تاریخ سخنوری : ابن جو.ی ، ابوالفرج (5)
تاریخ سخنوری
ابن جوزی ، ابوالفرج (۵)
گروه بيشماري از امامان، حافظان، فقيهان و جز اينها، حديث از وي شنيده و تصانيفش را بر او خواندهاند.
گروهى نيز از او روايت كردهاند كه از آن جملهاند: پسرش، صاحب علامه محيىالدين يوسف، استاد دارالمستعصم؛ پسر ديگرش، على ناسخ؛ نوهاش، ابوالمظفر شمسالدين يوسف بن قزاوغلى (معروف به سبط ابن جوزي)؛ شيخ موفقالدين ابن قدامه؛ حافظ عبدالغنى؛ ابن دبيثى؛ ابن قطيعى؛ ابن نجار؛ ضيا؛ يلدانى؛ ابن خليل؛ ابن عبدالدائم؛ نجيب عبداللطيف حرانى كه او آخرين شاگرد وي در سماع حديث بوده است (همانجا؛ ذهبى، سير، 21/367).
گروهى ديگر از او اجازة روايت اخذ كردهاند. از آن جملهاند: ابن جبير اندلسى؛ زكىالدين عبدالعظيم منذري؛ صائن الدين محمد بن انجب نعال بغدادي؛ ناصحالدين بن حنبلى واعظ (ابراهيم، 1/36)؛ شيخ شمسالدين عبدالرحمان؛ احمد بن ابى الخير؛ خضر بن حمويه؛ قطب بن عصرون (ذهبى، همانجا) و الفخر على بن بخاري كه آخرين اينان بوده است (ابن رجب، 1/425).
منازعات دينى - سياسى: ابن جوزي جز وعظ و تدريس و گاه شركت در مناظرات علماي مذاهب مختلف (ابن جوزي، المنتظم، 10/258) و تأليف كه تقريباً سراسر اوقات او را اشغال مىكرد، به كاري ديگر نپرداخت و حتى جز براي سفر حج از بغداد خارج نشد (همان، 10/120، 182؛ ابن رجب، 1/411). با آنكه خلفا و صاحبان قدرت بدو عنايت داشتند ( المنتظم، 10/284؛ ابن رجب، 1/409)، هيچ سمت رسمى و سياسى بر عهده نگرفت و به رغم آنكه مكرر در صيد الخاطر (مثلاً ص 508، 511، جم) و ديگر آثارش چون تلبيس ابليس ارتباط علما با دولتمردان را نكوهش و تقبيح مىكند، از جاي جاي المنتظم برمىآيد كه خود با خلفا، وزرا و ديگر صاحبان قدرت در ارتباط بوده است (مثلاً 10/257، 259، جم). در دو مورد چنانكه خود مىگويد خليفه مسئوليتى به وي مىسپارد: نخست اينكه در 569 ق كه همة وعاظ جز 3 تن از تشكيل مجالس ممنوع مىشوند، وي به عنوان تنها خطيب حنبليان بغداد تعبين مىگردد (همان، 10/242)، اما اين سمت را نمىتوان مقامى رسمى و دولتى شمرد، زيرا منشأ آن بيشتر قبول عامى بوده كه وي نزد هم مذهبان خود داشته است. مورد ديگر اينكه در 571ق به پيشنهاد صاحب المخزن و فرمان خليفه به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها (تفتيش عقايد) برگزيده مىشود (همان، 10/259)، كه اين سمت نيز به نظر مىرسد بيش از آنكه جنبة حكومتى داشته باشد، صبغة مذهبى دارد و با توجه به تعصبى كه ابن جوزي نسبت به اهل بدعت داشته، و در آثارش به ويژه تلبيس ابليس و صيدالخاطر تجلى يافته (نك: ابن رجب، 1/403)، احتمالاً وي شرعاً خود را مكلف به پذيرفتن اين شغل مىدانسته است.
منازعات و مبارزات او در خطابهها و جلسات درس با فرقهها و گروههايى كه وي آنان را اهل بدعت مىشمرد و نيز اقدامات شديدي كه وي به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها به عمل آورد، موجب گرفتاري او در سالهاي پايانى عمر شد:
در سبب گرفتاري وي نوشتهاند: ابن يونس حنبلى در 583ق/1187م كه وزارت الناصر را بر عهده داشت، احتمالاً به اشارة ابن جوزي و با حضور وي، مجلسى بر ضد عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر جيلى منعقد ساخت و در آن فرمان داد تا كتابخانة وي را به سبب احتوا بر كتابهاي زندقه و ستارهپرستى و علوم اوايل بسوزانند و مدرسة نياي او را از وي بازستانند و به ابن جوزي بسپارند (ابن رجب، 425-426).
در 590 ق الناصر وزارت خويش را به ابوالمظفر مؤيدالدين محمد ابن احمد معروف به ابن قصاب كه شيعه بود، سپرد. وي ابن يونس حنبلى را بازداشت كرد و ياران او را تحت تعقيب قرار داد. عبدالسلام بن عبدالوهاب، ابن جوزي را به عنوان مردي ناصبى و از فرزندان ابوبكر و يكى از بزرگترين ياران ابن يونس به ابن قصاب معرفى كرد و گفت مدرسة نياي مرا گرفتند و به او سپردند و با مشورت او كتابخانة من سوزانده شد. ابن قصاب اين داستان را به الناصر كه به شيعيان گرايش داشت و با ابن جوزي ميانهاي نداشت و گاهگاه نيز در مجالس وعظ او مورد سرزنش قرار مىگرفت، در ميان نهاد. پس خليفه فرمان داد تا ابن جوزي را به عبدالسلام واگذارند. عبدالسلام به خانة ابن جوزي آمد، او را دشنام داد، با وي تندي كرد، بر خانه و كتابخانة او مهر نهاد و خانوادهاش را پراكنده ساخت (ابو شامه، 6؛ ذهبى، سير، 21/377؛ ابن رجب، 1/425-426).
ابن جوزي را در بند كردند و با كشتى به واسط بردند و در خانهاي در «درب الديوان» باز داشتند و كسى را براي خدمت و دربانى او گماشتند. در اين مدت كسانى نزد او مىرفتند و از او حديث مىشنيدند و وي از آنجا اشعار بسياري به بغداد فرستاد. بدين سان 5 سال را در آنجا سپري كرد. ابن رجب مىافزايد: در حالى كه 80 سال داشت، خود همة كارهاي خويش را انجام مىداد: جامه مىشست، غذا مىپخت و آب از چاه مىكشيد. او اجازه نداشت كه براي استحمام يا كاري ديگر از خانه خارج شود (همانجا). از ابن جوزي نقل شده است كه گفت: در اين مدت روزي يك بار قرآن را ختم مىكردم و به سبب اندوهى كه از دوري فرزندم يوسف داشتم، سورة يوسف را نمىخواندم. وي در 595ق آزاد شد و به بغداد بازگشت. گروه كثيري با شادي به استقبال او رفتند (ذهبى، العبر، 3/110؛ غسانى، 253؛ ابن رجب، 1/427). جمعه با مردم نماز خواند و شنبه در مجلس وعظى شركت كرد كه در آن مدرسان، صوفيان و مشايخ رباطها شركت داشتند. انبوه جمعيت تا بدانجا بود كه صداي وي به انتهاي مجلس نمىرسيد.
در چگونگى آزادي وي از زندان نوشتهاند كه پسرش محيىالدين يوسف كه خود به خطابت اشتغال داشت از مادر خليفه كه نسبت به ابن جوزي تعصبى داشت، ياري جست و او از پسرش الناصر خواست تا شيخ را به بغداد بازگرداند. پس ابن جوزي به بغداد باز گردانده شد و چون گذشته به وعظ و درس و تأليف سرگرم بود تا درگذشت (همانجا).
عقايد و آراء: ابن جوزي با اينكه به عنوان شخصيت ممتاز حنبليان در روزگار خويش شناخته شده است و معاصران او شوكت و رونقمذهبحنبلى را بر اثرمجاهداتوشخصيتعلمى او مىدانستهاند، بزرگانى از حنبليان پس از او چون شيخ موفقالدين مقدسى در باب او گفتهاند، از تصانيف وي در سنت و از روش وي در پيروي از سنت خشنود نيستيم (ابن رجب، 1/414- 415؛ ذهبى، سير، 21/381، 383).
ابن قادسى پس از ستايش ابن جوزي در زهد و عبادت مىنويسد: گروهى از مشايخ ائمة مذهب ما از او ناخشنودند، زيرا در سخنانش گرايش به تأويل ديده مىشود (ابن رجب، 1/414). به نظر مىرسد كه برخى از سخنان وي در مجالس وعظ و نيز بعضى از آثار وي در ايجاد ناخشنودي هم مذهبانش بىتأثير نبوده است. سبط ابن جوزي مىنويسد: روزي جدم ابوالفرج در حضور خليفه الناصر و دانشمندان بزرگ بغداد بر منبر بود، يزيد را لعن كرد، گروهى برخاستند و مجلس را ترك كردند (ابن جوزي، يوسف، تذكره، 261؛ قس: همو، مرآة، 8(2)/496). همو مىنويسد كه جدم در كتاب الرد على المعتصب العنيد المانع من ذمّ يزيد گفته: در حديث آمده است كه هر كس صد يك اعمال يزيد را مرتكب شده باشد، ملعون است... و در اين زمينه احاديثى را كه بخاري و مسلم در صحاح خويش آوردهاند، ذكر مىكند (همانجا).
نوشتهاند كه وي در عصبيت و تازش به ديگران تحت تأثير خطيب بغدادي بوده و سبط او در مرآة الزمان از اين امر اظهار شگفتى كرده است (محفوظ، 22).
تشيع: ستايشهاي ابنجوزي از اهل بيت نظير ذكر فضايل على(ع) (ابن جوزي، يوسف، تذكره، 284) و حضرت فاطمه(ع) (همان، 278) و ذكر رواياتى در ستايش از حضرت امام حسين(ع) (همان، 245، 246، 252) و نقل حديث از برخى امامان معصوم (همان، 324)، بعضى از بزرگان شيعه را بر آن داشته كه در باب شيعه بودن ابن جوزي سخن گويند. خوانساري (5/38) مىنويسد: بعيد نيست كه ابن جوزي شيعه بوده و بنا بر مصلحت تظاهر به تسنن مىكرده است. آنگاه اين دلايل را براي نظر خويش بيان مىكند: 1. او بر منبر روايت «ردالشمس» را در شأن على(ع) نقل كرده است. 2. چنانكه جمهور علما روايت كردهاند، روزي با حضور پيروان دو مذهب (تشيع و تسنن) از وي سؤال شد كه ابوبكر افضل است يا على(ع)؟ وي در پاسخ گفت: «من كان بنته فى بيته». نيز در رجال محدث نيشابوري آمده است كه از وي دربارة شمار امامان سؤال شد. وي پاسخ داد: «اربعة اربعة اربعة». 3. از او سؤال شد چگونه قتل امام حسين(ع) را به يزيد نسبت مىدهند، در حالى كه يزيد در شام بود و امام در عراق؟ وي در پاسخ اين بيت شريف رضى را خواند:
سهم اصاب و راميه بذي سلم من بالعراق لقد ابعدت مرماك
(نك: شريف رضى، 2/593). اما با توجه به نكات زير پذيرفتن تشيع وي درست نيست:
1. آنچه خوانساري در مورد حديث «ردالشمس» مىنويسد با عبارات ابن جوزي در همين مورد در تلبيس ابليس (ص 99) مغايرت دارد: «غلو رافضيان در دوستى على(ع) آنان را به جعل احاديث بسياري در فضايل او وا داشته است كه او خود از آن احاديث بيزار است و من برخى از آنها را در كتاب الموضوعات آوردهام. از آن جمله است حديث ردالشمس. به نظر مىرسد كه خوانساري در مورد اين حديث ابن جوزي را با سبط وي اشتباه كرده باشد. زيرا سبط بن جوزي در تذكرة الخواص سخن جد خويش را دربارة موضوع بودن اين حديث نفى مىكند و مىنويسد سخن جد من كه گفته «اين حديث بلاشك مجعول است»، ادعايى بىدليل است...، اين حديث را از عدول ثقهاي روايت كردهايم كه به هيچ يك از آنها طعنى وارد نشده و در اسناد آن كسى نيست كه تضعيف شده باشد (53 -54).
2. تورية ابن جوزي در عبارت «من بنته فى بيته» بيش از آنكه تقية يك شيعه از اهل سنت باشد، ممكن است تقية يك حنبلى زيرك از قدرت روز افزون شيعيان به شمار آيد، خاصه آنكه ذهبى در سير (21/371) چنين آورده: اين سؤال در زمان اقتدار شعيه به عمل آمده و جواب آن براي خشنودي فريقين است.
3. وي در كتاب تلبيس ابليس برخى از عقايد اصلى شيعه را ذكر مىكند و آنها را تلبيس ابليس مىشمارد (نك: ص 22، 97). همچنين برخى از آراي فقهى شيعه را از بدعتها و خرافاتى مىداند كه با اجماع منافات دارد (ص 99).
4. وي با فاطميان علناً مخالفت مىكرد - چنانكه در المنتظم از آنان با عنوان «دولت آل عبيد» و از خليفة فاطمى با عنوان «صاحب مصر» ياد مىكند (10/196) - و هنگامى كه صلاحالدين ايوبى حكومت آنان را برانداخت (567 ق) و پس از حدود 280 سال مجدداً نام خليفة عباسى بر منابر مصر در خطبهها آورده شد، او به مناسبت اين حادثه كتاب النصر على مصر را تأليف و به المستضىء تقديم كرد (نك: همان، 10/237).
5. به عنوان مبارزه با بدعتها تا آنجا پيش رفت كه بر منبر اعلام كرد: خليفه به موجب فرمانى به من اجازه داده است كه با بدعتها مبارزه كنم. پس اگر كسى را ديديد كه به صحابه اهانت روا مىدارد، حتى اگر از وعاظ باشد، به من گزارش دهيد تا خانة او را ويران كنم و او را تا ابد به زندان افكنم (همان، 10/259؛ ابن رجب، 1/407). از قراين برمىآيد كه وي شيعيان را از آن جمله محسوب مىداشته است.
6. ابن جوزي خود در المنتظم تصريح مىكند كه در 571ق پس از آنكه همة وعاظ از سخنرانى منع شدند، به 3 تن اجازه سخنرانى داده شد: ابن جوزي از حنبليان، قزوينى از شافعيان و داماد ابومنصور مظفر ابن اردشير مروزي عبادي از حنفيان (10/259).
7. سبط ابن جوزي پرسش و پاسخى را از جدش نقل مىكند كه عبدالرحمان در آن احاديثى را به منزلة نصّ برخلافت ابوبكر معرفى كند ( مرآة، 8(2)/498). افزون بر اين ابن جوزي خود كتاب آفة اصحاب الحديث را دربارة احاديث مربوط به نماز خواندن ابوبكر در روزهاي بيماري پيامبر، كه از ديدگاه او نصّ برخلافت اوست، تأليف كرده است.
با اين حال معرفت و ارادت او را نسبت به على(ع) نمىتوان انكار كرد. وي فصلى از كتاب صيد الخاطر را با عنوان «الحق مع على بن ابى طالب» به بيان منزلت والاي آن حضرت نزد پيامبر اكرم اختصاص داده است و مىگويد: علما در اين نظر منفقند كه على(ع) نجنگيد مگر آنكه مىدانست كه حق با وي است و با اين حديث مشهور نبوي استشهاد مىكند كه «اللهم ادر معه الحق كيفما دار» (ص 503).
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.