با فرشيد منافي گوینده راديو جوان

بايد صفحه اي را در مورد برنامه هاي راديو کار مي کرديم و من مرتب از زيرش شانه خالي مي کردم چرا که اين رسانه را خوب نمي شناختم و خيلي وقت بود که شنونده راديو نبودم مگر راديو پيام آن هم براي اينکه بدانم مسيرم را چگونه انتخاب کنم که فقط با يک ساعت تاخير به قرارم برسم. يک روز، صلات ظهر، وسط ترافيک تهران يک صداي پرانرژي توجه مرا جلب کرد؛ «يه بوق بزن، جان من يه بوق بزن، من بميرم يه بوق بزن.» و راننده ناخودآگاه يک بوق زد و من همراه صداي بوق او، نظير آن را از چند ماشين ديگر هم شنيدم. بوق هايي بي دليل به بهانه با هم بودن. و اينجا بود که متوجه شدم اين برنامه و اين مجري حرف هاي زيادي براي گفتن دارند. برنامه اي با نام «زير آفتاب» با اجراي «فرشيد منافي» از شبکه جوان. از فرشيد منافي دعوت کردم تا با هم گفت وگويي داشته باشيم، پذيرفت و هنوز آفتاب داغ زمين را مي سوزاند که با هم به گفت وگو نشستيم.

---

با يک سوال کلي شروع مي کنم. مخاطبين راديو چه کساني هستند؟

راديو مخاطب خاصي ندارد، مخاطبين راديو عام هستند. از يک کارگر ساختماني تا يک سرباز، يا يک دانشجوي دکترا، از آدم هاي خيلي عادي که در مترو هستند تا خانم هاي خانه دار، دخترها و پسرها. اما همه اينها بستگي به نوع زندگي شان دارد. اينکه آيا ماشين دارند که راديوش را روشن کنند و يا در مکاني حضور دارند که دسترسي به راديو هست يا نه.

سال ها پيش برنامه اي چون «صبح جمعه با شما» طرفداران زيادي داشت و بيشتر مردم به آن توجه مي کردند و با آن سرگرم مي شدند. به رغم احترامي که براي اين برنامه موفق و عواملش قائل هستم اما دو دليل عمده را عامل اين موفقيت مي دانم. اول اينکه در آن زمان مردم راحت تر سرگرم مي شدند و انگولک کردن يک مساله کوچک اجتماعي به راحتي آنها را مي خنداند و نکته دوم اينکه رسانه اي به نام تلويزيون تنوع و گسترش حالا را نداشت. حتي مي توانم مورد سومي هم به اين دو نکته اضافه کنم که مردم به واسطه اينترنت و ماهواره به روز هم نبودند اما موفقيت يک شبکه يا يک برنامه راديويي و همچنين يک مجري جوان در حال حاضر کار ساده اي نيست.

سوال من از شما اين است که در شرايط کنوني چطور يک شبکه به نام جوان و يک مجري جوان به نام فرشيد منافي تا اين اندازه موفق شده که طبق آمار 85 درصد مخاطب راديويي دارد، به بيان ديگر چه چيزي موجب مي شود براي مثال يک راننده موقعي که مي خواهد CD موسيقي اش را عوض کند، يک آن صداي شما را بشنود، با نوع کلام شما ارتباط برقرار کند و راديو را به CD مورد علاقه اش ترجيح دهد.

مردم همچنان منتظر اين هستند که يک چيزي باشد تا بخندند و باز هم دوست دارند آن شادي و نشاط و صميميت را بشنوند اما متاسفانه الان راديو و تلويزيون خيلي صادق نيستند. نه برنامه سازها و نه مجري ها حتي با خودشان هم صادق نيستند و گاهي هم اصلاً متوجه اين عدم صداقت نمي شوند و اگر روزي کنارشان بنشيني و هزاران دليل بياوري که اين چيزهايي که ابراز مي کني کيلومترها از انديشه و باورهايت فاصله دارد در نهايت متوجه مي شود تبديل به يک انسان مکانيکي شده که عادت کرده کاري را انجام بدهد يا برنامه اي را داشته باشد که عرف است يا کاراکتر فلان مجري موفق را الگوبرداري کند. اما من سعي کردم خودم باشم و هيچ توجهي هم به اين نداشتم که نوع اجراي فلان مجري راديويي يا تلويزيوني چطور است. من خودم را زندگي کردم و حتي در اجرا هم خودم هستم. علاوه بر اين با آدم هاي اطرافم هم زندگي کردم؛ آدم هايي که خيلي از آنها تهراني هم نيستند چرا که همين آدم ها هستند که جامعه را تشکيل مي دهند. مني که در اطرافم هم مذهبي دارم، هم شهرستاني، هم کم درآمد و هم متمول يعني در حقيقت در بطن جامعه هستم و مي توانم از نزديک با زندگي مردم آشنا شوم، مي توانم ببينم دغدغه هاي آنها چيست، چطور حرف مي زنند، به چه چيزهايي مي خندند و از چه چيزهايي لذت مي برند و اينها الگوي من مي شوند، يعني در حقيقت الگوي اجراي من مي شوند و به اين ترتيب مي توانم راحت تر با مخاطب ارتباط برقرار کنم و از طرفي من سعي کردم نگران اين نباشم که اين جمله اي که مي خواهم بگويم شايد تا به حال هيچ کس در راديو نگفته باشد. خيلي راحت و عادي گفتم و اين از برنامه «روي خط جواني» شروع شد، من گفتم و شد. حالا هم خيلي ها فهميده اند که مي شود اين گونه هم برنامه اجرا کرد و مي توان اين را هم گفت.

در اينترنت که جست وجو مي کردم، جايي آقاي دکتر «شهرام گيل آبادي» مدير شبکه جوان گفته بودند که هر چه را که از زبان مجري ها مي شنويد برنامه ريزي شده است و اين گفته با صحبت هاي شما مغايرت دارد.

فکر نمي کنم منظور ايشان نوع اجرا و تکيه کلام ها باشد. گرچه متني که در اختيار من قرار مي گيرد، تعيين شده است اما بخشي از واکنش ها و خنديدن هاي شنونده برمي گردد به آن اتفاقاتي که در برنامه به صورت بداهه چاشني آن مي کنم به همين دليل برنامه «روي خط جواني» که از نظر من يکي از بهترين برنامه هاي راديو بوده، توانسته موفق باشد.

مثلاً همين نمونه اي که شما گفتيد «يه بوق بزن» ممکن است در متن آمده باشداما من سعي کردم آن را مال خود بکنم و چند تا کلمه يا پسوند و پيشوند به آن اضافه کنم تا آن چيزي که مي خواهم بشود. همان طور که گفتم «يه بوق بزن، جون من يه بوق بزن، مرگ من بزن» و لحن من موجب شد که شنونده يک صميميتي را حس کند و همان اتفاقي بيفتد که شما به آن اشاره کرديد و مرا بسيار تحت تاثير قرار داد. من چيزي را که با آن ارتباط برقرار نکنم هرگز نمي گويم.

به صحبت هاي شما يک چيزي را هم من اضافه مي کنم. شما گفتيد از همه قشري شنونده داريد اما يک قشر خاص هم داريم که احساساتشان با ديگران فرقي ندارد اما چون خيلي شيک هستند حاضر نمي شوند حتي يک بوق بزنند اما شما کم کم آنها را هم وسوسه مي کنيد. سوال بعدي من اينکه معمولاً وقتي در جامعه هنري کسي خلاقيت داشته باشد در محيط کار با مشکلاتي روبه رو مي شود، شما چطور؟

من در راديو دوستان خيلي خوبي دارم. خيلي دوستشان دارم و مي دانم آنها هم مرا دوست دارند اين به آن معنا نيست که هيچ اختلافي پيش نمي آيد، بارها حتي توبيخ هم شده ام اما اين مسائل در هر محيط کاري عادي است. من يک تزي براي خودم دارم و آن اينکه زندگي يک بازي است و من بازيگر. اما هرگز رل بازي نمي کنم. نقش من در مقابل افرادي که روبه رويم قرار مي گيرند متفاوت است؛ نقشي که الان مقابل شما دارم، نقش من در موقع اجرا يا حتي نقشي که در مقابل همسرم دارم. اما سعي مي کنم طوري باشم که نه ضرر کنم نه ضرر برسانم. من از ارتباطم با آدم ها راضي هستم. اما شايد همين باوري که در من وجود دارد از طريق ميکروفن به شنونده انرژي مي دهد تا با برنامه اي که اجرا مي کنم ارتباط برقرار کند.

پس چکيده کلام شما اين است که مخاطب يک رسانه صداقت را خيلي خوب حس مي کند و اين شرط ارتباط اوست.

بله، کاملاً همين طور است. خيلي از رسانه اي ها مخاطب را ساده فرض مي کنند در حالي که اين طور نيست به خصوص حالا که در اوج شعور است و خيلي زود درک مي کند. باور مي کنيد که مخاطب با ديدن يا شنيدن يک برنامه، حتي پس از يکي، دو آيتم مي تواند حدس بزند که پشت صحنه چه خبر است. مخاطب را نمي توان گول زد اگر هم بشود من بلد نيستم. اين را هم اضافه کنم در مورد صحبت قبلي که گفتيد؛ «شما مي توانيد آدم هاي شيک را هم وادار کنيد بوق بزنند» بايد بگويم من خيلي از اين شنونده ها داشته ام؛ شنونده هايي که سال ها بود با راديو قهر بودند و دقيقاً سر همين اتفاق CD درآوردن و گذاشتن و در همين فاصله شنونده برنامه شدند. در جامعه ما خيلي از تکنولوژي ها در بدو ورود بيشتر از آنکه جذابيت داشته باشند کلاس دارند مثل ماهواره، ويدئو، موبايل يا حتي اينترنت. مثلاً وقتي يک رئيس از اينها استفاده مي کند کارمندش هم فکر مي کند با تهيه آن به موقعيت رئيس اداره نزديک مي شود و اين سلسله مراتب ادامه دارد و شانسي که ما آورديم اين بود که يکسري آدم هايي برنامه ما را گوش دادند که راه را براي عده ديگري باز کرد و راديو جايگاه خاص خودش را دوباره پيدا کرد.

به نظر شما رفتن از راديو به سمت تلويزيون يک حرکت رو به رشد محسوب مي شود؟

به نظر من خير، چرا که من راديو را دوست دارم و به رغم پيشنهادهاي متعددي که از تلويزيون به من شد هميشه از اين واهمه داشتم که اين امر موجب قطع ارتباطم با راديو شود. ضمن اينکه تصوير داشتن، مشکلات خاص خودش را هم دربردارد.

من در اجتماع بودن را دوست دارم، دوست دارم به راحتي بين مردم باشم، قدم بزنم و خيابان وليعصر را بالا و پايين بروم و حتي در بين راه يک بستني بخورم. يک چهره تلويزيوني از آنجا که يک الگو است بايد هميشه مواظب رفتارش در اجتماع باشد و اين مرا آزار مي دهد. در حال حاضر همين که چند نفري مرا در انظار بشناسند و با من سلام و عليک کنند يا عده اي مرا از روي صدايم بشناسند خشنود مي شوم اما اگر تصوير داشته باشم همه چيز فرق مي کند. از طرفي کساني هم هستند که از چهره شدن لذت مي برند و براي آنها مسلماً حرکت از راديو به سمت تلويزيون مي تواند يک پيشرفت محسوب شود ضمن اينکه از نظر مالي راديو درآمد چنداني ندارد و نمي توان از آن به عنوان يک حرفه براي گذران زندگي به تنهايي بهره برد. مثلاً عمده درآمد من از کارهاي تبليغاتي است که انجام مي دهم و از راديو و دوبله درآمد خاصي ندارم. اما تلويزيون از نظر مالي شرايط بهتري دارد.

فکر مي کنم مجري گري در تلويزيون براي شما چندان آسان هم نباشد چرا که خط قرمزهاي تلويزيون به مراتب پررنگ تر از راديو است و خيلي از بحث هايي که در راديو به آن مي پردازيد يا با آن شوخي مي کنيد يک برنامه ساز تلويزيوني حتي جرات نمي کند از کنارش رد شود.

بله، همين طور است اما اگر قرار باشد در تلويزيون باشم مي خواهم باز هم اجرايي متفاوت از من ديده شود و خيلي از خودم دور نشوم به همين دليل خودم را کنترل کردم و احساسم را زير پا گذاشتم و هنوز به تلويزيون نرفته ام.

در مورد اين مساله که يک فرد نمي تواند در آن واحد هم در راديو و هم در تلويزيون باشد توضيح مي دهيد؟

مساله حضور نيست. در حقيقت کسي که مجري راديو باشد نمي تواند همزمان يک برنامه تلويزيوني را هم اجرا کند.

اين در مورد فرزاد حسني هم صدق مي کند؟

خير، فرزاد حسني جزء استثناهاي اين قانون است. البته او خيلي هم در راديو اجرا ندارد.

يک سوال شخصي دارم. با اين اشاره شروع مي کنم که نيکلاس کيج وقتي براي فيلم «ترک لاس وگاس» کانديداي اسکار شد قبل از مراسم و اينکه اين مجسمه را لمس کند در يک مصاحبه گفته بود برادرزاده فوردکاپولا بودن خيلي هم آسان نيست. وقتي که مي خواستم وارد اين عرصه شوم به من گفت مواظب نام من باش به همين دليل من نام خانوادگي کاپولا را از شناسنامه هنري ام حذف کردم چرا که مي خواستم خودم باشم و کاستي هايم و موفقيت هايم را به او نسبت ندهم. شما پسر آقاي «علي منافي» هنرمند باسابقه راديو هستيد. اين نسبت چه امتيازهايي براي شما داشته و از طرف ديگر آيا محدوديت هايي را هم به وجود آورده. اين را هم بگويم به نظر من نسبت ها و وابستگي ها مي تواند موجب حضور کسي شود اما هرگز نمي تواند باعث دوام آن شخص باشد مگر اينکه خود او چيزي در چنته براي رو کردن بيابد.

نه اينکه بخواهم خودم را نيکلاس کيج بدانم يا پدرم را فوردکاپولا اما روزهاي اول من هم همين حس را داشتم. گاهي با خودم فکر مي کردم اي کاش مي توانستم نام خانوادگي ام را عوض کنم. حتي گاهي با پدر مخالفت مي کردم و وقتي مي گفت پيش فلاني رفتم و سفارشت را کردم ناراحت مي شدم. يادم مي آيد يک روز مريض بودم و نتوانستم سرکار بروم، توبيخ هم شدم. پدر اصرار داشت که بيماري ام را اطلاع دهد اما من نمي خواستم، گرچه او بالاخره کار خودش را کرد. آنقدر حساسيت پيدا کرده بودم که اگر کسي صحبتي از پدر به ميان مي کشيد فوري مي گفتم؛ «علي منافي پدر من است. من فرشيدم.» اما حالا ديگر اين طور نيست گرچه پدرم استاد بوده و هست. اما من جايگاه خودم را پيدا کرده ام و اين جايگاه کاملاً از جايي که پدرم در آن قرار دارد تفکيک شده است. مسلم اينکه از روي متن خواندن، اشتباه نداشتن و اينکه لحن يک مجري و ژانرهاي مختلف نظير سياسي، اجتماعي يا طنز بايد چطور باشد را از پدر ياد گرفتم اما وقتي که اين مرحله را گذراندم و توانستم يک گوينده خوب باشم بعد از آن ديگر خودم بودم. مثلاً نوع اجراي من و اينکه الان مي توانم يک برنامه زنده را اجرا کنم همه و همه با آزمون و خطا به دست آمده. اجرايي که کاملاً با کارهاي پدرم متفاوت است.

از کارهايتان بگوييد.

مدت يک سال و نيم «روي خط جواني» بودم. کار بسيار موفقي بود و از آن خيلي لذت بردم. مدتي هم مجري «پارازيت» بودم که جدا از سليقه من بود و به همين خاطر رهايش کردم و حالا هم از ساعت 12/30 تا 13 برنامه «زير آفتاب» را به سردبيري «مجتبي اميري» و تهيه کنندگي خانم شايان اجرا مي کنم.

در حرفه شما برخي عقيده دارند «گوينده» با «بازيگر-مجري» فرق مي کند، نظر شما چيست؟

در جايي خواندم که «مهران دوستي» گفته بود؛ «فرشيد منافي يک بازيگر است تا يک گوينده، در حقيقت يک مجري -بازيگر، مجري- بازيگر رفتني است و گوينده ماندني. گوينده واقعي و حرفه اي ما هستيم.»

دراين باره بايد بگويم افرادي نظير مهران دوستي دقيقاً يک گوينده واقعي و حرفه اي هستند؛ کاملاً متعلق به راديو و ماندني در آن. اما فرشيد منافي در حين اينکه گويندگي حرفه اي در راديو را ادامه مي دهد به واسطه نيازي که حس مي کند براي ارتباط بهتر با مخاطب از اين توانايي و تخصص مضاعفي که در وجودش هست نيز بهره مي گيرد و يک وجه تازه اي به گويندگي و اجراي راديويي مي بخشد. واقعاً متاسفم اگر علاقه وافر برخي از گويندگان به نوع اجراي من به دليل عدم توانايي باعث خاموش شدنشان مي شود.

و صحبت هاي پاياني...

در انتها باز هم خواهش مي کنم که دروغ نگوييد، خودتان باشيد اگرچه دوستتان دارم حتي اگر دروغ بگوييد و خودتان نباشيد.

---

در اين بعدازظهر گرم تابستاني در حالي با فرشيد منافي گفت وگو کردم که سالروز ازدواجش بود و در حين گفت وگو تلفني از دوستان نزديک دعوت مي کرد تا يک برنامه غافلگير کننده براي همسرش داشته باشند.

از ما خداحافظي کرد و رفت. چند دقيقه بعد او را در مسير ديدم که پياده به سمت خانه مي رفت.

شايد مي خواست سر راه براي همسرش کادويي تهيه کند.

شايد مي خواست با مردم ارتباط نزديک داشته باشد و از آنها براي اجراي برنامه اش کمک بگيرد.

شايد به حرف هايي که زده بود فکر مي کرد.

و شايد مي خواست اين بار زير سايه و نه آفتاب راه برود.

منبع :

http://mojri3.blogfa.com/post-128.aspx