قصهگويي، سنت فراموششده يلدا
قصهگويي، سنت فراموششده يلدا
برخي براين باورند كه امروز با وجود ماهواره و اينترنت و بازيهاي رايانهاي، ديگر كسي حوصله شنيدن قصه ندارد اين در حالي است که قصهها، همواره جايگاه خاص خود را دارند. از اين رو متوليان فرهنگي بايد به جاذبه قصه پي برده و از ابزارهاي مدرن براي بهروز كردن آن بهره جويند نه اينكه به اشتباه تصور كنند، روزگار قصهگويي بهسر آمده است.
يلدا
خبرگزاري ميراث فرهنگي- گروه فرهنگ و هنر- آدمي، قصه را دوست دارد. با قصه زيسته و همچنان با آن زندگي ميكند. قصه، همچون خواب ديدن است؛ با زندگي، پيوستگي و شباهت دارد اما خود زندگي نيست. تلخيها و ناملايمات آن را هم ندارد. قصه را جاذبهاي است كه در همه دورههاي عمر از كودكي تا پيري، آدمي را بهسوي خود ميكشد.
بشر، پيوسته با قصه سروكار دارد و آن را كليد گنجينه رازها و رمزهاي كهن ميداند. آدميزاد، همانطور كه نميتواند از سايه خود جدا شود، از شنيدن قصه هم نميتواند چشم بپوشد. انساني كه ميخواهد از سرگذشت تلخ و شيرين نياكان و همنوعانش باخبر شود.
مژگان شيخي، كه مجموعه «365 قصه، 365 شب» را گردآوري و منتشر كرده، «قصه را نوشتهاي تخيلي و سرگرمكننده ميداند كه روان، آموزشدهنده، جذاب و هيجانانگيز است و تخيل انسان را تقويت ميكند.چراكه در قالب تمثيل به بيان ارزوها ميپردازد و اين مساله موجب ميشود خواننده يا شنونده قصه به پديدهها و مسايل گوناگون فكر كند و همين فكر كردن، تخيل او را برميانگيزد.»
اما به گفته محمد ميركياني، «در متون كهن ما قصه، حكايت، افسانه، رويداد، واقعه، داستان و... با يكديگر مترادف و به معني مجموعه حوادثي هستند كه از پي هم مي آيند.به همين خاطر وقتي مي خواستند سرگذشت كسي را بپرسند به او مي گفتند: « قصه آنچه بر تو گذشته را بگو.»
نويسنده و گردآورنده مجموعه«قصه ما مثل شد»، قصه و داستان را هم معني با يكديگر مي داند و به تفاوت اين دو اعتقادي ندارد و براين باور است كه « پس از مشروطه ،بعضي صاحبنظران به تقسيمبندي غلطي دست زدند و گفتند هر آنچه پيش از مشروطه بوده قصه و آن چيزي كه پس از اين تاريخ شكل گرفته، داستان نام دارد و اين مرزبندي به باور من از پايه و اساس اشتباه است چون ملا احمدنراقي در بيتي گفته:«بشنويد اي دوستان اين داستان / تا بگويم داستان راستان» پس در آن روزگار هم،داستان وجود داشته و براي مثال نظامي گنجوي از بزرگترين شاعران داستانپرداز است.»
اما مژگان شيخي، قصه و داستان را متفاوت با يكديگر ميداند و براين باور است كه « قصه از فرم قديميتري پيروي ميكند و قهرمانان آن، تيپ هستند تا افراد انساني؛ تيپهايي كه تغيير و تحول پيدا نميكنند و يا خوباند يا بد. در حاليكه يكي از عناصر مهم داستاننويسي، شخصيتپردازي است؛ شخصيتهايي كه دچار دگرگوني ميشوند. از سوي ديگر ماجراها در قصه، پشت سر هم ميآيند در صورتيكه در داستان، حوادث علي و معلولي است.»
ميركياني در ارتباط با قهزمانان قصه، بهگونهاي ديگر فكر ميكند، «خوانندگان قصه دوست دارند اين گونه باشد. يعني قهرمانان قصه يا سپيدند يا سياه و حد وسطي هم وجود ندارد چراكه آدمها علاقهمند به پيروزي خوبي بر بدي هستند.دلشان ميخواهد روشني بر تاريكي چيره شود.اين يك نياز فطري و طبيعي است و قصهگويان به دنبال پاسخ دادن به نياز فطري و طبيعي انسانها بودهاند.»
برخي براين باورند كه امروز با وجود ماهواره و اينترنت و بازيهاي رايانهاي، ديگر كسي حوصله شنيدن قصه ندارد. اما به باور مژگان شيخي، «همواره قصه، جايگاه خاص خود را دارد به شرط اينكه خوب و پركشش باشد. امروز قصه گفتن و قصه نوشتن، مشكلتر شده و كساني موفقاند كه طرح نو داشته باشند و به نوشتن داستانهايي جذاب بپردازند.»
به گفته شيخي،« قصه نوشتن، متفاوت با قصه گفتن است. وقتي قصه ميگويي بايد بتواني همه حالات و احساسات خود را از راه كلام و حالات صورت به شنونده خود منتقل كني و هيچ رسانهاي نميتواند اين ارتباط زنده و حسي را با مخاطب خود برقرار كند از اينروست كه قصه، هميشه ميماند و كهنه نميشود.»
اما قصههاي امروز بايد بازنويسي و بازآفريني شوند و بازنويسي و بازآفريني، آنگونه كه ميركياني ميگويد به امروز و ديروز برنميگردد.بسياري از قصههاي مثنوي، حكايت كساني بوده كه پيش از او زندگي ميكردهاند و يا فردوسي در شاهنامه به روايت كردن داستانهايي پرداخته كه دهقانهاي پيش از او روايت ميكردهاند. اما در دنياي امروز بايد از ابزار مدرن براي بازنويسي و بازآفريني قصهها استفاده كرد.»
منبع :