شعر برگزیده برای بحث فصاحت و بلاغت 10
1)
نه زني زيبا
و نه حتي گوسفندي رام
براي درددل نداشتم
آنقدر با اين گندم هاي لاغر و احمق حرف زدم كه زد به سرم
و هيچ قاضي عادلي
يك ديوانه را به جرم قتل برادر اعدام نمي كند
هنوز نه كاغذي اختراع شده نه قلمي
وگرنه نامه اي برايت مي نوشتم :
« ما پشيمان نيستيم پدر !
نه من
و نه حتي اين كلاغ زيبايي كه تازگي ها با هم دوست شده ايم »
2)
- پدر عزيز !
پارگي آن بادبان را دوختم
شكستگي سكان را تعمير كردم
قفس ميمون ها را تميز
كار ديگري هست ؟
...
...
...
( عجب توفان بي پاياني !
چه اقيانوس بيكراني !
اما هر توفاني بالاخره تمام مي شود
و هر اقيانوسي به ساحل مي رسد
آن وقت من مي دانم و تو
با اين قوم مؤمنت
پدر عزيز !! )
3)
نمي خواهم پدر جان !
نمي آيم
من هنوز جوانم
آرزوها دارم
كنكور نزديك است
دختر همسايه هنوز جواب قطعي نداده
بيايم كه چه ؟
آمديم گوسفندي از آسمان
نيفتاد !
چاقوي تو كه شوخي سرش نمي شود
اصلاً هزار بار نگفتم با دل پر نخواب ؟!
4)
باز برايم نامه نوشته است :
( برگرد پسرم !
آنقدر گريه كرده ام كه كور شده ام ... )
اما من كه زيبا نيستم
برادري ندارم
تا به حال رنگ چاه را نديده ام
هيچ زليخايي دنبالم ندويده است
سر از هيچ خوابي درنمي آورم
و تا ابد به حكومت نخواهم رسيد
فقط در حال پوسيدن در اين زندانم
اين كه دليل نمي شود پسرت باشم
آقا يعقوب !
حمیدرضا شکارسری
نه زني زيبا
و نه حتي گوسفندي رام
براي درددل نداشتم
آنقدر با اين گندم هاي لاغر و احمق حرف زدم كه زد به سرم
و هيچ قاضي عادلي
يك ديوانه را به جرم قتل برادر اعدام نمي كند
هنوز نه كاغذي اختراع شده نه قلمي
وگرنه نامه اي برايت مي نوشتم :
« ما پشيمان نيستيم پدر !
نه من
و نه حتي اين كلاغ زيبايي كه تازگي ها با هم دوست شده ايم »
2)
- پدر عزيز !
پارگي آن بادبان را دوختم
شكستگي سكان را تعمير كردم
قفس ميمون ها را تميز
كار ديگري هست ؟
...
...
...
( عجب توفان بي پاياني !
چه اقيانوس بيكراني !
اما هر توفاني بالاخره تمام مي شود
و هر اقيانوسي به ساحل مي رسد
آن وقت من مي دانم و تو
با اين قوم مؤمنت
پدر عزيز !! )
3)
نمي خواهم پدر جان !
نمي آيم
من هنوز جوانم
آرزوها دارم
كنكور نزديك است
دختر همسايه هنوز جواب قطعي نداده
بيايم كه چه ؟
آمديم گوسفندي از آسمان
نيفتاد !
چاقوي تو كه شوخي سرش نمي شود
اصلاً هزار بار نگفتم با دل پر نخواب ؟!
4)
باز برايم نامه نوشته است :
( برگرد پسرم !
آنقدر گريه كرده ام كه كور شده ام ... )
اما من كه زيبا نيستم
برادري ندارم
تا به حال رنگ چاه را نديده ام
هيچ زليخايي دنبالم ندويده است
سر از هيچ خوابي درنمي آورم
و تا ابد به حكومت نخواهم رسيد
فقط در حال پوسيدن در اين زندانم
اين كه دليل نمي شود پسرت باشم
آقا يعقوب !
حمیدرضا شکارسری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۵۷ ب.ظ توسط سید محمد فقیه سبزواری
|