ايجاد رابطه ميان موعظه و تئاتر
ايجاد رابطه ميان موعظه و تئاتر
کشیش جنا چیلدرز
مترجم مشهود محسنیان
پروفسور «جنا چيلدرز»1 استاد فن بيان و خطابه دانشگاه علوم ديني سن فرانسيسکو است. وي در سالهاي 94-1993 به عنوان رياست موقتي کليسا خدمت کرده است. وي به همراه «جرج اسکرانتون»2 (رئيس هيئت مديره Festschrift) از شاگردان وين رود در مدرسه مذهبي Pacific بود و در رشته علوم الهي از آنجا فارغالتحصيل شد. پس از آن با سرعت بيشتري به سوي درجه دکترا پيش رفت و در اثري تکنفره از وين رود به نام «توتفرنگيهاي سرخ» ظاهر شد. علاقه شخصي وي به روابط ميان فن خطابه و تئاتر است. وي تحصيلات تئاتري خود را نزد ام. جيمز. يانگ در کالج ويتون به پايان رساند.
بازيگران، نقش بازي ميکنند و واعظان خطابه ميگويند. کلمات بازيگري و موعظه داراي خصوصياتي هستند که جايي را براي اشتباه گرفتن و گيج شدن باقي نميگذارند. معاني کاملاً مشخص هستند. وقتي در گفتوگوهاي روزانه از اين کلمات استفاده ميکنيم، از معني مورد نظر مطمئن هستيم و راجع به آن فکر نميکنيم. ميدانيم، بازيگران تقليد و وانمود ميکنند و واعظان نصيحت و سرزنش. بازيگران عملي را بازسازي ميکنند و واعظان حماسه ميسرايند. بازيگران ميفريبند و واعظان خطابه ميگويند. امّا در عين حال به نظر ميرسد که اين دو جريان شباهتهايي نيز در برخي زمينهها با يکديگر داشته باشند. مثلاً برخي ميگويند که واعظان، بازيگراني هستند که به هدف خود نرسيدهاند اما مردمي که به کليسا ميآيند، نميخواهند واعظ براي آنها بازي کند و نمايش دهد. تماشاگران نيز دوست ندارند بازيگران در سالن نمايش، خطابه بخوانند. همين تفاوتي که در الفاظ وجود دارد، اين دو مسئله را از هم دور نگه داشته است، ما معني اين کلمات را ميدانيم و دوست نداريم با هيچ اشتباهي سازش کنيم.
موضوعي که در اين مقاله ارائه ميشود اين است که کمي، جابهجايي يا تغيير تصور قبلي ميتواند براي هر دوي اين زمينهها يعني بازيگري و خطابهگويي مفيد باشد. انسانهايي که در اين زمينهها کار ميکنند به عنوان هنرمنداني که در دنياي تقليد- معنويت کار ميکنند، شباهتهاي بسياري به يکديگر دارند، آيا بازيگران ميتوانند چيزي از واعظان بياموزند؟ جواب اين سؤال هنوز به درستي مشخص نيست اما روشن است که واعظان چيزهاي زيادي را ميتوانند از بازيگران بياموزند.
سوءتفاهمهاي معمولي
مرا نصيحت نکن!
او صرفاً بازي ميکند
به نصيحت و موعظه در اين مورد احتياج ندارم.
همهاش فقط يک نمايش بود.
در اين جملات سوء تفاهمآميز، کلمات دقيقاً آن معنايي را که نشان ميدهند، ندارند. کلمات زيبايي مثل فصاحت و بلاغت، يگانه و بيمانند، روشنفکر و آزادانديش و... در استفاده هر روزه ما دچار نقصان شدهاند. بنابراين فرهنگ واژگان تئاتر و کليسا از نقصان و انحراف رنج ميبرد.
بازيگري به عنوان يک مهارت و هنر شناختهشده و موعظه به عنوان يک اجبار. اما هر دو در حالت متعارف، از راههاي مشابهي دچار سوءتفاهم شدهاند. حتي ممکن است دلايل مشابهي نيز در اين سوءتفاهم دخيل باشند.
اگر بخواهيم ريشهاي به قضيه نگاه کنيم، موضوع درک هنر به خودي خود (حال در مورد تئاتر و موعظه) وجود دارد. هنر چنان که «ام. جيمز يانگ»3 گفته است گفته است:
«آموزش نميدهد بلکه فاش ميسازد... در باره سرگرمي نيست بلکه لذت است... در باره آموختن و درس دادن نيست بلکه اشراق است... در باره القاي عقيده يا تبليغات نيست بلکه ظهور و تجلي درونيات است... در باره داوري و نتيجهگيري نيست بلکه کشف باطن و خودشناسي است.»4
هنر ابزاري است براي پيراستن، اصلاح و آگاهي بشر که نيرنگوار عمل نميکند، بلکه از طريق آشکارسازي و کشف مسائل پوشيده به اميد رسيدن به حقيقت، عمل ميکند.
وين رود5 بخشي را به اين نظريه ميافزايد و تأکيد دارد که بايد به هنر از زاويه «عمل فعال» نگاه کرد. عملي که به سوي تصادف پيش ميرود. «هنر تکامل آزمون و تجربه از طريق تخيل و بيان دروني است، اين امر براي فعال کردن ارتباطات ميان انسان با انسان در دنيايي پر از حفره و ديوار که تجربه را محدود کردهاند، انجام ميشود.»6
حال اگر موعظه و تئاتر در اين شرايط تعريف ميشوند، نميتوان توقع داشت که کلمات، معاني دقيق و واقعي را به ما منتقل کرده باشند. مسلماً بازيگري نميتواند در باره فريب باشد و موعظه نيز تنها سخنراني يا سرزنش نيست.
زمينه مشترک
تئاتر و موعظه ويژگيهاي ذاتي و حياتي و کيفياتي را به طور مشترک دارند که ميتوانند به عنوان نقاط نزديکي اين دو مسئله مورد توجه قرار گيرند. علاقه و کمالگرايي دو شرط مهمي هستند که براي انجام بازيگري و موعظه لازم هستند. هر دو با فاصلهاي معين و جدا از تماشاگر (در مقابل آنها) انجام ميشوند و اعمالي تقليدي به حساب ميآيند. اما در عمق خود معنوي و شايد پيشگويانه نيز باشند. در واقع خصوصيات بارز mimetic و nemetic در اين دو (بازيگري و موعظهگري) اشکال مشابهي دارند. ضمناً بايد گفت تئاتر و موعظه مثل تماس اشکال هنرهاي نمايشي در ذات و فطرت، ريشهاي مشترک دارند.
يکي از مهمترين اين ريشهها، ريشه باستاني مشترکي است که اين دو با هم دارند. کلمات انگليسي Act- کنش، نمايش، Agitate- تحريک و آشفته کردن، Agony- رنج، درد و مرگ از بنيان اصلي Ag هند و اروپايي مشتق شدهاند. اين بنيان به معني To drive- رانش است. از همين بنيان، واژه Ago يوناني به معني To lead- هدايت کردن به وجود آمده و همچنين لاتين Agere به معني- To do انجام دادن. حال که تئاتر در سطح جهان به عنوان (تقليد عمل) شناخته ميشود، (ارسطو) ممکن است شنيدن اين نکته که در موعظه نيز برخي موارد کنش و کشمکش وجود دارند، براي بعضي از افراد حيرتانگيز باشد. البته کنش موعظهگري پشت ميز مخصوص خطابه انجام ميشود اما به هر حال حداقل از دو حيث مجادلهاي و ستيزهاي به حساب ميآيد.
1.خطابه متون پر از ستيزه و کشمکش را تفسير ميکند و به آنها داستانهاي پر از درگيري، تولد، مرگ و رستاخيز را به عنوان کانون توجه مسيحيان اضافه ميکند. اين موارد همچنين سرچشمههاي شکلگيري نمايشنامههاي متعصب قرون وسطايي بودهاند و البته کشمکش موجود در مراسم ديونيزوسي تئاتر يونان را نيز دارا هستند. ستيزه ازلي ميان زندگي و مرگ، ستون اصلي هر خطبه و اندرز مسيحي را تشکيل ميدهد. هر لحظه، پشت ميز خطابه، درگيري ميان خير و شر، تجسم پيدا ميکند. همين مسئله را در انتهاي قرن دوم ميلادي، کشيشي به نام ترتوليان7 با فصاحت و فراست (و البته اندکي سوءنيت) به تئوري در آورده است:
«اگر ادب و هنر لحظهاي شما را محظوظ ميکند، ما خود به وفور در اشعار مذهبي، احکام، سرودهاي روحاني و گفتارهاي حکيمانه اين خصوصيت را داريم و البته تفاوت اينها با هنر صحنهاي در اين است که نيرنگ هنر نيستند و حقايقي روشن به شمار ميروند. اگر ستيزه و کشمکش ميخواهيد، بدانيد که نيازي به آن نيست. آگاه باشيد که ناپاکي از نجابت، بيديني از ايمان، ظلم از شفقت، شکست خورده است. خيرهسري انسانها به وسيله فروتني در سايه افکنده شده است. در اطراف خود اين همه ستيزه داريم که ميتوانيم با کمک آنها به کمال برسيم. حال اگر خون ميخواهيد... خون مسيح هست.8
2.امروزه بيشتر شاهد اين مسئله هستيم که به طور فزايندهاي خطابه مدرن، نتيجهاي از ستيزه و کشمکش است. حکمراني طولاني شيوه قديمي موعظهگري شامل «سه نکته و يک شعر» به پايان رسيده است. اعتبار خداشناسي مبتني بر مطالعات کتاب مقدس در کنار تأثيرات وقايع اخير در نقد ادبي روي اشکال موعظه امروزين تأثير داشته و زمينه را تغيير داده است. اين تغيير در زمينه موعظه اغلب به عنوان «حرکت به سوي روايتگري» ساخته ميشود. موارد تأکيد و اهميت در آموزش و تمرين موعظه تغييريافته يا تعويض شدهاند. شيوه استدلال و برهان موعظههاي قرن بيستم امروز به شيوه موعظه داستانگو يا روايتگر تغيير يافته است.
اين حقيقتي است که موعظه امروزه از مواد خام داستاني بيشتري سود ميبرد و اين داستانگويي، ممکن است آنقدر دقيق، صحيح و مفيد باشد که به مناظره برسد و حتي شايد به اشکال نقد و درام نزديک شود.
3.تئاتر و موعظه نه تنها در مسئله ستيزه مشترک هستند، بلکه آن را بازتاب نيز ميدهند. در کاوشهاي «ويکتور ترنر»9 روي ذات و طبيعت تئاتر در قدرت بازتابدهندگي، ميتوانيم نشانههايي براي راهنمايي يک موعظهگر در هر چه بهتر انجام دادن خطابه بيابيم:
«اگر آنها (تراژديهاي يوناني) آينههايي در برابر طبيعت بودند (يا جامعه و فرهنگ و تمدن) آينههايي فعال به حساب ميآمدند. آينههايي که بررسي و تجزيه و تحليل ميکردند و قواعد و فرضيات ساختار اجتماعي را مورد تحقيق قرار ميدادند. اما هرازگاه اين آينهها عمارتها را از فرهنگها جدا ميسازند و مناظر آسماني و عمارتهاي پارسي که شايد هرگز روي زمين و دريا وجود نداشتهاند در تخيل ميسازند.10
کار ويژه انعکاسي تئاتر مربوط است به آنچه ترنر آن را «دو تايي» مينامد. تئاتر رفتاري دوگانه دارد. رفتاري تمريني و تکراري که فاصله مناسبي ميان آن و ستيزه و کشمکش واقعي زندگي ايجاد ميکند، اما کار ويژه انعکاسي موعظه ممکن است از طريق سه گانگياش انجام شود.
واعظان آينهاي را در برابر طبيعت ميگيرند و آينه کوچکي را نيز در زاويه ديگري قرار ميدهند به اين اميد که در هنگام موعظه به صورت ناگهاني و معجزهوار چيز ديگري در آن آينه کوچک ديده شود. حال که ممکن است چنين اتفاقي رخ دهد، خطابه ميتواند علاوه بر تأثير تقليدي که روي تماشاگرش دارد، تأثير معنوي نيز بر جاي بگذارد. پس ميتوان گفت که تأثير اصلي يک خطابه زماني به دست ميآيد که هر دو آينه در يک زمان عمل کنند. چيزي که در اين ميان به وجود ميآيد و به تماشاگر منتقل ميشود، قابل نامگذاري نيست. ميتوانيم آن را در دسته «غيرقابل توصيف» قرار دهيم. شايد هم بتوانيم آن را به طور کوتاه و مختصر، زندگي نام بگذاريم چنان که «رالف والدو امرسون»11 در سال 1838 در مدرسه الهيات خود آن را ناميد.
شايد يکي از آرزوهاي واعظان معاصر، تجربه اين برخورد باشد، اما در اواخر قرن بيستم به نظر ميرسد، تقليد و معنويات در اکثر اوقات به راحتي در کنار هم قرار گرفتهاند. نمونههاي بارز اين مسئله را در کارهاي گروتوفسکي، بروک، شکنر و سوزوکي ميتوان ديد.
منافع مشترک
زماني که ميتوان مشترکاتي را در ذات و طبيعت موعظهگري و تئاتر پيدا کرد، چيزي که براي خود واعظان و معلمان آنها بسيار مهمتر است، مسئله «شيوه کارکرد» است. اگر موعظه و تئاتر در برخي مسائل داراي مشترکاتي هستند و شيوه تمرين و اجرا و ... هراز گاه شبيه ميشوند، اين امر چگونه ميتواند براي يک واعظ مفيد واقع شود؟ (همچنين قواعدي در درس وعظ وجود دارد که مفيد بودن آن براي بازيگر ثابت شده است.)
اين مسئله که واعظ يا بازيگر چه چيزهايي را ميتوانند از يکديگر بياموزند به درک استفاده آنها از بدن باز ميگردد. واعظ و بازيگراني که از شيوههاي تجسم بيروني و جسمي استفاده ميکنند، ميتوانند موارد زيادي را به يکديگر بياموزند. حال با توجه به اينکه موعظه به عنوان «جسمانيت بخشيدن به کلمه» شناخته شده است، بين اين دو، موارد بسياري براي بحث و مذاکره به وجود ميآيند.
«آلا بوزارث کمپبل»12 در کتابش به نام «تجسد واژهها»13 مفهوم واقعي تجسد کلمه را براي واعظان و ديگران روشن ميسازد. در فرآيند تبديل يک کلمه به عينيت و تجسد، مفسر کلمه خود را به درون آن راه ميدهد. کلمه را مانند شعر درون بدن خود جاري ميسازد و فرايندي که توسط شعر آغاز شده است، ادامه مييابد.»14
عمل راه دادن يک متن يا کلمه به درون بدن براي دستيابي به يک واقعيت جسمي تمرکز قاطع و معقولي را ميطلبد که از واعظان و بازيگران انتظار داريم. فهرست موارد خاصي که واعظان و بازيگران ممکن است از يکديگر بياموزند را ميتوان در سه دسته طبقهبندي کرد:
1-مهارتها
2-روش و رفتار
3-موضوعي که نظريهپردازان آن را ريخت مينامند.
عامل سوّم را رابرت بلا15 «عادت قلبي» ناميده است که شامل مهارتهايي است که تمرکز، تخيل و مشاهده را ميسازد. اين عناصر استفادههايي مشابه نزد واعظان و بازيگران دارند. به طور مشخص، وقتي واعظي پشت ميز خطابه قرار ميگيرد، در لحظاتي بايد مثل يک بازيگر عمل کند. او در هنگام فرض کردن يک شخصيت داستاني يا در هنگام مطالعه و تحقيق روي يک متن کهن، مثل هنرمند تئاتر، واکنش نشان ميدهد.
رفتارهاي خاصي که در تئاتر معمول هستند، مثل احترام براي فضاي اجرا، تماشاگران، متن و به خصوص نويسنده متن نمايشي، ممکن است جوابهايي را براي برخي سؤالهاي واعظان امروزين در بر داشته باشند. عادات قلبي که معمولاً توسط واعظان ترويج ميشوند از جمله ايمان و آزادي انديشه در سوي مقابل، ممکن است، راهگشاي بازيگران باشند.
هيچ کس تحت هيچ التزام و اجباري مجبور به برقراري گفتوگو نيست و بدون شک اين موضوعي است که به بازيگران و واعظان اجازه خواهد داد تا در دنياهاي متفاوتشان به دنبال اهداف خود باشند. يعني اجباري به دوستي و مشارکت اقشار واعظ و بازيگر نيست، اما اين نکته را نبايد فراموش کرد که اين دوستي و نزديکي چه نتايج مهمي را در جامعه و معنويت انساني در بر خواهد داشت. آيا با وجود اين نزديکي، مردم باز هم در برابر اين دو شغل، اين قدر دچار سوء تفاهم خواهند بود؟
شخصيتشناس اسکاتلندي «جان مک موري»16 ميگويد:
«تمامي دانش معنيدار و مهم بشر به خاطر عمل است و همه اعمال با معني به خاطر دوستي هستند. حال ما بايد به اين نکته پي ببريم که با پشت کردن به اين رابطه چه چيزهاي بزرگي را از دست خواهيم داد.» چه بايد کرد؟ بايد در آنچه «دابليو. اچ. آودن»17، «امنيت بيپايان» ناميده است بمانيم و از پا گذاشتن به حيطههاي جداگانه پرهيز کنيم؟يا بايد «ريسک غير ضروري» (آودن) را به جان بخريم و به فعل و انفعال بپردازيم؟
پينوشت:
1. Jana Childers
2. George Scranton
3. M. James Young
4. Young, M. James. Theatre and the Church. Wheaton, IL: Wheaton College, spring 1975: 11.
5. Wayne Rood
6. Rood, Wayne R. The art of teaching Christinity. Nashville: Abingdon Press, 1968: 11.
7. Tertulian
8. Tertullian, «on the spectacles» Dramatic Theory and Criticism: Greeks to Grotowski. ED. Bernard F.Dukore. New York: Holt, Rinehart and Winston, 1974. 85-93.
9. Victor Turner
10. Turner, Victor. From Ritual to Theatre: The Human Seriousness of Play. New York: Paj Publications, 1982- 104.
11. Ralph Waldo Emerson
12. Atla Bozarth Campbell
13. Words body
14. Bozarth- Campbell, Alla. The Words Body: An Incar national Aesthetic of Interpretation. Tuscaloosa, Alabama: University of Alabama Press, 1979. 52.
15. Robert Bellah
16. John Macmurray
17. W.H. Auden
http://www.iricap.com/magentry.asp?id=8446
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.