جدال احسن

مهندس علی پایا

دفاع بد از هر موضع و موضوعی گاه از مهلک‌ترین‌ حملات خصم زیان بارتر و خسارت آورتر است.مصیبت‌ آنگاه افزون می‌شود که مدافع،مدعی دفاع از دیانت و اسلام باشد.اینکه در شرع مقدس این همه بر رعایت‌ شرایط امر به معروف و نهی از منکر تأکید شده است از این روست که دفاع بد،به امر منکر و نهی از معروف،و در نهایت به مشوّه شدن چهرهء دین منجر می‌شود.معلم‌ محترم ما آقای دکتر داوری در مقالهء اخیر خود با عنوان‌ «علم و آزادی آری،التقاط نه»مدعی دفاع از اسلام و دیانت شده‌اند و دفاعی بد از اسلام و دیانت به عمل‌ آورده‌اند.

دفاع ایشان دفاع بدی است زیرا به عوض‌ رعایت ادب قرآنی که می‌فرماید:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»

بنای کار را بر ناسزا و دشنام‌ و تهمت و بهتان بر مخاطبینی گذارده‌اند که آنانرا مسلمان و در خط انقلاب محسوب داشته‌اند.دفاع‌ ایشان دفاع بدی است زیرا به عوض پاسخگویی به‌ شیوه‌ای متین و مستدل بنای کار را بر تحریف آرای‌ مخاطب و خلط مباحث و مقولات مختلف،و تمسک به‌ شیوه‌های مغالطی گذارده‌اند.

دفاع ایشان دفاع بدی است زیرا بی‌آنکه پروای‌ درک دقیق و عمیق سخنان حریف و نیز توضیحات‌ مخاطب را داشته باشند به رد و طرد آن اقدام کرده‌اند.

صاحب این قلم چندی پیش در یادداشتی به‌ پاره‌ای اشتباهات که در نقد آقای دکتر داوری از کتاب‌ جامعهء باز راه یافته،اشاره کرده بود به این نیت که از رهگذر این خرده گیری طلبگی،اولا اگر مطلبی به‌ نادرست به خوانندگان عرضه شده امکان تصحیح آن‌ فراهم آید،ثانیا الگوی مناسبی برای بحث و برخورد سالم آرا به نحو عملی ارائه گردد تا به مصداق«حیاة العلم بالنقد و الرد»راه رشد معرفت اصیل و نافع باز و هموار گردد.آقای دکتر داوری در مقالهء جوابیه خود بر خلاف انتظاری که از یک معلم فاضل می‌رفت،به جای‌ آنکه به گونه‌ای شایسته و اصولی به انتقادات مطروحه‌ پاسخ گویند و از این طریق نه فقط درس علم و حکمت‌ که الفبای بحث و مناظره به شیوهء اسلامی را به‌ خوانندگان و شاگردان آموزش دهند،سلسلهء خصومت‌ جنباندند و با خشم و تعصب بر مخاطبان تاختند و نسبت‌های ناروا بر ایشان بستند که زهی تأسف.

این قلم به حکم کریمه«...و اذا مرّوا باللغو مرّو کراما»و به حرمت مقام تعلیم،از آنچه که به ناروا بر قلم آقای دکتر داوری جاری شده در می‌گذرد و در این‌ یادداشت صرفا به تحلیل و بررسی مطالب اساسی مقالهء اخیر معلم فاضل خود می‌پردازد.

*** گفته شد که دفاع آقای دکتر داوری دفاع بدی است اما دلایل آن:

اولا ایشان به شیوهء برخی از متکلمین‌1به هیچیک‌ از انتقاداتی که به دعاوی ایشان در مقالهء نخست شده‌ بود پاسخ نگفته‌اند و روشن نساخته‌اند که آیا آن‌ انتقادات بجا بوده است یا نه و به این ترتیب خواننده‌ای‌ که بحث را دنبال کرده در ابهام می‌ماند و در نمی‌یابد که در مورد آن دعاوی بالاخره حق با که بوده است؟

بی‌پاسخ گذاردن انتقادات اصولی،با دعوی دفاع‌ از حق و حقیقت سازگار نیست.بدین معنی که‌ اگر کسی به اشتباه خود پی برد باید صمیمانه بدان‌ اعتراف کند و در پی تدارک آن بر آید،2و اگر نیز سخن ناقد را درست نیافت با دلیل و برهان آنرا رد کند و نه با تکیه به مقبولات و مشهورات و احیانا خدای‌ ناکرده جنجال و تبلیغات.

آقای دکتر داوری در پاسخ انتقاداتی که به مقالهء نخست ایشان شده بود،در مقالهء اخیر تنها به یک مورد اشاره کرده‌اند و آن مورد تحریف آرای حریف بود که‌ متأسفانه در آن مقاله بوفور به چشم می‌خورد.آقای‌ دکتر داوری با نوعی سعهء صدر این موارد متعدد تحریف‌ را صرفا یکی دو غلط چاپی(و نه حتی سهو القلم)به‌ شمار آورده‌اند که اگر چنین باشد باید از مسئولین‌ کیهان فرهنگی گله کرد که چرا مقالهء ایشان را آنچنان‌ مغلوط چاپ کرده‌اند که قسمت اعظم نقل قولهای‌ ایشان از کتاب جامعهء باز به صورت تحریف آشکار آرای نویسنده در آمده!

ثانیا،ایشان در مقالهء خود به عرض تکیه بر برهان،بنای کار را بر استفاده از انواع شیوه‌ها،مغالطی‌ گذارده‌اند،موارد ذیل تنها چند نمونه‌اند:

مرقوم فرموده‌اند:«من پوپری نیستم که هنر تخطئه بدانم و مطالبی از سنخ او جعل کنم»و متأسفانه‌ در همان حال هم مخاطبین را به انحای مختلف تخطئه‌ کرده‌اند و هم مطالبی بدیشان نسبت داده‌اند که به هیچ‌ روی بر قلم آنان جاری نشده است.فی المثل در جایی‌ چنین آورده‌اند:«می‌گویند ما از آن جهت به پوپر توجه‌ داریم،که درس منطق علم و آزادیخواهی می‌دهد و این‌ درسها نه فقط با دیانت منافات ندارد بلکه مؤید آن‌ است.»این قلم هر چه کوشید نتوانست عبارتی نظیر، شبیه،و یا حتی قریب به مضمون عبارت فوق در یادداشت خود پیدا کند،سهل است در مقالاتی نیز که‌ از سوی دیگران دربارهء کتاب جامعهء باز نوشته شده‌ بود نیز چنین عبارتی نیافت.

ایشان خود را«کسی که سی و چند سال کتاب‌ فلسفه خوانده است»معرفی کرده‌اند و مخاطبین را «مقدمات نخوانده»،«ناآشنا با فلسفه»و«بی‌اطلاع» خوانده‌اند و به این ترتیب تلویحا این نکته را القا کرده‌اند که تنها خود ایشان صلاحیت اظهار نظر در این‌ گونه مسائل را دارند و دیگران فاقد چنین صلاحیتی‌ هستند.این استدلال به چند دلیل نادرست است: نخست آنکه صرف کتاب خواندن و معلم دیدن موجب‌ صاحبنظر شدن نمی‌شود.بسا کسان که دهها سال عمر خود را در پای درس اساتید به خواندن متون و جزوات‌ صرف کرده‌اند،لکن اطلاعاتشان از حد محفوظات‌ تجاوز نکرده و قوهء استنباط و استنتاجشان رشد ناکرده‌ باقی مانده است.

دیگر آنکه صرف کتاب خواندن دلیل اطلاع از همهء مسائل و موضوعات-و لو در یک حوزهء معرفتی‌ مشخص و محدود-نمی‌شود.معنای این سخن این است‌ که فی المثل یک فیزیکدان یا یک پزشک متخصص‌ نمی‌تواند ادعا کند که در باب همهء مسائل و موضوعات‌ مطروحه در علم فیزیک یا دانش پزشکی دارای تخصص‌ و تبحر است.حداکثر این است که مدعی شود در کنار دانش تخصصی در یک شعبهء خاص،اطلاعاتی کلی و اجمالی از دیگر شعبه‌ها نیز دارد.از قضا امروزه به دلیل‌ تخصصی شدن همهء زمینه‌های معرفتی،عالمان علم‌ آشنا،بشدت از درگیر شدن و اظهار نظر در زمینه‌هایی‌ که یا مستقیما با دانش تخصصی آنان ارتباط ندارد و یا میزان اطلاع تفصیلی و تحقیقی ایشان دربارهء آن اندک‌ و ناچیز است،پرهیز می‌کنند و این نه تنها نقطه ضعفی‌ در کار ایشان به شمار نمی‌رود که به عکس نشانهء آگاهی آنان از میزان توانایی‌های خویش و شناخت‌ صحیح حوزهء عمل خود است.

فلسفه نیز چون دیگر شعبه‌های دانش بشری از تخصصی شدن که لازمهء رشد معرفت است بر کنار نمانده است.یعنی امروز نمی‌توان یک متفکر اصیل را سراغ گرفت که دعوی تخصص در همهء شعبه‌ها و رشته‌های فلسفی نیز فلسفهء اولی(متافیزیک)،فلسفهء اخلاق،فلسفهء علم،فلسفهء منطق،فلسفه زبان فلسفهء ذهن،و امثالهم داشته باشد.هر معلم و مدرس جدی‌ فلسفه،حداکثر در یک یا دو رشته،صاحب اطلاع‌ تفصیلی و تخصصی است و در خصوص سایر رشته‌ها، احیانا اطلاعاتی بیش و کم اجمالی و غیر تحقیقی دارد.

این عدم اطلاع از مسائل تخصصی همهء رشته‌ها، همچنانکه گفته شد نه تنها نقطهء ضعف به شمار نمی‌رود که به عکس نشانهء قوت است و بدین معنی است که‌ مدرس یا معلم یا متفکر،هم و انرژی و توان فکری خود را مصروف آشنایی دقیق و تحقیقی با مسائل تخصصی‌ یک یا دو حوزهء نزدیک به هم ساخته و بدین ترتیب از خطر مبدل شدن به«همه دان هیچ ندان»احتراز کرده‌ است.

معلم فاضل ما آقای دکتر داوری نیز یقینا بر همین‌ طریقه مشی کرده‌اند.تا آنجا که راقم این سطور به یاد دارد،مطالعات عمدهء ایشان بیشتر در باب فلسفه‌های‌ اگزیستانس،و یا آرای فلاسفهء سیستم ساز آلمانی در قرون هجده و نوزده،و احیانا فلسفهء کلاسیک غرب بوده‌ و به زمینه‌هایی نظیر فلسفهء علم،فلسفهء ذهن و فلسفهء منطق که پژوهش در آن نیاز به آشنایی جدی با علوم‌ جدید،ریاضیات،و منطق دارد،کمتر پرداخته‌اند.

و بالاخره نکتهء سوم در مورد عدم درستی‌ استدلال ایشان،دعوی عدم آشنایی مخاطبان با مقدمات نسخه است.این دعوی در عین اینکه باید از نظر انطباق با واقع مورد بررسی قرار گیرد و صحت و سقم آن مشخص گردد،به لحاظ منطقی ربطی به‌ محتوای مقالات مخاطبان ندارد،بدین معنی که‌ محتوای آن مقالات با قطع نظر و بطور مستقل از سابقه‌ و زمینهء نویسندگان قابل بررسی و نقادی است و حکم‌ یکی را با دیگری نباید خلط کرد.کما اینکه محتوای‌ مقالهء خود ایشان نیز با قطع نظر از اطلاع یا عدم اطلاع‌ تفصیلی ایشان از مباحث تخصصی فلسفهء علم مورد نقادی و بررسی قرار گرفته است،که در بخش سوم این‌ یادداشت به آن خواهیم پرداخت.

آقای دکتر داوری به این قلم اعتراض کرده‌اند که‌ از شیوهء مذموم«استفاده از هر وسیله برای کوبیدن‌ خصم»استفاده کرده است.خوانندگانی که یادداشت‌ نخست این قلم را خوانده‌اند لابد قضاوت می‌کنند که‌ اگر مقصود از«هر وسیله»التزام به«عقل و منطق و برهان»و مبانی استدلال منطقی و پرهیز از کم و زیاد کردن آرای حریف و نقل بی‌کم و کاست و نقد دقیق‌ سخنان مخاطب است،البته حق با ایشان است اما اگر مقصود از«هر وسیله»تمسک به تحریف سخنان‌ مخاطب،مددگیری از انواع شیوه‌های مغالطی،از جمله‌ خلط مبحث و بر آمیختن آرای گوناگون،و نسبت دادن‌ مطالبی ناروا به مخاطب و امثال و اشباه این روش است‌ البته این قلم از آن بسیار دورست.

در جای دیگر نیز آقای دکتر داوری بر این قلم خرده‌ گرفته‌اند که چرا نتایج منطقی برخی از اقوال را که‌ ایشان به پیروی از استاد خود مطرح کرده‌اند،روشن‌ ساخته است.ایشان از این نحوهء استنتاج با بر چسب‌ «صورت مثالی و نمونهء استدلال پوپری»یاد کرده‌اند.

در پاسخ این اعتراض باید گفت اگر استنتاج‌ منطقی یک قضیه از مقدماتی مشخص،نوعی استدلال‌ پوپری است در این صورت باید گفت همهء فرزانگان‌ و حکمای مسلمان از صدر اسلام تاکنون،پوپری بوده‌اند و خبر نداشته‌اند!چرا که همهء این بزرگواران در تعلیماتشان از این نوع استنتاجات منطقی استفاده‌ کرده‌اند.از آن بالاتر خدای تبارک و تعالی هم که مکرر در مکرر در قرآن کریم استدلالات منطقی مطرح‌ ساخته لابد-نعوذ بالله-اول پوپری عالم باید محسوب‌ شود!

ثالثا آنچه که تا اینجا ذکر شد مختصری بود در رابطه با«روش»بحث و«شیوه»برخورد علمی آقای‌ دکتر داوری و در حکم مقدمه‌ای برای ورود به بحث‌ دربارهء مطلب اصلی مقالهء اخیر ایشان.

لب مطلب مقاله اخیر آقای دکتر داوری را می‌توان‌ به صورت استدلال قیاسی ذیل ارائه داد:

مقدمهء 1:آرای پوپر مخالف شریعت است.

مقدمه 2:مسلمانانی که به نشر آرای او مبادرت‌ ورزیده‌اند این آرا را باطن شریعت قرار داده و ولایت‌ پوپر را در اصول تفکر پذیرفته‌اند.

نتیجه:خطر دو قبله‌ای شدن،التقاط،و بالاخره‌ الحاد،جوانان مسلمان را تهدید می‌کند.

برای تعیین صحت استدلال فوق باید صحت مقدمات را مورد بررسی قرار داد.در اینجا و پرسش اساسی باید پاسخ داده شود.

الف:وقتی می‌گوییم مسلمانی آرای یک متفکر را باطن دین خود قرار داده منظورمان چیست؟

ب:اینکه می‌گوئیم آرای پوپر مخالف شریعت است دقیقا یعنی چه؟

اما در مورد الف:

آیا اگر مسلمانی به بررسی و مطالعهء انتقادی آرای‌ متفکری پرداخت و در سخن او کوشید تا صحیح را از سقیم باز شناسد و حق هر کدام را چنان که شایسته‌ است ادا نماید بدین معنی که اگر در آرای آن متفکر مطلبی را مطابق حق و واقع و موافق عقل و برهان یافت‌ بدان ملزم شود و اگر سخنی خلاف واقع و معارض خرد و منطق مشاهده کرد آن را طرد و رد کند،در چنین‌ صورتی آیا در حق آن مسلمان باید گفت که ولایت آن‌ متفکر را پذیرفته و آرای او را باطن شریعت قرار داده؟

ما در واقع با چه«ملاکی»و براساس کدام‌ «معیار»حکم می‌کنیم که کسی ولایت دیگری را در اصول تفکر پذیرفته و اندیشه‌های وی را باطن دین خود قرار داده؟یک چنین ملاکی طبعا باید برای همگان‌ قابل دسترسی،بررسی،و آزمایش باشد،والا اگر یک‌ ملاک روشن و مشخص و مقبول ارائه نشود می‌توان در حق همهء کسانی که به بررسی،مطالعه،و معرفی آرای‌ متفکران دیگر پرداخته‌اند گفت که این سان همگی‌ یکسره آرای آن متفکران را باطن شریعت خود قرار داده‌ و ولایت ایشان را پذیرفته‌اند.

یک چنین حکم کلی شاید پیش از همه(اگر نه‌ بیش از همه)دامن خود آقای دکتر داوری را بگیرد که‌ در آثار خود با اعجاب و شیفتگی از متفکرانی نظیر نیچه و هایدگر سخن به میان آورده‌اند و در معرفی آنان‌ طریق مبالغه پیموده‌اند.

متأسفانه در هیچ یک از دو مقالهء آقای دکتر داوری‌ «ملاک دقیق و مشخصی»برای تعیین این مطلب‌ نمی‌توان یافت.ایشان در عوض همه جا مخاطبین را متهم ساخته‌اند که به دام دروغ و دروغ زدگی پوپری‌ افتاده و آرای غیر دینی و ضد دینی او را باطن دین خود قرار داده‌اند،بی‌آنکه در هیچ جا برای این دعاوی بزرگ‌ و اتهامات سنگین دلیلی ذکر کنند.حال آنکه عرضهء دلیل و اقامهء برهان اساسی‌ترین شرط به کرسی‌ نشاندن مدعاست.اگر قرار باشد هر ادعایی به صرف‌ تکرار یا به ضرب جار و جنجال و یا به اعتبار شهرت‌ گوینده پذیرفته شود که باید گفت«و علی الاسلام‌ سلام!»

جایی که خدای تبارک و تعالی سخن خود را متکی بر«برهان»می‌کند و از مدعی طلب برهان‌ می‌کند بر بنده نرسد که بی‌دلیل و برهان دعوی حق و حقیقت کند.اینکه فرزانگان مسلمان به تأکید می‌گویند نحن ابناء الدلیل بروشنی نشان آن است که در نزد ایشان سخن بی‌بنیاد وزنی ندارد و آنان در پذیرش و قبول هر قول به استواری و درستی خود آن قول‌ می‌نگرند نه به اسم و شهرت گوینده.در هر حال از آنجا که آقای دکتر داوری دعوی بزرگی مطرح کرده‌اند بر عهدهء ایشان است که اولا ملاکی دقیق،روشن و مقبول ارائه دهند تا به مدد آن روشن شود مقصود از قبول ولایت یک متفکر چیست و چه شرایطی دارد؟ثانیا به وجهی معقول و مستدل با به کارگیری«ملاک‌ مزبور»نشان دهند که مخاطبین ایشان در دام دروغ و دروغ زدگی افتاده‌اند و آرای دیگری را باطن دین خود قرار داده‌اند.

و اما در مورد ب:

پوپر چنانکه آقای دکتر داوری توجه داده‌اند یک‌ «فیلسوف علم»است.نگاهی به لیست آثاری که منتشر ساخته روشن می‌سازد که در چه زمینه‌هایی قلم زده‌ است.این آثار هیچ یک مستقیما با مسائل و موضوعات‌ دینی ارتباط ندارند به علاوه حوزه‌هایی که پوپر به‌ تحقیق و پژوهش در آن پرداخته هیچ یک حوزهء مسائل‌ مذهبی نیست.پس کدام بخش از سخنان اوست که به‌ زعم آقای دکتر داوری مخالف شریعت است؟ایشان‌ بطور جسته و گریخته در مقالهء خود به این جهت‌ اشاراتی داشته‌اند،از این رو برای روشن شدن بحث‌ خلاصه‌ای از دعاوی ایشان را می‌آوریم و آنگاه صحت‌ این دعاوی را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

1.مرقوم فرموده‌اند:«پوپر با مطلق اعتقاد مخالف‌ است.او نه فقط یقین حقیقی و یقین عینی را بی‌معنی‌ می‌داند بلکه یقین علمی را هم منکر است.در نظر او فقط یک چیز یقینی وجود دارد و آن متدولوژی خود اوست که یکسان باید بر علوم طبیعت و علوم انسانی‌ اطلاق شود.(علم توحید که به نظر او بی‌وجه است) اصلا علم یقینی در نظر او همین متدولوژی است.»در این بیان چند اشکال کوچک وجود دارد که ذیلا اشاره‌ می‌شود:

اولا معلم محترم ما قطعا توجه دارند که هیچ کس‌ نمی‌تواند با مطلق اعتقاد مخالف باشد و این امر منطق‌ محال است آن هم به دلیل ساده که خود مخالف‌ بودن با مطلق اعتقاد،نوعی اعتقاد است.

ثانیا«یقین عینی»را که فرموده‌اند یقینا خود ایشان هم بی‌معنی می‌دانند زیرا چنان که توجه‌ دارند«یقین»،یک حالت روانی dnimfoetats است‌ و عینی دانستن آن ظاهرا وجهی ندارد،مگر آنکه ایشان‌ از این اصطلاح خود ساخته معنای خاصی را مرا می‌کنند که بر همگان روشن نیست.

ثالثا در باب«یقین حقیقی»نیز نفرموده‌اند که‌ مقصود چیست و حصول چنین یقینی در کدام حوزه‌ مورد نظر ایشان بوده است؟آیا مقصود یقینی است که‌ در ریاضیات بدان دست می‌یابند که در این صورت‌ توجه دارند که اعتبار این نوع یقین محدود است به‌ حدودی که توسط آکسیوم‌ها smoixA مشخص‌ می‌شود.یا آنکه متصور یقین مناطقی است که طبعا هر عاقلی منکر آن نیست.شاید هم مقصود یقین دینی‌ است که امری فردی و شخصی است و مربوط است به‌ ارتباط هر فرد با حضرت حق جلّ و علا و ربطی به‌ بحث‌های فلسفی ندارد.به هر حال تا مقصود ایشان‌ یقین حقیقی دریافته نشود نمی‌توان در این باب اظهار نظر کرد.

رابعا در باب«یقین علمی»اگر ایشان لطف کنند و به‌ شیوه‌ای مستدل نشان دهند که چگونه می‌توان در علوم‌ تجربی به یقین دست یافت در آن صورت به بشریه‌ خدمت بسیار بزرگی کرده‌اند و موفق شده‌اند معضلی‌ بگشایند که لااقل از دویست سال پیش تاکنون اندیشه‌ متفکران بزرگی را به خود مشغول داشته و تلاشها عظیم فکری برای حل آن تاکنون به نتیجه نرسیده‌ است.

خامسا اگر مقصود از یقین علمی و یقین عینی‌ یقین حقیقی که مرقوم فرموده‌اند،اصطلاح مشبه‌ علم الیقین،عین الیقین،حق الیقین باشد که در قرآن‌ مجید و در لسان شرع از آن سخن به میان آمده است‌ آن صورت چنان که توجه دارند،زمینه و فضای ؟؟؟ txetnoc مربوط خواهد بود به مراتب یقین که‌ ایمان دینی برای سالک پدید می‌آید که ارتباطی‌ بحثهای مربوط به فلسفهء علم در مورد یقین نخواهد

داشت،کما اینکه حتی معنای ان واژه‌ها نیز در فرهنگ‌ دینی با معنایی که در فرهنگ فلسفی از آن مستفاد می‌شود بکلی متفاوت خواهد بود،فی المثل چنانکه‌ گذشت واژهء یقین عینی با توجه اصطلاحی این کلمات‌ در فرهنگ فلسفی امروز،افادهء معنای محصّلی‌ نمی‌کند.حال آنکه در فرهنگ دینی معنای مشخصی از آن دریافت می‌شود.طبعا در مواردی از این قبیل باید به خطر اشتراک لفظ توجه داشت که اشتراک لفظ دائم‌ رهزن است.

2.آقای دکتر داوری در باب«متدولوژی علوم» مطالب و نکات مهمی را متذکر شده‌اند که از هر حیث‌ شایستهء تأمل و امعان نظر است.از جمله در جایی از مقاله خود چنین اظهار نظر کرده‌اند که:«در متدولوژی‌ علوم جدید خشیت محو می‌شود.»و در توضیح این‌ سخن آورده‌اند که:«متدولوژی جای خشیت را می‌گیرد.»

ظاهرا ایشان در این مورد یکبار دیگر مرتکب‌ خطای منطقی خلط مبحث شده‌اند زیرا اگر قرار باشد چیزی جای چیز دیگری را بگیرد باید با آن«سنخیت» داشته باشد و از قول ایشان چنین بر می‌آید که تصور کرده‌اند متدولوژی چیزی است از سنخ خشیت و خوف‌ الهی.

حال آنکه چنین نیست به این دلیل ساده که یک عالم، مثلا یک فیزیکدان،می‌تواند«موحد»باشد،«خشیت» هم داشته باشد و در عین حال با استفاده از«متدولوژی‌ صحیح»به برخی از رازهای هستی در حوزهء تحقیق‌ خود دست یابد،در عین حال فیزیکدان دیگری‌ می‌تواند«ملحد»باشد،«خشیت»هم نداشته باشد لکن باز هم با استفاده از متدولوژی صحیح از پاره‌ای‌ رازهای هستی در حوزهء تحقیق خود پرده بر دارد. کما اینکه عکس حالات فوق نیز صادق است یعنی‌ می‌توان موحد بود و خشیت داشت و متدولوژی‌ نادرست به کار گرفت و در تحقیقات علمی به هیچ جا نرسید و یا ملحد بود و خشیت نداشت و با متدولوژی‌ ناصحیح دائما در پژوهشهای علمی در جا زد.

متدولوژی علوم«منطقا»از ایمان دینی و خشیت الهی‌ عالمان متمایز است و با آن دو هم سنخ نیست تا بتواند جایشان را بگیرد.دلیل منطقی این امر هم این است که‌ «متدولوژی»محمول هیچ یک از«خشیت»یا«ایمان» واقع نمی‌شود و بر آن دو حمل نمی‌گردد تا تو هم وحدت‌ و این همانی میان آنها برود.

3.آقای دکتر داوری در جای دیگر از مقالهء خود اظهار داشته‌اند:«اصلا ما به این متدولوژی چه نیازی‌ داریم؟مگر علم نیاز به تبلیغ دارد؟مگر پژوهندگان و علما پژوهش خود را متوقف کرده و منتظر مانده‌اند تا از امثال پوپر«درس پژوهش»بیاموزند.»اگرچه ایشان‌ در هیچ جای مقالهء خود مشخص نساخته‌اند که دقیقا مقصودشان از«متدولوژی»چیست ولی با توضیحات‌ پراکنده‌ای که اینجا و آنجا داده‌اند و از جمله در یکجا اشاره کرده‌اند که:«بر خلاف آنچه می‌پندارند متدولوژی«بیان صرف طریقهء پژوهش»نیست.»روشن‌ می‌شود که ایشان تصور کرده‌اند لااقل یکی از وظایف‌ متدولوژی بیان طریقه پژوهش و آموختن روش تحقیق‌ به عالمان است حال آنکه این تصور درست نیست.

لفظ متدولوژی دست کم به دو معنی به کار می‌رود.معنای اولی که در تسامح از این لفظ مستفاد می‌شود(که در این معنا با متد علمی معادل است) برخی«دستور العملها و قواعد»است که به منظور ازدیاد مهارتها و توانائیهای عملی پژوهشگر،و بالا بردن‌ دقت و صحت نتایج پژوهش توصیه و تجویز می‌گردد. همهء دانشجویان رشته‌های علوم-اعم از علوم طبیعی یا انسانی-با این نوع قواعد تحقیق در همان سالهای اول‌ تحصیل آشنا می‌شوند فی المثل یک جزوهء راهنمای‌ تحقیق در علوم اجتماعی به دانشجویان یاد می‌دهد که‌ استفاده از پرسشنامه برای جمع آوری اطلاعات بهتر است و یا روش مصاحبهء حضوری،و جزوهء مشابهی به‌ دانشجویان رشتهء فیزیک می‌آموزد که برای انجام یک‌ آزمایش دقیق چه تدابیری باید اتخاذ کنند و یا کدام‌ مدل یا آلگوریتم را برای تفسیر داده‌های یک تحقیق‌ مورد استفاده قرار دهند.3 متد به این معنی معمولا از سوی خود پژوهشگران و دست اندر کاران علوم تنظیم و تنسیق می‌گردد.

متدولوژی به معنای دوم نوعی کاوش عقلی و فعالیت تحلیلی است که طی آن«فیلسوفان علم» (به تصویر صفحه مراجعه شود)

با پژوهش در ساختمان نظریه‌های علمی و با دقت‌ در شیوهء عمل عالمان و دانشمندان می‌کوشند به‌ پرسشهایی از قبیل آنچه در ذیل می‌آید پاسخ دهند:

*چه مشخصه‌هایی«دانش تجربی»را از سایر انواع‌ معرفت متمایز می‌سازد؟

*با کدام ملاک می‌توان در خصوص برتری یک تئوری‌ نسبت به تئوریهای رقیب،تصمیم گرفت.

*تئوریهای علمی از نظر معرفت بخشی و واقع نمایی چه‌ نقشی بازی می‌کنند؟

*مدلها از حیث کمک به اکتشاف قوانین تازه چه مقام‌ و موقعی دارند؟

*تبیین علمی صحیح چه مشخصاتی دارد؟

چنانکه دیده می‌شود،در متدولوژی به معنای‌ دوم،فیلسوف علم،روش پژوهش علمی را به دانشمند دیکته یا تجویز نمی‌کند،بلکه می‌کوشد تا«معرفت‌ علمی»را کالبد شکافی کند و ویژگیهای آن را هر چه‌ دقیقتر و جامعتر مشخص سازد.به این اعتبار، متدولوژی در معنای دوم نوعی فعالیت«معرفت‌ شناسانه» cimetsipE است و شاخه‌ای از علم المعرفت‌ یا شناخت شناسی ygolometsipE را تشکیل می‌دهد. 4.از مقالهء آقای دکتر داوری چنین بر می‌آید که ایشان‌ پنداشته‌اند در مغرب زمین مجموعهء«واحدی»از قضایا و احکام دربارهء علم وجود دارد که«متدولوژی»نامیده‌ می‌شود و در این متدولوژی علاوه بر آنکه خشیت از بین‌ می‌رود،فرض بر این است که:«علم صرف اعتبار بشر است.»و در آن:«عالم نه یک کل حقیقی که اجزای‌ بی‌ربط و هاویهء مظلمی انگاشته می‌شود که بشر خود بنیاد انگار بدان صورت و نظم می‌دهد.»این پندار متأسفانه صحیح نیست به این دلیل که هم اکنون به عدد فیلسوفان برجستهء علم،فلسفهء علم و به تبع آن‌ متدولوژی وجود دارد و چنین نیست که مجموعهء «واحدی»به نام متدولوژی که مورد قبول همهء فلاسفهء علم باشد یافت شود.

ظاهرا منشأ اشتباه ایشان آن بوده است که از پیشرفتهای اخیر در فلسفهء علم به نحو تفصیلی اطلاع‌ نیافته‌اند و متدولوژی را مرادف آنچه که فلاسفهء علم‌ «پوزیتیویست»در نیمهء نخست قرن اخیر عرضه‌ داشته‌اند،گرفته‌اند.همهء آنچه که آقای دکتر داوری‌ در مقالهء خود در باب«متدولوژی»نگاشته‌اند-صرفنظر از برخی لغزشهای منطقی-به آرای فلسفی فلاسفهء علم‌ «پوزیتیویست»راجع می‌گردد.اجمال مطلب اینکه این‌ فیلسوفان در اولین دهه‌های قرن بیستم به منظور طرد آرای متافیزیکی از حوزهء معرفت علمی،کوشیدند تا ملاکی برای تمیز و تفکیک قضایای علمی از گزاره‌ها و احکام متافیزیکی ارائه دهند.لکن در عمل،ملاک‌ پیشنهادی آنان،بیش و پیش از آنکه سبب طرد آرای‌ متافیزیکی از حوزهء علوم تجربی گردد،سبب حذف و طرد بخش عمده و اساسی معرفت علمی گردید.خطاهای‌ عمیق معرفت شناسانه و منطقی پوزیتیویست‌ها توسط برخی از فلاسفهء برجسته علم و در رأس ایشان پوپر، مشخص گردید و همین سبب نابودی قطعی مکتب‌ فلسفی پوزیتیویسم و متدولوژی پیشنهادی آن گردید و«سلطهء»چند ده ساله آن را از بین برد.

در حال حاضر همچنان که توضیح داده شد بر خلاف سالهای نیمهء نخست قرن بیستم که شاهد سلطهء کم و بیش مطلق فلسفهء پوزیتیویستی-در اشکال‌ گوناگون آن-بود دیگر نمی‌توان از متدولوژی واحدی‌ سخن به میان آورد4.فیلسوفان علم جدید با درسهایی‌ که از تجربهء گذشته گرفته‌اند در کار خود حزم‌ و احتیاط و تواضع بیشتری پیدا کرده‌اند،بدین معنی که‌ اولا برخلاف پوزیتیویستها،فیلسوفان علم جدید کمتر در پی ارائهء طریق و تجویز دستور العمل به دانشمندان‌ هستند و بیشتر کار خود را صرف پژوهشهای معرفت‌ شناسانه درباب علم می‌کنند.دیگر آنکه فیلسوفان علم‌ جدید نسبت به خطای مهلک«خلط مبحث»هشیارتر شده‌اند و از تعمیم غیر مجاز یافته‌های فلسفی خود در حوزهء علوم تجربی،به سایر حوزه‌های معرفتی، احتراز می‌کنند و می‌کوشند با تعیین دقیق حد و مرز علم‌ تجربی،و نیز تشخیص نحوه و میزان تأثیر دیگر انواع‌ معرفت در معرفت علمی-فی المثل تأثیر متافیزیک‌ بر علم-از طرح دعاوی نابجا در باب سایر رشته‌ها و شعبه‌های دانش جلوگیری کنند.

5.از توضیحاتی که داده شد پاسخ یک اعتراض دیگر آقای دکتر داوری که فرموده بودند:«اصلا ما به این‌ متدلوژی چه نیازی داریم»نیز مشخص می‌شود زیرا:

اولا-از آنجا که بحث در باب متدولوژی علم

آن چنان که شرح آن گذشت یک بحث معرفت شناسی‌ است،ضرورت پرداختن بدان برای هرکس که به‌ اهمیت شناخت نسبتا صحیح‌تر-نمی‌گویم مطلقا صحیح-واقف باشد،بدون زحمت قابل درک خواهد بود.

ثانیا-از آنجا که بحث در باب متدولوژی علوم‌ بحثی فلسفی است،بنا به طبیعت بحثهای فلسفی از آن‌ گریزی نیست.استاد شهید ما مرحوم مطهری- قدس سره-در پاسخ کسانی که در ضرورت پرداختن به‌ بحثهای فلسفی تردید می‌کردند این عبارت مشهور را از قول ارسطو نقل می‌کردند که:«اگر باید فیلسوفی‌ کرد باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد باز هم باید فیلسوفی کرد»و مقصودشان این بود که حتی‌ برای رد آرای فلسفی مخالف،باید از فلسفه مدد گرفت و بنابراین باید با آن عمیقا آشنا بود.اینکه ما بگوئیم‌ آرای فلان یا بهمان فیلسوف و یا محتوای این یا آن‌ مکتب فلسفی با عقاید دینی ما سازگار نیست و ما نیازی‌ بدان نداریم سبب دفع شر آن آرا نمی‌شود.تنها راه‌ مقابله با خطر اندیشه‌های غیر الهی،ارائهء اندیشه‌های‌ الهی به گونه‌ای متین و مستدل از یکسو و نیز نمودن‌ نقایص آن اندیشه‌های الحادی-باز هم به گونه‌ای‌ استدلالی و نه شعاری-از سوی دیگر است.

6.از توضیحاتی که داده شد این نکته نیز روشن‌ می‌گردد که اظهار نظر آقای دکتر داوری در این مورد که در متدولوژی جدید«علم صرف اعتبار بشر است» سخن دقیقی نیست بدین معنی که بنا بر برخی از متدولوژیها و فلسفه‌های علم از آن جمله فلسفهء علم‌ پوزیتیویست‌ها و یا فلسفهء علم ابراز گرایان‌ stsilatnemurtsni تئوریهای علمی«واقع نما»نیستند و صفت«کاشفیت»ندارند و صرفا افسانه‌های مفید یا ابزارهای مناسبی هستند که موفقیت در عمل را تسهیل‌ یا تضمین می‌کنند.

در برابر این گروه از فلاسفهء علم که اصطلاحا غیر رئالیست نامیده می‌شوند،فلاسفهء علم دیگری نیز هستند-رئالیست‌ها-که قائلند تئوریهای علمی‌ تصویری حقیقی از عالم ارائه می‌دهند و علم تجربی نیز خاصهء کاشفیت«از واقع»دارد و بنابراین در نظر آنان علم‌ صرف اعتبار بشر نیست و یا عالم،اجزای بی‌ربط و هاویهء مظلمی نیست که به دست بشر خود بنیاد انگار صورت‌ و نظم پذیرفته باشد.

همین جا پاسخ یک اعتراض دیگر ایشان نیز که‌ مرقوم داشته بودند چرا به آرای پوپر توجه می‌شود، روشن می‌گردد.واقعیت این است که بر خلاف نظر ایشان،پوپر در میان فلاسفهء علم جدید از موقع و مقام‌ بسیار ممتازی برخوردار است بدین معنی که آرای او بر اندیشهء همهء دیگر فلاسفهء علم و نیز متفکران در دیگر حوزه‌ها تأثیر گذارده تا آنجا که هیچ فیلسوف علمی‌ نمی‌تواند بدون رد یا قبول و به هر حال نقادی آرای او کار خود را دنبال کند.اما آنچه به اندیشه‌های وی‌ اهمیت بیشتری می‌بخشد این نکته است که پوپر در میان متفکران جدید غربی از معدود کسانی است که در دام ماتریالیسم و فیزیکالیسم گرفتار نیامده و از یکسو عالم را محدود به حدودی که احیانا توسط علم تجربی‌ تعیین می‌گردد نمی‌داند و بنابراین تفسیری مادی از عالم را کافی نمی‌داند و از این رو بر اهمیت نقش و تأثیر متافیزیک تأکید می‌ورزد.و از سوی دیگر در ارتباط با مسألهء مهم فلسفی،رابطهء نفس و بدن) -dnim melborpydob (قائل به تحویل امور به جوهر واحد مادی نیست و بر تقابل دو جوهر مادی و غیر مادی تأکید دارد.

از قضا درست به همین دلیل آرای پوپر از سوی‌ فلاسفهء ماتریالیست و فیزیکالیست غربی بشدت مورد حمله قرار گرفته و آنان او را به دلیل عدم اعتقاد به‌ تفسیری مادی از عالم مورد سرزنش قرار می‌دهند.

اینجا لازمست برای رفع یک شبهه که اتفاقا در مقالهء آقای دکتر داوری بدان تصریح نیز شده بود توضیح داده شود که مطالعهء آرای پوپر یا هر متفکر دیگر به معنی قبول دربست این آراء نیست،بلکه صرفا در حکم قدمی است برای آشنایی با موانع و مشکلات راه و احیانا تمهید مقدمات برای غلبه بر برخی از این‌ مشکلات،البته به شرط آنکه توفیق الهی یار گردد که‌ و اللّه ولی التوفیق.5

7.توضیحات آقای دکتر داوری در مورد ارتباط علم و دین نیز غیر دقیق و شبهه انگیز است.ایشان مرقوم‌ داشته‌اند:«اولا علم به معنی جدید به هستی کاری‌ ندارد،ثانیا هستی و باید و نظر و عمل در مقابل هم‌ و جدا از هم نیستند که تصدی یکی را به علم و دیگری را به دین بسپاریم...وقتی بحث در هستی‌ها و بایدها را میان علم و دین تقسیم‌ می‌کنند،فلسفه و عرفان و علم توحید هم کنار گذاشته می‌شود،هیچ،علم جدید و متدولوژی هم‌ جای اصول دین را می‌گیرد.»

در پاسخ این توضیحات باید یاد آور شد که اولا علم‌ به معنی جدید به هستی کار دارد منتها هستی مقید به‌ قید ماده.بحث دربارهء مطلق هستی-یا به تعبیر دقیقتر موجود بما هو موجود-بر عهدهء فلسفه اولی است و اینکه‌ در علم تجربی از هستی مطلق یا مطلق هستی بحث‌ نمی‌کنند نه تنها نقطه ضعف آن نیست که به عکس نشان‌ آن است که دانشمندان و عالمان،حوزهء عمل خود را می‌شناسند و در محدودهء مجاز و چهار چوب مقرر عمل‌ می‌کنند و مرتکب خطای بزرگ خلط مقولات‌ نمی‌شوند و ادعای بی‌جا در خصوص حوزه‌هایی که‌ خارج از محدودهء عمل آنهاست نمی‌کنند.

ثانیا در فلسفهء اخلاق در پاسخ مغالطهء کسانی که‌ معتقد به تأسیس نوعی اخلاق مبتنی بر علم تجربی- اخلاق علمی-هستند،توضیح داده می‌شود که کار و وظیفهء اصلی علم تجربی توصیف و تبیین پدیدارها و امور واقع-هستی‌های مقید به قید ماده-است و نه‌ صدور حکم اخلاقی و یا امر یا نهی.و نیز توضیح داده‌ می‌شود که منطقا نمی‌توان از یک حکم توصیفی محض‌ دربارهء پدیدارها و یا امور عالم طبیعت،یک قضیهء تکلیفی-مبتنی بر امر و نهی-استنتاج کرد و بنابراین‌ دعوی همه کسانی که مدعی تأسیس اخلاق علمی و استنتاج ارزشهای اخلاقی و دینی از توصیفات علمی‌ بوده‌اند ادعای باطلی است.

ثالثا«تقسیم هستی‌ها و بایدها میان علم و دین»که‌ اشاره کرده‌اند معنای محصلّی ندارد و هیچ علم آشنای‌ دین مداری مرتکب چنین خلط منطقی آشکاری‌ نمی‌گردد.به علاوه نظر و عمل را هم که اشاره کرده‌اند علاوه بر آنکه مرادف هستی و باید نیست،به معانی‌ مختلف به کار می‌رود-فی المثل می‌گویند علوم نظری، اخلاق نظری،علوم عملی و کاربردی و بالاخره اخلاق‌ عملی-و اگر مقصود«از نظر»همان توصیف و تبیین‌ امور و پدیدارهای طبیعت و مقصود از«عمل»تکلیف‌ها و امر و نهی‌های اخلاقی است و مراد از ذکر آن دو تعیین حوزه هر یک از علم و دین-اخلاق-بنحو دقیق و صحیح است،در آن صورت روشن نیست که چگونه‌ چنین تفکیکی که برای پرهیز از مغالطات منطقی‌ صورت می‌گیرد سبب کنار گذاشتن فلسفه،عرفان و علم توحید می‌شود.طبعا بر عهدهء ایشان است که نشان‌ دهند چگونه این نحوه تفکیک منطقی منجر به کنار گذاشتن علم توحید می‌گردد.

رابعا از توضیحات گذشته روشن می‌شود که‌ «اصول دین»و«متدولوژی»به دو حوزهء بکلی متفاوت‌ تعلق دارند و تنها در صورتی یکی جای دیگری را می‌گیرد که به معانی دقیق این واژه‌ها و نیز به حد و مرز و حوزهء کاربرد و اطلاق هر یک از آنها توجه نکنند،و به‌ قصد و غرض یا از سر ناآگاهی و عدم اطلاع،این‌ مرزهای دقیق را در هم بریزند و احکام آن دو را با دیگری خلط کنند.

در پایان مقال یادآور می‌گردد که بحث و روشنگری دربارهء مسائل مطروحه در دو مقالهء اخیر آقای‌ دکتر داوری،همچنان که ایشان توجه داده‌اند حائز اهمیت فراوان است لکن به نظر می‌رسد صفحات یک‌ نشریهء غیر تخصصی برای طرح این گونه مباحث‌ چندان مناسب نباشد اگر آقای دکتر داوری در مقام‌ سرپرست گروه فلسفه،با دعوت از صاحبنظران به‌ برگزاری کنفرانسی برای بررسی و تحقیق مسائل فوق‌ اقدام کنند،گامی شایسته و ان شاء اللّه برکت خیز در مسیر صواب خواهد بود.

(1).استاد گرانقدر ما مرحوم شهید مطهری-قدس سره-در مقدمهء کتاب عدل الهی ضمن بازگویی اجمالی سیر تطور بحثهای کلامی‌ در میان فرق مختلف به نکته‌ای در خور توجه،در تاریخ اندیشه‌های‌ عقلی در جهان اسلام اشاره می‌کنند.ایشان متذکر می‌شوند که‌ مدافعان و نمایندگان دو مکتب بزرگ کلامی در میان اهل سنت‌ یعنی مکتب«اشعری»و مکتب«معتزلی»در دفاع از آرای خود از شیوه‌ای خاص استفاده می‌کردند.بدین معنی که به عوض‌ پاسخگویی به اشکالات و انتقاداتی که از سوی طرف مقابل مطرح‌ شده بود و به عوض تلاش برای جبران ضعفهای نظام فکری خود، صرفا به القای شبهه در مورد نظرات حریف می‌پرداختند و می‌کوشیدند صحت و درستی نظرات خود را با دعوی بی‌اعتباری‌ آرای مخالف به کرسی بنشانند،بدون آنکه بتوانند بخوبی از دیدگاههای خود دفاع نمایند و از عهدهء اشکالاتی که بر خود آنها وارد است بر آیند.مرحوم مطهری در ادامهء گفتار خود توضیح‌ می‌دهند که چگونه مکتب کلامی-عقلی شیعه در برابر این شیوهء صرفا«نقضی»،با تأسیس یک نظام نیرومند فکری،علاوه بر نقض‌ آرای نادرست سایر مکاتب کلامی،با شیوه‌ای«حلی و اثباتی» دیدگاه بر حق و موضع صحیح را در این نزاع طولانی در تاریخ‌ اندیشه‌های کلامی-فلسفی آشکار می‌سازد.

(2).اعتراف به اشتباه و عدول از آن از سنت‌های بسیار پسندیدهء رایج در حوزه‌های علم و معرفت اسلامی بوده است.نمونه‌های برخورد متواضعانهء استادان با شاگردانی که احیانا اشتباهی را بدیشان‌ متذکر شده،و روش پخته و متین استادان در توصیهء عملی به‌ شاگردان در خصوص خضوع در برابر حق و پرهیز از مکابره به‌ قدری فراوان است که ذکر آنها مثنوی هفتاد من کاغذ را می‌طلبد.

(3).فرق متد علمی به معنای اول با تکنیک یا شگرد یا فن این است که‌ اولی مجموعهء قواعد کلی و عامی است که به منزلهء یک چهار چوب‌ کلی سیر حرکت پژوهشگر را به سمت هدفی معین مشخص‌ می‌سازد.و دومی مجموعه‌ای از دستور العملهای جزیی‌تر و نزدیک‌تر به عمل است که کاربرد آن بیش و کم به توانایی فردی‌ محقق،ارتباط پیدا می‌کند.

در مقام مثال می‌توان متد علمی را به قواعد کلی رانندگی‌ تشبیه کرد که هر راننده‌ای آن را در ابتدای کار می‌آموزد.شگردها یا تکنیکها عبارت است از مهارتها و ظرافتهای عملی خاصی که در اثر ممارست و تجربه برای هر راننده حاصل می‌شود و در نهایت‌ نحوهء رانندگی او را از دیگران متمایز می‌کند.این شگردهای‌ جزیی‌تر را نیز می‌توان آموزش داد،لکن کاربرد آن به مهارت‌ فردی بیشتری نیازمند است.

(4).نکته‌ای که توضیح اجمالی آن ضروری است اینکه در میان فلاسفه‌ علم تنها آن گروه از ایشان که به فعالیت علمی به گونهء نوعی فعالیت‌ معقول lanoitar می‌نگرند و قائلند که تاریخ علم را می‌توان‌ بنحو معقول بازسازی کرد به وجود متد علمی(متدولوژی)به‌ معنای دوم اعتقاد دارند هر چند که خود بر سر متد واحدی برای‌ علم به وحدت نظر نرسیده‌اند.در برابر این گروه از فلاسفهء علم، گروه دیگری قرار دارند که اساسا قائل به این امر که بتوان تاریخ‌ علم را به شیوه‌ای معقول بازسازی کرد نیستند و بنابراین معتقدند هیچ نوع متدولوژی(متد علمی)وجود ندارد و اکتشاف تئوریهای‌ تازه و پیشرفت در علم تحت هیچ قاعده و روشی در نمی‌آید.

(5).استاد شهید مرحوم مطهری رضوان اللّه علیه در سالهائی که صاحب‌ این قلم،سعادت درک محضر ایشان را داشت ضرورت آشنایی‌ جدی با آرای فلسفی غرب را مکررا یادآور می‌شدند ایشان بر این‌ اعتقاد بودند که باید کسانی از حوزه و دانشگاه چنان پرورش یابند که قطع نظر از صلاحیتهای اخلاقی و ایمانی در عرصهء نظر سه‌ خصلت را همراه هم کسب کنند.

یکی آنکه با معارف اسلامی آشنایی عمیق داشته باشند.دیگر آنکه در حوزه‌های کار خود با فرهنگها و فلسفه‌های غربی به نحو جدی آشنا باشند و بالاخره آنکه اهل اجتهاد و تحلیل و استنباط باشند.تحصیل فلسفهء علم در واقع عمل به بخشی از توصیهء علمی‌ استاد است.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/17983?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646