اصول کلی لباس پوشیدن و نحوه انتخاب آن

 

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ،

مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۱ - تمرین موارد و توجه به نکته هایی مهم برای ارائه سخنرانی و انجام گفتگویی موفق و مؤثر

۵

اصول کلی لباس پوشیدن و نحوه انتخاب آن

ادامه نوشته

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (1)

 

اشعار موضوعی برای تبلیغ و سخنوری (۱)

 

عشق الهی و پرهیز از خودپرستی

عاشق بی دل کجا با خلق عالم کار دارد بگذرد از هر دو عالم هر که عشق یار دارد
کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی بگذرد از خودپرستی هر که با ما کار دارد

طلب عفو الهی

گر خطایی آمد از ما در وجود چشم می‌داریم در عفو ای وَدود
امتحان کردم مرا معذور دار چون ز فعل خویش گشتم شرمسار

مولوی

قرآن

گرچه دارد شیوه‌های رنگ رنگ من به جز عبرت نگیرم از فرنگ
ای به تقلیدش اسیر، آزاد شو! دامن قرآن بگیر، آزاد شو!

اقبال لاهوری

مصیبت امام حسین علیه‌السلام

داغی که کهنه شد بیقین بی اثر شود وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود

امام زمان علیه‌السلام

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

سعدی

***

من از عالَم تو را تنهـا گُزینـم روا داری که من غمگیـن نشینـم؟

***

در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

***

در آن نَفَس که بمیرم به جستجوی تو باشم مرا به باده چه حاجت که مست روی توباشم

سعدی

امام خمینی رحمه‌الله

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردَش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
سر ز فرمان خطم گفت مکش تا نروم ما سر خویش ز خطش نکشیدیم و برفت
عشره می‌داد که از کوی ارادت نروم دیدی آخر که چسان عشره خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
صورت او به لطافت اثر صنع خداست ما به رویش نظری سیر ندیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و افغان کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

حافظ

شهید و شهادت

چون جغد مگو دریغ بر خاک شهید بس کن سخن از سینه صد چاک شهید
در هودج نور رفت تا بزم «ملیک» از دامن خاک، پیکر پاک شهید

 

حمید سبزواری

شهادت، لاله‌ها را چیدنی کرد به چشم دل، خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر شهادت، سنگ را بوسیدنی کرد

قیصر امین پور

مفقود الجسدها

پس از عمری غریبی بی نشانی خدا می‌خواست در غربت نمانی
از آن سَروِ سرافراز تو هر چند پلاکی بازگشت و استخوانی

قضا و قَدَر

نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قَدَر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

عمل صالح و توجه به نامه اعمال

مکن کاری که بر پا سنگت آید جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو نام خود ببینی ننگت آید

همسر خوب

کسی بر گرفت از جهان کام دل که یکدل بود باوی آرام دل

کَرَم و نیکوکاری

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کَرَم نخواهد ماند

حافظ

یاد نیک گذاشتن

غرض نقشی است کز ما باز ماند که هستی را نمی‌بینم بقایی

 

مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در کار درویشان دعایی

سعدی

برای پایان سخنرانی و نویسندگی

این سخن پایان ندارد ای جناب گر بگویم یا نویسم صد کتاب

مولوی

استفاده از تخیّل در نویسندگی و گویندگی

زندگی خوشتر بوَد در پرده وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

رهی معیری

خوب زیستن

آن شنیدی که وقتِ زادن تو همه خندان بُدَند و تو گریان
آنچنان زی که وقتِ مردن تو همه گریان بُوَند و تو خندان

دهخدا

روش سخنوری

سخن، نرم و لطیف و تازه می‌گوی نه بیرون از حدّ و اندازه می‌گوی

عطار

استغنای طبع و بلند نظری

با کمال احتیاج، از خلقْ استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند چهره امروز در آیینه فردا خوش است

صائب تبریزی

 

منبع :

نشریه  مبلغان » فروردین و اردیبهشت 1384 - شماره 65

مسابقه فن سخنوري

 

مسابقه فن سخنوري


    این مسابقه29و 30 ارديبهشت ماه در تالار فردوسي دانشکده ادبيات و علوم انساني برگزار شد در طی این مسابقه هر یک از دانشجویان شرکت کننده مدت 15 دقيقه سخنراني داشتند. گفتني است معيارهاي ارزيابي سخنراني ها در دو جدول تنظيم گردیده بود. که جدول نخست، ارزيابي داوران فني بود. که در خلال هر سخنراني تکميل مي شد و جدول دوم، ارزيابي مخاطبان، توسط 10 نفر از شنوندگان که 5 نفر مخاطبان آزاد و 5 نفر اعضاي انجمن علمي زبان و ادبيات فارسي بودند، در خلال هر سخنراني تنظيم ميشد. در پایان پس از ارزیابی توان سخنوری شرکت کنندگان به پنج نفر برتر جوایز ارزشمندی اهدا گردید.
 

http://farhangi.um.ac.ir/portal/index.php?q=node/639

آشنایی با هوش های 8 گانه انسان

آشنایی با هوش های 8 گانه انسان


هوش ها انواع و اقسامي دارند ؛ هر كسي در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد

 و تحصيلات و شغلش را بر پايه ي آن قرار دهد . " وارد گاردنر " روانشناسي بود كه

 اولين بار اين حرف را بر سر نظام آموزشي سنتي فرياد كشيد . درس پشت درس ،

 داريد مي افتيد ؟! كم كم از تحصيلات آكادميك حالتان بهم مي خورد ؟؟ دپ زده ايد

كه آنقدر خنگيد كه نمي توانيد درس هايي را كه نصف بيشتر همكلاسي هايتان پاس

 مي كنند ، پاس كنيد ؟ داريد حس مي كنيد كه " خنگ " هستيد ؟!

اما آيا واقعا چون نمي توانيد درس هايتان را پاس كنيد ، خنگ هستيد ؟ آيا فقط آنهايي

كه مدرك دكترا و فوق ليسانس شان را قاب گرفته اند و بالاي ميز كامپيوترشان

زده اند ، باهوش هستند ؟

تا موقعي كه هوش به معني همين آي كيويي بود كه از تست هاي سنتي بدست

 مي آمد بله ، باهوش ترين ها همان آقا مهندس ها و خانم دكترها بودند ، اما

 نظريه هاي جديدتر هوش ، چيز ديگري مي گويند .

آنها برگشته اند به تعريف اصلي هوش يعني " توان و سازگاري و پيشرفت در

 شرايط مختلف " به اين نتيجه رسيده اند كه يك مكانيك ماهر با تحصيلات  سيكل ،

 يك نوانده ي دوتار بي سواد ، يك فوتباليست ليگ برتر يا يك كشاورز كه از

زمينش محصول بيشتري برداشت مي كند هم باهوش هستند .

هوش تصويري

هوش تصويري يا فضايي يعني توانايي تجسم تقريبا هر چيزي حتي تجسم

 افكار ؛ يعني اينكه وقتي به شما مي گويند دموكراسي ، بتوانيد براي مفهوم

 دموكراسي يك تصوير ذهني از آدم هاي يك جامعه ي دموكرات در ذهن تان بسازيد .

اگر خيلي باهوش باشيد مي توانيد همين تصوير را تغيير بدهيد طوري كه مفهوم

 ديكتاتوري را القا كند . كساني كه هوش بالاي تصويري دارند به جزئيات يك تصوير

خيلي خوب دقت مي كنند و مي توانند تصاويري كه در ذهنشان مي سازند را روي

كاغذ بياورند .

پرورش : تصور كنيد كره ي چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقي كه در

 آن نشسته ايد سير مي كند . بگذاريد اين كره ي بازيگوش همه جا برود و بالا

و پايين و پشت و روي همه چيز را ببيند . حالا تصور كنيد چيزها از ديد كره ي

چشمتان چگونه است . اگر اين كار برايتان خيلي راحت است مطمئن باشيد

كه از نظر تصوير باهوش هستيد .

كاربرد :  معماري ، نقاشي ، عكاسي ، تصويرسازي ، صفحه بندي ، مرمت

 بناهاي تاريخي و جعل اسناد با فتوشاپ !!

 

هوش زبان شناختي

نوع ديگر هوش يعني هوش زبان شناختي ، در واقع بخشي از همان چيزي

است كه ميان عامه ي مردم هم به عنوان هوش پذيرفته شده است ؛ داشتن

 اطلاعات عمومي زياد ، توانايي سخنوري و زبان بازي ، توانايي خوب نوشتن

 و خوب خواندن ؛ روي هم رفته كسي كه بتواند از زبان به بهترين نحو استفاده كند .

پرورش : همه ي چيزهايي كه در كارگاه هاي نويسندگي مي گويند ، مي تواند

 اين هوش را در شما پرورش دهد . توجه به ريشه هاي شفاهي فرهنگ خودمان

 ( مثلا معناي ضرب المثل ها ، قصه هاي پريان و قصه هاي پدربزرگ ها و مادربزرگ ها )

 و خواندن بازيگوشانه و لذت بخش كتاب ها – بدون اينكه هدفي خارجي مثل اضافه

 شدن معلومات يا پز دادن به خاطر اضافه شدن به كلكسيون كتاب هاي خوانده

 شده ، مد نظرمان باشد – هم مي تواند اين هوش را پرورش دهد .

كاربرد : روزنامه نگاري ، نويسندگي ، تدريس ادبيات ، مسئول روابط عمومي ، وكالت

 

هوش منطقي – رياضي

انگار كساني كه اولين بار اصطلاح ( دودوتا چهارتا كردن ) را به وجود آورده اند ،

 ناخودآگاه مي دانسته اند بين منطقي بودن و رياضي دانستن ، رابطه هايي

 هست ! كساني كه هوش منطقي – رياضي بالايي دارند ، هم در عمليات

رياضي – مثل حساب كتاب كردن – از اطرافيانشان بهتر عمل مي كنند ، هم

بهتر مي توانند استدلال كرده و روابط علي و معلولي را درك كنند .

اين هوش هم از آن نوع هوش هايي است كه در تست هاي معمولي هوش

 سنجيده مي شود و در مدرسه و دانشگاه زياد بكار مي آيد .

پرورش : برويد ببينيد چرتكه چگونه كار مي كند . يك زبان كامپيوتري ، مثلا

پاسكال را ياد بگيريد . براي مساله هاي ساده ي رياضي از ماشين حساب

 استفاده نكنيد . به اين فكر كنيد كه چه قوانين علمي در سيستم هاي خانه ي

 شما تاثير دارند و براي يكبار هم كه شده سعي كنيد از صفحه ي اقتصادي

 روزنامه ي همشهري سردرآوريد .

كاربرد : مهندسي ، حسابداري ، برنامه نويسي كامپيوتر ، متخصص فلسفه

 بخصوص فلسفه ي علم و مجري طرح هاي پژوهشي .

 

هوش موسيقايي 

كسي كه به زير و بم آهنگ ها ، ريتم و تن صداها و نغمه ها حساس است ،

 مطمئنا از هوش موسيقايي برخوردار است . آدم هايي كه هوش موسيقايي

بالايي دارند حتما لازم نيست كه نوازنده يا خواننده باشند ؛ كسي كه مي تواند

 از تن صداي شما تشخيص دهد كه دروغ مي گوييد يا به خوبي مي تواند

صداي مشابه 2 خواننده را از هم تشخيص دهد هم به نوعي دارد از هوش

موسيقايي اش استفاده مي كند .

پرورش : آواز بخوانيد . سوت بزنيد . دوش بگيريد . سبك هاي مختلف موسيقي

 را گوش كنيد . براي هر زمان از زندگي روزمره تان يك موسيقي متن تصور كنيد .

 به آواز طبيعت ( صداي پرنده يا رودخانه ) دقت كنيد . هر چه در يك روز بر سرتان

 آمده را براي يك دوست صميمي با آواز بخوانيد . 

كاربرد : آهنگسازي ، خوانندگي ، نوازندگي ، نقد آثار موسيقايي و تدريس موسيقي

در كودكستان .

 

هوش جسمي حركتي

اين نوع هوش را احتمالا هيچ كدام از شما تا به حال هوش به حساب نمي آورديد ؛

 استعداد كنترل حركات بدن و دستكاري ماهرانه ي اشيا . حتي بعضي ها مي گويند

 هوش نشستن و هوش پياده روي هم داريم .

معلوم است كه اولين تصوير كه از اين نوع هوش به ذهنتان مي آيد تصوير

 ژيمناستيك كارهاي ماهر است . اما لازم به ذكر است كه جراح ها و كساني

كه خوب از پس حركات موزون برمي آيند هم در اين زمينه تبحر خاصي دارند .

پرورش : براي اينكه يك بدنسازي ذهني انجام دهيد قبل از هر چيز بايد ورزش كنيد .

 يكي از صنايع دستي را ياذ بگيريد .

كاربرد : ورزشكاري حرفه اي ( از فوتبال گرفته تا پرتاب ديسك ) ، جراحي ، مكانيكي .

 

هوش ميان فردي

بخشي از آن چيزي كه اين روزها به نام هوش هيجاني معروف شده است و

 همه جا فراگير شده ، همين هوش ميان فردي است كه اولين بار گاردنر از آن

نام برده است . هوش ميان فردي ، توانايي ارتباط برقرار كردن و خوب ارتباط برقرار كردن

 و خوب درك كردن ديگران است . اگر در ميان دوستانتان به سنگ صبور مشهور

 هستيد حتما از اين نوع هوش داريد .

پرورش : به يك NOG ( سازمان غيردولتي ) بپيونديد و ببينيد براي عمل كردن به

شعارهاي مردمي تان چند مرده حلاج هستيد . هر روز 15 دقيقه به حرف يك نفر

 گوش دهيد ( سخت است نه ؟! ) . اگر وبلاگ داريد به كامنت هايش جواب دهيد .

 در يك كلوب ايترنتي عضو شويد . زندگي آدم هاي مردم دار را بخوانيد و ببينيد

 چه كرده اند كه اينطور مشهور شده اند .

كاربرد : مشاور مدرسه ، مشاور خانواده ، مدير روابط عمومي يك شركت ، معلمي ،

 پزشكي ، مددكاري و فروشندگي .

 

هوش درون فردي

هوش درون فردي يعني هوش درك كردن خود و استفاده از خودشناسي براي انتخاب

 اهداف زندگي . كساني كه هوش درون فردي دارند بسيار مستقل و فرديت يافته اند .

 آنها ريز و درشت عيوب و خوبي هاي خودشان را مي دانند و يك تصوير كامل از

 خودشان در ذهن دارند .

پرورش : زندگينامه ي خود را بنويسيد ، روياهاي خود را بنويسيد و ردي از خودتان را

در آنها كشف كنيد . تست هاي معتبر خودشناسي يا شخصيت را علامت بزنيد تا

تصوير بهتري از خودتان در ذهن داشته باشيد .

كاربرد : روحاني ، روانشناس باليني و بخصوص روانكاو ، متخصص الهيات و

مشاغلي كه آدم آقاي خودش است .

 

هوش طبيعت

گاردنر وقتي كه نظريه ي هوش هاي هفت گانه اش در تمام دنيا سر و صدا كرده

 بود ، دريافت كه نظريه اش يك چيز كم دارد و آن هوشي بود كه آدم هاي عاشق

طبيعت دارند ؛ كساني كه می توانند طبيعت را بفهمند ،‌در آن كار كنند و از آن لذت ببرند .

بر گرفته از بلاگ تا اوج

 

نگاهی به دو پدیده تعارف و بدبینی در فرهنگ ایرانی

نگاهی به دو پدیده تعارف و بدبینی در فرهنگ ایرانی


رضا کاظم‌زاده
روانشناس بالینی - روان درمانگر خانواده

اگر فرهنگ یک جامعه را به مانند ادوارد ت. هال [Edward T. Hall)1 مجموعه قواعدی بدانیم که نخستین هدفش تنظیم ارتباط (communication) میان افراد متعلق به آن فرهنگ باشد، می‌توان گفت که یکی از مهمترین مشکلات فرهنگی جامعه‌ی ما به محدودیتهایی برمی‌گردد که بر سر راه "فرا-ارتباط" (métacommunication) در رابطه میان افراد وجود دارد. فرا-ارتباط را می‌توان در یک عبارت سخن گفتن از رابطه در ارتباط تعریف نمود.

هدف من در این مقاله بیان چرایی چنین امری در فرهنگ ما نیست. پی بردن به دلایل پیدایش چنین ویژگی‌ای در فرهنگ نیاز به مطالعات تاریخی و جامعه شناسانه دارد. اما آنچه من می‌خواهم در این جا به بررسی آن بپردازم توصیف چگونگی و همینطور برخی نتایج و تاثیراتی است که دشواری برقراری فرا-ارتباط بر روابط میان افراد برجا می‌گذارد.

فرا-ارتباط
برای تنظیم رابطه باید از خود رابطه سخن گفت. از سطح گفتگوهای روزانه فراتر رفتن و در مورد خود رابطه به گفتگو پرداختن، از دیدگاه نظریه‌پردازان ارتباط، فرا-ارتباط (métacommunication) نامیده می‏شود. فرا-ارتباط در یك كلام یعنی از رفتارها و گفتارهای همیشگی و روزانه پیش‏تر رفتن و در مورد خود ارتباط - كه در واقع به تمامی این رفتارها سازمان و معنا می‏بخشد - سخن گفتن. فرا-ارتباط، صریح ترین و همچنین سریع‌‌ترین راه برای تنظیم رابطه است. با این وجود در هیچ فرهنگی سخن گفتن از رابطه امری ساده به نظر نمی‌آید.

فرا-ارتباط البته همیشه و همه جا به بهبودی ارتباط میان افراد منجر نمی‌شود و می‌تواند موقعیت شخص را در رابطه به خطر اندازد، موجب واکنشهای پیش‌بینی‌ناشده گردد و عواطف غیر قابل کنترل را در طرفین گفتگو آزاد نماید.

فرد با سخن گفتن از آنچه در مورد خود و دیگری می‌اندیشد، در حقیقت سعی دارد تا جای خود و دیگری را در رابطه یادآوری نماید. در فرا-ارتباط فرد خود و دیگری را همزمان از نو تعریف می‌کند. ثمر بخشی چنین تبادل نظری، هم به شرایط پیرامونی و هم به توانایی‌های فرد در نحوه‌ی بیان و کنترل احساساتش (بدون آنکه موجب سوتفاهم و یا رنجش شخص مقابل گردد) بستگی دارد.

در مقایسه با جوامع مدرن، در جوامع گروه باور و همگرا (holiste) نیاز کمتری به فرا-ارتباط احساس می‌شود چرا که تنظیم روابط در درجه نخست بر عهده ی گروه گذاشته شده است. این گروه است که نقش و وظایف فرد را در قبال دیگری (همسر، فرزند، والدین، خویشان، همسایگان و غیره) تعریف و تعیین می‌کند و چنانچه مشکلی میان دو نفر پیش آید باز این نمایندگان رسمی و شناخته شده گروه هستند که با "پا‌ در‌ میانی" و همچنین به نمایندگی از گروه، سعی در یافتن راه حل دارند.

قضاوت و چاره‌جویی در چنین جوامعی بیش از آنکه بر اساس خلق و خوی اشخاص باشد، با توجه به نقشی صورت می‌پذیرد است که هر کدام در رابطه برعهده دارند. بدین ترتیب اگر رفتار فرد با نقشی که گروه برای او از پیش در نظر داشته هماهنگ نباشد، این اوست که خطاکار قلمداد می‌شود.
در جوامع همگرا هویت فرد بر اساس نقشهایی تعریف می‌شود که در قبال دیگری (بعنوان شوهر، زن، پدر، مادر، فرزند و غیره) برعهده دارد. به همین دلیل نیز هست که برای تنظیم رابطه بیش از مذاکره و گفتگو این دانش گروهی است که تعیین کننده می‌باشد.

یکی از ویژگی‌های مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبه‌ی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است. از اواسط قرن بیستم به بعد و با ورود جوامع غربی به فاز دوم مدرنیته (که برخی برای القای ایده‌ی گسست با دوره ی اول مدرنیته بر آن نام "پست‌مدرنیته" نهاده‌اند) روندهای هویت‌یابی روز به روز از مکانیسمهای جامعه‌پذیری (که توسط سیستم آموزشی و زیر نظر حکومتها طراحی شده بود) فاصله گرفتند و بقول فرانسوا دوبه "قرارداد ضمنی میان جامعه‌پذیری و فردبنیادی (subjectivité)" پایان یافت.

در جوامع همگرا درست برعکس، هویت فردی در نقشهایی که شخص در اجتماع برعهده دارد ذوب شده و اساساً تفکیکی میان این دو مفهوم وجود ندارد. فرد سوای نقشش و در نتیجه در خارج از کادر روابطش با دیگران وجود ندارد. تعیین کادر و مرزهای بیرونی چنین نقشی تماماً برعهده‌ی فرهنگ جامعه قرار دارد. در جوامع مدرن با رشد فردگرایی بر اهمیت موضوع هویت روز به روز افزوده گشته است. هویت، دیگر نه مانند نقش ساخته و پرداخته جمع بلکه نتیجه فرایندهای ویژه ای است که در درجه اول به قابلیتهای خود فرد برمی‌گردد. بر همین اساس می‌توان گفت که به میزانی که در یک جامعه فرد‌گرایی رشد کند، مفهوم هویت نیز از اهمیت بیشتری برخوردار می‌گردد. در چنین شرایطی امر تنظیم روابط با دیگری نیز به مرور بر عهده‌ی فرد گذاشته می‌شود. چنین امری البته ناممکن می‌بود اگر که با آموزش از کودکی و ترغیب مدام شخص به تمرین گفتگو، شناسایی و سپس ابراز عواطف و احوالات درونی اش همراه نمی‌گشت.

با گذار از جامعه گروه‌باور به جامعه مدرن، هویت نقش‌مدرانه نیز به تدریج جای خویش را به هویت بازتابنده (identité réflexive) داده روز به روز بر نقش ارتباط در شکل بخشی و سپس قوام و پایداری هویت افزوده می‌گردد. در این حالت مهارت در برقراری ارتباط و در نتیجه توانایی در بکارگیری کلام، نه تنها به مهمترین ابزار برای تنظیم رابطه تبدیل می‌شود بلکه همزمان فرایند ارتباط‌گیری و تعامل با دیگری، به وسیله‌ای برای کشف و شناسایی خود و دیگری (هر دو) مبدل می‌گردد. قدرت فرد در تنظیم روابطش به تنهایی و بدور از دخالتهای گروه، به توانایی‌های او در برقراری فرا-ارتباط و سخن گفتن مستقیم از رابطه بستگی دارد.

فرا-ارتباط در خدمت فرایند هویت‌یابی
در فرهنگ ما ارتباط کلامی صریح و روشن، در مورد آنچه در باره خود، دیگری و مهمتر از همه ارتباط خود با دیگری می اندیشیم، امری معمول نیست. بیان صریح و روشن در مورد روابط خود با دیگران نیاز به آن دارد که نه تنها فرد از آزادی اندیشه برخوردار باشد بلکه بتواند آن اندیشه را در فضای عمومی و در حوضه روابط جمعی مطرح سازد. چنین امری تنها در شرایطی امکان پذیر است که امر تنظیم روابط نه برعهده ی گروه که بر دوش افراد باشد.

لازمه ی سخن گفتن از رابطه، سخن گفتن از خود است. از اینکه فرد خود را در رابطه با دیگری چگونه می‌بیند. در نتیجه به هنگامی که از رابطه سخن میگوییم همزمان به دادن تعریفی از خود نیز مبادرت می‌ورزیم. اما با دادن تعریفی از خود، در واقع هدفمان این‌ست که به دیگری بفهمانیم که چگونه می‌خواهیم تا او ما را ببیند. اینکه دیگری ما را همانطوری میبیند که ما میخواهیم یا خیر، معمولا یکی از مهمترین دلایل تقاهم و یا کشمکش میان ما و دیگران است. هویت فرد و درکی که از خود دارد تا حد بسیاری تحت تاثیر نگاهی است که اطرافیانش به او دارند. اهمیت رابطه و تاثیر تعیین کننده اش بر هویت فردی در ابتدا از آنجا معلوم می‌شود که هر هویتی تنها در رابطه با هویتی دیگر است که تعریف می‌شود: هویت مردانه در رابطه با هویت زنانه است که شکل می‌گیرد و هویت ایرانی در برابر هویت غیر‌ایرانی. نکته‌ی اما مهمتر اینست که چنین هویتی وقتی خود را در رابطه با دیگری تعریف کرد، در قدم بعدی و به شکلی همیشگی به تایید این دیگری محتاج و وابسته باقی خواهد ماند. بدین ترتیب یکی از عملکردها و چالشهای مهم ارتباط، تایید متقابل تصویری است که هر یک از طرفین ارتباط از خود به دیگری ارائه می‌دهد. همانطور که لیپیانسکی می‌گوید:"پیدایش حس آگاهی به خود، در ذاتش، به تعامل با دیگری بستگی دارد."2

اما همزمان سخن گفتن در باره رابطه، سخن گفتن از دیگری نیز هست. از اینکه او را در رابطه با خود و یا حتی کلا به عنوان یک انسان چگونه درمی‌یابیم و می‌فهمیم. بدین ترتیب سخن گفتن از رابطه، همزمان یعنی آشکار ساختن افکار و احوال درونی فرد در رابطه با دیگری. چنین امری در هیچ فرهنگی، کاری ساده و به دور از مشکل نیست. در بعضی از جوامع به کمک آموزش سعی می‌شود تا هر چه بیشتر سخن گفتن از رابطه را برای افراد مهیا نمایند و برعکس در بعضی دیگر از جوامع نه تنها به آن توجه نمی‌شود بلکه حتی با بکارگیری روشهای مختص به فرایند جامعه‌پذیری، مانع از پدیداری آن به طور مستقیم و از طریق کلام می‌شوند.

تعارف و اصل جدایی میان دو دنیای درون و بیرون
چگونه فرهنگی میتواند ارتباط کلامی برای تنظیم رابطه را محدود سازد؟ از نظر من مهمترین راهکار برای دست‌یابی به چنین مقصودی، ایجاد مرزی نفوذ ناپذیر میان دنیای درون فرد با دنیای بیرون از اوست.

در فرهنگ ایرانی از آن جایی که کنترل امیال و خواسته ها و پنهان داشتن افکار و نظرات یکی از اصلهای مهم برقراری ارتباط می‌باشد، لذا فرد نه بیان آزاد افکار و امیال بلکه نحوه ی پوشاندن و مخفی ساختن آنها در منظر عمومی است که می‌آموزد.

چنین امری در فرهنگ ما با ایجاد جدایی کامل میان دو فضای خصوصی و عمومی است که متحقق گشته است. هر چقدر قواعد "ظاهر" شدن در اجتماع جمعی‌تر باشد و در نتیجه کمتر "باطن" را به نمایش بگذارد، در فرد فاصله میان دو دنیای درون و بیرون افزایش بیشتری می‌یابد.
مقوله‌ی "تعارف" در فرهنگ ما یکی از نمونه‌های روشن چنین رفتاری است. با تعارف کردن در واقع ما یاد می‌گیریم که چگونه میان آنچه در درونمان احساس می‌کنیم با آنچه در بیرون نشان می‌دهیم، تفاوت بگذاریم.

تعارف در فرهنگ ما حوضه‌ی بسیار گسترده ای دارد، در شرایطی کاملاً متفاوت به کار گرفته می‌شود و رفتارها، گفتارها و کدهای بی‌شماری را در برمی‌گیرد: به هنگام راه باز کردن و اجازه دادن به اینکه دیگری زودتر از ما به جایی وارد یا از آنجا خارج شود، هنگام سلام و احوال پرسی کردن، به وقت اهدای خوراکی به آشنایی دور یا نزدیک، زمانی که دیگری را به منزل دعوت می‌کنیم و غیره، همگی موقعیت‌هایی هستند که در فرهنگ ایرانی، جزو حوزه‌ی تعارف قرار می‌گیرند.

در فرهنگ ما، رعایت و یا عدم رعایت قواعد مربوط به تعارف، نشانگر طبقه‌ی اجتماعی، تربیت خانوادگی و در یک کلام "شخصیت" فرد است. تعارف در جامعه ما یکی از مهمترین روشهای ایجاد پیوند میان افراد در اجتماع است و تبعیت از قواعد آن در دو فضای عمومی و خصوصی اجباری است. تنها در درون محیط کوچک خانواده‌ی هسته‌ای (میان زن و شوهر و یا والدین و فرزندانشان‌) است که چنین رفتاری اهمیتش را دست داده جای خود را به واحدهای معنایی دیگری در فرهنگ (مانند "احترام") می‌سپارد.

نکته مهم در ارتباط با بحث ما در اینجا این‌ست که در این مجموعه قواعد رفتاری، "ظاهر" فرد و آنچه با رفتارش در بیرون به نمایش می‌گذارد، به کل از دنیای درون و "باطنش" مستقل عمل می‌کند. در واقع در چنین موقعیتی نوعی گسست، اگر که نگوییم تضاد، میان دنیای درون فرد با رفتار بیرونی‌اش بوجود می‌آید. مسلماً در ارتباط، چنین گسستی میان ظاهر و باطن، بر اساس نوعی توافق میان طرفین گفتگو است که صورت می‌پذیرد. بدین ترتیب فرهنگ با آموزش راهکارهایی جهت پنهان داشتن امیال درونی، همزمان امکان سخن گفتن از رابطه را نیز بسیار کاهش می‌دهد.

فرهنگ گروه‌باور
چنین انتخابی در شیوه‌ی آموزشی همزمان نگاه فرهنگ به رابطه‌ی میان فرد و گروه اجتماعی اش را نیز آشکار می‌سازد. در فرهنگ فرد باور (individualiste)، از آنجایی که کنترل مستقیم فرد توسط گروه اجتماعی‌اش بسیار کاهش یافته است، امر تنظیم رابطه در نهایت بر عهده‌ی خود فرد گذاشته شده است. این فرد است که به ابتکار خود و بر اساس تجربیات و آموزه هایش روابطش را با دیگران تنظیم می‌نماید. در حالیکه در جوامع گروه‌باور (holiste)، تنظیم رفتار فرد در قبال دیگران برعهده‌ی گروه نهاده شده و در نتیجه از پیش معین و روشن است.


در این حالت یکی از نقش‌های مهم فرهنگ پیش‌بینی تمامی وضعیتهای گوناگون و مهمی است که در آن فرد با دیگران در تعامل قرار می‌گیرد. بدین ترتیب خلاقیت شخص در ساخت و پرداخت روابطش با دیگران به حداقل می‌رسد و قواعد و کدهای رفتاری از پیش، ساختار اصلی تعامل میان دو نفر را بدون توجه به ویژگی‌های شخصی آن دو، تعیین می‌کنند. (به مقاله‌ی من تحت عنوان "زبان در دو فضای عمومی و خصوصی" مراجعه کنید) همین امر موجب می‌شود تا در این گونه فرهنگها، خصوصیات فردی در پس رفتارهایی یکسان پنهان گردد. چنین امری همزمان شباهت ظاهری میان افراد متعلق به آن فرهنگ را افزایش می‌دهد. افزایش شباهت ظاهری که در فرهنگ ما با مقولاتی مانند "احترام"، "تعارف" و "آبرو" ممکن می‌شود، با کاهش امکان بروز خصوصیات فردی در روابط، همزمان امکان شناخت متقابل را در روابط جمعی به شدت کاهش می‌دهد.

بدبینی ایرانی
بدبینی در روابط اجتماعی، یکی از عواقب مهم جدایی میان ظاهر و باطن است. در یک فرهنگ، هر چقدر دیوار میان دو دنیای درون و بیرون، و یا آنچنانکه در فرهنگ ما نامیده می‌شود، میان "ظاهر و باطن" محکمتر و عبورناپذیرتر باشد سخن گفتن از رابطه دشوارتر است. فرهنگی که با برقراری مرزی عبور‌ناپذیر میان باطن و ظاهر، اصل را بر پنهان کاری و کنترل امیال درونی می‌گذارد، نمی‌تواند از داشتن نگاهی بدبینانه و مشکوک به روابط میان آدمها خودداری نماید. هر چقدر از بروز امیال درونی در فضای عمومی ممانعت بیشتری به عمل آید این فکر که دو دنیای درون و بیرون از یکدیگر متفاوت و در نهایت حتی با یکدیگر متضاد می‌باشند بیشتر تقویت می‌شود. فرهنگی که فرد را به پنهان داشتن امیال و افکارش ترغیب می‌کند همزمان دنیای بیرون را به او خطرناک جلوه می‌دهد.

بدبینی حاکم بر روابط فردی در فرهنگ ما را گاهی به شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر اجتماع ربط داده‌اند. بعنوان نمونه مقوله احتیاط در شعر شاعران ما را (اعم از قدیمی و یا جدید) که در زبان به غایت نمادین و دیریابشان منعکس گشته به خطری ربط داده اند که ایشان از جانب محتسب و فقیه در گذشته و امروز احساس می‌کرده‌اند. با این حال بدبینی و احتیاطی را که من در اینجا از آن سخن می‌گویم بسیار عمومی تر و عمیق‌تر بوده نگاه ما را نسبت به کل دنیای بیرون و تمام انسانهای پیرامونمان در برمی‌گیرد. بدبینی‌ای که تنها در ارتباط با قدرتمندان و حاکمان خلاصه نمی شود و نسبت به نزدیکان و یا افراد کاملاً ناشناس به طور یکسان عمل می‌کند.

این بدبینی نهفته و عمیق نسبت به دنیای بیرون، در فرهنگ ما خود را از طریق ضرب‌المثلها ("خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو")، انگاره‌ها ("دروغِ مصلحت‌آمیز")، رفتارهای اجتماعی (تعارف) و حتی نظامهای فکری ریشه‌دار مانند عرفان (بویژه در آنجایی که تفاوت میان درون و بیرون را به تضاد میان "ظاهر" و "باطن" مبدل می‌سازد) نشان می‌دهد. نکته جالب در مورد عرفان (به مثابه یکی از جلوه‌های مهم فرهنگ ما) در این‌ست که از یک سو تمام توجه خود را به سمت "باطن" برمی‌گرداند و آنرا بسیار ارج می‌نهد و از سوی دیگر بدبینی نسبت به "ظاهر" را به امری وجودی تبدیل کرده امکان هرگونه انتقال معنا از درون به بیرون را دشوار و حتی ناممکن می‌داند.

در اینجا بدبینی نسبت به دنیای بیرون با نوعی احساس ناتوانی "هستی شناسیک" (ontologique) در انتقال منویات درونی همراه است که سرخوردگی فرد در امر برقراری ارتباط را در ستیز و دشمنی کینه‌توزانه‌اش نسبت به مهمترین ابزار ارتباط (communication) یعنی زبان، به خوبی می‌نمایاند.

نکته مهم دیگر در اینجا توجه به این امر است که چگونه فرهنگ از یک سو با کشیدن دیواری بلند میان "ظاهر و باطن" خود موجبات بدبینی به ظاهر را فراهم می‌آورد در حالیکه از سوی دیگر در عرفان، به مثابه یکی از فرآورده هایش، چنین تضاد خودساخته میان ظاهر و باطن را به عالم هستی ربط داده آن را امری "ذاتی و ازلی" جلوه می‌دهد.
آنچه گفته شد در فرهنگ ایرانی خود را به صورت یک پارادوکس می‌نمایاند: در سیستم آموزشی و تربیتی ما، از یک سو کنترل و مخفی داشتن افکار و امیال درونی و در نتیجه حفظ "ظاهر" شدیداً ترغیب می‌شود، در حالی که از سوی دیگر، در همین سیستم و در غالب فرآورده های فرهنگی‌اش، مانند عرفان، از "باطن" در ضدیت با چنین ظاهری بسیار تجلیل می‌شود.

ایجاد تضاد میان ظاهر و باطن، درون و بیرون، اندرونی و بیرونی و ... از آنجایی موجب بدبینی است که با کاهش امکان شناخت دیگری در رابطه در واقع بیمناکی فرد را نسبت به دنیای بیرون افزایش می‌دهد. وقتی رفتار فرد نه بر اساس آنچه می‌اندیشد بلکه تنها از روی ادب و رفتار مناسب شکل گرفته باشد، امکان دسترسی به احساسات و افکار درونی وی شدیدا محدود می‌شود. همین محدودیت و ناآگاهی نسبت به آنچه در درون دیگری میگذرد، به خودی خود احتیاط در روابط و حس ظن را بیشتر می‌کند. جدایی میان دو وجه "نمایاندن" و "بودن" گاه می‌تواند بدبینی را تا حد روان پریشی (پارانویا) افزایش دهد. پارارنویا در رابطه معنایش این‌ست که از ابتدا و بدون شناخت دیگری، او را بالقوه مضر و با مقاصد پنهان غیر دوستانه تصور کنیم. وقتی بدبینی به پارانویا مبدل می‌شود، احتمال این که شخص با رفتار مضنون و فاصله‌گذار خویش وقوع رفتارهای غیر‌دوستانه را نزد دیگری افزایش دهد بسیار است. امری که به خودی خود از نگاه فرد مورد‌نظر ما تاییدی است بر آنچه از ابتدا می‌پنداشته است. بدین ترتیب شخص برای احتراز جستن از وقوع احتمالی کشمکش در ارتباط، روابط اجتماعی‌اش را بر اساس اصل "دوری و دوستی" تنظیم می‌نماید.


1. Edward T. Hall, La dimension cachée, Seuil, Paris, 1971.

2. Edmond Marc Lipiansky et col., Stratégie identitaires, puf, Paris, 1990, p. 74.

اگر حرف‌ها رنگ داشتند!!

اگر حرف‌ها رنگ داشتند!!

فکرش را بکنید اگر قرار بود هر کدام از حرف‌های ما درباره‌ی هر موضوعی که بود و متناسب با نوع آن حرف، رنگ و بوی مخصوصی داشت به نظر می‌رسید زندگی کردن خیلی مشکل می‌شد.
مثلاً اگر داشتیم غیبت می‌کردیم در یک طیف مخصوصی رنگ قرمز مشاهده می‌شد و یا اگر داشتیم دروغ می‌گفتیم رنگ زرد و اگر خدای ناکرده تهمت می‌زدیم رنگ سیاه مشاهده می‌شد.
اگر اینطوری بود به نظر شما چقدر مواظب حرف‌هامون بودیم. چقدر بدون حساب و کتاب چشمهامون را می‌بستیم و با خیال خوش هرچه دلمان می‌خواست می‌گفتیم. به نظر شما اگر اینطوری بود چند ساعت از شبانه‌روز را به سکوت می‌گذراندیم. بدون دلیل حرف نمی‌زدیم. خیلی روی حرفهامون حساب می‌کردیم که اشتباهی صورت نگیرد، حقی از کسی ضایع نشود، باعث آبروریزی نشود، ضرری متوجه ما نشود. بالاخره همه‌ی تلاشمون این بود که تا ضرورتی نداشت حرفی نزنیم.
این لطف بزرگ خدا را که نصیب ما شده است و رنگ واقعی حرف‌هامون را به دیگران نشان نمی‌دهد و با پرده‌پوشی به ما اجازه داد بدون دغدغه و اضطراب زندگی کنیم باید پاس بداریم. حتی خداوند مهربان و حکیم به آنهایی که واقعاً رنگ حرف‌های ما را تشخیص می‌دهند اجازه افشاگری نداده است تا ببیند که بنده‌ها چگونه قدردانی می‌کنند. این یکی از بهترین راهها برای تمرین سکوت و کنترل حرف‌ها است.
بدانیم که در جهان هستی هر حرفی، مارک مخصوص خودش را دارد و گوینده‌اش دیر یا زود مسئول پاسخ‌گویی است پس بدون دلیل برای خودمان مسئولیت و دردسر درست نکنیم.

نویسنده : پیام شعبانی
۵ روز

سخن گفتن با خویش

 
آیا تا به حال با خودتان حرف زده‏اید؟
آیا تاکنون با خود، گفتگویى داشته‏اید؟
آیا تا به امروز، میزگرد یا مناظره‏اى با خود برگزار نموده‏اید؟
آیا تا به حال با خود، اختلاف سلیقه پیدا کرده‏اید؟
شاید جواب بعضیها این باشد که: این حرفها یعنى چه؟ مگر ما دیوانه‏ایم که با خودمان صحبت کنیم؟! اختلاف سلیقه با خود، دیگر چه صیغه‏اى است؟! گفتمان با اندرونم کجا بود؟!
اى بابا! چرا عصبانى مى‏شوید؟ ما که چیزى نگفتیم. سؤالاتمان خیلى هم بى‏حساب و کتاب نیست. به سؤالات بعدى توجّه کنید تا خودتان متوجّه شوید:
آیا تا به حال، سعى کرده‏اید خودتان را براى انجام دادن کارى قانع نمایید؟
آیا تا به حال، خودتان را از انجام دادن کارى که دوست داشته‏اید، منع کرده‏اید؟
آیا تا به امروز، تسلیم خواسته درونتان شده‏اید؟
آیا در مورد آرزوهایتان، ساعتها با خود، خلوت نکرده‏اید و براى آنها نقشه‏هایى در سر نپرورانده‏اید؟
آیا تاکنون نداى درونى خود را شنیده‏اید؟
آیا به این ندا پاسخى داده‏اید یا از کنارش بى‏خیال، رد شده‏اید؟
احتمالاً نظرتان نسبت به سؤالات اخیر، مثبت است. گفتم که نباید عجله کرد. اگر خوب توجّه کنید، به راحتى درمى‏یابید که سؤالات دسته اوّل با دسته دوم از جهت معنا هیچ تفاوتى با هم ندارند ؛ فقط تفاوت در تعبیرها و الفاظ است.


 
 
 
 
 

 

تبیین مسئله
براى روشن شدن مسئله، ابتدا به چند نکته توجه کنید تا توضیحات بعدى، اصل مطلب را بیان کند:
در ذهن انسان، سیستمى براى حافظه وجود دارد، که از سه بخش عمده «حافظه حسّى»، «حافظه کوتاه مدّت» و «حافظه بلند مدّت» تشکیل یافته است. عملکرد این سیستم به این ترتیب است که اطلاعات به صورت واژه‏ها و کلمات، ابتدا وارد حافظه حسى شده و پس از رمزگردانى در حافظه کوتاه مدّت، در حافظه بلند مدّت، ذخیره مى‏شوند و به هنگام یادآورى رمزها (کدها) دوباره به الفاظ و کلمات، تبدیل شده و در ذهن به عنوان موضوع فکر، تجزیه و تحلیل مى‏شوند.
ادراک ما از اشیاء و موجودات و مفاهیم به صورت «ادراک کلامى» است. یعنى هر مفهوم را با هر حسّى که دریافت مى‏کنیم ابتدا تبدیل به نام آن مفهوم مى‏شود و سپس ما آن را ادارک مى‏کنیم. مثلاً وقتى چشم ما یک قلم را مى‏بیند بلافاصله در ذهن ما نام آن جسم که قلم است تداعى مى‏شود. یا موقعى که غذایى را مى‏چشیم در ذهن ما نامِ مزّه آن، استقرار پیدا مى‏کند. بنابراین یک رابطه محکم و دو طرفه بین واژه‏ها و الفاظ از یک سو و مفهوم و معناى آنها از سوى دیگر در ذهن ما وجود دارد. پس هرگاه بخواهیم به موضوعى فکر کنیم، ناچار با الفاظ و کلمات مربوط به آن روبه‏رو خواهیم بود. به عبارت دیگر، اندیشه‏ها واژه‏هایى هستند که ما در سر مى‏پرورانیم و تعیین کننده احساسهاى ما هستند و احساسها نیز به نوبه خود بر رفتار و کردار ما تأثیر مى‏گذارند. به این مثال توجه نمایید:
هفت راننده را تصوّر کنید که در گره کور راه‏بندان، گیر افتاده‏اند.
- راننده اوّل با خود مى‏گوید: «همیشه این بلا سر من مى‏آید».
- راننده دوم با خود فکر مى‏کند: «همه‏اش تقصیر دولت است که سیاستى صحیح براى تنظیم عبور و مرور وسایل نقلیه ندارد».
- راننده سوم با خود زمزمه مى‏کند: «دیر مى‏رسم، همه عصبانى خواهند شد».
- راننده چهارم مى‏گوید: «چاره‏اى نیست تا ابد اینجا گیر کرده‏ام».
- راننده پنجم با خود فکر مى‏کند: «امیدوارم او سر قرار بماند».
- راننده ششم با خود مى‏گوید: «اى کاش ماشین پشتى آن قدر نزدیک نبود!».
- راننده هفتم با خود مى‏گوید: «چه عالى شد! فرصتى است براى استراحت کردن من».
تمام این راننده‏ها در یک وضعیت هستند، یعنى همه در ترافیک سنگین، گیر کرده‏اند ؛ امّا هر کدام یک سخنى را ابراز مى‏کنند. این نشان‏دهنده احساسهاى متفاوت آنان از این موقعیّت است. راننده اوّل، احساس «تسلیم و اندوه»، راننده دوم، احساس «ملامت و رنجش»، راننده سوم، احساس «ترس»، راننده چهارم، احساس «ناامیدى»، راننده پنجم، احساس «اضطراب»، راننده ششم، احساس «خطر» و راننده هفتم، احساس «آرامش» دارد.
بدین ترتیب، معلوم مى‏شود رابطه‏اى قوى بین احساسهاى افراد و الفاظ و کلماتى که بر زبان مى‏رانند وجود دارد. پس روشن است که براى «فکرى صحیح» باید از «واژه‏هایى صحیح» استفاده نمود. این واژه‏ها به نکاتى کلیدى تکیه دارند که توسّط آنها مسیر کلام و فکر آدمى کاملاً عوض مى‏شود.


روانشناسى چه مى‏گوید؟
ما در این مقاله برآنیم تا با استفاده از راهکارها (تکنیکها)ى روانشناسى بالینى و مشاوره، الگوى لازم و صحیح را براى ایجاد یک گفتگوى صحیح با خود، ارائه دهیم تا خوانندگان بتوانند از آن براى تصمیمات مهم، بهره جویند.
این الگوها در دو بخش ارائه مى‏شوند: الف. سخن گفتن با خود به طور عمومى ب. سخن گفتن با خود به هنگام اتّخاذ تصمیمهاى مهم.


الف) سخن گفتن با خود به طور عمومى<\/h3>تعبیر و تفسیرهایى که از رویدادهاى پیرامون خویش داریم، بر اساس باورهایى است که از آغاز کودکى از محیط اطراف آموخته‏ایم و این باورها در ذهن ما به صورت «سیستم هشدار دهنده» عمل مى‏کنند، و در مواجهه با واقعیّات زندگى در ذهن ما تعارضى بین امیال و خودآگاه (وجدان) ایجاد مى‏شود. امیال و آرزوها فقط به دنبال رسیدن به لذّتها هستند ؛ درحالى‏که وجدان مى‏گوید: «هر کارى را نباید انجام داد. بعضى کارها اخلاقاً درست نیستند». بنابراین ما بارها و بارها صداى مشاجره این دو را در اعماق جانمان شنیده‏ایم. به چند مثال توجّه کنید:
وجدان: باید سخت کار کنى، امیال: من از سخت کارکردن، حالم به هم مى‏خورد.
وجدان: باید خوردنت را کنترل کنى، امیال: یک شکلات که ضررى به من نمى‏رساند.
وجدان: مادرت مریض است و به پرستارى تو احتیاج دارد، امیال: من چه کار کنم، از قبل با دوستانم قرار گذاشته‏ایم برویم سینما.
هنگامى که این صداها در تضاد قرار مى‏گیرند، گرایش ما به‏سوى یکى از آنهاست ؛ یکى را درست تلقّى مى‏نماییم و دیگرى را غلط مى‏پنداریم، و در نتیجه، انرژى بسیارى را براى سرکوب یکى از آنها صرف مى‏کنیم. امّا توجّه به این نکته ضرورى است که باید به هر دوى اینها به صورت یکسان توجّه کنیم ؛ زیرا شخصیت ما از هر دوى اینها تشکیل شده است و هر یک از آنها در جاى خودش ارزشمند است. از طرفى نمى‏شود همه امیال را سرکوب نمود و از طرف دیگر، باید به نداى وجدان هم گوش فراداد ؛ چرا که گوش ندادن به صداى وجدان، یعنى زیرپا گذاشتن اعتقادات خود و هنجارهاى جامعه. امّا با در نظر گرفتن هر دوى آنها مى‏توان یک تصمیم درست و منطقى گرفت که هم به اعتقاداتمان لطمه‏اى نخورد و هم به خواسته‏هاى معقول خودمان برسیم.
راهکارهایى که ارائه مى‏شود براى تغییر در کلام است. این تغییرها موجب تغییر در نگرش و نگاه ما به مسائل مى‏شوند و ما را در تصمیم‏گیرى صحیح، یارى خواهند کرد، و مطمئناً باعث تغییر و دگرگونى در زندگى ما خواهند شد.


 
 
 
 
 


راهکارها (تکنیکها)<\/h2>1. به هنگام حرف زدن، مسئولیت اعمال را متوجّه خود بدانیم.
مثال: به جاى «فکرى به سرم آمد» بگوییم: «من خودم فکر کردم».
به جاى «این، دلسرد کننده است» بگوییم: «من خودم را دلسرد مى‏کنم».
به جاى «مهم نیست» بگوییم: «من اهمّیت نمى‏دهم».
لیلا را در کلاس درس به‏یاد آورید. او با خود مى‏گوید: «این آدمها مرا ناراحت مى‏کنند. آدم کمرویى مثلِ من، جز در انتظار توجّه نشستن، چه کارى مى‏تواند بکند». درحالى‏که لیلا باید بگوید: «من خودم را دچار ناراحتى مى‏کنم. من از کمرویى براى فعّال نبودن، استفاده مى‏کنم. من در انتظار توجّه ماندن را برمى‏گزینم». مى‏بینید که زبان مسئولیت، لیلا را مسئول تجربه‏هایش مى‏کند.
2. آنچه در مورد دیگران مى‏گوییم یا فکر مى‏کنیم، لزوماً واقعیت ندارد.
معمولاً قضاوت ما در مورد افراد بر اساس بینش و تفکّرى است که از آنها داریم و معلوم نیست این تفکر، تا چه حد با واقعیت مطابق باشد.
مثال: به جاى «تو خیلى تنبل هستى» بگوییم: «تویى که در من است خیلى تنبل است».
به جاى «او به من اهمیت نمى‏دهد» بگوییم: «اویى که در من است به من اهمیت نمى‏دهد».
به جاى «تو را دوست دارم» بگوییم: «من تویى را که در من است دوست دارم».
اگر به مثالهاى فوق توجّه کرده باشید متوجه خواهید شد که با این تکنیک، فرد به طور مطلق، دوست خود را تنبل نخواهد دانست، بلکه خواهد گفت: «تصوّر من از او این است که تنبل باشد». یا در مثال دوم:
 

 
 
 
 
 


«من فکر مى‏کنم او به من اهمیت نمى‏دهد درحالى‏که شاید اشتباه کرده باشم». این نوع صحبت کردن، باعث مى‏شود که زود و عجولانه در مورد دیگران قضاوت نکنیم و در مورد تفکّر خود، ابتدا تحقیق کنیم و سپس اقدامى صورت دهیم.
3. استفاده از «و» به جاى «امّا».
در جملاتى که براى خودتان بازگو مى‏کنید به جاى «امّا»، «واو» بگذارید.
مثال: به جاى «امسال، واقعاً خوب درس خواندم، امّا حیف که آن نمره بد را گرفتم» بگوییم: «امسال واقعاً خوب درس خواندم و حیف که آن نمره بد را گرفتم».
در عبارت اوّل، با گفتن «امّا» تمام کلام ماقبل نابود مى‏شود. یعنى تمام خوبْ درس خواندن با یک نمره بد از دست مى‏رود ؛ امّا در عبارت دوم، بار منفىِ نمره بد، کم مى‏شود و باعث ناامیدى نمى‏گردد. یعنى اگر آن نمره بد را نمى‏گرفتم، خیلى بهتر بود ؛ ولى حالا هم طورى نشده است.
4. استفاده از «نمى‏خواهم» به جاى «نمى‏توانم».
هر بار با خود مى‏گوییم: «من نمى‏توانم»، یعنى نیرویى خارج از وجودمان ما را متوقّف مى‏کند و اگر این نیرو نبود مى‏توانستیم.
مثال: «من نمى‏توانم در مقابل دیگران، درس را توضیح دهم» که باید بگوییم: «من نمى‏خواهم در مقابل دیگران، درس را توضیح دهم». در صورت دوم، شما خود را مسئول دانسته‏اید و بالطبع، بعد از این کلام به دنبال علّت خواهید رفت و آن را از خود خواهید پرسید و در نتیجه، درمى‏یابید که خجالت و کمرویى شما عامل این کار است و این، یعنى ریشه‏یابى علّت ضعف خود.
5. استفاده از «من دلم مى‏خواهد» به جاى «من نیاز دارم».
نیازها عامل تحرک ما هستند و ما نمى‏توانیم بدون آنها زندگى کنیم ؛ امّا بین نیازهاى اساسى و آنچه براى ما دلپذیر است تفاوت وجود دارد. بنابراین، به جاى «من نیاز دارم بمانى» باید بگوییم: «من مى‏خواهم بمانى ؛ چون تنهایى را دوست ندارم».
6. استفاده از «برمى گزینم» به جاى «ناچارم».
براى اینکه بفهمیم قدرت انتخاب داریم، حتّى اگر انتخاب بین دو نامطلوب باشد، باید این جابه‏جایى را انجام دهیم.
مثال: «من سر این کار مى‏مانم ؛ چون ناچارم» که باید بگوییم: «من سر این کار ماندن را انتخاب مى‏کنم ؛ چون احساس امنیت بیشترى مى‏کنم».
7. استفاده از «دلم مى‏خواهد» به جاى «مى‏ترسم».
ترس، اغلب حتّى مانع اندیشیدن به خواسته‏ها مى‏شود. سعى کنیم به جاى «مى‏ترسم» مفهوم ترسِ خود را با «دلم مى‏خواهد» بیان کنیم. این عوض کردن عبارت، به ما امکان مى‏دهد جذّابیتها و خطرات و سود و زیانهاى نهفته را کند و کاو نماییم و بتوانیم به جاى پیروى از ترس، انتخابى آگاهانه انجام دهیم.

 


ب) سخن گفتن با خود به هنگام اتخاذ تصمیمهاى مهم<\/h3>براى اینکه بخواهیم تصمیم مهمّى بگیریم باید ابتدا هدفمان را بشناسیم و آن را تجزیه و تحلیل کنیم. براى روشن شدن هدف و تصمیم، باید ببینیم چه تغییرى را مى‏خواهیم ایجاد کنیم. به طور مثال: «مجید احساس مى‏کند خیلى کمرو و خجالتى است». بنابراین، تغییرى که مى‏خواهد ایجاد کند این است که: «کم‏رو نباشد، با جرئت‏تر شود و از کنار مردم بودن، احساس لذّت کند».
بعد از مشخص شدن هدف، باید سؤالاتى مطرح کند و از خود بپرسد و با جواب دادن به این سؤالات، محدوده تغییراتش را معیّن کند:
1. حد و مرز این تغییر تا چه اندازه است؟
گاهى اندازه تغییر براى ما معلوم نیست، لذا خود را آماده شکست مى‏کنیم؛ چون تصمیم ما بیش از اندازه مبهم بوده است. آیا تا به حال، این ضرب‏المثل را شنیده‏اید که «سنگ بزرگ، علامت نزدن است». یعنى اینکه هدف را آن‏قدر بزرگ تعیین کند که قدرت دسترسى به آن را نداشته باشد. در نتیجه، یا ناامید مى‏شود، یا اینکه خودش را بیش از اندازه به زحمت مى‏اندازد.
مثال: جواب مجید به این سؤال این است که: «مى‏خواهم قادر باشم نقطه نظراتم را در بحثها مطرح کنم و اگر کسى با من مخالفت کرد، بدون تسلیم شدن یا عصبانى شدن، از نظر خود دفاع کنم». بنابراین، مى‏بینید که مجید، حدّ و مرز تغییرات را براى خود مشخص نمود.
2. آیا این تغییر براى من امکانپذیر است؟
باید از حصول به موفقیت، اطمینان یابیم. جواب مجید به این سؤال بدین شکل است که: «این تغییر، قابل دسترسى بوده و کاملاً امکانپذیر است ؛ چون از بین بردن کمرویى کار محالى نیست».
3. آیا منابع لازم را در اختیار دارم؟
منظور از منابع لازم، همان امکانات مورد نیاز این تغییرات است. در جواب به این سؤال، مجید با خود مى‏گوید: «امکانات لازم
 

 
 
 
 
 


برای این کار عبارت است از: اراده، تمرین و مطالعه کردن که من همه آنها را دارا خواهم بود».
4. آیا یک نفر دیگر را مى‏شناسم که به آنچه من مى‏خواهم، رسیده باشد؟
داشتن الگو، باعث سهل‏الوصول بودن هدف مى‏شود، و فرد، راحت‏تر به‏سوى هدف، حرکت مى‏کند ؛ چون مى‏تواند از تجربه الگوى خویش استفاده نماید.
5. هنگامى که به تغییر دلخواه، دست یافتم واقعاً چه چیز متفاوتى وجود خواهد داشت؟
با ذکر جزئیات، مشخص نمایید پس از به وجود آمدن تغییر در شما، خود شما و دیگران چه خواهید دید؟ مجید در جواب خواهد گفت: «با تبحّرى خاص، سخنرانى مى‏کنم و آنچه در نظر دارم به دیگران عرضه مى‏کنم و اگر هم کسى از من سؤالى کرد با آرامش و بدون ترس، جواب او را خواهم گفت».
این، باعث مى‏شود از تغییر، یک موقعیت خیالى در ذهن خودمان درست نکرده باشیم.
6. آیا تغییراتى که مورد نظر است، براى من بى‏خطرند؟
قبل از اقدام باید بررسى کرد که آیا این تغییر از لحاظ جسمى، بى‏خطر و از لحاظ اجتماعى، مناسب و به‏جاست یا نه. به عبارت دیگر، باید دید که به خاطر این تغییر، چه تاوانى را باید بپردازیم و آیا این تغییر، ارزش پرداختن این بها و قیمت را دارد؟
مثال: «کسى دنبال دوست است و اقدام به صحبت کردن و آشنا شدن با دیگران مى‏کند. آیا هم‏صحبت شدن با هر غریبه‏اى در کوچه و خیابان، راه درست و بى‏خطرى است؟
7. تغییر، واقعاً تا چه اندازه‏اى به خاطر خود ماست؟
گاهى اوقات، تغییرات در واقع براى خود ما نیست و به خاطر دیگران است. خیلى وقتها به‏خاطر تأیید کردن دیگران یا اعتراض نمودن به دیگران، قصد ایجاد تغییر به سر ما مى‏زند، که اگر این‏طور باشد پس از پایان کار، هنوز احساس نارضایتى در ما باقى خواهد ماند.
حال که این پرسشها را یاد گرفتید، قبل از هر تصمیمى، این پرسشها را از خود بپرسید و جوابشان را در ذهن، مرور کنید و سپس در مورد آن، نتیجه‏گیرى نمایید، تا تصمیمات شما درست باشد.
دانشمند معروف، «دیل کارْنِگى» - که با گفته‏هاى او در شماره‏هاى قبلى مجله آشنا شده‏اید - مى‏گوید: «هیچ کس براى شکست خوردن، نقشه نمى‏کشد. بلکه صرفاً در نقشه کشیدن، شکست مى‏خورد». پس ما با این تکنیکها سعى کردیم نحوه درست «نقشه کشیدن» را به شما آموزش دهیم.
امّا در مرحله بعد از هدف و بررسى تغییرات، نوبتِ «عمل» مى‏رسد. و ما برآنیم به طور خلاصه، یک روش عملى که از تعالیم اسلامى برگرفته شده است را یادآورى نماییم. لازم به تذکّر است که روانشناسان نیز از این راهکار مؤثرِ تعالیم اسلامى، بارها استفاده نموده و به تأثیر مؤثّر آن، اذعان کرده‏اند و در کتب خود بدان توصیه نموده‏اند.

 


توصیه اسلام<\/h2>در تعالیم دین مبین اسلام، شیوه‏اى براى ترک گناه یا عمل به واجب، وجود دارد. بدین ترتیب که اگر فردى موفّق به انجام دادن یا ترک کردن یک عمل نمى‏شود با استفاده از این روش، توانایى این عمل را در خود ایجاد نماید. نام این روش «مشارطه، مراقبه و محاسبه» است. همان‏طور که از نام این روش معلوم است، داراى سه مرحله است:
اوّل: مُشارِطه. در این مرحله، شخص در ابتداى روز با خود شرط مى‏کند تا شب، عملى را انجام دهد، یا سعى کند از یک عمل پرهیز نماید.
دوم: مُراقِبه. در این مرحله، شخص سعى مى‏کند در طول روز، مراقبت نماید تا به شرطى که در ابتداى روز با خود گذاشته عمل نماید. یعنى باید حواسش را جمع نماید که مبادا شرط، فراموش شود.
سوم: مُحاسبه. در انتهاى شب، اعمال خود را از اوّل صبح تا انتهاى شب، مرور مى‏کند و بررسى مى‏نماید تا ببیند آیا به شرطش عمل کرده است یا نه؟ آیا توانسته است به مقصود برسد یا شکست خورده است؟
اگر فرد به مدّت چند روز و یا چند هفته، این شیوه را در پیش بگیرد، مسلّماً خواهد توانست به مقصود خود برسد. با اینکه این شیوه در مورد عمل به واجبات و ترک محرّماتْ توصیه شده است، امّا در تمامى مسائل کوچک و بزرگ روزمرّه، قابل اجراست.
به امید موفقیت روزافزون تمامى جوانان میهن اسلامى در تمامى عرصه‏ها!

منبع :

http://success.parsiblog.com/Posts/111

چگونه به طوطی سخن گفتن و حرف زدن بیاموزیم

چگونه به طوطی سخن گفتن و حرف زدن بیاموزیم

بهترین ساعت ها برای حرف یاد دادن به کاسکو

از ۶ تا ۹ صبح

و ۶ عصر تا ۸ شب

این ساعت ها بهترین زمان ها هستند اما فراموش نکنید تمامی ساعت ها عالی هستند و حتما تاثیر گذار

متاسفانه خیلی ها نوار و سی دی می گذارند برای کاسکو اما به نظر من با انکه این هم روش بدی نیست اما با ارزش نیست چون به نظر من کاسکوها جانورانی اجتماعی هستند و دوست دارند کلمات را از صاحبشان یاد بگیرند نه از رادیو و تلویزیون.

همیشه به اروپا نگاه کنید انها برای حیوانات خانگی خود زحمت می کشند به انها اموزش می دهند شیرین کاری یاد می دهند و مهم تر از همه به پرندگان سخنگو یاد می دهند که چگونه و چه زمانی از کلمات استفاده کنند حالا به خودمون نگاه کنید یک دستگاه سی دی کنار کاسکو ! فقط می خواهیم حرف بزنه ! یک مشت چرت و پرت .... ما وقت نمی گذاریم تا یک طوطی بار بیاوریم که با افتخار به دیگران نشانش بدهیم.

اگر می خواهید پرنده شما سخنگو باشد می بایست مانند یک مربی با پرنده تان رفتار کنید، این کار کمی وقت گیر و دشوار است زیرا احتیاج به صبر و حصله دارد. عده ای به خاطر انکه مثلا ۳۰۰ هزار تومان پول داده اند و یک پرنده خریداری کرده اند توقع دارند پرندشان سخنگو باشد و کلی حرف بزند یا بلافاصله جملات و کلمات را یاد بگیرد !!. شما اگر وقت و حصله کافی ندارید و دوست دارید از ابتدا یک طوطی سخنگو در خانه داشته باشید، باید بالای ۱ میلیون تومان خرج کنید. اما در عوض پرنده ای که بالای ۱ میلیون تومان قیمت دارد بیش از کلمات زیادی را اموخته و حتی ممکنه جمله بگوید و شعر بخواند. البته قیمتها بسیار متفاوت هستند.


یکی از سوالات رایج این است: ایا پرنده من توانایی حرف زدن دارد؟

از هزار کاسکو هر هزار تا توانایی حرف زدن و یادگیری دارند اما بعضی از کاسکوها دارای صاحب های بهتری هستند که بهتر بهشان اموزش می دهند و ضمنا استعداد بعضی کاسکوها هم زیاد و کم است اما معمولا همه تقلید صدا را بلد هستند.

اگر می خواهید پرنده شما یک عبارت خاص را تکرار نماید.به شکل های مختلف این عبارت را بیان کنید،یک بار با صدای بلند یکبار با صدای کم و یکبار با صدای کودک و یا هر صدای دیگر و موقع آموزش مستقیما به پرنده نگاه کنید به این صورت پرنده می فهد که شما می خواهید او این لغت را تکرار کند. برای این‌که پرنده اسم یک شئ (مثلاً بیسکوئیت) را یاد بگیرد آن‌را در دست بگیرید و به کاسکو نشانش بدهید، سپس کلمه را به‌وضوح ادا کنید. کلمه را در یک جمله به‌کار برید مثلاً بگویید دوست داری؟ بعد بیسکوئیت را به او نشان داده و بگوئید بیسکوئیت. اجازه دهید پرنده بفهمد در مورد چه صحبت می‌کنید. همیشه یک صاحب مسوولیت‌پذیر باشید و به پرنده لغات اشتباه یاد ندهید

حتی پرنده شما اگر وحشی باشد ،اگر حصله داشته باشید و با ارامش با طوطی خود برخورد کنید. بالاخره روزی (شاید حتی پس از ۱ سال) به حرف می ایند . فقط کافیه به شما اطمینان کامل پیدا کنند و شما درست بهش حرف زدن را اموزش دهید.

کاسکوهایی که هنوز صحبت کردن یاد نگرفته اند و شما انها را با قیمتهایی پایین تر خریداری کرده اید هم تقریبا همان استعداد را برای یادگیری دارند فقط نیاز به تمرین و اموزش صحیح دارند. اگر کاسکوی شما قدری وحشی است ناراحت نباشید زیرا بالاخره روزی مطمئن میشود که شما دوست و صاحب او هستید پس از انکه اطمینان کامل به شما پیدا کرد یعنی امادگی کامل برای یادگیری کلمات را  دارد. اما یک راه دیگر هم هست انهم این که طوطی خود را فقط ۲ ساعت در روز از قفس بیرون بیاورید و اجازه دهید از قفس خارج شود به این صورت  کاسکو برای جلب توجه کردن به تقلید صداها روی می اورد اما در عوض طوطیی که فقط ۲ ساعت در روز تحرک داشته باشد زودتر از سایر کاسکوهای در اسارت مبتلا به مریضی های گوناگون شده و شما کاسکو را خیلی زودتر از دست خوهید داد. درسته که در طبیعت ۱۰۰ سال عمر می کنند اما در اسارت حداکثر ۳۵ تا ۴۰ سال انهم در شرایط خیلی خیلی خوب با تحرک کافی و غذاهای مناسب. اما پیشنهاد می کنم مثل خود من باشید یعنی از وجود یک جفت کاسکوی کنار هم لذت ببرید و یک کاسکو را تنها نگهداری نکنید درسته که کمتر حرف یاد می گیرند اما در عوض لذت بخش تر است دیدن یک جفت کاسکو کنار هم برای پیدا کردن جفت مناسب با من تماس بگیرید. و به پرنده هایتان به مقدار کافی در روز ازادی بدهید.

جالب است بدانید که حتی طوطی های بسیار کوچکی مانند مرغ عشق ها هم توانایی یادگیری چند کلمه را دارند. اما بهتره این پرندگان کوچک مثل عروس هلندی را به صورت جفت نگهداری کنید. چون ارزش سرو کله زدن برای یادگیری کلمات رو ندارند.

کاسکوها همیشه حصله حرف یاد گرفتن ندارند شما باید بدانید که کاسکوتون چه زمانی سروحال است. بهترین زمان صبح و عصر است کاسکوها در طبیعت هم صبح ها و عصرها در دسته ها و گروه های کوچک به جستجوی غذا می روند و ان هنگام خیلی سرو صدا می کنند. اما ساعات ظهر و شب بیشتر ساکت هستند البته گاه وقتی می بینند شما برق ها را خاموش نمی کنید انها هم خواب از سرشان می افتد و شرع به سرو صدا کردن می کنند.

شما باید بدانید چه موقع کاسکو حواسش به شماست ان هنگام باید باهاش شروع به حرف زدن بکنید مثلا بگویید: سلام عزیزم . فاصله شما نباید زیاد نزدیک باشه به قفس یا محلی که کاسکو در انجاست تا کاسکو بدون هیچ استرسی و با حواس جمع به حرف شما گوش دهد شما باید یک جمله یا کلمه را بارها و با صدای دلنشین تکرار کنید، همان کلمه یا جمله را به اشکال مختلف بگویید مثلا یکبار ارام یک بار ارامتر و یا با صدای بلنتر و مهربانانه.

یادتون باشه که کاسکوها مانند انسانها رفتارها و اخلاق های متفاوتی نسبت به یکدیگر دارند، اینجانب یک کاسکو داشتم که فوق الاده رام و اهلی و حرف گوش کن بود اما علاقه چندانی به حرف زدن نداشت ، اما من با این وجود بسیار دوستش داشتم،اما متاسفانه یک روز بد پنجره باز بوده و هنگامی که من خانه نبودم رفت... کاسکوهایی را دیدم که اجازه نمی دهند کسی بهشان دست بزند اما چندین کلام صحبت می کنند و جمله های زیادی می گویند ! پس به این نتیجه می رسیم که حرف زدن در پرنده ها ربط خیلی زیادی به رام بودن و اهلی بودن انها ندارد. گفتنی است مرغ میناهای سخنگو هم  گاه با انکه بیش از ۵۰ کلمه را یاد گرفته اند اما باز وحشی هستند و اگر کسی انگشت دستش را به انها نزدیک کند ضربات نسبتا دردناکی وارد می کنند!

اصطلاحا به کاسکویی که زیاد رام و دستی شده اما حرف نمی زند می گویند لوس شده یعنی دلیلی نمی بینه که بخواد با سخن گفتن جلب توجه کنه.

عده ای  صداهای از قبل پر شده بر روی نوار کاست یا سی دی را برای پرنده می گذارند راه بدی نیست اما پرنده سخنگوی شما کاسکو باشد یا مرغ مینا و یا.... دوست دارد از خود شما کلمات را بیاموزد.

پرنده های سخنگو چه کلماتی را زودتر یاد می گیرند؟

تا جایی که من دیدم و شنیدم همه پرنده های سخنگو هر واژه ای را که بخواهند می توانند یاد بگیرند. اما شما برای شروع از این کلمات استفاده کنید:

بیا ، بدو بیا ! ، بابا ، بیا بابا ، بوس بده! ، سلام ، کاسکو جان ، عزیزم ، الو ، حالت خوبه ، و...... پس از یادگیری می توانید چند کلمه را با هم ترکیب کنید  جمله ای مانند : سلام عزیزم بیا بوس بده بابا !! را تمرین کنید، پرنده شما بعد از یادگیری کلمات با کمی تلاش جمله را هم با موفقیت خواهد گفت. در این میان کلماتی هم که در خانه زیاد تکرار می شوند مانند نام صاحب خود و نامهای اعضای خانواده را هم به خوبی به خاطر می سپارد. البته دلیلی نداره جمله را کلمه کلمه اموزش دهید و می توانید یک شعر را بارها تکرار کنید و پرنده هم یاد بگیرد.


استعداد انواع طوطی ها در تقلیدصدا و سخن گفتن

کاکادوها:

بطور کلی در کتاب های تخصصی عقیده بر ان است که کاکادوها استعداد مثلا انواع

امازون یا کاسکو را در حرف زدن ندارند.کاکادوی چشم برهنه بایستی بالاترین استعداد

را در یادگیری کلمات در خانواده خود دارا باشد.برخی از انواع کاکادو جیغ های بلندی

کشیده و قادر به تقلید هر نوع صدایی بوده و سوت زدن می اموزد.

 

لوری ها:

در پاسیو تماس زیادی با نگهدارنده خود داشته باشند به او خو گرفته و حرف زدن نیز

خواهند اموخت.برخی از لوریها به ندرت استعداد حرف زدن دارند.صدای طبیعی انها

را سوت ممتد تشکیل میدهد.

 

مرغ عشق ها:

برخی از انواع ان قادرند که کلمات محدودی را تلفظ نمایند ولی این به منزله ان نیست

که انها استعداد حرف زدن را کاملا دارا میباشند.

 

طوطی بزرگ اسکندر(در ایران به شاه طوطی معروف است):

طوطیان اصیل از استعدادخوبی برای حرف زدن برخوردارند.چنین برمی اید که نرها در این

زمینه از ماده ها با استعداد ترند.صدای طبیعی انان نیز مطبوع است.

 

طوطی کوچک اسکندر(ملنگو):

این طوطی توانایی یادگیری کلمات را دارد

 

طوطیان جدایی ناپذیر:

انها از استعداد ضعیفی برای حرف زدن برخوردار بوده و یا اصولا توانایی انرا ندارند.اما

صدای طبیعی انها مطبوع است.

 

طوطی امازون:

درباره استعداد یادگیری کلمات از جانب امازونها عقاید متفاوتی وجود دارد.برخی مثالها

گویای انند که امازونها نیز شبیه طوطیهای خاکستری(کاسکو ها) قادر به یادگیری کلمات

بوده و از کلمات اموخته شده در جای خود و به گونه ای منطقی استفاده می نمایند.

جیغ های طبیعی امازونها در انواع اهلی زمانی مشاهده میشود که حیوان احساس

کم حوصلگی کند.در حالت ترس نیز صدای مخصوصی در می اورد.

 

طوطی خاکستری(کاسکو):

هیچ یک از انواع طوطیها استعداد انواع خاکستری را در حرف زدن ندارند. تنها امازونها

در این خصیصه با انها رقابت دارند.البته نباید فراموش کرد که استعداد حرف زدن خصیصه

ای کم و بیش فردی است.طوطی خاکستری اهلی هر نوع صدایی نظیر صدای سگ و

صدای پرندگان وحشی و صدای تلفن و صدای دریا و سرفه را قادر به تقلید میباشد.انان

تمامی یک اواز را سوت زده و صدای انسانهای اطراف خود را تقلید نموده و کلماتی را

که اموخته اند بطور منطقی و بسته به موقعیت خاص خود به کار میبرند.در صورتیکه

پرنده به طریق مطلوبی نگهداری شود صدای جیغ بلند طبیعیش را به ندرت خواهید

شنید.در عوض صدای ارامی در اورده و می غرد.

 

طوطی ارا:

اراها خصوصا انواعی که از جوانی در مجاورت انسان بزرگ شده باشند برخی کلمات

را خواهند اموخت. اما تنها قادر به تلفظ بعضی کلمات بوده و نمی توانند جمله ای را

ادا نمایند. صدای طبیعی انها جیغ گوش خراشی است که در جانوران اهلی تنها به

هنگام ترس شنیده میشود.
 
منبع :

http://filmjadid.parsfa.com/post-156091.html