باید های گفتاری وآداب سخن گفتن از دیدگاه قرآن

 

قرآن کریم ، کلام الهی و پیام آسمانی است که خداوند متعال جهت هدایت و سعادت انسان آنرا نازل فرمود ، کلامی است زیبا ، رسا ، پر مطلب و در اوج فصاحت و بلاغت که برای عوام و متخصیصان علوم ، پیام و درس آموزنده دارد تکرار آن ، ملال آور نیست و تفکر و تدبیر در آن ، چشمه های حکمت و اندیشه و طریق هدایت را در مسیر انسانیت قرار می دهد ، هم به گمشدگان وادی حیرت ، راه نجات و سعادت را نشان می دهد و هم به پویندگان طریق هدایت ، عزّت و شرافت می بخشد ، نه فروغ صحبتش به خاموشی می گراید و نه آموزه های حیات بخشش رنگ زوال و نابودی می پذیرد زیرا که : « انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون» (1)


ما قرآن را نازل کردیم و حفاظت از آن بر عهده ی خودمان است.

مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو ، نمیرد این سَبَق

من کتاب و معجزت را حافظم بیش و کم کن را زقرآن رافضم

از هراس و ترس کفار لعین دینت پنهان می شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد زماهی تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی (2)

قرآن کریم ، امانت پیامبر عظیم الشأن اسلام است که فرمود : انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی (3). لذا بر ما مسلمانان است که آن را پاس بداریم و امانت دار خوبی باشیم ، پاسداشت و امانتداری در قرائت آن ، نیکو نگه داری و حفظ حرمت آن ، حفظ آیات روح بخش کلام وحی ، تدبّر و تفکر در آن و عمل به دستورات الهی است که همه جزو وظایف مسلمانان و  ........

ادامه نوشته

12 تکنیک از قران برای صحبت کردن



 افرادی هستند که چند ساعت حرف می زنند ولی انسان هدف آنها را متوجه نمی شود.هدف باید مشخص باشد.
هنر چگونه حرف زدن در آیات و روایات امری است که به تناوب از آن یاد شده است. سخن گفتنی که مبنای آن زبان است و با زبان می توان زمینه های مثبت و منفی را برای رشد یا سقوط انسان فراهم نمود.


حجت الاسلام و المسلمین قرائتی که جمع بندی و خلاصه گویی هایش در ترویج قرآن زبانزد خاص و عام است ویژگیهای سخن خوب را بر اساس آیات قرآن اینگونه طبقه بندی می نمایند:

ادامه نوشته

جدل در قرآن و رفع یک توهّم


جدل در قرآن و رفع یک توهّم


ناهید دامن پاک مقدم
 
چکیده:

آن‏چه که از بررسى آیات قرآن کریم به دست مى‏آید و بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‏ى تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) مى‏باشد. همچنین توهّمى که برخى مطرح کرده‏اند مبنى بر آن که مطالبى که در نارسایى عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتى است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.
 
مقدمه:
 
دانشمندان علم منطق براى اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‏اند: یکى راه دلیل و برهان و دیگرى راه جدل1. از نظر قرآن‏کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‏اند.2 این برهان‏ها اگر چه با برهان‏هاى کلامى قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکى خاص نبوده و براى عالمان قابل استفاده است. گاهى نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت مى‏کند و با سر هم کردن حرف‏هاى غیر منطقى، مى‏خواهد سخن باطل خود را به کرسى قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصى، جدل و مناظره ضرورت پیدا مى‏کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمى طرف مقابل با استفاده از موضوعاتى که او آن‏ها را قبول دارد، با شیوه‏اى خاص براى مغلوب کردن او، استفاده مى‏شود.
 جدال نمودن در هنگام محاوره براى اقناع مخاطب، با شیوه‏هاى مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردى که طرف حتّى باور خویش را ارج نمى‏نهد و ارزش‏هاى پذیرفته شده‏ى خویش را نادیده مى‏گیرد، با یادآورى باورهاى او، وى را متوجّه فاصله‏گیرى از باورها نموده و زمینه را براى پذیرش باورهاى طرف مقابل فراهم مى‏کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته مى‏شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.
 * * *
 
جدل در قرآن:
 
از نظر بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبناى عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‏ى متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‏ى(4) سوره‏ى ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا براى آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‏چه که براى قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبى بیش از آن‏چه عموم فهمیده‏اند، درک نمایند.5 در آیه‏ى (125) سوره‏ى نحل نیز خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‏ى حکمت؛ دوم به وسیله‏ى تحریک احساسات آن‏ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلى، آن‏هم به صورت زیبایى که احساسات طرف مقابل جریحه‏دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنى براى جدل، انواعى ذکر شده است، امّا آن‏چه مقصود این نوشتار است، نوعى است که در آن براى الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتى که عنوان کرده یا اعتقاداتى که دارد، همراهى مى‏کند.6 نمونه‏ى آن در قرآن، جدالى است که حضرت ابراهیم علیه‏السلام با قومش پس از شکستن بت‏ها داشته‏اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‏ى63) از آن‏جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمى‏گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفى گفته‏اند؛ نظیر احتمال شرطى بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‏السلام به طور قطع، این عمل را به بت‏بزرگ نسبت دادند، ولى تمام قرائن شهادت مى‏داد که او قصد جدّى از این سخن ندارد، بلکه مى‏خواسته است عقاید بت‏پرستان را که خرافى و بى‏اساس بودند، به رخ آن‏ها بکشد و به آن‏ها بفهماند که این سنگ و چوب‏هاى بى‏جان که حتّى نمى‏توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‏کنندگانشان یارى بطلبند، چطور مى‏توانند به حلّ مشکلات آن‏ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‏ى ما فراوان است که براى ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش مى‏گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‏ى مذکور، آیه‏ى (18 و 19) سوره‏ى زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‏ى مورد نظر، گروهى از مفسّرین در طرح مطالبى در خصوص ضعف عقلى زنان و یا بر شمردن برخى خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‏اند که نیازمند توضیحاتى است:
 در سوره‏ى زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‏هاى توحید، از طریق برشمردن نشانه‏هایش در نظام هستى، به نقطه‏ى مقابل آن یعنى مبارزه با شرک مى‏پردازد و به بررسى یکى از شاخه‏هاى آن، یعنى پرستش فرشتگان اشاره مى‏کند. و در آیه (15) مى‏فرماید: «آنها براى خداوند از میان بندگانش جزئى قرار دادند.»
 تعبیر به «جزء» به این معنى است که آن‏ها فرشتگان را فرزندان خدا مى‏شمردند؛ زیرا فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانى را که با آن همه نعمت‏هاى الهى، راه کفران را پیش گرفته، کفران‏کننده‏ى آشکار مى‏داند، و در آیه‏ى بعد، براى محکوم کردن این تفکّر خرافى از ذهنیّات و مسلّمات آن‏ها استفاده مى‏کند؛ چرا که آن‏ها جنس مرد را به زن ترجیح مى‏دادند و دختر را ننگ مى‏شمردند. لذا مى‏فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را براى خود انتخاب کرده و پسران را براى شما؟» یعنى چگونه خود را بر خدا ترجیح مى‏دهید و سهم خدا را دختر قرار مى‏دهید، با این‏که در پندار شما مقام دختر پایین‏تر است و سهم خود را پسر مى‏پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگرى دنبال مى‏کند و مى‏فرماید: «هرگاه یکى از آن‏ها را به همان چیزى که براى خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سیاه مى‏شود و مملو از خشم و غضب مى‏گردد. این تعبیر حاکى از تفکّر خرافى مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‏ى سخن مى‏افزاید: «آیا کسى را که در لابلاى زینت‏ها پرورش مى‏یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمى‏تواند مقصود خود را به خوبى اثبات کند، فرزند خدا مى‏دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‏ى مورد بحث، مطلب را روشن‏تر مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «آن‏ها فرشتگانى را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفى کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‏ى (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‏اند:
1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن دانسته‏اند که یکى به نشو و نماى زن در تزیین و زر و زیور اشاره مى‏کند و دیگرى به این‏که زن‏ها در مخاصمه و استیفاى حقّ خود از روى قیاس برهانى و گفتار منطقى، نمى‏توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلى غیربیّن پیش مى‏روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وى است و کفّار مخلوق ضعیف‏تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‏منش‏ترند، به خود نسبت مى‏دادند.10
 برخى این قول را به قتاده منسوب نموده‏اند که گفته است: «کم‏زنى باشد که به تکلّم خود اراده‏ى صحبت نماید از براى خود مگر آن‏که تکلّم بر او حجّت باشد نه براى او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنى بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‏که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، مى‏باشد که خود را با طلا و حریر زینت مى‏دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمى‏توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسى القلب که ما چه گناهى داریم که ما را زنده به گور مى‏کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار مى‏کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایى مى‏نویسد:
 یعنى آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‏اند که از جنس بشر آن‏هایى را که در ناز و نعمت و زر زیور بار مى‏آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‏اند با این‏که در بیان و تقریر دلیل گفته‏ى خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنى ندارند. این دو صفت را که براى زنان آورده، براى این است که زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‏ترى از مرد است و به عکس مرد داراى عواطف کمترى و تعقّل بیشترى است و از روشن‏ترین مظاهر قوّت عاطفه‏ى زن، علاقه شدیدى است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‏ى عاقله است، ضعیف است».14
 صاحب «مجمع‏البیان» نیز این نظر را پذیرفته، مى‏نویسد: «آیا کسى را که در زر و زیور زنانه، رشد مى‏کند، یعنى دختران را براى خدا قرار مى‏دهند؛ در حالى‏که زنان قوّت گفتگو و بحث را ندارند.»15
 2. برخى مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‏اند که معناى آیه این است که: «آیا مى‏پرستید کسى را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‏اند به انواع حلل»16. یعنى آن‏ها را به جواهرات و طلا و حلى و حلل زینت مى‏کنند و این‏ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17
 امّا این تفسیر بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» براى ذوى‏العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‏تر بود.18
 3. موضوع راجع به قصّه‏ى فرعون و موسى است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف مى‏نشست و خود را به جواهرات زینت مى‏کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلى و جواهرات نشو و نما کرده‏ام» و ضمیر «هو» به موسى بر مى‏گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‏ى بیان بر نمى‏آمد.19
 این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبى ندارد.
 با نگاهى گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‏ى آیه‏ى مذکور، به نظر مى‏رسد که تفسیر اوّل صحیح‏تر باشد؛ یعنى آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‏اى از مفسّران گفته‏اند که این دو صفت از صفات ذاتى زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‏ى زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک راى و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد مى‏جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم مى‏دارد؛ یعنى سائل به آراء و نظریات و گفته‏هاى مجیب تکیه مى‏کند و همان را به عنوان حربه علیه وى به کار مى‏گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار مى‏دهد، نتیجه هم باید براى مجیب مورد قبول باشد و سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‏گویى بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجى که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20
 در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهى از مردم‏اند و داراى عقیده و رأیى خاصّ‏اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال مى‏باشد و مى‏خواهد عقیده‏ى آن‏ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‏گویى بکشاند و از سخنان او محالى لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‏بست نیفتد و در تناقض‏گویى گرفتار نیاید.21
 پس مفهوم آیه‏ى مورد بحث چنین است: «خداوند مى‏خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهى دارید و او را با این صفات مى‏شناسید و مقام آن‏ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّى هر معناى دیگرى، مانند آن‏چه برخى مفسّرین تصوّر کرده‏اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگى‏هایى را براى زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدى از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‏ى انسان‏ها از هر صنف، خواه زن و خواه‏مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرینش همه‏ى افراد یکى است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینى آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلى وى؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلى آفریده است که همه‏ى مردها را از همان اصل خلق کرده است.
بنابراین اگر ما در مسایل علمى و عملى که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنى از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‏ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتى موصوف «روح» است و مبرّى از نشانه‏ى مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهى نیز تفاوتى میان زن و مرد یافت مى‏شود، همانند تمایزى است که میان مردها نیز مشهود است. مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‏ها و مراکز علمى راه یابند و به فراگیرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ علمى آگاهى یابند، دیگر نمى‏توان گفت مطالبى که در نارسایى عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‏گونه انصرافى نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‏ى صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‏ى اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‏که هوشمندى و نبوغ برخى از زنان، سابقه‏ى دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانى عقلى نسبت به مردها شواهد تاریخى دارد. چرا که وقتى اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‏دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا و پذیرش آن از جهت عقل عملى، نیازمند به عزمى فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسى که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان مى‏شد، از برجستگى خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار مى‏رفت. از این رهگذر مى‏توان به هوشمندى زنان پى برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‏اند؛ در حالى که مردان فراوانى از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه براى اطفاء نور آن سعى بلیغ مى‏نمودند.23
 در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملى چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام در برخى سخنانش به انسان کامل دیگر یعنى حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد مى‏کند. یعنى حضرت على علیه‏السلام که معصوم بوده و تمام گفته‏هایش حجّت است، براى تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک مى‏کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقى بین زن و مرد نیست. همان‏طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعى و سندى فقهى است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیرى علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم الهى را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‏هایى از این‏گونه خواهد بود.
از این‏جا معلوم مى‏شود که وصف ذاتى و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‏هاى عقلى و مناظره‏هاى علمى و نیز مخاصمه‏ها، محروم باشد. بنابراین از آن‏جا که اطلاق آیه درباره‏ى زنان صحیح است و از طرفى تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتى مى‏توان به تفسیرى صحیح از آن دست یافت.
 
پى‏نوشت‏ها:
 
--------------------------------------------------------------------------------
1. براى اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانسارى، محمّد، «منطق صورى» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.
 2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فى الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.
 3. جعفرى، یعقوب، «سیرى در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.
 4. احمدى، حبیب‏اللّه، «پژوهشى در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، سال 76، ص255.
 5. ر.ک: سیوطى، جلال‏الدین عبدالرحمن، «الاتقان فى علوم القرآن» ترجمه سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‏القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.
 6. «الاتقان فى علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.
 7. ر.ک: حدیثى از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‏اللّه مکارم شیرازى و جمعى از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.
 8. حج /27.
 9. و این‏که گفته است «هو فى الخصام» با این‏که ضمیر به دختر برمى‏گردد و نفرموده است: «هى فى الخصام» براى این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمى‏گردد.
 10. بانو اصفهانى، «مخزن‏العرفان» ص12.
 11. کاشانى، ملاّفتح‏اللّه، «تفسیر منهج‏الصّادقین فى الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.
 12. عاملى، ابراهیم، «تفسیر عاملى» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.
 13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.
 14. طباطبایى، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.
 15. طبرسى، «مجمع‏البیان» جلد /22 ص 194.
 16. منهج‏الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.
 17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملى، پیشین، جلد /7، ص477.
 18. به نقل از مجمع‏البیان، پیشین، جلد /22، ص199.
 19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسى الحویزى شیخ عبد على‏بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمى، على‏بن ابراهیم، «تفسیر قمى»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسى ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‏على، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولى محسن ملقّب به فیض کاشانى «تفسیر صافى» مشهد، دارالمرتضى، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.
 21و20. منطق صورى، پیشین، ص 197 و 196.
 22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.
 24و23. برگرفته از: جوادى عاملى، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدى است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‏بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‏ى دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‏اند: اگر خطابه‏اى ایراد مى‏کرد دیگران را به عجز وادار مى‏نمود».

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,10748

معیارهای سخن پاکیزه در قرآن


معیارهای سخن پاکیزه در قرآن


بیان و زبان یکی از نعمت های بزرگ خداوندی است که در آیات بسیاری به اشکال گوناگون به این نعمت اشاره شده است. گاه در وصف زبان و لب ها و گاه دیگر از توان گویایی، سخن به میان می آورد. زمانی کسانی را که از آن ها به درستی بهره نمی گیرند و یا درامور خلاف و زشت به کار می گیرند سرزنش می کند و از لال بودن و گنگی زبان برخی که توانایی بیان حق را دارند، ولی از آن سر باز می زنند سخن می گوید تا ایشان را به سوی حق بازگرداند.

زبان برای بیان حقایق و انتقال مفاهیم و معانی بلند و آموزش و پرورش انسان ها و اظهار آن چه در باطن و احساسات و عواطف می گذرد، بهترین ابزار است. اگر زبان وگویایی بشر نبود انسان ها در بسیاری از امور درمانده بودند و به مقامی که اکنون در هستی دست یافته اند نمی رسیدند. بنابراین بیان به عنوان مهم ترین سرمایه بشری به شمار می رود که انسان را به بسیاری از امور توانا و قادر ساخته و علوم و دانش های زیادی را پدید آورده و در انتقال دانش های تجربی و افزایش داده ها و اطلاعات و تصحیح و بازسازی آنها نقشی مهم ایفا کرده است. از این رو در آغاز سوره الرحمن از توانایی بیان و نعمت آن سخن گفته و خود را بدان ستوده که توانایی بیان را به انسان بخشیده است.

با این همه، بیان و سخن گفتن انسان همانند دیگر نعمت ها و قوایی که خداوند به انسان داده می تواند در امور نادرست و غلط مورد سوء استفاده قرار گیرد و به جای آن که موجب تعالی فرد و جامعه شود ابزاری برای ایجاد نابهنجاری ها و زشتی ها و پستی ها گردد و همین ابزار مهم ارتباطی می تواند به ابزار نقش های اجتماعی و بحران های فرهنگی و اختلافات و دشمنی ها تبدیل شود. از این رو قرآن برای چگونگی بهره گیری درست از آن قوانین و اصول اخلاقی را مطرح می کند که این مسئله موضوع نوشتار حاضر است.

● استوار گویی و مراعات حق
 یکی از مهم ترین معیارهای سخن پاکیزه، استوارگویی و مراعات موازین حق و انصاف است. شخصی که سخن می گوید می بایست به گونه ای سخن گوید که از حق و انصاف بیرون نرود و کلامی سنجیده بر زبان آورد. استواری کلام به درستی و بیانگر واقعیت و حق بودن آن است. اگر کسی با استدلال و برهان سخن گوید و کلام و سخن وی بیانگر واقعیت و یا حقایق باشد و از گمانه زنی و دروغ به دور باشد کلامی استوار گفته است. بنابراین استواری کلام و سخن را می بایست در حق بودن آن جست وجو کرد و هر کلام باطلی سخن ناپخته و نااستوار است که می بایست از آن پرهیز کرد.

قرآن در آیه ۹ سوره نساء از مردمان می خواهد که تقوای الهی را در پیش گیرند و برای بیان یکی از مصادیق این تقوا به مسئله سخن استوار اشاره می کند. در حقیقت از نظر قرآن کسی که سخنی باطل و دروغ می گوید تقوای الهی ندارد و از خداوند نمی هراسد. از این رو سخن استوار و راست گویی و بیان حق به معنای تقوا داشتن است.

اگر کسی بخواهد مصداق انسان متقی را بیابد می بایست به این اصول ریز و درشت توجه داشته باشد که یکی از آن ها رعایت راست گویی در کلام و سخن است. انسان متقی همواره راستگوست و سخنی دروغ و نادرست و زشت به زبان نمی آورد. (احزاب آیه ۷۰)

 قرآن به مردم فرمان می دهد که فرزندان خویش را از خداوند بترسانند و به آنان بیاموزند تا با راستگوئی تقوای الهی را پیشه خویش سازند. آموزش راستگویی و سخن استوار گفتن امری است که می بایست همگان در حوزه جامعه پذیری بدان توجه داشته باشند. آفاتی که از دروغگویی در فرد و جامعه پدیدار می گردد آن چنان زیاد است که خداوند از همگان می خواهد که نه تنها خود را مدیریت و کنترل کنند و از بیان سخن نادرست و نااستوار بازدارند بلکه فرزندان خویش را این چنین آموزش دهند و نگذارند که با سخنان سست و دروغ، تقوای الهی را خدشه دار سازند.

● سخن حق و عدل
 از نظر قرآن اصول اصلی و اساسی هستی بر عدالت نهاده شده است و امری در آفرینش نیست که از حوزه عدالت بیرون باشد. از این رو از همگان خواسته شده که هم به عدالت به عنوان ارزش توجه داشته باشند و هم به عنوان روشی در همه جنبه های زندگی عمل کنند. عدالت هم ابزاری برای دست یابی به تقواست و هم تقوای همان عدالت، رفتار عدالت محور است. انسان می بایست در عقاید و همه امور خویش عدالت را به عنوان ارزش و هم روشی کامل برای دست یابی به کمالات فردی و اجتماعی درنظر داشته باشد.

یکی از اموری که عدالت در آن مهم است و شخص می بایست در آن رعایت عدالت را بنماید مسئله سخن گفتن است. از این رو خداوند در آیه ۱۵۲ سوره انعام از همگان خواسته است که براساس حق و عدالت سخن گویند.

 این مسئله به ویژه در هنگام بیان شهادت و گواهی و داوری، مهم و اساسی و در مورد خویشان از اهمیت بیش تری برخوردار می باشد؛ زیرا گرایش طبیعی انسان به خویشان موجب می شود که حق را نادیده گرفته و از جاده عدالت بیرون رود. براین اساس از همگان خواسته شده که در مسایل به ویژه مسایل خویشان از راه عدالت دور نشده و سخنی ناروا و نادرست و باطل و دور از عدل و عدالت بر زبان نرانند؛ و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذاقربی.

● سخن نرم
 همواره درشت گویی از هرکسی به عنوان نابهنجاری تلقی می شود. انسا ن ها به ویژه در سخن گفتن خواهان آن هستند که نرم بشنوند و نرم سخن گویند. در هنگام عصبانیت و خشم، همواره انسان ها از اعتدال بیرون می روند و سخنان درشت و بلند و سخت بر زبان می رانند که در بسیاری از موارد خود از عمل خویش پشیمان و سرخورده می شوند.

نرمی سخن آن است که صدا را بلند نکرده و از واژگان درشت خودداری شود. در هنگام خشم انسان وقتی کنترل و تقوای زبانی خویش را از دست می دهد هم سخنان درشت می گوید و هم زشت بر زبان می راند و هم بلندتر از حد عادی صدای خویش را بیرون می دهد.

 بهترین شیوه سخن گفتن نرمی در گفتار و بیان مطلب است. همین شیوه موجب می شود که حتی دشمنان نیز جذب و جلب شوند. به ویژه که در درشت گویی انسان حالت عادی نداشته و موجب می شود تا سخنان و واژگانی را بر زبان آورد که مردم از آن ناخرسند می شوند و از وی دور می گردند.

بهترین شیوه ارتباطی و کنشی آن است که نرم و آرام سخن گوید و از درشت گویی خودداری ورزد. خداوند، خلق عظیم پیامبر را در اموری چند چون نرمی و خوش خلقی و مهر و محبت و تبسم او می داند. از این رو به پیامبر (ص) فرمان می دهد که با مومنان نرم سخن گوید که در این نرم سخن گفتن رحمت الهی خود را نشان می دهد. (اسراء آیه ۲۸)

هر کسی که می خواهد متقی باشد می بایست نرم خویی خویش را در عدالت گفتاری به شکل نرمی در کلام و سخن و آرام سخن گفتن نشان دهد که این گونه سخن گفتن همان شیوه استوار سخن گفتن نیز می باشد؛ زیرا انسان تسلط کاملی بر نفس خود داشته به حق و عدالت و استدلال و برهان و دلیل سخن می گوید و از ناروایی و زشتی سخن گفتن دور می شود. (نساء آیه ۹)

● سخن مطابق با عمل
بی گمان سخن استوار و واقع و حق آن است که ارتباط تنگاتنگی با عمل داشته باشد. هر کسی که باوری دارد و آن را راست و استوار می یابد می کوشد تا بر پایه آن عمل کند. از این رو برخی، قول و سخن را همان اعتقاد شمرده اند و حتی در برخی از آیات قرآن قول به معنای اعتقاد و باور آمده است که بیانگر ارتباط نزدیک میان سخن و اعتقاد است. شخص هنگامی که سخنی را بر زبان می آورد بر این باور است که آن سخن قول سدید و کلامی استوار است و بر بنیاد حق و راستی و عدالت استوار می باشد. از این رو کلام و سخن خویش را باور دارد و به عنوان اعتقادی درونی بر زبان می راند. لذا می بایست شخص مطابق سخن خویش عمل کند و آن چه را بر زبان می آورد بدان عمل نماید.

برخی گفته اند که دعوت دیگران به عمل، نزدیک تر به نتیجه است و از این مهم تر کسی که می گوید و خود پیش از دیگران بدان عمل می کند از بهترین شیوه تبلیغ عقاید و افکار خود بهره برده است. از این رو تنها کسانی در تبلیغ موفق هستند که خود آن چه را می گویند و به نظر می رسد به آن باور دارند عمل می کنند.
در داستان پیامبر(ص) و کودک و خرمای تازه به این مساله به روشنی اشاره شده است. زنی نزد پیامبر (ص) می آید و از کودک خویش شکایت می کند که رطب بسیار می خورد و برای او مفید نیست و پیامبر می خواهد تا او را از رطب خوردن باز دارد. پیامبر(ص) او را به روزی دیگر حوالت می دهد و گویا این مساله چند روزی تکرار می شود تا آن که روزی کودک را از رطب خوردن منع و باز می دارد. وقتی علت را جویا می شوند که چرا روز نخست این گونه نگفتید پاسخ می شنوند که رطب خورده کی منع رطب کند. هنگامی که خود رطب خورده ام چگونه می توانم دیگری را از خوردن آن منع نمایم؟ این همان مطابقت قول و عمل انسان است.


خداوند کسانی را که سخنی می گویند و شعاری می دهند ولی خود بر خلاف آن عمل می کنند سرزنش کرده و آن را به عنوان گناه و نابهنجاری عظیم و بزرگ می شمارد. (صف آیات ۲ و ۳)

● سخن راست و زیبا
یکی از معیارهای سخن گفتن آن است که بر پایه حق و راستی و دارای زیبایی باشد و سخنان زشت و نابهنجار نباشد. خداوند در بسیاری از آیات در بیان احکام می کوشد تا مساله شیوایی و زیبایی را مراعات کند و بسیاری از مسایل را به شکل کنایات و استعارات و در لفافه بیان می کند تا زشتی محتوا به گونه ای پوشیده شود. بنابراین بهتر است که شخص افزون بر این که از گفتن سخنان باطل و ناروا (حج آیه ۳۰) خودداری می کند بکوشد تا سخنان خویش را به شکلی بیان کند که از زیبایی و شیوایی نیز برخوردار باشد.

● سخن تقوا گرایانه
شخص بهتر است که همواره در سخن گفتن مراعات تقوا را داشته باشد. دوری از نمامی و سخن چینی و تهمت و غیبت و دیگر گناهان و اعمال زشت و نابهنجاری که از راه زبان و بیان مطرح می شود امری لازم و حکمی واجب است که در بسیاری از آیات بیان شده است. سخن چینی (همزه) و ایجاد دشمنی با زبان (لمزه) و تفرقه افکنی در میان دوستان و آشنایان (همزه آیه ۱) و سوگندهای دروغ و ناروا خوردن (قلم آیات ۱۰ و ۱۱) از مهم ترین عللی است که تقوا را از میان می برد و شخص را انسانی غیر متقی می سازد.


از این رو خداوند از همگان به ویژه مومنان می خواهد تا با تقوای الهی در سخن گفتن مراعات حقوق دیگران را کرده و نعمت بیان و زبان را در مورد خود به کار گیرند.

این ها گوشه هایی از معیارهایی است که قرآن در آیات مختلف بیان کرده است. امید که با مراعات آن ها بتوانیم هم در تعالی شخصی و هم اجتماعی خود و جامعه گامی برداریم و جامعه قرآنی را در محیط خود ایجاد کنیم و به امت شاهد و نمونه تبدیل شویم.


منصور حسینی /  روزنامه کیهان

گفتمان جدلي در قرآن

 

گفتمان جدلي در قرآن
 

اشاره :
 
انسان به جهت گرايش به همگرايي و جامعه پذيري ، همواره ناچار است خود را با مردم و جامعه سازوار و هماهنگ نمايد. تضاد منافع و مصالح موجب مي شود تا تلاش مضاعفي را براي سازگاري با ديگران انجام دهد. يكي از روش هاي موثر براي ايجاد تفاهم و سازگاري ، تبادل اطلاعات ، انتظارات ، خواسته ها و موانع ميان افراد است. گفت و گو اين امكان را فراهم مي آورد تا دو طرف بتوانند به تبادل آن ها پرداخته و نوعي تفاهم و همزباني و گاه همدلي را در ديگري بر انگيزانند. بنابراين هدف از گفت و گو را مي توان در راستاي ايجاد تفاهم و سازگاري جمعي افراد توضيح و تبيين كرد. البته گفت و گو ، حالات مختلف و متنوع را به خود مي گيرد . نوعي از گفت و گو كه در قرآن تبيين شده است، جدال است. جدال ، گفت و گويي همراه با درگيري و چيرگي و برتري جستن يك سوي بر سويه ديگر است. هدف از جدال را قصد منصرف كردن ديگري در راه و روش و حتي در راي و نظر و باور دانسته اند.( نگاه كنيد: مفردات راغب واژه جدل و مجمع البيان طبرسي ، ج 5- 6 ص 237) به نظر مي رسد كه ميان اصطلاح قرآني جدل و اصطلاح منطقي آن كه به ديالكتيك نيز مشهور است ، تفاوت هاي محسوسي نباشد؛ زيرا در جدل آن چه مهم است، همراهي با طرف گفت و گو و بهره گيري از اصول مشترك و مقبول دو طرف است كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. هدف از جدل قرآني و منطقي چيرگي و غلبه بر طرف ديگر است كه از اين نظر نيز مشترك مي باشند. قرآن نيز همانند اهل منطق ، ميان جدل و برهان (سلطان ) تفاوت مي گذارد و آن را دو گونه از روش هاي گفت و گوي علمي بر مي شمارد.
 
گفتمان جدلي امري فطري
 
به نظر قرآن گفتمان جدلي ، امري فطري در بشر است و انسان نه تنها با ديگران بلكه حتي با خود به مجادله بر مي خيزد تا خود را قانع سازد و امري را كه بر خود مشتبه شده را به يقين اقناعي تبديل كند. قرآن بيان مي كند كه نفس انساني گرايش به اين دارد كه از خود دفاع كند . از اين رو مي كوشد به هر شكل ممكن نه تنها از جان بلكه از خواسته و رفتار و منش و عقايد خود كه شاكله و شخصيت وجودي او را شكل مي دهد ، دفاع و از آن در برابر هر بيگانه و حتي خود ، دفاع كند. قرآن بيان مي دارد كه روزي مي رسد كه انسان با خودش به مجادله بر مي خيزد و مي كوشد تا خود را براي خود مقبول قرار دهد و عقايد و رفتارش را در پيش وجدانش توجيه نمايد: يوم تاتي كل نفس تجادل عن نفسها؛ روزي مي رسد كه هر نفس با خود ش به مجادله بر مي خيزد.(سوره نحل آيه 111)
گرايش فطري بشر به جدال و مجادله به اندازه اي شديد است كه قرآن در توصيف انسان مي فرمايد: وكان الانسان اكثر شي جدالا( سوره كهف آيه 54) ؛ انسان در ميان موجودات هستي از همه بيشتر به سوي جدال گرايش دارد و اهل مجادله است. بنابراين مي توان مجادله گري را از خصوصيات و ويژگي ها بشر و انسان دانست. البته گفتمان جدلي خاص انسان نيست چنان كه قرآن بدان اشاره و تصريح كرده است ولي در ميان موجودات اين انسان است كه گرايش شديدي به مجادله دارد. از ديگر موجوداتي كه قرآن گزارشي صريح و روشني از جدل ايشان مي دهد مجادله فرشتگان در ملا اعلي با خداوند است كه درآيات 30 تا 35 سوره بقرة بيان شده است.
در ميان مردم براي مجادله و جدل و يا جدال ، واژگان ديگري نيز رايج است كه از آن ميان مي توان به مناظره ، محاوره ، مناقشه و مباحثه اشاره كرد. البته هر يك از اين واژگان معناي خاصي را نيز با خود حمل مي كنند و گونه ويژه اي از گفتمان و گفت و گو بياني را ترسيم مي نمايند. به عنوان نمونه در مناظره هر چند كه دو طرف گفت و گو خواهان اثبات سخن خود و نقد باور ديگري است ولي با اين همه هر دو به قصد شناخت حق و ظهور آن در نزد ديگري به اين كار روي مي آورند و يا آن چه در محاوره مهم و اساسي است توجه دو طرف گفت و گو به مطالبي است كه ميان آن دو رد و بدل شده است و در حقيقت گفت و گو بر پايه پاسخ هاي طرف مقابل شكل مي گيرد و در آن نوع از ادب نيكو و مراعات طرف ديگر وجود دارد. در قرآن در آيه نخست سوره مجادله به هر دو واژه جدال و حوار اشاره شده است و سخن از محاوره دو طرف به اين شكل به ميان آمده است.
 
اهداف مجادله
 
قرآن كريم براي تبيين مساله جدال ، اهداف چندي را براي اهل مجادله بيان كرده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها مي پردازيم:
 
استيفاي حقوق

از جمله اهدافي كه قرآن براي جدال بيان مي كند ، جدال براي گرفتن حق است . به اين معنا كه شخص براي رسيدن به حق خود و استيفاي آن ، از روش جدال بهره مي جويد. در داستان جدال خوله با پيامبر (ص) اين هدف به خوبي روشن است . خوله از آن جايي كه از سوي شوهرش به حكم ظهار كه از احكام جاهلي بود ، از حقوق زناشويي و همسري خود محروم شده بود، به نزد پيامبر مي شتابد تا اين حكم جاهلي را پيامبر از جامعه بزدايد؛ زيرا شوهرش گفته بود كه تو همانند مادرم از پشت من هستي و من نمي توانم با تو زناشويي كنم . خداوند از روش حق جويي و استيفاي حقوق كه از سوي اين زن صورت گرفته بود ، به جدال ياد مي كند .( مجادله آيه 1 و 2)
 
تبليغ دين

از روش هاي تبليغ پيامبران كه از سوي خداوند نيز تاييد و بر آن تاكيد شده است ، روش مجادله است. قرآن به پيامبر به طور خاص و عموم دعوت كنندگان دستور مي دهد : ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن ؛ مردم را به سوي راه پروردگارت به حكمت و پند و اندرز نيكو بخوان و با آنان به نيكويي مجادله نما.( نحل آيه 125)
 
حق ستيزي
 
از اهداف مهم افراد در بهره گيري از روش مجادله ، مخالفت با حق است. به اين معنا كه حق ستيزان براي آن كه نمي توانند در برابر برهان و استدلال مومنان و اهل حق و حقيقت تاب آورند به روش مجادله رو مي آورند تا باطل خود را تثبيت كنند و از حق بگريزند. ( كهف آيه 56 و نيز غافر آيه 5)
 
گمراهي

از ديگر اهداف استفاده از روش مجادله ، ايجاد گمراهي در ميان مردمان است . اين روش از سوي مشركان و مخالفان ضد پيامبر و مومنان بسيار مورد استفاده قرار گرفته است و قرآن بيان مي دارد كه هدف مشركان و مخالفان از اين كار آن بوده است تا مردمان را حق دور كنند و به راه ضلالت و گمراهي سوق دهند. ( حج آيه 8 و 9)
 
دلسوزي
 
از اهداف مهم مجادله گران براي بهره گيري از اين روش است ، نمونه هاي چندي را مي توان در قرآن براي اين موضوع يافت . يكي از مهم ترين آن ها مجادله حضرت ابراهيم (ع) با فرشتگان است كه قرآن ضمن بيان آن به خصوصيات اخلاقي آن حضرت (ع) اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه علت و انگيزه اساسي مجادله آن حضرت ، دلسوزي بيش از اندازه وي بوده است.( هود آيه 74)

زمينه هاي مجادله

مجادله از روش هايي است كه مي تواند در راستاي بيان حق و يا ضد آن مورد استفاده قرار گيرد. در اين جا به زمينه هاي بهره گيري از آن براي اثبات و يا تقويت باطل اشاره مي شود. قرآن كاربرد مجادله را از سوي مخالفان حق به دلايل زير نسبت مي دهد:
 
تعصب
 
از زمينه هايي كه موجب مي شود تا اهل باطل به سوي مجادله روي آورند، تعصب بي جا آنان بر عقايد پدران و نياكانشان است. آنان بدون آن كه از علم و دانش بهره مند باشند و يا دليلي عقلاني و يا شهودي داشته باشند و يا از دليل نقل معتبري چون كتب آسماني برخوردار باشند ، تنها به جهت تعصبات كوركورانه از عقايد نياكان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام مي كنند. بنابراين يكي از علل و زمينه هاي ايجادي بهره گيري از روش مجادله را تعصب بايد دانست و از آن پرهيز كرد.( لقمان آيات 21 و 20)
 
تكبر
 
از ديگر زمينه سازهاي مجادله گري كه در قرآن از آن ياد شده ، تكبر و خود بزرگ بيني بي جاست. افرادي كه نه از علم و نه هدايت و نه دانش نقلي معتبر برخوردارند ، تنها به دليل خود برتربيني ، به مجادله با حق و حقيقت مي پردازند. ( حج آيه 8 و 9 و نيز غافر آيه 35 و 56)
 
جهل
 
از ديگر علل و عوامل ايجادي مجادله است . افراد جاهل به جهت فقدان برخوداري از علم به روش مجادله پناه مي برند تا سخن خود را به كرسي بنشانند.( حج آيات 3 و 8 و لقمان ايه 20)
 
مسئولیت گریزی
 
فرار از مسئوليت از ديگر انگيزه ها و علل ايجادي مجادله است ؛ زيرا كساني كه نمي خواهند به وظيفه و مسئوليت خود عمل كنند به مجادله روي مي آورند و آن را ابزاري براي فرار از مسئوليت خود قرار مي دهند . قرآن با اشاره به اين نكته مومناني را كه از جهاد گريزانند و به مجادله روي مي آورند ، سرزنش و توبيخ مي كنند.( انفال آيه 5 و 6)
 
وسوسه
 
وسوسه هاي شيطان و مردمان وابسته به افكار شيطاني از عواملي است كه مجادله را ايجاد و تقويت مي كند . قرآن در چند آيه به اين مساله توجه مي دهد و مومنان را از همراهي با اين دسته باز مي دارد. ( حج آيه 3 و نيز انعام آيه 121)
 
کفر
 
كفر نيز مي تواند زمينه ساز مجادله گري باشد. به اين معنا كه اهل كفر به جهت آن كه بر دل هايشان غفل نهاده شده است و سخنان سالم و حق را درك و فهم نمي كنند ، گرفتار مجادله مي شوند . به سخني ديگر ، زمينه مجادله گري در ايشان از آن رو پديدار گشته است كه به رفتار و اعمال خود ، زمينه هاي فهم و درك را از خود زدوده اند و اين گونه مي شود كه ناتوان از درك حق به سوي مجادله روي مي آورند تا باطل خود را تقويت و يا گسترش دهند. ( انعام ايه 25 و نيز غافر آيه 4 و 5)
 
اقسام و احكام جدال

قرآن جدال را به چند گونه دسته بندي كرده است. به نظر مي رسد كه نمي توان همه گونه هاي جدل را به عنوان روش درست گفت و گو پذيرفت. گونه هايي كه قرآن براي جدال ذكر مي كند مي توان به جدال احسن، جدال باطل ، جدال جاهلانه و جدال عالمانه اشاره كرد.
 
جدال احسن
 
جدال احسن ، از روش هايي است كه در تبليغ دين پس از به كارگيري روش هاي دعوت برهاني و حكيمانه و پند و اندرز مورد توجه و تاكيد قرآن قرار گرفته است. برخي بهره گيري از خود قرآن و برخي از آيات آن را همان جدال احسن بر شمرده اند. به اين معنا كه قرآن در برخي از آيات خود به مجادله رو آورده و با مشركان به زبان جدل سخن مي گويد و آنان را به اسلام دعوت مي كند. بنابراين استفاده از اين آيات قرآن در حقيقت ، همان دستوري است كه قرآن در بخش سوم اقسام دعوت بدان اشاره مي كند و به جدال احسن از آن ياد مي كند. از اين رو مي توان بهره گيري از آيات جدلي قرآن را در دعوت به عنوان جدال احسن ياد كرد. ولي آن چه به نظر مي رسد اين است كه اگر اين قول را بپذيريم و آن را درست بشماريم بايد آن را حمل به مصداق كنيم و بگوييم كه يكي و يا بهترين مصداق از مصاديق جدال احسن ، استفاده از آيات جدلي قرآن در دعوت و تبليغ دين است. به اين معنا كه اگر پيامبر به مجادله احسن با مشركان مامور شده است به اين معناست كه يكي از بهترين روش هاي اين گونه دعوت ، استفاده از خود آيات جدلي قرآن مي باشد.( نحل آيه 125) سخن ديگرآن كه قرآن پيامبرش را در مجادله با اهل كتاب به مجادله احسن دعوت مي كند تا با تكيه بر اصول و اعتقادات پذيرفته شده و باور همگاني هر دو طرف مجادله آنان را به حق بخواند. آن چه در اين دستور مورد اهتمام است ، تاكيد بر اصول پذيرفته شده دو طرف است كه به نظر مي رسد به مولفه اصلي در مجادله اشاره دارد. به اين معنا كه در مجادله احسن آن چه مولفه اساسي و اصلي را شكل مي بخشد ، اهتمام و توجه به اصول مشترك و باورهاي دو سوي مجادله است. ( عنكبوت آيه 26) اين نكته را مي توان با اشاره و تاكيد ديگر قرآن در همين آيه تقويت كرد؛ زيرا به مسلمانان دستور مي دهد كه ظالمان و ستمگران اهل كتاب به مجادله بر نخيزد؛ ( همان ) چون ستمگران در اين آيه كساني هستند كه حق را ناديده گرفته و با علم به آن ، كتمان حق كرده و به مجادله با اهل حق مي پردازند. چنين افرادي چون به اصول و باورهاي مشترك خود پاي بند نيستند و آن را به ستم ناديده مي گيرند، در مقامي قرار مي گيرند كه امكان جدال احسن با ايشان وجود نخواهد داشت. بنابراين جدال احسن و تكيه و تاكيد بر اصول و باورهاي مشترك ، امري لغو و بيهوده خواهد در زماني كه سويه ديگر مجادله آن را كتمان كرده و به ظلم آن را ناديده مي گيرد.
 
جدال باطل
 
جدال باطل ، در تعبير قرآني ، جدالي است كه در آن يك سوي مجادله به استهزاء و تمسخر روي مي آورد و هدف از آن كوبيدن حق است. به اين معنا كه يك سوي استهزا هم در روش و آداب مجادله ، رعايت ادب را نمي كند و به حيله تمسخر و استهزا روي مي آورد تا طرف مقابله را از نظر شخصي و شخصيت خرد و كوچك نمايد و هم با علم به حق بودن آن را ناديده گرفته و بكوشد تا آن را بكوبد و يا نابود سازد. اين روش در بيشتر مواردي كه درقرآن از آن ياد شده ، مواردي است كه از سوي مشركان و كافران مورد بهره برداري قرار گرفته است و به عنوان روش اصلي مخالفان پيامبران به كار رفته است.( كهف آيه 56 و غافر آيه 5 )
 
جدال جاهلانه
 
جدال جاهلانه از سوي كساني به كار مي رود كه از اهل كتاب و علم و دانش نيستند و در حقيقت توده مردمي هستند كه بدون هيچ علم و دانشي تنها بر پايه تقليد كوركورانه از نياكان به چيزي باور داشته و از آن حمايت مي كنند. قرآن درباره اين گونه از جدال هاي بيان مي كند كه اهل مجادله باطل، بدون داشتن هيچ دانشي نظري و يا هدايت و كتاب آسماني و دليل وحياني و يا شهودي تنها بر پايه پيروي از شيطان و يا نياكان خود به مجادله با اهل حق و خود حق مي پردازند. هدف مجادله گران جاهل نيز بقا در گمراهي خود و گمراه سازي ديگران است ؛ زيرا بدون آن كه حق را بشناسند و تنها بر پايه باورهاي خرافي و غلط مي كوشند آن را حفظ و يا ترويج كنند. ( حج آيات 8 و 9 و نيز لقمان آيه 20 )
 
جدال عالمانه
 
جدال عالمانه ، مجادله اي است كه با توجه به داده هاي علمي ، دليل معتبر عقلي و يا نقلي و يا شهود معتبر و مانند آن انجام مي گيرد. اين روش مورد توجه و تاييد قرآن است . روشي است كه از سوي خردمندان و پيامبران مورد استفاده بوده و هست. ( اعراف آيه 71 حج آيه 8 و لقمان آيه 20و غافر آيات 35 و 56)
قرآن براي هر دسته از اين اقسام ، احكام خاصي را بيان مي كند . با توجه به نوع رويكرد قرآن به هر يك از انواع و اقسام مجادله مي توان احكام آنان را به دست آورد. بي گمان مجادله عالمانه امري مباح است اگر حكم به پسنديدگي (استحباب ) و يا وجوب آن نشود ؛ چنان كه جدال احسن نيز به حكم پسنديدگي به طور طبيعي امري مستحب است ولي به حكم و دستور خاص الهي امري واجب و لازم شده است. ( نحل آيه 125) اما وجوب و لزوم آن مشروط است كه در آغاز از روش هاي ديگري بهره گرفته شود؛ از اين روست كه قرآن آن را در مرحله سوم پس از دعوت برهاني و پند و اندرز ذكر كرده است و پيامبر را بدان فرمان داده است. نكته ديگرآن كه اين وجوب در مجادله با اهل حق نيست بلكه خاص كساني است كه از دين اسلام ويا حق بيرون مي باشند. بنابراين مجادله به هر شكل با اهل ايمان و حق به نظر امري نادرست است و براي تفهيم و دعوت آنان به حق بايد از روش هاي ديگري بهره جست. بنابراين مبلغان در حوزه مناطق اسلامي يا نبايد و يا در حد ضرورت بايد از اين روش بهره برداري نمايند. چنان كه جدال غير احسن با اهل كتاب نيز امري است كه قرآن آن را نهي كرده و مومنان را از به كارگيري آن باز داشته است.( عنكبوت آيه 46) جدال باطل و جاهلانه نيز امري حرام است و نبايد از اين روش بهره جست.
 
آداب جدال
 
قرآن آداب و شرايط خاصي را براي مجادله و گفت و گوي جدلي بيان كرده است كه مي بايست از سوي مومنان مراعات گردد تا اهداف مجادله به دست آيد.
از جمله آدابي كه قرآن براي مجادله كنندگان بيان داشته است ، برخورد منطقي و استوار بر علم و دانش است.( اعراف آيه 71 و حج آيه 3 و 8 و لقمان آيه 20 و غافر آيه 35 و 56)
از ديگر آداب مجادله برخورد نيكو و حسن معاشرت در بيان و رفتار است. به طوري كه آن سوي مجادله از رفتار و نحوه بيان مومن دلخور نگردد .( نحل آيه 125 و عنكبوت آيه 46)
سومين سفارش قرآن به اهل مجادله آن است كه رفق و مدارا را در هنگام مجادله با مخالفان مراعات كنند . طبرسي در مجمع البيان ج 5 و 6 ص 605 مراد از مجادله احسن را مجادله همراه با رفق و مداراست.
نكته اي كه در پايان اين نوشتار بدان توجه داده مي شود آن كه جدال و مجادله از روش هاي دعوت ديگران به حق و اسلام است و آن را نمي توان به عنوان روش تبليغ دين در ميان مومنان به شمار آورد. به اين معنا كه مجادله چه عالمانه و چه احسن آن زماني به كار مي رود كه فردي بخواهد مشرك ، كافر و يا اهل كتابي را به اسلام وحق بخواند ؛ از اين رو نمي توان در دعوت مومنان و تبليغ عقايد و احكام اسلام درميان مومنان از اين روش استفاده و بهره جست؛ زيرا قرآن به مسلمانان و مومنان سفارش مي كند كه در صورت جهل به حكمي از روش پرسش و پاسخ بهره جويند و به سراغ اهل ذكر و علم بروند . در حقيقت روش هاي ديگري براي فهم احكام و عقايد براي مومنان و مسلمانان بيان شده است و روش مجادله براي اين منظور نبايد مورد استفاده وبهره برداري قرار گيرد.
اگر بخواهيم ميان مومنان و غير مومنان تفاوتي را قايل شويم مي توانيم از اصطلاح دعوت براي غير ايشان و اصطلاح تبليغ در ميان مومنان استفاده كنيم . بنابراين از روش هاي دعوت مواردي است كه در آيات قرآن از برهان و اندرز و عبرت و جدال و جدال احسن بيان شده است و نمي توان آن جدال و جدال احسن را از روش هاي تجويزي براي تبليغ در ميان مومنان بر شمرد.
قرآن براي مجادله كاربردهاي چندي را بيان داشته است كه مي توان به مهم ترين آن ها در دعوت اشاره كرد. از جمله كاربردهاي مجادله مي توان به هدف اثبات وحدانيت خدا ، اثبات رسالت پيامبران ، اثبات رسالت خاص مانند رسالت پيامبر اكرم (ص) ، اثبات رستاخيز و اثبات برخي از احكام و تحليل و تحريم برخي از احكام پيشين اشاره كرد.

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,3608

قرآن مکتب گفتگو

 

قرآن مکتب گفتگو

خداوند سبحان‌ با بندگان‌ ضعیفش‌ که‌ جز از ناحیه‌ رحمت‌ او هیچ‌ وجودی‌ ندارند وارد گفتگو می‌شود و به‌ اشکالات‌ و پرسش‌های‌ آنان‌ پاسخ‌ می‌دهد. با این‌ شیوه‌ قرآنی‌، سوال‌ این‌ است‌ که‌ آیا دیگر کسی‌ می‌تواند خود را برتر از دیگران‌ بداند و با کسی‌ گفتگو نکند؟

قرآن‌ کریم‌ با اختصاص‌ آیات‌ زیادی‌ به‌ گفتگو (مشتقات‌ «ق‌ و ل‌» در قرآن‌ 1722 بار در قرآن‌ کریم‌ تکرار شده‌ است‌.)(1) با دیگران‌ به‌ تمامی‌ انسانها آموخته‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ تندی‌ بپرهیزند و با برخورد فکری‌ و عقیدتی‌ با مخالفان‌ روبه‌رو شوند.

در سوره‌ طور آیات‌ 29 تا 33 اوج‌ تحمل‌ در گفتگو با مخالفین‌ را می‌بینیم‌. در این‌ آیات‌، تمام‌ صفات‌ مذمومی‌ که‌ به‌ خداوند و پیامبرش‌ نسبت‌ داده‌ بودند درج‌ گردیده‌ و به‌ هریک‌ با سماحت‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌:

«پس‌ اندرز ده‌ که‌ تو به‌ لطف‌ پروردگارت‌ نه‌ کاهنی‌ و نه‌ دیوانه‌.»

یا می‌گویند: «شاعری‌ است‌ که‌ انتظار مرگش‌ را می‌بریم‌ (و چشم‌ به‌ راه‌ بد زمانه‌ بر اوییم‌).»

بگو: «منتظر باشیدکه‌ [ من‌ ] نیز با شما از منتظرانم‌.» آیا پندارهایشان‌ آنان‌ را به‌ این‌ [ موضعگیری‌ ] وا می‌دارد یا [ نه‌ ] ، آنها مردمی‌ سرکشند؟

یا می‌گویند:«آن‌ را بربافته‌» [ نه‌ ] بلکه‌ باور ندارند.

یکی‌ از نویسندگان‌ (هرچند مسأله‌ قابل‌ تامل‌ می‌باشد) در یکی‌ از نمودارهای‌ خود از آیات‌ قرآن‌، به‌ عنوان‌ «دیالوگ‌» نشان‌ داده‌ است‌ که‌ واژه‌ «قال‌»، با مشتقات‌ آن‌ بعد از کلمه‌ «الله‌» بیشتر از سایر کلمات‌ آمده‌ است‌ و از نظر کمیت‌ و تعداد دفعات‌ در مجموعه‌ سیستم‌ فراوانی‌ مقام‌ دوم‌ رادارد. نویسنده‌ نتیجه‌ می‌گیرد:

«این‌ تأکید و توجه‌ دلالت‌ از حکمتی‌ می‌کند که‌ ارزش‌ مطالعه‌ و بررسی‌ دارد»(2)

یعنی‌ پیامبر (ص‌) باب‌ گفتگو را برروی‌ همگان‌ گشود و جدال‌ به‌ احسن‌ را پایه‌ گذاشت‌ و به‌ پیروان‌ ادیان‌ فرصت‌ فکر کردن‌ داد تا با دین‌ خود را از تحریف‌ بیالایند وحق‌ را با باطل‌ نپوشانند و به‌ آیات‌ خدا کفر نورزند.

«یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تکفرون‌ بایات‌ الله‌ و انتم‌ تشهدون‌ یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تلبسون‌ الحق‌ بالباطل‌ و تکتمون‌ الحق‌ و انتم‌ تعلمون‌»(3)

«ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا به‌ آیات‌ خدا کفر می‌ورزید با آنکه‌ خود [ به‌ درستی‌ آن‌ ] گواهی‌ می‌دهید؟ ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا حق‌ را به‌ باطل‌ در می‌آمیزید و حقیقت‌ را کتمان‌ می‌کنید، با اینکه‌ خود می‌دانید؟»

بنابراین‌ پیامبر (ص‌) همه‌ جا مأمور به‌ «گفتگو» بود و ترور و تهمت‌ فکری‌ را همه‌ جا ناروا می‌دانست‌.

گفتگوی‌ پیامبران‌ با مخالفان‌

قرآن‌ کریم‌ با طرح‌ شبهات‌ ملحدان‌ و مخالفان‌ و بحث‌ و مناظره‌، پیامبران‌ با آنان‌، همگان‌ را به‌ آزادی‌ اندیشه‌ تشویق‌ می‌نماید. بحث‌ و جدل‌ شیطان‌ با خدا، گفتگوی‌ هابیل‌ و قابیل‌، مناظره‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود، مناظره‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌،... و نیز شبهات‌ فراوان‌ مخالفان‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ (ص‌) همگی‌، فضایی‌ مناسب‌ و آزاد برای‌ تلاوت‌ کنندگان‌ قرآن‌ مهیا می‌سازد تا به‌ اندیشیدن‌ در جهان‌ خلقت‌ و آفریدگار آن‌ بپردازند.

با پی‌جویی‌ بیانات‌ قرآن‌ در مورد پیامبران‌ و رسولان‌ سلف‌، در می‌یابیم‌ که‌ آنان‌ در کمال‌ ملایمت‌، با حکمت‌ و اندرز نیکو و جدالاحسن‌ با مخالفینشان‌ روبه‌رو می‌شدند هرچند که‌ با دگرگونی‌ زمان‌، چگونگی‌ و شکل‌ این‌ مباحثات‌ دگرگون‌ می‌شود. در این‌ مختصر به‌ برخی‌ از نمونه‌های‌ این‌ رویارویی‌ می‌پردازیم‌:

همگام‌ با ابراهیم‌ (ع‌)

ابراهیم‌ (ع‌) با عقاید منحرف‌ زمانش‌ که‌ گروهی‌ ستارگان‌ را به‌ خدایی‌ پذیرفته‌ بودند، دسته‌ای‌ دیگر ماه‌ راخدا می‌پنداشتند و گروه‌ سوم‌ خورشید را خدا می‌شمردند مواجه‌ بود. ایشان‌ در چند گفتگوی‌ طولانی‌ با قومش‌ به‌ مباحثه‌ پرداخت‌. در آیات‌ 76 تا 80 سوره‌ انعام‌ بقول‌ علامه‌ طباطبایی‌ (ره‌) حتی‌ تحقیر بت‌ها را نیز مدنظر نداشته‌ است‌.(4)

در اینجا به‌ ذکر آیات‌ شریفه‌ فوق‌ می‌پردازیم‌:

«فلما رءا الشمس‌ بازغة‌ قال‌ هذا ربی‌ هذا اکبر فلما افلت‌ قال‌ یا قوم‌ انی‌ بری‌ء مما تشرکون‌ انی‌ وجهت‌ وجهی‌ للذی‌ فطر السموات‌ و الارض‌ حنیفا و ما انا من‌ المشرکین‌ و حآجه‌ قومه‌ قال‌ اتحاجونی‌ فی‌الله‌ و قد هدان‌ و لا اخاف‌ ما تشرکون‌ به‌ الا ان‌ یشاء ربی‌ شیئا وسع‌ ربی‌ کل‌ شی‌ء علما افلا تتذکرون‌»

پس‌ چون‌ خورشید را برآمده‌ دید، گفت‌: «این‌ پروردگار من‌ است‌. این‌ بزرگتر است‌». وهنگامی‌ که‌ افول‌ کرد، گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، من‌ از آنچه‌ [ برای‌ خدا ] شریک‌ می‌سازید بیزارم‌.» من‌ از روی‌ اخلاص‌، پاکدلانه‌ روی‌ خود را به‌ سوی‌ کسی‌ گردانیدم‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را پدید آورده‌ است‌ و من‌ از مشرکان‌ نیستم‌ و قومش‌ با او به‌ ستیزه‌ پرداختند. گفت‌: «آیا با من‌ درباره‌ خدا محاجه‌ می‌کنید و حال‌ آنکه‌ او مرا راهنمایی‌ کرده‌ است‌؟ و من‌ از آنچه‌ شریک‌ او می‌سازید بیمی‌ ندارم‌، مگر آنکه‌ پروردگارم‌ چیزی‌ بخواهد. علم‌ پروردگارم‌ به‌ هرچیزی‌ احاطه‌ یافته‌ است‌. پس‌ آیا متذکر نمی‌شوید؟

گفتگوی‌ دیگر ابراهیم‌ (ع‌) با پدر (عمویش‌ آزر) و قومش‌ است‌ که‌ در این‌ آیات‌ در حین‌ گفتگو آن‌ را به‌ حقانیت‌ دین‌ خود اقرار وامی‌ دارد:

«اذقال‌ لابیه‌ و قومه‌ ما هذه‌ التماثیل‌ التی‌ انتم‌ لها عاکفون‌ قالوا و جدنا اباءنالها عابدین‌ قال‌ لقد کنتم‌ انتم‌ و اباوکم‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قالوا اجئتنا بالحق‌ ام‌ انت‌ من‌ اللاعبین‌ قال‌ بل‌ ربکم‌ رب‌ السموات‌ و الارض‌ الذی‌ فطر هن‌ و انا علی‌ ذلکم‌ من‌ الشاهدین‌ و تالله‌ لاکیدن‌ اصنامکم‌ بعد ان‌ تولوا مدبرین‌ فجعلهم‌ جذاذا الاکبیراً لهم‌ لعلهم‌ الیه‌ یرجعون‌ قالوا من‌ فعل‌ هذا بالهتنا انه‌ لمن‌ الظالمین‌ قالوا سمعنا فتی‌ یذکرهم‌ یقال‌ له‌ ابراهیم‌ قالوا فاتوا به‌ علی‌ اعین‌ الناس‌ لعلهم‌ یشهدون‌ قالوا ءانت‌ فعلت‌ هذا بالهتنا یاابراهیم‌ قال‌ بل‌ فعله‌ کبیرهم‌ هذا فسئلوهم‌ ان‌ کانوا ینطقون‌»(5)

آنگاه‌ که‌ به‌ پدر خود و قومش‌ گفت‌: «این‌ مجسمه‌هایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» گفتند: «پدران‌ خود را پرستندگان‌ آنها یافتیم‌.» گفت‌: «قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودید.»

گفتند: «آیا حق‌ را برای‌ ما آورده‌ای‌ یا تو از شوخی‌ کنندگانی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمین‌ است‌، همان‌ کسی‌ که‌ آن‌ها را پدید آورده‌ است‌، و من‌ بر این‌ [ واقعیت‌ ] از گواهانم‌ و سوگند به‌ خدا که‌ پس‌ از آنکه‌ پشت‌ کردید و رفتید، قطعا در کار بتانتان‌ تدبیری‌ خواهم‌ کرد.» پس‌ آنها را ــ جز بزرگترشان‌ را ــ ریزریز کرد، باشد که‌ ایشان‌ به‌ سراغ‌ آن‌ بروند. گفتند: «چه‌ کسی‌ با خدایان‌ ما چنین‌ [ معامله‌ای‌ ] کرده‌،که‌ او واقعا از ستمکاران‌ است‌؟»

گفتند: «شنیدم‌ جوانی‌، از آنها [ به‌ بدی‌ ] یاد می‌کرد که‌ به‌ او ابراهیم‌ گفته‌ می‌شود.»

گفتند: «پس‌ او را در برابر دیدگان‌ مردم‌ بیاورید، باشد که‌ آنان‌ شهادت‌ دهند.»

گفتند: «ای‌ ابراهیم‌، آیا تو با خدایان‌ ما چنین‌ کردی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ آن‌ را این‌ بزرگترشان‌ کرده‌ است‌، اگر سخن‌ می‌گویند از آنها بپرسید.»

همگام‌ با نوح‌ (ع‌)

بعد از ابراهیم‌(ع‌) بانوح‌ مواجه‌ می‌شویم‌ که‌ ایشان‌ موضعش‌ را در برابر قوم‌ خود با خیرخواهی‌ و دلسوزی‌ بیان‌ می‌دارد و بنا به‌ فرمایش‌ علامه‌ طباطبایی‌:

«بیشتر احتجاجهایی‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ از آن‌ جناب‌ نقل‌ کرده‌، از باب‌ مجادله‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌؛ مجادله‌ به‌ بهترین‌ طریق‌» می‌باشد.»(6)

در آیه‌ شریفه‌ نیز اینگونه‌ بیان‌ گردیده‌ است‌:

«لقد ارسلنا نوحا الی‌ قومه‌ فقال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ انی‌ اخاف‌ علیکم‌ عذاب‌ یوم‌ عظیم‌ قال‌ الملا من‌ قومه‌ انا لنراک‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌ ضلالة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌العالمین‌...»(7)

همانا نوح‌ را به‌ سوی‌ قومش‌ فرستادیم‌. پس‌ گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، من‌ از عذاب‌ روزی‌ سترگ‌ بر شما بیمناکم‌» سران‌ قومش‌ گفتند: «واقعا ما تو را در گمراهی‌ آشکاری‌ می‌بینم‌.»

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌ هیچگونه‌ گمراهی‌ در من‌ نیست‌، بلکه‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌.

گفتگوی‌ نوح‌ (ع‌) با منکران‌ رسالتش‌ در سوره‌ هود آیات‌ 25 تا 35 آمده‌ که‌ به‌ ذکر این‌ آیه‌ شریفه‌ اشاره‌ می‌نمائیم‌ که‌ در کمال‌ سفاهت‌ درخواست‌ عذاب‌ می‌نمایند:

«قالوا یا نوح‌ قد جادلتنا فاکثرت‌ جدالنا فاتنا بما تعدنا ان‌ کنت‌ من‌ الصادقین‌»(8)

گفتند: «این‌ نوح‌، واقعا با ما جدال‌ کردی‌ و بسیار [ هم‌ ] جدال‌ کردی‌. پس‌ اگر از راستگویانی‌ آنچه‌ را [ از عذاب‌ خدا ] به‌ ما وعده‌ می‌دهی‌ برای‌ ما بیاور».

ادامه‌ گفتگوی‌ نوح‌ در آیات‌ 26ـ23 سوره‌ مومنون‌ و 117ـ106 سوره‌ شعرا آمده‌ است‌.

همگام‌ با هود و صالح‌ (علیهما السلام‌)

بر همین‌ منوال‌ به‌ هود و صالح‌ (ع‌) با شیوه‌ ملایمشان‌ که‌ روح‌ مسالمت‌ جویی‌ داشتند و در راه‌ دعوت‌ قومشان‌ به‌ سوی‌ خدا از آن‌ بهره‌ می‌جستند برمی‌خوریم‌.

ایشان‌ به‌ قومش‌ می‌فرمایند:

«... قال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ افلاتتقون‌»(9)

ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، پس‌ آیا پرهیزگاری‌ نمی‌کنید؟»

که‌ در پاسخ‌ به‌ ایشان‌ سران‌ قوم‌ ایشان‌ را به‌ سفاهت‌ منتسب‌ می‌نمودند:

«قال‌ الملا الذین‌ کفروا من‌ قومه‌ انا نراک‌ فی‌ سفاهة‌ و انا لنظنک‌ من‌ الکاذبین‌»(10)

سران‌ قومش‌ که‌ کافر بودند، گفتند: «در حقیقت‌، ما تو را در [ نوعی‌ ] سفاهت‌ می‌بینیم‌ و جدا تو را از دروغگویان‌ می‌پنداریم‌.»

پاسخ‌ هود در مقابل‌ این‌ تهمت‌ بسیار با صداقت‌ و ساده‌ بیان‌ شده‌:

«قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌سفاهة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌ العالمین‌ ابلغکم‌ رسالات‌ ربی‌ و انا لکم‌ ناصح‌ امین‌»(11)

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، در من‌ سفاهتی‌ نیست‌، ولی‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌ پیام‌های‌ پروردگارم‌ را به‌ شما می‌رسانم‌ و برای‌ شما خیرخواهی‌ امینم‌.»

گفتگوی‌ صالح‌ (ع‌) نیز در آیات‌ شریفه‌ 79ـ73 سوره‌ اعراف‌، و آیات‌ 65ـ61 سوره‌ هود و آیات‌ 47ـ45 سوره‌ نمل‌ آمده‌ است‌.

همگام‌ با موسی‌ (ع‌)

موسی‌ (ع‌) با سرکشی‌ و طغیان‌ فرعون‌ روبرو است‌، اما موظف‌ است‌ از ابتدا با سخن‌ گفتن‌ آغاز کند شگفت‌ آن‌ است‌ که‌ فرعون‌ می‌گفت‌: «انا ربکم‌ الاعلی‌» اما در برابر او نیز تعبیر قرآنی‌ (لعل‌ = شاید) که‌ دلالت‌ بر امید دارد، بکار رفته‌ است‌:

«اذهبا الی‌ فرعون‌ انه‌ طغی‌ فقولا له‌ قولا لینا لعله‌ یتذکر او یخشی‌»(12)

به‌ سوی‌ فرعون‌ بروید که‌ او به‌ سرکشی‌ برخاسته‌، و با او سخن‌ نرم‌ گویید، شاید که‌ پند پذیرد یا بترسد.

سایر گفتگوهای‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌ در آیات‌ اعراف‌ 122ـ104 و یونس‌ 81ـ75 و طه‌ 47ـ70 و شعرا 16ـ48 قابل‌ ذکر است‌.

گفتگو با مخالفان‌ در قاموس‌ پیامبر (ص‌)

تاریخ‌ اسلام‌، بیانگر آن‌ است‌ که‌ زشت‌ترین‌ نوع‌ برخورد از جانب‌ مشرکان‌ و سران‌ قریش‌ با پیامبر اسلام‌ (ص‌) صورت‌ گرفت‌ و شخصیت‌ بی‌نظیرش‌ آماج‌ تیرهای‌ تهمت‌ و دشنام‌ کوردلان‌ واقع‌ شد، اما پاسخ‌ آن‌ حضرت‌ همواره‌ با کرامت‌ نفس‌ و برخاسته‌ از مجد و بزرگمنشی‌ ویژه‌ او بود که‌ به‌ مصداق‌ آیه‌ شریفه‌ رفتار می‌نمود:

«ولا تسبواالذین‌ یدعون‌ من‌ دون‌الله‌ فیسبوا الله‌ عدوا بغیر علم‌»(13)

و آنهایی‌ را که‌ جز خدا می‌خوانند دشنام‌ مدهید که‌ آنان‌ از روی‌ دشمنی‌ [ و ] به‌ نادانی‌، خدا را دشنام‌ خواهند داد.

ایشان‌ پیوسته‌ از در گفتگو و همسخنی‌ با آنان‌ رو به‌ رو می‌شد. هیچگاه‌ مانند آنان‌ برخورد نمی‌فرمود و همچنانکه‌ در آیه‌ شریفه‌ 34 سوره‌ فصلت‌ نیز آمده‌ است‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ نمی‌فرمود:

«ولا تستوی‌ الحسنة‌ و لاالسیئة‌ ادفع‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

و نیکی‌ با بدی‌ یکسان‌ نیست‌. [ بدی‌ را ] به‌ آنچه‌ خود بهتر است‌ دفع‌ کن‌.

علامه‌ طباطبایی‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ شریفه‌ می‌فرماید:

«و چون‌ معلوم‌ است‌ که‌ خوبی‌ و بدی‌ یکسان‌ نیست‌ لاجرم‌ تو بدی‌های‌ مردم‌ را بهترین‌ عکس‌العمل‌ دفع‌ کن‌ تا آن‌ کسی‌ که‌ بین‌تو و او دشمنی‌ هست‌ چنان‌ از دشمنی‌ دست‌ بردارد که‌ گویی‌ دوستی‌ مهربان‌ است‌.»(14)

و به‌ گفته‌ سعدی‌:

«بدی‌ را بدی‌ سهل‌ باشد جز

اگر مردی‌ احسن‌ الی‌ من‌ اسا»(15)

ظرافت‌ عمل‌ پیامبر (ص‌) در این‌ است‌ که‌ در محیط‌ دعوت‌ ایشان‌ جامعه‌ در جهالت‌ غوطه‌ور بود و اعراب‌ جاهلی‌ چنان‌ به‌ بت‌پرستی‌ سرگرم‌ بودند که‌ هیچگونه‌ نغمه‌ مخالف‌ را تحمل‌ نمی‌کردند.از سوی‌ دیگر، مبلغین‌ سرسخت‌ یهود و نصاری‌ سعی‌ در گسترش‌ مذهب‌ خویش‌ در میان‌ اعراب‌ داشتند در چنین‌ فضائی‌ آن‌ حضرت‌ توانست‌ انسانهای‌ بی‌شماری‌ را جذب‌ تعالیم‌ حیات‌ بخش‌ اسلام‌ نماید واین‌ همه‌، براثر برخورد شایسته‌ آن‌ حضرت‌، به‌ویژه‌ درمباحثات‌ و مناظرات‌ اعتقادی‌ با اقشار مختلف‌ جامعه‌ آن‌ روزگار از قبیل‌ علماء یهود و نصاری‌ بود، که‌ گاهی‌ ساعتها به‌ سعه‌ صدر به‌ سخنان‌ آن‌ گوش‌ می‌داد.(16)

در کتاب‌ «احتجاج‌» طبرسی‌ از امام‌ حسن‌ عسکری‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ فرمود: از پدرم‌، امام‌ دهم‌ سئوال‌ کردم‌ آیا پیامبر اسلام‌ (ص‌) با یهودیان‌ و مشرکین‌ در برابر سرزنشهاو بهانه‌ گیریهایشان‌ به‌ بحث‌ و گفتگو و احتجاج‌ می‌پرداخت‌؟ پدرم‌ فرمود: بله‌ به‌ مراتب‌ چنین‌ شدو یک‌ نمونه‌ آن‌ وقتی‌ بود که‌ پیامبر (ص‌) در کنار خانه‌ خدا نشسته‌ بود و «عبدالله‌بن‌ ابی‌امیة‌ مخزومی‌» در برابراو قرار گرفت‌ و گفت‌ «ای‌ محمد تو ادعای‌ بزرگی‌ کرده‌ای‌ و سخنان‌ وحشتناک‌ و هول‌ انگیزی‌ می‌گویی‌! تو چنین‌ می‌پنداری‌ که‌ رسول‌ پروردگار عالمیانی‌؟ اما پروردگار جهانیان‌ و خالق‌ همه‌ مخلوقات‌ شایسته‌ نیست‌ رسولی‌ مثل‌ تو ــ انسانی‌ همانند ما ــ داشته‌ باشد. تو همانند ما غذا می‌خوری‌ و همچون‌ ما در بازارها راه‌ می‌روی‌!»

پیامبر (ص‌) عرضه‌ داشت‌ بار پروردگارا تو همه‌ سخنان‌ را می‌شنوی‌ و به‌ هرچیز عالمی‌ آنچه‌ را بندگان‌ تو می‌گویند می‌دانی‌ (گویا پیامبر تقاضا داشت‌ خدا جواب‌ آنها را بدهد) که‌ در این‌ هنگام‌ آیات‌ فوق‌ برای‌ جواب‌ نازل‌ شد.(17)

ابزارهای‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌) با مخالفان‌

1ـ ارتباط‌ و تماسهای‌ فردی‌

این‌ شیوه‌ ارتباطی‌ پیامبر (ص‌) مخصوصا در دوره‌ مکه‌ بسیار مشاهده‌ می‌شد، ایشان‌ بارها با سران‌ شرک‌، محاجه‌ می‌فرمود و به‌ امید نرم‌ نمودن‌ دل‌های‌ سیاهشان‌ با آنان‌ به‌ گفتگو می‌نشست‌. در یکی‌ از این‌ احتجاجها به‌ او پیشنهاد مال‌، سلطنت‌، مقام‌ و... شد پیامبر (ص‌) با متانت‌ پاسخ‌ داد آنگاه‌ از ایشان‌ معجزاتی‌ مانند دورنمودن‌ کوهها، جاری‌ ساختن‌ انهار و فرستادن‌ فرشته‌ به‌ سوی‌ آنان‌ می‌خواستند. بار دیگر رسول‌ خدا (ص‌) پاسخ‌ دادند، او را متهم‌ نمودند که‌ از مردمی‌ به‌ نام‌ رحمان‌ در شهر یمامه‌ تعلیم‌ می‌گیرد و...(18)

از دیگر محاجاتی‌ که‌ در این‌ دوره‌ رخ‌ داده‌ می‌توان‌ به‌تصمیم‌ قریش‌ به‌ فرستادن‌ «نضر» و «عقبة‌ بن‌ابی‌ معیط‌» از سوی‌ احبار و علمای‌ یهود و پرسش‌ نمودن‌ راجع‌ به‌ رسول‌ خدا و مطرح‌ نمودن‌ آن‌ سه‌ سوال‌ مشهور (جوانان‌ اصحاب‌ کهف‌، ذوالقرنین‌، روح‌) و پاسخی‌ که‌ از طرف‌ خدا! نازل‌ گردید،(19) اشاره‌ نمود.

همچنین‌ گویند: «روزی‌ رسول‌ خدا (ص‌) با ولیدبن‌ مغیرة‌ و چند تن‌ دیگر در مسجد نشسته‌ بود نضربن‌ حارث‌ (از شیاطین‌ و از دشمنان‌ رسول‌ خدا (ص‌) بود و داستانهای‌ رستم‌ و اسفندیار را در هر مجلس‌ که‌ پیامبر (ص‌) می‌نشست‌ نقل‌ می‌کرد) وارد مسجد شد و به‌ نزد آن‌ حضرت‌ آمد و نشست‌. رسول‌ خدا (ص‌) شروع‌ به‌ سخن‌ کرد و نضر در مقام‌ پاسخ‌ سخنان‌ آن‌ حضرت‌ برآمد و ایراد کرد. بالاخره‌ حضرت‌ او را محکوم‌ کرد سپس‌ این‌ آیات‌ را بر نضر و آنانکه‌ حاضر بودند تلاوت‌ فرمود:(20)

انکم‌ و ما تعبدون‌ من‌ دون‌الله‌ حصب‌ جهنم‌ انتم‌ لها واردون‌ لوکان‌ هولاء الهة‌ ما وردوها و کل‌ فیها خالدون‌ لهم‌ فیها زفیر و هم‌ فیها لایسمعون‌»(21)

در حقیقت‌، شما و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید، هیزم‌ دوزخید. شما درآن‌ وارد خواهید شد. اگر اینهاخدایانی‌ [ واقعی‌ ] بودند در آن‌ وارد نمی‌شدند، و حال‌ آنکه‌ جملگی‌ در آن‌ ماندگارند. برای‌ آنها در آنجا ناله‌ای‌ زار است‌ و در آنجا (چیزی‌) نمی‌شنوند.

2ـ حضور در میان‌ قبایل‌ برای‌ دعوت‌

این‌ طریق‌ از ارتباط‌ و گفتگو با منکران‌ رسالت‌ پیامبر (ص‌) در ابتدای‌ رسالت‌ از جایگاه‌ خاصی‌ برخوردار بود. سفر به‌ طائف‌ را می‌توان‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از نمونه‌های‌ مهم‌ اینگونه‌ حضورها دانست‌. پس‌ از مرگ‌ ابوطالب‌، پیامبر (ص‌)، به‌ سوی‌ قبله‌ ثقیف‌ (که‌ در طائف‌ سکونت‌ داشتند) حرکت‌ کرد. پس‌ از چند گفتگوی‌ بی‌حاصل‌، عزم‌ بازگشت‌ به‌ وطن‌ نمود که‌ توسط‌ اوباش‌ و اراذل‌ تحریک‌ شده‌ شهر مورد دشنام‌ و استهزاء قرار گرفت‌. در پی‌ همین‌ آزار و اذیت‌ها بود که‌ ایشان‌ دست‌ دعا به‌ درگاه‌ پروردگار بلند کرده‌ و گفت‌: «پروردگارا! من‌ شکایت‌ ناتوانی‌ و بی‌پناهی‌ خود و استهزاء و بیزاری‌ مردم‌ را نسبت‌ به‌ خود پیش‌ تو می‌آورم‌ ای‌ مهربان‌ترین‌ مهربانها! تو پروردگار ناتوانان‌ و فقیران‌ و خدای‌ منی‌ مرا دراینجا بدست‌ که‌ می‌سپاری‌؟ بدست‌ بیگانگانی‌ که‌ با ترشروئی‌ با من‌ رفتار کنند؟ یا دشمن‌ که‌ مالک‌ سرنوشت‌ من‌ شود؟(22)

رسول‌ خدا (ص‌) در هر فرصتی‌ که‌ برای‌ پیشرفت‌ اسلام‌ مخصوصا در موسم‌ آمدن‌ قبایل‌ به‌ مکه‌، نزد آنها می‌رفت‌ و ایشان‌ را به‌ دین‌ اسلام‌ و یاری‌ خویش‌ می‌طلبید، به‌ طوری‌ که‌ ابن‌هشام‌ می‌نویسد:

«برای‌ حرکت‌ آن‌ حضرت‌ کافی‌ بود که‌ بشنود مرد محترمی‌ از روسای‌ قبایل‌ یا دیگران‌ به‌ شهر مکه‌ آمده‌ است‌، که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ محض‌ شنیدن‌ برمی‌خاست‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ مرد می‌رفت‌ و او را به‌ دین‌ خود دعوت‌ می‌کرد و از او یاری‌ می‌طلبید.»(23)

از جمله‌ قبایلی‌ که‌ بدین‌گونه‌ رسول‌ خدا (ص‌) به‌ میان‌ آنها رفته‌ و یا با بزرگان‌ آنها دیدار نموده‌ و ابن‌هشام‌ ذکر نموده‌ می‌توان‌ به‌ «کنده‌»، «کلب‌»، «بنو خیفة‌»، «بنی‌ عامر»، «بنی‌ عمروبن‌ عوف‌» و... اشاره‌ نمود.(24)

از دیگر دیدارهای‌ مهم‌ پیامبر می‌توان‌ به‌ دیدار با جوانان‌ قبیله‌ اوس‌(25)، شش‌ نفر از قبیله‌ خزرج‌(26) کمی‌ پیش‌ از بیعت‌ عقبه‌ اول‌

اشاره‌ نمود که‌ تاثیر سرنوشت‌ سازی‌ بر تاریخ‌ اسلام‌ داشت‌.

3ـ پذیرفتن‌ وفدهاو هیئت‌های‌ نمایندگی‌

پس‌ از فتح‌ مکه‌ و جنگ‌ تبوک‌ در سال‌ نهم‌ هجری‌، هیئت‌های‌ اعزامی‌ از هر سو به‌ مدینه‌ روآوردند. به‌ همین‌ مناسبت‌ آن‌ سال‌ را سال‌ «وفود» نامیدند. سیره‌ نویسان‌ فهرستی‌ از این‌«وفدها» یا «هیئتهای‌ نمایندگی‌» رانوشته‌اند که‌ به‌ برخی‌ از آنها و برخورد اجمالی‌ پیامبر (ص‌) با آنان‌ اشاره‌ می‌کنیم‌:

از جمله‌ هیئت‌های‌ اعزامی‌، وفد بنی‌ تمیم‌ بود که‌ چون‌ رسول‌ خدا درمیان‌ اطاق‌ بود آنها فریاد زدند: «ای‌ محمد به‌ نزد ما بیرون‌ بیا!» این‌ فریاد رسول‌ خدا (ص‌) را ناراحت‌ کرد ولی‌ حضرت‌ از اطاق‌ خویش‌ بیرون‌ آمد و به‌ نزد ایشان‌ رفت‌.(27) سپس‌ با آن‌ حضرت‌ گفتند: «ما آمده‌ایم‌ تابا تو مفاخره‌ کنیم‌ و ببینیم‌ آیا کدامیک‌ از ما افتخارات‌ بیشتری‌ دارد» رسول‌ خدا به‌ آنها اجازه‌ داد و در پاسخ‌ ایشان‌ به‌ «ثابت‌بن‌ قیس‌» فرمود: «برخیز و پاسخ‌ او را بگو» ثابت‌ نیز به‌ پاسخ‌ برخاست‌. در پایان‌، افراد مزبور، مسلمان‌ شدند و رسول‌ خدا نیز به‌ هریک‌ جایزه‌ خوبی‌ داد.(28)

از دیگر قبیله‌ها می‌توان‌ به‌ پذیرفتن‌ «خمام‌بن‌ تعلبة‌» به‌عنوان‌ نماینده‌ قبیله‌ «بنی‌ سعدبن‌ بکر» اشاره‌ نمود که‌ طی‌ گفتگو و سوالات‌ متعدد در مسجد ــ که‌ در ابتدای‌ آن‌ گرفتن‌ قول‌ از پیامبر (ص‌) مبنی‌ بر درشتی‌ و عدم‌ ناراحتی‌ پیامبر (ص‌) بود ــ به‌ اسلام‌ گروید و قبیله‌ وی‌ نیز به‌ دنبالش‌ به‌ اسلام‌ گرویدند.(29)

این‌ هیئتها معمولا شامل‌ روسای‌ قبایل‌ می‌شدند. آنان‌ چند روزی‌ را که‌ در مدینه‌ می‌ماندند، میهمان‌ رسول‌ خدا بودند و ایشان‌ به‌ این‌ برگزیدگان‌ قبیله‌ احترام‌ می‌گذاشتند. این‌ احترام‌ سبب‌ می‌شد تا به‌ رسول‌ خدا (ص‌) علاقه‌مند شوند. کافی‌ بود رئیس‌ یک‌ قبیله‌ اسلام‌ را بپذیرد، به‌ دنبال‌ آن‌، گاه‌ تمام‌ افراد قبیله‌ اسلام‌ را می‌پذیرفتند. نام‌ 75 هیئت‌ که‌ در مدینه‌ خدمت‌ رسول‌ خدا (ص‌) رسیده‌ بودند بطور منظم‌ در کتب‌ سیره‌ ذکر شده‌ است‌.(30)

4ـ اعزام‌ مبلغ‌ به‌ شهرها و قبایل‌

اعزام‌ مبلغ‌ نزد منکران‌ رسالت‌، شیوه‌ دیگری‌ در گفتگو محسوب‌ می‌شود که‌ پیامبر (ص‌) همواره‌ از آن‌ استفاده‌ فرمودند. «مصعب‌بن‌ عمیر» از جمله‌ اولین‌ مبلغ‌ها بود که‌ پس‌ از بیعت‌ عقبه‌ اولی‌ به‌ همراه‌ 12 نفر از مردان‌ مدینه‌ به‌ آن‌ شهر رفت‌ و قرآن‌ و دستورات‌ اسلام‌ را بدیشان‌ می‌آموخت‌.(31) این‌ اعزامها، گه‌گاه‌ نیز به‌ درخواست‌ و پیشنهاد افراد یا قبایل‌ صورت‌ می‌گرفت‌ مانند اعزام‌ معاذبن‌ جبل‌ به‌ حمیر که‌ پیامبر هنگام‌ فرستادن‌ او سفارش‌های‌ مفید و ارزشمندی‌ در جهت‌ تبلیغ‌ بهتر بیان‌ فرمود. همچنین‌ اعزام‌ «عمربن‌ حزم‌» به‌ سوی‌ خاندان‌ بنی‌الحارث‌ و خالدبن‌ وارد به‌ سوی‌ همدان‌.(32)

از جمله‌ موارد دیگر، اعزام‌ معاذبن‌جبل‌ به‌ یمن‌ است‌ که‌ پیش‌ از آغاز مأموریت‌، با دستورالعمل‌ ارشاد و دعوت‌ او را بدرقه‌ راهش‌ می‌فرماید: «یامعاذ یسر و لا تعسر و بشر و لاتنفر»(33)

5ـ مکاتبه‌ با سران‌ حکومت‌ها

پیامبر (ص‌)، علاوه‌ بر تماس‌ با طبقات‌ ضعیف‌ و گمنام‌ جامعه‌، سراغ‌ بزرگان‌ و سران‌ اقوام‌ و قبایل‌ می‌رفت‌. در دوران‌ مدینه‌ نیز زمانی‌ که‌ قبایل‌ و اقوام‌ اطراف‌ و اکناف‌ اعم‌ از بت‌پرست‌، یهودی‌ و غیره‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ می‌کرد. در همان‌ موقع‌ با ارسال‌ نامه‌های‌ دعوت‌ به‌ امرا و پادشاهان‌ بلاد مختلف‌، ندای‌ حق‌ را با قدرت‌ و صلابت‌ برنده‌ و گویا به‌ گوش‌ آنان‌ می‌رساند. بدین‌ ترتیب‌ یکی‌ از مهمترین‌ شیوه‌های‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌)، پس‌ از تحکیم‌ پایه‌های‌ حاکمیت‌ در مدینه‌، ارسال‌ نامه‌های‌ مستقیم‌ برای‌ دعوت‌ پادشاهان‌ قطب‌های‌ مهم‌ قدرت‌ آن‌ زمان‌ بود. حاصل‌ این‌ مکاتبات‌ که‌ رقم‌ آنها را مختلف‌ ذکر کرده‌اند و ابن‌ هشام‌ تنها ده‌ نامه‌ را با ذکر نام‌ نامه‌رسان‌ نقل‌ کرده‌، در مجموع‌ موفقیت‌آمیز بود به‌طوری‌ که‌ شهید مطهری‌ می‌نویسد:

«اگر بعضی‌ از آنها جواب‌ ندادند ولی‌ بسیاری‌شان‌ جواب‌های‌ بسیار محترمانه‌ ومتواضعانه‌ دادند. فرستاده‌ پیغمبر اکرم‌ را احترام‌ کردند، همراه‌ او هدایایی‌ برای‌ حضرت‌ فرستادند و بالاخره‌ جواب‌ مودبانه‌ دادند.»(34)

نامه ‌های‌ پیامبر (ص‌)، گرچه‌ با انشاء و عبارات‌ متنوعی‌ تحریر یافته‌ بود، اما همه‌ آن‌ها اسکلت‌ و اصول‌ مشترکی‌ داشتند. مودبانه‌ بودند و برخلاف‌ شیوه‌ قدرتمندان‌، اثری‌ از تهدید و اجبار در آنها مشاهده‌ نمی‌شد. خطاب‌ نامه‌ها به‌«عظیم‌» می‌باشد که‌ معادل‌ «پادشاه‌» در زبان‌ فارسی‌ است‌. همچنین‌ نامه‌ها با عبارت‌ «السلام‌ علی‌ من‌ اتبع‌ الهدی‌» (درود بر کسی‌ که‌ از هدایت‌ پیروی‌ نماید) آغاز یافته‌ می‌شود.

از دیگر اصولی‌ که‌ پیامبر در نامه‌نگاری‌های‌ خود بکار می‌برد، تکیه‌ بر مشترکات‌ بوده‌ تا نکات‌ افتراق‌؛ مثلا در نامه‌ به‌ مقوقس‌ حاکم‌ مصر که‌ مسیحی‌ بود، آیه‌ شریفه‌ «قل‌ یا اهل‌ الکتاب‌ تعالوا الی‌ کلمة‌ سواء بیننا و بینکم‌...» را نوشته‌اند و در نامه‌ به‌ نجاشی‌ (حاکم‌ حبشه‌) از عیس‌بن‌ مریم‌ (ع‌) یاد کرده‌اند.

آنچه‌ برشمردیم‌، شمه‌ای‌ از برخوردهای‌ بزرگوارانه‌ پیامبر (ص‌) با مخالفانش‌ بود. در پایان‌ این‌ فصل‌ لازم‌ به‌ یادآوری‌ است‌ که‌ این‌ برخوردها در مقابل‌ کسانی‌ بود که‌ به‌ شهادت‌ آیات‌ قرآن‌ و سیره‌ آن‌ بزرگوار، ایشان‌ را آماج‌ شدیدترین‌ دشنام‌ وتهمت‌ قرار داده‌ بودند که‌ اجمالا به‌ 6 مورد از این‌ سخنان‌ باطل‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ عظمت‌ آن‌ بزرگوار (به‌ مصداق‌: تعرف‌ الاشیاء باضدادها) اشاره‌ می‌کنیم‌.

1ـ اتهام‌ دروغگویی‌: «وقال‌ الکافرون‌ هذا ساحر کذاب‌» (سوره‌ ص‌، آیه‌ 4.)

2ـ اتهام‌ اذن‌ بودن‌ (تصدیق‌ می‌کند و می‌شنود هرآنچه‌ گفته‌ شود): «و منهم‌ الذین‌ یوذون‌ النبی‌ و یقولون‌ هو اذن‌» (سوره‌ توبه‌، آیه‌ 61.)

3ـ اتهام‌ سحر: «قال‌ الکافرون‌ ان‌ هذا لساحرمبین‌» (سوره‌ یونس‌، آیه‌ 2.)

4ـ اتهام‌ شاعر بودن‌: «ام‌ یقولون‌ شاعر نتربص‌ به‌ ریب‌ المنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 30.)

5ـ اتهام‌ کهانت‌: «فذکر فما انت‌ بنعمت‌ ربک‌ بکاهن‌ و لامجنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 29.)

6ـ اتهام‌ مقطوع‌ النسل‌ بودن‌: «ان‌ شانئک‌ هو الابتر.» (سوره‌ کوثر، آیه‌ 3.)

شیوه‌ های‌ گفتگو

در سوره‌ نحل‌ آیه‌ 125 ابزارهای‌ برخورد با دیگران‌، چنین‌ آمده‌ است‌:

«ادع‌ الی‌ سبیل‌ ربک‌ بالحکمة‌ و الموعظة‌ الحسنة‌ و جادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

با حکمت‌ و اندرز نیکو به‌ راه‌ پروردگارت‌ دعوت‌ کن‌ و با آنان‌ به‌ [ شیوه‌ای‌ ] که‌ نیکو است‌ مجادله‌ نمای‌.

حکمت‌ = استدلال‌ (برهان‌)

آیه‌ شریفه‌ فوق‌، ابتدا حکمت‌ را بیان‌ نموده‌ است‌. تعاریف‌ گوناگونی‌ از حکمت‌ ارائه‌ شده‌ است‌. علامه‌ سیدمحمدحسین‌ فضل‌الله‌ پس‌ از بحثی‌ طولانی‌ در این‌ باره‌، می‌فرمایند:

«منظور از حکمت‌، گام‌ برداشتن‌ در مسیر آگاهی‌ از واقعیات‌ اجتماعی‌ است‌، و اینکه‌ اجتماعت‌ را بشناسی‌ و امکانات‌ و ضوابط‌ عقلی‌

و فکری‌ و اجتماعی‌ و انسانی‌ آن‌ را بررسی‌ کنی‌ و در ابتدای‌ راهت‌ همه‌ آنها را زیر نظر داشته‌ باشی‌.»(35)

این‌ بیان‌ به‌ تعبیر ایشان‌ همانند تعریف‌ بلاغت‌ (همسازگاری‌ با مقتضیات‌ زمانی‌) است‌ که‌ به‌ شیواترین‌ وجه‌ معنی‌ فوق‌ را تداعی‌ می‌نماید.(36)

می‌توان‌ با جرأت‌ گفت‌ که‌ همه‌ گفتگوهای‌ پیامبر آمیخته‌ با استدلال‌ بود و این‌ شیوه‌ را خداوند حکیم‌ فراروی‌ ایشان‌ نهاده‌ بودند. در سراسر آیات‌ قرآن‌ نیز شیوه‌ خردگرایانه‌ ملاحظه‌ می‌گردد و جایی‌ می‌فرماید: «قل‌ هاتوا برهانکم‌ ان‌ کنتم‌ صادقین‌»(37)

اصولاً معارف‌ عقلی‌ در برابر کسانی‌ جاذبه‌ دارد که‌ قابلیت‌ درک‌ آن‌ را داشته‌ باشند. این‌ شیوه‌ به‌ گفته‌ محمدابوزهره‌ برای‌ کسانی‌ به‌ کار می‌رود که‌:

«بحث‌های‌ عقلی‌ و فلسفی‌ بر آنان‌ چیره‌ شده‌ است‌ و بیشترین‌ وقت‌ خود را دراینگونه‌ مسائل‌ گذرانده‌اند و هر جامعه‌شناسی‌ پس‌ از تحقیق‌ در می‌یابد که‌ این‌ گونه‌ افراد، درصد کمی‌ از مردم‌ راتشکیل‌ می‌دهند، زیرا بیشترمردم‌ براثر گرفتاریهای‌ گوناگون‌ مثل‌ کشاورزی‌ و صنعت‌ و... فرصت‌ چنین‌ اندیشه‌ها و تفکرات‌ علمی‌ را ندارند».(38)

جدال‌ به‌ شیوه‌ برتر

مرحوم‌ طبرسی‌ در ذیل‌ آیه‌ 125 سوره‌ نحل‌ «وجادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌» در رابطه‌ با معنی‌ لغوی‌ جدال‌ می‌گوید: جدال‌ و مجادله‌ به‌ معنی‌ مقابله‌ با خصم‌ است‌ که‌ او را از رای‌ خود منصرف‌ کند و آن‌ از جدل‌ به‌ معنی‌ تابیدن‌ شدید است‌ و مطلوب‌ از جدال‌، آن‌ است‌ که‌ طرف‌ از رای‌ خود برگردد. جهت‌ تأثیرپذیری‌ امر مجادله‌ و مناظره‌، قید «بالتی‌ هی‌ احسن‌» آمده‌ است‌. زیرا با رعایت‌ این‌ امر، از هرگونه‌ تحقیرو توهین‌ دوری‌ گزیده‌ می‌شودو تمام‌ جنبه‌های‌ انسانی‌ حفظ‌ می‌گردد.

«افرادی‌ که‌ تعصب‌ مذهبی‌ یا غیرمذهبی‌ بر فکر آنان‌ چیره‌ شده‌ و احساسات‌ بر اندیشه‌هایشان‌ مستولی‌ گشته‌ وآن‌ را خاموش‌ ساخته‌ است‌. و تعصب‌ آدمی‌ را از درک‌ و احساس‌ حقیقت‌، کر و کور می‌کند و نفس‌ را جز با درمانهای‌ سخت‌ نمی‌توان‌ تسلیم‌ حق‌ و راستی‌ کرد زیرا دارو و درمان‌ نفس‌ سخت‌تر از دارو و درمان‌ جسم‌ است‌. با اینگونه‌ افراد باید فقط‌ از راه‌ جدل‌ برخورد کرد و یا چیزهایی‌ که‌ نزد آنهامسلم‌ و مورد قبول‌ است‌، آنان‌ را محکوم‌ و حق‌ را برایشان‌ روشن‌ کرد.

این‌ دسته‌ شمارشان‌ از دسته‌ اول‌ بیشتر است‌، ولی‌ عامه‌ مردم‌ و اکثریت‌ غالب‌ را تشکیل‌ نمی‌دهند و شاید مقصودخداوند از قرآن‌: «ولاتجادلوا اهل‌ الکتاب‌ الابالتی‌ هی‌ احسن‌» همین‌ دسته‌ باشد.»(39)

موعظه‌ حسنه‌

استفاده‌ از عواطف‌ انسانها از دیگر شیوه‌هاست‌ که‌ با تحریک‌ عواطف‌ می‌توان‌ توده‌ مردم‌ را به‌ حق‌ متوجه‌ ساخت‌. می‌توان‌ گفت‌ که‌: «در حقیقت‌ حکمت‌ از بعد عقلی‌ وجود انسان‌ استفاده‌ می‌کند وموعظه‌ حسنه‌ از بعد عاطفی‌».(40)

موعظه‌ حالت‌ فردی‌ دارد و با توجه‌ به‌ حساسیت‌ها و نکات‌ روانی‌ فرد انجام‌ می‌گیرد. همانطور که‌ خلیل‌ گفته‌:

«کارهای‌ نیک‌ طوری‌ یادآوری‌ شود که‌ قلب‌ شنونده‌ از شنیدن‌ آن‌ بیان‌ رقت‌ پیدا کند، و در نتیجه‌ تسلیم‌ گردد.»(41)

پی‌نوشت‌ها

1ـ روحانی‌، محمود المعجم‌ «الاحصایی‌ لالفاظ‌ القرآن‌ الکریم‌»، آستان‌ قدس‌ رضوی‌، جلد اول‌، چاپ‌ دوم‌، 1372.

2ـ بازرگان‌، عبدالعلی‌، «آزادی‌ در قرآن‌»، انتشارات‌ شرکت‌ قلم‌، 1363، ص‌ 61.

3ـ سوره‌ آل‌عمران‌، آیات‌ 70 و 71.

4ـ طباطبایی‌، محمد حسین‌، پیشین‌، ج‌ 7، ص‌ 224 و 225 (ذیل‌ آیه‌ مورد نظر)

5ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 52 تا 63.

6ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 10، ص‌ 295 (ذیل‌ آیه‌ مربوطه‌)

7ـ سوره‌ اعراف‌، آیه‌ 59 تا 61

8ـ سوره‌ هود، آیه‌ 32.

9 و 10 و 11ـ آیات‌ 65 تا 68 سوره‌ الاعراف‌ (ادامه‌ گفتگوی‌ هود در آیات‌ 57ـ50 سوره‌ هود و آیات‌ 139ـ124 سوره‌ شعرا و آیات‌ 23ـ21 سوره‌ احقاف‌ آمده‌ است‌).

12ـ سوره‌ طه‌، آیات‌ 43 و 44

13ـ سوره‌ انعام‌، آیه‌ 108.

14ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، «ترجمه‌ تفسیر المیزان‌»، ج‌ 17، ص‌ 588.

15ـ «گلستان‌ سعدی‌»، تصحیح‌ غلامحسن‌ یوسفی‌، چاپ‌ چهارم‌، تهران‌، خوارزمی‌، 1372، باب‌ دوم‌ بیت‌ 1486.

16ـ آن‌چه‌ می‌گوئیم‌ درباره‌ رفتار با دشمنان‌ است‌ که‌ در عصر ما کمتر با دوست‌ اینگونه‌ برخورد می‌نمائیم‌ تا چه‌ برسد به‌ دشمن‌، این‌ در حالی‌ است‌ که‌ پیامبر کمتر همت‌ به‌ تکفیر می‌بست‌ همچنانکه‌ در قضیه‌ «ولیدبن‌ عقبه‌» در سال‌ نهم‌ هجری‌ پیامبر از اتهام‌ تکفیر بنی‌مصطلق‌ روی‌ گرداند. (شأن‌ نزول‌ آیه‌ 7 سوره‌ حجرات‌)

17ـ نورالثقلین‌، ج‌ 4، ص‌ 6.

18ـ ابن‌هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 1ـ180 و 179.

19ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 188ـ183.

20ـ ابن‌ هشام‌، ج‌ 1، ص‌ 225، 226.

21ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 98 تا 100.

22ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 271ـ269.

23ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 275 و 276.

24ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 276ـ274.

25ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 277.

26ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 278.

27ـ دراین‌باره‌، آیه‌ 4 از سوره‌ حجرات‌ نازل‌ شد.

28ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 2، ص‌ 352ـ350.

29ـ همان‌، ص‌ 353.

30ـ از جمله‌ می‌توان‌ به‌ «تاریخ‌ پیامبر اسلام‌»، نوشته‌ محمدابراهیم‌ آیتی‌، چاپ‌ ششم‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1378، رجوع‌ کرد.

31ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 281.

32ـ برای‌ توضیح‌ بیشتر، ر.ک‌: ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 4، ص‌ 194.

33ـ همان‌، ج‌ 2، ص‌ 292، (همچنین‌ علی‌بن‌ محمدبن‌ اثیر، «الکامل‌ فی‌التاریخ‌»، ج‌ 2، بیروت‌، دار صادر، 1385 ق‌، ص‌ 66).

34ـ مطهری‌، مرتضی‌، سیری‌ در سیره‌ نبوی‌، ص‌ 208.

35 و 36ـ فضل‌الله‌، محمدحسین‌، «شیوه‌های‌ دعوت‌ و تبلیغ‌ از دیدگاه‌ قرآن‌»، ترجمه‌ مرتضی‌ دهقان‌ طرزجانی‌، انتشارات‌ یاسر، ج‌ اول‌، 1359، ص‌ 44.

37ـ سوره‌ نمل‌، آیه‌ 64.

38ـ ابوزهره‌، محمد، «معجزه‌ بزرگ‌ پژوهشی‌ در علوم‌ قرآن‌»، مترجم‌ محمود ذبیحی‌، مشهد: آستان‌ قدس‌ رضوی‌، 1370، چاپ‌ اول‌، ص‌ 441.

39ـ محمد ابو زهره‌، پیشین‌، ص‌ 441.

40ـ ناصر مکارم‌ شیرازی‌، تفسیر نمونه‌، ذیل‌ آیه‌ شریفه‌.

41ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 12، ص‌ 533.

 

منبع :

نشریه: قرآن و حدیث » گلستان قرآن » دي 1380 - شماره 101