چهار شعر از رؤیا زرین

۱

دوستش می دارم و


دوستش می دارم .
لبخندش را
فریبی نه که هدیه ای می انگارم
من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و
آتش و
آب و خاکش را
من آفتابش را پوشیده ام و
عصاره ی ماهتابش را
پیاله پیاله نوشیده ام
دوستش می دارم
زمینی که تو روی آن راه می روی


۲

..انتظار و


نپرس
از دل واپسی های زنانه ام چیزی نمی گویم
از انتظار و کسالت نیز
از تو اما
تبلور رؤیاهای منی
به سان
انسانی
تعبیر خوابهای آشفته ی رسولانی
و پرهای کبوتران آینده در آستین تو است
بی تو اما
هوای پر گرفتن
توهمی است
و عشق
از انتظار و کسالت و دلتنگی
فراتر نمی رود


۳

در من پرنده ای است


در چشم اندازت پرنده ای است
در گلویش آوازی
و در آوازش آرزوهایی است
برای تو
در دستت سنگی ست
در سنگ
دشنامی و
در دشنام دشنه ای و
در من
پرنده ای
که جان می کند


۴

خدای من زیباست


دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت
هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است

 ۵
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوی تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته ی تو
دورترین ستاره آسمان
که دستت به دردش نمی رسید .
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود .
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شصت بچرخانی
دوئل کنی
و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات



۶

بالا بیا !

عاشق ‌تر، از نگاه تو می‌آمد

وقتی كه روبه‌روی من نبوده‌ای

عجیب ‌تر، از پله‌های خانه ‌ات

از پیله‌های روی تنت

و ابریشمی كه رویم لغزیده بود



سیزیف تكانی خورد و خودش را نزدیك ‌تر كرد



دورتر، از صدای درد می‌آمد

از چرم جاده‌های نرفته

تف! كه برق افتاده بود بر لبان شیشه ‌ای ‌ام

لب ‌تر كنی

به روزتر از امروز می‌شوم

روز افت می ‌كند

دره یخ می ‌زند و دامنه ‌های مرا

برف می‌پوشاند



سیزیف تكانی خورد و خودش را نزدیك ‌تر كرد



من به روز شده بودم

تو تمام شادی من بوده‌ای سنگ !

بالا بیا !

بالاتر از پله‌های عجیب

وقتی همه‌ چیز خطای دید من بود

از دیده‌ی خطاپوش من بالا بیا !

شانه‌ هایم را بگیر

درد را هر كجای من كه بگذاری

از چشمم بیرون می ‌زند



سیاه‌تر، از شبی آمده بود

كه ابریشم از تو

بر شیب ناهموارم غلتیده بود

لغزیده از صخره‌های سیاه

لرزیده بودم از صعود

سیاه ‌تر، از شبی آمده بود

كه به انتها نمی ‌رسید

سیاه ‌تر، از شبی

كه سیزیف تكانی خورد و

خودش را به صعود نزدیك ‌تر كرد.