گفتگو ، ابزار تفاهم

زبان گفتاری ,از فردای اجتماعی شدن انسان که ضرورت تبادل اندیشه و ایده ها، بستر پیشبرد امور روزمره انسان شده است، موضوع پژوهش زبان شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان شده است. گفتگو، به عنوان ابزار مهم تداخل اجتماعی انسان ها با همدیگر، نه تنها در مقوله های پایه ای و استراتژیک، که در همه گستره های زندگی روزانه هم، ، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این نوشتار در عین حال که نهایتا ناظر بر مذاکرات سیاسی و راه های رسیدن به یک وفاق ملی است، از تئوری های رفتارشناسی(با توجه به رشته تخصصی نگارنده) نیز بهره می گیرد و از این زاویه هم به بررسی نقش گفتگو در نیل به تفاهم می پردازد. هدف این نوشتار نگاهی نسبتا ژرف به "گفتگو" به مثابه یکی از موثرترین روش های دست یابی به تفاهم و همکاری است.

هدف مرکزی گفتگو چیست؟

گفتگو ابزار ارتباط است. ما برای انتقال پیام و منظور خود به مخاطب(آن گونه که می خواهیم) و دریافت پیام شنونده خطاب به خود( آن گونه که هدف اوست) به گفتگو نیاز داریم. به این ترتیب گفتگو هم به منظور انتقال اطلاعات و ایده ها و هم دریافت آنها به کار می آید. گفتگو خود یک هدف نیست اما راهی بسیار موثر برای رسیدن به هدف است. هیچ بحران و یا درگیری در طول تاریخ بشر یافت نمی شود که سرانجام به یک گفتگو ومذاکره راه نبرده و از آن طریق حل نشده باشد. از دگر سو، ریشه اکثر درگیری ها، بدفهمی ها و . . .

ادامه نوشته

امام محمدباقر(علیه السلام) و جدال های کلامی سیاسی عصر اموی

 

عصر اموی، دوران تبدیل شدن مناظره¬های کلامی نخستین در عهد خلفای راشدین، به جدال¬های کلامی سیاسی است. در این دوران جدال¬های کلامی سیاسی خاصی در میان گروه¬ها و مکاتبی همچون مرجئه، خوارج، معتزله، زیدیه و... است؛ جدال¬هایی که تأثیر بسزایی بر تحولات سیاسی اجتماعی این دوران داشت. امام باقر(علیه السلام) در این دوران با شرکت در مناظره¬ها و جدال¬های کلامی سیاسی این دوران از دو زاویه در فراهم ساختن زمینه¬های تأسیس و تدوین مکتب امامیه نقش ایفا نمودند. از سویی، فعالیت ها و مناظره های امام(علیه السلام) خصلتی کلامی داشت و مبانی و اصول مکتب امامیه را در کنار نقد مبانی و اصول کلامی دیگر مکاتب تدارک می نمود، از سوی دیگر با نقد دستگاه سیاسی حاکم و فکر سیاسی رایج، بنیانهای فکر سیاسی شیعه امامیه را ارائه می¬کرد. مقاله حاضر با گزارش جدال های کلامی سیاسی عصر اموی، تلاش امام باقر(علیه السلام) در قالب مناظره ها و . . . .

ادامه نوشته

ارکان و اصول یک گفتگوی استاندارد

 

بسیاری بر این باورند که صحبت کردن و گفتگو یک امکان بسیار ساده است وبرای استفاده از این امر بدیهی نیازی به آموزش و یادگیری نیست .در حالیکه بهتر است بدانیم در بسیاری از جوامع انجمن های گفتگو وجود دارند که به همین واسطه افراد مختلف با مناسبت های شغلی و یا حتی مردم عادی در سنین مختلف در کارگاه های گفتگو به آموزش و یادگیری اصول گفتگو می پردازند .چنانکه بسیاری از شخصیت های برجسته ی سیاسی در طول عمر خود حداقل دو دوره از این کارگاه ها و آموزش ها را پشت سر گذاشته اند.

در حالی به این امر مهم بی توجه هستیم که مهارت گفتگوی مناسب از پشتوانه ی علمی و فلسفی برخورداراست و بسیاری از موفقیت های ریز و درشت تحصیلی و کاری و خانوادگی می تواند به مهارت در گفتگو وابسته باشد چنان که به طور حتم در تجربه ی شخصی نیز بسیاری به این درک و باور رسیده اند که ریشه ی بسیاری از کدورت ها درارتباطات اجتماعی شان نداشتن چنین مهارتی است.
اما برای داشتن یک ارتباط موثر و . . . .

ادامه نوشته

هنر بیان

خوب سخن گفتن آموختنی است

در مورد سخنرانی در حضور جمع می‌توان گفت که این مهارت آموختنی است. بیشتر افرادی که امروز سخنرانان قابلی هستند، در گذشته حتی قادر نبودند در خلوت خود دعا کنند. بسیاری از افرادی که در جمع مخاطبان با اطمینان و آرامش‌خاطر حاضر می‌شوند و با سخنان دلنشین خود توجه همه را به خود جلب می‌کنند، روزی حتی از فکر اینکه در حضور جمع بایستاند و سخنرانی کنند نیز، وحشت داشتند!
سه عنصر سازنده پیام
آلبرت محرابیان اتاد دانشگاه UCLA در آمریکا یک سری مطالعات در زمینه ارتباط موثر انجام داد. وی به این نتیجه رسید که هر پیامی که منتقل می‌شود متشکل از سه بخش است:
1- کلمات
طبق اظهارات محرابیان، شگفت‌انگیز است اگر بدانید کلمات تنها 7‌درصد پیامی را که منتقل می‌شود، را تشکیل می‌دهند. البته، کلماتی که انتخاب می‌کنید از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند و باید آن‌ها را با دقت برگزینید. کلمات باید به ترتیبی مناسب کنار هم چیده شوند و از نظر ساختار دستور صحیح باشند.
2-آهنگ صدا
طبق محاسبه‌ی محرابیان، 38‌درصد پیام در نواخت و تاکیدی نهفته است که بر روی کلمات مختلف می‌شود. با ایجاد تغییر در تن‌صدا بصورت عمدی و   ....  ..

ادامه نوشته

باید های گفتاری وآداب سخن گفتن از دیدگاه قرآن

 

قرآن کریم ، کلام الهی و پیام آسمانی است که خداوند متعال جهت هدایت و سعادت انسان آنرا نازل فرمود ، کلامی است زیبا ، رسا ، پر مطلب و در اوج فصاحت و بلاغت که برای عوام و متخصیصان علوم ، پیام و درس آموزنده دارد تکرار آن ، ملال آور نیست و تفکر و تدبیر در آن ، چشمه های حکمت و اندیشه و طریق هدایت را در مسیر انسانیت قرار می دهد ، هم به گمشدگان وادی حیرت ، راه نجات و سعادت را نشان می دهد و هم به پویندگان طریق هدایت ، عزّت و شرافت می بخشد ، نه فروغ صحبتش به خاموشی می گراید و نه آموزه های حیات بخشش رنگ زوال و نابودی می پذیرد زیرا که : « انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون» (1)


ما قرآن را نازل کردیم و حفاظت از آن بر عهده ی خودمان است.

مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو ، نمیرد این سَبَق

من کتاب و معجزت را حافظم بیش و کم کن را زقرآن رافضم

از هراس و ترس کفار لعین دینت پنهان می شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد زماهی تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی (2)

قرآن کریم ، امانت پیامبر عظیم الشأن اسلام است که فرمود : انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی (3). لذا بر ما مسلمانان است که آن را پاس بداریم و امانت دار خوبی باشیم ، پاسداشت و امانتداری در قرائت آن ، نیکو نگه داری و حفظ حرمت آن ، حفظ آیات روح بخش کلام وحی ، تدبّر و تفکر در آن و عمل به دستورات الهی است که همه جزو وظایف مسلمانان و  ........

ادامه نوشته

تحلیلی از متانت گفتاری زبان قرآن در حوزه ی التذاذات جنسی

زبان قرآن را میتوان به سه معنای1 ـ زبان عربی، 2 ـ زبان عربی متناسب با اندیشه و زبان
مخاطب و 3 ـ زبان عربی متناسب با اندیشه و زبان مخاطب و هماهنگ با سیستم اندیشهوری
گوینده در نظر گرفت. کم و کیف متانت گفتاری زبان قرآن )به هر سه معنی( در حوزههای
پنجگانهی التذاذات جنسی )التذاذات قلبی، بصری، سمعی، لمسی و مقاربتی( قابل اثبات است.
کنایی بودن همهی تعابیر جنسی قرآن، صراحتگریزی قرآن در مقام تفهیم و احتراز قرآن از
واژگان متداول برخی از ادبای عرب و همچنین همخوانی زیرساختهای اندیشههای قرآنی
)در بخش جهانبینی و اخالق( با روش زبانی قرآن در اهمیت دادن به متانت گفتار، همگی
نشاندهندهیاین شیوهی اخالقی قرآن در نحوهی بیان مسائل و کاربرد تعابیر جنسی است. از
تحلیل ابعاد این متانت گفتاری میتوان به برخی از مؤلفههای راهبردی در زمینهی حاکمیت
پارادایم متانت گفتاری در سه قلمرو سیاستگذاریهای کالن، سیاستگذاریهای حوزهای
و منطقهای و حوزهی محاورات فردی و  ....    ....  

ادامه نوشته

نقش گفتمان در عمل اجتماعی


نقش گفتمان در عمل اجتماعی


«گفتمان» معمولاً به تمام پدیده های تقابل نمادین وارتباطات بین مردم، از طریق زبان نوشتاری یا گفتاری یا نشانه های دیداری اشاره می کند. بنابراین، می توانیم درباره گفتمان بشری، مطالعه گفتمان وغیره بحث و تحقیق نماییم. امروزه، معمولاً ازاین واژه بامعانی معمول تری استفاده می کنیم که شامل گفتمان نوشتاری است. البته، جایی که لازم است می توانیم گفتمان نوشتاری را متمایز از گفتمان گفتاری مشخص نماییم.

«گفتمان» گاهی اوقات در تقابل با «متن» استفاده می شود، جایی که «متن» به اطلاعات گفتاری یا نوشتاری واقعی، و «گفتمان» به تمامی کنشهای ارتباط، شامل تولید و درک نه لزوماً به طورکاملاً شفاهی اشاره می کند. مطالعه گفتمان، بررسی موضوعاتی نظیر بافت، اطلاعات پیش زمینه ای یا دانش تقسیم شده بین گوینده وشنونده را شامل می شود.

گفتمان مکرراً برای اشاره به ارتباط کلی استفاده شده است که در بافتهای موقعیتی خاص جای می گیرد. به عنوان مثال، می توانیم درباره گفتمان علمی، گفتمان قانونی، وغیره صحبت کنیم. گفتمان علمی شامل سخنرانی ها، گزارشهای تحقیقی، مباحث نظریه ای و   ...   ....   ...

ادامه نوشته

۱۲ اصل قرانی برای صحبت کردن

 

سخن گفتنی که مبنای آن زبان است و با زبان می توان زمینه های مثبت و منفی را برای رشد یا سقوط انسان فراهم نمود.
افرادی هستند که چند ساعت حرف می زنند ولی انسان هدف آنها را متوجه نمی شود. هدف باید مشخص باشد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، هنر چگونه حرف زدن در آیات و روایات امری است که به تناوب از آن یاد شده است. سخن گفتنی که مبنای آن زبان است و با زبان می توان زمینه های مثبت و منفی را برای رشد یا سقوط انسان فراهم نمود.

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی که جمع بندی و خلاصه گویی هایش در ترویج قرآن زبانزد خاص و عام است ویژگی های سخن خوب را بر اساس آیات قرآن اینگونه طبقه بندی می نمایند:

1-باید آگاهانه باشد ( لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏) پشت سر کلمه ای نروید که علم ندارد.چیزی که نمیداند رهایش کنید.

2- نرم باشد (قَوْلاً لَّیِّناً)، زبانش تیغ نداشته باشد.

3- حرفی که میزند خودش هم عمل کند (لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ) عمل کردن به این معنا نیست که تمام حرف ها را عمل کند، حداقل موردی عمل کند

مثلا اگر شخصی میخواهد نماز شب خوان باشد حتما نباید هر شب نماز شب بخواند ولی گاهی نمازشب بخواند.

4- منصفانه باشد ( وَإِذَا قُلْتُمْفَاعْدِلُوا) با انصاف حرف زند. اگر انتقادی انجام می شود آن شخص را له نکنیم و یا اگر تعریفی انجام میدهیم تا خدا بالایش نبریم.

افراط و تفریط نکنیم.اعتدال داشته باشیم.

5- حرفمان مستند باشد (قَوْلًا سَدِیدًا) منطقی حرف بزنیم.

6- ساده حرف بزنیم (قَوْلاً مَّیْسُورًا) پیچیده حرف زدن هنر نیست.روان حرف بزنیم.

7- کلام رسا باشد (قَوْلاً بَلِیغًا) حرف را همه بفهمند و مطلب مبهم نباشد.

8- زیبا باشد (قولوللناس حسنا) باهمه خوب صحبت کند و فرق قائل نباشد.

9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم (یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن) هر چیزی در جای خودش خوب است، زهرمار در دهان مار خوب است ولی در بیرون زهر است .آب دهان انسان در دهان انسان خوب است ولی در بیرون از دهان، توهین بحساب می آید. هر انگشتی در جای خودش، کارش عالی است. پس بهترین حرف را بزنید.

10-اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید (قولا معروفا) هنگام حرف زدن حرف های جدید از خودتان درست نکنید.و از کلمات عرفی استفاده کنید.

11- همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم (قولاً کریماً) برای همدیگر احترام قائل باشیم مخصوصا بین فرزند و پدر بسیار مهم است که فرزند پدر را با نام نیک صدا کند و پدر هم همینگونه باشد.

12-حرف زدن در جامعه خوب باشد تا بهشتی شویم (هدو الی الطیب من القول)اگر در جامعه حرف زدن خوب باشد ، ان جامعه بهشتی است .در جامعه بهشتی (الا قیلا سلاما سلاما) رواج دارد.ولی اگر در جامعه ای فحش باشد آن جامعه وارد جهنم می شود.

http://www.irinn.ir/

احکام فقهی و اخلاقی زبان


شروع درس اول
به نام آنكه ما را نام بخشيد                     زبان را در فصاحت كام بخشيد
ايجاد انگيزه
 امروز مي‌خواهيم در مورد موضوعي صحبت كنيم كه اميرالمؤمنين علي آن را اينچنين توصيف و تشبيه كردند: «جِرمش صغير وجُرمش كبير است.»
و نيز از روي دلسوزي به فرزندشان محمّد حنفيّه فرمودند:«فرزندم! بدان كه آن، همانند سگ درّنده‌اي است، ‌اگر آن را آزاد بگذاري تو و ديگران را زخمي خواهد كرد و نعمت را از تو دور كند و گناهان را به سوي تو مي‌آورد. آن را محكم نگهدار و او را زنداني كن و مواظب‌اش باش همانند نگهداري و مواظبت كسي كه طلا و نوشته‌هاي با ارزش خود را نگهداري مي‌كند،» حدس مي‌زنيد چه باشد؟
متن و محتوا
 دوستان، با توجّه به اين مطلب، سئوالاتي را كه از شما مي‌پرسم، جواب دهيد؟ من در ابتداي بحث، آيه‌اي از قرآن در مورد زبان مي‌گويم و از شما مي‌خواهم كه مطالب ديگر آن را شما كامل كنيد. (ضرب المثل،‌ پرسش،‌ حديث،‌ داستان،‌ لطيفه، سئوال و... )
 
قرآن كريم در سورة بقره مي‌فرمايد: قُولوا للنّاسِ حُسْناً مي‌توانيد آيه را ترجمه كنيد؟
آيا منظور از آية قُولُوا لِلنّاس حُسْناً اين است كه با مردم نيكو سخن بگوئيد يا اينكه سخن نيكو به مردم بگوييد؟ پاسخ: هر دو صحيح است، اما مفهوم دوّم نكته‌اي قابل توجّه دربر دارد. بنابر مفهوم اوّل، انسان بايد در روابط اجتماعي خود تعابير زننده و دور از نزاكت به كار نبرد، يعني با مردم حسن معاشرت داشته باشد و بنابر مفهوم دوّم بايد در معاشرت و برخورد، سخن نيك القا نمايد. يعني سخناني مطرح كند كه خطّ و جهت‌دهيِ صحيح و عبرت و پند در برداشته باشد و همة اقشار، ‌از هر عقيده و مكتبي، از سخنان او بهره گيرند. به عبارت ديگر، انسان وظيفه ندارد كه همه را راضي نگه داشته و با هر قشري آن هم با هر عقيده‌اي كه دارد، بسازد، ‌بلكه معاشرت او بايد جنبه تربيتي و سازندگي داشته باشد.
نكته‌هاي تفسيري آية مورد بحث
الف) احسان همراه با ادب و بدون منّت ارزش دارد.
ب) رابطة با خداوند در ميان رابطه با مردم مطرح است، لذا در ادامة آيه مي‌فرمايد: وأقيمُوا الصَّلوة
پيام‌هاي آيه
1. برخورد خوب نه تنها با مسلمانان و مؤمنان بلكه با همه مردم لازم است (للنّاسِ حُسْناً) 2. اگرچه به همه مردم نمي‌توان احسان كرد، ولي با همة مردم مي‌توان خوب سخن گفت. (قُولوا لِلنّاس حُسْنا).
حديث
قال رسول الله: «طُوبي لِمَن مَلِكَ لِسانَهُ»؛ خوشا به حال كسي كه اختيار زبانش را دارد.
هوش
حركت كردن زبان در حال نماز چه حكمي دارد؟
كلمه شناسي
حضرت موسي‌ را كليم­الله مي‌گويند يعني كسي كه با خدا سخن مي‌گويد (هم صحبت و هم سخن با خدا).
آداب
هنگام حرف زدن، دست طرف مقابلت را نگير و به شانه‌اش دست نزن، بايد مردم را با سخن گرفت نه با دست.
داستان
شخص بزرگواری به نام ابويوسف، يعقوب بن اسحاق معروف به ابن سكيّت فقيه بزرگ اهوازي‌، ‌شهيد ولايت است. او شاگرد امام جواد و امام هادي عليهما السّلام بوده و داراي 23 عنوان كتاب است. متوكّل عباسي او را ناگزير به معلّم بودن پسرانش (المعتزّ و المؤيّد) كرد. روزي به مناسبتي مجلس باشكوهي از طرف متوكّل تشكيل شد، ‌متوكّل از شيعه بودن ابن سكيّت اطّلاع داشت. از اين رو به او گفت: «‌اين دو پسرم (شاگردانت) را بيشتر دوست داري يا حسين و حسن عليهما السّلام را؟» جواب داد: «وَالله إنَّ قنبراً خادمُ عليَّ خيرٌ مِنكَ وَمِن إبنَتَيكَ؛ سوگند به خدا قنبر، غلام علي‌ از تو و پسرانت بهتر است.» متوكّل خشمگين شد و دستور داد، زبان‌اش را از پشت سرش بيرون بكشند و اينگونه به شهادت رسيد.
راه جلب محبوب
به سخن و گفتار طرف گفت‌ وگوي خود با دقّت گوش كن، تا پايان نرسانده جلو او را نگير، اگر با او موافق نبودي، بعد از تمام شدن سخنش به او بگو. هرچه با كنجكاوي بيشتري گوش كني مردم با دلخوشي بيشتري با تو به گفت و‌گو مي‌نشينند.
شوخي
امام رضا‌ فرمود: مرد عربي پيش رسول خدا‌ مي‌آمد و براي آن حضرت هديه مي‌آورد و همانجا مي‌گفت: «پول هديه مرا مرحمت كن.» رسول خدا‌ از زبان خوش اين اعرابي شاد مي‌شد و مي‌خنديد،‌ آن حضرت هر وقت غمناك مي‌شد، مي‌فرمود: «أعرابي چه شد؟ كاش مي‌آمد.»
سيره
رسول خدا‌ همواره هنگام سخن گفتن با كلام‌اش مردم را به هم نزديك مي‌نمود و از يكديگر متنفرّشان نمي‌كرد.
احكام
اگر كسي در نماز، سخن بي‌جا بگويد، بايد بعد از نماز، دو سجدة سهو انجام دهد.
لطيفه
شخصي به ديگري گفت: «‌بفرمائيد منزل ما،» آن شخص باورش شد و با خوشحالي گفت: «‌ميخ اسب خود را به كجا بكوبم.» گفت: «‌روي زبان من.»
شكل زبان
زبان‌ باز (چاپلوس) زبان بسته (كم‌رو، خاموش)،‌ زبان دراز (بي ادب)، دو زبان (منافق)،‌ زبان زد (مشهور)، زبان دراز (كسي كه مي‌تواند حرف خود را بزند)، زبان گنجشك (اسم درخت)،‌ چرب زبان،‌ نرم زبان، شيرين زبان، زبان ريزي، زبان‌مار،‌ زبان بسته،‌ خوش زبان، بي زبان، بد زبان، زخم زبان، زبان زرگري، زبان مادري، زبان بي‌زباني، زبان برّه،‌كه از اين نكته‌ها براي استفادة اخلاقي مي‌توان بهره برد.
سئوال
نام سه تن از شيعيان راستين كه زبانشان در راه اسلام بريده شد چيست؟ جواب: 1. ميثم تمّار به دست معاويه 2. ابن سكيّت به دست متوكّل عباسي 3. رشيد هجري، به دست عبيدالله بن زياد
ضرب المثل
يك كلمه بگو، يك كلمه بشنو يا با زبان خوش، مار‌ را از لانه بيرون مي‌كنند.
معمّا
تنها عضو بدن كه هرگز درد نمي‌گيرد، كدام است؟ زبان
روايت
امام معصوم‌: «‌شخصيّت هر كسي زير زبانش، پنهان است.»
خاطره
دوستي مي‌گفت: اوّلين‌بار كه جلو دوربين و پشت بلندگو رفتم، بعد از خواندن متني در خصوص تبريك نيمه شعبان و اعلام برنامه،‌ به جاي گفتن كلمة تكبير (تا مردم الله اكبر بگويند)، گفتم: تبريك
خوش زبان
به شخص پرخوري گفتند: «‌از آيات قرآن كريم كدام را بيشتر دوست داري؟» گفت: مالَكُم أن لا تَأكُلُوا؛ شما را چه مي‌شود كه نمي‌خوريد؟» گفتند: «كدام دستور قرآن را بيشتر عمل مي‌كني؟» گفت: كُلُوا وَاشرَبُوا؛ «بخوريد و بياشاميد.» گفتند: «كدام دعاي قرآن را همواره مي‌خواني؟» گفت: رَبّنا أنزِلْ عَلَينا مائدةًَ مِنَ السَّمآءِ؛ اي پروردگار ما، سفره طعامي از آسمان براي ما بفرست،» گفتند: «‌تجربه پرخوريت در اين مدّت عمر چيست؟»گفت: «نه چندان بخور كه از كامت بر آيد نه چندان كه از ضعف جانت بر آيد.»
خصوصيّت
بهترين و بدترين عضو بدن، زبان است.
پيام اعضا
قال علي بن الحسين‌: «حَقُّ اللِّسانِ... اَلْبرُّ بِالنّاسِ وَ حُسْنُ القَولِ فِيهِمْ».
امام سجّاد‌ مي‌فرمايند:
«(از جمله) حقوق زبان، نيكي كردن به مردم و نيكو سخن گفتن در ميان آنان است.»
طنز
گدائي به درِ خانه‌اي رفت. صاحبخانه تا او را ديد به مش غلام رو كرد و گفت: «‌به مش رجب بگو كه به مش قنبر بگويد كه به حبيب آقا بگويد كه به آقا ظفر بگويد كه به گدا بگويد چيزي در خانه نيست». گدا هم تا اين جمله را شنيد، سرش را بالا برد و گفت: «‌خدايا به جبرئيل بگو كه به ميكائيل بگويد كه به اسرافيل بگويد كه به عزرائيل بگويد كه جان صاحب‌خانه را بگيرد.»
موعظه
شخصي خدمت رسول خدا‌ رسيد. پيامبر‌ به او فرمود: «‌نمي‌خواهي تو را راهنمايي كنم تا خدا به وسيلة آن تو را به بهشت برد؟» عرض كرد: «‌بلي يا رسول‌الله،» فرمود: «‌از آنچه خدا به تو داده به ديگران بده،» عرض كرد: اگر خود، نيازمندتر باشم چه كنم؟» فرمود: « مظلومي را ياري كن.» عرض كرد: «‌اگر خود مظلوم‌تر و ناتوان‌تر باشم چه كنم؟» فرمود: «شخص نادان را راهنمايي كن.»  فرمود: «فَاصْمُت لِسانَكَ الا مِن خَير»؛« زبانت را جز در موارد خير، خاموش (و كنترل) كن. آيا دوست نداري كه يكي از اين خصال را داشته باشي و تو را به بهشت ببرد؟»
مزاح
شخصي ايستاده بود و نماز مي‌خواند، شخص ديگري وارد شد و زبان تعريف و تمجيد گشود: «به‌به چه نمازي، ‌چه نماز خوب و با صلابتي»‌، ‌شخص نمازگزار تا چنين شنيد در بين نماز زبان گشود و گفت: «البته روزه هم هستم.»
گفتگوي اعضاي بدن با زبان
در هر روز، اوّل صبح همه اعضاي بدن رو به زبان كرده،‌ مي‌گويند: «تو را به خداوند بزرگ قسم مي‌دهيم كه ما را به گناه و عذاب نيندازي، از خدا بترس، زيرا اگر تو راست باشي، همه ما سالم مي‌مانيم و اگر تو كج باشي همه ما را به خطر مي‌اندازي.»
نصيحت
شخصي نزد پيامبر اكرم‌ آمد و گفت: «‌اي پيامبر خدا مرا نصيحت كن.» حضرت فرمود: «برو زبانت را نگهدار!»‌ آن شخص بار ديگر گفت: «اي پيامبر خدا، باز مرا نصحيت كن». حضرت همچنان فرمود: «برو زبانت را نگهدار!» مرتبه سوم گفت: «اي پيامبر خدا، مرا نصحيت كن.» حضرت در مرتبه سوّم هم فرمود: «واي بر تو اي مرد، مردم به جهنّم ريخته نمي‌شوند مگر به وسيلة گناهاني كه زبانشان آن‌ها را جمع كرده است. اگر خداوند بخواهد به كسي خوبي كند، او را در نگهداري زبانش از زياد سخن گفتن كمك مي‌كند.»
ريشه يابي
ريشة اكثر گناهان، زبان است،‌ 40 گناه زبان عبارتند از:
1. تهمت زدن 2. عيبجوئي از ديگران 3. طعنه زدن 4. دروغ گفتن 5. زخم زبان زدن 6. آبرو ريزي 7. خشونت در گفتار 8. دل شكستن 9. سرزنش بي‌جا 10. قسم دروغ 11. تملّق و چاپلوسي 12. كبر در گفتار 13. نهي از منكر نكردن 14. بدعت در دين 15. حكم ناحق 16. رنجاندن مردم 17. اظهار حسد و بخل 18. سخن چيني 19. بد خلقي 20. تصديق كفر و شرك 21. بد زباني در معاشرت 22. غيبت 23. شايعه پراكني 24. فحش و ناسزا 25. فاش كردن اسرار مردم 26. نا‌اميد كردن 27. به نام بد صدا كردن 28. شوخي با نامحرم 29. ريا در گفتار 30. امر به منكر كردن 31. مزاح زياد 32. مسخره كردن ديگران 33. تحريف مسائل ديني 34. شهادت ناحق 35. وعدة دروغ 36. خبر را نداشتن و گفتن(شايعه پراکنی) 37. با مكر و حيله سخن گفتن 38. لعنت كردن مردم 39. تحقير كردن ديگران 40. تقليد صداي كسي براي مسخره كردن او.
تنوّع
دوستان، 40 گناه در مورد زبان شمرده شده دو نفر از عزيزان پاي تخته بيايند و هر كه در مدّت زمان 1 دقيقه تعداد بيشتري از گناهان زبان را بنويسد برنده است و نمره دارد.
تكليف
 از امروز هر فردي سعي كند يكي از گناهان زبان را كه در خود مي‌بيند ترك نمايد.
دعا
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی . وَيسِّرْ لِی أَمْرِی . وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی . يفْقَهُوا قَوْلِی؛ پروردگارا به من شرح صدر عطا فرما، و كار مرا آسان گردان و عقده را از زبانم بگشا تا مردم سخنم را فهم كرده و بپذيرند.

 
 
شروع درس دوم
از ازل چون سقف اين كاخِ زبرجد ساختند                  بام ايوانش بلند از نام احمد ساختند
ايجاد انگيزه
دو نفر از اصحاب رسول الله رفيقشان سلمان را خدمت پيامبر فرستاده بودند تا غذايي از آن حضرت گرفته و برايشان بياورد، پيامبر، سلمان را به سراغ اسامه بن زيد كه مسئول بيت المال بود فرستاد. اسامه گفت: «‌الان چيزي ندارم» سلمان برگشت و ماجرا را نقل كرد آن دو نفر گفتند: «‌اسامه بخل ورزيد.» آن‌ها در مورد سلمان هم گفتند: «‌اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پرآبي) بفرستيم، آب آن فروكش خواهد كرد.» پس خودشان به راه افتادند تا به نزد اسامه بيايند و در مورد موضوع تجسّس كنند،‌ پيامبر آن- ها را ديد و فرمود: «‌من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مي‌بينم!» عرض كردند: «‌اي رسول خدا، ما امروز مطلقاً گوشت نخورديم!» فرمود: «‌آري گوشت سلمان و اسامه را مي‌خورديد.»
متن و محتوا
 در اينجا بود كه آيه نازل شد وَلَا يغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ؛ و هيچ يك از شما ديگري را غيبت نکند، آيا كسي از شما دوست دارد گوشت برادر خود را بخورد به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد.»
علّت تشبيه
دوستان، به نظر شما چرا قرآن، غيبت را  اينگونه تشبيه كرده؟ جواب:1. مرده،‌ روح ندارد تا از خود دفاع كند و شخصي هم كه مورد غيبت قرار مي‌گيرد، حضور ندارد تا از خود دفاع نمايد. 2. غيبت، ريختن آبرو است و آبرو كه رفت،‌ قابل جبران نيست، ‌همانگونه كه گوشت مرده، اگر كنده شود قابل جبران نيست. 3. گوشت به تدريج رشد مي‌كند ولي يكباره خورده مي‌شود،‌ آبرو هم به تدريج بدست می‌آيد ولي غيبت كننده يكباره آن را مي‌ريزد.
يك وقت انسان، يك عمر تلاش كرده و آبروئي بدست مي‌آورد ولي با يك غيبت، حالا چه از سر خوشي يا جدّي، نتيجه زحمات آن همه سال از بين مي‌رود.
تعريف فقهي غيبت چيست؟
«غيبت يعني تفهيم عيب پنهاني مؤمن در غياب وي».
نكات راجع به اين تعريف
1. تفهيم: چه با زبان اشاره چه با كنايه چه با چشم، همه اين‌ها را شامل مي‌شود. 2. بايد عيب باشد: وگرنه غيبت را شامل نمي‌شود و فرقي نمي‌كند عيب در نسب، در بدن، در شخصيّت، در افعال، و در اقوال‌اش باشد. 3. پنهاني باشد: اگر آشكارا گناهي انجام دهد و مخاطب آن را ببيند، غيبت را شامل نمي‌شود. 4. اگر غيبت غير مؤمن (يعني غير شيعه) كند، غيبت را شامل نمي‌شود 5. در غياب وي باشد: پس اگر آشكارا و جلويِ او مطلبي گفتيم غيبت را شامل نمي‌شود.
 
 
تذّكر: اگر خصوصيتی خارج از قيود ذكر شده باشد، غيبت محسوب نمی‌گردد ولي شايد عناوين ديگر مثل استهزاء و ... را شامل شود.
اما دوستان: مي‌دانيد چرا بعضي وقت‌ها دست به غيبت مي‌زنيم؟
انگيزه‌هاي اصلي غيبت چيست؟
1. حسادت: مثلاً طرف را مي‌بيند، دستش يك گوشي نوكياي جديد گرفته‌، به او حسادت مي­كند و پشت سرش مي‌گويد معلوم نيست آن را از كجا آورده! (البته مشورت‌هاي خاص)
2. عصبانيّت: مثلاً زنگ ورزش بوده توي مسابقه فوتبال به تيم مقابل باختند و بعداً كه دور هم جمع مي‌شوند چون از اين باخت عصباني هستند شروع مي‌كنند به بد گفتن بچه‌هاي تيم مقابل.
3. مسخره كردن: يكي از همكلاسي‌هايتان عيبي در بدن او وجود دارد شما شروع به گفتن عيب او مي‌كنيد.
4. هم سويي: طرف مي‌بيند ديگران از شخصي بدگوئي مي‌كنند براي اينكه كم نياورد و حرفي گفته باشد، شروع به همكاري مي‌كند غافل از آنكه طبق روايات، غضب نقد و قطعي خدا را مي‌خرد به اميّد محبوبيّت احتمالي نزد دوستان؛ بدانيد كه برتري دادن رضاي مردم بر رضاي خداوند، بزرگترين خسارت است.
اثرات دنيوي و اخروي غيبت
غيبت داراي اثرات دنيوي و اخروي است كه از جمله آثار دنيوي آن، پيدا شدن كينه، و از بين رفتن اعتماد و ايجاد اختلاف و فتنه در بين مردم و كنار زدن افراد مفيد جامعه است و از آثار اخروي آن اين است كه سبب از بين رفتن حسنات و خوبي‌ها مي‌شود. مثل اين روايت پيامبر‌ كه فرمودند: «‌در قيامت، هنگامي كه نامه اعمال انسان به عدّه‌اي داده مي‌شود، مي‌گويند، چرا كارهاي خوب ما در آن ثبت نشده است؟ به آن‌ها گفته مي‌‌شود؛‌ خداوند نه چيزي را كم مي‌كند و نه آن را فراموش مي‌كند، بلكه كارهاي خوب شما به خاطر غيبتي كه كرده‌ايد از بين رفته است. در مقابل، ‌افراد ديگري هستند كه كارهاي نيك فراواني در نامه عمل خود مي‌بينند و گمان مي‌كنند كه اين پرونده از آنان نيست و آن‌ها مي‌گويند بواسطة غيبت كردن نيكي‌هاي كسي كه از شما غيبت كرده براي شما ثبت شده است.»
موارد جواز غيبت
در مواردي، غيبت كردن، جايز است که به بعضي از موارد آن اشاره مي‌كنيم:
1. در مقام مشورت: يعني اگر شخصي درباره ديگري مشورت خواست، ما مي‌توانيم عيب‌هاي كسي كه مورد مشورت است را به مشورت كننده بگوئيم.
2. برای ردّ عقيدۀ باطلِ اشخاصي كه باعث انحراف مردم می­شوند، تا مبادا مردم دنباله‌رو آنان شوند.
3. براي گواهي دادن بر ضد خلافكار نزد قاضي؛ همانگونه كه براي ردّ ادّعاهاي نابجا بايد حقيقت را گفت.
4. براي رد گواهيِ شاهدي كه مورد اطمينان نيست.
5. براي اظهار مظلوميت: بيان كردن ظلم ظالمی مانعي ندارد.
6. كسي كه بدون حيا و آشكارا گناه مي‌كند غيبت ندارد.
7. براي تقيّه يا ردّ ادّعاهاي پوچ، غيبت مانعي ندارد. مثلاً مي‌گويد: من مجتهدم، دكترم، ‌سيّد هستم و مي‌دانيم كه او اهل اين صفات نيست، ‌جايز است به مردم‌، آگاهي دهيم كه او اهل اين صفات نيست.
خطرات غيبت
در غيبت كردن‌، گناهان ديگري نيز نهفته است. 1. اشاعه‌ی فحشاء:‌ نشر دادن بدي‌هاي مردم،‌ حتي علاقه به نشر آن عذابي دردناك دارد. 2. تحقير و خوار كردن مؤمن‌ 3.سخن چيني 4. جنگ و فتنه انگيزي.
توبه غيبت كننده
اما در مورد حلاليت طلبيدن و توبه در غيبت، دو نظريه در بين فقهاء وجود دارد. گروهي غيبت را حقّ الله مي‌دانند و گروهي غيبت را حقّ الناس مي‌خوانند‌. در صورت اوّل ابتدا توبه و سپس حلاليت طلبيدن احتياج است. و در صورت دوّم در ابتدا حلاليت طلبيدن (البته در صورت نداشتن مفسده) اگر نشد، استغفار و توبه براي غيبت شونده.
 
تنوّع
 خوب دوستان، از دو نفر مي‌خواهم كه تشريف بياورند و مسابقه‌اي را اجرا كنيم، اين مسابقه در مورد  غيبت است كه سئوالي مطرح مي‌كنم و فرد بايد بگويد، بله يا خير كه در صورت غيبت بودن‌، بله و در صورت غيبت نبودن، خير بگويد.
1. بيان آشكار نقص جسمي فردي ميان جمع؟ 
2. بيان اشاره‌اي عيب كافري در غياب او‌؟ 
3. بيان شراب خواري شيعه‌اي به طوري که نفهمند؟
4. در نامه‌اي عينكي بودنِ دوستم را به دوست ديگرم بگويم؟ 
5. بيان گناه علني فردي به ديگران در غياب او؟
6. براي استغاثه، هر عيب پنهاني ظالم را گفتن؟
7. در موقع مشورت خواهي، عيب مؤمني را بگويد؟ 
8. با اشارۀ دست، بي‌ادبي فردي را بيان كند؟
9.با كنايه نسبت بد، به مؤمني در حضور فردي گفتن، در حالي كه پنهاني و در غياب او باشد؟ 
10. براي جلوگيري از گمراهي افراد، عيب پنهان فردي را بيان كند؟
جواب سوالات تنوع:1.خير 2.خير 3.بلی 4.خير 5.خير 6.خير 7.خير 8.بلی 9.بلی 10.خير
تكليف
 تلاش كنيم هر روز يك غيبت را در زندگي خود ترك كنيم.
دعا
 «اللّهمَّ صَلِّ عَلي محمّدٍ وَ آل محمّدٍ ... وَ أُخالِفَ مَنِ اغتابَني إِلي حُسنِ الذِّكرِ؛ خدايا بر محمّد و آل پاكش درود فرست ... بارالها از تو مي‌خواهم از كسي كه از من غيبت نموده به نيكي ياد كنم.»

 
 
شروع درس سوم
به نام آنكه گل را رنگ و بو داد     ز شبنم لاله‌ها را آبرو داد
ايجاد انگيزه
 روزي پيامبر اكرم‌ با يكي از اصحاب كنار هم نشسته بودند، در اين موقع شخصي آمد و به آن صحابه دشنام داد،‌ پيامبر اكرم‌ ساكت و آرام نظاره‌گر بود، وقتي شخص دشنام دهنده ساكت شد، آن صحابه هم به دفاع از خود به جواب گوئي و دشنام دادنِ به او پرداخت، همين كه او زبان به ناسزا‌گوئي باز كرد رسول خدا‌ از جاي برخاست تا از نزد ايشان دور شود.
وقتي كه پيامبر‌‌ از جاي خود بلند می­شد به آن صحابه گفت: «‌در آن وقت كه آن شخص به تو دشنام مي‌داد فرشته‌اي از جانب خداوند به دفاع از تو جواب‌گويِ تو بود، اما همينكه تو شروع به ناسزاگوئي كردي، آن فرشته، شما را ترك كرده و از نزد شما دور شد و به جاي او شيطان آمد.»
 متن و محتوا
 چقدر زشت است فرد اينقدر بي‌ظرفيت باشد كه تا عصباني مي‌شود هرچه از دهانش بيرون مي‌آيد بگويد و نتواند خود را كنترل كند. آيا به بعضي افراد در هنگامي كه فوتبال بازي مي‌كنند توجّه كرده‌ايد؟ خدا نكند زمانيكه مي‌خواهند گل بزنند كسي به آن‌ها تنه يا پشت پا بزند، ديگر هر چه از دهانش بيرون بيايد مي‌گويد. در حاليكه خداوند بد زباني و هرزه‌گويي را دوست ندارد، زيرا پيامبر اكرم  فرمود: «إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الفُحشَ وَ التَّفَحُّشَ؛ خدا شخص بد زبان و ناسزا دهنده را دوست ندارد» و در جاي ديگر مي‌فرمايد: «إِنَّ اللهَ يُبغِضُ الفاحِشَ المُتَفَحِّشَ؛ خداوند شخص بد زبان و ناسزا دهنده را دشمن مي‌دارد.»
دشنام در فتاوا
اما از لحاظ فقهی، دشنام جنسي، حرام است. از مراجع تقليد سئوال كرده‌اند كه فحاشي و ناسزاگوئي نسبت به يكديگر چه حكمي دارد؟
آيت الله خامنه‌اي: فحاشي جايز نيست.
آيت الله تبريزي: فحاشي و سباب مؤمن حرام است.
آيت الله مكارم شيرازي: سخنان ركيك و فحاشي شايسته انسان مؤمن نيست و در بسياري از موارد مصداق محرّمات است.
آيت الله سيستاني: اگر فحاشي و ناسزاگويي به مؤمن باشد جايز نيست.
حتي در بعضي موارد، مجازات تعزير دارد و در بعضي موارد حدّ قذف (80 تازيانه)‌كه بوسيله‌ی حاكم شرع انجام مي‌شود. زيرا از محضر آيت الله مكارم شيرازي سئوال كردند: «مردي كه دشنام خواهر و مادر به زنش مي‌دهد چه حكمي دارد؟» فرمودند: «دشنام دادن به ديگران در بعضي موارد مجازات تعزير دارد و در بعضي موارد حدّ قذف (80 تازيانه) كه بوسيله حاكم شرع انجام مي‌شود».
اما دوستان، ناسزاگويان نه تنها در آخرت بلكه در همين دنيا عواقب بدي در انتظارشان است.
عاقبت فحّاشي
ابن مقفّع، فردي تيز‌هوش و دانشمند بود و بعضي از كتاب‌هاي علمي را به زبان عربي ترجمه كرد. برتري هوش و فضل، ‌او را مغرور كرد و در برخوردهاي اجتماعي، ديگران را تحقير مي‌نمود و گاهي با زبان،‌ مطالب ركيك مي‌گفت. از كساني كه مورد تعرّض او قرار گرفت سفيان بن معاويه بود كه از طرف منصور دوانيقی دومين خليفه عبّاسي، فرمانداري بصره را بعهده داشت، سفيان، بيني بزرگ و ناموزوني داشت، هرگاه ابن مقفّع به فرمانداري مي‌آمد، با صداي بلند مي‌گفت: «سلام بر شما دو تا» (يكي او يكي دماغ بزرگش) و گاهي سفيان را به نام مادرش تحقير مي‌كرد‌. روزي در حضور مردم با صداي بلند گفت: «اي پسر زن شهوت پرست!» و در مجالسی ديگر با اهانت و ناسزاهاي مختلف او را مي‌آزرد. ‌سفيان منتظر روزی بود که تلافي كند، تا اينكه عبدالله بن علي بر برادر‌زادۀ خود منصور دواينقي خروج كرد. منصور، ابومسلم خراساني را به بصره مأمور دفع او نمود و مسلم پيروز شد و عبدالله فرار كرد و نزد (سليمان و عيسي) برادران خود پناهنده شد. آنان شفاعت خواهي كردند و منصور هم پذيرفت كه از گناهش در گذرد، عموهاي منصور به بصره بازگشتند و نزد ابن مقفّع رفتند تا امان نامه‌اي بنويسند! او با غروري كه داشت در امان نامه نوشت (اگر منصور دوانيقي به عموي خود عبدالله بن علي مكر كند و آزاري برساند،‌ اموالش وقف مردم، بندگانش آزاد و مسلمانان از بيعت او آزاد مي‌باشند). چون امان نامه را براي امضاء نزد منصور بردند، سخت ناراحت شد، امان‌ نامه را امضاء نكرد و محرمانه خواست نويسنده او را به قتل برساند. سفيان، فرماندار بصره كه از مدّت‌ها از زبان بد ابن مقفَّع به تنگ آمده بود، ‌دستور داد او را به اطاقی بردند و خود آمد و گفت: «‌يادت هست چه ناسزاها و نسبت‌ها  به مادرم و خودم دادي؟» آنگاه دستور داد، تنوري گداختند و ابن مقّفعِ سي و شش ساله را به دستور منصور دوانيقي در آتش انداختند و از بين بردند.
تنوّع
 او كيست؟
او كه محمّد‌ حسين نام داشت، ‌امين مردم، دوستدار واقعي اهل بيت آذر بيان، نداي او نداي توحيد،‌ نويسندۀ تفسير مهمّي از قرآن، شاگرد استاد عظيمي چون آيت الله سيّد‌علي قاضي، ‌تربيت كنندۀ شاگردان مهمّي چون شهيد بهشتي و شهيد مطهرّي، عاشق قرآن.
او روزي با دانشجوياني برخورد كرد که داشتند يک فرمول رياضی را حل می­کردند، از آنان خواست که اجازه بدهيد به شما کمک کنم، آن‌ها به او خنديدند، ‌گفتند: «آخه تو چی بلدي!» ولي او با تواضعي عجيب گفت: امتحان كنيد‌»آنان كاغذ را به او دادند و او فرمول را در چند لحظه حل نمود،‌ تعجّب كردند، با او دوست شدند، او گفت: «حال اين فرمول را حل كنيد،»‌ هيچكدام نتوانستند، پيش استادشان بردند، استادشان هم نتوانست حل كند. روزي در كوچه‌هاي قم به طرفي حركت مي‌كرد.‌ كسي او را زياد نمي‌شناخت، اعجوبه زمان، لباس كهنه با ظاهری عامّي، دوچرخه سواري با سرعت به او زد (تصادف كرد)، او را به سمتي پرتاب كرد، با اينكه حق با ايشان بود ولي دوچرخه سوار جلو آمد و حسابي به ايشان فحش و ناسزا گفت،‌ داد بر سرش كشيد،‌ اما او با نهايت تواضع،‌ فقط به او نگاه مي‌كرد، فكر مي‌كنيد او چه فردي بود، او كسي نيست جز علّامه‌ی طباطبائي صاحب تفسير الميزان.
تكليف
 از اين به بعد هركس به ما فحش داد قول بده براي خدا جوابش را ندهيم.
دعا
«اللهَّم صَلَّ عَلي محمّدٍ وَ آلِهِ ... وَ تَكذِيباً لِمَن قَصَبَني؛ بار خدايا بر محمّد و آلش درود فرست ... و در برابر كسي كه من دشنام دهد تكذيب عطا كن.»

 
 
شروع درس چهارم
به نام آن که جان را فكر آموخت               چراغ دل به نور جان بر افروخت
ايجاد انگيزه
امروز در مورد افرادي مي‌خواهيم صحبت كنيم كه در روز قيامت عذاب‌هاي ويژه دارند و در آستانه پرتگاه و خواري هستند، اين افراد بواسطه‌ی حقارتي كه دارند دست به اين گناه زده و كم‌كم دچار فراموشي مي‌شوند و روزيِ آن‌ها در صورت تكرار و عدم پشيماني كم مي‌گردد و به تدريج اعتماد به آن‌ها کاهش می­يابد.
امام علي‌ در مورد چنين افرادي فرمودند: «‌او با اين گناه‌اش سه چيز را بدست مي‌آورد:
«سَخَطَ اللهُ عَلَيهِ، وَ استِهانَةَ النّاسِ بِه وَ مَقتَ المَلآئِكةَ لَهُ؛ 1. خشم خدا را نسبت به خود 2. نگاه تحقير آميز مردم را نسبت به خود 3. دشمني فرشتگان را نسبت به خود.»
حدس مي‌زنيد كه اين فرد چه گناهي را انجام مي‌دهد؟ اگر مي‌خواهيد شما را بيشتر راهنمايي كنم به اين حديث زيبا از امام حسن عسگري‌ توجّه نمايد: «همه پليدي‌ها در يك خانه نهاده شده و كليد آن ... قرار داده شده است.»
متن و محتوا
 بله، آن فردِ درغگويي است كه گناهش دروغ بستن و عادتش به اين عمل زشت مي‌باشد.
دروغ از حرام‌هاي الهي است كه از انسان، شخصّيتي كاذب و وارونه ساخته و اعتبار او را از بين مي‌برد و اعتماد عمومي را سُست مي‌كند، ولي چون دروغ كار آساني است و مايه‌ی زيادي نمي‌خواهد، متأسفانه بعضي از مردم به گمان آنكه زودتر به مقصد برسند به آن متوسّل مي‌شوند و بدين منظور آسمان و ريسمان را به هم مي‌بافند و چه بسا در يك روز، ده‌ها دروغ مي‌گويند و نقطه اوج فاجعه آنجاست كه اينگونه افراد، نسبت به بازتاب‌هايِ منفي و عواقب شوم آن در زندگي فردي و اجتماعي نمي‌انديشند و دروغ را به حساب زرنگي و زيركي مي‌گذارند و راستگويان را افرادي بي‌عرضه و بي‌سياست مي‌پندارند، ولي آن‌ها از اين نكته مهم غافلند كه دروغ‌پردازي بر خلاف فطرت پاك و شخصيّت والاي انساني است. نمي‌دانند كه دروغ، دشمني و ستيزه‌جوئي با خداست و بر خلاف فلسفه آفرينشِ پرودگار می‌باشد.
اما معناي دروغ چيست؟ دروغ يعني خبر دادن بر خلاف واقع و فرقي نمي‌كند در حرام بودنش بين اينكه جدّي باشد يا شوخي. مثلاً استاد رياضي يك تمرين داده كه بايد حل كند، جلسه بعد مي‌شود و او تكليف را انجام نداده­ است، وقتي استاد از او دليل مي‌خواهد، می‌گويد: «ديشب تب شديد داشتم نتوانستم حل كنم» در حاليكه واقعيّت اينچنين نبود. يا شبي با دوستان به پارك رفته و دير وقت به خانه باز‌گشته، وقتي كه علّت تأخير را مي‌پرسند، جرياني را سرهم می­کند كه خلاف واقع است. يا زماني كه با تأخير به مدرسه مي‌رود و در جواب ناظم علّت تأخير را خلاف واقع می‌گويد، اين‌ها حرام است.
سپس بطور كلّي
يك موقع خبر دروغ، جدّي است و مخاطب بصورت جدّي تلقّي مي‌كند  حرام است
مثلاً فردی به صورت جدی به ديگری می‌گويد: ديروز يک تصادف وحشتناکی کردم که به پرسی طرف مقابل باورش می‌شود هر چند بعد بگويد آقا باورت نشه شوخی کردم، اين دروغ و حرام است. 
يك موقع خبر دروغ، غير جدّي است و مخاطب بصورت جدّي تلقّي مي‌كند حرام است.
مثلاً فردی به طور شوخی به دیگری می‌گويد: ديروز تصادفی وحشتناک کردم ولی طرف مقابل سخن شوخی او را جدی تصور کند. اين حرام است.
يك موقع خبر دروغ، غير جدّي است و مخاطب بصورت غير جدّي تلقّي مي‌كند جايز است ولی مکروه است.
مثلاً فردی به شوخی بگويد: من امروز يک ماشين کاديلاک خريدم طرف مقابل هم می‌داند که اين شوخی می‌کند زيرا اين ثروت را برای خريد اين ماشين گران قيمت ندارد. اين شوخی جايز است ولی مکروه.
تعارفات و دروغ
متأسفانه يكي از گناهاني كه بسياري از افراد به آن مبتلا هستند تعارفات معمول می‌باشد كه از حقيقت عاري و شائبه دروغ در آن مشهود است. مثلاً با اينكه به خوردن غذا و آشاميدن ميل دارد، هنگامي كه ميزبان، چيزي به او عرضه مي‌دارد، اظهار بي‌ميلي مي‌كند و همچنين با اينكه نسبت به شخصي علاقه قلبي ندارد، آنقدر اظهار محبّت و اخلاص‌ مي‌كند كه گاهي مطلب بر خود گوينده نيز مشتبه مي‌شود. اين‌ها در شريعت مقدس گناه و حرام است.
از اسماء بنت عميس نقل شده است كه در شب زفاف عايشه،‌ من با عدّه‌اي از بانوان، او را به حضور رسول‌ همراهي مي‌كرديم، آنگاه كه به حضور رسول خدا‌ شرفياب شديم،‌ پيامبر اكرم‌ ظرف شيري به عايشه داد، عاشيه از روي شرم از گرفتن آن امتناع نمود. من به او گفتم، دست رسول خدا را رد مكن و ظرف شير را بگير،‌ با شرمند‌گي ظرف را گرفت و قدري از آن نوشيد.
پس رسول خدا‌ به من فرمود: «ظرف شير را به زناني كه همراه تو هستند بده تا از آن بياشامند.» زن‌ها خجالت كشيدند و با اينكه ميل داشتند، گفتند: «ميل نداريم،» رسول خدا‌ فرمود: «ميان گرسنگي و دروغ جمع نكنيد و شما كه ميل داريد چرا دروغ مي‌گوئيد؟» اسماء مي‌گويد: خدمت آن حضرت عرض كردم: «يا رسول الله؛ اگر به چيزي كه ميل داريم اظهار بي‌ميلي كنيم دروغ گفته‌ايم؟» فرمود: «‌دروغ هر چند كوچك باشد در نامه عمل نوشته مي‌شود.»
راهكارهاي ترك دروغ
حالا شايد بپرسيد فردي كه تا حالا دروغ مي‌گفته،‌ اكنون مي‌خواهد اين عمل زشت را ترك نمايد بايد چكار كند؟ اوّلاً: بايد از دروغ‌هاي كوچك بپرهيزد، چون همين دروغ‌هاي كوچك است كه باعث جرأت پيدا كردن بر دروغ‌هاي بزرگ مي‌شود « تخم مرغ دزد، شتر دزد مي‌شود». كه در روايتي همين مطلب را گوشزد نموده است. امام باقر‌ فرمود، كه امام سجّاد‌ به فرزندان خود توصيه مي‌فرمود: «‌از دروغ بپرهيزيد،‌ خواه كوچك باشد خواه بزرگ، زيرا دروغ كوچك انسان را دلير مي‌كند كه از دروغ‌هاي بزرگ نهراسد.»
ثانياً: از دروغ شوخي هم دوري كنيد زيرا رسول خدا‌ در وصاياي خود به ابوذر فرمود: «‌اي اباذر، كسي كه در مجلسي سخن بگويد براي اين كه اهل آن مجلس را بخنداند در جهنّم سقوط مي‌كند تا آنجا كه گويي از آسمان به زمين سقوط كرده است.» سپس فرمود: «ای اباذر، واي به حال كسي كه سخن دروغ بگويد تا مردم را بخنداند. واي بر او، واي بر او.»
دروغ مصلحتي
اما دوستان، عدّه‌اي ديگر هر دروغي كه مي‌خواهند مي‌گويند و با تفكّر مصلحتي بودن، آن را توجيه مي‌كنند در حاليكه مجوزات دروغ فقط منحصر به موارد خاص و جايگاه خاص مي‌باشد.
1. دفع ضرر از خود يا ديگري 2. اصلاح بين مؤمنين، البته دروغ گفتن در اين موارد را هم بعضي از علما به شرطِ عدم امكان توريه دانسته‌اند. يعني تا جائيكه مي‌تواند توريه كند و باز هم از دروغ بپرهيزد.
توريه
شايد بپرسيد توريه چيست؟ توريه يعني ارادۀ معناي خلاف ظاهر. مثلاً: جان مسلماني در خطر است و به خانه شما پناه مي‌آورد، آن‌ها كه قصد كشتن او را دارند از شما مي‌پرسند در خانه‌ی شما است؟ شما مي‌گوئيد اينجا نيست در حاليكه منظور شما اين است كه جلوي پاي شما نيست.
در آخر، دوستان، يك نكته مهمّ مي‌گويم؛ كساني كه به دنبال پرستيژ اجتماعي هستند و خود را مي‌خواهند شخيص معرفي نمايند زياد گوش كنند. يكي از چيزهايي كه شخصيّت و كلاس افراد را در مقابل ديگران بالا مي‌برد و احترام ديگران را به خود جلب مي‌كند، در اين نكته است.
روانشناس بزرگ عالم حضرت علي‌ فرمودند: «هر‌ كس دروغ بگويد شخصيّت خود را تباه كرده است.»
تكليف
 بيائيم از اين به بعد سعی نمائيم حتّی از شوخی­های دروغ، بپرهيزيم.
دعا
 اي كه دانه‌هاي انار را مانند دانه‌هاي ياقوتِ سرخ، چنان به صف در پوستشان چيدي كه انگار با دست چيده شده‌اند و ميان آن‌ها لايه‌هاي نازك و ظريفِ زردي قرار دادي تا انتهاي دانه‌ها با پوست انار پيوند داشته باشد و غذا و آب به دانه‌ها برسد و رشد كنند، و پوستي روي آن‌ها كشيدي تا از هم نپاشند و حفظ شوند، زبان ما را از حرف‌هاي بد حفظ فرما.
جواب تنوّع
«مَن كَذِبَ أَفسَدَ مُرُوَّتَهُ».


http://www.daftarmags.ir/Journal/Text/Rahtooshe/Article/index.aspx?JournalNumber=1&ArticleNumber=29252

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان : جدل و مراء

 

آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۲۳ - جدل و مراء

آنگونه كه نطق براى بيان و تبيين است نه براى دروغ و تحريف آنسان كه سرمايه براى تجارت است نه براى ربا و همچنان كه آموزش[ سلاح] براى دفاع و جهاداست براى ترساندن مردم و بستن گردنه ها و غارت خلايق و سرقت منازل علم و منطق هم وسيله بحث براى رسيدن به حق است نه براى تظاهر و خودنمائى و فضل فروشى !
اين كاربرد غيرموضعى از علم و سوءاستفاده ازابزاراست . و با اين حساب است كه[ جدل] از آفات علم به حساب مى آيد و[ مراء] ضايعه و خوره اى در بحث .
اساسا جدال نوعى بيراهه و كژى در راهيابى به حق است .
بگذاريداينطور بگوئيم :
خللى به نام[ جدل]
ميان افراد در راستاى فهميدن وادراك رابطه اى طرفينى است . در اين ارتباط . . .

 

ادامه نوشته

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۴)

 

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۴)

1-اعتقادات

بايد توجه داشت، كسي كه مي‌خواهد وارد بحث عقايد شود (با توجه به اهميت فراوان آن) بايد از مايه‌هاي علمي فراوان برخوردار و از اساتيد خوب بهره برده باشد و يك دورة كامل اعتقادات را در نزد اساتيد بزرگ گذرانده باشد و با اين پيش زمينة قوي، در ميدان هدايت و بيان اعتقادات قرار گيرد.

بيان اعتقادات از دو منظر مورد توجه است

اول: تكيه بر استدلال

بيان استدلالات نقلي و عقلي براي اثبات يك حق، مثلاً يگانگي پروردگار و يا عدم رؤيت خداوند و يا وجوب لطف بر او و ... بايد در محافل خاصّ و در جمع مشخصي مورد بحث قرار گيرد و حالت كلاس و تدريس داشته باشد و همة حضار با اراده و نيت يادگيري آمده باشند. محافلي كه از جمعيت‌هاي متفاوت با دانايي و علم مختلف و سنين گوناگون و انگيزه‌هاي غير علمي تشكيل شده است جاي مناسبي براي . . .

ادامه نوشته

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (3)

 

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۳)

10-رعايت مناسبت‌هاي ويژه

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لآَياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ)(131)

و در حقيقت، موسي را با آيات خود فرستاديم [ و به او فرموديم ]كه قوم خود را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون آور، و روزهاي خدا را به آنان يادآوري كن، كه قطعاً در اين [ يادآوري ]براي هر شكيبايِ سپاسگزاري عبرتهاست.

مجالسي كه در مناسبت‌هاي خاص و يا در زمان مواليد ائمه ( علیهم السلام ) و يا شهادت ايشان برگزار مي‌گردد و يا به‌طور كلي در ماه‌هاي خاص مثل رجب، شعبان، رمضان و غيره تشكيل مي‌شود به‌صورت ضمني جهت‌دهي منبر را مشخص مي‌كند. مبلّغ در هر زمينه‌اي ـ اعتقادي و اخلاقي و اجتماعي ـ بخواهد سخن گويد، بايد اشاره‌اي به اين مناسبت‌ها داشته باشد.

از ميان معارف موجود براي اين ماه‌ها، و . . .

ادامه نوشته

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (2)

 

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۲)

3-نوگرايي و نوآوري در شيوة تبليغ

(فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ * قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ * قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ * قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ * قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)(64)

پس آنها را -جز بزرگترشان را- ريز ريز كرد، باشد كه ايشان به سراغ آن بروند. گفتند: «چه كسي با خدايان ما چنين [ معامله اي ]كرده، كه او واقعاً از ستمكاران است؟» گفتند: «شنيديم جواني، از آنها [ به بدي ]ياد مي كرد كه به او ابراهيم گفته مي شود.» گفتند: «پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، باشد كه آنان شهادت دهند.» گفتند: «اي ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردي؟» گفت: «[ نه ]بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است، اگر سخن مي گويند از آنها بپرسيد.» پس به خود آمده و . . .

 

ادامه نوشته

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۱)

 

آداب سخن و سخنوری ، اصول تبلیغ دینی و وظایف مبلغان دینی (۱)

تقديم به :

مبلّغ راستي و صداقت حضرت خاتم الأنبياء محمد ( صلی اللّه علیه و آله وسلم )

و منادي حق و عدالت امير المؤمنين علي ( علیه السلام )

و مدافع حريم ولايت امّ الأئمة النجباء حضرت فاطمة زهرا ( علیها السلام )

و فرزندان پاك و طاهرين آن حضرت، تبيين كنندگان حقيقي هدايت.

و تقديم به محضر مولا و مقتداي صالحان،

حضرت حجة بن الحسن المهدي ( عَجَّل‏ اللّه‏ تعالي فرجَه الشریف ) نجات بخش بشريّت از گمراهي و ضلالت.

وثواب آن بر روح پدر بزرگوارم مرحوم حاج ذبيح الله اسلامي فر و همة شهداي اسلام، خصوصاً برادر شهيدم، محمد جواد اسلامي فر.

پيش‌گفتار

اهميت تبليغ دين

(الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَكَفي بِاللَّهِ حَسِيباً)(1) ؛ همان كساني كه پيام‌هاي خدا را ابلاغ مي كنند و . . .

 

ادامه نوشته

اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

 

اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

یکی از برکات حج، آشنایی با اقوام و ملّیت های مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه گون، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت مسجدالنبی و مسجدالحرام کنار یکدیگر نشسته، اخوّت دینی و اسلامی را به نمایش می گذارند و از آن میان، کسانی که با زبانی از زبانهای دنیاآشنایی دارند، می کوشند بابرادران وخواهران ایمانی خود به گفتگو بنشینند و ازعقاید وآداب و رسوم آنهاآگاهی یابند وباهمدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقای سیّد محمّد باقر نجفی، در مقاله ای که پیش روی شماست، اخلاق گفتگو از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام را بررسی، و برخورد نادرست غربیان با آن را نقد کرده اند. از آن جهت که این بحث برای مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نیز کاربرد دارد، اقدام به درج این مقاله ارزشمند نمودیم. امیدواریم همگان را مفید و سودمند واقع شود:
انگیزه طرح موضوع
مارس 2001 م. در یک برنامه تلویزیونی، که به زبان آلمانی از کانال PHOENI× پخش شد، گفتگو و گزارشی در باره «سال جهانی گفتگوی تمدن ها» نظر مرا به خود . . .

 

ادامه نوشته

جدل در قرآن و رفع یک توهّم


جدل در قرآن و رفع یک توهّم


ناهید دامن پاک مقدم
 
چکیده:

آن‏چه که از بررسى آیات قرآن کریم به دست مى‏آید و بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‏ى تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) مى‏باشد. همچنین توهّمى که برخى مطرح کرده‏اند مبنى بر آن که مطالبى که در نارسایى عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتى است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.
 
مقدمه:
 
دانشمندان علم منطق براى اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‏اند: یکى راه دلیل و برهان و دیگرى راه جدل1. از نظر قرآن‏کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‏اند.2 این برهان‏ها اگر چه با برهان‏هاى کلامى قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکى خاص نبوده و براى عالمان قابل استفاده است. گاهى نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت مى‏کند و با سر هم کردن حرف‏هاى غیر منطقى، مى‏خواهد سخن باطل خود را به کرسى قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصى، جدل و مناظره ضرورت پیدا مى‏کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمى طرف مقابل با استفاده از موضوعاتى که او آن‏ها را قبول دارد، با شیوه‏اى خاص براى مغلوب کردن او، استفاده مى‏شود.
 جدال نمودن در هنگام محاوره براى اقناع مخاطب، با شیوه‏هاى مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردى که طرف حتّى باور خویش را ارج نمى‏نهد و ارزش‏هاى پذیرفته شده‏ى خویش را نادیده مى‏گیرد، با یادآورى باورهاى او، وى را متوجّه فاصله‏گیرى از باورها نموده و زمینه را براى پذیرش باورهاى طرف مقابل فراهم مى‏کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته مى‏شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.
 * * *
 
جدل در قرآن:
 
از نظر بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبناى عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‏ى متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‏ى(4) سوره‏ى ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا براى آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‏چه که براى قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبى بیش از آن‏چه عموم فهمیده‏اند، درک نمایند.5 در آیه‏ى (125) سوره‏ى نحل نیز خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‏ى حکمت؛ دوم به وسیله‏ى تحریک احساسات آن‏ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلى، آن‏هم به صورت زیبایى که احساسات طرف مقابل جریحه‏دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنى براى جدل، انواعى ذکر شده است، امّا آن‏چه مقصود این نوشتار است، نوعى است که در آن براى الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتى که عنوان کرده یا اعتقاداتى که دارد، همراهى مى‏کند.6 نمونه‏ى آن در قرآن، جدالى است که حضرت ابراهیم علیه‏السلام با قومش پس از شکستن بت‏ها داشته‏اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‏ى63) از آن‏جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمى‏گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفى گفته‏اند؛ نظیر احتمال شرطى بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‏السلام به طور قطع، این عمل را به بت‏بزرگ نسبت دادند، ولى تمام قرائن شهادت مى‏داد که او قصد جدّى از این سخن ندارد، بلکه مى‏خواسته است عقاید بت‏پرستان را که خرافى و بى‏اساس بودند، به رخ آن‏ها بکشد و به آن‏ها بفهماند که این سنگ و چوب‏هاى بى‏جان که حتّى نمى‏توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‏کنندگانشان یارى بطلبند، چطور مى‏توانند به حلّ مشکلات آن‏ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‏ى ما فراوان است که براى ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش مى‏گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‏ى مذکور، آیه‏ى (18 و 19) سوره‏ى زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‏ى مورد نظر، گروهى از مفسّرین در طرح مطالبى در خصوص ضعف عقلى زنان و یا بر شمردن برخى خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‏اند که نیازمند توضیحاتى است:
 در سوره‏ى زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‏هاى توحید، از طریق برشمردن نشانه‏هایش در نظام هستى، به نقطه‏ى مقابل آن یعنى مبارزه با شرک مى‏پردازد و به بررسى یکى از شاخه‏هاى آن، یعنى پرستش فرشتگان اشاره مى‏کند. و در آیه (15) مى‏فرماید: «آنها براى خداوند از میان بندگانش جزئى قرار دادند.»
 تعبیر به «جزء» به این معنى است که آن‏ها فرشتگان را فرزندان خدا مى‏شمردند؛ زیرا فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانى را که با آن همه نعمت‏هاى الهى، راه کفران را پیش گرفته، کفران‏کننده‏ى آشکار مى‏داند، و در آیه‏ى بعد، براى محکوم کردن این تفکّر خرافى از ذهنیّات و مسلّمات آن‏ها استفاده مى‏کند؛ چرا که آن‏ها جنس مرد را به زن ترجیح مى‏دادند و دختر را ننگ مى‏شمردند. لذا مى‏فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را براى خود انتخاب کرده و پسران را براى شما؟» یعنى چگونه خود را بر خدا ترجیح مى‏دهید و سهم خدا را دختر قرار مى‏دهید، با این‏که در پندار شما مقام دختر پایین‏تر است و سهم خود را پسر مى‏پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگرى دنبال مى‏کند و مى‏فرماید: «هرگاه یکى از آن‏ها را به همان چیزى که براى خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سیاه مى‏شود و مملو از خشم و غضب مى‏گردد. این تعبیر حاکى از تفکّر خرافى مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‏ى سخن مى‏افزاید: «آیا کسى را که در لابلاى زینت‏ها پرورش مى‏یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمى‏تواند مقصود خود را به خوبى اثبات کند، فرزند خدا مى‏دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‏ى مورد بحث، مطلب را روشن‏تر مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «آن‏ها فرشتگانى را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفى کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‏ى (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‏اند:
1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن دانسته‏اند که یکى به نشو و نماى زن در تزیین و زر و زیور اشاره مى‏کند و دیگرى به این‏که زن‏ها در مخاصمه و استیفاى حقّ خود از روى قیاس برهانى و گفتار منطقى، نمى‏توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلى غیربیّن پیش مى‏روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وى است و کفّار مخلوق ضعیف‏تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‏منش‏ترند، به خود نسبت مى‏دادند.10
 برخى این قول را به قتاده منسوب نموده‏اند که گفته است: «کم‏زنى باشد که به تکلّم خود اراده‏ى صحبت نماید از براى خود مگر آن‏که تکلّم بر او حجّت باشد نه براى او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنى بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‏که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، مى‏باشد که خود را با طلا و حریر زینت مى‏دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمى‏توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسى القلب که ما چه گناهى داریم که ما را زنده به گور مى‏کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار مى‏کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایى مى‏نویسد:
 یعنى آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‏اند که از جنس بشر آن‏هایى را که در ناز و نعمت و زر زیور بار مى‏آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‏اند با این‏که در بیان و تقریر دلیل گفته‏ى خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنى ندارند. این دو صفت را که براى زنان آورده، براى این است که زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‏ترى از مرد است و به عکس مرد داراى عواطف کمترى و تعقّل بیشترى است و از روشن‏ترین مظاهر قوّت عاطفه‏ى زن، علاقه شدیدى است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‏ى عاقله است، ضعیف است».14
 صاحب «مجمع‏البیان» نیز این نظر را پذیرفته، مى‏نویسد: «آیا کسى را که در زر و زیور زنانه، رشد مى‏کند، یعنى دختران را براى خدا قرار مى‏دهند؛ در حالى‏که زنان قوّت گفتگو و بحث را ندارند.»15
 2. برخى مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‏اند که معناى آیه این است که: «آیا مى‏پرستید کسى را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‏اند به انواع حلل»16. یعنى آن‏ها را به جواهرات و طلا و حلى و حلل زینت مى‏کنند و این‏ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17
 امّا این تفسیر بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» براى ذوى‏العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‏تر بود.18
 3. موضوع راجع به قصّه‏ى فرعون و موسى است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف مى‏نشست و خود را به جواهرات زینت مى‏کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلى و جواهرات نشو و نما کرده‏ام» و ضمیر «هو» به موسى بر مى‏گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‏ى بیان بر نمى‏آمد.19
 این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبى ندارد.
 با نگاهى گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‏ى آیه‏ى مذکور، به نظر مى‏رسد که تفسیر اوّل صحیح‏تر باشد؛ یعنى آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‏اى از مفسّران گفته‏اند که این دو صفت از صفات ذاتى زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‏ى زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک راى و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد مى‏جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم مى‏دارد؛ یعنى سائل به آراء و نظریات و گفته‏هاى مجیب تکیه مى‏کند و همان را به عنوان حربه علیه وى به کار مى‏گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار مى‏دهد، نتیجه هم باید براى مجیب مورد قبول باشد و سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‏گویى بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجى که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20
 در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهى از مردم‏اند و داراى عقیده و رأیى خاصّ‏اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال مى‏باشد و مى‏خواهد عقیده‏ى آن‏ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‏گویى بکشاند و از سخنان او محالى لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‏بست نیفتد و در تناقض‏گویى گرفتار نیاید.21
 پس مفهوم آیه‏ى مورد بحث چنین است: «خداوند مى‏خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهى دارید و او را با این صفات مى‏شناسید و مقام آن‏ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّى هر معناى دیگرى، مانند آن‏چه برخى مفسّرین تصوّر کرده‏اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگى‏هایى را براى زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدى از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‏ى انسان‏ها از هر صنف، خواه زن و خواه‏مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرینش همه‏ى افراد یکى است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینى آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلى وى؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلى آفریده است که همه‏ى مردها را از همان اصل خلق کرده است.
بنابراین اگر ما در مسایل علمى و عملى که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنى از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‏ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتى موصوف «روح» است و مبرّى از نشانه‏ى مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهى نیز تفاوتى میان زن و مرد یافت مى‏شود، همانند تمایزى است که میان مردها نیز مشهود است. مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‏ها و مراکز علمى راه یابند و به فراگیرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ علمى آگاهى یابند، دیگر نمى‏توان گفت مطالبى که در نارسایى عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‏گونه انصرافى نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‏ى صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‏ى اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‏که هوشمندى و نبوغ برخى از زنان، سابقه‏ى دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانى عقلى نسبت به مردها شواهد تاریخى دارد. چرا که وقتى اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‏دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا و پذیرش آن از جهت عقل عملى، نیازمند به عزمى فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسى که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان مى‏شد، از برجستگى خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار مى‏رفت. از این رهگذر مى‏توان به هوشمندى زنان پى برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‏اند؛ در حالى که مردان فراوانى از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه براى اطفاء نور آن سعى بلیغ مى‏نمودند.23
 در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملى چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام در برخى سخنانش به انسان کامل دیگر یعنى حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد مى‏کند. یعنى حضرت على علیه‏السلام که معصوم بوده و تمام گفته‏هایش حجّت است، براى تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک مى‏کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقى بین زن و مرد نیست. همان‏طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعى و سندى فقهى است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیرى علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم الهى را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‏هایى از این‏گونه خواهد بود.
از این‏جا معلوم مى‏شود که وصف ذاتى و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‏هاى عقلى و مناظره‏هاى علمى و نیز مخاصمه‏ها، محروم باشد. بنابراین از آن‏جا که اطلاق آیه درباره‏ى زنان صحیح است و از طرفى تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتى مى‏توان به تفسیرى صحیح از آن دست یافت.
 
پى‏نوشت‏ها:
 
--------------------------------------------------------------------------------
1. براى اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانسارى، محمّد، «منطق صورى» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.
 2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فى الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.
 3. جعفرى، یعقوب، «سیرى در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.
 4. احمدى، حبیب‏اللّه، «پژوهشى در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، سال 76، ص255.
 5. ر.ک: سیوطى، جلال‏الدین عبدالرحمن، «الاتقان فى علوم القرآن» ترجمه سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‏القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.
 6. «الاتقان فى علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.
 7. ر.ک: حدیثى از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‏اللّه مکارم شیرازى و جمعى از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.
 8. حج /27.
 9. و این‏که گفته است «هو فى الخصام» با این‏که ضمیر به دختر برمى‏گردد و نفرموده است: «هى فى الخصام» براى این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمى‏گردد.
 10. بانو اصفهانى، «مخزن‏العرفان» ص12.
 11. کاشانى، ملاّفتح‏اللّه، «تفسیر منهج‏الصّادقین فى الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.
 12. عاملى، ابراهیم، «تفسیر عاملى» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.
 13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.
 14. طباطبایى، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.
 15. طبرسى، «مجمع‏البیان» جلد /22 ص 194.
 16. منهج‏الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.
 17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملى، پیشین، جلد /7، ص477.
 18. به نقل از مجمع‏البیان، پیشین، جلد /22، ص199.
 19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسى الحویزى شیخ عبد على‏بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمى، على‏بن ابراهیم، «تفسیر قمى»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسى ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‏على، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولى محسن ملقّب به فیض کاشانى «تفسیر صافى» مشهد، دارالمرتضى، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.
 21و20. منطق صورى، پیشین، ص 197 و 196.
 22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.
 24و23. برگرفته از: جوادى عاملى، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدى است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‏بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‏ى دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‏اند: اگر خطابه‏اى ایراد مى‏کرد دیگران را به عجز وادار مى‏نمود».

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,10748

شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت


شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت

چکیده
مناظره از شیوههاي مؤثر در امر آموزش میباشد. شیوة مناظره در قرآن به کار
رفته و در سیرة عملی رسولاکرم(ص) و ائمۀ معصومین( ع) نیز موارد فراوانی
از آن را میتوان بیان نمود.
این امر نشانگر اهمیت و توانایی قابل ملاحظۀ مناظره، در تبیین و تفهیم
مبانی عالی دینی و عملی است از این روي با توجه به تأثیرگذاري مناظره در
رشد و تحرك و پویایی تفکر و اندیشه، در این مقاله سعی شده از جوانب
مختلف، نگرش قرآن و سنت به مسأله مناظره تبیین شده و با تجزیه و تحلیل
تقسیمات آن از دیدگاه قرآن و سنت، آثار و نتایج آن در امر تعلیم و تربیت
تشریح شود.
کلید واژهها: مناظره، مجادله، جدال به احسن، جدال به غیر احسن.


مقدمه
مناظره ازروشهاي تربیتی غیرمستقیم است و ازآن براي اثباتحق و هدایت افراداستفاده
میشود. همچنین از عوامل مهم پرورش ذهن، واداشتن عقل به فعالیت، پیمودن راه
استدلال، برهان و نظریهپردازي در نتیجۀ شکوفایی فکري است. اهتمام به مناظره از
وسایلی است که به گسترش روحیۀ درست علمی در بین دانشآموزان و دانشجویان
کمک میکند.


معنی لغوي و اصطلاحی مناظره
«َ النَّظَر » مناظره، واژهاي عربی و از ریشه نَظَر، نَظَراً، منْظَراً و منْظَرهَ است. اصل معناي
(191/ دیدن با چشم میباشد. (ابن منظور، 14
مناظره در ادب فارسی به معنی جدال کردن، با هم بحث کردن، با هم سؤال و جواب
کردن، با هم نظر کردن، یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزي، مجادله و نزاع با
همدیگر و نیز بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزي، به کار رفته است. (دهخدا،
(21562/14
مناظره در اصطلاح، مکالمه و گفتوگویی دوطرفه است که هر یک، با استدلال و ارائۀ
براهین سعی میکند، برتري و فضیلت خویش را بر دیگري به اثبات رساند. (حسینی
( میرصفی، 22
المناظره المباحثه و المباراه فی النظر و » : راغب اصفهانی درباره مناظره مینویسد
استحضار کل ما یراه ببصیرته، و النظر البحث و هو اعم من القیاس لان کل قیاس نظر و
( راغب، 498 ) .« لیس کل نظر قیاسا
مناظره عبارت است از: گفت و گو و نکتهبینی طرفین رو در رو و به میان آوردن هر
نظر، نسبت به » : آنچه به آن معتقد هستند. او نظر را عبارت از کاوش میداند و میگوید
.« قیاس اعم است؛ زیرا هر قیاسی، نظر است ولی هر نظري، قیاس نیست
بنابراین، با توجه به اینکه جدل نیز نوعی مناظره و رویارویی فکري است و در برخی از
کتب، گاهی جدل را به جاي مناظره به کار میبرند و مناظره نیز همان جدال أحسن
است؛ لازم است که واژة جدل را نیز مورد بررسی قرار دهیم.

معنی لغوي و اصطلاحی جدل
علیرغم اشتقاقات مختلف، بهمعناي واحدي برمیگردد که عبارت است « ج، د، ل » مادة
از: استواري، استحکام و شدت. (مصطفوي، 63 ) در فرهنگابجدي، جدل بهمعنی
16 ) و درجاي دیگر بهمعنی گفتگو یا نزاع و ستیزه / پیچیده و محکم آمدهاست. (مهیار، 1
( وچیرگی بر یکدیگر است یا سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویی. (راغب، 385
در اصطلاح، جدل به یک معنا از فروع علم مناظره است و در اصطلاحات فقهی به کار
(7556/ میرود و به معناي دیگر، از گونههاي قیاس در علم منطق است. (دهخدا، 5
مجادله در حقیقت جدال کردن است؛ یعنی با طرف به وسیلۀ بحث و داد و گفت وگو،
(148/ او را قانع کرد و حقیقت را براي او روشن کرد. (مصطفوي، 13
همچنین جدال در اصطلاح استدلالهاي فقهی، عبارت از شناختن آداب مناظرهاي است
که میان پیروان مذاهب فقهی و جز آنان روي میدهد. جدل عبارت از شناسایی قواعد،
حدود و آداب استدلالی است که به وسیلۀ آن انسان به حفظ عقیده یا بطلان آن، رهبري
(931/ شود؛ خواه آن رأي از فقه باشد، یا از علوم دیگر. (ابن خلدون، 2

انواع جدل
با تو  جه به این که جدل از عناوینی است که در فرهنگ قرآنی و روایی گاهی با مزمت
و نکوهش همراه بوده، خداوند نیز آن را به عنوان یکی از شیوههاي تربیتی مورد
استفاده قرار داده است و به پیامبراکرم نیز فرموده تا از این شیوه استفاده نماید، البته
که همان مناظره است. در این صورت خداوند به جدل، رنگ هدایتی و « جدال أحسن »
حقجویی را بخشیده است. بدین ترتیب جدال به دو قسم عمده تقسیم می شود که
عبارتند از جدال به أحسن و جدال به غیرأحسن.

جدال به احسن
قرآنکریم به مثابه معتبرترین و قطعیترین سند ادیان الهی، شیوة جدال را اگر بهصورت
بهترین وجه باشد، تأیید کرده و شیوه تربیتی دعوت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله
ادع الی سبیل ربکبالحکمه و الموعظه الحسنه و » : را بر آن نهاده است و میفرماید
النحل، 125 )، یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت ) « جادلهم بالتی هیاحسن
دعوت کن و با آنان به [شیوهاي] که نیکوتر است مجادله نما.
العنکبوت، ) « و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن » : و در جاي دیگر میفرماید
46 )، یعنی: و با اهل کتاب، جز به [شیوهاي] که بهتر است مجادله مکنید.
از آنجا که مناظره گاهی به جدل و ستیزۀ نامطلوب کشیده میشود و به جاي دستیابی به
را افزوده تا عالیترین شیوه را « أحسن » حقیقت، به خصومت منتهی میگردد، قرآن قید
به پیروانش بیاموزد.

جدال به غیر احسن
جدلی است که اهل باطل براي سرکوبی حق میکنند. این نوع جدل، مذموم است و در
آن از مقدمات باطل براي رسیدن به یک نتیجه استفاده میشود. قرآن در مقام مجادلۀ
1 (البقره، 111 )، یعنی: اگر راست « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین » : ناروا میفرماید
میگویید، دلیل خود را بیاورید.
و من الناس »: یا در مورد کسانی که بدون علم و آگاهی مجادله میکنند، میفرماید
لقمان، 20 )، یعنی: و برخی از ) « من یجادل فیالله بغیر علم و لا هدي و لا کتاب منیر
مردم دربارة خدا بی[آنکه] دانش و رهنمود و کتابی روشن [داشته باشند] به مجادله
برمیخیزند.
اسلام اجازه نمیدهد کسی در مباحث علمی و اعتقادي، از جهل وگمان و تعبد
و لا تقف ما لیس لک به علم ان » : کورکورانه استفاده کند و در آنجا که میفرماید
الاسراء، 36 ) یعنی: و چیزي را ) « السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً
.( 1 هم چنین در (نک: النمل، 65
که بدان علم نداري، دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع
خواهند شد.
بنابراین، از نظر قرآن، جدالی که از روي علم و آگاهی نباشد جدال باطل است و هر
نوع جدل و مناظرهاي که منجر به اثبات باطل شود و حق از بین برود، باطل و جدال
غیرأحسن است.
اما جدال به » : امام صادق (علیه السلام) در حدیثی نسبت به جدال غیرأحسن میفرماید
غیر احسن آن است که تو به دلیل عدم توانایی در تمیز و تشخیصبین حق و باطل،
حق را انکار میکنی و طرف مقابل را با انکار حق از باطلش منصرف میسازي و این
کار حرام است؛ زیرا تو هم مثل طرف مقابل باطلگرا شدهاي. او حقی را منکر شده و
(257/ مجلسی، 9 ) .« تو هم حق دیگري را انکار نمودي
1 یعنی تلاش براي به کرسی نشاندن کلام خود، به هر « مراء » بنابراین، جدال به مفهوم
نحو ممکن است و جدال أحسن همان مناظره با آداب درست آن است.

هدف مناظره
مناظره یکی از انواع ادبی است که براساس گفتوگو بین دو طرف یا بیشتر، درباره
موضوعی شکل میگیرد که در آن هر یک از طرفین، مطالب و دلایلی را براي اثبات
مدعاي خود بیان میکند. موضوع مناظره ممکن است مسائل علمی، عقیدتی، اخلاقی،
اجتماعی و... باشد. در برخی از مناظرهها، رسیدن به حقیقت یک امر دنبال میشود.
هدف از مناظره همیشه بیان برتري خود (یک طرف) بر دیگري، نیست. هدف اصلی
مناظرههاي رسمی، رسیدن به حقیقت یک امر است؛ بر خلاف مجادلهها که هدف از
آنها، اسکات خصم و غلبه بر او است. اما این هدف همیشه درمناظرهها لحاظ نمیشود.
یکی ازاهداف مناظره، آموزش است. آموزشی غیرمستقیم که بهدلیل شیوة خاص مناظره،
( در اذهان ماندگار است. (حجتی، 547
نزاع و ستیزه است. « مراء » 1 مقصود از

کارمایۀ مناظره
کاربرد مناظره درابتداي تشکیل دولت اسلامی به منظور عرضۀ اسلام و تبلیغات اسلامی
بوده است، هر چند اسلام به تبلیغات به مفهوم شناخته شدة آن نیاز نداشته و هم از
اینرو، هرگز نظام ویژهاي براي تبلیغات ایجاد نکرده بود.
مناظره در آغاز فنی بوده است که به یاري آن اسلام به غیر مسلمانان به ویژه متفکران
غیرمسلمان عرضه شده و اغلب جنبۀ فردي داشته است. در حقیقت میتوان گفت
که مناظرهها در کار مایههاي گوناگون، از روزگار پیامبر رخ داده است. (غنیمه، 204 ) در
همان ابتدا سهاصل زیربناي آن را تشکیل میداد: منطق، برهان و استدلال برحسب سطح
فهم و دانش طرف مناظره، بهرهگیري از علم تاریخ به مفهوم سنتی آن در استناداتی که
در آنها رجوع به گذشته الزام آور بوده است و جدال به مفهوم بهرهگیري از مسلمات
فکري و معتقداست طرف مناظره درجهت کشف حقیقت بر او و اخذ تصدیق از او.
( (درانی، 88
اما باید گفت که نهاد مناظره تا پیش از نیمه سدة دوم هجري ناشناخته بود و بحثها در
آن روزگار سرشتی جداگانه داشت بااین حال میتوان با اطمینان گفت که مناظره بعنوان
یک نهاد، در سده دوم هجري تولد یافت و کار مایۀ آغازین آن، مسائل کلامی و الهیات
بود ولی پس ازآن به مسائل فقه گرایش نشان دادند درحقیقت مجالس مناظرهاي که به
دستور خلفايعباسی برگزار میشد تنها براي بحثهایی دربارة مسائل کلامی یا حقوقی
نبود بلکه مسائل دستور زبان، ریشهشناسی واژگان و فلسفه نیز دراین نشستها به بحث
( درآمد. (احمد، 121
نهاد مناظره کم کم، وضع یک زمینه و پایه براي سنجش مذاهب به خود گرفت به
گونهاي که مذهب حنفی نه تنها آن را بعنوان راه سنجش با دیگر مذاهب پذیرفت بلکه
( آن را به عنوان ابزار آموزشی در بنیادهاي فرهنگی خویش برگزید. (همان، 124
بنابراین شیوة مناظره، راه و روش تفکر را براي مسلمانان نشان داد و تأثیر شگرفی بر
دانشهاي اسلامی گذاشت.

فواید روش مناظره
مهمترین فایدة مناظره، تاثیر آموزشی آن است. آموزش علوم مختلف، دین، عقاید،
اخلاق و... در مناظره از یک سو، کلیۀ اطلاعات راجع به موضوعی جمعآوري میشود
و از سوي دیگر با بیان آن منتشر میشود.
اهمیت آموزشهاي روش مناظره درآن است که اولاً، چون نتیجۀبحث و استدلال است،
در اذهان ماندنی است، ثانیاً به دلیل غیرمستقیم بودن، پذیرفتنی و جذابتر است، ارزش
بلاغی مناظره در حین پیامدهی غیرمستقیم آن است، زیرا اگر علاقه به سیادت و حب
جاه از دل و فکر مردم بیرونبرود، علوم و دانشها دچار فرسودگی میگردد. یکی دیگر
از فایدههاي مناظره این است که محاسن و معایب مسأله یا موضوعِ مورد بحث آشکار
میشود و در نتیجه، امکان توسعه و تکامل آن فراهم میآید. همچنین مناظره به منظور
بازیافتن دقیق مآخذ و اسناد علم و آگاهی صورت میگیرد. ذهن انسان از مجراي چنین
مناظرهاي، ورزیده شده و جان و روح آدمی نیرومند میگردد. اگر مناظرهکننده، آداب
مناظره را رعایتکند و آفات و نتایج سوء، مناظرة نادرست را شناسایی و مراعات نماید،
بحث ومناظرة او بارعایت شرایط آن واحتراز از آفات آن، فواید و عوایدسودمندي را که
( عبارت از رغبت وگرایش بهعلم و دانش است، بهدنبال خواهدداشت. (همو، 547  551
مناظره، عامل و انگیزة تمایل و گرایش افراد به علم و دانش است و اگر ماتمام طرق
و ابواب مناظره را مسدود سازیم موجب ضعف وسستی حس گرایش مردم به علم و
دانش میشویم.
شیوة مناظره در تعلیم و تربیت
قرآن کریم در چند موضع، ضمن بیان آیات مربوط به ماجراي انبیا، به موارد بحث و
جدل و مناظرة آنها با قومشان اشاره میکند که با رعایت ادب، احترام، حقگرایی و
استدلال متین و قاطع به مناظره میپرداختند و از راههاي عمدة آموزش انبیا در همه
دوران، جدل به نیکوترین روش بوده است.

بیشک، جدال حضرت ابراهیم با مشرکان زمانش، درخشانترین جلوة جدال نیکو را
در طول تاریخ اندیشۀ بشري رقم زده است. این مجادلهها و محاجههاي نیکو و
هدفدار در عرصههاي گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند: پدر، قوم، پادشاه،
درباریان و اشراف صورت گرفته و تاثیر شگرف بر دل و جان آنان بر جاي نهاده است.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مناظره با نمرود، آنجا که وي ادعاي خدایی میکند،
البقره، 258 )، یعنی: ) « فان الله یاتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب » : میفرماید
خدا [ي من] خورشید را از خاور برمیآورد، تو آن را از باختر برآور.
دراینجا حضرت ابراهیم (ع) مبناي این سخن را برادعایی که نمرود در سخن قبلی کرده
بود، قرار داده است. گاهی حضرت ابراهیم (ع) با پرسشهایی دقیق و عمیق موجب
تحریک اندیشه و وجدان مخاطبان میشد و پرسشهاي حضرتابراهیم (علیهالسلام)
اذ قال لابیه و » : به اشکال مختلف مطرح میگشت و از آنچه میپرستیدند، سؤال میکرد
الانبیاء، 52 )، یعنی: آنگاه که به پدر و قومش ) « قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون
گفت: این مجسمههایی که شما ملازم آنها شدهاید چیستند؟
الانعام، 74 )، یعنی: و [یاد کن] هنگامی ) « و اذ قال ابراهیم لابیه ءارز اتتخذ اصناما ءالهه »
آیا بتان را خدایان [خود] میگیري؟ » : گفت « آزر » را که ابراهیم به پدر خود
قال هل » : و گاه با طرح سؤالاتی باورهاي شركآمیز مخاطبان را به لرزه میانداخت
الشعراء، 73  72 )، یعنی: گفت: آیا وقتی ) « یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون
دعا میکنید، از شما میشنوند و یا به شما سود یا زیان میرسانند؟
هر یک از مناظرههاي حضرت ابراهیم (ع) حاوي نکات تربیتی قابل ملاحظهاي از قبیل
اثبات حق و هدایت افراد و از عوامل مهم پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و
،( پیمودن راه استدلال و برهان است که نمونههاي دیگر آن را در سوره مریم، ( 48  41
محاجه ابراهیم باپدرش میباشد، و یا مناظره حضرتابراهیم باقوم ستارهپرست که
در (آیات 79  75 ) سوره انعام آمده است؛ میتوان مشاهده کرد. از مناظرههاي دیگر
در قرآن، مناظرههاي حضرت صالح با قومش میباشد که در سوره هود ( 64  62 ) و

الشعراء ( 156  153 ) و النمل ( 47  46 ) ذکر شدهاند. هم چنین در سوره نمل آیۀ 66
تلاش حضرت صالح را براي تحقّق یکی از شروط مناظره صحیح و جدال نیکو نشان
میدهد، که عبارت از تأمل و تأنی و موضعگیري سنجیده و حساب شده در مناظره، چه
بسیاري از اصحاب با عقاید باطل به خاطر فقدان دلایل روشن و براهین قاطع، با شتاب
و نسنجیده وارد میدان مناظره میشوند که این خود، دلیل تزلزل عقیده و موجب
محکومیت آنهاست.
هم چنین درمواردي از مناظره، پیامبر(صلیاللهعلیه وآله) و عدهاي از مشرکان معاند  که
در سورهالاسراء، آیات 54 تا 89 به آنها اشارهشده است  یا بهعنوان نمونه میتوان به
مناظرة پیامبر (ص) با مشرکی اشاره کرد که استخوانهاي پوسیدهاي را در دستگرفته،
در حضور پیامبر(ص) خرد کرد و بر زمین ریخت و گفت: چه کسی این استخوانهاي
اولم یر الانسان » : پوسیده را زنده میکند؟ پیامبر با استفاده از وحی الهی به او پاسخ داد
انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و
یس، 77  79 )، یعنی: مگر ) « هی رمیم قل یحیها الذي انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم
آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهاي آفریدیم، پس بناگاه وي ستیزهجویی آشکار
شده است و براي ما مثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این
استخوانها را که چنین پوسیده است، زندگی میبخشد؟ بگو: همان کسی که نخستین
بار آن را پدید آورد و اوست که به هر [گونه] آفرینشی داناست.
هم چنین مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب نیز وجود دارد که
مهمترین و مشهورترین آن، جریان مباهله با نصاراي نجران است.
کشیش بزرگ نصاراي نجران، به همراهی سی تن از مردان مسیحی آن شهر به حضور
حضرت محمد  صلی الله علیه و آله  رسیدند. کشیش بزرگ رو به آن حضرت کرده،
گفت: اي محمد! دربارة حضرت مسیح چه میگویی؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
فرمود: بندة خدا بود، که او را برگزید و مخصوصگردانید. کشیش بزرگ گفت: آیا
پدري براي او سراغ داري که او را به وجود آورده باشد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه

و آله) فرمود: جریان زناشویی در کار نبود تا پدر داشتهباشد! گفت: پس چگونه
میگویی که او بندة آفریده شده است و تاکنون بنده آفریده شدهاي وجود نداشته،
جز این که از راه زناشویی و داراي پدر باشد. در همین حال خداي سبحان آیاتی از
ان مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال » : سوره آلعمران را نازل فرمود
له کن فیکون الحق من ربک فلا تکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاءك من
العلم فقل تعالوا ندع ابتاءنا و ابناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت
آلعمران، 59  61 )، یعنی: در واقع، مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل ) « الله علی الکاذبین
پس وجود یافت. « باش » : [خلقت] آدم است [که] او را از خاك آفرید، سپس بدو گفت
[آنچه درباره عیسی گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس از تردید
کنندگان مباش. پس هر که دراین [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو
محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک
و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا بردروغگویان
قرار دهیم.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این آیات را بر نصاراي نجران خواند، و آنها را
به مباهله (یعنی نفرین کردن به یکدیگر) دعوت کرد. نتیجۀ مباهله این بود که نصاراي
نجران، چون دیدند پیامبر با اهل بیت خود به مباهله آمده است، با پیامبر اکرم (صلی الله
(166/ علیه و آله) مصالحه کردند. (مفید، 1
همچنین مناظرات فراوانی در سیرة عملی ائمۀ معصومین (علیهم السلام) وجود دارد. از
جمله این مناظرات، در زندگی امام صادق (ع) به صورت چشمگیري مشاهده میشود.
در قرن اول و دوم هجري به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افکار منحرف،
در میان مسلمانان گسترش یافت. امام صادق (علیه السلام) و شاگردانش نقش کارسازي
در این گونه مواجهات فکري داشتند به طوريکه جنبش فکري در عصر امام صادق
(علیه السلام) پدیدهاي از گفتگو و مناظرات را در رد شبهات منحرفان و اصحاب
( نظریات غلط به وجود آورد. (حسینی میرصفی، 191

براي نمونه به یکی از مناظرات حضرت با یک زندیق مصري اشاره مینماییم:
زندیق مصري وقتی شنید که حضرت ابو عبدالله (ع) صاحب علم و حامل معرفت و
کمال است، براي مناظره به خدمت حضرت امام صادق (ع) رسید. زندیق هنگامی که
امام جعفر صادق (ع) در طواف بیت الله الحرام مشغول بود، آمد و سلام کرد. حضرت
ابوعبدالله (ع) گفت: نام تو چیست؟ گفت: عبدالملک! آن حضرت فرمود که: کنیت تو
کدام است؟ گفت: ابوعبدالله. امام (ع) گفت: کدام ملک است که تو بنده آنی؟ آیا از
ملوك آسمان است یا از ملوك زمین و از پسرت به من خبر بده که آیا او بندة خداي
آسمان است یا بندة خداي زمین؟ زندیق ساکت شد. حضرت ابوعبدالله گفت: بگوي.
زندیق همچنان ساکت در جواب حیران بود. حضرت به او گفت: وقتی از طواف فارغ
گشتم، نزدیک من بیاي. زندیق پس از آنکه طواف امام تمام شد، خدمت آن سرور
حاضر شد.
ابوعبدالله (ع) روي به زندیق کرد و گفت: آیا میدانی این زمین را تحت و فوق است؟
گفت بلی. حضرت فرمود: داخل تحت این زمین شدهاي یا نه؟ گفت نه. ابوعبدالله
گفت: میدانی تحت این چیست؟ زندیق گفت: نه، اما گمان من آن است که در تحت
زمین هیچ چیز نیست. امام فرمود: ظنّ و گمان، اظهار درماندگی است، نسبت به چیزي
که نتوانی تعیین کنی. بعد از آن امام فرمود که: صعود و عروج به آسمان نمودهاي؟
گفت نه. حضرت فرمود که: آیا میدانی در آسمان چه چیز است؟ گفت نه. امام از او
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رسیدهاي؟ گفت نه. حضرت فرمود: بسیار بسیار عجیب
است که تو به مشرق نرسیدهاي و مغرب را ندیدهاي و به تحت الارضنزول ننمودهاي
و به آسمان عروج نکردهاي و به آنجا نگذشتهاي تا بدانی در خلقت مشرق و مغرب چه
چیز است، اما منکري به آنچه در آنهاست، آیا عاقلی منکر میشود چیزي را که نداند
و نشناسد؟
سپس ابوعبدالله گفت: اي مرد! آنکه او را علم نباشد، هرگز او را بر عالم حجت نیست
و همانطور که جاهل را بر عالم کامل حجتی از روي فراست و عقل نیست. (طبرسی،
(335/2
همچنین مناظره از شیوههاي معمول در میان دانشمندان و اصحاب امام معصوم نیز بوده
است. از جمله مناظرة هشام بن حکم با عمر بن عبیده میباشد که هشام به علّت
سخنان زهرآگین عمروبن عبیده، در مسجد بر مجلس او وارد میشود در حالیکه مردم
از او سؤال میکردند و با او به بحث و مناظره میپرداختند، نقل میکند: خطاب به
عمروبن عبید کردم و گفتم: ایها العالم! من مردي غریبم آیا اذن میدهی از مسألهاي
سؤال کنم؟ گفت: آري بپرس. به او گفتم: آیا چشم داري؟ گفت: این چه سؤالی است
که میکنی چیزي را که میبینی چگونه از آن سؤال و پرسش مینمایی؟ گفتم: سؤالهاي
من از این قبیل است. گفت: پسرم بپرس. اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است. گفتم:
جواب همین سؤالهاي احمقانه را بگو. گفت: سؤال کن. گفتم: آیا چشم داري؟ گفت:
آري. گفتم: با آن چه میبینی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاصرا میبینم و همینطور
ادامه میدهد و همینطور سؤالها را در مورد گوش، دهان، زبان و... تا اینکه هشام سؤال
میکند، قلب داري؟ گفت: آري. گفت: با آن چه کار میکنی؟ گفت: آنچه بر این
جوارح و اعضا نامبرده وارد شده و عرضه شده با آن، آنها را تمیز و تشخیصمیدهم.
گفتم: آیا با وجود این جوارح، از قلب بینیاز هستیم یا نه؟ گفت: خیر. گفتم: چگونه
بینیاز نیستیم در حالی که این اعضا و جوارح سالم و صحیح هستند؟ گفت: پسرم
جوارح وقتی شک کنند در چیزي که بوئید یا چشیده یا شنیده آن را به قلب ارجاع داده
و یقین پیدا کند و شک باطل گردد. گفتم: پس خداوند متعال قلب را براي شک جوارح
و اعضا تعبیه فرموده است؟ گفت آري. گفتم: پس چارهاي جز وجود قلب نداریم والّا
جوارح نمیتوانند به یقین برسند؟ گفت: آري، همینطور است به او گفتم اي: ابا مروان!
خداوند متعال اعضا و جوارح تو را به حال خود وانگذارده، بلکه براي آنها امامی قرار
داده است تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را به یقین مبدل نماید.
چطور میشود تمام این مخلوقات را در حیرت و شک و تردید و اختلاف گذارد و
براي آنها امام و پیشوایی معین نکرده باشد تا در وقت حیرت و تردید و اختلاف به او
مراجعه نموده و او حیرت آنها را برطرف و تردید و شکشان را تبدیل به علم و

اختلافشان را حل نماید. هشام گوید: کلام به آنجا رسید که عمربن عبید ساکت شد،
(96/ چیزي به من نگفت (یعنی حق را پذیرفت). (صدوق، 1
بنابراین، ائمۀ معصومین (ع) و دانشمندان و متفکّران مسلمان با استفاده از این شیوه به
تعلیم و تربیت میپرداختند. اهتمام به مناظره از شیوههایی بود که به گسترش روحیۀ
درست علمی دربین دانشمندان اسلامی کمککرد. مناظره، غالباً از امور رایج دربین خود
استادان بود. نمونۀ دیگر مناظره و مذاکره، طرحمسائل و مشکلات درسی بود. این روش
در بالابردن سطحاندیشه و رشد ذهنیات و گسترشدامنۀ آن تاثیرداشت. مناظره ازدیدگاه
مسلمانان از کهنترین شیوههاي برخورد اندیشه به شمار میآید و گروهی از دانشمندان
( به استادي و مهارت چشمگیر در فنّ جدل و مناظره شهرت یافتند. (غنیمه، 262
از نخستین دانشمندانی که روش مناظره را به کار برده و اصول و مبانی آن را معلوم
داشته است، احمدبن عمر بن سریع (م/ 206 ه.ق) یکی از اصحاب به نام شافعی
( (م/ 204 ه.ق) و از برجستهترین آنها در علم کلام است. (عرسان کیلانی، 184
آجري (م/ 360 ه..ق) از روش مناظره، مفصل سخن گفته، شاگردان خود را به آموزش
اصول و قواعد آن فرا میخواند. این کار طبق اوضاع و احوال روزگار او بوده است که
اختلافات مذهبی و اعتقادي بالا گرفته بود و هر فرقهاي تلاش میکرد، افکار و آراي
خود را ترویج کند و دیدگاههاي مخالفانش را ابطال و رد سازد البتّه او براي مناظره،
قواعد و اصولی را وضع و تعیین کرده است که با روح و سنّت، اخلاق سازگار است.
( (الاجري، 40
خطیب بغدادي نیز به روش مناظره، سخت تاکید کرده و شکوفایی علم و دانش و
نیروي عقلانی را در گرو مناظره میداند و معتقد است دانش مرده است و نوزایی آن در
( طلب آن است و طلب دانش در مناظره پنهان است. (عرسان گیلانی، 245
آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست
آفات مناظره و نتایج سوئی که از رهگذر مناظرة نادرست عاید انسان میگردد منبع و
سرچشمۀ همۀ خویها و رفتارهایی است که از نظر خداوند متعال ناستوده است. از

جملۀ این آفات عدم پذیرش حق از رهگذر مناظره، توأم با جدال و ستیزه جویی
میباشد. از این روي خداوند متعال میان کسی که به او دروغ و افترا میبندد و میان
کسی که حق را تکذیب میکند جدایی نمیبیند بلکه آن دو را از نظر جرم و گناه
و من اظلم ممن افتري علی الله » : روحی و اخلاقی، با هم برابر میداند آنجا که میفرماید
العنکبوت، 68 ) یعنی: چه کسی ستمگرتر از کسی است ) « کذبا او کذب بالحق لما جاءه
که بر خداوند متعال، دروغ و افترا بسته و یا آنگاه حق بدو رسیده، آن را دروغ پندارد و
آن را تکذیب نماید.
عدم پذیرش حق و تکذیب آن، نوعی از کبر و خودبزرگبینی به شمار میآید. زیرا کبر
واستکبار، در واقع عبارت از ردکردن حقّ به گوینده آن میباشد و مراء و جدال، مستلزم
چنین حالتی است، یعنی انسان را وا میدارد که زیر بار حق نرود و آن را تکذیب نماید.
از دیگر آفات تزکیۀ نفس و خودستایی است که مناظره کنندهاي  با صراحت بیان یا با
ایماء و اشاره یا با کنایه  از رهگذر تأیید سخن خود و زشت و نادرست وانمود
ساختن دیگران به این خودستایی دست مییازد غالبا اًین خود ستایی را اظهار کرده و
النجم، ) « فلا تزکوا انفسکم » : آن را آشکارا به زبان میآورد خداوند متعال میفرماید
32 )، یعنی: خودستا و خویشتن آرا نباشید.
پس تزکیه نفس و خودستایی نه تنها زشت و ناپسند است بلکه خداوند متعال آن را
نهی فرموده است. از طرف دیگر باید مرزهاي بحث و مناظره، به وقایع مهم دینی یا
مسئله قریب الوقوع محدود باشد و نباید در هر مسئله کم ارزش یا مسائلی که در آیندة
بسیار دور دست اتفاق میافتد، وقت و فرصت را تلف کرد، بنابراین لازم است مناظره
کننده متوجه این نکتۀ اساسی بوده و به آن اهتمام ورزد. همچنانکه غزالی در این باره
کسی که در مناظره شرکت میجوید نبایستی درباره مسائلی به جدل پردازد » : میگوید
(48/ غزّالی، 1 ) .« که روي نخواهد داد
اگر خورشید غروب کند، » این مسائل در میان فقیهان نیز رایج بوده است از جمله اینکه
( احمد، 126 ) .«!؟ پس از چندي باز گردد نمازها را دو بار باید خواند یا نه

و بسیاري از آفات دیگري که دامنگیر مناظره کننده میشود میتوان به خشم و غضب،
حسد و کینه توزي، رشک و حسد، نفاق و دو رویی و... اشاره کرد.
پس مناظرهکنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت اوضاع مختلفی دارند،
برخی از افراد از اخلاق بالاي علمی منحرفشده و جدل نزد آنان منجر به پراکندگویی،
مطالعه و قیاسهاي باطل و نادرست گردید، آنان با نادیده گرفتن حقیقت علمی و بدون
آنکه کمتر توجهی به آن داشته باشند تنها هدف را اشکال و غلبه بر دشمن و مخالفان
خود قرار دادند و برخی از مناظره کنندگان، کوشش خود را در مسائلی بی ارزش به
هدر دادند و متوجه امور و مسائلی شدند که هرگز تحقق نمییافت.
علت اساسی و عامل عمدة چنین آفات و خصلتهاي ناستوده این است که علم و
دانش انسان در جهت اهداف غیر الهی قرار گیرد، علم؛ فی نفسه، عالم و دانشمند را ابداً
گرفتار اهمال نمیسازد، اما ممکناست به علت انحراف عالم از مسیر الهی و صراط
مستقیم، او را به سقوط و نابودي شخصیت و شقاوت و بدبختی سوق دهد ؛ چنان که
همان علم، از برکات گامهاي راستین و استوارِ عالم و دانشمند موجبات سعادت و نیک
بختی و قرب او به پروردگار را فراهم میسازد تا در جوار رحمت حق قرار گیرد.
نتایج مقاله
مناظره یکی از شیوههاي پذیرفته شده در قرآن و سنت میباشد که کاربرد فراوانی ¨
در تعالیم عالی اسلامی داشته است و به شیوه غیرمستقیم آموزش داده میشود و باعث
پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و پیمودن راه استدلال و برهان است که به
شکوفایی فکري میانجامد.
جدل، نوعی مناظره میباشد که به دو نوع احسن غیراحسن قابل تقسیم است. ¨
جدال احسن مورد نظر خدا بوده و شیوه تربیتی پیامبر اکرم (ص) را بر اساس آن استوار
کرده است.
جدال به غیر احسن مورد مذمت و نکوهش بوده و از روي جهل و گمان و تعبد ¨
کورکورانه بدون علم و آگاهی صورت میگیرد که منجر به اثبات باطل میگردد.
در مناظره (جدال احسن) هدف، ظهور و روشن شدن حق و حقیقت بوده و عامل ¨
و انگیزه تمایل و گرایش افراد به علم و دانش میشود و توسعه و گسترش علوم را
در پی دارد.
در قرآنکریم به موارد فراوانی از مناظره اشاره شده از جمله مناظره حضرت ابراهیم، ¨
صالح، پیامبراکرم (ص)، هم چنین در سیرة ائمه معصومین بهخصوص امام صادق (ع)
به صورت چشمگیر مشاهده میشود.
از آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست، عدم پذیرش حق، تکبر و خودستایی ¨
و... میباشد که مناظره کنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت، اوضاع
مختلفی دارند.
امروزه به رغم توجه زیادي که به تربیت روحیۀ سالم علمی در مناظره شده است یا از
این شیوه در مباحثات علمی استفاده چندانی نمیشود یا اگر مناظره کنندگان از این
شیوه بهره جویند با اصول و قواعد آن آشنایی ندارند.
کتابشناسی
1 قرآن کریم، فولادوند، محمد مهدي، دارالقرآن کریم، تهران، چاپ اول، 1415 ه.ق.
2 همو، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ه.ش.
3 ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادي، شرکت
انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385 ه.ش.
4 ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414 ه.ق.
5 الاجري، ابوبکر محمد بنالحسین بنعبدالله، اخلاق العلماء، مکتبهالثقافه، الدینیه، قاهره؛ 1996 م.
6 احمد، منیرالدین، نهاد آموزش اسلامی، ترجمه محمد حسین ساکت، نگاه معاصر، تهران، چاپ
. اول، 1384
7 حجتی، سید محمد باقر، آداب تعلیم و تعلّم در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ
سیام؛ 1387 ه.ش.
8 حسینی میر صفی، فاطمه، شیوة مناظرات انبیاء و امام صادق (ع)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،
تهران، چاپ اول، 1384 ه.ش.
9 درانی، کمال، تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام، انتشارات سمت، تهران، چاپ
سوم، 1380 ه.ش.
10  دهخدا، علیاکبر، لغت نامه، زیر نظر دکتر معین، مؤسسه دهخدا، تهران، بیتا.
11  راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم الدار الشامیه، دمشق،
بیروت، چاپ اول، 1412 ه.ق.
12  صدوق، محمد بن علی بن حسین، علل الشرایع، داوودي، قم، چاپ اول، بیتا.
13  طبرسی، فضل بنحسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403 ه.ق.
14  عرسان گیلانی، ماجد؛ سیر آراي تربیتی در تمدن اسلامی؛ ترجمه بهروز رفیعی، پژوهشگاه
حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1387 ه.ش.
15  غزالی، ابوحامدمحمد، احیاءعلوم الدین، داراحیاءالثرات العربی، بیروت، بیتا.
16  غنمیه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههاي بزرگ اسلامی، ترجمه دکتر نورالله کسایی، مؤسسه
انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372 ه.ش.
17  مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه.ق.
18  مصطفوي، حسن، تفسیر روشن، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380 ه.ش.
19  مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، قم،
چاپ اول، 1413 ه.ق.
20  مهیار رضا، فرهنگ ابجدي عربی  فارسی، بینا، بیتا.
PDF created with pdfFactory Pro trial version
www.pdffactory.com

http://www.maarefquran.org/files/pdf/19006.pdf

گفتمان جدلي در قرآن

 

گفتمان جدلي در قرآن
 

اشاره :
 
انسان به جهت گرايش به همگرايي و جامعه پذيري ، همواره ناچار است خود را با مردم و جامعه سازوار و هماهنگ نمايد. تضاد منافع و مصالح موجب مي شود تا تلاش مضاعفي را براي سازگاري با ديگران انجام دهد. يكي از روش هاي موثر براي ايجاد تفاهم و سازگاري ، تبادل اطلاعات ، انتظارات ، خواسته ها و موانع ميان افراد است. گفت و گو اين امكان را فراهم مي آورد تا دو طرف بتوانند به تبادل آن ها پرداخته و نوعي تفاهم و همزباني و گاه همدلي را در ديگري بر انگيزانند. بنابراين هدف از گفت و گو را مي توان در راستاي ايجاد تفاهم و سازگاري جمعي افراد توضيح و تبيين كرد. البته گفت و گو ، حالات مختلف و متنوع را به خود مي گيرد . نوعي از گفت و گو كه در قرآن تبيين شده است، جدال است. جدال ، گفت و گويي همراه با درگيري و چيرگي و برتري جستن يك سوي بر سويه ديگر است. هدف از جدال را قصد منصرف كردن ديگري در راه و روش و حتي در راي و نظر و باور دانسته اند.( نگاه كنيد: مفردات راغب واژه جدل و مجمع البيان طبرسي ، ج 5- 6 ص 237) به نظر مي رسد كه ميان اصطلاح قرآني جدل و اصطلاح منطقي آن كه به ديالكتيك نيز مشهور است ، تفاوت هاي محسوسي نباشد؛ زيرا در جدل آن چه مهم است، همراهي با طرف گفت و گو و بهره گيري از اصول مشترك و مقبول دو طرف است كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. هدف از جدل قرآني و منطقي چيرگي و غلبه بر طرف ديگر است كه از اين نظر نيز مشترك مي باشند. قرآن نيز همانند اهل منطق ، ميان جدل و برهان (سلطان ) تفاوت مي گذارد و آن را دو گونه از روش هاي گفت و گوي علمي بر مي شمارد.
 
گفتمان جدلي امري فطري
 
به نظر قرآن گفتمان جدلي ، امري فطري در بشر است و انسان نه تنها با ديگران بلكه حتي با خود به مجادله بر مي خيزد تا خود را قانع سازد و امري را كه بر خود مشتبه شده را به يقين اقناعي تبديل كند. قرآن بيان مي كند كه نفس انساني گرايش به اين دارد كه از خود دفاع كند . از اين رو مي كوشد به هر شكل ممكن نه تنها از جان بلكه از خواسته و رفتار و منش و عقايد خود كه شاكله و شخصيت وجودي او را شكل مي دهد ، دفاع و از آن در برابر هر بيگانه و حتي خود ، دفاع كند. قرآن بيان مي دارد كه روزي مي رسد كه انسان با خودش به مجادله بر مي خيزد و مي كوشد تا خود را براي خود مقبول قرار دهد و عقايد و رفتارش را در پيش وجدانش توجيه نمايد: يوم تاتي كل نفس تجادل عن نفسها؛ روزي مي رسد كه هر نفس با خود ش به مجادله بر مي خيزد.(سوره نحل آيه 111)
گرايش فطري بشر به جدال و مجادله به اندازه اي شديد است كه قرآن در توصيف انسان مي فرمايد: وكان الانسان اكثر شي جدالا( سوره كهف آيه 54) ؛ انسان در ميان موجودات هستي از همه بيشتر به سوي جدال گرايش دارد و اهل مجادله است. بنابراين مي توان مجادله گري را از خصوصيات و ويژگي ها بشر و انسان دانست. البته گفتمان جدلي خاص انسان نيست چنان كه قرآن بدان اشاره و تصريح كرده است ولي در ميان موجودات اين انسان است كه گرايش شديدي به مجادله دارد. از ديگر موجوداتي كه قرآن گزارشي صريح و روشني از جدل ايشان مي دهد مجادله فرشتگان در ملا اعلي با خداوند است كه درآيات 30 تا 35 سوره بقرة بيان شده است.
در ميان مردم براي مجادله و جدل و يا جدال ، واژگان ديگري نيز رايج است كه از آن ميان مي توان به مناظره ، محاوره ، مناقشه و مباحثه اشاره كرد. البته هر يك از اين واژگان معناي خاصي را نيز با خود حمل مي كنند و گونه ويژه اي از گفتمان و گفت و گو بياني را ترسيم مي نمايند. به عنوان نمونه در مناظره هر چند كه دو طرف گفت و گو خواهان اثبات سخن خود و نقد باور ديگري است ولي با اين همه هر دو به قصد شناخت حق و ظهور آن در نزد ديگري به اين كار روي مي آورند و يا آن چه در محاوره مهم و اساسي است توجه دو طرف گفت و گو به مطالبي است كه ميان آن دو رد و بدل شده است و در حقيقت گفت و گو بر پايه پاسخ هاي طرف مقابل شكل مي گيرد و در آن نوع از ادب نيكو و مراعات طرف ديگر وجود دارد. در قرآن در آيه نخست سوره مجادله به هر دو واژه جدال و حوار اشاره شده است و سخن از محاوره دو طرف به اين شكل به ميان آمده است.
 
اهداف مجادله
 
قرآن كريم براي تبيين مساله جدال ، اهداف چندي را براي اهل مجادله بيان كرده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها مي پردازيم:
 
استيفاي حقوق

از جمله اهدافي كه قرآن براي جدال بيان مي كند ، جدال براي گرفتن حق است . به اين معنا كه شخص براي رسيدن به حق خود و استيفاي آن ، از روش جدال بهره مي جويد. در داستان جدال خوله با پيامبر (ص) اين هدف به خوبي روشن است . خوله از آن جايي كه از سوي شوهرش به حكم ظهار كه از احكام جاهلي بود ، از حقوق زناشويي و همسري خود محروم شده بود، به نزد پيامبر مي شتابد تا اين حكم جاهلي را پيامبر از جامعه بزدايد؛ زيرا شوهرش گفته بود كه تو همانند مادرم از پشت من هستي و من نمي توانم با تو زناشويي كنم . خداوند از روش حق جويي و استيفاي حقوق كه از سوي اين زن صورت گرفته بود ، به جدال ياد مي كند .( مجادله آيه 1 و 2)
 
تبليغ دين

از روش هاي تبليغ پيامبران كه از سوي خداوند نيز تاييد و بر آن تاكيد شده است ، روش مجادله است. قرآن به پيامبر به طور خاص و عموم دعوت كنندگان دستور مي دهد : ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن ؛ مردم را به سوي راه پروردگارت به حكمت و پند و اندرز نيكو بخوان و با آنان به نيكويي مجادله نما.( نحل آيه 125)
 
حق ستيزي
 
از اهداف مهم افراد در بهره گيري از روش مجادله ، مخالفت با حق است. به اين معنا كه حق ستيزان براي آن كه نمي توانند در برابر برهان و استدلال مومنان و اهل حق و حقيقت تاب آورند به روش مجادله رو مي آورند تا باطل خود را تثبيت كنند و از حق بگريزند. ( كهف آيه 56 و نيز غافر آيه 5)
 
گمراهي

از ديگر اهداف استفاده از روش مجادله ، ايجاد گمراهي در ميان مردمان است . اين روش از سوي مشركان و مخالفان ضد پيامبر و مومنان بسيار مورد استفاده قرار گرفته است و قرآن بيان مي دارد كه هدف مشركان و مخالفان از اين كار آن بوده است تا مردمان را حق دور كنند و به راه ضلالت و گمراهي سوق دهند. ( حج آيه 8 و 9)
 
دلسوزي
 
از اهداف مهم مجادله گران براي بهره گيري از اين روش است ، نمونه هاي چندي را مي توان در قرآن براي اين موضوع يافت . يكي از مهم ترين آن ها مجادله حضرت ابراهيم (ع) با فرشتگان است كه قرآن ضمن بيان آن به خصوصيات اخلاقي آن حضرت (ع) اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه علت و انگيزه اساسي مجادله آن حضرت ، دلسوزي بيش از اندازه وي بوده است.( هود آيه 74)

زمينه هاي مجادله

مجادله از روش هايي است كه مي تواند در راستاي بيان حق و يا ضد آن مورد استفاده قرار گيرد. در اين جا به زمينه هاي بهره گيري از آن براي اثبات و يا تقويت باطل اشاره مي شود. قرآن كاربرد مجادله را از سوي مخالفان حق به دلايل زير نسبت مي دهد:
 
تعصب
 
از زمينه هايي كه موجب مي شود تا اهل باطل به سوي مجادله روي آورند، تعصب بي جا آنان بر عقايد پدران و نياكانشان است. آنان بدون آن كه از علم و دانش بهره مند باشند و يا دليلي عقلاني و يا شهودي داشته باشند و يا از دليل نقل معتبري چون كتب آسماني برخوردار باشند ، تنها به جهت تعصبات كوركورانه از عقايد نياكان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام مي كنند. بنابراين يكي از علل و زمينه هاي ايجادي بهره گيري از روش مجادله را تعصب بايد دانست و از آن پرهيز كرد.( لقمان آيات 21 و 20)
 
تكبر
 
از ديگر زمينه سازهاي مجادله گري كه در قرآن از آن ياد شده ، تكبر و خود بزرگ بيني بي جاست. افرادي كه نه از علم و نه هدايت و نه دانش نقلي معتبر برخوردارند ، تنها به دليل خود برتربيني ، به مجادله با حق و حقيقت مي پردازند. ( حج آيه 8 و 9 و نيز غافر آيه 35 و 56)
 
جهل
 
از ديگر علل و عوامل ايجادي مجادله است . افراد جاهل به جهت فقدان برخوداري از علم به روش مجادله پناه مي برند تا سخن خود را به كرسي بنشانند.( حج آيات 3 و 8 و لقمان ايه 20)
 
مسئولیت گریزی
 
فرار از مسئوليت از ديگر انگيزه ها و علل ايجادي مجادله است ؛ زيرا كساني كه نمي خواهند به وظيفه و مسئوليت خود عمل كنند به مجادله روي مي آورند و آن را ابزاري براي فرار از مسئوليت خود قرار مي دهند . قرآن با اشاره به اين نكته مومناني را كه از جهاد گريزانند و به مجادله روي مي آورند ، سرزنش و توبيخ مي كنند.( انفال آيه 5 و 6)
 
وسوسه
 
وسوسه هاي شيطان و مردمان وابسته به افكار شيطاني از عواملي است كه مجادله را ايجاد و تقويت مي كند . قرآن در چند آيه به اين مساله توجه مي دهد و مومنان را از همراهي با اين دسته باز مي دارد. ( حج آيه 3 و نيز انعام آيه 121)
 
کفر
 
كفر نيز مي تواند زمينه ساز مجادله گري باشد. به اين معنا كه اهل كفر به جهت آن كه بر دل هايشان غفل نهاده شده است و سخنان سالم و حق را درك و فهم نمي كنند ، گرفتار مجادله مي شوند . به سخني ديگر ، زمينه مجادله گري در ايشان از آن رو پديدار گشته است كه به رفتار و اعمال خود ، زمينه هاي فهم و درك را از خود زدوده اند و اين گونه مي شود كه ناتوان از درك حق به سوي مجادله روي مي آورند تا باطل خود را تقويت و يا گسترش دهند. ( انعام ايه 25 و نيز غافر آيه 4 و 5)
 
اقسام و احكام جدال

قرآن جدال را به چند گونه دسته بندي كرده است. به نظر مي رسد كه نمي توان همه گونه هاي جدل را به عنوان روش درست گفت و گو پذيرفت. گونه هايي كه قرآن براي جدال ذكر مي كند مي توان به جدال احسن، جدال باطل ، جدال جاهلانه و جدال عالمانه اشاره كرد.
 
جدال احسن
 
جدال احسن ، از روش هايي است كه در تبليغ دين پس از به كارگيري روش هاي دعوت برهاني و حكيمانه و پند و اندرز مورد توجه و تاكيد قرآن قرار گرفته است. برخي بهره گيري از خود قرآن و برخي از آيات آن را همان جدال احسن بر شمرده اند. به اين معنا كه قرآن در برخي از آيات خود به مجادله رو آورده و با مشركان به زبان جدل سخن مي گويد و آنان را به اسلام دعوت مي كند. بنابراين استفاده از اين آيات قرآن در حقيقت ، همان دستوري است كه قرآن در بخش سوم اقسام دعوت بدان اشاره مي كند و به جدال احسن از آن ياد مي كند. از اين رو مي توان بهره گيري از آيات جدلي قرآن را در دعوت به عنوان جدال احسن ياد كرد. ولي آن چه به نظر مي رسد اين است كه اگر اين قول را بپذيريم و آن را درست بشماريم بايد آن را حمل به مصداق كنيم و بگوييم كه يكي و يا بهترين مصداق از مصاديق جدال احسن ، استفاده از آيات جدلي قرآن در دعوت و تبليغ دين است. به اين معنا كه اگر پيامبر به مجادله احسن با مشركان مامور شده است به اين معناست كه يكي از بهترين روش هاي اين گونه دعوت ، استفاده از خود آيات جدلي قرآن مي باشد.( نحل آيه 125) سخن ديگرآن كه قرآن پيامبرش را در مجادله با اهل كتاب به مجادله احسن دعوت مي كند تا با تكيه بر اصول و اعتقادات پذيرفته شده و باور همگاني هر دو طرف مجادله آنان را به حق بخواند. آن چه در اين دستور مورد اهتمام است ، تاكيد بر اصول پذيرفته شده دو طرف است كه به نظر مي رسد به مولفه اصلي در مجادله اشاره دارد. به اين معنا كه در مجادله احسن آن چه مولفه اساسي و اصلي را شكل مي بخشد ، اهتمام و توجه به اصول مشترك و باورهاي دو سوي مجادله است. ( عنكبوت آيه 26) اين نكته را مي توان با اشاره و تاكيد ديگر قرآن در همين آيه تقويت كرد؛ زيرا به مسلمانان دستور مي دهد كه ظالمان و ستمگران اهل كتاب به مجادله بر نخيزد؛ ( همان ) چون ستمگران در اين آيه كساني هستند كه حق را ناديده گرفته و با علم به آن ، كتمان حق كرده و به مجادله با اهل حق مي پردازند. چنين افرادي چون به اصول و باورهاي مشترك خود پاي بند نيستند و آن را به ستم ناديده مي گيرند، در مقامي قرار مي گيرند كه امكان جدال احسن با ايشان وجود نخواهد داشت. بنابراين جدال احسن و تكيه و تاكيد بر اصول و باورهاي مشترك ، امري لغو و بيهوده خواهد در زماني كه سويه ديگر مجادله آن را كتمان كرده و به ظلم آن را ناديده مي گيرد.
 
جدال باطل
 
جدال باطل ، در تعبير قرآني ، جدالي است كه در آن يك سوي مجادله به استهزاء و تمسخر روي مي آورد و هدف از آن كوبيدن حق است. به اين معنا كه يك سوي استهزا هم در روش و آداب مجادله ، رعايت ادب را نمي كند و به حيله تمسخر و استهزا روي مي آورد تا طرف مقابله را از نظر شخصي و شخصيت خرد و كوچك نمايد و هم با علم به حق بودن آن را ناديده گرفته و بكوشد تا آن را بكوبد و يا نابود سازد. اين روش در بيشتر مواردي كه درقرآن از آن ياد شده ، مواردي است كه از سوي مشركان و كافران مورد بهره برداري قرار گرفته است و به عنوان روش اصلي مخالفان پيامبران به كار رفته است.( كهف آيه 56 و غافر آيه 5 )
 
جدال جاهلانه
 
جدال جاهلانه از سوي كساني به كار مي رود كه از اهل كتاب و علم و دانش نيستند و در حقيقت توده مردمي هستند كه بدون هيچ علم و دانشي تنها بر پايه تقليد كوركورانه از نياكان به چيزي باور داشته و از آن حمايت مي كنند. قرآن درباره اين گونه از جدال هاي بيان مي كند كه اهل مجادله باطل، بدون داشتن هيچ دانشي نظري و يا هدايت و كتاب آسماني و دليل وحياني و يا شهودي تنها بر پايه پيروي از شيطان و يا نياكان خود به مجادله با اهل حق و خود حق مي پردازند. هدف مجادله گران جاهل نيز بقا در گمراهي خود و گمراه سازي ديگران است ؛ زيرا بدون آن كه حق را بشناسند و تنها بر پايه باورهاي خرافي و غلط مي كوشند آن را حفظ و يا ترويج كنند. ( حج آيات 8 و 9 و نيز لقمان آيه 20 )
 
جدال عالمانه
 
جدال عالمانه ، مجادله اي است كه با توجه به داده هاي علمي ، دليل معتبر عقلي و يا نقلي و يا شهود معتبر و مانند آن انجام مي گيرد. اين روش مورد توجه و تاييد قرآن است . روشي است كه از سوي خردمندان و پيامبران مورد استفاده بوده و هست. ( اعراف آيه 71 حج آيه 8 و لقمان آيه 20و غافر آيات 35 و 56)
قرآن براي هر دسته از اين اقسام ، احكام خاصي را بيان مي كند . با توجه به نوع رويكرد قرآن به هر يك از انواع و اقسام مجادله مي توان احكام آنان را به دست آورد. بي گمان مجادله عالمانه امري مباح است اگر حكم به پسنديدگي (استحباب ) و يا وجوب آن نشود ؛ چنان كه جدال احسن نيز به حكم پسنديدگي به طور طبيعي امري مستحب است ولي به حكم و دستور خاص الهي امري واجب و لازم شده است. ( نحل آيه 125) اما وجوب و لزوم آن مشروط است كه در آغاز از روش هاي ديگري بهره گرفته شود؛ از اين روست كه قرآن آن را در مرحله سوم پس از دعوت برهاني و پند و اندرز ذكر كرده است و پيامبر را بدان فرمان داده است. نكته ديگرآن كه اين وجوب در مجادله با اهل حق نيست بلكه خاص كساني است كه از دين اسلام ويا حق بيرون مي باشند. بنابراين مجادله به هر شكل با اهل ايمان و حق به نظر امري نادرست است و براي تفهيم و دعوت آنان به حق بايد از روش هاي ديگري بهره جست. بنابراين مبلغان در حوزه مناطق اسلامي يا نبايد و يا در حد ضرورت بايد از اين روش بهره برداري نمايند. چنان كه جدال غير احسن با اهل كتاب نيز امري است كه قرآن آن را نهي كرده و مومنان را از به كارگيري آن باز داشته است.( عنكبوت آيه 46) جدال باطل و جاهلانه نيز امري حرام است و نبايد از اين روش بهره جست.
 
آداب جدال
 
قرآن آداب و شرايط خاصي را براي مجادله و گفت و گوي جدلي بيان كرده است كه مي بايست از سوي مومنان مراعات گردد تا اهداف مجادله به دست آيد.
از جمله آدابي كه قرآن براي مجادله كنندگان بيان داشته است ، برخورد منطقي و استوار بر علم و دانش است.( اعراف آيه 71 و حج آيه 3 و 8 و لقمان آيه 20 و غافر آيه 35 و 56)
از ديگر آداب مجادله برخورد نيكو و حسن معاشرت در بيان و رفتار است. به طوري كه آن سوي مجادله از رفتار و نحوه بيان مومن دلخور نگردد .( نحل آيه 125 و عنكبوت آيه 46)
سومين سفارش قرآن به اهل مجادله آن است كه رفق و مدارا را در هنگام مجادله با مخالفان مراعات كنند . طبرسي در مجمع البيان ج 5 و 6 ص 605 مراد از مجادله احسن را مجادله همراه با رفق و مداراست.
نكته اي كه در پايان اين نوشتار بدان توجه داده مي شود آن كه جدال و مجادله از روش هاي دعوت ديگران به حق و اسلام است و آن را نمي توان به عنوان روش تبليغ دين در ميان مومنان به شمار آورد. به اين معنا كه مجادله چه عالمانه و چه احسن آن زماني به كار مي رود كه فردي بخواهد مشرك ، كافر و يا اهل كتابي را به اسلام وحق بخواند ؛ از اين رو نمي توان در دعوت مومنان و تبليغ عقايد و احكام اسلام درميان مومنان از اين روش استفاده و بهره جست؛ زيرا قرآن به مسلمانان و مومنان سفارش مي كند كه در صورت جهل به حكمي از روش پرسش و پاسخ بهره جويند و به سراغ اهل ذكر و علم بروند . در حقيقت روش هاي ديگري براي فهم احكام و عقايد براي مومنان و مسلمانان بيان شده است و روش مجادله براي اين منظور نبايد مورد استفاده وبهره برداري قرار گيرد.
اگر بخواهيم ميان مومنان و غير مومنان تفاوتي را قايل شويم مي توانيم از اصطلاح دعوت براي غير ايشان و اصطلاح تبليغ در ميان مومنان استفاده كنيم . بنابراين از روش هاي دعوت مواردي است كه در آيات قرآن از برهان و اندرز و عبرت و جدال و جدال احسن بيان شده است و نمي توان آن جدال و جدال احسن را از روش هاي تجويزي براي تبليغ در ميان مومنان بر شمرد.
قرآن براي مجادله كاربردهاي چندي را بيان داشته است كه مي توان به مهم ترين آن ها در دعوت اشاره كرد. از جمله كاربردهاي مجادله مي توان به هدف اثبات وحدانيت خدا ، اثبات رسالت پيامبران ، اثبات رسالت خاص مانند رسالت پيامبر اكرم (ص) ، اثبات رستاخيز و اثبات برخي از احكام و تحليل و تحريم برخي از احكام پيشين اشاره كرد.

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,3608

اصل حکمت

 

اصل حکمت

قرآن مجید از روشهای متعدد و مؤثر تبلیغی همچون: استدلال عقلی و منطقی، مجادله نیکو، مناظره، بحث آزاد و ... استفاده کرده است .

به کارگیری «حکمت‌» در امر هدایت و تبلیغ یکی از اصول ارزشمندی است که قرآن کریم در کنار «موعظه‌» و «مجادله‌» مورد توجه قرار داده است:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن‌» (1)

«با حکمت و پند نیکو مردم را به سوی پروردگارت بخوان و با آنان به روشی که نیکوتر است، استدلال کن‌» .

«حکمت‌» در لغت‌به معنای «منع‌» (2) است و از آنجا که علم، دانش، منطق و استدلال، مانع از فساد و انحراف است، به آن حکمت گفته می‌شود (3) .

در میان مفسران درباره حقیقت‌حکمت، دو دیدگاه وجود دارد:

1 - مشهور مفسران حکمت را به معنای حجت، معرفت، کلام صواب و سخن

_______________________________

1) سوره نحل/125 .

2) طبرسی، مجمع البیان ج 6 - 5، ذیل آیه 125 سوره نحل .

3) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 11، ص 455 .

استوار گرفته‌اند . و بر این باورند که حکمت ناظر به محتواست‌یعنی سخنی است که بر اساس دلیل، برهان و مبانی منطقی و معقول باشد ; چنانکه «زمخشری‌» در تفسیر «کشاف‌» می‌گوید:

«الحکمة: المقالة المحکمة الصحیحة و هی الدلیل الموضح للحق و المزیل للشبهة‌» (1) . «حکمت، سخن استوار و درست است و آن عبارت است از دلیل روشنگر حق و برطرف کننده شبهه‌» .

2 - برخی دیگر از مفسران از جمله سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن‌» حکمت را ناظر به محتوا ندانسته‌اند، بلکه ناظر به شیوه تبلیغ می‌دانند بدین معنی که در راه دعوت و تبلیغ باید راه حکمت را پیمود و هر چیزی را سر جای خود نهاده و مقتضیات را منظور داشت و مطابق با مقتضای حال عمل کرد . (2)

به نظر می‌رسد، بین دو دیدگاه منافاتی وجود ندارد و شامل حکمت در محتوا و نیز برهان و حکمت در شیوه تبلیغ و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال است زیرا آیات فراوانی «حکمت و حکیم‌» را از اوصاف قرآن بیان نموده‌اند:

«یس و القرآن الحکیم‌» (3) «یس، سوگند به قرآن حکیم‌» .

«تلک آیات الکتاب الحکیم‌» (4) «این آیات کتاب استوار و حکمت‌آمیز است‌» .

چنین استفاده می‌شود که حکمت قرآن منحصر به براهین منطقی و فلسفی نیست، بلکه عمومیت دارد و شامل هر دو قسم از حکمت - حکمت‌به معنای برهان و استدلال و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال - می‌باشد . بر این اساس، روشهای «برهان و استدلال‌» و «رعایت مقتضای حال‌» برای اصل حکمت پیشنهاد می‌گردد:

1 - روش «برهان و استدلال‌»:

این روش از روشهایی است که قرآن کریم در شیوه تبلیغی خود به کار برده و

_______________________________

1) زمخشری، تفسیر کشاف، ج 2، ص 644 .

2) سید قطب، تفسیر فی ظلال القرآن ج 5 (چاپ بیروت) . ص 292 .

3) سوره یس/آیه 2 .

4) سوره یونس/2، سوره زخرف/4، سوره بقره/151، آل عمران/58 و سوره جمعه/2 .

براهین منطقی علمی در سطوح مختلف برای مسائل گوناگونی آورده است و در موارد فراوانی مخالفان را دعوت به اقامه برهان واستدلال نموده است:

«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‌» (1) «ای پیامبر! بگو اگر راست می‌گویید، برهانتان را بیاورید» .

در مواردی هم به شبهات کفار، منافقین و اهل کتاب پرداخته و با براهین فلسفی به آنها پاسخ داده است; چنانکه درباره وجود خداوند می‌فرماید:

«ام خلقوا من غیر شی‌ء ام هم الخالقون‌» (2) «آیا آنها بی سبب آفریده شده‌اند یا خود خالق خود هستند» .

این عبارت کوتاه در حقیقت اشاره به برهان معروف علیت است که در فلسفه و کلام برای اثبات وجود خداوند آمده است (3) . و گاهی نیز با بیان فلسفه و چرایی احکام، انسانها را برای عمل به احکام آماده می‌سازد چنانکه نماز را یاد خدا، موجب دوری از منکرات و انحرافات اخلاقی و اجتماعی بیان می‌کند:

«... اقم الصلوة ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر ...» (4)

«نماز را بپادار که نماز انسان را از زشتیها و گناه باز می‌دارد و یاد خدا بزرگتر است‌» .

و حکمت روزه را فلاح و رستگاری از زندان طبیعت و مادیت و غرائز حیوانی می‌شمرد:

«... کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون‌» (5)

«روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که به کسانی که قبل از شما بودند، نوشته شده شاید پرهیزگار شوید» .

و فلسفه زکات و صدقات را طهارت مال، طهارت جسم و روح و تزکیه نفس در سایه بذل، ایثار و ... می‌داند:

«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم ...» (6)

_______________________________

1) سوره بقره/111، سوره انبیاء/24، سوره نمل/64 و سوره قصص/75 .

2) سوره طور/آیه 35 .

3) آیت‌الله، مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ج 22، ص 452 الی 454 .

4) سوره عنکبوت/45 .

5) سوره بقره/183 .

6) سوره توبه/103 .

«از اموال آنها صدقه‌ای (زکاتی) بگیر (تا به وسیله آن) آنها را پاک‌سازی و پرورش دهی‌»

2 . روش رعایت مقتضای حال:

از آنجا که میزان عقل و ایمان انسانها تفاوت دارد، مبلغ باید با هر انسانی به اندازه عقل و ایمان او سخن بگوید و چیزی را از او بخواهد که توان انجام آن را داشته باشد چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم‌» (1) «ما گروه پیامبران ماموریم که با انسان به اندازه عقلشان سخن بگوئیم‌» .

با دقت در شیوه تبلیغی قرآن نمونه‌های زیادی را می‌بینیم که رعایت مقتضای حال نموده است و با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن گفته است که نمونه هائی از آن را در روش مخاطب‌شناسی بیان نمودیم .

4 - اصل مجادله به احسن

مجادله در لغت‌به معنای پیچاندن طناب است و سپس به پیچاندن طرف مقابل و گفتگو برای غلبه بر او به‌کار رفته است . به عبارت دیگر، سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه‌جوئی را مجادله گویند (2) .

از موارد استعمال لفظ جدال در قرآن کریم به خوبی استفاده می‌شود که دارای مفهوم وسیعی است که هر نوع بحث و گفتگوی طرفین را شامل می‌شود خواه به حق باشد و یا به باطل .

مجادله بر سه قسم است: 1 - مجادله احسن 2 - مجادله حسن 3 - مجادله غیر حسن (بد) .

از آنجا که اساس شیوه تبلیغی قرآن «بلاغ مبین‌» ، واقع‌نگری و حقیقت‌نگری است، مجادله به غیر حسن را تجویز ننموده و شیوه مجادله احسن و مجادله حسن را به کار برده است .

_______________________________

1) ترجمه اصول کافی، جلد 1 ص 27 .

2) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 87 .

قرآن کریم با روشهای ذیل اصل مجادله به احسن را در شیوه تبلیغی خود به کار برده است:

1 . روش مناظره - بحث آزاد

یکی از روشهای تبلیغی رهبران و پیامبران الهی در برخورد با مخالفان، بحث آزاد و منطقی بوده است که نمونه بارز آن گفتگوی حضرت ابراهیم علیه السلام و دلایل دندان شکن او در برابر «نمرود» است و نیز احتجاج حضرت موسی علیه السلام در برابر «فرعون‌» که قرآن این گفتگو و مناظره را در آیه 47 تا 54 سوره عنکبوت بیان کرده است . (1)

2 - روش همراهی

گاهی برای روشن شدن حقیقت و رسیدن به هدف باید در ظاهر تسلیم طرف مقابل شد و اندک اندک ذهن او را برای قبول آن آماده ساخت . اگر مبلغ بخواهد در ابتدا بدون آمادگی مخاطب وی را به سوی حقیقت فراخواند، ممکن است‌با عکس‌العمل مواجه شود .

بر این اساس، قرآن در مجادلات خود، روش همراهی را به کار برده است که نمونه بارز آن در مجادلات حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره پرستان است که در آغاز با آنها همراهی می‌کند و سرانجام عقیده خود را بیان کند و پیام خویش را اعلام می‌کند . (2)

3 - روش مقایسه‌ای

در این روش مبلغ نوعی فرضیه سازی می‌کند و برای رسیدن به هدف، راههایی را در مجادله پیشنهاد می‌کند و انتخاب یکی از این راهها را به مخاطب خویش واگذار می‌کند و چون مخاطب با فکر و اختیار خویش یکی از راهها را بر می‌گزیند، دلیل گوینده آسانتر و راحت‌تر در او اثر می‌بخشد .

قرآن کریم از این روش بسیار استفاده نموده است:

_______________________________

1) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

2) سوره آل عمران/8 - 76 .

«یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (1)

«ای هم بندیهای من آیا خدایان متعدد بهتر است‌یا خدای یگانه قهار . .» .

در این آیه بین یگانگی خدا و تعدد خدایان دروغین مقایسه شده و توحید را اثبات می‌نماید .

«و ما یستوی الاعمی و البصیر× و لا الظلمات و لا النور× و لا الظل و لا الحرور» (2)

«و هرگز (کافر تاریکدل) کور و (مؤمن روشن روان) بینا، یکسان نیستند و هیچ ظلمتی با نور مساوی نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه همرتبه نباشند» .

در این آیه بین تاریکی‌ها و نور، و مقام کافر و مؤمن مقایسه شده است .

4 - روش پرسش و پاسخ

یکی از روشهای تبلیغ، پرسش و پاسخ است و قرآن کریم در بسیاری از موارد برای اثبات حقایق مهمی نظیر توحید، نفی شرک، معاد و ... در شیوه تبلیغی خود این روش را به کار برده است که بهترین نمونه آن حدیثی است که امام صادق علیه السلام به آن اشاره کرده و می‌فرماید:

مجادله به احسن همانند مطلبی است که در آخر سوره یس در مورد منکران معاد آمده است: هنگامی که استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند و سؤال کردند که چه کسی قدرت زنده کردن آن را دارد؟ در پاسخ فرمودند:

«... یحییها الذی انشاها اول مرة ...» (3) «همان خدایی که روز نخست آن را آفریده، دوباره زنده می‌کند» (4) .

_______________________________

1) سوره یوسف/39 .

2) سوره فاطر/20 .

3) سوره یس/79 .

4) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

 

منبع :

نشریه  درسهایی از مکتب اسلام » اردیبهشت 1381، سال 42 - شماره 2

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

 

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

چکیده:

آن‌چه که از بررسی آیات قرآن کریم به دست می‌آید و بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‌ی تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) می‌باشد. همچنین توهّمی که برخی مطرح کرده‌اند مبنی بر آن که مطالبی که در نارسایی عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتی است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.

مقدمه:

دانشمندان علم منطق برای اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‌اند: یکی راه دلیل و برهان و دیگری راه جدل1. از نظر قرآن‌کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‌اند.2 این برهان‌ها اگر چه با

برهان‌های کلامی قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکی خاص نبوده و برای عالمان قابل استفاده است. گاهی نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت می‌کند و با سر هم کردن حرف‌های غیر منطقی، می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصی، جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمی طرف مقابل با استفاده از موضوعاتی که او آن‌ها را قبول دارد، با شیوه‌ای خاص برای مغلوب کردن او، استفاده می‌شود.

جدال نمودن در هنگام محاوره برای اقناع مخاطب، با شیوه‌های مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردی که طرف حتّی باور خویش را ارج نمی‌نهد و ارزش‌های پذیرفته شده‌ی خویش را نادیده می‌گیرد، با یادآوری باورهای او، وی را متوجّه فاصله‌گیری از باورها نموده و زمینه را برای پذیرش باورهای طرف مقابل فراهم می‌کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته می‌شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.

* * *

جدل در قرآن:

از نظر بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبنای عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‌ی متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‌ی(4) سوره‌ی ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا برای آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‌چه که برای قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبی بیش از آن‌چه عموم فهمیده‌اند، درک نمایند.5

در آیه‌ی (125) سوره‌ی نحل نیز خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‌ی حکمت؛ دوم به وسیله‌ی تحریک احساسات آن‌ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلی، آن‌هم به صورت زیبایی که احساسات طرف مقابل جریحه‌دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنی برای جدل، انواعی ذکر شده است، امّا آن‌چه مقصود این نوشتار است، نوعی است که در آن برای الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتی که عنوان کرده یا اعتقاداتی که دارد، همراهی می‌کند.6 نمونه‌ی آن در قرآن، جدالی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام با قومش پس از شکستن بت‌ها داشته‌اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‌ی63) از آن‌جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمی‌گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفی گفته‌اند؛ نظیر احتمال شرطی بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‌السلام به طور قطع، این عمل را به بت‌بزرگ نسبت دادند، ولی تمام قرائن شهادت می‌داد که او قصد جدّی از این سخن ندارد، بلکه می‌خواسته است عقاید بت‌پرستان را که خرافی و بی‌اساس بودند، به رخ آن‌ها بکشد و به آن‌ها بفهماند که این سنگ و چوب‌های بی‌جان که حتّی نمی‌توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‌کنندگانشان یاری بطلبند، چطور می‌توانند به حلّ مشکلات آن‌ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‌ی ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش می‌گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‌ی مذکور، آیه‌ی (18 و 19) سوره‌ی زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‌ی مورد نظر، گروهی از مفسّرین در طرح مطالبی در خصوص ضعف عقلی زنان و یا بر شمردن برخی خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‌اند که نیازمند توضیحاتی است

در سوره‌ی زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‌های توحید، از طریق برشمردن نشانه‌هایش در نظام هستی، به نقطه‌ی مقابل آن یعنی مبارزه با شرک می‌پردازد و به بررسی یکی از شاخه‌های آن، یعنی پرستش فرشتگان اشاره می‌کند. و در آیه (15) می‌فرماید: «آنها برای خداوند از میان بندگانش جزئی قرار دادند.»

تعبیر به «جزء» به این معنی است که آن‌ها فرشتگان را فرزندان خدا می‌شمردند؛ زیرا فرزند جزئی از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانی را که با آن همه نعمت‌های الهی، راه کفران را پیش گرفته، کفران‌کننده‌ی آشکار می‌داند، و در آیه‌ی بعد، برای محکوم کردن این تفکّر خرافی از ذهنیّات و مسلّمات آن‌ها استفاده می‌کند؛ چرا که آن‌ها جنس مرد را به زن ترجیح می‌دادند و دختر را ننگ می‌شمردند. لذا می‌فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را برای خود انتخاب کرده و پسران را برای شما؟» یعنی چگونه خود را بر خدا ترجیح می‌دهید و سهم خدا را دختر قرار می‌دهید، با این‌که در پندار شما مقام دختر پایین‌تر است و سهم خود را پسر می‌پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگری دنبال می‌کند و می‌فرماید: «هرگاه یکی از آن‌ها را به همان چیزی که برای خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتی سیاه می‌شود و مملو از خشم و غضب می‌گردد. این تعبیر حاکی از تفکّر خرافی مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‌ی سخن می‌افزاید: «آیا کسی را که در لابلای زینت‌ها پرورش می‌یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمی‌تواند مقصود خود را به خوبی اثبات کند، فرزند خدا می‌دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‌ی مورد بحث، مطلب را روشن‌تر مطرح می‌کند و می‌فرماید: «آن‌ها فرشتگانی را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفی کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‌ی (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‌اند:

1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن

دانسته‌اند که یکی به نشو و نمای زن در تزیین و زر و زیور اشاره می‌کند و دیگری به این‌که زن‌ها در مخاصمه و استیفای حقّ خود از روی قیاس برهانی و گفتار منطقی، نمی‌توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلی غیربیّن پیش می‌روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وی است و کفّار مخلوق ضعیف‌تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‌منش‌ترند، به خود نسبت می‌دادند.10

برخی این قول را به قتاده منسوب نموده‌اند که گفته است: «کم‌زنی باشد که به تکلّم خود اراده‌ی صحبت نماید از برای خود مگر آن‌که تکلّم بر او حجّت باشد نه برای او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنی بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‌که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، می‌باشد که خود را با طلا و حریر زینت می‌دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمی‌توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسی القلب که ما چه گناهی داریم که ما را زنده به گور می‌کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار می‌کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایی می‌نویسد:

یعنی آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‌اند که از جنس بشر آن‌هایی را که در ناز و نعمت و زر زیور بار می‌آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‌اند با این‌که در بیان و تقریر دلیل گفته‌ی خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنی ندارند. این دو صفت را که برای زنان آورده، برای این است که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‌تری از مرد است و به عکس مرد دارای عواطف کمتری و تعقّل بیشتری است و از روشن‌ترین مظاهر قوّت عاطفه‌ی زن، علاقه شدیدی است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‌ی عاقله است، ضعیف است».14

صاحب «مجمع‌البیان» نیز این نظر را پذیرفته، می‌نویسد: «آیا کسی را که در زر و زیور زنانه، رشد می‌کند، یعنی دختران را برای خدا قرار می‌دهند؛ در حالی‌که زنان قوّت

گفتگو و بحث را ندارند.»15

2. برخی مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‌اند که معنای آیه این است که: «آیا می‌پرستید کسی را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‌اند به انواع حلل»16. یعنی آن‌ها را به جواهرات و طلا و حلی و حلل زینت می‌کنند و این‌ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17

امّا این تفسیر بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» برای ذوی‌العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‌تر بود.18

3. موضوع راجع به قصّه‌ی فرعون و موسی است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف می‌نشست و خود را به جواهرات زینت می‌کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلی و جواهرات نشو و نما کرده‌ام» و ضمیر «هو» به موسی بر می‌گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‌ی بیان بر نمی‌آمد.19

این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبی ندارد.

با نگاهی گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‌ی آیه‌ی مذکور، به نظر می‌رسد که تفسیر اوّل صحیح‌تر باشد؛ یعنی آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‌ای از مفسّران گفته‌اند که این دو صفت از صفات ذاتی زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‌ی زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک رای و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد می‌جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم می‌دارد؛ یعنی سائل به آراء و نظریات و گفته‌های مجیب تکیه می‌کند و همان را به عنوان حربه علیه وی به کار می‌گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار می‌دهد، نتیجه هم باید برای مجیب مورد قبول باشد و

سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‌گویی بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجی که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20

در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهی از مردم‌اند و دارای عقیده و رأیی خاصّ‌اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال می‌باشد و می‌خواهد عقیده‌ی آن‌ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‌گویی بکشاند و از سخنان او محالی لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‌بست نیفتد و در تناقض‌گویی گرفتار نیاید.21

پس مفهوم آیه‌ی مورد بحث چنین است: «خداوند می‌خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهی دارید و او را با این صفات می‌شناسید و مقام آن‌ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّی هر معنای دیگری، مانند آن‌چه برخی مفسّرین تصوّر کرده‌اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگی‌هایی را برای زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدی از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‌ی انسان‌ها از هر صنف، خواه زن و خواه‌مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‌اند و مبدأ قابلی آفرینش همه‌ی افراد یکی است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینی آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلی وی؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلی آفریده است که همه‌ی مردها را از همان اصل خلق کرده است.

بنابراین اگر ما در مسایل علمی و عملی که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنی از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‌ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتی موصوف «روح» است و مبرّی از نشانه‌ی مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهی نیز تفاوتی میان زن و مرد یافت می‌شود، همانند تمایزی است که میان مردها نیز مشهود است.

مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‌ها و مراکز علمی راه یابند و به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ علمی آگاهی یابند، دیگر نمی‌توان گفت مطالبی که در نارسایی عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‌گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‌ی صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‌ی اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‌که هوشمندی و نبوغ برخی از زنان، سابقه‌ی دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانی عقلی نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. چرا که وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‌دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا و پذیرش آن از جهت عقل عملی، نیازمند به عزمی فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد، از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار می‌رفت. از این رهگذر می‌توان به هوشمندی زنان پی برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‌اند؛ در حالی که مردان فراوانی از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه برای اطفاء نور آن سعی بلیغ می‌نمودند.23

در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملی چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام در برخی سخنانش به انسان کامل دیگر یعنی حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد می‌کند. یعنی حضرت علی علیه‌السلام که معصوم بوده و تمام گفته‌هایش حجّت است، برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک می‌کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست. همان‌طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعی و سندی فقهی است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم

الهی را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‌هایی از این‌گونه خواهد بود.

از این‌جا معلوم می‌شود که وصف ذاتی و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‌های عقلی و مناظره‌های علمی و نیز مخاصمه‌ها، محروم باشد. بنابراین از آن‌جا که اطلاق آیه درباره‌ی زنان صحیح است و از طرفی تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتی می‌توان به تفسیری صحیح از آن دست یافت.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانساری، محمّد، «منطق صوری» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.

2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.

3. جعفری، یعقوب، «سیری در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.

4. احمدی، حبیب‌اللّه، «پژوهشی در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، سال 76، ص255.

5. ر.ک: سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‌القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.

6. «الاتقان فی علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.

7. ر.ک: حدیثی از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‌اللّه مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.

8. حج /27.

9. و این‌که گفته است «هو فی الخصام» با این‌که ضمیر به دختر برمی‌گردد و نفرموده است: «هی فی الخصام» برای این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمی‌گردد.

10. بانو اصفهانی، «مخزن‌العرفان» ص12.

11. کاشانی، ملاّفتح‌اللّه، «تفسیر منهج‌الصّادقین فی الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.

12. عاملی، ابراهیم، «تفسیر عاملی» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.

13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.

14. طباطبایی، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.

15. طبرسی، «مجمع‌البیان» جلد /22 ص 194.

16. منهج‌الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.

17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملی، پیشین، جلد /7، ص477.

18. به نقل از مجمع‌البیان، پیشین، جلد /22، ص199.

19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسی الحویزی شیخ عبد علی‌بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمی، علی‌بن ابراهیم، «تفسیر قمی»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسی ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‌علی، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولی محسن ملقّب به فیض کاشانی «تفسیر صافی» مشهد، دارالمرتضی، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.

21و20. منطق صوری، پیشین، ص 197 و 196.

22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.

24و23. برگرفته از: جوادی عاملی، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدی است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‌بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‌ی دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‌اند: اگر خطابه‌ای ایراد می‌کرد دیگران را به عجز وادار می‌نمود».

منبع :

نشریه صحیفه مبین » بهار و تابستان 1382 - شماره 29 و 30

باب المراسلة و المناظرة

 

باب المراسلة و المناظرة

قد رأینا بعد الاختبار وجوب فتح هذا الباب فتحناه ترغیبا فی المعارف و انهاضا للهمم و نشحیذا للاذهان. و لکنّ العهدة فی ما یدرج فیه علی اصحابه فنحن براء مننه کله.و لا ما خرج عن موضوع المقنطف و نراعی فی‌ الادراج و عدمه ما یأتی:(1)المناظر و النظیر مشتقان من اصل واحد فمناظرک نظیرک(2)انما الغرض من المناظرة التوصل الی الحقائق.فاذا کان کاشف اغلاط غیره عظیما کان المعترف باغلاطه اعظم‌ (3)خبر الکلام ما قلّ و دلّ.فالمقالات الوافیة مع الایجاز تستخار علی المطوّلة

النوموزان و تأثیره فی داء السل

حضرة الافاضل منشئی المقتطف الاغر

قرأت فی مقتطف ینایر تقریر حضرة الفاضل الدکتور یعقوب زعرب عن النوموزان‌ و فعله فی خمس حوادث مصابة بالتدرن شفیت علی یده بواسطة هذا الدواء.و قد ذهب‌ حضرته الی ان النوموزان یقتل مکروب السل و سواه من المکروبات فهو جدیر بان یرجع‌ الیه قبل سواء من الادویة لا سیما فی الادواء المستعصیة کداء الطاعون الدملی فضلا عن‌ السل الذی جعل مدار تقریره علیه.و کنت قرأت قبلا تقاریر کثیرة لاطباء معروفین مشهود لهم بالتحری و الاستقصاء اخص منهم بالذکر حضرة الدکتور نخو من کلیة بیروت الذی اشتهر بشفاء بضعة عشر اصابة بالتدرن علی یده بواسطة هذا الدواء الذی جربه کثیر من الاطباء فی کل مکان.و مما لا جدال فیه انه عم انتشاره او کاد فی اول ظهوره و لکل جدید طلاوة وراج استعماله حتی بین الطبقة الفقیرة بالرغم من غلاء ثمنه.علی ان فائدته مع کل ما قبل‌ عنه من الاطناب و الاطراء و ما قد ناله من التعضید و التأیید لم تزل مشکوکا فیها.و ان‌ ما عزی الیه من التغلب علی مکروب السل و الفتک بغیره من المیکروبات عائد فی الغالب‌ الی الوسائل الهیجینیة المشروط علی المرضی العمل بها فی اثناء التداوی به.و لا اقصد بقولی هذا ان اجرد النوموزان من کل ما نسب الیه من النفع فی مناضلة اعضل داء عرفه‌ الانسان فقد یکون له تأثیر ما علی عقل المریض فانه یشعر فی بدایة المعالجة بتحسن عمومی‌ لا یجوز الاغضاء عنه فیقول ان شهیته للاکل احسن من ذوی قبل و السعال اخف و طأة

و اقل و انه ینام لیله براحة لا تزعجه الحمی و لا العرق و تجده طلق الوجه رضی الخلق کأنه‌ علی ثقة من الابلال من مرضه فی القریب العاجل.و هذا الشعور لا یخلو من فائدة تعود علیه بالنفع اذ تتجدد آماله بالحیاة و تزیل من فکره مرارة الیأس و القنوط.و ان اتفق له‌ ان کان بمکان صحی و اقلیم یلائم مرضه کاقلیم سوریة و لبنان قوی فیه هذا الشعور و تدرج‌ الی الشفاء.اما تأثیر النوموزان فی سیر الداء بالذات فلم یقم دلیل علیه فی الاصابات التی‌ داویتها به فی المستشفی الانکلیزی و هی سبع و لا یجوز بناء حکم علی سبع حوادث و لکنها تکفی لاثبات الشک فی حقیقة فائدته کعلاج خصیص للتدرن.و الغریب ان الاصابة التی‌ ذکرها الدکتور زعرب فی راس تقریره و کانت اول اصابة اختبرت فیها فعل العلاج و هذا مما یبرهن علی ان العشرین الحقنة التی ظنها کافیة لشفائها و اعادة قواها الیها بدلیل رجوعها الی مزاولة عملها فی المستشفی لم تکن کما ظنها وافیة شافیة و لا کانت الحقن التی تلتها عن یدی‌ و عددها 56 باحسن منها حظّا.و عند ذلک قرّ رأی الدکتور لا سیری مدیر الاسبتالیة ان‌ تذهب الممرضة المصابة الی سوریة للتداوی باقلیم البلاد و لکنها عادت علی اثر وصولها بیروت‌ و مشاهدتها المحل الصحی المعین لامثالها لاسباب لا محل لذکرها فی هذا المقام.و هی لم تزل‌ تتوق الی النوموزان و تذکر فضله علی رغم ضعفها و هزال جسمها و لعلها اذا عرضنا علیها التداوی به ثانیة الآن لا تتردد عن اظهار الرضی و القبول.و لا اتبسط فی الکلام علی بقیة الحوادث التی شاهدتها و عرفت فعل الدواء فیها لان لیس فی ذکرها فائدة یعولّ علیها و لذلک‌ فضلت الاقتصار علی الاصابة المتقدمة فهی حجة علی من ذهب ان النوموزان یقتل میکروب‌ السل و سواه من المیکروبات او یجب ان یرجع الیه وحده فی مداواة هذه الادواء.و لا بأس من تکرار القول ان فائدة النوموزان تنحصر اولا فی حمل المریض علی اتباع الوسائل‌ الصحیة الهیجینیة و السیر علیها بکل دقة و ضبط.و ثانیا فی انه منبه للجهاز العصبی و ممدّ للاوعیة الدمویة بحیث یشاهد علی المریض المعالج اعراض لا تعلل الاّ بذلک.و عدا عن ذلک انن‌ القول بانه یقتل میکروب السل و انه العلاج الوحید لهذا الداء الفاتک لا ازال ارجو اقامة الدلیل علیه.هذا ما رأیت تدوینه خدمة للحقیقة و السلام

مصر الدکتور شحناشیری

متفرقات طبیة

معالجة امراض القلب بالسکّر

یری الدکتور دنیسر ان امراض القلب المصحوبة بالورم و ضیق التنفس او الناتجة عن‌ امراض الکلی لا تخفف و تتلاشی بالمواد السکریة و لکنه رأی نفعا کبیرا للسکر فی غیر هذه‌ من امراض القلب ذلک ان امرأة تناهز السبعین من العمر اصیبت باضطراب فی القلب و عدم‌ انتظام فی نبضه و ازرقاق و نوبات عصبیة و لکن لم تظهر علیها علامات الورم فوصف لها الدکتور دنیسر استنشاق امیل النتریبت فلم یکن لاستنشاقه نفع یذکر بل کان یریح المریضة قلیلا و تتأخر رغما عن استعمال الدجتال و السترکنین و الحجامة و الفصد و استنشاق‌ الاکسجین.فاشاربان تطعم قطعا من السکر مع اللبن و صار یضیف الشراب الی الادویة التی یصفها لها و اوعز الی اهلها ان یطعموها نحو 120 غراما من السکر فی احدی اللیالی‌ فاصبحت بعدها مهزولة و لکن قلت الزرقة فی لونها و انتظمت نبضات قلبها بعض الانتظام

و لما رأی الدکتور دنیسر ذلک مننع عنها الدجتال و جعل یعطیها 120 غراما من السکر صباحا و مثلها مساء حتی ابلّت من مرض القلب.فیجدر بالاصحاء و الضعفاء ان یأکلوا المواد السکریة من غیر افراط و لا سیما العسل فانه مقوّ للجسم و القلب

اضرار السینما توغراف

بحث الدکتور جولد فی تأثیر السینما توغراف فی البصر فوجد انه یتعب النظر و یسبب‌ الصداع و یضر باعصاب البصر و الدماغ.فلا تمر بضع سنوات علی السینما توغراف فی بلد حتی یبتلی کثیر من شبانه بقصر النظر و کفی به آفة لاهل هذه البلاد.و العوامل التی تؤثر فی البصر عند مشاهدة البصور المتحرکة هی اهتزاز الصور و سرعتها و بعد الستار الذی تظهر علیه من الناظر و اعتلال النور.و قد تبلغ سرعة الصور علی الستار الی ان یمر منها فی الثانیة 16 صورة و لکن الاهتزاز اشد ضررا حتی ان المشاهد لا یسعه الاّ ان یغمض جفونه شاعرا بالالم فعلی کلّ ان یقدر نظره قدره و لا یضیعه فی مشاهدة ما لا طائل تحته من مشاهد الهزل و الحب و ما الی ذلک

وعند الدکتور جولد ان النظارات الزرقاء تقلل ضرر الصور المتحرکة بالاعصاب الدماغیة

الجراحة القدیمة فی الهند

کان قدماء اطباء الهند ماهرین فی الجراحة فعملوا عملیات فتح المثانة و استخراج الحصاة 

و تقطیع الجنین و نزع الکترکنا(اظلام فی عدسة العین البلوریة)و تدل اخبارهم علی انهم‌ استخدموا حوالی 125 آلة للعملیات الجراحیة الخاصة بالعین و الولادة و جبروا الکسر و اصلحوا الخلع و شفوا الرض و القیلة المائیة و البواسیر و الناصور الشرجی و برعوا فی البتر و تشریح‌ البطن و ازالة لحمة الانف

و قال هرشبرج ان الجراحة فی اوربا لم تتسنم اوجها الاّ بعد ان الّمت بکل معارف اطباء الهند و ابحاثهم و اول شاهد علی ذلک ان الاوربیین تعلموا من الهنود رقع الجرح بقطعة من‌ الجلد تنتزع من جسم الجریح او غیره

معالجة الجنین بالاکسجین

یری الدکتور شیرس ان استنشاق المرأة الحامل للاکسجین یجعل قلب جنینها یسرع فی‌ عمله و قد جرب ذلک فی احدی عشرة امرأة فوجد ان قلب الجنین زادت نبضاته خمسا فی‌ الدقیقة فی ثلاث منهنّ و خمسا و عشرین فی باقیهنّ.و یمکن القول بان الزیادة اکثر من‌ ذلک لان تنشق الاکسجین یؤثر فی الرحم فینقبض علی الجنین و یقلل نبضات قلبه.و وجد ایضا انه ینشط الجنین فیرتکض کثیرا.و وجه تأثیر الاسکجین هو ان دورة الام الدمویة متصلة بدورة الجنین فاذا کثر الاسکجین فی دمها کثر فی دمه فمن الحکمة اذن استعمال الاکسجین‌ عند قطع الخلاص او ابطاء القلب فی عمله لانه ینشط الام و جنینها سمعان نجار

طالب طب

باب التفریط و الانتقاد

حساب

کتاب فی الحساب الابتدائی الفه محمد افندی عبد الخالق اسماعیل و رسم فیه من الرسوم‌ ما یسهّل فهم المراد علی الطالب و اهداه«الی روح الامیرکانی البحت کرنیلیوس فان دیک‌ من خدم العلم فی الشرق لا بلغة امه و ابیه بل بلغتنا العربیة».و یطلب من مکتبة المنار فی‌ شارع عبد العزیز بمصر

مأخذ :

المقتطف » المجلد السادس و الأربعون، 16 ربیع الأول 1333 - الجزء 2

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

 

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»

[نحل/ 521]:

[مردم را]به راه پروردگارت با حکمت و پندهای پسندیده فراخوان،و با آنان به‌ شیوه‌ای که بهتر است مجادله کن.

تفاوت راه‌های دعوت مردم به‌سوی خداوند،نشان از تفاوت فهم و درک آنان از مسائل دارد.عده‌ای از مردم،علم و منطق را چراغ راهنمای خود قرار داده‌اند،درحالی‌که‌ بر گروهی دیگر،احساسات حاکم است و علم و اندیشه در آن‌ها جایگاه محکمی ندارد. نهایتا،کسانی اهم هستند که درهای تفکر و اندیشه را به روی خود بسته‌اند و گمان‌های باطل‌ خود را تنها راه حق می‌دانند و حاضر به شنیدن نظرات دیگران نیستند.

در این آیه،رسول اکرم(ص)مأمور شده است که با سه طریق و روش،مردم را به‌سوی خدا دعوت کند:به‌وسیله‌ی حکمت،به‌وسیله‌ی اندرزهای نیکو و از طریق مجادله‌ی احسن.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

1.حکمت

«کلمه‌ی حکمت بیست‌بار در قرآن مجید تکرار شده و در بیش‌تر موارد توأم با کتاب است و تعلیم و انزال آن از جانب خداوند و از جانب پیامبران نسبت به مردم. مراد از کتاب در آن موارد،احکام شریعت و کلمات دین،و مراد از حکمت همان‌ محکم‌کاری و تشخیص است.در بعضی از آیات،به تکالیف نیز حکمت گفته شده‌ است»[قاموس قرآن،ج 1].

در قرآن به تعدادی از پیامبران و برگزیدگان خداوند اشاره می‌شود که به آنان‌ حکمت عطا شده است.چنین حکمتی،نوعی حالت و خصیصه‌ی درک و تشخیص‌ است که به‌وسیله‌ی آن می‌توان،حق و واقعیت را درک کرد،مانع از فساد شد و کار را متقن و محکم انجام داد.

راغب در تعریف حکمت می‌گوید:«رسیدن به حق به‌واسطه‌ی علم و عقل است.» علامه طباطبایی(ره)در تفسیر آیه‌ی مورد اشاره(سوره‌ی نحل،آیه 521)بیان‌ می‌کند:«مراد از حکمت حجتی است که حق را نتیجه دهد؛آن هم طوری نتیجه‌ دهد که هیچ شک و وهن و ابهامی در آن نماند.»

در قرآن،برهان‌ها و استدلال‌های فراوانی برای اثبات وجود خداوند،جهان‌ آخرت و...آمده‌اند که مخاطب،با اندیشه،علم و تفکر به نتیجه‌ی مطلوب خواهد رسید.در این‌جا به دو نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

الف)

«لو کان فیهما الهة الا اللّه لفسدتا

[انبیا22/]:اگر در آسمان و زمین‌ غیر اللّه،خدایانی می‌بود،آسمان و زمین فاسد شده بود.

این آیه در عین سادگی و روشنی،یکی از براهین فلسفی به نام«برهان تمانع»را بیان می‌کند.خلاصه‌ی این برهان را می‌توان چنین بیان کرد:«ما بدون شک،نظام‌ واحدی را در این جهان حکمفرما می‌بینیم؛نظامی که در همه‌ی جهان هماهنگ‌ است،قوانین ثابتی دارد و در آسمان و زمین جاری است.این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می‌کند که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته‌اند. چراکه اگر مبدأها متعدد بودند و اراده‌ها متفاوت،این هماهنگی هرگز وجود نداشت(به تصویر صفحه مراجعه شود)

سه واژه در یک آیه:

«حکمت،موعظه،جدل» بررسی راه‌های دعوت به‌ سوی خداوند در قرآن کریم

*محمد محمدی

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

و همان‌چیزی که قرآن از آن به فساد تعبیر می‌کند،در عالم به وضوح دیده می‌شد» [تفسیر نمونه‌].

ب)

«و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار»

[آل عمران191/]:و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند که:پروردگارا!این را بیهوده نیافریده‌ای.پاکا که‌ تویی،ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.»

این آیه در وصف‌حال کسانی است که علاوه بر توجه به مقام پروردگار،تفکر هم‌ دارند و پس از اندیشه در آفرینش جهان به این نتیجه می‌رسند که آفرینش بیهوده و پوچ و باطل نیست.سپس خدا را از بیهوده‌کاری تنزیه می‌کنند و از طریق باطل نبودن آفرینش‌ به این نتیجه می‌رسند که جهان دیگری نیز هست که بهشت و دوزخی دارد و آن‌گاه از دوزخ آخرت به خدا پناه»می‌برند.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)2.اندازه‌های نیکو یا موعظه‌ی حسنه

موعظه عبارت است از:دعوت و ارشاد مردم به‌سوی حق و خیر و سعادت، با بیانی زیبا و رسا که شنونده را مجذوب خود کند.برخلاف حکمت که از مباحث و برهان‌های عقلی استفاده می‌کند،موعظه از عواطف و احساسات‌ بهره می‌گیرد.

موعظه درصورتی مؤثر است که به طریق نیکو باشد،یعنی موعظه‌کننده‌ خود به آنچه که مردم‌را دعوت می‌کند،عامل و مقیّد باشد و کلامش از هرگونه‌ خشونت و برتری‌جویی،و تحقیر و توهین دور باشد؛به‌طوری که خیرخواه‌ بودن او در کلام و عمل مشخص شود تا با مشاهده‌ی رفتار و گفتار او،مطالب‌ در قلب شنونده تأثیر بگذارند.درصورت رعایت نکردن این‌گونه موارد،موعظه‌ اثر معکوس خواهد داشت و حس لجاجت طرف مقابل را تحریک می‌کند.

انسان در تمام مراحل زندگی،درهر موقعیت علمی و اجتماعی،به‌ موعظه نیاز دارد تا زنگار غفلت از وی زدوده شود.چنان‌که در قرآن، خداوند،به حضرت نوح(ع)می‌فرماید:

«و انی اعظک ان تکون من الجاهلین»

[هود64/]و من تورا پند و موعظه می‌کنم که از مردم جاهل و نادان مباش.

و در سوره‌ی لقمان،خداوند چگونگی موعظه‌ی لقمان(س)به فرزندش را چنین‌ یادآوری می‌کند که در آن،به موضوعات اعتقادی(توحید و معاد)،عبادی(نماز،و امر به‌معروف و نهی از منکر)و اخلاقی(تواضع و فروتنی و اعتنال در راه رفتن و سخن‌ گفتن)اشاره شده است:

«و یاد کن وقتی را که لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت:ای پسرم!هرگز شرک به خدا نیاور که شرک ظلم بسیار بزرگی است.این فرزندم!بدان‌[که خدا اعمال‌ خلق را]اگرچه به‌مقدار خردلی در میان سنگی در طبقات آسمان‌ها یا زمین پنهان باشد، همه را در محاسبه می‌آورد که خدا بر همه‌چیز توانا و آگاه است.ای فرزندم!نماز را برپا دار و امربه‌معروف و نهی از منکر کن و بر آنچه که آزار بینی صبر کن و هرگز به تکبر از مردم رخ‌ متاب و در زمین با غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر را دوست نمی‌دارد.در رفتارت میانه‌روی اختیار کن و سخن آرام گو،نه با فریاد بلند.که زشت‌ترین صداها

صوت درازگوش است»[لقمان81/-31].

موعظه در اجتماعات کاربرد زیادی دارد،زیرا در آن‌جا فرصت و حوصله‌ی تفکر و تحقیق نیست و وقتی اندیشه‌ای بر انسان عرضه شود،در فکر این نیست که درست یا نادرستی آن را از یکدیگر تفکیک کند.و نیز در میان عموم مردم که قدرت تعقل‌ آنان در حدی نیست که بتوانند از دلایلی عقلی بهره‌برند،از موعظه‌ و پند و اندرز استفاده می‌شود.ولی همان‌گونه که اشاره شد،این‌ بدان‌معنا نیست که خواص از موعظه بی‌نیاز باشند.

موعظه در انسان‌هایی که آگاهانه و از روی عناد کاری را انجام‌ می‌دهند،تأثیر ندارد چنان‌که قوم عاد به پیامبر می‌گویند:

قالوا سواء علینا أو عظت ام لم تکن من الواعظین

[شعراء63/]:گفتند برای ما یکسان است،چه پند دهی،چه از پنددهندگان نباشی.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)3.مجادله‌ی احسن

طبرسی در تفسیر«مجمع البیان»،ذیل آیه‌ی 23 سوره‌ی‌ هود می‌نویسد:«جدال و مجادله به معنی مقابله با خصم است‌ که او را از رأی خود منصرف کند.»راغب اصفهانی(ره)معتقد است،جدل عبارت است از:«مذاکره به روش درگیری و غلبه‌ جستن بر دیگری،و اصل آن از جدلت الحبل،یعنی ریسمان‌ را محکم بافتم و جدلت البناء،یعنی ساختمان را محکم‌ ساختم.گویی دو طرف مجادله،هریک دیگری را از نظرش‌ به‌هم می‌بافد.»

بنابراین،جدل عبارت است از:بحث و مناظره‌ی دو طرفه‌ که در آن،هر طرف می‌خواهد عقیده‌ی طرف مقابل را با استفاده‌ از همان مطالب و عقیده‌ی مورد قبول او رد کند.

«از نظر قرآن کریم،اساس دین بر بینه،برهان و حجت‌ استوار است و پیامبران همواره با مردم از این طریق سخن‌ گفته‌اند.اما گاهی طرف مقابل اهل منطق و برهان نیست و در برابر حق و حقیقت لجاجت می‌کند و با سرهم کردن حرف‌های‌ غیرمنطقی،می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی بنشاند. در مقابل چنین شخصی،جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند» [مجله‌ی بینات،شماره‌ی 23].

جدل نیز مانند موعظه شایسته است که نیکوتر باشد؛یعنی‌ در آن،از عناد پرهیز شود و به مقدسات مقابل توهین نشود. روش و شیوه‌ی مجادله چنین بیان شده است:

«و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا امنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له‌ مسلمون»

[عنکبوت64/]:و یا اهل کتاب جز به شیوه‌ای که‌نیکوتر است،مجادله مکنید-مگر با ستمگران آنان-و بگویید به آنچه بر ما و آنچه بر شما نازل شده است،ایمان آورده‌ایم،و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اوییم.

از این آیه استفاده می‌شود:

*بحث و مجادله باید به طریق نیکو باشد؛یعنی روش مجادله‌ کردن باید دور از هرگونه خشونت و تحقیر باشد.

*در مباحثه باید از مسائل مشترک که دو طرف مقابل آن‌ها را قبول دارند شروع کرد و نه از مطالبی که موجب عناد،انکار و توهین به مقدسات طرف مقابل شود.

*بحث و مجادله با ستمگران و ظالمان اهل کتاب که آیات‌ الهی را تحریف می‌کنند و فرمان‌های الهی را به‌خاطر منافعشان‌ زیر پای می‌گذارند،بی‌فایده است.

در ادامه،به دو نمونه از مناظره‌ی حضرت ابراهیم(ع)با ستاره‌پرستان که در قرآن به آن اشاره شده است،توجه فرمایید:

الف)«و چون شب به تاریکی گرایید،ابراهیم ستاره‌ای‌ دید.گفت:این پروردگار من است.و چون آن ستاره‌ غروب کرد،گفت:من غروب‌کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را دید که برآمده است،گفت:این پروردگار من‌ است.و چون ماه نیز پنهان شد،گفت:اگر پروردگارم را به من ننمایید،به حتم از گمراهان خواهم بود.و فردا خورشید را در حال برآمدن دید.گفت:این پروردگار من‌ است،چه این بزرگ‌تر است.و چون خورشید نیز غروب‌ کرد،گفت:ای مردم!من از آنچه شما شریک خدا قرار می‌دهید،بیزارم.به جانب کسی رو کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است.من بر دین حقم و از مشرکان نیستم؟ [انعام97/-47].

ب)حضرت ابراهیم(ع)،همه‌ی بت‌ها به‌جز بت بزرگ‌ را شکست و بت‌پرستان به او گفتند:«ای ابراهیم،آیا تو این‌ کار را با خدایان ما کردی؟گفت:نه،بلکه همین بزرگ‌ترشان‌ چنین کاری کرده است.اگر سخن می‌گویند،از آن‌ها بپرسید. سپس‌[بت‌پرستان‌]سرهایشان را تکان دادند و گفتند:خوب‌ می‌دانی که این‌ها سخن نمی‌گویند.گفت:پس آیا به‌جای‌ خداوند،چیزی را که نه سودی به شما می‌رساند و نه زیانی، می‌پرستید»[انبیا56/-26].

در این دو مناظره،حضرت ابراهیم(ع)به مردم یادآور می‌کند:خداوند دارای جمیع صفات کمالیه است و این،با آنچه که آن‌ها می‌پرستند،منافات دارد.

منبع :

نشریه رشد ( آموزش قرآن ) » بهار 1385 - شماره 12

لسان حکمت‌ زبان‌ حکومت

 

لسان حکمت‌ زبان‌ حکومت

محمد یزدی‌ قال اللّه تعالی:

ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم‌ بالّتی هی احسن انّ ربّک هو اعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین

1

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به طریقی که‌ نیکوتر است استدلال و مناظره کن،پروردگار تو از هر کسی بهتر می‌داند چه‌ کسانی از طریق او خارج و گمراه شده و چه کسانی هدایت یافته‌اند.

دعوت مردن به راه خدا،شیوه‌های فراوانی دارد بخصوص با توجه به‌ حدیث شریفی که می‌گوید:هر یک از بندگان خدا را به خالق خود راهی‌ است که دیگران نمی‌توانند از آن راه بروند،طبعا هر کس را باید به همان راه‌ خود و از راه متناسب با آن دعوت نمود،امّا این راه‌ها،خصوصی و فردی است‌ و مربوط به تک تک افراد می‌باشد.

ولی در این آیهء شریفه،راههای عمومی و کلی دعوت برای عموم مردم‌ که به شکل دسته جمعی می‌توان آنان را دعوت نمود،به سه دسته طبقه بندی‌ شده است:

(1)-سورهء نحل،ایهء 125.

1-حکمت

2-موعظه نیکو

3-مجادله پسندیده‌1

مفسرین عظام معمولا فرموده‌اند:مقصود از حکمت،همان برهان‌ منطقی است(قسم اول از قیاس که نوع اول از حجت-موضوع علم منطق- است)،و در این نوع از برهان منطقی با وجود حد وسط،حکم از محمول‌ کبری،روی موضوع صغری می‌رود که برای اهل استدلال محکم‌ترین راه‌ است.

و مقصود از موعظه،نوع خطابه‌ای است که بیشتر با ذکر نمونه و مثال‌ و تجربه و استفادهء صحیح از عواطف انسانها و تحریک ادراک و عقل است‌ که خود در باطن استدلال کرده و به نحوی به نتیجه برسد و نیکو بودن آن مربوط به نحوهء برخورد و انتخاب مثال و زبان بحث است،بخصوص با توجه به‌ آموزشهای جنبی و غیر مستقیم که هر دعوت و آموزشی خواه نا خواه یک رشته‌ مطالب جنبی خواهد داشت که هر چه سالم‌تر باشد نتیجهء نیکوتری به دست‌ خواهد آمد.

و مقوصد از مجادلهء پسندیده،همان قانع کردن افراد با مقبولات آنان‌ است،که به حق علاقه‌مند و معتقد شوند،گر چه نحوه ارشاد آنان استدلالی‌ نباشد و ادلّه در محیط استدلال،نارسا باشد.

گر چه مرحوم فیض کاشانی رحمه اللّه تعالی در ذیل این آیهء شریفه، نظر دیگری دارند و مطلق مجادلهء اصطلاحی را مردود و مجادلهء احسن را نوعی‌ از خطابه اصطلاحی دانسته و موعظه را قسم دیگری از خطابه می‌شمرند2.

اما بهر صورت دعوت مردم به راه مستقیم از مقولهء ارشاد و هدایت‌ کردن و زمینه فکری و اعتقادی سالم انسانها است که با ایمان و اعتقاد بر مبدأ و معاد و قبول رسالت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و مطالب‌ آوردهء آن حضرت،راه و رسم زندگی خود را انتخاب می‌کنند و بسیاری از مردم‌ (1)-روشن است که آیهء شریفه راه‌های دعوت به طرف خدا را بیان می‌کند و تعدد راه دعوت، غیر از تعدّد راه خدا است که به آن دعوت می‌شود.

(2)-تفسیر صافی.

با این انتخاب،سعادت خویش را تأمین و تضمین می‌نمایند.

امّا همانطور که می‌دانیم ارشاد و هدایت فکری و روشن کردن حق و باطل برای عامهء مردم گرچه بزرگترین نقش را در سعادت جامعه دارد،ولی‌ برای نجات جامعهء انسانی کافی نیست،زیرا همیشه هستند انسانهائی که‌ دانسته پا روی حق گذاشته و در زندگی اجتماعی و مدنی،حقوق دیگران را مورد تجاوز قرار می‌دهند که برای جلوگیری از آنان و برقراری نظم و عدالت به‌ قدرت و حکومت نیاز هست که در بحث‌های ضرورت حکومت به تفصیل‌ بررسی شده است.

در اسلام نیز برای به نتیجه رسیدن این دعوت،تشکیل یک حکومت و سیستم و روش کار آن و صلاحیتهای لازم در کارگردانان این حکومت و حتی‌ شخص حاکم بطور دقیق و کامل مورد توجه بوده و همهء ابعاد آن مشخص شده‌ است.

زبان حکمت و ارشاد

اسلام برای دعوت عامه مردم و ارشاد و هدایت آنان زبان خاصی‌ داشته و دارد که در قرآن کریم،و اخبار و روایات و سیره و روش عملی ائمه‌ اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین،ملاحظه می‌فرمائید و هر یک از روشهای‌ حکمت و استدلال،یا موعظه و نصیحت،و یا جدال نیکو در موارد متعدد بکار گرفته شده که این مقال را گنجایش تفصیل و ذکر تمام موارد آن نیست و فقط نمونه‌هائی از آن ذکر می‌شود:

1-مثلا در بحث توحید هر سه روش دیده می‌شود:

الف-برهان(قیاس شرطی):

لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا

(الانبیاء،23)

اگر در آسمان و زمین خدایانی جز«اللّه»وجود داشت،آسمان و زمین فاسد می‌شدند(و نظام جهان به هم می‌خورد).

ب-موعظه و خطابه:

ذلک بانّ اللّه یولج اللّیل و یولج النّهار فی اللّیل و انّ اللّه سمیع‌ بصیر-ذلک بانّ اللّه هو الحقّ و انّ ما یدعون من دونه هو الباطل و انّ اللّه هو العلیّ‌ الکبیر-الم‌تر انّ اللّه انزل من السّماء ماء فتصبح الارض مخصرّة انّ اللّه لطیف
 
خبیر....یا ایّها النّاس ضرب مثل فاستمعوا له انّ الّذین تدعون من دون اللّه لن‌ یخلفوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذّباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف‌ الطّالب و المطلوب

(الحج،61،62،63،-....73)

این بخاطر آن است که خداوند،شب را در روز و روز را در شب داخل‌ می‌کند و خداوند شنوا و بیناست.

این به خاطر آن است که حق است و آنچه را غیر از او می‌خوانند باطل است‌ و خداوند بلند مقام وبزرگ است.

آیا ندیدی،خداوند از آسمان آبی فرستاد و زمین(بر اثر آن)سرسبز و خرم‌ می‌گردد و خداوند لطیف و خبیر است.

این مردن مثلی زده شده است گوش به آن فرا دهید:کسانی را که غیز از خدا می‌خوانید،هرگز نمی‌توانند مگسی را بیآفرینند،هر چند برای این کار دست‌ به دست هم دهند و هر گاه مگس،چیزی از آنها برباید،نمی‌توانند آن را باز پس گیرند،هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن طلب شده‌ها(هم‌ این عابدان و هم آن معبودان).

ج-جدال:

و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون من الموقنین- فلمّا جنّ علیه اللّیل رءا کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الافلین-فلمّا رءا القمر بازعا قال هذا ربّی فلمّا افل قال...و حاجّه قومه،قال اتحاجّونی فی‌ اللّه و قد هدین و لا اخاف ما تشرکون به الاّ ان یشاء ربّی شیئا وسع ربّی کلّ شی‌ء علما افلا تتذکّرون

(الانعام،75،80)

این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین‌ گردد.

هنگامی که(تاریکی)شب او را پوشانید،ستاره‌ای مشاهده کرد،گفت: این خدای من است،اما وقتی که غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم.

و هنگامی که ماه را دید(که سینه افق را)می‌شکافد،گفت این خدای من‌ است،ولی وقتی که(آن هم)افول کرد گفت...

قوم او(ابراهیم)با وی به گفتگو پرداختند،گفت چرا دربارهء خدا با من‌ گفتگو می‌کنید،در حالی که خداوند مرا(با دلایل روشن)هدایت کرده و من از آن چه که شما شریک(خدا)قرار می‌دهید نمی‌ترسم(و به من زیانی‌ نمی‌رسد)مگر اینکه پروردگارم چیزی را بخواهد،علم پروردگار من آن چنان

وسیع است که همه چیز را در بر می‌گیرد،آیا متذکر(و بیدار)نمی‌شوید؟

زبان حکومت

اما اسلام برای ادارهء امت و اقامهء عدالت و اجراء حدود الهی،زبان‌ دیگری دارد،زبان صریح،خلاصه،بیانگر متن مقصود،خالی از هر گونه‌ استدلال یا استنتاج به شکل دستور و امر و نهی،بکن و نکن،باید و نباید، ممنوع است و مجاز است،متخلف چنین مجازات می‌شود،کیفر این جرم‌ اعدام،حبس،جریمه و...است به عنوان مثال:

1-

و السّارق و السّارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من اللّه و اللّه‌ عزیز حکیم

1

1-دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان‌ یک مجازات الهی قطع کنید و خداوند توانا و حکیم است.

*** 2-

الزّانیة و الزّانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مائة جلدة و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین اللّه ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من‌ المؤمنین

2

2-زن و مرد زناکار را هر یک،صد تازیانه بزنید و هرگز در دین خدا رأفت‌ (و محبت کاذب)شما را نگیرد،اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید،و باید گروهی از مؤمنان مجازات،آنا را شاهد باشند.

*** 3-

انّما جزاء الّذین یحاربون اللّه و رسوله ویسعون فی الارض فسدا ان‌ یقتّلوا او یصلّبوا او نقطّع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم‌ خزی فی الدّنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم

3.

کیفر آنانی که با خدا و پیامبر به جنگ برمی‌خیزند و در روی زمین دست به‌ فساد می‌زنند(و با تهدید اسلحه به زبان و مال و ناموس مردم حمله می‌برند) این است که به قتل برسند و یا به دار آویخته گردند،و یا دست راست و (1)-سوره مائده،آیه 38.

(2)-سوره النور،آیه 2.

(3)-سورهء مائده،آیه 33.

پای چپ آنها بریده شود و یا از سرزمین خویش تبعید گردند،این رسوائی‌ آنها در دنیا است و در آخرت(هم)مجازات سنگینی دارند.

*** 4-

و الّذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا باربعة شهداء،فاجلدوهم‌ ثمانین جلدة و لا تقبلو لهم شهادة ابدا و اولئک هم الفاسقون

1.

4-و کسانی که زنان پاکدامن را متهم(به زنا)می‌کنند و چهار شاهد(بر ادعای خود)نمی‌آورند،آنان را هشتاد تازیان بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید و آنان فاسق هستند.

ملاحظه می‌فرمائید که بیان چه قدر رسا و صریح و خلاصه است: مرد و زن دزد را باید دستشان را قطع نمود.

زن و مرد زناکار را باید یکصد تازیان زد و این شلاق زدن هم باید در ملأ عام و در برابر چشم جمعی از مؤمنین باشد،2و این هر دو حق اللّه است که‌ با گذشت افراد نمی‌توان از آنها گذشت‌3.

محارب با خدا و رسول و مفسد فی الارض به یکی از امور ذیل کیفر می‌شود:

قتل،به دار آویختن،دست چپا و پای راست یه به عکس را قطع‌ کردن،تبعید.

کسانی که نسبت زنا به زنان پاک می‌دهند و نمی‌توانند آن را با چهار شاهد ثابت کنند،باید هشتاد ضربه شلاق بخورند و فاسق می‌شوند و شهادتشان‌ قبول نمی‌شود.

زبان حکومت درست مثل زبان قضاوت و قاضی است که پس از شنیدن استدلالات طرفین دعوا و جرح و تعدیل همهء حرفها،به عنوان رفع خصومت و قطع دعوا و حکم،خلاصه و صریح و روشن،بدون هیچ استدلال و استنتاج‌ می‌گوید و یا می‌نویسند:آقای فلان محکوم به...می‌باشد،چه آنکه قضاوت، فصلی از حکومت است،اگر استدلال و استنتاجی باشد هم در مراحل قبل‌ (1)-سورهء النور،آیه 4.

(2)-در تقدم زن بر مرد در زنا به عکس سرقت نکته‌ای قابل دقت است.

(3)-که از جملهء«نکالا من اللّه»در آیهء اول و«لا تأخذ کم بهما رأفة فی دین اللّه»در آیهء دوم‌ استفاده می‌شود.

از حکم و برای روشن‌تر شدن موضوع است تا حکم صحیح‌تر و به حق نزدیکتر صادر شود،اما پس از صدور حکم،اجراء آن طبق مفاد مکتوب و یا ملفوظ قطعی و لازم بوده هیچ مقامی نمی‌تنواند آن را نقض کند.

مقررات و قوانین حکومتی و فرامین و دستورات حکومت در کل نظام‌ حاکم اسلامی نیز چنین است.

درست است که احکام الهی بر پنج قسم است وجوب،حرمت، استحباب،کراهت،اباحه و مفهوم و معنی هر یک به تفصیل در جای خود بیان شده است.اما در فصل حکومت اسلامی زبان استحباب و کراهت‌ به عنوان حاکم و حکومت به کار برده نمی‌شود،زبان موعظه و نصیحت‌ در کار حکومت نیست،زبان استدلال و برهان،زبان قانون نیست،مسألهء جواز و اباحه در قانون و حکومت به شکل حق مطرح است و واژهء«می‌توانند»، «نمی‌توانند»،به کار برده می‌شود.گر چه همهء اینها در اسلام به مقدار زیادی‌ مورد توجه قرار دارد و حتی در جریان امور حکومتی از آنها استفاده می‌شود اما زبان حکومت نیست.

آنچه در زبان حکومت است:باید و نباید،امر و نهی،می‌تواند و نمی‌تواند و مجازات تخلف از دستورات حاکم می‌باشد.

درست است که همکه اوامر و نواهی شرعی بر اساس مصالح و مفاسد پایه گذاری شده و دستورات حاکم اسلامی هیچ گاه لغو جزاف نیست،اما زبان بیان مصالح و مفاسد و رابطه آنها با تشریع،غیر از زبان حکومت و اداره‌ امت است،زبان مدیریّت،دستور دارد نه پند وا ندرز و اگر از موعظه و نصیحت استفاده شود به شکل زیر بنائی و توجیهی است،در مقام حکومت‌ مثلا به مردم گفته می‌شود:روزه خواری در ملأ عام جرم است و مجازات دارد، گر چه اصل افطار شرعا برای طرف جائز باشد.

در زبان حکومت گفته می‌شود تولید،توزیع،خرید،فروش و مصرف‌ مشروبات الکلی جرم و دارای مجازات است که اگر در محکمه‌ای ثابت‌ شود،کسی آشکارا روزه خواری کرده یا مشروبات الکلی را تولید،توزیع... نموده است مجازات می‌شود.اما اگر فردی در خفا مرتکب گناه شده ولی در محکمهء اسلامی ثابت نشده باشد ربطی به حکومت نداشته و خود در پیشگاه‌ الهی مأخوذ خواهد بود مگر اینکه توبه و استغفار کند،تا در قیامت معذب

نباشد.

و در یک کلام:در حکومت اسلامی که در حقیقت حاکمیّت احکام‌ و قوانین الهی است،زبان بیان این احکام غیر از بان اجراء آنها در بین مردم‌ است،اول زبان دعوت است و دوم زبان قانون و حکومت و به نظر ما ایهء شریفهء:

و لتکن منکم امّة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن‌ المنکر...

دارای دو فصل است:

اول:دعوت به خیر که به تفسیر بعضی،مقصود از«خیر»کل دین‌ اسلام است یعنی باید از شما امتی باشد که بندگان خدا را دعوت به اسلام‌ کند.

دوم:امر به معروف و نهی از منکر که مربوط به آمر و ناهی است و نیاز به قدرت اجرائی دارد و بدون قدرت اجراء،امر و نهی تحقق واقعی نخواهد داشت و اگر به حب و بغض قلبی نسبت به معروف و منکر و یا گفتن و نوشتن‌ زبانی و قلمی و سائر مراتب،بدون قدرت اجراء،امر یا نهی گفته‌اند،تأویل و تشبیه است.

بدین ترتیب آنچه در دائرهء امور حکومتی قرار دارد،زبان قانون است، زبان حکم،دستور،و امر و نهی،بدون استدلال و استنتاج و موعظه و نصیحت‌ و دعوت و اگر مسئولین نظام حکومتی هم در مدیریّت از آنها استفاده می‌کنند به عنوان تکیه گاه و زیر بناء حکومت و قانون است.

آیا قانونگذاری ضرورت دارد؟

روشن‌ترین نتیجه‌ای که از این بحث گرفته می‌شود پاسخ به این‌ سئوال است؟در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی بخصوص زمان تعیین شکل‌ حکومت و تنظیم قانون اساسی مکرار گفته می‌شد.قوهء مقننه چه مفهومی دارد؟ با آنکه در شرع مقدس اسلام تمام احکام و دستورات شرعی به گونه‌ای‌ مشخص و روشن است که هیچ موضوعی نیست که حکم آن از نظر اسلام‌ نا معلوم باشد و برای ادارهء امت اسلامی از رسائل عملیه می‌توان استفاده کرد و

نیازی به قانونگذاری نیست،و حتی پس از رسمیت یافتن مجلس شورای‌ اسلامی و گذشتن زمانی از عمر تقنین در نظام جمهوری اسلامی گفته می‌شد:

کار مجلس شورای اسلامی تغییر عبارات رساله‌ها است و این چه کار بیهوده و نامرغوبی است؟!و در پاسخ معمولا چنین می‌آید که در یک نظام‌ حکومتی،مسائل جدید و روز مره فراوان است که برای تصمیم گیری دربارهء آنها و مشخص کردن خط مشی سیاسی از اداره امور،قانون لازم است که البته‌ به حکم اصل چهارم قانون اساسی باید همهء این قوانین طبق مقررات شرع‌ اسلام باشد.

نتیجهء بحث

گر چه این حرفها درست است اما از یک نکته غفلت شده که بیشتر باید به آن توجه کرد که شکل مسائل حکومتی اسلام غیر از کل مسائل آن‌ است،حکومت اسلامی خود ابزاری است برای رساندن امت اسلامی به‌ هدفهای اصلی از آفرینش انسان،بر خلاف دیگر حکومتها که خود هدف‌ هستند ویا ضرورت و لزوم نظم زندگی فقط برای زندگی انسان،حکومتی را ایجاب کرده و حکومتها برای زندگی انسانها و انسانهائی برای حکومتها زندگی می‌کنند.

ولی در اسلام،هدف،ارزش‌های الهی است که همه پیامبران بخاطر آنها مبعوث شده‌اند و برای رساندن انسانها به آن مقامات کتابهای آسمانی‌ نازل شده است و پیامبر اسلام(ص)و قرآن کریم نیز برای همین ارزشها آمده‌اند، که از راه دعوت-با اقسام گوناگون-و طرق دیگر اقدام شود.

پس حکومت اسلامی یکی از راه‌های تأمین این ارزشها است،و بدین جهت زبان حکومت و مقررات و قوانین مربوط به آن شکل دیگری دارد به ترتیبی که گفتیم:ساده،خلاصه،صریح،خالی از هر نوع استدلال و استنتاج بر اساس احکام و اهداف اسلامی خواهد بود،چه در مسائل مستحدثه‌ و نیازهای روز مره و چه در قوانین ثابت و کلی و دائم چون قانون منحصر به‌ مسائل مستحدث نبوده و نیست و احکام و عبارات رساله‌های عملیه به خصوص‌ در مواردی که فتوای مراجع مختلف باشد،برای مجریان و مسئولین اداره امت‌ و نظام حکومت کافی نیست و باید به شکل روشن و مشخص به دست مجری

داد چه دستگاه قضائی،چه دستگاه اجرائی.

***

مجموعه قوانین مدنی

برای شاهد این بحث و نشان دادن بهترین نمونه کار قانونگذاری در ایران می‌توان مجموعه قوانین مدنی را نام برد که بر اساس یک دوره فقه‌ اسلامی توسط مطلعین فقیه و دانشمند تهیه شده و دارای 1335 ماده است و در دوره های ششم و نهم و دهم قانونگذاری ایران تصویب شده در نظام جمهوری‌ اسلامی هم توسط کمیسیون قضائی و حقوقی مجلس شورای اسلامی‌ اصلاحاتی در آن به عمل آمده،ملاحظه می‌فرمائید که از ماده اول عبارات‌ «باید و نباید»«موظف است»،«لازم الاجراء است»،«مجری خواهد بود»، «نافذ است»بکار برده شده‌1و حتی در تعاریف و موضوعات و حقوق تا عقود و ایقاعات و عهد و قراردادها تا نکاح و طلاق و صلح و...با آنکه احکام و مقررات اسلامی زیر بنا بوده اما با زبان خاص قانون تنظیم شده است،شما در سراسر این مجموعه که باید گفت یک دوره خلاصه فقه اسلام در امور مدنی‌ است حتی برای نمونه یک جا استدلال یا استنتاج نمی‌بینید و یا در اموری که‌ مناسبت دارد پند و اندرز به چشم نمی‌خورد.

بعد از این مجموعه بهترین نمونه در نظام جمهوری اسلامی ایران قانون‌ اساسی جمهوری اسلامی ایران است که دارای دوازده فصل و یکصد و هفتاد و پنج اصل است و در هیچ یک از این اصول کمترین نشانی از مقدمه چینی و استدلال یا نتیجه گیری و نشانه‌های زبان دعوت و حکمت دیده نمی‌شود،همه‌ جا با زبان خاص قانون به ترتیبی که گفته شد مسائل بیان شده است حتی در قسمتی از اصل اول که می‌گوید:

ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینه‌اش به حکومت حق و عدل قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیة اللّه العظمی‌ امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و نود و نه‌ هجری قمری با اکثریت 2/98%کلیه کسانی که حق رأی داشتند به آن رای‌ مثبت داد.

(1)-مواد یکم تا دهم.

که اخبار از واقعیّتهای بزرگ تاریخی است به تأسیس این حکومت شده‌ گر چه می‌تواند در واقع یک استدلال باشد اما زبان،زبان استدلال نیست.

بعد در مهمترین اصل این قانون یعنی اصل چهارم ملاحظه می‌فرمائید با آنکه جای استدلال یا حداقل اشاره‌ای به ادله است بطور صریح و خلاصه و ساده گفته است:

کلیه قوانین و مقررات مدنی،جزائی،مالی،اقتصادی،اداری، فرهنگی،نظامی،سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد،این‌ اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول وقوانین و مقررات دیگر حاکم است‌ (تشخیص این امر به عهده فقهای شورای نگهبان است).

و همچنین مجموعه مصوبات شورای انقلاب را که خود کتاب قطوری‌ است،ملاحظه می‌فرمائید که با زبان قانونگذاری در محیط اسلامی به گونه‌ای‌ خاص تنظیم شده است،و گر چه در اثر تراکم کار و کمی زمان و تقسیم کار به‌ کمیسیونهای مختلف با افراد کم،نواقصی در ان دیده می‌شود،که کاملا طبیعی است و در آئین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی،کمیسیون خاصی‌ برای رسیدگی به این مصوبات پیش بینی شده است.

بعد مجموعه مصوبات دوره اول مجلس شورای اسلامی را ملاحظه‌ می‌فرمائید،به خصوص قانون مجازاتهای اسلامی حدود،دیات،قصاص که‌ همان احکام اسلام است که با زبان قانون تنظیم شده و برای اجراء به دست‌ قضات عظام و سایر مجریان داده شده است.

در پایان نتیجه می‌گیریم:که در نظام جمهوری اسلامی ایران،در قانون نویسی و قانونگذاری،ضمن آنکه باید در چهار چوبه احکام و مقررات‌ اسلامی حرکت کرد به این نکات باید توجه نمود:صراحت و روشنی، خودداری از بکار بردن کلمات مشترک و مبهم،خودداری از ذکر دلیل و مترتب کردن نتیجه که این هر دو معمولا در مقدمات توجیهی طرحها و لوایح آورده‌ می‌شود،خودداری از موعظه و نصیحت،مشخص کردن دائره آن در حوزه کار برد،ذکر مرجع تشخیص در موارد لازم و...

بقیه از صفحهء 53

11-ماده قصّ:

نحن نقصّ علیک احسن القصص

(یوسف/3)

و کلا نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک

(هود/120)و همچنین آیات:(57)از سورهء انعام و(118)از سورهء نحل و(164)از سورهء نساء و(78)از سورهء غافر و(101)از سورهء اعراف و(100)از سورهء هود و(13)از سورهء کهف و(99)از سوره‌ طه.

12-ماده فرض:

انّ الّذی فرض علیک القران لرادّک الی معاد

(قصص/85)

سورة انزلناها و فرضناها

(نور/1)

نتیجه گیری:

این آیات-کلا آنچه تاکنون گذشت-که بعضی مربوط به‌ همهء قران و بعضی مربوط به بخشی از قرآن است،با تعبیرات مختلف‌ این ادعا را که قرآن از طرف خدا نازل شده،ثابت می‌کند،همچنین‌ آیاتی که این کتاب را به عنوان«کلام الله»،«آیات الله»و مانند آنها،توصیف کرده و آن را حق و صدق شمرده(که قبلا در عناوین‌ مفرده یاد شد)1بر این مطلب دلالت دارد.آیات دیگری نیز وجود دارد که با صراحت این ادعا را بیان می‌کند مانند:آیهء دوم سورهء بقره:

ذلک‌ الکتاب لا ریب فیه

و آیهء(37)یونس:

و ما کان هذا القران ان یفتری من‌ دون اللّه و لکن تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من ربّ‌ العالمین

.

(1)-رجوع کنید به:شماره 3و 4 از دوره دوم همین مجله.

 

منبع :

نشریه  قرآن و حدیث » نور علم » آبان 1365 - شماره 18

جدل و نمونه های آن در قران کریم

 

جدل و نمونه های آن در قران کریم

چکیده


واژه، «جدل»، «جدال»و«مجادله»، از کلمه«جدل»گرفته شده که از «فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد، گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.پس معنای لغوی جدل، شدّت دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است و معنای اصطلاحی واژه مذکور عبارت است از طریقه مناظره، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب و روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤالات پیاپی و وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده است.

کلمه«جدل»و مشتقّات آن، بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است ودر مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، استعمال شده است.

در این مقاله، مفهوم جدل در منطق و قرآن مقایسه شده و ضمن بررسی «انواع جدل در قرآن کریم»، نمونه‌هایی از آیات الهی بیان شده است که پیشینیان آن را در مبحث فوق ذکر نکرده‌اند.

واژه‌های کلیدی:جدل، مجادله، مناظره، صناعت جدل، قیاس جدلی، جدل در قرآن، جدال أحسن، انواع جدل، استدلال.

مقدمه
انسان از طریق مباحثه، مناظره و گفتگو می‌تواند به حلّ مشکلات بپردازد، البّته این در صورتی است که دو طرف بحث، طالب حق باشند و یا حد اقل اگر یک طرف از طریق عناد و لجاج وارد می‌شود، غرض اصلی طرف مقابل، کشف حقیقت می‌باشد.اما هرگاه بحث و گفتگو در میان کسانی روی دهد که هرکدام تنها برای برتری‌جویی بر دیگری، و به کرسی نشاندن حرف خویش به ستیزه و جدال برخیزد، نتیجه‌ای جز دور شدن از حقیقت و ایجاد کینه و خصومت نخواهد داشت.

وقتی با واژه جدل و مشتّقات آن در قرآن کریم مواجه می‌شویم، ابتدا امری مذموم و ناپسند به ذهن متبادر می‌گردد و این سوالات برای انسان مطرح می‌شود که آیا جدال در تمام موارد نکوهیده است؟و با توجه به این‌که صناعت جدل، یکی از صناعات خمس در منطق می‌باشد، آیا جدل در قرآن کریم به همان مفهومی است که در منطق به کار رفته است؟و نیز علاوه بر آیاتی که سیوطی در الاتقان، مبحث«انواع اصطلاحات متداول در علم جدل»به عنوان نمونه آورده، کدام آیات در قرآن کریم با اصطلاحاتی که در مبحث مذکور مطرح شده، قابل تطبیق است؟

یافتن پاسخی مناسب برای این پرسش‌ها، و پراکنده بودن موضوع جدل در کتب مختلف، نگارنده را بر آن داشت که درباره موضوع مذکور به تحقیق بپردازد و مقاله‌ای را در این زمینه فراهم آورد.

واژه جدل و مشتقّات آن در قرآن کریم، در مجادله به باطل و مجادله به حقّ به کار رفته است؛ ولی بیشتر موارد، این واژه در مجادله به باطل استعمال شده است.

قرآن کریم گاهی بدون آنکه با مخالفان مجادله‌ای صورت پذیرد به اثبات و توضیح حقایق مربوط به عقاید و احکام می‌پردازد.مانند:آیات(95-100)سوره انعام که از راه بیان صفات و آثار خدا، اثبات می‌شود که تنها او سزاوار پرستش است و گاهی به هنگام جدال و گفتگو با مشرکان و اهل کتاب، واقعیات را اثبات می‌کند.مانند:آیات(23-34)سوره شعرا که مربوط به مجادله‌

حضرت موسی(ع)و فرعون است و در آن، ناتوانی فرعون در پوشاندن چهره زیبای حق، آشکار می‌گردد.

روش قرآن در محکوم کردن خصم مختلف است، گاهی خصم از طریق کلام خودش مغلوب می‌شود، مانند:آیه(8)سوره منافقون و گاهی از طریق پذیرفتن مقدّمه سخنش، بطلان نتیجه مورد نظر او(خصم)اثبات می‌گردد.مانند:آیات(76-79)سوره انعام.

با مطالعه و بررسی آیات می‌توان گفت:جدالی مورد تأیید قرآن است که هدف از آن اثبات حقّ باشد و موجب هدایت خصم گردد، یعنی به جدال احسن امر می‌کند و از مجادله باطل که توأم با عناد و لجاج و خصومت و مغالطه است و غرض از آن، اثبات امری باطل و دور از واقعیت است، نهی می‌کند.

معنای لغوی جدل
واژه‌های«جدل»، «جدال»و«مجادله»که باب مفاعله همان جدل است، از«جدل»گرفته شده و جمع آن، «جدول»می‌باشد.«جدل»یعنی سخت و سفت، و به هریک از اعضای بدن و استخوان میان کاواک 1p}دست و پا و قلم، و استخوان مغزدار دست‌ها و پاها، و استخوان درشت محکم، «جدل»گفته می‌شود 2p}؛و«جدال»یعنی بحث و گفتگو کردن به طریقی که با خصومت و ستیزه همراه باشد و اصلش از«جدلت الحیل»، به معنای طناب را بافتم و تاب دادم، است؛یعنی طنابش را محکم بافتم و تاب دادم؛و گفته‌اند:«جدال»بر وزن«فعال»از کلمه«مجادلة»گرفته شده و اصلش از لفظ«جدل»است که از«فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد؛پس گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.و گفته‌اند اصل در جدال به زمین زدن است و این‌که انسان هم صحبت خود را به زمین سخن که همان جدالة 3p}است، (1).کاواک:کاوّک:میان تهی، بی‌مغر، مجوف.p}

(2).دهخدا، حرف ج/254-274.p}

(3).جدالة:زمین‌داری شن و ماسه.p}

بزند 1p}و«مخاصمه»، «مجادله»نامیده شده زیرا هریک از دو خصم قصد می‌کند که معاشر و مصاحبش را از رأی و نظرش برگرداند(برتابد) 2p}و جدل به معنی شدّت دشمنی، توانایی و مهارت در دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است.و«جدل»یعنی نیرومند و استوار، سخت‌ستیز، سخت خصومت، سخت در جدال، کسی که در خصومت و نزاع سرسخت است.و به برده، بنده و نوجوان، «جادل»گویند وقتی که رشد کند و قوی و نیرومند شود 3p}.و«جدیل»از کلمه «جدل»گرفته شده است یعنی بند بافته شده، مهارت تافته از پوست و رسن چرمین، ریسمان تافته شده از چرم یا مو در گردن شتر یا ناقه، حمایل که در گردن اندازند، وشاح 4p}.و«جدیلة»به کابک 5p} کبوتران و مانند آن گویند، یا قفسی است که برای کبوتران و مانند آن از نی بافته شده باشد؛و به گیس بافته نیز گفته می‌شود 6p}».

با توجّه به مفاهیمی که برای واژه«جدل»و مشتّقات آن ذکر شد، می‌توان به این نتیجه دست یافت که معنای استحکام، قدرت، قوّت، بافتن، تاباندن و پیچاندن، در کلماتی که از مادّه«جدل» اشتقاق یافته، نهفته شده است و بنیاد آنرا تشکیل می‌دهد.

معنای اصطلاحی جدل
جدل:(Dialectique)f(,Dialectic)E(( واژه جدل«دیالکتیک»اصطلاحا عبارت است از:طریقه مناظره، روش جدل و محاوره منطقی، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب.روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤال‌های پیاپی و (1).راغب اصفهانی/89، 90.p}

(2).رازی، 5/181.p}

(3).طبرسی 1/532.p}

(4).وشاح:حمایل جواهر نشانی که زنان بندند.حمایلی که قاضیان و نمایندگان در مراسم رسمی بندند.p}

(5).کابّک:کابوک:لانه مرغ:زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتران در آن آشیانه کند:کاوک و کاووک هم گفته‌اند.p}

(6).دهخدا، حرف ج/254، 274؛و هم‌چنین درباره مجموع این مطالب بنگرید به:علامه طباطبایی 11/317:ابن منظور 11/103، 105؛معلوف/82؛«خازن 3/10؛طبیبیان 1/727، 728 و 1/2181؛انزابی‌نژاد 1/602؛معین 1/1218؛قرشی 1/22، 23؛شعرانی 1/ 126.127؛حقّی بروسوی 6/4؛مکارم شیرازی 20/15، 20/21.p}

وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده، امروزه به منطق مکتب کارل مارکس هم گفته می‌شود 1p}.

در اصطلاح استدلال‌های فقهی، جدل عبارت از شناختن آداب مناظره‌ای است که میان پیروان مذهب فقهی و جز آنان روی می‌دهد.این فن هنگامی متداول شد که باب مناظره در رد و قبول مسائل توسعه یافت و هریک از مناظره‌کنندگان در استدلال و پاسخ دادن هنگام بحث و ستیزه به روشی لگام گسیخته سخن می‌گفتند و برخی از این سخنان و دلائل درست و برخی نادرست بود. ازاین‌رو پیشوایان ناگزیر شدند آداب و احکامی وضع کنند تا مناظره‌کنندگان در رد و قبول بر وفق آن قوانین سخن گویند و وضع استدلال‌کننده و پاسخ دهنده روشن گردد که چگونه رواست به استدلال پردازد و به چه کیفیتی دست از استدلال باز دارد و در چه جایی اعتراض کند و یا به معارضه برخیزد و کجا باید سکوت کند و خصم به سخن و استدلال پردازد.و به همین سبب گفته‌اند:جدل عبارت از شناسایی قواعد، حدود و آداب استدلالی است که به وسیله آن انسان به حفظ عقیده و رأیی یا بطلان آن رهبری شود خواه آن رأی از فقه باشد یا علوم دیگر 2p}.

یکی از اصطلاحات صناعات جدل-که بخشی از صناعات خمس در منطق است-کلمه «جدل»می‌باشد که همگان منازعه و دشمنی شدید و سرسختی و لجاجت نمودن در خصومت گفتاری است، و بیشتر اوقات همراه است با بکار گرفتن حیله‌هایی که گاه گاهی به دور از عدل و انصاف است و به همین جهت دین اسلام به خصوص در مورد حج و اعتکاف از مجادله نهی کرد.

علمای منطق عرب این کلمه را نقل کردند و آن را در صناعتی که به یونانی«طوبیقا»نامیده می‌شود، به کار بردند؛و این لفظ جدل از میان سایر الفاظ، مناسب‌ترین لفظ عربی به معنای این صناعت است، حتی از الفاظی مانند مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسب‌تر است.اگرچه هریک از آن الفاظ تا حدودی مناسب این صناعت است، همان طور که کلمه مناظره نیز در این صناعت به کار رفته است و آنرا«آداب مناظره»گفته‌اند و کتاب‌هایی با این نام تألیف شده است 3p}.ابن سینا (1).عمید، 1/988؛و نیز بنگرید به:معین 2/1588، 1589؛آریانپور کاشانی 1/529.p}

(2).دهخدا/255.p}

(3)مظفّر/311.p}

معتقد است که جدل را نباید با مناظره اشتباه کرد.زیرا که در مناظره دو تن که به عقیده متقابل معتقدند با یکدیگر به بحث می‌پردازند، بدون این‌که قصد الزام یکدیگر را داشته باشند.بلکه غرض اصلی آنها کشف حقیقت است و همین‌که حقّ بودن یکی از دو طرف نقیض معلوم شد، طرف مخالف به آن اذعان می‌کند 1p}.

خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»(نحل/125):[ای رسول ما]خلق را با حکمت و برهان و موعظه نیکو به راده خدا دعوت کن و با بهترین طریق مناظره کن».چنان‌که گفته‌اند-در آیه فوق-مراد از «حکمت»برهان است، و مراد از«موعظه حسنه»خطابه، مراد از«جادلهم»جدل 2p}می‌باشد.

لفظ جدل را برخورد استعمال آن فنّ نیز اطلاق می‌کنند، همان‌طور که بر ملکه استعمال آن (صناعت)اطلاق کرده‌اند، آن‌گاه با استعمال فن مذکور، قولی را قصد می‌کنند که از مشهورات یا مسلّما مورد قبول فرد دیگر(خصم)تشکیل شده و بر قواعد آن فنّ جریان دارد، و به آن(فنّ جدل)، «قیاس جدلی»یا«حجّت جدلی»یا«قول جدلی»نیز می‌گویند.اما به کسی که آن صناعت را بکار ببرد، «مجادل»یا«جدلی‌ Dialecticien »می‌گویند 3p}.

از دیدگاه علاّمه حلّی، جدل، صناعتی علمی است که می‌توان با آن(صناعت)، -به اندازه ممکن-با استفاده از مقدّمات مسلّمه، بر هر مطلوبی که بخواهد و حفظ هر وضعی که پیش آید، استدلال کرد، بهصورتی که هیچ نقضی به آن رو نکند 4p}.

واژه جدل در قرآن کریم
کلمه«جدل»و مشتّقات آن بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است.

(1).خوانساری، 2/225؛و هم‌چنین بنگرید به:ابن سینا/35.p}

(2).پیشین/234؛و نیز بنگرید به:طوسی/531.p}

(3).مظفّر/311؛و هم‌چنین بنگرید به:مشکوة الدینی/675.p}

(4).حلّی/232؛و نیز بنگرید به:مظفر/314؛طوسی/444؛ابن سینا/24.p}

اصطلاح«جدل»علاوه بر آن‌که در منطق، عبارت از قیاسی است که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید، در اصطلاح دانشمندان علوم قرآنی و تفسیر به معنی استدلال و قیاس برهانی نیز استعمال شده است.

در«معجم الفاظ قرآن کریم»آیاتی که در آن، مادّه«جدل»به کار رفته، به دو دسته تقسیم گردیده و معنای کلمه مذکور متناسب با آن(تقسیم)، بیان شده است:

(1)جدل الرّجل جدلا فهو جدل:خاصم

دشمنی آن مرد شدید شد، پس او سخت مجادله‌کننده است:دشمنی‌کننده.

و«جدل»به معنای خصومت کردن در اندیشه و و عقیده است و بر شدّت دشمنی و منازعه سخت اطلاق می‌شود.

به‌طور مثال«جدلا»در آیه«و کان الانسان اکثر شی‌ء جدلا(کهف/54)»یعنی منازعه و خصومت در اعتقاد و دشمنی ورزیدن به باطل؛و در آیه«و قالواء الهتنا خیر ام هو ما ضربوه لک الا جدلا(زخرف/58)»به معنای افراط و زیاده‌روی در خصومت، می‌باشد.

(2)جادل مجادلة و جدالا(ع):خاصم

با او مخاصمه کرد:با او ستیز و کشمکش کرد.

ممکن است جدال، بنا حقّ و با گفتار باطل باشد تا-با آن باطل-حقّ را بر گرداند-و ممکن است جدال، بحقّ باشد تا باطل را رد کند 1p}.

مثلا:«جادلوا»در آیه«و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ (غافر/5)و هر امّتی همّت می‌گماشت که پیغمبر خود را دستگیر(و هلاک)گرداند و با جدال و گفتار باطل، برهان حقّ را پایمال سازد.»، و«تجادلوا»در آیه«و لا تجادلوا اهل الکتاب الاّ بالّتی هی احسن(عنکبوت/46):و شما مسلمانان با(یهود و نصاری و مجوس)اهل کتاب جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید»، به دو مورد مذکور(جدال باطل و حقّ)اشاره می‌کند.

(1).مجمع اللغة العربیة 1/184، 185.p}

واژه«جدل»دو بار، و کلمه«جدال»نیز دو بار، و مشتّقاتی از باب«مجادله»بیست و پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قرشی در«قاموس قرآن»بیان می‌دارد که کلمه«جدل»ومشتقّات آن، در مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، در قرآن کریم به کار رفته است و همه در معنا یکی است و فرق در مصادیق است؛مانند:«و لا تجادل عن الّذین یختانون انفسهم(نساء/107):از کسانی که به خود خیانت می‌کنند دفاع مکن»؛«تجادل»در آیه فوق، مربوط به مورد سوّم(مجادله به معنای دفاع)است.-با رجوع به آیاتی که در آن مادّه جدل به کار رفته، می‌توان گفت-اکثر استعمال این صیغه در قرآن در منازعه و مخاصمه ناحقّ است 1p}.

در کتاب«وجوه قرآن»در مورد کلمه«جدال»آمده است:

بدان که جدال در قرآن بر دو وجه باشد:

وجه نخستین جدال به معنای خصومت کردن بود چنان‌که خدای در سوره هود/74، گفت: فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط»یعنی یخاصمنا؛و در سوره رعد/13، گفت:«و هم یجادلون فی اللّه»یعنی‌و هم یخاصمون النّبیّ علیه السّلام فی حقّ اللّه؛و در سوره مؤمن/5، گفت:«و همّت کلّ امة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل»یعنی خاصموا بالباطل.و از این معنا در قرآن بسیار است.

و وجه دوم جدال به معنی با کسی کاویدن و ستیهیدن بود.چنان‌که در سوره بقره.197، گفت:«فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ؛ و در سوره هود/32، گفت:«قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا»یعنی فاکرت مرآءنا؛و در سوره مؤمن/4، گفت:«ما یجادل فی آیات اللّه الاّ الّذین کفروا»یعنی ما یماری» 2p}

(1).قرشیّ 1/22، 23.p}

(2).محقّق/63، 64.p}

نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با انواع جدل و استدلال
ابو زهره در کتاب«معجزه بزرگ»یکی از انواع اعجاز قرآن را اعجاز از رهگذر جدل و استدلال می‌داند و برای آن، انواعی بر می‌شمارد و سیوطی نیز در«الاتقان»اصطلاحاتی را در ارتباط با علم جدل و استدلال، بیان می‌دارد.

در این‌جا پاره‌ای از روش‌ها و اصول استدلال 1p}، انواع اصطلاحات متداول در علم جدل 2p}و نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با آن، ذکر می‌گردد:

1-استدلال از راه تعریف
استدلال از راه تعریف به این کیفیت است که دلیل مدّعا از خود«موضوع»مورد بحث گرفته شود، مثل این‌که از حقیقت خود بت‌ها دلیل بیاوریم که آنها شایستگی پرستش را ندارند و یا از راه بیان صفات خدا، اثبات شود که تنها او سزاوار پرستش است.بنابراین وقتی موضوع سخن، ذات باری است، از راه بیان صفات و آفرینش هستی، برای اثبات الوهیّت او، استدلال می‌شود و ذات باری جز به صفات او شناخته نمی‌شود.نمونه این نوع استدلال آیات زیر است:

انّ اللّه فالق الحب‌ه و النّوی یخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ ذلکم اللّه فانّی تؤفکون...سبحانه و تعالی عمّا یصفون(انعام/95-100)

خداوند(در زیر زمین)دانه و هسته خرما را می‌شکافد و زنده را از مرده و مرده از زنده پدید آرد، آن‌که چنی تواند کرد، خداست، پس چگونه نسبت خدایی را به دیگران می‌دهید؟...خداوند از همه این نسبت‌ها برتر و منزّه است 3p}.

(1).استدلالی که از منابع ذاتی، یعنی ذات موضوع برگرفته شده و شبیه برهان منطقی است-هرچند از آن بالاتر است-شش مورد یا منبع می‌باشد:1-تعریف، یعنی شناخت ماهیت 2-تجزیه، یعنی ذکر اجزاء موضوع 3-تعمیم و سپس تخصیص 4-علت و معلوم 5-مقابله 6-تشبیه آوردن امثال.«ابو زهره/418».p}

(2).در«الاتقان 2/1057»آمده است:«در ارتباط با علم جدل انواعی را اصطلاح کرده‌اند»بنابراین«انواع جدل»از جانب خدای متعال مطرح نشده، و اهل ادب آن را-پس از نزول قرآن-وضع کرده‌اند.p}

(3).ابو زهره/418، 419.p}

در این آیات، از راه تعریف خدا، خدایی او به اثبات می‌رسد 1p}.
2-استدلال از راه تجزیه
استدلال از راه تجزیه به این کیفیت است که با ذکر اجزاء موضوع و کاوش در آنها، مدعا اثبات می‌شود.مثل حکم قطعی و بدیهی بر این‌که اثر، دلیل بر مؤثر و هستی، نشانه آفریدگار است و نیروهای بشری و عقل‌های سالم، دلیل آن است که آفریدگار تمام هستی از اتم تا کهکشان، یک نیرو، یعنی نیروی خداوند سبحان است.

این موضوع را قرآن کریم گاهی از راه تجزیه بیان می‌کند، استدلال تجزیه‌ای مانند:

قل الحمد لله و سلام علی عباده الّذین اصطفی اللّه خیر امّا یشرکون...قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.(نمل/59-64).

ای رسول ما بگو ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا، آیا خدای(قادر و آفریننده جهان)بهتر و پرستش را سزاوارتر است یا آنان که شریک خدا می‌شمارید؟...بگو اگر راست می‌گویید(و مدّعایی غیر از این دارید)بر آن دلیل بیاورید 2p}.

در این آیات از راه تجربه و ذکر اجزاء موضوع به استدلال می‌پردازد، گرچه همه اجزاء را به طور کامل بیان نمی‌کند، البته سبک استدلال این است که هر جزئی به تنهایی دلیل بر یکتایی و خالقیت و مدیریت خدا بر جهان آفرینش باشد 3p}.

3-استدلال از راه ذکر خاص بعد از عام
این استدلال به این صورت است که قضیه به صورت عام و کلّی بیان می‌شود و مدّعا توسّط آن اجمالا به اثبات می‌رسد سپس جزئیات قضیه ذکر می‌گردد و ثابت می‌شود که هر جزء یا مجموع اجزاء می‌توانند مدعا را اثبات کنند.و از این‌جا راستی و درستی ادّعاهای کلی و عمومی، یعنی (1).پیشین‌p}

(2).ابو زهره/422، 421.p}

(3).پیشین.p}

یکتاپرستی و خضوع برای خداوند و اطاعت از رسول او که متن و اساس دین است، معلوم می‌شود مانند گفتگوی موسی و فرعون:

قال فمن ربّکما یا موسی.قال ربّنا الّذی اعطی کلّ شی‌ء خلقه ثمّ هدی...انّ فی ذلک لایات لاولی النّهی.(طه/49-54)

فرعون گفت:ای موسی خدای شما کیست؟پاسخ داد که خدای ما کسی است که همه چیز را آفرید و سپس به راه کمالش هدایت کرد...که در این، نشانه‌های حق برای خردمندان پدیدار است 1p}.

مشاهده می‌کنیم که در این جریان به‌طور کلّی و کامل درباره خدا سخن می‌گوید و در پرتو آن، خدایی که همه چیز را آفریده و نیکو آفریده و همه را رهنمون ساخته است، شناخته می‌شود و با کلامی جامع، معنای ربوبیّت و عبادت و کمال خدایی را روشن می‌سازد و از زبان موسی می‌فرماید:«ربّنا الّذی اعطی کلّ شّی‌ء خلقه ثمّ هدی»و پس از این تعمیم و کلّی گویی به بیان افراد و جزئیات آن می‌پردازد و با ذکر آن به فرعون و اهل مصر-که دامدار و کشاورز بودند- هشدار می‌دهد و سخن را با چیزی که مناسب آنان می‌باشد و نعمت برای همه محسوب می‌شود، به پایان می‌برد و می‌فرماید:«کلوا و ارعوا انعامکم...» 2p}

4-استدلال از راه علّت و معلول
اساس این نوع استدلال، ارتباط بین قضایایی است که تصوّر می‌رود اجزای حقایق در جهان هستی باشند، یعنی برخی از چیزها علّت وجودی پاره‌ای از چیزهای دیگر باشد، و هر اندازه چنین رابطه‌ای قوی و نیرومند باشد، استدلال نیز به همان اندازه قوی و محکم است، زیرا وقتی علّت و سبب تحقّق پیدا کرد، معلول و مسبّب نیز که نتیجه وجود آن است، پدید خواهد آمد و بین این دو ملازمه عقلی یا عادی وجود دارد و هرگاه معلول ذکر شود، کشف کننده علّت خواهد بود، زیرا ذکر نتیجه با یکی از دو مقدّمه دیگر است و نیز نتیجه در بردارنده مقدّمه است، مثلا هرگاه از (1)ابو زهره/424، 423.p}

(2).پیشین.p}

حرمت شراب سخن به میان آید و عقل بخواهد فلسفه وعلّت تحریم رابشناس، می‌تواند از راه اوصاف شراب به آن(سبب تحریم)، دست یابد.این نوع استدلال که علّت جزء دلیل است، در قرآن فراوان به چشم می‌خورد، مانند آیات قتال 1p}:

و قاتلوا فی سبیل اللّه الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا انّ اللّه لا یحبّ المعتدین...فلا عدوان الاّ علی الظّالمین.(بقره/190-193)

در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، ولی ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد...که ستم جز بر ستمکاران روا نیست 2p}.

در این آیات علّت و فلسفه تشریع جهاد دو امر ذکر شده است، یکی تجاوز و ستم و دیگری آسیب رسیدن به دین مؤمنان و اگر این دو امر از بین رفت، دیگر جنگ و جهاد معنا ندارد 3p}.

5-استدلال از راه مقابله(مقایسه)
مقابله در مقایسه بین دو چیز یا دو مطلب و یا دو شخص، برای این است که معلوم شود که کدام یک در کاری معیّن، مؤثرتر و مفیدتر است و وقتی مشخص شد که یکی از آن دو چنین است، طبعا بر دیگری برتری و فضیلت دارد، این روش یکی از اصول استدلال است که در قرآن فراوان دیده می‌شود، زیرا مشرکان به پرستش سنگ‌هایی که خود ساخته بوند یا موجوداتی را که خدا آفریده بود، می‌پرداختند و معتقد بودند که این‌ها در هستی تأثیر دارند یا می‌توانند شرّ و بدی را دفع کنند یا خیر و خوبی بیاورند، پس مقایسه بین خداوند متعال با معبودهای باطل آنان، اصلی بود که عقیده آنان را ابطال می‌کرد، نظیر 4p}:

افمن یخلق کمن لا یخلق افلا تذکّرون.و ان تعدّوا نعمة اللّه أن تحصوها لا تحصوها انّ اللّه لغفور رحیم.(نحل/17، 18).

(1).ابو زهره/424، 425.p}

(2).الهی قمشه‌ای/24.p}

(3).ابو زهره/425.p}

(4).پیشین/427.p}


آیا خدایی که خلق کرده مانند آن کس است که خلق نکرده، آیا متذکر و هوشیار نمی‌شوید؟ اگر بخواهید که نعمت‌های بی‌حدّ و حصر خدا را شماره کنید هرگز نتوانید که خدا بسیار غفور و مهربان است 1p}.

6-استدلال از راه تشبیه و مثل
یکی از روش‌های استدلال در قرآن‌که به واسطه آن قدرت خداوند متعال و راستی و درستی دین حق و قرآن ثابت می‌شود، استدلال در قالب تشبیه و مثال است و خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:ما از طریق آوردن مثال، حقایق را بیان می‌کنیم.مثال آوردن از انواع تشبیه است و هدف از آن، توضیح حقایق والا و تشریح امر غایب و غیر محسوس و معانی کلّی از راه تشبیه به امر حسّی و مشاهده جزئیات می‌باشد.نمونه این نوع استدلال در سوره بقره آمده که هدف از تشبیه-چه تشبیه به امر ناچیز باشد و چه امر بزرگ-بیان حقیقت است، می‌فرماید 2p}:

انّ اللّه لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فامّا الّذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم... و ما یضلّ به الا الفاسقین.(بقره/26)

خداوند باک از آن ندارد که به پشه و چیزی بزرگ‌تر از آن مثل زند، پس آنها که ایمان آورده‌اند می‌دانند که مثل از جانب پروردگار آنهاست و امّا کافران می‌گویند:خدا از مثل چه مقصودی دارد؟(پاسخ آن است که)به واسطه آن بسیاری را گمراه و بسیاری را هدایت می‌کند و بدان گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را 3p}.

7-قیاس خلف
قیاس خلف عبارت است از اثبات چیزی از راه بطلان و نفی نقیض آن.زیرا دو نقیض باهم جمع نمی‌شوند همان‌طور که هیچ جا از یکی از آن دو خالی نیست.مثل مقابله بین وجود و عدم و (1).الهی قمشه‌ای/204.p}

(2).ابو زهره/430.p}

(3).پیشین/431.p}

مثل مقاله بین نفی امر معیّن در زمان و مکان معیّن، با اثبات آن امر در همان زمان و مکان.پس اگر یک طرف با دلیل نفی شد، طرف دیگر اثبات می‌گردد.بنابراین دلیل خلف آن است که با ردّ نقیض، حقّ ثابت شود و قرآن کریم در استدلالات خود با ابطال پرستش بت‌ها، توحید و خداپرستی را اثبات می‌کند.از مواردی که در قرآن کریم از روش قیاس خلف برای اثبات توحید، استفاده شده، این آیه است: 1p}

لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا یصفون.(انبیاء/22)

اگر در آسمان و زمین بجر خدای یکتا خدایانی وجود داشت؛همانا خلل و فساد در آسمان راه می‌یافت.پس بدانید که پادشاه ملک وجود، خدای یکتاست و از اوصاف و اوهام مشرکان جاهل پاک و منزّه است 2p}.

متکلّمان اظهار می‌دارند که اگر برای آسمان‌ها و زمین غیر از خدا، خدای دیگری باشد، به علّت اراده‌های و خواست‌های مختلف آنان، آسمان‌ها و زمین، دچار فساد و تباهی می‌شود و چون در این دو، نظم و شایستگی حکم فرماست، پس تعدّد خدایان که عامل فساد است، باطل میگردد و در نتیجه توحید و یکتایی خدا به اثبات می‌رسد و خداوند از آنچه که مشرکان او را توصیف می‌کنند، پاک و منزّه می‌شود، متکلّمان این دلیل را دلیل تمانع می‌نامند، یعنی بت‌پرستی و شرک به علّت امتناع فساد، ممتنع و محال است، پس وحدانیت خدا ثابت می‌شود 3p}.

8-تمثیل
تمثیل آن است که استدلال‌کننده، مدّعای خود را به امری که نزد مخاطب، معلوم و قطعی است، یا به امری واضح و غیر قابل انکار، قیاس کند و جهت جامع و امر مشترک بین آن دو را بیان دارد، قرآن کریم از این روش به دقیق‌ترین و محکم‌ترین شکل آن استفاده کرده و حقایق قرآن را در مقایسه با امور عقلی روشن، تشریح و ثابت کرده است، مثلا بسیاری از دلیل‌های قیامت و (1).ابو زهره/448، 449.p}

(2).الهی قمشه‌ای/248.p}

(3).ابو زهره/449؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1057.p}

توانایی خدا بر آن را برپایه مقایسه و تشبیه آن به آفرینش ابتدایی جهان و خلقت انسان-که اموری بدیهی و غیر قابل انکار است-استوار می‌باشد؛مانند: 1p}

قل امر ربّی بالقسط و اقیموا وجوهکم عند کلّ مسجد و ادعوه مخلصین له الدّین کما بداکم تعودون(اعراف/29)

بگو ای رسول ما، پروردگار من شما را به عدل و درستی امر کرده و نیز فرموده که در هر عبادت روی به حضرت او آرید و خدا را از سر اخلاص بخوانید که چنان‌چه شما را در اوّل بیافرید، بار دیگر به سویش باز آیید 2p}.

خداوند در این آیه، بعث و دوباره زنده شدن مردگان را تشبیه و قیاس به آفرینش ابتدایی فرموده است.این نوع سخن، حقایق مشکل و دور از ذهن را نزدیک و فهم آن را آسان می‌سازد که خدا بر همه چیز تواناست 3p}.

9-سبر و تقسیم
یکی از انواع متداول در علم جدل و استدلال عبارت از اصطلاح«سبر و تقسیم» 4p}است.در این نوع استدلال مجادله‌کننده تمام اقسام موضوع مورد بحث را می‌شمارد و روشن می‌کند که ادّعای طرف مقابل بر هیچ کدام از اقسام مذکور منطبق نیست و ازاین‌رو نمی‌تواند مورد قبول واقع شود و با این بیان، ادّعای طرف مقابل را باطل می‌کند 5p}.

(1).پیشین/453.p}

(2).الهی قمشه‌ای/118.p}

(3).ابو زهره/454؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1056.p}

(4).در منطق نوین آمده است:«سبر و تقسیم»قیاس مقسّم استثنائی می‌باشد که جزء اوّلش قضیه منفصله‌ای است که اجزاء متعدّد داشته و همه اجزاء غیر از یکی رفع می‌شوند تا همان یکی ثابت گردد.دلیل تقسیم و سبر چنین تشکیل می‌شود که اولا کلّیه عناوینی که بر موضوع اوّل صادق هستند به‌طور تردید که کدام یک علّت حکم هستند نام برده می‌شوند.پس از آن عمل سبر را جاری می‌سازند یعنی علّت بودن یکایک آنها را باطل می‌کنند تا عنوان مشترک باقی بماند و علّت بودن آن یکی ثابت گردد. سبر در لغت به معنای اندازه‌گیری گودی زخم است و چون اندازه‌گیری زخم با دقّت عمل می‌شود و باطل کردن شقوق محتمله نیز با دقّت انجام می‌شود، سبر نامیده شده است.(مشکوة الدینی/577).p}

(5).ابو زهره/450، 451.p}

آیه‌های زیر را می‌توان یکی از مثال‌های سیر و تقسیم برشمرد که می‌فرماید:

ثمانیة ازواج من الضّأن اثنین و من المعز اثنین قّل آلذّکرین حرّم أم الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین نبّؤنی بعلم ان کنتم صادقین.و من الابل اثنین و من البقر اثنین قل آلذّکرین حرّم ام الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا فمن اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا لیظلّ النّاس بغیر علم انّ اللّه لا یهدی القوم الظّالمین(انعام/143، 144).

این چهارپایانی که در حمل و باربری و سواری و افتراش مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارت از هشت جفت و هشت فرد چهارپا است:از جنس گوسفند، دو عدد نر و مادّه، و از جنس بز دو عدد نر و مادّه.ای پیامبر به این مشرکین-که حلال خدا را حرام برشمردند-بگو آیا خداوند متعال گوسفند و بز نر را حرام کرده یا گوسفند و بز مادّه را و یا آن برّه‌ای را که رحم گوسفند و بز مادّه با خود حمل می‌کند، تحریم کرده است؟(اعمّ از آن‌که این برّه، نر و یا مادّه باشد).اگر شما در تحریم و تحلیل این‌گونه اقلام به راستی سخن می‌گویید مرا به دلیلی که علم ایجاد می‌کند و صحّت انتساب چنین تحریم و تحلیلی را به خدا تأیید می‌نماید آگاه سازید.سپس خداوند بقیه ازواج هشت گانه را بر می‌شمارد):و از جنس شتر دو عدد نر و مادّه(که با رقم فوق مجموعا به هشت فرد می‌رسند)ای پیامبر به مشرکین بگو آیا خدا شتر و گاو نر، و یا شتر و گاو مادّه را تحریم کرده و یا آنچه شتر و گاو مادّه در رحم خود دارند، حرام نموده است؟و یا این‌که آن‌گاه که خداوند متعال شما را بدان توصیه کرد، حضور داشتید؟!پس بنابراین چه کسی ظالم‌تر از کسی است که به دروغ بر خدا افتراء می‌بندد و تحریم و یا تحلیل چیزی را به او نسبت می‌دهد تا مردم را -ندانسته-گمراه سازد؛چه محققا خداوند متعال مردمی را که به خویشتن و دیگران ظلم می‌کنند به پاداش رهنمون نخواهد ساخت 1p}.

سبر و تقسیم در این دو آیه بدین صورت می‌باشد که چون کفّار یک بار خوردن گوشت چهارپایان نر را تحریم نمودند و باری دیگر گوشت چهارپایان مادّه را حرام قلمداد کردند، خداوند متعال از طریق سبر و تقسیم نظریه آنها را مردود اعلام کرد؛لذا فرمود:خلق و آفرینش و (1).طبرسی 2/581، 582.p}

آفریده‌های از آن خداوند تعالی است که از هر صنفی از چهارپایانی که در دو آیه مذکور یاد شده است، نرینه و مادینه را آفرید.بنابراین تحریم آن حیواناتی که شما یاد کردید، از کجا نشأت گرفته است؟یعنی علّت تحریم آن حیواناتی که شما مشخّص کرده‌اید، چیست؟یا این تحریم به خاطر نر بودن و یا به علّت مادّه بودن آنهاست و یا بدان جهت که رحم حیوانات آن را دربرگرفته، اعمّ از آن‌که نر و یا مادّه باشد و یا برای تحریم آنها علّتی را نمی‌توان کشف کرد، بلکه تحریم آنها تعبّدی است و نیازی به ذکر علّت ندارد، به این معنا که این تحریم از جانب خدا به دست آمده است.تحریمی که از جانب خدا به دست آمده، یا از طریق وحی و ارسال رسول بوده است و یا از راه شنیدن کلام رسول و مشاهده تلقّی و دریافت این تحریم از رسول.و معنای«ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا(انعام/144)»در ضمن دو آیه مورد بحث عبارت از همین امر است(که آیا آن‌گاه که خداوند متعال شما را توصیه می‌کرد و آنها را تحریم نمود، حاضر و ناظر بوده‌اید که این تحریم را به او نسبت می‌دهید) 1p}.

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل را کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الآفلین.فلمّا رآ القمر بازغا قال هذا ربّی فلمّا قال لئن لم یهدنی ربّی لاکوننّ من القوم الضّالین.فلمّا رآ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین.(انعام/76-79).

پس چون شب تاریک نمودار شد ستاره رخشانی دید.گفت:این پروردگار من است.پس چون آن ستاره غروب کرد و نابود شد، گفت:من چیزی که نابود گردد به خدائی نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را دید برای هدایت قوم گفت:این خدای من است.وقتی که آن هم نابود شد، ماه‌پرستان را متذکّر ساخت که آن نیز خدا نباشد.و گفت:اگر خدای من مرا هدایت نکند همانا که من از گروه گمراهان عالم خواهم بود.پس چون خورشید درخشان را دید باز برای ارشاد قوم گفت:این است خدای من، این از آن ستاره و ماه باعظمت‌تر است.چون آن نیز نابود گردید، (1).سیوطی 2/1057، 1058.p}

گفت:ای گروه مشرکان از آن‌چه شما شریک خدا قرار می‌دهید، از همه بیزارم.من با ایمان خالص روی به سوی خدائی آوردم که آفریننده آسمان‌ها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود. 1p}

سبر و تقسیم در آیه مذکور بدین صورت است که ستاره، ماه و خورشید به ترتیب به عنوان خدا فرض می‌شوند و حضرت ابراهیم(ص)برای ردّ هریک از آنها دلیل می‌آورد تا این‌که خدای حقیقی اثبات گردد.

در تفسیر نمونه آمده است:«هذا ربّی»به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکّر و اندیشیدن است، درست مثل این‌که ما می‌خواهیم در علّت حادثه‌ای پی‌جویی کنیم، تمام احتمال‌ها و فرض‌ها را یک یک مورد مطالعه قرار می‌دهیم و لوازم هریک را بررسی می‌کنیم تا علّت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتّی دلالت بر نفی ایمان می‌کند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان 2p}.

10-قول به موجب
از دیدگاه ابن ابی الاصبع، تعریف«قول به موجب»آن است که سخن خصم و کسی که با او مجادله می‌شود، از طریق مضمون کلام خود او مردود واقع شود 3p}؛مانند این آیه:

ام یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین.فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انّما انزل بعلم اللّه...(هود/13، 14)

آیا کافران می‌گویند این قرآن وحی الهی نیست خود او بهم بسته و به خدا نسبت می‌دهد بگو اگر راست می‌گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا، ده سوره مانند این (1).الهی قمشه‌ای/106.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312.p}

(3).سیوطی 2/1058.p}

قرآن بیاورید.س هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت شما مؤمنان یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده است 1p}.

در آیه مذکور خدای متعال از طریق فحوای سخن کافران(که می‌گفتند پیامبر آیات قرآن را به خدا افترا بسته)، کلام‌شان را رد کرده و می‌فرماید:اگر راست می‌گویید که این‌ها ساخته و پرداخته مغز بشر است، شما هم ده سوره مانند آن بر بافته شده‌ها(سوره‌های دروغین)، بیاورید و از هرکس می‌توانید جز خدا برای این کار دعوت کنید؛امّا اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نکردند و حاضر نشدند لا اقل ده سوره همانند این سوره‌ها بیاورند، بدانید که این ضعف و ناتوانی نشانه آن است که این آیات از علم الهی سرچشمه گرفته و الاّ اگر ساخته فکر بشر بود، آنها هم بشرند 2p}.

دانشمند دیگری معتقد است که قول به موجب بر دو قسم است:

الف-قسم اول بدین صورت است که صفتی به عنوان کنایه از چیزی در کلام خصم مطرح گردد.نمونه و مثال برای این مورد عبارت از آیه زیر است که خداوند متعال می‌فرماید:

یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجنّ الأعزّ منها الاذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لکنّ المنافقین لا یعلمون.(منافقون/8)

منافقین، یعنی عبد اللّه بن ابیّ و دارو دسته او می‌گویند:اگر ما از غزوه«بنی المصطلق»به مدینه باز گردیم باید عزیزتران(کنایه از خودشان)، ذلیل‌تران(کنایه از نبیّ اکرم(ص)و یاران او)را از مدینه بیرون رانند.[امّا خداوند متعال این دید تحقیرآمیز منافقین را نسبت به مؤمنین، مردود اعلام کرده و می‌فرماید:]عزّت و عظمت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.[او به اسلام و مسلمین والائی می‌دهد و این دین را بر همه ادیان دیگر برتری می‌بخشد]؛لکن منافقین نمی‌دانند و نسبت به صفات الهی و عزّتی که سزای اولیای اوست، در جهل و بی‌خبری بسر می‌برند. 3p}

(1).الهی قمشه‌ای/169.p}

(2).مکارم شیرازی 9/38، 39.p}

(3).طبرسی 5/444، 445.p}

پس صفت و واژه«الاعزّ»در سخن منافقین به عنوان کنایه از خودشان مطرح شده است؛و نیز صفت و واژه«الأذل»را منافقین به عنوان کنایه از مؤمنین مورد استفاده قرار دادند.آنگاه همین منافقین حکم اخراج مؤمنین را از مدینه برای گروه خودشان اثبات کردند؛امّا خداوند متعال در ردّ منطق و دید و داوری آنان، صفت عزّت را برای غیر آنها مقرّر کرده است که عبارت از خدا و رسول او مؤمنین هستند 1p}؛

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

قالوا انّا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنّکم و لیمسّسنّکم منّا عذاب الیم.قالوا طائرکم معکم ائن ذکّرتم بل انتم قوم مسرفون(یس/18، 19)

باز منکران گفتند که ای داعیان رسالت، اما وجود شما را به فال بد می‌دانیم، اگر از این دعوی دست بر ندارید البتّه سنگسارتان خواهیم کرد و از ما به شما رنج و شکنجه سخت خواهد رسید. رسولان گفتند:ای مردم نادان آن فال بد که می‌گوئید اگر بفهمید و متذکّر شوید(آن جهلی است که)با خود شماست، بلکه شما مردمی مسرف هستید. 2p}

منکران به خاطر مشکلاتی که در زندگی برایشان پیش آمد، وجود رسولان را به فال بد گرفتند و به خیال باطل خود شوم بودن را برای آنان اثبات کردند، درحالی‌که همان صفت برای خودشان اثبات شد.

و هم‌چنین پروردگار متعال می‌فرماید:

و قالت الیهود ید اللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء... (مائده/64)

یهود گفتند دست خدا بسته است(و دیگر تغییری در خلقت نمی‌دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد)به واسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده به لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا(دست قدرت و رحمت او)گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق می‌کنند... 3p}

(1).سیوطی 2/1058.p}

(2).الهی قمشه‌ای/341.p}

(3).پیشین/91.p}

یهود در مورد سرنوشت و قضا و قدر و تفویض معتقد بودند که در آغاز خلقت خداوند همه چیز را معیّن کرد و آنچه باید انجام گرفته است و حتّی خود او هم عملا نمی‌تواند تغییری در آن ایجاد کند 1p}.آنها در رابطه با آیاتی نظیر«و اقرضوا اللّه قرضا حسنا»(مزّمّل/20)و به خدا قرض نیکو دهید»مسلمین را مسخره کرده و می‌خواستند بگویند این چه خدایی است که برای ترویج و احیای دین خود، آنقدر قدرت مالی ندارد که حاجت خود را برطرف کند و ناچار دست نیاز به سوی بندگانش دراز می‌کند؟! 2p}

ابو الفتوح متذکّر می‌گردد که سبب نزول آیه آن بود که خدای تعالی از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ کرده بود پیش از آمدن رسول تا ایشان توانگرترین مردمان بودند، چون بر رسول خدا(ص)کفر آوردند و با او لجاج کردند خدای تعالی آن نعمت را از ایشان باز گرفت و به بدل توانگری، ایشان را درویشی داد و به بدل عزّت، مذلّت.چون چنین بود جماعتی از ایشان گفتند:«ید اللّه مغلولة».

طبری اظهار می‌دارد که ابن عبّاس گفت:مقصود یهود نه آن بود که دست‌های خدا بسته است، بلکه شکایت داشتند که بخیل است و آنچه دارد نگاه می‌دارد 3p}.

بنابراین یهودیان قصد داشتند با سخنان باطل، عجز خدا را اثبات کنند، اما به سبب بطلان گفتارشان، مورد نفرین خداوند قرار گرفتند و عجز خودشان اثبات شد.

ب-قسم دوم قول به موجب این است:واژه و تعبیری که در سخن طرف مقابل آمده است برخلاف مواد و منظور وی حمل و توجیه گردد و البته لازم است این نکته در نظر گرفته شود که باید لفظ و تعبیر-با افزودن متعلّق آن-قابل چنین حمل و توجیهی باشد؛و من تاکنون ندیده‌ام کسی راجع به این قسم، مثالی را از قرآن ایراد کرده باشد؛درحالی‌که من در این باره به (1).مکارم شیرازی 4/450.p}

(2).طباطبائی 6/32.p}

(3).عاملی 3/317.p}

آیه‌ای از قرآن دست یافتم که در ارتباط با قسم دوم«قول به موجب»می‌باشد و آن آیه، این است: 1p}

و منهم الّذین یؤذون النّبیّ و یقولون هو اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین امنوا منکم و الّذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم.(توبه/61)

گروهی از منافقین، نبی اکرم(ص)را می‌آزارند و می‌گویند:او سرتاپا گوش شنوا است که به هر سخنی گوش فرا می‌دهد و آن را قبول می‌کند.ای پیامبر به آنها بگو که او گوش شنوایی برای خیر است و آنچه خیر شما است به آن گوش فرا می‌دهد؛و همواره دارای آمادگی برای شنیدن و دریافت وحی است و فقط خبری که از جانب خدا می‌رسد و نیز گزارش‌های مؤمنین را باور کرده و بدان گوش فرا می‌دهد، نه اخبار و گزارش‌های منافقین را.او رحمت برای گروه مؤمنان است.و کسانی که رسول خدا(ص)را می‌آزارند، برای آنها درآخرت عذابی دردناک در انتظار است 2p}.

جماعتی از منافقین-از جمله:جلاس بن سوید، شاس بن قیس، مخشی بن حمیر و رفاعة بن عبد المنذر و...-در خلوت، ناشایسته‌هائی به پیغمبر نسبت می‌دادند، یکی از آنها گفت:خاموش باشید که اگر به سمع او رسد جمیع شما رسوا شدید.گفتند:او گوش شنوا دارد، ما هرچه خواهیم می‌گوئیم.چون خدمتش رویم، قسم می‌خوریم که نگفته‌ایم باور می‌کند؛آنگاه این آیه نازل شد؛ و گفته‌اند:این آیه درباره مردی به نام نبتل بن حارث نازل شد.او مردی سیاه‌چهره، سرخ‌چشم، سوخته‌گونه و زشت‌رو بود که سخنان پیامبر(ص)را به گوش منافقان می‌رسانید، به او گفتند:این کار را نکن، او در پاسخ گفت:محمّد کسی است که هرکس چیزی به او بگوید باور می‌کند، ما هرچه بخواهیم می‌گوئیم آنگاه به نزد او می‌رویم و برایش قسم می‌خوریم و او هم قسم ما را باور می‌کند.محمّد بن اسحاق و دیگران گفته‌اند:نبتل کسی است که پیامبر(ص)درباره او فرمود: هرکه می‌خواهد شیطان را ببیند به نبتل بن حارث بنگرد.

خدای متعال در این آیه می‌فرماید:بعضی از منافقین آنانند که پیامبر(ص)را اذیت می‌کنند و می‌گویند:ا و مردی خوش‌باور است که هرچه ما می‌گوییم می‌شنود و باور می‌کند.تسمیه (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).طبرسی 3/68.p}

حضرت به جارحه مخصوصه به جهت مبالغه است، یعنی گوئیا از فرط استماع همه حواس او سماع شده و گوش گشته، چنان‌که جاسوس را عین گویند برای مبالغه. 1p}

بنابراین منظور منافقین از کلمه«اذن»این بوده است که پیامبر اکرم(ص)به سخن آنها گوش فرا می‌داد و گزارش آنها را باور می‌کرد؛ولی خداوند این کلمه را برخلاف مراد و منظور آنها حمل نموده و به آنها اعلام کرده است که به هیچ‌وجه آن حضرت گوشش را در اختیار گزارش‌های دروغین منافقین قرار نمی‌دهد و سخن آنها را باور نمی‌کنمد.بلکه گوش او شنوای خیر و گزارش‌های راستین خدا و مؤمنان می‌باشد.

11-تسلیم
یکی از انواع جدل و استدلال، عبارت از«تسلیم»و قبول فرضی امری محال می‌باشد.به این معنا که یک امر محال، یا منفی فرض شود و یا با حرف امتناع، (یعنی«لو»مشروط فرض گردد تا موضوع موردنظر-به خاطر امتناع وقوع شرط آن-به عنوان یک امر ممتنع الوقوع تلقّی شود. آن‌گاه همین امر ممتنع الوقوع در جهت جدول و احتجاج و مماشات با خصم، مسلّم فرض گردد تا در صورت فرض وقوع آن امر محال، بی‌فائده بودن چنین فرضی ثابت و روشن شود 2p}مانند این آیه:

ولو فتحنا علیهم بابا من السّماء فظّلوا فیه یعرجون.لقالوا انّما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.(حجر/14، 15)

و اگر ما برای این کافران امّتت دری از آسمان بگشائیم تا دائم بر آسمان‌ها عروج کنند.باز هم بر انکار تو خواهند گفت:چشمان ما را(محمّد)فرو بسته و در ما سحر و جادویی به کار برده است. 3p}

(1).حسینی شاه عبد العظیمی 5/130.p}

(2).سیوطی 2/1059.p}

(3).الهی قمشه‌ای/199.p}

بنابراین حتّی اگر وقوع این امر محال(عروج کافران به آسمان)مسلّم فرض شود، باز هم کافران به نبوّت تو ایمان نیاورده و بدیهیّات را نیز انکار خواهند کرد.

12-اسجال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«اسجال»و روا ساختن است به این معنا که الفاظ و تعابیری در سخن بکار برده شود که وقوع درخواست را بر مخاطب، ثابت و روا و حتمی می‌سازد، مانند 1p}:

ربّنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد(آل عمران/194)

پروردگارا!آنچه به وسیله پیامبرانت وعده کرده‌ای به ما مرحمت مفرما؛و ما را در روز قیامت رسوا مگردان؛مسلّما تو خلف وعده نخواهی کرد 2p}.

در آیه مذکور درخواست‌کننده، مخاطب خود یعنی خداوند متعال را به اعطا و پاداش وا می‌گذرد و روا بودن چنین معنائی را بر او ثابت و مقرّر می‌سازد 3p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین(احقاف/22)

-قوم هود گفتند-پس تو زود وعده عذابی که به ما بت‌پرستی می‌دهی، بیاور اگر راست می‌گویی 4p}.

در این آیه، تقاضاکنندگان(قوم هود)، درخواست خود را به صورتی بیان می‌کنند که وقوع درخواست(عذاب)را بر مخاطب خود(هود و در واقع خدای هود)مسجل و حتمی سازند.

(1).سیوطی 2/1059.p}

(2).بی‌آزار شیرازی و حجّتی 2/188.p}

(3).سیوطی 2/1059.p}

(4).الهی قمشه‌ای/392.p}

13-انتقال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«انتقال»است، یعنی استدلال‌کننده به استدلالی-غیر از استدلالی که نخست بدان آغاز کرده بود-منتقل شود و دست از استدلال قبلی بردارد و وارد مرحله دیگری از استدلال شود.این انتقال و جابه‌جایی در استدلال بدان جهت است که خصم و طرف بحث و مناظره نمی‌تواند رمز استدلال نخست را درک کند؛چنان‌که در مناظره ابراهیم خلیل(ع)با جبار زمان یعنی نمرود، چنین انتقالی در استدلال و احتجاج جلب نظر می‌کند، آنجا که می‌فرماید: 1p}

ألم تر الی الّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّی الّذی یحیی و یمیت قال أنا احیی و امیت قال ابراهیم فانّ اللّه یأتی بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذی کفرو اللّه لا یهدی القوم الظّالمین.(بقره/258)

آیا ندیدی که پادشاه زمان ابراهیم درباره یکتائی خدا با ابراهیم به جدل و احتجاج برخاست چون ابراهیم گفت خداست آن‌که زنده گرداند و بمیراند او گفت من نیز چنین توانم کرد(که دو زنده را یکی را آزاد کرد)ابراهیم باز گفت که خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد تو اگر توانی از مغرب بیرون آر؛آن نادان کافر در جواب عاجز ماند که خدا راهنمای ستمکاران نخواهد بود. 2p}

آیه(258)سوره بقره گفتگوی بین حضرت ابراهیم و پادشاه زمانش را حکایت می‌کند که درباره خدا با ابراهیم مجادله می‌کرد.اسلوب عبارتی به صورتی است که نام ملک بیان نشده است، زیرا ذکر نام او، به عبرتی که از آیه گرفته می‌شود، نمی‌افزاید.این گفتگو بر پیامبر(ص)و گروهی از مسلمین عرضه می‌گرد و روش به تحیّر آوردن این فرد ستیزه‌جو و مجادل را که ابراهیم درباره پروردگارش برای او استدلال کرد، بیان می‌شود؛گویی از لابه‌لای آن تعبیر قرآنی عجیب، آن محضر بار دیگر تکرار می‌گردد و صحنه گفتگوی ابراهیم و ملک، برای پیامبر(ص) و مسلمین مشاهد و محسوس می‌شود.در آیه مذکور، «الم تر...»شناعت و فضاحت مجادله نمرود (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).الهی قمشه‌ای/34.p}

را آشکار می‌سازد، و این‌که از ساختار لفظی و معنوی عبارت، به‌طور یک‌سان انکار و استنکار برداشت می‌شود.پس کار نمرود یقینا زشت است که به سبب عطای نعمت از سوی پروردگار- جای شکرگزاری-به جدال با ابراهیم(ع)پرداخت و ادّعایی خدایی نمود و در احکامی که برای مردم صادر کرد، بدون این‌که از قانون خدا استمداد جوید، مستقلا عمل کرد و براساس هوی و هوس خودش حکم نمود. 1p}

در این آیه:«الم تر...»همزه برای تعجّب است از محاجّه نمرود و حماقت او.یعنی آیا ندیدی ببصر بصیرت و نظر نکردی به سوی آن کسی که از روی عناد حجّت جست و مخاصمه کرد.با ابراهیم، درباره پروردگار ابراهیم که او را به یگانه دانستن خدا و عبادت او دعوت می‌کرد و از مجاهد و دیگران نقل شده است که«نمرود بن کنعان»همان کسی است که سرکشی کرد و با ابراهیم سرستیز و جدل داشت و او اوّلین کسی بود که ادّعای خدایی کرد.در این‌جا با آن‌که مجادله نمرود با حضرت ابراهیم(ع)بر باطل بود، ولی کلمه«محاجّه»به کار رفته است چون نمرود تصوّر می‌کرد که-برای اثبات ادّعایش-دلیل و حجّت می‌آورد.در مورد زمانی که این احتجاج یا جدل به وقوع پیوسته است، اختلاف وجود دارد.بعضی می‌گویند هنگام شکستن بت‌ها و قبل از انداختن ابراهیم در اتش صورت گرفته است و از امام صادق(ع)نقل شده است که مجادله مذکور پس از به آتش انداختن حضرت ابراهیم(ع)و سرد و سالم شدن آن، بر ابراهیم بوده است. 2p}حسن و جبائی می‌گویند:ضمیر«اتاه»به کسی بر می‌گردد که با ابراهیم محاجّه می‌کرد و چون خدا به او سلطنت و نعمت دنیا و وسعت مال داده بود، مغرور شده و این امر او را به احتجاج با ابراهیم واداشت. 3p}

در استدلال حضرت ابراهیم(ع)انتقالی صورت گرفته است که در این‌جا ذکر می‌شود:ابراهیم به نمرود گفت:خدائی که من از او فرمان می‌برم، زنده می‌کند و می‌میراند.نمرود گفت:من هم می‌توانم زنده کنم و بمیرانم.سپس شخصی را که محکوم به اعدام بود احضار کرد و او را آزاد (1).سیّد قطب 1/297.p}

(2).کاشانی 2/102.p}

(3).طبرسی 1/635.p}

نمود و شخصی دیگر را که قتلش واجب نبود، اعدام کرد.ابراهیم خلیل(ع)دریافت که نمرود به جهت و هدف استدلال او پی نبرده و معنای اماته و احیاء را درک نکرده است و یا آن‌که معنای آن را درک نموده؛لکن خواست با چنین کاری مغالطه و سفسطه کند.لذا از این نحوه احتجاج و استدلال به استدلالی دیگر منتقل شد که نمرود را راهی برای گریز از آن نباشد و نتواند به مغالطه و سفسطه دست یازد؛لذا گفت:خداوند متعال آفتاب را از مشرق بر می‌آورد، تو آن را از مغرب برآور.نمرود از پاسخ به چنین استدلالی متوقّف شد و مبهوت گشت و نتوانست بگوید:این منم که آفتاب را از مشرق بر می‌آورم؛زیرا کسانی که مسن‌تر از او بودند و قبل از نمرود می‌دیدند که آفتاب از مشرق طلوع می‌کند وی را در این ادّعا تکذیب می‌کردند که این عمل، کار تو نیست و قبل از تو آفتاب از مشرق سر بر آورد. 1p}در منهج الصادقین آمده است:ملخّص کلام آن است که ابراهیم با این کلام اعراض فرمود از اعتراض نمرود بر معارضه فاسده که آن«أنا احیی و امیت» است در حینی که او را گفته بود«ربّی الّذی یحیی و یمیت»و نقل کلام فرمود از آن باحتجاج به آنچه نمرود قدرت نداشت بر تمویه و تلبیس آن، تا دقع مشاغبه فرماید و این فی الحقیقت عدول است از مثال خفی به مثل جلی از مقدورات حضرت عزّت، که غیر او از اتیان به آن عاجز است نه آن‌که ابراهیم اعراض کرده باشد از حجّتی به حجّتی دیگر به جهت ضعفی که در حجّت اول بوده باشد، چه مراد باحیاء ادخال روح است در جسد و اماتت اخراج آن از آن، بدون نقصی که بنیه را راه یابد و این در تحت قدرت بشر نبود، و لیکن چون نمرود تلبیس آن نمود بر قوم خود، ابراهیم حجتی اوضح از آن ایراد نمود که تلبیس در آن ممکن نبود. 2p}

آیت اللّه طالقانی معتقد است که آن طاغی نتوانست یا نخواست تا معنای حقیقی حیات و افاضه مستمرّ آن را دریابد و آن را به معنای مجازی، و در همان قالب استدلال ابراهیمی درآورد و بی‌فاصله و تفریع، به خود نسبت داد:«قال أنا احیی و امیت»او-با فرمانی که صادر کرد- می‌خواست هم استدلال ابراهیم را دگرگون نماید و هم اندیشه‌هائی را که بت‌شکنی و منطق ابراهیم تکان داده بود، مرعوب و محکوم کند.ابراهیم چون آن سرکش بی‌فروغ را، قابل هدایت (1).سیوطی 2/1059، 1060.p}

(2).کاشانی 2/103؛و هم‌چنین بنگرید به:قمی مشهدی 2/414؛رازی(ابو الفتوح)1/449.p}

و دریافت صفت الحیّ، نیافت.با نمایاندن صفت القیّوم و استدلال جدلی، مغالطه‌اش را بلافاصله محو و او را مبهوت نمود 1p}.

و نیز خدای متعال می‌فرماید:

قال فرعون و ما ربّ العالمین.قال ربّ السّموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین.قال لمن حولا الا تستمعون.قال ربّکم و ربّ ابائکم الأوّلین.قال انّ رسولکم الّذی ارسل الیکم لمجنون.قال ربّ المشرق و المغرب و ما بینهما ان کنتم تعقلون.قال لئن اتّخذت الها غیری لأجعلنّک من المسجونین.قال او لو جئتک بشی‌ء مبین.قال فأت به ان کنت من الصّادقین.فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للنّاظرین.قال للملاء و من حوله انّ هذا لساحر علیم.(شعراء/ 23-34)

فرعون به موسی گفت ربّ العالمین چیست.موسی جواب داد ربّ العالمین خدای آسمان‌ها و زمین است و آنچه ما بین آنهاست اگر یقین دارید.فرعون عاجز از جواب به مغلطه پرداخت و روی به درباریانش کرد و گفت آیا نمی‌شنوید.موسی گفت ربّ العالمین همانند خدائی است که شما و پدران پیشین شما را از عدم بیافریده.(با فرعون)گفت ای مردم این رسولی که به سوی شما به رسالت آمده، سخت دیوانه است.باز موسی گفت ربّ العالمین همان آفریننده مشرق و مغرب و روز و شب است و هرچه بین آنهاست اگر شما در قدرت حقّ تعقّل کنید.باز فرعون گفت اگر غیر از من خدائی را بپرستی البّته تو را به زندان خواهم کشید.موسی باز به ملایمت پاسخ داد اگر هم حجّت و معجزی بر صدق دعوی خود بر تو آورم.فرعون گفت آن معجز چیست بیاور اگر راست می‌گویی.در آن موقع موسی عصای خود بیفکند که ناگاه اژدهایی عظیم پدیدار گشت و نیز دست از گریبان بیرون آورد که ناگاه خورشیدی تابان به چشم بینندگان آشکار گردید.فرعون رو به درباریانش کرد و گفت این مرد ساحری بسیار ماهر و داناست. 2p}

آیات فوق مربوط به مجادله حضرت موسی(ع)و فرعون می‌باشد.علاّمه طباطبائی در ذیل این آیه می‌نویسد:این‌که درتفسیر شگفت‌زده شدن فرعون توسّط حضرت موسی(ع)گفته‌اند که (1).طالقانی 2/213، 214.p}

(2).الهی قمشه‌ای/283.p}

مراد فرعون این بوده که از ذات ربّ العالمین می‌پرسم و او در پاسخ صفاتش را بیان می‌کند، صحیح نیست، چون سؤال فرعون از ذات، ذات از حیث صفت بود و موسی(ع)در پاسخ، ذات را به وصف تفسیر نکرد، بلکه این سخن«ربّ العالمین»را تغییر داد و به جای آن عبارت«ربّ السموات و الارض»را آورد، یعنی در جمله دوم«السموات و الارض»را به جای«العالمین»در جمله اول آورد، گویا اشاره کرد به این‌که فرعون معنای کلمه«عالمین»را نمی‌فهمد.

وقتی موسی(ع)دید فرعون-با گفتن«الا تستمعون»به درباریانش-قصد دارد با مغالطه و تزویر روی حقّ را بپوشاند و حاضران مجلس را فریب دهد، با این‌که کلمه عالمین بزرگ که شامل آسمان‌ها و زمین و آنچه مابین آنهاست، تفسیر کرده بود، امّا صریح‌تر پاسخ داد و گفت: ربّ العالمین همان ربّ عالم انسانیت عصر حاضر و عالم انسانیت اعصار گذشته است؛ 1p}و با این بیان، حیله و نقشه فرعون خنثی شد، چون فرعون می‌خواست بگوید که موسی جوابی به من نداده و تنها عبارت ربّ العالمین را عوض کرده است، پس پاسخ‌گویی صریح موسی برای بار دوم، شبهه را زائل کرد.-در تفسیر نمونه آمده است:در حقیقت موسی که در مرحله نخست از«آیات آفاقی»شروع کرده بود، در مرحله دوم به«آیات انفسی»اشاره کرد و به اسرار آفرینش در وجود خود انسان‌ها و آثار پرورش الهی و ربوبیت پروردگار در روح و جسم بشر پرداخت، تا این مغروران بی‌خبر لا اقل درباره خود بیندیشند و کمی خود را بشناسند و به دنبال آن، خدای خود را. ولی فرعون به خیره‌سری هم‌چنان ادامه داد و از مرحله استهزاء و سخریه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و دیوانگی به موسی داد و هدفش از نسبت دادن جنون به موسی(ع)این بود که اثر منطق نیرومند او را در افکار حاضران خنثی کند.امّا این نسبت ناروا در روح بلند موسی(ع)اثری نگذاشت و هم‌چنان خط اصلی توحید را از طریق آثار خدا در پهنه آفرینش، در آفاق و انفس، ادامه داد و گفت:«او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان این دو است، می‌باشد اگر شما عقل و اندیشه خود را به کار می‌گرفتید.» 2p}.

(1).طباطبایی 15/270، 271.p}

(2).مکارم شیرازی 15/211، 212.p}

بنابراین در این‌جا فرعون معنای کلمه«عالمین»را نفهمید و یا خود را به نادانی زد تا با مغالطه و تزویر حاضران مجلس را فریب دهد، پس موسی(ع)که در مرحله نخست از طریق«آیات آفاقی» استدلال کرده بود، به استدلالی دیگر منتقل شد و در مرحله دوم به«آیات انفسی»استدلال نمود و چون فرعون از پاسخگویی عاجز ماند و نسبت جنون به موسی داد، به استدلال دیگری منتقل شد و از طریق آیات آفاقی و انفسی، از او خواست فکر خود را به کار اندازد تا به حقیقت پی ببرد و وقتی فرعون به جای ارائه دلیل، موسی(ع)را تهدید به زندان نمود، باز هم استدلالی دیگر منتقل شد، این بار حجّت خود را ظاهر کرد و از طریق معجزه حسّی او را دعوت نمود، فرعون مبهوت ماند و چون پاسخی نداشت موسی را ساحر خواند.

14-مناقصه
و آن عبارت از معلّق و مشروط و وابسته ساختن امری بر کاری محال می‌باشد تا بدین وسیله به محال بودن وقوع آن امر اشاره شود، چنان‌چه خداوند متعال در آیه زیر از این رهگذر راجع به کفّار استکبار پیشه‌سخن گفته و فرموده است: 1p}

انّ الّذین کذّبوا بایاتنا و استکبروا عنها لا تفتّح لهم ابواب السّماء و لا یدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط و کذالکّ نجری المجرمین.(اعراف/40).

همانا آنان که آیات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر بر آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان به روی آنان باز نشود و به بهشت در نیابند تا آن‌که شتر(یا رسن ستبر کشتی)در چشمه سوزن درآید و این‌گونه گنهکاران(متکبّر)را مجازات سخت خواهیم کرد. 2p}

در آیه مذکور، ورود کافران متکبّر به بهشت، تعلیق بر محال شده و این-تعلیق محال-کنایه از آن است که چنین چیزی تحقّق نخواهد یافت و باید همواره از آن مأیوس باشند، هم‌چنان‌که گفته می‌شود:من این کار را نمی‌کنم تا آن‌که کلاغ سفید شود و موش تخم‌گذاری کند. 3p}

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).الهی قمشه‌ای/199، 120؛و طبیبیان 1/767.p}

(3).طباطبایی 8/115.p}

در تفسیر نمونه آمده است:این تعبیر کنایه لطیفی از محال بودن این امر است، در واقع برای این‌که عدم امکان دخول این افراد در بهشت به صورت یک مسأله حسی درآید، این مثال انتخاب شده است، تا همان طور که هیچ کس تردید ندارد که ممکن نیست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همین‌طور مسلّم بدانند راهی برای ورود افراد بی‌ایمان متکبّر در بهشت، مطلقا موجود نیست 1p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

و لمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ ارنی أنظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانه فسوف ترینی فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلمّا افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اوّل المومنین.(اعراف/143)

و چون موسی با هفتاد نفر از بزرگان قومش که انتخاب شده بودند وقت معیّن به وعدگاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت موسی(به تقاضاهای قوم خود)عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم.خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید و لیکن در کوه بنگر اگر کوه به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید پس آنگاه که نور تجلّی خدا بر کوه تابش کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد سپس که به هوش آمد عرض کرد خدایا تو منزّه و برتری به درگاه تو توبه کردم و من(از قوم خود)اوّل کسی هستم که ایمان دارم. 2p}

موسی(ع)این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعی از جاهلان بنی اسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند؛آیا براستی خداوند قابل مشاهده است؟پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعی است، همانند جمله«حتّی یلج الجمل فی سّم الخیاط»(اعراف/40):کافران در بهشت نمی‌روند مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»و از آنجا معلوم بوده کوه در برابر جلوه خدا محال است پایدار بماند، چنین تعبیری ذکر شده است. 3p}

(1).مکارم شیرازی، 6/170.p}

(2).الهی قمشه‌ای/128، 129.p}

(3).مکارم شیرازی 6/356، 357.p}

15-مجازات و همراهی با خصم
یکی از انواع احتجاج قرآن کریم، همراهی و همگامی با خصم است تا دریابد که پاره‌ای از مقدّمات استدلال او-چون هدف این است که در برابر حقّ وادار به سکوت و قبول آن(حقّ) گردد-به عنوان امور مسلّم و قابل قبول فرض شده است 1p}چنان‌که می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل رآ کوکبا قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لا احبّ الأفلین.فلمّا را القمر بازغا قال هذا ربّی قلما أفل قال لئن لم یهدنی ربّی لأکونن من القوم الضّالین.فلمّا رأ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا أفلت قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت وحهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین.(انعام/76-79).

حضرت ابراهیم(ع)این سخن:«هذا ربّی»را به هنگام گفتگو با ستاره‌پرستان و خورشیدپرستان بیان کرد، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت‌پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد، ابراهیم(ع)که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، برای این‌که نظر عبادت‌کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را ب سوی خود جلب کند، نخست با آنها هم صدا شد و مطابق عقیده آنان ستاره، ماه و ستارگان را به عنوان پروردگار معرفی کرد و یا این‌که به عنوان استفهام گفت:آیا این خدای من است؟ 2p}و بدین طریق زمینه تفکّر و تأمّل را برای‌شان فراهم ساخت تا بتوانند به حقیقت دست یابند و پس از ارائه دلائلی مبنی بر این‌که پدیده‌ها سزاوار خدایی نیستند، کسی را خدای خود دانست که فناناپذیر بوده و آفریننده آسمان‌ها و زمین می‌باشد.

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312، 313؛و هم‌چنین در ترجمه تفسیر طبری آمده است:-حضرت ابراهیم(ع)-ستاره‌ای روشن‌تر بدید و گفت که:هذا ربّی؟و این معنای استفهام است چنان‌که کسی گوید:این است او؟ابراهیم خدای خویش را طلب همی کرد... «یغمائی 2/469».p}

نتیجه
اصطلاح جدل در منطق عبارت است از قیاسی که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید و بدین صورت است که هریک از طرفین می خواهد نظر خود را اثبات کند و طرف مقابلش را به سکوت وا دارد، چه آن نظر حقّ باشد یا نباشد و هریک از طرفین ممکن است برای اثبات نظر خویش، به مقدّمات باطل متوسّل شود.

جدل در قرآن کریم عبارت از مفهومی است وسیع که شامل قیاس جدلی و نیز قیاس برهانی در اصطلاح منطقیین می‌گردد.اصولا جدل و مجادله در قرآن به مفهوم استدلال به کار رفته که در پاره‌ای از موارد به معنای استدلال غلط و بی‌اساس و در پاره‌ای از موارد دیگر به معنای استدلال صحیح و منطقی استعمال شده است.قرآن کریم جدالی را که توأم با خصومت، لجاجت، استهزاء و مغالطه است و در جهت اثبات امری باطل و دور از واقعیت می‌باشد، نکوهش می‌نماید و اگر پیامبران با مشرکان به جدال می‌پرداختند، هدف‌شان اثبات حقّ و انکار باطل بود.پیامبران برای اثبات حقانیّت خود و شریعتی که از سوی خدا آورده بودند در برخورد با مشرکان و معاندان، از جدل استفاده می‌کردند، امّا نتیجه‌ای که می‌خواستند به آن دست یابند، روشن شدن حقیقت و ارشاد آنان بود، نه فقط عاجز کردن و اسکات ایشان.

منابع فارسی
آریانپور کاشانی، عباس و منوچهر، فرهنگ دانشگاهی انگلیسی-فارسی، تهران:چاپخانه سپهر، چاپ نهم، 1369.

ابو زهره، محمّد.معجزه بزرگ(پژوهشی در علوم قرآنی):ذبیحی، محمود.مشهد:بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1370.

الهی قمشه‌ای، مهدی.قرآن مجید، موسسه چاپ و انتشارات محمّد حسن علمی.

انزابی‌نژاد، رضا، الرّائد، فرهنگ الفبایی عربی-فارسی:(جبران مسعود).مشهد:موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1372.

بی‌آزار شیرازی، عبد الکریم و حجّتی، سید محمّد باقر.تفسیر کاشف، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1362.

حسینی شاه عبد العظیمی، حسین بن احمد.تفسیر اثنی عشری، تهران:انتشارات میقات، 1363.

خوانساری، محمّد.منطق سوری، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ هفتم 1363.

دهخدا، علی اکبر.لغت نامه دهخدا، [زیر نظر دکتر محمّد معین‌]تهران:موسسه لغت نامه دهخدا، چاپ سیروس، 1338.

رازی، ابو الفتوح.تفسیر روح الجنان و روح الجنان، قم:انتشارات کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1404 ه ق.

شعرانی، میرزا ابو الحسن.نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن مجید)، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ دوم، 1398 ه ق.

طالقانی، سید محمود.پرتوی از قرآن، تهران:شرکت سهامی انتشار، 1350.

طبیبیان، سید حمید.فرهنگ لاروس، عربی-فارسی، ترجمه المعجم العربی الحدیث، خلیل جرّ، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ دهم، 1379.

طوسی، محمّد بن محمّد بن حسن(خواجه نصیر الدین).اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1376.

عاملی، ابراهیم.تفسیر عاملی، تهران:کتابفروشی صدوق.

عمید، حسن.فرهنگ فارسی عمید، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ هفتم، 1369.

قرشیّ، سید علی اکبر.قاموس قرآن، تهران:دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1364.

کاشانی، ملاّ فنح اللّه.تفسیر کبیر منهج الصّادقین فی الزم المخالفین، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ سوم، 1346.

محقّق، مهدی.وجوه قرآن:تفلیسی(ابو الفضل حبیش بن ابراهیم)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1371.

مشکوة الدینی، عبد المحسن.منطق نوین، مشتمل بر اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیّه:قوامی شیرازی(صدر الدّین محمّد ابراهیم)، انتشارات آگاه، 1362.


معین، محمد.فرهنگ فارسی، تهران:انتشارات امیر کبیر، چاپ یازدهم، 1376.

مکارم شیرازی، ناصر.با همکاری جمعی از نویسندگان.تفسیر نمونه، تهران:انتشارات دار الکتب الاسلامیة، 1354.

یغمائی، حبیب.ترجمه تفسیر طبری، انتشارات توس، چاپ سوّم، 1367.

عربی
ابن سینا، ابو علی حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی.الشفاء(منطق، مبحث جدل)، محقق:ابراهیم مدکور، قاهره:دار المصریه، 1385 ه-1965 م.

ابن منظور، ابو الفضل جمال الدّین محمد بن مکرم.لسان العرب، قم:نشر أدب الحوزة، 1405- 1363.

حقّی بروسوی.اسماعیل.روح البیان، بیروت-لبنان:دار احیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1405 ه -1985 م.

حلّی، علاّمه جمال الدّین حسن بن یوسف.الجوهر النّضید فی شرح منطق التجرید:طوسی(خواجه نصیر الدین)، انتشارات بیدار، چاپ سوم، رمضان 1410.

خازن، بغدادی.علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم.تفسیر الخازن(لباب التأویل فی معانی التنزیل)، دار الفکر.

رازی، امام فخر.التفسیر الکبیر.

راغب اصفهانی، ابو القاسم حسین بن مفضل.المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، چاپ دوم، 1404 ه.

سیّد قطب.فی ظلال القرآن، بیروت:دار الشروق، چاپ دهم، 1402 ه-1982 م.

سیوطی، جلال الدین عبد الرّحمن.الاتقان فی علوم القرآن، دمشق، بیروت:دار بن کثیر، چاپ اوّل، 1407 ه-1987 م.

طباطبائی، سیّد محمّد حسین.المیزان غی تفسیر القرآن، جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم.

طبرسی، ابو علی فضل بن حسن.مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اوّل، 1365.

قمّی مشهدی، محمّد بن محمّد رضا.تفسیر کنز الدّقائق و بحر الغرائب، موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اوّل، 1367.

مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ قرآن کریم، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1363.

مظفّر، شیخ محمد رضا.منطق، تهران:انتشارات الهام، چاپ اول، 1377.

معارف، لویس.المنجد، تهران:انتشارات اسماعیلیان، چاپ دوم، 1365.p}

 

منبع :

نشریه علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) » بهار 1381 - شماره 41 (علمی-پژوهشی)

گفت و گو در قرآن کریم

گفت و گو در قرآن کریم

محمدمهدی کریمی‌نیا(1)

چکیده:

چندی است که بازار تعامل بین ادیان و تمدنها گرم است. هر کس از دیدگاه خویش، به این بحث پرداخته است. نظر قرآن به عنوان وحی آسمانی، بسیار حائز اهمیت می‌باشد. در این نوشتار، نویسنده ابتدا واژه گفت‌وگو را بررسی کرده سپس به زمینه‌ها و پیش‌شرطهای لازم برای گفت و گو می‌پردازد. موانع گفت و گو و انواع گفت و گوهایی که در قرآن آمده، موضع دیگری است که نویسنده آن را مورد کاوش قرار داده است.

مقدمه

در عصر حاضر، گفت و گو از واژه‌های بسیار رایج در عرصه فرهنگ، سیاست و اجتماع است. در این راستا،اصطلاح گفت و گوی ادیان و گفت و گوی تمدنها نیز مورد بحث و بررسی می‌باشد. یکی از پرسشهای اساسی این است که اسلام، چه دیدگاهی نسبت به گفت و گو دارد؟ و آیا آن را به عنوان یک روش مسالمت‌آمیز در تعامل با پیروان ادیان و مذاهب دیگر قبول دارد یا خیر؟ و به طور مشخص دیدگاه قرآن کریم در این باره چیست؟

مهمترین هدف این پژوهش بیان دیدگاه قرآن کریم در خصوص گفت و گوی مسالمت‌آمیز با مذاهب و عقاید مخالف است و این که اساس رفتار با پیروان مذاهب،رفتار صلح‌آمیز و استفاده از روش منطقی بوده و رد بر نظریه کسانی است که می‌گویند:

«مادامی که اسلام باقی است، صلح و سازش پیروان اسلام، حتّی با کلیمیها و مسیحیها و از این بالاتر با سایر افراد بشر، یک مسأله لاینحلی خواهد بود.»(1)

به عبارت دیگر، یکی از علل ضرورت اینگونه پژوهشها «نسبت‌دادن‌خشونت‌به‌اسلام»است.عده‌ای اساس روابط اسلام با غیر مسلمانان را بر جنگ و خصومت می‌دانند.این اشتباه از اینجا ناشی می‌شود که اسلام، اهمیت بسیاری به جهاد داده است. همین برداشت باعث شده است که پاره‌ای از نویسندگان از قبیل منتسکیو، متفکر فرانسوی، اسلام را دین شمشیر بداند. وی در کتاب روح القوانین می‌گوید:

«یکی از بدبختیهای بشر این است که هر فاتحی دیانت خود را بر جامعه مغلوب، تحمیل کند. دیانت اسلام که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده، چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده، باعث بدبختی و شدت شده است.»(2)

واضح است که اینگونه تبلیغات علیه مسلمانان صورت گرفته و می‌گیرد و در نهایت، روح همزیستی مسالمت‌آمیز ملل جهان و اساس گفت و گو میان ادیان، تمدنها و عقاید گوناگون را مورد آسیب جدی قرار خواهد داد و این در حالی است که بر اساس شواهد و ادلّه روشن، «گفت و گوی مسالمت‌آمیز در اسلام» اثبات می‌گردد. گوستاو لوبون می‌گوید:

«تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذهب یهود و نصاری... خیلی بندرت می‌توان در مذاهب دیگر مشاهده نمود.»(3)

همچنین می‌گوید:

«اخلاق مسلمانان صدر اسلام از اخلاق امتهای روی زمین و بخصوص ملتهای نصرانی به طور نمایانی بهتر و برتر بوده است. آنان در عدالت، میانه‌روی، مهربانی، گذشت، وفای به عهد و بلندهمتی مشهور و معروف بودند و رفتارشان با دیگر ملتهای اروپایی، بخصوص آنهایی که در زمان جنگهای صلیبی بودند، متفاوت بود.»(4)

گفتار اول: واژه گفت و گو

این واژه هر چند در ظاهر، ساده می‌نماید، ولی واژه‌ای است که به تازگی با بار معنایی جدیدی مطرح شده و قداست و گیرایی خاصی در اذهان پدید آورده است. این بار معنایی،

______________________________

1- سخن لوریمر قاضی و حقوقدان اروپایی قرن نوزدهم، درباره همکاری جامعه ملل با ملتهای مسلمان به نقل از: عباس‌علی عمید زنجانی، اسلام و همزیستی مسالمت‌آمیز، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1344، ص 13.

2- منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 671 .

3- گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ج 4، ص 148 .

4- به نقل از: دکتر محمد رحیم عیوضی، راهکارهای مناسب در عرصه گفت و گوی تمدنها، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 351.

«مادامی که اسلام باقی است، صلح و سازش پیروان اسلام، حتّی با کلیمیها و مسیحیها و از این بالاتر با سایر افراد بشر، یک مسأله لاینحلی خواهد بود.»(1)

به عبارت دیگر، یکی از علل ضرورت اینگونه پژوهشها «نسبت‌دادن‌خشونت‌به‌اسلام»است.عده‌ای اساس روابط اسلام با غیر مسلمانان را بر جنگ و خصومت می‌دانند.این اشتباه از اینجا ناشی می‌شود که اسلام، اهمیت بسیاری به جهاد داده است. همین برداشت باعث شده است که پاره‌ای از نویسندگان از قبیل منتسکیو، متفکر فرانسوی، اسلام را دین شمشیر بداند. وی در کتاب روح القوانین می‌گوید:

«یکی از بدبختیهای بشر این است که هر فاتحی دیانت خود را بر جامعه مغلوب، تحمیل کند. دیانت اسلام که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده، چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده، باعث بدبختی و شدت شده است.»(2)

واضح است که اینگونه تبلیغات علیه مسلمانان صورت گرفته و می‌گیرد و در نهایت، روح همزیستی مسالمت‌آمیز ملل جهان و اساس گفت و گو میان ادیان، تمدنها و عقاید گوناگون را مورد آسیب جدی قرار خواهد داد و این در حالی است که بر اساس شواهد و ادلّه روشن، «گفت و گوی مسالمت‌آمیز در اسلام» اثبات می‌گردد. گوستاو لوبون می‌گوید:

«تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذهب یهود و نصاری... خیلی بندرت می‌توان در مذاهب دیگر مشاهده نمود.»(3)

همچنین می‌گوید:

«اخلاق مسلمانان صدر اسلام از اخلاق امتهای روی زمین و بخصوص ملتهای نصرانی به طور نمایانی بهتر و برتر بوده است. آنان در عدالت، میانه‌روی، مهربانی، گذشت، وفای به عهد و بلندهمتی مشهور و معروف بودند و رفتارشان با دیگر ملتهای اروپایی، بخصوص آنهایی که در زمان جنگهای صلیبی بودند، متفاوت بود.»(4)

گفتار اول: واژه گفت و گو

این واژه هر چند در ظاهر، ساده می‌نماید، ولی واژه‌ای است که به تازگی با بار معنایی جدیدی مطرح شده و قداست و گیرایی خاصی در اذهان پدید آورده است. این بار معنایی،

______________________________

1- سخن لوریمر قاضی و حقوقدان اروپایی قرن نوزدهم، درباره همکاری جامعه ملل با ملتهای مسلمان به نقل از: عباس‌علی عمید زنجانی، اسلام و همزیستی مسالمت‌آمیز، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1344، ص 13.

2- منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 671 .

3- گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ج 4، ص 148 .

4- به نقل از: دکتر محمد رحیم عیوضی، راهکارهای مناسب در عرصه گفت و گوی تمدنها، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 351.

پیام‌آور ارتباط صمیمی، دوستانه و مخلصانه افراد، ادیان و تمدنهای مختلف با یکدیگر است.

گفت و گو ترکیب عطفی به معنای صحبت، بحث، سخن،محاوره و مکالمه است.این واژه که اغلب در نوشتارهای امروزی، بدون واو و متصل به یکدیگر نوشته می‌شود غلط مشهور است؛ چه این که کتب لغت معتبر(1)، آن را به صورت ترکیب عطفی گفت و گو ثبت نموده‌اند. این واژه در ادبیات سابق، بیشتر به صورت گفت و شنود نوشته یا بیان می‌شد. به نظر می‌رسد واژه گفت و شنود گویاتر و روشنتر از واژه گفت و گو باشد؛ زیرا نشان دهنده این معناست که طرفینِ گفتمان، مکالمه دو جانبه داشته، هم سخن می‌گویند و هم به سخن فرد مقابل گوش می‌دهند.

با این حال، هر گاه واژه «گفت و گوی»؛ یعنی همراه با یاء بیان شود، معنایی دیگر از آن داده می‌شود. لغت نامه دهخدا، برای واژه گفت و گوی این معانی را می‌نویسد: هنگامه پرخاش،مشاجره،بحث و جنجال.(2)

زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی به گرد جهان را بدین جست و جوی
نشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی(3)
گفت و گو را می‌توان معادله واژه conversation گرفت که منظور از آن گفت و شنود، مکالمه، محاوره و مذاکره است.(4) در این حالت، ممکن است فرد با فرد یا جامعه با جامعه با عقاید و مذاهب گوناگون به مکالمه و مذاکره بپردازند. به نظر می‌رسد مکالمه ادیان و مذاهب با یکدیگر وافی به مقصود نیست؛ چه این که مکالمه، در موارد فوری و ضروری، آن هم در سطحی نازل صورت می‌گیرد. از این رو، منظور ما از گفت و گو، مکالمه نمی‌باشد.

ممکن است گفت و گو را به معنای ارتباط (communication)(5) گرفت. در این حالت منظور از گفت و گوی ادیان و مذاهب، ارتباط این دینها با یکدیگر است. از آنجایی که در طول تاریخ، ادیان و مذاهب به گونه‌ای با یکدیگر ارتباط طبیعی داشته‌اند، نمی‌توان از گفت و گو، ارتباط را اراده کرد؛ چون به هیچ وجه وافی به مقصود نبوده و معنای واقعی گفت و گو را نمی‌رساند.

______________________________

1- علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 12، ص 19188؛ حسن انوری، فرهنگ سخن، ج 6، ص 6198 .

2- همان.

3- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه.

4- عباس آریان‌پور کاشانی و منوچهر آریان‌پور کاشانی، فرهنگ دانشگاهی، انگلیسی به فارسی، ج 1، ص 471.

5- همان، ص 432.

اگر گفت و گو را معادل سخنرانی و گفت و گوی علمی (discourse)(1) بگیریم، در این حالت، بالاتر از سطح مکالمه یا ارتباط خواهد بود و منظور از آن، گفت وگوی فرهیختگان و دانشمندان ادیان، ملتها و تمدنها با یکدیگر است و از آن به گفتمان نیز تعبیر شده است.

علاوه بر آن، می‌توان گفت و گو را معادل دیالوگ (dialogue)(2) دانست که همانند واژه discourse بار معنایی قوی‌تری از مکالمه و ارتباط دارد.

با توجه به آنچه گذشت می‌توان این نتیجه را گرفت که منظور از گفت و گو بحث علمی و مبادله اطلاعات و اندیشه‌ها از طریق گفت و شنود است؛ یعنی عالمان و صاحب نظران مسلمان و متفکران سایر ادیان و مذاهب، با استفاده از همه علوم عقلی و نقلی و همین طور آداب و رسوم بر گرفته از دین و یا سایر رسوم اجتماعی، طی نشستهای علمی در باره محتوا و ویژگیهای دین، عقاید و فرهنگ خود، به منظور دستیابی به حقیقتهای فطری و مشترک به گفت و گو نشسته و همدیگر را در مسیر رسیدن به اهداف مشترک یاری نمایند.(3)

گفتار دوم: زمینه‌ها و پیش‌شرطهای گفت و گو از نگاه قرآن

منظور از زمینه‌ها و پیش شرطهای گفت و گو، اموری است که فراهم آوردن و مراعات آنها در تمام مراحل گفت و گو لازم و ضروری است. به برخی از این موارد اشاره می‌کنیم:

الف) پذیرش دو طرف یا چند طرف: یکی از پیش‌فرضهای آغازین گفت و گو، پذیرش دو طرف یا چند طرف است که با استفاده از علائم، از جمله کلام به شکلهای مختلف با یکدیگر تبادل معنا می‌نمایند. این امر مورد پذیرش قرآن کریم است. البته پذیرش طرف مقابل به معنای حقانیت او نیست، بلکه منظور این است که گفت و گو وقتی تحقق پیدا می‌کند که هر یک از طرفین، سخن طرف دیگر را بشنود و با یکدیگر به تبادل آرا و عقاید بپردازند. حضرت موسی علیه‌السلام مأمور می‌شود حتی با فرعون، دشمنترین دشمنان خدا، به گفت و گو بپردازد و آیات الهی را به او ابلاغ کند:

آن گاه بعد از آنان، موسی را با آیات خود به سوی فرعون و سران قومش فرستادیم.(4)

شما دو نفر (موسی و هارون) به سوی فرعون بروید؛ همانا او سرکشی کرده است.(5)

______________________________

1- همان، ص 614 .

2- همان، ص 592 .

3- ر.ک.: محمد رضا لاجوردی،گفت و گوی تمدنها در قرآن، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته الهیات و معارف اسلامی، مؤسسه آموزشی، پژوهشی امام خمینی قدس‌سره ، 1379، صص 152-151.

4- اعراف / 103.

5- طه / 43.

اهمیت پذیرش طرف مقابل، به گونه‌ای است که این حق حتی برای مشرکان به رسمیت شناخته شده است:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ»(1)

یعنی: و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان؛ چرا که آنان قومی نادانند.

ب) اصل آگاهی و علم: طرفین گفت و گو باید با آگاهی و علم به مذاکره بپردازند. کرامت و ارزش آدمی به علم و دانش است و به واسطه تعلیم اسمای الهی و دریافت تعالیم حق، مسجود ملائکه شد و فرشتگان را به کرنش و تعظیم واداشت.(2)

خداوند از انسان می‌خواهد نسبت به آنچه علم ندارد، پیروی نکند:

«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوءادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْوءُلاً»(3)

یعنی: و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.

خداوند انسان را شنوا و بینا قرار داد تا راه را دریابد(4) و می‌فرماید: خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی‌دانستید.(5)

و نیز می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا به نادانی، گروهی را آسیب برسانید و (بعد) از آنچه کرده‌اید، پشیمان شوید.(6)

ج) لزوم پذیرش اختلاف اقوام، ملل و زبانها: اختلاف انسانها از نظر زبان، ملیت و غیره نباید مانع گفت و گو شود. قرآن کریم به صراحت قبایل و گروه‌ها را پذیرفته است و اختلاف بین رنگها و زبانها را از آیات الهی می‌شمارد:

«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»(7)

______________________________

1- توبه / 6.

2- بقره / 34ـ30.

3- اسراء / 36.

4- نقل به مضمون از آیات 3ـ2 سوره دهر.

5ـ نحل / 78.

6- حجرات / 6.

7- حجرات / 13.

یعنی: ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید.

«وَمِنْ‌آیاتِهِ‌خَلْقُ‌السَّماواتِ‌وَالأَْرْضِ‌وَاخْتِلافُ‌أَلْسِنَتِکُمْ‌وَأَلْوانِکُمْ‌إِنَ‌فِیذلِکَ‌لآَیاتٍ‌لِلْعالِمِینَ»(1)

یعنی: و از نشانه‌های او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهای شما و رنگهای شماست. قطعا در این (امر) برای دانشوران نشانه‌هایی است.

گوناگونی انسانها از نظر رنگ، نژاد ،ملیت و زبان، تفاوتی در انسانیت انسان پدید نمی‌آورد. بسیاری از اختلافها و جنگها ناشی از این امر است که گروهی خود را از نظر نژاد و ملیت، برتر از دیگران می‌دانند. همین امر باعث بروز جنگ جهانی دوم، از سوی نازیهای آلمان شد. آنان خواهان برتری و تسلط بر سایر نژادها و ملل بودند. طبیعی است در چنین حالتی، جایی برای گفت وگو و شناخت حقایق باقی نمی‌ماند؛ در حالی که قرآن کریم گوناگونی انسانها از نظر نژاد، ملیت و... را وسیله‌ای برای شناخت یکدیگر می‌داند .

بنابراین، شناخت ملتها جز از راه گفت و گو و تبادل نظر و در سطح بالاتر، گفتمان امکان ندارد. آیات دیگر قرآن که بر سیر و حضور در بین سایر اقوام و ملل تأکید دارد نیز ناظر بر همین تعریف و شناخت است. دستورات اسلامی مبتنی بر اخذ حکمت و دانش، حتی از زبان بیگانگان جز از طریق ایجاد رابطه و برقراری ارتباط و مفاهمه، امکان‌پذیر نیست .

د) امکان حصول تفاهم و وحدت: هر چند انسانها گوناگون آفریده شده‌اند،با این حال، زمینه‌های فراوانی برای ایجاد تفاهم و همکاری بر اساس اصول مشترک وجود دارد. یکی از پیش‌فرضهای گفت و گو این است که بتوان به وسیله گفت و گو به اصول مشترک دست یافت و بر اساس آن با یکدیگر تعاون و همکاری داشت. همکاری بین مسلمانان و اهل کتاب بر اساس اصول مشترک، مورد تأکید قرآن کریم است :

«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ»(2)

یعنی: بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما، بعضی دیگر را به جای خدا، به خدایی نگیرد. پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم(نه شما).

______________________________

1- روم / 22.

2- آل‌عمران / 64.

در آیات‌سابق از همین‌سوره، به طور مستقیم دعوت به سوی اسلام‌بود، ولی در این‌آیه،به نقطه‌های مشترک بین اسلام و اهل کتاب توجه شده است. قرآن کریم به مسلمانان می‌آموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همکاری کنند، از پا ننشینید و بکوشید دست‌کم در قسمتی که با شما اشتراک هدف دارند، همکاری آنان را جلب‌کنید و آن را پایه‌برای پیشبرد اهداف مقدستان‌قرار دهید.

ه) آزادی فکر و اندیشه و انتخاب راه: یکی از پیش‌فرضهای گفت و گو، قبول آزادی فکر و اندیشه است. هیچ یک از طرفین گفت و گو نمی‌تواند عقاید و افکار خویش را به دیگری تحمیل کند. در قسمتی از آیات قرآن کریم، این اصل تعقیب شده است که اساسا طبیعت اعتقادات قلبی و مسائل وجدانی به گونه‌ای است که اکراه و اجبار بر نمی‌دارد. اگر فردی به حکم اجبار و فشار، معتقدات و دستورات یک مذهب را در ظاهر بپذیرد، هرگز دلیل آن نیست که او در قلب و وجدان خویش آن را پذیرا گشته است:

«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»(1)

در دین اکراه راه ندارد؛ چرا که راه از بیراه به روشنی آشکار شده است.

«وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لآَمَنَ مَنْ فِی الأَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُوءْمِنِینَ»(2)

یعنی: اگر پروردگارت می‌خواست تمامی اهل زمین (بدون این‌که اختیاری داشته باشند) ایمان می‌آوردند، پس آیا تو مردم را به اکراه وا می‌داری تا این که مؤمن شوند؟!

منطق آزادی فکر و اندیشه در عملکرد و روش پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم‌السلام وجود داشت. پیامبر اسلام با نصارای نجران به گفت و گو پرداخت. آنان از پذیرش حق خودداری کردند. در نهایت در مورد مباهله (درخواست از خدا برای رسوایی دروغگو) توافق نمودند.(3) در روایات اسلامی وارد شده است که وقتی پای مباهله به میان آمد، نمایندگان مسیحیان نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود مشورت کنند. بالاخره از اقدام به مباهله خودداری کرده، حاضر به مصالحه شدند و شرایط ذمه را پذیرفتند.(4) پذیرش شرایط ذمه و مصالحه از سوی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و نه اجبار آنان به اسلام یا جنگ با آنان یا مباهله و نفرین آنان، نشان‌دهنده روحیه منطقی و آزاداندیشی آن حضرت است. سیره امام صادق علیه‌السلام مبتنی بر بحث و گفت و گو با گروه‌های

______________________________

1- بقره / 256.

2- یونس / 99.

3- ر.ک.: آیه شصت و یکم سوره آل عمران و تفسیر آن.

4- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 2، ص 439.

غیرمذهبی، مثل ملحدین، مشرکین و دهریون و نیز گروه‌هایی از اهل کتاب بود. امام با این افراد، برخوردی حکیمانه همراه با حلم و صبر داشت. ادعاها و ادله آنها را با متانت و صبوری می‌شنید و از ادله خود خصم برای رد مدعای آنان و اثبات اعتقادات اسلامی استفاده می‌کرد (در اصطلاح منطق به آن، «جدل» گفته می‌شود.) مهمترین ابزار امام صادق علیه‌السلام در برخورد با این گروه‌ها همان اخلاق معنوی و روحیه بردباری و گفت و گوی مسالمت‌آمیز بود که سرانجام مخاطب را به تسلیم وادار می‌کرد و کار به جایی می‌رسید که زبان به ستایش و مدح امام می‌گشود.(1)

و) خوش بینی نسبت به دیگران: یکی دیگر از پیش‌فرضهای گفت و گو، خوش‌بین بودن و احترام به طرف گفت و گوست. همه انسانها از فطرت الهی بهره‌مندند. اگر فشارها و هوسها برداشته شود، پاکی و اصالت آنان ظاهر می‌گردد. از این رو، قرآن کریم، تمسخر دیگران را ممنوع ساخته و از مسلمانان می‌خواهد که اقوام دیگر را مسخره نکنند:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالأَْلْقابِ.»(2)

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، نباید قومی، قوم دیگر را ریشخند کند،شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانی، زنان دیگر را ریشخند کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهای زشت مدهید.

ز) جدی گرفتن پیام گفت و گو: قرآن کریم از رفتار و عملکرد عده‌ای از مخالفان و معاندان حکایت می‌کند که هر گاه پیام جدی وحی را از زبان پیامبر خدا می‌شنیدند، او را تکذیب کرده و به او نسبت سحر و جادو،(3) شاعر(4) و دیوانه(5) می‌دادند و در مواردی سخنان وحی را اسطوره پیشینیان(6) معرفی می‌کردند. این امر، نشان‌دهنده رفتار ناپسند آنان در گفت و گو با پیامبر خداست و به دلیل ضعف و پیش‌داوری خویش و بدون توجه به پیام گفت و گو، از شنیدن پیام وحی خودداری می‌کردند.

پیامبران خدا در گفت و گو با مردم بسیار جدی بودند و در رساندن پیام خداوند متعال به مردم از کوتاهی و سهل‌انگاری خودداری می‌کردند. در قضیه گاو بنی اسرائیل، حضرت موسی علیه‌السلام به‌مردم‌گفت:

______________________________

1- محمدمهدی کریمی‌نیا، همزیستی مسالمت‌آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، پایان نامه، صص 311 ـ 310.

2- حجرات / 11.

3- مائده / 110؛ انعام / 7؛ یونس / 76؛ هود / 7؛ انبیا / 3؛ نمل / 13؛ قصص / 36 و آیات متعدد دیگر.

4- انبیا / 5؛ صافات / 36؛ طور / 30؛ حاقه / 41.

5- حجر / 6؛ شعراء / 27؛ صافات / 36؛ دخان / 14؛ ذاریات / 39 و 59؛ طور / 29؛ قلم / 51 و آیات متعدد دیگر.

6- انعام / 29؛ انفال / 31؛ نحل / 24؛ مؤمنون / 83؛ نمل / 68؛ احقاف / 17؛ قلم / 15؛ مطففین / 13.

خدا به شما فرمان می‌دهد که: ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند می‌گیری؟ گفت: پناه می‌بریم به خدا که از جاهلان باشم.(1)

ن) احترام به افکار، فرهنگ و مقدسات یکدیگر: قرآن کریم ضمن تکریم و احترام به پیامبران و کتب آسمانی سابق، آنها را تصدیق می‌کند. حدود بیست آیه قرآن کریم در تصدیق و تأیید تورات و انجیل است. اساسا این سنت الهی است که هر پیامبری، پیامبر پیشین را تأیید و هر کتاب آسمانی، کتاب آسمانی سابق را تصدیق می‌نماید (ناگفته نماند تأیید تورات و انجیل از سوی قرآن کریم، به معنای تأیید تورات یا انجیل فعلی نیست؛ چون دست تحریف آن دو را در امان نداشته است):

«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ»(2)

یعنی: و کتاب آسمانی (قرآن) را به‌راستی و درستی بر تو نازل کردیم که همخوان (مصدق)با کتابهای آسمانی پیشین و حاکم بر آنهاست. پس در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن.

قرآن کریم از مسلمانان می‌خواهد که کافران را دشنام و ناسزا ندهند؛ چه این که آنان نیز در مقابل و از روی دشمنی به خدا ناسزا می‌گویند(3) و نیز از مؤمنین می‌خواهد با کسانی که دین شما را به ریشخند و بازی گرفته‌اند، دوست نشوند.(4)

گفتار سوم: اصول و قواعد حاکم بر گفت و گو از نظر قرآن

ماهیت گفت و گو چگونه باید باشد و طرفین، در گفت و گو با یکدیگر باید از چه اصول و قواعدی پیروی کنند؟ به چند مورد از اصول یا ویژگیهای حاکم بر گفت و گو از نظر قرآن کریم توجه می‌کنیم:

الف) برخورداری از منطق و استدلال: آیات زیادی از قرآن کریم، انسانها را به تأمل، تعقل(5) و تفکر(6) دعوت می‌کند. حکمت،(7) موعظه(8) و جدال احسن(9) از اصول مسلم قرآن کریم است. صاحب

______________________________

1- بقره / 67.

2- مائده / 48.

3- انعام / 108.

4- مائده / 57.

5- حدید / 17؛ بقره / 164؛ نحل / 12 و آیات فراوان دیگر.

6ـ بقره / 219؛ روم / 8؛ اعراف / 176 و آیات فراوان دیگر .

7ـ بقره / 231؛ نحل / 125؛ زخرف / 63.

8- آل عمران / 138؛ اعراف / 145؛ یونس / 57 و آیات دیگر.

9- نحل / 125؛ عنکبوت / 46.

خرد و اندیشه کسی است که به سخنان مخاطب گوش فرا می‌دهد و بهترین آن را گزینش می‌کند.(1) این عده، تنها کسانی هستند که راه به سوی هدایت و سعادت دارند. گفت و گوهای خشونت‌آمیز یا جدال غیر احسن با اصول قرآنی ناسازگار است و پیامد آن چیزی جز کینه و دشمنی نیست.(2)

ب) آشکار بودن پیام گفت و گو: گفت و گوهای پیامبران الهی با مردم صریح و روشن بود و هر گاه مردم نیازمند توضیح و شرح بودند، با مهربانی و نرمش، مقصود کلام الهی را برای آنان روشن می‌ساختند. قرآن کریم در آیات متعددی، خود را مبین(3) یا آشکار و واضح معرفی می کند.

ج) پرهیز از تحمیل و اجبار: قرآن کریم هرچند پیام خویش را با قاطعیت بیان می‌کند، با این حال در قبول دین، اکراهی نیست؛(4) راه هدایت را نشان دادیم، خواه شاکر باش یا کافر(5).

پیامبر اسلام، رسول(6) و مبلّغ(7) بود و در آیات متعددی، تنها وظیفه پیامبر، بلاغ(8) یا رساندن پیام به مردم بود. پیمان مدینه که بر اساس آن، مسلمانان مدینه با کفار آن شهر، یهودیان و مسیحیان پیمان ترک مخاصمه بستند، نشان‌دهنده مطلب فوق است. با این حال، قرآن کریم به اهل کتاب خطاب می‌کند چنانچه ایمان بیاورید، برای شما خیر به دنبال دارد.(9)

گفتار چهارم: اهداف گفت و گو

در اینجا به برخی از اهداف و آثار گفت و گو از نظر قرآن کریم، اشاره می‌کنیم:

الف) پایان دادن به دشمنیها: اختلافهای انسانها به علل و عوامل گوناگون بستگی دارد. گاه منشأ آن سلطه گری، استثمار و غارت گروهی نسبت به گروه دیگر است که در این حالت، راهی جز مقابله و دفع ستم و ظلم آنان وجود ندارد. در واقع، در چنین حالتی، زمینه‌ای برای گفت و گوی مسالمت‌آمیز وجود ندارد.

یکی دیگر از عوامل اختلافها؛ اختلاف نظر و دیدگاه‌های گوناگون در مسائل اعتقادی، اجتماعی و دینی است. بهترین راه برای حل اختلافها و یا دست کم توافق بر سر اصول و اهداف مشترک،

______________________________

1- زمر / 18ـ17.

2ـ انفال / 6؛ هود / 32؛ کهف / 54 و آیات دیگر.

3- مائده / 15؛ انعام / 59؛ یونس / 61؛ یوسف / 1 و آیات دیگر.

4- بقره / 256.

5- انسان / 3.

6- آل عمران / 81، 86 و144؛ نساء / 171ـ170؛ مائده / 67 و...

7- مائده / 67؛ اعراف / 62 و 79؛ جن / 28 و...

8- آل عمران / 20؛ مائده / 92؛ ابراهیم / 52 و...

9- آل عمران / 110.

پذیرش گفت و گوست. قرآن کریم به مسلمانان دستور می‌دهد که با جدال احسن و گفت و گوی مسالمت‌آمیز با اهل کتاب سخن بگویند و روابط خود را بر اساس اصول مشترک قرار دهند:

«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(1)

یعنی: و با اهل کتاب، جز به شیوه‌ای که نیکوتر است، مجادله نکنید، مگر کسانی از آنها که مرتکب ظلم و ستم شده‌اند و بگویید: به آنچه بر ما و بر شما نازل شده ایمان آورده‌ایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اوییم.

باید توجه داشت که رسیدن به اصول مشترک با اهل کتاب، آنگونه که قرآن کریم مطرح می‌فرماید، انتظار حداقلی است؛ نه انتظار حداکثری. انتظار حداکثری این است که اهل کتاب، اسلام را به طور کامل بپذیرند و زیر بار دین خدا بروند.

از نظر قرآن کریم، اگر بدی را به وسیله خوبی پاسخ دهیم، دشمنیها پایان یافته و بلکه به دوستی صمیمی تبدیل می‌شود:

«وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»(2)

یعنی: و نیکی با بدی یکسان نیست. ( بدی را) به آنچه خود بهتر است دفع کن، آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است ،گویی دوستی یکدل می‌گردد.

هر کس بدی کند انتظار مقابله به مثل را دارد، بویژه افراد بدکردار؛ زیرا خود از این قماشند و گاه یک بدی را چند برابر پاسخ می‌گویند، هنگامی که ببینند طرف مقابل نه تنها بدی را به بدی پاسخ نمی‌دهد، بلکه با خوبی و نیکی به مقابله بر می‌خیزد، وجدانشان تحت فشار شدیدی قرار می‌گیرد، شرمنده شده و احساس حقارت می‌کنند و برای طرف مقابل عظمت قائل می‌شوند. اینجاست که کینه‌ها و دشمنیها برطرف شده و محبت و صمیمیت جای آن را می‌گیرد.(3)

ب) فراهم ساختن زمینه هدایت: اساسا هدف پیامبران، بزرگان و مصلحان از گفت و گو با مخاطبان خود، زمینه‌سازی هدایت انسانهاست. این مهم، زمانی فراهم می‌شود که مخاطبین نیز پیام گفت و گو را بشنوند. از نظر قرآن کریم، خردمند و صاحب اندیشه کسی است که از میان سخنان گوناگون، بهترین را انتخاب کند.

______________________________

1- عنکبوت / 46.

2- فصلت / 34.

3- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 2، ص 281.

«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الأَْلْبابِ»(1)

یعنی: پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند، اینانند که خدا ایشان را هدایت و راهنمایی کرد، و اینان همان خردمندانند.

اسلام، دارای منطق آزاد اندیشی است. بسیاری از مذاهب، پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران نهی می‌کنند؛ چرا که بر اثر ضعف منطقی که به آن گرفتارند، این هراس را دارند که منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد! در حالی که اسلام، سیاست دروازه‌های باز را به اجرا در آورده و بندگان راستین خداوند را کسانی می‌داند که اهل تحقیق هستند؛ نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند، نه تسلیم بی قید و شرط می‌شوند و نه هر وسوسه را می‌پذیرند.(2)

ج) ایجاد تفاهم و وحدت و همکاری بین اقوام و ملتها: از طریق گفت و گو، نه تنها می‌توان دشمنیها و جنگها را پایان داد، بلکه می‌توان همکاری و وحدت اقوام، ملتها و ادیان را بر اساس اصول مشترک پدید آورد. آیات قرآن کریم، در برخورد با مشرکان و اهل کتاب، مختلف است. از مشرکان و کافران می‌خواهد که به خدا و روز جزا ایمان آورند، ولی آنگاه که اهل کتاب از پذیرش سخن حق خودداری می‌کنند، از آنان می‌خواهد بر سر اصول مشترک توافق و همکاری داشته باشند. یکی از آیات مهم در این باره، آیه شصت و چهارم سوره آل عمران است که پیشتر بیان شد. پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله غالبا در نامه به سران کشورهای مسیحی به این آیه استناد می‌فرمود.

محور یگانه پرستی، یکی از اصول مشترک است که قرآن کریم بدان توجه و تأکید دارد:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ»(3)

یعنی: بگو: من فقط به شما یک اندرز می‌دهم که دو دو و به‌تنهایی برای خدا به پاخیزید، سپس بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگی ندارد. او شما را از عذاب سختی که در پیش است جز هشداردهنده‌ای (بیش) نیست.

______________________________

1- زمر / 18ـ17.

2- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 19، صص 416ـ415.

3- سبأ / 46.

گفتار پنجم: موانع گفت و گو

الف) پیروی از گمان وظن: هر گاه یکی از طرفین یا هر دو از ظن و گمان پیروی کنند، از رسیدن به حقیقت باز می‌مانند. قرآن دستور می‌دهد از چیزی که علم ندارید پیروی نکنید.(1) اصولاً یکی از مشکلات پیامبران الهی در گفت و گو با مردم و رساندن پیام خداوند به آنان، تبعیت عده زیادی از مردم از گمانهای به دور از واقعیت و علم است. از این رو، ظن و گمان، مورد سرزنش قرآن کریم است.(2)

ب) تقلید کورکورانه: عده‌ای، تنها آیین گذشتگان خود را مبنا و ملاک هدایت قرار می‌دهند و با وجودی که این آیینها و عقاید از واقعیت و علم دور هستند، همچنان لجبازی کرده و بر گفته‌های خویش پای می‌فشرند. این عده سد راه انبیا بودند. تقلید بی‌چون و چرا از پیشینیان مورد نکوهش قرآن کریم است.(3)

ج) عناد و ستیزه جویی: از نظر قرآن کریم، عده‌ای در مقابل کلام حق، مجادله و ستیزه جویی می‌کنند. این عده پس از مشاهده ادله و براهین روشن، به انکار و لجبازی روی می‌آوردند.(4) در چنین حالتی، هیچ گاه شخصی به حقیقت و هدایت دست نمی‌یابد و گفت و گو خالی از فایده است.

مراء (جدالگری) نوعی از مجادله است که شخص از سویی در حیرت است و از سویی دیگر، با طرف مقابل به انکار و ناباوری می‌پردازد و تلاش می‌کند مطالب و دیدگاه‌های طرف مقابل را از زبان وی بشنود و برای غلبه بر وی، آنها را رد کند و انکار نماید.

بنابراین، جدالگری در مجادله‌های باطل به کار گرفته می‌شود و نه گفتمانهای حق؛ زیرا گفتمان حق، عبارت است از گفت و گویی که در آن، هدف گفت و گوکننده، روشن کردن حق و پاسخگویی به شبهه‌هایی که مطرح شده است، می‌باشد. به هر حال، گفت و گوکننده چه بر حق باشد و چه بر باطل، روا نیست جدال به مفهوم بیان شده را انجام دهد.(5) قرآن کریم می‌فرماید:

با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.(6)

______________________________

1- اسراء / 36.

2- نجم / 28؛ جاثیه / 24؛ ص / 27؛ انعام / 116؛ یونس / 39؛ نور / 15.

3- مائده / 108؛ زخرف / 23؛ بقره / 170؛ یونس / 78؛ انبیاء / 54-53؛ شعراء / 74.

4- کهف / 22.

5- محمد محمدی ری‌شهری، گفت و گوی تمدنها در قرآن و روایات، ص 91.

6ـ نحل / 125.

د) پیروی از هواهای نفسانی و تمایلات شیطانی: هرگاه شخص به دنبال هواپرستی خویش باشد و در پی تأمین مال، جاه، شهوت و... باشد، از دستیابی به حقیقت باز می‌ماند. معبود عده‌ای، هوای نفسانی آنان است(1) و عده‌ای از شیطان تبعیت می‌کنند.(2) برای این عده، گفت و گو بی‌فایده است.

ه) یاری‌جویی‌از باطل: قرآن‌کریم، درباره‌قوم نوح و دیگر اقوام، در مبارزه با کلام حق‌چنین‌می‌گوید:

«وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ...»(3)

یعنی: و به وسیله باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند.

گفتار ششم: انواع گفت و گو در قرآن کریم

در اینجا لازم است درباره انواع گفت و گو سخن بگوییم. برای این منظور، لازم است واژه‌های قال، قیل، قالوا، یقولون و مانند آن را مورد توجه قرار دهیم. آیات بسیار زیادی در قرآن کریم از نوعی مکالمه، گفتمان، جدال، مشافهه، سؤال و پاسخ و یا سؤالهای در تقدیر و پاسخهای مناسب با آن، حکایت دارد. حتی آنجا که از حوادث گذشته و سرگذشت اقوام خبر می‌دهد و یا آیات خدا را برمی‌شمرد، انگیزه‌هایی برای سؤال است که گاه پاسخهای لازم را به دنبال دارد.(4) نمونه‌هایی از این گفت و گوها را یادآور می‌شویم:

الف) گفت و گوهای تبلیغی

آیاتی از قرآن کریم بر مسأله تبلیغ دین و ابلاغ رسالت اشاره دارد و به دلیل اهمیت آن، خداوند از پیامبرش می‌خواهد که آن را به مردم برساند و هیچ گونه سهل‌انگاری و کوتاهی روا ندارد.

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(5)

یعنی: ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی هیچ پیامی از او را نرسانده‌ای. و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه می‌دارد. خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند.

گاه درمواردی که پیامبر با انکارها و کارشکنیها مواجه می‌شد، خود را مبلّغ معرفی می‌کرد:

«أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ»(6)

______________________________

1- جاثیه / 23.

2- حج / 3.

3- غافر / 5.

4- ر.ک.: سازمان مدارک انقلاب اسلامی، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 515.

5- مائده / 67.

6- اعراف / 68؛ آیات مشابه دیگر از این قرار است: اعراف / 62، 79 و 93؛ احقاف / 23؛ هود / 57.

یعنی: پیامهای الهی را به شما می‌رسانم و برای شما خیر خواهی امینم.

اهمیت تبلیغ و ارسال پیامهای الهی به گونه‌ای است که در چندین آیه، اینگونه بیان شده است که پیامبر هیچ وظیفه‌ای جز بلاغ و رساندن آشکار تعالیم الهی ندارد:

«فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ»(1)

یعنی: و آیا جز ابلاغ آشکار بر پیامبران وظیفه‌ای است؟

ب) گفت و گوهای ارشادی

گفت و گو در صورتی مؤثر می‌افتد که از هر گونه خشونت، تحقیر طرف مقابل، تحریک حس لجاجت و مانند آن، خالی باشد. قرآن کریم از پیامبر می‌خواهد که با اندرز نیکو و حالت ارشادی با طرف مقابل به گفت و گو پرداخته و از بهترین روشهای خطابی استفاده کند:

«ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(2)

یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن (شیوه‌ای) که نیکوتر است، مجادله نمای.

ج) گفت و گوهای تعلیمی

برخی گفت و گوهای قرآنی به منظور تعلیم مخاطب و در جواب پرسشهایی است که از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صورت گرفته است. از پیامبر گرامی اسلام درباره موضوعات مختلف پرسشهایی شده است، مانند: هلال ماه،(3) قتال و کارزار در ماه‌های حرام،(4) چگونگی انفاق،(5) خمر و میسر،(6) یتیمان،(7) حلال‌ها،(8) حیض،(9) قیامت،(10) انفال،(11) روح،(12) ذی‌القرنین،(13) کوه‌ها،(14) نزول کتاب از آسمان.(15)

______________________________

1- نحل / 35؛ آیات مشابه دیگر از این قرار است: نحل / 82؛ نور / 54؛ عنکبوت / 18؛ یس / 17؛ شوری / 48؛ تغاین / 12.

2- نمل / 125.

3- بقره / 189.

4- بقره / 217.

5- بقره / 219.

6- همان.

7- بقره / 220.

8- مائده / 4.

9- بقره / 222.

10- اعراف / 187؛ نازعات / 42؛ احزاب / 63؛ قیامت / 6.

11- انفال / 1.

12- اسراء / 85.

13- کهف / 83.

14- طه / 105.

15- نساء / 153.

«یَسْئَلُکَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً»(1)

یعنی: مردم از تو درباره رستاخیز می‌پرسند؛ بگو: علم آن فقط نزد خداست. و چه می‌دانی؟ شاید رستاخیز نزدیک باشد.

ج) گفت و گوهای فقهی و آموزشی(استفتایی)

برخی گفت و گوهای قرآنی، در قالب استفتا یا پرسشهای فقهی و آموزشی است. عده‌ای از مردم در امری دچار تردید می‌شدند. از این رو، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مراجعه کرده و مشکل فکری‌خویش را حل می‌کردند.

«وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللاّتِی لا تُوءْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً»(2)

یعنی: و درباره زنان، رأی تو را می‌پرسند. بگو: خدا درباره آنان به شما فتوا می‌دهد و نیز درباره آنچه در قرآن بر شما تلاوت می‌شود: در مورد زنان یتیمی که حق مقرر آنان را به ایشان نمی‌دهید و تمایل به ازدواج با آنان دارید و درباره کودکان ناتوان و این که با یتیمان از روی عدل و درستی رفتار کنید، پاسخگوی شماست. و هر کار نیکی انجام دهید، قطعا خدا به آن داناست.

در موارد دیگری نیز از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پرسش و استفتا شده است، مانند: کلاله،(3) استفتای دوست حضرت یوسف علیه‌السلام درباره هفت گاو،(4) استفتای پادشاه مصر از سران قوم خویش در باره تعبیر خوابی که دیده بود،(5) استفتای ملکه سبا با سران قوم خویش درباره نامه حضرت سلیمان علیه‌السلام .(6)

باتوجه به گفت و گوهای استفتایی در قرآن کریم معلوم می‌شود که استفتا همیشه به معنای طلب فتوا و پاسخ به پرسشهای فقهی و آموزشی نیست، بلکه در مواردی خداوند در مقام استفهام انکاری و

______________________________

1- احزاب / 63.

2- نساء / 127.

3- نساء / 176.

4- یوسف / 46.

5- یوسف / 43 و 41.

6- نمل / 32.

در رد دیدگاه کافران و منکران، از آنان استفتا یا کسب جواب می‌کند:

«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ»(1)

پس از مشرکان جویا شود: آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟!

«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا»(2)

یعنی: پس، از کافران بپرس: آیا ایشان‌از نظر آفرینش سخت‌ترندیاکسانی‌که(در آسمانها)خلق‌کردیم؟

ه) گفت و گوهای احساسی (تحریکی)

در پاره‌ای از آیات، استفاده از حواس، تشویق شده است؛ مثلاً در قرآن، برای عدم تساوی موحد و مشرک در پیشگاه خداوند می‌فرماید:

«...قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَْعْمی وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ...»(3)

یعنی: بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ یا تاریکیها و روشنایی برابرند؟

هنگامی که حضرت موسی علیه‌السلام از آزار و اذیت و کارشکنیهای قوم خویش خسته شد، از عواطف و احساسات آنان استفاده کرد:

«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُوءْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ...»(4)

یعنی: و یاد کن هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا آزار می‌دهید، با این که می‌دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟...

و) گفت و گوهای اقناعی

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّی یُوءْفَکُونَ»(5)

یعنی: هر گاه از آن‌ها بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده، و خورشید و ماه را مسخر کرده است؟ می‌گویند: الله، پس با این حال چگونه از عبادت خدا منحرف می‌شوند؟

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الأَْرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللّهُ»(6)

یعنی: و اگر از آنها بپرسی: چه کسی از آسمان، آبی نازل کرد و به وسیله آن، زمین را بعد از

______________________________

1- صافات / 149.

2- صافات / 11.

3- رعد / 16.

4- صف / 5.

5- عنکبوت / 61.

6- عنکبوت / 63.

مردنش احیا نمود؟ می‌گویند: خدا.

ز) گفت و گوهای استدلالی

مهمترین بخش گفت و گوها، گفت و گوهای استدلالی است:

«قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(1)

یعنی: بگو: اگر راست می‌گویید، دلیل خود را بیاورید.

در اینگونه گفت و گوها خداوند از مخاطبین می‌خواهد دلیل خویش را اقامه کنند و به طور غیرمستقیم به آنان می‌فهماند که شما راستگو نیستید. از این رو، تعبیر «ان کنتم صادقین» در قرآن کریم زیاد به کار رفته است.(2) قرآن کریم در موارد مختلف، برای اثبات ادعاهای خود به استدلالهای عقلی روی می‌آورد، مانند:

«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا»(3)

یعنی: اگر در آسمان‌و زمین، جز الله‌خدایان دیگری‌بود،فاسد می‌شدند(و نظام‌جهان به‌هم می‌خورد.)

گفتار هفتم: انواع گفت و گو به لحاظ مخاطب

الف) گفت و گوی انسان با خود: منظور از این نوع گفت و گو، گفت و گوی درونی یا تعقل، تفکر و تذکر است. آیاتی از قرآن کریم با «اذکروا» شروع می‌شود که از این طریق، مخاطبین را به اندیشه بیشتر فرا می‌خواند. در پایان برخی آیات چنین آمده است: چرا تعقل نمی‌کنید،(4) چرا متذکر نمی‌شوید،(5) چرا فکر نمی‌کنید.(6) اینگونه آیات نیز، انسان را به گفت و گو با خویشتن دعوت می‌کند.

ب) گفت و گو با خدا: این نوع گفت و گو نه تنها ممکن است، بلکه به بشر دستور داده شده است که با خدا سخن بگوید و با او راز و نیاز نماید. خداوند نیز اجابت دعوت می‌نماید.

______________________________

1- بقره / 111؛ نمل / 64.

2- مانند: بقره / 23 و 94؛ آل عمران / 93، 168 و183؛ انعام / 40 و 143؛ اعراف / 106 و 196؛ یونس / 38؛ هود / 13؛ صافات / 157و...

3ـ انبیاء / 22.

4- «افلا تعقلون»: آل عمران / 65؛ انعام / 32؛ اعراف / 169؛ صافات / 138؛ قصص / 60؛ مؤمنون / 80؛ انبیاء / 67؛ یوسف / 109؛ هود / 51؛ یونس / 16.

5- «افلا تتذکرون»: انعام / 80؛ سجده / 4. «افلا تذکرون»: یونس / 3؛ هود / 24 و 30؛ نحل / 17؛ مؤمنون / 85؛ صافات / 155؛ جاثیه / 23.

6- «افلا تتفکرون»: انعام / 50.

«فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»؛(1) یعنی: پس مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم.

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُوءْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»(2)

یعنی: و هر گاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، بگو من نزدیکم و دعای دعا کننده را - به هنگامی که مرا بخواند - اجابت می‌کنم، پس آنان باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند؛ باشد که راه یابند.

ج) گفت و گوی انسانها با یکدیگر: در واقع چنانچه دو نوع گفت و گوی اول و دوم بخوبی شکل گرفته باشد، زمینه خوبی را برای گفت و گوی نوع سوم پدید می‌آورد. این به آن معناست که انسان، چنانچه مسأله برای خودش روشن شده و با خدای خویش نیز ارتباط خوبی برقرار کرده باشد، بسادگی می‌تواند با دیگر انسانها بر سر موضوعات به گفت و گو پرداخته و به تفاهم برسد.(3)

بخشی از گفت و گوی انسانها با یکدیگر، گفت و گوی انسانها با پیامبران است. خداوند، در این باره دستورات خاصی دارد؛ برای مثال، ابن عباس، مفسر معروف چنین نقل می‌کند:

مسلمانان صدر اسلام هنگامی که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشغول سخن گفتن بود و آیات و احکام الهی را بیان می‌کرد، گاهی از او می‌خواستند به آرامی سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند و سؤالات و خواسته‌های خود را نیز مطرح نمایند. برای این درخواست جمله «راعنا» که از ماده الرعی به معنی مهلت دادن است به کار می‌بردند.

ولی یهود همین کلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» که به معنی کودنی و حماقت است، استعمال می‌کردند. در صورت اول مفهومش این‌است‌که به‌ما مهلت بده ولی‌در صورت‌دوم‌یعنی: ما را تحمیق‌کن!

در اینجا برای یهود دستاویزی پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله‌ای که مسلمانان می‌گفتند، پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یا مسلمانان را استهزا کنند. خداوند، برای جلوگیری از این سوء استفاده، به مؤمنان دستور داد به جای جمله راعنا، جمله انظرنا را به کار برند که همان مفهوم را می‌رساند و دستاویزی برای دشمن لجوج نیست:(4)

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ»(5)

______________________________

1- بقره / 152.

2- بقره/ 186.

3- ر.ک.: چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 517.

4- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 1، صص 384ـ383.

5- بقره / 104.

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نگویید: راعنا و بگویید: انظرنا و این توصیه را بشنوید و کافران را عذابی دردناک است.

نتیجه

گفت و گو و روابط مسالمت‌آمیز با غیر مسلمانان، یک فکر اصیل اسلامی است که آیات متعددی از قرآن کریم، به صورتهای گوناگون بدان سفارش نموده است. از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلاف عقیده، کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع است. پیش‌گرفتن روشهای اهانت‌آمیز نسبت به دیگران، یک روش پسندیده دینی به شمار نمی‌رود. قرآن کریم، گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد می‌کند که راه تمسخر و تکفیر یکدیگر را در پیش گرفته و با تحقیر، اهانت و پایمال نمودن حقوق انسانی یکدیگر، همواره آتش جنگ و اختلاف را شعله‌ور می‌سازند:

«وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ»(1)

یعنی: یهود گفتند: «نصرانیها بر حق نیستند.» و نصرانیها گفتند: «یهود بر حق نیستند.» حال آن که اینان، کتاب (آسمانی خویش را) تلاوت می‌کنند.

تاریخ اسلام، گفت و گوهای فراوان پیامبر خاتم را با مشرکان و اهل کتاب و اقوام و قبائل و سران مختلف، بخوبی در حافظه‌اش سپرده است. گفت و گوهای دینی و الهی از همان آغاز خلقت بین خداوند و ملائک و آدم ابوالبشر آغاز شده و در قالب پیام رسانی، ابلاغ و بلاغ رسولان و پیام‌آوران الهی، سنتی همیشگی در طول تاریخ بوده است.

گفت و گوهای علمی و عقیدتی امام صادق علیه‌السلام در مدینه و مکه بویژه در مسجدالحرام با صاحبان افکار و اندیشه‌های گوناگون همچون ابن مقفع ،ابو شاکر دیصانی و... و یا گفت و گوهای عالمانه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام با دانشمندان مسیحی و یهودی و اندیشوران عصر خویش،نقش مثبت و سازنده در جامعه انسانها داشته است.(2)

این مطلب بر کسی پوشیده نیست که گفت و گو به‌تنهایی هدف نیست،بلکه تنها راه و روشی است برای اهداف بلندتر و والاتر. در پایان، یادآوری این نکته، ضروری می‌نماید که در این نوشتار تنها به برخی از جنبه‌های گفتگو در قرآن، توجه شده است.

______________________________

1- بقره / 113.

2- مجموعه مقالات همایش بین المللی حقوق بشر و گفت و گوی تمدنها، دانشگاه مفید، صص 105ـ104

 

منبع :

نشریه رواق اندیشه » ارديبهشت 1383 - شماره 29

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

 

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

یکی از ویژگی‌های ذاتی نوع بشر،خردورزی و منطق گرایی است.بدین ترتیب که انسان بر حسب فطرت خود از ترتیب به جای مبادی صحیح به نتایج قهری آنها پی می‌برد و در این صورت به امتناع فکری نائل می‌گردد.از این رو در قرآن کریم، بهره‌گیری از حکمت، موعظهٔ حسنه و جدال احسن به عنوان اسلوب‌های دعوت الهی معرفی شده‌اند:ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن….(نحل،16/125) کلمهٔ «حکمت» به مفهوم «قرار دادن هر چیز در جای خود یا انجام درست امور» اشاره می‌کند و آیهٔ شریفه،در حقیقت در مقام تبیین اسلوب دعوت عملی به منظور هدایت و ارشاد مردم به دین می‌باشد و به این حقیقت اشاره می‌کند که القاء حقایق مجرده بودن بررسی شرایط و فضای موجود ممکن نیست و لذا منظور از حکمت،عمل بر اساس احتساب شرایط موجود می‌باشد که در آن بایستی شرایط عقلی،فکری،روحی و اجتماعی افراد لحاظ گشته و پیش از هر گونه عملی بدان‌ها توجه شود.از این رو ملاحظه می شود که اسلوب دعوت به دین الهی از جانب پیامبران مختلف،یکسان نبوده و در دعوت یک پیامبر نیز در مواجهه با اقشار مختلف مردم،نوع و اسلوب دعوت،متفاوت بوده است زیرا هر داعی الی الله موظف است که با بررسی شرایط و فضای فیزیکی،اعتقادی و طبیعت مخاطبین خود،اسلوب دعوت خویش را تغییر دهد،که البته ارتکاز بر قواعد اخلاقی در اسلوب اسلامی جزء مبادی عمومی دعوت می‌باشد.

من وحی القرآن، 392/13 396

بنابراین،ویژگی خاص دعوت پیامبر اسلام،دعوت بر اساس حکمت است یعنی دعوت مردم به حق،بر اساس اقتضای حال فکری،اعتقادی و اجتماعی آنان.و این خود روشی مؤثر در جلب مخاطب و تکثر در تعداد مؤمنین است.

اسلوب دوم در دعوت به حق موعظهٔ حسنه است.بدون شک دعوت توأم با رفق و محبت،در قلب نفوذ کرده و در ذهن رسوخ می‌کند.

و اسلوب سوم،جدال أحسن است که عبارت است از بهره‌گیری از معتقد مخالف واستدلال به گونه‌ای که آن اعتقاد ابطال شود. البته باید افزود که قید «حسنه» برای موعظه و قید «أحسن» برای جدال،مفید این معناست که راه خدای تعالی،اعتقاد به حق و عمل به حق است و موعظه زمانی حق و حسنه است که موعظه‌گر خود معتقد به حق و عامل به موعظه باشد و نیز آنچنان حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول واقع شود،و جدال زمانی احسن است که داعی از هر سخنی که مخالف را در ردّ دعوتش تهییج می‌کند و او را به عناد و لجبازی وا داشته،بر غضبش می‌افزاید بپرهیزد‌ و نیز از بی‌عفتی در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به معتقدات و مقدسات مخالف خود توهین نکرده و ناسزا نگوید.

المیزان،533/12

انتخاب احسن شعار هر مسلمان در حیات ایمانی و قرآنی خویش است زیرا،آن،دعوت قرآن کریم است که انسان را در تمامی عرصه‌ای حیات بشری بدان فرا‌می‌خواند:

إدفع بالتی هی أحسن….(فصلت،41/34)

و قل لعبادی یقولوا الّتی هی أحسن انّ الشیطان ینزغ بینهم….(اسراء،17/53)

و إذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها….(نساء،4/86)

و اتبعوا أحسن ما انزل الیکم من ربکم….(زمر،39/55)

من وحی القرآن ،396/13

و پر واضح است که اختیار احسن در انجام رسالت و ابلاغ وحی یکی از مصادیق این دعوت عام است که اسلام در حیطهٔ حیات اجتماعی تشریع نموده است و آنچنان که رسول مکرم اسلام از آن تبعیت نموده و به وجه احسن آن را در ابلاغ رسالت خود به انجام رسانده،ما نیز موظف به دعوت به سوی نیکی ها و خیرات به طریق احسن می‌باشیم.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/208569?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

از دیدگاه قران ، شیوه گفتار و رفتار مسلمانان با غیر مسلمانان

 

از دیدگاه قران ، شیوه گفتار و رفتار مسلمانان با غیر مسلمانان

مقدّمه

ارتباط گسترده بین کشورها و ملت‌ها از ویژگی دنیای امروز است، و به همین روی، کشورهای اسلامی و مسلمانان نیز از داشتن رابطه با کشورهای بیگانه و ملت‌های غیرمسلمان گریزی ندارند. در عین حال، در این ارتباط علاوه بر حفظ منافع ملّی، پای‌بندی به اصول ارزشی و دستورات دینی، که قرآن کریم و روایات بیان می‌کند، بسیار ضروری است. یکی از این اصول(1) «اصل نفی لطه کافران بر مسلمانان» (نفی سبیل) است که بر تمام اصول دیگر حاکمیت دارد. این اصل برگرفته از سخن خداوند متعال است که می‌فرماید: (وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً)؛ (نساء: 14) و خداوند هرگز بر [زیان [مؤمنان برای کافران راه [تسلطی] قرار نداده است.

«سبیل» در نظر لغت‌دانان به معنای طریق و راه،(2) و کلمه «علی» به معنای قدرت بر تصرف یا به معنای ضرر است.

با توجه به «لن» نافیه که دلالت بر نفی ابد می‌کند(3) و نکره آمدن «سبیل» که نکره در سیاق نفی بوده و مفید عموم است،(4)از این آیه استفاده می‌شود که خداوند متعال هرگز برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نگذاشته و باز نخواهد گذاشت.(5) طبق این آیه شریفه تمام روابط باید بر اساس این اصل، برنامه‌ریزی و کنترل شود و ارتباط میان مسلمانان و کافران نباید به گونه‌ای باشد که ذلّت جامعه اسلامی از آن استشمام شود. بنابراین، از هر نوع ارتباطی که جامعه اسلامی را به جامعه کفر وابسته کند باید دوری شود. در این نوشتار برای پرهیز از تطویل بحث، تنها برخی از روابط اخلاقی و اجتماعی بررسی می‌گردند:

1. رعایت عدالت در برخوردها

قرآن کریم، هدف از فرو فرستادن کتاب‌های آسمانی و آمدن پیامبران را فراهم کردن زمینه اجرای قسط و عدالت در جامعه می‌داند(6) و بدون محدود کردن اجرای قسط و عدل به مورد خاصی، از مؤمنان می‌خواهد آن را در همه زمینه‌ها رعایت کنند.(7)پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز همانند پیامبران دیگر به اجرای عدالت در همه امور مأمور بود.(8) خداوند متعال در مورد داوری به عدالت در میان کافران به آن حضرت می‌فرماید: «فَإِن جَآؤُوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئا وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(مائده: 42)؛ اگر [کافران [نزد تو آمدند [یا] میان آنان داوری کن یا از ایشان روی برتاب و اگر از آنان روی برتابی هرگز زیانی به تو نخواهند رسانید و اگر داوری می‌کنی پس به عدالت در میانشان حکم کن که خداوند دادگران را دوست می‌دارد.

آیه دیگری، از مؤمنان می‌خواهد که حتی با دشمنان خویش، به عدالت رفتار کنند و به آنان هشدار می‌دهد مبادا دشمنی آنان شما را به گناه و ترک عدالت وادار کند:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»(مائده: 8)

بنابراین، رفتار عادلانه در مورد دشمن نیز مطلوب بوده و کفر کافر، مانع اجرای عدالت درباره وی نمی‌شود.(9)

از آنچه گذشت این نتیجه به دست می‌آید که همان‌گونه که رعایت قسط و عدل با مسلمانان مطلوب خداوند متعال است، رعایت آن با غیر مسلمانان نیز مطلوب خداوند و وظیفه حاکم اسلامی و همه مسلمانان می‌باشد. بنابراین، ما مأمور به اجرای عدالت با همه افراد و در تمام حالات هستیم.(10)

شایان ذکر است که عدالت و رعایت آن در برخوردها اختصاص به کافران غیرحربی(11) ندارد و شامل کافران حربی(12) نیز می‌شود.

2. نیکی کردن به پیمان‌داران

با توجه به اینکه قرآن کریم، انفاق در آسانی و سختی، فرو خوردن خشم، گذشت از مردم، و احترام به پدر و مادر را از مصادیق احسان می‌شمارد(13) روشن می‌شود که احسان به معنای پاسخ دادن کار خیر با خیر بیشتر از آن و کار شرّ به شرِّ کمتر از آن است. بر اساس آیات قرآن، همان‌گونه که احسان به مسلمانان مطلوب آفریدگار جهانیان است، احسان به غیرمسلمان غیرحربی نیز مطلوب خداوند می‌باشد. تا جایی که در آیات شریفه، به صله رحم به صورت مطلق تأکید شده است(14) و در خصوص پدر و مادر مشرک که سعی در مشرک نمودن فرزند خویش دارند، سفارش به برخورد نیکو و پسندیده نموده، می‌فرماید:

«وَإِن جَاهَدَاکَ عَلی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفا» (لقمان: 15)؛ و اگر تو را وادارند تا در باره چیزی که تو را بدان دانشی نیست به من شرک‌ورزی، از آنان فرمان مبر ولی در دنیا به خوبی با آنان معاشرت کن.

به تصریح قرآن کریم، احسان شامل غیر مسلمان حربی نمی‌شود:

«لاَ یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ»(ممتحنه: 8 و 9)؛ خدا شما را از کسانی که در [کار [دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده‌اند باز نمی‌دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید؛ زیرا خدا دادگران را دوست می‌دارد. فقط خدا شما را از دوستی با کسانی باز می‌دارد که در [کار [دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه‌هایتان بیرون رانده و در بیرون‌راندنتان با یکدیگر همپشتی کرده‌اند.

از سیاق آیات و ویژگی‌هایی که در این دو آیه آمده روشن می‌شود که منظور از کسانی که با مسلمانان نجنگیده و آنان را از دیارشان بیرون نکرده‌اند، کافرانی هستند که با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و مسلمانان بر ترک جنگ، بیرون نراندن مسلمانان و کمک نکردن دشمن بر ضرر مسلمانان عهد و پیمان بسته بودند، همان‌گونه که بیشتر مفسّران مراد از این افراد را کافران معاهد دانسته‌اند.(15)

بر اساس آیه، همانند احسان به مستمندان جامعه اسلامی، احسان به مستمندان جوامع غیر مسلمان نیز مورد رضایت خداوند است. برای مثال، اگر غیر مسلمانان، که با مسلمانان معاهده و

پیمان دارند، دچار قحطی و خشکسالی یا سیل و زلزله و مانند آن شوند، مسلمانان باید به افراد آن جامعه کمک کنند.

3. امانت‌داری و پای‌بندی به عهد و پیمان

به دلیل آنکه شکستن پیمان نوعی مکر و حیله است و موجب پایمال شدن حقوق افراد می‌شود، عقل انسانی، پای‌بندی به عهد و پیمان را ضروری و لازم می‌بیند. از این‌رو، قرآن کریم، التزام به عهد را امری ضروری دانسته و در آیات فراوانی با عبارت‌های مختلف بر وفای به عهد و پیمان در همه مصادیق آن تأکید و به تمام معنا درباره آن سخت‌گیری کرده و پیمان‌شکنان را نکوهش نموده و به آنان وعده عذاب سخت داده است.(16)

مقابل، از کسانی که به عهد خویش وفا کنند تمجید کرده است و در پاره‌ای از آیات، پای‌بند بودن به عهد و پیمان در برابر خالق و خلق از ویژگی مؤمنان و نمازگزاران شمرده شده، گویی از ایمان سرچشمه گرفته و خیانت در آن از نقص یا فقدان ایمان است:

«وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.» (مؤمنون: 8 / معارج: 32)

آیات دیگری، مسلمانان را بر التزام به قراردادها و پیمان‌های خود با غیر مسلمانان حتی اگر طرف قرارداد مشرکان باشند، فرمان می‌دهد و از همگان می‌خواهد که به این نوع از قراردادها پای‌بند باشند؛ از جمله می‌فرماید: «إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئا وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدا فَأَتِمّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(توبه: 4)؛ اگر آن مشرکانی که با آنان پیمان بسته‌اید و چیزی از [تعهدات خود نسبت به [شما فروگذار نکرده و کسی را بر ضد شما پشتیبانی ننموده‌اند، پس پیمان اینان را تا [پایان [مدتشان تمام کنید؛ چرا که خدا پرهیزگاران را دوست دارد.

خداوند متعال در آیات نخستین سوره توبه، که پس از فتح مکه نازل شد، بیزاری خویش و رسولش را نسبت به مشرکان اعلام نموده و امان را از آنان برداشته و مسلمانان را موظف می‌کند سرزمین مکه را از پلیدی شرک پاک سازند. قرآن کریم در این آیه خون همه مشرکان را هدر دانسته، می‌فرماید: «بَرَاءةٌ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ..»؛ [این آیات [اعلام بیزاری [و عدم تعهد [است از طرف خدا و پیامبرش نسبت به آن مشرکانی که با ایشان پیمان بسته‌اید. و در آیه چهارم، مشرکانی را که با مسلمانان عهدی داشته و آن را نقض نکرده‌اند از حکم یاد شده استثنا می‌کند و به مسلمانان فرمان می‌دهد که بر سر پیمان خود با آنان باشند.

«لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئا» یعنی عهد را به طور مستقیم و با کشتار مسلمانان نشکسته باشند و «وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدا» یعنی به صورت غیر مستقیم و با یاری دشمنان مسلمانان بر ضد آنان عهد خویش را نشکسته باشند.(17)

بنابراین، التزام به قراردادهای بین‌المللی مورد تأکید قرآن است تا جایی که به مسلمانان دستور می‌دهد اگر طرف قرارداد مشرکان باشند تا زمانی که آن‌ها به عهد خود استقامت می‌ورزند شما هم استقامت کنید و از تقوای الهی خارج نشوید:

«إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (توبه: 7)؛ مگر با کسانی که کنار مسجدالحرام پیمان بسته‌اید، پس تا با شما [بر سر عهد] پایدارند با آنان پایدار باشید؛ زیرا خدا پرهیزگاران را دوست می‌دارد.

بنابراین، قرآن کریم هر نوع عهد و پیمان و قرارداد(18) را ـ فردی یا گروهی با مسلمانان یا غیر مسلمانان، به ضرر یا نفع فرد باشد ـ واجب می‌داند و تنها موردی که پای‌بندی به عهد و پیمان را ضروری نمی‌داند موردی است که طرف مقابل پیمان‌شکنی کرده باشد.(19)

4. جدال احسن با اهل کتاب هنگام دعوت به توحید و اسلام

اسلام به رعایت ادب و دوری جستن از عناد و لجبازی و بی‌عفتی در سخن گفتن هنگام دعوت نمودن اهل کتاب به توحید و اسلام عنایت خاص دارد و از مؤمنان می‌خواهد با آنان جز به نیکوترین روش مجادله نکنند:

«وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون»(عنکبوت: 46)؛ و با اهل کتاب جز به [شیوه‌ای] که بهتر است مجادله مکنید مگر [با[ کسانی از آنان که ستم کرده‌اند و بگویید به آنچه به سوی ما نازل شده و [آنچه] به سوی شما نازل گردیده ایمان آوردیم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم اوییم.

خدای سبحان در آیه پیش از این آیه به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمان می‌دهد تا از راه تلاوت آیات قرآن انسان‌ها را به راه خدا و توحید دعوت نماید. خداوند در این آیه به چگونگی دعوت اهل کتاب اشاره نموده و از پیامبرش می‌خواهد که با اهل کتاب جز به بهترین نوع مجادله سخن نگوید.

از دید مفسّران، مراد از جدال احسن(20) یا بهترین روش مناظره، روشی است که در آن از سخنی که طرف مقابل را به دشمنی بیشتر و لجبازی وامی‌دارد، دوری شود و از بی‌عفتی در سخن و توهین به مقدسات طرف مقابل پرهیز گردد و هر دو طرف خواهان روشن شدن حق باشند.(21)

آیه در ادامه، به قرینه سیاق، گروهی را از حکم جدال احسن در گفت‌وگو استثنا می‌کند، اینان گروه معاند از اهل کتابند که نرمی و مهربانی در سخن و یا استفاده از برهان هنگام گفت‌وگو در آن‌ها اثری ندارد: «إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ.»این آیه تأیید دیگری است بر این مطلب که احسان و نیکی شامل غیر مسلمان حربی نمی‌شود.

5. دوستی نکردن با غیر مسلمانان

دوستی و مهربانی با همنوعان از ویژگی‌هایی است که در وجود انسان به ودیعت نهاده شده است؛ چرا که انسان اجتماعی آفریده شده و به تنهایی قادر به برآوردن نیازمندی‌های خویش نیست. بنابراین، نیازهای مادی و معنوی انسان، وی را به ایجاد رابطه با افراد و محبت به آنان بر می‌انگیزد.

گرچه میل به دوست‌یابی، فطری انسان است، ولی این میل باید با هدف آفرینش انسان همسو باشد و در این قالب جریان یابد. به دلیل آنکه دوست می‌تواند تأثیرات قابل توجهی در روحیّه فرد بگذارد، دین مبین اسلام سفارش فراوانی بر دقت در انتخاب دوست و پرهیز از دوستی‌هایی که ممکن است در انسان اثر منفی بگذارد می‌نماید. از این‌رو، خداوند سبحان در آیات بسیاری به عدم دوستی مسلمانان با کافران و مشرکان سفارش می‌کند؛ مانند:

«لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ»(آل عمران: 28)؛ مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند.

با توجه به قید «من دون المؤمنین» که در این آیه و برخی دیگر از آیات نهی‌کننده از دوستی کافران آمده است(22) روشن می‌شود که هر نوع دوستی با کافران که جای دوستی با مؤمنان را بگیرد، مصداق دوستی نهی شده در آیات است.

بر اساس آیات، دوستی دو نوع است: موالات قلبی و موالات عملی.

1. موالات قلبی: اگر ایمان در قلب فرد مسلمان رسوخ نکرده باشد و یا دل مریض باشد، به انگیزه‌های گوناگون دوستی کافران را در دل می‌گیرد. از این‌رو، خداوند متعال پس از نهی از دوستی با کافران، می‌فرماید: «قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللّهُ وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاَرْضِ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ»(آل عمران: 29)؛ بگو اگر آنچه در سینه‌های شماست نهان دارید یا آشکارش کنید خدا آن را می‌داند و [نیز [آنچه را در آسمان‌ها و آنچه را در زمین است می‌داند و خداوند بر هر چیزی تواناست.

در آیه دیگر می‌فرماید: «تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ»(ممتحنه: 1)؛ [شما] پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می‌کنید، در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم و هر کس از شما چنین کند قطعا از راه درست منحرف گردیده است.

2. موالات عملی: این نوع دوستی بدترین نوع دوستی با کافران است و در قالب‌ها و شکل‌های مختلف و با انگیزه‌های گوناگون ممکن است ظهور پیدا کند که در اینجا، به یک نمونه آن اشاره می‌گردد:

در آیه 52 مائده پس از نهی از دوستی با کافران می‌فرماید: «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ»؛ از این‌رو، کسانی را که در دلشان بیماری ـ شک و نفاق ـ است می‌بینی که در [دوستی] آنان می‌شتابند، می‌گویند: می‌ترسیم که ما را رویداد بدی رسد.

«دائره» به معنای خط محیط است و به حادثه و بلایی که در دنیا می‌گردد و به انسان می‌رسد 

اطلاق می‌شود.(23) بنابراین، یکی از انگیزه‌های دوست شدن با آنان، پناهنده شدن به آنان و یاری جستن از آنان در گرفتاری‌ها و وادث ناگوار است.

6. همراز نگرفتن از کافران

خداوند متعال در آیه 118 آل عمران می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً...»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از غیر خودتان همراز مگیرید، که در کار شما از هیچ تباهی فروگذار نکنند ... .

واژه «بطانة» مقابل «ظهارة» به معنای آستر لباس است.(24) مفرد، جمع، مذکر و مؤنث این واژه یکی است. این واژه به ورت استعاره به فردی که از باطن و راز درونی آدمی آگاه باشد، اطلاق می‌شود.(25) مراد از «مِن دُونِکُمْ»یعنی من دون المؤمنین.

واژه «خبال» در لغت به معنای تباهی و فساد است و جمله «لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً» به این معنا است که در تباهی و فساد نسبت به شما کوتاهی نمی‌کنند. این جمله علت نهی از همراز گرفتن غیر مسلمان است.

جمله «لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً» نکره در سیاق نفی بوده و مفید عموم می‌باشد. در این آیه، خداوند سبحان مؤمنان را از اختلاط با کافران، در این اندازه که آن‌ها را از خواص خویش به حساب بیاورند، نهی فرموده است و دلیل این نهی را کوتاهی نکردن آنان از هیچ شرّ و فسادی نسبت به مؤمنان، بیان داشته است.(26) با توجه به اطلاق آیه، و قید «مِن دُونِکُمْ» و دلیلی که در ذیل آیه آمده است، همراز گرفتن از کافران (فرد، جمع و دولت) بر مسلمانان جایز نیست.

7. پیروی نکردن از کافران

قرآن کریم در آیات متعدد(27) مسلمانان را از پیروی کافران برحذر می‌دارد. این آیات دو گونه‌اند:

الف. آیاتی که از پیروی کافران به صورت مطلق نهی می‌کند؛ مانند: «فَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادا کَبِیرا» (فرقان: 52)؛ پس از کافران اطاعت مکن، و با [الهام گرفتن از [قرآن با آنان به جهادی بزرگ بپرداز.

ب. آیاتی که به یکی از موارد و مصادیق اطاعت در امور شرعی اشاره کرده و برحذر می‌دارد؛ مانند: «وَلاَ تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَآئِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ»(انعام: 121)؛ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید؛ چرا که آن قطعا نافرمانی است و در حقیقت، شیطان‌ها به دوستان خود وسوسه می‌کنند تا با شما ستیزه نمایند و اگر اطاعتشان کنید قطعا شما هم مشرکید.

بر اساس این آیه، خداوند متعال خوردن گوشت میته را حرام کرده است، با توجه به این که حرمت و حلیت گوشت میته از احکام شرعی است و اگر مسلمانان از مشرکان در خوردن گوشت میته اطاعت نمایند، در امر شرعی از آنان اطاعت نموده‌اند و مانند ایشان مشرک خواهند شد.(28)

8. نرمی و سازش نکردن با کافران

«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ» (قلم: 9)؛ دوست دارند که نرمی کنی تا نرمی نمایند.

واژه «ادهان» از ماده «دهن» به معنای روغن است. «ادهان» و «تدهین» به معنای روغن مالی، کنایه از نرمی، مدارا و روی خوش نشان دادن است.(29) مراد از آن در اینجا، سستی در امر دین و کنار آمدن با کافران است، چنان‌که مفسّران یادآور شده‌اند افران به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پیشنهاد کرده بودند که از تعرّض به خدایان ایشان کوتاه بیاید و آن‌ها را از شرک و بت‌پرستی نهی نکند و احیانا با آنان موافقت نماید و آن‌ها نیز در مقابل به پرودگار حضرت متعرض نشوند.(30)

آیه دیگری که از پیشنهاد کافران به آن حضرت در کنار آمدن در امر دین پرده برمی‌دارد(31) آیات 73ـ75 سوره اسراء است که می‌فرماید:

«وَإِن کَادُواْ لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذا لاَّتَّخَذُوکَ خَلِیلاً وَ لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئا قَلِیلاً إِذا لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرا»؛ و چیزی نمانده بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کرده‌ایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند و اگر تو را استوار نمی‌داشتیم قطعا نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی. در آن صورت حتما تو را دو برابر [در [زندگی و دو برابر [پس از [مرگ [عذاب [می‌چشانیدیم، آن‌گاه در برابر ما برای خود یاوری نمی‌یافتی.

9. یاری نکردن کافران بر ضد مسلمانان

با توجه به اینکه آیات نهی از دوستی کافران، اطلاق دارند و مقیّد به مورد خاصی نشده‌اند و نیز وقتی پناهنده شدن به آنان، همراز گرفتن از آنان، اطاعت از آنان، و نرمی و سازش با آنان جایز نشده، به طریق اولی یاری آنان به ضرر مسلمانان نیز جایز نخواهد بود.

یاری رساندن به کافران دو صورت دارد:

الف. مسلمان زیر پرچم کافران قرار گرفته و با مسلمانان وارد جنگ شود.

ب. در حال کراهت و بی‌میلی آنان را بر علیه مسلمانان یاری کند.(32)

10. فروتن نبودن در برابر کافران

از آیات قرآن به روشنی استفاده می‌شود که مؤمنان در مقابل یکدیگر فروتن و مهربان و بر کافران سختگیر و سرفرازند؛ چنان‌که فرمود: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُم»(فتح: 29)؛ محمّد فرستاده خداست، و کسانی که با اویند، بر کافران سختگیر و در میان خود مهربانند.

و نیز فرمود: «... فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِین...»(مائده: 54)؛ به زودی خدا گروهی را می‌آورد که آنان را دوست می‌دارد و آنان او را دوست دارند. [اینان] با مؤمنان، فروتن، بر کافران سخت و گردن فرازند.

بنابراین، فروتنی و خواری در برابر کافران جایز نیست.

11. شرکت نکردن در محافل کافران

خداوند متعال درباره ویژگی بندگان رحمان می‌فرماید: «وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاما»(فرقان: 72)؛ و آنان که در مجالس باطل حضور نیابند و چون بر بیهوده و ناپسند بگذرند با بزرگواری بگذرند.

مفسّران دو احتمال تفسیری برای این آیه بیان داشته‌اند:

1. واژه «الزور» به معنای لهو و باطل بوده و «شهادت» به معنای حاضر شدن است و معنای آیه این است که بندگان رحمان در مجالس لهو و باطل حضور نمی‌یابند.

2. واژه «الزور» به معنای دروغ و «شهادت» به معنای گواهی دادن است و «الزور» مفعول مطلق برای «لایشهدون» است و تقدیر آیه چنین است: «لایشهدون شهادة الزور.» بنابراین احتمال، آنچه در آیه ویژگی بندگان رحمان شمرده شده، گواهی دروغ ندادن است.(33)

احتمال نخست به واقع نزدیک‌تر است؛ زیرا اولاً، در روایات فراوانی «زور» به مجالس اهل لهو مانند مجلس غنا تفسیر شده است؛(34) ثانیا، بر اساس این احتمال، «الزور» مفعولٌ‌به است و نیاز به تقدیر ندارد، در حالی که بنابر احتمال دوم کلمه شهاده در تقدیر گرفته می‌شود؛ ثالثا، ذیل آیه مؤیّد احتمال نخست است؛ چرا که مرور بر لغو به معنای گذر کردن بر اهل لغو است در حالی که آنان سرگرم لغو باشند و براساس این جمله، بندگان رحمان وقتی به اهل لغو، که سرگرم لغو هستند، می‌گذرند از آنان روی می‌گردانند و با آنان اختلاط نمی‌کنند.

بنابراین، یکی از ویژگی‌های بندگان رحمان این است که در مجالس باطل حضور نمی‌یابند و یکی از مصادیق آن، محافل باطل کافران است.(35)

12. استغفار نکردن برای کافران

استغفار مؤمن بر کافر، به هر انگیزه و هدفی باشد، در آیات قرآن امری ناپسند شمرده شده است: «مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُواْ أُوْلِی قُرْبَی مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ»(توبه: 113)؛ پیامبر و کسانی را که ایمان آورده‌اند نسزد که برای مشرکان، هرچند خویشاوند باشند، آمرزش بخواهند پس از آنکه برایشان روشن شد که آن‌ها اهل دوزخند.

بر اساس این آیه، شایسته نیست که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و مؤمنان برای مشرکان از خداوند

طلب آمرزش نمایند، هرچند مشرک از خویشاوندان و نزدیکان استغفارکننده باشد. آیه دیگر ضمن بیان اسوه و سرمشق بودن حضرت ابراهیم علیه‌السلام برای موحّدان، اسوه بودن آن حضرت در استغفار بر سرپرستش را استثنا می‌کند.(36) گرچه بر اساس آیه 114 توبه، استغفار ابراهیم علیه‌السلام نه به دلیل دوستی آن حضرت نسبت به سرپرستش، بلکه به سبب دادن وعده به وی بود تا شاید از شرک توبه کند و به خدای یگانه ایمان آورد، بدین روی، وقتی که سرپرستش به حال شرک مرد و آن حضرت فهمید که وی دشمن خداست، از وی بیزاری جست.(37)

آیه دیگری از نماز خواندن بر مرده‌های منافقان که کافر باطنی‌اند نهی می‌فرماید: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدا وَلاَ تَقُمْ عَلَیَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ» (توبه: 84) و [ای پیامبر [هرگز بر مرده‌ای از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست؛ چرا که آنان به خدا و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مرده‌اند.

علت نهی از نماز گزاردن بر آنان و نایستادن بر قبر منافق، مرگ با حالت کفر به خدا و رسول بیان شده است و این علت در مورد کافران ظهور بیشتری دارد؛ زیرا آن‌ها کفر خود را ابراز نیز کرده‌اند. بنابراین، استغفار بر مرده کافر به هیچ عنوان جایز نمی‌باشد.

از این آیات برمی‌آید که کسی که با حال کفر می‌میرد دیگر راهی به سوی نجات ندارد و آمرزش‌خواهی برای او لغو و بی‌نتیجه است.

13. دشنام ندادن و ناسزا نگفتن به غیر مسلمانان

یکی از مسائل اخلاقی در ارتباط با غیر مسلمانان دوری جستن از دشنام و ناسزا گفتن به آنان است. قرآن می‌فرماید: «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوا بِغَیْرِ عِلْمٍ»(انعام 108)؛ و آن‌هایی را که جز خدا را می‌خوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی [و] به نادانی خدا را دشنام خواهند داد.

فطرت انسان اقتضا می‌کند از آنچه در نزد او مقدس است دفاع کند و با کسانی که به حریم مقدس وی تجاوز می‌کنند به مقابله برخیزد. از این‌رو، در این آیه به مسلمانان دستور می‌دهد که مبادا به مشرکان و کفار و آنچه در نزد آنان مقدس است، دشنام دهید؛ چرا که مشرکان نیز در مقام دفاع برآمده و حریم مقدس خدای متعال را مورد هتک قرار می‌دهند که اگر چنین شود خود مؤمنان باعث هتک حرمت و جسارت به مقام کبریایی خداوند شده‌اند.(38)

ای دیگر پس از بیان کسانی که باید مورد احسان واقع شوند، می‌فرماید:

«وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا.»(بقره: 83) بنابر نظر علامه طباطبائی، این جمله کنایه از خوشرفتاری و حسن معاشرت با مردم است(39) و با توجه به تعبیر «ناس» روشن می‌شود که مسلمانان مأمور به حسن معاشرت با همه مردم، اعمّ از مؤمن و کافر هستند.

کمترین مطلبی که از این آیه استفاده می‌شود این است که مسلمانان مأمور به گفتار حسن با همه مردم هستند. بنابراین، دشنام دادن و ناسزا گفتن به کافران جایز نمی‌باشد.

14. منع فساد در روی زمین و لزوم احترام به خون انسان‌ها

ممنوع بودن فساد، خون‌ریزی و کارهایی از این قبیل، از امور فطری بوده و از طبیعت و سرشت پاک انسانی سرچشمه می‌گیرد و به دلیل آنکه دین اسلام موافق با فطرت و عقل سلیم است، با تباهی و نسل‌کشی به شدت برخورد می‌کند،(40) تا جایی که آیات شریفه به تبه‌کاران وعده عذاب داده و اعلام می‌دارد که آنان از رحمت خداوند به دور هستند(41) و خداوند تباهی و تبه‌کاران ر وست ندارد.(42) فسادکاری ویژگی سخت‌ترین دشمنان الهی، منافقان و اسراف‌کاران است.(43) خداوند تازیانه عذاب را بر فرعونیان به سبب تبه‌کاریشان فرود آورد و عذاب کافران نیز به دلیل همین کارشان افزوده خواهد شد.(44) و از سوی دیگر، اسلام با مصادیق فساد و تبه‌کاری، از جمله آدم‌کشی و نیز زنده به گور کردن دختران، به شدت مبارزه نموده و آدم‌کشی بناحق را به مثابه کشتار همه مردم می‌داند.(45) از آیات یاد شده و آیات دیگر به خوبی اصل یاد شده استفاده می‌شود. در ذیل به بیان یک نمونه از هرکدام بسنده می‌کنیم:

منع فساد در روی زمین: «وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الاَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفا وَطَمَعا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الُْمحْسِنِین» (اعراف: 56)؛ و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.

حرمت کشتار بناحق انسان‌ها: «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون»(انعام: 151)؛(46) و نفسی را که خدا حرام گردانیده جز بحق مکشید. این‌هاست که [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش کرده است باشد که بیندیشد.

بر اساس این اصل بود که وقتی در اسلام حکم جهاد وضع شد، شرایط و قیدهایی معین گردید تا با جنگ‌هایی که به هدف طمع در اموال مردم یا منافع ملی ملت‌ها و یا اهداف دیگر صورت می‌پذیرد فرق داشته باشد و منجر به فساد و ویرانی نباشد.

15. استفاده از طعام و ذبایح غیرمسلمانان

آیا طعام و غذای کفار برای مسلمانان حلال است یا نه؟ در صورت مثبت بودن جواب، آیا طعام شامل ذبایح نیز می‌شود یا مراد از آن فقط حبوبات است؟

پیش از ورود به بحث یادآوری این نکته لازم است که از دیدگاه همه دانشمندان اسلامی، ذبایح مشرکان حرام است؛(47) چر ه بر اساس شرایطی که در شرع مقدس آمده، انجام نمی‌شود. و درباره طعام آنان نیز هیچ آیه‌ای وارد نشده است. امّا درباره ذبایح اهل کتاب اکثر فقهای اهل سنت، به حلال بودن آن‌ها و اکثر فقهای شیعه به حرمت آن‌ها حکم داده‌اند.(48) با توجه به اختلافی که مینه ذبایح اهل کتاب وجود دارد، پرسشی که ما باید دنبال پاسخ آن از قرآن کریم باشیم، حلال بودن یا نبودن طعام و ذبایح اهل کتاب است. البته در ضمن بحث به طعام مشرکان نیز اشاره خواهد شد.

تنها آیه‌ای که به روشنی درباره طعام اهل کتاب سخن می‌گوید، آیه 5 مائده است که می‌فرماید: «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ ...»؛ امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده و طعام کسانی که اهل کتابند برای شما حلال و طعام شما برای آنان حلال است.

با نگاه نخست به آیه ممکن است چنین قضاوت شود که همان‌گونه که هر نوع غذای مسلمانان بر اهل کتاب حلال است، غذاهای آنان نیز بر مسلمانان حلال است؛ چرا که کلمه «طعام» در آیه به صورت مطلق به کار رفته است و هیچ نوع قیدی ندارد. ولی با توجه به اینکه ممکن است آیه دیگر یا روایتی این آیه را مقیّد کند، لازم است به دقت تمام احتمالات مطرح در مورد آیه را بررسی کنیم. این احتمالات عبارتند از:(49)

1. همه انواع غذاها اعم از غیر گوشتی و گوشتی (تذکیه‌پذیر و تذکیه‌ناپذیر)؛

2. غذاهای غیر گوشتی و گوشتی قابل تذکیه، مانند گوسفند؛(50)

3. حبوباتی مانند گندم و لوبیا؛

4. حبوبات و غذاهای پخته که از گوشت ذبیحه خود آنان تهیه نشده باشد.

واژه «طعام» در کتاب‌های لغوی مشهور عرب به معنای «ما یؤکل»، «هو المأکول» و اسم جامع «لکل ما یؤکل» یعنی هر چیزی که خورده شود، آمده است.(51) البته برخی گفته‌اند: اهل حجاز وقتی واژه طعام را به صورت مطلق و بدون قید به کار می‌برند دانه گندم را اراده می‌کنند.(52) ولی این مطلب با آیات قرآن که به لغت حجاز نازل شده است، سازگار نیست؛ زیرا قرآن در بیشتر موارد این واژه را به مطق معنای خوردنی مانند آب و هر نوع غذایی به کار می‌برد.(53) بنابراین، وقتی این واژه بدون هیچ قرینه‌ای بر اراده معنایی خاص استعمال شده، طبق قاعده باید به همین معنای رایج در قرآن حمل شود که همان مفهوم عام غذا و خوردنی است.

گرچه واژه طعام بر اساس معنای لغوی و بیشتر کاربردهای قرآنی بر همه انواع غذاها، اعم از غیر گوشتی و گوشتی، قابل حمل است، اما با توجه به روایات(54) و آیات دیگر این اطلاق مقیّد شده و شامل گوشت تذکیه‌ناپذیر (مانند خوک) و تذکیه‌پذیر (مانند گوسفند) نمی‌شود.

علت اینکه «َطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ»شامل گوشت خوک نمی‌شود این است که علاوه بر اینکه طعام در آیه بر اساس روایات، شامل ذبایح اهل کتاب نمی‌شود، آمدن جمله «وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ»پس از «الطَّیِّبَاتُ» از نوع ذکر خاص بعد از عام است، بنابراین، طعام اهل کتاب باید مصداقی از طیّبات باشد و حال آنکه در آیات دیگر(55) از جمله در دو آیه پیش از این آیه، گوشت خوک، فسق، پلید و گناه نامیده شده است و به روشنی حرمت آن بیان شده است:

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ ...»(مائده: 3)؛ بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‌خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد.

و امّا علت اینکه «َطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ»شامل آنچه تذکیه‌پذیر است مانند گوسفند، نمی‌شود این است که علاوه بر اینکه طعام در آیه بر اساس روایات شامل ذبیحه اهل کتاب نمی‌شود، تذکیه و ذبح حیوانات قابل تذکیه توسط اهل کتاب شرایط ذبح شرعی را ندارد؛ از جمله نام خدا را بر آن نمی‌برند و آیه 121 سوره انعام نیز به این مطلب تأکید دارد: «وَلاَ تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَآئِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ»؛ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخورید؛ چرا که آن قطعا نافرمانی است و در حقیقت شیطان‌ها به دوستان خود وسوسه می‌کنند تا با شما ستیزه نمایند و اگر اطاعتشان کنید قطعا شما هم مشرکید.

بنابراین، هر آنچه که اسم خدا بر آن برده نشود فسق بوده و تناول کردن آن ناروا می‌باشد.(56) علاوه بر آن، خوردن از گوشت نین حیوانی بر اساس آیه 120 انعام گناه محسوب می‌شود: «وَذَرُواْ ظَاهِرَ الاِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الاِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُواْ یَقْتَرِفُونَ.»گرچه مضمون آیه مطلق است و از تمامی گناهان ظاهری و باطنی نهی می‌کند، ولی سیاق آیات قبل و بعد(57) نشان می‌دهد که مقصود از «الاِثْمِ» همان خوردن از گوشت حیوانی است که موقع ذبح اسم خدا بر آن برده نشده است.

ناگفته نماند که بر اساس آیات تنها در صورتی حرمت ذبایح اهل کتاب ثابت است که هنگام ذبح نام خدا را نبرند، اما پیش از این گفته شد که روایات به صورت مطلق ذبایح اهل کتاب را حرام اعلام می‌دارند.

به نظر می‌رسد مراد از طعام در آیه مورد بحث وجه چهارم از احتمالات است و آنچه از اهل کتاب بر مسلمانان حلال شمرده شده است انواع غذاهای پخته شده به دست اهل کتاب است؛ البته در صورتی که غذای آنان از گوشت ذبیحه خود آنان تهیه نشده باشد و یقین به نجاست عرضی (نجس شدن با مانند شراب یا آبجو و مانند آن‌ها) نداشته باشیم. بنابراین، هم غذا شدن با اهل کتاب و میهمان شدن نزد آنان و میهمان کردن آن‌ها که پیش از نزول آیه بر مسلمانان ممنوع بود، حلال شمرده شده است.(58) و این مطلب را با دقت در مفهوم دو جمله «وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَّهُمْ»می‌توان فهمید؛ چرا که مفاد «وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَّهُمْ» این نیست که فقط حبوبات مسلمانان برای اهل‌کتاب حلال است، و غذاهای پخته مسلمانان برای آنان حرام است، بلکه مقصود از طعام در این جمله، مفهوم عام آن است. وحدت سیاق هر دو قسمت اقتضامی‌کند که واژه طعام در هر دو فراز، در یک مفهوم به‌کار برده شوند، چنان‌که علامه طباطبائی می‌نویسد: «حلیت طعام در آیه شامل غذایی است که از گوشت حیوان غیر قابل تذکیه مانند خوک و قابل تذکیه مانند گوسفند تهیه نشده باشد.»(59)

بنابراین، گرچه «طعام» مفهوم وسیعی در کتب لغت دارد، اما آیاتی که گوشت خوک را حرام معرفی کرده و نیز آیات و روایاتی که از حرمت گوشتی که موقع ذبح، نام خدا بر آن برده نشده، مقید معنای طعام در این آیه است و آن را به غذاهای دیگری همچون غذای پخته، حبوبات، نان و غیره محدود می‌کند.(60)

پی‌نوشت‌ها

1ـ اصول دیگر عبارتند از: اصل وجوب دعوت به توحید، اصل تألیف قلوب، اصل نفی اجبار در پذیرش دین، اصل مقابله به مثل و...

2ـ ر.ک: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه / احمدبن محمد الفیومی، مصباح المنیر / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن.

3ـ ر.ک: [جامع المقدمات [محمدبن عبدالغنی اردبیلی، شرح‌النموزج، ص 581.

4ـ ر.ک: رشید رضا، تفسیر القرآن الحکیم، (المنار)، ج 5 ص 466.

5ـ ر.ک: سید محمدکاظم مصطفوی، القواعد، ص 299.

6ـ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.» (حدید: 57)

7ـ نساء: 3، 58، 127، 135 / انعام: 152 / بقره: 282 / مائده: 8 و 95 / حجرات: 9 / یونس: 47، 54، ممتحنه: 8، نحل: 90.

8ـ «وَأُمِرْتُ لاِءَعْدِلَ بَیْنَکُمُ» (شوری: 15)، «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ.» (اعراف: 29)

9ـ ر.ک: محمدبن احمد الانصاری القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 109 و 110 / سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 5، ص 254 / فضل بن حسن طبرسی، مجمع‌البیان، ج 2، ص 168.

10ـ آیاتی از قرآن کریم که در آن ستمگران و ظالمان مورد نکوهش واقع شدند، مؤیّد این اصل می‌باشند. مانند: انعام: 21، 47 / فرقان: 37.

11ـ واژه غیر حربی در مقابل حربی، به کافرانی گفته می‌شود که در حال حاضر در جنگ نظامی با مسلمانان نباشند و در عمل (مانند: محاصره اقتصادی مسلمانان و کمک به دشمنان اسلام) یا در لفظ (مانند: تهدید مسلمانان به جنگ) نسبت به مسلمانان اعلام جنگ نکرده باشند و به نوعی با مسلمانان عهد و پیمانی داشته و یا در اعتزال و بی‌طرفی به سر ببرند.

12ـ حربی به کافری گفته می‌شود که یا سرجنگ با مسلمانان دارد یا منتسب به قومی است که در محاربه با مسلمانان است، فرقی نمی‌کند که محاربه بالفعل باشد، یعنی در حال جنگ باشند یا جنگشان منتظرالوقوع باشد.

13ـ آل عمران: 134 / مائده 13 / اسراء: 23 / احقاف: 15. بر اساس آیات، کسانی که به ترتیب اهمیت و نزدیکی به انسان باید باید مورد برّ و احسان واقع شوند عبارتند از: پدر و مادر، خویشان، یتیمان، تهیدستان، همسایه نزدیک و همسایه دور و یار همنشین؛ چنانکه می‌فرماید: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانا وَبِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَی وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ.» (نساء: 36) از موارد یاد شده به مورد نخست تأکید زیادی در آیات اختصاص یافته است. (بقره: 83، 180، 215 / انعام: 151 / اسراء: 23 / احقاف: 15.)

14ـ نساء: 1 / بقره: 27 / رعد: 21.

15ـ فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 5، ص 272 / سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج 19، ص 268 / ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 24، ص 29 و 31 / محمد بن احمد انصاری قرطبی، پیشین، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1416، ج 18، ص 59 / دکتر وهبة زهیلی، التفسیر المنیر فی العقیده و الشریعه و المنهج، بیروت، دارالفکر، 1418، ج 27، ص 135 / محمدبن علی بن محمد شوکانی، فتح القدیر، دارالکلم الطیب، بیروت، 1419، چ دوم، ج 5، ص 254 / فخرالدین محمدبن عمر رازی، مفاتیح الغیب، (التفسیر الکبیر)، ج 29، ص 303.

16ـ نحل: 91/ انعام: 152/ بقره: 177/ رعد: 20/ احزاب: 15 / مائده: 1 / اسراء: 34)

17ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 9، ص 154 / محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، ج 2، ص 246 / عبدالله ابی عمر بن محمد، بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 2، ص 168 / محمد بن عبدالله (ابن عربی)، احکام القرآن، ج 2، ص 456.

18ـ مانند عقد مهادنه و صلح، عقد ذمه، عقد امان، عقد تحکیم (عقد العهد علی حکم الامام)، قرارداد ارضی (نوعی صلح بر روی زمین)، عقود معیّن مالی؛ مانند: عقد تجارت، شرکت، اجاره، رهن و... ر.ک: عباسعلی عمیدزنجانی، فقه سیاسی، ص 9.

19ـ انفال: 56ـ58 / توبه: 12.

20ـ سبب مقید شدن جدال به احسن، این است که جدال سه گونه است احسن، حسن، و غیر حسن و گرنه مقید شدن جدال به احسن معنایی نداشت.

21ـ ر.ک: محمد بن جریر طبری، جامع‌البیان عن تأویل آی القرآن، ج 7، ص 663 / آلوسی، روح المعانی، ج 8، ص 376 / فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 3، ص 392 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 12، ص 398 / یوسف قرضاوی، غیر المسلمین فی المجتمع الاسلامی، چ 3، قاهره، مکتبة وهبة، 1413 ق، ص 6. در روایتی از امام حسن عسکری علیه‌السلام جدال غیر احسن، به جدالی اطلاق شده است که در حال جدال وقتی طرف مقابل مطلب باطلی را بیان می‌دارد آن را با دلیل و برهان خداپسند رد نکنی، بلکه یا مطلب باطل را

بدون دلیل انکار کنی یا مطلب حقی را که باطل‌گرا برای به کرسی نشاندن حرف باطلش بدان تمسک جسته از ترس اینکه مطلب حق به نفع باطل‌گرا باشد انکار نمایی. و یکی از مصادیق جدال احسن در روایت، آیه 80 و 81 یس بیان شده است که می‌فرماید: «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ.» (عبدالله بن علی بن الجمعة الحویزی، نور الثقلین، ج 4، ص 162) در نتیجه، جدال احسن در روایات، به معنای برهان و استدلال است.

22ـ آل عمران: 118 / نساء: 139ـ144.

23ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن.

24ـ وجه نامیده‌شدن آستر به این نام این است که آستر لباس از رویه آن (ظهاره) به بدن نزدیک‌تر است.

25ـ ر.ک: راغب اصفهانی، پیشین، / فضل بن حسن طبرسی، ج 1، ص 429.

26ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، ج 1، ص 492 / فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 8، ص 209 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 3، ص 426 / محمدبن احمد الانصاری القرطبی، پیشین، ج 4، ص 178.

27ـ احزاب: 1، 48 / قلم: 8 / انسان: 24 / علق: 19 / عنکبوت: 8 / لقمان: 15 / آل عمران: 100ـ 149.

28ـ ر.ک: محمدبن حسن طوسی، التبیان، ج 4 ص 256 / فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 2، ص 358 / فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 2، ص 152 / محمد مشهدی قمی، کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 4، ص 434 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 7، ص 353. البته شرک دارای مراتبی است و شرک در آیه از نوع شرک اصطلاحی نیست، بلکه شرک عملی محسوب می‌شود.

29ـ راغب اصفهانی، پیشین.

30ـ ر.ک: محمد بن جریر طبری، جامع‌البیان عن تأویل ای القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ه.، ج 12، ص 182 / عبدالله بن محمد بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، بیروت، مؤسسه العلمی للمطبوعات، 1410 ه.، ج 4، ص 305 / ابوجعفر محمدبن حسن طوسی، پیشین، ج 10، ص 76 / فضل بن حسن طبرسی، پیشین، / ج 5، ص 332 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 20، ص 29.

31ـ پیشنهاد کافران در اسباب النزول نیشابوری، ص 165 / جلال‌الدین سیوطی، اسباب النزول، ص 186 / فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 7 و 8، ص 525 آمده است.

32ـ عبدالله طریقی، الاستعانه بغیر المسلمین فی الفقه الاسلامی، ص 70.

33ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 4، ص 181.

34ـ عن ابی عبدالله علیه‌السلام فی قوله عز و جل «لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ» قال: الغنا. (محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص 431 باب الغنا، ح 6 و ص 433، ح 13 / عبدالله بن علی بن الجمعة الحویزی، پیشین، ج 4، ص 41.

35ـ ر. ک: فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 4، ص 181 / سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 15، ص 265.

36ـ «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاءؤا مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لاِءَبِیهِ لاَءَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» (ممتحنه: 4) واژه «اب» در تعبیر قرآنی به غیر پدر مانند جد و عمو نیز اطلاق می‌شود، چنان‌که در آیه 133 بقره به حضرت ابراهیم که جد حضرت یعقوب بوده و اسماعیل که عموی حضرت یعقوب علیه‌السلام بوده به «اب» تعبیر آورده است. از پدر و مادر حقیقی در قرآن با عنوان والدین یاد می‌شود.

37ـ «وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لاِءَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاوَّاهٌ حَلِیمٌ» (توبه: 114)

38ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 7، ص 460 ذیل آیه.

39ـ و هو کنایة عن حسن المعاشرة مع الناس، کافرهم و مؤمنهم و لا ینافی حکم القتال حتی تکون آیة القتال ناسخة له لان مورد القتال غیر مورد المعاشرة ... (سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 1، ص 219)

40ـ بقره: 60/ هود: 85 / عنکبوت: 36 / اعراف: 56 و 85.

41ـ رعد: 25.

42ـ مائده: 64 / بقره: 205 / قصص: 77.

43ـ بقره: 204 و 205 / شعراء: 152 / بقره: 12.

44ـ فجر: 12 / نحل: 88.

45ـ انعام: 140 و 151،اسراء:31 / نساء:93/ ممتحنه:12 / تکویر: 9 / مائده: 32.

46ـ و نیز: اسراء: 33.

47ـ بهاءالدین محمدبن الحسین العاملی المعروف بالشیخ البهایی، حرمة ذبائح اهل الکتاب، تحقیق: زهیر الاعرجی، چ 1، بیروت: مؤسسة الاعلی للمطبوعات، 1410 ق، ص 58.

48ـ ذهب جمهور علماء الامامیة کالشیخ المفیدمحمد بن نعمان، و الشیخ ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، و السید المرتضی علم الهدی، و ابی الصلاح، و ابی‌حمزه، ابن ادریس و العلامه جمال‌الحق و الدین و المحقق و شیخنا الشهید محمد بن مکی و سائر المتأخرین الی ان ذبائحهم محرمة لایجوز الاکل منها علی حال من الاحوال سواء ذکر اسم الله علیها أم لا، و وافقهم علی ذلک الحنابله. و ذهب الحنفیه و الشافعیه و المالکیه الی اباحة ذبایح اهل الکتاب و ان لم یذکروا اسم الله علیها. (بهاءالدین محمدبن الحسین العاملی المعروف بالشیخ البهایی، همان ص 58 و 59.)

49ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج 2، ص 162.

50ـ مفسّران اهل سنت این نظر را پذیرفته‌اند. ر.ک: بروسوی، تفسیر روح‌البیان، ج 2، ص 347 / فخر رازی، همان، ج 11، ص 146.

51ـ ر.ک: احمدبن فارس بن زکریا (ابن فارس)، معجم مقاییس‌اللغة، تحقیق و ضبط: عبدالسلام هارون، بیروت، دارالاسلامیة، 1990 م / جوهری، صحاح اللغة؛ طریحی، مجمع البحرین؛ ابن منظور، لسان العرب؛ ابن اثیر، النهایه.

52ـ احمدبن محمد الفیومی، پیشین.

53ـ بقره: 61 / آل عمران: 93 / مائده: 75 / یوسف: 37 / انبیاء: 8 / فرقان: 7.

54ـ أخبرنی أبی عن فضالة بن أیوب عن سیف بن عمیرة عن أبی بکر الحضرمی عن أبی عبد الله علیه‌السلام قال:... قوله أُحِلَّ لَکمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ قال عنی بطعامهم الحبوب و الفاکهة غیر الذبائح التی یذبحونها فإنهم لا یذکرون اسم الله علی ذبائحهم، ثم قال و الله ما استحلوا ذبائحکم فکیف تستحلون ذبائحهم. (علی بن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، ج 1، ص 162).

55ـ بقره: 173 / انعام: 145 / نحل: 115.

56ـ ر.ک: المیزان، ج 5، ذیل آیه 5 سوره مائده؛ سید محمدعلی ایازی، تفسیر القرآن المجید المستخرج من تراث الشیخ المفید، چ 1، قم، بوستان کتاب، 1382، ص 169 / شیخ بهایی، همان ص 63.

57ـ موضوع دو آیه قبل و آیه بعد راجع به خوردن گوشت مردار و حیوانی که موقع ذبح، اسم خدا بر آن برده نشده می‌باشد.

58ـ ناگفته نماند که اگر این مطلب اثبات شود این آیه می‌تواند دلیلی بر طهارت ظاهری «فقهی» اهل کتاب باشد؛ چرا که پختن نان و غذا، معمولاً با مباشرت دست صورت می‌گیرد، بخصوص در زمان نزول آیه که با مباشرت دست بوده است.

59ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 5، ص 216.

60ـ أخبرنی أبی عن فضالة بن أیوب عن سیف بن عمیرة عن أبی بکر الحضرمی عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال:... قوله أُحِلَّ لَکمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ قال عنی بطعامهم الحبوب و الفاکهة غیر الذبائح التی یذبحونها فإنهم لا یذکرون اسم الله علی ذبائحهم، ثم قال و الله ما استحلوا ذبائحکم فکیف تستحلون ذبائحهم (علی بن

ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، ج 1، ص 162.)

منبع :

نشریه معرفت » آبان 1383 - شماره 83

مناظره و جدل،آفت بزرگ رسانه‌ها

 

مناظره و جدل،آفت بزرگ رسانه‌ها

مدخل

در رسانه‌های صوتی و تصویری،مطبوعات‌ و نشست‌های خاص،گاهی مباحثی به مناظره و بحث آزاد گذاشته می‌شود.

آنچه از رسانه‌ها و مطبوعات پخش یا منتشر می‌شود،تأثیری مثبت یا منفی بر افکار عمومی‌ می‌گذارد.

گاهی رعایت نکردن«اصول»در این‌گونه‌ بحث‌ها،موجب افزایش تنش در جامعه و ابهام‌ در افکار می‌شود.

گاهی هم برخی با استفاده از رسانه‌های‌ همگانی و زیر نام بحث آزاد و گفتمان به القائات‌ سوء و شبهه پراکنی و تخریب و جوسازی‌ می‌پردازند و افکار عمومی را مشوّش و مشوب‌ می‌سازند.

از این‌رو بجاست که در بحث از«اخلاق‌ رسانه‌ای و مطبوعاتی»،به موضوع جدل و مناظره و اصول و آداب آن،همچنین به عوارض‌ و آفات آن اشاره شود.

وقتی چنین گفتگوها و بحث‌هایی در یک‌ جلسهء کوچک و با حضور افراد معدود صورت‌ می‌گیرد،تأثیر مثبت و منفی آن بر همان جمع‌ است.اما وقتی چنین بحث‌هایی به تریبون‌های‌ عمومی و نشریات کشوری و رسانه‌های ملی‌ کشیده می‌شود،بازتاب آن‌هم-چه مثبت و چه‌ منفی-عمومیت می‌یابد و از حساسیّت بیشتری‌ برخوردار می‌گردد.

اینک نگاهی به موضوع مناظره و جدل،از منظر منابع اسلامی. 

جدال و مراء

آن‌گونه که نطق،برای بیان و تبیین است، نه برای دروغ و تحریف،

و همچنان که آموزش«سلاح»،برای دفاع‌ و جهاد است،نه برای ترساندن مردم و بستن‌ گردنه‌ها و غارت خلایق و سرقت منازل،

علم و منطق هم،وسیله بحث برای رسیدن‌ به حق است،نه برای تظاهر و خودنمایی و فضل فروشی!

این،کاربرد بی‌جای علم و سوء استفاده از ابزار است.

اساسا جدال،نوعی بیراهه و کژی در راهیابی‌ به حق است.

خللی به نام جدل

میان افراد،در راستای فهمیدن و ادراک، رابطه‌ای طرفینی است.در این ارتباط دو جانبه،

یکی می‌فهماند،یکی می‌فهمد(افهام و فهم).

یکی می‌آموزد،یکی فرا می‌گیرد(تعلیم و تعلّم).

یکی می‌باوراند،دیگری باور می‌کند و می‌پذیرد(اقناع و اقتناع).

این رابطه میان دو فرد یا دو گروه،گاهی‌ حالت روانی طبیعی دارد و گاهی غیر طبیعی‌ است.

یا آلوده است،یا آمیخته به لجاجت،

یا قصور در بیان یکی است و یا در فهم آن‌ دیگر.

گاهی تفهیم و تبیین،نتیجه نمی‌دهد و عقیم می‌ماند و طرف مقابل،در حالت ریب، شک،ابهام،انکار و تردید باقی می‌ماند.

و یا نمی‌خواهد بپذیرد و زیر بار رود.

و با بحث کننده به زور و تحمیل،می‌خواهد حرف خود را به کرسی بنشاند و طرف را وادار به‌ پذیرش کلامش سازد.

«جدل»،یکی از این عارضه‌های سوء و شیوه‌های غلط و نوعی«خلل»در رابطهء تفهیم‌ و تفاهم است.

اگر این رابطه،به صورت صحیح و با وجود همه شرایطش و با استفاده از روش‌های مناسب‌ در بحث،تحقق پذیرد،حق روشن خواهد شد و طرف را هم به موضع باور و پذیرش خواهد کشاند که گفته‌اند:

«الحقیقة بنت البحث؛حقیقت،زادهء بحث‌ است».

البته بحثی درست و روی اصول و معیار.

اگر فهماندن یا فهمیدن،از حالت غیر طبیعی‌ و غیر سالم و غیر عادی برخوردار باشد،این نوع‌ بحث،نازا و عقیم است و به بار نمی‌نشیند.

اگر دو طرف،به نیت انگیزهء روشن‌ شدن«حق»در یک مسأله و موضوع،«مباحثه»کنند،فرزند سالم و کامل و زیبایی به نام‌«حقیقت»به«دنیای باور»پا می‌نهد.اما اگر شیوه غلط باشد و این عمل زایندگی،به صورت‌ کورتاژ،یا اعمال فشار باشد،مولود«ناقص‌ الخلقه»خواهد بود،یا بیمار و ناسالم،یامرده به‌  دنیا خواهد آمد،یا بحث کننده را سر«زا»خواهد کشت.

می‌گویید نه؟مجادله‌ای شدید را بنگرید!کدامش به ثمر نشسته است؟

بیراههء جدل

دلایلْ قوی باید و معنوی‌ نه رگهای گردن به حجت قوی‌1

برخی دوست دارند همیشه یک تنه به قاضی‌ بروند و همواره،نتیجهء بحث،طبق رأی آنان‌ باشد.

عده‌ای علاقه‌مندند همیشه«احسنت»بشنوند و تحمل نقد و نظر مخالفی را ندارند.

این،خصلتی جبّارانه در مسیر دانش است.جایگاه چنین افرادی که غرور علمی و لجاجت و یک‌دندگی،اجازه نمی‌دهد حرف مخالفی را بشنوند یا بپذیرند،دوزخ است.

جدل،صفت و عمل زشتی است،هر چند با آیات قرآنی باشد.کشمکش‌های بیهوده در بحث،نابخردانه است،هر چند در مسائل‌ اعتقادی باشد.

امام صادق علیه السّلام در حدیثی،ضمن بر شمردن‌ اقسام طالبان علم،یک دسته را هم کسانی‌ می‌داند که علم را برای جهل و جدال فرا می‌گیرند.و می‌فرماید:

«صاحبان نادانی و جدل،آزار دهنده‌اند و جدالگر،در مجامع مردان،گفتگو از علم و اوصاف حلم می‌کنند،لباس خشوع به بر می‌کنند،ولی از پرهیزکاری خالی‌اند،خداوند دماغشان را خرد کند و کمر بندشان را پاره‌ سازد».2

سعدی گوید:

«هر که با داناتر از خود،مجادله کند تا بدانند که«دانا»ست،بدانند که«نادان»است».3

بی‌جهت نیست که اولیای دین،این همه از این بیراهه در بحث و تفهیم،انتقاد و نکوهش‌ کرده‌اند.به بعضی از این احادیث اشاره می‌کنیم:

امام صادق علیه السّلام:

«من طلب العلم لیباهی به العلماء او یماری به السفهاء او یصرف به وجوه‌ الناس الیه فلیتبوّء مقعده من النّار،انّ‌ الرّیاسة لا تصلح الاّ لاهلها؛4هرکس علم‌ بجوید تا به وسیله آن بر دانشمندان مباهات و فخرفروشی کند،یا با سفیهان،ممارات و جرّ و بحث نماید،یا چهره‌ها را به سوی خود برگرداند،جای خود را در دوزخ آماده سازد.همانا ریاست،جز برای اهلش شایسته نیست».

با همین مضمون و مشابه آن،احادیث‌ فراوانی است.

در کتاب‌های حدیثی،فصول متعدد و عناوین مستقلی در باب همین نحوه برخوردها به چشم می‌خورد.5

شیوهء مراء،ناشی از عدم صداقت است و مفهوم آن،به تعبیر مرحوم نراقی:عبارت است از طعن در سخن دیگری برای آشکار ساختن خلل‌ آن و هدفی جز تحقیر و توهین نیست و مرائی،  می‌خواهد برتری و هوش را بنمایاند.جدال، نوعی از مراء است که به مسائل اعتقادی و تثبیت آنها بستگی دارد.مراء و جدال،غیر از موارد استثناء شده،از کارهای ناپسند،و ریشهء بسیاری از بدی‌ها و فتنه‌هاست.6

و درختی است که در زمینهء کبر و غرور انسان رشد می‌کند و منشأ جدال،به تعبیر قرآن،«کبر درونی»است و آنان که بی‌دلیل،در آیات‌ الهی مجادله می‌کنند،در سینه‌هایشان کبر است.7

«جدال احسن»چیست؟

در آیهء

جادلهم بالّتی هی احسن،

8سه‌ شیوه و ابزار دعوت به«راه خدا»بیان شده‌ است:

1.حکمت.

2.موعظه نیکو.

3.جدال احسن(نیکوتر).

در مجادلهء نیکو،کاوشی طرفینی برای یافتن‌ و کشف حق است،نه تلاش برای مچ‌گیری از طرف مقابل و گیرانداختن او در مخمصه‌ها!و نه تحمیل عقیده،و نه تحقیر و توهین،در بحث‌ باید طرف،اطمینان یابد بر صداقت تو،تا در دلش آمادگی پذیرش پدید آید.

حبّ ذات در افراد وجود دارد.اگر این تصور در طرف بحث تو باشد که برگشتن از رأی یا پذیرش نظر تو،نوع عقب‌نشینی و شکست‌ است،هرگز نخواهد پذیرفت.

در«جدال احسن»،به این علاقهء به ذات که‌ در طرف است،باید توجه کنی تا شخصیت خود را خرد شده احساس نکند و هویت خویش را سالم بیابد.

در«جدال احسن»هدف،آشکار شدن«حق»است،نه به کرسی نشستن حرف ما و شکست‌ حریف،به هر وسیله که باشد!

تحمیل،حالت عکس العملی پدید می‌آورد و به موضع‌گیری وا می‌دارد.

در جدال احسن،بحث کننده باید از هرچه‌ که حساسیت طرف را بر می‌انگیزد و او را خشمگین و عصبی می‌سازد و او را در رأی‌ باطلش تثبیت می‌کند،پرهیز کند و از حرف‌های‌ زشت و تعبیرات زننده،بپرهیزد و گرنه«جدال‌ بهتر»نخواهد بود.

از امام صادق علیه السّلام فرق جدال به احسن و غیر احسن را پرسیدند.پاسخ فرمود:«جدال‌ ناپسند،آن است که با پیرو باطلی بحث کنی و او باطلی را باز گوید و تو نتوانی با حجت الهی‌ پاسخ آن را بگویی،آن‌گاه سخن او را انکار کنی،یا حقی راکه آن باطل پرست،به کمک‌ آن می‌خواهد باطل خویش را به کرسی بنشاند، انکار کنی،تا مبادا او بر تو غلبه یابد؛چون‌ نمی‌دانی چگونه باید پاسخش را بگویی.

این گونه بحث،بر پیروان ما حرام است که‌ وسیله‌ای برای امتحان و فتنهء برادران ضعیف‌ خود و پیروان باطل گردند.پیروان باطل،ضعف‌ شما را در جدل و بحث،دلیل درستی مدعای‌  خودشان قرار می‌دهند و ضعیف ایمانان هم‌ سست می‌شوند.

اما جدال نیکو و احسن،آن است که خدا به‌ پیامبرش فرمان داده،تا با منکران قیامت و زندگی دوبارهء پس از مرگ،بحث کند».

حضرت،پس از ذکر آیاتی که در این مورد و در رفع شبهات و اشکالات مشرکان است، می‌فرماید:

«پس این است که جدال به روش بهتر،چون‌ راه را بر بهانه‌گیری‌های کافران می‌بندد و شبهه‌های آنان را می‌زداید.ولی در جدال‌ به«غیر احسن»،چون نمی‌توانی میان حق و باطل جدایی بیفکنی و باطل را پاسخگو باشی، حق را منکر می‌شوی.این حرام است،چون تو هم مانند او حق را انکار کرده‌ای...».9

می‌بینیم که هم«شیوه»،عامل تعیین‌ کننده است،هم‌انگیزه،ارزشگذار است و هم‌ هدف،معیار خوبی و بدی جدال می‌شود.و اگر هدف شایسته در کار نباشد،رها کردن، شایسته‌تر است و به تقوا نزدیکتر.

«جدال احسن»،روش مطلوبی است که‌ خداوند،خود،در آیات قرآن به گستردگی،آن را به کار گرفته است و در کنار آن،از مجادلهء بدون‌ دانش و آگاهی هم نهی نموده است.01

اولیای دین نیز،از شیوهء جدال احسن با مخالفان و پیروان عقاید باطله استفاده‌ می‌کردند.11و علمای بسیاری این«سنّت‌ حسنه»را داشته‌اند و در گفتگوهای شفاهی یا مکاتبات و یا تألیفات،بر مبنای منطق و برهان، متین و محترمانه،به نشر حق و ردّ باطل‌ می‌پرداختند.

«الرحلة المدرسیة»محمد جواد بلاغی، یک نمونه است.

«المراجعات»سید شرف الدین،شاهد دیگر.

و...«الغدیر»علامهء امینی،سندی دیگر بر این‌گونه جدال‌های احسن.

این روش را،عالمانه دینی ما و یاران امامان‌ شیعه،از«پیامبر و آل»فرا گرفته‌اند و خود آن‌ حضرت،به فرمان الهی،همراه با حکمت و موعظهء حسنه،از جدال و بحث نیکو هم بهره‌ می‌گرفت.

سیرهء ائمه دین،اسوهء ما،در این گونه‌ کارهاست و حالت‌ها و رفتارها و شیوه‌های آنان‌ را باید از این دید،مورد دقت‌نظر قرار داد.

چه وقت،با دشمن بحث می‌کردند؟چه‌ موقع،اعراض از بحث می‌کردند؟در چه‌ شرایطی،سکوت می‌کردند و چه هنگام،یاران را امر به سکوت می‌نمودند و هنگام بحث،چه‌ شیوه‌ای داشتند؟

اگر بحث،برای افزایش«معرفت»و«ارشاد»گمراهان باشد،اگر پرسیدن،به نیت‌ کشف حقیقت باشد و پاسخ گفتن،به قصد کمک‌ به این هدف،دیگر چه جای خصومتی و کشمکشی؟

«بحث طلبگی»در محیطهای علمی و حوزه‌ها،از«رنگ جدال احسن»برخوردار است.

امام امت(قدس سره)می‌فرماید:

«...دو تا طلبه،وقتی که با هم می‌نشینند و...صحبت می‌کنند،گاهی می‌رسد به فریاد،این‌ فریاد می‌زند سر او،او فریاد می‌زند سر او برای‌ مطلب؛اما همه به دنبال اینند که حق را پیدا کنند،بعد هم که مباحثه تمام شد،دو تا رفیق‌ هستند می‌روند با هم می‌نشینند و چای‌ می‌خورند.این جور اشکال،اشکال سازنده است.اشکال مدرسه‌ای،اشکال طلبگی،اشکال سازنده‌ است».21

مناظره،معرکهء جنگ نیست!رینگ«بوکس»نیست!بحث کننده،«گلادیاتور»نیست که‌ در«سیرک جدل»به جان حریف افتد!

مناظره،خلع سلاح یک محارب فکری و مفسد عقیدتی است،یا برخورد سازنده و تفاهم‌ لطیف،برای رسیدن به دیدگاه حق است،و نباید به عملیات سمپاشی و شک پراکنی و لجن مالی‌ تبدیل گردد.و نباید به«خصومت»بیانجامد.

ناسالم بودن جریان بحث و جدال،در تاریخ‌ اسلام،چه فتنه‌ها برپا کرده و چه مسلک‌های‌ جدید و فرقه بازی‌های گونه‌گون پدید آورده‌ است و به مخاصمات،کتک‌کاری‌ها،اخراج‌ها، تکفیرها،تهمت‌ها و تفرقه‌ها کشیده شده، به خصوص میان فرقه‌های چهارگانهء اهل‌سنت و علمایشان و هوادارانشان.و گاهی به آتش‌ کشیدن بازارها و مدرسه‌ها و کشتارها را در پی داشته است و هر دسته‌ای،مال و جان طرف‌ مقابل را هدر دانسته است.31

سنّت بحث آزاد

گرچه شنیند حرف مخالف،دشوار است،اما تحمل کردن و صبور بودن و از کوره در نرفتن،«شجاعت»است.

«تحمل ناپذیری»نسبت به افکار دیگران، راه را به روی یک بحث آزاد و مناظرهء سالم‌ می‌بندد و تکفیر و تفسیق و تهدید،هیچ وقت‌ جلوی فکری را نمی‌گیرد و اندیشه‌ای را از رسوخ‌ و نفوذ،باز نمی‌دارد.

لیکن،باید آمادگی قبول و حسن نیت و قدرت درک طرف مقابل را سنجید و به همان‌ میزان،پیش رفت.

اگر استعداد پذیرش نباشد،قوی‌ترین بحّاث‌ هم‌کاری از پیش نم برد و تیغش در میدان‌ جدل نمی‌برد و اگر لجاجت و عناد در کار باشد که بدتر!

توصیه امام صادق علیه السّلام چنین است:

«با مردم«مخاصمه»نکنید،مردم‌ اگر«توانایی»داشته باشند که ما را دوست‌ بدارند،دوست می‌دارند.خداوند از مردم میثاق و پیمان گرفته و کسی در آن میثاق،هرگز کم و زیاد نم تواند بکند».41

بر سر مسائل مکتبی و اعتقادی و پذیرش‌ ولایت ائمه هم،نباید با دیگران که فاقد زمینهء لازم‌اند،جر و بحث و دعوا کرد.

مردی خدمت امام صادق علیه السّلام رسید و گفت:من فردی مخاصمه‌گر هستم و با هرکس که‌ علاقه دارم وارد این امر شود(خط ولایت ائمه و تشیع)،بحث و جدال می‌کنم.حضرت فرمود:

«با کسی دعوا و مخاصمه نکن!هرگاه خدا برای بنده‌ای خیری اراده کند،در دلش خطی‌ می‌اندازد که یکی از شما،احساس می‌کنید دوست دارید او را ببینید!».51

کشش قلبی به سوی هم،زمینه ساز قبول و پذیرش و حق‌گرایی است.

آداب مناظره

فیض کاشانی برای«مناظره»،شروط و آدابی‌ می‌شمارد،ازا ین قرار:

1.هدف،باید رسیدن به حق و آشکار شدن‌ آن باشد،نه آشکار شدن درستی نظر من و وفور علم...!که این مراء است و از آن نهی شده‌ است.قصد«حق»،از آن‌جا دانسته می‌شود که‌ امید تأثیر و پذیرش در طرف باشد.و اگر بداند که بی‌تأثیر است و طرف از رأی خود بر نمی‌گردد،این مناظره جایز نیست،چون آفاتی‌ بر آن مترتب می‌شود.

2.مناظره کننده،مجتهد و صاحب‌نظر در مسأله باشد و اگر«حق»بر زبان طرف جاری‌ شد،از موضع فکری خود،به رأی طرف عدول‌ کند.

3.اهم و مهم مسأله و ضرورت بحث و مجادله را محاسبه کند.

4.مناظره،کمتر در ملأ عام باشد؛زیرا در حضور مردم،انگیزه‌های«ریا»و«حرص»و«برتری جویی»بیشتر آشکار می‌شود و عمل‌ می‌کند.

5.در پی‌جویی حق،مثل آن باشد که دنبال‌ گمشده‌ای است که اگر یافت،خوشحال شود، هر چند در کلام حریف باشد و او را یاور خویش‌ در یافتن گمشده ببیند،نه دشمن.

6.هرگاه رقیب می‌خواهد از سؤالی به‌ سؤالی و از دلیلی به دلیلی دیگر منتقل شود، جلوگیر نشود؛بلکه او را در رسیدن به مقصود و نکتهء مورد نظر،یاری کند.

7.با کسانی مناظره کند که استقلال علمی‌ دارند،تا اگر جویای حق است،از آنان بهره ببرد.بسیاری،از بحث و مناظره با زبردستان و پختگان پرهیز می‌کنند،تا مبادا حقی بر زبان‌ آنان جاری شود،بلکه بیشتر علاقه‌مند به بحث‌ با افراد پایین‌تر و ضعیف‌ترند تا باطل خود را ترویج کنند.61

ورود در این میدان،تسلط کافی را می‌طلبد.

بحث کننده،باید سخندان و قوی باشد،نه‌ بافنده و پشت سرهم انداز و هوچی!ظرفیت‌ لازم را داشته باشد،نه کم عمق و بی‌جنبه!نقد آراء را با نقد شخصیت‌ها،خلط نکند.به جای‌ بحث آزاد و منطقی،انتقام‌جویی ننماید.در قضاوت و نظر،تحت تأثیر شخصیت مثبت یا منفی طرف قرار نگیرد،انصاف را از کف ندهد.

ضعف در محاجّه،باعث انکار حق و زیربار حرف‌های روشن‌تر نرفتن می‌شود و اگر انسان از عهده برنیاید،در دل خود،احساس شکست و نسبت به طرف،احساس کینه و حسد می‌کند.

کسانی که به‌خاطر نداشتن وضع علمی‌ مطلوب،با گروهک‌ها بحث سیاسی می‌کنند،یا با پیروان و ایدئولوگ‌های مکاتب،به بحث‌ ایدئولوژیک می‌پردازند،خود می‌برند و جذب آنان‌ می‌شوند و سندی برای ضعف مکتب به حساب‌ می‌آیند.

بی‌جهت نیست که خواندن کتب ضلال‌ برای افراد،حرام است،جز عده‌ای محدود،با شرایط لازم.و بی‌جهت نیست که ائمه،یاران‌ خود را از چنین بحث‌هایی منع می‌کردند،مگر افرادی خاص را(که اشاره خواهد شد).

اگر انسان شایستگی‌های اخلاقی لازم را در نیت،روش و عمل مناظره نداشته باشد،خود در چاه ویلی می‌افتد که رها شدن از آن،بسی‌ دشوار است.

آفات مناظره

مرحوم فیض،باز در این زمینه،بحث‌ گسترده‌ای تحت عنوان«آفات مناظره»دارد که‌ چکیدهء آن تقدیم می‌شود:

«مناظره،که برای چیره شدن بر خصم و مغلوب ساختن او و اظهار برتری نزد مردم است، سرچشمهء همهء اخلاق زشت نزد خدای متعال‌ است،صفاتی که نزد شیطان پسندیده است!آن‌ که عشق به برتری و جاه‌طلبی در بحث و مباهات به دیگران دارد،این کشش،تمام‌ ناپسندی‌های درونی را تحریک می‌کند و رذایلی از مناظره پدید می‌آید که عبارت‌اند از:

1.حسد:چون نمی‌تواند برتر از خود را در بحث و مجادله ببیند،حسد در دلش شعله‌ می‌کشد.

2.تکبّر:خود را برتر از مردم می‌پندارد و گرفتار برتری طلبی و خود بزرگ‌بینی می‌شود.

3.کینه:بحث کننده،نسبت به هواداران‌ طرف مقابلش،در دل احساس کینه می‌کند.

4.غیبت:معمولا بحث کننده،در غیاب‌ رقیبش،حرف‌های او را نقل می‌کند و به بدگویی‌ از او می‌پردازد،یا بدگویی دیگران را تصدیق‌ می‌کند.

5.خودستایی:(تزکیهء نفس)این گرچه‌ راست باشد،ولی زشت است که انسان خود را ستایش کند و خویش را به برتری و فضل...منسوب نماید.چیزی که در بحث،فراوان پیش‌ می‌آید.

6.تجسّس:دنبال عیوب دگیران بودن،تا نقاط ضعف و لغزش‌های حریفان را کشف کند و به رخ بکشد و بی‌آبرو سازد.

7.خوشحالی از ناراحتی مردم و غمگین از خوشی آنان:این حالت در ارتباط با رقیب بحث پیش می‌آید و از اوضاع نابسامان‌ طرف مقابل خرسند می‌شود.

8.زیربار حق نرفتن و حرص به‌ کشمکش بی‌جا:برای بحث کننده،گاهی‌  مبغوض‌ترین چیز آن است که حق،بر زبان‌ حریفش آشکار شود.

9.ریا:تلاش در جهت جلب نظر و توجه و تمایل مردم به خود»71.

01.حسد،دشمنی،صف‌بندی و...از طبیعی‌ترین عوارض این‌گونه مباحثات است،به‌ خصوص آنجا که با منطق نتوانند حرف تو را پاسخ گویند،به برهان قاطعی همچون چماق‌ و«هو»متوسّل می‌شوند.

توان و ظرفیت لازم

جدال احسن و بحث آزاد،کار هر کس‌ نیست.

هم‌سعهء صدر و وسعت نظر می‌خواهد،هم‌ تسلط بر مطلب،هم قدرت بر استدلال لازم‌ دارد،هم حوصلهء نتیجه‌گیری.

گایه هجوم باید کرد،گاهی دفاع نمود، گاهی حمله را ردّ کرد،گاهی باید حلقهء محاصرهء کلامی را شکست،گاهی باید بال زد و پر کشید، و از دام بیرون جست و...چنین هم نیست که‌ هر کس وارد این میدان شود،بتواند توفیق یابد.

در عصر ائمه،برخی از اصحاب،به مجادلات‌ کلامی و فلسفی با مخالفان و مادّیون و دهریون‌ می‌پرداختند.

برخی قوی بودند و پیروز.

برخی ناتوان بودند و درمانده.

امام صادق علیه السّلام،برخی را اجازهء بحث می‌داد، برخی را تشویق به مباحثه و مناظره می‌کرد، برخی را هم نهی می‌نمود.این،نشان دهندهء تفاوت شیوهء آنان و اختلاف قدرت بحث و توانایی لازم بر این امر مهم است و آن حضرت‌ هم،طبق ظرفیت و توانشان،ارزش‌گذاری‌ می‌کردو تشویق می‌نمود یا منع می‌کرد.

«هشام بن حکم»،یکی از این چهره‌های‌ برجسته در بحث و مجادلات است.

و«مؤمن الطّاق»،قهرمان دیگری در میدان مناظره!

هشام،زبانی صریح و حقگو و بیانی نافذ و گیرا داشت.مناظرات خیره کننده‌اش،خطری‌ عظیم برای حکومت به حساب می‌آمد.تا آنجا که خلیفهء مقتدری همچون هارون الرشید، درباره‌اش گفت:زبان هشام،بیش از هزار شمشیر،در دلها نافذ و برّاست.

این سخن را وقتی بر زبان آورد که مخفیانه‌ در یک جلسهء طولانی بحث هشام،پشت پرده به‌ گوش ایستاده بود و قدرت و تسلط او را در بحث‌ دید و اظهار کرد:«با زنده بودن او،یک ساعت‌ هم حکومت من دوام نمی‌آورد!به خدا سوگند، نفوذ بیانش در دل‌ها،بیش از صد هزار شمشیر است».81

این دلیل چیرگی او د رمناظره‌هاست،و امام‌ صادق علیه السّلام درباره‌اش فرمود:

«ناصرنا بقلبه و لسانه و یده؛هشام،با دل و زبان و دست،یاور ماست».91

مؤمن الطّاق(محمد بن علی بن نعمان‌ کوفی)نیز از این چهره‌ها بود و مورد عنایت‌ خاص امام صادق علیه السّلام.ابو خالد کابلی می‌گوید:

مؤمن الطاق را در حرم پیامبر دیدم که‌ نشسته و جمعی دور او حلقه زده‌اند و او بحث‌ می‌کند و به سؤالاتشان پاسخ می‌دهد.نزدیک او رفتم و گفتم:

-امام صادق علیه السّلام ما را از بحث،نهی کرده‌ است.

-آیا به تو دستور داده است که به من‌ بگویی؟

-نه به خدا،ولی مرا دستور داده تا با کسی‌ بحث نکنم.

-تو برو و از فرمانش اطاعت کن.

ابو خالد کابلی می‌گوید:

حضور حضرت صادق علیه السّلام رسیدم و ماجرای‌ مؤمن الطاق را به وی گفتم.حضرت لبخندی زد و فرمود:

«ای ابو خالد!مؤمن الطاق با مردم سخن‌ می‌گوید و(پیش از آن که گرفتار آید)پرواز می‌کند،اما تو اگر بحث کنی،همین که بالهایت‌ را قیچی کنند،نمی‌توانی پرواز کنی».02

استعداد لازم در بحث،در این‌گونه موارد آشکار می‌شود.

برخی می‌افتند،برخاستن نمی‌توانند.بعضی‌ محاصره می‌شوند،راه گریز نمی‌یابند.بعضی‌ خوب بحث می‌کنند،اما قدرت نتیجه‌گیری‌ ندارند.عده‌ای نقاط ضعف طرف را پیدا نمی‌کنند.جمعی در بحث،از این شاخه به آن‌ شاخه می‌پرند.

اسلوب و تسلط و مهارت،بسیار مهم است.و امام صادق علیه السّلام دقیقا به شیوهء مباحثات اصحاب‌ خود آشنا بود و بر همان مبنا،برخی را اجازه‌ می‌داد و بعضی را منع می‌کرد.

آموختن شیوهء صحیح مناظره،هم از جهت‌ برخورد اخلاقی با طرف و هم از لحاظ استواری‌ سخن و گیرایی بیان و صلابت منطق،از مهم‌ترین عوامل توفیق در این کار است.

عوارض جدل

هر چند جدل،خود عارضه و آفتی در پیکر علم است

و هر چند که مراء و جدال،یک بیماری‌ اخلاقی و انحرافی رفتاری است،اما...باز هم به‌ عواقب و آثار سوء این عارضه باید نگریست.

جدل،قدر و ابهّت انسان را می‌کاهد،باعث‌ گستاخی بی‌ادبان و بهانه جویان می‌شود، دشمنی و بد دلی بر می‌انگیزد،تفرقه و نفاق‌ می‌آفریند،و گاهی هم،تزلزل فکری و انحراف‌ عقیدتی پیش می‌آورد.

امام علی علیه السّلام می‌فرماید:

«من طلب الدّین بالجدل تزندق؛12هر که از راه جدل،در پی دین‌یابی باشد،سر از کفر و زندقه در می‌آورد».

و نیز می‌فرماید:

«ایّاکم و المراء و الخصومة،فانّهما یمرضان القلوب علیالأخوان و ینبت‌ علیهما النّفاق؛22از مراء و دشمنی بپرهیزید، که این دو(جدل و مخاصمه)دل‌ها را نسبت به‌ برادران،بیمار می‌سازد و براساس آنها،نفاق‌ می‌روید».

اثر«نفاق آوری»به طور مکرر در روایات‌ بیان شده است؛همچنین عارضهء کینه و کدورت‌ و خصومت،پیامد طبیعی جدال‌هایی است که بر اساس حق استوار نباشد و انگیزه،تنها غلبه بر حریف باشد.

آفت دیگر آن،«دلمردگی»است و دیگر، کوردلی و«بیمار دلی».بازگشت این آثار سوء، همه به«دل»است.

در یک حدیث،چهار چیز به عنوان«آنچه‌ دل را می‌میراند»،بیان شده،که یکی هم‌ مجادله و جرّ و بحث با«احمق»است.

و در حدیث است که:نه با«حلیم»جدل‌ کنید،نه با«سفیه».حلیم،دور و طرد می‌کند و نادان،پست و خوار می‌سازد.32

امام صادق علیه السّلام می‌فرماید:

«لاتمارین حلیما و لا سفیها،فإنّ الحلیم‌ یقلیک و السّفیه یؤذیک؛42نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان؛زیرا که‌ انسان بردبار،کینهء تو را مخفیانه در دل می‌گیرد و سفیه،آشکارا به آزارت بر می‌خیزد».

و در سخن دیگر می‌فرماید:

«جدال با علما،عداوت آنان را در پی‌دارد و جرّ و بحث با سفیهان،دشنام و بدگویی‌شان را».52

جدال‌های دشمن ساخته

جدل دشمن‌ساز و نفاق‌آور و رشته گسل، گاهی دام دشمن است.یکی از تورهای«تفرقه‌ بینداز و حکومت کن»است.

«جدل دشمن ساخته»،آن بحثی است که‌ دشمن،به دهان دوستان می‌افکند تا«مشغول»سازد.دشمن،«مسأله»می‌سازد تا«سرگرم»سازد.

و در این سرگرم شدن به مسائل ساخته و پرداختهء دشمن،چه سوء استفاده‌هاست که‌ نمی‌شود،چه جیب‌هاست که زده نمی‌شود،چه‌ غارت‌هاست که انجام نمی‌گیرد!

«جنگ زرگری»را شنیده‌اید!

مناقشات شدید لفظی،برای هدفی دیگر، البته پنهان!

آنان که در این گونه مناقشات،وارد گود و میدان می‌شوند،غافل‌اند که گاهی سر نخ،دست‌ دیگران است و«معرکه گردانان»پشت صحنه‌ مخفی شده‌اند و دو نفر،یا دو گروه یا دو فرقه و مذهب را به جان هم انداخته‌اند تا از آب«جدل‌ آلود»،ماهی سیاست بگیرند.

امام امت،این بیدارگر اعصار و قرون، همیشه در چنین موقعیت‌هایی فریاد هشیاری و ندای آگاهی سرمی‌دارد؛برخی شنیده و می‌پذیرفتند،ولی بعضی،ناشنیده از آن‌ می‌گذشتند.

امام راحل(ره)پیش از انقلاب،در ارتباط با جنجال‌ها و مناقشات شدید و معرکه گیرهای‌ رنگارنگ و جدل‌های تند و مشغول کننده بر سر مسأله«کتاب شهید جاوید»،«کشتن آقای‌ شمس‌آبادی»و«آثار دکتر شریعتی»بارها و بارها هشدار داد که:اینها،دام دشمن است تا فرصت‌هایتان به اینها بگذرد و از مسائل اصلی‌تر غافل بمانید.

مگر نه این است که برای اغفال از جبهه و دشمن اصلی،همیشه جبههء فرعی می‌گشایند و مسألهء کوچک را بزرگ می‌کنند و«مسأله»می‌سازند تا نیروها در این جدال‌ها و تحلیل‌ها به‌ تحلیل رود؟!

و ما چه غافلیم اگر:

«زندانی لفظ و اصطلاحیم و خوشیم!».

***سخن را همین جا به پایان بریم و از گرفتار شدن در دام‌های شیطانی«جدل،مراء و مخاصمات»،به خداوند پناه می‌بریم.

پی‌نوشت‌ها

(1).سعدی(امثال و حکم،دهخدا،ج 2،ص 818).

(2).کافی،ج 1،ص 94؛محجة البیضاء،ج 1،ص 821.

(3).گلستان سعدی،باب هشتم.

(4).کافی،ج 1،ص 74؛محجة البیضاء،ج 1 ص 721.

(5).ر.ک:بحار الانوار،ج 07،ص 693،ج 2،ص 421 و831 و ج 9 و 01(احتیاجات)؛اصول الکافی ج 2، ص 003؛کنز العمال،ج 01،ص 581؛سفینة البحار،ج 2، ص 135 و 695 و ج 1،ص 122؛الحیاة،ج 2،ص‌123 و 223 و منابع حدیثی دیگر.

(6).جامع السعادات،نراقی،ج 2،ص 282.

(7).مؤمن65/.

(8).نحل421/.

(9).بحرا الانوار،ج2،ص 521 و ج 9،ص 552.

(01).از جمله،ر.ک:حج2/ و 7؛آل عمران56/؛مؤمن53/و 55.

(11).ر.ک:احتجاج طبرسی و بحار الانوار،ج 9 و 01.

(21).صحیفه نور،ج 71،ص 79.

(31).برای آشنایی با این گونه مناقشات و جدال‌های‌ انحرافی،ر.ک:الامام الصادق و المذاهب الأربعه،ج 1، ص 681-002،تحت عنوان:حرکة التنازع بین المذاهب.

(41).بحار الانوار،ج 2،ص 231،ح 12 و ص 431،ح 82.

(51).همان،ص 331،ح 72.

(61).محجة البیضاء،ج 1،ص 99.

(71).همان،ص 201(تلخیص).

(81).بحار الانوار،ج 84،ص 404 و 204.

(91).همان،ص 402.

(02).الامام الصادق،اسد حیدر،ج 2،ص 07؛حیاة الامام‌ موسی بن جعفر،باقر شریف القرشی،ج 2،ص 313.

(12).محجة البیضاء،ج 1،ص 701،به نقل از اعتقادات‌ صدوق.

(22).کافی،ج 2،ص 003.

(32).الامام الصادق و المذاهب الاربعه،ج 1،ص 683.

(42).اصول کافی،ج 2،ص 103،ح 3.

(52).لاتجادل العلماء و لا تمار السفهاء،فیغضبک العلماء و یشتمک السفهاء.(وسائل الشیعه،ج 21،ص 73،ح 3).

منبع :

نشریه قرآن و حدیث » فرهنگ کوثر » زمستان 1388 - شماره 80

تحلیل گفتمان حکایت جدال سعدی و مدعی با نظر به مؤلفه‌های گفت وگو

 

تحلیل گفتمان حکایت جدال سعدی و مدعی با نظر به مؤلفه‌های گفت وگو

چکیده

یکی از پنج سخنگوی فرهنگ و ادب ایرانی و یکی از سه پیامبر شعر فارسی و بی‌شک یکی از مردمی‌ترین شاعران جهان شیخ اجل سعدی شیرازی است. او در مجموعه آثار خویش به تبیین مسائل و آموزه‌هایی می‌پردازد که در صورت تحقق آن، طرح مدینه فاضله و انسان کاملی متصور خواهد بود که جمیع صفات فاضله اخلاقی ـ انسانی اعم از تسامح، تواضع، فروتنی، تقوا و خویشتن‌داری، استدلال و روحیه پرسشگری، خرد و دانش محوری و از همه مهم‌تر توجه به همنوع و بنی‌آدم بر اساس گفت‌وگو بر آن حاکم می‌شود. این مقاله ضمن بیان تناقض سعدی در حوزة تئوری و زندگی عملی در جریان گفت‌ وگو، نوع نگاه او را به پدیده گفت وگو و مؤلفه‌های آن تحلیل می‌کند. به نظر نگارنده سعدی در یک نگاه اهل گفت وگو ـ به معنای منطقی و ارسطویی ـ نبوده و حکایت جدال سعدی با مدعی نمونه جامع و کامل این باور است، اگر چه از نظر نگاه به مؤلفه‌های گفت وگو و تبیین آن گفت وگوگرا است. البته این مسئله نه به شخص سعدی، که به فرهنگ و هنجار غالب جوامع گذشته برمی‌گردد که بر اساس سلطان و رعیت و شبان و رمه طبقه‌بندی می‌شده و گفت وگو را برنمی‌تابیده است. این مقاله ضمن تبیین اهمیت گلستان با توجه به اصل گفت‌ وگو و مؤلفه‌های آن در حوزه تئوری‌پردازی، سعی می‌کند بزرگ‌ترین حکایت این اثر (حکایت جدال سعدی با مدعی) را با توجه به نگاه ساختارگرایانه و التزام او به اصول گفت وگو تجزیه و تحلیل کند.

مقدمه

سعدی شاعری مجرب و سرد و گرم روزگار چشیده است. نزدیک یک قرن زیسته و در طول مسافرت‌های مختلف، اکناف و اقصای عالم را گردیده(1) و از سرزمین هند تا دیار طرابلس را دیده است. این سیر آفاقی و این حشر و نشر با طیف‌های مختلف ـ از هر قوم و نژاد ـ از او شخصیتی ساخته که در مبادی و مسائل مختلف داد سخن داده است. او به واسطه معاشرت و ملازمت با اقوام مختلف و وسعت مشرب و دیدگاه فراگیر جهانی، تفاخر و تفاضل مربوط به رنگ، نژاد، ملیت، زبان و … را بی‌اعتبار دانسته و همواره به نوع انسان می‌اندیشد. او در مجموعه آثارش سعی دارد با القائات و تعلیمات خود روان آدمی را از رذائل زدوده، به مکارم اخلاقی چون تواضع، مردمی، گذشت، جوانمردی، همدلی، همدردی، مدارا و تسامح، عزت نفس، حقیقت‌جویی، خردگرایی، آزادی و آزادگی، صداقت و از همه مهم‌تر توجه به کرامات انسان بیاراید.

مطابق این بینش، شعر سعدی در سه ساحت اخلاق، هنر و معرفت (نیکویی، زیبایی و دانایی) بیشترین بسامد را نسبت به شاعران دیگر داراست. سعدی در مجموعه آثار خویش از خواننده نه انحصار و انزوا در برج عاج ـ بدون توجه به همنوع ـ بلکه تعهد و مسئولیت نسبت به جامعه و خلق را می‌طلبد. لذا بر تعهد‌ناپذیری و در نیام ماندن ذوالفقار علی و در کام ماندن زبان خویش حسرت می‌خورد و حتی محافظه کاری در چنین حالتی را گناه می‌داند(2):

اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است به وقـــت مصــلحت آن به که در سخن کوشی

(سعدی، 53:1373)

اگر در طول ادب فارسی و هنر جهانی، چند نویسنده در توصیف جامعه آرمانی ـ موجود یا مطلوب ـ برجسته شده‌اند، یکی از آنها شیخ اجل سعدی شیرازی است. او آرامش و آسایش انسانی در چنین جامعه‌ای را در گرو کم خواهی و قناعت می‌داند؛ چرا که صیاد، بی روزی ماهی از دجله نگیرد و ماهی هم بی اجل حتی بر خشکی نمیرد. (همان: 118) راه وصول به آرامش و قناعت هم عدم سؤال و درخواست، بی‌اعتنایی به مال و مقام، مذمت طمع و بخل، کم خوردن و ... است. (همان) همچنین در آن جامعه نه رعیت در طاعت ملوک که ملوک در خدمت رعیت خواهند بود (همان: 80) و نان خود خوردن بهتر از کمر خدمت حاکمان بستن تلقی می‌شود (همان: 83) و غم نان داشتن بر تشویش جهان‌داری (حکومت) برکشیده ‌شده است. (همان: 98) و عدالت فردی چنان معتبر و مسلم است که ابتدایی‌ترین لوازم حیات (نمک) هم توسط حاکم به قیمت متداول مرسوم ستانده و عدول از آن، اسباب ظلم در جهان قلمداد می‌شود. (همان: 74) در جامعه موجود و مطلوب سعدی نه تنها مردمان به صورت جمع که در باطن و حقیقت هم ـ برخلاف جماعت صوفیان ـ با هم مرتبط و ملازم‌اند. (همان: 97). سعدی در آثارش از کلیت جامعه و پیکره واحدی سخن می‌گوید که بعد از گذشت 700 سال مبشر ضمیر ناخودآگاه جمعی و بشری ایرانی و سخنگوی وجدان و فرهنگ شکوهمند انسانی ـ در کنار فردوسی، مولانا، حافظ ـ تلقی می‌شود. سعدی جامعه‌ای را تصویر می‌کند که سلطانی عادل و عالم از بهر پاس رعیت بر آن حاکم بوده و ضمن رعایت اصل تفکیک نقش‌ها، تفاوت میان طبقات نیز بر اساس علم و خرد تنظیم می‌گردد؛ البته حاکم چنین جامعه‌ای باید از توده‌های مختلف مردم آگاهی داشته و خویشاوندگرایی؛ اصل تفکیک نقش‌ها و سپردن اعمال به طبقات نباشد:

چنان است در مهتری شرط زیست که هر کهتری را بدانی که کیست

(سعدی، 179:1377)

در روزگارانی که جنگ‌های صلیبی و خشونت‌طلبی رسمیت یافته و هر فرقه خود را میزان حق و حقیقت تام می‌دانست و دیگران را باطل و گمراه تصور می‌کرد و شعله‌های جنگ و خونریزی به سبب همین داعیه‌ها بیش و بیشتر می‌شد و همواره بحث بر سر بهترین ـ اعم از ملت، مذهب، نژاد و …‌ـ بود سعدی خودپسندی‌ها و تفرعن‌های جاهلی را نکوهش و از این دشمنی‌های کودکانه با قهرخند شاعرانه یاد می‌کند و از راه تمثیل به مناظره یهود و مسلمان اشاره می‌کند که مطابق بینش‌های مذهبی متعصبان به تکفیر و انکار دیگری منجر شده است (سعدی، 75:1373).

به طور کلی و با مطالعه موضوعی[2] گلستان سعدی می‌بینیم که این کتاب تصویرگر دنیای واقعیت‌ها و حقایق‌ است و در آن زشتی‌ها و زیبایی‌های موجود در جوامع عصر نویسنده و تناقضات و تضادهای آن تصویر شده است. مسائلی چون پاسداری از رفاه مردم، امنیت و حفظ صلح در جامعه، استخدام و نظام استخدامی، تدابیر جلب جهانگرد، دادورزی، نظارت بر کار کارگزاران، حق طلبی، نصیحت نیوشی، آیین جنگ و تدبیر سپاه و … عمده‌ترین مسائل و مطالبی است که در گلستان تصویر شده است. مجموعه این ویژگی‌ها و مشخصات محملی شده تا گلستان به عنوان زیباترین اثر منثور فارسی تلقی شود (رزمجو، ذکر جمیل سعدی، 1366: 29) و آوازه او با در نوردیدن زمان و مکان، حیات جاودانه یابد. در نگاه ساختاری به عناصر داستانی و کمیت حکایات این اثر، جامعه موجود سعدی را در قالب حکایات و داستان‌های مختلف ملاحظه می‌کنیم که عمده‌ترین اصل حاکم بر آن ـ که تئوری بنیادی سعدی است ـ عدالت و رفاه خلق و توجه به نکات نغز اخلاقی ـ اجتماعی است که جملگی از اهداف و ثمره‌های گفت وگوی فرهنگ‌ها و اقوام مختلف است. در میان این ابواب هشت‌گانه بیشترین حکایت از نظر کمیت مربوط به باب دوم (در اخلاق درویشان) و کمترین حکایت متعلق به باب ششم (در ضعف و پیری) است:

جدول شمارة 1: باب‌های گلستان و تعداد حکایت‌های هر باب

باب\عنـوان\تعداد حکایت

1\در سیرت پادشاهان\41

2\در اخلاق درویشان\47

3\در فضیلت قناعت\29

4\در فوائد خاموشی\14

5\در عشق و جوانی\20

6\در ضعف و پیری\9

7\در تأثیر تربیت\19

8\در آداب صحبت\102

(کلمات قصار)

در مجموع، دویست و هشتاد و اندی حکایت و کلمات قصاری که در گلستان سعدی آمده تصویری کامل و تام از جامعه عصر سعدی با تمام نشیب و فراز آن است. علی‌رغم اهمیت و ارزش فراوان این اثر و بینش این سویه و دقیق سعدی نسبت به پدیده ها و واقعیت‌ها، در موارد خاص چهره واقعی و حقیقی سعدی کمرنگ می‌شود. به زعم نگارنده سعدی در برخی از این حکایات که از زندگی شخصی خود ـ حتی به فرض تخیلی و هنری بودن ـ و ارتباط دو سویه کلامی با دیگران سخن گفته، وارد جریانی می شود که در نگاه کلان نه به شخص او، بلکه به سیر جامعه و روابط اجتماعی جوامع کلاسیک برمی‌گردد که رابطه «تو ـ من و من ـ تویی» را بر نمی تابیده است و سیر و جریان ارتباطی از «من به تو» بوده است؛ به همین جهت به جانب دیگر اجازه بروز و ظهور نمی‌داده است. این دسته از حکایات که در قالب گفت وگو تنظیم و بیان شده، با گفتارهای مونولوگی او ـ در هیأت پند و اندرز و تعلیم ـ تفاوت اساسی دارد و از تصویر حقیقی و منطبق با واقع پرده برمی‌دارد.

سعدی در مقام بیان گفت وگو و مؤلفه‌های آن

یکی از مسائلی که در ضمن خواندن این اثر (گلستان) در ذهن نگارنده نقش بسته، این است که سعدی در پردازش مولفه‌های گفت وگو و در میان سایر نویسندگان آثار منثور بیش از همه ـ مستقیم و غیرمستقیم ـ داد سخن داده و با آوردن حکایات و داستان‌های مختلف در هفت باب نخست و جملات قصار در باب هشتم، جامعه‌ای را تصویر می‌کند که همه اعضای آن بدون تجاوز به حقوق همنوع، با مدارا و حاکمیت عقل و دانش زندگی کرده و ملکه حقیقت‌جویی و استدلال خواهی را بدون عجب و غرور کاذب و پیش‌داوری و غرض‌ورزی خواهانند.

درین جامعه گفت وگو محور که انسان ـ بماهو انسان ـ عزیز شمرده می‌شود، تعامل‌ میان اجزاء و اعضای آن به گونه‌ای است که همزیستی مسالمت‌آمیز و مداراجویانه در گفت وگوی حق محورانه شرط بقای آن تلقی می‌شود؛ لذا مهم‌ترین ویژگی این جامعه بر اساس مؤلفه‌های گفت وگو از دید سعدی به قرار ذیل است:

ـ اعتماد دو سویه و عدم سوء ظن و نگرانی و خوف از برتری دیگری در استدلال و جدالاحسن (سعدی، 1373: 177 و 86)؛

ـ خردگرایی و دانش محوری(3) ؛

ـ توجه به ماقال و سخن نه تکیه صرف بر متکلم(4) ؛

ـ تسامح و تساهل و پرهیز از هر گونه تعصب جاهلی(5)؛ در اندیشه سعدی از آن جایی که بنی‌آدم اعضای یک گوهر تلقی می‌شوند، راه به سوی حق نامحدود بوده و سخن از حق تام و تمام، باطل و انتساب آن به خویش زاینده چالش‌ها و زداینده تفاهم و مدارا تلقی می‌شود؛ لذا مدارا حتی با دشمن نیز تجویز می‌شود؛

ـ گوش دادن (شنیدن) و سکوت در گفت وگو(6) ؛

ـ استدلال و پرسش‌گری از راه جدال احسن و تمثیل؛ سعدی در غالب حکایات از طریق منطق گفت وگو چه به صورت تک‌گویی و چه به کمک استدلال منطقی و برهانی وقایع زندگی را تبیین می‌کند و بدون تحمیل نظر خویش، خواننده را به مرز اقناع می‌رساند (همان: 162 و 184)؛

ـ عدم عجب و کبر نسبت به سویه دیگر(7)؛ سعدی به کرات، عوامل و صفات جانبی و عرضی را نه مایه تفاخر دانسته و نه خود بدان می‌بالد؛ به همین دلیل خویش را آزاده افتاده و افتاده آزاده می‌داند (همان: 56)؛

ـ سنخیت و جایگاه فرهنگی مشترک(8) ؛

ـ تقوا و خویشتن‌داری در گفت وگو(9)؛ یعنی عدم افراط و تفریط در حوزه کلام و سخن گفتن بجا و منطقی که با توجه به اقتضائات و شرایط کلامی و زمانی تنظیم می‌شود (همان: 67 ، 85 ، 148 و 145).

با وجود این و با وجود اهمیت و ضرورتی که سعدی نسبت به مسائل فوق ـ در حوزه تئوری و نظریه‌پردازی ـ قائل ‌است، دقیقه‌ دیگری ـ به زعم مؤلف ـ در حوزه زندگی عملی سعدی وجود دارد که با مسائل فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی جامعه گذشته ایران گره خورده است.

حال این مسئله مطرح می‌شود که آیا سعدی در زندگی شخصی و اجتماعی خود اهل گفت وگو و مدارا بوده یا فقط در مقام نظریه‌پردازی و تئوریزه کردن اصول و روابط انسانی بوده است؟ در گلستان سعدی قراین مختلفی وجود دارد که مویّد نظریه اخیر است؛ البته این مسئله مهم و دقیقی است که پاسخ به آن نیازمند تحقیقی جامعه شناختی و آسیب شناسانه است و اثبات این امر نشانه این است

که سعدی نه به عنوان فرد، بلکه به عنوان یک طیف و طبقه، نمادی از انسان جوامع شرقی ـ ایرانی است که دچار آفت تناقض در گفتار (نوشتار) و کردار شده است.

یکی از نکاتی که در نقد و سبک‌شناسی تکوینی (فقه‌اللغه یا واژه‌شناسی) مطرح بوده و در آگاهی خواننده از شخصیت نویسنده و گوینده راهگشا است، تأمل در محور افقی و همنشینی واژگان[3] و شناخت و یافتن واژگانی است که نویسنده بر آن تأکید می‌ورزد. سعدی در گلستان، علی‌رغم معرفی و تحلیل عناصر گفت وگو و دعوت به پذیرش مؤلفه‌های آن، در چند مورد ـ به ویژه در زندگی عملی و شخصی ـ خلاف جریان و هنجار یاد شده حرکت کرده است؛ از جمله وقتی که در معرض تیغ انتقاد قرار گیرد:

«غالب گفتار سعدی طرب انگیزست و طیبت آمیز و کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده کردن و دود چراغ بی فایده خوردن کار خردمندان نیست و لیکن بر رای روشن صاحبدلان …» (همان: 191).

در این جملات سعدی منتقدان کلام خویش را ـ به فرض نادرست بودن حجت آنها ـ برنمی‌تابد و مؤیدان کلام خود را صاحبدل (عارف) و منتقدان را کوته بین و طاعن می‌خواند. حال آنکه یکی از اصول و شرایط اساسی در گفت وگو، پرسش و مسئله دار بودن و پرهیز از هرگونه تعصب و جزمیت است. همچنان که وقتی در هیأت یک انسان محافظه کار ظاهر می‌شود حتی به دوستی دوستان نیز اعتماد ندارد، حال آنکه یکی از شروط آغازین گفت وگو اعتماد نمودن به دیگری و عدم سوء ظن و بدگمانی است:

«دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید، مقصود وی جز آن نیست که دشمنی قوی گردد و گفته‌اند بر دوستی دوستان اعتماد نیست تا به تملق دشمنان چه رسد.» (همان: 171).

علاوه بر شواهد فوق که نمونه‌های فراوانی هم دارد، در گلستان حکایتی به زبان گفت وگو بیان شده که تأمّل و نگاه سبک‌شناسانه ـ تکوینی ـ به آن مویّد مدّعای نگارنده است و نشان می‌دهد که سعدی در گفت وگوی عملی و ارتباط‌های دو سویه کلامی چندان موفق نبوده است. این داستان که نشان دهنده زندگی اجتماعی سعدی و ارتباط گفتاری او با مردم است، داستان جدال او با مدعی است. هر چند این داستان در زندگی واقعی و تاریخ حیات سعدی رخ نداده و تنها یک داستان صرف[4] باشد.

این حکایت که از زبان خود سعدی و به سبک و روایت اول شخص نقل می‌شود، این واقعیت ـ هرچند غیر حقیقت ـ را در ذهن خواننده متصور می‌سازد که سعدی هرچند مبلغ و متشرّع مولفه‌های

گفت وگوست،‌ اهل گفت وگو به معنای سقراطی و افلاطونی آن؛ یعنی حقیقت طلبی و همپایگی و پذیرش طرف مقابل به عنوان یک سوی فرایند ارتباطی کلامی نیست. در این نوع گفت وگو مبادله اندیشه و بحث درباره عقاید، به ویژه هنگامی که بحثی باز و صریح برای رسیدن به تفاهم و هماهنگی در آن باشد، جریان می‌یابد و راه وصول به آن نیز دل سپردن و شنیدن (گوش دادن) کلام دیگری است (مهاجرانی، 1381: 2). سعدی در این حکایت ـ هر چند خیالی و طنزآمیز باشد ـ خلاف این دقیقه عمل کرده و به اصول و مؤلفه‌های گفت وگو پایبند نیست.

نگاهی به ساختار[5] و تصویر[6] حکایت جدال سعدی با مدعی

یکی از طولانی‌ترین و بلکه مفصل‌ترین حکایات سعدی در گلستان، حکایتی است که در آخر باب هفتم آمده است. زبان این حکایت از نظر نوع روایت آمیزه‌ای از اول شخص و نوعی گزارش گفت‌وگویی است که سعدی میان خود و مدعی ترتیب می‌دهد. ساختار این گفت وگو و حکایت روایی همان طور که از فحوا و مضمون آن بر می‌آید، در ابتدا دو بعدی بوده و به صورت گفت وگوی میان سعدی و مدعی شکل می‌گیرد:

گوینده شنونده

سعدی (من) مدعی (تو)

شنونده گوینده

در ادامه روایت و اوج گرفتن چالش‌ها[7]، شخصیت سومی (قاضی) وارد می‌شود که این مرحله از داستان را با زاویه دید سه‌گانه همراه می‌سازد:

قاضی

در این حکایت ابتدا گفت وگوی میان سعدی و مدعی برقرار شده و چون این گفت وگو به جدال و در نهایت نامدارایی و چالش منتهی می شود، شخص سوم (قاضی) وارد گفت وگو می‌شود. آنچه ازین داستان برمی‌آید، این است: بیش از آنکه شخص سعدی با قواعد بازی منصفانه[8] گفت وگو آشنا باشد و خود را ملزم به رعایت آن بداند، این قاضی است که اصول گفت وگو را با صداقت و عدالت تمام در گفتار و کردار ـ بدون جلب منفعتی یا دفع ضرری ـ رعایت کرده است؛ چرا که در یک گفت وگوی عدالت محور، سخن از این نخواهد بود که کدام حق و کدام باطل است؛ به همین دلیل تمام حقیقت را بدون انحصار طلبی و جزم اندیشی ـ چنان که سعدی در آغاز این حکایت ادعا دارد، ـ نه به مدعی و نه به سعدی، بلکه با تأمل و بدون پیش‌داوری، علی‌السویه به هر دو منسوب می‌دارد و به همین علت توانسته جدال آن دو را به گفت وگوی منتهی به مدارا و صلح مبدل سازد و دوستی و تفاهم را به جای دشنام و ستیزه و جدال نشاند:

«قاضی چو سخن بدین غایت رسانید و از حد قیاس ما اسب مبالغه در گذرانید، به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی در گذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی ]هم[ دادیم.» (سعدی، 168:1373).

نقد و تحلیل ساختار محتوایی حکایت از نظر شخصیت‌های داستانی

ـ عنوان حکایت (جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی) هرچند بر ساخته سعدی نباشد، برخلاف ادعای سعدی که سخنش را برهانی[9] می‌داند، برازنده موضوع حکایت است و نشان می‌دهد بیش از آنکه گفت وگو و جدل احسن باشد، جدال و مناظره ـ نه کشف حقیقت ـ است.

ـ موضوع گفت وگو شرف و کرامت توانگری یا درویشی است.

ـ آغاز حکایت توصیف صحنه گفت وگو است و سعدی در این جملات در 4 سطر قصد تخریب شخصیت مقابل خویش را دارد یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و...» (همان: 162).

ـ کلام سعدی: 15 سطر در دفاع از عقیده خویش (ستایش توانگری).

آغاز گفت وگو میان سعدی و مدعی:

ـ کلام مدعی: 1 سطر؛

ـ کلام سعدی: (10 سطر) که با عبارت «گفتم خاموش» آغاز می‌شود.

اولین قرینه در این گفت وگوی جدال برانگیز، که نشان از ادعای نگارنده دارد، لحن گفتار سعدی است که حریم کلمات و تقدس واژه‌ها را رعایت نمی‌کند و این نشان از واقعیت تاریخی جامعه استبداد زده خودکامه گرای گذشته ما دارد که انتقاد را بر نمی‌تابیده است و همواره مهر خاموشی بر دهان منتقدان و معترضان ـ نه متعرضان ـ خویش می‌نهاده است. سعدی نیز به زعم نگارنده در این حکایت زبان گویای طبقه حاکم و اشراف (اریستوکرات) است.

ـ توصیف: «حالی که من سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت و تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید.» (همان: 164).

کلام مدعی (7 سطر)

کلام سعدی (1 سطر)

کلام مدعی (5 سطر)

کلام سعدی (2 سطر)

کلام مدعی (3 سطر)

کلام سعدی (26 سطر)

کلام مدعی (1 سطر)

ـ کلام سعدی (1 سطر) در قالب جملات عاطفی و تحریضی و اتهامی به جای استدلال و جدالاحسن (تو بر مال کریمان حسرت می‌خوری) فضای گفت وگو را از حالت طبیعی و دوسویه خارج می‌کند.

ـ توصیف (10 سطر) در این قسمت از حکایت گفت وگو به جدال و ستیزه تبدیل می‌شود و به دلیل شکست جریان گفت وگو، ضلع سومی (قاضی) در ساختار حکایت ظاهر می‌شود که نقش[10] کشاف حقیقت را بر عهده دارد. ضمن اینکه نشان‌دهنده اهمیت شخص ثالث عادل در ارتباط‌های کلامی دو سویه است که نقش تعدیل کننده در گفت وگو را بازی می‌کند؛

ـ گفت وگوی قاضی با سعدی (10 سطر).

ـ گفت وگوی قاضی با مدعی ( 10 سطر).

در پایان سخن، سعدی به مصالحه و آشتی خود با مدعی اشاره و حقیقت را از زبان قاضی نسبی معرفی می‌کند.

از نظر آماری کمیت جملات و گفتار شخصیتهای حکایت به شرح زیر است:

توصیف و تصویر صحنه گفت وگو: 16 سطر.

گفتار و کلام از زبان سعدی: 55 سطر (860 واژه).

گفتار و کلام از زبان مدعی: 17 سطر (255 واژه).

گفتار و کلام از زبان قاضی: 20 سطر (10 سطر با سعدی، 10 سطر با مدعی).

قاضی

(162 واژه) 10 سطر 10 سطر (152 واژه)

سعدی 55 سطر مدعی

17 سطر

نمودار شماره 2: کمیت گفت و گو و میزان اختصاص زمان به سویه دیگر برای بیان عقاید

چنان که ملاحظه می‌شود در این دیالوگ تناسب میان گفتار و شنیدار دو سوی کلام، از نظر کمیت واژگان و فرصتی که گوینده برای بیان عقاید دارد، رعایت نشده است.

گوینده حدود 830 واژه شنونده

(سعدی) (مدعی)

شنونده حدود 255 واژه گوینده

لذا «شنیدن» به عنوان یکی از پیش شرط‌های جریان گفت وگو میان سعدی و مدعی ـ که بالابرنده میزان درک مشترک و تعاون است ـ از جانب یکی رعایت نشده است و حال آنکه این اصل ـ تعادل و اعتدال در شنیدار و گفتار ـ میان قاضی و دو سوی دیگر مراعات شده است. سایر مطالب و مسائل قابل توجه و ویژگیهای دیالوگ قاضی با دو ضلع دیگر کلام به قرار زیر است:

ـ دادن نیمی از حقیقت به سعدی و نیم دیگر به مدعی با استدلال و شواهد برهانی و یقینی؛

ـ عدم جزمیت و تعصب؛

ـ خردگرایی و توجه به معرفت و دانش از جانب قاضی؛

ـ حقیقت جوست تا حقیقت محور؛

- طبع آرام و معتدل و چهره مسالمت آمیز و مداراپسند؛

ـ توجه به ماقال دارد تا من قال و دلیل آن توجه متساوی به هردوست (منطق هر دو را شنید)؛

ـ اهل تامل و تفکر است (عدم پیش‌بینی و پیش‌داوری در صدور حکم) «چون منطق ما بشنید سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تامل بسیار سر برآورد و گفت» (همان: 167)؛

ـ گوش سپردن یکسان به سخن دو سوی کلام؛

ـ داشتن زبان مشترک و درک کلام آن دو؛

ـ صداقت در کلام و کردار؛

ـ انسان سالاری و عشق به مقام و کرامت انسانی؛

ـ خویشتن دار در میزان و مرتبت سخن گویی و اعتدال در گفتار.

عیوب و موانع گفتار سعدی و آن چیزی که گفت وگوی آن دو را به بن بست می‌کشاند به اجمال چنین است:

ـ در غلتیدن به مونولوگ به جای دیالوگ. 830 واژه سعدی در مقابل 255 واژه‌ای که مدعی به کار می‌برد، شاهد مدعاست و اتفاقاً یکی از دلایل شکست جریان گفت وگو این است که زبان به جای زایایی کلامی و گفت وگویی، در قید تک گویی و مونولوگ بوده و حاصل این جریان آن خواهد شد که «]او[ گریبانم درید ]و من[ زنخدانش گرفتم» (همان: 166)؛

ـ کنترل کننده جریان و میدان گفت وگو خود سعدی است. حال آنکه گفت وگو باید به صورت جریانی و میدانی و بدون تمرکز و یا با مدیریت شخص ثالث اداره شود؛

ـ گفت وگوهایی که در آن آزادگی و آزادی لازم در بیان نباشد، خود به جای صلح و آشتی موجب گرفتاری است: «و ما در این گفتار و هر دو به هم گرفتار؛ هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی» (همان)؛

ـ مخاطب خویش را به دلیل نداشتن حجت و دلیل، ذلیل می‌خواند: «دلیلش نماند ذلیلش کردم» و حال آنکه شکست در گفت به معنی ذلت و خواری نیست؛

ـ به جای کشف حقیقت و بدون اغراض شخصی، درصدد غلبه بر حریف است: «مرا سخن سخت آمد گفتم ...» (همان: 163)؛

ـ عدم مدارا در حوزه گفتار تا حدی که به دشنام و ستیزه می انجامد تا جایی که سعدی در گزینش و چینش واژگان در محور جانشینی تعمدا در مقابل دشنام واژه سقط(10)را به کار می‌برد: «دشنامم داد، سقطش گفتم. گریبانم درید، زنخدانش گرفتم» (همان: 166)؛

به جای جدال احسن به جدال صرف تکیه می‌کند و گواه بر این واقعیت عنوان حکایت است؛

ـ توهین و ناسزاگویی از دو جانب که بیشتر از عدم رعایت میل به حقیقت‌جویی ـ به عنوان یکی از مولفه‌ها و شروط لازم و صحت گفت وگو ـ نشأت گرفته است؛

ـ به جای شنیدن کلام مخاطب در صدد پاسخگویی به گوینده برمی‌آیند؛ یعنی به جای گوش دادن از سر اراده به اجبار تن به شنیدن داده‌اند.

از این موارد استثنا که غالباً در هیأت دیالوگ تهیه و تنطیم شده است بگذریم، سعدی در حوزه گفتار، تک گویی و نقل حکایات یکی از استوانه‌ها و پایه‌گذاران تئوری گفت وگو و مؤلفه‌های آن محسوب می‌شود که می‌تواند بدون هیچ اغراق یکی از بزرگ‌ترین شاعران مدافع شعر صلح، دوستی و گفت وگو تلقی شود. چنان که در 8 باب گلستان از جامعه‌ای سخن می‌گوید که در صورت رعایت پاره‌ای از لوازم گفت وگو و احترام به حقوق همنوع و ملل؛ صلح و آشتی و کرامت انسان در آن نهادینه خواهد شد. در چنین جامعة آرمانی نه اعضا به اجبار به گفت وگو تن می‌دهند و نه بدون هیچ ریا و دورویی به ظاهر جمع و به معنی پریشان ـ مانند تصوف و متصوفه ـ (همان: 97) خواهند بود، بلکه ضمن پاسداشت حقوق همنوع، مولفه‌های گفت وگو را می‌پذیرند و به آن باور خواهند داشت.

نتیجه ‌گیری

سعدی در گلستان و به ویژه در بزرگ‌ترین حکایت آن، از بین مؤلفه‌های گفت وگو به پاره‌ای از اصول آن (گوش دادن آگاهانه، تسامح و تساهل، جدال احسن و تقوا و خویشتن‌داری در گفت وگو) ملتزم نبوده و این عدم التزام و تناقض در گفتار و کردار، نه به شخص گوینده و متکلم این حکایات ـ حتی به فرض تخیلی بودن ـ که به هنجار و فرهنگ غالب جامعه گذشته‌ ما برمی‌گردد و سعدی تصویر کننده جامعه یاد شده است، ضمن اینکه هدف ما تنها نگاه به ساختار داستان جدال سعدی با مدعی بوده که با نگاه سبک‌شناسی تکوینی تحلیل شده است و حتی با فرض تخیلی بودن داستان تصور نگارنده در عدم تعهد شخصیت اول داستان به اصول گفت وگو پا بر جا خواهد بود.

پی‌نوشت

1. در اقصای عالم بگشتم بسـی

تمتـع به هـر گوشـه‌ای یافتـم

بسر بردم ایـام بـا هـر کسی

زهر خرمنی خوشه‌ای یافتم

(سعدی، 161:1377)

2. چوکاری بی‌فضول مـن برآیـد

و گر بینم که نابینا و چاه است

مرا در وی سخن گفتن نشاید

اگـر خاموش بنشینم گنـاه اسـت

(سعدی، 83:1373)

3. از دید سعدی عظمت انسان نه به سن و سال که به عقل است و خردورزی پادشاه بر سایر صفات او مقدم است (همان: 170) و از آن جایی که علم سلاح مبارزه با شیطان تلقی می‌شود ملاک انسانیت و تفضیل او نیز محسوب می‌شود (همان: 181).

4. او گوهرست گو صدفش در جهان مباش

در یتیــم را همــه کــس مشتــری بـــود

(همان: 121)

5. از دید سعدی مدارا به دو قسم مدارای اختیاری (با زبردست) و مدارای اضطراری (با زیردست) تقسیم می‌شود که گونه نخست مثبت و ارزشمند است. (همان: 160، 109، 123).

6. ضرورت تفکر و اندیشه قبل از گفتار آن سوی دیگر سکه سکوت است که سعدی به کرات بر آن تکیه کرده است (همان: 83 و 183).

7. سعدی در این باور خویش چنان استوارست که نگاه حقارت آلود پادشاه نسبت به رعیّت را نکوهتر می‌کند (همان: 107) و آن دو را در جوهر انسانیت مشترک می‌یابد و حتی نگاه منفی نسبت به عاصی هم، قبیح تلقی می‌شود (همان: 104).

8. نمونه بارز و روشن این باور سعدی حکایت زاغ و طوطی است که دو سوی سخن به دلیل عدم مجاورت و تقریب زیستی (فرهنگی) از مصاحبت با هم در عذاب هستند. (همان: 139) حکایت روباه و شتر باب عدم مصاحبت و گفت وگو با نادان (همان: 94) جدال دانشمند و ابله (همان: 129) مناظره عالم و ملحد (همان: 129) جدال حکیم و جاهل (همان: 177، 179) سنخیّت عامل و عمل باب (همان:160) سنخیت در عالم طبیعت (همان: 179) سنخیت در ظاهر و باطن (همان: 119) سنخیت در گفتار (همان: 178، 180).

9. سخن را سراست ای خردمند وبن

خداوند تدبیـر و فرهنـگ و هـوش

میــاور سخــن در میــان سخـن

نگوید سخـن تا نبینـد خمـوش

(همان: 130)

10. چنان که در گفت و گوی عیسی با ابلیس در منطق‌الطیر حضرت عیسی چنین خطاب می‌کند:

عیسی مریم بدو گفت ای سقط

می ندانی هیچ و ره کردی غـلط

منابع

حدیدی، جواد (1356) برخورد اندیشه‌ها، چاپ اول، تهران، توس.

ذکر جمیل سعدی (1366) 3 جلد، چاپ دوم، تهران، آستان قدس.

زرین کوب، عبدالحسین (1381) حدیث خوش سعدی، چاپ دوم، تهران، سخن.

سعدی شیرازی، (1377) کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، چاپ دوم، تهران، نامک.

سعدی، مصلح‌بن عبدالله (1373) گلستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چاپ سوم، تهران، خوارزمی.

شمس‌الدین محمد، آملی، محمدبن‌محمود (1380) نفایس الفنون، چاپ اول، تهران، فردوس.

موحد، ضیاء (1378) سعدی، چاپ سوم، تهران، طرح نو.

مهاجرانی، عطاءالله (1381) «سخنرانی‌عطاءالله مهاجرانی» پیام یونسکو، شماره 379، سال 33.

* برگرفته از بخشی از طرح پژوهشی «بررسی زمینه ما و عناصر گفتگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها در ادبیات فارسی» که در پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی انجام گرفته است.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/70007?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

کاربرد استدلال در مباحث کلامی

منطق صورت

روشهای منطقی استدلال دو گونه‌اند:1-منطق صورت، 2-منطق ماده، و هر یک از این دو، اقسامی دارند.

روشهای استدلال از نظر منطق صورت، به دو نوع کلّی تقسیم می‌شوند:1-روش استدلال مباشری، 2-روش استدلال غیر مباشری.

در روش استدلال مباشری، استدلال، تنها یک قضیه کافی است، و از طریق آن، بر مطلوب استدلال می‌شود و معرفت نوینی بدست می‌آید.این نوع از استدلال دارای اقسامی است که در دو باب جداگانه از کتابهای منطقی بررسی گردیده‌اند.یکی باب عکس و توابع آن، و دیگری باب تناقض قضایا و ملحقات آن.

در روش استدلال غیر مباشری، استدلال، یک قضیه کافی نبوده، بلکه دو یا چند قضیه به عنوان حدّ وسط، مورد استفاده قرار میگیرند.استدلال غیر مباشری، سه نوع معروف دارد که عبارتنداز:قیاس، استقراء و تمثیل.

بحث پیرامون اقسام یاد شده استدلال از گنجایش و رسالت این مقاله بیرون است.علاقمندان می‌توانند به کتابهای منطقی مراجعه نمایند. (1)

نکته‌ای که یادآوری آن لازم است این که از اقسام یاد شده، همه انواع روشهای استدلال مباشری و نیز استدلال قیاسی یقین‌آور می‌باشند.ولی روش تمثیل، مفید یقین نیست، و استقراء نیز در دو صورت مفید یقین است، یکی استقراء تام، و دیگری استقراء ناقص معلّل، اما استقراء ناقص غیر معلّل، فقط مفید احتمال و ظنّ است.

منطق ماده یا صناعات پنجگانه

تا این‌جا سخن پیرامون روشهای استدلال از نظر منطق صورت بود.روش استدلال از نظر منطق ماده نیز اقسامی دارد که اصطلاحا به صناعتهای پنجگانه (صناعات خمس)معروفند که عبارتنداز:

1-صناعت برهان

2-صناعت جدل

3-صناعت خطابه

4-صناعت شعر

5-صناعت مغالطه

مبنای این تقسیم، نوع قضایایی است که در استدلال بکار می‌روند و نیز هدف بکارگیری استدلال می‌باشد.

توضیح آنکه هر گاه قضایای تشکیل دهنده استدلال، از یقینیات باشند و هدف از استدلال، یافتن و اثبات حقیقت باشد، آن را برهان می‌نامند.

و هر گاه قضایای مورد استفاده در استدلال از مشهورات(آنچه مورد قبول همگان یا گروه خاصی می‌باشد)و یا مسلمات(آنچه مورد قبول طرف مقابل است)باشند و هدف، الزام یا اقناع طرف مقابل باشد، آن را جدل گویند.

و هر گاه قضایای استدلال از مظنونات و مقبولات بوده و غرض از استدلال، اقناع مخاطب یا مخاطبان و مانند آن باشد، استدلال را خطابه نامند.

و هر گاه مواد استدلال را سخنان تخیلی تشکیل دهد، آن را شعر نامند.

و بالأخره هر گاه مواد استدلال را قضایای نادرستی تشکیل دهند که به گونه‌ای با یقینیات و یا مشهورات دارای شباهت میباشند(مشبّهات)و مورد قبول قوه و هم قرار گرفته‌اند، هر چند عقل از قبول آنها اباء دارد (وهمیات)، در این صورت استدلال، مغالطه نامیده می‌شود.

پیرامون هر یک از این صناعتهای پنجگانه، مطالبی مورد بحث قرار گرفته که بررسی آنها مربوط به بحثهای مفصل منطقی است و غرض در این بحث یادآوری نکات کلّی این مباحث می‌باشد.بنابراین بحث درباره روشهای منطقی استدلال را در همین جا پایان داده و به بررسی روش بحثهای کلامی می‌پردازیم.

روش بحثهای کلامی

اینک که به طور اجمال با روش‌های مختلف استدلال آشنا شدیم، باید ببینیم در بحثهای کلامی از کدام روش استدلال استفاده می‌شود؟پاسخ این سؤال این است ه روش استدلالهای کلامی متنوع و مختلف بوده، و چه از نظر صورت و جه از نظر ماده منحصر در روش خاصی نیست و اینک تفصیل این مجمل:

در گذشته دانستیم که موضوع علم کلام خداشناسی است، (2) یعنی شناخت خدا و صنات ذاتی و فعلی او، اعم از افعال تکوینی و تشریعی، و نیز دانستیم که علم کلام دارای غایات و رسالتهای مختلف است (3) که عبارتنداز:

1-خداشناسی تحقیقی(تحصیل معرفت یقینی در زمینه اصول عقاید).

2-اثبات موضوعات و مادی سایر علوم دینی.

3-ارشاد مسترشدان و الزام معاندان.

4-دفاع از اصول و عقاید دینی.

با توجه به موضع و غایات علم کلام، یادآور می‌شویم که در رابطه با غایت نخست(و نیز غایت دوم مگر در مباحثه)روش استدلال، باید از گونه روش مفید یقین باشد؛بنابراین از نظر صورت، بهره‌گیری از روش تمثیل مجاز نخواهد بود، همان گونه که از روش استقراء غیر معلّل نیز نمی‌توان استفاده کرد، ولی بهره‌گیری از روش استدلال مباشر و نیز روش قیاس و استقراء معلّل، مجاز می‌باشد.

و از نظر منطق ماده نیز فقط باید از روش برهان بهره گرفت، زیرا روشهای دیگر افاده یقین نمی‌کنند و اصولا کاربرد آن روشها در جایی است که پای مباحثه و محاوره با دیگران در میان باشد که از مورد بحث بیرون است.

ولی در رابطه با دو غایت دیگر، بهره‌گیری از همه روشهای استدلال مجاز خواهد بود و انتخاب روش، بر عهده متکلم است که با در نظر گرفتن تفاوتهای فکری و روحی مخاطبان و طرفهای بحث و نیز شرایط مختلف دیگر از نظر زمانی، مکانی و غیره شیوه استدلال مناسب را برگزیند.و در نتیجه در مواردی، بهره‌گیری از شیوه برهان جایز نبوده و باید از روش جدل یا خطابه استفاده شود.و نیز در مواردی بکار بردن روش قیاسی‌

میسور و نافع نبوده و باید از روش استقراء و تمثیل بهره‌گیری شود.

تا اینجا دو نکته روشن گردید:

1-اندیشه کسانی که روش استدلالهای کلامی را منحصر در روش جدل دانسته و آن را معرف بحثهای کلامی می‌شناسند، صحیح نیست؛زیرا همان گونه که بیان گردید، اولا در رابطه با غایت اخیر نیز روش بحث منحصر در بهره‌گیری از شیوه استدلال جدلی نبوده و از روش خطابه یا برهان نیز می‌توان استفاده نمود.

2-گاهی تصور می‌شود که بهره‌گیری از روش جدل و یا هر روش دیگری که افاده یقین نکرده و تنها مفید اقناع یا الزام باشد مایه نقصان بشمار می‌رود، ولی این تصور نادرست، ناشی از ناآگاهی یا غفلت از غایت کلام و رسالت متکلم است و گویا تصوّر شده که مخاطبان بحثهای کلامی همیشه کسانی هستند که آمادگی لازم برای دریافت استدلالهای برهانی را دارند، و نیز تصور شده که سر و کار متکل همیشه با کسانی است که جویای حقیقت بوده و قصد جدال و خصومت ندارند، ولی نادرستی هر دو تصور آشکار است.

قرآن و شیوه بحثهای کلامی

قرآن کریم در زمینه دعوت به یکتاپرستی، سه شیوه را پیشنهاد داده است که عبارتنداز:

1-روش حکمت(برهان)،

2-روش موعظه پسندیده(خطابه)،

3-روش جدال احسن.

چنانکه می‌فرماید«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن ان ربک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین(نحل /125).

از آنجا که دعوت شدگان به راه خدا، از نظر افکار و روحیات متفاوت بوده و دارای اهداف و موضع‌گیریهای مختلف در برابر منادیان توحید می‌باشند، بر دعوت‌کنندگان لازم است تا به روشهای مختلف دعوت آشنا بوده و در هر مقام، روش مناسب با آن را بکار گیرند، و مهمترین این روشها شیوه‌های بازگو شده در آیه کریمه است.البته معنای این سخن این نیست که روشهای مزبور مانعة الجمع بوده و بهره‌گیری از همه آنها در یک مسأله و در مورد یک فرد یا گروه همسان امکان‌پذیر نمی‌باشد، زیرا اصل مزبور جنبه غالبی و اکثری داشته و با موارد نادر منافات ندارد.

سخنی از علامه طباطبائی

علامه طباطبائی، در تفسیر آیه فوق، کلام سنجیده‌ای دارد که به اختصار یادآور می‌شویم:

1-تردیدی نیست که از آیه مزبور استفاده می‌شود که روشهای سه‌گانه:حکمت، موعظه و مجادله از شیوه‌های بحث و گفتگو می‌باشند و پیامر(ص) مأموریت یافته است تا در طریق دعوت به آئین الهی از تمام روشهای مزبور بهره بگیرد.

2-حکمت(چنانکه در مفردات راغب آمده» به دریافت حق بر پایه علم و اندیشه تفسیر شده است، و موعظه(چنانکه خلیل گفته)عبارت است از یادآوری امور پسندیده به گونه‌ای دلنشین، و جدال(چنانکه در مفردات آمده)عبارت است از گفتگو بر سبیل منازعه و غلبه یافتن بر خصم.

3-تأمل در معانی یاد شده بیانگر این مطلب است که حکمت، عبارت است از دلیلی که به گونه‌ای استوار و تردیدناپذیر و دور از ابهام حق را افاده می‌کند، و موعظه، عبارت است از سخنان پندآمیز که چون بیانگر مصالح و مفاسد و سود و زیان شنونده می‌باشد، موجب لینت نفس و رقت قلب او می‌گردد، و جدال، عبارت است از دلیلی که هدف از بکارگیری آن افاده حق نیست، بلکه مقصود، غلبه یافتن بر رقیب در مباحثه و گفتگو است،

و برای دست یافتن به این هدف از قضایای مورد قبول عموم مردم یا آنچه مورد قبول خسم می‌باشد استفاده می‌شود.

4-بنابراین، اصطلاح حکمت و موعظه و جدال که در کلام الهی آمده است بر اصطلاح برهان، خطابه و جدل در فن منطق منطبق می‌گردد.

5-از آیه استفاده می‌شود که همه مصادیق روش حکمت و برهان نیکو است، ولی روش خطابه به دو قسم نیکو و غیر نیکو تقسیم می‌گردد، و تنها بکارگیری قسم نخست مطلوب است و روش جدل دارای سه قسم:غیر نیکو، نیکو و نیکوتر است و تنها قسم اخیر مطلوب می‌باشد.

6-در آیه، راجع به بکارگیری روشهای مزبور در دعوت به یکتاپرستی و اینکه روشهای یاد شده را در مورد چه کسانی باید بکار گرفت، سخنی نیامده است و ملاک در این باره حسن تأثیر و دست‌یابی به مطلوب -یعنی آشکار شدن حق-می‌باشد.براین اساس در برخی از موارد استعمال همه طرق یاد شده جایز خواهد بود و در موردی دیگر بکارگیری دو طریق و احیانا فقط بکارگیری یک طریق جایز می‌باشد.

7-برخی گفته‌اند:روش جدال به احسن از طرق دعوت نبوده و غرض از آن چیزی جز الزام و افحام نیست و به همین جهت در آیه، موعظه حسنه بر حکمت عطف گردیده، ولی در مورد جدال، سیاق آیه تغییر کرده و فعل و جمله«جادلهم بالتی هی احسن» بر جمله«ادع الی سبیل ربک»عطف گردیده است.

این نظریه از غفلت از حقیقت قیاس جدلی ناشی گردیده است، زیرا اگر چه الزام و افحام غایت قیاس جدلی است، ولی غایت دائمی آن نمی‌باشد و در مواردی و به ویژه در امور عملی و نیز علوم غیر یقینی مانند فقه، اصول، اخلاق و فنون ادبی، قیاس جدلی مورد استفاده قرار می‌گیرد و مقصود از آن الزام و افحام نمی‌باشد.گذشته بر این الزام و افحام نیز مشتمل بر دعوت است همان گونه که موعظه حسنه مفید آن می‌باشد، و اما وجه تغییر سیاق این است که جدال، در برگیرنده معنای منازعه و مغالبه است. (4)

جدال احسن کدام است؟

از امام حسن عسکری(ع)روایت شده که فرمود:

نزد حضرت صادق(ع)جدال در دین مطرح شد، برخی گفتند:پیامبر(ص)و امامان(ع)از آن نهی کرده‌اند، امام صادق(ع)فرمود:به طور مطلق از آن نهی نشده، بلکه از جدال غیر احسن نهی گردیده است، چنانکه قرآن فرموده است«لا تجادلوا اهل الکتاب الابالتی هی احسن»(عنکبوت/46)

و نیز فرموده است:«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن».

از آن حضرت درباره معنای جدال احسم و غیر احسن سؤال شد، فرمود:جدال غیر احسن آن است که بافردی که اهل باطل است به جدال برخیزی و نتوانی سخن باطل او را با دلیل مردودسازی بلکه به انکار سخن او اکتفا ورزی و یا آنکه او سخن حقی را مطرح نموده و هدف او این است که از آن به گونه‌ای بر سخن باطل خود بهره گیرد و تو از بیم آنکه او به چنین هدفی دست نیابد آن مطلب حق را انکارنمایی، چنین جدالی بر پیروان ما روانیست، زیرا مایه تقویت مخالفان و تضعیف شیعیان می‌گردد.

امّا جدال أحسن، همان است که خداوند به پیامبر(ص)تعلیم نمود، آنجا که به او فرمود:تا با فردی که درصدد انکار معاد برآمده گفت:«من یحیی العظام و هی رمیم»به جدال برخاسته و بگوید:«یحیها الذی انشأها أول مرة و هو بکل خلق علیم»و نیز به او بگوید: «الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا»، و نیز به او بگوید:«اولیس الذی خلق السموات و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم»(یس/78-71 این جدال احسن است زیرا پرده از شبهات کافران برگرفته و عذر آنان را قطع می‌نماید. (5)

(1)-از جمله ر.ک:اساس الاقتباس، خواجه نصیر الدین طوسی، المنطق، شیخ محمد رضا مظفر، و المنطق الصوری، عبد الرحمن بدوی.

(2)-ر ک:کیهان اندیشه، شماره 43، موضوع علم کلام، از نگارنده.

(3)-ر ک:همان، شماره 43مدخل علم کلام، از نگارنده.

(4)-المیزان، علامه محمد حسین طباطبائی، ج 12، ص 374-371.

(5)-احتجاج طبرسی، نشر المرتضی، مشهد، ص 21 و 22.P}

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/26086?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646