جدل در قرآن و رفع یک توهّم

 

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

چکیده:

آن‌چه که از بررسی آیات قرآن کریم به دست می‌آید و بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‌ی تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) می‌باشد. همچنین توهّمی که برخی مطرح کرده‌اند مبنی بر آن که مطالبی که در نارسایی عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتی است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.

مقدمه:

دانشمندان علم منطق برای اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‌اند: یکی راه دلیل و برهان و دیگری راه جدل1. از نظر قرآن‌کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‌اند.2 این برهان‌ها اگر چه با

برهان‌های کلامی قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکی خاص نبوده و برای عالمان قابل استفاده است. گاهی نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت می‌کند و با سر هم کردن حرف‌های غیر منطقی، می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصی، جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمی طرف مقابل با استفاده از موضوعاتی که او آن‌ها را قبول دارد، با شیوه‌ای خاص برای مغلوب کردن او، استفاده می‌شود.

جدال نمودن در هنگام محاوره برای اقناع مخاطب، با شیوه‌های مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردی که طرف حتّی باور خویش را ارج نمی‌نهد و ارزش‌های پذیرفته شده‌ی خویش را نادیده می‌گیرد، با یادآوری باورهای او، وی را متوجّه فاصله‌گیری از باورها نموده و زمینه را برای پذیرش باورهای طرف مقابل فراهم می‌کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته می‌شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.

* * *

جدل در قرآن:

از نظر بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبنای عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‌ی متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‌ی(4) سوره‌ی ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا برای آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‌چه که برای قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبی بیش از آن‌چه عموم فهمیده‌اند، درک نمایند.5

در آیه‌ی (125) سوره‌ی نحل نیز خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‌ی حکمت؛ دوم به وسیله‌ی تحریک احساسات آن‌ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلی، آن‌هم به صورت زیبایی که احساسات طرف مقابل جریحه‌دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنی برای جدل، انواعی ذکر شده است، امّا آن‌چه مقصود این نوشتار است، نوعی است که در آن برای الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتی که عنوان کرده یا اعتقاداتی که دارد، همراهی می‌کند.6 نمونه‌ی آن در قرآن، جدالی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام با قومش پس از شکستن بت‌ها داشته‌اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‌ی63) از آن‌جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمی‌گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفی گفته‌اند؛ نظیر احتمال شرطی بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‌السلام به طور قطع، این عمل را به بت‌بزرگ نسبت دادند، ولی تمام قرائن شهادت می‌داد که او قصد جدّی از این سخن ندارد، بلکه می‌خواسته است عقاید بت‌پرستان را که خرافی و بی‌اساس بودند، به رخ آن‌ها بکشد و به آن‌ها بفهماند که این سنگ و چوب‌های بی‌جان که حتّی نمی‌توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‌کنندگانشان یاری بطلبند، چطور می‌توانند به حلّ مشکلات آن‌ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‌ی ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش می‌گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‌ی مذکور، آیه‌ی (18 و 19) سوره‌ی زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‌ی مورد نظر، گروهی از مفسّرین در طرح مطالبی در خصوص ضعف عقلی زنان و یا بر شمردن برخی خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‌اند که نیازمند توضیحاتی است

در سوره‌ی زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‌های توحید، از طریق برشمردن نشانه‌هایش در نظام هستی، به نقطه‌ی مقابل آن یعنی مبارزه با شرک می‌پردازد و به بررسی یکی از شاخه‌های آن، یعنی پرستش فرشتگان اشاره می‌کند. و در آیه (15) می‌فرماید: «آنها برای خداوند از میان بندگانش جزئی قرار دادند.»

تعبیر به «جزء» به این معنی است که آن‌ها فرشتگان را فرزندان خدا می‌شمردند؛ زیرا فرزند جزئی از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانی را که با آن همه نعمت‌های الهی، راه کفران را پیش گرفته، کفران‌کننده‌ی آشکار می‌داند، و در آیه‌ی بعد، برای محکوم کردن این تفکّر خرافی از ذهنیّات و مسلّمات آن‌ها استفاده می‌کند؛ چرا که آن‌ها جنس مرد را به زن ترجیح می‌دادند و دختر را ننگ می‌شمردند. لذا می‌فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را برای خود انتخاب کرده و پسران را برای شما؟» یعنی چگونه خود را بر خدا ترجیح می‌دهید و سهم خدا را دختر قرار می‌دهید، با این‌که در پندار شما مقام دختر پایین‌تر است و سهم خود را پسر می‌پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگری دنبال می‌کند و می‌فرماید: «هرگاه یکی از آن‌ها را به همان چیزی که برای خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتی سیاه می‌شود و مملو از خشم و غضب می‌گردد. این تعبیر حاکی از تفکّر خرافی مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‌ی سخن می‌افزاید: «آیا کسی را که در لابلای زینت‌ها پرورش می‌یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمی‌تواند مقصود خود را به خوبی اثبات کند، فرزند خدا می‌دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‌ی مورد بحث، مطلب را روشن‌تر مطرح می‌کند و می‌فرماید: «آن‌ها فرشتگانی را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفی کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‌ی (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‌اند:

1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن

دانسته‌اند که یکی به نشو و نمای زن در تزیین و زر و زیور اشاره می‌کند و دیگری به این‌که زن‌ها در مخاصمه و استیفای حقّ خود از روی قیاس برهانی و گفتار منطقی، نمی‌توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلی غیربیّن پیش می‌روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وی است و کفّار مخلوق ضعیف‌تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‌منش‌ترند، به خود نسبت می‌دادند.10

برخی این قول را به قتاده منسوب نموده‌اند که گفته است: «کم‌زنی باشد که به تکلّم خود اراده‌ی صحبت نماید از برای خود مگر آن‌که تکلّم بر او حجّت باشد نه برای او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنی بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‌که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، می‌باشد که خود را با طلا و حریر زینت می‌دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمی‌توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسی القلب که ما چه گناهی داریم که ما را زنده به گور می‌کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار می‌کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایی می‌نویسد:

یعنی آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‌اند که از جنس بشر آن‌هایی را که در ناز و نعمت و زر زیور بار می‌آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‌اند با این‌که در بیان و تقریر دلیل گفته‌ی خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنی ندارند. این دو صفت را که برای زنان آورده، برای این است که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‌تری از مرد است و به عکس مرد دارای عواطف کمتری و تعقّل بیشتری است و از روشن‌ترین مظاهر قوّت عاطفه‌ی زن، علاقه شدیدی است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‌ی عاقله است، ضعیف است».14

صاحب «مجمع‌البیان» نیز این نظر را پذیرفته، می‌نویسد: «آیا کسی را که در زر و زیور زنانه، رشد می‌کند، یعنی دختران را برای خدا قرار می‌دهند؛ در حالی‌که زنان قوّت

گفتگو و بحث را ندارند.»15

2. برخی مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‌اند که معنای آیه این است که: «آیا می‌پرستید کسی را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‌اند به انواع حلل»16. یعنی آن‌ها را به جواهرات و طلا و حلی و حلل زینت می‌کنند و این‌ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17

امّا این تفسیر بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» برای ذوی‌العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‌تر بود.18

3. موضوع راجع به قصّه‌ی فرعون و موسی است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف می‌نشست و خود را به جواهرات زینت می‌کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلی و جواهرات نشو و نما کرده‌ام» و ضمیر «هو» به موسی بر می‌گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‌ی بیان بر نمی‌آمد.19

این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبی ندارد.

با نگاهی گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‌ی آیه‌ی مذکور، به نظر می‌رسد که تفسیر اوّل صحیح‌تر باشد؛ یعنی آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‌ای از مفسّران گفته‌اند که این دو صفت از صفات ذاتی زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‌ی زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک رای و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد می‌جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم می‌دارد؛ یعنی سائل به آراء و نظریات و گفته‌های مجیب تکیه می‌کند و همان را به عنوان حربه علیه وی به کار می‌گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار می‌دهد، نتیجه هم باید برای مجیب مورد قبول باشد و

سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‌گویی بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجی که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20

در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهی از مردم‌اند و دارای عقیده و رأیی خاصّ‌اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال می‌باشد و می‌خواهد عقیده‌ی آن‌ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‌گویی بکشاند و از سخنان او محالی لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‌بست نیفتد و در تناقض‌گویی گرفتار نیاید.21

پس مفهوم آیه‌ی مورد بحث چنین است: «خداوند می‌خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهی دارید و او را با این صفات می‌شناسید و مقام آن‌ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّی هر معنای دیگری، مانند آن‌چه برخی مفسّرین تصوّر کرده‌اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگی‌هایی را برای زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدی از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‌ی انسان‌ها از هر صنف، خواه زن و خواه‌مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‌اند و مبدأ قابلی آفرینش همه‌ی افراد یکی است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینی آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلی وی؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلی آفریده است که همه‌ی مردها را از همان اصل خلق کرده است.

بنابراین اگر ما در مسایل علمی و عملی که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنی از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‌ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتی موصوف «روح» است و مبرّی از نشانه‌ی مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهی نیز تفاوتی میان زن و مرد یافت می‌شود، همانند تمایزی است که میان مردها نیز مشهود است.

مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‌ها و مراکز علمی راه یابند و به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ علمی آگاهی یابند، دیگر نمی‌توان گفت مطالبی که در نارسایی عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‌گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‌ی صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‌ی اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‌که هوشمندی و نبوغ برخی از زنان، سابقه‌ی دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانی عقلی نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. چرا که وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‌دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا و پذیرش آن از جهت عقل عملی، نیازمند به عزمی فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد، از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار می‌رفت. از این رهگذر می‌توان به هوشمندی زنان پی برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‌اند؛ در حالی که مردان فراوانی از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه برای اطفاء نور آن سعی بلیغ می‌نمودند.23

در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملی چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام در برخی سخنانش به انسان کامل دیگر یعنی حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد می‌کند. یعنی حضرت علی علیه‌السلام که معصوم بوده و تمام گفته‌هایش حجّت است، برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک می‌کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست. همان‌طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعی و سندی فقهی است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم

الهی را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‌هایی از این‌گونه خواهد بود.

از این‌جا معلوم می‌شود که وصف ذاتی و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‌های عقلی و مناظره‌های علمی و نیز مخاصمه‌ها، محروم باشد. بنابراین از آن‌جا که اطلاق آیه درباره‌ی زنان صحیح است و از طرفی تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتی می‌توان به تفسیری صحیح از آن دست یافت.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانساری، محمّد، «منطق صوری» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.

2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.

3. جعفری، یعقوب، «سیری در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.

4. احمدی، حبیب‌اللّه، «پژوهشی در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، سال 76، ص255.

5. ر.ک: سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‌القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.

6. «الاتقان فی علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.

7. ر.ک: حدیثی از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‌اللّه مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.

8. حج /27.

9. و این‌که گفته است «هو فی الخصام» با این‌که ضمیر به دختر برمی‌گردد و نفرموده است: «هی فی الخصام» برای این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمی‌گردد.

10. بانو اصفهانی، «مخزن‌العرفان» ص12.

11. کاشانی، ملاّفتح‌اللّه، «تفسیر منهج‌الصّادقین فی الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.

12. عاملی، ابراهیم، «تفسیر عاملی» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.

13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.

14. طباطبایی، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.

15. طبرسی، «مجمع‌البیان» جلد /22 ص 194.

16. منهج‌الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.

17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملی، پیشین، جلد /7، ص477.

18. به نقل از مجمع‌البیان، پیشین، جلد /22، ص199.

19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسی الحویزی شیخ عبد علی‌بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمی، علی‌بن ابراهیم، «تفسیر قمی»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسی ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‌علی، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولی محسن ملقّب به فیض کاشانی «تفسیر صافی» مشهد، دارالمرتضی، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.

21و20. منطق صوری، پیشین، ص 197 و 196.

22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.

24و23. برگرفته از: جوادی عاملی، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدی است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‌بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‌ی دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‌اند: اگر خطابه‌ای ایراد می‌کرد دیگران را به عجز وادار می‌نمود».

منبع :

نشریه صحیفه مبین » بهار و تابستان 1382 - شماره 29 و 30

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

 

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»

[نحل/ 521]:

[مردم را]به راه پروردگارت با حکمت و پندهای پسندیده فراخوان،و با آنان به‌ شیوه‌ای که بهتر است مجادله کن.

تفاوت راه‌های دعوت مردم به‌سوی خداوند،نشان از تفاوت فهم و درک آنان از مسائل دارد.عده‌ای از مردم،علم و منطق را چراغ راهنمای خود قرار داده‌اند،درحالی‌که‌ بر گروهی دیگر،احساسات حاکم است و علم و اندیشه در آن‌ها جایگاه محکمی ندارد. نهایتا،کسانی اهم هستند که درهای تفکر و اندیشه را به روی خود بسته‌اند و گمان‌های باطل‌ خود را تنها راه حق می‌دانند و حاضر به شنیدن نظرات دیگران نیستند.

در این آیه،رسول اکرم(ص)مأمور شده است که با سه طریق و روش،مردم را به‌سوی خدا دعوت کند:به‌وسیله‌ی حکمت،به‌وسیله‌ی اندرزهای نیکو و از طریق مجادله‌ی احسن.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

1.حکمت

«کلمه‌ی حکمت بیست‌بار در قرآن مجید تکرار شده و در بیش‌تر موارد توأم با کتاب است و تعلیم و انزال آن از جانب خداوند و از جانب پیامبران نسبت به مردم. مراد از کتاب در آن موارد،احکام شریعت و کلمات دین،و مراد از حکمت همان‌ محکم‌کاری و تشخیص است.در بعضی از آیات،به تکالیف نیز حکمت گفته شده‌ است»[قاموس قرآن،ج 1].

در قرآن به تعدادی از پیامبران و برگزیدگان خداوند اشاره می‌شود که به آنان‌ حکمت عطا شده است.چنین حکمتی،نوعی حالت و خصیصه‌ی درک و تشخیص‌ است که به‌وسیله‌ی آن می‌توان،حق و واقعیت را درک کرد،مانع از فساد شد و کار را متقن و محکم انجام داد.

راغب در تعریف حکمت می‌گوید:«رسیدن به حق به‌واسطه‌ی علم و عقل است.» علامه طباطبایی(ره)در تفسیر آیه‌ی مورد اشاره(سوره‌ی نحل،آیه 521)بیان‌ می‌کند:«مراد از حکمت حجتی است که حق را نتیجه دهد؛آن هم طوری نتیجه‌ دهد که هیچ شک و وهن و ابهامی در آن نماند.»

در قرآن،برهان‌ها و استدلال‌های فراوانی برای اثبات وجود خداوند،جهان‌ آخرت و...آمده‌اند که مخاطب،با اندیشه،علم و تفکر به نتیجه‌ی مطلوب خواهد رسید.در این‌جا به دو نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

الف)

«لو کان فیهما الهة الا اللّه لفسدتا

[انبیا22/]:اگر در آسمان و زمین‌ غیر اللّه،خدایانی می‌بود،آسمان و زمین فاسد شده بود.

این آیه در عین سادگی و روشنی،یکی از براهین فلسفی به نام«برهان تمانع»را بیان می‌کند.خلاصه‌ی این برهان را می‌توان چنین بیان کرد:«ما بدون شک،نظام‌ واحدی را در این جهان حکمفرما می‌بینیم؛نظامی که در همه‌ی جهان هماهنگ‌ است،قوانین ثابتی دارد و در آسمان و زمین جاری است.این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می‌کند که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته‌اند. چراکه اگر مبدأها متعدد بودند و اراده‌ها متفاوت،این هماهنگی هرگز وجود نداشت(به تصویر صفحه مراجعه شود)

سه واژه در یک آیه:

«حکمت،موعظه،جدل» بررسی راه‌های دعوت به‌ سوی خداوند در قرآن کریم

*محمد محمدی

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

و همان‌چیزی که قرآن از آن به فساد تعبیر می‌کند،در عالم به وضوح دیده می‌شد» [تفسیر نمونه‌].

ب)

«و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار»

[آل عمران191/]:و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند که:پروردگارا!این را بیهوده نیافریده‌ای.پاکا که‌ تویی،ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.»

این آیه در وصف‌حال کسانی است که علاوه بر توجه به مقام پروردگار،تفکر هم‌ دارند و پس از اندیشه در آفرینش جهان به این نتیجه می‌رسند که آفرینش بیهوده و پوچ و باطل نیست.سپس خدا را از بیهوده‌کاری تنزیه می‌کنند و از طریق باطل نبودن آفرینش‌ به این نتیجه می‌رسند که جهان دیگری نیز هست که بهشت و دوزخی دارد و آن‌گاه از دوزخ آخرت به خدا پناه»می‌برند.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)2.اندازه‌های نیکو یا موعظه‌ی حسنه

موعظه عبارت است از:دعوت و ارشاد مردم به‌سوی حق و خیر و سعادت، با بیانی زیبا و رسا که شنونده را مجذوب خود کند.برخلاف حکمت که از مباحث و برهان‌های عقلی استفاده می‌کند،موعظه از عواطف و احساسات‌ بهره می‌گیرد.

موعظه درصورتی مؤثر است که به طریق نیکو باشد،یعنی موعظه‌کننده‌ خود به آنچه که مردم‌را دعوت می‌کند،عامل و مقیّد باشد و کلامش از هرگونه‌ خشونت و برتری‌جویی،و تحقیر و توهین دور باشد؛به‌طوری که خیرخواه‌ بودن او در کلام و عمل مشخص شود تا با مشاهده‌ی رفتار و گفتار او،مطالب‌ در قلب شنونده تأثیر بگذارند.درصورت رعایت نکردن این‌گونه موارد،موعظه‌ اثر معکوس خواهد داشت و حس لجاجت طرف مقابل را تحریک می‌کند.

انسان در تمام مراحل زندگی،درهر موقعیت علمی و اجتماعی،به‌ موعظه نیاز دارد تا زنگار غفلت از وی زدوده شود.چنان‌که در قرآن، خداوند،به حضرت نوح(ع)می‌فرماید:

«و انی اعظک ان تکون من الجاهلین»

[هود64/]و من تورا پند و موعظه می‌کنم که از مردم جاهل و نادان مباش.

و در سوره‌ی لقمان،خداوند چگونگی موعظه‌ی لقمان(س)به فرزندش را چنین‌ یادآوری می‌کند که در آن،به موضوعات اعتقادی(توحید و معاد)،عبادی(نماز،و امر به‌معروف و نهی از منکر)و اخلاقی(تواضع و فروتنی و اعتنال در راه رفتن و سخن‌ گفتن)اشاره شده است:

«و یاد کن وقتی را که لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت:ای پسرم!هرگز شرک به خدا نیاور که شرک ظلم بسیار بزرگی است.این فرزندم!بدان‌[که خدا اعمال‌ خلق را]اگرچه به‌مقدار خردلی در میان سنگی در طبقات آسمان‌ها یا زمین پنهان باشد، همه را در محاسبه می‌آورد که خدا بر همه‌چیز توانا و آگاه است.ای فرزندم!نماز را برپا دار و امربه‌معروف و نهی از منکر کن و بر آنچه که آزار بینی صبر کن و هرگز به تکبر از مردم رخ‌ متاب و در زمین با غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر را دوست نمی‌دارد.در رفتارت میانه‌روی اختیار کن و سخن آرام گو،نه با فریاد بلند.که زشت‌ترین صداها

صوت درازگوش است»[لقمان81/-31].

موعظه در اجتماعات کاربرد زیادی دارد،زیرا در آن‌جا فرصت و حوصله‌ی تفکر و تحقیق نیست و وقتی اندیشه‌ای بر انسان عرضه شود،در فکر این نیست که درست یا نادرستی آن را از یکدیگر تفکیک کند.و نیز در میان عموم مردم که قدرت تعقل‌ آنان در حدی نیست که بتوانند از دلایلی عقلی بهره‌برند،از موعظه‌ و پند و اندرز استفاده می‌شود.ولی همان‌گونه که اشاره شد،این‌ بدان‌معنا نیست که خواص از موعظه بی‌نیاز باشند.

موعظه در انسان‌هایی که آگاهانه و از روی عناد کاری را انجام‌ می‌دهند،تأثیر ندارد چنان‌که قوم عاد به پیامبر می‌گویند:

قالوا سواء علینا أو عظت ام لم تکن من الواعظین

[شعراء63/]:گفتند برای ما یکسان است،چه پند دهی،چه از پنددهندگان نباشی.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)3.مجادله‌ی احسن

طبرسی در تفسیر«مجمع البیان»،ذیل آیه‌ی 23 سوره‌ی‌ هود می‌نویسد:«جدال و مجادله به معنی مقابله با خصم است‌ که او را از رأی خود منصرف کند.»راغب اصفهانی(ره)معتقد است،جدل عبارت است از:«مذاکره به روش درگیری و غلبه‌ جستن بر دیگری،و اصل آن از جدلت الحبل،یعنی ریسمان‌ را محکم بافتم و جدلت البناء،یعنی ساختمان را محکم‌ ساختم.گویی دو طرف مجادله،هریک دیگری را از نظرش‌ به‌هم می‌بافد.»

بنابراین،جدل عبارت است از:بحث و مناظره‌ی دو طرفه‌ که در آن،هر طرف می‌خواهد عقیده‌ی طرف مقابل را با استفاده‌ از همان مطالب و عقیده‌ی مورد قبول او رد کند.

«از نظر قرآن کریم،اساس دین بر بینه،برهان و حجت‌ استوار است و پیامبران همواره با مردم از این طریق سخن‌ گفته‌اند.اما گاهی طرف مقابل اهل منطق و برهان نیست و در برابر حق و حقیقت لجاجت می‌کند و با سرهم کردن حرف‌های‌ غیرمنطقی،می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی بنشاند. در مقابل چنین شخصی،جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند» [مجله‌ی بینات،شماره‌ی 23].

جدل نیز مانند موعظه شایسته است که نیکوتر باشد؛یعنی‌ در آن،از عناد پرهیز شود و به مقدسات مقابل توهین نشود. روش و شیوه‌ی مجادله چنین بیان شده است:

«و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا امنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له‌ مسلمون»

[عنکبوت64/]:و یا اهل کتاب جز به شیوه‌ای که‌نیکوتر است،مجادله مکنید-مگر با ستمگران آنان-و بگویید به آنچه بر ما و آنچه بر شما نازل شده است،ایمان آورده‌ایم،و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اوییم.

از این آیه استفاده می‌شود:

*بحث و مجادله باید به طریق نیکو باشد؛یعنی روش مجادله‌ کردن باید دور از هرگونه خشونت و تحقیر باشد.

*در مباحثه باید از مسائل مشترک که دو طرف مقابل آن‌ها را قبول دارند شروع کرد و نه از مطالبی که موجب عناد،انکار و توهین به مقدسات طرف مقابل شود.

*بحث و مجادله با ستمگران و ظالمان اهل کتاب که آیات‌ الهی را تحریف می‌کنند و فرمان‌های الهی را به‌خاطر منافعشان‌ زیر پای می‌گذارند،بی‌فایده است.

در ادامه،به دو نمونه از مناظره‌ی حضرت ابراهیم(ع)با ستاره‌پرستان که در قرآن به آن اشاره شده است،توجه فرمایید:

الف)«و چون شب به تاریکی گرایید،ابراهیم ستاره‌ای‌ دید.گفت:این پروردگار من است.و چون آن ستاره‌ غروب کرد،گفت:من غروب‌کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را دید که برآمده است،گفت:این پروردگار من‌ است.و چون ماه نیز پنهان شد،گفت:اگر پروردگارم را به من ننمایید،به حتم از گمراهان خواهم بود.و فردا خورشید را در حال برآمدن دید.گفت:این پروردگار من‌ است،چه این بزرگ‌تر است.و چون خورشید نیز غروب‌ کرد،گفت:ای مردم!من از آنچه شما شریک خدا قرار می‌دهید،بیزارم.به جانب کسی رو کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است.من بر دین حقم و از مشرکان نیستم؟ [انعام97/-47].

ب)حضرت ابراهیم(ع)،همه‌ی بت‌ها به‌جز بت بزرگ‌ را شکست و بت‌پرستان به او گفتند:«ای ابراهیم،آیا تو این‌ کار را با خدایان ما کردی؟گفت:نه،بلکه همین بزرگ‌ترشان‌ چنین کاری کرده است.اگر سخن می‌گویند،از آن‌ها بپرسید. سپس‌[بت‌پرستان‌]سرهایشان را تکان دادند و گفتند:خوب‌ می‌دانی که این‌ها سخن نمی‌گویند.گفت:پس آیا به‌جای‌ خداوند،چیزی را که نه سودی به شما می‌رساند و نه زیانی، می‌پرستید»[انبیا56/-26].

در این دو مناظره،حضرت ابراهیم(ع)به مردم یادآور می‌کند:خداوند دارای جمیع صفات کمالیه است و این،با آنچه که آن‌ها می‌پرستند،منافات دارد.

منبع :

نشریه رشد ( آموزش قرآن ) » بهار 1385 - شماره 12

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

 

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

یکی از ویژگی‌های ذاتی نوع بشر،خردورزی و منطق گرایی است.بدین ترتیب که انسان بر حسب فطرت خود از ترتیب به جای مبادی صحیح به نتایج قهری آنها پی می‌برد و در این صورت به امتناع فکری نائل می‌گردد.از این رو در قرآن کریم، بهره‌گیری از حکمت، موعظهٔ حسنه و جدال احسن به عنوان اسلوب‌های دعوت الهی معرفی شده‌اند:ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن….(نحل،16/125) کلمهٔ «حکمت» به مفهوم «قرار دادن هر چیز در جای خود یا انجام درست امور» اشاره می‌کند و آیهٔ شریفه،در حقیقت در مقام تبیین اسلوب دعوت عملی به منظور هدایت و ارشاد مردم به دین می‌باشد و به این حقیقت اشاره می‌کند که القاء حقایق مجرده بودن بررسی شرایط و فضای موجود ممکن نیست و لذا منظور از حکمت،عمل بر اساس احتساب شرایط موجود می‌باشد که در آن بایستی شرایط عقلی،فکری،روحی و اجتماعی افراد لحاظ گشته و پیش از هر گونه عملی بدان‌ها توجه شود.از این رو ملاحظه می شود که اسلوب دعوت به دین الهی از جانب پیامبران مختلف،یکسان نبوده و در دعوت یک پیامبر نیز در مواجهه با اقشار مختلف مردم،نوع و اسلوب دعوت،متفاوت بوده است زیرا هر داعی الی الله موظف است که با بررسی شرایط و فضای فیزیکی،اعتقادی و طبیعت مخاطبین خود،اسلوب دعوت خویش را تغییر دهد،که البته ارتکاز بر قواعد اخلاقی در اسلوب اسلامی جزء مبادی عمومی دعوت می‌باشد.

من وحی القرآن، 392/13 396

بنابراین،ویژگی خاص دعوت پیامبر اسلام،دعوت بر اساس حکمت است یعنی دعوت مردم به حق،بر اساس اقتضای حال فکری،اعتقادی و اجتماعی آنان.و این خود روشی مؤثر در جلب مخاطب و تکثر در تعداد مؤمنین است.

اسلوب دوم در دعوت به حق موعظهٔ حسنه است.بدون شک دعوت توأم با رفق و محبت،در قلب نفوذ کرده و در ذهن رسوخ می‌کند.

و اسلوب سوم،جدال أحسن است که عبارت است از بهره‌گیری از معتقد مخالف واستدلال به گونه‌ای که آن اعتقاد ابطال شود. البته باید افزود که قید «حسنه» برای موعظه و قید «أحسن» برای جدال،مفید این معناست که راه خدای تعالی،اعتقاد به حق و عمل به حق است و موعظه زمانی حق و حسنه است که موعظه‌گر خود معتقد به حق و عامل به موعظه باشد و نیز آنچنان حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول واقع شود،و جدال زمانی احسن است که داعی از هر سخنی که مخالف را در ردّ دعوتش تهییج می‌کند و او را به عناد و لجبازی وا داشته،بر غضبش می‌افزاید بپرهیزد‌ و نیز از بی‌عفتی در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به معتقدات و مقدسات مخالف خود توهین نکرده و ناسزا نگوید.

المیزان،533/12

انتخاب احسن شعار هر مسلمان در حیات ایمانی و قرآنی خویش است زیرا،آن،دعوت قرآن کریم است که انسان را در تمامی عرصه‌ای حیات بشری بدان فرا‌می‌خواند:

إدفع بالتی هی أحسن….(فصلت،41/34)

و قل لعبادی یقولوا الّتی هی أحسن انّ الشیطان ینزغ بینهم….(اسراء،17/53)

و إذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها….(نساء،4/86)

و اتبعوا أحسن ما انزل الیکم من ربکم….(زمر،39/55)

من وحی القرآن ،396/13

و پر واضح است که اختیار احسن در انجام رسالت و ابلاغ وحی یکی از مصادیق این دعوت عام است که اسلام در حیطهٔ حیات اجتماعی تشریع نموده است و آنچنان که رسول مکرم اسلام از آن تبعیت نموده و به وجه احسن آن را در ابلاغ رسالت خود به انجام رسانده،ما نیز موظف به دعوت به سوی نیکی ها و خیرات به طریق احسن می‌باشیم.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/208569?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

کاربرد استدلال در مباحث کلامی

منطق صورت

روشهای منطقی استدلال دو گونه‌اند:1-منطق صورت، 2-منطق ماده، و هر یک از این دو، اقسامی دارند.

روشهای استدلال از نظر منطق صورت، به دو نوع کلّی تقسیم می‌شوند:1-روش استدلال مباشری، 2-روش استدلال غیر مباشری.

در روش استدلال مباشری، استدلال، تنها یک قضیه کافی است، و از طریق آن، بر مطلوب استدلال می‌شود و معرفت نوینی بدست می‌آید.این نوع از استدلال دارای اقسامی است که در دو باب جداگانه از کتابهای منطقی بررسی گردیده‌اند.یکی باب عکس و توابع آن، و دیگری باب تناقض قضایا و ملحقات آن.

در روش استدلال غیر مباشری، استدلال، یک قضیه کافی نبوده، بلکه دو یا چند قضیه به عنوان حدّ وسط، مورد استفاده قرار میگیرند.استدلال غیر مباشری، سه نوع معروف دارد که عبارتنداز:قیاس، استقراء و تمثیل.

بحث پیرامون اقسام یاد شده استدلال از گنجایش و رسالت این مقاله بیرون است.علاقمندان می‌توانند به کتابهای منطقی مراجعه نمایند. (1)

نکته‌ای که یادآوری آن لازم است این که از اقسام یاد شده، همه انواع روشهای استدلال مباشری و نیز استدلال قیاسی یقین‌آور می‌باشند.ولی روش تمثیل، مفید یقین نیست، و استقراء نیز در دو صورت مفید یقین است، یکی استقراء تام، و دیگری استقراء ناقص معلّل، اما استقراء ناقص غیر معلّل، فقط مفید احتمال و ظنّ است.

منطق ماده یا صناعات پنجگانه

تا این‌جا سخن پیرامون روشهای استدلال از نظر منطق صورت بود.روش استدلال از نظر منطق ماده نیز اقسامی دارد که اصطلاحا به صناعتهای پنجگانه (صناعات خمس)معروفند که عبارتنداز:

1-صناعت برهان

2-صناعت جدل

3-صناعت خطابه

4-صناعت شعر

5-صناعت مغالطه

مبنای این تقسیم، نوع قضایایی است که در استدلال بکار می‌روند و نیز هدف بکارگیری استدلال می‌باشد.

توضیح آنکه هر گاه قضایای تشکیل دهنده استدلال، از یقینیات باشند و هدف از استدلال، یافتن و اثبات حقیقت باشد، آن را برهان می‌نامند.

و هر گاه قضایای مورد استفاده در استدلال از مشهورات(آنچه مورد قبول همگان یا گروه خاصی می‌باشد)و یا مسلمات(آنچه مورد قبول طرف مقابل است)باشند و هدف، الزام یا اقناع طرف مقابل باشد، آن را جدل گویند.

و هر گاه قضایای استدلال از مظنونات و مقبولات بوده و غرض از استدلال، اقناع مخاطب یا مخاطبان و مانند آن باشد، استدلال را خطابه نامند.

و هر گاه مواد استدلال را سخنان تخیلی تشکیل دهد، آن را شعر نامند.

و بالأخره هر گاه مواد استدلال را قضایای نادرستی تشکیل دهند که به گونه‌ای با یقینیات و یا مشهورات دارای شباهت میباشند(مشبّهات)و مورد قبول قوه و هم قرار گرفته‌اند، هر چند عقل از قبول آنها اباء دارد (وهمیات)، در این صورت استدلال، مغالطه نامیده می‌شود.

پیرامون هر یک از این صناعتهای پنجگانه، مطالبی مورد بحث قرار گرفته که بررسی آنها مربوط به بحثهای مفصل منطقی است و غرض در این بحث یادآوری نکات کلّی این مباحث می‌باشد.بنابراین بحث درباره روشهای منطقی استدلال را در همین جا پایان داده و به بررسی روش بحثهای کلامی می‌پردازیم.

روش بحثهای کلامی

اینک که به طور اجمال با روش‌های مختلف استدلال آشنا شدیم، باید ببینیم در بحثهای کلامی از کدام روش استدلال استفاده می‌شود؟پاسخ این سؤال این است ه روش استدلالهای کلامی متنوع و مختلف بوده، و چه از نظر صورت و جه از نظر ماده منحصر در روش خاصی نیست و اینک تفصیل این مجمل:

در گذشته دانستیم که موضوع علم کلام خداشناسی است، (2) یعنی شناخت خدا و صنات ذاتی و فعلی او، اعم از افعال تکوینی و تشریعی، و نیز دانستیم که علم کلام دارای غایات و رسالتهای مختلف است (3) که عبارتنداز:

1-خداشناسی تحقیقی(تحصیل معرفت یقینی در زمینه اصول عقاید).

2-اثبات موضوعات و مادی سایر علوم دینی.

3-ارشاد مسترشدان و الزام معاندان.

4-دفاع از اصول و عقاید دینی.

با توجه به موضع و غایات علم کلام، یادآور می‌شویم که در رابطه با غایت نخست(و نیز غایت دوم مگر در مباحثه)روش استدلال، باید از گونه روش مفید یقین باشد؛بنابراین از نظر صورت، بهره‌گیری از روش تمثیل مجاز نخواهد بود، همان گونه که از روش استقراء غیر معلّل نیز نمی‌توان استفاده کرد، ولی بهره‌گیری از روش استدلال مباشر و نیز روش قیاس و استقراء معلّل، مجاز می‌باشد.

و از نظر منطق ماده نیز فقط باید از روش برهان بهره گرفت، زیرا روشهای دیگر افاده یقین نمی‌کنند و اصولا کاربرد آن روشها در جایی است که پای مباحثه و محاوره با دیگران در میان باشد که از مورد بحث بیرون است.

ولی در رابطه با دو غایت دیگر، بهره‌گیری از همه روشهای استدلال مجاز خواهد بود و انتخاب روش، بر عهده متکلم است که با در نظر گرفتن تفاوتهای فکری و روحی مخاطبان و طرفهای بحث و نیز شرایط مختلف دیگر از نظر زمانی، مکانی و غیره شیوه استدلال مناسب را برگزیند.و در نتیجه در مواردی، بهره‌گیری از شیوه برهان جایز نبوده و باید از روش جدل یا خطابه استفاده شود.و نیز در مواردی بکار بردن روش قیاسی‌

میسور و نافع نبوده و باید از روش استقراء و تمثیل بهره‌گیری شود.

تا اینجا دو نکته روشن گردید:

1-اندیشه کسانی که روش استدلالهای کلامی را منحصر در روش جدل دانسته و آن را معرف بحثهای کلامی می‌شناسند، صحیح نیست؛زیرا همان گونه که بیان گردید، اولا در رابطه با غایت اخیر نیز روش بحث منحصر در بهره‌گیری از شیوه استدلال جدلی نبوده و از روش خطابه یا برهان نیز می‌توان استفاده نمود.

2-گاهی تصور می‌شود که بهره‌گیری از روش جدل و یا هر روش دیگری که افاده یقین نکرده و تنها مفید اقناع یا الزام باشد مایه نقصان بشمار می‌رود، ولی این تصور نادرست، ناشی از ناآگاهی یا غفلت از غایت کلام و رسالت متکلم است و گویا تصوّر شده که مخاطبان بحثهای کلامی همیشه کسانی هستند که آمادگی لازم برای دریافت استدلالهای برهانی را دارند، و نیز تصور شده که سر و کار متکل همیشه با کسانی است که جویای حقیقت بوده و قصد جدال و خصومت ندارند، ولی نادرستی هر دو تصور آشکار است.

قرآن و شیوه بحثهای کلامی

قرآن کریم در زمینه دعوت به یکتاپرستی، سه شیوه را پیشنهاد داده است که عبارتنداز:

1-روش حکمت(برهان)،

2-روش موعظه پسندیده(خطابه)،

3-روش جدال احسن.

چنانکه می‌فرماید«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن ان ربک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین(نحل /125).

از آنجا که دعوت شدگان به راه خدا، از نظر افکار و روحیات متفاوت بوده و دارای اهداف و موضع‌گیریهای مختلف در برابر منادیان توحید می‌باشند، بر دعوت‌کنندگان لازم است تا به روشهای مختلف دعوت آشنا بوده و در هر مقام، روش مناسب با آن را بکار گیرند، و مهمترین این روشها شیوه‌های بازگو شده در آیه کریمه است.البته معنای این سخن این نیست که روشهای مزبور مانعة الجمع بوده و بهره‌گیری از همه آنها در یک مسأله و در مورد یک فرد یا گروه همسان امکان‌پذیر نمی‌باشد، زیرا اصل مزبور جنبه غالبی و اکثری داشته و با موارد نادر منافات ندارد.

سخنی از علامه طباطبائی

علامه طباطبائی، در تفسیر آیه فوق، کلام سنجیده‌ای دارد که به اختصار یادآور می‌شویم:

1-تردیدی نیست که از آیه مزبور استفاده می‌شود که روشهای سه‌گانه:حکمت، موعظه و مجادله از شیوه‌های بحث و گفتگو می‌باشند و پیامر(ص) مأموریت یافته است تا در طریق دعوت به آئین الهی از تمام روشهای مزبور بهره بگیرد.

2-حکمت(چنانکه در مفردات راغب آمده» به دریافت حق بر پایه علم و اندیشه تفسیر شده است، و موعظه(چنانکه خلیل گفته)عبارت است از یادآوری امور پسندیده به گونه‌ای دلنشین، و جدال(چنانکه در مفردات آمده)عبارت است از گفتگو بر سبیل منازعه و غلبه یافتن بر خصم.

3-تأمل در معانی یاد شده بیانگر این مطلب است که حکمت، عبارت است از دلیلی که به گونه‌ای استوار و تردیدناپذیر و دور از ابهام حق را افاده می‌کند، و موعظه، عبارت است از سخنان پندآمیز که چون بیانگر مصالح و مفاسد و سود و زیان شنونده می‌باشد، موجب لینت نفس و رقت قلب او می‌گردد، و جدال، عبارت است از دلیلی که هدف از بکارگیری آن افاده حق نیست، بلکه مقصود، غلبه یافتن بر رقیب در مباحثه و گفتگو است،

و برای دست یافتن به این هدف از قضایای مورد قبول عموم مردم یا آنچه مورد قبول خسم می‌باشد استفاده می‌شود.

4-بنابراین، اصطلاح حکمت و موعظه و جدال که در کلام الهی آمده است بر اصطلاح برهان، خطابه و جدل در فن منطق منطبق می‌گردد.

5-از آیه استفاده می‌شود که همه مصادیق روش حکمت و برهان نیکو است، ولی روش خطابه به دو قسم نیکو و غیر نیکو تقسیم می‌گردد، و تنها بکارگیری قسم نخست مطلوب است و روش جدل دارای سه قسم:غیر نیکو، نیکو و نیکوتر است و تنها قسم اخیر مطلوب می‌باشد.

6-در آیه، راجع به بکارگیری روشهای مزبور در دعوت به یکتاپرستی و اینکه روشهای یاد شده را در مورد چه کسانی باید بکار گرفت، سخنی نیامده است و ملاک در این باره حسن تأثیر و دست‌یابی به مطلوب -یعنی آشکار شدن حق-می‌باشد.براین اساس در برخی از موارد استعمال همه طرق یاد شده جایز خواهد بود و در موردی دیگر بکارگیری دو طریق و احیانا فقط بکارگیری یک طریق جایز می‌باشد.

7-برخی گفته‌اند:روش جدال به احسن از طرق دعوت نبوده و غرض از آن چیزی جز الزام و افحام نیست و به همین جهت در آیه، موعظه حسنه بر حکمت عطف گردیده، ولی در مورد جدال، سیاق آیه تغییر کرده و فعل و جمله«جادلهم بالتی هی احسن» بر جمله«ادع الی سبیل ربک»عطف گردیده است.

این نظریه از غفلت از حقیقت قیاس جدلی ناشی گردیده است، زیرا اگر چه الزام و افحام غایت قیاس جدلی است، ولی غایت دائمی آن نمی‌باشد و در مواردی و به ویژه در امور عملی و نیز علوم غیر یقینی مانند فقه، اصول، اخلاق و فنون ادبی، قیاس جدلی مورد استفاده قرار می‌گیرد و مقصود از آن الزام و افحام نمی‌باشد.گذشته بر این الزام و افحام نیز مشتمل بر دعوت است همان گونه که موعظه حسنه مفید آن می‌باشد، و اما وجه تغییر سیاق این است که جدال، در برگیرنده معنای منازعه و مغالبه است. (4)

جدال احسن کدام است؟

از امام حسن عسکری(ع)روایت شده که فرمود:

نزد حضرت صادق(ع)جدال در دین مطرح شد، برخی گفتند:پیامبر(ص)و امامان(ع)از آن نهی کرده‌اند، امام صادق(ع)فرمود:به طور مطلق از آن نهی نشده، بلکه از جدال غیر احسن نهی گردیده است، چنانکه قرآن فرموده است«لا تجادلوا اهل الکتاب الابالتی هی احسن»(عنکبوت/46)

و نیز فرموده است:«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن».

از آن حضرت درباره معنای جدال احسم و غیر احسن سؤال شد، فرمود:جدال غیر احسن آن است که بافردی که اهل باطل است به جدال برخیزی و نتوانی سخن باطل او را با دلیل مردودسازی بلکه به انکار سخن او اکتفا ورزی و یا آنکه او سخن حقی را مطرح نموده و هدف او این است که از آن به گونه‌ای بر سخن باطل خود بهره گیرد و تو از بیم آنکه او به چنین هدفی دست نیابد آن مطلب حق را انکارنمایی، چنین جدالی بر پیروان ما روانیست، زیرا مایه تقویت مخالفان و تضعیف شیعیان می‌گردد.

امّا جدال أحسن، همان است که خداوند به پیامبر(ص)تعلیم نمود، آنجا که به او فرمود:تا با فردی که درصدد انکار معاد برآمده گفت:«من یحیی العظام و هی رمیم»به جدال برخاسته و بگوید:«یحیها الذی انشأها أول مرة و هو بکل خلق علیم»و نیز به او بگوید: «الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا»، و نیز به او بگوید:«اولیس الذی خلق السموات و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم»(یس/78-71 این جدال احسن است زیرا پرده از شبهات کافران برگرفته و عذر آنان را قطع می‌نماید. (5)

(1)-از جمله ر.ک:اساس الاقتباس، خواجه نصیر الدین طوسی، المنطق، شیخ محمد رضا مظفر، و المنطق الصوری، عبد الرحمن بدوی.

(2)-ر ک:کیهان اندیشه، شماره 43، موضوع علم کلام، از نگارنده.

(3)-ر ک:همان، شماره 43مدخل علم کلام، از نگارنده.

(4)-المیزان، علامه محمد حسین طباطبائی، ج 12، ص 374-371.

(5)-احتجاج طبرسی، نشر المرتضی، مشهد، ص 21 و 22.P}

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/26086?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

قرآن مکتب گفتگو

 

قرآن مکتب گفتگو

خداوند سبحان‌ با بندگان‌ ضعیفش‌ که‌ جز از ناحیه‌ رحمت‌ او هیچ‌ وجودی‌ ندارند وارد گفتگو می‌شود و به‌ اشکالات‌ و پرسش‌های‌ آنان‌ پاسخ‌ می‌دهد. با این‌ شیوه‌ قرآنی‌، سوال‌ این‌ است‌ که‌ آیا دیگر کسی‌ می‌تواند خود را برتر از دیگران‌ بداند و با کسی‌ گفتگو نکند؟

قرآن‌ کریم‌ با اختصاص‌ آیات‌ زیادی‌ به‌ گفتگو (مشتقات‌ «ق‌ و ل‌» در قرآن‌ 1722 بار در قرآن‌ کریم‌ تکرار شده‌ است‌.)(1) با دیگران‌ به‌ تمامی‌ انسانها آموخته‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ تندی‌ بپرهیزند و با برخورد فکری‌ و عقیدتی‌ با مخالفان‌ روبه‌رو شوند.

در سوره‌ طور آیات‌ 29 تا 33 اوج‌ تحمل‌ در گفتگو با مخالفین‌ را می‌بینیم‌. در این‌ آیات‌، تمام‌ صفات‌ مذمومی‌ که‌ به‌ خداوند و پیامبرش‌ نسبت‌ داده‌ بودند درج‌ گردیده‌ و به‌ هریک‌ با سماحت‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌:

«پس‌ اندرز ده‌ که‌ تو به‌ لطف‌ پروردگارت‌ نه‌ کاهنی‌ و نه‌ دیوانه‌.»

یا می‌گویند: «شاعری‌ است‌ که‌ انتظار مرگش‌ را می‌بریم‌ (و چشم‌ به‌ راه‌ بد زمانه‌ بر اوییم‌).»

بگو: «منتظر باشیدکه‌ [ من‌ ] نیز با شما از منتظرانم‌.» آیا پندارهایشان‌ آنان‌ را به‌ این‌ [ موضعگیری‌ ] وا می‌دارد یا [ نه‌ ] ، آنها مردمی‌ سرکشند؟

یا می‌گویند:«آن‌ را بربافته‌» [ نه‌ ] بلکه‌ باور ندارند.

یکی‌ از نویسندگان‌ (هرچند مسأله‌ قابل‌ تامل‌ می‌باشد) در یکی‌ از نمودارهای‌ خود از آیات‌ قرآن‌، به‌ عنوان‌ «دیالوگ‌» نشان‌ داده‌ است‌ که‌ واژه‌ «قال‌»، با مشتقات‌ آن‌ بعد از کلمه‌ «الله‌» بیشتر از سایر کلمات‌ آمده‌ است‌ و از نظر کمیت‌ و تعداد دفعات‌ در مجموعه‌ سیستم‌ فراوانی‌ مقام‌ دوم‌ رادارد. نویسنده‌ نتیجه‌ می‌گیرد:

«این‌ تأکید و توجه‌ دلالت‌ از حکمتی‌ می‌کند که‌ ارزش‌ مطالعه‌ و بررسی‌ دارد»(2)

یعنی‌ پیامبر (ص‌) باب‌ گفتگو را برروی‌ همگان‌ گشود و جدال‌ به‌ احسن‌ را پایه‌ گذاشت‌ و به‌ پیروان‌ ادیان‌ فرصت‌ فکر کردن‌ داد تا با دین‌ خود را از تحریف‌ بیالایند وحق‌ را با باطل‌ نپوشانند و به‌ آیات‌ خدا کفر نورزند.

«یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تکفرون‌ بایات‌ الله‌ و انتم‌ تشهدون‌ یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تلبسون‌ الحق‌ بالباطل‌ و تکتمون‌ الحق‌ و انتم‌ تعلمون‌»(3)

«ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا به‌ آیات‌ خدا کفر می‌ورزید با آنکه‌ خود [ به‌ درستی‌ آن‌ ] گواهی‌ می‌دهید؟ ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا حق‌ را به‌ باطل‌ در می‌آمیزید و حقیقت‌ را کتمان‌ می‌کنید، با اینکه‌ خود می‌دانید؟»

بنابراین‌ پیامبر (ص‌) همه‌ جا مأمور به‌ «گفتگو» بود و ترور و تهمت‌ فکری‌ را همه‌ جا ناروا می‌دانست‌.

گفتگوی‌ پیامبران‌ با مخالفان‌

قرآن‌ کریم‌ با طرح‌ شبهات‌ ملحدان‌ و مخالفان‌ و بحث‌ و مناظره‌، پیامبران‌ با آنان‌، همگان‌ را به‌ آزادی‌ اندیشه‌ تشویق‌ می‌نماید. بحث‌ و جدل‌ شیطان‌ با خدا، گفتگوی‌ هابیل‌ و قابیل‌، مناظره‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود، مناظره‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌،... و نیز شبهات‌ فراوان‌ مخالفان‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ (ص‌) همگی‌، فضایی‌ مناسب‌ و آزاد برای‌ تلاوت‌ کنندگان‌ قرآن‌ مهیا می‌سازد تا به‌ اندیشیدن‌ در جهان‌ خلقت‌ و آفریدگار آن‌ بپردازند.

با پی‌جویی‌ بیانات‌ قرآن‌ در مورد پیامبران‌ و رسولان‌ سلف‌، در می‌یابیم‌ که‌ آنان‌ در کمال‌ ملایمت‌، با حکمت‌ و اندرز نیکو و جدالاحسن‌ با مخالفینشان‌ روبه‌رو می‌شدند هرچند که‌ با دگرگونی‌ زمان‌، چگونگی‌ و شکل‌ این‌ مباحثات‌ دگرگون‌ می‌شود. در این‌ مختصر به‌ برخی‌ از نمونه‌های‌ این‌ رویارویی‌ می‌پردازیم‌:

همگام‌ با ابراهیم‌ (ع‌)

ابراهیم‌ (ع‌) با عقاید منحرف‌ زمانش‌ که‌ گروهی‌ ستارگان‌ را به‌ خدایی‌ پذیرفته‌ بودند، دسته‌ای‌ دیگر ماه‌ راخدا می‌پنداشتند و گروه‌ سوم‌ خورشید را خدا می‌شمردند مواجه‌ بود. ایشان‌ در چند گفتگوی‌ طولانی‌ با قومش‌ به‌ مباحثه‌ پرداخت‌. در آیات‌ 76 تا 80 سوره‌ انعام‌ بقول‌ علامه‌ طباطبایی‌ (ره‌) حتی‌ تحقیر بت‌ها را نیز مدنظر نداشته‌ است‌.(4)

در اینجا به‌ ذکر آیات‌ شریفه‌ فوق‌ می‌پردازیم‌:

«فلما رءا الشمس‌ بازغة‌ قال‌ هذا ربی‌ هذا اکبر فلما افلت‌ قال‌ یا قوم‌ انی‌ بری‌ء مما تشرکون‌ انی‌ وجهت‌ وجهی‌ للذی‌ فطر السموات‌ و الارض‌ حنیفا و ما انا من‌ المشرکین‌ و حآجه‌ قومه‌ قال‌ اتحاجونی‌ فی‌الله‌ و قد هدان‌ و لا اخاف‌ ما تشرکون‌ به‌ الا ان‌ یشاء ربی‌ شیئا وسع‌ ربی‌ کل‌ شی‌ء علما افلا تتذکرون‌»

پس‌ چون‌ خورشید را برآمده‌ دید، گفت‌: «این‌ پروردگار من‌ است‌. این‌ بزرگتر است‌». وهنگامی‌ که‌ افول‌ کرد، گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، من‌ از آنچه‌ [ برای‌ خدا ] شریک‌ می‌سازید بیزارم‌.» من‌ از روی‌ اخلاص‌، پاکدلانه‌ روی‌ خود را به‌ سوی‌ کسی‌ گردانیدم‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را پدید آورده‌ است‌ و من‌ از مشرکان‌ نیستم‌ و قومش‌ با او به‌ ستیزه‌ پرداختند. گفت‌: «آیا با من‌ درباره‌ خدا محاجه‌ می‌کنید و حال‌ آنکه‌ او مرا راهنمایی‌ کرده‌ است‌؟ و من‌ از آنچه‌ شریک‌ او می‌سازید بیمی‌ ندارم‌، مگر آنکه‌ پروردگارم‌ چیزی‌ بخواهد. علم‌ پروردگارم‌ به‌ هرچیزی‌ احاطه‌ یافته‌ است‌. پس‌ آیا متذکر نمی‌شوید؟

گفتگوی‌ دیگر ابراهیم‌ (ع‌) با پدر (عمویش‌ آزر) و قومش‌ است‌ که‌ در این‌ آیات‌ در حین‌ گفتگو آن‌ را به‌ حقانیت‌ دین‌ خود اقرار وامی‌ دارد:

«اذقال‌ لابیه‌ و قومه‌ ما هذه‌ التماثیل‌ التی‌ انتم‌ لها عاکفون‌ قالوا و جدنا اباءنالها عابدین‌ قال‌ لقد کنتم‌ انتم‌ و اباوکم‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قالوا اجئتنا بالحق‌ ام‌ انت‌ من‌ اللاعبین‌ قال‌ بل‌ ربکم‌ رب‌ السموات‌ و الارض‌ الذی‌ فطر هن‌ و انا علی‌ ذلکم‌ من‌ الشاهدین‌ و تالله‌ لاکیدن‌ اصنامکم‌ بعد ان‌ تولوا مدبرین‌ فجعلهم‌ جذاذا الاکبیراً لهم‌ لعلهم‌ الیه‌ یرجعون‌ قالوا من‌ فعل‌ هذا بالهتنا انه‌ لمن‌ الظالمین‌ قالوا سمعنا فتی‌ یذکرهم‌ یقال‌ له‌ ابراهیم‌ قالوا فاتوا به‌ علی‌ اعین‌ الناس‌ لعلهم‌ یشهدون‌ قالوا ءانت‌ فعلت‌ هذا بالهتنا یاابراهیم‌ قال‌ بل‌ فعله‌ کبیرهم‌ هذا فسئلوهم‌ ان‌ کانوا ینطقون‌»(5)

آنگاه‌ که‌ به‌ پدر خود و قومش‌ گفت‌: «این‌ مجسمه‌هایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» گفتند: «پدران‌ خود را پرستندگان‌ آنها یافتیم‌.» گفت‌: «قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودید.»

گفتند: «آیا حق‌ را برای‌ ما آورده‌ای‌ یا تو از شوخی‌ کنندگانی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمین‌ است‌، همان‌ کسی‌ که‌ آن‌ها را پدید آورده‌ است‌، و من‌ بر این‌ [ واقعیت‌ ] از گواهانم‌ و سوگند به‌ خدا که‌ پس‌ از آنکه‌ پشت‌ کردید و رفتید، قطعا در کار بتانتان‌ تدبیری‌ خواهم‌ کرد.» پس‌ آنها را ــ جز بزرگترشان‌ را ــ ریزریز کرد، باشد که‌ ایشان‌ به‌ سراغ‌ آن‌ بروند. گفتند: «چه‌ کسی‌ با خدایان‌ ما چنین‌ [ معامله‌ای‌ ] کرده‌،که‌ او واقعا از ستمکاران‌ است‌؟»

گفتند: «شنیدم‌ جوانی‌، از آنها [ به‌ بدی‌ ] یاد می‌کرد که‌ به‌ او ابراهیم‌ گفته‌ می‌شود.»

گفتند: «پس‌ او را در برابر دیدگان‌ مردم‌ بیاورید، باشد که‌ آنان‌ شهادت‌ دهند.»

گفتند: «ای‌ ابراهیم‌، آیا تو با خدایان‌ ما چنین‌ کردی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ آن‌ را این‌ بزرگترشان‌ کرده‌ است‌، اگر سخن‌ می‌گویند از آنها بپرسید.»

همگام‌ با نوح‌ (ع‌)

بعد از ابراهیم‌(ع‌) بانوح‌ مواجه‌ می‌شویم‌ که‌ ایشان‌ موضعش‌ را در برابر قوم‌ خود با خیرخواهی‌ و دلسوزی‌ بیان‌ می‌دارد و بنا به‌ فرمایش‌ علامه‌ طباطبایی‌:

«بیشتر احتجاجهایی‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ از آن‌ جناب‌ نقل‌ کرده‌، از باب‌ مجادله‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌؛ مجادله‌ به‌ بهترین‌ طریق‌» می‌باشد.»(6)

در آیه‌ شریفه‌ نیز اینگونه‌ بیان‌ گردیده‌ است‌:

«لقد ارسلنا نوحا الی‌ قومه‌ فقال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ انی‌ اخاف‌ علیکم‌ عذاب‌ یوم‌ عظیم‌ قال‌ الملا من‌ قومه‌ انا لنراک‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌ ضلالة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌العالمین‌...»(7)

همانا نوح‌ را به‌ سوی‌ قومش‌ فرستادیم‌. پس‌ گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، من‌ از عذاب‌ روزی‌ سترگ‌ بر شما بیمناکم‌» سران‌ قومش‌ گفتند: «واقعا ما تو را در گمراهی‌ آشکاری‌ می‌بینم‌.»

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌ هیچگونه‌ گمراهی‌ در من‌ نیست‌، بلکه‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌.

گفتگوی‌ نوح‌ (ع‌) با منکران‌ رسالتش‌ در سوره‌ هود آیات‌ 25 تا 35 آمده‌ که‌ به‌ ذکر این‌ آیه‌ شریفه‌ اشاره‌ می‌نمائیم‌ که‌ در کمال‌ سفاهت‌ درخواست‌ عذاب‌ می‌نمایند:

«قالوا یا نوح‌ قد جادلتنا فاکثرت‌ جدالنا فاتنا بما تعدنا ان‌ کنت‌ من‌ الصادقین‌»(8)

گفتند: «این‌ نوح‌، واقعا با ما جدال‌ کردی‌ و بسیار [ هم‌ ] جدال‌ کردی‌. پس‌ اگر از راستگویانی‌ آنچه‌ را [ از عذاب‌ خدا ] به‌ ما وعده‌ می‌دهی‌ برای‌ ما بیاور».

ادامه‌ گفتگوی‌ نوح‌ در آیات‌ 26ـ23 سوره‌ مومنون‌ و 117ـ106 سوره‌ شعرا آمده‌ است‌.

همگام‌ با هود و صالح‌ (علیهما السلام‌)

بر همین‌ منوال‌ به‌ هود و صالح‌ (ع‌) با شیوه‌ ملایمشان‌ که‌ روح‌ مسالمت‌ جویی‌ داشتند و در راه‌ دعوت‌ قومشان‌ به‌ سوی‌ خدا از آن‌ بهره‌ می‌جستند برمی‌خوریم‌.

ایشان‌ به‌ قومش‌ می‌فرمایند:

«... قال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ افلاتتقون‌»(9)

ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، پس‌ آیا پرهیزگاری‌ نمی‌کنید؟»

که‌ در پاسخ‌ به‌ ایشان‌ سران‌ قوم‌ ایشان‌ را به‌ سفاهت‌ منتسب‌ می‌نمودند:

«قال‌ الملا الذین‌ کفروا من‌ قومه‌ انا نراک‌ فی‌ سفاهة‌ و انا لنظنک‌ من‌ الکاذبین‌»(10)

سران‌ قومش‌ که‌ کافر بودند، گفتند: «در حقیقت‌، ما تو را در [ نوعی‌ ] سفاهت‌ می‌بینیم‌ و جدا تو را از دروغگویان‌ می‌پنداریم‌.»

پاسخ‌ هود در مقابل‌ این‌ تهمت‌ بسیار با صداقت‌ و ساده‌ بیان‌ شده‌:

«قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌سفاهة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌ العالمین‌ ابلغکم‌ رسالات‌ ربی‌ و انا لکم‌ ناصح‌ امین‌»(11)

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، در من‌ سفاهتی‌ نیست‌، ولی‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌ پیام‌های‌ پروردگارم‌ را به‌ شما می‌رسانم‌ و برای‌ شما خیرخواهی‌ امینم‌.»

گفتگوی‌ صالح‌ (ع‌) نیز در آیات‌ شریفه‌ 79ـ73 سوره‌ اعراف‌، و آیات‌ 65ـ61 سوره‌ هود و آیات‌ 47ـ45 سوره‌ نمل‌ آمده‌ است‌.

همگام‌ با موسی‌ (ع‌)

موسی‌ (ع‌) با سرکشی‌ و طغیان‌ فرعون‌ روبرو است‌، اما موظف‌ است‌ از ابتدا با سخن‌ گفتن‌ آغاز کند شگفت‌ آن‌ است‌ که‌ فرعون‌ می‌گفت‌: «انا ربکم‌ الاعلی‌» اما در برابر او نیز تعبیر قرآنی‌ (لعل‌ = شاید) که‌ دلالت‌ بر امید دارد، بکار رفته‌ است‌:

«اذهبا الی‌ فرعون‌ انه‌ طغی‌ فقولا له‌ قولا لینا لعله‌ یتذکر او یخشی‌»(12)

به‌ سوی‌ فرعون‌ بروید که‌ او به‌ سرکشی‌ برخاسته‌، و با او سخن‌ نرم‌ گویید، شاید که‌ پند پذیرد یا بترسد.

سایر گفتگوهای‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌ در آیات‌ اعراف‌ 122ـ104 و یونس‌ 81ـ75 و طه‌ 47ـ70 و شعرا 16ـ48 قابل‌ ذکر است‌.

گفتگو با مخالفان‌ در قاموس‌ پیامبر (ص‌)

تاریخ‌ اسلام‌، بیانگر آن‌ است‌ که‌ زشت‌ترین‌ نوع‌ برخورد از جانب‌ مشرکان‌ و سران‌ قریش‌ با پیامبر اسلام‌ (ص‌) صورت‌ گرفت‌ و شخصیت‌ بی‌نظیرش‌ آماج‌ تیرهای‌ تهمت‌ و دشنام‌ کوردلان‌ واقع‌ شد، اما پاسخ‌ آن‌ حضرت‌ همواره‌ با کرامت‌ نفس‌ و برخاسته‌ از مجد و بزرگمنشی‌ ویژه‌ او بود که‌ به‌ مصداق‌ آیه‌ شریفه‌ رفتار می‌نمود:

«ولا تسبواالذین‌ یدعون‌ من‌ دون‌الله‌ فیسبوا الله‌ عدوا بغیر علم‌»(13)

و آنهایی‌ را که‌ جز خدا می‌خوانند دشنام‌ مدهید که‌ آنان‌ از روی‌ دشمنی‌ [ و ] به‌ نادانی‌، خدا را دشنام‌ خواهند داد.

ایشان‌ پیوسته‌ از در گفتگو و همسخنی‌ با آنان‌ رو به‌ رو می‌شد. هیچگاه‌ مانند آنان‌ برخورد نمی‌فرمود و همچنانکه‌ در آیه‌ شریفه‌ 34 سوره‌ فصلت‌ نیز آمده‌ است‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ نمی‌فرمود:

«ولا تستوی‌ الحسنة‌ و لاالسیئة‌ ادفع‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

و نیکی‌ با بدی‌ یکسان‌ نیست‌. [ بدی‌ را ] به‌ آنچه‌ خود بهتر است‌ دفع‌ کن‌.

علامه‌ طباطبایی‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ شریفه‌ می‌فرماید:

«و چون‌ معلوم‌ است‌ که‌ خوبی‌ و بدی‌ یکسان‌ نیست‌ لاجرم‌ تو بدی‌های‌ مردم‌ را بهترین‌ عکس‌العمل‌ دفع‌ کن‌ تا آن‌ کسی‌ که‌ بین‌تو و او دشمنی‌ هست‌ چنان‌ از دشمنی‌ دست‌ بردارد که‌ گویی‌ دوستی‌ مهربان‌ است‌.»(14)

و به‌ گفته‌ سعدی‌:

«بدی‌ را بدی‌ سهل‌ باشد جز

اگر مردی‌ احسن‌ الی‌ من‌ اسا»(15)

ظرافت‌ عمل‌ پیامبر (ص‌) در این‌ است‌ که‌ در محیط‌ دعوت‌ ایشان‌ جامعه‌ در جهالت‌ غوطه‌ور بود و اعراب‌ جاهلی‌ چنان‌ به‌ بت‌پرستی‌ سرگرم‌ بودند که‌ هیچگونه‌ نغمه‌ مخالف‌ را تحمل‌ نمی‌کردند.از سوی‌ دیگر، مبلغین‌ سرسخت‌ یهود و نصاری‌ سعی‌ در گسترش‌ مذهب‌ خویش‌ در میان‌ اعراب‌ داشتند در چنین‌ فضائی‌ آن‌ حضرت‌ توانست‌ انسانهای‌ بی‌شماری‌ را جذب‌ تعالیم‌ حیات‌ بخش‌ اسلام‌ نماید واین‌ همه‌، براثر برخورد شایسته‌ آن‌ حضرت‌، به‌ویژه‌ درمباحثات‌ و مناظرات‌ اعتقادی‌ با اقشار مختلف‌ جامعه‌ آن‌ روزگار از قبیل‌ علماء یهود و نصاری‌ بود، که‌ گاهی‌ ساعتها به‌ سعه‌ صدر به‌ سخنان‌ آن‌ گوش‌ می‌داد.(16)

در کتاب‌ «احتجاج‌» طبرسی‌ از امام‌ حسن‌ عسکری‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ فرمود: از پدرم‌، امام‌ دهم‌ سئوال‌ کردم‌ آیا پیامبر اسلام‌ (ص‌) با یهودیان‌ و مشرکین‌ در برابر سرزنشهاو بهانه‌ گیریهایشان‌ به‌ بحث‌ و گفتگو و احتجاج‌ می‌پرداخت‌؟ پدرم‌ فرمود: بله‌ به‌ مراتب‌ چنین‌ شدو یک‌ نمونه‌ آن‌ وقتی‌ بود که‌ پیامبر (ص‌) در کنار خانه‌ خدا نشسته‌ بود و «عبدالله‌بن‌ ابی‌امیة‌ مخزومی‌» در برابراو قرار گرفت‌ و گفت‌ «ای‌ محمد تو ادعای‌ بزرگی‌ کرده‌ای‌ و سخنان‌ وحشتناک‌ و هول‌ انگیزی‌ می‌گویی‌! تو چنین‌ می‌پنداری‌ که‌ رسول‌ پروردگار عالمیانی‌؟ اما پروردگار جهانیان‌ و خالق‌ همه‌ مخلوقات‌ شایسته‌ نیست‌ رسولی‌ مثل‌ تو ــ انسانی‌ همانند ما ــ داشته‌ باشد. تو همانند ما غذا می‌خوری‌ و همچون‌ ما در بازارها راه‌ می‌روی‌!»

پیامبر (ص‌) عرضه‌ داشت‌ بار پروردگارا تو همه‌ سخنان‌ را می‌شنوی‌ و به‌ هرچیز عالمی‌ آنچه‌ را بندگان‌ تو می‌گویند می‌دانی‌ (گویا پیامبر تقاضا داشت‌ خدا جواب‌ آنها را بدهد) که‌ در این‌ هنگام‌ آیات‌ فوق‌ برای‌ جواب‌ نازل‌ شد.(17)

ابزارهای‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌) با مخالفان‌

1ـ ارتباط‌ و تماسهای‌ فردی‌

این‌ شیوه‌ ارتباطی‌ پیامبر (ص‌) مخصوصا در دوره‌ مکه‌ بسیار مشاهده‌ می‌شد، ایشان‌ بارها با سران‌ شرک‌، محاجه‌ می‌فرمود و به‌ امید نرم‌ نمودن‌ دل‌های‌ سیاهشان‌ با آنان‌ به‌ گفتگو می‌نشست‌. در یکی‌ از این‌ احتجاجها به‌ او پیشنهاد مال‌، سلطنت‌، مقام‌ و... شد پیامبر (ص‌) با متانت‌ پاسخ‌ داد آنگاه‌ از ایشان‌ معجزاتی‌ مانند دورنمودن‌ کوهها، جاری‌ ساختن‌ انهار و فرستادن‌ فرشته‌ به‌ سوی‌ آنان‌ می‌خواستند. بار دیگر رسول‌ خدا (ص‌) پاسخ‌ دادند، او را متهم‌ نمودند که‌ از مردمی‌ به‌ نام‌ رحمان‌ در شهر یمامه‌ تعلیم‌ می‌گیرد و...(18)

از دیگر محاجاتی‌ که‌ در این‌ دوره‌ رخ‌ داده‌ می‌توان‌ به‌تصمیم‌ قریش‌ به‌ فرستادن‌ «نضر» و «عقبة‌ بن‌ابی‌ معیط‌» از سوی‌ احبار و علمای‌ یهود و پرسش‌ نمودن‌ راجع‌ به‌ رسول‌ خدا و مطرح‌ نمودن‌ آن‌ سه‌ سوال‌ مشهور (جوانان‌ اصحاب‌ کهف‌، ذوالقرنین‌، روح‌) و پاسخی‌ که‌ از طرف‌ خدا! نازل‌ گردید،(19) اشاره‌ نمود.

همچنین‌ گویند: «روزی‌ رسول‌ خدا (ص‌) با ولیدبن‌ مغیرة‌ و چند تن‌ دیگر در مسجد نشسته‌ بود نضربن‌ حارث‌ (از شیاطین‌ و از دشمنان‌ رسول‌ خدا (ص‌) بود و داستانهای‌ رستم‌ و اسفندیار را در هر مجلس‌ که‌ پیامبر (ص‌) می‌نشست‌ نقل‌ می‌کرد) وارد مسجد شد و به‌ نزد آن‌ حضرت‌ آمد و نشست‌. رسول‌ خدا (ص‌) شروع‌ به‌ سخن‌ کرد و نضر در مقام‌ پاسخ‌ سخنان‌ آن‌ حضرت‌ برآمد و ایراد کرد. بالاخره‌ حضرت‌ او را محکوم‌ کرد سپس‌ این‌ آیات‌ را بر نضر و آنانکه‌ حاضر بودند تلاوت‌ فرمود:(20)

انکم‌ و ما تعبدون‌ من‌ دون‌الله‌ حصب‌ جهنم‌ انتم‌ لها واردون‌ لوکان‌ هولاء الهة‌ ما وردوها و کل‌ فیها خالدون‌ لهم‌ فیها زفیر و هم‌ فیها لایسمعون‌»(21)

در حقیقت‌، شما و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید، هیزم‌ دوزخید. شما درآن‌ وارد خواهید شد. اگر اینهاخدایانی‌ [ واقعی‌ ] بودند در آن‌ وارد نمی‌شدند، و حال‌ آنکه‌ جملگی‌ در آن‌ ماندگارند. برای‌ آنها در آنجا ناله‌ای‌ زار است‌ و در آنجا (چیزی‌) نمی‌شنوند.

2ـ حضور در میان‌ قبایل‌ برای‌ دعوت‌

این‌ طریق‌ از ارتباط‌ و گفتگو با منکران‌ رسالت‌ پیامبر (ص‌) در ابتدای‌ رسالت‌ از جایگاه‌ خاصی‌ برخوردار بود. سفر به‌ طائف‌ را می‌توان‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از نمونه‌های‌ مهم‌ اینگونه‌ حضورها دانست‌. پس‌ از مرگ‌ ابوطالب‌، پیامبر (ص‌)، به‌ سوی‌ قبله‌ ثقیف‌ (که‌ در طائف‌ سکونت‌ داشتند) حرکت‌ کرد. پس‌ از چند گفتگوی‌ بی‌حاصل‌، عزم‌ بازگشت‌ به‌ وطن‌ نمود که‌ توسط‌ اوباش‌ و اراذل‌ تحریک‌ شده‌ شهر مورد دشنام‌ و استهزاء قرار گرفت‌. در پی‌ همین‌ آزار و اذیت‌ها بود که‌ ایشان‌ دست‌ دعا به‌ درگاه‌ پروردگار بلند کرده‌ و گفت‌: «پروردگارا! من‌ شکایت‌ ناتوانی‌ و بی‌پناهی‌ خود و استهزاء و بیزاری‌ مردم‌ را نسبت‌ به‌ خود پیش‌ تو می‌آورم‌ ای‌ مهربان‌ترین‌ مهربانها! تو پروردگار ناتوانان‌ و فقیران‌ و خدای‌ منی‌ مرا دراینجا بدست‌ که‌ می‌سپاری‌؟ بدست‌ بیگانگانی‌ که‌ با ترشروئی‌ با من‌ رفتار کنند؟ یا دشمن‌ که‌ مالک‌ سرنوشت‌ من‌ شود؟(22)

رسول‌ خدا (ص‌) در هر فرصتی‌ که‌ برای‌ پیشرفت‌ اسلام‌ مخصوصا در موسم‌ آمدن‌ قبایل‌ به‌ مکه‌، نزد آنها می‌رفت‌ و ایشان‌ را به‌ دین‌ اسلام‌ و یاری‌ خویش‌ می‌طلبید، به‌ طوری‌ که‌ ابن‌هشام‌ می‌نویسد:

«برای‌ حرکت‌ آن‌ حضرت‌ کافی‌ بود که‌ بشنود مرد محترمی‌ از روسای‌ قبایل‌ یا دیگران‌ به‌ شهر مکه‌ آمده‌ است‌، که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ محض‌ شنیدن‌ برمی‌خاست‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ مرد می‌رفت‌ و او را به‌ دین‌ خود دعوت‌ می‌کرد و از او یاری‌ می‌طلبید.»(23)

از جمله‌ قبایلی‌ که‌ بدین‌گونه‌ رسول‌ خدا (ص‌) به‌ میان‌ آنها رفته‌ و یا با بزرگان‌ آنها دیدار نموده‌ و ابن‌هشام‌ ذکر نموده‌ می‌توان‌ به‌ «کنده‌»، «کلب‌»، «بنو خیفة‌»، «بنی‌ عامر»، «بنی‌ عمروبن‌ عوف‌» و... اشاره‌ نمود.(24)

از دیگر دیدارهای‌ مهم‌ پیامبر می‌توان‌ به‌ دیدار با جوانان‌ قبیله‌ اوس‌(25)، شش‌ نفر از قبیله‌ خزرج‌(26) کمی‌ پیش‌ از بیعت‌ عقبه‌ اول‌

اشاره‌ نمود که‌ تاثیر سرنوشت‌ سازی‌ بر تاریخ‌ اسلام‌ داشت‌.

3ـ پذیرفتن‌ وفدهاو هیئت‌های‌ نمایندگی‌

پس‌ از فتح‌ مکه‌ و جنگ‌ تبوک‌ در سال‌ نهم‌ هجری‌، هیئت‌های‌ اعزامی‌ از هر سو به‌ مدینه‌ روآوردند. به‌ همین‌ مناسبت‌ آن‌ سال‌ را سال‌ «وفود» نامیدند. سیره‌ نویسان‌ فهرستی‌ از این‌«وفدها» یا «هیئتهای‌ نمایندگی‌» رانوشته‌اند که‌ به‌ برخی‌ از آنها و برخورد اجمالی‌ پیامبر (ص‌) با آنان‌ اشاره‌ می‌کنیم‌:

از جمله‌ هیئت‌های‌ اعزامی‌، وفد بنی‌ تمیم‌ بود که‌ چون‌ رسول‌ خدا درمیان‌ اطاق‌ بود آنها فریاد زدند: «ای‌ محمد به‌ نزد ما بیرون‌ بیا!» این‌ فریاد رسول‌ خدا (ص‌) را ناراحت‌ کرد ولی‌ حضرت‌ از اطاق‌ خویش‌ بیرون‌ آمد و به‌ نزد ایشان‌ رفت‌.(27) سپس‌ با آن‌ حضرت‌ گفتند: «ما آمده‌ایم‌ تابا تو مفاخره‌ کنیم‌ و ببینیم‌ آیا کدامیک‌ از ما افتخارات‌ بیشتری‌ دارد» رسول‌ خدا به‌ آنها اجازه‌ داد و در پاسخ‌ ایشان‌ به‌ «ثابت‌بن‌ قیس‌» فرمود: «برخیز و پاسخ‌ او را بگو» ثابت‌ نیز به‌ پاسخ‌ برخاست‌. در پایان‌، افراد مزبور، مسلمان‌ شدند و رسول‌ خدا نیز به‌ هریک‌ جایزه‌ خوبی‌ داد.(28)

از دیگر قبیله‌ها می‌توان‌ به‌ پذیرفتن‌ «خمام‌بن‌ تعلبة‌» به‌عنوان‌ نماینده‌ قبیله‌ «بنی‌ سعدبن‌ بکر» اشاره‌ نمود که‌ طی‌ گفتگو و سوالات‌ متعدد در مسجد ــ که‌ در ابتدای‌ آن‌ گرفتن‌ قول‌ از پیامبر (ص‌) مبنی‌ بر درشتی‌ و عدم‌ ناراحتی‌ پیامبر (ص‌) بود ــ به‌ اسلام‌ گروید و قبیله‌ وی‌ نیز به‌ دنبالش‌ به‌ اسلام‌ گرویدند.(29)

این‌ هیئتها معمولا شامل‌ روسای‌ قبایل‌ می‌شدند. آنان‌ چند روزی‌ را که‌ در مدینه‌ می‌ماندند، میهمان‌ رسول‌ خدا بودند و ایشان‌ به‌ این‌ برگزیدگان‌ قبیله‌ احترام‌ می‌گذاشتند. این‌ احترام‌ سبب‌ می‌شد تا به‌ رسول‌ خدا (ص‌) علاقه‌مند شوند. کافی‌ بود رئیس‌ یک‌ قبیله‌ اسلام‌ را بپذیرد، به‌ دنبال‌ آن‌، گاه‌ تمام‌ افراد قبیله‌ اسلام‌ را می‌پذیرفتند. نام‌ 75 هیئت‌ که‌ در مدینه‌ خدمت‌ رسول‌ خدا (ص‌) رسیده‌ بودند بطور منظم‌ در کتب‌ سیره‌ ذکر شده‌ است‌.(30)

4ـ اعزام‌ مبلغ‌ به‌ شهرها و قبایل‌

اعزام‌ مبلغ‌ نزد منکران‌ رسالت‌، شیوه‌ دیگری‌ در گفتگو محسوب‌ می‌شود که‌ پیامبر (ص‌) همواره‌ از آن‌ استفاده‌ فرمودند. «مصعب‌بن‌ عمیر» از جمله‌ اولین‌ مبلغ‌ها بود که‌ پس‌ از بیعت‌ عقبه‌ اولی‌ به‌ همراه‌ 12 نفر از مردان‌ مدینه‌ به‌ آن‌ شهر رفت‌ و قرآن‌ و دستورات‌ اسلام‌ را بدیشان‌ می‌آموخت‌.(31) این‌ اعزامها، گه‌گاه‌ نیز به‌ درخواست‌ و پیشنهاد افراد یا قبایل‌ صورت‌ می‌گرفت‌ مانند اعزام‌ معاذبن‌ جبل‌ به‌ حمیر که‌ پیامبر هنگام‌ فرستادن‌ او سفارش‌های‌ مفید و ارزشمندی‌ در جهت‌ تبلیغ‌ بهتر بیان‌ فرمود. همچنین‌ اعزام‌ «عمربن‌ حزم‌» به‌ سوی‌ خاندان‌ بنی‌الحارث‌ و خالدبن‌ وارد به‌ سوی‌ همدان‌.(32)

از جمله‌ موارد دیگر، اعزام‌ معاذبن‌جبل‌ به‌ یمن‌ است‌ که‌ پیش‌ از آغاز مأموریت‌، با دستورالعمل‌ ارشاد و دعوت‌ او را بدرقه‌ راهش‌ می‌فرماید: «یامعاذ یسر و لا تعسر و بشر و لاتنفر»(33)

5ـ مکاتبه‌ با سران‌ حکومت‌ها

پیامبر (ص‌)، علاوه‌ بر تماس‌ با طبقات‌ ضعیف‌ و گمنام‌ جامعه‌، سراغ‌ بزرگان‌ و سران‌ اقوام‌ و قبایل‌ می‌رفت‌. در دوران‌ مدینه‌ نیز زمانی‌ که‌ قبایل‌ و اقوام‌ اطراف‌ و اکناف‌ اعم‌ از بت‌پرست‌، یهودی‌ و غیره‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ می‌کرد. در همان‌ موقع‌ با ارسال‌ نامه‌های‌ دعوت‌ به‌ امرا و پادشاهان‌ بلاد مختلف‌، ندای‌ حق‌ را با قدرت‌ و صلابت‌ برنده‌ و گویا به‌ گوش‌ آنان‌ می‌رساند. بدین‌ ترتیب‌ یکی‌ از مهمترین‌ شیوه‌های‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌)، پس‌ از تحکیم‌ پایه‌های‌ حاکمیت‌ در مدینه‌، ارسال‌ نامه‌های‌ مستقیم‌ برای‌ دعوت‌ پادشاهان‌ قطب‌های‌ مهم‌ قدرت‌ آن‌ زمان‌ بود. حاصل‌ این‌ مکاتبات‌ که‌ رقم‌ آنها را مختلف‌ ذکر کرده‌اند و ابن‌ هشام‌ تنها ده‌ نامه‌ را با ذکر نام‌ نامه‌رسان‌ نقل‌ کرده‌، در مجموع‌ موفقیت‌آمیز بود به‌طوری‌ که‌ شهید مطهری‌ می‌نویسد:

«اگر بعضی‌ از آنها جواب‌ ندادند ولی‌ بسیاری‌شان‌ جواب‌های‌ بسیار محترمانه‌ ومتواضعانه‌ دادند. فرستاده‌ پیغمبر اکرم‌ را احترام‌ کردند، همراه‌ او هدایایی‌ برای‌ حضرت‌ فرستادند و بالاخره‌ جواب‌ مودبانه‌ دادند.»(34)

نامه ‌های‌ پیامبر (ص‌)، گرچه‌ با انشاء و عبارات‌ متنوعی‌ تحریر یافته‌ بود، اما همه‌ آن‌ها اسکلت‌ و اصول‌ مشترکی‌ داشتند. مودبانه‌ بودند و برخلاف‌ شیوه‌ قدرتمندان‌، اثری‌ از تهدید و اجبار در آنها مشاهده‌ نمی‌شد. خطاب‌ نامه‌ها به‌«عظیم‌» می‌باشد که‌ معادل‌ «پادشاه‌» در زبان‌ فارسی‌ است‌. همچنین‌ نامه‌ها با عبارت‌ «السلام‌ علی‌ من‌ اتبع‌ الهدی‌» (درود بر کسی‌ که‌ از هدایت‌ پیروی‌ نماید) آغاز یافته‌ می‌شود.

از دیگر اصولی‌ که‌ پیامبر در نامه‌نگاری‌های‌ خود بکار می‌برد، تکیه‌ بر مشترکات‌ بوده‌ تا نکات‌ افتراق‌؛ مثلا در نامه‌ به‌ مقوقس‌ حاکم‌ مصر که‌ مسیحی‌ بود، آیه‌ شریفه‌ «قل‌ یا اهل‌ الکتاب‌ تعالوا الی‌ کلمة‌ سواء بیننا و بینکم‌...» را نوشته‌اند و در نامه‌ به‌ نجاشی‌ (حاکم‌ حبشه‌) از عیس‌بن‌ مریم‌ (ع‌) یاد کرده‌اند.

آنچه‌ برشمردیم‌، شمه‌ای‌ از برخوردهای‌ بزرگوارانه‌ پیامبر (ص‌) با مخالفانش‌ بود. در پایان‌ این‌ فصل‌ لازم‌ به‌ یادآوری‌ است‌ که‌ این‌ برخوردها در مقابل‌ کسانی‌ بود که‌ به‌ شهادت‌ آیات‌ قرآن‌ و سیره‌ آن‌ بزرگوار، ایشان‌ را آماج‌ شدیدترین‌ دشنام‌ وتهمت‌ قرار داده‌ بودند که‌ اجمالا به‌ 6 مورد از این‌ سخنان‌ باطل‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ عظمت‌ آن‌ بزرگوار (به‌ مصداق‌: تعرف‌ الاشیاء باضدادها) اشاره‌ می‌کنیم‌.

1ـ اتهام‌ دروغگویی‌: «وقال‌ الکافرون‌ هذا ساحر کذاب‌» (سوره‌ ص‌، آیه‌ 4.)

2ـ اتهام‌ اذن‌ بودن‌ (تصدیق‌ می‌کند و می‌شنود هرآنچه‌ گفته‌ شود): «و منهم‌ الذین‌ یوذون‌ النبی‌ و یقولون‌ هو اذن‌» (سوره‌ توبه‌، آیه‌ 61.)

3ـ اتهام‌ سحر: «قال‌ الکافرون‌ ان‌ هذا لساحرمبین‌» (سوره‌ یونس‌، آیه‌ 2.)

4ـ اتهام‌ شاعر بودن‌: «ام‌ یقولون‌ شاعر نتربص‌ به‌ ریب‌ المنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 30.)

5ـ اتهام‌ کهانت‌: «فذکر فما انت‌ بنعمت‌ ربک‌ بکاهن‌ و لامجنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 29.)

6ـ اتهام‌ مقطوع‌ النسل‌ بودن‌: «ان‌ شانئک‌ هو الابتر.» (سوره‌ کوثر، آیه‌ 3.)

شیوه‌ های‌ گفتگو

در سوره‌ نحل‌ آیه‌ 125 ابزارهای‌ برخورد با دیگران‌، چنین‌ آمده‌ است‌:

«ادع‌ الی‌ سبیل‌ ربک‌ بالحکمة‌ و الموعظة‌ الحسنة‌ و جادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

با حکمت‌ و اندرز نیکو به‌ راه‌ پروردگارت‌ دعوت‌ کن‌ و با آنان‌ به‌ [ شیوه‌ای‌ ] که‌ نیکو است‌ مجادله‌ نمای‌.

حکمت‌ = استدلال‌ (برهان‌)

آیه‌ شریفه‌ فوق‌، ابتدا حکمت‌ را بیان‌ نموده‌ است‌. تعاریف‌ گوناگونی‌ از حکمت‌ ارائه‌ شده‌ است‌. علامه‌ سیدمحمدحسین‌ فضل‌الله‌ پس‌ از بحثی‌ طولانی‌ در این‌ باره‌، می‌فرمایند:

«منظور از حکمت‌، گام‌ برداشتن‌ در مسیر آگاهی‌ از واقعیات‌ اجتماعی‌ است‌، و اینکه‌ اجتماعت‌ را بشناسی‌ و امکانات‌ و ضوابط‌ عقلی‌

و فکری‌ و اجتماعی‌ و انسانی‌ آن‌ را بررسی‌ کنی‌ و در ابتدای‌ راهت‌ همه‌ آنها را زیر نظر داشته‌ باشی‌.»(35)

این‌ بیان‌ به‌ تعبیر ایشان‌ همانند تعریف‌ بلاغت‌ (همسازگاری‌ با مقتضیات‌ زمانی‌) است‌ که‌ به‌ شیواترین‌ وجه‌ معنی‌ فوق‌ را تداعی‌ می‌نماید.(36)

می‌توان‌ با جرأت‌ گفت‌ که‌ همه‌ گفتگوهای‌ پیامبر آمیخته‌ با استدلال‌ بود و این‌ شیوه‌ را خداوند حکیم‌ فراروی‌ ایشان‌ نهاده‌ بودند. در سراسر آیات‌ قرآن‌ نیز شیوه‌ خردگرایانه‌ ملاحظه‌ می‌گردد و جایی‌ می‌فرماید: «قل‌ هاتوا برهانکم‌ ان‌ کنتم‌ صادقین‌»(37)

اصولاً معارف‌ عقلی‌ در برابر کسانی‌ جاذبه‌ دارد که‌ قابلیت‌ درک‌ آن‌ را داشته‌ باشند. این‌ شیوه‌ به‌ گفته‌ محمدابوزهره‌ برای‌ کسانی‌ به‌ کار می‌رود که‌:

«بحث‌های‌ عقلی‌ و فلسفی‌ بر آنان‌ چیره‌ شده‌ است‌ و بیشترین‌ وقت‌ خود را دراینگونه‌ مسائل‌ گذرانده‌اند و هر جامعه‌شناسی‌ پس‌ از تحقیق‌ در می‌یابد که‌ این‌ گونه‌ افراد، درصد کمی‌ از مردم‌ راتشکیل‌ می‌دهند، زیرا بیشترمردم‌ براثر گرفتاریهای‌ گوناگون‌ مثل‌ کشاورزی‌ و صنعت‌ و... فرصت‌ چنین‌ اندیشه‌ها و تفکرات‌ علمی‌ را ندارند».(38)

جدال‌ به‌ شیوه‌ برتر

مرحوم‌ طبرسی‌ در ذیل‌ آیه‌ 125 سوره‌ نحل‌ «وجادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌» در رابطه‌ با معنی‌ لغوی‌ جدال‌ می‌گوید: جدال‌ و مجادله‌ به‌ معنی‌ مقابله‌ با خصم‌ است‌ که‌ او را از رای‌ خود منصرف‌ کند و آن‌ از جدل‌ به‌ معنی‌ تابیدن‌ شدید است‌ و مطلوب‌ از جدال‌، آن‌ است‌ که‌ طرف‌ از رای‌ خود برگردد. جهت‌ تأثیرپذیری‌ امر مجادله‌ و مناظره‌، قید «بالتی‌ هی‌ احسن‌» آمده‌ است‌. زیرا با رعایت‌ این‌ امر، از هرگونه‌ تحقیرو توهین‌ دوری‌ گزیده‌ می‌شودو تمام‌ جنبه‌های‌ انسانی‌ حفظ‌ می‌گردد.

«افرادی‌ که‌ تعصب‌ مذهبی‌ یا غیرمذهبی‌ بر فکر آنان‌ چیره‌ شده‌ و احساسات‌ بر اندیشه‌هایشان‌ مستولی‌ گشته‌ وآن‌ را خاموش‌ ساخته‌ است‌. و تعصب‌ آدمی‌ را از درک‌ و احساس‌ حقیقت‌، کر و کور می‌کند و نفس‌ را جز با درمانهای‌ سخت‌ نمی‌توان‌ تسلیم‌ حق‌ و راستی‌ کرد زیرا دارو و درمان‌ نفس‌ سخت‌تر از دارو و درمان‌ جسم‌ است‌. با اینگونه‌ افراد باید فقط‌ از راه‌ جدل‌ برخورد کرد و یا چیزهایی‌ که‌ نزد آنهامسلم‌ و مورد قبول‌ است‌، آنان‌ را محکوم‌ و حق‌ را برایشان‌ روشن‌ کرد.

این‌ دسته‌ شمارشان‌ از دسته‌ اول‌ بیشتر است‌، ولی‌ عامه‌ مردم‌ و اکثریت‌ غالب‌ را تشکیل‌ نمی‌دهند و شاید مقصودخداوند از قرآن‌: «ولاتجادلوا اهل‌ الکتاب‌ الابالتی‌ هی‌ احسن‌» همین‌ دسته‌ باشد.»(39)

موعظه‌ حسنه‌

استفاده‌ از عواطف‌ انسانها از دیگر شیوه‌هاست‌ که‌ با تحریک‌ عواطف‌ می‌توان‌ توده‌ مردم‌ را به‌ حق‌ متوجه‌ ساخت‌. می‌توان‌ گفت‌ که‌: «در حقیقت‌ حکمت‌ از بعد عقلی‌ وجود انسان‌ استفاده‌ می‌کند وموعظه‌ حسنه‌ از بعد عاطفی‌».(40)

موعظه‌ حالت‌ فردی‌ دارد و با توجه‌ به‌ حساسیت‌ها و نکات‌ روانی‌ فرد انجام‌ می‌گیرد. همانطور که‌ خلیل‌ گفته‌:

«کارهای‌ نیک‌ طوری‌ یادآوری‌ شود که‌ قلب‌ شنونده‌ از شنیدن‌ آن‌ بیان‌ رقت‌ پیدا کند، و در نتیجه‌ تسلیم‌ گردد.»(41)

پی‌نوشت‌ها

1ـ روحانی‌، محمود المعجم‌ «الاحصایی‌ لالفاظ‌ القرآن‌ الکریم‌»، آستان‌ قدس‌ رضوی‌، جلد اول‌، چاپ‌ دوم‌، 1372.

2ـ بازرگان‌، عبدالعلی‌، «آزادی‌ در قرآن‌»، انتشارات‌ شرکت‌ قلم‌، 1363، ص‌ 61.

3ـ سوره‌ آل‌عمران‌، آیات‌ 70 و 71.

4ـ طباطبایی‌، محمد حسین‌، پیشین‌، ج‌ 7، ص‌ 224 و 225 (ذیل‌ آیه‌ مورد نظر)

5ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 52 تا 63.

6ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 10، ص‌ 295 (ذیل‌ آیه‌ مربوطه‌)

7ـ سوره‌ اعراف‌، آیه‌ 59 تا 61

8ـ سوره‌ هود، آیه‌ 32.

9 و 10 و 11ـ آیات‌ 65 تا 68 سوره‌ الاعراف‌ (ادامه‌ گفتگوی‌ هود در آیات‌ 57ـ50 سوره‌ هود و آیات‌ 139ـ124 سوره‌ شعرا و آیات‌ 23ـ21 سوره‌ احقاف‌ آمده‌ است‌).

12ـ سوره‌ طه‌، آیات‌ 43 و 44

13ـ سوره‌ انعام‌، آیه‌ 108.

14ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، «ترجمه‌ تفسیر المیزان‌»، ج‌ 17، ص‌ 588.

15ـ «گلستان‌ سعدی‌»، تصحیح‌ غلامحسن‌ یوسفی‌، چاپ‌ چهارم‌، تهران‌، خوارزمی‌، 1372، باب‌ دوم‌ بیت‌ 1486.

16ـ آن‌چه‌ می‌گوئیم‌ درباره‌ رفتار با دشمنان‌ است‌ که‌ در عصر ما کمتر با دوست‌ اینگونه‌ برخورد می‌نمائیم‌ تا چه‌ برسد به‌ دشمن‌، این‌ در حالی‌ است‌ که‌ پیامبر کمتر همت‌ به‌ تکفیر می‌بست‌ همچنانکه‌ در قضیه‌ «ولیدبن‌ عقبه‌» در سال‌ نهم‌ هجری‌ پیامبر از اتهام‌ تکفیر بنی‌مصطلق‌ روی‌ گرداند. (شأن‌ نزول‌ آیه‌ 7 سوره‌ حجرات‌)

17ـ نورالثقلین‌، ج‌ 4، ص‌ 6.

18ـ ابن‌هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 1ـ180 و 179.

19ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 188ـ183.

20ـ ابن‌ هشام‌، ج‌ 1، ص‌ 225، 226.

21ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 98 تا 100.

22ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 271ـ269.

23ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 275 و 276.

24ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 276ـ274.

25ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 277.

26ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 278.

27ـ دراین‌باره‌، آیه‌ 4 از سوره‌ حجرات‌ نازل‌ شد.

28ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 2، ص‌ 352ـ350.

29ـ همان‌، ص‌ 353.

30ـ از جمله‌ می‌توان‌ به‌ «تاریخ‌ پیامبر اسلام‌»، نوشته‌ محمدابراهیم‌ آیتی‌، چاپ‌ ششم‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1378، رجوع‌ کرد.

31ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 281.

32ـ برای‌ توضیح‌ بیشتر، ر.ک‌: ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 4، ص‌ 194.

33ـ همان‌، ج‌ 2، ص‌ 292، (همچنین‌ علی‌بن‌ محمدبن‌ اثیر، «الکامل‌ فی‌التاریخ‌»، ج‌ 2، بیروت‌، دار صادر، 1385 ق‌، ص‌ 66).

34ـ مطهری‌، مرتضی‌، سیری‌ در سیره‌ نبوی‌، ص‌ 208.

35 و 36ـ فضل‌الله‌، محمدحسین‌، «شیوه‌های‌ دعوت‌ و تبلیغ‌ از دیدگاه‌ قرآن‌»، ترجمه‌ مرتضی‌ دهقان‌ طرزجانی‌، انتشارات‌ یاسر، ج‌ اول‌، 1359، ص‌ 44.

37ـ سوره‌ نمل‌، آیه‌ 64.

38ـ ابوزهره‌، محمد، «معجزه‌ بزرگ‌ پژوهشی‌ در علوم‌ قرآن‌»، مترجم‌ محمود ذبیحی‌، مشهد: آستان‌ قدس‌ رضوی‌، 1370، چاپ‌ اول‌، ص‌ 441.

39ـ محمد ابو زهره‌، پیشین‌، ص‌ 441.

40ـ ناصر مکارم‌ شیرازی‌، تفسیر نمونه‌، ذیل‌ آیه‌ شریفه‌.

41ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 12، ص‌ 533.

 

منبع :

نشریه: قرآن و حدیث » گلستان قرآن » دي 1380 - شماره 101

جدال احسن

 

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل قدس‌سره ، تفکر اسلامی بویژه اندیشه ناب شیعه، پای به عرصه‌ای جدید در جهان امروز نهاده و فعالیتهای فرهنگی و اعتقادی و مذاکرات علمی با دیگران را بیش از پیش ضروری ساخته است. جهان امروز با تجربه موفق انقلاب اسلامی، تشنه چشمه‌سار زلال معارف نورانی اسلام گردیده است. از طرفی مخالفان تئوری حاکمیت دینی هم، نوعی رویارویی فرهنگی با دین اسلام را در دستور کار خود قرار داده و پرسشهایی را در مورد دین اسلام مطرح نموده‌اند که مسؤولیت متفکران اسلامی را صد چندان نموده است. امّا سؤال این است که برای ترویج معارف دینی چه روشی پسندیده‌تر بوده و کارایی بیشتری خواهد داشت؟

توجّه به پیام دلنواز قرآن راهگشای ماست آنجا که می‌فرماید:

«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»(1)

همچنین در فراز دیگر، در باره شیوه مجادله فرهنگی با اهل کتاب می‌فرماید:

«لاتجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتی هی احسن»(2)

بر اساس این دو آیه شریفه، مسلمانان موظفند حتی با غیر مسلمانان، در مسائل فرهنگی و مذاکرات علمی، به شیوه جدال احسن رفتار نمایند.

______________________________

1 - نحل/125.

2 - عنکبوت/46.

 

شایسته است در این مختصر، با استعانت از آیات نورانی قرآن، به شیوه ترویج دین و ادبیات نقد و مجادله و مباحثه با مخالفان بپردازیم.

در دو آیه یاد شده، سه روش برخورد فرهنگی و تبلیغ دینی مورد توصیه قرار گرفته است:

1- روش «تعقّلی» و برخورد حکیمانه با مسائل دینی که عبارت است از ترویج دین با بیان و تحلیل عقلی. این روش در قرآن به حسن و قبح متصف نشده است زیرا روش برهانی و تعقلی همواره نیکو و نزد عقلا پسندیده است. این روش غالبا برای اهل علم و خواص کاربرد دارد.(1)

2- روش «موعظه حسنه» که عبارت است از تبلیغ دین با زبانی نیک و خوش. این روش که در منطق، به خطابه شهرت دارد غالبا برای پند و اندرز به عامه مردم کارایی دارد.(2)

بر پایه دیدگاه برخی از مفسرین، حسن موعظه تنها به دلیل حسن اثر آن برای احیای حق، مورد نظر است و حسن اثر آنگاه محقق می‌گردد که واعظ خود نیز به آنچه می‌گوید متصف باشد و علاوه بر آن، در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد که سخنش در جان شنونده زمینه پذیرش بیابد.(3)

3- روش «جدال احسن» که غالبا برای معاندین و منکرین به کار گرفته می‌شود.(4)

«جدال» که در علم منطق از آن به «جدل» یاد می‌کنند، عبارت است از دلیلی که برای منصرف کردن خصم از آنچه بر آن اصرار می‌ورزد و بر آن اختلاف دارد، به کار می‌رود بدون آن که روشن شدن حق مورد نظر باشد. بلکه آنچه که خصم خود به تنهایی و یا به همراه تمام مردم قبول دارند، مورد استناد قرار گیرد.(5)

______________________________

1 - ملا محسن فیض کاشانی، الصافی فی تفسیر کلام الله، دار المرتضی، چاپ اول، مشهد، ج3، ص162.

2 - همان.

3 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1361، ج12، ص399.

4 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین.

5 - علامه طباطبایی، پیشین.

 

امّا «جدال أحسن» آن است که با مدارا، وقار، آرامش و نرمش همراه باشد.(1) جدال آنگاه نیکوست که با درشتخویی، طعنه و توهین همراه نباشد.(2)

نظر به لزوم روش «جدال احسن»، بر اساس روایتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مسلمانان چنین امر فرموده‌اند که:

اهل کتاب را در ادعای خود نه تصدیق کنید و نه تکذیب بلکه بگویید، به خدا و کتاب و رسولش ایمان داریم. پس اگر باطلی اظهار نمودند آنان را تصدیق نکنید و اگر حقی بیان داشتند تکذیبشان نکنید.(3)

بر پایه روایتی که از امام صادق علیه‌السلام در باره جدال احسن نقل گردیده است، رعایت شیوه جدال احسن، از ویژگیهای علمای دین شمرده شده و جدال با دشمنان دین به روش غیر احسن، برای شیعیان حرام عنوان گردیده است.(4)

امّا با وجود آن که قرآن کریم مسلمانان را به مجادله احسن امر فرموده است، یک مورد را استثنا نموده و آن موردی است که مسلمانان مورد ظلم و ستم قرار گیرند،(5) که در این صورت باید اقدامات مقتضی دیگری متناسب با نوع رفتار خصم، به کار گرفته شود. اما در این باره که مقصود از ستم چیست، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است از جمله برخی از مفسرین بر این عقیده‌اند که مقصود از ظلم در این آیه شریفه، به قرینه سیاق آیه، این است که مجادله به گونه‌ای باشد که نرمش، مدارا و نزدیک شدن به دشمن در گفتگو، موجب این تلقی گردد که مسلمانان در موضع ضعف قرار دارند و در

______________________________

1 - شیخ ابو جعفر طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، قم، 1409ق. ج 6، ص439؛ امین الدین طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 3، ص 392.

2 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

3 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین، ج 4، ص 119.

4 - احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، نشر المرتضی، مشهد، 1403ق.، ج 1، ص 21؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، مدرسه امام مهدی(عج)، قم، 1409ق.، ص 527: «... فالجدال بالتی هی أحسن قد قرنه العلماء بالدین، و الجدال بغیر التی هی احسن محرّم حرّمه الله تعالی علی شیعتنا...»

5 - عنکبوت/46: «...الّا الذین ظلموا منهم...»

نتیجه مذاکره و گفتگو را بر ذلّت مسلمانان حمل نمایند.(1)

در پایان توجه به این نکته ضروری است که اصل مجادله و مذاکره علمی در باره اسلام برای کسانی توصیه می‌شود که توان علمی لازم را برای این کار داشته باشند. امّا کسانی که چنین توانایی را ندارند(2) و یا با وجود توانایی علمی به دلایلی در مذاکرات و مباحثات خود با دشمن، برای احقاق حقی، حق دیگری را باطل جلوه می‌دهند، چنین مجادله‌ای غیر احسن و ناپسند خواهد بود.(3)

بنابراین، رعایت سه اصل یاد شده بویژه مجادله به شیوه احسن، بر همه اهل قلم که از جانب دین اسلام سخن می‌گویند، امری پسندیده بلکه لازم است. خداوندا، ما را به این ویژگی نیکو متصف گردان.

______________________________

1 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

2 - غافر/56: «انّ الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان أتاهم، إنْ فی صدورهم إلّا کبر ما هم ببالغیه...»

3 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، پیشین، ص 529: «... اما الجدال بغیر التی هی احسن، أن تجحد حقا لایمکنک أن تفرق بینه و بین باطل من تجادله و انّما تدفعه عن باطله بأن تجحد الحق فهدا هو المحرم لانک مثله جحد هو حقا و جحدت انت حقا آخر.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/24524?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646