آسیب شناسی ، تهدیدها و آفت های زبان و بیان

۴۲ / ۶ - تلفظ نادرست واژه ها ، غلط های مشهور و رواج واژه های بیگانه

نکته هایی خواندنی در مورد برخی واژه ها

آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان و حتا اهل قلم معمولن دو واژه ی بنیاد و بنیان را یکی می گیرند و آن ها را بدون توحه به تفاوت اشان در محل کاربرد، به جای یکدیگر به کار می برند ؟

واژه ی بنیاد ( که واژه ای فارسی است) با واژه ی بنیان ( که واژه ای عربی است) هم معنی است و یا معنای این دو واژه به هم بسیار نزدیک است، ولی محل کاربردشان تفاوت اساسی دارد.

تفاوت کاربرد این دو واژه که به معنی اصل، پایه و شالوده است، در مادی یا معنوی بودن منظور گوینده قرار دارد. یعنی اگر کسی نخواهد همیشه واژه ی فارسی بنیاد را به کار برد و قرار باشد برای منظور خود یکی از این دو را برگزیند، واژه ی بنباد ( که در پهلوی بون یات است ) گرچه دارای معنی مادی نیز هست ولی بیش تر برای معانی معنوی و واژه ی بنیان تنها برای معانی مادی به کار برده شده است.

حافظ می گوید :

حالیا عشوه ی ناز تو ز بنیادم برد / تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند

پس مثلا برای پایه گذاری و تاسیس موسسه ای ( که وجود مادی دارد ) می توان بنیان گذار گفت، ولی برای کسی که راه و روش یا مکتبی ادبی و از این قبیل را پایه گذاری کرده و یا سلسله ای را ناسیس نموده است ( یعنی هنگامی که نه معنای مادی و ملموس بلکه معنایی معنوی مورد نظر است ) باید بنیاد گذار گفت.

۴۶ – آیا می دانستید که خط عربی که پس از ورود عرب ها به ایران خط ایرانیان نیز شده است در آغاز نه دارای نقطه، نه حرکت و نه علامت بوده و ترتیب قرار گرفتن حروف آن نیز مانند امرور نبوده است ؟

خط عربی پس از نفوذ و گسترش اسلام در ایران، همراه با زبان عربی به ایران آمده است. عرب ها خود این خط را مدت کمی پیش از ظهور اسلام از قوم های نبطی و سُریانی گرفته بودند که خط های آنان به ترتیب منشا خط های نسخ و کوفی شد.

خط عربی (کوفی) که در آغاز دارای ۲۲حرف بود بدون نقط و اِعراب بوده است و تازیان تازه در نخستین سال هجرت یک تا سه نقطه در پایین و بالای حرف های الفبای خود نهادند و چون این ۲۲ حرف برای ادای همه ی صداهای کلام عرب کافی نیز نبوده است، آنان شش حرف دیگر یعنی حرف های (ث، خ، ذ) و ( ض،ظ،غ) را نیز به آن افزودند و الفبایی با ۲۸ حرف پدید آوردند.و سپس برای آن که خواندن کتاب های عربی و به ویژه قرآن برای ملل دیگر که به اسلام دعوت می شدند آسان شود، سه حرکت فتحه، ضمه و کسره، سه تنوین، جزم، شد، مد و همزه را نیز به پایین و بالای حرف های الفبای خود افزودند و پس از این دو اصلاح، سرانجام نیز برای آن که نوآموزان حروفی را که دارای شکل یکسان هستند پهلو به پهلو ببینند و به آسانی فرا بگیرند ترتیب الفبای خود را نیز که پیش از آن در دسته های سه تا چهارتایی کنار هم قرار داشتند دگرگون کردند و به صورت امروزی در آوردند.

ترتیب دسته های سه تا چهارتایی حرف های عربی پیش از آخرین اصلاح این خط بدین صورت بوده است :

(ا، ب، ج، د)، (ه، و، ز)، (ح، ط، ی)، (ک، ل، م، ن)، (س، ع، ف، ص)، (ق، ر، ش، ت)، (ث، خ، ذ)، (ض، ظ، غ) که آن ها را برای آن که زودتر و به تر به ذهن سپرده شود چون این می نامیدند:

ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ و ضظغ که حتا هنوز هم برخی ها از آن ها برای دسته بندی مطالب خود بهره می گیرند.

ایرانیان پس از چیرگی عرب ها بر ایران و به علت نفوذ سیاسی و اجتماعی دین اسلام و آمیزش با تازیان و نیز به سبب دشواری ها و ایرادهای خط پهلوی، الفبای عربی را با همه ی وبژکی های آن پذیرفتند و به جای خط پهلوی قرار دادند، ولی چون برای ادای چهار صدای اصلی وبژه ی زبان پارسی به چهار حرف دیگر نیز نیاز داشتند که در زبان عربی حرفی برای آن ها پیش بینی نشده بود، این چهار حرف را نیز از میان همان حرف های الفبای عربی اختیار کردند و با افزودن چند نقطه و یک سرکش چهار حرف جدید پدید آوردند و با افزوده شدن این چهار حرف که عبارت بودند از پ، چ، ژ، گ الفبای زبان پارسی دارای ٣۲ حرف شد.

( برای آشنایی بیش تر با تاریخچه ی خط کنونی فارسی به کتاب های " از نیما تا روزگار ما ، جلد سوم، نوشته ی دکتر یحیا آرین پور و "سبک شناسی" بهار ، جلد نخست نگاه کنید. با مشکلات و ناتوانی های خط فارسی نیز می توانید در موضوع شماره ی ۶ این تارنما در صفحه ی اصلی آشنا شوید).

۴۷- آیا می دانستید که نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی تخلص ادبی خود را نه آن گونه که برخی ها ادعا می کنند از " نام یکی از اسپهبدان تبرستان " بلکه از " آقا امین " گرفته است ؟

علی اسفندیاری که در سال ١۲۷۶ هجری شمسی در روستای "یوش" مازندران به دنیا آمده است در ادبیات معاصر ایران پدیده ای است که به گفته ی خود او چوب در لانه ی مورچگان کرد و جماعت بی آزاری را که راحت و آسوده در گوشه ی امن خود آرمیده و "ستاره می شمردند " سراسیمه کرد.

علی اسفندیاری در میان دوستان و آشنایان خود به آقا امین شهرت داشته است و بسیاری از آنان همیشه او را امین اسفندیاری می نامیده اند.

اکنون به این گفتگوی استاد بدیع زاده آهنگ ساز، خواننده و موسیقی دان نام دار ایران که با نصرت الله نوح خبزگزار روزنامه ی کیهان انجام داده است گوش فرا دهید تا شما نیز از راز چه گونگی پیدایش تخلص " نیما " آگاه شوید.

استاد بدیع زاده می گوید:

« آفای امین دوست مشترک من و صبا و ابراهیم خان آژنگ بود. روزهایی که من به منزل ابوالحسن صبا می رفتم غالبن استاد محمد حسین شهریار و نیما یوشیج را نیز در منزل صبا می دیدم. صبا همیشه نیما را آقا امین صدا می کرد و کلمه ی نیما در حقیقت برعکس شده ی کلمه ی امین است که او بعدها آن را به عنوان تخلص ادبی اش برای خود انتخاب کرد». ( روزنامه ی کیهان، دوشنبه ۲۲ خرداد ماه ١٣۵۷ ).

۴۸- آیا می دانستید که برخلاف نظر بسیاری که بر این باورند که برای واژه ی کتیبه برابری فارسی یافته اند و در این جا و آن جا بسیار هم آن را به کار می برند، این برابر که سنگ نبشته ( یا سنگ نوشته ) است، نخست نادرست و دوم نارسا است ؟

واژه ی کتیبه یکی از مهم ترین واژه های دانش زبان شناسی به شمار می آید و از روی بسیاری از کتیبه ها به راز زبان و فرهنگ و تاریخ بسیاری از مردمان گذشته و از جمله ایرانیان پی برده شده و می شود. از این رو واژه ی کتیبه در نوشته های پژو هشی و علمی زبان شناسان و تاریخ دانان جایگاه ویژه ی خود را دارد و برخی از کسانی که کوشیده اند برابری فارسی برای این واژه ی عربی یافته و به جای آن به کار ببرند برابر سنگ نبشته یا سنگ نوشته را برای آن برگزیده و در زساله های خود به کار برده و همچنان می برند. ولی این برابر هم از نظر ساختمانی نادرست است و هم از نظر معنایی برای معنی کتیبه نارسا است.

سنگ نبشته مرکب است از دو واژه ی سنگ که اسم است و نبشته که اسم مفعول فعل " نبشتن " است. فعل نبشتن در فارسی در اصل به معنای درنوردیدن و پیچیدن است. یعنی در مواردی که کاغذ یا پارچه ای را در هم بپیچند و لوله کنند به کار می رود و اگر نامه را نبشته ( یا نوشته) گفته اند به این علت بوده است که بعد از نوشتن آن را درنوردیده و لوله کرده و سرچسب می زدند و برای گیرنده اش می فرستادند ( مانند واژه ی لاتین رول Roll که در گذشته کاغذ یا پارچه ای را می گفته اند که لوله شده برای دیگری می فرستادند و به ویژه احکام و فرمان ها را روی آن می نوشتند که سپس بر سر میدان ها و محل های عمومی باز می کردند و در حالی که از بالا و پایین آن را می گرفتند برای مردم می خواندند. در تئاتر نیز نقش هر بازیگر را برایش روی چیزی نوشته و لوله شده ( به صورت رول Roll ) به دستش می دادند و از همین جا واژه ی رول ( یا رُل ) به معنی نقش پدید آمده است ).

کاربرد سنگ نبشته برای کتیبه نخست به این علت نادرست است که سنگ را نمی توان پیچید و لوله کرد و دوم آن که حتا اگر مجازن و با چشم پوشی کلی هم آن را بپذیریم آن گاه تنها می توان آن را برای خطوطی که بر روی سنگ کنده یا نوشته شده است به کار برد، در حالی که کتیبه معنایی بسیار وسیع تر دارد و اختصاص به خط روی سنگ ندارد و اهل زبان و فن نوشته های روی کاشی، روی آجر، روی خشت خشک شده ( مانند دو کتابخانه که در شوش و تخت جمشید به دست آمده)، روی چوب، روی پارچه، در حاشیه ی نامه ها، روی سکه ها، گچ، حاشیه ی گنبدها، ته بشقاب ها و ظروف نقره و طلا و سایر فلزات و بسیاری چیزهای دیگر همه را کتیبه می نامند و نمی توان یکی را سنگ نبشته، دیگری را چوب نبشته، گچ نبشته، طلا نبشته ، مخمل نبشته و از این قبیل نامید.

از این رو باید گفت داستان یافتن برابری برای واژه ی کتیبه همچنان سر دراز دارد و باید برای آن فکر درست تری کرد و به سنگ نبشته ( یا سنگ نوشته ) نمی توان بسنده کرد.

۴۹ – آیا می دانستید چرا فارسی زبانان برای نشان دادن حقیقت و درستی گفتار خود به جای قسم و سوگند یاد کردن، قسم و سوگند را می خورند ؟

فارسی زبانان و به ویژه ایرانیان بسیاری از امور زندگی خود را برابر با آیین های نیاگان، به ویژه نیاگان زردشتی خود انجام می دهند و یا در گفتار خود از باورها و مراسم آنان بهره می گیرند.

مثلن چون بر خلاف بسياري از مناطق دنيا, وضعيت جغرافيایي و آب وهوایي در ايران به گونه اي نبوده است كه آب همیشه در محل زندگي مردم مهيا و در دسترس باشد به اين سبب ايرانيان در طول تاريخ همواره كوشيده اند كه آب را در كنار خود قرار دهند.

ايران به عنوان متمدن ترين كشور دنيا در زمينه ی كشاورزي و تامين و بهره برداري پايدار از منابع آب تجربه هاي گران قدري دارد و قدمت كاريزهای ایرانیان را به پيشداديان نسبت مي دهند و آمده است كه منوچهر شاه نخستين كسي بوده است كه كاريز كند و آب را با انديشه كردن از زمین بيرون اورد. دانش بومي ایرانیان در بهره برداري از آب و خاك شور از گنجينه هاي علمي با ارزش دنيا است.

ایرانیان تلف كردن آب را گناهي بزرگ و حفاظت از آن را كرداري نيك ميدانستند. آب در آيين زرتشت و در بين پارسيان بسيار مقدس بوده و هست و قداست آب و حفاظت از آن با فرهنگ و كيش و آيين آنان در آميخته است

ارزش و احترام آب در چشم ایرانیان تا آن اندازه بوده است که مردم به پاس احترام به روح نياكان خود اگر آب می نوشیدند همیشه مقداری از آب را که مایعی پر ارزش بود بر زمين مي ريختند. این کار اكنون با كمي تغيير به این شکل در آمده است که مردم سنگ قبر رفتگان خود را به پاس احترام به آنان با آب پاك مي شویند.

یکی دیگر از رفتارهای ایرانیان آن بوده است که اگر کسی قصد عهد بستن با دیگری را داشت و یا می خواست حقیقت و درستی گفتار خود را نشان دهد و یا می بایست بی گناهی خود را از اتهامی که به او زده بودند ثابت کند، آبی می نوشید که در آن مقداری گوگرد زیخته بودند و بدین ترتیب حاضر می شد که جان خود را نیز به خطر بیاندازد تا گفتارش را باور کنند.

در زبان اوستایی واژه ی سوگند به معنی گوگرد است و سوگند خوردن (یعنی گوگرد خوردن) بنا به رسمی که گفته شد کاری برای اثبات بی گناهی و برای اثبات درستی گفتار بوده است و بعدها در عهد اسلامی این فعل مرکب برای قسم یاد کردن و عهد بستن همچنان به کار برده شده است و جالب آن است که ایرانیان قسم را نیز که واژه ای عربی است مانند سوگند می خورند که این یادگاری از همان آداب نیاگان ایرانی است.

این را نیز بیافزایم که ایرانیان سوگند خوردن را "ور " می نامیده اند و هر سخنی را که کاملن حقیقت داشت و حاضر بودند برایش سوگند بخورند با "ور" ، یعنی سوگند خورده شده، می نامیدند و واژه ی باور که به معنی یقین است از همین جا است.

۵۰- آیا می دانستید که نزدیک به ٣۵۰ سال پیش مردی مجهول الهویه و شیاد در هندوستان با جعل تاریخ و از خود درآوردن زبانی عجیب و غریب که تاکنون هیچ آدمی زادی به آن سخن نگفته است موجب گمراهی بزرگان زبان و ادب فارسی شده و ضربه ای به زبان فارسی وارد آورده است که آثار زخم آن تا امروز بر تن این زبان باقی است ؟

در دوره ی اکبر شاه ( ۹۶٣ – ١۰١۴) و جانشین او جهانگیر شاه نشر کتاب های فارسی و فرهنگ لغت در هندوستان تشویق می شد و اکبر شاه به دستورالعمل و تدوین شیخ ابوالفضل دکنی ( که از ادیبان هند و نویسنده ی فرهنگ لغتی به فارسی است) برای وحدت ملی هندوستان مذهبی تازه ای هم با نام مذهب آلهی ایجاد کرد که معجونی بود از اصول ادیان گوناگون مانند برهما، بودا، زردشت و اسلام و از این طریق می خواست میان هندیان و مسلمانان وحدت فکری ایجاد کند.

این گونه افکار و خیالات نوظهور موجب گردید که مردمی به هوس اختراعات عجیب و غریب افتاده و هرج و مرجی در عقاید پدید آید و جمعی از رندان که معلومات اندکی از حکمت مشایی، اشراق و لغت داشتند کتاب های بی اساسی بنویسند که یکی از آن ها کتابی است با نام دساتیر تالیف و ساخته ی شخصی ناشناس که خود را زردشتی می دانسته است ولی نه از زردشت چیزی می دانسته و نه از زبان اوستا و پهلوی آگاهی داشته است و تاریخی بی بنیاد و سخنانی پوچ و آمیخته به اصطلاحات فلسفی من درآوردی به نام گروهی از پادشاهان و پیامبران ایران باستان که وجود خارجی نداشته اند وضع کرده است.

ملا فیروز پسر کاووس زردشتی که مردی شاعر و صاحب دل بوده است نیز فریب خورده و این کتاب زا منتشز کرد. به دنبال آن در طی سده های یازده، دوازده و سیزده هجری کتاب های دیگری نیز مانند شارستان، آیین هوشنگ و دبستان المذاهب پشت سر هم پدید آمدند و در نتیجه ی آن برخی از فرهنگ نویسان دانشمند ایرانی مانند حکیم محمد حسین تبریزی متخلص به برهان فریب این کتاب ها را خورده و پا در دام آن ها نهاده و یاوه گویی های آن ها را به نام لغت های واقعی در یکی از مشهورترین فرهنگ های لغت پارسی یعنی برهان قاطع وارد نمود و او فریب دیگری نیز خورد و آن این بود که در گردآوری لغات پارسی دست به دامان گروهی از زردشتیان بی اطلاع شد و آن گروه نیز مشتی "هزوارش" را که فقط از پدران خود شنیده و معنای آن ها را نمی دانستند به مولف برهان قاطع سپردند و گفتند که لغات زند و پازند است و او آن هزوارش های پر غلط را در کتاب خود، برهان قاطع، ضبط کرد و این کتاب را در سال ١۰۶۲ منتشر ساخت. این لغات سپس رفته رفته وارد ادبیات ایران شد و در اشعار شاعرانی چون شیبانی و ادیب الممالک فراهانی داخل شد و بخش های نادرست تاریخی دساتیر نیز در کتاب هایی چون بستان السیاحه ی اردبیلی و ناسخ التواریخ و نامه ی خسروان داخل گردید.

از آن تاریخ به بعد بر پایه این خرافات لغوی و افعال و ترکیبات ساختگی و شیوه ی سست سبک تازه ای نیز پیدا شد که نمونه ای از آن هنوز هم در میان برخی از فارسی زبانان رایج است و آن همان فارسی سره است و حتا مردی نادان از آن گروه در سده ی سیزدهم گلستان سعدی را به پارسی سره نوشت و به گمان خود کار تازه ای از او سر زده و خدمتی به ادبیات کرده است. خود شیخ ابوالفضل دکنی در هندوستان کتاب کلیله و دمنه را نیز از عربی پاک کرده، متن آن را کوتاه نموده و نام آن را بهار دانش نامیده است.

در زمان فتحعلی شاه قاجار که بررسی و پژوهش در زبان فارسی بیش تر شد جمعی از ادیبان و لغت دانان دانستند که برهان قاطع دارای غلط ها و اشتباهات فراوانی است و از این رو دست به تصحیح آن زدند و با بیرون کشیدن واژه های بی بنیاد و یاری گرفتن از فرهنگ جهانگیری کتاب برهان قاطع را در اوایل پادشاهی محمد شاه دوباره به چاپ رسانیده و نام آن را برهان جامع نهادند. در هندوستان نیز گفتگو ها در گرفت و کتاب قاطع برهان بر رد برهان قاطع تالیف شد. در دوران ناصرالدین شاه نیز رضا قلی خان هدایت کتاب انجمن آرای ناصری را در رد غلط های کتاب برهان قاطع تالیف کرد.

در یک کلام باید گفت که هیچ کتابی پس از کتاب دساتیر، به اندازه ی کتاب برهان قاطع فارسی زبانان را به گمراهی نکشانده است، زیرا با وجود آن که نادرست بودن بسیاری از لغات این فرهنگ برهمگان آشکار شده بود باز هم مردم بنا بر این رسم که هرچه دیدن یا شنیدن یا خواندنش آسان تر باشد به تر قابل استفاده است، از برهان قاطع دست برنداشتند، به ویژه چون فرهنگ هایی نیز که خالی از اشتباه باشند در اختیار نداشتند و برهان قاطع نیز بیش تر از فرهنگ های موجود لغت داشت. و تنها به تازگی بوده است که شادروان دکتر معین با تصحیح انتقادی خود واژه های دروغین این فرهنگ را مشخص ساخته و با توضیحات سودمند خود سرانجام آن را به اثری قابل بهره برداری و مفید مبدل ساخته است.

۵١- آیا می دانستید که علت این که تقزیبن همه ی ضرب المثل های زبان فارسی به شکل نظم است یا صورت زیبای ادبی دارد، این است که بسیاری از شاعران و نویسندگان کلاسیک ما ادبیات شفاهی مردم را پست و حقیر می شمرده و وقعی به آن ها نمی گذاشته اند و با تصرف در شکل و مضمون آن ها شیوه ی بیان و آهنگ اصلی بسیاری از ضرب المثل های عامیانه ی ما را از میان برده اند ؟

زبان شیرین پارسی در نتیجه ی فکر موشکاف و طبع بذله گو و نکته سنج ایرانی از لحاظ امثال و جکم از غنی ترین زبان های زنده ی جهان است. این ضرب المثل ها که از زندگی مردم پدید آمده است و با زندگی آنان پیوند ناگسستنی دارد از دیرباز در ادبیات منظوم و منثور ما رخنه کرده و هیچ شاعر و نویسنده ی نام دار ایرانی نیست که در سخنان خود چیزی از آن ها را به کار نبرده باشد.

اما بیش تر شاعران و نویسندگان ایران که تقریبن همه از تربیت شدگان محیط های ادبی بوده اند ادبیات عامه را حقیر و پست می شمرده و بر آنان دشوار و ناگوار بوده است که آثار مربوط به زندگی روزمره ی مردم کوچه و بازار را به همان صورت اصلی که در دهان مردم جاری بوده است ضیط نمایند و بدین ترتیب اغلب آن ها را یا تصرف در مضمون و شکل شان در قالب نظم ریخته یا صورت زیبای ادبی داده اند. بدین سان بسیاری از ضرب المثل های فارسی با گذشت زمان یه کلمات قصار این شاعران و نوسندگان تبدیل شده و از این راه دوباره به ادبیات مردم عادی بازگشته است.

این نکته اکنون یکی از ایرادات بنیادی تقریبن همه ی مجموعه های گرد آوری شده از ضرب المثل های فارسی از جمله امثال و حکم دهخدا یه شمار می آید که در آن ها مفهوم ضرب المثل با جملات قصار و کلمات حکیمانه و اخلاقی بزرگان یکی گرفته شده و در هم آمیخته شده است. ( ما به برخی نواقص و ایرادات اثر نفیس دانشمند بزرگ علی اکبر دهخدا در نوشته ی جداگانه ای (در بخش سوم، شماره ی ۶۴ نگاه خواهیم کرد).

بی توجهی بزرگان ادبیات کلاسیک فارسی به ضرب المثل های عامیانه تا آن جا بوده است که در تاریخ ادبیات فارسی تا دوره مشزوط هیچ اثری که گردآورنده ی ادبیات عامه ی مردم باشد وجود ندارد و برخی از ضرب المثل ها که در جُنگ ها و مجموعه های خصوصی سده ی دهم هجری به بعد آمده است و نیز مقداری از ضرب المثل ها که تنها به عنوان شاهد مثال در فرهنگ های فارسی سده ی پنجم به بعد آمده است، همگی صورت های تغییر یافته ی گفتار عامیانه ی مردم است و در آن ها دخل و تصرف شده است.

نخستین کسانی که به گردآوری ضرب المثل های زبان فارسی پرداخته اند در واقع نه ایرانیان، بلکه دانشمندان غربی مانند توماس روبک و دکتر گونتر از اعضای انجمن آسیایی ( مجموعه ی امثال و حکم زبان فارسی در ایران و هندوستان، در سال ١۸۲۸ میلادی به انگلیسی) و ایران شناس روسی میرزا عبدالله غفاراُف (مجموعه ی ضرب المثل های فارسی، در سال ١۹١٣ میلادی به روسی) بوده اند.

در سال ١۹۶١ میلادی نیز آکادمی علوم شوروی کتابی به نام امثال و حکم فارسی تالیف خالق حسینویچ کوراوغلی انتشار داد که بر خلاف همه ی تالیفات ایرانی پیش از مشروطه و حتا دو تالیف غربی نامبرده در بالا، تنها ضرب المثل هایی را که زبانزد مردم ایران است به صورت اصلی خود با ترجمه و تفسیر آن ها به زبان روسی ضبط کرده و از امثال و حکمی که منشا کتبی و ادبی داشته است کم تر نقل کرده است.

تنها از دوره ی مشروطیت که در آن ادبیات به خدمت مردم درآمد و نویسندگان و شاعران ایران مجال آن را یافتند تا به ادبیات عامه نزدیک تر شوند و از این چشمه ی دانش بهره بگیرتد بود که کسانی برآمدند تا امثال و حکم ایرانی را گردآوری و مدون نمایند.

این کار در ایران پیشینه ی تاریخی و اصول و شیوه ی مدونی نداشت و این گردآورندگان می بایستی کار خود را از همان گام نخست آغاز کرده و دانش نوی را در ادبیات فارسی پدید آورند. ( برای آشنایی با این کوشش ها به بخش "دانش عوام(فولکلور) مردم ایران" ، موضوع شماره ی ١۸ نگاه کنید)

۵۲- آیا می دانستید که تقریبن همه ی کسانی که کریم شیره ای، دلقک دربار ناصرالدین شاه قاجار را می شناسند، گمان می کنند که این لقب به این علت به این دلقک داده شده است چون او اهل تریاک و شیره کشیدن بوده است؟

در ادبیات فارسی ضرب المثلی هست که آن را هنگامی که کسی برای رسیدن مقصودش به کسی رشوه، باج و به اصطلاح "حق و حساب" بدهد، به کار می برند و می گویند فلانی " خر کریم را نعل کرده است" یعنی به متصدی کارش زشوه داده و او را راضی کرده است. ( برای آشنایی با ریشه ی این ضرب المثل و شناخت بیش تر از کریم شیره ای به یخش ریشه های اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی در موضوع شماره ی ۹ نگاه کنید).

این کریم که در این ضرب المثل از او نام برده شده است کریم شیره ای دلقک دربار ناصرالدین شاه است که بسیاری از فارسی زبانان از روی لقبی که به او داده شده است گمان می کنند که وی مردی معتاد به تریاک و شیره بوده است، حال آن که در واقع چون این نیست و این لقب به علت دیگری به این مرد حاضر جواب و بذله گو و شیرین زبان داده شده است.

کریم اهل اصفهان و در آغاز معاون نقاره خانه بوده است و از اداره ی بیوتات که نقاره خانه را در اختیار داشت حقوق و مقرری دریافت می کرد و به همین علت نیز در آن هنگام او را "نایب کریم" می نامیدند. او همچنین بر چند دسته از مطرب ها زیاست می کرد و از آنان نیز مبلغی دریافت می نمود.

نایب کریم چون در بذله گویی و حاضر جوابی ید طولایی داشت و در آن هنگام به دلیل متلک های نیش دارش به "کریم پشه "شهرت داشت، پس از چندی نظر ناصرالدین شاه را به خود جلب نمود و در دربار و خلوت او نفوذ پیدا کرد.

در واقع چون ناصرالدین شاه خود زیاد اهل شوخی نبود و به اقتضای موقع و سیاست روز می خواست که بتواند برخی از رجال و درباریان با نفوذ را با نیش زبان و متلک های تحقیر کننده خفیف کند نایب کریم را به عنوان دلقک دربار منصوب کرد تا این وظیفه را به عهده بگیرد.

درباره ی علت لقب شیره ای به این مرد شیرین زبان دو نظر وجود دارد:

نخست آن که وی پیش از آغاز کار در نقاره خانه و دریافت لقب نایب کریم، در اصفهان به شغل شیره فروشی مشغول بوده است و از همان هنگام کریم شیره ای نامیده می شده است.

نظر دوم که باید درست تر باشد آن است که این لقب به مناسبت شیرین زبانی و شیرین کاری های او در بذله گویی و حاضر جوابی هایش به او داده شده است و نشانه ی آن نیز این است که پسر او نیز که کریم نام داشته و در حاضرجوابی و شیرین زبانی دست کمی از پدرش نداشته است ( و البته هرگز به پای پدرش نرسید) لقب کریم عسلی را برای خود برگزیده بود.

۵٣- آیا می دانستید که بسیاری از نقاط جغرافیایی در جهان نام هایی فارسی و ایرانی دارند و حتا دریای سیاه و رودخانه های مشهوری چون دانوب و دُ ن در اروپا نام های خود را از ایرانیان گرفته اند ؟

نواحی اطراف دریای سیاه در دوران بسیار کهن مسکن اقوام و طوایف ایرانی بوده است.

در دوره های پیش از تاریخ، این نواحی گذرگاه اقوام ایرانی بوده است که از آسیای مرکزی به سوی اروپای شرقی در حرکت بوده اند و قبایلی از آن ها با نام های "سکایی" و "سرمتی" در نواحی شرقی و شمالی در یای سیاه جای گرفته بودند و هنوز بقایای این اقوام ایرانی به صورت قوم اوسِت Osset که همان "آس" های قدیمی و تاریخی هستند، در آن حوالی سکنا دارند و دسته ی بزرگی از آنان اکنون خود را "ایرونی" Ironi می خوانند و سرزمین شان را "ارستان" erestōn می نامند به معنی جای ایرانیان.

ناحیه ی " پونت" در اطراف دریای سیاه در دوره های تاریخی زیر نفوذ هخامنشیان درآمد و به هنگام پادشاهی داریوش اول، "ساتراپ" های هخامنشی بر آن جا فرمان روایی کردند و سپس "میتریدات" جانشین ساتراپ ها شد و در سال ٣۰١ پیش از میلاد یک سلسله ی پادشاهی در ناحیه ی پونت تشکیل داد و پادشاهی پونت تقریبن همه ی سواحل جنوبی دریای سیاه را فراگرفت و نوادگان میتریدات مدت های دراز در آن جا فرمان روایی کردند.

از این رو اقوام گوناگون ایرانی ساکن در اطراف دریای سیاه، به بسیاری از نواحی آن جا و از جمله به خود این دریا نام "دریای سیاه" دادند که ریشه ی ایرانی دارد.

نام این دریا به صورت " پونتوس آخینوس " Pontos Axeinos در نوشته های زیر آمده است:

- در نوشته ی " اوریپید " Euripide در سال ۴۸۰ پیش از میلاد

- در نوشته ی "پیندار " Pindar در سال ۴٣۸ پیش از میلاد

- در نوشته ی " استرابو "Strabon در سال ۶۲ پیش از میلاد

در نام این دریا واژه ی " پونتوس " یک واژه ی یونانی و به معنی دریا است ولی واژه ی دوم یعنی " آخینوس " به معنی "سیاه و تیره" یک واژه ی ایرانی است که یونانیان آن را از مردم ایرانی ساکن سواحل دریای سیاه گرفته اند. ایرانیان این ناجیه این واژه را به صورت اوستایی " آخشینه " axšaĕna می گفتند و یونانیان آن را به شکل euxeinos و سپس axeinos گفتند.

واژه ی اوستایی آخشینه axšaĕna مرکب است از پساوند نفی a و واژه ی "خشینه" یا خشین xšaĕna که گونه ی دیگری است از واژه ی xšaĕta به معنی روشن و درخشان که آن را می توان در :

نام خاص جمشید به صورت " ییم خشیت "Yima xšaĕta به معنی جم درخشان

و در نام خورشید به صورتhvarĕ xšaĕta به معنی هور درخشان

دید.

در عبارت یونانی – ایرانی Pontos Axeinos اصل واژه ی Axeinos که صفتی به معنی تیره و سیاه است، ( بدونs که در یونانی تنها نشان فاعلی است) axein بوده که سپس به صورت euxein و در تحول زبان های اروپایی یه شکل euxin در آمده است و خود این عبارت بعد ها در فرانسه mer noire و در انگلیسی Blackseaبه معنی دریای سیاه ترجمه شده است.

در یک قطعه ی پهلوی در بخش دهم بندهشن چون این آمده است:

« از دریاهای شور ٣ دریا اصلی هستند و ۲٣ دریا کوچک. آن ٣ دریا یکی پوتیک، یکی کمرود و یکی خشن است ».

شکل واژه ی پهلوی خشین یا خشینه xšaĕna یا xšaĕn را می توان xšĕn یا axšĕn نیز خواند. " وسترگارد" این واژه را xšĕn خوانده که شکل تحول یافته ی axšĕn به معنی تیره و سیاه است که حرف نخست آن افتاده است.

در جای دیگری از همان بندهشن ایرانی آمده است که خشین در هروم ( یعنی روم) واقع شده است و مراد از روم در کتاب های پهلوی همیشه آسیای صغیر و بیزانس بوده است.

واژه ی خشین در واژه های فارسی و از جمله در "برهان قاطع" به دو صورت آمده است :

- خشین : هر چیزی که به کبودی مایل و سیاه رنگ و تیره باشد.

- خشی : چیزی را گویند که سفیدی آن به نهایت رسیده باشد، یعنی سفید سفید و بعضی گویند به معنی خشینه است که سیاه و تیره رنگ و به کبودی مایل باشد.

این واژه در این جا همان گونه که دیده می شود هم به معنی سفید و درخشان آورده شده که همان xšaĕna است و هم به معنی نادرخشان و تیره که همان axšaĕna است.

بنابراین واژه ی اروپایی euxin از واژه ی ایرانی axšĕn گرفته شده و سپس نام باستانی آن ترجمه شده و در زبان های گوناگون دریای سیاه نامیده شده است.

شمار زیادی از نام رودهای کوچک و بزرگ در اطراف دریای سیاه نیز ریشه ی ایرانی دارد.

بزرگ ترین این رودخانه ها رودخانه ی دانوب است. که از جنگل سیاه در کشور آلمان سرچشمه می گیرد و پس از گذر از آلمان ، اتریش، مجارستان، چکسلواکی، یوگوسلاوی سابق، بلغارستان و رومانی به دریای سیاه می ریزد. این رودخانه را در آلمان و اتریش Donau، در چکسلواکی Dunay، در بلغارستان و یوگوسلاوی Dunav و در مجارستانDuna می نامند. و همه ی این نام ها از ریشه ی اوستایی Dãnu به معنی رود است و Danuva در فارسی باستان به معنی جاری شدن است که در کتیبه ی فارسی باستان کانال سوئز که به فرمان داریوش بزرگ کنده شده است نیز به کار رفته است.

ریشه ی Dãn که به معنی جریان یا جریان آب است، هنوز در یک واژه ی فارسی امروز نیز باقی است و آن واژه ی "ناودان" است که مرکب است از "ناو" و "دان". واژه ی ناو در فرهنگ های فارسی به معنی جوی آب یا هز چیز دراز و میان تهی است و ناودان بر روی هم به معنی چیز دراز و میان تهی است که آب در آن جاری باشد و دانوب ( که در حقیقت داناب است) به معنی آب جاری است و شکل بلغاری و یوگوسلاوی این واژه که Dunav است، ترکیب آن را به تر نشان می دهد. دوست داران موسیقی نام این رودخانه ی زیبا را از سمفونی دانوب آبی اثر آهنگساز برجسته ی اتریشی " یوهان اشتراوس " به خوبی می شناسند.

همین واژه ی Dãn به معنی جریان آب، به صورت Don در نام رود بزرگ Donai که به دریای چین می ریزد، رودخانه های بزرگ شمال قفقاز مانند فیاگ دُن، گیزیل دُن، آردُن و نیز رودخانه ی Donetz در جنوب روسیه، همچنین در نام رودهای دیگری مانند Doniepr و Doniestr که به دریای سیاه می ریزند و سرانجام در نام مشهورترین رودخانه ی روسیه، یعنی رودخانه ی دُ ن Don به چشم می خورد که بسیاری از ایرانیان با رمان مشهور "دُن آرام " نوشته ی میخاییل شولوخوف با نام آن آشنا هستند.

۵۴- آیا می دانستید که تقریبن همه فارسی زبانان که عبارت اصطلاحی "دمار کسی را در آوردن" را به کار می گیرند و مثلن در مقام تهدید به کسی می گویند: « دمارت را در می آورم " ، خود هیج تصوری از معنی این عبارت ندارند ؟

بسیاری از فارسی زبانان هنگامی که مرادشان تهدید کسی باشد یا هرگاه که بخواهند گزارش سختی کشیدن یا هلاک شدن کسی را بدهند، با بهره گرفتن از اصطلاح "دمار کسی را درآوردن" می گویند : «دمارت را در می آورم » یا " دمار فلانی را درآوردند".

نخست باید دانست که واژه ی عربی "دَمار" که به معنی تباهی و هلاک شدن است ارتباطی با این اصطلاح ندارد و دمار گفته شده در این عبارت کاملن چیز دیگری است.

دمار در فرهنگ لغت انوری "زردپی و رگ­ و ریشه ی گوشت" معنی شده است و به آن بافت‌های عصبی پی گفته می شود که مانند پوسته‌ای سفید رنگ روی راسته ی گاو و گوسفند دیده می‌شود و یکی از کارهایی که کباب‌پزها از جمله برای آماده کردن گوشت کباب برگ باید انجام دهند آن است که «دمار آن را دربیاورند» یعنی پوسته ای را که نام بردیم از آن گوشت جدا کنند. به گفته ی دیگر، "درآوردن "یا "کشیدن" دمار از مفاهیم رایج در میان کباب پزان بوده و هست و ایشان همیشه این عبارت را که برای آنان معادل اصطلاح " پوست کسی را کندن " و "پدر کسی را درآوردن" بوده است میان خود به کار برده اند. این اصطلاح سپس به تدریج از صنف کباب‌پزها وارد زبان عامه شده و از میان واژه‌نامه ها و کلام استادان علم و ادب سر درآورده است !

۵۵- آیا می دانستید که همه ی ایرانیان گمان می کنند که الفبای خط فارسی دارای ٣۲ حرف است ؟

الفبا مجموعه ای از نشانه ها است که یاد گیری آن ها برای خواندن و نوشتن ضروری است. هر نشانه، تلفظ یکی از صداهای هر زبان را نشان می دهد که مردمی که با آن زبان سخن می گویند ادا می کنند. در فهرست الفبای خط فارسی نام ٣۲ حرف آورده شده است که همگی فارسی زبانان با آن ها آشنا هستند، ولی هیچ فارسی زبانی نمی تواند با به کارگیری فقط این ٣۲ حرف حتا یک جمله بنویسد.

همه ی حروف الفبای فارسی بی صدا هستند و حرکات که حروف با صدا هستند، اگر چه در فهرست الفبای فارسی نامیده نمی شوند ولی به طور نامریی به کار می روند، زیرا که بدون آن ها حتا استادان دانشمند فارسی زبان نیز نمی توانند بدون سابقه ی ذهنی و آشنایی قبلی با یک واژه، آن را، به ویژه اگر در جمله ای قرار نگرفته باشد، درست تلفظ کرده، بخوانند و به کار ببرند. به عنوان مثال واژه ی " کرد" را به ١۲صورت و " بردم" را به ٣۶ صورت می توان خواند. در حالی که مراد نویسنده تنها یکی از آن ها است. حرکات خط فازسی که هر کدام در حقیقت یک حرف است عبارتند از چهار صدای بالا، پایین، وسط و جزم و نیز صداهای مد، تشدید و تنوین.

هر حرف الفبای فارسی نیز خود باز دارای اشکال گوناگون است که تعداد آن ها برای برخی از حروف تا چهار شکل می زسد، مثلن حرف ب که دارای شکل تنها و اشکال اول، وسط و آخر است.

حال اگر همه ی این حروف صدادار و بی صدا و اشکال گوناگون آن ها را با هم جمع بزنید به عدد شگفت آور ١۲٣ حرف خواهید رسید. یعنی الفبای زبان فازسی ١٢٣ حرف دارد !!

اکنون این پرسش مطرح می شود که زبانی که برای ادای صداهای خود به بیست و چهار و پنج نشانه برای الفبای خود بیش تر نیاز ندارد چرا باید ١۲٣ نشانه به کار ببرد ؟ این پرسشی است که از ١۵۰ سال پیش تاکنون بزرگانی چون میرزا فتح علی آخوند زاده، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا مستشارالدوله تبریزی، طالبوف، میرزا علی اضعر خان طالقانی، دکتر سعید نفیسی، رشید یاسمی، سید حسن تقی زاده، میرزا ابوالقاسم آزاد مراغه ای، ابوالقاسم آزاد، احمد کسروی، ، دکتر رحمت مصطفوی، دکتر پرویز ناتل خانلزی، یحیی آرین پور، احسان طبری و بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی و فرهنگ ایرانی مطرح ساخته و برای تحقق آن کوشیده اند، لیکن هنوز مخالفان برداشتن این سد بنیادی که بر سر راه رشد زبان و ادب فارسی قرار دارد، با آوردن دلایلی که بارها و بارها پاسخ آن ها را دریافت کرده اند تاکنون موفق شده اند از برداشتن این گام اساسی و تاریخی جلوگیری نمایند و مانع از شکوفایی این زبان و راهیابی واقعی ادبیات آن به صحنه ی جهانی گردند. ( برای شناخت مشکلات و ایرادات خط فارسی و آشنایی با سرگذشت کوشش های انجام شده برای تغییر خط فارسی در طی ١۵٠سال گذشته، به نوشته ی " سرگذشت فکر تغییر خط فارسی " در موضوع شماره ی ۶ نگاه کنید)

خط فارسی نه خط، بلکه از خط بالاتر است، نقاشی است، هنر است و یکی از زیبایی های کشور ما است. درست مانند داستان های هزار و یک شب، درست مثل بازارهای ایران، مثل زن های چادر و چاقچوری هشتاد سال پیش ایران و مثل حرمسرا ها و دزد بغداد که برای مردم جهان جالب است. اما همین نقش و نگار زیبا، هنگامی که در دفتر و کتاب و روزنامه و مجله نوشته می شود و آن هنگام که مردم برای هم نامه می نویسند، دیگر به هیچ وجه به آن زیبایی نیست، بلکه مانند تار و پود وحشت آور دامی است که هفتاد و چند میلیون آدمیزاد در کشور ما در آن دست و پا می زنند که حتا دکترهای ادبیاتشان و استادان دانشگاهشان تا واژه ای را از پیش نشناسند از خواندن آن عاجزند.

۵٦- آیا می دانستید که بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل های زبان فارسی نخست تنها در میان گروه های محدود و صنف های معینی از جامعه رایج بوده است و بعدها به تدریج وارد زبان همه ی مردم و ادبیات فارسی شده است ؟

بسیاری از اصطلاحات و ضرب المثل های زبان فارسی پیش از آن که ورد زبان همه ی مردم شود، نخست تنها در میان گروه ها و صنف های معینی از مردم در گردش بوده است و بعدها رفته رفته معنا و مفهوم شان به صورت کنایه ای یا مجازی توسط دیگر گروه های مردم به کار گرفته شده و کاربردشان همگانی شده است. نمونه هایی از این گونه اصطلاحات به قرار زیر است:

- خالی بستن : این اصطلاح در میان سربازان و نظامیان رایج بوده است و آنان هنگامی که به شوخی می خواسته اند رفقای خود را برای انجام کاری تهدید کنند، خشاب تفنگ خود را خالی و بدون فشنگ به تفنگ خود می بستند و با نشانه رفتن تفنگ، رفیق خود را تهدید می کردند. سربازانی که می دانستند خشاب تفنگ خالی به تفنگ بسته شده است، به شوخی می گفتند: طرف خالی بسته است یا خالی می بندد، یعنی ادعای بی جا می کند و تهدیدش تو خالی است و خطری ندارد.

- سه شدن : این اصطلاح در میان تعمیرکاران و مکانیک های اتوموبیل رایج است. هنگامی که در موتور اتوموبیل که ساده ترین نوع آن دارای چهار سیلندر است، یکی از چهار سیلندر از کار بیفتد و موتور با سه سیلندر کار کند، صدای موتور و کار آن از حالت عادی خارج می شود و موتور به اصطلاح تعمیرکاران " ریپ " می زند و نیرو و بازده آن کاهش می یابد. تعمیرکاران در این گونه موارد برای نشان دادن این حالت می گویند: « سه شده است»، که منظورشان این است که موتور با سه سیلندر کار می کند و از حالت عادی خارج شده است. بعدها مردم برای گفتن این معنا که اوضاع از حالت عادی خارج شده است از این اصطلاح بهره گرفته اند.

- از کوره در رفتن : این عبارت از اصطلاحات رایج در میان آهنگران است. در کوره ی آهنگری که برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن ( برای ساختن ابزار و آلات گوناگون ) روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت آرام آرام بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهن این خاصیت را دارد که اگر ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد، سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون از کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ".

از این رو مردم برای توصیف رفتار غیر طبیعی افراد خشمگین و از کوره ی اعتدال خارج شده که با از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده کرده اند.

- دمار درآوردن : این اصطلاح نیز در میان کباب پزها رایج است. دمار به معنی "زردپی و رگ­ و ریشه ی گوشت" است و به آن بافت‌های عصبی پی گفته می شود که مانند پوسته‌ای سفید رنگ روی راسته ی گاو و گوسفند دیده می‌شود و یکی از کارهایی که کباب‌پزها از جمله برای آماده کردن گوشت کباب برگ باید انجام دهند آن است که «دمار آن را دربیاورند» یعنی پوسته ای را که نام بردیم از آن گوشت جدا کنند. یعنی "درآوردن "یا "کشیدن" دمار از مفاهیم رایج در میان کباب پزان بوده و هست و ایشان همیشه این عبارت را که برای آنان برابر اصطلاح " پوست کسی را کندن " و "پدر کسی را درآوردن" بوده است، میان خود به کار برده اند. این اصطلاح سپس به تدریج از صنف کباب‌پزها وارد زبان عامه شده و از میان واژه‌نامه ها و کلام استادان علم و ادب سر درآورده است !

- ریش و قیچی به دست کسی دادن : این اصطلاح نیز از میان آرایشگران بیرون آمده است. ریش در میان عوام دارای اهمیت و حرمت بسیار زیادی بوده است، تا آن جا که یک تار موی ریش بیش تر از صد قباله و بنجاق و هزاران ضامن و متعهد ارزش داشته است و اصطلاح "ریش خود را گرو گذاشتن" نیز که به معنای ضمانت کردن برای چیزی یا کسی بوده است از همین جا است و از این رو نیز داشتن ریش جزو امتیازات مردان بوده است و پدید آمدن واژه ی "محاسن" برای ریش نیز به دلیل همین حسن و امتیاز آن بوده است. پس از اسلام نیز که به فرمان محمد پیامبر اسلام، مسلمانان در ایران بایست بر خلاف ایرانیان ساسانی که بدون ریش و با سبیل های بلند بودند، زیش ها را بلند و سبیل ها را کوتاه کنند، ارزش و حرمت ریش باز هم بالاتر رفت. با این توضیحات در میان ایرانیان برای صاحب ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبود که کسی از روی دشمنی یا در مقام تنبیه به زور ریش او را بتراشد و از این رو دادن ریش و قیچی به دست آرایشگر و سلمانی نشانه ی اعتماد و اطمینان کاملی بود که آنان به آرایشگر نشان می دادند که ریش آنان را نه ار بیخ و بن، بلکه در حد آرایش کوتاه کند. بدین ترتیب بعد ها مردم نیز این اصطلاح رایج برای آرایشگران را در معنی مجازی برای نشان دادن اعتماد و اطمینان به کسی و وکیل قراردادن او برای انجام کاری به کار بردند.

- سر و کیسه کردن : این اصطلاح به دلاکان حمام تعلق داشته است و در روزگاران قدیم که در آن مانند امروز از حمام خانگی و دوش و وان خبری نبود و مردم بایست به حمام های عمومی می رفتند کامل ترین شستشو و نظافت عملی بود که دلاکان حمام به آن "سر و کیسه کردن" می گفتند. یعنی اگر کسی می خواست کاملن پاکیزه شود، به سر تراشی و کیسه کشی توسط دلاک تن می داد. بدین ترتیب که دلاک نخست موهای او کوتاه می کرد و یا از ته می تراشید و سپس بدن او را خوب کیسه و صابون می کشید تا هر گونه چرک و کثافتی از وی زدوده شود و چیزی بر تنش باقی نماند. از این رو بود که رفته رفته مردم این کار دلاکان، یعنی "سر و کیسه کردن" را در معنای استعاره ای در هنگامی که همه ی دارایی و موجودی کسی را از او بگیرند و چیزی برایش باقی نگذارند، برای او به کار بردند و گفتند: « فلانی را سرکیسه کردند».

- شاخ و شانه کشیدن: و این اصطلاح از میان گدایان ایران وارد زبان مردم و ادبیات فارسی شده است. نیازمندان و تهی دستان در گذشته و حال بر دو دسته بوده و هستند. دسته ی نخست آنانی هستند که با وجود تنگدستی شان آن را نشان نمی دهند و وارونه ی دسته ی دوم که گدایان هستند، در خانه و مسکن خود می مانند و عزت نفس شان اجازه نمی دهد که دست نیاز به کسی دراز کنند و به همین علت نیز آنان را "مسکین" نامیده اند، یعنی کسی که در مسکن خود می ماند و در کوچه و خیابان به راه نمی افتد.

دسته دوم، یعنی گدایان آنانی هستند که ندارند و می خواهند، گاهی هم دارند ولی باز هم می خواهند، بدون آن که از آن چه که دارند به کسی بدهند و اصطلاح " گدا صفت " نیز از همین جا است. در گذشته که زسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که گدایان برای خود باند و گروه داشته باشند، آنان تنها چند چشمه بلد بودند و با آن ها پول در می آوردند و رفع گرسنگی می کردند که یکی از آن چشمه ها "شاخ و شانه کشیدن" بوده است. آنان در حالی که در یک دست یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه ی گوسفند را می گرفتند، بر در خانه ی مردم یا جلوی دکان ها می رفتند و درخواست پول می کردند و اگر صاحب خانه یا دکان از دادن پول خودداری می کرد آن گاه گدای لجوج و سمج آن شاخ گوسفند را طوری بر شانه ی گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن ها بر می خاست و آن قدر این کار را ادامه می دادند تا شنونده به ستوه می آمد و چیزی به آنان می داد تا آنان را از سر خود باز کرده باشد. رفته رفته مردم نیز عبارت "شاخ و شانه کشیدن" را در مقام تهدید کسی برای تامین مقصود خودش از گدایان گرفتند و به کار بردند.

http://aryaadib.blogfa.com/cat-21.aspx