زبان و سکوت و سخن در شعر پارسی
بسم الله الرحمن الرحیم
زبان و سکوت و سخن در شعر پارسی
سخن آن گو چه با دشمن چه با دوست
که هرکوبشنود گوید که نیکوست
ویس ورامین
سخن آنگه کند حکیم اغاز
یا سر انگشت سوی لقمه دراز
که زنا گفتنش خلل زاید
یا زناخوردنش زیان آید
سعدی
سخن ارچه بزرگوار بود
نیکی آن در اختصار بود
مکتبی
سخن اردل شکن نباشد وسخت
رهنمائی کجا کند سوی بخت
اوحدی
سخن از سخنگوی دانا به است
سخن های نادان ستوهی ده است
حضرت ادیب نیشابوری
سخن با خطر تواند کرد
خطری مردراجدا زحقیر
جز به راه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر ؟
ناصرخسرو
سخن ، با سرشبان جز سخته و پخته ، مگو هر گز
ولیکن ، با رمه ، هرگونه ای کاید همی ، برچم
ناصرخسرو
سخن پدید کند کز من و تو ، مردم کیست ؟
که بی سخن ، من و تو ، هر دو، نقش دیواریم
ناصر خسرو
سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست
کس ار بزرگ شد از گفته بزرگ ، رواست
ملک الشعراء بهار
سخن به پیش تو آراستن چنان باشد
که تحفه بردر سحبان برد سخن باقل
ابن یمین فریومدی
سخن بهتر از گوهر آبدار
چو بر جایگه بربرندش به کار
فردوسی
بگوی آنچه دانی و بفزای نیز
زگفت خردمند برتر چه چیز ؟
فردوسی
ز نیکوسخن به ، چه اندر جهان ؟
براو آفرین ، از کهان و مهان
فردوسی
جهان یادگاراست و ما رفتنی
به مردم نماند جز از گفتنی
فردوسی
سخن ماند اندر جهان یادگار
سخن بهتر از گوهر شاهوار
فردوسی
زخورشید و از آب واز باد و خاک
نگردد تبه ، نام و گفتار پاک
فردوسی
+ نوشته شده در یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۴ ساعت ۹:۱۷ ب.ظ توسط سید محمد فقیه سبزواری
|
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.