شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت


شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت

چکیده
مناظره از شیوههاي مؤثر در امر آموزش میباشد. شیوة مناظره در قرآن به کار
رفته و در سیرة عملی رسولاکرم(ص) و ائمۀ معصومین( ع) نیز موارد فراوانی
از آن را میتوان بیان نمود.
این امر نشانگر اهمیت و توانایی قابل ملاحظۀ مناظره، در تبیین و تفهیم
مبانی عالی دینی و عملی است از این روي با توجه به تأثیرگذاري مناظره در
رشد و تحرك و پویایی تفکر و اندیشه، در این مقاله سعی شده از جوانب
مختلف، نگرش قرآن و سنت به مسأله مناظره تبیین شده و با تجزیه و تحلیل
تقسیمات آن از دیدگاه قرآن و سنت، آثار و نتایج آن در امر تعلیم و تربیت
تشریح شود.
کلید واژهها: مناظره، مجادله، جدال به احسن، جدال به غیر احسن.


مقدمه
مناظره ازروشهاي تربیتی غیرمستقیم است و ازآن براي اثباتحق و هدایت افراداستفاده
میشود. همچنین از عوامل مهم پرورش ذهن، واداشتن عقل به فعالیت، پیمودن راه
استدلال، برهان و نظریهپردازي در نتیجۀ شکوفایی فکري است. اهتمام به مناظره از
وسایلی است که به گسترش روحیۀ درست علمی در بین دانشآموزان و دانشجویان
کمک میکند.


معنی لغوي و اصطلاحی مناظره
«َ النَّظَر » مناظره، واژهاي عربی و از ریشه نَظَر، نَظَراً، منْظَراً و منْظَرهَ است. اصل معناي
(191/ دیدن با چشم میباشد. (ابن منظور، 14
مناظره در ادب فارسی به معنی جدال کردن، با هم بحث کردن، با هم سؤال و جواب
کردن، با هم نظر کردن، یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزي، مجادله و نزاع با
همدیگر و نیز بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزي، به کار رفته است. (دهخدا،
(21562/14
مناظره در اصطلاح، مکالمه و گفتوگویی دوطرفه است که هر یک، با استدلال و ارائۀ
براهین سعی میکند، برتري و فضیلت خویش را بر دیگري به اثبات رساند. (حسینی
( میرصفی، 22
المناظره المباحثه و المباراه فی النظر و » : راغب اصفهانی درباره مناظره مینویسد
استحضار کل ما یراه ببصیرته، و النظر البحث و هو اعم من القیاس لان کل قیاس نظر و
( راغب، 498 ) .« لیس کل نظر قیاسا
مناظره عبارت است از: گفت و گو و نکتهبینی طرفین رو در رو و به میان آوردن هر
نظر، نسبت به » : آنچه به آن معتقد هستند. او نظر را عبارت از کاوش میداند و میگوید
.« قیاس اعم است؛ زیرا هر قیاسی، نظر است ولی هر نظري، قیاس نیست
بنابراین، با توجه به اینکه جدل نیز نوعی مناظره و رویارویی فکري است و در برخی از
کتب، گاهی جدل را به جاي مناظره به کار میبرند و مناظره نیز همان جدال أحسن
است؛ لازم است که واژة جدل را نیز مورد بررسی قرار دهیم.

معنی لغوي و اصطلاحی جدل
علیرغم اشتقاقات مختلف، بهمعناي واحدي برمیگردد که عبارت است « ج، د، ل » مادة
از: استواري، استحکام و شدت. (مصطفوي، 63 ) در فرهنگابجدي، جدل بهمعنی
16 ) و درجاي دیگر بهمعنی گفتگو یا نزاع و ستیزه / پیچیده و محکم آمدهاست. (مهیار، 1
( وچیرگی بر یکدیگر است یا سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویی. (راغب، 385
در اصطلاح، جدل به یک معنا از فروع علم مناظره است و در اصطلاحات فقهی به کار
(7556/ میرود و به معناي دیگر، از گونههاي قیاس در علم منطق است. (دهخدا، 5
مجادله در حقیقت جدال کردن است؛ یعنی با طرف به وسیلۀ بحث و داد و گفت وگو،
(148/ او را قانع کرد و حقیقت را براي او روشن کرد. (مصطفوي، 13
همچنین جدال در اصطلاح استدلالهاي فقهی، عبارت از شناختن آداب مناظرهاي است
که میان پیروان مذاهب فقهی و جز آنان روي میدهد. جدل عبارت از شناسایی قواعد،
حدود و آداب استدلالی است که به وسیلۀ آن انسان به حفظ عقیده یا بطلان آن، رهبري
(931/ شود؛ خواه آن رأي از فقه باشد، یا از علوم دیگر. (ابن خلدون، 2

انواع جدل
با تو  جه به این که جدل از عناوینی است که در فرهنگ قرآنی و روایی گاهی با مزمت
و نکوهش همراه بوده، خداوند نیز آن را به عنوان یکی از شیوههاي تربیتی مورد
استفاده قرار داده است و به پیامبراکرم نیز فرموده تا از این شیوه استفاده نماید، البته
که همان مناظره است. در این صورت خداوند به جدل، رنگ هدایتی و « جدال أحسن »
حقجویی را بخشیده است. بدین ترتیب جدال به دو قسم عمده تقسیم می شود که
عبارتند از جدال به أحسن و جدال به غیرأحسن.

جدال به احسن
قرآنکریم به مثابه معتبرترین و قطعیترین سند ادیان الهی، شیوة جدال را اگر بهصورت
بهترین وجه باشد، تأیید کرده و شیوه تربیتی دعوت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله
ادع الی سبیل ربکبالحکمه و الموعظه الحسنه و » : را بر آن نهاده است و میفرماید
النحل، 125 )، یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت ) « جادلهم بالتی هیاحسن
دعوت کن و با آنان به [شیوهاي] که نیکوتر است مجادله نما.
العنکبوت، ) « و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن » : و در جاي دیگر میفرماید
46 )، یعنی: و با اهل کتاب، جز به [شیوهاي] که بهتر است مجادله مکنید.
از آنجا که مناظره گاهی به جدل و ستیزۀ نامطلوب کشیده میشود و به جاي دستیابی به
را افزوده تا عالیترین شیوه را « أحسن » حقیقت، به خصومت منتهی میگردد، قرآن قید
به پیروانش بیاموزد.

جدال به غیر احسن
جدلی است که اهل باطل براي سرکوبی حق میکنند. این نوع جدل، مذموم است و در
آن از مقدمات باطل براي رسیدن به یک نتیجه استفاده میشود. قرآن در مقام مجادلۀ
1 (البقره، 111 )، یعنی: اگر راست « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین » : ناروا میفرماید
میگویید، دلیل خود را بیاورید.
و من الناس »: یا در مورد کسانی که بدون علم و آگاهی مجادله میکنند، میفرماید
لقمان، 20 )، یعنی: و برخی از ) « من یجادل فیالله بغیر علم و لا هدي و لا کتاب منیر
مردم دربارة خدا بی[آنکه] دانش و رهنمود و کتابی روشن [داشته باشند] به مجادله
برمیخیزند.
اسلام اجازه نمیدهد کسی در مباحث علمی و اعتقادي، از جهل وگمان و تعبد
و لا تقف ما لیس لک به علم ان » : کورکورانه استفاده کند و در آنجا که میفرماید
الاسراء، 36 ) یعنی: و چیزي را ) « السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً
.( 1 هم چنین در (نک: النمل، 65
که بدان علم نداري، دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع
خواهند شد.
بنابراین، از نظر قرآن، جدالی که از روي علم و آگاهی نباشد جدال باطل است و هر
نوع جدل و مناظرهاي که منجر به اثبات باطل شود و حق از بین برود، باطل و جدال
غیرأحسن است.
اما جدال به » : امام صادق (علیه السلام) در حدیثی نسبت به جدال غیرأحسن میفرماید
غیر احسن آن است که تو به دلیل عدم توانایی در تمیز و تشخیصبین حق و باطل،
حق را انکار میکنی و طرف مقابل را با انکار حق از باطلش منصرف میسازي و این
کار حرام است؛ زیرا تو هم مثل طرف مقابل باطلگرا شدهاي. او حقی را منکر شده و
(257/ مجلسی، 9 ) .« تو هم حق دیگري را انکار نمودي
1 یعنی تلاش براي به کرسی نشاندن کلام خود، به هر « مراء » بنابراین، جدال به مفهوم
نحو ممکن است و جدال أحسن همان مناظره با آداب درست آن است.

هدف مناظره
مناظره یکی از انواع ادبی است که براساس گفتوگو بین دو طرف یا بیشتر، درباره
موضوعی شکل میگیرد که در آن هر یک از طرفین، مطالب و دلایلی را براي اثبات
مدعاي خود بیان میکند. موضوع مناظره ممکن است مسائل علمی، عقیدتی، اخلاقی،
اجتماعی و... باشد. در برخی از مناظرهها، رسیدن به حقیقت یک امر دنبال میشود.
هدف از مناظره همیشه بیان برتري خود (یک طرف) بر دیگري، نیست. هدف اصلی
مناظرههاي رسمی، رسیدن به حقیقت یک امر است؛ بر خلاف مجادلهها که هدف از
آنها، اسکات خصم و غلبه بر او است. اما این هدف همیشه درمناظرهها لحاظ نمیشود.
یکی ازاهداف مناظره، آموزش است. آموزشی غیرمستقیم که بهدلیل شیوة خاص مناظره،
( در اذهان ماندگار است. (حجتی، 547
نزاع و ستیزه است. « مراء » 1 مقصود از

کارمایۀ مناظره
کاربرد مناظره درابتداي تشکیل دولت اسلامی به منظور عرضۀ اسلام و تبلیغات اسلامی
بوده است، هر چند اسلام به تبلیغات به مفهوم شناخته شدة آن نیاز نداشته و هم از
اینرو، هرگز نظام ویژهاي براي تبلیغات ایجاد نکرده بود.
مناظره در آغاز فنی بوده است که به یاري آن اسلام به غیر مسلمانان به ویژه متفکران
غیرمسلمان عرضه شده و اغلب جنبۀ فردي داشته است. در حقیقت میتوان گفت
که مناظرهها در کار مایههاي گوناگون، از روزگار پیامبر رخ داده است. (غنیمه، 204 ) در
همان ابتدا سهاصل زیربناي آن را تشکیل میداد: منطق، برهان و استدلال برحسب سطح
فهم و دانش طرف مناظره، بهرهگیري از علم تاریخ به مفهوم سنتی آن در استناداتی که
در آنها رجوع به گذشته الزام آور بوده است و جدال به مفهوم بهرهگیري از مسلمات
فکري و معتقداست طرف مناظره درجهت کشف حقیقت بر او و اخذ تصدیق از او.
( (درانی، 88
اما باید گفت که نهاد مناظره تا پیش از نیمه سدة دوم هجري ناشناخته بود و بحثها در
آن روزگار سرشتی جداگانه داشت بااین حال میتوان با اطمینان گفت که مناظره بعنوان
یک نهاد، در سده دوم هجري تولد یافت و کار مایۀ آغازین آن، مسائل کلامی و الهیات
بود ولی پس ازآن به مسائل فقه گرایش نشان دادند درحقیقت مجالس مناظرهاي که به
دستور خلفايعباسی برگزار میشد تنها براي بحثهایی دربارة مسائل کلامی یا حقوقی
نبود بلکه مسائل دستور زبان، ریشهشناسی واژگان و فلسفه نیز دراین نشستها به بحث
( درآمد. (احمد، 121
نهاد مناظره کم کم، وضع یک زمینه و پایه براي سنجش مذاهب به خود گرفت به
گونهاي که مذهب حنفی نه تنها آن را بعنوان راه سنجش با دیگر مذاهب پذیرفت بلکه
( آن را به عنوان ابزار آموزشی در بنیادهاي فرهنگی خویش برگزید. (همان، 124
بنابراین شیوة مناظره، راه و روش تفکر را براي مسلمانان نشان داد و تأثیر شگرفی بر
دانشهاي اسلامی گذاشت.

فواید روش مناظره
مهمترین فایدة مناظره، تاثیر آموزشی آن است. آموزش علوم مختلف، دین، عقاید،
اخلاق و... در مناظره از یک سو، کلیۀ اطلاعات راجع به موضوعی جمعآوري میشود
و از سوي دیگر با بیان آن منتشر میشود.
اهمیت آموزشهاي روش مناظره درآن است که اولاً، چون نتیجۀبحث و استدلال است،
در اذهان ماندنی است، ثانیاً به دلیل غیرمستقیم بودن، پذیرفتنی و جذابتر است، ارزش
بلاغی مناظره در حین پیامدهی غیرمستقیم آن است، زیرا اگر علاقه به سیادت و حب
جاه از دل و فکر مردم بیرونبرود، علوم و دانشها دچار فرسودگی میگردد. یکی دیگر
از فایدههاي مناظره این است که محاسن و معایب مسأله یا موضوعِ مورد بحث آشکار
میشود و در نتیجه، امکان توسعه و تکامل آن فراهم میآید. همچنین مناظره به منظور
بازیافتن دقیق مآخذ و اسناد علم و آگاهی صورت میگیرد. ذهن انسان از مجراي چنین
مناظرهاي، ورزیده شده و جان و روح آدمی نیرومند میگردد. اگر مناظرهکننده، آداب
مناظره را رعایتکند و آفات و نتایج سوء، مناظرة نادرست را شناسایی و مراعات نماید،
بحث ومناظرة او بارعایت شرایط آن واحتراز از آفات آن، فواید و عوایدسودمندي را که
( عبارت از رغبت وگرایش بهعلم و دانش است، بهدنبال خواهدداشت. (همو، 547  551
مناظره، عامل و انگیزة تمایل و گرایش افراد به علم و دانش است و اگر ماتمام طرق
و ابواب مناظره را مسدود سازیم موجب ضعف وسستی حس گرایش مردم به علم و
دانش میشویم.
شیوة مناظره در تعلیم و تربیت
قرآن کریم در چند موضع، ضمن بیان آیات مربوط به ماجراي انبیا، به موارد بحث و
جدل و مناظرة آنها با قومشان اشاره میکند که با رعایت ادب، احترام، حقگرایی و
استدلال متین و قاطع به مناظره میپرداختند و از راههاي عمدة آموزش انبیا در همه
دوران، جدل به نیکوترین روش بوده است.

بیشک، جدال حضرت ابراهیم با مشرکان زمانش، درخشانترین جلوة جدال نیکو را
در طول تاریخ اندیشۀ بشري رقم زده است. این مجادلهها و محاجههاي نیکو و
هدفدار در عرصههاي گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند: پدر، قوم، پادشاه،
درباریان و اشراف صورت گرفته و تاثیر شگرف بر دل و جان آنان بر جاي نهاده است.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مناظره با نمرود، آنجا که وي ادعاي خدایی میکند،
البقره، 258 )، یعنی: ) « فان الله یاتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب » : میفرماید
خدا [ي من] خورشید را از خاور برمیآورد، تو آن را از باختر برآور.
دراینجا حضرت ابراهیم (ع) مبناي این سخن را برادعایی که نمرود در سخن قبلی کرده
بود، قرار داده است. گاهی حضرت ابراهیم (ع) با پرسشهایی دقیق و عمیق موجب
تحریک اندیشه و وجدان مخاطبان میشد و پرسشهاي حضرتابراهیم (علیهالسلام)
اذ قال لابیه و » : به اشکال مختلف مطرح میگشت و از آنچه میپرستیدند، سؤال میکرد
الانبیاء، 52 )، یعنی: آنگاه که به پدر و قومش ) « قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون
گفت: این مجسمههایی که شما ملازم آنها شدهاید چیستند؟
الانعام، 74 )، یعنی: و [یاد کن] هنگامی ) « و اذ قال ابراهیم لابیه ءارز اتتخذ اصناما ءالهه »
آیا بتان را خدایان [خود] میگیري؟ » : گفت « آزر » را که ابراهیم به پدر خود
قال هل » : و گاه با طرح سؤالاتی باورهاي شركآمیز مخاطبان را به لرزه میانداخت
الشعراء، 73  72 )، یعنی: گفت: آیا وقتی ) « یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون
دعا میکنید، از شما میشنوند و یا به شما سود یا زیان میرسانند؟
هر یک از مناظرههاي حضرت ابراهیم (ع) حاوي نکات تربیتی قابل ملاحظهاي از قبیل
اثبات حق و هدایت افراد و از عوامل مهم پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و
،( پیمودن راه استدلال و برهان است که نمونههاي دیگر آن را در سوره مریم، ( 48  41
محاجه ابراهیم باپدرش میباشد، و یا مناظره حضرتابراهیم باقوم ستارهپرست که
در (آیات 79  75 ) سوره انعام آمده است؛ میتوان مشاهده کرد. از مناظرههاي دیگر
در قرآن، مناظرههاي حضرت صالح با قومش میباشد که در سوره هود ( 64  62 ) و

الشعراء ( 156  153 ) و النمل ( 47  46 ) ذکر شدهاند. هم چنین در سوره نمل آیۀ 66
تلاش حضرت صالح را براي تحقّق یکی از شروط مناظره صحیح و جدال نیکو نشان
میدهد، که عبارت از تأمل و تأنی و موضعگیري سنجیده و حساب شده در مناظره، چه
بسیاري از اصحاب با عقاید باطل به خاطر فقدان دلایل روشن و براهین قاطع، با شتاب
و نسنجیده وارد میدان مناظره میشوند که این خود، دلیل تزلزل عقیده و موجب
محکومیت آنهاست.
هم چنین درمواردي از مناظره، پیامبر(صلیاللهعلیه وآله) و عدهاي از مشرکان معاند  که
در سورهالاسراء، آیات 54 تا 89 به آنها اشارهشده است  یا بهعنوان نمونه میتوان به
مناظرة پیامبر (ص) با مشرکی اشاره کرد که استخوانهاي پوسیدهاي را در دستگرفته،
در حضور پیامبر(ص) خرد کرد و بر زمین ریخت و گفت: چه کسی این استخوانهاي
اولم یر الانسان » : پوسیده را زنده میکند؟ پیامبر با استفاده از وحی الهی به او پاسخ داد
انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و
یس، 77  79 )، یعنی: مگر ) « هی رمیم قل یحیها الذي انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم
آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهاي آفریدیم، پس بناگاه وي ستیزهجویی آشکار
شده است و براي ما مثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این
استخوانها را که چنین پوسیده است، زندگی میبخشد؟ بگو: همان کسی که نخستین
بار آن را پدید آورد و اوست که به هر [گونه] آفرینشی داناست.
هم چنین مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب نیز وجود دارد که
مهمترین و مشهورترین آن، جریان مباهله با نصاراي نجران است.
کشیش بزرگ نصاراي نجران، به همراهی سی تن از مردان مسیحی آن شهر به حضور
حضرت محمد  صلی الله علیه و آله  رسیدند. کشیش بزرگ رو به آن حضرت کرده،
گفت: اي محمد! دربارة حضرت مسیح چه میگویی؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
فرمود: بندة خدا بود، که او را برگزید و مخصوصگردانید. کشیش بزرگ گفت: آیا
پدري براي او سراغ داري که او را به وجود آورده باشد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه

و آله) فرمود: جریان زناشویی در کار نبود تا پدر داشتهباشد! گفت: پس چگونه
میگویی که او بندة آفریده شده است و تاکنون بنده آفریده شدهاي وجود نداشته،
جز این که از راه زناشویی و داراي پدر باشد. در همین حال خداي سبحان آیاتی از
ان مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال » : سوره آلعمران را نازل فرمود
له کن فیکون الحق من ربک فلا تکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاءك من
العلم فقل تعالوا ندع ابتاءنا و ابناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت
آلعمران، 59  61 )، یعنی: در واقع، مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل ) « الله علی الکاذبین
پس وجود یافت. « باش » : [خلقت] آدم است [که] او را از خاك آفرید، سپس بدو گفت
[آنچه درباره عیسی گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس از تردید
کنندگان مباش. پس هر که دراین [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو
محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک
و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا بردروغگویان
قرار دهیم.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این آیات را بر نصاراي نجران خواند، و آنها را
به مباهله (یعنی نفرین کردن به یکدیگر) دعوت کرد. نتیجۀ مباهله این بود که نصاراي
نجران، چون دیدند پیامبر با اهل بیت خود به مباهله آمده است، با پیامبر اکرم (صلی الله
(166/ علیه و آله) مصالحه کردند. (مفید، 1
همچنین مناظرات فراوانی در سیرة عملی ائمۀ معصومین (علیهم السلام) وجود دارد. از
جمله این مناظرات، در زندگی امام صادق (ع) به صورت چشمگیري مشاهده میشود.
در قرن اول و دوم هجري به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افکار منحرف،
در میان مسلمانان گسترش یافت. امام صادق (علیه السلام) و شاگردانش نقش کارسازي
در این گونه مواجهات فکري داشتند به طوريکه جنبش فکري در عصر امام صادق
(علیه السلام) پدیدهاي از گفتگو و مناظرات را در رد شبهات منحرفان و اصحاب
( نظریات غلط به وجود آورد. (حسینی میرصفی، 191

براي نمونه به یکی از مناظرات حضرت با یک زندیق مصري اشاره مینماییم:
زندیق مصري وقتی شنید که حضرت ابو عبدالله (ع) صاحب علم و حامل معرفت و
کمال است، براي مناظره به خدمت حضرت امام صادق (ع) رسید. زندیق هنگامی که
امام جعفر صادق (ع) در طواف بیت الله الحرام مشغول بود، آمد و سلام کرد. حضرت
ابوعبدالله (ع) گفت: نام تو چیست؟ گفت: عبدالملک! آن حضرت فرمود که: کنیت تو
کدام است؟ گفت: ابوعبدالله. امام (ع) گفت: کدام ملک است که تو بنده آنی؟ آیا از
ملوك آسمان است یا از ملوك زمین و از پسرت به من خبر بده که آیا او بندة خداي
آسمان است یا بندة خداي زمین؟ زندیق ساکت شد. حضرت ابوعبدالله گفت: بگوي.
زندیق همچنان ساکت در جواب حیران بود. حضرت به او گفت: وقتی از طواف فارغ
گشتم، نزدیک من بیاي. زندیق پس از آنکه طواف امام تمام شد، خدمت آن سرور
حاضر شد.
ابوعبدالله (ع) روي به زندیق کرد و گفت: آیا میدانی این زمین را تحت و فوق است؟
گفت بلی. حضرت فرمود: داخل تحت این زمین شدهاي یا نه؟ گفت نه. ابوعبدالله
گفت: میدانی تحت این چیست؟ زندیق گفت: نه، اما گمان من آن است که در تحت
زمین هیچ چیز نیست. امام فرمود: ظنّ و گمان، اظهار درماندگی است، نسبت به چیزي
که نتوانی تعیین کنی. بعد از آن امام فرمود که: صعود و عروج به آسمان نمودهاي؟
گفت نه. حضرت فرمود که: آیا میدانی در آسمان چه چیز است؟ گفت نه. امام از او
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رسیدهاي؟ گفت نه. حضرت فرمود: بسیار بسیار عجیب
است که تو به مشرق نرسیدهاي و مغرب را ندیدهاي و به تحت الارضنزول ننمودهاي
و به آسمان عروج نکردهاي و به آنجا نگذشتهاي تا بدانی در خلقت مشرق و مغرب چه
چیز است، اما منکري به آنچه در آنهاست، آیا عاقلی منکر میشود چیزي را که نداند
و نشناسد؟
سپس ابوعبدالله گفت: اي مرد! آنکه او را علم نباشد، هرگز او را بر عالم حجت نیست
و همانطور که جاهل را بر عالم کامل حجتی از روي فراست و عقل نیست. (طبرسی،
(335/2
همچنین مناظره از شیوههاي معمول در میان دانشمندان و اصحاب امام معصوم نیز بوده
است. از جمله مناظرة هشام بن حکم با عمر بن عبیده میباشد که هشام به علّت
سخنان زهرآگین عمروبن عبیده، در مسجد بر مجلس او وارد میشود در حالیکه مردم
از او سؤال میکردند و با او به بحث و مناظره میپرداختند، نقل میکند: خطاب به
عمروبن عبید کردم و گفتم: ایها العالم! من مردي غریبم آیا اذن میدهی از مسألهاي
سؤال کنم؟ گفت: آري بپرس. به او گفتم: آیا چشم داري؟ گفت: این چه سؤالی است
که میکنی چیزي را که میبینی چگونه از آن سؤال و پرسش مینمایی؟ گفتم: سؤالهاي
من از این قبیل است. گفت: پسرم بپرس. اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است. گفتم:
جواب همین سؤالهاي احمقانه را بگو. گفت: سؤال کن. گفتم: آیا چشم داري؟ گفت:
آري. گفتم: با آن چه میبینی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاصرا میبینم و همینطور
ادامه میدهد و همینطور سؤالها را در مورد گوش، دهان، زبان و... تا اینکه هشام سؤال
میکند، قلب داري؟ گفت: آري. گفت: با آن چه کار میکنی؟ گفت: آنچه بر این
جوارح و اعضا نامبرده وارد شده و عرضه شده با آن، آنها را تمیز و تشخیصمیدهم.
گفتم: آیا با وجود این جوارح، از قلب بینیاز هستیم یا نه؟ گفت: خیر. گفتم: چگونه
بینیاز نیستیم در حالی که این اعضا و جوارح سالم و صحیح هستند؟ گفت: پسرم
جوارح وقتی شک کنند در چیزي که بوئید یا چشیده یا شنیده آن را به قلب ارجاع داده
و یقین پیدا کند و شک باطل گردد. گفتم: پس خداوند متعال قلب را براي شک جوارح
و اعضا تعبیه فرموده است؟ گفت آري. گفتم: پس چارهاي جز وجود قلب نداریم والّا
جوارح نمیتوانند به یقین برسند؟ گفت: آري، همینطور است به او گفتم اي: ابا مروان!
خداوند متعال اعضا و جوارح تو را به حال خود وانگذارده، بلکه براي آنها امامی قرار
داده است تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را به یقین مبدل نماید.
چطور میشود تمام این مخلوقات را در حیرت و شک و تردید و اختلاف گذارد و
براي آنها امام و پیشوایی معین نکرده باشد تا در وقت حیرت و تردید و اختلاف به او
مراجعه نموده و او حیرت آنها را برطرف و تردید و شکشان را تبدیل به علم و

اختلافشان را حل نماید. هشام گوید: کلام به آنجا رسید که عمربن عبید ساکت شد،
(96/ چیزي به من نگفت (یعنی حق را پذیرفت). (صدوق، 1
بنابراین، ائمۀ معصومین (ع) و دانشمندان و متفکّران مسلمان با استفاده از این شیوه به
تعلیم و تربیت میپرداختند. اهتمام به مناظره از شیوههایی بود که به گسترش روحیۀ
درست علمی دربین دانشمندان اسلامی کمککرد. مناظره، غالباً از امور رایج دربین خود
استادان بود. نمونۀ دیگر مناظره و مذاکره، طرحمسائل و مشکلات درسی بود. این روش
در بالابردن سطحاندیشه و رشد ذهنیات و گسترشدامنۀ آن تاثیرداشت. مناظره ازدیدگاه
مسلمانان از کهنترین شیوههاي برخورد اندیشه به شمار میآید و گروهی از دانشمندان
( به استادي و مهارت چشمگیر در فنّ جدل و مناظره شهرت یافتند. (غنیمه، 262
از نخستین دانشمندانی که روش مناظره را به کار برده و اصول و مبانی آن را معلوم
داشته است، احمدبن عمر بن سریع (م/ 206 ه.ق) یکی از اصحاب به نام شافعی
( (م/ 204 ه.ق) و از برجستهترین آنها در علم کلام است. (عرسان کیلانی، 184
آجري (م/ 360 ه..ق) از روش مناظره، مفصل سخن گفته، شاگردان خود را به آموزش
اصول و قواعد آن فرا میخواند. این کار طبق اوضاع و احوال روزگار او بوده است که
اختلافات مذهبی و اعتقادي بالا گرفته بود و هر فرقهاي تلاش میکرد، افکار و آراي
خود را ترویج کند و دیدگاههاي مخالفانش را ابطال و رد سازد البتّه او براي مناظره،
قواعد و اصولی را وضع و تعیین کرده است که با روح و سنّت، اخلاق سازگار است.
( (الاجري، 40
خطیب بغدادي نیز به روش مناظره، سخت تاکید کرده و شکوفایی علم و دانش و
نیروي عقلانی را در گرو مناظره میداند و معتقد است دانش مرده است و نوزایی آن در
( طلب آن است و طلب دانش در مناظره پنهان است. (عرسان گیلانی، 245
آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست
آفات مناظره و نتایج سوئی که از رهگذر مناظرة نادرست عاید انسان میگردد منبع و
سرچشمۀ همۀ خویها و رفتارهایی است که از نظر خداوند متعال ناستوده است. از

جملۀ این آفات عدم پذیرش حق از رهگذر مناظره، توأم با جدال و ستیزه جویی
میباشد. از این روي خداوند متعال میان کسی که به او دروغ و افترا میبندد و میان
کسی که حق را تکذیب میکند جدایی نمیبیند بلکه آن دو را از نظر جرم و گناه
و من اظلم ممن افتري علی الله » : روحی و اخلاقی، با هم برابر میداند آنجا که میفرماید
العنکبوت، 68 ) یعنی: چه کسی ستمگرتر از کسی است ) « کذبا او کذب بالحق لما جاءه
که بر خداوند متعال، دروغ و افترا بسته و یا آنگاه حق بدو رسیده، آن را دروغ پندارد و
آن را تکذیب نماید.
عدم پذیرش حق و تکذیب آن، نوعی از کبر و خودبزرگبینی به شمار میآید. زیرا کبر
واستکبار، در واقع عبارت از ردکردن حقّ به گوینده آن میباشد و مراء و جدال، مستلزم
چنین حالتی است، یعنی انسان را وا میدارد که زیر بار حق نرود و آن را تکذیب نماید.
از دیگر آفات تزکیۀ نفس و خودستایی است که مناظره کنندهاي  با صراحت بیان یا با
ایماء و اشاره یا با کنایه  از رهگذر تأیید سخن خود و زشت و نادرست وانمود
ساختن دیگران به این خودستایی دست مییازد غالبا اًین خود ستایی را اظهار کرده و
النجم، ) « فلا تزکوا انفسکم » : آن را آشکارا به زبان میآورد خداوند متعال میفرماید
32 )، یعنی: خودستا و خویشتن آرا نباشید.
پس تزکیه نفس و خودستایی نه تنها زشت و ناپسند است بلکه خداوند متعال آن را
نهی فرموده است. از طرف دیگر باید مرزهاي بحث و مناظره، به وقایع مهم دینی یا
مسئله قریب الوقوع محدود باشد و نباید در هر مسئله کم ارزش یا مسائلی که در آیندة
بسیار دور دست اتفاق میافتد، وقت و فرصت را تلف کرد، بنابراین لازم است مناظره
کننده متوجه این نکتۀ اساسی بوده و به آن اهتمام ورزد. همچنانکه غزالی در این باره
کسی که در مناظره شرکت میجوید نبایستی درباره مسائلی به جدل پردازد » : میگوید
(48/ غزّالی، 1 ) .« که روي نخواهد داد
اگر خورشید غروب کند، » این مسائل در میان فقیهان نیز رایج بوده است از جمله اینکه
( احمد، 126 ) .«!؟ پس از چندي باز گردد نمازها را دو بار باید خواند یا نه

و بسیاري از آفات دیگري که دامنگیر مناظره کننده میشود میتوان به خشم و غضب،
حسد و کینه توزي، رشک و حسد، نفاق و دو رویی و... اشاره کرد.
پس مناظرهکنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت اوضاع مختلفی دارند،
برخی از افراد از اخلاق بالاي علمی منحرفشده و جدل نزد آنان منجر به پراکندگویی،
مطالعه و قیاسهاي باطل و نادرست گردید، آنان با نادیده گرفتن حقیقت علمی و بدون
آنکه کمتر توجهی به آن داشته باشند تنها هدف را اشکال و غلبه بر دشمن و مخالفان
خود قرار دادند و برخی از مناظره کنندگان، کوشش خود را در مسائلی بی ارزش به
هدر دادند و متوجه امور و مسائلی شدند که هرگز تحقق نمییافت.
علت اساسی و عامل عمدة چنین آفات و خصلتهاي ناستوده این است که علم و
دانش انسان در جهت اهداف غیر الهی قرار گیرد، علم؛ فی نفسه، عالم و دانشمند را ابداً
گرفتار اهمال نمیسازد، اما ممکناست به علت انحراف عالم از مسیر الهی و صراط
مستقیم، او را به سقوط و نابودي شخصیت و شقاوت و بدبختی سوق دهد ؛ چنان که
همان علم، از برکات گامهاي راستین و استوارِ عالم و دانشمند موجبات سعادت و نیک
بختی و قرب او به پروردگار را فراهم میسازد تا در جوار رحمت حق قرار گیرد.
نتایج مقاله
مناظره یکی از شیوههاي پذیرفته شده در قرآن و سنت میباشد که کاربرد فراوانی ¨
در تعالیم عالی اسلامی داشته است و به شیوه غیرمستقیم آموزش داده میشود و باعث
پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و پیمودن راه استدلال و برهان است که به
شکوفایی فکري میانجامد.
جدل، نوعی مناظره میباشد که به دو نوع احسن غیراحسن قابل تقسیم است. ¨
جدال احسن مورد نظر خدا بوده و شیوه تربیتی پیامبر اکرم (ص) را بر اساس آن استوار
کرده است.
جدال به غیر احسن مورد مذمت و نکوهش بوده و از روي جهل و گمان و تعبد ¨
کورکورانه بدون علم و آگاهی صورت میگیرد که منجر به اثبات باطل میگردد.
در مناظره (جدال احسن) هدف، ظهور و روشن شدن حق و حقیقت بوده و عامل ¨
و انگیزه تمایل و گرایش افراد به علم و دانش میشود و توسعه و گسترش علوم را
در پی دارد.
در قرآنکریم به موارد فراوانی از مناظره اشاره شده از جمله مناظره حضرت ابراهیم، ¨
صالح، پیامبراکرم (ص)، هم چنین در سیرة ائمه معصومین بهخصوص امام صادق (ع)
به صورت چشمگیر مشاهده میشود.
از آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست، عدم پذیرش حق، تکبر و خودستایی ¨
و... میباشد که مناظره کنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت، اوضاع
مختلفی دارند.
امروزه به رغم توجه زیادي که به تربیت روحیۀ سالم علمی در مناظره شده است یا از
این شیوه در مباحثات علمی استفاده چندانی نمیشود یا اگر مناظره کنندگان از این
شیوه بهره جویند با اصول و قواعد آن آشنایی ندارند.
کتابشناسی
1 قرآن کریم، فولادوند، محمد مهدي، دارالقرآن کریم، تهران، چاپ اول، 1415 ه.ق.
2 همو، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ه.ش.
3 ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادي، شرکت
انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385 ه.ش.
4 ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414 ه.ق.
5 الاجري، ابوبکر محمد بنالحسین بنعبدالله، اخلاق العلماء، مکتبهالثقافه، الدینیه، قاهره؛ 1996 م.
6 احمد، منیرالدین، نهاد آموزش اسلامی، ترجمه محمد حسین ساکت، نگاه معاصر، تهران، چاپ
. اول، 1384
7 حجتی، سید محمد باقر، آداب تعلیم و تعلّم در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ
سیام؛ 1387 ه.ش.
8 حسینی میر صفی، فاطمه، شیوة مناظرات انبیاء و امام صادق (ع)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،
تهران، چاپ اول، 1384 ه.ش.
9 درانی، کمال، تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام، انتشارات سمت، تهران، چاپ
سوم، 1380 ه.ش.
10  دهخدا، علیاکبر، لغت نامه، زیر نظر دکتر معین، مؤسسه دهخدا، تهران، بیتا.
11  راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم الدار الشامیه، دمشق،
بیروت، چاپ اول، 1412 ه.ق.
12  صدوق، محمد بن علی بن حسین، علل الشرایع، داوودي، قم، چاپ اول، بیتا.
13  طبرسی، فضل بنحسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403 ه.ق.
14  عرسان گیلانی، ماجد؛ سیر آراي تربیتی در تمدن اسلامی؛ ترجمه بهروز رفیعی، پژوهشگاه
حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1387 ه.ش.
15  غزالی، ابوحامدمحمد، احیاءعلوم الدین، داراحیاءالثرات العربی، بیروت، بیتا.
16  غنمیه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههاي بزرگ اسلامی، ترجمه دکتر نورالله کسایی، مؤسسه
انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372 ه.ش.
17  مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه.ق.
18  مصطفوي، حسن، تفسیر روشن، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380 ه.ش.
19  مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، قم،
چاپ اول، 1413 ه.ق.
20  مهیار رضا، فرهنگ ابجدي عربی  فارسی، بینا، بیتا.
PDF created with pdfFactory Pro trial version
www.pdffactory.com

http://www.maarefquran.org/files/pdf/19006.pdf

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

 

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

چکیده:

آن‌چه که از بررسی آیات قرآن کریم به دست می‌آید و بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‌ی تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) می‌باشد. همچنین توهّمی که برخی مطرح کرده‌اند مبنی بر آن که مطالبی که در نارسایی عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتی است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.

مقدمه:

دانشمندان علم منطق برای اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‌اند: یکی راه دلیل و برهان و دیگری راه جدل1. از نظر قرآن‌کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‌اند.2 این برهان‌ها اگر چه با

برهان‌های کلامی قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکی خاص نبوده و برای عالمان قابل استفاده است. گاهی نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت می‌کند و با سر هم کردن حرف‌های غیر منطقی، می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصی، جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمی طرف مقابل با استفاده از موضوعاتی که او آن‌ها را قبول دارد، با شیوه‌ای خاص برای مغلوب کردن او، استفاده می‌شود.

جدال نمودن در هنگام محاوره برای اقناع مخاطب، با شیوه‌های مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردی که طرف حتّی باور خویش را ارج نمی‌نهد و ارزش‌های پذیرفته شده‌ی خویش را نادیده می‌گیرد، با یادآوری باورهای او، وی را متوجّه فاصله‌گیری از باورها نموده و زمینه را برای پذیرش باورهای طرف مقابل فراهم می‌کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته می‌شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.

* * *

جدل در قرآن:

از نظر بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبنای عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‌ی متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‌ی(4) سوره‌ی ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا برای آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‌چه که برای قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبی بیش از آن‌چه عموم فهمیده‌اند، درک نمایند.5

در آیه‌ی (125) سوره‌ی نحل نیز خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‌ی حکمت؛ دوم به وسیله‌ی تحریک احساسات آن‌ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلی، آن‌هم به صورت زیبایی که احساسات طرف مقابل جریحه‌دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنی برای جدل، انواعی ذکر شده است، امّا آن‌چه مقصود این نوشتار است، نوعی است که در آن برای الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتی که عنوان کرده یا اعتقاداتی که دارد، همراهی می‌کند.6 نمونه‌ی آن در قرآن، جدالی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام با قومش پس از شکستن بت‌ها داشته‌اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‌ی63) از آن‌جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمی‌گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفی گفته‌اند؛ نظیر احتمال شرطی بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‌السلام به طور قطع، این عمل را به بت‌بزرگ نسبت دادند، ولی تمام قرائن شهادت می‌داد که او قصد جدّی از این سخن ندارد، بلکه می‌خواسته است عقاید بت‌پرستان را که خرافی و بی‌اساس بودند، به رخ آن‌ها بکشد و به آن‌ها بفهماند که این سنگ و چوب‌های بی‌جان که حتّی نمی‌توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‌کنندگانشان یاری بطلبند، چطور می‌توانند به حلّ مشکلات آن‌ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‌ی ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش می‌گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‌ی مذکور، آیه‌ی (18 و 19) سوره‌ی زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‌ی مورد نظر، گروهی از مفسّرین در طرح مطالبی در خصوص ضعف عقلی زنان و یا بر شمردن برخی خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‌اند که نیازمند توضیحاتی است

در سوره‌ی زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‌های توحید، از طریق برشمردن نشانه‌هایش در نظام هستی، به نقطه‌ی مقابل آن یعنی مبارزه با شرک می‌پردازد و به بررسی یکی از شاخه‌های آن، یعنی پرستش فرشتگان اشاره می‌کند. و در آیه (15) می‌فرماید: «آنها برای خداوند از میان بندگانش جزئی قرار دادند.»

تعبیر به «جزء» به این معنی است که آن‌ها فرشتگان را فرزندان خدا می‌شمردند؛ زیرا فرزند جزئی از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانی را که با آن همه نعمت‌های الهی، راه کفران را پیش گرفته، کفران‌کننده‌ی آشکار می‌داند، و در آیه‌ی بعد، برای محکوم کردن این تفکّر خرافی از ذهنیّات و مسلّمات آن‌ها استفاده می‌کند؛ چرا که آن‌ها جنس مرد را به زن ترجیح می‌دادند و دختر را ننگ می‌شمردند. لذا می‌فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را برای خود انتخاب کرده و پسران را برای شما؟» یعنی چگونه خود را بر خدا ترجیح می‌دهید و سهم خدا را دختر قرار می‌دهید، با این‌که در پندار شما مقام دختر پایین‌تر است و سهم خود را پسر می‌پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگری دنبال می‌کند و می‌فرماید: «هرگاه یکی از آن‌ها را به همان چیزی که برای خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتی سیاه می‌شود و مملو از خشم و غضب می‌گردد. این تعبیر حاکی از تفکّر خرافی مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‌ی سخن می‌افزاید: «آیا کسی را که در لابلای زینت‌ها پرورش می‌یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمی‌تواند مقصود خود را به خوبی اثبات کند، فرزند خدا می‌دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‌ی مورد بحث، مطلب را روشن‌تر مطرح می‌کند و می‌فرماید: «آن‌ها فرشتگانی را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفی کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‌ی (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‌اند:

1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن

دانسته‌اند که یکی به نشو و نمای زن در تزیین و زر و زیور اشاره می‌کند و دیگری به این‌که زن‌ها در مخاصمه و استیفای حقّ خود از روی قیاس برهانی و گفتار منطقی، نمی‌توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلی غیربیّن پیش می‌روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وی است و کفّار مخلوق ضعیف‌تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‌منش‌ترند، به خود نسبت می‌دادند.10

برخی این قول را به قتاده منسوب نموده‌اند که گفته است: «کم‌زنی باشد که به تکلّم خود اراده‌ی صحبت نماید از برای خود مگر آن‌که تکلّم بر او حجّت باشد نه برای او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنی بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‌که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، می‌باشد که خود را با طلا و حریر زینت می‌دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمی‌توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسی القلب که ما چه گناهی داریم که ما را زنده به گور می‌کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار می‌کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایی می‌نویسد:

یعنی آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‌اند که از جنس بشر آن‌هایی را که در ناز و نعمت و زر زیور بار می‌آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‌اند با این‌که در بیان و تقریر دلیل گفته‌ی خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنی ندارند. این دو صفت را که برای زنان آورده، برای این است که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‌تری از مرد است و به عکس مرد دارای عواطف کمتری و تعقّل بیشتری است و از روشن‌ترین مظاهر قوّت عاطفه‌ی زن، علاقه شدیدی است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‌ی عاقله است، ضعیف است».14

صاحب «مجمع‌البیان» نیز این نظر را پذیرفته، می‌نویسد: «آیا کسی را که در زر و زیور زنانه، رشد می‌کند، یعنی دختران را برای خدا قرار می‌دهند؛ در حالی‌که زنان قوّت

گفتگو و بحث را ندارند.»15

2. برخی مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‌اند که معنای آیه این است که: «آیا می‌پرستید کسی را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‌اند به انواع حلل»16. یعنی آن‌ها را به جواهرات و طلا و حلی و حلل زینت می‌کنند و این‌ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17

امّا این تفسیر بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» برای ذوی‌العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‌تر بود.18

3. موضوع راجع به قصّه‌ی فرعون و موسی است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف می‌نشست و خود را به جواهرات زینت می‌کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلی و جواهرات نشو و نما کرده‌ام» و ضمیر «هو» به موسی بر می‌گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‌ی بیان بر نمی‌آمد.19

این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبی ندارد.

با نگاهی گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‌ی آیه‌ی مذکور، به نظر می‌رسد که تفسیر اوّل صحیح‌تر باشد؛ یعنی آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‌ای از مفسّران گفته‌اند که این دو صفت از صفات ذاتی زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‌ی زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک رای و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد می‌جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم می‌دارد؛ یعنی سائل به آراء و نظریات و گفته‌های مجیب تکیه می‌کند و همان را به عنوان حربه علیه وی به کار می‌گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار می‌دهد، نتیجه هم باید برای مجیب مورد قبول باشد و

سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‌گویی بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجی که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20

در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهی از مردم‌اند و دارای عقیده و رأیی خاصّ‌اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال می‌باشد و می‌خواهد عقیده‌ی آن‌ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‌گویی بکشاند و از سخنان او محالی لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‌بست نیفتد و در تناقض‌گویی گرفتار نیاید.21

پس مفهوم آیه‌ی مورد بحث چنین است: «خداوند می‌خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهی دارید و او را با این صفات می‌شناسید و مقام آن‌ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّی هر معنای دیگری، مانند آن‌چه برخی مفسّرین تصوّر کرده‌اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگی‌هایی را برای زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدی از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‌ی انسان‌ها از هر صنف، خواه زن و خواه‌مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‌اند و مبدأ قابلی آفرینش همه‌ی افراد یکی است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینی آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلی وی؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلی آفریده است که همه‌ی مردها را از همان اصل خلق کرده است.

بنابراین اگر ما در مسایل علمی و عملی که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنی از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‌ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتی موصوف «روح» است و مبرّی از نشانه‌ی مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهی نیز تفاوتی میان زن و مرد یافت می‌شود، همانند تمایزی است که میان مردها نیز مشهود است.

مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‌ها و مراکز علمی راه یابند و به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ علمی آگاهی یابند، دیگر نمی‌توان گفت مطالبی که در نارسایی عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‌گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‌ی صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‌ی اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‌که هوشمندی و نبوغ برخی از زنان، سابقه‌ی دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانی عقلی نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. چرا که وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‌دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا و پذیرش آن از جهت عقل عملی، نیازمند به عزمی فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد، از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار می‌رفت. از این رهگذر می‌توان به هوشمندی زنان پی برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‌اند؛ در حالی که مردان فراوانی از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه برای اطفاء نور آن سعی بلیغ می‌نمودند.23

در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملی چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام در برخی سخنانش به انسان کامل دیگر یعنی حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد می‌کند. یعنی حضرت علی علیه‌السلام که معصوم بوده و تمام گفته‌هایش حجّت است، برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک می‌کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست. همان‌طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعی و سندی فقهی است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم

الهی را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‌هایی از این‌گونه خواهد بود.

از این‌جا معلوم می‌شود که وصف ذاتی و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‌های عقلی و مناظره‌های علمی و نیز مخاصمه‌ها، محروم باشد. بنابراین از آن‌جا که اطلاق آیه درباره‌ی زنان صحیح است و از طرفی تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتی می‌توان به تفسیری صحیح از آن دست یافت.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانساری، محمّد، «منطق صوری» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.

2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.

3. جعفری، یعقوب، «سیری در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.

4. احمدی، حبیب‌اللّه، «پژوهشی در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، سال 76، ص255.

5. ر.ک: سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‌القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.

6. «الاتقان فی علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.

7. ر.ک: حدیثی از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‌اللّه مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.

8. حج /27.

9. و این‌که گفته است «هو فی الخصام» با این‌که ضمیر به دختر برمی‌گردد و نفرموده است: «هی فی الخصام» برای این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمی‌گردد.

10. بانو اصفهانی، «مخزن‌العرفان» ص12.

11. کاشانی، ملاّفتح‌اللّه، «تفسیر منهج‌الصّادقین فی الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.

12. عاملی، ابراهیم، «تفسیر عاملی» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.

13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.

14. طباطبایی، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.

15. طبرسی، «مجمع‌البیان» جلد /22 ص 194.

16. منهج‌الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.

17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملی، پیشین، جلد /7، ص477.

18. به نقل از مجمع‌البیان، پیشین، جلد /22، ص199.

19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسی الحویزی شیخ عبد علی‌بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمی، علی‌بن ابراهیم، «تفسیر قمی»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسی ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‌علی، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولی محسن ملقّب به فیض کاشانی «تفسیر صافی» مشهد، دارالمرتضی، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.

21و20. منطق صوری، پیشین، ص 197 و 196.

22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.

24و23. برگرفته از: جوادی عاملی، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدی است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‌بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‌ی دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‌اند: اگر خطابه‌ای ایراد می‌کرد دیگران را به عجز وادار می‌نمود».

منبع :

نشریه صحیفه مبین » بهار و تابستان 1382 - شماره 29 و 30

جدال احسن

 

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل قدس‌سره ، تفکر اسلامی بویژه اندیشه ناب شیعه، پای به عرصه‌ای جدید در جهان امروز نهاده و فعالیتهای فرهنگی و اعتقادی و مذاکرات علمی با دیگران را بیش از پیش ضروری ساخته است. جهان امروز با تجربه موفق انقلاب اسلامی، تشنه چشمه‌سار زلال معارف نورانی اسلام گردیده است. از طرفی مخالفان تئوری حاکمیت دینی هم، نوعی رویارویی فرهنگی با دین اسلام را در دستور کار خود قرار داده و پرسشهایی را در مورد دین اسلام مطرح نموده‌اند که مسؤولیت متفکران اسلامی را صد چندان نموده است. امّا سؤال این است که برای ترویج معارف دینی چه روشی پسندیده‌تر بوده و کارایی بیشتری خواهد داشت؟

توجّه به پیام دلنواز قرآن راهگشای ماست آنجا که می‌فرماید:

«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»(1)

همچنین در فراز دیگر، در باره شیوه مجادله فرهنگی با اهل کتاب می‌فرماید:

«لاتجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتی هی احسن»(2)

بر اساس این دو آیه شریفه، مسلمانان موظفند حتی با غیر مسلمانان، در مسائل فرهنگی و مذاکرات علمی، به شیوه جدال احسن رفتار نمایند.

______________________________

1 - نحل/125.

2 - عنکبوت/46.

 

شایسته است در این مختصر، با استعانت از آیات نورانی قرآن، به شیوه ترویج دین و ادبیات نقد و مجادله و مباحثه با مخالفان بپردازیم.

در دو آیه یاد شده، سه روش برخورد فرهنگی و تبلیغ دینی مورد توصیه قرار گرفته است:

1- روش «تعقّلی» و برخورد حکیمانه با مسائل دینی که عبارت است از ترویج دین با بیان و تحلیل عقلی. این روش در قرآن به حسن و قبح متصف نشده است زیرا روش برهانی و تعقلی همواره نیکو و نزد عقلا پسندیده است. این روش غالبا برای اهل علم و خواص کاربرد دارد.(1)

2- روش «موعظه حسنه» که عبارت است از تبلیغ دین با زبانی نیک و خوش. این روش که در منطق، به خطابه شهرت دارد غالبا برای پند و اندرز به عامه مردم کارایی دارد.(2)

بر پایه دیدگاه برخی از مفسرین، حسن موعظه تنها به دلیل حسن اثر آن برای احیای حق، مورد نظر است و حسن اثر آنگاه محقق می‌گردد که واعظ خود نیز به آنچه می‌گوید متصف باشد و علاوه بر آن، در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد که سخنش در جان شنونده زمینه پذیرش بیابد.(3)

3- روش «جدال احسن» که غالبا برای معاندین و منکرین به کار گرفته می‌شود.(4)

«جدال» که در علم منطق از آن به «جدل» یاد می‌کنند، عبارت است از دلیلی که برای منصرف کردن خصم از آنچه بر آن اصرار می‌ورزد و بر آن اختلاف دارد، به کار می‌رود بدون آن که روشن شدن حق مورد نظر باشد. بلکه آنچه که خصم خود به تنهایی و یا به همراه تمام مردم قبول دارند، مورد استناد قرار گیرد.(5)

______________________________

1 - ملا محسن فیض کاشانی، الصافی فی تفسیر کلام الله، دار المرتضی، چاپ اول، مشهد، ج3، ص162.

2 - همان.

3 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1361، ج12، ص399.

4 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین.

5 - علامه طباطبایی، پیشین.

 

امّا «جدال أحسن» آن است که با مدارا، وقار، آرامش و نرمش همراه باشد.(1) جدال آنگاه نیکوست که با درشتخویی، طعنه و توهین همراه نباشد.(2)

نظر به لزوم روش «جدال احسن»، بر اساس روایتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مسلمانان چنین امر فرموده‌اند که:

اهل کتاب را در ادعای خود نه تصدیق کنید و نه تکذیب بلکه بگویید، به خدا و کتاب و رسولش ایمان داریم. پس اگر باطلی اظهار نمودند آنان را تصدیق نکنید و اگر حقی بیان داشتند تکذیبشان نکنید.(3)

بر پایه روایتی که از امام صادق علیه‌السلام در باره جدال احسن نقل گردیده است، رعایت شیوه جدال احسن، از ویژگیهای علمای دین شمرده شده و جدال با دشمنان دین به روش غیر احسن، برای شیعیان حرام عنوان گردیده است.(4)

امّا با وجود آن که قرآن کریم مسلمانان را به مجادله احسن امر فرموده است، یک مورد را استثنا نموده و آن موردی است که مسلمانان مورد ظلم و ستم قرار گیرند،(5) که در این صورت باید اقدامات مقتضی دیگری متناسب با نوع رفتار خصم، به کار گرفته شود. اما در این باره که مقصود از ستم چیست، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است از جمله برخی از مفسرین بر این عقیده‌اند که مقصود از ظلم در این آیه شریفه، به قرینه سیاق آیه، این است که مجادله به گونه‌ای باشد که نرمش، مدارا و نزدیک شدن به دشمن در گفتگو، موجب این تلقی گردد که مسلمانان در موضع ضعف قرار دارند و در

______________________________

1 - شیخ ابو جعفر طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، قم، 1409ق. ج 6، ص439؛ امین الدین طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 3، ص 392.

2 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

3 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین، ج 4، ص 119.

4 - احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، نشر المرتضی، مشهد، 1403ق.، ج 1، ص 21؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، مدرسه امام مهدی(عج)، قم، 1409ق.، ص 527: «... فالجدال بالتی هی أحسن قد قرنه العلماء بالدین، و الجدال بغیر التی هی احسن محرّم حرّمه الله تعالی علی شیعتنا...»

5 - عنکبوت/46: «...الّا الذین ظلموا منهم...»

نتیجه مذاکره و گفتگو را بر ذلّت مسلمانان حمل نمایند.(1)

در پایان توجه به این نکته ضروری است که اصل مجادله و مذاکره علمی در باره اسلام برای کسانی توصیه می‌شود که توان علمی لازم را برای این کار داشته باشند. امّا کسانی که چنین توانایی را ندارند(2) و یا با وجود توانایی علمی به دلایلی در مذاکرات و مباحثات خود با دشمن، برای احقاق حقی، حق دیگری را باطل جلوه می‌دهند، چنین مجادله‌ای غیر احسن و ناپسند خواهد بود.(3)

بنابراین، رعایت سه اصل یاد شده بویژه مجادله به شیوه احسن، بر همه اهل قلم که از جانب دین اسلام سخن می‌گویند، امری پسندیده بلکه لازم است. خداوندا، ما را به این ویژگی نیکو متصف گردان.

______________________________

1 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

2 - غافر/56: «انّ الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان أتاهم، إنْ فی صدورهم إلّا کبر ما هم ببالغیه...»

3 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، پیشین، ص 529: «... اما الجدال بغیر التی هی احسن، أن تجحد حقا لایمکنک أن تفرق بینه و بین باطل من تجادله و انّما تدفعه عن باطله بأن تجحد الحق فهدا هو المحرم لانک مثله جحد هو حقا و جحدت انت حقا آخر.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/24524?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

جدال احسن

 

جدال احسن

مهندس علی پایا

دفاع بد از هر موضع و موضوعی گاه از مهلک‌ترین‌ حملات خصم زیان بارتر و خسارت آورتر است.مصیبت‌ آنگاه افزون می‌شود که مدافع،مدعی دفاع از دیانت و اسلام باشد.اینکه در شرع مقدس این همه بر رعایت‌ شرایط امر به معروف و نهی از منکر تأکید شده است از این روست که دفاع بد،به امر منکر و نهی از معروف،و در نهایت به مشوّه شدن چهرهء دین منجر می‌شود.معلم‌ محترم ما آقای دکتر داوری در مقالهء اخیر خود با عنوان‌ «علم و آزادی آری،التقاط نه»مدعی دفاع از اسلام و دیانت شده‌اند و دفاعی بد از اسلام و دیانت به عمل‌ آورده‌اند.

دفاع ایشان دفاع بدی است زیرا به عوض‌ رعایت ادب قرآنی که می‌فرماید:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»

بنای کار را بر ناسزا و دشنام‌ و تهمت و بهتان بر مخاطبینی گذارده‌اند که آنانرا مسلمان و در خط انقلاب محسوب داشته‌اند.دفاع‌ ایشان دفاع بدی است زیرا به عوض پاسخگویی به‌ شیوه‌ای متین و مستدل بنای کار را بر تحریف آرای‌ مخاطب و خلط مباحث و مقولات مختلف،و تمسک به‌ شیوه‌های مغالطی گذارده‌اند.

دفاع ایشان دفاع بدی است زیرا بی‌آنکه پروای‌ درک دقیق و عمیق سخنان حریف و نیز توضیحات‌ مخاطب را داشته باشند به رد و طرد آن اقدام کرده‌اند.

صاحب این قلم چندی پیش در یادداشتی به‌ پاره‌ای اشتباهات که در نقد آقای دکتر داوری از کتاب‌ جامعهء باز راه یافته،اشاره کرده بود به این نیت که از رهگذر این خرده گیری طلبگی،اولا اگر مطلبی به‌ نادرست به خوانندگان عرضه شده امکان تصحیح آن‌ فراهم آید،ثانیا الگوی مناسبی برای بحث و برخورد سالم آرا به نحو عملی ارائه گردد تا به مصداق«حیاة العلم بالنقد و الرد»راه رشد معرفت اصیل و نافع باز و هموار گردد.آقای دکتر داوری در مقالهء جوابیه خود بر خلاف انتظاری که از یک معلم فاضل می‌رفت،به جای‌ آنکه به گونه‌ای شایسته و اصولی به انتقادات مطروحه‌ پاسخ گویند و از این طریق نه فقط درس علم و حکمت‌ که الفبای بحث و مناظره به شیوهء اسلامی را به‌ خوانندگان و شاگردان آموزش دهند،سلسلهء خصومت‌ جنباندند و با خشم و تعصب بر مخاطبان تاختند و نسبت‌های ناروا بر ایشان بستند که زهی تأسف.

این قلم به حکم کریمه«...و اذا مرّوا باللغو مرّو کراما»و به حرمت مقام تعلیم،از آنچه که به ناروا بر قلم آقای دکتر داوری جاری شده در می‌گذرد و در این‌ یادداشت صرفا به تحلیل و بررسی مطالب اساسی مقالهء اخیر معلم فاضل خود می‌پردازد.

*** گفته شد که دفاع آقای دکتر داوری دفاع بدی است اما دلایل آن:

اولا ایشان به شیوهء برخی از متکلمین‌1به هیچیک‌ از انتقاداتی که به دعاوی ایشان در مقالهء نخست شده‌ بود پاسخ نگفته‌اند و روشن نساخته‌اند که آیا آن‌ انتقادات بجا بوده است یا نه و به این ترتیب خواننده‌ای‌ که بحث را دنبال کرده در ابهام می‌ماند و در نمی‌یابد که در مورد آن دعاوی بالاخره حق با که بوده است؟

بی‌پاسخ گذاردن انتقادات اصولی،با دعوی دفاع‌ از حق و حقیقت سازگار نیست.بدین معنی که‌ اگر کسی به اشتباه خود پی برد باید صمیمانه بدان‌ اعتراف کند و در پی تدارک آن بر آید،2و اگر نیز سخن ناقد را درست نیافت با دلیل و برهان آنرا رد کند و نه با تکیه به مقبولات و مشهورات و احیانا خدای‌ ناکرده جنجال و تبلیغات.

آقای دکتر داوری در پاسخ انتقاداتی که به مقالهء نخست ایشان شده بود،در مقالهء اخیر تنها به یک مورد اشاره کرده‌اند و آن مورد تحریف آرای حریف بود که‌ متأسفانه در آن مقاله بوفور به چشم می‌خورد.آقای‌ دکتر داوری با نوعی سعهء صدر این موارد متعدد تحریف‌ را صرفا یکی دو غلط چاپی(و نه حتی سهو القلم)به‌ شمار آورده‌اند که اگر چنین باشد باید از مسئولین‌ کیهان فرهنگی گله کرد که چرا مقالهء ایشان را آنچنان‌ مغلوط چاپ کرده‌اند که قسمت اعظم نقل قولهای‌ ایشان از کتاب جامعهء باز به صورت تحریف آشکار آرای نویسنده در آمده!

ثانیا،ایشان در مقالهء خود به عرض تکیه بر برهان،بنای کار را بر استفاده از انواع شیوه‌ها،مغالطی‌ گذارده‌اند،موارد ذیل تنها چند نمونه‌اند:

مرقوم فرموده‌اند:«من پوپری نیستم که هنر تخطئه بدانم و مطالبی از سنخ او جعل کنم»و متأسفانه‌ در همان حال هم مخاطبین را به انحای مختلف تخطئه‌ کرده‌اند و هم مطالبی بدیشان نسبت داده‌اند که به هیچ‌ روی بر قلم آنان جاری نشده است.فی المثل در جایی‌ چنین آورده‌اند:«می‌گویند ما از آن جهت به پوپر توجه‌ داریم،که درس منطق علم و آزادیخواهی می‌دهد و این‌ درسها نه فقط با دیانت منافات ندارد بلکه مؤید آن‌ است.»این قلم هر چه کوشید نتوانست عبارتی نظیر، شبیه،و یا حتی قریب به مضمون عبارت فوق در یادداشت خود پیدا کند،سهل است در مقالاتی نیز که‌ از سوی دیگران دربارهء کتاب جامعهء باز نوشته شده‌ بود نیز چنین عبارتی نیافت.

ایشان خود را«کسی که سی و چند سال کتاب‌ فلسفه خوانده است»معرفی کرده‌اند و مخاطبین را «مقدمات نخوانده»،«ناآشنا با فلسفه»و«بی‌اطلاع» خوانده‌اند و به این ترتیب تلویحا این نکته را القا کرده‌اند که تنها خود ایشان صلاحیت اظهار نظر در این‌ گونه مسائل را دارند و دیگران فاقد چنین صلاحیتی‌ هستند.این استدلال به چند دلیل نادرست است: نخست آنکه صرف کتاب خواندن و معلم دیدن موجب‌ صاحبنظر شدن نمی‌شود.بسا کسان که دهها سال عمر خود را در پای درس اساتید به خواندن متون و جزوات‌ صرف کرده‌اند،لکن اطلاعاتشان از حد محفوظات‌ تجاوز نکرده و قوهء استنباط و استنتاجشان رشد ناکرده‌ باقی مانده است.

دیگر آنکه صرف کتاب خواندن دلیل اطلاع از همهء مسائل و موضوعات-و لو در یک حوزهء معرفتی‌ مشخص و محدود-نمی‌شود.معنای این سخن این است‌ که فی المثل یک فیزیکدان یا یک پزشک متخصص‌ نمی‌تواند ادعا کند که در باب همهء مسائل و موضوعات‌ مطروحه در علم فیزیک یا دانش پزشکی دارای تخصص‌ و تبحر است.حداکثر این است که مدعی شود در کنار دانش تخصصی در یک شعبهء خاص،اطلاعاتی کلی و اجمالی از دیگر شعبه‌ها نیز دارد.از قضا امروزه به دلیل‌ تخصصی شدن همهء زمینه‌های معرفتی،عالمان علم‌ آشنا،بشدت از درگیر شدن و اظهار نظر در زمینه‌هایی‌ که یا مستقیما با دانش تخصصی آنان ارتباط ندارد و یا میزان اطلاع تفصیلی و تحقیقی ایشان دربارهء آن اندک‌ و ناچیز است،پرهیز می‌کنند و این نه تنها نقطه ضعفی‌ در کار ایشان به شمار نمی‌رود که به عکس نشانهء آگاهی آنان از میزان توانایی‌های خویش و شناخت‌ صحیح حوزهء عمل خود است.

فلسفه نیز چون دیگر شعبه‌های دانش بشری از تخصصی شدن که لازمهء رشد معرفت است بر کنار نمانده است.یعنی امروز نمی‌توان یک متفکر اصیل را سراغ گرفت که دعوی تخصص در همهء شعبه‌ها و رشته‌های فلسفی نیز فلسفهء اولی(متافیزیک)،فلسفهء اخلاق،فلسفهء علم،فلسفهء منطق،فلسفه زبان فلسفهء ذهن،و امثالهم داشته باشد.هر معلم و مدرس جدی‌ فلسفه،حداکثر در یک یا دو رشته،صاحب اطلاع‌ تفصیلی و تخصصی است و در خصوص سایر رشته‌ها، احیانا اطلاعاتی بیش و کم اجمالی و غیر تحقیقی دارد.

این عدم اطلاع از مسائل تخصصی همهء رشته‌ها، همچنانکه گفته شد نه تنها نقطهء ضعف به شمار نمی‌رود که به عکس نشانهء قوت است و بدین معنی است که‌ مدرس یا معلم یا متفکر،هم و انرژی و توان فکری خود را مصروف آشنایی دقیق و تحقیقی با مسائل تخصصی‌ یک یا دو حوزهء نزدیک به هم ساخته و بدین ترتیب از خطر مبدل شدن به«همه دان هیچ ندان»احتراز کرده‌ است.

معلم فاضل ما آقای دکتر داوری نیز یقینا بر همین‌ طریقه مشی کرده‌اند.تا آنجا که راقم این سطور به یاد دارد،مطالعات عمدهء ایشان بیشتر در باب فلسفه‌های‌ اگزیستانس،و یا آرای فلاسفهء سیستم ساز آلمانی در قرون هجده و نوزده،و احیانا فلسفهء کلاسیک غرب بوده‌ و به زمینه‌هایی نظیر فلسفهء علم،فلسفهء ذهن و فلسفهء منطق که پژوهش در آن نیاز به آشنایی جدی با علوم‌ جدید،ریاضیات،و منطق دارد،کمتر پرداخته‌اند.

و بالاخره نکتهء سوم در مورد عدم درستی‌ استدلال ایشان،دعوی عدم آشنایی مخاطبان با مقدمات نسخه است.این دعوی در عین اینکه باید از نظر انطباق با واقع مورد بررسی قرار گیرد و صحت و سقم آن مشخص گردد،به لحاظ منطقی ربطی به‌ محتوای مقالات مخاطبان ندارد،بدین معنی که‌ محتوای آن مقالات با قطع نظر و بطور مستقل از سابقه‌ و زمینهء نویسندگان قابل بررسی و نقادی است و حکم‌ یکی را با دیگری نباید خلط کرد.کما اینکه محتوای‌ مقالهء خود ایشان نیز با قطع نظر از اطلاع یا عدم اطلاع‌ تفصیلی ایشان از مباحث تخصصی فلسفهء علم مورد نقادی و بررسی قرار گرفته است،که در بخش سوم این‌ یادداشت به آن خواهیم پرداخت.

آقای دکتر داوری به این قلم اعتراض کرده‌اند که‌ از شیوهء مذموم«استفاده از هر وسیله برای کوبیدن‌ خصم»استفاده کرده است.خوانندگانی که یادداشت‌ نخست این قلم را خوانده‌اند لابد قضاوت می‌کنند که‌ اگر مقصود از«هر وسیله»التزام به«عقل و منطق و برهان»و مبانی استدلال منطقی و پرهیز از کم و زیاد کردن آرای حریف و نقل بی‌کم و کاست و نقد دقیق‌ سخنان مخاطب است،البته حق با ایشان است اما اگر مقصود از«هر وسیله»تمسک به تحریف سخنان‌ مخاطب،مددگیری از انواع شیوه‌های مغالطی،از جمله‌ خلط مبحث و بر آمیختن آرای گوناگون،و نسبت دادن‌ مطالبی ناروا به مخاطب و امثال و اشباه این روش است‌ البته این قلم از آن بسیار دورست.

در جای دیگر نیز آقای دکتر داوری بر این قلم خرده‌ گرفته‌اند که چرا نتایج منطقی برخی از اقوال را که‌ ایشان به پیروی از استاد خود مطرح کرده‌اند،روشن‌ ساخته است.ایشان از این نحوهء استنتاج با بر چسب‌ «صورت مثالی و نمونهء استدلال پوپری»یاد کرده‌اند.

در پاسخ این اعتراض باید گفت اگر استنتاج‌ منطقی یک قضیه از مقدماتی مشخص،نوعی استدلال‌ پوپری است در این صورت باید گفت همهء فرزانگان‌ و حکمای مسلمان از صدر اسلام تاکنون،پوپری بوده‌اند و خبر نداشته‌اند!چرا که همهء این بزرگواران در تعلیماتشان از این نوع استنتاجات منطقی استفاده‌ کرده‌اند.از آن بالاتر خدای تبارک و تعالی هم که مکرر در مکرر در قرآن کریم استدلالات منطقی مطرح‌ ساخته لابد-نعوذ بالله-اول پوپری عالم باید محسوب‌ شود!

ثالثا آنچه که تا اینجا ذکر شد مختصری بود در رابطه با«روش»بحث و«شیوه»برخورد علمی آقای‌ دکتر داوری و در حکم مقدمه‌ای برای ورود به بحث‌ دربارهء مطلب اصلی مقالهء اخیر ایشان.

لب مطلب مقاله اخیر آقای دکتر داوری را می‌توان‌ به صورت استدلال قیاسی ذیل ارائه داد:

مقدمهء 1:آرای پوپر مخالف شریعت است.

مقدمه 2:مسلمانانی که به نشر آرای او مبادرت‌ ورزیده‌اند این آرا را باطن شریعت قرار داده و ولایت‌ پوپر را در اصول تفکر پذیرفته‌اند.

نتیجه:خطر دو قبله‌ای شدن،التقاط،و بالاخره‌ الحاد،جوانان مسلمان را تهدید می‌کند.

برای تعیین صحت استدلال فوق باید صحت مقدمات را مورد بررسی قرار داد.در اینجا و پرسش اساسی باید پاسخ داده شود.

الف:وقتی می‌گوییم مسلمانی آرای یک متفکر را باطن دین خود قرار داده منظورمان چیست؟

ب:اینکه می‌گوئیم آرای پوپر مخالف شریعت است دقیقا یعنی چه؟

اما در مورد الف:

آیا اگر مسلمانی به بررسی و مطالعهء انتقادی آرای‌ متفکری پرداخت و در سخن او کوشید تا صحیح را از سقیم باز شناسد و حق هر کدام را چنان که شایسته‌ است ادا نماید بدین معنی که اگر در آرای آن متفکر مطلبی را مطابق حق و واقع و موافق عقل و برهان یافت‌ بدان ملزم شود و اگر سخنی خلاف واقع و معارض خرد و منطق مشاهده کرد آن را طرد و رد کند،در چنین‌ صورتی آیا در حق آن مسلمان باید گفت که ولایت آن‌ متفکر را پذیرفته و آرای او را باطن شریعت قرار داده؟

ما در واقع با چه«ملاکی»و براساس کدام‌ «معیار»حکم می‌کنیم که کسی ولایت دیگری را در اصول تفکر پذیرفته و اندیشه‌های وی را باطن دین خود قرار داده؟یک چنین ملاکی طبعا باید برای همگان‌ قابل دسترسی،بررسی،و آزمایش باشد،والا اگر یک‌ ملاک روشن و مشخص و مقبول ارائه نشود می‌توان در حق همهء کسانی که به بررسی،مطالعه،و معرفی آرای‌ متفکران دیگر پرداخته‌اند گفت که این سان همگی‌ یکسره آرای آن متفکران را باطن شریعت خود قرار داده‌ و ولایت ایشان را پذیرفته‌اند.

یک چنین حکم کلی شاید پیش از همه(اگر نه‌ بیش از همه)دامن خود آقای دکتر داوری را بگیرد که‌ در آثار خود با اعجاب و شیفتگی از متفکرانی نظیر نیچه و هایدگر سخن به میان آورده‌اند و در معرفی آنان‌ طریق مبالغه پیموده‌اند.

متأسفانه در هیچ یک از دو مقالهء آقای دکتر داوری‌ «ملاک دقیق و مشخصی»برای تعیین این مطلب‌ نمی‌توان یافت.ایشان در عوض همه جا مخاطبین را متهم ساخته‌اند که به دام دروغ و دروغ زدگی پوپری‌ افتاده و آرای غیر دینی و ضد دینی او را باطن دین خود قرار داده‌اند،بی‌آنکه در هیچ جا برای این دعاوی بزرگ‌ و اتهامات سنگین دلیلی ذکر کنند.حال آنکه عرضهء دلیل و اقامهء برهان اساسی‌ترین شرط به کرسی‌ نشاندن مدعاست.اگر قرار باشد هر ادعایی به صرف‌ تکرار یا به ضرب جار و جنجال و یا به اعتبار شهرت‌ گوینده پذیرفته شود که باید گفت«و علی الاسلام‌ سلام!»

جایی که خدای تبارک و تعالی سخن خود را متکی بر«برهان»می‌کند و از مدعی طلب برهان‌ می‌کند بر بنده نرسد که بی‌دلیل و برهان دعوی حق و حقیقت کند.اینکه فرزانگان مسلمان به تأکید می‌گویند نحن ابناء الدلیل بروشنی نشان آن است که در نزد ایشان سخن بی‌بنیاد وزنی ندارد و آنان در پذیرش و قبول هر قول به استواری و درستی خود آن قول‌ می‌نگرند نه به اسم و شهرت گوینده.در هر حال از آنجا که آقای دکتر داوری دعوی بزرگی مطرح کرده‌اند بر عهدهء ایشان است که اولا ملاکی دقیق،روشن و مقبول ارائه دهند تا به مدد آن روشن شود مقصود از قبول ولایت یک متفکر چیست و چه شرایطی دارد؟ثانیا به وجهی معقول و مستدل با به کارگیری«ملاک‌ مزبور»نشان دهند که مخاطبین ایشان در دام دروغ و دروغ زدگی افتاده‌اند و آرای دیگری را باطن دین خود قرار داده‌اند.

و اما در مورد ب:

پوپر چنانکه آقای دکتر داوری توجه داده‌اند یک‌ «فیلسوف علم»است.نگاهی به لیست آثاری که منتشر ساخته روشن می‌سازد که در چه زمینه‌هایی قلم زده‌ است.این آثار هیچ یک مستقیما با مسائل و موضوعات‌ دینی ارتباط ندارند به علاوه حوزه‌هایی که پوپر به‌ تحقیق و پژوهش در آن پرداخته هیچ یک حوزهء مسائل‌ مذهبی نیست.پس کدام بخش از سخنان اوست که به‌ زعم آقای دکتر داوری مخالف شریعت است؟ایشان‌ بطور جسته و گریخته در مقالهء خود به این جهت‌ اشاراتی داشته‌اند،از این رو برای روشن شدن بحث‌ خلاصه‌ای از دعاوی ایشان را می‌آوریم و آنگاه صحت‌ این دعاوی را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

1.مرقوم فرموده‌اند:«پوپر با مطلق اعتقاد مخالف‌ است.او نه فقط یقین حقیقی و یقین عینی را بی‌معنی‌ می‌داند بلکه یقین علمی را هم منکر است.در نظر او فقط یک چیز یقینی وجود دارد و آن متدولوژی خود اوست که یکسان باید بر علوم طبیعت و علوم انسانی‌ اطلاق شود.(علم توحید که به نظر او بی‌وجه است) اصلا علم یقینی در نظر او همین متدولوژی است.»در این بیان چند اشکال کوچک وجود دارد که ذیلا اشاره‌ می‌شود:

اولا معلم محترم ما قطعا توجه دارند که هیچ کس‌ نمی‌تواند با مطلق اعتقاد مخالف باشد و این امر منطق‌ محال است آن هم به دلیل ساده که خود مخالف‌ بودن با مطلق اعتقاد،نوعی اعتقاد است.

ثانیا«یقین عینی»را که فرموده‌اند یقینا خود ایشان هم بی‌معنی می‌دانند زیرا چنان که توجه‌ دارند«یقین»،یک حالت روانی dnimfoetats است‌ و عینی دانستن آن ظاهرا وجهی ندارد،مگر آنکه ایشان‌ از این اصطلاح خود ساخته معنای خاصی را مرا می‌کنند که بر همگان روشن نیست.

ثالثا در باب«یقین حقیقی»نیز نفرموده‌اند که‌ مقصود چیست و حصول چنین یقینی در کدام حوزه‌ مورد نظر ایشان بوده است؟آیا مقصود یقینی است که‌ در ریاضیات بدان دست می‌یابند که در این صورت‌ توجه دارند که اعتبار این نوع یقین محدود است به‌ حدودی که توسط آکسیوم‌ها smoixA مشخص‌ می‌شود.یا آنکه متصور یقین مناطقی است که طبعا هر عاقلی منکر آن نیست.شاید هم مقصود یقین دینی‌ است که امری فردی و شخصی است و مربوط است به‌ ارتباط هر فرد با حضرت حق جلّ و علا و ربطی به‌ بحث‌های فلسفی ندارد.به هر حال تا مقصود ایشان‌ یقین حقیقی دریافته نشود نمی‌توان در این باب اظهار نظر کرد.

رابعا در باب«یقین علمی»اگر ایشان لطف کنند و به‌ شیوه‌ای مستدل نشان دهند که چگونه می‌توان در علوم‌ تجربی به یقین دست یافت در آن صورت به بشریه‌ خدمت بسیار بزرگی کرده‌اند و موفق شده‌اند معضلی‌ بگشایند که لااقل از دویست سال پیش تاکنون اندیشه‌ متفکران بزرگی را به خود مشغول داشته و تلاشها عظیم فکری برای حل آن تاکنون به نتیجه نرسیده‌ است.

خامسا اگر مقصود از یقین علمی و یقین عینی‌ یقین حقیقی که مرقوم فرموده‌اند،اصطلاح مشبه‌ علم الیقین،عین الیقین،حق الیقین باشد که در قرآن‌ مجید و در لسان شرع از آن سخن به میان آمده است‌ آن صورت چنان که توجه دارند،زمینه و فضای ؟؟؟ txetnoc مربوط خواهد بود به مراتب یقین که‌ ایمان دینی برای سالک پدید می‌آید که ارتباطی‌ بحثهای مربوط به فلسفهء علم در مورد یقین نخواهد

داشت،کما اینکه حتی معنای ان واژه‌ها نیز در فرهنگ‌ دینی با معنایی که در فرهنگ فلسفی از آن مستفاد می‌شود بکلی متفاوت خواهد بود،فی المثل چنانکه‌ گذشت واژهء یقین عینی با توجه اصطلاحی این کلمات‌ در فرهنگ فلسفی امروز،افادهء معنای محصّلی‌ نمی‌کند.حال آنکه در فرهنگ دینی معنای مشخصی از آن دریافت می‌شود.طبعا در مواردی از این قبیل باید به خطر اشتراک لفظ توجه داشت که اشتراک لفظ دائم‌ رهزن است.

2.آقای دکتر داوری در باب«متدولوژی علوم» مطالب و نکات مهمی را متذکر شده‌اند که از هر حیث‌ شایستهء تأمل و امعان نظر است.از جمله در جایی از مقاله خود چنین اظهار نظر کرده‌اند که:«در متدولوژی‌ علوم جدید خشیت محو می‌شود.»و در توضیح این‌ سخن آورده‌اند که:«متدولوژی جای خشیت را می‌گیرد.»

ظاهرا ایشان در این مورد یکبار دیگر مرتکب‌ خطای منطقی خلط مبحث شده‌اند زیرا اگر قرار باشد چیزی جای چیز دیگری را بگیرد باید با آن«سنخیت» داشته باشد و از قول ایشان چنین بر می‌آید که تصور کرده‌اند متدولوژی چیزی است از سنخ خشیت و خوف‌ الهی.

حال آنکه چنین نیست به این دلیل ساده که یک عالم، مثلا یک فیزیکدان،می‌تواند«موحد»باشد،«خشیت» هم داشته باشد و در عین حال با استفاده از«متدولوژی‌ صحیح»به برخی از رازهای هستی در حوزهء تحقیق‌ خود دست یابد،در عین حال فیزیکدان دیگری‌ می‌تواند«ملحد»باشد،«خشیت»هم نداشته باشد لکن باز هم با استفاده از متدولوژی صحیح از پاره‌ای‌ رازهای هستی در حوزهء تحقیق خود پرده بر دارد. کما اینکه عکس حالات فوق نیز صادق است یعنی‌ می‌توان موحد بود و خشیت داشت و متدولوژی‌ نادرست به کار گرفت و در تحقیقات علمی به هیچ جا نرسید و یا ملحد بود و خشیت نداشت و با متدولوژی‌ ناصحیح دائما در پژوهشهای علمی در جا زد.

متدولوژی علوم«منطقا»از ایمان دینی و خشیت الهی‌ عالمان متمایز است و با آن دو هم سنخ نیست تا بتواند جایشان را بگیرد.دلیل منطقی این امر هم این است که‌ «متدولوژی»محمول هیچ یک از«خشیت»یا«ایمان» واقع نمی‌شود و بر آن دو حمل نمی‌گردد تا تو هم وحدت‌ و این همانی میان آنها برود.

3.آقای دکتر داوری در جای دیگر از مقالهء خود اظهار داشته‌اند:«اصلا ما به این متدولوژی چه نیازی‌ داریم؟مگر علم نیاز به تبلیغ دارد؟مگر پژوهندگان و علما پژوهش خود را متوقف کرده و منتظر مانده‌اند تا از امثال پوپر«درس پژوهش»بیاموزند.»اگرچه ایشان‌ در هیچ جای مقالهء خود مشخص نساخته‌اند که دقیقا مقصودشان از«متدولوژی»چیست ولی با توضیحات‌ پراکنده‌ای که اینجا و آنجا داده‌اند و از جمله در یکجا اشاره کرده‌اند که:«بر خلاف آنچه می‌پندارند متدولوژی«بیان صرف طریقهء پژوهش»نیست.»روشن‌ می‌شود که ایشان تصور کرده‌اند لااقل یکی از وظایف‌ متدولوژی بیان طریقه پژوهش و آموختن روش تحقیق‌ به عالمان است حال آنکه این تصور درست نیست.

لفظ متدولوژی دست کم به دو معنی به کار می‌رود.معنای اولی که در تسامح از این لفظ مستفاد می‌شود(که در این معنا با متد علمی معادل است) برخی«دستور العملها و قواعد»است که به منظور ازدیاد مهارتها و توانائیهای عملی پژوهشگر،و بالا بردن‌ دقت و صحت نتایج پژوهش توصیه و تجویز می‌گردد. همهء دانشجویان رشته‌های علوم-اعم از علوم طبیعی یا انسانی-با این نوع قواعد تحقیق در همان سالهای اول‌ تحصیل آشنا می‌شوند فی المثل یک جزوهء راهنمای‌ تحقیق در علوم اجتماعی به دانشجویان یاد می‌دهد که‌ استفاده از پرسشنامه برای جمع آوری اطلاعات بهتر است و یا روش مصاحبهء حضوری،و جزوهء مشابهی به‌ دانشجویان رشتهء فیزیک می‌آموزد که برای انجام یک‌ آزمایش دقیق چه تدابیری باید اتخاذ کنند و یا کدام‌ مدل یا آلگوریتم را برای تفسیر داده‌های یک تحقیق‌ مورد استفاده قرار دهند.3 متد به این معنی معمولا از سوی خود پژوهشگران و دست اندر کاران علوم تنظیم و تنسیق می‌گردد.

متدولوژی به معنای دوم نوعی کاوش عقلی و فعالیت تحلیلی است که طی آن«فیلسوفان علم» (به تصویر صفحه مراجعه شود)

با پژوهش در ساختمان نظریه‌های علمی و با دقت‌ در شیوهء عمل عالمان و دانشمندان می‌کوشند به‌ پرسشهایی از قبیل آنچه در ذیل می‌آید پاسخ دهند:

*چه مشخصه‌هایی«دانش تجربی»را از سایر انواع‌ معرفت متمایز می‌سازد؟

*با کدام ملاک می‌توان در خصوص برتری یک تئوری‌ نسبت به تئوریهای رقیب،تصمیم گرفت.

*تئوریهای علمی از نظر معرفت بخشی و واقع نمایی چه‌ نقشی بازی می‌کنند؟

*مدلها از حیث کمک به اکتشاف قوانین تازه چه مقام‌ و موقعی دارند؟

*تبیین علمی صحیح چه مشخصاتی دارد؟

چنانکه دیده می‌شود،در متدولوژی به معنای‌ دوم،فیلسوف علم،روش پژوهش علمی را به دانشمند دیکته یا تجویز نمی‌کند،بلکه می‌کوشد تا«معرفت‌ علمی»را کالبد شکافی کند و ویژگیهای آن را هر چه‌ دقیقتر و جامعتر مشخص سازد.به این اعتبار، متدولوژی در معنای دوم نوعی فعالیت«معرفت‌ شناسانه» cimetsipE است و شاخه‌ای از علم المعرفت‌ یا شناخت شناسی ygolometsipE را تشکیل می‌دهد. 4.از مقالهء آقای دکتر داوری چنین بر می‌آید که ایشان‌ پنداشته‌اند در مغرب زمین مجموعهء«واحدی»از قضایا و احکام دربارهء علم وجود دارد که«متدولوژی»نامیده‌ می‌شود و در این متدولوژی علاوه بر آنکه خشیت از بین‌ می‌رود،فرض بر این است که:«علم صرف اعتبار بشر است.»و در آن:«عالم نه یک کل حقیقی که اجزای‌ بی‌ربط و هاویهء مظلمی انگاشته می‌شود که بشر خود بنیاد انگار بدان صورت و نظم می‌دهد.»این پندار متأسفانه صحیح نیست به این دلیل که هم اکنون به عدد فیلسوفان برجستهء علم،فلسفهء علم و به تبع آن‌ متدولوژی وجود دارد و چنین نیست که مجموعهء «واحدی»به نام متدولوژی که مورد قبول همهء فلاسفهء علم باشد یافت شود.

ظاهرا منشأ اشتباه ایشان آن بوده است که از پیشرفتهای اخیر در فلسفهء علم به نحو تفصیلی اطلاع‌ نیافته‌اند و متدولوژی را مرادف آنچه که فلاسفهء علم‌ «پوزیتیویست»در نیمهء نخست قرن اخیر عرضه‌ داشته‌اند،گرفته‌اند.همهء آنچه که آقای دکتر داوری‌ در مقالهء خود در باب«متدولوژی»نگاشته‌اند-صرفنظر از برخی لغزشهای منطقی-به آرای فلسفی فلاسفهء علم‌ «پوزیتیویست»راجع می‌گردد.اجمال مطلب اینکه این‌ فیلسوفان در اولین دهه‌های قرن بیستم به منظور طرد آرای متافیزیکی از حوزهء معرفت علمی،کوشیدند تا ملاکی برای تمیز و تفکیک قضایای علمی از گزاره‌ها و احکام متافیزیکی ارائه دهند.لکن در عمل،ملاک‌ پیشنهادی آنان،بیش و پیش از آنکه سبب طرد آرای‌ متافیزیکی از حوزهء علوم تجربی گردد،سبب حذف و طرد بخش عمده و اساسی معرفت علمی گردید.خطاهای‌ عمیق معرفت شناسانه و منطقی پوزیتیویست‌ها توسط برخی از فلاسفهء برجسته علم و در رأس ایشان پوپر، مشخص گردید و همین سبب نابودی قطعی مکتب‌ فلسفی پوزیتیویسم و متدولوژی پیشنهادی آن گردید و«سلطهء»چند ده ساله آن را از بین برد.

در حال حاضر همچنان که توضیح داده شد بر خلاف سالهای نیمهء نخست قرن بیستم که شاهد سلطهء کم و بیش مطلق فلسفهء پوزیتیویستی-در اشکال‌ گوناگون آن-بود دیگر نمی‌توان از متدولوژی واحدی‌ سخن به میان آورد4.فیلسوفان علم جدید با درسهایی‌ که از تجربهء گذشته گرفته‌اند در کار خود حزم‌ و احتیاط و تواضع بیشتری پیدا کرده‌اند،بدین معنی که‌ اولا برخلاف پوزیتیویستها،فیلسوفان علم جدید کمتر در پی ارائهء طریق و تجویز دستور العمل به دانشمندان‌ هستند و بیشتر کار خود را صرف پژوهشهای معرفت‌ شناسانه درباب علم می‌کنند.دیگر آنکه فیلسوفان علم‌ جدید نسبت به خطای مهلک«خلط مبحث»هشیارتر شده‌اند و از تعمیم غیر مجاز یافته‌های فلسفی خود در حوزهء علوم تجربی،به سایر حوزه‌های معرفتی، احتراز می‌کنند و می‌کوشند با تعیین دقیق حد و مرز علم‌ تجربی،و نیز تشخیص نحوه و میزان تأثیر دیگر انواع‌ معرفت در معرفت علمی-فی المثل تأثیر متافیزیک‌ بر علم-از طرح دعاوی نابجا در باب سایر رشته‌ها و شعبه‌های دانش جلوگیری کنند.

5.از توضیحاتی که داده شد پاسخ یک اعتراض دیگر آقای دکتر داوری که فرموده بودند:«اصلا ما به این‌ متدلوژی چه نیازی داریم»نیز مشخص می‌شود زیرا:

اولا-از آنجا که بحث در باب متدولوژی علم

آن چنان که شرح آن گذشت یک بحث معرفت شناسی‌ است،ضرورت پرداختن بدان برای هرکس که به‌ اهمیت شناخت نسبتا صحیح‌تر-نمی‌گویم مطلقا صحیح-واقف باشد،بدون زحمت قابل درک خواهد بود.

ثانیا-از آنجا که بحث در باب متدولوژی علوم‌ بحثی فلسفی است،بنا به طبیعت بحثهای فلسفی از آن‌ گریزی نیست.استاد شهید ما مرحوم مطهری- قدس سره-در پاسخ کسانی که در ضرورت پرداختن به‌ بحثهای فلسفی تردید می‌کردند این عبارت مشهور را از قول ارسطو نقل می‌کردند که:«اگر باید فیلسوفی‌ کرد باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد باز هم باید فیلسوفی کرد»و مقصودشان این بود که حتی‌ برای رد آرای فلسفی مخالف،باید از فلسفه مدد گرفت و بنابراین باید با آن عمیقا آشنا بود.اینکه ما بگوئیم‌ آرای فلان یا بهمان فیلسوف و یا محتوای این یا آن‌ مکتب فلسفی با عقاید دینی ما سازگار نیست و ما نیازی‌ بدان نداریم سبب دفع شر آن آرا نمی‌شود.تنها راه‌ مقابله با خطر اندیشه‌های غیر الهی،ارائهء اندیشه‌های‌ الهی به گونه‌ای متین و مستدل از یکسو و نیز نمودن‌ نقایص آن اندیشه‌های الحادی-باز هم به گونه‌ای‌ استدلالی و نه شعاری-از سوی دیگر است.

6.از توضیحاتی که داده شد این نکته نیز روشن‌ می‌گردد که اظهار نظر آقای دکتر داوری در این مورد که در متدولوژی جدید«علم صرف اعتبار بشر است» سخن دقیقی نیست بدین معنی که بنا بر برخی از متدولوژیها و فلسفه‌های علم از آن جمله فلسفهء علم‌ پوزیتیویست‌ها و یا فلسفهء علم ابراز گرایان‌ stsilatnemurtsni تئوریهای علمی«واقع نما»نیستند و صفت«کاشفیت»ندارند و صرفا افسانه‌های مفید یا ابزارهای مناسبی هستند که موفقیت در عمل را تسهیل‌ یا تضمین می‌کنند.

در برابر این گروه از فلاسفهء علم که اصطلاحا غیر رئالیست نامیده می‌شوند،فلاسفهء علم دیگری نیز هستند-رئالیست‌ها-که قائلند تئوریهای علمی‌ تصویری حقیقی از عالم ارائه می‌دهند و علم تجربی نیز خاصهء کاشفیت«از واقع»دارد و بنابراین در نظر آنان علم‌ صرف اعتبار بشر نیست و یا عالم،اجزای بی‌ربط و هاویهء مظلمی نیست که به دست بشر خود بنیاد انگار صورت‌ و نظم پذیرفته باشد.

همین جا پاسخ یک اعتراض دیگر ایشان نیز که‌ مرقوم داشته بودند چرا به آرای پوپر توجه می‌شود، روشن می‌گردد.واقعیت این است که بر خلاف نظر ایشان،پوپر در میان فلاسفهء علم جدید از موقع و مقام‌ بسیار ممتازی برخوردار است بدین معنی که آرای او بر اندیشهء همهء دیگر فلاسفهء علم و نیز متفکران در دیگر حوزه‌ها تأثیر گذارده تا آنجا که هیچ فیلسوف علمی‌ نمی‌تواند بدون رد یا قبول و به هر حال نقادی آرای او کار خود را دنبال کند.اما آنچه به اندیشه‌های وی‌ اهمیت بیشتری می‌بخشد این نکته است که پوپر در میان متفکران جدید غربی از معدود کسانی است که در دام ماتریالیسم و فیزیکالیسم گرفتار نیامده و از یکسو عالم را محدود به حدودی که احیانا توسط علم تجربی‌ تعیین می‌گردد نمی‌داند و بنابراین تفسیری مادی از عالم را کافی نمی‌داند و از این رو بر اهمیت نقش و تأثیر متافیزیک تأکید می‌ورزد.و از سوی دیگر در ارتباط با مسألهء مهم فلسفی،رابطهء نفس و بدن) -dnim melborpydob (قائل به تحویل امور به جوهر واحد مادی نیست و بر تقابل دو جوهر مادی و غیر مادی تأکید دارد.

از قضا درست به همین دلیل آرای پوپر از سوی‌ فلاسفهء ماتریالیست و فیزیکالیست غربی بشدت مورد حمله قرار گرفته و آنان او را به دلیل عدم اعتقاد به‌ تفسیری مادی از عالم مورد سرزنش قرار می‌دهند.

اینجا لازمست برای رفع یک شبهه که اتفاقا در مقالهء آقای دکتر داوری بدان تصریح نیز شده بود توضیح داده شود که مطالعهء آرای پوپر یا هر متفکر دیگر به معنی قبول دربست این آراء نیست،بلکه صرفا در حکم قدمی است برای آشنایی با موانع و مشکلات راه و احیانا تمهید مقدمات برای غلبه بر برخی از این‌ مشکلات،البته به شرط آنکه توفیق الهی یار گردد که‌ و اللّه ولی التوفیق.5

7.توضیحات آقای دکتر داوری در مورد ارتباط علم و دین نیز غیر دقیق و شبهه انگیز است.ایشان مرقوم‌ داشته‌اند:«اولا علم به معنی جدید به هستی کاری‌ ندارد،ثانیا هستی و باید و نظر و عمل در مقابل هم‌ و جدا از هم نیستند که تصدی یکی را به علم و دیگری را به دین بسپاریم...وقتی بحث در هستی‌ها و بایدها را میان علم و دین تقسیم‌ می‌کنند،فلسفه و عرفان و علم توحید هم کنار گذاشته می‌شود،هیچ،علم جدید و متدولوژی هم‌ جای اصول دین را می‌گیرد.»

در پاسخ این توضیحات باید یاد آور شد که اولا علم‌ به معنی جدید به هستی کار دارد منتها هستی مقید به‌ قید ماده.بحث دربارهء مطلق هستی-یا به تعبیر دقیقتر موجود بما هو موجود-بر عهدهء فلسفه اولی است و اینکه‌ در علم تجربی از هستی مطلق یا مطلق هستی بحث‌ نمی‌کنند نه تنها نقطه ضعف آن نیست که به عکس نشان‌ آن است که دانشمندان و عالمان،حوزهء عمل خود را می‌شناسند و در محدودهء مجاز و چهار چوب مقرر عمل‌ می‌کنند و مرتکب خطای بزرگ خلط مقولات‌ نمی‌شوند و ادعای بی‌جا در خصوص حوزه‌هایی که‌ خارج از محدودهء عمل آنهاست نمی‌کنند.

ثانیا در فلسفهء اخلاق در پاسخ مغالطهء کسانی که‌ معتقد به تأسیس نوعی اخلاق مبتنی بر علم تجربی- اخلاق علمی-هستند،توضیح داده می‌شود که کار و وظیفهء اصلی علم تجربی توصیف و تبیین پدیدارها و امور واقع-هستی‌های مقید به قید ماده-است و نه‌ صدور حکم اخلاقی و یا امر یا نهی.و نیز توضیح داده‌ می‌شود که منطقا نمی‌توان از یک حکم توصیفی محض‌ دربارهء پدیدارها و یا امور عالم طبیعت،یک قضیهء تکلیفی-مبتنی بر امر و نهی-استنتاج کرد و بنابراین‌ دعوی همه کسانی که مدعی تأسیس اخلاق علمی و استنتاج ارزشهای اخلاقی و دینی از توصیفات علمی‌ بوده‌اند ادعای باطلی است.

ثالثا«تقسیم هستی‌ها و بایدها میان علم و دین»که‌ اشاره کرده‌اند معنای محصلّی ندارد و هیچ علم آشنای‌ دین مداری مرتکب چنین خلط منطقی آشکاری‌ نمی‌گردد.به علاوه نظر و عمل را هم که اشاره کرده‌اند علاوه بر آنکه مرادف هستی و باید نیست،به معانی‌ مختلف به کار می‌رود-فی المثل می‌گویند علوم نظری، اخلاق نظری،علوم عملی و کاربردی و بالاخره اخلاق‌ عملی-و اگر مقصود«از نظر»همان توصیف و تبیین‌ امور و پدیدارهای طبیعت و مقصود از«عمل»تکلیف‌ها و امر و نهی‌های اخلاقی است و مراد از ذکر آن دو تعیین حوزه هر یک از علم و دین-اخلاق-بنحو دقیق و صحیح است،در آن صورت روشن نیست که چگونه‌ چنین تفکیکی که برای پرهیز از مغالطات منطقی‌ صورت می‌گیرد سبب کنار گذاشتن فلسفه،عرفان و علم توحید می‌شود.طبعا بر عهدهء ایشان است که نشان‌ دهند چگونه این نحوه تفکیک منطقی منجر به کنار گذاشتن علم توحید می‌گردد.

رابعا از توضیحات گذشته روشن می‌شود که‌ «اصول دین»و«متدولوژی»به دو حوزهء بکلی متفاوت‌ تعلق دارند و تنها در صورتی یکی جای دیگری را می‌گیرد که به معانی دقیق این واژه‌ها و نیز به حد و مرز و حوزهء کاربرد و اطلاق هر یک از آنها توجه نکنند،و به‌ قصد و غرض یا از سر ناآگاهی و عدم اطلاع،این‌ مرزهای دقیق را در هم بریزند و احکام آن دو را با دیگری خلط کنند.

در پایان مقال یادآور می‌گردد که بحث و روشنگری دربارهء مسائل مطروحه در دو مقالهء اخیر آقای‌ دکتر داوری،همچنان که ایشان توجه داده‌اند حائز اهمیت فراوان است لکن به نظر می‌رسد صفحات یک‌ نشریهء غیر تخصصی برای طرح این گونه مباحث‌ چندان مناسب نباشد اگر آقای دکتر داوری در مقام‌ سرپرست گروه فلسفه،با دعوت از صاحبنظران به‌ برگزاری کنفرانسی برای بررسی و تحقیق مسائل فوق‌ اقدام کنند،گامی شایسته و ان شاء اللّه برکت خیز در مسیر صواب خواهد بود.

(1).استاد گرانقدر ما مرحوم شهید مطهری-قدس سره-در مقدمهء کتاب عدل الهی ضمن بازگویی اجمالی سیر تطور بحثهای کلامی‌ در میان فرق مختلف به نکته‌ای در خور توجه،در تاریخ اندیشه‌های‌ عقلی در جهان اسلام اشاره می‌کنند.ایشان متذکر می‌شوند که‌ مدافعان و نمایندگان دو مکتب بزرگ کلامی در میان اهل سنت‌ یعنی مکتب«اشعری»و مکتب«معتزلی»در دفاع از آرای خود از شیوه‌ای خاص استفاده می‌کردند.بدین معنی که به عوض‌ پاسخگویی به اشکالات و انتقاداتی که از سوی طرف مقابل مطرح‌ شده بود و به عوض تلاش برای جبران ضعفهای نظام فکری خود، صرفا به القای شبهه در مورد نظرات حریف می‌پرداختند و می‌کوشیدند صحت و درستی نظرات خود را با دعوی بی‌اعتباری‌ آرای مخالف به کرسی بنشانند،بدون آنکه بتوانند بخوبی از دیدگاههای خود دفاع نمایند و از عهدهء اشکالاتی که بر خود آنها وارد است بر آیند.مرحوم مطهری در ادامهء گفتار خود توضیح‌ می‌دهند که چگونه مکتب کلامی-عقلی شیعه در برابر این شیوهء صرفا«نقضی»،با تأسیس یک نظام نیرومند فکری،علاوه بر نقض‌ آرای نادرست سایر مکاتب کلامی،با شیوه‌ای«حلی و اثباتی» دیدگاه بر حق و موضع صحیح را در این نزاع طولانی در تاریخ‌ اندیشه‌های کلامی-فلسفی آشکار می‌سازد.

(2).اعتراف به اشتباه و عدول از آن از سنت‌های بسیار پسندیدهء رایج در حوزه‌های علم و معرفت اسلامی بوده است.نمونه‌های برخورد متواضعانهء استادان با شاگردانی که احیانا اشتباهی را بدیشان‌ متذکر شده،و روش پخته و متین استادان در توصیهء عملی به‌ شاگردان در خصوص خضوع در برابر حق و پرهیز از مکابره به‌ قدری فراوان است که ذکر آنها مثنوی هفتاد من کاغذ را می‌طلبد.

(3).فرق متد علمی به معنای اول با تکنیک یا شگرد یا فن این است که‌ اولی مجموعهء قواعد کلی و عامی است که به منزلهء یک چهار چوب‌ کلی سیر حرکت پژوهشگر را به سمت هدفی معین مشخص‌ می‌سازد.و دومی مجموعه‌ای از دستور العملهای جزیی‌تر و نزدیک‌تر به عمل است که کاربرد آن بیش و کم به توانایی فردی‌ محقق،ارتباط پیدا می‌کند.

در مقام مثال می‌توان متد علمی را به قواعد کلی رانندگی‌ تشبیه کرد که هر راننده‌ای آن را در ابتدای کار می‌آموزد.شگردها یا تکنیکها عبارت است از مهارتها و ظرافتهای عملی خاصی که در اثر ممارست و تجربه برای هر راننده حاصل می‌شود و در نهایت‌ نحوهء رانندگی او را از دیگران متمایز می‌کند.این شگردهای‌ جزیی‌تر را نیز می‌توان آموزش داد،لکن کاربرد آن به مهارت‌ فردی بیشتری نیازمند است.

(4).نکته‌ای که توضیح اجمالی آن ضروری است اینکه در میان فلاسفه‌ علم تنها آن گروه از ایشان که به فعالیت علمی به گونهء نوعی فعالیت‌ معقول lanoitar می‌نگرند و قائلند که تاریخ علم را می‌توان‌ بنحو معقول بازسازی کرد به وجود متد علمی(متدولوژی)به‌ معنای دوم اعتقاد دارند هر چند که خود بر سر متد واحدی برای‌ علم به وحدت نظر نرسیده‌اند.در برابر این گروه از فلاسفهء علم، گروه دیگری قرار دارند که اساسا قائل به این امر که بتوان تاریخ‌ علم را به شیوه‌ای معقول بازسازی کرد نیستند و بنابراین معتقدند هیچ نوع متدولوژی(متد علمی)وجود ندارد و اکتشاف تئوریهای‌ تازه و پیشرفت در علم تحت هیچ قاعده و روشی در نمی‌آید.

(5).استاد شهید مرحوم مطهری رضوان اللّه علیه در سالهائی که صاحب‌ این قلم،سعادت درک محضر ایشان را داشت ضرورت آشنایی‌ جدی با آرای فلسفی غرب را مکررا یادآور می‌شدند ایشان بر این‌ اعتقاد بودند که باید کسانی از حوزه و دانشگاه چنان پرورش یابند که قطع نظر از صلاحیتهای اخلاقی و ایمانی در عرصهء نظر سه‌ خصلت را همراه هم کسب کنند.

یکی آنکه با معارف اسلامی آشنایی عمیق داشته باشند.دیگر آنکه در حوزه‌های کار خود با فرهنگها و فلسفه‌های غربی به نحو جدی آشنا باشند و بالاخره آنکه اهل اجتهاد و تحلیل و استنباط باشند.تحصیل فلسفهء علم در واقع عمل به بخشی از توصیهء علمی‌ استاد است.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/17983?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646