اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (1)
اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (۱)
عشق الهی و پرهیز از خودپرستی
عاشق بی دل کجا با خلق عالم کار دارد | بگذرد از هر دو عالم هر که عشق یار دارد |
کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی | بگذرد از خودپرستی هر که با ما کار دارد |
طلب عفو الهی
گر خطایی آمد از ما در وجود | چشم میداریم در عفو ای وَدود |
امتحان کردم مرا معذور دار | چون ز فعل خویش گشتم شرمسار |
مولوی
قرآن
گرچه دارد شیوههای رنگ رنگ | من به جز عبرت نگیرم از فرنگ |
ای به تقلیدش اسیر، آزاد شو! | دامن قرآن بگیر، آزاد شو! |
اقبال لاهوری
مصیبت امام حسین علیهالسلام
داغی که کهنه شد بیقین بی اثر شود | وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود |
امام زمان علیهالسلام
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم | چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی |
سعدی
***
من از عالَم تو را تنهـا گُزینـم | روا داری که من غمگیـن نشینـم؟ |
***
در ره عشق تو اسیران بلاییم | کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم |
***
در آن نَفَس که بمیرم به جستجوی تو باشم | مرا به باده چه حاجت که مست روی توباشم |
سعدی
امام خمینی رحمهالله
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت | روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود | بار بربست و به گردَش نرسیدیم و برفت |
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم | وز پیاش سوره اخلاص دمیدیم و برفت |
سر ز فرمان خطم گفت مکش تا نروم | ما سر خویش ز خطش نکشیدیم و برفت |
عشره میداد که از کوی ارادت نروم | دیدی آخر که چسان عشره خریدیم و برفت |
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن | در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت |
صورت او به لطافت اثر صنع خداست | ما به رویش نظری سیر ندیدیم و برفت |
همچو حافظ همه شب ناله و افغان کردیم | کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت |
حافظ
شهید و شهادت
چون جغد مگو دریغ بر خاک شهید | بس کن سخن از سینه صد چاک شهید |
در هودج نور رفت تا بزم «ملیک» | از دامن خاک، پیکر پاک شهید |
حمید سبزواری
شهادت، لالهها را چیدنی کرد | به چشم دل، خدا را دیدنی کرد |
ببوس ای خواهرم قبر برادر | شهادت، سنگ را بوسیدنی کرد |
قیصر امین پور
مفقود الجسدها
پس از عمری غریبی بی نشانی | خدا میخواست در غربت نمانی |
از آن سَروِ سرافراز تو هر چند | پلاکی بازگشت و استخوانی |
قضا و قَدَر
نیکی و بدی که در نهاد بشر است | شادی و غمی که در قضا و قَدَر است |
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل | چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
عمل صالح و توجه به نامه اعمال
مکن کاری که بر پا سنگت آید | جهان با این فراخی تنگت آید |
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند | تو نام خود ببینی ننگت آید |
همسر خوب
کسی بر گرفت از جهان کام دل | که یکدل بود باوی آرام دل |
کَرَم و نیکوکاری
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود | که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند |
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر | که جز نکویی اهل کَرَم نخواهد ماند |
حافظ
یاد نیک گذاشتن
غرض نقشی است کز ما باز ماند | که هستی را نمیبینم بقایی |
مگر صاحبدلی روزی به رحمت | کند در کار درویشان دعایی |
سعدی
برای پایان سخنرانی و نویسندگی
این سخن پایان ندارد ای جناب | گر بگویم یا نویسم صد کتاب |
مولوی
استفاده از تخیّل در نویسندگی و گویندگی
زندگی خوشتر بوَد در پرده وهم و خیال | صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست |
رهی معیری
خوب زیستن
آن شنیدی که وقتِ زادن تو | همه خندان بُدَند و تو گریان |
آنچنان زی که وقتِ مردن تو | همه گریان بُوَند و تو خندان |
دهخدا
روش سخنوری
سخن، نرم و لطیف و تازه میگوی | نه بیرون از حدّ و اندازه میگوی |
عطار
استغنای طبع و بلند نظری
با کمال احتیاج، از خلقْ استغنا خوش است | با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است |
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند | چهره امروز در آیینه فردا خوش است |
صائب تبریزی
منبع :
نشریه مبلغان » فروردین و اردیبهشت 1384 - شماره 65
+ نوشته شده در چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱ ب.ظ توسط سید محمد فقیه سبزواری
|