاری نداشته باش. حلیم یعنی این. توی این تهرون هرجای دیگه ای هم بری حلیم بخوری آخرش میای پیش خودم.
 فردوسی یک پایش را گذاشته بود جلو و شاهنامه به دست پشت کرده بود به کوه های تهران و داشت ته راسته خیابان فردوسی را که در دود گم شده بود نگاه می کرد. یک قاشق هلیم خوردم. پنج سال گذشت… .
 چشم های فردوسی هنوز ته خیابان دود گرفته روی چیز نامعلومی سکته کرده و هنوز مرد هلیم فروش حلیم می فروشد.
 شهری پر از غلط های مشهور
 حیات زبان فارسی در کوچه و خیابان را میزان اشراف و درک ما از آن رقم می زند. تابلوهای تبلیغاتی، دستنوشته های پشت شیشه مغازه ها، پارچه نوشته های سازمان های مختلف و مجموعه اعلان ها و ابزاری که برای اطلاع رسانی در سطح شهر، چند جمله کوتاه را یدک می کشند، برآیند همان درک کلی مردم و مسئولان از زبان فارسی است.
 با مطالعه و تفکیک نوشته های در و دیوار و مغازه ها و خیابان ها به راحتی می توانیم به دسته بندی قبیله های زبانی مختلف دست پیدا کنیم که در آنها می توان سطوح زبانی اصناف و اقشار مختلف را بازشناخت.
 عبارت نهار موجود است که با خطوطی ابتدایی و کج و کوله نوشته شده است به ما می فهماند صاحب رستوران پرت و دور افتاده وسط جاده نمی داند نهار یک کلمه عربی و به معنای ظهر است و آنچه به عنوان وعده غذایی مد نظر او بوده ناهار است.
 دور از انصاف است که صاحب این رستوران را به خاطر فعل می باشد محاکمه کنیم، چرا که استفاده از این فعل غلط نزد بسیاری از سازمان های ریز و درشت فرهنگی و غیرفرهنگی مرسوم است. وقتی مطبوعات یا رسانه ملی صدا وسیما که در طول شبانه روز بارها در اخبار و سایر برنامه های خود به وفور از این واژه استفاده می کند، توقع تشخیص درست و نادرست بودن چنین فعلی از صاحب یک رستوران توقع نابه جایی است.
 در زبان فارسی مصدر باشیدن اصلا وجود ندارد و این فعل غلط، اغلب به جای افعال است و هست به کار می رود.
 شاید همین سهل انگاری ها و شلختگی های زبانی باعث شده است که برج مخابراتی میلاد را دو متخصص به تنهایی بسازند. اگر به تابلویی که در بزرگراه همت و در حاشیه این برج عظیم پا در زمین سفت کرده نگاه کنیم با این عبارت مواجه می شویم: برج میلاد، نماد عزم ملی متخصصین ایرانی است . واژه متخصصین که بنا به نیت نگارنده قرار بوده به جمع متخصصان متعددی اطلاق شود، از آنجا که با یا و نون جمع بسته شده صرفا به معنای دو متخصص است و آنچه مد نظر او بوده از جمع بستن واژه متخصص با علامت جمع الف و نون (متخصصان) به دست می آمده است.
 عبارت لطفا شئونات اسلامی را رعایت نمایید چیزی نیست که هر ایرانی روزانه در اماکن عمومی بارها با آن مواجه نشود. معنی این جمله دقیقا این است. لطفا شأن هاهای اسلامی را رعایت نمایش دهید . واژه شئون خود جمع شأن است و دیگر نیازی به دوبار جمع بستن آن نیست. فعل نمایید ، نمود ، نمودند و… در رسانه ها، مکاتبات اداری ونزد عموم مردم به ترتیب به معنای فعل های کنید ، کرد و کردند به کار می رود، در حالی که بن فعل نمود ، نما است و تمامی شکل های مختلف این فعل چیزی جز معنای نمایش دادن را نمی رسانند.
 فعل می گردد نیز سرنوشتی مشابه شکل های مختلف به کارگیری فعل نمود را دارد. این فعل نیز در معنای می شود به کار گرفته می شود که کاملا غلط است. فعل می گردد به معنای می چرخد ، گردش (نه به معنای تفریح) یا جست وجو کردن است.
 نظیر: زمین به دور کره خورشید می گردد یا می گردیم پیدایش می کنیم . از این رو عبارت همایش آسیب شناسی زبان فارسی برگزار می گردد . یعنی: همایش آسیب شناسی زبان فارسی برگزار می چرخد .
 در تمامی ایستگاه های مترو در یک اعلان دیوارکوب، دستورالعمل ایمنی مسافران که در ۲۵بند تنظیم شده تمامی نکته هایی که مسافران برای داشتن سفری امن باید رعایت کنند، آمده است. در این ۲۵بند دقیقا ۲۸ غلط نگارشی وجود دارد که ۴بار فعل می باشد ، ۱۰بار فعل نمود و نمایید ، ۹بار کلمه درب ۳،بار واژه مسئولین و دوبار رکن اول فعل مرکب با چند کلمه فاصله از رکن دوم فعل آمده است.
 جالب تر اینکه در لوح یادبودی که در مراسم آغاز به کار مترو پرده برداری شده آمده است … با حضور … رئیس محترم… افتتاح گردید.
 یعنی در واقع مترو با حضور… رئیس محترم… افتتاح چرخید .
 واژه خلأ (با همزه روی الف) در بسیاری از پوسترهای نصب شده در بیمارستان ها و سازمان های مختلف و حتی در مطبوعات به صورت خلاء (با همزه پایین الف) نوشته می شود که به معنای آبریزگاه است.
 برخی از رانندگان روی تکه کاغذی که به داشبورد ماشین چسبانده اند نوشته اند: کرایه را پول خورد بدهید واژه خورد به معنای ریز ریز شده است و واژه صحیح خرد است.
 اگر همین چند نمونه کوچک و دم دستی را در کوچه ها و خیابان های شهر دنبال کنید، به غلط های بسیاری برمی خورید که نه تنها در دستنوشته های یک سوپرمارکت یا خیاطی بلکه از سوی روابط عمومی سازمان های عریض و طویل کشوری و حتی دانشگاهی نوشته شده است. فرهنگستان توان خود را صرف معادل گذاری برای واژه های بیگانه کرده و غلط های مشهور چنان خود را به زبان فارسی تحمیل کرده اند که به هیچ وجه نمی توان آنها را از ذهن مردم فارسی زبان بیرون راند. حضور قدرتمند غلط های مشهور تا حدی است که بسیاری از کسانی که به غلط بودن کاربرد این واژگان اشراف دارند نیز شکل صحیح آنها را به کار نمی برند چرا که ممکن است از سوی دیگران به بی سوادی متهم شوند.
 حضور فانتزی فرهنگستان
 نخستین علت تاسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل سازی برای واژه های فرنگی بوده و این امر که در سال ۱۳۱۴ به تاسیس فرهنگستان اول منجر شد تا به امروز جزو سرلوحه اصلی کار فرهنگستان بوده است.
 فرهنگستان به عنوان مرجع و منبع ضرب واژه و اصلی ترین نهاد سیاستگذار زبان فارسی شناخته می شود؛ از این رو شورای عالی انقلاب فرهنگی طی بخشنامه مورخ ۲۹/۹/۸۳ مصوب هیات دولت، تمامی دستگاه های دولتی را نسبت به استفاده از واژه های مصوب فرهنگستان در مکاتبات اداری مکلف کرده است.
 وزارت فرهنگ نیز طی آیین نامه ای اجرایی، قانون ممنوعیت به کارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه در تابلوهای سردر مغازه ها را به واحدهای صنفی ابلاغ کرده است. براساس این آیین نامه استفاده از تابلو یا نوشته هایی که منحصرا به خط غیرفارسی تنظیم شده باشد، به استثنای نشانه های بین المللی، ممنوع است و نیروی انتظامی موظف است از نصب و ادامه استفاده از آنها جلوگیری کند. از سویی مجلس شورای اسلامی ۱۰۰ میلیون ریال اعتبار برای کمک به اجرای این قانون اختصاص داد. حداد عادل رئیس مجلس شورای اسلامی- خواستار منع کامل کاربرد کلمات خارجی در بسته بندی کالاها شده است. چنان که پیداست توان و حساسیت فرهنگستان بیشتر نسبت به معادل سازی و جلوگیری از شیوع واژه های بیگانه متمرکز شده است و نسبت به غلط های مصطلح و مشهور زبان فارسی و خطاهای فاحش در نوع به کارگیری واژه ها و فعل ها، املای صحیح کلمات و استخوان بندی جمله در زبان فارسی چندان توجهی ندارد و حتی در کتاب ها، خبرنامه ها و مکاتبات خود نیز مرتکب برخی از خطاهایی که برشمردیم می شود.
 وقتی با حسن قریبی مدیر روابط عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درباره این شکل نادرست از حضور زبان فارسی در اماکن عمومی، دولتی و خصوصی صحبت می کنم و واکنش فرهنگستان را در این باره جویا می شوم، می گوید: فرهنگستان پس از مدت ها رایزنی دستور خط و شیوه نامه ای تهیه کرده که در آن شکل صحیح واژه های نادرست آمده و این شیوه نامه در اختیار بسیاری از سازمان ها و همچنین مردم قرار گرفته است .
 نکته جالبی که قریبی به آن اشاره می کند این است که در رعایت شیوه نامه های فرهنگستان، ارتش و نیروی انتظامی رتبه های نخست را دارند و صدا و سیما نیز در این رتبه بندی جزو تنبل ترین نهادهاست.
 قریبی می گوید: ارتشی ها و نظامی ها اصولا به خاطر نظم خاصی که در ساختار مدیریتی خود دارند و به کلماتی نظیر دستور حساسیت ویژه ای نشان می دهند، بیشترین استفاده ها را از دستور خط فارسی مصوب فرهنگستان می کنند، اما صدا و سیما به واسطه وسعت و تنوع برنامه ها دچار نوعی پریشان گویی شده است و فقط در بخش خبر به مصوبات فرهنگستان توجه نشان می دهد .
 در طبقه ششم فرهنگستان و پیش از آنکه به روابط عمومی وارد شوم، نامه های داخل تابلو اعلانات را می خوانم: از همه همکاران عزیز دعوت می شود که در جشن کوچک صمیمانه ای که به مناسبت انتشار جلد اول دانشنامه زبان و ادب فارسی برگزار می شود شرکت فرمایند . و نامه بعدی : کار گروه ورزش فرهنگستان در نظر دارد به مناسبت دهه فجر یک دوره مسابقات در رشته های فوتسال، شطرنج و… و نیز گردش یک روزه برگزار نماید، همکارانی که مایلند در این برنامه ها شرکت کنند با ما تماس حاصل نمایند .
 در نامه نخست، حرف اضافه که دوبار بدون دلیل آمده است و فعل نماید و نمایند نیز در نامه دوم کاربرد صحیحی ندارد. در سایر نامه نگاری ها و پاره ای از مطالب خبرنامه فرهنگستان نیز استفاده نادرست از فعل می گردد و برخی دیگر از واژه ها به وضوح دیده می شود. اما این عبارت که: این آسان بر فقط در این طبقات توقف می کند نشان می دهد که فرهنگستان چنان محو ضرب واژگان جدید و معادل سازی شده است که ساده ترین اصول درست نویسی فارسی را در متون خود رعایت نمی کند؛ وسواسی که برای استفاده نکردن از کلمه آسانسور وجود دارد برای انتخاب درست فعل ها در متون این نهاد وجود ندارد.فرهنگستان زبان و ادب فارسی باید به عنوان اصلی ترین و مشروع ترین نهاد علمی زبان فارسی، این زبان را از کلکسیون خطاهای زبانی بپیراید و شکل صحیح این خطاها را به صورت مصوب به تمامی نهادها اعلام کند.
 صدا و سیما نیز با استفاده مستمر از اشکال صحیح این خطاهای زبانی و تهیه برنامه های مختلف با حضور متخصصان زبان فارسی، می تواند بسترهایی را فراهم کند تا رفته رفته غلط های مشهور که در ظاهر، نشان از فرهیختگی اداری و کارمندمابانه دارند، از زبان فارسی جارو شوند.
 
نویسنده : رضا ولی زاده
 
تدوین و گردآوری : سید پوریا الموسوی

منبع :

http://daneshschools.com/hs/?p=449

واگویی واژه های فارسی به فرنگی!!!!!!


واگویی واژه های فارسی به فرنگی!!!!!!

آیا می‌دانستید که ما بسیاری از واژه‌های فارسی‌مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می‌کنیم؟ این واژه‌های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کرده‌اند و دوباره به ما پس داده‌اند و یا از زبان‌های فرنگی، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته‌اند، دوباره به ما داده‌اند و از آن زمره‌اند:

ـ از عربی:
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه‌های دیگر.

ـ از روسی:
استکان: این واژه در اصل همان «دوستگانی» فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یک جام به افتخار دوست بوده است که از سدهٔ ١۶ میلادی از راه زبان‌ ترکی وارد زبان روسی شده و به شکل استکان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌های فارسی آن را وام‌واژه‌ای روسی می‌دانند.
سارافون: این واژه در اصل «سراپا» ی فارسی بوده است که از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعی جامهٔ ملی زنانهٔ روسی گفته می‌شود که بلند و بدون آستین است.
پیژامه: همان « پای‌جامه» فارسی است که اکنون در زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می‌رود و آن‌ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.

  برگرفته از همشهری آنلاين- محمد عجم:
 در سال‌های اخیر برخي نویسندگان و وبلاگ‌نویسان گمان می‌کنند که دهکده جهانی منجر به نابودی زبان فارسی خواهد شد.
آنها نمی‌خواهند بپذیرند  که فارسی تنها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.
 آنها همچنين با کم انصافی  به زبان فارسی و به کوشندگان و  زنده نگهداران این زبان  می‌تازند و این زبان  را نازا، بی اثر و مرده می پندارند.
 زبانهای دنیا را 6 هزار دانسته اند بعضی از این زبانها  بسیار به هم شبیه هستند بنابراین همه زبانها را می توان  در 20 گروه عمده  جای داد یکی از مهمترین گروههای زبانی هندو ایرانی است که تمامی زبانهای شبه قاره هند – ایران و اروپایی را دربرمی گیرد.
 زبان فارسی را تمام مردم ایران، افغانستان و اکثریت تاجیکستان و ازبکسان می دانند. اقلیتی نیز در هند، پاکستان، سین کیانک، قرقیزستان و منطقه اوراسیا و  کشورهای عربی خلیج فارس این زبان را می فهمند.هندی ها و پاکستانی ها و کردها با کمترین ممارستی می توانند فارسی را بفهمند.اكنون یک میلیارد انسان شبه قاره و آسیای میانه  شمارش اعداد فارسی را براحتی می توانند بفهمند.
 در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر کرده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتی در چین و بلغارستان و ترکستان  در تمام زبانهای دنیا کلماتی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
 فارسی برترکی، عربی و مغولی تاثیر فراوانی گذاشته و بسیاری از کلمات در این زبانها ریشه فارسی دارند. فارسی باستان( اوستایی) ابتدا به خط زند نگاشته می شده است کردی و لری باقی مانده واژگان ماد و فارسی باستان است از ميان‌ زبانها و گويش هاي‌ موجود فلات‌ ايران‌ "پشتو"نیز نزديك‌ترين‌ خويشاوندي‌ را با زبان‌ اوستايي‌ دارد.
 زبان‌ اوستايي‌ به‌ موازات‌ و هم‌زمان‌ با سانسكريت‌ جريان‌ داشته است این دو زبان ، مادر زبانهای هندو اروپایی محسوب می شوند. از به هم آمیخته شدن فارسی دری با فارسی اوستایی با واژگان عربی ، فارسی نوین شکل گرفته است.
 گو اينكه‌  بسیاری از مردم‌ ايران‌ واژه‌ي‌ "فارسي‌"را هميشه‌ بر هر گونه‌ زباني‌ كه‌ در مملكت‌ رواج‌ داشته‌ اطلاق‌ كرده‌اند. در ایران گویش های متعددی وجود داشته  که  بعضی گویش های ایران را می توان زبان نامید مانند مانند آذری آرانی ، کردی،  پشتو و ...  در گذشته‌، دو زبان‌  گسترده تر كه‌ به‌ طور هم‌زمان‌ رونق‌ داشته‌اند به‌ "فارسي‌ دري‌" و "فارسي‌ پهلوي" مشهور بوده‌اند.
زبان فارسی از  قدیم ترین زبانها و از گروه زبانهای هندو  ایرانی ( آرین)  است که  زبانی پیوندی است  این گروه زبانی مجموعه ای از  چندین  زبان را شامل می شود که بزرگترین جمعیت جهان به این  گروه سخن می گویند  و صدها واژه مشترک میان فارسی و آنها وجود دارد.
ریشه بسیاری از کلمات اساسی زبانهای اروپایی مانند:  است - پدر- برادر – خواهر- مردن ، ایست  و .....  یکی است از  زبان فارسی  امروزه  دهها کلمات بین المللی مانند بازار-کاروان – کیمیا- شیمی- الکل – دیتا – بانک – درویش -  آبکری – بلبل – شال – شکر – جوان – یاسمین – اسفناج- شاه – زیراکس – زنا – لیمون - تایگر – کلید-  کماندان – ارد (امر، فرمان) استار – سیروس-  داریوش- جاسمین ،  گاو ( گو= کو) – ناو- ناوی- توفان – مادر-  پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من - – بدن- دختر( داتر)  -      و... و... به همه و یا بیشتر زبانهای  مهم دنیا راه پیدا کرده است .
 البته  زبان فارسی همانطور که واژگانی از زبانهای همسایه اش گرفته واژگان زیادی نیز به آنها  واگذار کرده ، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبانهای شبه قاره هند نیاز به توضیح ندارد در مورد تاثیر فارسی بر زبان ترکی نیز مطلب زیادی گفته شده  این تاثیر کم و بیش در تمام زبانهای دنیا وجود دارد که در مقالات بعدی گسترده تر به  آنها خواهیم پرداخت.
 زبان فارسی زبان بین المللی عرفان است چه بسیار عارفانی که از ترک و عرب و هندی  کتابهای عرفانی خود را به فارسی نوشته اند.   مكتب‌ تصوف‌ هندوايراني‌  که  از طريق‌ ايران‌ به‌ آسياي‌ غربي‌ و حتي‌ شمال‌ آفريقا نشر يافت‌  بيشتر كتابها و متون خود را ‌ به‌ نثر يا شعر فارسي‌ نوشته‌ شده‌ و زبان‌ تصوف‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند و حتی در میان ترکان همواره‌ فارسي‌ بوده‌ است‌.
 در زبان های اروپایی و از جمله در  انگلیسی امروز  نیز کلماتی با ریشه فارسی وجود دارد و صدهها کلمه مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی  وجود دارد مانند بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد-  برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پیر،پیتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز  و....
 
:bad,best,paradise,star,navy,data,burka,cash,cake
 bank  ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me
 ,father,mother,tab, orange, magic ,rose ......
 
و اینها را می‌توان تا بیش از  700 کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق زبان باستانی سنسکریت هست که زبان مادری تمام زبانهای نوین  هندو اروپایی  می باشد.

 در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند  پردیس( فردوس) در انجیل – تورات و قران .
 بسیاری از نامهای جغرافیایی و نام  مکانها  در خاورمیانه و شمال آفریقا  از زبان فارسی است مانند بغداد- الانبار- عمان ( هومان) – رستاق – جیهان -  بصره ( پس راه) – رافدین – هندو کش – حیدر آباد – شبرقان ( شاپورگان) -  تنگه  و ....
 روند اثرگذاری زبان فارسی و عدۀ سخن سرایان فارسی دردوران سلجوقیها وعهد عثمانی درکشور ترکیه مبسوط است. در خصوص اثرگذاری زبان فارسی می توان به شاه طهماسب صفوی  اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می سرود و مجموعه می نگاشت. همچنان از عثمانی ها سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده اند.

 بیش از دویست  واژۀ فارسی را در هریک از  زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می يابیم که بمرور سده ها از اینسوی دریای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
 در مالایا  در جوار قریه بنام سامودرا، قبر حسام الدین نامی وجود دارد که در سال 823 هجری درگذشته است. سنگ قبر او در مالایا بی نظیر است. این اشعار از ابیات سعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
 بسیار سالها بشر خاک ما رود
      کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
 این پنج روز مهلت ایام آدمی
      بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود

 بیش از 350 کلمه فارسی در زبان اندونزیایی  بازشناسی شده است واژه های (خوش= خیلی خوب)، (سودا)، (بازرگانی)، (کار)، (کدو)، (نان)، (خرید فروش) (حروف ربط از، به، هم) وامثال آن در اندونیزیای امروزه رایج است.
 نمونه ای از شاعرآلبانیایی (آبوگویچ) از قرن نهم میلادی داریم:
 رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه (نیست) عجب
     کسی چگونه نهد شمع در دریچۀ بــــاد
 شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یگوسلاوی قدیم و سرزمین قفقازمانند نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بجا گذاشته اند که سومه های نفوذ زبان فارسی را درآن نقاط جهان تمثیل می کنند.
 برای هفتصد سال فارسی زبان اداری  هندوستان بود تا اینکه درسال 1836م چارلز تری ویلیان  زبان انگلیسی را بجای زبان فارســــی رسمیت داد .
 روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت نگار  شده است:
 بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا
     که قبرپوش غریبان همین گیاه بس است
 همچنین برلوحه سنگ مزار نورجهان وجهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است:     برمزار ما غریبان نی چراغی نی گلی
 نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
 بعضی از عوامل  سادگی زبان فارسی
 1- ترکیبی و پیوندی بودن زبان فارسی و  نداشتن " حرف تعريف" ( "article") و جنس مذکر و مونث و خنثی  است. در فرانسه – آلمانی – انگلیسی و بسیاری از زبانها این مشکل وجود دارد   براي پيوند دو نام يا نام و صفت تنها از آواي "اِ" (e) سود مي بريم. عد و معدود از هم تبعیت نمی کند و ادای اصوات بدون حرکات سخت حلقی و زبانی بیان می شود .
 2- در فارسی گاهی با تبدیل یک آوا معنی دیگری از کلمه حاصل می شود مانند تبدیل  حرف "ب " به حرف  " و" در کلمه  بالا – والا  که در اینجا والا معنی  عظیم و مهم می دهد.
3- تمام  نامها بدون استثنا  در زبان پارسي می توانند  با "ان" و یا "ها" جمع بسته  شوند .
 4- در فارسي با يك ريشه ، كار ريشه هاي ديگري مي توان ساخت  و با افزودن پسوند و پیشوند به کلمات می توان دهها کلمه ساخت مانند  دل – دانش  و ... که برای هرکدام می توان 20 کلمه ساخت مانند دل بر- دل داده - پردل – کم دل- دل سوز – دل رحم – دل سنگ-  دلگر – دلدار - بی دل - بادل – نادل - دل جین – دلچی  و .....  دانشگاه - دانشجو – دانش ورز -  دانشمند، دانشیار- بي دانش ، پر دانش - دانشي، دانشور، دانش آموز، دانشجو ، دانش پژوه ،  در فارسی وزن های  گوناگون وجود ندارد و بدون شكستن ريشه ، اسم فاعل و مفعول و ..  ساخته می شود  كه  اینها همگی يادگيري زبان فارسي را آسان مي كند.
 بخشی از سختی آموختن زبان پارسي براي بيگانگان  نبودن حروف همتاي آوا ها در الفبا ( زير و زِبَر و .. e,a,o,u,..)  است که این نیز قابل رفع است.
بزرگان کهن ادب فارسی از خط کوفی که قرائت آن برای غیر عرب بسیار مشکل بود  توانستند خط فارسی و اعراب و نقطه گذاری را  ابداع کنند ولی  تقریبا هزار سال است  که این شیوه نگارش بدون تحول و تکامل باقی مانده و به علت نوشته نشدن صداها( ضمه کسره و فتحه) ، غیر فارسی زبانان بسختی می توانند واژگان را بدون شنیدن و فقط از طریق کتابت فرا بگیرند مشکلی که البته در زبان های دیگر و در کتابت با حروف لاتین نیز بطور کامل برطرف نشده است  اما در فارسی نیز با كمي انعطاف مي توان اين مشكل را حل كرد.کردها و پاکستانی ها تا حدودی با ابداع بعضی ابتکارات این مشکل را کم کرده اند.
 
 تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب
 نظر به اینکه زبان عربی جزو 10 زبان مهم کنونی دنیا است و 200 ميلیون متکلم و یک میلیارد مسلمان کم و بیش با آن آشنایی دارند در این بخش به تاثیر زبان فارسی بر عربی می پردازیم و برسی تاثیر فارسی بر سایر زبانها را به زمانی دیگر وامی گذاریم .
 هیچ زبانی در دنیا نیست که از سایر زبانها واژه گان قرض نگرفته باشد، همه زبانها از همدیگر تاثیر گرفته اند زبانی که وام نگرفته باشد زبان های مرده است  هرچقدر زبانها تاثیر بیشتری گرفته باشند زنده تر شده اند  و این هیچ عیب نیست  مهمترین زبان فعلی جهان (انگلیسی )تقریبا 75 درصد کلمات خود را از سایر زبانها بویژه انگلو- جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است با این وجود خود را  دو زبان مختلف می نامند .
 زبان عربی و فارسی نیزازهمدیگر واژگان زیادی وام گرفته اند بطوریکه بیشتر اصطلاحات فقهی،مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است اما عربی نیز به نوبه خود واژگانی بصورت دست نخورده و واژگان زیادی بصورت برهم زده شده (بشکل قالب های معرب) از فارسی وام گرفته است.
 به تازگی  یک نویسنده  عرب حدود  3 هزار کلمه عربی را که ریشه فارسی دارند به همراه توضیحات برای هر کلمه آورده است. این نگارنده با ترجمه آن کتاب  600 کلمه بر آن افزوده که امید است بزودی منتشر گردد.  قبلا نیز جوالیقی 838 کلمه و در کتاب المنجد 321 کلمه و ادی شیر در کتاب خودش 1074 واژه فارسی را توضیح داده است.
 می دانید سه هزار کلمه از فارسی یعنی هرکلمه  می تواند در زبان عربی به 70  صیغه ، وزن  و یا قالب دیگر در آید این خصلت زبان عربی است  برای نمونه از کلمه  پادشاه  در زبان عربی دهها کلمه ساخته شده   شاید بندرت فردی باور کند که واژه اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین- شیخ ،بدشاو- پاشا، باشا همگی  از کلمه پاد شاه گرفته شده باشد. استیناف از کلمه نو و از واژه گناه  کلماتی مانند  جناه ، جنایی و جنحه- جناح – جنائیي- جنحه-  مجنی ، جنایت-  جان – یجان و صباح از پگاه  و الی آخر.
 اما اگر با قواعد و قالب های زبان عربی آشنا باشید براحتی قبول خواهید کرد که کلمه اوراش (ورشه)  از  work shop   گرفته شده  و هامش و حاشیه از گوشه و شکایه از گلایه .
 شعر حماسي‌ و پهلوان‌ نامه‌هاي‌ ملّي‌ در ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ همواره‌ از محبوبيّتي‌ گسترده‌ برخوردار بوده‌ است‌. ادبيات‌ فارسي‌ در اين‌ زمينه‌ نيز همچون‌ بسياري‌ از زمينه‌هاي‌ ديگر بسيار غني‌ و تاثیر گذار بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان بوده است.

 سرودن‌ شعر فلسفي‌ و مطرح‌ كردن‌ مباحث‌ كلي‌ فلسفي‌ در اشعار فارسی  كه‌ به‌ زباني‌ ساده‌ گفته‌ شده‌ است‌. كليله‌ و دمنه‌ نمونه آن  است  كه‌ ابتدا از متن‌ اصلي‌ سانسكريت‌ به‌ پهلوي‌ برگردانده‌ شد و ‌ در سده‌ي‌ ششم‌ ميلادي‌ و در زمان‌ پادشاهي‌ خسرو انوشيروان‌ (نوشيروان‌ دادگر) به‌ ايران‌ آورده‌ شد.
اين‌ كتاب‌ در همان‌ اوان‌ از پهلوي‌ به‌ سرياني‌ درآمد. در نخستين‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌، اديب‌ مشهور ايراني‌ ابن‌ مقفّع‌ آن‌ را از پهلوي‌ به‌ عربي‌ درآورد. اين‌ اثر بعدها به‌ دست‌ رودكي‌،  به همراه  سندباد نامه  به شعر درآمد.
 حداقل 15 نویسنده  بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله آنها است  معمولا این  دانشمندان ايراني را  كه درادبیات ، طب، كيميا، تفسير و معارف ديني، در نجوم، موسيقي، جغرافيا و در زبانشناسي و تاريخ خدمات بي نظيري نتنها به جامعه عرب و اسلامي بلكه به جامعه بشريت نمودند را در کشورهای عربی به عنوان عرب می شناسند  همين دانشمندان بودند كه از مصدرهاي فارسي با استفاده از ابواب و قالب هاي گرامر عربي صدها كلمه جديد ابداع و به غناي ادبيات عربي افزودند.
 آنها همچنین  در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالبهای  عربی  کلماتی ساخته اند  که  بعدها بسیاری  به ادبیات عرب وارد  شده اند  مانند سوء تفاهم ، منتظر و ...
 در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی  با کمک قالب های عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف ( از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه ( از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و   ..... و ...
 زبان های گروه سامی و  عربی   بخش اعظمی از واژگان  خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن  واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده  آن  قابل رد یابی است و  بدلیل  ذوب شدن  مفردات  در قالبها و صیغه ها  رد یابی آن  مشکل می شود  اما زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که  که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون  حذف آوا و حروف می پذیرد  بویژه کلمات قرانی را  بدون هیچ تغییری پذیرفته است مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و ...
 از اینجا است که بسیاری اعتقاد دارند  باید هدف از  بیگانه زدایی از زبان فارسی ، نه حب و بغض نسبت به بیگانه بلکه باید تلاش برای آسان کردن فارسی از یکسو و پویا و زنده نگه داشتن آن از سوی دیگر  پیش نظر باشد.
 بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیر فارس زبانان مشکل می کند  (مانند اساتید – بساتین – دساتیر- خوانین – دهاقین – بازارات - میادین – اکراد - افاغنه – بجای  استاد – بستان – دستور – خان – دهقان – بازار - میدان – کرد ، افغانی که همگی  باید با افزودن" ها"  جمع  بسته شوند   نه بصورت مکسر عربی.
اما بنظر نمی رسد خارج کردن واژگانی که در اصل ریشه فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیار گفته و شنیده شده که افرادی ما را از بکار بردن  بعضی کلمات  مشترک که در فارسی و عربی از قدیم وجود دارند برحذر داشته اند بطور نمونه می گویند نگویید جنایی و استیناف – فن – صبح- نظر  بگویید کیفری و تجدید نظر- پیشه، بامداد ، دید و ... نگویید خیمه یا مخیم  بگویید اردوگاه و  نگوئید .... بگویید حال اینکه  بیشتر اینگونه کلمات ریشه فارسی دارند در همین مثال های گفته شده به ریشه  جناح  که گناه است و کلمات جنائی – جنایت- جناة- جناح- جنحه – مجنی له و علیه جنی یجنی و ..... همگی از ریشه جناه یا گناه ساخته شده .
 استیناف از بردن واژه" نو" به باب استفعال بدست آمده  و استانف – یستانف و .... از آن بدست آمده  فن از واژه پن و پند  ساخته شده و در صیغه های مختلف عربی فن – یفن – فنان -  تفنن – متفنین و ... و ..... از آن ساخته شده است.
 صبح از صباح و صباح از پگاه  ساخته شده  و مصباح و ...... از آن ساخته شده است . نظر عربی شده " نگر"  است  انظر- نظر ینظر منظر و  .... از آن ساخته شده  است .
 خیمه از واژه پهلوی گومه  و کیمه( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم  صرف شده است   در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه بالکن – بنانا ( موز)  بانک  که هر سه  ریشه فارسی دارند.
 چه نیازی است بجای عبارت دار آخرت  که در اصل  فارسی است  عبارت سرای دیگر را بکار بریم  و یا بجای بالکن  که لاتین شده  همان بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و بجای  واژه گان بین المللی  پارتیزان( پارتی- پارسی ) و .... بنانا ( بندانه ) که از طریق عربی به لاتین راه یافته  کلمه دیگری بکار ببریم  حذف و یا جایگزینی   واژگان بین المللی  مانند رادیو – تلویزیون – کامپیوتر و ...  که در همه زبانهای دنیا   نزد مردم جا افتاده است نیز نباید اولویت  باشد.
 بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم می شود بطور نمونه تقریبا بندرت  کسی  در عربی بودن  کلمه کم (چن؟چند؟) – جص ( گچ) – رباط – بیان -  نور، دار الاخره ، تکدی ،  رجس ، نجس  و یا باکره ( پاکیزه) ترجمان تردید کرده است   اما در حقیقت  همه اینگونه کلمات یا بطور کامل  فارسی هستند و یا معرب شده  هستند.
 بطور نمونه برای کلمات  فوق در زبان عربی ریشه  و مصدر  حقیقی وجود ندارد  و وزن بعضی از آنها نیز عربی نیست  کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است.اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتما معرب شده  خور ( به معنی خورشید و روشنایی) است - رباط در فارسی به  معنی اسطبل است رباط الخیل یعنی خانه یا پرورشگاه اسب ریشه آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد .نجس  و رجس هر دو از واژه زشت و جش  گرفته شده اند." دار" در زبان فارسی به معنی دارنده – پایه – ستون – تنه درخت  بکار می رود مانند دیندار – داربست دار و درخت  اما در عربی آنرا در معنی خانه بکار گرفته اند مانند دارالجانین. دار الحکمه و ...
 قرآن شناس ، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگليسی زبان، جفری آرتور را عقیده برآنست بیست وهفت کلمه قران ریشه فارسی دارد از جمله :
 سجیل: معرب سنگ وگل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت:  کور شدن ، تاریک شدن - تقالید: ، قلاده، جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه(بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم - دینار پول مروج ایرانی قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، - سُرادِق: سراپرده، - سقر: جهنم، دوزخ - سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی - سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار، نام چشمه ای در بهشت-  ورده: پرگه ،گل سرخ - سندس:  دیبای زربفت لطیف و گران بها- قرطاس: کرباس - کاغذ، جمع آن قراطیس - اقفال: جمع قفل – کافور – یاقوت .
 بعضی  پژوهشگران  تعداد واژگان فارسی قرانی را تا یکصد عدد برآورد کرده مانند:
 سراج = چراغ – دار - غلمان = گلمان  جوان گل رو  - زمهریر- کاس یا کاسه - جُناح: گناه، - رجس = زشت - خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل-  شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن -  اُسوَه =  الگو = - فیل: پیل - توره: شغال، حیوان وحشی -  عبقری ( آبکری آبکاری)=  زیبا سازی=  کنز(گنج)-  ابتکار  جای نیکو، درخشان، نفیس - زبانیه:  نگهبانان دوزخ،  زبانه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا - ابد: جمع آن آباد،جاودان-   قمطریر: شدید، سخت، دشوار-  نجس: ناپاک، پلید-  بررُخ: مانع وحایل بین وچیز -  تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته - سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب -  سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکی  چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل  در  قران  برهان و براهین آمده است- برج =  تبرج – زینت - الجزیه = گزیت = توبه 29 -   الجند = گند -= یس 75  جند و جنود –
این کلمات ریشه و بنیاد فارسی داشته که به فراخنای زبان عربی درآمده ومشتقات آنها با دلایل مبسوط از جانب محققین توضیح شده است . و نفوذ  واژگان از پارسی به سایر زبانها  خود نشانه اصالت ، کهن بودن و گستردگی و نفوذ زبان فارسی  و زنده بودن و اهمیت آن در همه زمانها را  اثبات می کند .
 واژگان فارسی بصورتهای ذیر به زبان عربی داخل شده اند
 1- بدون تغییر یا با کمترین تغییر مانند: بند= بند= بنود - (سکر)  شکر- شیرین- ارش – بخشش – دیبا- آشوب- اوباش- ابریشم= ابریسم – خیار- عدس – لوبیا - شادان – شاذان-  بادام – استاد- خبر – درویش- استاد – دیوان  و ...
2- با تغییر، حذف و تبدیل  حروف پ- ژ-چ- گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر مانند چغندر= شمندر- چنده چیه؟ = شنوه-  پگاح = صباح – پند- پن = فن- گاومیش = جاموس – گلنار= جلنار- چلیپ = صلیب-  چین = صین  چارسو = شارسو- دیباچه = دیباجه- گدا= كدا= تكدي – لگام = لجام – چمران= تشمران – گرنادا= قرناطه – خانه گاه = خانقاه – گزیه = جزیه – گعک = کعک = کیک – گنجینه = خزینه -  پرده – برقه و ...
 3- تغییر حروف ک به ق و  خ -   مانند کاسپین = قزوین= کله= قله- کوروش = قورش  – کسرا = خسرو -

تغییر کلی : گاهی در  تبدیل واژه پارسی به زبان عربی  هیچ اثری به جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند:  چند؟ چن ؟ = کم - گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز –  و ...
 4- کاربرد کلمات در معنی متضاد با فارسی و یا غیر معنی اصلی  مانند: خوبه = خیبه – زرابی ( قالی)
 5-  به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند:باغ = غابه -  باغات= غابات
 6- یک کلمه از فارسی چند بار و به معنی های مختلف وارد عربی شده مانند از کلمه باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل ، ساروج  به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج صهریج به معنی  تانکر 
 7- حذف سایر آواها  مانند : نارگیل = ارکیل-     آبریز= ابریق
 8-    گاهی در  تبدیل واژه پارسی به زبان عربی  تنها یک  حرف از  واژه فارسی باقی مانده  مانند: گوشه = حاشیه = هامش = حامش- جشن = دشن = تدشین- سنگ = سنج = صنج – چار راه  = شارا= شارع  -  شاد یشید=  شادی اناشید = جشن = دشن=  تدشین – = تایگر= بایبر = ببر = نمر ( نمور) و ...
 9-  گاهی در ادبیات زبان  فارسی از مفردات  فارسی و یا عربی کلماتی ساخته شده و بعد به ادبیات عرب نیز راه یافته است مانند فهم و  سوء تفاهم – تهویه
 10- حذف و یا تغییر و تبدیل هر یک از حروف عله " و . ا.ی"  به یکدیگر مانند
 جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
11-  تبدیل  ا  به هـ  و تبدیل ز به س  مانند : اندازه = هندسه  -  اندام = هندام -
 12- گاهی در  تبدیل واژه پارسی به زبان عربی  دو  حرف از  واژه فارسی باقی مانده
 مانند: آیین = دین -
گاهی در  تبدیل واژه پارسی به زبان عربی   آواهایی به آن اضافه شده مانند:
 ستون =  اسطوانه = استوانه – سروج  ساروج سهریج  صهریج
 بعضی غلط های رایج
 بسیاری از مردم  به غلط کلماتی مانند تاج -  خبر-  بیگ –  دهقان – خاقان – خان  را به زبانهای دیگر مرتبط می کنند در حالیکه بطور نمونه  دهگان  یا دیهه گان ریشه  کلمات دهقان – خاقان و خان است.
 گاهی در زبان فارسی نیز   آواهایی  مانند گ – ش - پ و ذ   به آواهای  ج – س – ف  و ذ تبدیل  شده است  مانند گرگان = جرجان – شوش = سوس پند- فند – استاذ = استاد و گاهی گ در آخر کلمات به ه تبدیل شده  مانند گردگ = گرده
 نمونه هایی از  كلمات فارسي در ادبيات امروز عربي
 وزير. وزارت. مرزبان. اسوار. ديوان. بريد. ورد(برگ- گل )- ورق . دين.  مصر ( میثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک - خنجر – جوشن- خود-   خدنك - ساروخ - هاون - ستون استون استوانه -  نام ستارگان :هرمس ناهيد.بهرام. مهر.كيوان. تير ، ماه ، بروين. ناهد  و در موسيقي ناي  ني سورنا  بربط تنبور  صنج سكاح سيكاه - بغ  بگ بيك (بعضی به غلط این واژه را ترکی می دانند)  به معني ارباب امير خداوند رهبر ديني، مرشد و هدايتگر است كه بغ دخت( بيدخت) ايزد بانو نام ديگر آناهيتا فرشته آبها و پاكي. بغداد- جم – عجم -  ديباچه = دیباجه . امیر- مير -  پاك  پاکیزه = باك باكره -  پگاح = صباح - پيام= بيان -  پروانه فروانه = فرواشه فراشه -     ابریق= آبریز-  اندازه = هندسه  -  اندام = هندام - بخشیش = بخشش- الجاموس = گاومیش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صلیب(چلیپا)-
 استاذ -  دور-  دوران - دوريه - لج لجاجت لجوج . ترياك= ترياق - شاد ( فرح ). شادان.شاذان . شيشه. رزق(روزيک). لگام = لجام . هزاره = حضاره (تمدن)  حور= حوريه . فتيله . فارس- فرسان - جهنم - راز- رمز-  بند- بنود. زيور= زينت . خيار . جربزه.  صابون . گچ = جص . غوغا.سوگ( تونل )= سوق . چهار سو = شارسو. زناني (زننما) زاني. زانيه. زان - دين - دستور -. كرباس= قرتاس -  گدا= كدا تكدي . قاب ( كاب)  كعب -  بته = پته= بطاقه(بليط) -  كلات قلات= قلعه قلاع  - دلو دوالي  - رنگ= رنج. روزنامج -  خانه - پادشاه =پاشا= باشا- شاهي = شهي( لذيذ)- شاهين- شاو- شاحنه – باشه (نوعی شاهين)  . شيرين .شمع  و شمعدان . - شلوار=  سروال سراويل -  مهرگان = مهرجان- آبخانه – آباد - آبدان = حوض - آبدست= وضو- آجر= آجر آگر آجور- آخور = اصطبل- آزاد مرد = رجل حر - آستانه = دربار- آسمان خون = آسمان گون – آهن
 اباش = اوباشه = اوباش – ایوان – دیوان - اخش = خوش - ارجمند = با ارزش  عزیز- ارجوان = ارغوانی – شراب-  ارزن = ارز-  ارگ – بورگ = برج -  انجمن=  الهنزمن -  الماس    =   الماس -  انبار =  الانبار -  انبان =    انبان  -استبرق در قران آمده است اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه  در قران در چند آیه تکرار شده است  اسوه از کلمه پهلوی آسا   به معنی نمونه  گرفته شده است.اساور = اسوار به معنی اسب سوار - اشتربان = شتربان - بابا – باذام- بيجامه-   باذنجان=  باذمجان- بندر- پاپوش چی = پاپوش=  بابوش- بابونج = بابونه = پونه  باج = باژ= مالیات و زورگیری – باجه = پاچه – باجایه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش  –بادزهر = پادزهر- بادگیر-بادکیر – بادنج = جوز هندی – بادهنج = بادهنگ -  باده = می – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتی جنگی – بارجین = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حیله – باری = بوری  حصیر- باریچی – باروتچی – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشی= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازی = ملعبه- بازیار = مربی شاهین و عقاب- پاسبانی = نگهبانی شب- باسقانی = بازرس- باشق = باشه نوعی عقاب-  باطیه = پاتیل = بادیه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال -   باله = جوراب محکم از کلمه پیله گرفته شده و رقص باله از این کلمه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده -  بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شیر اسد-  بخشیش = بخشش برجد = لباس برچم = برچین – پرچه = یاره – برخ = سهمیه – برخاش = پرخاش باقة = دسته گل باغ گل –  باغ داد .بغ داد  =  بغداد-  برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق  پر نشاط-  برزه = برزکار-   بسط= بساط- از کلمه پوست  پهن کردن  بسط کردن و بساط کردن . بست = بستن – بستان از بو استان و یا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگیر –بستانبان = باغبان-  پستان = پستان –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شیطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پلید اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابلیس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون - بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعی گل – به به = به به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهی = زیبا – پهریز= پرهیز- بهزر= به زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ایوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتین = پوتین – بوران = باران - بشارت – بوس = بوسه -  بهلول از  پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)-  - برهوت = بیابان -  برو = برو-  بر.از= پرواز- برید= بردن نامه – باز = عقاب و پادشه = باشه  = شاهین- بذر= دانه
 بزکوار= بزرگوار- بس = بس است – بساط= بسط= پهن-- مرجان- بشکیر = پیشگیر= پیشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوی دریایی – بطریق = پاتریک = رهبر = یونانی اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط =  پخت مال نوعی نان خشک (پی تنوری )
بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش - بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر-  تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( در قران احزاب 33-  تخت = تخته  خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات  در زبان ترکی و عربی  – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده  است - تبرج = آیه 33 احزاب – از برج فارسی به معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت - توتیا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت  میوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت  دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار.
الجادی = الشادی = نوعی شراب زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش  الساروخ نیز گفته می شود ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می شود.
 جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس = گاومیش – جان = جن  = جن و پری – الجاه = جایگاه – الجاوشیر = گاوشیر –جردقه = گرده = گردگه = یک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف=  توبه 109= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ  نوعی کفش الجزاف = گزافه گویی – جزدان = جلد قران  - الجزف = گزاف = زیاد = بی اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب -  بعضی اشتباها این کلمه را یونانی د دانسته اند در حالیکه جبص و جیس همگی از کلمه گچ می باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل - - الجلاب = گلاب – این کلمه به فرانسه نیز رفته است = جولپ – تولیپ – جلاهق = کلاهک = نوعی تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون - چکین = سکین – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار - - جلنسرین = گل نسرین – الجلوز = دانه صنوبر – جم = جمشید = عجم – الجمان = گمانه نوعی در و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز -  جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ریحان سلطانی و ملکی – جن = جان = شیطان – الجنار = چنار - گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبی – جنزیر = زنجیر –  جن = اجنه 39 الرحمن – جند = گند = سرباز – یس 75 – جندر  جوسق = کوشک = قصر – جوف = یوگ = خالی – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جویبار = رودخانه و نهر – جیسران = گیسوان = دسته خرما –
 حانه و الحان  از خانه گرفته شده  به معنی پستو خانه که در آن مشروب می فروشند حانوت به معنی فروشگاه نیز از همین کلمه است.
الحب حوب  از خونب و تونب و تنگه  نوعی ظرف  آب .حباری = حوبره  نوعی کبک-  حربا = خرپا  - حسبان = ملخک  صاعقه و در قران الرحم 5 - 
 خاشوقه = قاشق -  دهقان = خاقان  = خان  = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی می دانند. احتمال دارد از ریشه  دیهگان  و دهقان به معنی کدخدا گرفته شده باشد.
 غنچه  = خنچه – الخلیج = خلیج – خندریس = کنده ریش – الخندق = خندق - - خواجه = بزرگ – خوان = سفره – خان = سفره دار- خوذه = خود – کلاه خود - - خورشید = خورشید- خورنق = خرگاه -  خورنه گاه – خورندگاه – خوش بوش = خوش پوش - - خیار = خیار  نوعی سبزی-  خید = خوب = تازه – خیر = خوبی – خیزران = خیزران = نی – خیش = کیش = پارچه کتانی – الخیم = خم = زیادی –
 دكان - ديبا=  ديباج - ديباچه=   ديباجه - دنگ = ضنک - دنب بره = طنبوره -  دايه - دولت - دسته - دباره - دهليز - دولاب - دلو- دول = دلو- دينار – قوزه (كوزه) گل پنبه -   جوزق -  غذا -  نیزه – نیزک -  نوروز= نیروز-  نرگس  - نرجس - ني، ناي،-  نازك، نشان - نسرين  -  نهي- نرد- بازي تخته.
 سيب.=    سيب سيبوي  مصيب -  سرايه -  سرو – سندان - سرپوش =  الطربوش -  سراب -  سمندر= سمندر – سنبوک = نوعی زورق  -  سوله پاي (لاكپشت)  سلحفاه -  سرور - سفينه - سرداق  سرطاق  -    سبد=  سبط – چکین = سکین =( خنجر - خونگر) -  سرد=    برد برودت بارد - سندباد و تند باد  سرداب = سرداب (انبار زیرزمینی) سرو – سندان  سرپوش  =الطربوشئ -  سمندر= سمندر - سوله پاي (لاكپشت)= سلحفاه –
شترنگ =  شطرنج - شاهين-  شهري ،شهره، -  شراب - شاهي، شهي( لذيذ)=  شهي - شلوار=  سروال سراويل  شادي =   شادي ،شاطي -  شيرين - شيشه - شهرزاد  -  شهرازاد-  شاهراه- الشهره - شال = شال – شادی – شاذان  -  چمن = شمن = صنم -   سروال، سراويل- شكر- سكر  -  شنبه سمبه سبت-
توت – تنور- تنبان تبان -  تل (تپه)= تل اتلال -  ترنگبين=  ترنجبين -  تابوت - تيمار=  بيطار -  تاس  =  طاسه -  ترشي=   طرشي -  تشت =       طشت-  تب   = طب طبيب-  تمساح = تمساح تماسيح -  ترياك= ترياق-  تراج = دراج -  تاووس= طاووس  طاووس -  تاج= تاج  تتويج متوج -  تر و  تازه  = طری و  تازج طازج  -        
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب
 ورم = تورم و مشتقات آن  -  وزن   =   وزن     اوزان
 ورد به معنی گل – ورل -   ورد با کسر و  به معنی حرف کلامه -
گنجينه = خزينه( انبان- انبار)= خزينه  يخزن  مخزن
 گلستان  =  جلستان -  گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهري
 گنج =   كنز، كنوز -  گل آب  = جلاب -  گلابی = کلابی -  كاروان =کاروان – قیروان    کاری = الکاری = العقاری = سازنده - بنا
 كندك(كندن)  =  خندق -  كبايه  -  كيذ كيد= كيد -  كيميا( شيمي)=   كيميا 
 کفچلیز =کفگیر= قفشلیل -  كشيش=     قسيس  قسيسين - كنشت كنيست = كنيسه كنايس -  نور بر وزن دور، كور=  نور منور تنوير – نفت = نفط -  نامه - نعناع
نقش =   نقش نقاش  ينقش منقش -  ناو، ناوخدا =   ناخدا ناخذا -  روستا    =   روستاق – الرزداق -  راي  =    الرای -  رونگ رونق= رونق
رهبان= ربان -  رو( برو) = رو، يراح يروح راحه استريح استراحه 
 رهنما رهنامج - راه بان رهبان ربان ( كاپيتان) - زاغر + زقله نام پرنده ای -  زور= زور تزویر -  زفران=   زورق – زواريق
 زنديك = زنديق زنادقه -  زنبق -  زور – تزویر  -  زشت = رجس
 زر = زر- زرابی – زریاب -  زرتک = زردج -  زنگول = جلجول زنگ دام و گله -   هاون = هاون -  دستور = دستور ( قانون اساسی)
 دولاب - دلو  - دود، اود   عود (دود چشم زخم) -  دولاب – دوغ - ديباج – دیدبان – دهقان = دهاقین – دهاقنه  -  دشن یعنی جشن افتتاحیه  = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمه = تکمه – دشمان = دشمن
چوگان=    صولجان - چلاق = شل – شلال - شلل-
گرداب = جرداب - جوراب = جوارب - جاروب=   شاروب،جاروف -
كيهان جهان،=  جيهان -  جوال ( توبره)- جوخ - خورشيد - خور – خوری( شمس )
 خانقاه = خانگاه –   خوش پوش = خوش بوش - خاشاك=  غساق -  سيخ = سخ 
 فلفل – فنجان – فستان -   فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج -  فانوس =  الفانوس 
صندل( نوعي گياه دارويي صندلي   =  صيدلي( داروخانه) -  صابون –
غذا  - غذا تغذيه اغذيه مغذي  -  آبکاری آبگری = عبقری
ميدان -  مينا( ساحل كناره بندر)= مينا-  موميايي -   مجاني -  مال= مال اموال تمويل -  ميث ميثاق = ميثاق-  ماما (مادر)-  مرزبان =    مرزبان مرازبه-  موج  = فوج، افواج  -  ليمو  =  لليمون -  لوبيا-  لنگر = لنکر -  لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود =  اود = عود  
 
عروس -  عنبر  -  پولاد =    فولاذ -  پند،فند  فن= فن فنون فنان يفن -  پروانه= فرنقه-   پیروز = فیروز –-  پالوده =فالودج، فالوذج  - پيل = فيل، افلال -  پهلوان= بهلوان، بهلوانيه
 پستان = فستان( كرست لباس زیر) -  پرديس = فردوس فراديس
 پيك = فيك فيج فيوج افواج -  پوزه = البوز- پونه = بونه   -   پاك = باك – پاکیزه = باكره – باكره- بكر -  پگاه پگاح = صباح صبح اصبح يصبح مصباح -  پيام= بيان
 
سرچشمه:
الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق - 2003
 معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر - محمد التونجی
 

منبع :

http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:a4CijjI-YzQJ:irandabir.ir/forum/showthread.php%3Ftid%3D1654+%D8%AC%D9%85%D8%B9+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D8%BA%D9%84%D8%B7+%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF&cd=25&hl=en&ct=clnk&source=www.google.com

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی      

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی     

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود :

دسته ی نخست، کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این «گندم نماهای جو فروش» می گویند : فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی «چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند»
دسته ی دوم، آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.

اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها  بایسته است دقت کنید :
 
به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی

کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند : اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارند و نباید آن ها را چون این به کار برد :

گزارشا به عرض می رسانم... (به جای بدین وسیله گزارش می کنم که ...)،
ناچارا رفتم... (به جای به ناچار، یا  ناگزیر رفتم...)

اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند : تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم،
تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.

در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که  نوشتن تنوین به صورت «ا» در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت «ن» می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن.

واژه ی های دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن

واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از «دوق» و «لو» است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.
درست مانند واژه ی فرانسوی «دو لوکس»(De Luxe) که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد !!!
De حرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی می باشد به معنی «از» (مانند Of در انگلیسی یا Von در آلمانی) و «Luxe» به معنی «تجمل» و «شکوه» است و «دو لوکس» به معنی «از (دسته ی) تجملاتی» می باشد.
یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی،  بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست

جمله هایی مانند :

من به او مظنون هستم  (می خواهند بگویند : من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه ظنین است (می خواهند بگویند : او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.

ظنین صفت فاعلی و به معنی کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست  این جملات می شود :

من به او ظنین هستم .(یعنی من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه مظنون است. (یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معنی نبود، ندارد، و در مورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت : درگذشت، یا رخت بر بست.

یا مثلن می گویند : «کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد.» در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند : «زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.»

شعر سعدی، یعنی :  «بنی آدم اعضای یک پیکرند» را «بنی آدم اعضای یکدیگرند» می گویند.

هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد.
حال آن که این نه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شوند و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شوند، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

غلط های دستوری

استاد : این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید.

مهر : مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند : حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

غلط های واگویی (تلفظی)

پسوند «وَر» در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی «صاحب» و دارنده است.
«رنج وَر» به معنی دارنده ی رنج و «مزد وَر» به معنی دارنده ی مزد است.
امروزه بر خلاف این قاعده، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را به نادرستی با  «واو» سیرشده (مانند واو  در واژه ی «کور») تلفظ نمایند.

واژه های دیگری نیز مانند دستور (دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور (گنج وَر) نیز از این گروه است.

نامیدن پدر به جای پسر

زکریا نام پدر «محمد بن زکریای رازی» و سینا نیز نام پدر «ابوعلی این سینا» بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. «بیمارستان ابن سینا» هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.

منصور نیز پدر «حسین ابن منصور حلاج» است که کوتاه شده ی نام وی «حسین حلاج» است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا «منصور حلاج» می نامند و نه «حسین وار»، بلکه «منصوروار» بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.

خوان یغما

هرگاه به دارایی کسی دستبرد بزنند و چیزی از آن بر جای نگذارند، در اصطلاح می گویند که گویی خوان یغما بود که این گونه آن را چپاول کردند.
عبارت «خوان یغما» از دو واژه ی «خوان» و «یغما» و به مفهوم «سفره ی غارت و چپاول» فهمیده می شود، در حالی که چون این نیست و معنی و مفهوم واژه ی «یغما» در این عبارت کاملن چیز دیگری است و ارتباطی با غارت و چپاول ندارد.

«یغما» نام گروهی از تورانیان است که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام  در نزدیکی «خجند» کنونی زندگی می کرده اند. پیش از آمدن این گروه به این منطقه، اقوامی که «سگان» نام داشته اند (و به غلط آن را «ساکاها» می نویسند) در این محل زندگی می کرده اند و جشنی را برگزار می کرده اند که «سگه» نام داشته است که همان «جشن سده» می باشد. با آمدن یغماییان ِ تورانی به این محل، آنان دین و همه ی آیین ها و حتا عادات سگان را گرفته و «جشن سگه»ی آنان را نیز برگزار می کردند.

در جشن دیگری نیز  که «خوان یغما» نام داشته است، آنان سفره های بزرگی می گسترانیدند و انواع خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوش گوار در آن می نهادند و از همه ی مردم دعوت می کردند که در این میهمانی عمومی حاضر شوند و در کنار انجام دیگر مراسم، از آن ها سیر بخورند و بنوشند و هر چه می خواهند با خود ببرند.

سعدی می گوید :

ادیم زمین سفره ی عام اوست          برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

و در جای دیگری می گوید :

یکی نانخورش جز پیازی نداشت         چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت
پراکنده ای کفتمش ای خاکسار             برو طبخی از « خوان یغما » بیار

جشن خوان یغما که نشانه ی سخاوت و بخشندگی پدران ما است در سده های گذشته اهمیت و اعتبار ویژه ای داشته است و رفته رفته به صورت اصطلاح درآمده است، لیکن به علت عدم آگاهی از ریشه ی تاریخی آن، بسیاری آن را  به معنی دستبرد و چپاول گرفته و به کار برده اند.

افغانی در قصیده ی خود می سراید :

گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد
شود تا باغبان طبع وی در گلشن آرایی
کشیده خوان یغمایش چه فیض جاودان دارد
که هر روزی فزون گردد گوارایی و گیرایی
خوشا درویش صاحب دل که نعمت های عامش را
نیابی در بساط خاص دارابی و دارایی

غلط های املایی مشهور

آزمایشـات : واژه ی آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با «آت» عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت و باید با «ها»ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.

در جمع بستن واژه های فارسی با «جات» نیز غالبن همین گونه اشتباهات رخ می دهد، چرا که به نظر می رسد که این نوع جمع فرقی با جمع با «آت» ندارد. اما برای نوشتن فارسی فصیح بهتر است که این واژه ها نیز با «ها» جمع بسته شود، برای احتراز از عربی مآبی.
یعنی به جای روزنامه جات، کارخانجات، نوشته جات، شیرینی جات، ترشیجات، دسته جات، میوه جات، نقره جات و ... بهتر است چون این  بنویسیم : روزنامه ها، کار خانه ها، نوشته ها، شیرینی ها، ترشی ها، دسته ها، میوه ها، نقره ها.

از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با : «آت» آن را جمع می بندند، جمع الجمع می شود.
از آن جمله اند : آثارها، اخبارها، ارکان ها، اعمال ها، جواهرها یا جواهرات، حواس ها، عجایب ها، منازل ها، نوادرات، امورات، عملیات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن و گفتن آن چون این است : آثار، اخبار، ارکان، اعمال، جواهر، حواس، عجایب، منازل، نوادر، امور، عملیات.

«آذان» / «اذان» : این دو واژه را باید از هم جدا نمود. زیرا که معـنای «آذان» گوش ها و معـنای «اذان» اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معینی از روز در گلدسـته و مناره ی مسجد است.

«آزوقه» / «آذوقه» : اصل این واژه که آن را «آزوغه» هم می نویسـند ترکی اسـت. پس باید با «ز» نوشـته شـود.

«آسـیا» / «آسـیاب» : این واژه را به هردوشـکل می توان نوشـت و بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند.

«آن را» / «آنرا» :  «را» واژه ی مسـتقلی است و پـیـوسته آن را جدا از کلمه ی پیشـین می نویسـند. مانند : این را،  وی را، ایشـان را، تو را، آن را.

«اتاق» / «اطاق» : از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج «ط» وجود ندارد پس باید آن را با حرف «ت» نوشـت.

«اتو» / «اطو» : چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس بهتر اسـت با «ت» نوشـته شـود.

«ارابه» / «عـرابه» : ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس بهتر اسـت آن را به صورت ارابه نوشت.

«ازدحام» / «ازدهام» : این واژه را تنها می توان با حرف «ح» نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.

«اسـب» / «اسـپ» : به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با «ب» می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با «پ» می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و ...

«اسـتادان» / «اسـاتید» : چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. این کلمه که به صورت «اسـتاذ» به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـود.

«اسـلحه» / «سـلاح» : بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه ی جمع اسـت و به جای آن می توان واژه ی سـلاح ها را به کار برد.

«اقلاً» / «اکثراً» : این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشهور به شمار می آید. بهتر اسـت به جای اقلاً  «حد اقل» و یا بهتر از آن «دسـت کم» و یا «کم از کم»، نوشـت و به جای اکثراً «غالبن» و یا بهتر از آن «بیش تر» یا را به کار برد.
همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم و سـوم و چهارم را که فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً  نوشـت. یا واژه فارسی «زبان» را  «زباناً».

«اِن شاء الله» / «انشاء ألله» : جمله ی «ان شاء الله»  از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: «اِن» (= اگر)، «شـاء»(= بخواهد)، «الله»(= الله)، یعنی :  اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی «انشاء الله» از دو کلمه سـاخته شـده اسـت : «اِنشـاء»(= آفریدن)، «الله» (= الله) به معنی :  خداوند بیافریند.
آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.

«انتر» / «عـنتر» : واژه ی «انتر» را که فارسی  و معـنای آن «بوزینه» می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازن به معنای شـجاع است.

«باتلاق» / «باطلاق» : واژه ی «باتلاق» ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف «ت» درسـت اسـت.

«باغ ها» / «باغات» : واژه ی «باغ» فارسی اسـت و جمع بسـتن آن به «ات» عربی نا درسـت اسـت.

«بوالهوس» / «بلهوس» : پیشـوند «بُل» بر سـر برخی واژه های فارسی می آید و معـنای پـُر، بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی «ابو» می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت  بو می نویسند. پس «بُل» برای واژه های فارسی (مانند بلکامه : پر آرزو،  بلغاک : پر شور) و «بو» برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب : پر شگفتی) درست است.

«بوته» / «بته» : معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.

«به نام» / «بنام» : در زبان عربی حرف جر «ب» را هـمیشـه باید به کلمه ی بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه ی «به» را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند : بدین  و بدو.
زیـرا اگر چون این ننویسـیم  در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همین «به نام» و «بنام» که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد.
به این نمونه ها دقت کنید : «او نویسـنده ی بنامی بود»  و یا «من او را به نام نمی شـناختم»
به همین ترتیب اگر «به روی» را «بروی» بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت ؟ آیا منظور از «بروی» فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و ... یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که : «این قـلم به روی میز اسـت»  یا اگر ما «به درد» را «بدرد» بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا «بدرد» : یعنی پاره کند و «به درد» یعنی به غم و اندوه.
به همین گونه اند سد ها واژه که باید به  هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند : به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و ...

«بها» / «بهاء» : بها به معنی قیمت، ارزش و نرخ چیزی است. اما معنی  بهاء روشنی، درخشندگی، رونق، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر و شکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است. مانند «بهاء الدین» یا «بهاء الحق» و یا «بهاء الملک» که معنای آن ها رونق دین، شکوه دین و شکوه کشور است.
در پشت پوشانه ی (جلد) برخی از  کتاب ها می نویسند : بهاء .... ریال. که سخت نادرست است.

«پایین» / «پائین» : شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی در زبان پارسی جایی ندارد. بر این پایه نوشتن واژه هایی مانند «پائیز»، «پائین»، «موئین»، «روئین»، «آئین»، «پر گوئی»، «چائی»، «امریکائی» و ... نادرست است و باید پاییز، پایین، مویین، رویین، آیین، پر گویی، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.

«تاس» / «طاس» : تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان باید آن را به حرف «ت» بنویسند.

«تراز» / «طراز» : تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب «تراز» و همه ی ترکیبات آن باید  با حرف «ت» نوشـته شـود. مانند : تراز نامه، هم تراز، تراز کردن و مانند این ها.

«تپیدن» / «طپیدن» : تپیدن واژه ای فارسی اسـت و باید  با حرف «ت» نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند : تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت و تهران که فارسی اند، نباید با «ط» نوشـته شـود.

دیگر آن که در زبان عربی، هم «ت» وجود دارد و هم «ط». مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان به همان صورت عربی نیز نوشت.
نکته ی دیگر آن که : اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به «ت» نوشـته می شـود.
مانند : ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس.
اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است [ و اصل آن ها متفاوت با این نام ها است ] می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.

«ثواب» / «صواب» : نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب و صواب معانی جداگانه ای دارند و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد.
«ثواب» اسـم است به معـنی «مزد» و «پاداش»، اما «صواب» صفت اسـت به معـنی «درسـت»، «به جا» و «مناسـب».

«جذر» / «جزر» : برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند.
جزر اما آب کاست (فرو نشـسـتن آب دریا)، بازگشـتن آب دریا و ضد آب خاست یعنی «مد» می باشد.

«جرأت» / «جرئت» : این واژه را باید جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.

«حایل» / «هایل» : این دو واژه را نیز برخی  با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنای ترسـناک.

شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل           کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
حافظ

«خرد» / «خورد» : معـنای واژه «خُرد» کوچک و ریز و اندک اسـت مانند : خرد سال یا خرده فروشی، و واژه «خورد» سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر : سالخورده یا خورد و خوراک.

«داوود» / «داود» : املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی با دو «واو» سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز باید با دو «واو» نوشـت : طاووس، کـیکاووس.

«دُچار» / «دوچار» : این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های  اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز بهتر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.

«ذلت» / «زلت» : معـنای «ذلت»، خواری (متضاد عزت) است، اما «زلت» به معنای سـهو و خطا اسـت.

«رُتیل» / «رطیل» : نوعی عنکبوت زهردار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.

«زرع» / «ذرع» : زرع  به معـنای کشـت و کاشـتن اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم برای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

«زغال» / «ذغال» : املای درسـت این واژه زغال اسـت.

«زکام» / «ذکام» : این واژه را بایـد با «ز» نوشـت،

«سِـتبَر» / «سـِطبَر» : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف «ط» هم نوشـته اند. اما چون واژه ای فارسی اسـت بهتر اسـت با حرف «ت» نوشـته شـود.

«سـؤال» / «سـئوال» : شـکل درسـت آن این واژه «سـؤال» است.

«سـوک» / «سـوگ» : املای این واژه هم با «ک» وهم با «گ» درست اسـت.

«شـرایین» / «شـرائین» : املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.

«شـسـت» / «شـصت» : این واژه ها را هم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت و پا و شـصت عدد ۶۰ اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با «س» و دیگری را با «ص» می نویسـند. ولی در متون کهن، هر دو واژه با «س» آمده اسـت.

«صد» / «سـد» : چون واژه ی «سـده» فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با «س» نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با «ص» نوشـته اند، اکنون  نوشـتن آن با «س» غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را برای تفکیک «صد» از «سـد» با «ص» نوشـته اند.

«صفحه» / «صحیفه» : صفحه به هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ (که دارای دو روی) اسـت گفته می شـود. البته ورق را در سـال های پسـین «برگ» نیز می گویند.

«طوفان» / «توفان» : اصل این کلمه، یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های اروپایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی «Typhoon» و در زبان فرانسوی «Typhon» به همین معنای طوفان به کار می رود. در فرهـنگ معین واژه ی طوفان را که اسم و معرب از کلمه ی یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید و ناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمان ها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا  طوفان باد. اما در همان فرهنگ، یک «توفان» هم در فارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر «توفـیدن» اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معناهای لغوی این واژه ها را  مد نظر قرار داد.

«طوطی» / «توتی» : توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با «ت» نوشـت. اما قـدمای زبان وادب فارسی این واژه را با «ط» نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با «ت» نامانوس و نامتداول است.

«غلتیدن» / «غلطیدن» : غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید  با «ت» نوشـته شـود. ترکیبات این فعل را  نیز باید با «ت» نوشـت، مانند : غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و ...

«غوته» / «غوطه» : در آب فرو رفتن به فارسی «غوتیدن» است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند : تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

«غیظ» / «غیض» : در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.

«فترت» / «فطرت» : معنای فترت، رکود و سـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.

«فطیر» / «فتیر» : فطیر واژه ای عربی و به معنی  خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با «ط» نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.

«قفص» / «قفس» : این واژه عربی اسـت و باید با «ص» نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با «س» نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.

«قیمومت» / «قیمومیت» :  واژه ی قیمومت را که به معنی قیم بودن است، فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت نادرست است.

«کُحل» / «کــَهل» : کحل اسم است به معنای «سـرمه» اما کهل، صفت اسـت برای مرد میان سـال.

«گزارش ها» / «گزارشات» : برخی ها واژه ی فارسی گزارش را با «ات» عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت.

«لایتجزا» / «لایتجزی» : این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن «لایتجزا» اسـت و معنای آن «تجزیه ناپذیر» است.

«مآخذ» / «مأخذ» : واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است. اما برخی این واژه ها را به جای یکدیگر یعنی مفرد را به جای جمع و جمع را به جای مفرد به کار می برند.

«مبرا» / «مُبری» : این واژه ی عربی به معـنی «تبرئه شـده از تهمت» اســت و در فارسی و عربی آن را مبرا می نویسـند.

«مجرا» / «مجری» : واژه ی مجری اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـنای اجرا کننده اسـت، مانند «مجری قانون». ولی در عربی مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معنای «اجرا شـده»، «عملی شـده» اسـت که در فارسی بهتر است که  به صورت «مجرا» نوشـته شـود تا با «مجری» اشتباه گرفته نشـود.

«محظور» / «محذور» : واژه ی «محظور» به معـنای «ممنوع» و «حرام» اسـت و «محذور» هم به معـنای «آن چه از آن می ترسـند» و هم به معنای «مانع و گرفـتاری» آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب و حیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند :
«محذور اخلاقی» و یا «در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم»

«مسأله» / «مسئله» : این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.

«مسـئوول» / «مسـئول» : املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.

«مزمزه» / «مضمضه» : واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن آب در دهان برای شـسـتن آن است.

«مُعتـَنی به» / «متنابه» : این واژه عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت «معتنی به» درسـت اسـت.

«مقتدا» / «مقتدی» : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.

«منتها» / «منتهی» : این دو واژه را در فارسی بهتر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند : «سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت» یا «این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد».

«نیاگان» / «نیاکان» : در فارسی نیاگ یا نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.

«وهله» / «وحله» : این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند و معنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و  در فارسی معنایی ندارد.

«هیز» / «حیز» : واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند : «او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت» و حیز به معنی جا و مکان است.

«هیئت» / «هیأت» : واژه ی هیئت عربی و به معنی شـکل و صورت چیزی و نیز به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز هیأت  اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.
 
منبع :

http://www.aariaboom.com/content/view/1072/246/

توصیف های تخیلی  


 توصیف های تخیلی  

 
 می توان گفت كه توصیف تخیلی ، همان بازسازی واقعیت است ، یعنی باز آفرینی حوادث و منظره ها و حالت ها .
در توصیف تخیلی موضوع مورد نظر را نمی شود از طریق مشاهده توصیف كرد ، بلكه باید صحنه یا منظره ای را در ذهن مجسم كرد و چیزهایی به آن اضافه كرد و یا چیزهائی از آن كم كرد و خلاصه این كه با بهره گیری از نیروی تخیل درباره ی آن ها مطلب نوشت .
حتی در داستان نویسی هم از همین راه یعنی با بكار انداختن قوه ی تخیل ، واقعیات داستانی را می نویسند .نویسنده از یك حادثه یا یك صحنه و یا یك گفتگو و ... الهام می گیرد . سپس جزییات آن را در ذهن خود بازسازی می كند و به تخیلات خود شكل و نظم داده و سپس می نویسد .
تمام تخیلات ذهنی ریشه در واقعیت هایی دارد كه ما قبلاً دیده ایم و یا شنیده ایم .
پس هر چه قدر دیده ها و شنیده ها و خوانده های ما بیشتر باشد ، قدرت تخیل ما هم قوی تر خواهد بود .
« در توصیف یك مطب یا بیمارستان »
مطب پزشك یكی از جاهایی است كه شما بچه ها خواسته یا ناخواسته با آن تماس دارید .
به همین خاطر اگر یكی از موضوعات انشای شما باشد ، به راحتی می توانید درباره ی آن مطلب بنویسید .
برای نوشتن این موضوع و موضوع شبیه به آن ، می توانید به خاطرات خود مراجعه كنید و با مجسم كردن چیزهایی كه قبلاً دیده اید و حرف هایی كه شنیده اید به توصیف آن ها بپردازید .
برای این كه ذهن شما در مورد این موضوع انشاء باز شود ، طرح این سوال ها بسیار مفید است :
۱. چه چیزهایی در یك مطب بیشتر جلب توجه می كند ؟ فرم اتاق ها ؟ بیماران ؟ اثاثیهٔ داخل اتاق ؟
۲. چند بیمار در اتاق انتظار هستند ؟
۳. تعداد مبل ها یا صندلی های اتاق انتظار به اندازه است ؟
۴. حالت هر كدام از بیماران چه طور است ؟
۵. آیا پزشك چهره ای مهربان و صمیمی دارد یا خشك و جدی است ؟
۶. پزشك از چه وسایلی برای معاینه استفاده می كند ؟
۷. رفتار منشی پزشك با بیماران چگونه است ؟
« در گل فروشی »
این هم موضوع جالب و زیبایی است . باید با یادآوری و تجسم كردن صحنه هایی كه در گل فروشی ها می بینید بتوانید آن را توصیف كنید .
به نظر شما در یك گل فروشی به چه چیزهایی می توان توجه كرد ؟ به تنوع زیبایی در شكل و رنگ گلها توجه كنید . سلیقه ی گل فروش در چیدن و فراهم كردن گل های مختلف و سبدها یا دسته گل های گوناگون را هم مورد توجه قرار دهید .
می توانید به خریداران مختلف و نحوه ی رفتار و گفتار و سلیقه ی آن ها در انتخاب گل توجه كنید .
بعضی وقت ها ممكن است كه در این موضوع انشاءها به رفت و آمدهای بیرون از مغازه و اتفاقاتی كه در آن جا می افتد توجه كنید و حتی نیمی از انشای خود را به توصیف از اتفاقات و وقایع بیرونی بپردازید ، مثل این كه از پشت شیشه ی گل فروشی به بیرون نگاه كرده اید . این ایرادی ندارد و شاید لازم باشد كه گه گاهی هم اینطوری انشاء نوشته شود ولی توجه داشته باشید كه موضوع انشاء شما « در گل فروشی » است نه اطراف آن .
« در اتوبوس »
شما كم و بیش سوار اتوبوس شده اید ، پس تجربه ها و خاطراتی هم در این زمینه دارید . این موضوع را می توانید به صورت انشاء بنویسید . حتماً نباید دبیر شما از شما خواسته باشد كه بنویسید بلكه شما می توانید خاطرات خود را در مورد سوار شدن به اتوبوس به خاطر بیاورید . این موضوع انشاء بیشتر به توصیف مردم نظر دارد و برای بچه ها جذاب تر است ، حتی ذوق و نكته سنجی شما را هم مخصوصاً در زمینه ی طنز و انتقاد بیشتر نشان می دهد .
ولی باید حواستان جمع باشد كه گرفتار طنزهای سبك كه بدون داشتن نكات جالب فقط خنده دار باشد نشوید . بهتر است در نوشتن مطلب در این موضوع به موارد زیر توجه كنید :
۱. حالات و قیافه های مختلف مردم ، مثلاً بعضی ها ناراحت هستند و بعضی ها عصبانی اند ، برخی خوشحال و بعضی دیگر در حال حرف زدن و بقیه هم در حال فكر كردن هستند .
۲. چگونگی ایستادن و نشستن مردم در اتوبوس .
۳. چگونگی و نحوه ی رانندگی راننده .
۴. وضعیت خیابان و ماشینها و مردم رهگذر و ...
حالا با توجه به مثال هایی كه در مورد موضوعات مختلف ارایه كردیم و علاوه بر آن ها می توان در زمینه ی توصیف تخیلی چنین موضوعاتی را پیشنهاد كرد :
توصیف یك صحنه ـ خنده دارترین صحنه ای كه تا حالا دیده اید ـ زیباترین منظره ای كه دیده اید ـ یك روز بارانی ـ توصیف یك روز برفی ـ بعد از باران ـ شب های خانه ی ما ـ چهره ی شهر در صبح ها ـ توصیف سه صحنه از یك فیلم ـ توصیف یك برنامه ی تلویزیونی ـ بزرگترین شخصیتی كه می شناسم ـ قصه ی مورد علاقه من ـ و ...   


 شمیم  

کاربردهای نادرست دستور زبان عربی در فارسی

کاربردهای نادرست دستور زبان عربی در فارسی

زبان عربی بیش از هر زبانی بر زبان فارسی تأثیر گذاشته*است و بسیاری از واژگان و تعابیر عربی در فارسی به کار می*روند. استفاده از کلمه*های عربی متداول - که برای بیشتر مردم قابل فهم باشد - اشکالی ندارد، امّا واژه*های عربی دور از ذهن را نباید به کاربرد، مانند کلمهٔ «مُنَوِّم» به جای «خواب*آور».

به کار بردن قواعد و علامت*های عربی برای کلمه*های فارسی درست نیست. مهمترین کاربردهای نادرست قواعد عربی در زبان فارسی در این مقاله آمده*است.

1- علامت*های جمع عربی
۱ علامت*های جمع عربی
۲ آوردن «اَل»
۳ علامت مصدر جعلی (صناعی) عربی
۴ تنوین
۵ هماهنگی صفت و موصوف
۶ صفت برتر عربی + تر یاترین
۷ عَلَیه یا برعَلَیه
۸ مثنی
۹ جستارهای وابسته
۱۰ منابع

علامت*های جمع عربی
در زبان عربی علامت*های جمع مذکّر سالم «ین» و «ون» و علامت جمع مونث سالم «ات» است. از این علامت*ها نباید در زبان فارسی استفاده شود؛ مثلاً به کاربردن این واژه*ها اشتباه است: ویرایشات، بازرسین، داوطلبین، فرمایشات، گرایشات، آزمایشات، پیشنهادات، گزارشات، پاکات، کوهستانات، نمایشات، دستورات.

بلکه برای این کلمات باید از علامت*های جمع فارسی؛ یعنی «ان» و «ها» استفاده کرد. برای مثال صورت درست کلمات بالا به این صورت است: ویرایش*ها، بازرسان، داوطلبان، فرمایش*ها، گرایش*ها، آزمایش*ها، پیشنهادها، گزارش*ها، پاکان، کوهستان*ها، نمایش*ها، دستورها.

البته برخی از واژه*ها، مانند: «باغات، دهات، شمیرانات، و لواسانات» نشان*دهندهٔ یک مجموعه هستند. مثلاً شمیرانات به معنای «شمیران و نواحی تابع آن» است. پس به کاربردن این کلمه*ها اشکالی ندارد، ولی بهتر است تا جای ممکن از ساختن واژهای جدید با این علامت خودداری کرد. همچنین به کاربردن علامت «جات» مانند شیرینی*جات به عنوان نشانهٔ جمع در زبان فارسی پسندیده نیست و باید از آن خوددداری کرد.

افزودن علامت*های فارسی به کلمات عربی اشکالی ندارد و بهتر است به جای استفاده از جمع*های مکسر عربی از علامت*های جمع فارسی استفاده شود: مثلاً به «شکات» از «شاکیان» استفاده شود.

[ویرایش] آوردن «اَل»
«اَل» در زبان عربی برای معرفه کردن کلمات استفاده می*شود و استفادهٔ از آن برای کلمات فارسی اشتباه است، مانند این کلمات: «حسب*الخواهش، حسب*الفرموده، حسب*الدستور، و حسب*الفرموده». البته اصطلاح «حسب*الامر» که عربی است، درست می*باشد.

[ویرایش] علامت مصدر جعلی (صناعی) عربی
در زبان عربی علامت «یّت» برای ساختن مصدر قراردادی از اسم یا صفت یا ضمیر به کار برده می*شود، مانند هویت و انسانیت که در زبان عربی درست است. ولی به کار بردن این علامت با کلمه*های فارسی اشتباه است، مانند: خوبیّت، بدیّت، رهبریّت، منیٔت، و دوئیّت (تفرقه). بهتر است که به جای «یّت» در پایان این واژه*ها، از «ی» مصدری بهره ببریم؛ مانند: خوبی، بدی، رهبری و دوگانگی.

[ویرایش] تنوین
به کاربردن تنوین برای کلمه*های فارسی غلط است، مانند: گاهاً، سفارشاً، ناچاراً، دوماً، سوماً، و...، زباناً، جاناً.

شکل درست این واژه*ها این است: گاهی یا گهگاه، (به طور) سفارشی، به ناچار، دوم، سوم، و...، زبانی، جانی.

[ویرایش] هماهنگی صفت و موصوف
در زبان عربی صفت با موصوف از جهاتی مطابقت می*کند؛ مثلاً در شمار یا جنس، مانند: «رجلٌ عالمٌ»، «امراة عالمةٌ»، و «رجالٌ عالمون». اما در زبان فارسی میان صفت و موصوف تطابق وجود ندارد و هیچ علامتی برای تأنیث (مؤنث کردن) وجود ندارد. پس به کار بردن این تعبیرات درست نیست: مرحومه مغفوره (برای زن)، زن شهیده، خانم مدیره، مأمور مربوطه، اقدامات لازمه، خانم رئیسه و غیره. بلکه شکل درست این ترکیب*ها این چنین است: مرحوم مغفور (برای زن)، زن شهید، خانم مدیر، مأمور مربوط، اقدامات لازم، خانم رئیس و غیره.

تنها ترکیب*های «مکًهٔ معظمه، مدینهٔ منوّره، مدینهٔ فاضله، و هیئت مدیره» به دلیل کاربرد فراوان در زبان فارسی بی*اشکال است.

[ویرایش] صفت برتر عربی + تر یاترین
باب افعل در عربی برابر با صفت برتر در فارسی است. اَفضَل = بهترین. اعلم = داناترین، داناتر. بنابراین در فارسی پیوستن پسوند «تَر» یا «تَرین» به این صفات عربی درست نیست و دوباره*گویی به شمار می*آید. مثلاً اگر به واژه «اَفضَل» پسوند «تَرین» را اضافه کنیم، معنای آن می*شود: بهترترین.

فقط به کاربردن کلمهٔ «اولیٰ*تر»، به دلیل کاربرد فراوان آن از زمان سعدی تاکنون اشکالی ندارد. هرچند که بهتر است امروزه از چنین کاربردهایی دوری کنیم.

[ویرایش] عَلَیه یا برعَلَیه
در زبان عربی ترکیب جار و مجرور «عَلَیه» با معنای «بر او، بر آن، بر ضد او، و ضد آن» برابر است. ترکیب «لَه» نیز به معنای «به او، به آن، برای او، برای آن» می*باشد. به همین خاطر هرگاه در زبان فارسی بگوییم: «من، له یا علیه او شهادت نمی*دهم» به معنای این است که «من به نفع او یا برضد او شهادت نمی*دهم». و دیگر نباید پیشوند «بَر» را به «عَلَیه» یا «لَه» اضافه کنیم، چرا که تکراری بی*مورد می*شود.

روشن است که در ترکیب*های «عَلَیه» و «لَه»، ضمیر «ه» به معنای «او» وجود دارد. امّا در زبان فارسی به معنای «به سود» و «به زیان» به کار برده می*شود.

[ویرایش] مثنی
ساختن کلمه*های مثنی در زبان فارسی اشتباه است. مانند دولتین (دو دولت)، وزارتین (دو وزارت)، و غیره. بلکه به جای این کلمات باید دو دولت یا دولت*ها، و دو وزارت یا وزارت*ها را به کار برد. مثال: «دولتین ایران و روسیه توافق*نامه*ای را به امضا رساندند.» که نحوهٔ درست این جمله این است: «دولت*های (یا دو دولت) ایران و روسیه توافق*نامه*ای را به امضا رساندند.»

[ویرایش] جستارهای وابسته
ادبیات پارسی
ورود واژه*های اروپایی به فارسی
آمیزش فارسی با زبان*های دیگر
عربی در فارسی

منبع :

http://01.bia2mas.net/forum/showthread.php?t=860

غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش سوم


غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش سوم

«پ»
 
پائین/مائل/ قائم: «پائین» صحیح نیست؛ زیرا همزه در فارسی، در وسط و آخر کلمه نمی آید؛ بنابر این باید گفت« پایین» ولی «مائل» صحیح است زیرا همزه در عربی در وسط و آخر کلمه می آید، گرچه بهتر است با آنها نیز مانند کلمات فارسی برخورد شود(مایل، حایل و نایل و ...) اما کلماتی مانند قائم، قائل، مسائل، ارائه، و ... از آن جا که کاربردشان با «یا» به جای همزه، نامأنوس است، بهتر است به همان صورت به کار روند.
 
پزشک: املای صحیح با «ک» است نه با «گ»
 
پیاده کردن: این ترکیب را به معنای عمل کردن،اجرا کردن، تحقق بخشیدن، فعلیت دادن، و مانند اینها نباید به کار برد؛ زیرا مقابل «سوار کردن» است بنابراین به جای «این قانون باید پیاده شود» باید گفت: « این قانون باید اجرا شود.»
 
پیشبرد/ پیش برد: پیشبرد: اسم است مانند در پیشبرد این کار بکوشیم و «پیش برد» فعل مرکب است؛ مانند : او با کوشش زیاد این کار را پیش برد.
 
پیرارسال: دو سال پیش از این . «پیارسال» نادرست است.
 
«ت»
 
تحلیل/ تهلیل: تحلیل: حل کردن، حلال کردن، حل کردن غذا در معده و تهلیل: مأخوذ از «هیلله»، تسبیح کردن خدا، لا اله الا الله گفتن.
 
تلخیص/ تخلیص: «تلخیص» (از لخص): خلاصه کردن و «تخلیص» (از خلص) نجات دادن، رها کردن
 
تدفین: در زبان عربی استعمال نشده ولی فارسی زبانان آن را در معنای «به خاک سپردن » به کار می برند.
 
تَذکار: یادکردن چیزی، یادآوری. تلفظ آن با فتح حرف اول صحیح است.
 
تسلیت باد: تسلیت یعنی «دلخوشی»؛ لذاباید با فعل «دادن» استعمال شود تا معنای «دلداری دادن» داشته باشد و اگر با فعل «باد» ترکیب شود، معنای «دلخوشی باد» می دهد که چنین معنایی مراد نیست.
 
تشک/ دشک: هر دو صحیح است.
 
تصادف/ تصادم: «تصادف» به هم خوردن اتفاقی و «تصادم» : سخت به هم خوردن دو چیز، به هم کوفته شدن. امروز غالبا تصادف را به جای تصادم به کار می برند.
 
تصفیه حساب/ تسویه حساب: «تصفیه حساب» : حساب بدهی و طلب خود را با دیگری روشن ساختن و پاک کردن. این ترکیب مجازاً به «هر نوع عمل برای انتقام جویی» نیز اطلاق می شود. «تسویه حساب»: ایجاد تعادل و موازنه در حساب، راست کردن و برابر کردن حساب،برای مثال شریک تجاری با تسویه حساب در منافع خود و شریکش موازنه ایجاد می کند و با تصفیه حساب بدهی خود را به او می پردازد.
 
تعلیم / تعلّم: «تعلیم»: به کسی چیزی آموختن و «تعلم» : آموختن ، یادگرفتن.
 
تغلب/ تقلب: تغلب: غالب و چیره شدن و تقلب: دگرگون شدن، نادرستی و دغلی
 
تفهیم/ تفهم/ تفاهم: «تفهیم»: فهماندن و «تفهم»: فهمیدن و «تفاهم»: مقصود یکدیگر را فهمیدن
 
تکمه/ دکمه: هر دو استعمال می شود.
 
تلاوت / قرائت: «تلاوت» قرائت به همراه تدبر، مطالعه و «قرائت»: صِرف خواندن(با تدبر یا بی تدبر در معانی)
 
تمامت/تمامیت: «تمامت» : کامل کردن، تمام کردن، تمام، همه، همگی و «تمامیت»: مصدر جعلی به معنای کامل بودن؛مانند تمامیت ارضی
 
تمبر پست: بسیاری آن را بدون«ب» تلفظ می کنند، ولی حذف آن در نگارش غلط است.
 
تمییز/ تمیز: هر دو صحیح است و به کار می رود.
 
تناقض/ تضاد: «تناقض» در اقوال و «تضاد» در افعال است؛ مثلا می گویند بین حرف های دیروز و امروزش تناقض است. اما در افعال می گویند کارهایش با هم تضاد دارد و یا عمل دیروز با کار امروزش در تضاد است. در مقایسه قول و فعل، تضاد به کار می رود؛مثلا می گویند: حرفش با عملش تضاد دارد.
 
تنها: استعمال این کلمه در بعضی جمله ها، گاه موجب ابهام می شود.
 
توسط: استفاده از کلمه توسط در جمله به جای حروف اضافه با، از ، در و ... صحیح نیست؛ بنابراین به جای جمله «او توسط آتش، کشته شد» باید گفت: « او در آتش ، کشته شد»
 
تولی: به کسر لام صحیح است نه فتح آن
 
تهور/ شجاعت : «تهور» بی باکی کور کورانه ونااندیشیده و «شجاعت» بی باکی عاقلانه و اندیشیده
 
در واقع صفت نیکوی شجاعت در مقابل صفات زشت جبن و تهور است.
 
تهویۀ هوا: «تهویه» به معنای عوض کردن هوا و ورود و خروج آن است؛ بنابراین افزودن هوا به تهویه نادرست است.
 
«ث»
 
ثَبات: مقاومت و پایداری، به فتح اول صحیح است.
 
ثرا(ثری)/سرا: «ثرا» زمین، خاک و «سرا»: خانه، مکان، خانه بزرگ
 
ثَغر/ سَغَر. صَقَر: «ثغر»: دندان، شکاف، مرز و «سقر»: دوزخ و «صقر» پرنده ای شکاری
 
ثَلَم: شکاف، برداشت، شکست.
 
ثمین / سمین: «ثمین» قیمیتی،گران بها و «سمین» فربه، چاق
 
ثواب/ صواب: «ثواب» : پاداش، و «صواب»: درست، صحیح ، حق

منبع :

http://khalijefars.irib.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=3225:1390-03-21-04-13-12&catid=312:1390-01-24-06-15-26&Itemid=382

غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش دوم


غلط های رایج گفتاری و نوشتاری - بخش دوم

«ب»
 
بالن/ بالون: «بالن» : جانور دریایی و «بالون» : نوعی وسیله پرواز
 
باسمه تعالی/ بسمه تعالی: اصل با اثبات «الف» است، گرچه هر دو وجه را نیز جایز دانسته اند.
 
باید / بایست: «باید»  و «می باید»  مربوط به زمان آینده و «بایست » و «بایستی»  مربوط به زمان گذشته است؛ مانند(فردا باید کارهایم را انجام دهم) و (می بایست او را بر این کار ملزم می کردی)
 
بِحل/ بِهل: «بحل کردن»  حلال کردن، از جرم و گناه کسی در گذشتن و «بهل» بگذار(کلمه امر از مصدر هلیدن)
 
بخشودن/ بخشیدن: «بخشودن»  بخشایش، عفو کردن «بخشیدن»  دادن، عطا کردن ، بخشش
 
بَدوی/ بَدَوی: «بَدوی»  ابتدایی، آغازی و «بَدَوی» : بیابانی، صحرانشین ، بیابان گرد.
 
بذر/ بزر: هر دو به معنای تخم و دانه است.
 
برائت/ براعت: «برائت» بی گناهی، پاکدامنی، «براعت»  برتری، بزرگواری
 
برترین انسان ها/ برترینِ انسان/ برترین انسان : برترین انسان ها: معنای جمع می دهد، برترینِ انسان ها : معنای مفرد می دهد
 
برله/ برعلیه: «له»  به نفع او، برای او و «علیه» : به زیان او؛ بنابراین افزودن «بر» به این دو کلمه صحیح نیست.
 
نکته: در موارد بسیاری «علیه»  و «بر»  می توانند به جای یکدیگر قرار گیرند؛ مانند: علیه او اعتراض نکنید، بر او اعتراض نکنید.
 
ناگفته نماند که استعمال «له»  و «علیه»  نیز هر چند به دلیل استعمال شایع آنها ، اشکالی ندارد، ولی گفته می شود که ترک آنها بهتر است؛ زیرا له یعنی برای او و علیه یعنی بر او در نتیجه علیه او شهادت داد یعنی بر او شهادت داد هرچند به نظر می رسد استعمال عرفی این مشکل را نادیده گرفته می شود.
 
برخوردار بودن: این ترکیب تنها در امور نیک و مثبت به کار می رود، مانند : این منزل از چشم انداز خوبی برخوردار است. و نمی توان این ترکیب را در امور منفی بکار برد (نمی توان گفت: این منزل از چشم انداز بدی برخوردار است.)
 
بلادرنگ: «درنگ»  در این ترکیب، فارسی است و لا نفی جنس و عربی است، بنابراین ترکیب این دو ناشایست است و به جای آن می توان گفت: بی درنگ
 
بِلال/ بَلال: «بِلال»  نام مؤذن پیامبر اکرم(ص) و «بَلال» : ذرت
 
بنیاد/ بنیان: «بنیاد» پایۀ بنا، پی و اصل بنا و «بنیان»  بنا(بنیانگذار: بناکننده، برپا کننده) گاه این دو کلمه را به یک معنا به کار می برند که باید دقت شود.
 
بَها/ بهاء: «بها» : قیمت ، نرخ و «بهاء» : روشنی، رونق، نیکویی
 
بهادادن: قیمت را پرداختن، گاه از این ترکیب به جای ارزش نهادن و ارج گذاشتن و اهمیت دادن استفاده می کنند که شایسته است از آن اجتناب شود. چنین کاربردی اضافه بر استعمال «بها دادن» در غیر معنای اصلی، گاه عبارت را مبهم و دارای دو وجه می کند، مانند: افراد جامعۀ ما بهای انرژی مصرفی خود را نپرداخته اند)
 
به بهانه: گاهی «به بهانه » را به جای (به مناسبت) به کار می برند که استعمالی ناشایست است؛ مانند خبرنگار روزنامه به بهانۀ برگزاری اولین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، مقاله ای نوشته است.
 
به عنوان: این کلمه در بسیاری از عبارت ها زاید و در اصل از راه گرته برداری رواج یافته است؛ مانند: خود را به عنوان یک شخصیت مهم تلقی کرد)
 
بینی و بینَ الله: «نون»  در «بین » دوم مفتوح است.
 
به نوبۀ خود: گاهی ترکیب «به نوبه خود»  که گرته برداری از زبان بیگانه است، باعث می شود جمله، چهره ای نامأنوس بگیرد؛ مانند: «ارسطو شاگرد افلاطون بود که وی به نوبه خود شاگرد سقراط بود».
 
بیش از پیش: اگر صفتی پس از ترکیب «بیش از پیش» بیاید، نباید تفصیلی باشد؛ بنابراین نباید گفت: این کتاب زمینه تحقیقات را بیش از پیش گسترده تر می کند.
منبع :

http://khalijefars.irib.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=2992:1390-02-10-07-57-49&catid=312:1390-01-24-06-15-26&Itemid=382

غلط های رایج گفتاری ونوشتاری- بخش اول


غلط های رایج گفتاری ونوشتاری- بخش اول

 

 در عبارت های نادرست زیر دقت کنید:
 
ـ اینک که به نزد ما آمدی، با تقاضای وام موافقت می شود.
 
ـ نه تنها بین حرف هایش تضاد وجود دارد که افعالش نیز پر از تناقض است.
 
ـ انتظار می رود که همچنان به دسیسه های شیطانی اش بر علیه نظام ادامه دهد.
 
ـ این خطا لااقل می توانست یک کارت زرد را برای دروازه بان داشته باشد.
 
ـ پس از استمداد طلبیدنش از کار استعفا کرد.
 
ـ دیروز با طلبکار تسویه حساب کرد.
 
ـ این آشوب می تواند مدت ها به طول انجامد.
 
ـ در این درگیری ها یک نفر توسط آتش کشته شد.
 
ـ بحران های منطقه ای با رشد منفی رو به رو است.
 
ـ فردا بایست پاسخی دندان شکن بدهم.
 
ـ این برنامه، زمینة تحقیقات را بیش از پیش گسترده تر می کند.
 
ـ بخشیدن گناه او چندان بغرنج نیست.
 
ـ این منزل از چشم انداز بدی برخوردار است.
 
ـ اشعه های این دستگاه بیماری زاست.
 
چنان که دیده می شود، واژه ها و ترکیب هایی که با حروف پررنگ مشخص گردیده درست استعمال نشده اند. این ها ، نمونه هایی از غلط های فراوانی است که در نوشتارها و گفتارها دیده می شود و برای رهایی از آنها راهی جز رجوع به منابعی که در این باره تحریر شده، وجود ندارد.
 
نوشتار حاضر که شماری از غلطهای مشهور را در خود گردآورده است، می تواند تا حدودی راهِ پویندگان پهنة سخن و جویندگان عرصة قلم را هموار سازد.
 
یادآور می شویم که غلط های مشهور به چند گروه تقسیم می شوند:
 
دستة اول، غلط هایی است که استعمالشان به حدی رایج و فراگیر شده که نمی توان آنها را غلط دانست؛ مانند«دَمِشق» که در اصل «دِمَشق» و «بیت المقدس» که در اصل «بیت المَقدِس» است.
 
دستة دوم، غلط های مشهوری است که هنوز به تصحیح آن ها در جامعه امیدی هست؛ مانند «تولّی و تبرّی»( صحیح آن«تولّی و تبرّی» است، «کافَر» (صحیح آن «کافِر» بر وزن فاعِل است.)، «آخَر»(به معنای پایان، که صحیح آن «آخِر» است) و موارد بسیاری دیگر.
 
دستة سوم: ترکیب های نادرست و غلط های ناشی از گرته برداری است که مواردی را در این مختصر گرد آورده ایم.
 
فهرست حاضر بیشتر شامل غلط های دستة دوم و سوم است و از دستة اول به دلیل شهرت و رواج فراوان آن ها، چشم پوشی شده است.
 
همچنین در این فهرست از واژه هایی که ممکن است در گفتار به اشتباه در معنای دیگری به کار رود، سخن به میان آمده است.
 
 
 
«آ»
 
آبدیده / آبداده یا آبدار: «آبدیده» : نم کشیده؛ مانند: پارچه آبدیده، آهک آبدیده، کاغذ آبدیده و «آبداده یا آبدار»: صفت شمشیر و خنجر و فولاد؛ می گویند: فولاد آبداده.
 
آتش گشودن: برخی محققان، این ترکیب را که بر اثر گرته برداری به زبان فارسی وارد شده است، غلط دانسته، از آن پرهیز داده اند؛ ولی از آن جا که استعمال این ترکیب در رسانه ها رواجی فراوان دارد، به نظر نمی رسد بتوان آن را غلط دانست، گر چه بهتر است به جای آن از ترکیب هایی چون: آتش کردن، به آتش بستن، تیراندازی کردن و مانند آنها استفاده کرد.
 
آج/ عاج: «آج»  برجستگی های روی سطح چیزی؛ مانند: لاستیک چرخ اتومبیل و «عاج»: دندان فیل که سفید و سخت است و برای ساختن اشیای استخوانی گران بها به کار می رود.
 
آجل/ عاجل: «آجل»: آینده، مدت دار و «عاجل»: شتابنده، بی مهلت، سریع.
 
آخَر/ آخِر: «آخَر»: دیگر، و «آخِر»: پایان، سرانجام
 
آسیا/ آسیاب: آرد کننده غلات. هر دو صحیح است و به کار می رود.
 
آیینه/ آینه: هر دو صحیح است و استعمال می شود.
 
 
 
«ا»
 
ابزار/ افزار: هر دو یکسان به کار می رود، مگر در مواردی که یکی از آن دو غلبه کرده باشد؛ مانند: نوشت افزار، نرم افزار، سخت افزار، ابزار فروش
 
ابلغ/ ابلق: «ابلغ»: رساتر، بلیغ تر و «ابلق»: هر چیز دو رنگ به ویژه سیاه و سفید.
 
اتاق/ اطاق: هر دو درست است، ولی چون اصل آن ترکی است بهتر است به صورت اول (اتاق) نوشته شود.
 
اتلال/ اطلال: «اتلال» (جمع تلّ): توده های خاک یا ریگ، پشته ها و «اطلال» (جمع طل): آثار باقی ماندة خانه و بنای خراب شده.
 
اثاث/ اساس: «اثاث» : لوازم خانه(اثاثیه) و «اساس»: بنیاد، پایه.
 
ثابت/ اثبات/ ثبوت: «ثابت» : پایدار، استوار و «اثبات»: ثابت گردانیدن، استوار ساختن و «ثبوت» : ثابت شدن، پایداری؛ بنابراین باید گفت:
 
اثبات این مطلب دشوار است.
 
ثابت کردن این مطلب دشوار است.
 
ثبوت این مطلب محرز است.
 
اثبات و ثبوت، تفاوت معنایی دیگری نیز دارند که از حوزۀ ادبیات خارج است.
 
اَثمار/ اَسمار/ اِثمار: «اَثمار» : میوه ها و «اَسمار»: افسانه ها، حکایت ها و «اِثمار» : میوه آوردن درخت، بارآوردن، ثمر دادن.
 
اَثنا/ اِثنا: «اَثنا» میانه ها و «اَثنا»: ثنا گفتن، ستودن.
 
اَثیر/ اسیر: «اَثیر»: عالی، بلند، برگزیده و «اسیر» : گرفتار
 
احتظاظ/ اهتزار: « احتظاظ»: شاد شدن، بهره مند شدن و «اهتزاز» : جنبش، تکان خوردن چیزی
 
احسان / احصان: «احسان»: نیکی کردن و « احصان»:محکم و استوار کردن.
 
اَحیا/ اِحیا: «اَحیا»: زندگان(جمع «حیّ» به معنای زنده) و «اِحیا»: زنده کردن، شب زنده داری کردن.
 
اَحیاناً: به فتح همزه صحیح است.
 
اَخبار/ اِخبار: «اَخبار» : جمع خبر و «اِخبار»: خبر دادن.
 
اخس/ اخص: «اخس» : خسیس تر، پست تر و «اخص» : ویژه تر
 
اَخَوان/ اِخوان: «اَخَوان»: تثنیۀ اخ، دو برادر و «اِخوان» : جمع اخ، برادران.
 
ادبیات: گاهی، ادبیات را به معنای مجموع کتاب ها و مقاله هایی که دربارۀ موضوع خاصی نوشته شده، به کار می برند. این نوع استعمال مناسب نیست، مگر آن که در موضوعی خاص، رایج و فراگیر باشد و معنای خاصی را به دست دهد؛ برای مثال گفته می شود: ادبیات زمین لرزه. چنین کاربردی در حوزه سیاست، رواج بیشتری دارد.
 
اذل/ اَزل/ اضل: «اذل»: خوارتر و «اَزل»: همیشگی، بی آغاز(مقابل ابد) و «اضل» : گمراه تر.
 
ارائه کردن/ عرضه کردن: «ارائه کردن» نشان دادن، در معرض دید گذاشتن و «عرضه کردن»: تحویل دادن، تقدیم کردن.
 
اَرّابه/ ارّاده: «اَرّابه»: گاری و «ارّاده» چرخ گاری.
 
ارضا/ ارضاع: «ارضا»: راضی کردن، خشنود کردن و «ارضاع»: شیر دادن.
 
استجاره/ استیجار: «استجاره»: پناه خواستن، پناه بردن و «استیجار»: اجاره کردن (مستأجر: اجاره کننده و مُوجِر: اجاره دهنده)
 
استعفا: استعفا، از باب استفعال، با فعل «کردن» به کار می رود و نه با فعل دادن؛ مانند: از مقام خود استعفا کرد.
 
استمداد: این کلمه نیز مانند استعفا، با فعل«کردن» به کار می رود و نه طلبیدن؛ چرا که استمداد خود به معنای «مدد طلبیدن» است؛ از این رو باید گفت: او از آنها استمداد کرد.
 
اسرا/ اُسرا: «اسرا» نام سوره ای از قرآن کریم و به معنای سیر دادن در شب و «اُسرا» جمع اسیر است.
 
اسلحه/ اسلاح: اسلحه جمع سلاح است.
 
اِسماع/ اَسماع: «اِسماع»: شنوانیدن و «اَسماع» (جمع سمع): گوش ها.
 
اشعَه/ شعاع: اشعّه جمع شعاع است؛ در نتیجه نباید گفت: اشعه ها، بلکه باید گفت: شعاع ها و یا پرتوها و «شعاع» به معنای «پرتو» است.
 
اطوار: جمع «طور» به معنای اندازه، هیئت، حال و وضع، گفته می شود: ادا و اطوار در آورد. گاهی آن را «اطفار» تلفظ می کنند که صحیح نیست.
 
اظهر/ازهر: «اظهر» ظاهرتر، آشکارتر و «ازهر»: روشن و درخشان.
 
اِعاده: گاهی کلمه اعاده را با حرف اضافه «از» به کار می برند که اشتباه است؛ مانند: از او اعاده حیثیت کردند، بلکه باید بگویند: به او (برای او) اعاده حیثیت کردند؛چرا که اعاده یعنی چیزی را به کسی بازگرداندن و این معنا با «به» همگون است، نه با «از».
 
اِعلام/ اِعلان: «اعلام»  خبر دادن، آگاه کردن(اعلامیه) و «اِعلان» : آشکار کردن، ظاهر ساختن. گاه این دو را به جای یکدیگر به کار می برند.
 
اِفراط/ تفریط: «افراط» از حد و اندازه تجاوز کردن، زیاده روی و «تفریط» کوتاهی کردن در کاری، ضایع کردن.
 
اِقامه: اذان و اِقامه به کسر همزه درست است.
 
اقلاً و اکثراً: دو واژه عربی غیر منصرف است و تنوین نمی گیرد، ولی فارسی زبانان به آن تنوین می دهند و به صورت اقلاً و اکثراً استعمال می کنند که اشتباه است. البته چون این نوع استعمال در زبان فارسی رواج فراوانی یافته (به ویژه اقلاً) نمی توان آن دو را غلط دانست، اگر چه بهتر است به جای آن دو از الفاظ حداقل، حداکثر، دست کم ، بیشتر و اغلب بهره گرفت.
 
الغا/ القا: «الغا»: لغو کردن، باطل کردن و «القا»: تلقین کردن، مطلبی را به فکر یا ذهن کسی افکندن.
 
اَلم/ علَم: «الم» : درد ، رنج و «علم»: پرچم، بیرق
 
اَمارات/ اِمارات: «اَمارات» : جمع اَماره(نشانه)؛ مانند: اَمارات متحده عربی و «اِمارات» : جمع اِماره(حکومت، ریاست ، فرمانروایی)
 
اَمانت گذار/ اَمانت گزار:«اَمانت گذار»: کسی که امانتی را به دست کسی می سپارد و «اَمانت گزار»: کسی که امانت را ادا می کند.
 
امهال/ اهمال: «امهال» : مهلت دادن و «اهمال»: کوتاهی کردن، رها کردن ، واگذاشتن.
 
انتساب/ انتصاب: «انتساب»: نسبت داشتن و «انتصاب»: منصوب شدن، به کاری قیام کردن.
 
انتظار رفتن/ انتظار داشتن: گاهی این دو ترکیب، به جای «احتمال داشتن» و «پیش بینی کردن» به کار می رود. استعمال این ترکیب میل گوینده را بر وقوع آنچه مورد انتظار او است، می رساند؛ بنابراین باید دقت کرد در جمله هایی که وقوع، مطابق میل گوینده نیست، از این ترکیب استفاده نشود.
 
اِنتفا/ انتفاع: «انتفا»  از میان رفتن، نیست شدن و «انتفاع»: سود بردن
 
اَیار/ عیار: «اَیار»: یکی از ماه های سریانی و «عِیار»: مقیاسی برای سنجش مقدار خالص طلا.
 
اَوان/ عوان: «اوان» وقت، هنگام و «عوان»: میانه سال، مخفف اعوان(یاران، خادمان)، مامور اجرای حکم دیوان قضا.

منبع :

http://khalijefars.irib.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=2905:1390-01-30-07-17-55&catid=312:1390-01-24-06-15-26&Itemid=382

غلط های مرسوم در زبان پارسی


غلط های مرسوم در زبان پارسی


امروزه در نوشتن های روزمره به مواردی برخورد می کنیم که علیرغم نادرست بودن، کم کم مصطلح شده و در کلامِ مردم رایج می شوند. شاید بهتر باشد ابتدا نظر خود را در رابطه با غلط و درست بیان کنم:
به تصورِ من در مورد دستورِ نوشتن و نگارش، معنای «درست» یعنی آنچه امروز در میان اهلِ فن و حتی شاید مردمِ آگاه و حساس به ادبیات، موردِ پذیرش است – که شاید در دوره ای دیگر، عقیده ای غیر از این در میانِ مردم بوده! «درستِ » امروز شاید غلطِ دیروز بوده است و بالعکس. پس خیلی به درست و غلط بودن نمی توان دل خوش کرد و این یک امرِ نسبی و اقتضایی است، ولی به هر حال برای یکسان شدنِ آنچه امروز به نام «نگارش» داریم می باید تلاش کرد و به همین منظور در هر فرصتی به برخی از این موارد اشاره می کنیم.
1) واژه های دوقلو و دولوکس
«دوقلو» واژه ای ترکی و مرکب، متشکل از دو قسمتِ «دوق»  و « لو» است که معنای همزادها را میدهد و تلفظِ آن به صورت دوق-لو است و نه دو-قلو! اگرچه امروز در بسیاری موارد از واژۀ «قل» حتی به جا و معنای شباهت استفاده میگردد! پس در این کلمه هیچ عددی به کار نرفته تا ما بتوانیم آن را به کلمات دیگری چون سه قلو و چهارقلو و غیره بسط دهیم.
واژه ی دولوکس (De Luxe) نیز فرانسوی و به معنای تجملی و دارای جلال و شکوه است، پس هیچ مفهومی از دو برابر شدنِ لوکس در خود ندارد! تا بتوان آن را به سه-لوکس و چهار-لوکس تعمیم داد!
2) لغات فارسی در ظرف عربی
لغتی مانند «استاد» فارسی است و بنابراین قابلیت جمع شدن به شکلِ مکسر در عربی را ندارد. استادان، جمع صحیحِ این کلمه است و نه اساتید! که ظاهرا جمع مکسری از این کلمه می باشد.
مُهر نیز از آن واژه هایی در زبان ماست که شکل و قالبی عربی به آن داده اند و به صورتِ مفعولی نیز به غلط مطرح شده است: ممهور! به معنای مُهر شده.
واژه آزمایش نیز فارسی اسـت و نمی توان آن را با علامت جمع عربی یعنی " ات " جمع  بست. جمعِ صحیح این کلمه با " ها" در فارسی انجام میشود، یعنی: آزمایش ها.
جمع بستن اسامی جمع: کلماتی چون آثار، اَعمال، اَخبار، اَرکان ، حواس، منازل، مقاصد و عجایب به خودیِ خود و در معنا، جمع هستند و نباید دوباره آنها را به هر شکل و گونه ای جمع بست. شاید این کلماتِ غلطِ دوبار جمع بسته شده را گاهی شنیده یا در نوشته ها دیده باشید: آثارها، اخبارها ، ارکان ها، اعمال ها، حواس ها، عجایب هاِ، منازل ها، امورات، عملیات ها و غیره! ... که همگی نادرست اند.
3) استفاده نادرست یا نا به جا از دو واژه « است»  و «هست»
معنا و ریشه این دو واژه یکی است و در استفاده از آنها تنها اختلافی که وجود دارد در مقصود و بیان است و نه تفاوتِ دستوری و مفهومی. کمی روی کاربرد خودتان از این دو واژه فکر کنید! آیا توجه کرده اید که هرگاه قصد داریم با تاکید بیشتری، معنا را منتقل کنیم از کدامیک استفاده می کنیم.
استفاده از «هست» دارای تاکید بیشتری نسبت به دیگری ست. به نمونه ها توجه کنید:
«آیا پول همراهت است؟». یعنی: من نمیدانم که پول با خودت داری و در مورد جواب هم هیچ ایده ای ندارم.
«آیا پول همراهت هست؟». یعنی: من با این که نمیدانم که پول با خودت داری، ولی در مورد جوابِ تو، حدس میزنم که با خودت پولی نداری! یا شاید بتوان جمله اخیر را این معنا نیز بیان کرد: «آیا اصلا پولی با خودت داری؟»، و در قبالِ این سوال انتظارِ شنیدنِ پاسخِ منفی داریم!
در برخی موارد هم واژه «هست» به معنای «وجود دارد» به کار میرود و این تفاوت آن با «است» محسوب میگردد. به نمونه ها توجه کنید:
«یک درخت سیب در حیاطِ ماست». یعنی: «یک درختِ سیب در حیاطِ ما هست(وجود دارد)» و کاربرد «است» از زیبایی جمله می کاهد.
«او هنوز دانشجوست». یعنی: «او هنوز دانشجو است» و کاربرد «هست» جمله را از معنا دور می کند یا معنای تاکیدی به آن میدهد. یعنی: «او همچنان دانشجو هست و جای تردید ندارد!».
نتیجه آن که: این دو واژه میتوانند به جای هم استفاده شوند ولی دقت در این موارد به زیبایی و بیانِ دقیق ترِ مفاهیم کمک شایانی خواهد کرد.

منبع :

http://shadan-pub.com/component/k2/item/121-aid-121

گفتمان ، همان گفت‌ و گو نیست

گفتمان ، همان گفت‌ و گو نیست

امروزه، در اکثر موارد، واژه "گفتمان" به جای گفت‌وگو بکار می‌رود و حتی از این واژه، با مصدر "کردن" استفاده می‌شود، در صورتی که گفتمان، اصلاً به معنای گفت‌وگو نیست.

گفتمان واژه‌ای است که توسط داریوش آشوری، به عنوان معادل discours (دیسکور) فرانسوی، ساخته شده است، کلمه‌ای که آن را در فارسی، می‌توان به کلام، گفتار، نقد، خطابه، سخن و صحبت هم ترجمه کرد. اما داریوش آشوری، برای اینکه توجه خوانندگان را به معنای اصطلاحی و فلسفی واژه، خصوصاً به معنایی که در آثار میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، به کار رفته است، جلب کند، آن کلمات متعارف را کنار گذاشت و کلمه گفتمان را از بن ماضی "گفت" با پسوند "مان" به وجود آورد، همان‌طور که واژه ساختمان از بن ماضی "ساخت" و پسوند "مان"، ساخته شده است.

نظام‌های فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، علمی و هنری یک جامعه، در هر دوره از تاریخ آن، همگی با هم در ارتباط هستند و نظام واحدی را تشکیل می‌دهند که از آن می‌توان با عنوان سخن غالب آن زمانه یا به تعبیر داریوش آشوری، گفتمان غالب آن زمانه یاد کرد. به عبارت دیگر، گفتمان به پیوند میان ذهنیت مردم و ساختار اجتماعی ـ سیاسی و قدرت و زبان اطلاق می‌شود؛ وقتی گفتمان تغییر می‌کند، طبیعتاً همه این موارد هم دستخوش دگرگونی می‌شوند.

برای روشن شدن موضوع، می‌توان به نمونه‌ای از پیوند زبان و قدرت در مسأله جنسیت اشاره کرد. در جامعه مردسالار، مردان در خانواده قدرت را در دست دارند و همین ساختار در حکومت و سیاست هم وجود دارد و زنان نمی‌توانند نقشی در سیاست داشته باشند. در زبان چنین جامعه‌ای هم، طبیعتاً کلمات "زن" و "زنانگی"، نشان‌دهنده ضعف و ناقص‌عقلی‌اند، در عوض کلمه‌هایی مثل "مردانگی" ارزشمندند و تعابیری مثل "جوانمردی" و "قول مردانه" وجود دارد. چنین زبانی در چنان ساختار اجتماعی، بر دختران اثر می‌گذارد و سبب می‌شود آنها از همان کودکی باور کنند که از پسرها کمترند و باید به حاکمیت آنها تن در دهند. همین دخترها ازدواج می‌کنند و مردسالاری را در خانواده می‌پذیرند و پسرهایشان را با اعتماد به نفس و دخترهایشان را متکی به دیگران، بار می‌آورند. در این شرایط، اصطلاحاً گفته می‌شود گفتمان حاکم بر این جامعه، گفتمان مردسالاری است. لیکن وقتی گفتمان مردسالار در این جامعه از بین می‌رود، امکان تعلیم و تربیت یکسان و نیز امکان کار کردن در بیرون منزل و به تبع آن، استقلال اقتصادی برای دختران به وجود می‌آید و در نتیجه، آنها به موقعیت‌هایی در جامعه دست می‌یابند، در خانواده نظرشان به اندازه نظر همسرشان ارزش پیدا می‌کند و در اجتماع، از رایی مساوی برخوردار می‌شوند و در سیاست و حاکمیت نیز نقش پیدا می‌کنند. تغییرات به وجود آمده در نظام اجتماعی، فکری و سیاسی این جامعه، حتی در زبان آن هم پدیدار می‌شود، برای مثال، در زبان انگلیسی، پیش‌تر برای اشاره به سوم شخص، به طور مطلق، صرفاً he به کار می‌رفت، اما امروزه، نویسندگان انگلیسی‌زبان، در جایی که جنسیت آن فرد سوم مورد نظر نیست، خود را موظف می‌بینند از تعبیر he or she استفاده کنند.

http://zorwanplus.persianblog.ir/post/38

زبان فارسی و هجوم کلمات خارجی


زبان فارسی و هجوم کلمات خارجی

محمد شریف شایق

این که زبان یک پدیدة اجتماعی است و در مسیرزمان دست خوش تحولات می گردد، چیزی است که زبان شناسان نیز به آن معترف و این روند در هر زبانی به وفور دیده می شود. البته این تغییرات دربخش های مختلف زبان به وقوع می پیوندد.

مهم ترین این تحول در بخش واژه های زبان قابل رویت است که با گذشت زمان معنای برخی از واژه ها تغییر می خورد، مثلا در زبان فارسی دری واژه مزخرف درقرن پنجم و ششم به معنای خوب و نیکو به کار می رفته در حالی که امروز به معنای زشت و بد استفاده می شود. همچنان برخی از واژه ها به مرور زمان از کار می افتند حتا به اندازه یی که   .....

ادامه نوشته

چامه سرائی یا شعر

چامه سرائی یا شعر

شعر یا چامه یکی از کهن‌ترین گونه‌های ادبی و شاخه‌ای از هنر می‌باشد. شعر یک گونهٔ ادبی است که در آن از زیبایی‌های سطح و فرم زبان، بیان هنری احساسات، و تکنیک‌های خاص بهره گرفته می‌شود. به سرایندهٔ شعر شاعر یا چامه‌سرا گویند.

آثار ادبی را به دو دستهٔ اصلی نثر و شعر تقسیم می‌کنند که   ......

ادامه نوشته

گویش های ایرانی

گویش های ایرانی

گویش های ایرانی در ادوار مختلف و در نقاط مختلف ایران تنوع زیادی دارد، که بعضی از آنها در حال حاضر منسوخ شده، و برخی در حال فراموشی هستند.

در ادامه دسته بندی گویش های ایرانی مورد بررسی قرار می گیرد.


گویش های ایرانی در اسناد تاریخی


در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده، ذکری آمده و گاهی نمونه های کوتاه، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است.

در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است.

در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده، ذکری آمده و گاهی نمونه های کوتاه، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است.

در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است، که در زیر به آنها اشاره می شود:


ارانی: گویش ناحیه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخری و مقدسی از آن یاد کرده اند. مقدسی درباره آن مینویسد
«در اران سخن می گویند و فارسی ایشان قابل فهم است و در حروف به خراسانی نزدیک است.»

مراغی: حمدالله مستوفی مینویسد: «تومان مراغه چهار شهر است
مراغه و بسوی(؟) و خوارقان و لیلان... مردمش سفید چهره و ترک وش می باشند... و زبانشان پهلوی مغیر است.»

در نسخه دیگر "پهلوی معرب" ثبت شده و محتمل است که در این عبارت کلمه معرب تصحیف مغرب باشد، یعنی گویش پهلوی مغربی. زیرا که در غالب آثار نویسندگان بعد از اسلام همه گویشهای محلی را که با زبان فارسی دری متفاوت بوده به لفظ عام پهلوی یا فهلوی میخواندند.

همدانی و زنجانی: مقدسی درباره گویش این ناحیه تنها دو کلمه ذیل را ثبت کرده است: "واتم" و "واتوا". شمس قیس رازی یک دو بیتی را در بحث از وزن فهلویات آورده و آن را از زبان "مردم زنگان و همدان" می شمارد. حمدالله مستوفی درباره مردم زنجان مینویسد
زبانشان پهلوی راست است.

کردی
یاقوت حموی قصیده ای ملمع از یک شاعر کرد به نام نوشروان بغدادی معروف به "شیطان العراق" در کتاب خود آورده است.

خوزی: گویش مردم خوزستان که در روایات حمزه اصفهانی و ابن الندیم نیز از جمله زبانهای متداول در ایران ساسانی شمرده شده است. اصطخری درباره گویش این ناحیه مینویسد
«عامه ایشان به فارسی و عربی سخن میگویند، جز آنکه زبان دیگری دارند که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است.» و ظاهراً مرادش گویش ایرانی آن سرزمین است. مقدسی نیز درباره گویش مردم خوزستان نکاتی را ذکر می کند که گویا مربوط به فارسی متداول در خوزستان است، نه گویش خاص محلی.

دیلمی: اصطخری درباره این ناحیه مینویسد: «زبانشان یکتاست و غیر از فارسی و عربی است» و مقدسی میگوید
«زبان ناحیه دیلم متفاوت و دشوار است».

 

گیلی یا گیلکی: ظاهراً گویشی جداگانه از دیلمی بوده است. اصطخری مینویسد: «در قسمتی از گیلان (جیل) تا آنجا که من دریافته ام طایفه ای از ایشان هستند که زبانشان با زبان جیل و دیلم متفاوت است.» و مقدسی میگوید
گیلکان حرف خاء (یا حاء) به کار می برند.

طبری یا مازندرانی
این گویش دارای ادبیات قابل توجهی بوده است. میدانیم که کتاب "مرزبان نامه" به گویش طبری تألیف شده بود و از آن زبان به فارسی دری ترجمه شده است. ابن اسفندیار دیوان شعری را به زبان طبری با عنوان "نیکی نامه" ذکر می کند و آن را به اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروین مؤلف "مرزبان نامه" نسبت میدهد. در "قابوس نامه" نیز دو بیت به گویش طبری از مؤلف ثبت است. ابن اسفندیار از بعضی شاعران این سرزمین که به گویش طبری شعر میگفته اند یاد کرده و نمونه ای از اشعار ایشان را آورده است. در "تاریخ رویان" اولیاءالله آملی نیز ابیاتی از شاعران مازندرانی به گویش طبری ضبط شده است.

:اخیراً چند نسخه خطی از ترجمه ادبیات عرب به گویش طبری و نسخه هایی از ترجمه و تفسیر قرآن به این گویش یافت شده که از روی آنها میتوان دریافت که گویش طبری در قرنهای نخستین بعد از اسلام دارای ادبیات وسیعی بوده است. مجموعه ای از دو بیتی های طبری که به "امیری" معروف و به شاعری موسوم به "امیر پازواری" منسوب است، در مازندران وجود داشته که "برنهارد درن" خاور شناس روسی نسخه آنها را به دست آورده و زیر عنوان "کنزالاسرار" در سن پطرز بورگ (یا - سن پطرز بورغ) با ترجمه ترجمه فارسی چاپ کرده است. مقدسی می نویسد که زبان طبرستان به زبان ولایت قومس و جرجان نزدیک است، جز آنکه در آن شتابزدگی هست.

گشتاسف: درباره مردم این ناحیه (در قفقاز کنار دریای خزر میان رودهای ارس و کر) حمدالله مستوفی مینویسد
«زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»

قومس و جرجان (گرگان): مقدسی در ذکر زبان مردم این دو ناحیه مینویسد
«زبانشان به هم نزدیک است. میگویند "هاده" و "هاکن" و شیرینیی در آن هست.»

رازی: مقدسی درباره اهل اقلیم الجبال مینویسد: زبانهای گوناگون دارند. اما در ری حرف "راء" را به کار میبرند. میگویند
راده و راکن. از زبان رازی در جاهای دیگر نیز اطلاعاتی داده اند. شاعری به نام "بندار رازی" اشعاری به زبان مردم این شهر دارد که از آن جمله چند بیتی در المعجم ثبت است.

رامهرمزی
درباره زبان مردم این ناحیه مقدسی تنها اشاره میکند که زبانی دارند که فهمیده نمی شود.

فارسی: اصطخری درباره یکی از سه زبان متداول در استان فارس مینویسد
«فارسی زبانی است که به آن گفتگو می کنند، و همه مردمان فارس به یک زبان سخن می گویند، که همه آن را می فهمند، مگر چند لفظ که متفاوت است و برای دیگران دریافتی نیست.»

فهلوی یا پهلوی
بنابر نوشته اصطخری "زبان نوشتن عجم - ظاهراً یعنی ایرانیان غیر مسلمان - و وقایع و نامه نویسی زرتشتیان (زردشتیان) با یکدیگر پهلوی بوده که برای دریافتن عامه به تفسیر احتیاج داشته است». و گمان میرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری چند کتاب دینی زرتشتی مانند دینکرد و بندهش را به آن تألیف کرده اند.

کرمانی
مقدسی مینویسد که زبان مردم این سرزمین قابل فهم است و به خراسانی نزدیک است. اصطخری آورده است که زبان مردم کرمان همان زبان فارسی است.

مکری
بر حسب نوشته اصطخری زبان مردم مکران، فارسی و مکری بوده است. مقدسی نوشته است که زبان مردم مکران وحشی است.

بلوچی
اصطخری نوشته است که بلوچان و اهل بارز جز فارسی زبان دیگری نیز دارند.

 

کوچی یا قفصی: طائفه قفص یا کوچ که ذکر ایشان در بیشتر موارد و منابع با بلوچان یکجا می آید، بر حسب نوشته اصطخری بجز فارسی زبان دیگری نیز داشته اند که "قفصی" خوانده شده است. مقدسی درباره طوایف "کوچ و بلوچ" مینویسد
زبانشان نامفهوم است و به سندی شبیه است.

نیشابوری: بر حسب نوشته مقدسی زبان مردم نیشابور فصیح و قابل فهم بوده است، جز آنکه آغاز کلمات را کسره میدادند و یائی بر آن می افزودند. مانند: "بیگو"، "بیشو"، و سین ای بی فایده (به بعضی صیغه های فعل) علاوه میکردند. مانند
"بخردستی"، "بگفتستس"، "بخفتستی" و آنچه به این می ماند. و در آن سستی و لجاجی بوده است. و مینویسد که این زبان برای خواهش مناسب است.

هروی: مسعودی مینویسد: بهرام همه زبانها را میدانست و در خشم به عربی، در جنگ به ترکی، و در مجلس عام به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن میگفت. مقدسی مینویسد
«زبان مردم هرات وحشی است و در همه اقالیم وحشی تر از زبان هرات نیست» و این زبان را زشت شمرده و برای طویله مناسب دانسته است.

بخارایی
زبان بخارایی بنابر نوشته اصطخری همان زبان سغدی بوده است با اندک اختلافی، و می نویسد که زبان "دری" نیز داشته اند. مقدسی مینویسد که در زبان ایشان تکرار فراوان است. مثلاً میگویند "یکی مردی دیدم" یا "یکی ادرمی دادم"؛ و در میان گفتار کلمه "دانستی" را بیهوده مکرر میکنند. سپس میگوید که زبان ایشان "دری" است و هر چه از آن جنس باشد دری نامیده می شود. زیرا که آن زبانی است که بدان نامه سلطنتی را مینویسند و عریضه و شکایت به این زبان نوشته میشود؛ و اشتقاق این لفظ از "در" است یعنی زبانی که در "دربار" به آن گفتگو میکنند.

مروی: مقدسی مینویسد که در زبان ایشان سنگینی و درازی و کششی در آخـرهـای کـلـمـات هـسـت و مـثـال می آورد که «مردم نیشابور میگویند "برای این" و مرویان میگویند "بترای این" و یک حرف می افزایند، و اگر دقت کنی از این گونه بسیار می یابی». و جای دیگر مینویسد: «این زبان برای وزارت مناسب است.» یاقوت در کلمه "ماشان" که نام نهری است مینویسد
«مردمان مرو آن را با جیم بجای شین ادا می کنند.»

خوارزمی: اصطخری مینویسد: زبان مردم خوارزم یکتاست و در خراسان هیچ شهری نیست که مردمانش به زبان ایشان سخن بگویند. یاقوت در ذکر قصبه "نوزکاث" مینویسد
شهرکی است نزدیک جرجانیه خوارزم و "نوز" به زبان خوارزمی به معنی جدید است، و آنجا شهری است که نامش "کاث" است، و این را یک "کاث جدید" خوانده اند.

ابوعلی سینا در رساله "مخارج الحروف" تلفظ حرفی را که سین زائی خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمی ذکر میکند.

سمرقندی: مقدسی مینویسد
مردم سمرقند را که میان کاف و قاف است به کار می برند و میگویند "بکردک(ق)م"، "بگفتک(ق)م" و مانند این، و در زبانشان سردیی هست.

صغدی (سغدی)
مقدسی مینویسد مردم ولایت صغد زبانی جداگانه دارند که با زبانهای روستاهای بخارا نزدیک است، اما بکلی جداست. اگر چه زبان یکدیگر را می فهمند

زبان بامیان و طخارستان
به نوشته مقدسی با زبان بلخی نزدیک بوده، اما پیچیدگی و دشواری داشته است.

بلخی
زبان مردم بلخ در نظر مقدسی زیباترین زبانها بوده اما بعضی کلمات زشت در آن وجود داشته است. و مینویسد که این زبان برای پیام آوری مناسب است.

جوزجانی
به نوشته مقدسی زبان این ناحیه میانه زبان مروزی و بلخی بوده است.

بستی
همینقدر نوشته اند که زبانی زیبا بوده است.

زبان طوس و نسا
نزدیک به زبان نیشابوری بوده است.

سجستانی
مقدسی نوشته است که «در زبان ایشان ستیزه جویی و دشمنی وجود دارد. صوتها را از سینه بیرون می آورند و آواز را بلند میکنند.» و میگوید این زبان برای جنگ خوب است.

غوری: شاید زبان این ناحیه همان بوده باشد که اکنون پشتو خوانده می شود. در هر حال با فارسی دری متفاوت بوده است. بیهقی مینویسد
«امیر... دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند.»

زبان چاچ (شاش)
مقدسی نوشته است که زبان این ناحیه زیباترین زبان هیطل است و از این نکته درست معلوم نیست که رابطه آن با زبانهای ایرانی چه بوده است.

قزوینی
درباره زبان مردم این شهر تنها این نکته را ذکر کرده اند که قاف به کار می برند و بیشتر ایشان برای معنی جید ( = خوب) میگویند بخ.

گویشهای روستائی خراسان: مقدسی مینویسد
کوچکترین شهری از خراسان نیست مگر آنکه روستاهای آن زبان دیگری داشته باشند.

شیرازی
در "گلستان" سعدی بیتی هست که در بعضی نسخه ها در عنوان آن نوشته اند "ترکیه" و گاهی "شیرازیه" و در هر حال به گویش محلی شیراز است.

:در کلیات سعدی نیز یک مثنوی ملمع با عنوان "مثلثات" به عربی و فارسی و شیرازی باقی است. در دیوان حافظ هم غزل ملمعی متضمن بعضی مصراعها به گویش شیرازی ثبت است. چندی پس از زمان حافظ شاعری از مردم شیراز به نام "شاه داعی" منظومه هایی به این زبان سروده است.

نیریزی
در یک جنگ خطی مکتوب در قرن هشتم اشعاری با عنوان "نیریزیات" ثبت شده است و در همین جنگ فصلی دیگر با عنوان "فهلویات" آمده که شاید به گویش شیرازی باشد.

اصفهانی
اوحدی اصفهانی چند غزل به گویش محلی اصفهان سروده است که در دیوانش ثبت است. عبارتی به گویش اصفهانی نیز در لطایف عبیدزاکانی آمده است.

آذری
یکی از گویشهای ایرانی که تا اواخر قرن دهم هجری در آذربایجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمین را فارسی میخواند که مراد از آن یکی از گویشهای ایرانی است و به تعدد این گویشها نیز اشاره میکند. مسعودی (قرن چهارم) پس از آنکه همه زبانهای ایرانیان را فارسی خوانده به اختلاف گویشها اشاره کرده و نام گویش "آذری" را در ردیف پهلوی و دری آورده است. یاقوت حموی نیز زبان مردم آذربایجان را یکجا "آذریه" و جای دیگر "آذربیه" نوشته است و میگوید که جز خودشان کسی آنرا نمی فهمد.

:همام تبریزی غزلی به گویش محلی تبریز داد که متن آن را عبید زاکانی در مثنوی "عشاقنامه" خود درج کرده است. در دیوان شاه قاسم انوار تبریزی نیز چند غزل به این گویش وجود دارد و در رساله روحی انارجانی فصلهائی به زبان عامیانه تبریز در قرن دهم ثبت است.


اردبیلی
ابن بزاز در "صفوةالصفا" جمله هائی را از زبان شیخ صفی الدین با قید زبان اردبیلی نقل کرده و سپس دو بیتی های متعددی را از شیخ آورده که به احتمال کلی به همان گویش اردبیل است. شاید با آذری متداول در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان تفاوتهائی جزئی داشته است.

اما چنانکه از مطلب مذکور در فوق دریافته می شود، آگاهی ما از گویشهای متعددی که در قرون پیشین در سرزمین پهناور ایران رایج بوده است، اجمالی است و غالباً تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهی جمله های کوتاه یا مصراعی و بیتی از آنها قید کرده اند و در موارد معدود نمونه گویشهای مزبور به یک تا چند صفحه میرسد. 

گویش های ایرانی در زمان معاصر

اما در روزگار ما گذشته از "فارسی دری" که "فارسی نو" نیز خوانده می شود، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویشهای متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی می کنند.

در روزگار ما گذشته از فارسی دری که فارسی نو نیز خوانده می شود، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویشهای متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی می کنند.

مهمترین زبان ها و گویش های ایرانی امروز از این قرار است:

تاجیکی
این زبان همان فارسی دری است با اندک تفاوتی در واژگان و چگونگی ادای بعضی از واکها. تاجیکی زبان ملی جمهوری تاجیکستان است و گذشته از این در بسیاری از نواحی جمهوری ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحیه کشکه دریا و مناطق مسیر رودهای سرخان دریا و چرچیک و غیره) و نزد انبوهی از مردم شهرهای بزرگ بخارا و سمرقند، و گروهی از ساکنان جمهوریهای قرقیزستان (نواحی جلال آباد و اش) و قزاقستان متداول است.

:تاجیکان اصیل بازمانده ایرانیانی هستند که از قدیمترین روزگار در آن سرزمین میزیسته اند و به تدریج در طی قرنهای دراز اقوام دیگر مشرق آسیا در سرزمین ایشان نفوذ کردند و جای گرفتند و اکنون قسمتهائی از این ناحیه به صورت جزیره هائی باقی مانده که مردم آن، زبان و آداب ایرانی خود را حفظ کرده اند.بعضی اقلیتها مانند یهودیان و کولیان و عربهای آسیای میانه نیز به تاجیکی سخن می گویند. شماره تاجیک زبانان را به دو میلیون و نیم تخمین کرده اند. 
:قطع رابطه اداری و حکومتی میان کشور ایران و سرزمینهای مزبور در چند قرن اخیر موجب شده است که زبان ادبی تاجیکی با فارسی دری اختلافاتی پیدا کند. عمده این اختلافها در لغات و کلماتی است که دسته ای از گویش جاری مردم آن نواحی در زبان ادبی تاجیکی راه یافته است. دسته دیگر از زبانهای تاتاری و ازبکی در آن زبان وارد شده، و شماره بسیاری از لغات علمی و فنی هم از روسی در این زبان نفوذ کرده است. با این حال آثار گویندگان و نویسندگان فارسی زبان قرنهای پیشین (که بعضی از ایشان خود از مردم همان نواحی بوده اند) هنوز بخوبی برای مردم تاجیکستان دریافتی است و جزء میراث فرهنگی ایشان شمرده می شود. بعضی خصوصیات صرف و نحوی نیز زبان تاجیکی را از فارسی دری متمایز میکند. 
:این زبان را در اوایل تشکیل جمهوری تاجیکستان به الفبای لاتینی با تغییر چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چندی الفبای روسی را برای نوشتن آن اختیار کردند و اکنون نیز همین خط در آن سرزمین متداول است. 
از نویسندگان بزرگ تاجیکستان در دوران اخیر صدرالدین عینی است که پدر ادبیات جدید تاجیکستان شمرده میشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقیقی فراوان دارد.

بختیاری و لری
در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن می گویند که با کردی خویشاوندی دارد، اما با هیچ یک از شعبه های آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.

کردی
نام کردی عادةً به زبان مردمی اطلاق می شود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی می کنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههائی در جمهوریهای ارمنستان، گرجستان و آذربایجان و عده کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن می گویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است.

:زبان یا گویش کردی همه این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه «کرد» به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته این کلمه را معادل کلمه "شبان" و "چوپان" بکار برده اند. 
:ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را "صنف من الاکراد" میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است. یاقوت حموی مردمان ساسون را الاکراد السناسنه میخواند (معجم البلدان). حمزه اصفهانی می نویسد: کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان (تاریخ سنی ملوک الارض).در کارنامه اردشیر بابکان هم کردان به معنی شبانان آمده است نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمه کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص 166). 
:اما زبانی که کردی خوانده می شود شامل گویشهای متعددی است که هنوز با همه مطالعاتی که انجام گرفته درباره ساختمان و روابط آنها با یکدیگر تحقیق دقیق و قطعی به عمل نیامده است. بر حسب عادت این گویشها را به دو گروه اصلی تقسیم می کنند: یکی کورمانجی که خود به دو شعبه تقسیم میشود: شعبه شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه؛ و شعبه غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری. از قرنهای پنجم و ششم هجری آثار ادبیات شفاهی و کتبی کردی در مآخذ تاریخی دیده می شود. از آن جمله قصیده ای ملمع از انوشیروان بغدادی معروف به شیطان العراق که در معجم البلدان آمده است. 
:کردی دارای ادبیات شفاهی وسیعی است که قسمتی از آن توسط محققان اروپایی و ایرانی در زمانهای اخیر گرد آمده و ثبت شده است. در حال حاضر کردان عراق الفبای فارسی - عربی را با اندک تغییری در شیوه خط برای نوشتن زبان خود بکار میبرند. کردان سوریه از الفبای لاتینی برای نوشتن گویش خود استفاده می کنند و کردان ساکن جمهوریهای آسیای میانه الفبای روسی (سیریلیک) را بکار می برند. شماره متکلمان به گویشهای مختلف کردی را به شش تا هشت میلیون نفر تخمین کرده اند.

دری افغانستان
دری نام یکی از دو زبان رسمی کشور افغانستان است. این کشور که قسمت عمده آن گهواره ادبیات گرانبهای فارسی بعد از اسلام بوده است، بی شک یکی از شریکان بزرگ و وارثان بحق این فرهنگ وسیع و عمیق است و زبانی که بطور مطلق دری خوانده می شود در حقیقت جز ادامه همان فارسی دری نیست که رابعه بنت کعب و دقیقی و عنصری بلخی و سنائی و سید حسن غزنوی و عبدالحی گردیزی و خواجه عبدالله انصاری هروی و ناصرخسرو قبادیانی و دهها امثال ایشان با همکاری بزرگان دیگر این سرزمین پهناور بنیاد گذاشته و به کمال رسانیده اند.

:زبان دری افغانستان با فارسی تفاوتهایی جزئی دارد. بعضی از خصوصیات صرف و نحوی محلی در آن وارد شده و از این جهت از فارسی ادبی متداول در ایران متمایز شده است. این تفاوتها اندکی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای واکهاست که با تلفظ نواحی شرقی و شمال شرقی ایران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهای دیگر از نظر لغات و اصطلاحات محلی است که در زبان ادبی افغانستان وارد شده است. دیگر آنکه بعضی از کلمات و اصطلاحات علمی و فنی دنیای امروز در فارسی ایران از زبان فرانسوی اخذ و اقتباس شده، و همانها را در زبان دری افغانستان به سبب ارتباطی که در طی یکی دو قرن اخیر با هندوستان داشته است، از زبان انگلیسی گرفته اند. به این طریق در واژگان فارسی و دری اندک اختلافی وجود دارد. این اختلافها با ارتباط فرهنگی میان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدین بتدریج کمتر می شود. 
:شمار مردمی که در کشور افغانستان به زبان فارسی دری متلکم هستند به موجب آمارهای اخیر در حدود 5 میلیون نفر است. اما همه سکنه آن سرزمین این زبان را می دانند و بکار میبرند. در سالهای اخیر در افغانستان برای اصطلاحات جدید اداری و علمی و فنی الفاظی وضع کرده اند که غالباً ریشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجی، پوهنتون، پوهاند، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ایرانی { دانشکده، دانشگاه، استاد، دانشیار } و غیره.


بلوچی
بلوچی از گویشهای ایرانی شمال غربی شمرده می شود اما در زمانهای تاریخی نشانه متکلمان به این گویش را در مشرق ایران می بینیم. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفه کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد می شود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کناره های دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتی از بلوچان در دورترین قسمت جنوب شرقی ایران و قسمتی دیگر در غرب کشور پاکستان امروزی جای دارند. مجموع این ناحیه بلوچستان خوانده می شود که بر حسب مرزهای سیاسی به بلوچستان ایران، و بلوچستان پاکستان تقسیم می شود. گروهی از بلوچان نیز در قسمت جنوبی افغانستان و جنوب غربی پنجاب و طوایفی از آنها نیز در کرمان و لارستان و سیستان و خراسان سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش به گرگان و حتی جمهوری ترکمنستان رفته و در آن نواحی ساکن شده اند.

:بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم می توان کرد: شرقی، یا شمال شرقی، و غربی، یا جنوب غربی، مجموع مردم بلوچی زبان را به یک و نیم میلیون تا دو و نیم میلیون نفر تخمین کرده اند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند.


تاتی
در سرزمین آذربایجان نیز یکی دیگر از زبانها یا گویشهای ایرانی رایج است که تاتی خوانده میشود. متکلمان به این زبان در جمهوری آذربایجان (شمال شرقی شبه جزیره آبشوران) و بعضی از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضی از روستاهای آذربایجان ایران نیز زبان تاتی هنوز رایج است. روی هم رفته زبان تاتی را در حدود یکصد و ده هزار نفر در جمهوریهای شوری سابق به عنوان زبان مادری بکار میبرند.

 

تالشی
در جلگه لنکران و سرزمین آذربایجان شوروی یک زبان ایرانی دیگر متداول است که طالشی خوانده میشود و در قسمت جنوب غربی دریای خزر و در مرز ایران و شوروی نیز گروهی به این زبان تکلم می کنند. عده گویندگان این زبان را تا 150 هزار نفر تخمین کرده اند که از آنجمله نزدیک 100 هزار نفر در جمهوریهای شوری به سر میبرند.

زبان تالشی از جمله زبانهای ایرانی شمال غربی است که در زمانهای قبل (تا حدود قرن دهم هجری) در سرزمین آذربایجان رایج بوده و از آن پس جای خود را به یکی از گویشهای ترکی داده است. آثاری از این زبان بصورت دو بیتی هایی منسوب به ناحیه اردبیل و متعلق به قرن هشتم هجری در دست است.


گیلکی
از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بوده و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود بکار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند. شماره مردم گیلکی زبان از یک میلیون نفر تجاوز می کند؛ اما اکثریت قاطع آنها زبان رسمی ایران یعنی فارسی را نیز میدانند. از زبان گیلکی دو بیتی هایی معروف به "شرفشاهی" در دست است که به شاعری موسوم یا ملقب به "شرفشاه" منسوب می شود. در قرن اخیر بعضی از شاعران محلی مانند "کسمائی" به این گویش اشعار سیاسی و وطنی سروده اند.

 

طبری یا مازندرانی
یکی دیگر از گویشهای ایرانی کرانه دریای خزر است که در استان مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. این گویش در شهرها و نواحی کوهستانی چه در تلفظ و چه در واژگان اختلافی دارد. در قسمت شهر نشین تأثیر شدید زبان فارسی دری دیده می شود که بتدریج جای گویش محلی را می گیرد.زبان طبری در زمانهای گذشته دارای آثار ادبی قابل توجی بوده است. کتاب مرزبان نامه نخست به این زبان تألیف شده و سپس آنرا در قرن هفتم هجری به فارسی دری برگردانده اند. "قابوسنامه" و "تاریخ طبرستان" ابن اسفندیار و مآخذ دیگر نیز شعرهایی به این زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهایی به زبان محلی خود در یاد دارند و میخوانند که عنوان عام "امیری" به آنها داده می شود و همه را، اگر چه از روی خصوصیات زبان شناسی به یک زمان و یک شخص نمی توان نسبت داد؛ به شاعری موسوم به "امیر پازواری" منسوب می کنند.

:شماره متکلمان به گویش طبری را به یقین نمیتوان تعیین کرد. اما در هر حال از یک میلیون متجاوز است. همه ایشان زبان رسمی کشور ایران یعنی فارسی را نیز میدانند و بکار می برند. 
:طبری را با گیلکی از یک گروه می شمارند و عنوان عام "گویشهای کناره خزر" به آنها میدهند.


پشتو
زبان پشتو که افغانی هم خوانده می شود در نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان و قسمت شمال غربی پاکستان متداول است. گروهی از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودی در چترال و کشمیر و کناره مرزهای ایران و افغانستان سکونت دارند. قدیمی ترین آثار زبان پشتو از قرنهای نهم و دهم هجری است. در طی قرون متمادی پشتو تنها در گفتار بکار میرفته و آثار ادبی به این زبان بسیار اندک بوده است. تنها از سی چهل سال پیش بود که دولت افغانستان پشتو را زبان رسمی کشور قرار داد و از آن پس روزنامه، کتاب و آثار ادبی به این زبان پدید آمد و تدریس آن در آموزشگاهها معمول شد.

زبان پشتو چه از نظر واک شناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با زبانهای دیگر ایرانی تفاوتهایی دارد که اینجا مجال بحث درباره آن نیست. این زبان را معمولاً به دو گروه غربی (یا جنوب غربی) و شرقی (شمال شرقی) تقسیم میکنند. گویش مهم گروه غربی، گویش قندهاری است و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمیت دارد. اختلاف میان این دو گروه هم در چگونگی ادای واکها و هم در بعضی نکات دستوری است. از آن جمله همین نام یا عنوان زبان است که در قندهاری « پختو » و در پیشاوری « پشتو » تلفظ می شود. 
در قانون اساسی جدید افغانستان هر دو زبان رایج آن کشور، یعنی دری و پشتو به عنوان زبانهای رسمی ملی پذیرفته شده است.


آسی
در قسمتهایی از سرزمین قفقاز بقایای یکی از زبانهای ایرانی هنوز متداول است. این زبان « آسی » خوانده می شود. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری آستی شمال و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیه خودمختار «آستی جنوبی» خوانده می شود، سکونت دارند. زبان آسی به دو گویش اصلی تقسیم می شود که یکی را « ایرونی » و آن یک را « دیگوری » میخوانند.

:گویشی که بیشتر جنبه ادبی دارد « ایرونی » است. زبان آسی را دنباله زبان سکائی باستان می شمارند، و در هر حال کی از شعبه های زبانهای ایرانی است. شماره متکلمان به این زبان اندکی بیش از چهل هزار نفر است. 

گویشهای مرکزی ایران

 

در روستاها و شهرکهای مرکز ایران و آبادیهای پراکنده در حاشیه کویر گویشهای متعددی هنوز باقی است که غالباً شماره متکلمان آنها اندک است و هر یک خصوصیاتی دارند، از آن جمله: 

گویشهای میان کاشان و اصفهان
در این نواحی گویشهای روستاهای وینشون، قرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون و گویشهای محلات، خوانسار، سو، لیمه، جوشقان در خور ذکر است که درباره آنها تحقیقات و مطالعاتی کم یا بیش انجام گرفته است.
گویش یزدی
که با گویش زرتشتیان یزد و کرمان یکی است با اندک اختلافاتی در تلفظ.
نائینی و انارکی
میان اصفهان و یزد.
نطنزی، یارندی و فریزندی
شمال غربی نائین.
خوری و مهرجانی
در قراء خور و مهرجان (در ناحیه بیابانک)
گویشهای حوزه شهر سمنان
شامل سمنانی، لاسگردی، سرخه ای، سنگسری و شهمیرزادی.
گویشهای حوزه اراک
شامل گویشهای وفس، آشتیان و تفرش.
تاکستانی
در جنوب غربی قزوین - و اشتهاردی در نزدیکی آن.

گویش های سرزمین فارس

در بعضی از روستاهای استان فارس گویشهای خاصی هست که با وجود زبان جاری سراسر آن استان که فارسی است هنوز بر جا مانده اند؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دری نیافته اند. اینها عبارتند از گویشهای متداول در روستاهای شمغون، پاپون، ماسرم، بورینگون و بعضی دهکده های دیگر. این گویشها همه از گروه جنوب غربی شمرده می شوند. اما بعضی دیگر مانند "سیوندی" در قریه سیوند (50 کیلومتری شمال شیراز) از جمله گویشهای شمال غربی است که شاید بر اثر مهاجرت در آن ناحیه رواج یافته و باقی مانده باشد. 
در ناحیه باشکرد (واقع در جنوب شرقی خلیج فارس) نیز گویشهای باشکردی وجود دارد که خود به دو گروه جنوبی و شمالی تقسیم می شود و دارای مختصاتی است که آنها را از گویشهای دیگر ایرانی مشخص و متمایز می کند.


زبان های پامیری

در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیائی ایران، یعنی در ناحیه کوهستانی مجاور پامیر، که اکنون جزء دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است گویشهای متعدد ایرانی هنوز بر جا مانده است.


گویش های دیگر ایرانی

مونجانی
گویش عده معدودی است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقی افغانستان - سکونت دارند. 
یغنابی
گویشی است متداول میان ساکنان دره یغناب و چند آبادی مجاور آن واقع در جمهوری تاجیکستان - شمال شهر دوشنبه - و این گویش خود به دو شعبه شرقی و غربی تقسیم می شود.
 
پراچی
میان نواحی فارسی زبان و پشتو زبان و هندی زبان، در چند روستا واقع در شمال کابل هنوز گروه معدودی به این گویش متکلم هستند، اما همه ایشان زبان فارسی (دری - تاجیکی) را نیز میدانند و برای ارتباط میان خود و اقوام همسایه بکار می برند.
 
ارموی
گویشی است متداول میان قوم کوچکی که در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضی به فارسی و بعضی به پشتو متکلم می شوند و گویش خود را ترک و فراموش می کنند.
 
کومزاری
یگانه گویش ایرانی باقی مانده در جنوب خلیج فارس یعنی در شمالی ترین قسمت شبه جزیره عمان است. یک قبیله بدوی در این منطقه (کرانه جنوبی تنگه هرمز - روبروی بندرعباس) به این گویش سخن می گویند.
زازا
(در نواحی سیورک، چبخچور، کر) و گورانی (در کندوله، پاوه، اورامان، تل هدشک) گویشهای متعددی که به هم نزدیک هستند و غالب آنها با گویشهای کردی آمیخته اند.


درباره رابطه گویشهای ایرانی امروز با یکدیگر و طبقه بندی آنها با وجود تحقیقات و مطالعاتی که انجام گرفته است هنوز نظر صریح و قطعی نمی توان داشت. تنها شاید بتوان گفت که بعضی از گویشهائی که جزء گروه مرکزی شمرده می شوند دنباله گروهی از گویشهای ایرانی میانه هستند که شامل گویش پهلونیک نیز بوده است، اما هیچ یک از گویشهای جدید که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنباله مستقیم پهلوانیک شمرده نمی شود. فارسی نو یا فارسی دری، که دنباله زبان فرهنگی و اداری و بازرگانی دوره ساسانیان است و خود حاصل تحول و تکامل یکی از گویشهای جنوب غربی است؛ بر همه گویشهای محلی غلبه یافته، هر چند، چنانکه در تکوین هر زبان ادبی و رسمی طبیعی و جاری است، کلمات بسیاری را از گویشهای شمال غربی و شمال شرقی اخذ و اقتباس کرده است.

منبع :

تاریخ زبان فارسی، به قلم دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول، چاپ چهارم

 

کتاب شناسی فن بیان : آوا شناسی

 

آواشناسی (فونتیک) 
 
مشخصات کتاب
  • تعداد صفحه: 192
  • نشر: آگه (01 دی، 1388)
  • شابک: 964-329-056-5
  • قطع کتاب: رقعی

   

واژه‌ بست

واژه‌ بست

واژه‌بست تک‌واژی وابسته‌است که برای ساخت حالت‌های گرامری به‌کار می‌رود.

واژه‌بست‌ها به وندها شباهت دارند، اما تفاوت مهمشان در این است که برروی گروه‌ها اِعمال می‌شوند، یعنی اینکه برای ساخت حالتی گرامری استفاده می‌شوند که صرفاً در یک گروه (گروه اسمی، گروه فعلی) معنا دارد. ازجملهٓ این واژه‌بست‌ها می‌توان به نقش‌نمای اضافهٓ فارسی اشاره کرد که تنها در ساخت ترکیب اضافی کاربرد دارد و استفاده از آن در یک واژه (آن‌گونه‌که وندها کاربرد دارند) مستقلاً کاربری ندارد.

واژه‌بست‌های فارسی

مهمترین واژه‌بست‌های فارسی (ـم، ـی، ـیم، ـید، ـند) هستند که در انتهای افعال فارسی، شخص فعل را می‌رسانند. در زبان انگلیسی حرف s یا es در آخر فعل سوم‌شخص مفرد یک واژه‌بست است.

نقش‌نمای اضافه فارسی

مثال: در ترکیب اضافیِ «کتابِ خوب»، کسرهٔ بعداز حرف آخر واژهٓ «کتاب» نقش‌نمای اضافه‌است

منبع :

http://fa.wikipedia.org/wiki/واژه‌بست

وند

وند

وند تکواژ وابسته‌ای است که با افزوده شدن به آغاز، پایان و میان واژه‌ها، واژه‌های جدیدی پدید می‌آورد.

پیشوند تکواژ وابسته ایست که به آغاز واژه ای می چسبد و معنای واژه را می ورداند.

1. آ/ا/ان: این پیشوند برای نفی بکار می رود و   .....

ادامه نوشته

واج

واج

واج[۱] در زبان‌شناسی کوچک‌ترین جزء مشخص کلام است که جایگزینی آن با جزئی دیگر تفاوت معنایی ایجاد می‌کند. واج‌ها کوچک‌ترین واحدهای آوایی مستقلی هستند که به کمک آنها تکواژها ساخته می‌شود (یک یا چند تکواژ تشکیل یک واژه می‌دهند). مثلاً کلمهٔ «ما» از دو واج «م» (/m/) و «ا» (/A/) تشکیل شده‌است.

تلفظ واجها نزد همهٔ گویشوران یک زبان لزوماً یکسان نیست، با این حال این تفاوت‌های تلفظی به معنی وجود دو واج نیست. مثلاً [w] و [v] در زبان فارسی از لحاظ واج‌شناختی معادل‌اند، چرا که هیچ دو واژه‌ای را (مسلماً با معنای متفاوت) نمی‌توان یافت که   ...

ادامه نوشته

تک واژ شناسی (صرف)


تک واژ شناسی (صرف)

تک‌واژشناسی یا صَرف/ ساختِ‌واژه‌ (انگلیسی: morphology) بخشی از دستورِ زبان است که ساختـ(ـارِ) واژه را موردِ تحلیل قرار می‌دهد[۱]. به سخنِ دیگر، ساختِ‌واژه به شناختِ تکواژها و راه‌هایِ هم‌نشینیِ آنها با یکدیگر در قالب‌هایِ نحوی و نیز در واژه‌سازی می‌پردازد. کارِ اصلیِ زبان‌شناس در بررسیِ ساختِ‌واژه‌یِ یک زبان، تجزیهٔ عبارت‌ها و جمله‌ها و دست یافتن به تکواژها و ...

ادامه نوشته