نقش گفتمان در عمل اجتماعی


نقش گفتمان در عمل اجتماعی


«گفتمان» معمولاً به تمام پدیده های تقابل نمادین وارتباطات بین مردم، از طریق زبان نوشتاری یا گفتاری یا نشانه های دیداری اشاره می کند. بنابراین، می توانیم درباره گفتمان بشری، مطالعه گفتمان وغیره بحث و تحقیق نماییم. امروزه، معمولاً ازاین واژه بامعانی معمول تری استفاده می کنیم که شامل گفتمان نوشتاری است. البته، جایی که لازم است می توانیم گفتمان نوشتاری را متمایز از گفتمان گفتاری مشخص نماییم.

«گفتمان» گاهی اوقات در تقابل با «متن» استفاده می شود، جایی که «متن» به اطلاعات گفتاری یا نوشتاری واقعی، و «گفتمان» به تمامی کنشهای ارتباط، شامل تولید و درک نه لزوماً به طورکاملاً شفاهی اشاره می کند. مطالعه گفتمان، بررسی موضوعاتی نظیر بافت، اطلاعات پیش زمینه ای یا دانش تقسیم شده بین گوینده وشنونده را شامل می شود.

گفتمان مکرراً برای اشاره به ارتباط کلی استفاده شده است که در بافتهای موقعیتی خاص جای می گیرد. به عنوان مثال، می توانیم درباره گفتمان علمی، گفتمان قانونی، وغیره صحبت کنیم. گفتمان علمی شامل سخنرانی ها، گزارشهای تحقیقی، مباحث نظریه ای و   ...   ....   ...

ادامه نوشته

اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

 

اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

یکی از برکات حج، آشنایی با اقوام و ملّیت های مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه گون، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت مسجدالنبی و مسجدالحرام کنار یکدیگر نشسته، اخوّت دینی و اسلامی را به نمایش می گذارند و از آن میان، کسانی که با زبانی از زبانهای دنیاآشنایی دارند، می کوشند بابرادران وخواهران ایمانی خود به گفتگو بنشینند و ازعقاید وآداب و رسوم آنهاآگاهی یابند وباهمدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقای سیّد محمّد باقر نجفی، در مقاله ای که پیش روی شماست، اخلاق گفتگو از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام را بررسی، و برخورد نادرست غربیان با آن را نقد کرده اند. از آن جهت که این بحث برای مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نیز کاربرد دارد، اقدام به درج این مقاله ارزشمند نمودیم. امیدواریم همگان را مفید و سودمند واقع شود:
انگیزه طرح موضوع
مارس 2001 م. در یک برنامه تلویزیونی، که به زبان آلمانی از کانال PHOENI× پخش شد، گفتگو و گزارشی در باره «سال جهانی گفتگوی تمدن ها» نظر مرا به خود . . .

 

ادامه نوشته

جدل در قرآن و رفع یک توهّم


جدل در قرآن و رفع یک توهّم


ناهید دامن پاک مقدم
 
چکیده:

آن‏چه که از بررسى آیات قرآن کریم به دست مى‏آید و بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‏ى تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) مى‏باشد. همچنین توهّمى که برخى مطرح کرده‏اند مبنى بر آن که مطالبى که در نارسایى عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتى است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.
 
مقدمه:
 
دانشمندان علم منطق براى اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‏اند: یکى راه دلیل و برهان و دیگرى راه جدل1. از نظر قرآن‏کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‏اند.2 این برهان‏ها اگر چه با برهان‏هاى کلامى قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکى خاص نبوده و براى عالمان قابل استفاده است. گاهى نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت مى‏کند و با سر هم کردن حرف‏هاى غیر منطقى، مى‏خواهد سخن باطل خود را به کرسى قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصى، جدل و مناظره ضرورت پیدا مى‏کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمى طرف مقابل با استفاده از موضوعاتى که او آن‏ها را قبول دارد، با شیوه‏اى خاص براى مغلوب کردن او، استفاده مى‏شود.
 جدال نمودن در هنگام محاوره براى اقناع مخاطب، با شیوه‏هاى مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردى که طرف حتّى باور خویش را ارج نمى‏نهد و ارزش‏هاى پذیرفته شده‏ى خویش را نادیده مى‏گیرد، با یادآورى باورهاى او، وى را متوجّه فاصله‏گیرى از باورها نموده و زمینه را براى پذیرش باورهاى طرف مقابل فراهم مى‏کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته مى‏شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.
 * * *
 
جدل در قرآن:
 
از نظر بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبناى عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‏ى متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‏ى(4) سوره‏ى ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا براى آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‏چه که براى قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبى بیش از آن‏چه عموم فهمیده‏اند، درک نمایند.5 در آیه‏ى (125) سوره‏ى نحل نیز خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‏ى حکمت؛ دوم به وسیله‏ى تحریک احساسات آن‏ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلى، آن‏هم به صورت زیبایى که احساسات طرف مقابل جریحه‏دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنى براى جدل، انواعى ذکر شده است، امّا آن‏چه مقصود این نوشتار است، نوعى است که در آن براى الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتى که عنوان کرده یا اعتقاداتى که دارد، همراهى مى‏کند.6 نمونه‏ى آن در قرآن، جدالى است که حضرت ابراهیم علیه‏السلام با قومش پس از شکستن بت‏ها داشته‏اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‏ى63) از آن‏جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمى‏گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفى گفته‏اند؛ نظیر احتمال شرطى بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‏السلام به طور قطع، این عمل را به بت‏بزرگ نسبت دادند، ولى تمام قرائن شهادت مى‏داد که او قصد جدّى از این سخن ندارد، بلکه مى‏خواسته است عقاید بت‏پرستان را که خرافى و بى‏اساس بودند، به رخ آن‏ها بکشد و به آن‏ها بفهماند که این سنگ و چوب‏هاى بى‏جان که حتّى نمى‏توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‏کنندگانشان یارى بطلبند، چطور مى‏توانند به حلّ مشکلات آن‏ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‏ى ما فراوان است که براى ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش مى‏گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‏ى مذکور، آیه‏ى (18 و 19) سوره‏ى زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‏ى مورد نظر، گروهى از مفسّرین در طرح مطالبى در خصوص ضعف عقلى زنان و یا بر شمردن برخى خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‏اند که نیازمند توضیحاتى است:
 در سوره‏ى زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‏هاى توحید، از طریق برشمردن نشانه‏هایش در نظام هستى، به نقطه‏ى مقابل آن یعنى مبارزه با شرک مى‏پردازد و به بررسى یکى از شاخه‏هاى آن، یعنى پرستش فرشتگان اشاره مى‏کند. و در آیه (15) مى‏فرماید: «آنها براى خداوند از میان بندگانش جزئى قرار دادند.»
 تعبیر به «جزء» به این معنى است که آن‏ها فرشتگان را فرزندان خدا مى‏شمردند؛ زیرا فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانى را که با آن همه نعمت‏هاى الهى، راه کفران را پیش گرفته، کفران‏کننده‏ى آشکار مى‏داند، و در آیه‏ى بعد، براى محکوم کردن این تفکّر خرافى از ذهنیّات و مسلّمات آن‏ها استفاده مى‏کند؛ چرا که آن‏ها جنس مرد را به زن ترجیح مى‏دادند و دختر را ننگ مى‏شمردند. لذا مى‏فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را براى خود انتخاب کرده و پسران را براى شما؟» یعنى چگونه خود را بر خدا ترجیح مى‏دهید و سهم خدا را دختر قرار مى‏دهید، با این‏که در پندار شما مقام دختر پایین‏تر است و سهم خود را پسر مى‏پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگرى دنبال مى‏کند و مى‏فرماید: «هرگاه یکى از آن‏ها را به همان چیزى که براى خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سیاه مى‏شود و مملو از خشم و غضب مى‏گردد. این تعبیر حاکى از تفکّر خرافى مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‏ى سخن مى‏افزاید: «آیا کسى را که در لابلاى زینت‏ها پرورش مى‏یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمى‏تواند مقصود خود را به خوبى اثبات کند، فرزند خدا مى‏دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‏ى مورد بحث، مطلب را روشن‏تر مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «آن‏ها فرشتگانى را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفى کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‏ى (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‏اند:
1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن دانسته‏اند که یکى به نشو و نماى زن در تزیین و زر و زیور اشاره مى‏کند و دیگرى به این‏که زن‏ها در مخاصمه و استیفاى حقّ خود از روى قیاس برهانى و گفتار منطقى، نمى‏توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلى غیربیّن پیش مى‏روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وى است و کفّار مخلوق ضعیف‏تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‏منش‏ترند، به خود نسبت مى‏دادند.10
 برخى این قول را به قتاده منسوب نموده‏اند که گفته است: «کم‏زنى باشد که به تکلّم خود اراده‏ى صحبت نماید از براى خود مگر آن‏که تکلّم بر او حجّت باشد نه براى او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنى بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‏که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، مى‏باشد که خود را با طلا و حریر زینت مى‏دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمى‏توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسى القلب که ما چه گناهى داریم که ما را زنده به گور مى‏کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار مى‏کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایى مى‏نویسد:
 یعنى آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‏اند که از جنس بشر آن‏هایى را که در ناز و نعمت و زر زیور بار مى‏آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‏اند با این‏که در بیان و تقریر دلیل گفته‏ى خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنى ندارند. این دو صفت را که براى زنان آورده، براى این است که زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‏ترى از مرد است و به عکس مرد داراى عواطف کمترى و تعقّل بیشترى است و از روشن‏ترین مظاهر قوّت عاطفه‏ى زن، علاقه شدیدى است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‏ى عاقله است، ضعیف است».14
 صاحب «مجمع‏البیان» نیز این نظر را پذیرفته، مى‏نویسد: «آیا کسى را که در زر و زیور زنانه، رشد مى‏کند، یعنى دختران را براى خدا قرار مى‏دهند؛ در حالى‏که زنان قوّت گفتگو و بحث را ندارند.»15
 2. برخى مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‏اند که معناى آیه این است که: «آیا مى‏پرستید کسى را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‏اند به انواع حلل»16. یعنى آن‏ها را به جواهرات و طلا و حلى و حلل زینت مى‏کنند و این‏ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17
 امّا این تفسیر بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» براى ذوى‏العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‏تر بود.18
 3. موضوع راجع به قصّه‏ى فرعون و موسى است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف مى‏نشست و خود را به جواهرات زینت مى‏کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلى و جواهرات نشو و نما کرده‏ام» و ضمیر «هو» به موسى بر مى‏گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‏ى بیان بر نمى‏آمد.19
 این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبى ندارد.
 با نگاهى گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‏ى آیه‏ى مذکور، به نظر مى‏رسد که تفسیر اوّل صحیح‏تر باشد؛ یعنى آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‏اى از مفسّران گفته‏اند که این دو صفت از صفات ذاتى زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‏ى زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک راى و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد مى‏جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم مى‏دارد؛ یعنى سائل به آراء و نظریات و گفته‏هاى مجیب تکیه مى‏کند و همان را به عنوان حربه علیه وى به کار مى‏گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار مى‏دهد، نتیجه هم باید براى مجیب مورد قبول باشد و سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‏گویى بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجى که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20
 در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهى از مردم‏اند و داراى عقیده و رأیى خاصّ‏اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال مى‏باشد و مى‏خواهد عقیده‏ى آن‏ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‏گویى بکشاند و از سخنان او محالى لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‏بست نیفتد و در تناقض‏گویى گرفتار نیاید.21
 پس مفهوم آیه‏ى مورد بحث چنین است: «خداوند مى‏خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهى دارید و او را با این صفات مى‏شناسید و مقام آن‏ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّى هر معناى دیگرى، مانند آن‏چه برخى مفسّرین تصوّر کرده‏اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگى‏هایى را براى زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدى از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‏ى انسان‏ها از هر صنف، خواه زن و خواه‏مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرینش همه‏ى افراد یکى است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینى آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلى وى؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلى آفریده است که همه‏ى مردها را از همان اصل خلق کرده است.
بنابراین اگر ما در مسایل علمى و عملى که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنى از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‏ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتى موصوف «روح» است و مبرّى از نشانه‏ى مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهى نیز تفاوتى میان زن و مرد یافت مى‏شود، همانند تمایزى است که میان مردها نیز مشهود است. مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‏ها و مراکز علمى راه یابند و به فراگیرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ علمى آگاهى یابند، دیگر نمى‏توان گفت مطالبى که در نارسایى عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‏گونه انصرافى نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‏ى صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‏ى اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‏که هوشمندى و نبوغ برخى از زنان، سابقه‏ى دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانى عقلى نسبت به مردها شواهد تاریخى دارد. چرا که وقتى اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‏دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا و پذیرش آن از جهت عقل عملى، نیازمند به عزمى فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسى که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان مى‏شد، از برجستگى خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار مى‏رفت. از این رهگذر مى‏توان به هوشمندى زنان پى برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‏اند؛ در حالى که مردان فراوانى از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه براى اطفاء نور آن سعى بلیغ مى‏نمودند.23
 در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملى چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام در برخى سخنانش به انسان کامل دیگر یعنى حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد مى‏کند. یعنى حضرت على علیه‏السلام که معصوم بوده و تمام گفته‏هایش حجّت است، براى تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک مى‏کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقى بین زن و مرد نیست. همان‏طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعى و سندى فقهى است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیرى علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم الهى را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‏هایى از این‏گونه خواهد بود.
از این‏جا معلوم مى‏شود که وصف ذاتى و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‏هاى عقلى و مناظره‏هاى علمى و نیز مخاصمه‏ها، محروم باشد. بنابراین از آن‏جا که اطلاق آیه درباره‏ى زنان صحیح است و از طرفى تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتى مى‏توان به تفسیرى صحیح از آن دست یافت.
 
پى‏نوشت‏ها:
 
--------------------------------------------------------------------------------
1. براى اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانسارى، محمّد، «منطق صورى» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.
 2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فى الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.
 3. جعفرى، یعقوب، «سیرى در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.
 4. احمدى، حبیب‏اللّه، «پژوهشى در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، سال 76، ص255.
 5. ر.ک: سیوطى، جلال‏الدین عبدالرحمن، «الاتقان فى علوم القرآن» ترجمه سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‏القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.
 6. «الاتقان فى علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.
 7. ر.ک: حدیثى از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‏اللّه مکارم شیرازى و جمعى از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.
 8. حج /27.
 9. و این‏که گفته است «هو فى الخصام» با این‏که ضمیر به دختر برمى‏گردد و نفرموده است: «هى فى الخصام» براى این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمى‏گردد.
 10. بانو اصفهانى، «مخزن‏العرفان» ص12.
 11. کاشانى، ملاّفتح‏اللّه، «تفسیر منهج‏الصّادقین فى الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.
 12. عاملى، ابراهیم، «تفسیر عاملى» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.
 13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.
 14. طباطبایى، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.
 15. طبرسى، «مجمع‏البیان» جلد /22 ص 194.
 16. منهج‏الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.
 17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملى، پیشین، جلد /7، ص477.
 18. به نقل از مجمع‏البیان، پیشین، جلد /22، ص199.
 19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسى الحویزى شیخ عبد على‏بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمى، على‏بن ابراهیم، «تفسیر قمى»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسى ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‏على، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولى محسن ملقّب به فیض کاشانى «تفسیر صافى» مشهد، دارالمرتضى، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.
 21و20. منطق صورى، پیشین، ص 197 و 196.
 22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.
 24و23. برگرفته از: جوادى عاملى، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدى است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‏بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‏ى دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‏اند: اگر خطابه‏اى ایراد مى‏کرد دیگران را به عجز وادار مى‏نمود».

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,10748

شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت


شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت

چکیده
مناظره از شیوههاي مؤثر در امر آموزش میباشد. شیوة مناظره در قرآن به کار
رفته و در سیرة عملی رسولاکرم(ص) و ائمۀ معصومین( ع) نیز موارد فراوانی
از آن را میتوان بیان نمود.
این امر نشانگر اهمیت و توانایی قابل ملاحظۀ مناظره، در تبیین و تفهیم
مبانی عالی دینی و عملی است از این روي با توجه به تأثیرگذاري مناظره در
رشد و تحرك و پویایی تفکر و اندیشه، در این مقاله سعی شده از جوانب
مختلف، نگرش قرآن و سنت به مسأله مناظره تبیین شده و با تجزیه و تحلیل
تقسیمات آن از دیدگاه قرآن و سنت، آثار و نتایج آن در امر تعلیم و تربیت
تشریح شود.
کلید واژهها: مناظره، مجادله، جدال به احسن، جدال به غیر احسن.


مقدمه
مناظره ازروشهاي تربیتی غیرمستقیم است و ازآن براي اثباتحق و هدایت افراداستفاده
میشود. همچنین از عوامل مهم پرورش ذهن، واداشتن عقل به فعالیت، پیمودن راه
استدلال، برهان و نظریهپردازي در نتیجۀ شکوفایی فکري است. اهتمام به مناظره از
وسایلی است که به گسترش روحیۀ درست علمی در بین دانشآموزان و دانشجویان
کمک میکند.


معنی لغوي و اصطلاحی مناظره
«َ النَّظَر » مناظره، واژهاي عربی و از ریشه نَظَر، نَظَراً، منْظَراً و منْظَرهَ است. اصل معناي
(191/ دیدن با چشم میباشد. (ابن منظور، 14
مناظره در ادب فارسی به معنی جدال کردن، با هم بحث کردن، با هم سؤال و جواب
کردن، با هم نظر کردن، یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزي، مجادله و نزاع با
همدیگر و نیز بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزي، به کار رفته است. (دهخدا،
(21562/14
مناظره در اصطلاح، مکالمه و گفتوگویی دوطرفه است که هر یک، با استدلال و ارائۀ
براهین سعی میکند، برتري و فضیلت خویش را بر دیگري به اثبات رساند. (حسینی
( میرصفی، 22
المناظره المباحثه و المباراه فی النظر و » : راغب اصفهانی درباره مناظره مینویسد
استحضار کل ما یراه ببصیرته، و النظر البحث و هو اعم من القیاس لان کل قیاس نظر و
( راغب، 498 ) .« لیس کل نظر قیاسا
مناظره عبارت است از: گفت و گو و نکتهبینی طرفین رو در رو و به میان آوردن هر
نظر، نسبت به » : آنچه به آن معتقد هستند. او نظر را عبارت از کاوش میداند و میگوید
.« قیاس اعم است؛ زیرا هر قیاسی، نظر است ولی هر نظري، قیاس نیست
بنابراین، با توجه به اینکه جدل نیز نوعی مناظره و رویارویی فکري است و در برخی از
کتب، گاهی جدل را به جاي مناظره به کار میبرند و مناظره نیز همان جدال أحسن
است؛ لازم است که واژة جدل را نیز مورد بررسی قرار دهیم.

معنی لغوي و اصطلاحی جدل
علیرغم اشتقاقات مختلف، بهمعناي واحدي برمیگردد که عبارت است « ج، د، ل » مادة
از: استواري، استحکام و شدت. (مصطفوي، 63 ) در فرهنگابجدي، جدل بهمعنی
16 ) و درجاي دیگر بهمعنی گفتگو یا نزاع و ستیزه / پیچیده و محکم آمدهاست. (مهیار، 1
( وچیرگی بر یکدیگر است یا سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویی. (راغب، 385
در اصطلاح، جدل به یک معنا از فروع علم مناظره است و در اصطلاحات فقهی به کار
(7556/ میرود و به معناي دیگر، از گونههاي قیاس در علم منطق است. (دهخدا، 5
مجادله در حقیقت جدال کردن است؛ یعنی با طرف به وسیلۀ بحث و داد و گفت وگو،
(148/ او را قانع کرد و حقیقت را براي او روشن کرد. (مصطفوي، 13
همچنین جدال در اصطلاح استدلالهاي فقهی، عبارت از شناختن آداب مناظرهاي است
که میان پیروان مذاهب فقهی و جز آنان روي میدهد. جدل عبارت از شناسایی قواعد،
حدود و آداب استدلالی است که به وسیلۀ آن انسان به حفظ عقیده یا بطلان آن، رهبري
(931/ شود؛ خواه آن رأي از فقه باشد، یا از علوم دیگر. (ابن خلدون، 2

انواع جدل
با تو  جه به این که جدل از عناوینی است که در فرهنگ قرآنی و روایی گاهی با مزمت
و نکوهش همراه بوده، خداوند نیز آن را به عنوان یکی از شیوههاي تربیتی مورد
استفاده قرار داده است و به پیامبراکرم نیز فرموده تا از این شیوه استفاده نماید، البته
که همان مناظره است. در این صورت خداوند به جدل، رنگ هدایتی و « جدال أحسن »
حقجویی را بخشیده است. بدین ترتیب جدال به دو قسم عمده تقسیم می شود که
عبارتند از جدال به أحسن و جدال به غیرأحسن.

جدال به احسن
قرآنکریم به مثابه معتبرترین و قطعیترین سند ادیان الهی، شیوة جدال را اگر بهصورت
بهترین وجه باشد، تأیید کرده و شیوه تربیتی دعوت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله
ادع الی سبیل ربکبالحکمه و الموعظه الحسنه و » : را بر آن نهاده است و میفرماید
النحل، 125 )، یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت ) « جادلهم بالتی هیاحسن
دعوت کن و با آنان به [شیوهاي] که نیکوتر است مجادله نما.
العنکبوت، ) « و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن » : و در جاي دیگر میفرماید
46 )، یعنی: و با اهل کتاب، جز به [شیوهاي] که بهتر است مجادله مکنید.
از آنجا که مناظره گاهی به جدل و ستیزۀ نامطلوب کشیده میشود و به جاي دستیابی به
را افزوده تا عالیترین شیوه را « أحسن » حقیقت، به خصومت منتهی میگردد، قرآن قید
به پیروانش بیاموزد.

جدال به غیر احسن
جدلی است که اهل باطل براي سرکوبی حق میکنند. این نوع جدل، مذموم است و در
آن از مقدمات باطل براي رسیدن به یک نتیجه استفاده میشود. قرآن در مقام مجادلۀ
1 (البقره، 111 )، یعنی: اگر راست « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین » : ناروا میفرماید
میگویید، دلیل خود را بیاورید.
و من الناس »: یا در مورد کسانی که بدون علم و آگاهی مجادله میکنند، میفرماید
لقمان، 20 )، یعنی: و برخی از ) « من یجادل فیالله بغیر علم و لا هدي و لا کتاب منیر
مردم دربارة خدا بی[آنکه] دانش و رهنمود و کتابی روشن [داشته باشند] به مجادله
برمیخیزند.
اسلام اجازه نمیدهد کسی در مباحث علمی و اعتقادي، از جهل وگمان و تعبد
و لا تقف ما لیس لک به علم ان » : کورکورانه استفاده کند و در آنجا که میفرماید
الاسراء، 36 ) یعنی: و چیزي را ) « السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً
.( 1 هم چنین در (نک: النمل، 65
که بدان علم نداري، دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع
خواهند شد.
بنابراین، از نظر قرآن، جدالی که از روي علم و آگاهی نباشد جدال باطل است و هر
نوع جدل و مناظرهاي که منجر به اثبات باطل شود و حق از بین برود، باطل و جدال
غیرأحسن است.
اما جدال به » : امام صادق (علیه السلام) در حدیثی نسبت به جدال غیرأحسن میفرماید
غیر احسن آن است که تو به دلیل عدم توانایی در تمیز و تشخیصبین حق و باطل،
حق را انکار میکنی و طرف مقابل را با انکار حق از باطلش منصرف میسازي و این
کار حرام است؛ زیرا تو هم مثل طرف مقابل باطلگرا شدهاي. او حقی را منکر شده و
(257/ مجلسی، 9 ) .« تو هم حق دیگري را انکار نمودي
1 یعنی تلاش براي به کرسی نشاندن کلام خود، به هر « مراء » بنابراین، جدال به مفهوم
نحو ممکن است و جدال أحسن همان مناظره با آداب درست آن است.

هدف مناظره
مناظره یکی از انواع ادبی است که براساس گفتوگو بین دو طرف یا بیشتر، درباره
موضوعی شکل میگیرد که در آن هر یک از طرفین، مطالب و دلایلی را براي اثبات
مدعاي خود بیان میکند. موضوع مناظره ممکن است مسائل علمی، عقیدتی، اخلاقی،
اجتماعی و... باشد. در برخی از مناظرهها، رسیدن به حقیقت یک امر دنبال میشود.
هدف از مناظره همیشه بیان برتري خود (یک طرف) بر دیگري، نیست. هدف اصلی
مناظرههاي رسمی، رسیدن به حقیقت یک امر است؛ بر خلاف مجادلهها که هدف از
آنها، اسکات خصم و غلبه بر او است. اما این هدف همیشه درمناظرهها لحاظ نمیشود.
یکی ازاهداف مناظره، آموزش است. آموزشی غیرمستقیم که بهدلیل شیوة خاص مناظره،
( در اذهان ماندگار است. (حجتی، 547
نزاع و ستیزه است. « مراء » 1 مقصود از

کارمایۀ مناظره
کاربرد مناظره درابتداي تشکیل دولت اسلامی به منظور عرضۀ اسلام و تبلیغات اسلامی
بوده است، هر چند اسلام به تبلیغات به مفهوم شناخته شدة آن نیاز نداشته و هم از
اینرو، هرگز نظام ویژهاي براي تبلیغات ایجاد نکرده بود.
مناظره در آغاز فنی بوده است که به یاري آن اسلام به غیر مسلمانان به ویژه متفکران
غیرمسلمان عرضه شده و اغلب جنبۀ فردي داشته است. در حقیقت میتوان گفت
که مناظرهها در کار مایههاي گوناگون، از روزگار پیامبر رخ داده است. (غنیمه، 204 ) در
همان ابتدا سهاصل زیربناي آن را تشکیل میداد: منطق، برهان و استدلال برحسب سطح
فهم و دانش طرف مناظره، بهرهگیري از علم تاریخ به مفهوم سنتی آن در استناداتی که
در آنها رجوع به گذشته الزام آور بوده است و جدال به مفهوم بهرهگیري از مسلمات
فکري و معتقداست طرف مناظره درجهت کشف حقیقت بر او و اخذ تصدیق از او.
( (درانی، 88
اما باید گفت که نهاد مناظره تا پیش از نیمه سدة دوم هجري ناشناخته بود و بحثها در
آن روزگار سرشتی جداگانه داشت بااین حال میتوان با اطمینان گفت که مناظره بعنوان
یک نهاد، در سده دوم هجري تولد یافت و کار مایۀ آغازین آن، مسائل کلامی و الهیات
بود ولی پس ازآن به مسائل فقه گرایش نشان دادند درحقیقت مجالس مناظرهاي که به
دستور خلفايعباسی برگزار میشد تنها براي بحثهایی دربارة مسائل کلامی یا حقوقی
نبود بلکه مسائل دستور زبان، ریشهشناسی واژگان و فلسفه نیز دراین نشستها به بحث
( درآمد. (احمد، 121
نهاد مناظره کم کم، وضع یک زمینه و پایه براي سنجش مذاهب به خود گرفت به
گونهاي که مذهب حنفی نه تنها آن را بعنوان راه سنجش با دیگر مذاهب پذیرفت بلکه
( آن را به عنوان ابزار آموزشی در بنیادهاي فرهنگی خویش برگزید. (همان، 124
بنابراین شیوة مناظره، راه و روش تفکر را براي مسلمانان نشان داد و تأثیر شگرفی بر
دانشهاي اسلامی گذاشت.

فواید روش مناظره
مهمترین فایدة مناظره، تاثیر آموزشی آن است. آموزش علوم مختلف، دین، عقاید،
اخلاق و... در مناظره از یک سو، کلیۀ اطلاعات راجع به موضوعی جمعآوري میشود
و از سوي دیگر با بیان آن منتشر میشود.
اهمیت آموزشهاي روش مناظره درآن است که اولاً، چون نتیجۀبحث و استدلال است،
در اذهان ماندنی است، ثانیاً به دلیل غیرمستقیم بودن، پذیرفتنی و جذابتر است، ارزش
بلاغی مناظره در حین پیامدهی غیرمستقیم آن است، زیرا اگر علاقه به سیادت و حب
جاه از دل و فکر مردم بیرونبرود، علوم و دانشها دچار فرسودگی میگردد. یکی دیگر
از فایدههاي مناظره این است که محاسن و معایب مسأله یا موضوعِ مورد بحث آشکار
میشود و در نتیجه، امکان توسعه و تکامل آن فراهم میآید. همچنین مناظره به منظور
بازیافتن دقیق مآخذ و اسناد علم و آگاهی صورت میگیرد. ذهن انسان از مجراي چنین
مناظرهاي، ورزیده شده و جان و روح آدمی نیرومند میگردد. اگر مناظرهکننده، آداب
مناظره را رعایتکند و آفات و نتایج سوء، مناظرة نادرست را شناسایی و مراعات نماید،
بحث ومناظرة او بارعایت شرایط آن واحتراز از آفات آن، فواید و عوایدسودمندي را که
( عبارت از رغبت وگرایش بهعلم و دانش است، بهدنبال خواهدداشت. (همو، 547  551
مناظره، عامل و انگیزة تمایل و گرایش افراد به علم و دانش است و اگر ماتمام طرق
و ابواب مناظره را مسدود سازیم موجب ضعف وسستی حس گرایش مردم به علم و
دانش میشویم.
شیوة مناظره در تعلیم و تربیت
قرآن کریم در چند موضع، ضمن بیان آیات مربوط به ماجراي انبیا، به موارد بحث و
جدل و مناظرة آنها با قومشان اشاره میکند که با رعایت ادب، احترام، حقگرایی و
استدلال متین و قاطع به مناظره میپرداختند و از راههاي عمدة آموزش انبیا در همه
دوران، جدل به نیکوترین روش بوده است.

بیشک، جدال حضرت ابراهیم با مشرکان زمانش، درخشانترین جلوة جدال نیکو را
در طول تاریخ اندیشۀ بشري رقم زده است. این مجادلهها و محاجههاي نیکو و
هدفدار در عرصههاي گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند: پدر، قوم، پادشاه،
درباریان و اشراف صورت گرفته و تاثیر شگرف بر دل و جان آنان بر جاي نهاده است.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مناظره با نمرود، آنجا که وي ادعاي خدایی میکند،
البقره، 258 )، یعنی: ) « فان الله یاتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب » : میفرماید
خدا [ي من] خورشید را از خاور برمیآورد، تو آن را از باختر برآور.
دراینجا حضرت ابراهیم (ع) مبناي این سخن را برادعایی که نمرود در سخن قبلی کرده
بود، قرار داده است. گاهی حضرت ابراهیم (ع) با پرسشهایی دقیق و عمیق موجب
تحریک اندیشه و وجدان مخاطبان میشد و پرسشهاي حضرتابراهیم (علیهالسلام)
اذ قال لابیه و » : به اشکال مختلف مطرح میگشت و از آنچه میپرستیدند، سؤال میکرد
الانبیاء، 52 )، یعنی: آنگاه که به پدر و قومش ) « قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون
گفت: این مجسمههایی که شما ملازم آنها شدهاید چیستند؟
الانعام، 74 )، یعنی: و [یاد کن] هنگامی ) « و اذ قال ابراهیم لابیه ءارز اتتخذ اصناما ءالهه »
آیا بتان را خدایان [خود] میگیري؟ » : گفت « آزر » را که ابراهیم به پدر خود
قال هل » : و گاه با طرح سؤالاتی باورهاي شركآمیز مخاطبان را به لرزه میانداخت
الشعراء، 73  72 )، یعنی: گفت: آیا وقتی ) « یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون
دعا میکنید، از شما میشنوند و یا به شما سود یا زیان میرسانند؟
هر یک از مناظرههاي حضرت ابراهیم (ع) حاوي نکات تربیتی قابل ملاحظهاي از قبیل
اثبات حق و هدایت افراد و از عوامل مهم پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و
،( پیمودن راه استدلال و برهان است که نمونههاي دیگر آن را در سوره مریم، ( 48  41
محاجه ابراهیم باپدرش میباشد، و یا مناظره حضرتابراهیم باقوم ستارهپرست که
در (آیات 79  75 ) سوره انعام آمده است؛ میتوان مشاهده کرد. از مناظرههاي دیگر
در قرآن، مناظرههاي حضرت صالح با قومش میباشد که در سوره هود ( 64  62 ) و

الشعراء ( 156  153 ) و النمل ( 47  46 ) ذکر شدهاند. هم چنین در سوره نمل آیۀ 66
تلاش حضرت صالح را براي تحقّق یکی از شروط مناظره صحیح و جدال نیکو نشان
میدهد، که عبارت از تأمل و تأنی و موضعگیري سنجیده و حساب شده در مناظره، چه
بسیاري از اصحاب با عقاید باطل به خاطر فقدان دلایل روشن و براهین قاطع، با شتاب
و نسنجیده وارد میدان مناظره میشوند که این خود، دلیل تزلزل عقیده و موجب
محکومیت آنهاست.
هم چنین درمواردي از مناظره، پیامبر(صلیاللهعلیه وآله) و عدهاي از مشرکان معاند  که
در سورهالاسراء، آیات 54 تا 89 به آنها اشارهشده است  یا بهعنوان نمونه میتوان به
مناظرة پیامبر (ص) با مشرکی اشاره کرد که استخوانهاي پوسیدهاي را در دستگرفته،
در حضور پیامبر(ص) خرد کرد و بر زمین ریخت و گفت: چه کسی این استخوانهاي
اولم یر الانسان » : پوسیده را زنده میکند؟ پیامبر با استفاده از وحی الهی به او پاسخ داد
انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و
یس، 77  79 )، یعنی: مگر ) « هی رمیم قل یحیها الذي انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم
آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهاي آفریدیم، پس بناگاه وي ستیزهجویی آشکار
شده است و براي ما مثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این
استخوانها را که چنین پوسیده است، زندگی میبخشد؟ بگو: همان کسی که نخستین
بار آن را پدید آورد و اوست که به هر [گونه] آفرینشی داناست.
هم چنین مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب نیز وجود دارد که
مهمترین و مشهورترین آن، جریان مباهله با نصاراي نجران است.
کشیش بزرگ نصاراي نجران، به همراهی سی تن از مردان مسیحی آن شهر به حضور
حضرت محمد  صلی الله علیه و آله  رسیدند. کشیش بزرگ رو به آن حضرت کرده،
گفت: اي محمد! دربارة حضرت مسیح چه میگویی؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
فرمود: بندة خدا بود، که او را برگزید و مخصوصگردانید. کشیش بزرگ گفت: آیا
پدري براي او سراغ داري که او را به وجود آورده باشد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه

و آله) فرمود: جریان زناشویی در کار نبود تا پدر داشتهباشد! گفت: پس چگونه
میگویی که او بندة آفریده شده است و تاکنون بنده آفریده شدهاي وجود نداشته،
جز این که از راه زناشویی و داراي پدر باشد. در همین حال خداي سبحان آیاتی از
ان مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال » : سوره آلعمران را نازل فرمود
له کن فیکون الحق من ربک فلا تکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاءك من
العلم فقل تعالوا ندع ابتاءنا و ابناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت
آلعمران، 59  61 )، یعنی: در واقع، مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل ) « الله علی الکاذبین
پس وجود یافت. « باش » : [خلقت] آدم است [که] او را از خاك آفرید، سپس بدو گفت
[آنچه درباره عیسی گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس از تردید
کنندگان مباش. پس هر که دراین [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو
محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک
و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا بردروغگویان
قرار دهیم.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این آیات را بر نصاراي نجران خواند، و آنها را
به مباهله (یعنی نفرین کردن به یکدیگر) دعوت کرد. نتیجۀ مباهله این بود که نصاراي
نجران، چون دیدند پیامبر با اهل بیت خود به مباهله آمده است، با پیامبر اکرم (صلی الله
(166/ علیه و آله) مصالحه کردند. (مفید، 1
همچنین مناظرات فراوانی در سیرة عملی ائمۀ معصومین (علیهم السلام) وجود دارد. از
جمله این مناظرات، در زندگی امام صادق (ع) به صورت چشمگیري مشاهده میشود.
در قرن اول و دوم هجري به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افکار منحرف،
در میان مسلمانان گسترش یافت. امام صادق (علیه السلام) و شاگردانش نقش کارسازي
در این گونه مواجهات فکري داشتند به طوريکه جنبش فکري در عصر امام صادق
(علیه السلام) پدیدهاي از گفتگو و مناظرات را در رد شبهات منحرفان و اصحاب
( نظریات غلط به وجود آورد. (حسینی میرصفی، 191

براي نمونه به یکی از مناظرات حضرت با یک زندیق مصري اشاره مینماییم:
زندیق مصري وقتی شنید که حضرت ابو عبدالله (ع) صاحب علم و حامل معرفت و
کمال است، براي مناظره به خدمت حضرت امام صادق (ع) رسید. زندیق هنگامی که
امام جعفر صادق (ع) در طواف بیت الله الحرام مشغول بود، آمد و سلام کرد. حضرت
ابوعبدالله (ع) گفت: نام تو چیست؟ گفت: عبدالملک! آن حضرت فرمود که: کنیت تو
کدام است؟ گفت: ابوعبدالله. امام (ع) گفت: کدام ملک است که تو بنده آنی؟ آیا از
ملوك آسمان است یا از ملوك زمین و از پسرت به من خبر بده که آیا او بندة خداي
آسمان است یا بندة خداي زمین؟ زندیق ساکت شد. حضرت ابوعبدالله گفت: بگوي.
زندیق همچنان ساکت در جواب حیران بود. حضرت به او گفت: وقتی از طواف فارغ
گشتم، نزدیک من بیاي. زندیق پس از آنکه طواف امام تمام شد، خدمت آن سرور
حاضر شد.
ابوعبدالله (ع) روي به زندیق کرد و گفت: آیا میدانی این زمین را تحت و فوق است؟
گفت بلی. حضرت فرمود: داخل تحت این زمین شدهاي یا نه؟ گفت نه. ابوعبدالله
گفت: میدانی تحت این چیست؟ زندیق گفت: نه، اما گمان من آن است که در تحت
زمین هیچ چیز نیست. امام فرمود: ظنّ و گمان، اظهار درماندگی است، نسبت به چیزي
که نتوانی تعیین کنی. بعد از آن امام فرمود که: صعود و عروج به آسمان نمودهاي؟
گفت نه. حضرت فرمود که: آیا میدانی در آسمان چه چیز است؟ گفت نه. امام از او
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رسیدهاي؟ گفت نه. حضرت فرمود: بسیار بسیار عجیب
است که تو به مشرق نرسیدهاي و مغرب را ندیدهاي و به تحت الارضنزول ننمودهاي
و به آسمان عروج نکردهاي و به آنجا نگذشتهاي تا بدانی در خلقت مشرق و مغرب چه
چیز است، اما منکري به آنچه در آنهاست، آیا عاقلی منکر میشود چیزي را که نداند
و نشناسد؟
سپس ابوعبدالله گفت: اي مرد! آنکه او را علم نباشد، هرگز او را بر عالم حجت نیست
و همانطور که جاهل را بر عالم کامل حجتی از روي فراست و عقل نیست. (طبرسی،
(335/2
همچنین مناظره از شیوههاي معمول در میان دانشمندان و اصحاب امام معصوم نیز بوده
است. از جمله مناظرة هشام بن حکم با عمر بن عبیده میباشد که هشام به علّت
سخنان زهرآگین عمروبن عبیده، در مسجد بر مجلس او وارد میشود در حالیکه مردم
از او سؤال میکردند و با او به بحث و مناظره میپرداختند، نقل میکند: خطاب به
عمروبن عبید کردم و گفتم: ایها العالم! من مردي غریبم آیا اذن میدهی از مسألهاي
سؤال کنم؟ گفت: آري بپرس. به او گفتم: آیا چشم داري؟ گفت: این چه سؤالی است
که میکنی چیزي را که میبینی چگونه از آن سؤال و پرسش مینمایی؟ گفتم: سؤالهاي
من از این قبیل است. گفت: پسرم بپرس. اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است. گفتم:
جواب همین سؤالهاي احمقانه را بگو. گفت: سؤال کن. گفتم: آیا چشم داري؟ گفت:
آري. گفتم: با آن چه میبینی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاصرا میبینم و همینطور
ادامه میدهد و همینطور سؤالها را در مورد گوش، دهان، زبان و... تا اینکه هشام سؤال
میکند، قلب داري؟ گفت: آري. گفت: با آن چه کار میکنی؟ گفت: آنچه بر این
جوارح و اعضا نامبرده وارد شده و عرضه شده با آن، آنها را تمیز و تشخیصمیدهم.
گفتم: آیا با وجود این جوارح، از قلب بینیاز هستیم یا نه؟ گفت: خیر. گفتم: چگونه
بینیاز نیستیم در حالی که این اعضا و جوارح سالم و صحیح هستند؟ گفت: پسرم
جوارح وقتی شک کنند در چیزي که بوئید یا چشیده یا شنیده آن را به قلب ارجاع داده
و یقین پیدا کند و شک باطل گردد. گفتم: پس خداوند متعال قلب را براي شک جوارح
و اعضا تعبیه فرموده است؟ گفت آري. گفتم: پس چارهاي جز وجود قلب نداریم والّا
جوارح نمیتوانند به یقین برسند؟ گفت: آري، همینطور است به او گفتم اي: ابا مروان!
خداوند متعال اعضا و جوارح تو را به حال خود وانگذارده، بلکه براي آنها امامی قرار
داده است تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را به یقین مبدل نماید.
چطور میشود تمام این مخلوقات را در حیرت و شک و تردید و اختلاف گذارد و
براي آنها امام و پیشوایی معین نکرده باشد تا در وقت حیرت و تردید و اختلاف به او
مراجعه نموده و او حیرت آنها را برطرف و تردید و شکشان را تبدیل به علم و

اختلافشان را حل نماید. هشام گوید: کلام به آنجا رسید که عمربن عبید ساکت شد،
(96/ چیزي به من نگفت (یعنی حق را پذیرفت). (صدوق، 1
بنابراین، ائمۀ معصومین (ع) و دانشمندان و متفکّران مسلمان با استفاده از این شیوه به
تعلیم و تربیت میپرداختند. اهتمام به مناظره از شیوههایی بود که به گسترش روحیۀ
درست علمی دربین دانشمندان اسلامی کمککرد. مناظره، غالباً از امور رایج دربین خود
استادان بود. نمونۀ دیگر مناظره و مذاکره، طرحمسائل و مشکلات درسی بود. این روش
در بالابردن سطحاندیشه و رشد ذهنیات و گسترشدامنۀ آن تاثیرداشت. مناظره ازدیدگاه
مسلمانان از کهنترین شیوههاي برخورد اندیشه به شمار میآید و گروهی از دانشمندان
( به استادي و مهارت چشمگیر در فنّ جدل و مناظره شهرت یافتند. (غنیمه، 262
از نخستین دانشمندانی که روش مناظره را به کار برده و اصول و مبانی آن را معلوم
داشته است، احمدبن عمر بن سریع (م/ 206 ه.ق) یکی از اصحاب به نام شافعی
( (م/ 204 ه.ق) و از برجستهترین آنها در علم کلام است. (عرسان کیلانی، 184
آجري (م/ 360 ه..ق) از روش مناظره، مفصل سخن گفته، شاگردان خود را به آموزش
اصول و قواعد آن فرا میخواند. این کار طبق اوضاع و احوال روزگار او بوده است که
اختلافات مذهبی و اعتقادي بالا گرفته بود و هر فرقهاي تلاش میکرد، افکار و آراي
خود را ترویج کند و دیدگاههاي مخالفانش را ابطال و رد سازد البتّه او براي مناظره،
قواعد و اصولی را وضع و تعیین کرده است که با روح و سنّت، اخلاق سازگار است.
( (الاجري، 40
خطیب بغدادي نیز به روش مناظره، سخت تاکید کرده و شکوفایی علم و دانش و
نیروي عقلانی را در گرو مناظره میداند و معتقد است دانش مرده است و نوزایی آن در
( طلب آن است و طلب دانش در مناظره پنهان است. (عرسان گیلانی، 245
آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست
آفات مناظره و نتایج سوئی که از رهگذر مناظرة نادرست عاید انسان میگردد منبع و
سرچشمۀ همۀ خویها و رفتارهایی است که از نظر خداوند متعال ناستوده است. از

جملۀ این آفات عدم پذیرش حق از رهگذر مناظره، توأم با جدال و ستیزه جویی
میباشد. از این روي خداوند متعال میان کسی که به او دروغ و افترا میبندد و میان
کسی که حق را تکذیب میکند جدایی نمیبیند بلکه آن دو را از نظر جرم و گناه
و من اظلم ممن افتري علی الله » : روحی و اخلاقی، با هم برابر میداند آنجا که میفرماید
العنکبوت، 68 ) یعنی: چه کسی ستمگرتر از کسی است ) « کذبا او کذب بالحق لما جاءه
که بر خداوند متعال، دروغ و افترا بسته و یا آنگاه حق بدو رسیده، آن را دروغ پندارد و
آن را تکذیب نماید.
عدم پذیرش حق و تکذیب آن، نوعی از کبر و خودبزرگبینی به شمار میآید. زیرا کبر
واستکبار، در واقع عبارت از ردکردن حقّ به گوینده آن میباشد و مراء و جدال، مستلزم
چنین حالتی است، یعنی انسان را وا میدارد که زیر بار حق نرود و آن را تکذیب نماید.
از دیگر آفات تزکیۀ نفس و خودستایی است که مناظره کنندهاي  با صراحت بیان یا با
ایماء و اشاره یا با کنایه  از رهگذر تأیید سخن خود و زشت و نادرست وانمود
ساختن دیگران به این خودستایی دست مییازد غالبا اًین خود ستایی را اظهار کرده و
النجم، ) « فلا تزکوا انفسکم » : آن را آشکارا به زبان میآورد خداوند متعال میفرماید
32 )، یعنی: خودستا و خویشتن آرا نباشید.
پس تزکیه نفس و خودستایی نه تنها زشت و ناپسند است بلکه خداوند متعال آن را
نهی فرموده است. از طرف دیگر باید مرزهاي بحث و مناظره، به وقایع مهم دینی یا
مسئله قریب الوقوع محدود باشد و نباید در هر مسئله کم ارزش یا مسائلی که در آیندة
بسیار دور دست اتفاق میافتد، وقت و فرصت را تلف کرد، بنابراین لازم است مناظره
کننده متوجه این نکتۀ اساسی بوده و به آن اهتمام ورزد. همچنانکه غزالی در این باره
کسی که در مناظره شرکت میجوید نبایستی درباره مسائلی به جدل پردازد » : میگوید
(48/ غزّالی، 1 ) .« که روي نخواهد داد
اگر خورشید غروب کند، » این مسائل در میان فقیهان نیز رایج بوده است از جمله اینکه
( احمد، 126 ) .«!؟ پس از چندي باز گردد نمازها را دو بار باید خواند یا نه

و بسیاري از آفات دیگري که دامنگیر مناظره کننده میشود میتوان به خشم و غضب،
حسد و کینه توزي، رشک و حسد، نفاق و دو رویی و... اشاره کرد.
پس مناظرهکنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت اوضاع مختلفی دارند،
برخی از افراد از اخلاق بالاي علمی منحرفشده و جدل نزد آنان منجر به پراکندگویی،
مطالعه و قیاسهاي باطل و نادرست گردید، آنان با نادیده گرفتن حقیقت علمی و بدون
آنکه کمتر توجهی به آن داشته باشند تنها هدف را اشکال و غلبه بر دشمن و مخالفان
خود قرار دادند و برخی از مناظره کنندگان، کوشش خود را در مسائلی بی ارزش به
هدر دادند و متوجه امور و مسائلی شدند که هرگز تحقق نمییافت.
علت اساسی و عامل عمدة چنین آفات و خصلتهاي ناستوده این است که علم و
دانش انسان در جهت اهداف غیر الهی قرار گیرد، علم؛ فی نفسه، عالم و دانشمند را ابداً
گرفتار اهمال نمیسازد، اما ممکناست به علت انحراف عالم از مسیر الهی و صراط
مستقیم، او را به سقوط و نابودي شخصیت و شقاوت و بدبختی سوق دهد ؛ چنان که
همان علم، از برکات گامهاي راستین و استوارِ عالم و دانشمند موجبات سعادت و نیک
بختی و قرب او به پروردگار را فراهم میسازد تا در جوار رحمت حق قرار گیرد.
نتایج مقاله
مناظره یکی از شیوههاي پذیرفته شده در قرآن و سنت میباشد که کاربرد فراوانی ¨
در تعالیم عالی اسلامی داشته است و به شیوه غیرمستقیم آموزش داده میشود و باعث
پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و پیمودن راه استدلال و برهان است که به
شکوفایی فکري میانجامد.
جدل، نوعی مناظره میباشد که به دو نوع احسن غیراحسن قابل تقسیم است. ¨
جدال احسن مورد نظر خدا بوده و شیوه تربیتی پیامبر اکرم (ص) را بر اساس آن استوار
کرده است.
جدال به غیر احسن مورد مذمت و نکوهش بوده و از روي جهل و گمان و تعبد ¨
کورکورانه بدون علم و آگاهی صورت میگیرد که منجر به اثبات باطل میگردد.
در مناظره (جدال احسن) هدف، ظهور و روشن شدن حق و حقیقت بوده و عامل ¨
و انگیزه تمایل و گرایش افراد به علم و دانش میشود و توسعه و گسترش علوم را
در پی دارد.
در قرآنکریم به موارد فراوانی از مناظره اشاره شده از جمله مناظره حضرت ابراهیم، ¨
صالح، پیامبراکرم (ص)، هم چنین در سیرة ائمه معصومین بهخصوص امام صادق (ع)
به صورت چشمگیر مشاهده میشود.
از آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست، عدم پذیرش حق، تکبر و خودستایی ¨
و... میباشد که مناظره کنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت، اوضاع
مختلفی دارند.
امروزه به رغم توجه زیادي که به تربیت روحیۀ سالم علمی در مناظره شده است یا از
این شیوه در مباحثات علمی استفاده چندانی نمیشود یا اگر مناظره کنندگان از این
شیوه بهره جویند با اصول و قواعد آن آشنایی ندارند.
کتابشناسی
1 قرآن کریم، فولادوند، محمد مهدي، دارالقرآن کریم، تهران، چاپ اول، 1415 ه.ق.
2 همو، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ه.ش.
3 ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادي، شرکت
انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385 ه.ش.
4 ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414 ه.ق.
5 الاجري، ابوبکر محمد بنالحسین بنعبدالله، اخلاق العلماء، مکتبهالثقافه، الدینیه، قاهره؛ 1996 م.
6 احمد، منیرالدین، نهاد آموزش اسلامی، ترجمه محمد حسین ساکت، نگاه معاصر، تهران، چاپ
. اول، 1384
7 حجتی، سید محمد باقر، آداب تعلیم و تعلّم در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ
سیام؛ 1387 ه.ش.
8 حسینی میر صفی، فاطمه، شیوة مناظرات انبیاء و امام صادق (ع)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،
تهران، چاپ اول، 1384 ه.ش.
9 درانی، کمال، تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام، انتشارات سمت، تهران، چاپ
سوم، 1380 ه.ش.
10  دهخدا، علیاکبر، لغت نامه، زیر نظر دکتر معین، مؤسسه دهخدا، تهران، بیتا.
11  راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم الدار الشامیه، دمشق،
بیروت، چاپ اول، 1412 ه.ق.
12  صدوق، محمد بن علی بن حسین، علل الشرایع، داوودي، قم، چاپ اول، بیتا.
13  طبرسی، فضل بنحسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403 ه.ق.
14  عرسان گیلانی، ماجد؛ سیر آراي تربیتی در تمدن اسلامی؛ ترجمه بهروز رفیعی، پژوهشگاه
حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1387 ه.ش.
15  غزالی، ابوحامدمحمد، احیاءعلوم الدین، داراحیاءالثرات العربی، بیروت، بیتا.
16  غنمیه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههاي بزرگ اسلامی، ترجمه دکتر نورالله کسایی، مؤسسه
انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372 ه.ش.
17  مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه.ق.
18  مصطفوي، حسن، تفسیر روشن، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380 ه.ش.
19  مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، قم،
چاپ اول، 1413 ه.ق.
20  مهیار رضا، فرهنگ ابجدي عربی  فارسی، بینا، بیتا.
PDF created with pdfFactory Pro trial version
www.pdffactory.com

http://www.maarefquran.org/files/pdf/19006.pdf

گفتمان جدلي در قرآن

 

گفتمان جدلي در قرآن
 

اشاره :
 
انسان به جهت گرايش به همگرايي و جامعه پذيري ، همواره ناچار است خود را با مردم و جامعه سازوار و هماهنگ نمايد. تضاد منافع و مصالح موجب مي شود تا تلاش مضاعفي را براي سازگاري با ديگران انجام دهد. يكي از روش هاي موثر براي ايجاد تفاهم و سازگاري ، تبادل اطلاعات ، انتظارات ، خواسته ها و موانع ميان افراد است. گفت و گو اين امكان را فراهم مي آورد تا دو طرف بتوانند به تبادل آن ها پرداخته و نوعي تفاهم و همزباني و گاه همدلي را در ديگري بر انگيزانند. بنابراين هدف از گفت و گو را مي توان در راستاي ايجاد تفاهم و سازگاري جمعي افراد توضيح و تبيين كرد. البته گفت و گو ، حالات مختلف و متنوع را به خود مي گيرد . نوعي از گفت و گو كه در قرآن تبيين شده است، جدال است. جدال ، گفت و گويي همراه با درگيري و چيرگي و برتري جستن يك سوي بر سويه ديگر است. هدف از جدال را قصد منصرف كردن ديگري در راه و روش و حتي در راي و نظر و باور دانسته اند.( نگاه كنيد: مفردات راغب واژه جدل و مجمع البيان طبرسي ، ج 5- 6 ص 237) به نظر مي رسد كه ميان اصطلاح قرآني جدل و اصطلاح منطقي آن كه به ديالكتيك نيز مشهور است ، تفاوت هاي محسوسي نباشد؛ زيرا در جدل آن چه مهم است، همراهي با طرف گفت و گو و بهره گيري از اصول مشترك و مقبول دو طرف است كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. هدف از جدل قرآني و منطقي چيرگي و غلبه بر طرف ديگر است كه از اين نظر نيز مشترك مي باشند. قرآن نيز همانند اهل منطق ، ميان جدل و برهان (سلطان ) تفاوت مي گذارد و آن را دو گونه از روش هاي گفت و گوي علمي بر مي شمارد.
 
گفتمان جدلي امري فطري
 
به نظر قرآن گفتمان جدلي ، امري فطري در بشر است و انسان نه تنها با ديگران بلكه حتي با خود به مجادله بر مي خيزد تا خود را قانع سازد و امري را كه بر خود مشتبه شده را به يقين اقناعي تبديل كند. قرآن بيان مي كند كه نفس انساني گرايش به اين دارد كه از خود دفاع كند . از اين رو مي كوشد به هر شكل ممكن نه تنها از جان بلكه از خواسته و رفتار و منش و عقايد خود كه شاكله و شخصيت وجودي او را شكل مي دهد ، دفاع و از آن در برابر هر بيگانه و حتي خود ، دفاع كند. قرآن بيان مي دارد كه روزي مي رسد كه انسان با خودش به مجادله بر مي خيزد و مي كوشد تا خود را براي خود مقبول قرار دهد و عقايد و رفتارش را در پيش وجدانش توجيه نمايد: يوم تاتي كل نفس تجادل عن نفسها؛ روزي مي رسد كه هر نفس با خود ش به مجادله بر مي خيزد.(سوره نحل آيه 111)
گرايش فطري بشر به جدال و مجادله به اندازه اي شديد است كه قرآن در توصيف انسان مي فرمايد: وكان الانسان اكثر شي جدالا( سوره كهف آيه 54) ؛ انسان در ميان موجودات هستي از همه بيشتر به سوي جدال گرايش دارد و اهل مجادله است. بنابراين مي توان مجادله گري را از خصوصيات و ويژگي ها بشر و انسان دانست. البته گفتمان جدلي خاص انسان نيست چنان كه قرآن بدان اشاره و تصريح كرده است ولي در ميان موجودات اين انسان است كه گرايش شديدي به مجادله دارد. از ديگر موجوداتي كه قرآن گزارشي صريح و روشني از جدل ايشان مي دهد مجادله فرشتگان در ملا اعلي با خداوند است كه درآيات 30 تا 35 سوره بقرة بيان شده است.
در ميان مردم براي مجادله و جدل و يا جدال ، واژگان ديگري نيز رايج است كه از آن ميان مي توان به مناظره ، محاوره ، مناقشه و مباحثه اشاره كرد. البته هر يك از اين واژگان معناي خاصي را نيز با خود حمل مي كنند و گونه ويژه اي از گفتمان و گفت و گو بياني را ترسيم مي نمايند. به عنوان نمونه در مناظره هر چند كه دو طرف گفت و گو خواهان اثبات سخن خود و نقد باور ديگري است ولي با اين همه هر دو به قصد شناخت حق و ظهور آن در نزد ديگري به اين كار روي مي آورند و يا آن چه در محاوره مهم و اساسي است توجه دو طرف گفت و گو به مطالبي است كه ميان آن دو رد و بدل شده است و در حقيقت گفت و گو بر پايه پاسخ هاي طرف مقابل شكل مي گيرد و در آن نوع از ادب نيكو و مراعات طرف ديگر وجود دارد. در قرآن در آيه نخست سوره مجادله به هر دو واژه جدال و حوار اشاره شده است و سخن از محاوره دو طرف به اين شكل به ميان آمده است.
 
اهداف مجادله
 
قرآن كريم براي تبيين مساله جدال ، اهداف چندي را براي اهل مجادله بيان كرده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها مي پردازيم:
 
استيفاي حقوق

از جمله اهدافي كه قرآن براي جدال بيان مي كند ، جدال براي گرفتن حق است . به اين معنا كه شخص براي رسيدن به حق خود و استيفاي آن ، از روش جدال بهره مي جويد. در داستان جدال خوله با پيامبر (ص) اين هدف به خوبي روشن است . خوله از آن جايي كه از سوي شوهرش به حكم ظهار كه از احكام جاهلي بود ، از حقوق زناشويي و همسري خود محروم شده بود، به نزد پيامبر مي شتابد تا اين حكم جاهلي را پيامبر از جامعه بزدايد؛ زيرا شوهرش گفته بود كه تو همانند مادرم از پشت من هستي و من نمي توانم با تو زناشويي كنم . خداوند از روش حق جويي و استيفاي حقوق كه از سوي اين زن صورت گرفته بود ، به جدال ياد مي كند .( مجادله آيه 1 و 2)
 
تبليغ دين

از روش هاي تبليغ پيامبران كه از سوي خداوند نيز تاييد و بر آن تاكيد شده است ، روش مجادله است. قرآن به پيامبر به طور خاص و عموم دعوت كنندگان دستور مي دهد : ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن ؛ مردم را به سوي راه پروردگارت به حكمت و پند و اندرز نيكو بخوان و با آنان به نيكويي مجادله نما.( نحل آيه 125)
 
حق ستيزي
 
از اهداف مهم افراد در بهره گيري از روش مجادله ، مخالفت با حق است. به اين معنا كه حق ستيزان براي آن كه نمي توانند در برابر برهان و استدلال مومنان و اهل حق و حقيقت تاب آورند به روش مجادله رو مي آورند تا باطل خود را تثبيت كنند و از حق بگريزند. ( كهف آيه 56 و نيز غافر آيه 5)
 
گمراهي

از ديگر اهداف استفاده از روش مجادله ، ايجاد گمراهي در ميان مردمان است . اين روش از سوي مشركان و مخالفان ضد پيامبر و مومنان بسيار مورد استفاده قرار گرفته است و قرآن بيان مي دارد كه هدف مشركان و مخالفان از اين كار آن بوده است تا مردمان را حق دور كنند و به راه ضلالت و گمراهي سوق دهند. ( حج آيه 8 و 9)
 
دلسوزي
 
از اهداف مهم مجادله گران براي بهره گيري از اين روش است ، نمونه هاي چندي را مي توان در قرآن براي اين موضوع يافت . يكي از مهم ترين آن ها مجادله حضرت ابراهيم (ع) با فرشتگان است كه قرآن ضمن بيان آن به خصوصيات اخلاقي آن حضرت (ع) اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه علت و انگيزه اساسي مجادله آن حضرت ، دلسوزي بيش از اندازه وي بوده است.( هود آيه 74)

زمينه هاي مجادله

مجادله از روش هايي است كه مي تواند در راستاي بيان حق و يا ضد آن مورد استفاده قرار گيرد. در اين جا به زمينه هاي بهره گيري از آن براي اثبات و يا تقويت باطل اشاره مي شود. قرآن كاربرد مجادله را از سوي مخالفان حق به دلايل زير نسبت مي دهد:
 
تعصب
 
از زمينه هايي كه موجب مي شود تا اهل باطل به سوي مجادله روي آورند، تعصب بي جا آنان بر عقايد پدران و نياكانشان است. آنان بدون آن كه از علم و دانش بهره مند باشند و يا دليلي عقلاني و يا شهودي داشته باشند و يا از دليل نقل معتبري چون كتب آسماني برخوردار باشند ، تنها به جهت تعصبات كوركورانه از عقايد نياكان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام مي كنند. بنابراين يكي از علل و زمينه هاي ايجادي بهره گيري از روش مجادله را تعصب بايد دانست و از آن پرهيز كرد.( لقمان آيات 21 و 20)
 
تكبر
 
از ديگر زمينه سازهاي مجادله گري كه در قرآن از آن ياد شده ، تكبر و خود بزرگ بيني بي جاست. افرادي كه نه از علم و نه هدايت و نه دانش نقلي معتبر برخوردارند ، تنها به دليل خود برتربيني ، به مجادله با حق و حقيقت مي پردازند. ( حج آيه 8 و 9 و نيز غافر آيه 35 و 56)
 
جهل
 
از ديگر علل و عوامل ايجادي مجادله است . افراد جاهل به جهت فقدان برخوداري از علم به روش مجادله پناه مي برند تا سخن خود را به كرسي بنشانند.( حج آيات 3 و 8 و لقمان ايه 20)
 
مسئولیت گریزی
 
فرار از مسئوليت از ديگر انگيزه ها و علل ايجادي مجادله است ؛ زيرا كساني كه نمي خواهند به وظيفه و مسئوليت خود عمل كنند به مجادله روي مي آورند و آن را ابزاري براي فرار از مسئوليت خود قرار مي دهند . قرآن با اشاره به اين نكته مومناني را كه از جهاد گريزانند و به مجادله روي مي آورند ، سرزنش و توبيخ مي كنند.( انفال آيه 5 و 6)
 
وسوسه
 
وسوسه هاي شيطان و مردمان وابسته به افكار شيطاني از عواملي است كه مجادله را ايجاد و تقويت مي كند . قرآن در چند آيه به اين مساله توجه مي دهد و مومنان را از همراهي با اين دسته باز مي دارد. ( حج آيه 3 و نيز انعام آيه 121)
 
کفر
 
كفر نيز مي تواند زمينه ساز مجادله گري باشد. به اين معنا كه اهل كفر به جهت آن كه بر دل هايشان غفل نهاده شده است و سخنان سالم و حق را درك و فهم نمي كنند ، گرفتار مجادله مي شوند . به سخني ديگر ، زمينه مجادله گري در ايشان از آن رو پديدار گشته است كه به رفتار و اعمال خود ، زمينه هاي فهم و درك را از خود زدوده اند و اين گونه مي شود كه ناتوان از درك حق به سوي مجادله روي مي آورند تا باطل خود را تقويت و يا گسترش دهند. ( انعام ايه 25 و نيز غافر آيه 4 و 5)
 
اقسام و احكام جدال

قرآن جدال را به چند گونه دسته بندي كرده است. به نظر مي رسد كه نمي توان همه گونه هاي جدل را به عنوان روش درست گفت و گو پذيرفت. گونه هايي كه قرآن براي جدال ذكر مي كند مي توان به جدال احسن، جدال باطل ، جدال جاهلانه و جدال عالمانه اشاره كرد.
 
جدال احسن
 
جدال احسن ، از روش هايي است كه در تبليغ دين پس از به كارگيري روش هاي دعوت برهاني و حكيمانه و پند و اندرز مورد توجه و تاكيد قرآن قرار گرفته است. برخي بهره گيري از خود قرآن و برخي از آيات آن را همان جدال احسن بر شمرده اند. به اين معنا كه قرآن در برخي از آيات خود به مجادله رو آورده و با مشركان به زبان جدل سخن مي گويد و آنان را به اسلام دعوت مي كند. بنابراين استفاده از اين آيات قرآن در حقيقت ، همان دستوري است كه قرآن در بخش سوم اقسام دعوت بدان اشاره مي كند و به جدال احسن از آن ياد مي كند. از اين رو مي توان بهره گيري از آيات جدلي قرآن را در دعوت به عنوان جدال احسن ياد كرد. ولي آن چه به نظر مي رسد اين است كه اگر اين قول را بپذيريم و آن را درست بشماريم بايد آن را حمل به مصداق كنيم و بگوييم كه يكي و يا بهترين مصداق از مصاديق جدال احسن ، استفاده از آيات جدلي قرآن در دعوت و تبليغ دين است. به اين معنا كه اگر پيامبر به مجادله احسن با مشركان مامور شده است به اين معناست كه يكي از بهترين روش هاي اين گونه دعوت ، استفاده از خود آيات جدلي قرآن مي باشد.( نحل آيه 125) سخن ديگرآن كه قرآن پيامبرش را در مجادله با اهل كتاب به مجادله احسن دعوت مي كند تا با تكيه بر اصول و اعتقادات پذيرفته شده و باور همگاني هر دو طرف مجادله آنان را به حق بخواند. آن چه در اين دستور مورد اهتمام است ، تاكيد بر اصول پذيرفته شده دو طرف است كه به نظر مي رسد به مولفه اصلي در مجادله اشاره دارد. به اين معنا كه در مجادله احسن آن چه مولفه اساسي و اصلي را شكل مي بخشد ، اهتمام و توجه به اصول مشترك و باورهاي دو سوي مجادله است. ( عنكبوت آيه 26) اين نكته را مي توان با اشاره و تاكيد ديگر قرآن در همين آيه تقويت كرد؛ زيرا به مسلمانان دستور مي دهد كه ظالمان و ستمگران اهل كتاب به مجادله بر نخيزد؛ ( همان ) چون ستمگران در اين آيه كساني هستند كه حق را ناديده گرفته و با علم به آن ، كتمان حق كرده و به مجادله با اهل حق مي پردازند. چنين افرادي چون به اصول و باورهاي مشترك خود پاي بند نيستند و آن را به ستم ناديده مي گيرند، در مقامي قرار مي گيرند كه امكان جدال احسن با ايشان وجود نخواهد داشت. بنابراين جدال احسن و تكيه و تاكيد بر اصول و باورهاي مشترك ، امري لغو و بيهوده خواهد در زماني كه سويه ديگر مجادله آن را كتمان كرده و به ظلم آن را ناديده مي گيرد.
 
جدال باطل
 
جدال باطل ، در تعبير قرآني ، جدالي است كه در آن يك سوي مجادله به استهزاء و تمسخر روي مي آورد و هدف از آن كوبيدن حق است. به اين معنا كه يك سوي استهزا هم در روش و آداب مجادله ، رعايت ادب را نمي كند و به حيله تمسخر و استهزا روي مي آورد تا طرف مقابله را از نظر شخصي و شخصيت خرد و كوچك نمايد و هم با علم به حق بودن آن را ناديده گرفته و بكوشد تا آن را بكوبد و يا نابود سازد. اين روش در بيشتر مواردي كه درقرآن از آن ياد شده ، مواردي است كه از سوي مشركان و كافران مورد بهره برداري قرار گرفته است و به عنوان روش اصلي مخالفان پيامبران به كار رفته است.( كهف آيه 56 و غافر آيه 5 )
 
جدال جاهلانه
 
جدال جاهلانه از سوي كساني به كار مي رود كه از اهل كتاب و علم و دانش نيستند و در حقيقت توده مردمي هستند كه بدون هيچ علم و دانشي تنها بر پايه تقليد كوركورانه از نياكان به چيزي باور داشته و از آن حمايت مي كنند. قرآن درباره اين گونه از جدال هاي بيان مي كند كه اهل مجادله باطل، بدون داشتن هيچ دانشي نظري و يا هدايت و كتاب آسماني و دليل وحياني و يا شهودي تنها بر پايه پيروي از شيطان و يا نياكان خود به مجادله با اهل حق و خود حق مي پردازند. هدف مجادله گران جاهل نيز بقا در گمراهي خود و گمراه سازي ديگران است ؛ زيرا بدون آن كه حق را بشناسند و تنها بر پايه باورهاي خرافي و غلط مي كوشند آن را حفظ و يا ترويج كنند. ( حج آيات 8 و 9 و نيز لقمان آيه 20 )
 
جدال عالمانه
 
جدال عالمانه ، مجادله اي است كه با توجه به داده هاي علمي ، دليل معتبر عقلي و يا نقلي و يا شهود معتبر و مانند آن انجام مي گيرد. اين روش مورد توجه و تاييد قرآن است . روشي است كه از سوي خردمندان و پيامبران مورد استفاده بوده و هست. ( اعراف آيه 71 حج آيه 8 و لقمان آيه 20و غافر آيات 35 و 56)
قرآن براي هر دسته از اين اقسام ، احكام خاصي را بيان مي كند . با توجه به نوع رويكرد قرآن به هر يك از انواع و اقسام مجادله مي توان احكام آنان را به دست آورد. بي گمان مجادله عالمانه امري مباح است اگر حكم به پسنديدگي (استحباب ) و يا وجوب آن نشود ؛ چنان كه جدال احسن نيز به حكم پسنديدگي به طور طبيعي امري مستحب است ولي به حكم و دستور خاص الهي امري واجب و لازم شده است. ( نحل آيه 125) اما وجوب و لزوم آن مشروط است كه در آغاز از روش هاي ديگري بهره گرفته شود؛ از اين روست كه قرآن آن را در مرحله سوم پس از دعوت برهاني و پند و اندرز ذكر كرده است و پيامبر را بدان فرمان داده است. نكته ديگرآن كه اين وجوب در مجادله با اهل حق نيست بلكه خاص كساني است كه از دين اسلام ويا حق بيرون مي باشند. بنابراين مجادله به هر شكل با اهل ايمان و حق به نظر امري نادرست است و براي تفهيم و دعوت آنان به حق بايد از روش هاي ديگري بهره جست. بنابراين مبلغان در حوزه مناطق اسلامي يا نبايد و يا در حد ضرورت بايد از اين روش بهره برداري نمايند. چنان كه جدال غير احسن با اهل كتاب نيز امري است كه قرآن آن را نهي كرده و مومنان را از به كارگيري آن باز داشته است.( عنكبوت آيه 46) جدال باطل و جاهلانه نيز امري حرام است و نبايد از اين روش بهره جست.
 
آداب جدال
 
قرآن آداب و شرايط خاصي را براي مجادله و گفت و گوي جدلي بيان كرده است كه مي بايست از سوي مومنان مراعات گردد تا اهداف مجادله به دست آيد.
از جمله آدابي كه قرآن براي مجادله كنندگان بيان داشته است ، برخورد منطقي و استوار بر علم و دانش است.( اعراف آيه 71 و حج آيه 3 و 8 و لقمان آيه 20 و غافر آيه 35 و 56)
از ديگر آداب مجادله برخورد نيكو و حسن معاشرت در بيان و رفتار است. به طوري كه آن سوي مجادله از رفتار و نحوه بيان مومن دلخور نگردد .( نحل آيه 125 و عنكبوت آيه 46)
سومين سفارش قرآن به اهل مجادله آن است كه رفق و مدارا را در هنگام مجادله با مخالفان مراعات كنند . طبرسي در مجمع البيان ج 5 و 6 ص 605 مراد از مجادله احسن را مجادله همراه با رفق و مداراست.
نكته اي كه در پايان اين نوشتار بدان توجه داده مي شود آن كه جدال و مجادله از روش هاي دعوت ديگران به حق و اسلام است و آن را نمي توان به عنوان روش تبليغ دين در ميان مومنان به شمار آورد. به اين معنا كه مجادله چه عالمانه و چه احسن آن زماني به كار مي رود كه فردي بخواهد مشرك ، كافر و يا اهل كتابي را به اسلام وحق بخواند ؛ از اين رو نمي توان در دعوت مومنان و تبليغ عقايد و احكام اسلام درميان مومنان از اين روش استفاده و بهره جست؛ زيرا قرآن به مسلمانان و مومنان سفارش مي كند كه در صورت جهل به حكمي از روش پرسش و پاسخ بهره جويند و به سراغ اهل ذكر و علم بروند . در حقيقت روش هاي ديگري براي فهم احكام و عقايد براي مومنان و مسلمانان بيان شده است و روش مجادله براي اين منظور نبايد مورد استفاده وبهره برداري قرار گيرد.
اگر بخواهيم ميان مومنان و غير مومنان تفاوتي را قايل شويم مي توانيم از اصطلاح دعوت براي غير ايشان و اصطلاح تبليغ در ميان مومنان استفاده كنيم . بنابراين از روش هاي دعوت مواردي است كه در آيات قرآن از برهان و اندرز و عبرت و جدال و جدال احسن بيان شده است و نمي توان آن جدال و جدال احسن را از روش هاي تجويزي براي تبليغ در ميان مومنان بر شمرد.
قرآن براي مجادله كاربردهاي چندي را بيان داشته است كه مي توان به مهم ترين آن ها در دعوت اشاره كرد. از جمله كاربردهاي مجادله مي توان به هدف اثبات وحدانيت خدا ، اثبات رسالت پيامبران ، اثبات رسالت خاص مانند رسالت پيامبر اكرم (ص) ، اثبات رستاخيز و اثبات برخي از احكام و تحليل و تحريم برخي از احكام پيشين اشاره كرد.

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,3608

چگونه سخن بگوییم؟

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۱ - تمرین موارد و توجه به نکته هایی مهم برای ارائه سخنرانی و انجام گفتگویی موفق و مؤثر

۴۴

چگونه سخن بگوییم؟

مهارت سخن گفتن شامل تعدادی مهارت است که یادگیری و به کار بردن صحیح آنها باعث افزایش کیفیت سخن گفتن خواهد شد.

این مهارت‌ها عبارتند از:

ادامه نوشته

اصل حکمت

 

اصل حکمت

قرآن مجید از روشهای متعدد و مؤثر تبلیغی همچون: استدلال عقلی و منطقی، مجادله نیکو، مناظره، بحث آزاد و ... استفاده کرده است .

به کارگیری «حکمت‌» در امر هدایت و تبلیغ یکی از اصول ارزشمندی است که قرآن کریم در کنار «موعظه‌» و «مجادله‌» مورد توجه قرار داده است:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن‌» (1)

«با حکمت و پند نیکو مردم را به سوی پروردگارت بخوان و با آنان به روشی که نیکوتر است، استدلال کن‌» .

«حکمت‌» در لغت‌به معنای «منع‌» (2) است و از آنجا که علم، دانش، منطق و استدلال، مانع از فساد و انحراف است، به آن حکمت گفته می‌شود (3) .

در میان مفسران درباره حقیقت‌حکمت، دو دیدگاه وجود دارد:

1 - مشهور مفسران حکمت را به معنای حجت، معرفت، کلام صواب و سخن

_______________________________

1) سوره نحل/125 .

2) طبرسی، مجمع البیان ج 6 - 5، ذیل آیه 125 سوره نحل .

3) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 11، ص 455 .

استوار گرفته‌اند . و بر این باورند که حکمت ناظر به محتواست‌یعنی سخنی است که بر اساس دلیل، برهان و مبانی منطقی و معقول باشد ; چنانکه «زمخشری‌» در تفسیر «کشاف‌» می‌گوید:

«الحکمة: المقالة المحکمة الصحیحة و هی الدلیل الموضح للحق و المزیل للشبهة‌» (1) . «حکمت، سخن استوار و درست است و آن عبارت است از دلیل روشنگر حق و برطرف کننده شبهه‌» .

2 - برخی دیگر از مفسران از جمله سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن‌» حکمت را ناظر به محتوا ندانسته‌اند، بلکه ناظر به شیوه تبلیغ می‌دانند بدین معنی که در راه دعوت و تبلیغ باید راه حکمت را پیمود و هر چیزی را سر جای خود نهاده و مقتضیات را منظور داشت و مطابق با مقتضای حال عمل کرد . (2)

به نظر می‌رسد، بین دو دیدگاه منافاتی وجود ندارد و شامل حکمت در محتوا و نیز برهان و حکمت در شیوه تبلیغ و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال است زیرا آیات فراوانی «حکمت و حکیم‌» را از اوصاف قرآن بیان نموده‌اند:

«یس و القرآن الحکیم‌» (3) «یس، سوگند به قرآن حکیم‌» .

«تلک آیات الکتاب الحکیم‌» (4) «این آیات کتاب استوار و حکمت‌آمیز است‌» .

چنین استفاده می‌شود که حکمت قرآن منحصر به براهین منطقی و فلسفی نیست، بلکه عمومیت دارد و شامل هر دو قسم از حکمت - حکمت‌به معنای برهان و استدلال و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال - می‌باشد . بر این اساس، روشهای «برهان و استدلال‌» و «رعایت مقتضای حال‌» برای اصل حکمت پیشنهاد می‌گردد:

1 - روش «برهان و استدلال‌»:

این روش از روشهایی است که قرآن کریم در شیوه تبلیغی خود به کار برده و

_______________________________

1) زمخشری، تفسیر کشاف، ج 2، ص 644 .

2) سید قطب، تفسیر فی ظلال القرآن ج 5 (چاپ بیروت) . ص 292 .

3) سوره یس/آیه 2 .

4) سوره یونس/2، سوره زخرف/4، سوره بقره/151، آل عمران/58 و سوره جمعه/2 .

براهین منطقی علمی در سطوح مختلف برای مسائل گوناگونی آورده است و در موارد فراوانی مخالفان را دعوت به اقامه برهان واستدلال نموده است:

«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‌» (1) «ای پیامبر! بگو اگر راست می‌گویید، برهانتان را بیاورید» .

در مواردی هم به شبهات کفار، منافقین و اهل کتاب پرداخته و با براهین فلسفی به آنها پاسخ داده است; چنانکه درباره وجود خداوند می‌فرماید:

«ام خلقوا من غیر شی‌ء ام هم الخالقون‌» (2) «آیا آنها بی سبب آفریده شده‌اند یا خود خالق خود هستند» .

این عبارت کوتاه در حقیقت اشاره به برهان معروف علیت است که در فلسفه و کلام برای اثبات وجود خداوند آمده است (3) . و گاهی نیز با بیان فلسفه و چرایی احکام، انسانها را برای عمل به احکام آماده می‌سازد چنانکه نماز را یاد خدا، موجب دوری از منکرات و انحرافات اخلاقی و اجتماعی بیان می‌کند:

«... اقم الصلوة ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر ...» (4)

«نماز را بپادار که نماز انسان را از زشتیها و گناه باز می‌دارد و یاد خدا بزرگتر است‌» .

و حکمت روزه را فلاح و رستگاری از زندان طبیعت و مادیت و غرائز حیوانی می‌شمرد:

«... کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون‌» (5)

«روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که به کسانی که قبل از شما بودند، نوشته شده شاید پرهیزگار شوید» .

و فلسفه زکات و صدقات را طهارت مال، طهارت جسم و روح و تزکیه نفس در سایه بذل، ایثار و ... می‌داند:

«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم ...» (6)

_______________________________

1) سوره بقره/111، سوره انبیاء/24، سوره نمل/64 و سوره قصص/75 .

2) سوره طور/آیه 35 .

3) آیت‌الله، مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ج 22، ص 452 الی 454 .

4) سوره عنکبوت/45 .

5) سوره بقره/183 .

6) سوره توبه/103 .

«از اموال آنها صدقه‌ای (زکاتی) بگیر (تا به وسیله آن) آنها را پاک‌سازی و پرورش دهی‌»

2 . روش رعایت مقتضای حال:

از آنجا که میزان عقل و ایمان انسانها تفاوت دارد، مبلغ باید با هر انسانی به اندازه عقل و ایمان او سخن بگوید و چیزی را از او بخواهد که توان انجام آن را داشته باشد چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم‌» (1) «ما گروه پیامبران ماموریم که با انسان به اندازه عقلشان سخن بگوئیم‌» .

با دقت در شیوه تبلیغی قرآن نمونه‌های زیادی را می‌بینیم که رعایت مقتضای حال نموده است و با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن گفته است که نمونه هائی از آن را در روش مخاطب‌شناسی بیان نمودیم .

4 - اصل مجادله به احسن

مجادله در لغت‌به معنای پیچاندن طناب است و سپس به پیچاندن طرف مقابل و گفتگو برای غلبه بر او به‌کار رفته است . به عبارت دیگر، سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه‌جوئی را مجادله گویند (2) .

از موارد استعمال لفظ جدال در قرآن کریم به خوبی استفاده می‌شود که دارای مفهوم وسیعی است که هر نوع بحث و گفتگوی طرفین را شامل می‌شود خواه به حق باشد و یا به باطل .

مجادله بر سه قسم است: 1 - مجادله احسن 2 - مجادله حسن 3 - مجادله غیر حسن (بد) .

از آنجا که اساس شیوه تبلیغی قرآن «بلاغ مبین‌» ، واقع‌نگری و حقیقت‌نگری است، مجادله به غیر حسن را تجویز ننموده و شیوه مجادله احسن و مجادله حسن را به کار برده است .

_______________________________

1) ترجمه اصول کافی، جلد 1 ص 27 .

2) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 87 .

قرآن کریم با روشهای ذیل اصل مجادله به احسن را در شیوه تبلیغی خود به کار برده است:

1 . روش مناظره - بحث آزاد

یکی از روشهای تبلیغی رهبران و پیامبران الهی در برخورد با مخالفان، بحث آزاد و منطقی بوده است که نمونه بارز آن گفتگوی حضرت ابراهیم علیه السلام و دلایل دندان شکن او در برابر «نمرود» است و نیز احتجاج حضرت موسی علیه السلام در برابر «فرعون‌» که قرآن این گفتگو و مناظره را در آیه 47 تا 54 سوره عنکبوت بیان کرده است . (1)

2 - روش همراهی

گاهی برای روشن شدن حقیقت و رسیدن به هدف باید در ظاهر تسلیم طرف مقابل شد و اندک اندک ذهن او را برای قبول آن آماده ساخت . اگر مبلغ بخواهد در ابتدا بدون آمادگی مخاطب وی را به سوی حقیقت فراخواند، ممکن است‌با عکس‌العمل مواجه شود .

بر این اساس، قرآن در مجادلات خود، روش همراهی را به کار برده است که نمونه بارز آن در مجادلات حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره پرستان است که در آغاز با آنها همراهی می‌کند و سرانجام عقیده خود را بیان کند و پیام خویش را اعلام می‌کند . (2)

3 - روش مقایسه‌ای

در این روش مبلغ نوعی فرضیه سازی می‌کند و برای رسیدن به هدف، راههایی را در مجادله پیشنهاد می‌کند و انتخاب یکی از این راهها را به مخاطب خویش واگذار می‌کند و چون مخاطب با فکر و اختیار خویش یکی از راهها را بر می‌گزیند، دلیل گوینده آسانتر و راحت‌تر در او اثر می‌بخشد .

قرآن کریم از این روش بسیار استفاده نموده است:

_______________________________

1) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

2) سوره آل عمران/8 - 76 .

«یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (1)

«ای هم بندیهای من آیا خدایان متعدد بهتر است‌یا خدای یگانه قهار . .» .

در این آیه بین یگانگی خدا و تعدد خدایان دروغین مقایسه شده و توحید را اثبات می‌نماید .

«و ما یستوی الاعمی و البصیر× و لا الظلمات و لا النور× و لا الظل و لا الحرور» (2)

«و هرگز (کافر تاریکدل) کور و (مؤمن روشن روان) بینا، یکسان نیستند و هیچ ظلمتی با نور مساوی نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه همرتبه نباشند» .

در این آیه بین تاریکی‌ها و نور، و مقام کافر و مؤمن مقایسه شده است .

4 - روش پرسش و پاسخ

یکی از روشهای تبلیغ، پرسش و پاسخ است و قرآن کریم در بسیاری از موارد برای اثبات حقایق مهمی نظیر توحید، نفی شرک، معاد و ... در شیوه تبلیغی خود این روش را به کار برده است که بهترین نمونه آن حدیثی است که امام صادق علیه السلام به آن اشاره کرده و می‌فرماید:

مجادله به احسن همانند مطلبی است که در آخر سوره یس در مورد منکران معاد آمده است: هنگامی که استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند و سؤال کردند که چه کسی قدرت زنده کردن آن را دارد؟ در پاسخ فرمودند:

«... یحییها الذی انشاها اول مرة ...» (3) «همان خدایی که روز نخست آن را آفریده، دوباره زنده می‌کند» (4) .

_______________________________

1) سوره یوسف/39 .

2) سوره فاطر/20 .

3) سوره یس/79 .

4) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

 

منبع :

نشریه  درسهایی از مکتب اسلام » اردیبهشت 1381، سال 42 - شماره 2

باب المراسلة و المناظرة

 

باب المراسلة و المناظرة

قد رأینا بعد الاختبار وجوب فتح هذا الباب فتحناه ترغیبا فی المعارف و انهاضا للهمم و نشحیذا للاذهان. و لکنّ العهدة فی ما یدرج فیه علی اصحابه فنحن براء مننه کله.و لا ما خرج عن موضوع المقنطف و نراعی فی‌ الادراج و عدمه ما یأتی:(1)المناظر و النظیر مشتقان من اصل واحد فمناظرک نظیرک(2)انما الغرض من المناظرة التوصل الی الحقائق.فاذا کان کاشف اغلاط غیره عظیما کان المعترف باغلاطه اعظم‌ (3)خبر الکلام ما قلّ و دلّ.فالمقالات الوافیة مع الایجاز تستخار علی المطوّلة

النوموزان و تأثیره فی داء السل

حضرة الافاضل منشئی المقتطف الاغر

قرأت فی مقتطف ینایر تقریر حضرة الفاضل الدکتور یعقوب زعرب عن النوموزان‌ و فعله فی خمس حوادث مصابة بالتدرن شفیت علی یده بواسطة هذا الدواء.و قد ذهب‌ حضرته الی ان النوموزان یقتل مکروب السل و سواه من المکروبات فهو جدیر بان یرجع‌ الیه قبل سواء من الادویة لا سیما فی الادواء المستعصیة کداء الطاعون الدملی فضلا عن‌ السل الذی جعل مدار تقریره علیه.و کنت قرأت قبلا تقاریر کثیرة لاطباء معروفین مشهود لهم بالتحری و الاستقصاء اخص منهم بالذکر حضرة الدکتور نخو من کلیة بیروت الذی اشتهر بشفاء بضعة عشر اصابة بالتدرن علی یده بواسطة هذا الدواء الذی جربه کثیر من الاطباء فی کل مکان.و مما لا جدال فیه انه عم انتشاره او کاد فی اول ظهوره و لکل جدید طلاوة وراج استعماله حتی بین الطبقة الفقیرة بالرغم من غلاء ثمنه.علی ان فائدته مع کل ما قبل‌ عنه من الاطناب و الاطراء و ما قد ناله من التعضید و التأیید لم تزل مشکوکا فیها.و ان‌ ما عزی الیه من التغلب علی مکروب السل و الفتک بغیره من المیکروبات عائد فی الغالب‌ الی الوسائل الهیجینیة المشروط علی المرضی العمل بها فی اثناء التداوی به.و لا اقصد بقولی هذا ان اجرد النوموزان من کل ما نسب الیه من النفع فی مناضلة اعضل داء عرفه‌ الانسان فقد یکون له تأثیر ما علی عقل المریض فانه یشعر فی بدایة المعالجة بتحسن عمومی‌ لا یجوز الاغضاء عنه فیقول ان شهیته للاکل احسن من ذوی قبل و السعال اخف و طأة

و اقل و انه ینام لیله براحة لا تزعجه الحمی و لا العرق و تجده طلق الوجه رضی الخلق کأنه‌ علی ثقة من الابلال من مرضه فی القریب العاجل.و هذا الشعور لا یخلو من فائدة تعود علیه بالنفع اذ تتجدد آماله بالحیاة و تزیل من فکره مرارة الیأس و القنوط.و ان اتفق له‌ ان کان بمکان صحی و اقلیم یلائم مرضه کاقلیم سوریة و لبنان قوی فیه هذا الشعور و تدرج‌ الی الشفاء.اما تأثیر النوموزان فی سیر الداء بالذات فلم یقم دلیل علیه فی الاصابات التی‌ داویتها به فی المستشفی الانکلیزی و هی سبع و لا یجوز بناء حکم علی سبع حوادث و لکنها تکفی لاثبات الشک فی حقیقة فائدته کعلاج خصیص للتدرن.و الغریب ان الاصابة التی‌ ذکرها الدکتور زعرب فی راس تقریره و کانت اول اصابة اختبرت فیها فعل العلاج و هذا مما یبرهن علی ان العشرین الحقنة التی ظنها کافیة لشفائها و اعادة قواها الیها بدلیل رجوعها الی مزاولة عملها فی المستشفی لم تکن کما ظنها وافیة شافیة و لا کانت الحقن التی تلتها عن یدی‌ و عددها 56 باحسن منها حظّا.و عند ذلک قرّ رأی الدکتور لا سیری مدیر الاسبتالیة ان‌ تذهب الممرضة المصابة الی سوریة للتداوی باقلیم البلاد و لکنها عادت علی اثر وصولها بیروت‌ و مشاهدتها المحل الصحی المعین لامثالها لاسباب لا محل لذکرها فی هذا المقام.و هی لم تزل‌ تتوق الی النوموزان و تذکر فضله علی رغم ضعفها و هزال جسمها و لعلها اذا عرضنا علیها التداوی به ثانیة الآن لا تتردد عن اظهار الرضی و القبول.و لا اتبسط فی الکلام علی بقیة الحوادث التی شاهدتها و عرفت فعل الدواء فیها لان لیس فی ذکرها فائدة یعولّ علیها و لذلک‌ فضلت الاقتصار علی الاصابة المتقدمة فهی حجة علی من ذهب ان النوموزان یقتل میکروب‌ السل و سواه من المیکروبات او یجب ان یرجع الیه وحده فی مداواة هذه الادواء.و لا بأس من تکرار القول ان فائدة النوموزان تنحصر اولا فی حمل المریض علی اتباع الوسائل‌ الصحیة الهیجینیة و السیر علیها بکل دقة و ضبط.و ثانیا فی انه منبه للجهاز العصبی و ممدّ للاوعیة الدمویة بحیث یشاهد علی المریض المعالج اعراض لا تعلل الاّ بذلک.و عدا عن ذلک انن‌ القول بانه یقتل میکروب السل و انه العلاج الوحید لهذا الداء الفاتک لا ازال ارجو اقامة الدلیل علیه.هذا ما رأیت تدوینه خدمة للحقیقة و السلام

مصر الدکتور شحناشیری

متفرقات طبیة

معالجة امراض القلب بالسکّر

یری الدکتور دنیسر ان امراض القلب المصحوبة بالورم و ضیق التنفس او الناتجة عن‌ امراض الکلی لا تخفف و تتلاشی بالمواد السکریة و لکنه رأی نفعا کبیرا للسکر فی غیر هذه‌ من امراض القلب ذلک ان امرأة تناهز السبعین من العمر اصیبت باضطراب فی القلب و عدم‌ انتظام فی نبضه و ازرقاق و نوبات عصبیة و لکن لم تظهر علیها علامات الورم فوصف لها الدکتور دنیسر استنشاق امیل النتریبت فلم یکن لاستنشاقه نفع یذکر بل کان یریح المریضة قلیلا و تتأخر رغما عن استعمال الدجتال و السترکنین و الحجامة و الفصد و استنشاق‌ الاکسجین.فاشاربان تطعم قطعا من السکر مع اللبن و صار یضیف الشراب الی الادویة التی یصفها لها و اوعز الی اهلها ان یطعموها نحو 120 غراما من السکر فی احدی اللیالی‌ فاصبحت بعدها مهزولة و لکن قلت الزرقة فی لونها و انتظمت نبضات قلبها بعض الانتظام

و لما رأی الدکتور دنیسر ذلک مننع عنها الدجتال و جعل یعطیها 120 غراما من السکر صباحا و مثلها مساء حتی ابلّت من مرض القلب.فیجدر بالاصحاء و الضعفاء ان یأکلوا المواد السکریة من غیر افراط و لا سیما العسل فانه مقوّ للجسم و القلب

اضرار السینما توغراف

بحث الدکتور جولد فی تأثیر السینما توغراف فی البصر فوجد انه یتعب النظر و یسبب‌ الصداع و یضر باعصاب البصر و الدماغ.فلا تمر بضع سنوات علی السینما توغراف فی بلد حتی یبتلی کثیر من شبانه بقصر النظر و کفی به آفة لاهل هذه البلاد.و العوامل التی تؤثر فی البصر عند مشاهدة البصور المتحرکة هی اهتزاز الصور و سرعتها و بعد الستار الذی تظهر علیه من الناظر و اعتلال النور.و قد تبلغ سرعة الصور علی الستار الی ان یمر منها فی الثانیة 16 صورة و لکن الاهتزاز اشد ضررا حتی ان المشاهد لا یسعه الاّ ان یغمض جفونه شاعرا بالالم فعلی کلّ ان یقدر نظره قدره و لا یضیعه فی مشاهدة ما لا طائل تحته من مشاهد الهزل و الحب و ما الی ذلک

وعند الدکتور جولد ان النظارات الزرقاء تقلل ضرر الصور المتحرکة بالاعصاب الدماغیة

الجراحة القدیمة فی الهند

کان قدماء اطباء الهند ماهرین فی الجراحة فعملوا عملیات فتح المثانة و استخراج الحصاة 

و تقطیع الجنین و نزع الکترکنا(اظلام فی عدسة العین البلوریة)و تدل اخبارهم علی انهم‌ استخدموا حوالی 125 آلة للعملیات الجراحیة الخاصة بالعین و الولادة و جبروا الکسر و اصلحوا الخلع و شفوا الرض و القیلة المائیة و البواسیر و الناصور الشرجی و برعوا فی البتر و تشریح‌ البطن و ازالة لحمة الانف

و قال هرشبرج ان الجراحة فی اوربا لم تتسنم اوجها الاّ بعد ان الّمت بکل معارف اطباء الهند و ابحاثهم و اول شاهد علی ذلک ان الاوربیین تعلموا من الهنود رقع الجرح بقطعة من‌ الجلد تنتزع من جسم الجریح او غیره

معالجة الجنین بالاکسجین

یری الدکتور شیرس ان استنشاق المرأة الحامل للاکسجین یجعل قلب جنینها یسرع فی‌ عمله و قد جرب ذلک فی احدی عشرة امرأة فوجد ان قلب الجنین زادت نبضاته خمسا فی‌ الدقیقة فی ثلاث منهنّ و خمسا و عشرین فی باقیهنّ.و یمکن القول بان الزیادة اکثر من‌ ذلک لان تنشق الاکسجین یؤثر فی الرحم فینقبض علی الجنین و یقلل نبضات قلبه.و وجد ایضا انه ینشط الجنین فیرتکض کثیرا.و وجه تأثیر الاسکجین هو ان دورة الام الدمویة متصلة بدورة الجنین فاذا کثر الاسکجین فی دمها کثر فی دمه فمن الحکمة اذن استعمال الاکسجین‌ عند قطع الخلاص او ابطاء القلب فی عمله لانه ینشط الام و جنینها سمعان نجار

طالب طب

باب التفریط و الانتقاد

حساب

کتاب فی الحساب الابتدائی الفه محمد افندی عبد الخالق اسماعیل و رسم فیه من الرسوم‌ ما یسهّل فهم المراد علی الطالب و اهداه«الی روح الامیرکانی البحت کرنیلیوس فان دیک‌ من خدم العلم فی الشرق لا بلغة امه و ابیه بل بلغتنا العربیة».و یطلب من مکتبة المنار فی‌ شارع عبد العزیز بمصر

مأخذ :

المقتطف » المجلد السادس و الأربعون، 16 ربیع الأول 1333 - الجزء 2

جدل و نمونه های آن در قران کریم

 

جدل و نمونه های آن در قران کریم

چکیده


واژه، «جدل»، «جدال»و«مجادله»، از کلمه«جدل»گرفته شده که از «فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد، گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.پس معنای لغوی جدل، شدّت دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است و معنای اصطلاحی واژه مذکور عبارت است از طریقه مناظره، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب و روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤالات پیاپی و وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده است.

کلمه«جدل»و مشتقّات آن، بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است ودر مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، استعمال شده است.

در این مقاله، مفهوم جدل در منطق و قرآن مقایسه شده و ضمن بررسی «انواع جدل در قرآن کریم»، نمونه‌هایی از آیات الهی بیان شده است که پیشینیان آن را در مبحث فوق ذکر نکرده‌اند.

واژه‌های کلیدی:جدل، مجادله، مناظره، صناعت جدل، قیاس جدلی، جدل در قرآن، جدال أحسن، انواع جدل، استدلال.

مقدمه
انسان از طریق مباحثه، مناظره و گفتگو می‌تواند به حلّ مشکلات بپردازد، البّته این در صورتی است که دو طرف بحث، طالب حق باشند و یا حد اقل اگر یک طرف از طریق عناد و لجاج وارد می‌شود، غرض اصلی طرف مقابل، کشف حقیقت می‌باشد.اما هرگاه بحث و گفتگو در میان کسانی روی دهد که هرکدام تنها برای برتری‌جویی بر دیگری، و به کرسی نشاندن حرف خویش به ستیزه و جدال برخیزد، نتیجه‌ای جز دور شدن از حقیقت و ایجاد کینه و خصومت نخواهد داشت.

وقتی با واژه جدل و مشتّقات آن در قرآن کریم مواجه می‌شویم، ابتدا امری مذموم و ناپسند به ذهن متبادر می‌گردد و این سوالات برای انسان مطرح می‌شود که آیا جدال در تمام موارد نکوهیده است؟و با توجه به این‌که صناعت جدل، یکی از صناعات خمس در منطق می‌باشد، آیا جدل در قرآن کریم به همان مفهومی است که در منطق به کار رفته است؟و نیز علاوه بر آیاتی که سیوطی در الاتقان، مبحث«انواع اصطلاحات متداول در علم جدل»به عنوان نمونه آورده، کدام آیات در قرآن کریم با اصطلاحاتی که در مبحث مذکور مطرح شده، قابل تطبیق است؟

یافتن پاسخی مناسب برای این پرسش‌ها، و پراکنده بودن موضوع جدل در کتب مختلف، نگارنده را بر آن داشت که درباره موضوع مذکور به تحقیق بپردازد و مقاله‌ای را در این زمینه فراهم آورد.

واژه جدل و مشتقّات آن در قرآن کریم، در مجادله به باطل و مجادله به حقّ به کار رفته است؛ ولی بیشتر موارد، این واژه در مجادله به باطل استعمال شده است.

قرآن کریم گاهی بدون آنکه با مخالفان مجادله‌ای صورت پذیرد به اثبات و توضیح حقایق مربوط به عقاید و احکام می‌پردازد.مانند:آیات(95-100)سوره انعام که از راه بیان صفات و آثار خدا، اثبات می‌شود که تنها او سزاوار پرستش است و گاهی به هنگام جدال و گفتگو با مشرکان و اهل کتاب، واقعیات را اثبات می‌کند.مانند:آیات(23-34)سوره شعرا که مربوط به مجادله‌

حضرت موسی(ع)و فرعون است و در آن، ناتوانی فرعون در پوشاندن چهره زیبای حق، آشکار می‌گردد.

روش قرآن در محکوم کردن خصم مختلف است، گاهی خصم از طریق کلام خودش مغلوب می‌شود، مانند:آیه(8)سوره منافقون و گاهی از طریق پذیرفتن مقدّمه سخنش، بطلان نتیجه مورد نظر او(خصم)اثبات می‌گردد.مانند:آیات(76-79)سوره انعام.

با مطالعه و بررسی آیات می‌توان گفت:جدالی مورد تأیید قرآن است که هدف از آن اثبات حقّ باشد و موجب هدایت خصم گردد، یعنی به جدال احسن امر می‌کند و از مجادله باطل که توأم با عناد و لجاج و خصومت و مغالطه است و غرض از آن، اثبات امری باطل و دور از واقعیت است، نهی می‌کند.

معنای لغوی جدل
واژه‌های«جدل»، «جدال»و«مجادله»که باب مفاعله همان جدل است، از«جدل»گرفته شده و جمع آن، «جدول»می‌باشد.«جدل»یعنی سخت و سفت، و به هریک از اعضای بدن و استخوان میان کاواک 1p}دست و پا و قلم، و استخوان مغزدار دست‌ها و پاها، و استخوان درشت محکم، «جدل»گفته می‌شود 2p}؛و«جدال»یعنی بحث و گفتگو کردن به طریقی که با خصومت و ستیزه همراه باشد و اصلش از«جدلت الحیل»، به معنای طناب را بافتم و تاب دادم، است؛یعنی طنابش را محکم بافتم و تاب دادم؛و گفته‌اند:«جدال»بر وزن«فعال»از کلمه«مجادلة»گرفته شده و اصلش از لفظ«جدل»است که از«فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد؛پس گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.و گفته‌اند اصل در جدال به زمین زدن است و این‌که انسان هم صحبت خود را به زمین سخن که همان جدالة 3p}است، (1).کاواک:کاوّک:میان تهی، بی‌مغر، مجوف.p}

(2).دهخدا، حرف ج/254-274.p}

(3).جدالة:زمین‌داری شن و ماسه.p}

بزند 1p}و«مخاصمه»، «مجادله»نامیده شده زیرا هریک از دو خصم قصد می‌کند که معاشر و مصاحبش را از رأی و نظرش برگرداند(برتابد) 2p}و جدل به معنی شدّت دشمنی، توانایی و مهارت در دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است.و«جدل»یعنی نیرومند و استوار، سخت‌ستیز، سخت خصومت، سخت در جدال، کسی که در خصومت و نزاع سرسخت است.و به برده، بنده و نوجوان، «جادل»گویند وقتی که رشد کند و قوی و نیرومند شود 3p}.و«جدیل»از کلمه «جدل»گرفته شده است یعنی بند بافته شده، مهارت تافته از پوست و رسن چرمین، ریسمان تافته شده از چرم یا مو در گردن شتر یا ناقه، حمایل که در گردن اندازند، وشاح 4p}.و«جدیلة»به کابک 5p} کبوتران و مانند آن گویند، یا قفسی است که برای کبوتران و مانند آن از نی بافته شده باشد؛و به گیس بافته نیز گفته می‌شود 6p}».

با توجّه به مفاهیمی که برای واژه«جدل»و مشتّقات آن ذکر شد، می‌توان به این نتیجه دست یافت که معنای استحکام، قدرت، قوّت، بافتن، تاباندن و پیچاندن، در کلماتی که از مادّه«جدل» اشتقاق یافته، نهفته شده است و بنیاد آنرا تشکیل می‌دهد.

معنای اصطلاحی جدل
جدل:(Dialectique)f(,Dialectic)E(( واژه جدل«دیالکتیک»اصطلاحا عبارت است از:طریقه مناظره، روش جدل و محاوره منطقی، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب.روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤال‌های پیاپی و (1).راغب اصفهانی/89، 90.p}

(2).رازی، 5/181.p}

(3).طبرسی 1/532.p}

(4).وشاح:حمایل جواهر نشانی که زنان بندند.حمایلی که قاضیان و نمایندگان در مراسم رسمی بندند.p}

(5).کابّک:کابوک:لانه مرغ:زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتران در آن آشیانه کند:کاوک و کاووک هم گفته‌اند.p}

(6).دهخدا، حرف ج/254، 274؛و هم‌چنین درباره مجموع این مطالب بنگرید به:علامه طباطبایی 11/317:ابن منظور 11/103، 105؛معلوف/82؛«خازن 3/10؛طبیبیان 1/727، 728 و 1/2181؛انزابی‌نژاد 1/602؛معین 1/1218؛قرشی 1/22، 23؛شعرانی 1/ 126.127؛حقّی بروسوی 6/4؛مکارم شیرازی 20/15، 20/21.p}

وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده، امروزه به منطق مکتب کارل مارکس هم گفته می‌شود 1p}.

در اصطلاح استدلال‌های فقهی، جدل عبارت از شناختن آداب مناظره‌ای است که میان پیروان مذهب فقهی و جز آنان روی می‌دهد.این فن هنگامی متداول شد که باب مناظره در رد و قبول مسائل توسعه یافت و هریک از مناظره‌کنندگان در استدلال و پاسخ دادن هنگام بحث و ستیزه به روشی لگام گسیخته سخن می‌گفتند و برخی از این سخنان و دلائل درست و برخی نادرست بود. ازاین‌رو پیشوایان ناگزیر شدند آداب و احکامی وضع کنند تا مناظره‌کنندگان در رد و قبول بر وفق آن قوانین سخن گویند و وضع استدلال‌کننده و پاسخ دهنده روشن گردد که چگونه رواست به استدلال پردازد و به چه کیفیتی دست از استدلال باز دارد و در چه جایی اعتراض کند و یا به معارضه برخیزد و کجا باید سکوت کند و خصم به سخن و استدلال پردازد.و به همین سبب گفته‌اند:جدل عبارت از شناسایی قواعد، حدود و آداب استدلالی است که به وسیله آن انسان به حفظ عقیده و رأیی یا بطلان آن رهبری شود خواه آن رأی از فقه باشد یا علوم دیگر 2p}.

یکی از اصطلاحات صناعات جدل-که بخشی از صناعات خمس در منطق است-کلمه «جدل»می‌باشد که همگان منازعه و دشمنی شدید و سرسختی و لجاجت نمودن در خصومت گفتاری است، و بیشتر اوقات همراه است با بکار گرفتن حیله‌هایی که گاه گاهی به دور از عدل و انصاف است و به همین جهت دین اسلام به خصوص در مورد حج و اعتکاف از مجادله نهی کرد.

علمای منطق عرب این کلمه را نقل کردند و آن را در صناعتی که به یونانی«طوبیقا»نامیده می‌شود، به کار بردند؛و این لفظ جدل از میان سایر الفاظ، مناسب‌ترین لفظ عربی به معنای این صناعت است، حتی از الفاظی مانند مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسب‌تر است.اگرچه هریک از آن الفاظ تا حدودی مناسب این صناعت است، همان طور که کلمه مناظره نیز در این صناعت به کار رفته است و آنرا«آداب مناظره»گفته‌اند و کتاب‌هایی با این نام تألیف شده است 3p}.ابن سینا (1).عمید، 1/988؛و نیز بنگرید به:معین 2/1588، 1589؛آریانپور کاشانی 1/529.p}

(2).دهخدا/255.p}

(3)مظفّر/311.p}

معتقد است که جدل را نباید با مناظره اشتباه کرد.زیرا که در مناظره دو تن که به عقیده متقابل معتقدند با یکدیگر به بحث می‌پردازند، بدون این‌که قصد الزام یکدیگر را داشته باشند.بلکه غرض اصلی آنها کشف حقیقت است و همین‌که حقّ بودن یکی از دو طرف نقیض معلوم شد، طرف مخالف به آن اذعان می‌کند 1p}.

خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»(نحل/125):[ای رسول ما]خلق را با حکمت و برهان و موعظه نیکو به راده خدا دعوت کن و با بهترین طریق مناظره کن».چنان‌که گفته‌اند-در آیه فوق-مراد از «حکمت»برهان است، و مراد از«موعظه حسنه»خطابه، مراد از«جادلهم»جدل 2p}می‌باشد.

لفظ جدل را برخورد استعمال آن فنّ نیز اطلاق می‌کنند، همان‌طور که بر ملکه استعمال آن (صناعت)اطلاق کرده‌اند، آن‌گاه با استعمال فن مذکور، قولی را قصد می‌کنند که از مشهورات یا مسلّما مورد قبول فرد دیگر(خصم)تشکیل شده و بر قواعد آن فنّ جریان دارد، و به آن(فنّ جدل)، «قیاس جدلی»یا«حجّت جدلی»یا«قول جدلی»نیز می‌گویند.اما به کسی که آن صناعت را بکار ببرد، «مجادل»یا«جدلی‌ Dialecticien »می‌گویند 3p}.

از دیدگاه علاّمه حلّی، جدل، صناعتی علمی است که می‌توان با آن(صناعت)، -به اندازه ممکن-با استفاده از مقدّمات مسلّمه، بر هر مطلوبی که بخواهد و حفظ هر وضعی که پیش آید، استدلال کرد، بهصورتی که هیچ نقضی به آن رو نکند 4p}.

واژه جدل در قرآن کریم
کلمه«جدل»و مشتّقات آن بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است.

(1).خوانساری، 2/225؛و هم‌چنین بنگرید به:ابن سینا/35.p}

(2).پیشین/234؛و نیز بنگرید به:طوسی/531.p}

(3).مظفّر/311؛و هم‌چنین بنگرید به:مشکوة الدینی/675.p}

(4).حلّی/232؛و نیز بنگرید به:مظفر/314؛طوسی/444؛ابن سینا/24.p}

اصطلاح«جدل»علاوه بر آن‌که در منطق، عبارت از قیاسی است که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید، در اصطلاح دانشمندان علوم قرآنی و تفسیر به معنی استدلال و قیاس برهانی نیز استعمال شده است.

در«معجم الفاظ قرآن کریم»آیاتی که در آن، مادّه«جدل»به کار رفته، به دو دسته تقسیم گردیده و معنای کلمه مذکور متناسب با آن(تقسیم)، بیان شده است:

(1)جدل الرّجل جدلا فهو جدل:خاصم

دشمنی آن مرد شدید شد، پس او سخت مجادله‌کننده است:دشمنی‌کننده.

و«جدل»به معنای خصومت کردن در اندیشه و و عقیده است و بر شدّت دشمنی و منازعه سخت اطلاق می‌شود.

به‌طور مثال«جدلا»در آیه«و کان الانسان اکثر شی‌ء جدلا(کهف/54)»یعنی منازعه و خصومت در اعتقاد و دشمنی ورزیدن به باطل؛و در آیه«و قالواء الهتنا خیر ام هو ما ضربوه لک الا جدلا(زخرف/58)»به معنای افراط و زیاده‌روی در خصومت، می‌باشد.

(2)جادل مجادلة و جدالا(ع):خاصم

با او مخاصمه کرد:با او ستیز و کشمکش کرد.

ممکن است جدال، بنا حقّ و با گفتار باطل باشد تا-با آن باطل-حقّ را بر گرداند-و ممکن است جدال، بحقّ باشد تا باطل را رد کند 1p}.

مثلا:«جادلوا»در آیه«و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ (غافر/5)و هر امّتی همّت می‌گماشت که پیغمبر خود را دستگیر(و هلاک)گرداند و با جدال و گفتار باطل، برهان حقّ را پایمال سازد.»، و«تجادلوا»در آیه«و لا تجادلوا اهل الکتاب الاّ بالّتی هی احسن(عنکبوت/46):و شما مسلمانان با(یهود و نصاری و مجوس)اهل کتاب جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید»، به دو مورد مذکور(جدال باطل و حقّ)اشاره می‌کند.

(1).مجمع اللغة العربیة 1/184، 185.p}

واژه«جدل»دو بار، و کلمه«جدال»نیز دو بار، و مشتّقاتی از باب«مجادله»بیست و پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قرشی در«قاموس قرآن»بیان می‌دارد که کلمه«جدل»ومشتقّات آن، در مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، در قرآن کریم به کار رفته است و همه در معنا یکی است و فرق در مصادیق است؛مانند:«و لا تجادل عن الّذین یختانون انفسهم(نساء/107):از کسانی که به خود خیانت می‌کنند دفاع مکن»؛«تجادل»در آیه فوق، مربوط به مورد سوّم(مجادله به معنای دفاع)است.-با رجوع به آیاتی که در آن مادّه جدل به کار رفته، می‌توان گفت-اکثر استعمال این صیغه در قرآن در منازعه و مخاصمه ناحقّ است 1p}.

در کتاب«وجوه قرآن»در مورد کلمه«جدال»آمده است:

بدان که جدال در قرآن بر دو وجه باشد:

وجه نخستین جدال به معنای خصومت کردن بود چنان‌که خدای در سوره هود/74، گفت: فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط»یعنی یخاصمنا؛و در سوره رعد/13، گفت:«و هم یجادلون فی اللّه»یعنی‌و هم یخاصمون النّبیّ علیه السّلام فی حقّ اللّه؛و در سوره مؤمن/5، گفت:«و همّت کلّ امة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل»یعنی خاصموا بالباطل.و از این معنا در قرآن بسیار است.

و وجه دوم جدال به معنی با کسی کاویدن و ستیهیدن بود.چنان‌که در سوره بقره.197، گفت:«فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ؛ و در سوره هود/32، گفت:«قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا»یعنی فاکرت مرآءنا؛و در سوره مؤمن/4، گفت:«ما یجادل فی آیات اللّه الاّ الّذین کفروا»یعنی ما یماری» 2p}

(1).قرشیّ 1/22، 23.p}

(2).محقّق/63، 64.p}

نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با انواع جدل و استدلال
ابو زهره در کتاب«معجزه بزرگ»یکی از انواع اعجاز قرآن را اعجاز از رهگذر جدل و استدلال می‌داند و برای آن، انواعی بر می‌شمارد و سیوطی نیز در«الاتقان»اصطلاحاتی را در ارتباط با علم جدل و استدلال، بیان می‌دارد.

در این‌جا پاره‌ای از روش‌ها و اصول استدلال 1p}، انواع اصطلاحات متداول در علم جدل 2p}و نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با آن، ذکر می‌گردد:

1-استدلال از راه تعریف
استدلال از راه تعریف به این کیفیت است که دلیل مدّعا از خود«موضوع»مورد بحث گرفته شود، مثل این‌که از حقیقت خود بت‌ها دلیل بیاوریم که آنها شایستگی پرستش را ندارند و یا از راه بیان صفات خدا، اثبات شود که تنها او سزاوار پرستش است.بنابراین وقتی موضوع سخن، ذات باری است، از راه بیان صفات و آفرینش هستی، برای اثبات الوهیّت او، استدلال می‌شود و ذات باری جز به صفات او شناخته نمی‌شود.نمونه این نوع استدلال آیات زیر است:

انّ اللّه فالق الحب‌ه و النّوی یخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ ذلکم اللّه فانّی تؤفکون...سبحانه و تعالی عمّا یصفون(انعام/95-100)

خداوند(در زیر زمین)دانه و هسته خرما را می‌شکافد و زنده را از مرده و مرده از زنده پدید آرد، آن‌که چنی تواند کرد، خداست، پس چگونه نسبت خدایی را به دیگران می‌دهید؟...خداوند از همه این نسبت‌ها برتر و منزّه است 3p}.

(1).استدلالی که از منابع ذاتی، یعنی ذات موضوع برگرفته شده و شبیه برهان منطقی است-هرچند از آن بالاتر است-شش مورد یا منبع می‌باشد:1-تعریف، یعنی شناخت ماهیت 2-تجزیه، یعنی ذکر اجزاء موضوع 3-تعمیم و سپس تخصیص 4-علت و معلوم 5-مقابله 6-تشبیه آوردن امثال.«ابو زهره/418».p}

(2).در«الاتقان 2/1057»آمده است:«در ارتباط با علم جدل انواعی را اصطلاح کرده‌اند»بنابراین«انواع جدل»از جانب خدای متعال مطرح نشده، و اهل ادب آن را-پس از نزول قرآن-وضع کرده‌اند.p}

(3).ابو زهره/418، 419.p}

در این آیات، از راه تعریف خدا، خدایی او به اثبات می‌رسد 1p}.
2-استدلال از راه تجزیه
استدلال از راه تجزیه به این کیفیت است که با ذکر اجزاء موضوع و کاوش در آنها، مدعا اثبات می‌شود.مثل حکم قطعی و بدیهی بر این‌که اثر، دلیل بر مؤثر و هستی، نشانه آفریدگار است و نیروهای بشری و عقل‌های سالم، دلیل آن است که آفریدگار تمام هستی از اتم تا کهکشان، یک نیرو، یعنی نیروی خداوند سبحان است.

این موضوع را قرآن کریم گاهی از راه تجزیه بیان می‌کند، استدلال تجزیه‌ای مانند:

قل الحمد لله و سلام علی عباده الّذین اصطفی اللّه خیر امّا یشرکون...قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.(نمل/59-64).

ای رسول ما بگو ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا، آیا خدای(قادر و آفریننده جهان)بهتر و پرستش را سزاوارتر است یا آنان که شریک خدا می‌شمارید؟...بگو اگر راست می‌گویید(و مدّعایی غیر از این دارید)بر آن دلیل بیاورید 2p}.

در این آیات از راه تجربه و ذکر اجزاء موضوع به استدلال می‌پردازد، گرچه همه اجزاء را به طور کامل بیان نمی‌کند، البته سبک استدلال این است که هر جزئی به تنهایی دلیل بر یکتایی و خالقیت و مدیریت خدا بر جهان آفرینش باشد 3p}.

3-استدلال از راه ذکر خاص بعد از عام
این استدلال به این صورت است که قضیه به صورت عام و کلّی بیان می‌شود و مدّعا توسّط آن اجمالا به اثبات می‌رسد سپس جزئیات قضیه ذکر می‌گردد و ثابت می‌شود که هر جزء یا مجموع اجزاء می‌توانند مدعا را اثبات کنند.و از این‌جا راستی و درستی ادّعاهای کلی و عمومی، یعنی (1).پیشین‌p}

(2).ابو زهره/422، 421.p}

(3).پیشین.p}

یکتاپرستی و خضوع برای خداوند و اطاعت از رسول او که متن و اساس دین است، معلوم می‌شود مانند گفتگوی موسی و فرعون:

قال فمن ربّکما یا موسی.قال ربّنا الّذی اعطی کلّ شی‌ء خلقه ثمّ هدی...انّ فی ذلک لایات لاولی النّهی.(طه/49-54)

فرعون گفت:ای موسی خدای شما کیست؟پاسخ داد که خدای ما کسی است که همه چیز را آفرید و سپس به راه کمالش هدایت کرد...که در این، نشانه‌های حق برای خردمندان پدیدار است 1p}.

مشاهده می‌کنیم که در این جریان به‌طور کلّی و کامل درباره خدا سخن می‌گوید و در پرتو آن، خدایی که همه چیز را آفریده و نیکو آفریده و همه را رهنمون ساخته است، شناخته می‌شود و با کلامی جامع، معنای ربوبیّت و عبادت و کمال خدایی را روشن می‌سازد و از زبان موسی می‌فرماید:«ربّنا الّذی اعطی کلّ شّی‌ء خلقه ثمّ هدی»و پس از این تعمیم و کلّی گویی به بیان افراد و جزئیات آن می‌پردازد و با ذکر آن به فرعون و اهل مصر-که دامدار و کشاورز بودند- هشدار می‌دهد و سخن را با چیزی که مناسب آنان می‌باشد و نعمت برای همه محسوب می‌شود، به پایان می‌برد و می‌فرماید:«کلوا و ارعوا انعامکم...» 2p}

4-استدلال از راه علّت و معلول
اساس این نوع استدلال، ارتباط بین قضایایی است که تصوّر می‌رود اجزای حقایق در جهان هستی باشند، یعنی برخی از چیزها علّت وجودی پاره‌ای از چیزهای دیگر باشد، و هر اندازه چنین رابطه‌ای قوی و نیرومند باشد، استدلال نیز به همان اندازه قوی و محکم است، زیرا وقتی علّت و سبب تحقّق پیدا کرد، معلول و مسبّب نیز که نتیجه وجود آن است، پدید خواهد آمد و بین این دو ملازمه عقلی یا عادی وجود دارد و هرگاه معلول ذکر شود، کشف کننده علّت خواهد بود، زیرا ذکر نتیجه با یکی از دو مقدّمه دیگر است و نیز نتیجه در بردارنده مقدّمه است، مثلا هرگاه از (1)ابو زهره/424، 423.p}

(2).پیشین.p}

حرمت شراب سخن به میان آید و عقل بخواهد فلسفه وعلّت تحریم رابشناس، می‌تواند از راه اوصاف شراب به آن(سبب تحریم)، دست یابد.این نوع استدلال که علّت جزء دلیل است، در قرآن فراوان به چشم می‌خورد، مانند آیات قتال 1p}:

و قاتلوا فی سبیل اللّه الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا انّ اللّه لا یحبّ المعتدین...فلا عدوان الاّ علی الظّالمین.(بقره/190-193)

در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، ولی ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد...که ستم جز بر ستمکاران روا نیست 2p}.

در این آیات علّت و فلسفه تشریع جهاد دو امر ذکر شده است، یکی تجاوز و ستم و دیگری آسیب رسیدن به دین مؤمنان و اگر این دو امر از بین رفت، دیگر جنگ و جهاد معنا ندارد 3p}.

5-استدلال از راه مقابله(مقایسه)
مقابله در مقایسه بین دو چیز یا دو مطلب و یا دو شخص، برای این است که معلوم شود که کدام یک در کاری معیّن، مؤثرتر و مفیدتر است و وقتی مشخص شد که یکی از آن دو چنین است، طبعا بر دیگری برتری و فضیلت دارد، این روش یکی از اصول استدلال است که در قرآن فراوان دیده می‌شود، زیرا مشرکان به پرستش سنگ‌هایی که خود ساخته بوند یا موجوداتی را که خدا آفریده بود، می‌پرداختند و معتقد بودند که این‌ها در هستی تأثیر دارند یا می‌توانند شرّ و بدی را دفع کنند یا خیر و خوبی بیاورند، پس مقایسه بین خداوند متعال با معبودهای باطل آنان، اصلی بود که عقیده آنان را ابطال می‌کرد، نظیر 4p}:

افمن یخلق کمن لا یخلق افلا تذکّرون.و ان تعدّوا نعمة اللّه أن تحصوها لا تحصوها انّ اللّه لغفور رحیم.(نحل/17، 18).

(1).ابو زهره/424، 425.p}

(2).الهی قمشه‌ای/24.p}

(3).ابو زهره/425.p}

(4).پیشین/427.p}


آیا خدایی که خلق کرده مانند آن کس است که خلق نکرده، آیا متذکر و هوشیار نمی‌شوید؟ اگر بخواهید که نعمت‌های بی‌حدّ و حصر خدا را شماره کنید هرگز نتوانید که خدا بسیار غفور و مهربان است 1p}.

6-استدلال از راه تشبیه و مثل
یکی از روش‌های استدلال در قرآن‌که به واسطه آن قدرت خداوند متعال و راستی و درستی دین حق و قرآن ثابت می‌شود، استدلال در قالب تشبیه و مثال است و خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:ما از طریق آوردن مثال، حقایق را بیان می‌کنیم.مثال آوردن از انواع تشبیه است و هدف از آن، توضیح حقایق والا و تشریح امر غایب و غیر محسوس و معانی کلّی از راه تشبیه به امر حسّی و مشاهده جزئیات می‌باشد.نمونه این نوع استدلال در سوره بقره آمده که هدف از تشبیه-چه تشبیه به امر ناچیز باشد و چه امر بزرگ-بیان حقیقت است، می‌فرماید 2p}:

انّ اللّه لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فامّا الّذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم... و ما یضلّ به الا الفاسقین.(بقره/26)

خداوند باک از آن ندارد که به پشه و چیزی بزرگ‌تر از آن مثل زند، پس آنها که ایمان آورده‌اند می‌دانند که مثل از جانب پروردگار آنهاست و امّا کافران می‌گویند:خدا از مثل چه مقصودی دارد؟(پاسخ آن است که)به واسطه آن بسیاری را گمراه و بسیاری را هدایت می‌کند و بدان گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را 3p}.

7-قیاس خلف
قیاس خلف عبارت است از اثبات چیزی از راه بطلان و نفی نقیض آن.زیرا دو نقیض باهم جمع نمی‌شوند همان‌طور که هیچ جا از یکی از آن دو خالی نیست.مثل مقابله بین وجود و عدم و (1).الهی قمشه‌ای/204.p}

(2).ابو زهره/430.p}

(3).پیشین/431.p}

مثل مقاله بین نفی امر معیّن در زمان و مکان معیّن، با اثبات آن امر در همان زمان و مکان.پس اگر یک طرف با دلیل نفی شد، طرف دیگر اثبات می‌گردد.بنابراین دلیل خلف آن است که با ردّ نقیض، حقّ ثابت شود و قرآن کریم در استدلالات خود با ابطال پرستش بت‌ها، توحید و خداپرستی را اثبات می‌کند.از مواردی که در قرآن کریم از روش قیاس خلف برای اثبات توحید، استفاده شده، این آیه است: 1p}

لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا یصفون.(انبیاء/22)

اگر در آسمان و زمین بجر خدای یکتا خدایانی وجود داشت؛همانا خلل و فساد در آسمان راه می‌یافت.پس بدانید که پادشاه ملک وجود، خدای یکتاست و از اوصاف و اوهام مشرکان جاهل پاک و منزّه است 2p}.

متکلّمان اظهار می‌دارند که اگر برای آسمان‌ها و زمین غیر از خدا، خدای دیگری باشد، به علّت اراده‌های و خواست‌های مختلف آنان، آسمان‌ها و زمین، دچار فساد و تباهی می‌شود و چون در این دو، نظم و شایستگی حکم فرماست، پس تعدّد خدایان که عامل فساد است، باطل میگردد و در نتیجه توحید و یکتایی خدا به اثبات می‌رسد و خداوند از آنچه که مشرکان او را توصیف می‌کنند، پاک و منزّه می‌شود، متکلّمان این دلیل را دلیل تمانع می‌نامند، یعنی بت‌پرستی و شرک به علّت امتناع فساد، ممتنع و محال است، پس وحدانیت خدا ثابت می‌شود 3p}.

8-تمثیل
تمثیل آن است که استدلال‌کننده، مدّعای خود را به امری که نزد مخاطب، معلوم و قطعی است، یا به امری واضح و غیر قابل انکار، قیاس کند و جهت جامع و امر مشترک بین آن دو را بیان دارد، قرآن کریم از این روش به دقیق‌ترین و محکم‌ترین شکل آن استفاده کرده و حقایق قرآن را در مقایسه با امور عقلی روشن، تشریح و ثابت کرده است، مثلا بسیاری از دلیل‌های قیامت و (1).ابو زهره/448، 449.p}

(2).الهی قمشه‌ای/248.p}

(3).ابو زهره/449؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1057.p}

توانایی خدا بر آن را برپایه مقایسه و تشبیه آن به آفرینش ابتدایی جهان و خلقت انسان-که اموری بدیهی و غیر قابل انکار است-استوار می‌باشد؛مانند: 1p}

قل امر ربّی بالقسط و اقیموا وجوهکم عند کلّ مسجد و ادعوه مخلصین له الدّین کما بداکم تعودون(اعراف/29)

بگو ای رسول ما، پروردگار من شما را به عدل و درستی امر کرده و نیز فرموده که در هر عبادت روی به حضرت او آرید و خدا را از سر اخلاص بخوانید که چنان‌چه شما را در اوّل بیافرید، بار دیگر به سویش باز آیید 2p}.

خداوند در این آیه، بعث و دوباره زنده شدن مردگان را تشبیه و قیاس به آفرینش ابتدایی فرموده است.این نوع سخن، حقایق مشکل و دور از ذهن را نزدیک و فهم آن را آسان می‌سازد که خدا بر همه چیز تواناست 3p}.

9-سبر و تقسیم
یکی از انواع متداول در علم جدل و استدلال عبارت از اصطلاح«سبر و تقسیم» 4p}است.در این نوع استدلال مجادله‌کننده تمام اقسام موضوع مورد بحث را می‌شمارد و روشن می‌کند که ادّعای طرف مقابل بر هیچ کدام از اقسام مذکور منطبق نیست و ازاین‌رو نمی‌تواند مورد قبول واقع شود و با این بیان، ادّعای طرف مقابل را باطل می‌کند 5p}.

(1).پیشین/453.p}

(2).الهی قمشه‌ای/118.p}

(3).ابو زهره/454؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1056.p}

(4).در منطق نوین آمده است:«سبر و تقسیم»قیاس مقسّم استثنائی می‌باشد که جزء اوّلش قضیه منفصله‌ای است که اجزاء متعدّد داشته و همه اجزاء غیر از یکی رفع می‌شوند تا همان یکی ثابت گردد.دلیل تقسیم و سبر چنین تشکیل می‌شود که اولا کلّیه عناوینی که بر موضوع اوّل صادق هستند به‌طور تردید که کدام یک علّت حکم هستند نام برده می‌شوند.پس از آن عمل سبر را جاری می‌سازند یعنی علّت بودن یکایک آنها را باطل می‌کنند تا عنوان مشترک باقی بماند و علّت بودن آن یکی ثابت گردد. سبر در لغت به معنای اندازه‌گیری گودی زخم است و چون اندازه‌گیری زخم با دقّت عمل می‌شود و باطل کردن شقوق محتمله نیز با دقّت انجام می‌شود، سبر نامیده شده است.(مشکوة الدینی/577).p}

(5).ابو زهره/450، 451.p}

آیه‌های زیر را می‌توان یکی از مثال‌های سیر و تقسیم برشمرد که می‌فرماید:

ثمانیة ازواج من الضّأن اثنین و من المعز اثنین قّل آلذّکرین حرّم أم الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین نبّؤنی بعلم ان کنتم صادقین.و من الابل اثنین و من البقر اثنین قل آلذّکرین حرّم ام الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا فمن اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا لیظلّ النّاس بغیر علم انّ اللّه لا یهدی القوم الظّالمین(انعام/143، 144).

این چهارپایانی که در حمل و باربری و سواری و افتراش مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارت از هشت جفت و هشت فرد چهارپا است:از جنس گوسفند، دو عدد نر و مادّه، و از جنس بز دو عدد نر و مادّه.ای پیامبر به این مشرکین-که حلال خدا را حرام برشمردند-بگو آیا خداوند متعال گوسفند و بز نر را حرام کرده یا گوسفند و بز مادّه را و یا آن برّه‌ای را که رحم گوسفند و بز مادّه با خود حمل می‌کند، تحریم کرده است؟(اعمّ از آن‌که این برّه، نر و یا مادّه باشد).اگر شما در تحریم و تحلیل این‌گونه اقلام به راستی سخن می‌گویید مرا به دلیلی که علم ایجاد می‌کند و صحّت انتساب چنین تحریم و تحلیلی را به خدا تأیید می‌نماید آگاه سازید.سپس خداوند بقیه ازواج هشت گانه را بر می‌شمارد):و از جنس شتر دو عدد نر و مادّه(که با رقم فوق مجموعا به هشت فرد می‌رسند)ای پیامبر به مشرکین بگو آیا خدا شتر و گاو نر، و یا شتر و گاو مادّه را تحریم کرده و یا آنچه شتر و گاو مادّه در رحم خود دارند، حرام نموده است؟و یا این‌که آن‌گاه که خداوند متعال شما را بدان توصیه کرد، حضور داشتید؟!پس بنابراین چه کسی ظالم‌تر از کسی است که به دروغ بر خدا افتراء می‌بندد و تحریم و یا تحلیل چیزی را به او نسبت می‌دهد تا مردم را -ندانسته-گمراه سازد؛چه محققا خداوند متعال مردمی را که به خویشتن و دیگران ظلم می‌کنند به پاداش رهنمون نخواهد ساخت 1p}.

سبر و تقسیم در این دو آیه بدین صورت می‌باشد که چون کفّار یک بار خوردن گوشت چهارپایان نر را تحریم نمودند و باری دیگر گوشت چهارپایان مادّه را حرام قلمداد کردند، خداوند متعال از طریق سبر و تقسیم نظریه آنها را مردود اعلام کرد؛لذا فرمود:خلق و آفرینش و (1).طبرسی 2/581، 582.p}

آفریده‌های از آن خداوند تعالی است که از هر صنفی از چهارپایانی که در دو آیه مذکور یاد شده است، نرینه و مادینه را آفرید.بنابراین تحریم آن حیواناتی که شما یاد کردید، از کجا نشأت گرفته است؟یعنی علّت تحریم آن حیواناتی که شما مشخّص کرده‌اید، چیست؟یا این تحریم به خاطر نر بودن و یا به علّت مادّه بودن آنهاست و یا بدان جهت که رحم حیوانات آن را دربرگرفته، اعمّ از آن‌که نر و یا مادّه باشد و یا برای تحریم آنها علّتی را نمی‌توان کشف کرد، بلکه تحریم آنها تعبّدی است و نیازی به ذکر علّت ندارد، به این معنا که این تحریم از جانب خدا به دست آمده است.تحریمی که از جانب خدا به دست آمده، یا از طریق وحی و ارسال رسول بوده است و یا از راه شنیدن کلام رسول و مشاهده تلقّی و دریافت این تحریم از رسول.و معنای«ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا(انعام/144)»در ضمن دو آیه مورد بحث عبارت از همین امر است(که آیا آن‌گاه که خداوند متعال شما را توصیه می‌کرد و آنها را تحریم نمود، حاضر و ناظر بوده‌اید که این تحریم را به او نسبت می‌دهید) 1p}.

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل را کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الآفلین.فلمّا رآ القمر بازغا قال هذا ربّی فلمّا قال لئن لم یهدنی ربّی لاکوننّ من القوم الضّالین.فلمّا رآ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین.(انعام/76-79).

پس چون شب تاریک نمودار شد ستاره رخشانی دید.گفت:این پروردگار من است.پس چون آن ستاره غروب کرد و نابود شد، گفت:من چیزی که نابود گردد به خدائی نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را دید برای هدایت قوم گفت:این خدای من است.وقتی که آن هم نابود شد، ماه‌پرستان را متذکّر ساخت که آن نیز خدا نباشد.و گفت:اگر خدای من مرا هدایت نکند همانا که من از گروه گمراهان عالم خواهم بود.پس چون خورشید درخشان را دید باز برای ارشاد قوم گفت:این است خدای من، این از آن ستاره و ماه باعظمت‌تر است.چون آن نیز نابود گردید، (1).سیوطی 2/1057، 1058.p}

گفت:ای گروه مشرکان از آن‌چه شما شریک خدا قرار می‌دهید، از همه بیزارم.من با ایمان خالص روی به سوی خدائی آوردم که آفریننده آسمان‌ها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود. 1p}

سبر و تقسیم در آیه مذکور بدین صورت است که ستاره، ماه و خورشید به ترتیب به عنوان خدا فرض می‌شوند و حضرت ابراهیم(ص)برای ردّ هریک از آنها دلیل می‌آورد تا این‌که خدای حقیقی اثبات گردد.

در تفسیر نمونه آمده است:«هذا ربّی»به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکّر و اندیشیدن است، درست مثل این‌که ما می‌خواهیم در علّت حادثه‌ای پی‌جویی کنیم، تمام احتمال‌ها و فرض‌ها را یک یک مورد مطالعه قرار می‌دهیم و لوازم هریک را بررسی می‌کنیم تا علّت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتّی دلالت بر نفی ایمان می‌کند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان 2p}.

10-قول به موجب
از دیدگاه ابن ابی الاصبع، تعریف«قول به موجب»آن است که سخن خصم و کسی که با او مجادله می‌شود، از طریق مضمون کلام خود او مردود واقع شود 3p}؛مانند این آیه:

ام یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین.فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انّما انزل بعلم اللّه...(هود/13، 14)

آیا کافران می‌گویند این قرآن وحی الهی نیست خود او بهم بسته و به خدا نسبت می‌دهد بگو اگر راست می‌گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا، ده سوره مانند این (1).الهی قمشه‌ای/106.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312.p}

(3).سیوطی 2/1058.p}

قرآن بیاورید.س هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت شما مؤمنان یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده است 1p}.

در آیه مذکور خدای متعال از طریق فحوای سخن کافران(که می‌گفتند پیامبر آیات قرآن را به خدا افترا بسته)، کلام‌شان را رد کرده و می‌فرماید:اگر راست می‌گویید که این‌ها ساخته و پرداخته مغز بشر است، شما هم ده سوره مانند آن بر بافته شده‌ها(سوره‌های دروغین)، بیاورید و از هرکس می‌توانید جز خدا برای این کار دعوت کنید؛امّا اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نکردند و حاضر نشدند لا اقل ده سوره همانند این سوره‌ها بیاورند، بدانید که این ضعف و ناتوانی نشانه آن است که این آیات از علم الهی سرچشمه گرفته و الاّ اگر ساخته فکر بشر بود، آنها هم بشرند 2p}.

دانشمند دیگری معتقد است که قول به موجب بر دو قسم است:

الف-قسم اول بدین صورت است که صفتی به عنوان کنایه از چیزی در کلام خصم مطرح گردد.نمونه و مثال برای این مورد عبارت از آیه زیر است که خداوند متعال می‌فرماید:

یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجنّ الأعزّ منها الاذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لکنّ المنافقین لا یعلمون.(منافقون/8)

منافقین، یعنی عبد اللّه بن ابیّ و دارو دسته او می‌گویند:اگر ما از غزوه«بنی المصطلق»به مدینه باز گردیم باید عزیزتران(کنایه از خودشان)، ذلیل‌تران(کنایه از نبیّ اکرم(ص)و یاران او)را از مدینه بیرون رانند.[امّا خداوند متعال این دید تحقیرآمیز منافقین را نسبت به مؤمنین، مردود اعلام کرده و می‌فرماید:]عزّت و عظمت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.[او به اسلام و مسلمین والائی می‌دهد و این دین را بر همه ادیان دیگر برتری می‌بخشد]؛لکن منافقین نمی‌دانند و نسبت به صفات الهی و عزّتی که سزای اولیای اوست، در جهل و بی‌خبری بسر می‌برند. 3p}

(1).الهی قمشه‌ای/169.p}

(2).مکارم شیرازی 9/38، 39.p}

(3).طبرسی 5/444، 445.p}

پس صفت و واژه«الاعزّ»در سخن منافقین به عنوان کنایه از خودشان مطرح شده است؛و نیز صفت و واژه«الأذل»را منافقین به عنوان کنایه از مؤمنین مورد استفاده قرار دادند.آنگاه همین منافقین حکم اخراج مؤمنین را از مدینه برای گروه خودشان اثبات کردند؛امّا خداوند متعال در ردّ منطق و دید و داوری آنان، صفت عزّت را برای غیر آنها مقرّر کرده است که عبارت از خدا و رسول او مؤمنین هستند 1p}؛

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

قالوا انّا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنّکم و لیمسّسنّکم منّا عذاب الیم.قالوا طائرکم معکم ائن ذکّرتم بل انتم قوم مسرفون(یس/18، 19)

باز منکران گفتند که ای داعیان رسالت، اما وجود شما را به فال بد می‌دانیم، اگر از این دعوی دست بر ندارید البتّه سنگسارتان خواهیم کرد و از ما به شما رنج و شکنجه سخت خواهد رسید. رسولان گفتند:ای مردم نادان آن فال بد که می‌گوئید اگر بفهمید و متذکّر شوید(آن جهلی است که)با خود شماست، بلکه شما مردمی مسرف هستید. 2p}

منکران به خاطر مشکلاتی که در زندگی برایشان پیش آمد، وجود رسولان را به فال بد گرفتند و به خیال باطل خود شوم بودن را برای آنان اثبات کردند، درحالی‌که همان صفت برای خودشان اثبات شد.

و هم‌چنین پروردگار متعال می‌فرماید:

و قالت الیهود ید اللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء... (مائده/64)

یهود گفتند دست خدا بسته است(و دیگر تغییری در خلقت نمی‌دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد)به واسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده به لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا(دست قدرت و رحمت او)گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق می‌کنند... 3p}

(1).سیوطی 2/1058.p}

(2).الهی قمشه‌ای/341.p}

(3).پیشین/91.p}

یهود در مورد سرنوشت و قضا و قدر و تفویض معتقد بودند که در آغاز خلقت خداوند همه چیز را معیّن کرد و آنچه باید انجام گرفته است و حتّی خود او هم عملا نمی‌تواند تغییری در آن ایجاد کند 1p}.آنها در رابطه با آیاتی نظیر«و اقرضوا اللّه قرضا حسنا»(مزّمّل/20)و به خدا قرض نیکو دهید»مسلمین را مسخره کرده و می‌خواستند بگویند این چه خدایی است که برای ترویج و احیای دین خود، آنقدر قدرت مالی ندارد که حاجت خود را برطرف کند و ناچار دست نیاز به سوی بندگانش دراز می‌کند؟! 2p}

ابو الفتوح متذکّر می‌گردد که سبب نزول آیه آن بود که خدای تعالی از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ کرده بود پیش از آمدن رسول تا ایشان توانگرترین مردمان بودند، چون بر رسول خدا(ص)کفر آوردند و با او لجاج کردند خدای تعالی آن نعمت را از ایشان باز گرفت و به بدل توانگری، ایشان را درویشی داد و به بدل عزّت، مذلّت.چون چنین بود جماعتی از ایشان گفتند:«ید اللّه مغلولة».

طبری اظهار می‌دارد که ابن عبّاس گفت:مقصود یهود نه آن بود که دست‌های خدا بسته است، بلکه شکایت داشتند که بخیل است و آنچه دارد نگاه می‌دارد 3p}.

بنابراین یهودیان قصد داشتند با سخنان باطل، عجز خدا را اثبات کنند، اما به سبب بطلان گفتارشان، مورد نفرین خداوند قرار گرفتند و عجز خودشان اثبات شد.

ب-قسم دوم قول به موجب این است:واژه و تعبیری که در سخن طرف مقابل آمده است برخلاف مواد و منظور وی حمل و توجیه گردد و البته لازم است این نکته در نظر گرفته شود که باید لفظ و تعبیر-با افزودن متعلّق آن-قابل چنین حمل و توجیهی باشد؛و من تاکنون ندیده‌ام کسی راجع به این قسم، مثالی را از قرآن ایراد کرده باشد؛درحالی‌که من در این باره به (1).مکارم شیرازی 4/450.p}

(2).طباطبائی 6/32.p}

(3).عاملی 3/317.p}

آیه‌ای از قرآن دست یافتم که در ارتباط با قسم دوم«قول به موجب»می‌باشد و آن آیه، این است: 1p}

و منهم الّذین یؤذون النّبیّ و یقولون هو اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین امنوا منکم و الّذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم.(توبه/61)

گروهی از منافقین، نبی اکرم(ص)را می‌آزارند و می‌گویند:او سرتاپا گوش شنوا است که به هر سخنی گوش فرا می‌دهد و آن را قبول می‌کند.ای پیامبر به آنها بگو که او گوش شنوایی برای خیر است و آنچه خیر شما است به آن گوش فرا می‌دهد؛و همواره دارای آمادگی برای شنیدن و دریافت وحی است و فقط خبری که از جانب خدا می‌رسد و نیز گزارش‌های مؤمنین را باور کرده و بدان گوش فرا می‌دهد، نه اخبار و گزارش‌های منافقین را.او رحمت برای گروه مؤمنان است.و کسانی که رسول خدا(ص)را می‌آزارند، برای آنها درآخرت عذابی دردناک در انتظار است 2p}.

جماعتی از منافقین-از جمله:جلاس بن سوید، شاس بن قیس، مخشی بن حمیر و رفاعة بن عبد المنذر و...-در خلوت، ناشایسته‌هائی به پیغمبر نسبت می‌دادند، یکی از آنها گفت:خاموش باشید که اگر به سمع او رسد جمیع شما رسوا شدید.گفتند:او گوش شنوا دارد، ما هرچه خواهیم می‌گوئیم.چون خدمتش رویم، قسم می‌خوریم که نگفته‌ایم باور می‌کند؛آنگاه این آیه نازل شد؛ و گفته‌اند:این آیه درباره مردی به نام نبتل بن حارث نازل شد.او مردی سیاه‌چهره، سرخ‌چشم، سوخته‌گونه و زشت‌رو بود که سخنان پیامبر(ص)را به گوش منافقان می‌رسانید، به او گفتند:این کار را نکن، او در پاسخ گفت:محمّد کسی است که هرکس چیزی به او بگوید باور می‌کند، ما هرچه بخواهیم می‌گوئیم آنگاه به نزد او می‌رویم و برایش قسم می‌خوریم و او هم قسم ما را باور می‌کند.محمّد بن اسحاق و دیگران گفته‌اند:نبتل کسی است که پیامبر(ص)درباره او فرمود: هرکه می‌خواهد شیطان را ببیند به نبتل بن حارث بنگرد.

خدای متعال در این آیه می‌فرماید:بعضی از منافقین آنانند که پیامبر(ص)را اذیت می‌کنند و می‌گویند:ا و مردی خوش‌باور است که هرچه ما می‌گوییم می‌شنود و باور می‌کند.تسمیه (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).طبرسی 3/68.p}

حضرت به جارحه مخصوصه به جهت مبالغه است، یعنی گوئیا از فرط استماع همه حواس او سماع شده و گوش گشته، چنان‌که جاسوس را عین گویند برای مبالغه. 1p}

بنابراین منظور منافقین از کلمه«اذن»این بوده است که پیامبر اکرم(ص)به سخن آنها گوش فرا می‌داد و گزارش آنها را باور می‌کرد؛ولی خداوند این کلمه را برخلاف مراد و منظور آنها حمل نموده و به آنها اعلام کرده است که به هیچ‌وجه آن حضرت گوشش را در اختیار گزارش‌های دروغین منافقین قرار نمی‌دهد و سخن آنها را باور نمی‌کنمد.بلکه گوش او شنوای خیر و گزارش‌های راستین خدا و مؤمنان می‌باشد.

11-تسلیم
یکی از انواع جدل و استدلال، عبارت از«تسلیم»و قبول فرضی امری محال می‌باشد.به این معنا که یک امر محال، یا منفی فرض شود و یا با حرف امتناع، (یعنی«لو»مشروط فرض گردد تا موضوع موردنظر-به خاطر امتناع وقوع شرط آن-به عنوان یک امر ممتنع الوقوع تلقّی شود. آن‌گاه همین امر ممتنع الوقوع در جهت جدول و احتجاج و مماشات با خصم، مسلّم فرض گردد تا در صورت فرض وقوع آن امر محال، بی‌فائده بودن چنین فرضی ثابت و روشن شود 2p}مانند این آیه:

ولو فتحنا علیهم بابا من السّماء فظّلوا فیه یعرجون.لقالوا انّما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.(حجر/14، 15)

و اگر ما برای این کافران امّتت دری از آسمان بگشائیم تا دائم بر آسمان‌ها عروج کنند.باز هم بر انکار تو خواهند گفت:چشمان ما را(محمّد)فرو بسته و در ما سحر و جادویی به کار برده است. 3p}

(1).حسینی شاه عبد العظیمی 5/130.p}

(2).سیوطی 2/1059.p}

(3).الهی قمشه‌ای/199.p}

بنابراین حتّی اگر وقوع این امر محال(عروج کافران به آسمان)مسلّم فرض شود، باز هم کافران به نبوّت تو ایمان نیاورده و بدیهیّات را نیز انکار خواهند کرد.

12-اسجال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«اسجال»و روا ساختن است به این معنا که الفاظ و تعابیری در سخن بکار برده شود که وقوع درخواست را بر مخاطب، ثابت و روا و حتمی می‌سازد، مانند 1p}:

ربّنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد(آل عمران/194)

پروردگارا!آنچه به وسیله پیامبرانت وعده کرده‌ای به ما مرحمت مفرما؛و ما را در روز قیامت رسوا مگردان؛مسلّما تو خلف وعده نخواهی کرد 2p}.

در آیه مذکور درخواست‌کننده، مخاطب خود یعنی خداوند متعال را به اعطا و پاداش وا می‌گذرد و روا بودن چنین معنائی را بر او ثابت و مقرّر می‌سازد 3p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین(احقاف/22)

-قوم هود گفتند-پس تو زود وعده عذابی که به ما بت‌پرستی می‌دهی، بیاور اگر راست می‌گویی 4p}.

در این آیه، تقاضاکنندگان(قوم هود)، درخواست خود را به صورتی بیان می‌کنند که وقوع درخواست(عذاب)را بر مخاطب خود(هود و در واقع خدای هود)مسجل و حتمی سازند.

(1).سیوطی 2/1059.p}

(2).بی‌آزار شیرازی و حجّتی 2/188.p}

(3).سیوطی 2/1059.p}

(4).الهی قمشه‌ای/392.p}

13-انتقال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«انتقال»است، یعنی استدلال‌کننده به استدلالی-غیر از استدلالی که نخست بدان آغاز کرده بود-منتقل شود و دست از استدلال قبلی بردارد و وارد مرحله دیگری از استدلال شود.این انتقال و جابه‌جایی در استدلال بدان جهت است که خصم و طرف بحث و مناظره نمی‌تواند رمز استدلال نخست را درک کند؛چنان‌که در مناظره ابراهیم خلیل(ع)با جبار زمان یعنی نمرود، چنین انتقالی در استدلال و احتجاج جلب نظر می‌کند، آنجا که می‌فرماید: 1p}

ألم تر الی الّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّی الّذی یحیی و یمیت قال أنا احیی و امیت قال ابراهیم فانّ اللّه یأتی بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذی کفرو اللّه لا یهدی القوم الظّالمین.(بقره/258)

آیا ندیدی که پادشاه زمان ابراهیم درباره یکتائی خدا با ابراهیم به جدل و احتجاج برخاست چون ابراهیم گفت خداست آن‌که زنده گرداند و بمیراند او گفت من نیز چنین توانم کرد(که دو زنده را یکی را آزاد کرد)ابراهیم باز گفت که خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد تو اگر توانی از مغرب بیرون آر؛آن نادان کافر در جواب عاجز ماند که خدا راهنمای ستمکاران نخواهد بود. 2p}

آیه(258)سوره بقره گفتگوی بین حضرت ابراهیم و پادشاه زمانش را حکایت می‌کند که درباره خدا با ابراهیم مجادله می‌کرد.اسلوب عبارتی به صورتی است که نام ملک بیان نشده است، زیرا ذکر نام او، به عبرتی که از آیه گرفته می‌شود، نمی‌افزاید.این گفتگو بر پیامبر(ص)و گروهی از مسلمین عرضه می‌گرد و روش به تحیّر آوردن این فرد ستیزه‌جو و مجادل را که ابراهیم درباره پروردگارش برای او استدلال کرد، بیان می‌شود؛گویی از لابه‌لای آن تعبیر قرآنی عجیب، آن محضر بار دیگر تکرار می‌گردد و صحنه گفتگوی ابراهیم و ملک، برای پیامبر(ص) و مسلمین مشاهد و محسوس می‌شود.در آیه مذکور، «الم تر...»شناعت و فضاحت مجادله نمرود (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).الهی قمشه‌ای/34.p}

را آشکار می‌سازد، و این‌که از ساختار لفظی و معنوی عبارت، به‌طور یک‌سان انکار و استنکار برداشت می‌شود.پس کار نمرود یقینا زشت است که به سبب عطای نعمت از سوی پروردگار- جای شکرگزاری-به جدال با ابراهیم(ع)پرداخت و ادّعایی خدایی نمود و در احکامی که برای مردم صادر کرد، بدون این‌که از قانون خدا استمداد جوید، مستقلا عمل کرد و براساس هوی و هوس خودش حکم نمود. 1p}

در این آیه:«الم تر...»همزه برای تعجّب است از محاجّه نمرود و حماقت او.یعنی آیا ندیدی ببصر بصیرت و نظر نکردی به سوی آن کسی که از روی عناد حجّت جست و مخاصمه کرد.با ابراهیم، درباره پروردگار ابراهیم که او را به یگانه دانستن خدا و عبادت او دعوت می‌کرد و از مجاهد و دیگران نقل شده است که«نمرود بن کنعان»همان کسی است که سرکشی کرد و با ابراهیم سرستیز و جدل داشت و او اوّلین کسی بود که ادّعای خدایی کرد.در این‌جا با آن‌که مجادله نمرود با حضرت ابراهیم(ع)بر باطل بود، ولی کلمه«محاجّه»به کار رفته است چون نمرود تصوّر می‌کرد که-برای اثبات ادّعایش-دلیل و حجّت می‌آورد.در مورد زمانی که این احتجاج یا جدل به وقوع پیوسته است، اختلاف وجود دارد.بعضی می‌گویند هنگام شکستن بت‌ها و قبل از انداختن ابراهیم در اتش صورت گرفته است و از امام صادق(ع)نقل شده است که مجادله مذکور پس از به آتش انداختن حضرت ابراهیم(ع)و سرد و سالم شدن آن، بر ابراهیم بوده است. 2p}حسن و جبائی می‌گویند:ضمیر«اتاه»به کسی بر می‌گردد که با ابراهیم محاجّه می‌کرد و چون خدا به او سلطنت و نعمت دنیا و وسعت مال داده بود، مغرور شده و این امر او را به احتجاج با ابراهیم واداشت. 3p}

در استدلال حضرت ابراهیم(ع)انتقالی صورت گرفته است که در این‌جا ذکر می‌شود:ابراهیم به نمرود گفت:خدائی که من از او فرمان می‌برم، زنده می‌کند و می‌میراند.نمرود گفت:من هم می‌توانم زنده کنم و بمیرانم.سپس شخصی را که محکوم به اعدام بود احضار کرد و او را آزاد (1).سیّد قطب 1/297.p}

(2).کاشانی 2/102.p}

(3).طبرسی 1/635.p}

نمود و شخصی دیگر را که قتلش واجب نبود، اعدام کرد.ابراهیم خلیل(ع)دریافت که نمرود به جهت و هدف استدلال او پی نبرده و معنای اماته و احیاء را درک نکرده است و یا آن‌که معنای آن را درک نموده؛لکن خواست با چنین کاری مغالطه و سفسطه کند.لذا از این نحوه احتجاج و استدلال به استدلالی دیگر منتقل شد که نمرود را راهی برای گریز از آن نباشد و نتواند به مغالطه و سفسطه دست یازد؛لذا گفت:خداوند متعال آفتاب را از مشرق بر می‌آورد، تو آن را از مغرب برآور.نمرود از پاسخ به چنین استدلالی متوقّف شد و مبهوت گشت و نتوانست بگوید:این منم که آفتاب را از مشرق بر می‌آورم؛زیرا کسانی که مسن‌تر از او بودند و قبل از نمرود می‌دیدند که آفتاب از مشرق طلوع می‌کند وی را در این ادّعا تکذیب می‌کردند که این عمل، کار تو نیست و قبل از تو آفتاب از مشرق سر بر آورد. 1p}در منهج الصادقین آمده است:ملخّص کلام آن است که ابراهیم با این کلام اعراض فرمود از اعتراض نمرود بر معارضه فاسده که آن«أنا احیی و امیت» است در حینی که او را گفته بود«ربّی الّذی یحیی و یمیت»و نقل کلام فرمود از آن باحتجاج به آنچه نمرود قدرت نداشت بر تمویه و تلبیس آن، تا دقع مشاغبه فرماید و این فی الحقیقت عدول است از مثال خفی به مثل جلی از مقدورات حضرت عزّت، که غیر او از اتیان به آن عاجز است نه آن‌که ابراهیم اعراض کرده باشد از حجّتی به حجّتی دیگر به جهت ضعفی که در حجّت اول بوده باشد، چه مراد باحیاء ادخال روح است در جسد و اماتت اخراج آن از آن، بدون نقصی که بنیه را راه یابد و این در تحت قدرت بشر نبود، و لیکن چون نمرود تلبیس آن نمود بر قوم خود، ابراهیم حجتی اوضح از آن ایراد نمود که تلبیس در آن ممکن نبود. 2p}

آیت اللّه طالقانی معتقد است که آن طاغی نتوانست یا نخواست تا معنای حقیقی حیات و افاضه مستمرّ آن را دریابد و آن را به معنای مجازی، و در همان قالب استدلال ابراهیمی درآورد و بی‌فاصله و تفریع، به خود نسبت داد:«قال أنا احیی و امیت»او-با فرمانی که صادر کرد- می‌خواست هم استدلال ابراهیم را دگرگون نماید و هم اندیشه‌هائی را که بت‌شکنی و منطق ابراهیم تکان داده بود، مرعوب و محکوم کند.ابراهیم چون آن سرکش بی‌فروغ را، قابل هدایت (1).سیوطی 2/1059، 1060.p}

(2).کاشانی 2/103؛و هم‌چنین بنگرید به:قمی مشهدی 2/414؛رازی(ابو الفتوح)1/449.p}

و دریافت صفت الحیّ، نیافت.با نمایاندن صفت القیّوم و استدلال جدلی، مغالطه‌اش را بلافاصله محو و او را مبهوت نمود 1p}.

و نیز خدای متعال می‌فرماید:

قال فرعون و ما ربّ العالمین.قال ربّ السّموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین.قال لمن حولا الا تستمعون.قال ربّکم و ربّ ابائکم الأوّلین.قال انّ رسولکم الّذی ارسل الیکم لمجنون.قال ربّ المشرق و المغرب و ما بینهما ان کنتم تعقلون.قال لئن اتّخذت الها غیری لأجعلنّک من المسجونین.قال او لو جئتک بشی‌ء مبین.قال فأت به ان کنت من الصّادقین.فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للنّاظرین.قال للملاء و من حوله انّ هذا لساحر علیم.(شعراء/ 23-34)

فرعون به موسی گفت ربّ العالمین چیست.موسی جواب داد ربّ العالمین خدای آسمان‌ها و زمین است و آنچه ما بین آنهاست اگر یقین دارید.فرعون عاجز از جواب به مغلطه پرداخت و روی به درباریانش کرد و گفت آیا نمی‌شنوید.موسی گفت ربّ العالمین همانند خدائی است که شما و پدران پیشین شما را از عدم بیافریده.(با فرعون)گفت ای مردم این رسولی که به سوی شما به رسالت آمده، سخت دیوانه است.باز موسی گفت ربّ العالمین همان آفریننده مشرق و مغرب و روز و شب است و هرچه بین آنهاست اگر شما در قدرت حقّ تعقّل کنید.باز فرعون گفت اگر غیر از من خدائی را بپرستی البّته تو را به زندان خواهم کشید.موسی باز به ملایمت پاسخ داد اگر هم حجّت و معجزی بر صدق دعوی خود بر تو آورم.فرعون گفت آن معجز چیست بیاور اگر راست می‌گویی.در آن موقع موسی عصای خود بیفکند که ناگاه اژدهایی عظیم پدیدار گشت و نیز دست از گریبان بیرون آورد که ناگاه خورشیدی تابان به چشم بینندگان آشکار گردید.فرعون رو به درباریانش کرد و گفت این مرد ساحری بسیار ماهر و داناست. 2p}

آیات فوق مربوط به مجادله حضرت موسی(ع)و فرعون می‌باشد.علاّمه طباطبائی در ذیل این آیه می‌نویسد:این‌که درتفسیر شگفت‌زده شدن فرعون توسّط حضرت موسی(ع)گفته‌اند که (1).طالقانی 2/213، 214.p}

(2).الهی قمشه‌ای/283.p}

مراد فرعون این بوده که از ذات ربّ العالمین می‌پرسم و او در پاسخ صفاتش را بیان می‌کند، صحیح نیست، چون سؤال فرعون از ذات، ذات از حیث صفت بود و موسی(ع)در پاسخ، ذات را به وصف تفسیر نکرد، بلکه این سخن«ربّ العالمین»را تغییر داد و به جای آن عبارت«ربّ السموات و الارض»را آورد، یعنی در جمله دوم«السموات و الارض»را به جای«العالمین»در جمله اول آورد، گویا اشاره کرد به این‌که فرعون معنای کلمه«عالمین»را نمی‌فهمد.

وقتی موسی(ع)دید فرعون-با گفتن«الا تستمعون»به درباریانش-قصد دارد با مغالطه و تزویر روی حقّ را بپوشاند و حاضران مجلس را فریب دهد، با این‌که کلمه عالمین بزرگ که شامل آسمان‌ها و زمین و آنچه مابین آنهاست، تفسیر کرده بود، امّا صریح‌تر پاسخ داد و گفت: ربّ العالمین همان ربّ عالم انسانیت عصر حاضر و عالم انسانیت اعصار گذشته است؛ 1p}و با این بیان، حیله و نقشه فرعون خنثی شد، چون فرعون می‌خواست بگوید که موسی جوابی به من نداده و تنها عبارت ربّ العالمین را عوض کرده است، پس پاسخ‌گویی صریح موسی برای بار دوم، شبهه را زائل کرد.-در تفسیر نمونه آمده است:در حقیقت موسی که در مرحله نخست از«آیات آفاقی»شروع کرده بود، در مرحله دوم به«آیات انفسی»اشاره کرد و به اسرار آفرینش در وجود خود انسان‌ها و آثار پرورش الهی و ربوبیت پروردگار در روح و جسم بشر پرداخت، تا این مغروران بی‌خبر لا اقل درباره خود بیندیشند و کمی خود را بشناسند و به دنبال آن، خدای خود را. ولی فرعون به خیره‌سری هم‌چنان ادامه داد و از مرحله استهزاء و سخریه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و دیوانگی به موسی داد و هدفش از نسبت دادن جنون به موسی(ع)این بود که اثر منطق نیرومند او را در افکار حاضران خنثی کند.امّا این نسبت ناروا در روح بلند موسی(ع)اثری نگذاشت و هم‌چنان خط اصلی توحید را از طریق آثار خدا در پهنه آفرینش، در آفاق و انفس، ادامه داد و گفت:«او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان این دو است، می‌باشد اگر شما عقل و اندیشه خود را به کار می‌گرفتید.» 2p}.

(1).طباطبایی 15/270، 271.p}

(2).مکارم شیرازی 15/211، 212.p}

بنابراین در این‌جا فرعون معنای کلمه«عالمین»را نفهمید و یا خود را به نادانی زد تا با مغالطه و تزویر حاضران مجلس را فریب دهد، پس موسی(ع)که در مرحله نخست از طریق«آیات آفاقی» استدلال کرده بود، به استدلالی دیگر منتقل شد و در مرحله دوم به«آیات انفسی»استدلال نمود و چون فرعون از پاسخگویی عاجز ماند و نسبت جنون به موسی داد، به استدلال دیگری منتقل شد و از طریق آیات آفاقی و انفسی، از او خواست فکر خود را به کار اندازد تا به حقیقت پی ببرد و وقتی فرعون به جای ارائه دلیل، موسی(ع)را تهدید به زندان نمود، باز هم استدلالی دیگر منتقل شد، این بار حجّت خود را ظاهر کرد و از طریق معجزه حسّی او را دعوت نمود، فرعون مبهوت ماند و چون پاسخی نداشت موسی را ساحر خواند.

14-مناقصه
و آن عبارت از معلّق و مشروط و وابسته ساختن امری بر کاری محال می‌باشد تا بدین وسیله به محال بودن وقوع آن امر اشاره شود، چنان‌چه خداوند متعال در آیه زیر از این رهگذر راجع به کفّار استکبار پیشه‌سخن گفته و فرموده است: 1p}

انّ الّذین کذّبوا بایاتنا و استکبروا عنها لا تفتّح لهم ابواب السّماء و لا یدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط و کذالکّ نجری المجرمین.(اعراف/40).

همانا آنان که آیات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر بر آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان به روی آنان باز نشود و به بهشت در نیابند تا آن‌که شتر(یا رسن ستبر کشتی)در چشمه سوزن درآید و این‌گونه گنهکاران(متکبّر)را مجازات سخت خواهیم کرد. 2p}

در آیه مذکور، ورود کافران متکبّر به بهشت، تعلیق بر محال شده و این-تعلیق محال-کنایه از آن است که چنین چیزی تحقّق نخواهد یافت و باید همواره از آن مأیوس باشند، هم‌چنان‌که گفته می‌شود:من این کار را نمی‌کنم تا آن‌که کلاغ سفید شود و موش تخم‌گذاری کند. 3p}

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).الهی قمشه‌ای/199، 120؛و طبیبیان 1/767.p}

(3).طباطبایی 8/115.p}

در تفسیر نمونه آمده است:این تعبیر کنایه لطیفی از محال بودن این امر است، در واقع برای این‌که عدم امکان دخول این افراد در بهشت به صورت یک مسأله حسی درآید، این مثال انتخاب شده است، تا همان طور که هیچ کس تردید ندارد که ممکن نیست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همین‌طور مسلّم بدانند راهی برای ورود افراد بی‌ایمان متکبّر در بهشت، مطلقا موجود نیست 1p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

و لمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ ارنی أنظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانه فسوف ترینی فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلمّا افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اوّل المومنین.(اعراف/143)

و چون موسی با هفتاد نفر از بزرگان قومش که انتخاب شده بودند وقت معیّن به وعدگاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت موسی(به تقاضاهای قوم خود)عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم.خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید و لیکن در کوه بنگر اگر کوه به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید پس آنگاه که نور تجلّی خدا بر کوه تابش کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد سپس که به هوش آمد عرض کرد خدایا تو منزّه و برتری به درگاه تو توبه کردم و من(از قوم خود)اوّل کسی هستم که ایمان دارم. 2p}

موسی(ع)این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعی از جاهلان بنی اسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند؛آیا براستی خداوند قابل مشاهده است؟پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعی است، همانند جمله«حتّی یلج الجمل فی سّم الخیاط»(اعراف/40):کافران در بهشت نمی‌روند مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»و از آنجا معلوم بوده کوه در برابر جلوه خدا محال است پایدار بماند، چنین تعبیری ذکر شده است. 3p}

(1).مکارم شیرازی، 6/170.p}

(2).الهی قمشه‌ای/128، 129.p}

(3).مکارم شیرازی 6/356، 357.p}

15-مجازات و همراهی با خصم
یکی از انواع احتجاج قرآن کریم، همراهی و همگامی با خصم است تا دریابد که پاره‌ای از مقدّمات استدلال او-چون هدف این است که در برابر حقّ وادار به سکوت و قبول آن(حقّ) گردد-به عنوان امور مسلّم و قابل قبول فرض شده است 1p}چنان‌که می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل رآ کوکبا قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لا احبّ الأفلین.فلمّا را القمر بازغا قال هذا ربّی قلما أفل قال لئن لم یهدنی ربّی لأکونن من القوم الضّالین.فلمّا رأ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا أفلت قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت وحهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین.(انعام/76-79).

حضرت ابراهیم(ع)این سخن:«هذا ربّی»را به هنگام گفتگو با ستاره‌پرستان و خورشیدپرستان بیان کرد، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت‌پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد، ابراهیم(ع)که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، برای این‌که نظر عبادت‌کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را ب سوی خود جلب کند، نخست با آنها هم صدا شد و مطابق عقیده آنان ستاره، ماه و ستارگان را به عنوان پروردگار معرفی کرد و یا این‌که به عنوان استفهام گفت:آیا این خدای من است؟ 2p}و بدین طریق زمینه تفکّر و تأمّل را برای‌شان فراهم ساخت تا بتوانند به حقیقت دست یابند و پس از ارائه دلائلی مبنی بر این‌که پدیده‌ها سزاوار خدایی نیستند، کسی را خدای خود دانست که فناناپذیر بوده و آفریننده آسمان‌ها و زمین می‌باشد.

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312، 313؛و هم‌چنین در ترجمه تفسیر طبری آمده است:-حضرت ابراهیم(ع)-ستاره‌ای روشن‌تر بدید و گفت که:هذا ربّی؟و این معنای استفهام است چنان‌که کسی گوید:این است او؟ابراهیم خدای خویش را طلب همی کرد... «یغمائی 2/469».p}

نتیجه
اصطلاح جدل در منطق عبارت است از قیاسی که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید و بدین صورت است که هریک از طرفین می خواهد نظر خود را اثبات کند و طرف مقابلش را به سکوت وا دارد، چه آن نظر حقّ باشد یا نباشد و هریک از طرفین ممکن است برای اثبات نظر خویش، به مقدّمات باطل متوسّل شود.

جدل در قرآن کریم عبارت از مفهومی است وسیع که شامل قیاس جدلی و نیز قیاس برهانی در اصطلاح منطقیین می‌گردد.اصولا جدل و مجادله در قرآن به مفهوم استدلال به کار رفته که در پاره‌ای از موارد به معنای استدلال غلط و بی‌اساس و در پاره‌ای از موارد دیگر به معنای استدلال صحیح و منطقی استعمال شده است.قرآن کریم جدالی را که توأم با خصومت، لجاجت، استهزاء و مغالطه است و در جهت اثبات امری باطل و دور از واقعیت می‌باشد، نکوهش می‌نماید و اگر پیامبران با مشرکان به جدال می‌پرداختند، هدف‌شان اثبات حقّ و انکار باطل بود.پیامبران برای اثبات حقانیّت خود و شریعتی که از سوی خدا آورده بودند در برخورد با مشرکان و معاندان، از جدل استفاده می‌کردند، امّا نتیجه‌ای که می‌خواستند به آن دست یابند، روشن شدن حقیقت و ارشاد آنان بود، نه فقط عاجز کردن و اسکات ایشان.

منابع فارسی
آریانپور کاشانی، عباس و منوچهر، فرهنگ دانشگاهی انگلیسی-فارسی، تهران:چاپخانه سپهر، چاپ نهم، 1369.

ابو زهره، محمّد.معجزه بزرگ(پژوهشی در علوم قرآنی):ذبیحی، محمود.مشهد:بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1370.

الهی قمشه‌ای، مهدی.قرآن مجید، موسسه چاپ و انتشارات محمّد حسن علمی.

انزابی‌نژاد، رضا، الرّائد، فرهنگ الفبایی عربی-فارسی:(جبران مسعود).مشهد:موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1372.

بی‌آزار شیرازی، عبد الکریم و حجّتی، سید محمّد باقر.تفسیر کاشف، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1362.

حسینی شاه عبد العظیمی، حسین بن احمد.تفسیر اثنی عشری، تهران:انتشارات میقات، 1363.

خوانساری، محمّد.منطق سوری، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ هفتم 1363.

دهخدا، علی اکبر.لغت نامه دهخدا، [زیر نظر دکتر محمّد معین‌]تهران:موسسه لغت نامه دهخدا، چاپ سیروس، 1338.

رازی، ابو الفتوح.تفسیر روح الجنان و روح الجنان، قم:انتشارات کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1404 ه ق.

شعرانی، میرزا ابو الحسن.نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن مجید)، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ دوم، 1398 ه ق.

طالقانی، سید محمود.پرتوی از قرآن، تهران:شرکت سهامی انتشار، 1350.

طبیبیان، سید حمید.فرهنگ لاروس، عربی-فارسی، ترجمه المعجم العربی الحدیث، خلیل جرّ، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ دهم، 1379.

طوسی، محمّد بن محمّد بن حسن(خواجه نصیر الدین).اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1376.

عاملی، ابراهیم.تفسیر عاملی، تهران:کتابفروشی صدوق.

عمید، حسن.فرهنگ فارسی عمید، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ هفتم، 1369.

قرشیّ، سید علی اکبر.قاموس قرآن، تهران:دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1364.

کاشانی، ملاّ فنح اللّه.تفسیر کبیر منهج الصّادقین فی الزم المخالفین، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ سوم، 1346.

محقّق، مهدی.وجوه قرآن:تفلیسی(ابو الفضل حبیش بن ابراهیم)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1371.

مشکوة الدینی، عبد المحسن.منطق نوین، مشتمل بر اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیّه:قوامی شیرازی(صدر الدّین محمّد ابراهیم)، انتشارات آگاه، 1362.


معین، محمد.فرهنگ فارسی، تهران:انتشارات امیر کبیر، چاپ یازدهم، 1376.

مکارم شیرازی، ناصر.با همکاری جمعی از نویسندگان.تفسیر نمونه، تهران:انتشارات دار الکتب الاسلامیة، 1354.

یغمائی، حبیب.ترجمه تفسیر طبری، انتشارات توس، چاپ سوّم، 1367.

عربی
ابن سینا، ابو علی حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی.الشفاء(منطق، مبحث جدل)، محقق:ابراهیم مدکور، قاهره:دار المصریه، 1385 ه-1965 م.

ابن منظور، ابو الفضل جمال الدّین محمد بن مکرم.لسان العرب، قم:نشر أدب الحوزة، 1405- 1363.

حقّی بروسوی.اسماعیل.روح البیان، بیروت-لبنان:دار احیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1405 ه -1985 م.

حلّی، علاّمه جمال الدّین حسن بن یوسف.الجوهر النّضید فی شرح منطق التجرید:طوسی(خواجه نصیر الدین)، انتشارات بیدار، چاپ سوم، رمضان 1410.

خازن، بغدادی.علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم.تفسیر الخازن(لباب التأویل فی معانی التنزیل)، دار الفکر.

رازی، امام فخر.التفسیر الکبیر.

راغب اصفهانی، ابو القاسم حسین بن مفضل.المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، چاپ دوم، 1404 ه.

سیّد قطب.فی ظلال القرآن، بیروت:دار الشروق، چاپ دهم، 1402 ه-1982 م.

سیوطی، جلال الدین عبد الرّحمن.الاتقان فی علوم القرآن، دمشق، بیروت:دار بن کثیر، چاپ اوّل، 1407 ه-1987 م.

طباطبائی، سیّد محمّد حسین.المیزان غی تفسیر القرآن، جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم.

طبرسی، ابو علی فضل بن حسن.مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اوّل، 1365.

قمّی مشهدی، محمّد بن محمّد رضا.تفسیر کنز الدّقائق و بحر الغرائب، موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اوّل، 1367.

مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ قرآن کریم، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1363.

مظفّر، شیخ محمد رضا.منطق، تهران:انتشارات الهام، چاپ اول، 1377.

معارف، لویس.المنجد، تهران:انتشارات اسماعیلیان، چاپ دوم، 1365.p}

 

منبع :

نشریه علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) » بهار 1381 - شماره 41 (علمی-پژوهشی)

مناظره و جدل،آفت بزرگ رسانه‌ها

 

مناظره و جدل،آفت بزرگ رسانه‌ها

مدخل

در رسانه‌های صوتی و تصویری،مطبوعات‌ و نشست‌های خاص،گاهی مباحثی به مناظره و بحث آزاد گذاشته می‌شود.

آنچه از رسانه‌ها و مطبوعات پخش یا منتشر می‌شود،تأثیری مثبت یا منفی بر افکار عمومی‌ می‌گذارد.

گاهی رعایت نکردن«اصول»در این‌گونه‌ بحث‌ها،موجب افزایش تنش در جامعه و ابهام‌ در افکار می‌شود.

گاهی هم برخی با استفاده از رسانه‌های‌ همگانی و زیر نام بحث آزاد و گفتمان به القائات‌ سوء و شبهه پراکنی و تخریب و جوسازی‌ می‌پردازند و افکار عمومی را مشوّش و مشوب‌ می‌سازند.

از این‌رو بجاست که در بحث از«اخلاق‌ رسانه‌ای و مطبوعاتی»،به موضوع جدل و مناظره و اصول و آداب آن،همچنین به عوارض‌ و آفات آن اشاره شود.

وقتی چنین گفتگوها و بحث‌هایی در یک‌ جلسهء کوچک و با حضور افراد معدود صورت‌ می‌گیرد،تأثیر مثبت و منفی آن بر همان جمع‌ است.اما وقتی چنین بحث‌هایی به تریبون‌های‌ عمومی و نشریات کشوری و رسانه‌های ملی‌ کشیده می‌شود،بازتاب آن‌هم-چه مثبت و چه‌ منفی-عمومیت می‌یابد و از حساسیّت بیشتری‌ برخوردار می‌گردد.

اینک نگاهی به موضوع مناظره و جدل،از منظر منابع اسلامی. 

جدال و مراء

آن‌گونه که نطق،برای بیان و تبیین است، نه برای دروغ و تحریف،

و همچنان که آموزش«سلاح»،برای دفاع‌ و جهاد است،نه برای ترساندن مردم و بستن‌ گردنه‌ها و غارت خلایق و سرقت منازل،

علم و منطق هم،وسیله بحث برای رسیدن‌ به حق است،نه برای تظاهر و خودنمایی و فضل فروشی!

این،کاربرد بی‌جای علم و سوء استفاده از ابزار است.

اساسا جدال،نوعی بیراهه و کژی در راهیابی‌ به حق است.

خللی به نام جدل

میان افراد،در راستای فهمیدن و ادراک، رابطه‌ای طرفینی است.در این ارتباط دو جانبه،

یکی می‌فهماند،یکی می‌فهمد(افهام و فهم).

یکی می‌آموزد،یکی فرا می‌گیرد(تعلیم و تعلّم).

یکی می‌باوراند،دیگری باور می‌کند و می‌پذیرد(اقناع و اقتناع).

این رابطه میان دو فرد یا دو گروه،گاهی‌ حالت روانی طبیعی دارد و گاهی غیر طبیعی‌ است.

یا آلوده است،یا آمیخته به لجاجت،

یا قصور در بیان یکی است و یا در فهم آن‌ دیگر.

گاهی تفهیم و تبیین،نتیجه نمی‌دهد و عقیم می‌ماند و طرف مقابل،در حالت ریب، شک،ابهام،انکار و تردید باقی می‌ماند.

و یا نمی‌خواهد بپذیرد و زیر بار رود.

و با بحث کننده به زور و تحمیل،می‌خواهد حرف خود را به کرسی بنشاند و طرف را وادار به‌ پذیرش کلامش سازد.

«جدل»،یکی از این عارضه‌های سوء و شیوه‌های غلط و نوعی«خلل»در رابطهء تفهیم‌ و تفاهم است.

اگر این رابطه،به صورت صحیح و با وجود همه شرایطش و با استفاده از روش‌های مناسب‌ در بحث،تحقق پذیرد،حق روشن خواهد شد و طرف را هم به موضع باور و پذیرش خواهد کشاند که گفته‌اند:

«الحقیقة بنت البحث؛حقیقت،زادهء بحث‌ است».

البته بحثی درست و روی اصول و معیار.

اگر فهماندن یا فهمیدن،از حالت غیر طبیعی‌ و غیر سالم و غیر عادی برخوردار باشد،این نوع‌ بحث،نازا و عقیم است و به بار نمی‌نشیند.

اگر دو طرف،به نیت انگیزهء روشن‌ شدن«حق»در یک مسأله و موضوع،«مباحثه»کنند،فرزند سالم و کامل و زیبایی به نام‌«حقیقت»به«دنیای باور»پا می‌نهد.اما اگر شیوه غلط باشد و این عمل زایندگی،به صورت‌ کورتاژ،یا اعمال فشار باشد،مولود«ناقص‌ الخلقه»خواهد بود،یا بیمار و ناسالم،یامرده به‌  دنیا خواهد آمد،یا بحث کننده را سر«زا»خواهد کشت.

می‌گویید نه؟مجادله‌ای شدید را بنگرید!کدامش به ثمر نشسته است؟

بیراههء جدل

دلایلْ قوی باید و معنوی‌ نه رگهای گردن به حجت قوی‌1

برخی دوست دارند همیشه یک تنه به قاضی‌ بروند و همواره،نتیجهء بحث،طبق رأی آنان‌ باشد.

عده‌ای علاقه‌مندند همیشه«احسنت»بشنوند و تحمل نقد و نظر مخالفی را ندارند.

این،خصلتی جبّارانه در مسیر دانش است.جایگاه چنین افرادی که غرور علمی و لجاجت و یک‌دندگی،اجازه نمی‌دهد حرف مخالفی را بشنوند یا بپذیرند،دوزخ است.

جدل،صفت و عمل زشتی است،هر چند با آیات قرآنی باشد.کشمکش‌های بیهوده در بحث،نابخردانه است،هر چند در مسائل‌ اعتقادی باشد.

امام صادق علیه السّلام در حدیثی،ضمن بر شمردن‌ اقسام طالبان علم،یک دسته را هم کسانی‌ می‌داند که علم را برای جهل و جدال فرا می‌گیرند.و می‌فرماید:

«صاحبان نادانی و جدل،آزار دهنده‌اند و جدالگر،در مجامع مردان،گفتگو از علم و اوصاف حلم می‌کنند،لباس خشوع به بر می‌کنند،ولی از پرهیزکاری خالی‌اند،خداوند دماغشان را خرد کند و کمر بندشان را پاره‌ سازد».2

سعدی گوید:

«هر که با داناتر از خود،مجادله کند تا بدانند که«دانا»ست،بدانند که«نادان»است».3

بی‌جهت نیست که اولیای دین،این همه از این بیراهه در بحث و تفهیم،انتقاد و نکوهش‌ کرده‌اند.به بعضی از این احادیث اشاره می‌کنیم:

امام صادق علیه السّلام:

«من طلب العلم لیباهی به العلماء او یماری به السفهاء او یصرف به وجوه‌ الناس الیه فلیتبوّء مقعده من النّار،انّ‌ الرّیاسة لا تصلح الاّ لاهلها؛4هرکس علم‌ بجوید تا به وسیله آن بر دانشمندان مباهات و فخرفروشی کند،یا با سفیهان،ممارات و جرّ و بحث نماید،یا چهره‌ها را به سوی خود برگرداند،جای خود را در دوزخ آماده سازد.همانا ریاست،جز برای اهلش شایسته نیست».

با همین مضمون و مشابه آن،احادیث‌ فراوانی است.

در کتاب‌های حدیثی،فصول متعدد و عناوین مستقلی در باب همین نحوه برخوردها به چشم می‌خورد.5

شیوهء مراء،ناشی از عدم صداقت است و مفهوم آن،به تعبیر مرحوم نراقی:عبارت است از طعن در سخن دیگری برای آشکار ساختن خلل‌ آن و هدفی جز تحقیر و توهین نیست و مرائی،  می‌خواهد برتری و هوش را بنمایاند.جدال، نوعی از مراء است که به مسائل اعتقادی و تثبیت آنها بستگی دارد.مراء و جدال،غیر از موارد استثناء شده،از کارهای ناپسند،و ریشهء بسیاری از بدی‌ها و فتنه‌هاست.6

و درختی است که در زمینهء کبر و غرور انسان رشد می‌کند و منشأ جدال،به تعبیر قرآن،«کبر درونی»است و آنان که بی‌دلیل،در آیات‌ الهی مجادله می‌کنند،در سینه‌هایشان کبر است.7

«جدال احسن»چیست؟

در آیهء

جادلهم بالّتی هی احسن،

8سه‌ شیوه و ابزار دعوت به«راه خدا»بیان شده‌ است:

1.حکمت.

2.موعظه نیکو.

3.جدال احسن(نیکوتر).

در مجادلهء نیکو،کاوشی طرفینی برای یافتن‌ و کشف حق است،نه تلاش برای مچ‌گیری از طرف مقابل و گیرانداختن او در مخمصه‌ها!و نه تحمیل عقیده،و نه تحقیر و توهین،در بحث‌ باید طرف،اطمینان یابد بر صداقت تو،تا در دلش آمادگی پذیرش پدید آید.

حبّ ذات در افراد وجود دارد.اگر این تصور در طرف بحث تو باشد که برگشتن از رأی یا پذیرش نظر تو،نوع عقب‌نشینی و شکست‌ است،هرگز نخواهد پذیرفت.

در«جدال احسن»،به این علاقهء به ذات که‌ در طرف است،باید توجه کنی تا شخصیت خود را خرد شده احساس نکند و هویت خویش را سالم بیابد.

در«جدال احسن»هدف،آشکار شدن«حق»است،نه به کرسی نشستن حرف ما و شکست‌ حریف،به هر وسیله که باشد!

تحمیل،حالت عکس العملی پدید می‌آورد و به موضع‌گیری وا می‌دارد.

در جدال احسن،بحث کننده باید از هرچه‌ که حساسیت طرف را بر می‌انگیزد و او را خشمگین و عصبی می‌سازد و او را در رأی‌ باطلش تثبیت می‌کند،پرهیز کند و از حرف‌های‌ زشت و تعبیرات زننده،بپرهیزد و گرنه«جدال‌ بهتر»نخواهد بود.

از امام صادق علیه السّلام فرق جدال به احسن و غیر احسن را پرسیدند.پاسخ فرمود:«جدال‌ ناپسند،آن است که با پیرو باطلی بحث کنی و او باطلی را باز گوید و تو نتوانی با حجت الهی‌ پاسخ آن را بگویی،آن‌گاه سخن او را انکار کنی،یا حقی راکه آن باطل پرست،به کمک‌ آن می‌خواهد باطل خویش را به کرسی بنشاند، انکار کنی،تا مبادا او بر تو غلبه یابد؛چون‌ نمی‌دانی چگونه باید پاسخش را بگویی.

این گونه بحث،بر پیروان ما حرام است که‌ وسیله‌ای برای امتحان و فتنهء برادران ضعیف‌ خود و پیروان باطل گردند.پیروان باطل،ضعف‌ شما را در جدل و بحث،دلیل درستی مدعای‌  خودشان قرار می‌دهند و ضعیف ایمانان هم‌ سست می‌شوند.

اما جدال نیکو و احسن،آن است که خدا به‌ پیامبرش فرمان داده،تا با منکران قیامت و زندگی دوبارهء پس از مرگ،بحث کند».

حضرت،پس از ذکر آیاتی که در این مورد و در رفع شبهات و اشکالات مشرکان است، می‌فرماید:

«پس این است که جدال به روش بهتر،چون‌ راه را بر بهانه‌گیری‌های کافران می‌بندد و شبهه‌های آنان را می‌زداید.ولی در جدال‌ به«غیر احسن»،چون نمی‌توانی میان حق و باطل جدایی بیفکنی و باطل را پاسخگو باشی، حق را منکر می‌شوی.این حرام است،چون تو هم مانند او حق را انکار کرده‌ای...».9

می‌بینیم که هم«شیوه»،عامل تعیین‌ کننده است،هم‌انگیزه،ارزشگذار است و هم‌ هدف،معیار خوبی و بدی جدال می‌شود.و اگر هدف شایسته در کار نباشد،رها کردن، شایسته‌تر است و به تقوا نزدیکتر.

«جدال احسن»،روش مطلوبی است که‌ خداوند،خود،در آیات قرآن به گستردگی،آن را به کار گرفته است و در کنار آن،از مجادلهء بدون‌ دانش و آگاهی هم نهی نموده است.01

اولیای دین نیز،از شیوهء جدال احسن با مخالفان و پیروان عقاید باطله استفاده‌ می‌کردند.11و علمای بسیاری این«سنّت‌ حسنه»را داشته‌اند و در گفتگوهای شفاهی یا مکاتبات و یا تألیفات،بر مبنای منطق و برهان، متین و محترمانه،به نشر حق و ردّ باطل‌ می‌پرداختند.

«الرحلة المدرسیة»محمد جواد بلاغی، یک نمونه است.

«المراجعات»سید شرف الدین،شاهد دیگر.

و...«الغدیر»علامهء امینی،سندی دیگر بر این‌گونه جدال‌های احسن.

این روش را،عالمانه دینی ما و یاران امامان‌ شیعه،از«پیامبر و آل»فرا گرفته‌اند و خود آن‌ حضرت،به فرمان الهی،همراه با حکمت و موعظهء حسنه،از جدال و بحث نیکو هم بهره‌ می‌گرفت.

سیرهء ائمه دین،اسوهء ما،در این گونه‌ کارهاست و حالت‌ها و رفتارها و شیوه‌های آنان‌ را باید از این دید،مورد دقت‌نظر قرار داد.

چه وقت،با دشمن بحث می‌کردند؟چه‌ موقع،اعراض از بحث می‌کردند؟در چه‌ شرایطی،سکوت می‌کردند و چه هنگام،یاران را امر به سکوت می‌نمودند و هنگام بحث،چه‌ شیوه‌ای داشتند؟

اگر بحث،برای افزایش«معرفت»و«ارشاد»گمراهان باشد،اگر پرسیدن،به نیت‌ کشف حقیقت باشد و پاسخ گفتن،به قصد کمک‌ به این هدف،دیگر چه جای خصومتی و کشمکشی؟

«بحث طلبگی»در محیطهای علمی و حوزه‌ها،از«رنگ جدال احسن»برخوردار است.

امام امت(قدس سره)می‌فرماید:

«...دو تا طلبه،وقتی که با هم می‌نشینند و...صحبت می‌کنند،گاهی می‌رسد به فریاد،این‌ فریاد می‌زند سر او،او فریاد می‌زند سر او برای‌ مطلب؛اما همه به دنبال اینند که حق را پیدا کنند،بعد هم که مباحثه تمام شد،دو تا رفیق‌ هستند می‌روند با هم می‌نشینند و چای‌ می‌خورند.این جور اشکال،اشکال سازنده است.اشکال مدرسه‌ای،اشکال طلبگی،اشکال سازنده‌ است».21

مناظره،معرکهء جنگ نیست!رینگ«بوکس»نیست!بحث کننده،«گلادیاتور»نیست که‌ در«سیرک جدل»به جان حریف افتد!

مناظره،خلع سلاح یک محارب فکری و مفسد عقیدتی است،یا برخورد سازنده و تفاهم‌ لطیف،برای رسیدن به دیدگاه حق است،و نباید به عملیات سمپاشی و شک پراکنی و لجن مالی‌ تبدیل گردد.و نباید به«خصومت»بیانجامد.

ناسالم بودن جریان بحث و جدال،در تاریخ‌ اسلام،چه فتنه‌ها برپا کرده و چه مسلک‌های‌ جدید و فرقه بازی‌های گونه‌گون پدید آورده‌ است و به مخاصمات،کتک‌کاری‌ها،اخراج‌ها، تکفیرها،تهمت‌ها و تفرقه‌ها کشیده شده، به خصوص میان فرقه‌های چهارگانهء اهل‌سنت و علمایشان و هوادارانشان.و گاهی به آتش‌ کشیدن بازارها و مدرسه‌ها و کشتارها را در پی داشته است و هر دسته‌ای،مال و جان طرف‌ مقابل را هدر دانسته است.31

سنّت بحث آزاد

گرچه شنیند حرف مخالف،دشوار است،اما تحمل کردن و صبور بودن و از کوره در نرفتن،«شجاعت»است.

«تحمل ناپذیری»نسبت به افکار دیگران، راه را به روی یک بحث آزاد و مناظرهء سالم‌ می‌بندد و تکفیر و تفسیق و تهدید،هیچ وقت‌ جلوی فکری را نمی‌گیرد و اندیشه‌ای را از رسوخ‌ و نفوذ،باز نمی‌دارد.

لیکن،باید آمادگی قبول و حسن نیت و قدرت درک طرف مقابل را سنجید و به همان‌ میزان،پیش رفت.

اگر استعداد پذیرش نباشد،قوی‌ترین بحّاث‌ هم‌کاری از پیش نم برد و تیغش در میدان‌ جدل نمی‌برد و اگر لجاجت و عناد در کار باشد که بدتر!

توصیه امام صادق علیه السّلام چنین است:

«با مردم«مخاصمه»نکنید،مردم‌ اگر«توانایی»داشته باشند که ما را دوست‌ بدارند،دوست می‌دارند.خداوند از مردم میثاق و پیمان گرفته و کسی در آن میثاق،هرگز کم و زیاد نم تواند بکند».41

بر سر مسائل مکتبی و اعتقادی و پذیرش‌ ولایت ائمه هم،نباید با دیگران که فاقد زمینهء لازم‌اند،جر و بحث و دعوا کرد.

مردی خدمت امام صادق علیه السّلام رسید و گفت:من فردی مخاصمه‌گر هستم و با هرکس که‌ علاقه دارم وارد این امر شود(خط ولایت ائمه و تشیع)،بحث و جدال می‌کنم.حضرت فرمود:

«با کسی دعوا و مخاصمه نکن!هرگاه خدا برای بنده‌ای خیری اراده کند،در دلش خطی‌ می‌اندازد که یکی از شما،احساس می‌کنید دوست دارید او را ببینید!».51

کشش قلبی به سوی هم،زمینه ساز قبول و پذیرش و حق‌گرایی است.

آداب مناظره

فیض کاشانی برای«مناظره»،شروط و آدابی‌ می‌شمارد،ازا ین قرار:

1.هدف،باید رسیدن به حق و آشکار شدن‌ آن باشد،نه آشکار شدن درستی نظر من و وفور علم...!که این مراء است و از آن نهی شده‌ است.قصد«حق»،از آن‌جا دانسته می‌شود که‌ امید تأثیر و پذیرش در طرف باشد.و اگر بداند که بی‌تأثیر است و طرف از رأی خود بر نمی‌گردد،این مناظره جایز نیست،چون آفاتی‌ بر آن مترتب می‌شود.

2.مناظره کننده،مجتهد و صاحب‌نظر در مسأله باشد و اگر«حق»بر زبان طرف جاری‌ شد،از موضع فکری خود،به رأی طرف عدول‌ کند.

3.اهم و مهم مسأله و ضرورت بحث و مجادله را محاسبه کند.

4.مناظره،کمتر در ملأ عام باشد؛زیرا در حضور مردم،انگیزه‌های«ریا»و«حرص»و«برتری جویی»بیشتر آشکار می‌شود و عمل‌ می‌کند.

5.در پی‌جویی حق،مثل آن باشد که دنبال‌ گمشده‌ای است که اگر یافت،خوشحال شود، هر چند در کلام حریف باشد و او را یاور خویش‌ در یافتن گمشده ببیند،نه دشمن.

6.هرگاه رقیب می‌خواهد از سؤالی به‌ سؤالی و از دلیلی به دلیلی دیگر منتقل شود، جلوگیر نشود؛بلکه او را در رسیدن به مقصود و نکتهء مورد نظر،یاری کند.

7.با کسانی مناظره کند که استقلال علمی‌ دارند،تا اگر جویای حق است،از آنان بهره ببرد.بسیاری،از بحث و مناظره با زبردستان و پختگان پرهیز می‌کنند،تا مبادا حقی بر زبان‌ آنان جاری شود،بلکه بیشتر علاقه‌مند به بحث‌ با افراد پایین‌تر و ضعیف‌ترند تا باطل خود را ترویج کنند.61

ورود در این میدان،تسلط کافی را می‌طلبد.

بحث کننده،باید سخندان و قوی باشد،نه‌ بافنده و پشت سرهم انداز و هوچی!ظرفیت‌ لازم را داشته باشد،نه کم عمق و بی‌جنبه!نقد آراء را با نقد شخصیت‌ها،خلط نکند.به جای‌ بحث آزاد و منطقی،انتقام‌جویی ننماید.در قضاوت و نظر،تحت تأثیر شخصیت مثبت یا منفی طرف قرار نگیرد،انصاف را از کف ندهد.

ضعف در محاجّه،باعث انکار حق و زیربار حرف‌های روشن‌تر نرفتن می‌شود و اگر انسان از عهده برنیاید،در دل خود،احساس شکست و نسبت به طرف،احساس کینه و حسد می‌کند.

کسانی که به‌خاطر نداشتن وضع علمی‌ مطلوب،با گروهک‌ها بحث سیاسی می‌کنند،یا با پیروان و ایدئولوگ‌های مکاتب،به بحث‌ ایدئولوژیک می‌پردازند،خود می‌برند و جذب آنان‌ می‌شوند و سندی برای ضعف مکتب به حساب‌ می‌آیند.

بی‌جهت نیست که خواندن کتب ضلال‌ برای افراد،حرام است،جز عده‌ای محدود،با شرایط لازم.و بی‌جهت نیست که ائمه،یاران‌ خود را از چنین بحث‌هایی منع می‌کردند،مگر افرادی خاص را(که اشاره خواهد شد).

اگر انسان شایستگی‌های اخلاقی لازم را در نیت،روش و عمل مناظره نداشته باشد،خود در چاه ویلی می‌افتد که رها شدن از آن،بسی‌ دشوار است.

آفات مناظره

مرحوم فیض،باز در این زمینه،بحث‌ گسترده‌ای تحت عنوان«آفات مناظره»دارد که‌ چکیدهء آن تقدیم می‌شود:

«مناظره،که برای چیره شدن بر خصم و مغلوب ساختن او و اظهار برتری نزد مردم است، سرچشمهء همهء اخلاق زشت نزد خدای متعال‌ است،صفاتی که نزد شیطان پسندیده است!آن‌ که عشق به برتری و جاه‌طلبی در بحث و مباهات به دیگران دارد،این کشش،تمام‌ ناپسندی‌های درونی را تحریک می‌کند و رذایلی از مناظره پدید می‌آید که عبارت‌اند از:

1.حسد:چون نمی‌تواند برتر از خود را در بحث و مجادله ببیند،حسد در دلش شعله‌ می‌کشد.

2.تکبّر:خود را برتر از مردم می‌پندارد و گرفتار برتری طلبی و خود بزرگ‌بینی می‌شود.

3.کینه:بحث کننده،نسبت به هواداران‌ طرف مقابلش،در دل احساس کینه می‌کند.

4.غیبت:معمولا بحث کننده،در غیاب‌ رقیبش،حرف‌های او را نقل می‌کند و به بدگویی‌ از او می‌پردازد،یا بدگویی دیگران را تصدیق‌ می‌کند.

5.خودستایی:(تزکیهء نفس)این گرچه‌ راست باشد،ولی زشت است که انسان خود را ستایش کند و خویش را به برتری و فضل...منسوب نماید.چیزی که در بحث،فراوان پیش‌ می‌آید.

6.تجسّس:دنبال عیوب دگیران بودن،تا نقاط ضعف و لغزش‌های حریفان را کشف کند و به رخ بکشد و بی‌آبرو سازد.

7.خوشحالی از ناراحتی مردم و غمگین از خوشی آنان:این حالت در ارتباط با رقیب بحث پیش می‌آید و از اوضاع نابسامان‌ طرف مقابل خرسند می‌شود.

8.زیربار حق نرفتن و حرص به‌ کشمکش بی‌جا:برای بحث کننده،گاهی‌  مبغوض‌ترین چیز آن است که حق،بر زبان‌ حریفش آشکار شود.

9.ریا:تلاش در جهت جلب نظر و توجه و تمایل مردم به خود»71.

01.حسد،دشمنی،صف‌بندی و...از طبیعی‌ترین عوارض این‌گونه مباحثات است،به‌ خصوص آنجا که با منطق نتوانند حرف تو را پاسخ گویند،به برهان قاطعی همچون چماق‌ و«هو»متوسّل می‌شوند.

توان و ظرفیت لازم

جدال احسن و بحث آزاد،کار هر کس‌ نیست.

هم‌سعهء صدر و وسعت نظر می‌خواهد،هم‌ تسلط بر مطلب،هم قدرت بر استدلال لازم‌ دارد،هم حوصلهء نتیجه‌گیری.

گایه هجوم باید کرد،گاهی دفاع نمود، گاهی حمله را ردّ کرد،گاهی باید حلقهء محاصرهء کلامی را شکست،گاهی باید بال زد و پر کشید، و از دام بیرون جست و...چنین هم نیست که‌ هر کس وارد این میدان شود،بتواند توفیق یابد.

در عصر ائمه،برخی از اصحاب،به مجادلات‌ کلامی و فلسفی با مخالفان و مادّیون و دهریون‌ می‌پرداختند.

برخی قوی بودند و پیروز.

برخی ناتوان بودند و درمانده.

امام صادق علیه السّلام،برخی را اجازهء بحث می‌داد، برخی را تشویق به مباحثه و مناظره می‌کرد، برخی را هم نهی می‌نمود.این،نشان دهندهء تفاوت شیوهء آنان و اختلاف قدرت بحث و توانایی لازم بر این امر مهم است و آن حضرت‌ هم،طبق ظرفیت و توانشان،ارزش‌گذاری‌ می‌کردو تشویق می‌نمود یا منع می‌کرد.

«هشام بن حکم»،یکی از این چهره‌های‌ برجسته در بحث و مجادلات است.

و«مؤمن الطّاق»،قهرمان دیگری در میدان مناظره!

هشام،زبانی صریح و حقگو و بیانی نافذ و گیرا داشت.مناظرات خیره کننده‌اش،خطری‌ عظیم برای حکومت به حساب می‌آمد.تا آنجا که خلیفهء مقتدری همچون هارون الرشید، درباره‌اش گفت:زبان هشام،بیش از هزار شمشیر،در دلها نافذ و برّاست.

این سخن را وقتی بر زبان آورد که مخفیانه‌ در یک جلسهء طولانی بحث هشام،پشت پرده به‌ گوش ایستاده بود و قدرت و تسلط او را در بحث‌ دید و اظهار کرد:«با زنده بودن او،یک ساعت‌ هم حکومت من دوام نمی‌آورد!به خدا سوگند، نفوذ بیانش در دل‌ها،بیش از صد هزار شمشیر است».81

این دلیل چیرگی او د رمناظره‌هاست،و امام‌ صادق علیه السّلام درباره‌اش فرمود:

«ناصرنا بقلبه و لسانه و یده؛هشام،با دل و زبان و دست،یاور ماست».91

مؤمن الطّاق(محمد بن علی بن نعمان‌ کوفی)نیز از این چهره‌ها بود و مورد عنایت‌ خاص امام صادق علیه السّلام.ابو خالد کابلی می‌گوید:

مؤمن الطاق را در حرم پیامبر دیدم که‌ نشسته و جمعی دور او حلقه زده‌اند و او بحث‌ می‌کند و به سؤالاتشان پاسخ می‌دهد.نزدیک او رفتم و گفتم:

-امام صادق علیه السّلام ما را از بحث،نهی کرده‌ است.

-آیا به تو دستور داده است که به من‌ بگویی؟

-نه به خدا،ولی مرا دستور داده تا با کسی‌ بحث نکنم.

-تو برو و از فرمانش اطاعت کن.

ابو خالد کابلی می‌گوید:

حضور حضرت صادق علیه السّلام رسیدم و ماجرای‌ مؤمن الطاق را به وی گفتم.حضرت لبخندی زد و فرمود:

«ای ابو خالد!مؤمن الطاق با مردم سخن‌ می‌گوید و(پیش از آن که گرفتار آید)پرواز می‌کند،اما تو اگر بحث کنی،همین که بالهایت‌ را قیچی کنند،نمی‌توانی پرواز کنی».02

استعداد لازم در بحث،در این‌گونه موارد آشکار می‌شود.

برخی می‌افتند،برخاستن نمی‌توانند.بعضی‌ محاصره می‌شوند،راه گریز نمی‌یابند.بعضی‌ خوب بحث می‌کنند،اما قدرت نتیجه‌گیری‌ ندارند.عده‌ای نقاط ضعف طرف را پیدا نمی‌کنند.جمعی در بحث،از این شاخه به آن‌ شاخه می‌پرند.

اسلوب و تسلط و مهارت،بسیار مهم است.و امام صادق علیه السّلام دقیقا به شیوهء مباحثات اصحاب‌ خود آشنا بود و بر همان مبنا،برخی را اجازه‌ می‌داد و بعضی را منع می‌کرد.

آموختن شیوهء صحیح مناظره،هم از جهت‌ برخورد اخلاقی با طرف و هم از لحاظ استواری‌ سخن و گیرایی بیان و صلابت منطق،از مهم‌ترین عوامل توفیق در این کار است.

عوارض جدل

هر چند جدل،خود عارضه و آفتی در پیکر علم است

و هر چند که مراء و جدال،یک بیماری‌ اخلاقی و انحرافی رفتاری است،اما...باز هم به‌ عواقب و آثار سوء این عارضه باید نگریست.

جدل،قدر و ابهّت انسان را می‌کاهد،باعث‌ گستاخی بی‌ادبان و بهانه جویان می‌شود، دشمنی و بد دلی بر می‌انگیزد،تفرقه و نفاق‌ می‌آفریند،و گاهی هم،تزلزل فکری و انحراف‌ عقیدتی پیش می‌آورد.

امام علی علیه السّلام می‌فرماید:

«من طلب الدّین بالجدل تزندق؛12هر که از راه جدل،در پی دین‌یابی باشد،سر از کفر و زندقه در می‌آورد».

و نیز می‌فرماید:

«ایّاکم و المراء و الخصومة،فانّهما یمرضان القلوب علیالأخوان و ینبت‌ علیهما النّفاق؛22از مراء و دشمنی بپرهیزید، که این دو(جدل و مخاصمه)دل‌ها را نسبت به‌ برادران،بیمار می‌سازد و براساس آنها،نفاق‌ می‌روید».

اثر«نفاق آوری»به طور مکرر در روایات‌ بیان شده است؛همچنین عارضهء کینه و کدورت‌ و خصومت،پیامد طبیعی جدال‌هایی است که بر اساس حق استوار نباشد و انگیزه،تنها غلبه بر حریف باشد.

آفت دیگر آن،«دلمردگی»است و دیگر، کوردلی و«بیمار دلی».بازگشت این آثار سوء، همه به«دل»است.

در یک حدیث،چهار چیز به عنوان«آنچه‌ دل را می‌میراند»،بیان شده،که یکی هم‌ مجادله و جرّ و بحث با«احمق»است.

و در حدیث است که:نه با«حلیم»جدل‌ کنید،نه با«سفیه».حلیم،دور و طرد می‌کند و نادان،پست و خوار می‌سازد.32

امام صادق علیه السّلام می‌فرماید:

«لاتمارین حلیما و لا سفیها،فإنّ الحلیم‌ یقلیک و السّفیه یؤذیک؛42نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان؛زیرا که‌ انسان بردبار،کینهء تو را مخفیانه در دل می‌گیرد و سفیه،آشکارا به آزارت بر می‌خیزد».

و در سخن دیگر می‌فرماید:

«جدال با علما،عداوت آنان را در پی‌دارد و جرّ و بحث با سفیهان،دشنام و بدگویی‌شان را».52

جدال‌های دشمن ساخته

جدل دشمن‌ساز و نفاق‌آور و رشته گسل، گاهی دام دشمن است.یکی از تورهای«تفرقه‌ بینداز و حکومت کن»است.

«جدل دشمن ساخته»،آن بحثی است که‌ دشمن،به دهان دوستان می‌افکند تا«مشغول»سازد.دشمن،«مسأله»می‌سازد تا«سرگرم»سازد.

و در این سرگرم شدن به مسائل ساخته و پرداختهء دشمن،چه سوء استفاده‌هاست که‌ نمی‌شود،چه جیب‌هاست که زده نمی‌شود،چه‌ غارت‌هاست که انجام نمی‌گیرد!

«جنگ زرگری»را شنیده‌اید!

مناقشات شدید لفظی،برای هدفی دیگر، البته پنهان!

آنان که در این گونه مناقشات،وارد گود و میدان می‌شوند،غافل‌اند که گاهی سر نخ،دست‌ دیگران است و«معرکه گردانان»پشت صحنه‌ مخفی شده‌اند و دو نفر،یا دو گروه یا دو فرقه و مذهب را به جان هم انداخته‌اند تا از آب«جدل‌ آلود»،ماهی سیاست بگیرند.

امام امت،این بیدارگر اعصار و قرون، همیشه در چنین موقعیت‌هایی فریاد هشیاری و ندای آگاهی سرمی‌دارد؛برخی شنیده و می‌پذیرفتند،ولی بعضی،ناشنیده از آن‌ می‌گذشتند.

امام راحل(ره)پیش از انقلاب،در ارتباط با جنجال‌ها و مناقشات شدید و معرکه گیرهای‌ رنگارنگ و جدل‌های تند و مشغول کننده بر سر مسأله«کتاب شهید جاوید»،«کشتن آقای‌ شمس‌آبادی»و«آثار دکتر شریعتی»بارها و بارها هشدار داد که:اینها،دام دشمن است تا فرصت‌هایتان به اینها بگذرد و از مسائل اصلی‌تر غافل بمانید.

مگر نه این است که برای اغفال از جبهه و دشمن اصلی،همیشه جبههء فرعی می‌گشایند و مسألهء کوچک را بزرگ می‌کنند و«مسأله»می‌سازند تا نیروها در این جدال‌ها و تحلیل‌ها به‌ تحلیل رود؟!

و ما چه غافلیم اگر:

«زندانی لفظ و اصطلاحیم و خوشیم!».

***سخن را همین جا به پایان بریم و از گرفتار شدن در دام‌های شیطانی«جدل،مراء و مخاصمات»،به خداوند پناه می‌بریم.

پی‌نوشت‌ها

(1).سعدی(امثال و حکم،دهخدا،ج 2،ص 818).

(2).کافی،ج 1،ص 94؛محجة البیضاء،ج 1،ص 821.

(3).گلستان سعدی،باب هشتم.

(4).کافی،ج 1،ص 74؛محجة البیضاء،ج 1 ص 721.

(5).ر.ک:بحار الانوار،ج 07،ص 693،ج 2،ص 421 و831 و ج 9 و 01(احتیاجات)؛اصول الکافی ج 2، ص 003؛کنز العمال،ج 01،ص 581؛سفینة البحار،ج 2، ص 135 و 695 و ج 1،ص 122؛الحیاة،ج 2،ص‌123 و 223 و منابع حدیثی دیگر.

(6).جامع السعادات،نراقی،ج 2،ص 282.

(7).مؤمن65/.

(8).نحل421/.

(9).بحرا الانوار،ج2،ص 521 و ج 9،ص 552.

(01).از جمله،ر.ک:حج2/ و 7؛آل عمران56/؛مؤمن53/و 55.

(11).ر.ک:احتجاج طبرسی و بحار الانوار،ج 9 و 01.

(21).صحیفه نور،ج 71،ص 79.

(31).برای آشنایی با این گونه مناقشات و جدال‌های‌ انحرافی،ر.ک:الامام الصادق و المذاهب الأربعه،ج 1، ص 681-002،تحت عنوان:حرکة التنازع بین المذاهب.

(41).بحار الانوار،ج 2،ص 231،ح 12 و ص 431،ح 82.

(51).همان،ص 331،ح 72.

(61).محجة البیضاء،ج 1،ص 99.

(71).همان،ص 201(تلخیص).

(81).بحار الانوار،ج 84،ص 404 و 204.

(91).همان،ص 402.

(02).الامام الصادق،اسد حیدر،ج 2،ص 07؛حیاة الامام‌ موسی بن جعفر،باقر شریف القرشی،ج 2،ص 313.

(12).محجة البیضاء،ج 1،ص 701،به نقل از اعتقادات‌ صدوق.

(22).کافی،ج 2،ص 003.

(32).الامام الصادق و المذاهب الاربعه،ج 1،ص 683.

(42).اصول کافی،ج 2،ص 103،ح 3.

(52).لاتجادل العلماء و لا تمار السفهاء،فیغضبک العلماء و یشتمک السفهاء.(وسائل الشیعه،ج 21،ص 73،ح 3).

منبع :

نشریه قرآن و حدیث » فرهنگ کوثر » زمستان 1388 - شماره 80

مديريت مناظره با «جدال احسن»


مديريت مناظره با «جدال احسن»
مهدي ياراحمدي خراساني

 
بسياري از افراد در هنگام مناظره ها و جدال ها عنان از کف مي دهند، از کوره در مي روند و سخنان رکيک و ناصحيحي بر زبان مي رانند و رفتارهايي از آنان سر مي زند که شرم آور است.

خروج از دايره آداب سخن گفتن زماني تشديد مي شود که شخص از سوي طرف مقابل و مخالف استهزاء شود. اگر فرد در مناظرات اجتماعي در خود اين توان را نمي يابد که با مخالف به شيوه نيکو سخن گويد از همان آغاز نبايد وارد اين ميدان شود.

از آن جا که جدل به هر حال گفت وگويي با قصد چيرگي و منصرف کردن شخص از نظر و رأي خود است مي توان آن را يک جنگ دانست.

بنابراين بايد شخص جدل کننده در هنگام جدل بهترين برخورد و نيکوترين سخن را داشته باشد و از تمسخر کلامي و غيرکلامي بپرهيزد. خداوند متعال در قرآن(نحل:125و عنکبوت:46) برخورد و سخن نيکو را از جمله آداب جدال احسن با ديگران برشمرده و بدان سفارش کرده است.

از ديگر آداب اسلامي جدال احسن، رفق و مداراست. شيخ طبرسي، جدل احسن را جدل همراه با رفق و مدارا تفسير مي کند(مجمع البيان) بنابراين جدل کننده بايد هماره به گونه اي رفتار کند که به دور از خشونت باشد و نرمي و مدارا با مخاطب را در طول جدل مراعات کند.

از آن جا که قرآن حاوي بهترين مطالب حق و استدلال هاي منطقي است بهتر است که شخص از قرآن براي جدال بهره بگيرد.

جدال از نظر لغت
راغب اصفهاني در تعريف جدال مي گويد: «جدال گفت وگو کردن و با يکديگرسخن گفتن است به طريق ستيزه و نزاع وبه جهت غلبه نمودن بر ديگري وريشه اين کلمه از"جدلت الحبل" است يعني طناب رامحکم کردم و جدال از همين معنا مي باشد، گو اين که هر يکي از جدل کنندگان ديگري را از ديدگاهش بر مي تابد ونيز گفته شده ريشه جدال کشتي گرفتن وافکندن ديگري برزمين سخت مي باشد».

البته مفسر بزرگ شيعي شيخ طبرسي جدل را به قصد منصرف کردن شخص مقابل از رأي و نظرش تعريف کرده است (مجمع البيان) تا کمي آن را از شدت و حدت جنگي بودن بيرون آورد و به آن لطافت و نرمي بخشد.

مفهوم شناسي "جدال احسن"
همه ما در زندگي فردي و اجتماعي خود با خانواده، بستگان، دوستان، همسايگان، همکاران و... بحث و گفت و گو مي کنيم. بدين ترتيب در روابط اجتماعي دائم در موضوع هاي گوناگون اقتصادي، سياسي و... به گفت وگو و تبادل نظر مي پردازيم.

سؤال مهم اين است که چرا در بسياري از اين بحث ها، در پايان به جاي «وحدت و همبستگي» به اختلافات دامن زده و دوستي ها کمتر و دشمني ها بيشتر مي شود. حقيقت اين است که اغلب به جاي گفت وگوي سالم و سازنده که قرآن مجيد از آن به «جدال احسن» ياد مي کند، از شيوه هاي تخريبي و نامناسب بهره مي بريم.

جدال احسن يعني؛ گفت و گو با مخالفان بر اساس شيوه درست و با هدف روشن کردن حقيقت نه بيرون کردن رقيب از ميدان و غلبه بر او. از امام صادق(ع) در تفسير جدال احسن آمده است که مراد از آن جدال با کمک کتاب ا... و قرآن است. (نورالثقلين، ج۳)

روش شناسي "جدال احسن"
در روش جدال احسن، شخص با تکيه بر اصول و اعتقادات مشترک به گفت وگو مي نشيند تا براساس همان اصول و اعتقادات مشترک حقانيت سخنان خود را تبيين و تحليل کند. از اين روست که خداوند در آيه ۴۶ سوره عنکبوت در ادامه سفارش خويش نشان مي دهد که چگونه بايد مجادله احسن را انجام داد.

دراين آيه به پيامبر(ص) سفارش مي شود که به اهل کتاب بگو که ما مشترکاتي چون کتاب وحياني و خداي يگانه داريم. البته از آن جا که جدال احسن تنها زماني ممکن و شدني است که اصول و مباني مشترکي وجود داشته باشد که تفهيم و تفهم بر محور ومدار آن انجام شود، نمي توان با کساني که هيچ گونه اصول ومباني مشترکي با آنان نداريم جدال احسن را انجام داد.

چنان که امکان ندارد با کساني که ستمگر و لجوج و حق ستيز هستند و از همان آغاز در انديشه درک و فهم نيستند به جدال احسن پرداخت. به اين معنا که جدال احسن و نيکو زماني شدني است که شخص مقابل درمقام اين نباشد که بر باطل خود اصرار کند؛ زيرا نمي توان با کساني که از همان آغاز حق ستيز هستند مباني و اصول مشترکي پيدا کرد؛ حق ستيزان براي فرار از پذيرش حق هر دم مباني و اصول خويش را تغيير مي دهند و حتي به سخن پيشين خود نيز پشت پا مي زنند؛ بنابراين نبايد اميدوار باشيد که براي پايه گذاري گفت وگو با آن ها به نقطه مشترکي برسيد.

فنون جدال احسن در مديريت مناظرات
منظور از فن، شگردها، روش ها و ابزاري است که ما را در رسيدن به نتيجه مطلوب راهنمايي مي کند. از آنجا که هر کاري فن خاص خود را دارد جدال و احتجاج نيز از اين امر مستثنا نيست و فنون خاصي دارد که رعايت اين فنون در پيشبرد مقاصد علمي و عقيدتي جدال مؤثر است:

الف) بهره گيري از مباني پذيرفته شده از سوي دوطرف: لازم است مناظره کننده، مباني طرف مقابل را به دست آورد و بر اساس آن وارد بحث و مناظره شود. در مناظره امام رضا(ع) با مخالفان، جاثليق به امام(ع) مي گويد: چطور با کسي بحث کنم که با کتابي استدلال مي کند که منکر آن هستم و به پيامبري استدلال مي کند که به آن ايمان ندارم؟ امام رضا(ع) فرمود: اي مسيحي! اگر با انجيل با تو استدلال کنم به آن اقرار مي کني؟ جاثليق گفت: آري، برخلاف ميلم بدان اقرار مي کنم (الاحتجاج)؛ بنابراين امام رضا(ع) با هر گروه از مخالفان بر اساس مباني خودشان مناظره مي کرد.

ب)چارچوب بحث: طرفين مناظره بايد در ابتدا چارچوب بحث و محل نزاع را مشخص و بحث را در چارچوب معين هدايت کنند، تا آسان تر به نتيجه برسند.

ج)واژه شناسي بحث: از آنجا که برخي واژه ها، مبهم، داراي اشتراک لفظي و معاني متعدد است، بر طرفين مناظره فرض است که در ابتداي بحث منظور خود را از اين گونه واژه ها مشخص کنند.

د) منظم بحث کردن: پيمودن بحث به صورت قدم به قدم و از مقدمات ساده شروع کردن تا رسيدن به نتيجه مطلوب از فنون ضروري مناظره است.

آداب جدال احسن و احتجاج از نگاه اسلام
احتجاج و جدال در اسلام، جايگاه ويژه اي دارد و اسلام ضمن سفارش به نپذيرفتن چيزي بدون تفکر و تفحص همگان را به بحث و گفت وگو دعوت مي کند. جدالي که اسلام آن را مي پذيرد داراي ويژگي هايي است که مي توان به مواردي از قبيل؛ هدف صحيح، دفاع از حقيقت، دفع شبهات و از بين بردن اوهام و سوء ظن ها،  تصديق عقايد مکتب حق، شکست دادن خصم ياوه گو به قصد ياري حق اشاره کرد.

جدال و احتجاج بايد همراه با صبر و متانت و انديشه و درايت باشد.آداب جدال و احتجاج از نگاه اسلام عبارت است از:

۱ -توکل به خدا: بر مؤمن و مسلمان لازم است که در هنگام بحث و مناظره با مخالفان از خداوند در شفاف ساختن حقايق در گفت وگوها استعانت جويد.  شما[مؤمنين] چيزهايي از خدا اميد داريد که آن ها اميد ندارند.(نساء:۱۰۴)


۲ -بهره گيري معيارهاي عقلي و علمي: در اسلام به پيروي از معيارهاي عقلي و علمي توجه مي شود. خداوند در قرآن بارها مخالفان را مخاطب قرار داده است، و به پيامبر(ص) مي فرمايد: به آنان بگو: اگر راست مي گوييد، دليل و برهانتان را بياوريد.(بقره:۱۱۱)


۳ -رعايت ارزش هاي اخلاقي: بسياري از مواقع براهين عقلي به دليل رعايت نکردن کامل جنبه اخلاقي گفت وگو، موفق به کشف حقايق نمي شود. احترام به طرف مقابل، برخورد نيکو و صادقانه براي دستيابي به نتايج عاقلانه اهميت فراوان دارد.


۴ -احترام به طرف مقابل بحث: رعايت احترام متقابل از مهم ترين آداب جدال ومناظره است.


۵ -قول لين (پرهيز از تندي ): فايده اين گونه سخن گفتن اين است که همان بار اول طرف را وادار به مقابله نمي کند. خداوند متعال به موسي دستور مي دهد که با هارون به سوي فرعون برود و با گفتاري نرم او را به سوي خود بخوانند: به سوي فرعون برويد که طغيان کرده است، سپس به نرمي با او سخن بگوييد، شايد متذکر شود يا (از خدا) بترسد.(طه: ۴۳)


۶ -ضرورت رعايت انصاف: مناظره کننده بايد امکاناتي براي طرف مقابل به وجود آورد تا آنچه در ذهنش فراهم آورده به کار گيرد و ايراد کند. امام رضا(ع) در مناظره با مخالفان، هر جا جمله درستي از طرف مقابل مي شنيد فوراً تأييد مي کرد و مي فرمود:«صدقت» (التوحيد:ص۴۲۹).

نتيجه گيري
در اسلام جدال يا به تعبير ديگر بحثهاى تعصب آلودى که براى برترى جويى برطرف مقابل و نه براى تبيين حق صورت مى گيرد به شدت نکوهش و از آن به عنوان يکى از گناهان کبيره ياد شده است؛چرا که بزرگ ترين سد راه حق و رسيدن به واقعيت هاست.خدا در قرآن مي فرمايد:

«با اهل کتاب جز به روشى که از همه نيکوتر است مجادله نکنيد؛عنکبوت۴۶» بهترين راه براى تبيين حقايق و رسيدن به نظرات صحيح و سالم، بحث منطقى و خالى از هر گونه تعصب و لجاجت است؛ زيرا هنگامى که افکار به يکديگر ضميمه شود و جرقه هاى استعداد و نبوغ به هم بپيوندد از طريق هم افزايي نورى ساطع مى شود که همه چيز را روشن مى سازد.

هرگاه حالت پرخاشگرى و جرّ و بحث بى حاصل، و به تعبير روايات جدال غير احسن در درون انسان ريشه بدواند، و به صورت خلق و خوى او در آيد، دين و ايمان و تقواى چنين انسانى در مخاطره قرار مى گيرد، و لازم است براى نجات از خطرات ناشى از اين صفت رذيله دست به کار شود و آن را درمان کند و خود را از شرّ آن رهايى بخشد.

 
خراسان - مورخ پنج‌شنبه 1391/03/18 شماره انتشار  18137


http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1391&month=3&day=18&id=52246