تاریخ سخنوری : استاد سید صدرالدین بلاغی (3)
تاریخ سخنوری : استاد سید صدرالدین بلاغی (3)
كتاب عقيده و شريعت در اسلام كه از سوى جبهه استعمار به صورت بهترين سلاح در مبارزه با اسلام مورد استقبال و استفاده واقع گشته به بسيارى از زبانهاى زنده دنيا و از آن جمله توسط دكتر محمد يوسف موسى دانشمند مصرى و همكارانش به زبان عربى نيز ترجمه شده و اگر چه مترجمين عربى در پارهاى از دسيسه و خلط و تحريفى كه اين مستشرق به كار برده پرده برداشته و شبهات او را دفع كردهاند ولى اين تعليقات براى جلوگيرى از نفوذ سموم كيد و تلبيس اين عنصر معاند، كافى نمىبوده و ذهن خواننده را از تأثير شبهاتى كه در مطاوى ابواب و فصول آن به كار رفته مصون نمىداشته است .
اين همان عاملى است كه حميت و حماسه استاد محقق و دانشمند مجاهد مصرى « شيخ محمد غزالى » را برانگيخته است و او را بر آن داشته است كه اين وظيفه رابه طور شايسته ايفاء كند و سوء نيت و خبث طويت اين مستشرق را كه به جامه بحث آزاد و بررسى علمى آراسته شده برملا سازد و مزد دغلكارى او را به سنگ تمام وكيل كامل به او بپردازد.
« استاد محمد غزالى » گذشته از مزيت ذوق سليم و سليقه مستقيمى كه در فهم دقايق و درك رقايق معارف اسلامى به آن اختصاص يافته و علاوه بر ذخاير سرشارى كه از علوم قديم و جديد اندوخته، مسلمانى مخلص است كه عشق حقيقت با ذرات وجودش درآميخته و شور و حماسه نسبت به آيين آسمانى و رسالت جاودانى اسلام با دل و جان و رگ و پيوندش عجين شده است و با استفاده از چنين نيروى عظيم روحى و قدرت شگرف معنوى سالها است كه در صف مقدم جبهه دفاع از حق و حمايت از اسلام سلاح نافذ و موثر زبان و بنان خود را بر ضد دشمنان غربى و شرقى اسلام به كار برده است. و اين كتاب كه به نام « محاكمه گلدزيهر صهيونيست » بخوانندگان فارسى زبان تقديم مىشود ترجمه كتاب سودمند و افشاگريست كه اين استاد مجاهد در ردّ شبهات و ابطال افترآت اين مستشرق تأليف كرده و آن را « دفاع عن العقيده و الشريعه ضد مطاعن المستشرقين » ناميده است.
جزاهاللَّه و جزى جميع المجاهدين المخلصين خير الجزاء و صلىاللَّه على عبده و صفيه محمد و آله الاصفياء » .ترجمه و نشر اين كتاب نشان دهنده همت و غيرت استاد بلاغى در دفاع از مبادى اسلامى در قبال حملات دشمنان شناخته شده اسلام است و در اين راستا براى بلاغى مسألهاى بنام « مؤلف » بودن يا « مترجم » شدن مطرح نيست بلكه تنها « هدف » مطرح است...
ترجمه امام على (ع)، صداى عدالت انسانى
يكى از كارهاى برجسته استاد صدر بلاغى ترجمه كتاب يك جلدى « جرج سجعان جرداق » نويسنده مسيحى لبنانى است كه تحت عنوان « الامام على صوت العدالة الانسانيه » آن را تأليف و منتشر ساخته بود.
استاد بلاغى به دستور مرحوم آية اللَّه العظمى بروجردى به ترجمه اين كتاب كه مورد تأييد ايشان قرار گرفته بود، پرداخت. آية اللَّه بروجردى در نامهاى خطاب به استاد صدر بلاغى چنين مىنويسد:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
بعرض عالى مىرساند. مرقوم محترم واصل و از محتويات آن مستحضر شدم. اميدوارم زحماتى كه در راه نشر معارف الهيه و تأليف كتب مفيده متحمل شدهايد مورد استفاده عموم و مقبول صاحب شريعت مقدسه باشد. سابقاً نسخهاى هم از كتب خودتان فرستاده بوديد. مقدارى از آن را ملاحظه نمودم، گمان مىكنم براى جوانان از ذكور و اناث مفيد باشد. فعلاً نسخهاى كه از كتاب جرج سجعان جرداق فرستاده بوديد خود شخص مرقوم در ماه رمضان گذشته نسخهاى از آن كتاب به عنوان هديه براى حقير فرستاده و مكتوبى هم كه حاوى سبب تأليف كتاب و زحماتى كه متحمل شده، نوشته بود. حقير مقدارى كه وقت مساعدت مىكرد و مطالعه كردهام كتابى است مفيد و ممكن است گفته شود كه در موضوع خود عادمالنظير است. روز عيد اضحى جماعتى از تجار طهران به وشنوه آمدند و حقير اين موضوع را مذاكره كردم. جناب عمدةالاعيان آقاى حاج حسين آقا شالچيلار اظهار ميل كرد كه اگر ترجمه شود اين كتاب به فارسى، ما در طبع آن حاضر هستيم لذا گمان مىكنم مقتضى است يا خود جناب مستطاب عالى يا ديگرى را وادار نماييد كه ترجمه شود. سپس از ترجمه وسائل طبع آن از اين طريق و يا غير اين طريق فراهم خواهد شد. اميدوارم خداوند عزّ شأنه موجبات آسايش جناب مستطاب عالى را فراهم فرمايد. مرجو آنكه در مواقع توجه حقير را فراموش نفرماييد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته 18 محرم 1376، حسين الطباطبايى ».
... استاد صدر بلاغى به نگارنده مىگفت من در واقع به دستور آية اللَّه بروجردى به ترجمه كتاب پرداختم و قسمت عمده آن را هم آماده كرده بودم كه رژيم ضد فرهنگ از آن آگاه شد و روزى مأمورى به منزل من آمد و همراه ترجمه كتاب ما را با خود برد.
چگونگى ماجرا را بهتر است نخست از زبان همان مأمور ساواك كه سرهنگ « عيسى پژمان » نام داشت و خاطرات خود را دو سال پيش در پاريس منتشر ساخته است بخوانيم... البته من مطلب مربوط به ايشان را با استاد صدر بلاغى دادم. پس از مطالعه گفت مطالب تقريباً درست است. همانطور كه اتفاق افتاد نوشته است، اما به اين نكته اشاره نكرده است كه كتاب را پس از ترجمه كامل از من گرفتند تا همراه اجازه چاپ به من پس بدهند! ولى اصل ترجمه مرا هم پس ندادند. اينك نخست نوشته سرهنگ پژمان را مىآوريم و سپس خلاصهاى از آخرين گفتگوى خود با استاد صدر بلاغى را نقل مىكنيم:
« در دوران خدمتم عادت بر اين داشتم كه زودتر از وقت معينه در سر خدمت حاضر و ديرتر از همه دست از كار بكشم. خدمت فرماندارى نظامى دو سره از 8 صبح الى 12 و از 2 بعد از ظهر الى ساعت 7 بعد از ظهر بود. اغلب به عناوين مختلف انجام مأموريت، بازجويى از زندانيان در زندانهاى فرماندارى نظامى، ملاقات با مأمورين و عوامل نفوذى و غيره افسران يا اصولاً به اداره نمىآمدند يا وسط كار مىرفتند. اكثراً تنها كسى كه تا آخرين لحظه در پشت ميزش نشسته بود من بودم...
روزى ركن 2 ستاد فرماندارى نظامى خالى از اغيار و خودى بود و ساعت حدود 7 بعدازظهر موقعى كه من خودم را جمع و جور مىكردم كه محل خدمتم را ترك كنم، تلفن زنگ زد. خودم را معرفى و در انتظار ارجاع امر شدم. طرف مخاطب گفت: پژمان تو هستى؟ من بختيارم. اداى احترام كردم و او بلافاصله گفت: امجدى هست؟ گفتم خير، هيچ كس نيست، همه رفتهاند. گفت فوراً بيا دفتر من. به فوريت به دفتر آجودانش كه آن روز سرگرد باقرزاده بود وارد و گفتم كه تيمسار تلفنى من را احضار كرده است. خاطر نشان مىسازم كه بختيار دو آجودان داشت به نام سرگرد صمصام و ديگرى سرگرد باقرزاده كه به نوبت يك روز در ميان كار مىكردند. گاهى هم اتفاق مىافتاد كه هر دو بودند. باقرزاده اجازه ورود داد. من وارد اطاق سرتيپ بختيار شده، پس از اداى احترام، ايشان از جا بلند شده با گرمى دست مرا فشرد و گفت: مىدانستم مشغول كار شدى، چرا پيش من نيامدى؟ گفتم: كسى به من نگفت. ضمن اينكه نخواستم بر خلاف مقررات بدون رعايت سلسله مراتب خدمتتان برسم. از حال و كار و بارم پرسيد. همه را خوب تلقى كردم. گفت: اغلب گزارشاتت را مىبينم، خط و انشايت خوب و در كارت هم دقت مىكنى. من راضيم. به صندلى جلو ميزش اشاره كرد و گفت بنشين. نشستم. گفت: موضوعى است كه سابقه را در اختيارات مىگذارم. مىخواهم از همين ساعت تا هر ساعتى از شب و حتى تا فردا صبح هم طول بكشد روى آن اقدام بكنى و نتيجه را هم در هر ساعتى از شب به من تلفن كنى. يك برگ كاغذ به من داد كه نامهاى بود از يكى از دوستانش كه از لبنان براى او فرستاده شده بود.