ظرایف و دقایق فن نمایشنامه نویسی
ظرایف و دقایق فن نمایشنامه نویسی
حسن رفیع
آموزش تئاتر
تعالی فرهنگ و هنر،یکی از آرمانهای انقلاب اسلامی ایران بوده و هست.ما نیز در این زمینه میکوشیم تا با تهیه و چاپ مطالبی که جنبه آموزشی دارند در دستیافتن به این هدف مراکز آموزشی را یادی دهیم.«نمایشنامهنویسی»که از فنون ارزشمند ادب و هنر است موضوع-نخستین مطلبی است که در این زمینه برگزیدیم و علاقهمندان به این فن میتوانند با مطالعه مقاله آموزشی زیر به چگونگی ساخت یک اثر نمایشی بویژه از نظر فن و تکنیک آشنائی پیدا کنند.
مقدمه
منظور اصلی از تدوین و نگارش این مقاله آشنانمودن اذهان هنرجویان و افراد علاقمند به تئاتر است و جز این داعیهء دیگری نیز در بین نیست.برای شناساندن هنر تئاتر به مردم در ابتدا باید روشن نمود که تئاتر چیست و از چه عواملی ترکیب یافته است.
تئاتر بیانگر پیامی است که بوسیله بازیگر در صحنه نمایش برای تماشاگر اجرا میگردد.بنابراین تئاتر نیاز به دو دسته از مردم دارد.الف:مجریان یا بازیگران که پیامی را القا میکنند.ب:شنوندگان و بینندگان که پیام را دریافت میدارند.
در دنیای تئاتر به غیراز پیامدهنده(مجری)و پیامگیرنده(تماشاگر)شخصیت دیگری نیز بنام کارگردان وجود دارد که هماهنگکنندهء ارتباط بین مجری و تماشاگر است.در واقع دنیای تئاتر از سه دنیای کوچکتر تشکیل میگردد.دنیای نویسنده که پیامدهنده و دنیای تماشاگر که پیام-گیرنده است و دنیای کارگردان که مسئول ارتباط بین این دو دنیاست.بازیگران و دیگر ارکان اجرای نمایشنامه جزو دنیای کارگردان محسوب میشوند.
فصل اول فن نمایشنامهنویسی
شخصی که مسئولیت نوشتن یک نمایشنامه با موضوع و هدفی مشخص را بهعهده میگیرد، نمایشنامهنویس نام دارد و کار وی بیان تفکرات خویش،توسط الفاظ با در نظر گرفتن زمینه و امکانات صحنه است.در این فصل فن نمایشنامهنویسی مورد بررسی قرار میگیرد.
بخش اول هدف یا موضوع نمایشنامه
نمایشنامهنویس قبل از شروع به نوشتن نمایشنامهاش باید بداند چه میخواهد بنویسد،در واقع قدم اول این است که تفکرات خود را متمرکز و آنگاه با بکارگرفتن سبک و اسلوب مناسبی،فکر اصلی خود را به روی کاغذ بیاورد.
بطور خلاصه هر نمایشنامه موفقی باید دارای هدفی مشخص باشد.
هدف چیست؟هدف همان انگیزه یا نیروی محرکی است که کلیه اعمال و رفتار ما بخاطر آن صورت میگیرد.هدف یا موضوع در واقع خلاصه و چکیده نمایشنامه که متشکل است از:1-کار-اکتر یا شخصیت داستان 2-اختلافها و تضادها3-نتیجهء داستان.
موضوع یا هدف نمایشنامه اعتقاد و نظری است که نمایشنامهنویس حتما باید در اثبات آن موضع قاطع خود را مشخص نماید.به کلامی،دیگر برای اینکه به داستان خود روح ببخشد،باید از یک طرف دعوا حمایت کند.مهم آن نیست که تماشاگر با نویسنده موافق یا مخالف باشد،مهم آن است که او حرف و مدعای خود را به اثبات برساند.
انقلاب اسلامی ایران در جامعهء ما به پیش میرود،اما متأسفانه میبینیم که هنرمندان ما یعنی کسانیکه در جامعه باید پیشرو باشند،از اکثر مردم عقب افتادهاند.چرا؟شاید بدلیل نادربودن این انقلاب و ایدئولوژی آنکه نه شرقی و نه غربی است و هنرمند هنوز خود را با این جریان منطبق ننموده است.با درک این واقعیت هنرمند متعهد باید خود را حرکت داده و موضع خود را بازیابد.برای نیل به این هدف در این برهه از زمان با تغییر بنیادی هنر،هنرمند میتواند با روش و برداشتی انقلابی جای خود را حفظ نماید.برای دسترسی به این منظور پرورش و آموزش ضرورت تام دارد.هنرمند پس از تزکیهء نفسانی برای تحقق هدف جدید که اخلاق اسلامی است آنرا برای مردم مطرح میکند و آموزش میدهد.
برای وصول به این هدف،میتوان تا حد زیادی از قصص قرآن،این سرچشمهء علم و اخلاق و نیز از سخنان و زندگانی معصومین و همچنین از حماسهها و داستانها و سخنان بزرگان و حکما و گاهی حتی مردم کوچه و بازار کمک و یاری جست همچنین آندسته از نمایشنامهنویسانی که اطلاعات کافی درباره ادبیات اسلامی ندارند میتوانند در پی ستمگریهای جنگ تحمیلی اخیر،هموغم خود را به خیالات خام و پریشانحالی اختصاص ندهند و با بررسی و تحقیق درست و کافی در زمینهء این جنگ تحمیلی نمایشنامههایی بنویسند.
نباید از نظر دور داست که این یک آغاز است آغاز سفری طولانی که میخواهیم از نو حرکت کنیم و دوباره از ریشه بروئیم و برویانیم،در نتیجه اینرویش فرهنگی به کندی صورت خواهد گرفت، لذا نباید این تلاش سرسری گرفته شود یا کندی آن،ما را از حرکت بازدارد.
همانطور که قبلا تذکر داده شد برای برپایی یک تئاتر،نخست به نمایشنامهنویس نیاز است هنر نویسندگی مانند دیگر هنرها در بعضی ذاتی و شکوفاست و در برخی دیگر این استعداد نهفته است که در واقع در این جزوه کوشش بعمل آمده است تا آندسته از هنرمندانیکه استعدادشان شکوفا نگشته است به شکوفائی آنان کمک نماید.برای این منظور پس از مروری بر عوامل اجرای یک نمایشنامه به تشریح آنها میپردازیم.
برای اجرای یک نمایشنامه در سالن تئاتر، تهیهکننده نیازمند همکاری دو گروه است:نخست
کادر هنری شامل،نمایشنامهنویس،کارگردان، بازیگران،طراحان صحنه،لباس،نور و صدا و گروه دیگر یعنی کادر فنی که عبارتند از کمک کارگردان منشی صحنه،همکاران فنی،خیاط،نورپرداز،نجار و نقاشی و غیره.
در اینجا وظیفه کادر هنری و کیفیت کار آنرا بطور خلاصه مورد مطالعه قرار میدهیم.
بخش دوم کاراکتر یا شخصیت نمایش
1-ساختمان یک نمایشنامه:
نمایشنامه از چندین جزء تشکیل میشود که مهمترین آنها یا بقولی استخوانبندی آن،کاراکتر یا شخصیت نمایشنامه است.
برای پروراندن شخصیت نمایشنامه،لازم است نویسنده بطور کلی این شخصیت را از سه بعد شناسائی کامل کرده باشد تا بتواند آنرا در صحنه توجیه کند و قابلقبول جلوه دهد.این سه بعد عبارتند از شکل ظاهری شخصیت،موقعیت اجتماعی و شخصیت و وضعیت روانی،که در واقع نتیجهء دو عامل قبلیست،برای روشنشدن این سه عامل قدری توضیح میدهیم:
الف:شکل ظاهری شخصیت نمایشنامه
آشکارترین ابزار برای شناختن یک انسان شکل ظاهری اوست،قدبلند است یا قدکوتاه، بیش از حد چاق است یا لاغر،ناقص العضو است، در صورتش اثر سوختگی دیده میشود.تحقیق در مورد شکل ظاهری و اثر آن در روحیه شخصیت نمایشنامه از اهمیت خاصی برخوردار است.
ب:موقعیت اجتماعی شخصیت نمایشنامه
این شخصیت در کجا و در چه محیطی بدنیا آمده؟در چه محیط اجتماعی بزرگ شده،وضع تحصیلات و محیط تحصیلات او چگونه بوده؟(کلمه محیط تکرار شده است تا نشانگر اهمیت آن باشد زیرا محیط به هرشکل که باشد خواه مستقیم یا غیر مستقیم در شکلگیری آن موثر است).از چهچیز-هائی خوشش میاید و از چهچیزهایی رنج میبرد، پدر و مادر او از چه قشر و اجتماعی هستند،آیا این شخصیت نمایش از طبقه پدر و مادرش از نظر اجتماعی جدا شده است،آیا پدر و مادر او تحصیل-کرده هستند،همدورههای دبستانی،و دبیرستانی او چهکسانیاند،دوستانش از چه قماشی هستند اینها نمونهای از هزاران سئوالی است که نویسنده نمایشنامه قبل از نوشتن داستان باید درباره شخصیت نمایشنامه بداند.این شخصیت چگونه لباس میپوشد اهل تهران است یا شهرستان یا روستا،موقعیت شغلی او چیست،چگونه امرار معاش میکند،اهل مطالعه است یا از خواندن متنفر،تفریحات او چیست؟
پرواضح است که این مطالب لازم نیست،در متن نمایشنامه نوشته شود،بلکه آگاهی به این اطلاعات به نویسنده نمایشنامه کمک میکند تا شخصیت نمایشنامه را خوب و کامل بپرورداند،در نتیجه نمایشنامهء او میتواند هرجائی بدون نیاز به نمایشنامهنویس اجرا گردد.
ج-وضعیت روانی
بعد از شکل ظاهری و موقعیت اجتماعی-نویسنده،باید در رابطه با وضع روانی شخصیت نمایشنامه مطالعهای کرده باشد که در واقع این عامل سوم نتیجه دو عامل قبلی است.مجموعه این سه عامل شخصیت یا کاراکتر موردنظر را میسازد.
مثلا یک شخصیت نمایشنامه مریض است ولی خود نمیداند(البته نویسندهء نمایشنامه این بیماری را میداند)و این مرض تأثیر در رابطهء او با اشیاء و افراد دیگر نمایشنامه دارد.
2-قدم بعدی شناخت اجتماع یا محیط زندگی شخصیت نمایشنامه است.شخصیت داستانی شما در کجا و چه محیطی پرورش یافته است.محیط، عامل بسیار مهمی است که بر روحیه و در نتیجه رفتار انسان تأثیر میگذارد.
یک شخصیت داستان ممکن است مدام در تغییر و تحول باشد،با کوچکترین تغییری در محیط زندگانی،احتمالا تغییراتی در رفتار او پیش خواهد آمد که تعادل روحیاش را برهم میزند،شخصیت
نمایشنامه مجموعه است از عناصر فیزیکی و واضح است که محیط در مواقع معین اثری قاطع بر آن دارد.
3-شخصیت نمایشنامه چه میگوید و چگونه بیان میکند.
نمایشنامه در واقع تفکرات و اعتقادات نمایش نامهنویس را بیان میکند و چگونگی آن بستگی به روش و اسلوب بیان نمایشنامهنویس دارد.نمایشنامهنویس باید موضوع یا هدف نمایشنامه خود را مشخص کند و به آن فکر یا موضوع،جان ببخشد،و بدینطریق است که داستان یا فکر شما از نمایشنامه جدا نخواهد بود و یک قسمت از بنای کلی را تشخیص میدهد.
در اینجا با مثالی این قسمت از کار نمایشنامه نویسی را توضیح میدهیم:
میخواهیم داستانی بنویسیم که در آن وضع دادگاههای رژیم پهلوی را نشان بدهیم.شخصیت این نمایشنامه قاضی است که باید در یک محاکمه شرکت کند و بنفع یا ضرر متهمی رای بدهد.خوب است که این قاضی را از نظر خصوصیات و مشخصات بررسی نمائیم.
الف:از لحاظ شکل ظاهری
جنس:مرد
سن:بالای شصت
قد:یک متر و شصت و پنج
رنگ مو:رنگشده سیاه براق
رنگ چشم:آبی
رنگ پوست:سفید
قامت:خمیده
قیافه:با عینک ذرهبینی قوی
وضع لباس:خوشلباس است
وضع بهداشت:بیماری غیرقابل علاجی دارد ولی ظاهرا مشهود نیست
علامت:آبلهرو
عادات و حرکات غیرعادی:ندارد
ب:از نظر موقعیت اجتماعی
از طبقهء مرفه است.پدرش سمسار و مادرش بیسواد بوده،در انتظار زمان بازنشستگی است و مقید به پذیرائی با سیگار برگ در دفتر کار خود، دوست و همکارانی دارد ولی آنها از او زرنگتر هستند و زیر بار این محاکمه نرفتهاند،ایمان و اعتقاد مذهبی درست و حسابی هم ندارد.
زندگی در خانه:خانوادهاش در آمریکا بسر میبرند و او با خدمتکارش زندگی میکند.
ج:از نظر وضعیت روحی
از قد کوتاه خود و نداشتن زیبائی صورت رنج میبرد.زیاد پایبند اخلاق نیست.جاهطلب و فرصت طلب است.
خلقوخو:خوشبرخورد است،خرافاتی است.خلاصه داستان:
زمان:سال 1349 یکی از اعضاء دربار،در یک کلوب شبانه دستگیر شده است.قاضی باید در باره او حکم کند.محل اتفاق داستان در دفتر کار قاضی است تا چندساعت دیگر او باید در دادگاه حاضر شود.رئیس شهربانی و ساواک او را در فشار قرار دادهاند تا قاضی حکم به محکومیت متهم دهد، از طرف دیگر از اشخاص بانفوذ پیغام رسیده که متمم باید بیگناه اعلام شود.قاضی نمیتواند تصمیم بگیرد.و تا آخر نمایش نیز تصمیم او روشن نیست ولی روشن است که او برنده نخواهد بود.قاضی فکر میکرد که با این محاکمه میتواند آخرین کار خود را ارائه دهد و توسط آن اشخاص بانفوذ حکم بازنشستگی خود را دریافت دارد.با آمد و رفتهای شخصیتهای دیگر داستان،بر قاضی معلوم میشود که در چه تلهای افتاده است و از نحوه برداشتهای او این سه بعد یا«سه عامل شخصیت داستان»روشن میشود.حال فرض کنیم که بجای این قاضی یک قاضی باوجدان و متعهد بود،هرگز پایان داستان اینگونه پیش نمیآمد.عمل قاضی درست بخاطر شخصیت یا کاراکتر اصلی اوست که باعث شده در این تله گیر بیفتد و آنهم در آخرین محاکمه دوران قضاوتش.
اکنون بدون توجه باینکه این اثر چگونه نوشته شده است،نویسنده باید شخصیت داستان-یا در اینجا قاضی را خوب بشناسد تا برای تماشاگر
آنچه درباره او گفته میشود قانعکننده باشد،بطور مثال آیا عقاید و رفتار قاضی از مراحلی گذشته و بالا و پائین داشته و یا اینکه او شخص ثابت و بدون تغییری معرفی میشود.نمایشنامهنویس باید شناخت خود را از شخصیت داستان،اثر برخوردها،و تضاد داستان و نتیجه آن را به تماشاگر القا نماید و نه اینکه مانند خواندن کتاب،داستان را برای تماشاگر بازگو کند.
4-رشد و نمو شخصیت نمایشنامه
بطور کلی در ادبیات اگر شخصیت داستان تغییر کند باید گفت که آن قطعه ادبی خوب تصنیف نگردیده است.هرچیز در طبیعت متغیر است حال اگر در مسیر صحیح قرار گیرد این تغییر رو به تکامل خواهد بود،و اگر در راه غلط باشد رو به فنا.
انسان نیز مانند دیگر مخلوقات در طبیعت متغیر است.حال این تغییر اگر رو به تکامل باشد یا رو به فنا بستگی به آن سه عامل که قبلا گفته شد،دارد.فردی که در جوانی شرور و پرمدعا بوده و در پیری متواضع و سربزیر میشود،شاید دلیلش کبر سن باشد،یا مثلا جوانیکه صداقت نداشته پس از یک برخورد روحی با موضوعی تغییری بنیادینموده و صداقت و امانتداری جزء لاینفک اخلاق او میشود.مطالعات دقیق روشن میکند که حتی ایمان و عقیدهء مذهبی-سیاسی نیز قابل تغییر است یعنی عمیقتر یا سطحیتر میگردد.
ذات و فطرت شخصیت نمایشنامه در نتیجه زدوخورد و مبارزه داستان که همیشه با هدف و تصمیم همراه است معین میگردد.خلاصه آنکه هیچکس نیست که در مقابل حوادثی که در زندگی او موثر است ثابت و یکسان باقی بماند(با یک استثناء که مورد بحث ما نیست).
با بررسی نمایشنامههای معروف دنیا میتوان این ادعا را ثابت کرد.بطور مثال:
داستان اتللو(شکسپیر)با عشق شروع میشود و با قتل و آدمکشی پایان مییابد.
داستان هداگابلر(ایبسن)با خودخواهی و خودپسندی آغاز میشود و با خودکشی پایان مییابد.
داستان مکبث(شکسپیر)با جاهطلبی شروع میشود و با آدمکشی خاتمه مییابد.
داستانی که در اینجاآوردیم با تصمیم و حیلهگری قاضی شروع میشود و با تردید و ضعف وی پایان مییابد.برای نشاندادن این تغییر در شخصیت نمایشنامه،نمایشنامهنویس باید طوری افکارش را به الفاظ تبدیل کند که قابل فهم و همچنین قابل پذیرش باشد.برای این منظور لازم است که نمایشنامهنویس از جایی داستان را شروع کند که کموبیش رفتار و روحیات شخصیت-نمایشنامه کاملا معرفی گردد.فرد را باید مانند زمین فرض کنیم و بذر میوه یا هدفی را که در موضوع نمایشنامه در نظر داریم در مغز او بکاریم.فرضا این بذر،میوهاش«جاهطلبی»است.این بذر برخلاف فطرت انسانی این شخص نمو میکند.برای به ثمر رسیدن این میوه(جاهطلبی)بذر شروع به ریشه دوانیدن در جسم و روح او نموده و با آن به مخالفت و جدال میپردازد.این شخص از خودنمائی بیزار است،ولی این پدیده ذهنی او را وادار به اخذ تصمیمات غیرانسانی مینماید.
بطور خلاصه آنچه که با این بذر جاهطلبی مبارزه میکند،همان سه عامل یعنی شکل ظاهری، موقعیت اجتماعی و وضعیت روانی این فرد است.نمایشنامهنویس میباید این تغییر و تحول را طوری توصیف و بیان نماید تا بری تماشاگر کاملا قابل درک و فهم باشد.
مثلا در داستان ما اگر قاضی نمیتواند تصمیم بگیرد بعلت این است که هدف و نیت او واقعا احقاق حق نیست و قضاوت را به این منظور قبول نکرده است،بلکه برای جلوانداختن دریافت حکم باز-نشستگی،این محاکمه را پذیرفته است.مشکلی که برای وی پیشآمده براستی لاینحل است و بهمین دلیل او نمیتواند تصمیم بگیرد.در واقع این تردید و ضعف«نمو»شخصیت نمایشنامه است که در طی مبارزه و اختلاف در آن داخل شده.حال این نمو میتواند منفی یا مثبت باشد ولی بهر-صورتی که هست باید حقیقی و زنده جلوه نماید.برای حقیقی و زنده جلوهدادن یک نمایشنامه موفق
باید تغییر و تحول شخصیت تدریجی صورت پذیرد برای روشنشدن امر بهتر است به نمایشنامه خودمان بپردازیم.
از ابتدای نمایشنامه که قاضی با تصمیم قاطع یک محاکمه را انتخاب میکند تا مرحله نهائی واقعا نمیداند چه تصمیم بگیرد.
قدم اول:سروان شهربانی را که ماجرای این پرونده را میداند صدا میزند و از او توضیح میخواهد سروان برای قاضی روشن میکند که مقامات بالا بهیچوجه نمیخواهند که متهم محکوم شود.
قدم دوم:در ضمن سروان توضیح میدهد که موضوع بسیار جدی است زیرا پای مأمورین امنیتی نیز در این ماجرا به میان کشیده شده است.
قدم سوم:ورود مامور امنیتی به دفتر کار قاضی بدون دعوت و اظهار اینکه مقامات بالا لازم میدانند که قاضی متهم را حتما محکوم نماید،اگرچه او از افراد سرشناس است.
قدم چهارم:کموبیش ترس بر قاضی مستولی میشود و متوجه میشود که انتخاب این محاکمه اصلا با پیشبینیهای قبلی وی که برای آینده خود در نظر گرفته بود مناسب نیست.
قدم پنجم:تردید ناگهانی قاضی در صحنه محاکمه یعنی محلی که سابقا بطورمصمم درباره متهمین قضاوت مینمود.
بطور خلاصه یک نمایشنامه خوب میباید از یک نقطه شروع و بتدریج به نقطه مقابل برسد.
5-شخصیت نمایشنامه باید دارای توان و نیروی تصمیم باشد.
قهرمان نمایشنامه اگر دارای توان و نیروی تصمیم نباشد برای پیشبردن داستان موثر نخواهد بود.همچنانکه در یک مسابقه ورزشی اگر مبارزه در کار نباشد مسابقهای در میان نخواهد بود،در نمایشنامه هم همینطور است.
اگر اختلاف و تضادی وجود نداشته باشد، نمایشنامه بوجود نخواهد آمد.با داشتن قهرمان قوی و مصمم در مقابل تضادها و اختلافات است که نمایشنامه میتواند استخواندار باشد،در غیراینصورت اگر فقط یکی از طرفین دعوا قوی باشد آن نمایشنامه موفقیتی بدست نخواهد آورد.
نمایشنامهنویس میتواند در ابتدا شخصیت نمایشنامه را با یک فرد ضعیف النفس شروع کند ولی این فرد بتدریج قدرت و اراده پیدا کند یا بالعکس در آغاز شخص پرقدرتی باشد ولی در پایان نمایش ضعیف شود.در نمایشنامه خودمان،قاضی در اول داستان،شخص پرقدرتی است که بتدریج قوای خود را در مقابل رقبا از دست میدهد.البته باوجود ضعف تدریجی،قاضی باید توانائی و نیروی آنرا داشته باشد که در مقابل رقبای خود یعنی مامورین شهربانی و امنیتی مقاومت کند.چه در غیراینصورت همان مشکل موضوع مثال قهرمان بیرقیب پیش میآید.
بطور خلاصه یک ضعف ایمانی که شاید بنظر مهم نیاید،احتمال دارد که نقش اصلی را در یک اثر هنری بزرگ داشته باشد.این قاضی یک عمر قضاوت نموده و همیشه موفق بوده است و این آخرین مرتبه است که به محاکمهء متهمی میرود اگرچه او معرف ضعف و فساد و اضمحلال یک رژیم است ولی شخصیت وی همچنان قوی است زیرا در طول سالهای قضاوت همیشه موفق بوده است.
چگونه ممکن است که شخص هم قوی باشد و هم ضعیف در این یک تناقص است.قاضی دارای یکچنین تناقصی است زیرا تابحال موفق بوده ولی چون اینبار در مقابل رقیبی ایستاده که قبلا همان رقیب بهعنوان دوست وی بوده و بخاطر تغییر موقعیت است که این جابجائی صورت گرفته،در نتیجه قاضی بدون اطلاع با مکافات عمل خویش مواجه میشود.او هیچوقت در این قبیل محاکمات شخصا قضاوت نکرده بلکه همیشه رای دادگاه به او ابلاغ میشده است.
خلاصه آنکه وقتی تناقص در کار نباشد جدال و اختلافی در کار نخواهد بود و وقتی تناقص بود برای پربارکردن اثر هنری باید هردو طرف دعوا پرقدرت و مصمم باشند و پیروزی یکی بر دیگری تدریجی و منطقی جلو برود.یعنی آنکه شخصیت نمایشنامه در طول نمایش ضعیف بوده است بتدریج در پایان قوی گردد و بالعکس اگر در طول نمایش
مصمم بوده است در پایان نمایشنامه نتواند تصمیم قاطع بگیرد.
6-شخصیت یا داستان کدام بهتر است؟
دراینباره نظریات مختلفی ابراز شده است، بعضی معتقدند که داستان از اهمیت بیشتری بر-خوردار است و برخی دیگر شخصیت نمایشنامه را رکن اصلی نمایشنامه میدانند.ما در اینجا با گروه اخیر موافق هستیم.ناگفته نماند که عناصر یک نمایشنامه یعنی مکالمه و تصنیف شخصیت و غیره مانند حلقههای زنجیری بهم متصل هستند.اصولا آثار بزرگ هنری از شخصیت شروع شده و رشد کرده است.حتی اگر نمایشنامهنویس قبلا داستان را در ذهن خود طرح کرده باشد،بمحض اینکه شخصیتهای داستان در ذهن او ظاهر میشوند اجبارا داستان به رأی و ویژگی داستان تغییر مییابد زیرا که کیفیت موضوع نمایشنامه از فطرت و سرشت شخصیت نمایشنامه سرچشمه میگیرد.
نتیجه اینکه شخصیت نمایشنامه،داستان نمایشنامه را خلق میکند و عکس آن صادق نیست دلیل ما این است که ما انسان را در مقابل کردار و رفتار خود مسئول میدانیم و به جبر و سرنوشت محتوم اعتقاد نداریم.چرا که معتقدیم هر فرد اگر کار خوب انجام دهد پاداش و در صورت عمل خلاف جزای خود را خواهد گرفت.همچنانکه قرآن مجید میفرماید:هرکس کار نیک کند بنفع خود و هرکه کار بد کند بزیان خویش کرده است1.
و از آنجا که هنر تئاتر بیانگر زندگی فردی و اجتماعی انسان(در محدوده صحنه)است،لذا این اصل باید در روی صحنه نیز تحقق یابد.برای این منظور این اختلاف و تضاد نیست که شخصیت نمایشنامه را هدایت میکند بلکه شخصیت نمایشنامه اس که وجودش این تضاد را نمایان میسازد.
7-شخصیت اصلی نمایشنامه یا شخصیت محور
شخصیت اصلی نمایشنامه را قهرمان مینامند که نام لاتین آن«پروتاگونیست»است.شخصیت محور شخصیتی است که اختلافات و تضادها را در داستان ایجاد میکند و سبب آن میشود که قهرمان بداند چه میخواهد و داستان را بدلخواه خود جلوه ببرد.باید توجه داشت که یک قهرمان فقط بخاطر اضطرار مجبور است قهرمان باشد نه بخاطر اینکه خود علاقمند است که قهرمان باشد.
شخصی که در اختلافات و تضادهای نمایش نامه با قهرمان داستان مخالفت میورزد،شخصیت مخالف یا«آنتاگونیست»نامیده میشود.
احساسات قهرمان داستان باید بهمان شدت و قوت شخصیت مخالف باشد.همانطور که قبلا گفته شد شخصیت مخالف باید در نیرو و قدرت همسنگ قهرمان باشد زیرا عزم و ارادهء دو طرف دعوا موجب پیدایش اختلاف و تضاد میشود.
قهرمان یا شخصیت محور میتواند دو نوع تغییر یا نمو داشته باشد:تغییر مثبت و تغییر منفی.تغییر مثبت آنست که از روی قدرت باشد و در راه اثبات وجود خویش است و تغییر منفی آنست که هیچگونه حالت ارتجاعی یا نیروی درونی برای مبارزه بر له ایده خود نداشته و در واقع مبارزه منفی میکند.قهرمان نمایش باید از اعتدال و میانهروی دوری گزیند و مصمم و مقتدر باشد.
در نمایشنامهء خودمان اگر غیراز شخص قاضی شخصیت دیگری را مطرح میکردیم تاب و تحمل مبارزه با مقامات امنیتی را نمیتوانست داشته باشد، در نتیجه یک طرف دعوا بسیار قویتر از طرف دیگر میگردید و نمایشنامه ناموفق پایان مییافت.
8-هماهنگی و یکنواختی
هماهنگی،توازن تضاد بین دو قطب شخصیت نمایشنامه است.برای درک بیشتر هماهنگی به بررسی یک نمایشنامه بپردازید و دقیقا آنرا مطالعه کنید تا دو طرف دعوا را خوب درک کنید،و بنگرید که چگونه این دو رقیب در مقابل یکدیگر صف-آرائی میکنند و برای پیروزی بر یکدیگر هم توان میجنگند.نمایشنامهنویس میتواند این دو شخصیت قهرمان و مخالف را در قالب یک شخصیت نشان دهد که با خود و تناقضات درونی خویش در جنگ است یا بصورت یک شخصیت علیه شخصیت دیگر یا یک شخصیت علیه یک اجتماع برانگیخته شده است.بطور خلاصه هماهنگی همان همزور
بودن دو رقیب در اختلاف و تضاد است.درحالیکه نمایشنامهنویس باید از یکنواختی بشدت پرهیز نماید.یکنواختی و یکشکلبودن باعث رکود و تکراریشدن نمایشنامه میشود و تماشاگر را خسته میکند.برای هماهنگی دو قطب مخالف با خلق و خوی معلوم در مقابل هم قرار میگیرند و حرکت خود را از یک نقطه به نقطه مقابل تنظیم میکنند تا مراحل تضاد و اختلاف در این برخورد بوجود آید و پیروزی یکی بر دیگری پایان کار باشد،و در ضمن بهیچوجه نباید سازش در کار باشد.
حرکات و ترفندهای دو جناح نباید یکی باشد بلکه با دو سبک مختلف باید این دو جناح علیه هم بجنگند و در غیراینصورت یکنواختی بوجود خواهد آمد.باید دقت شود که افراد دو جناح اگر چه همزور هستند ولی طرق مبارزهشان علیه یکدیگر یکسان نبوده و یا شاید زمین تا آسمان باهم فرق داشته باشند.در واقع مخالف حرکت اصلی و طریق مخالف حرکت فرعی است در یک نمایشنامه انقلابی حرکت اصلی بیداری مردم و پیروزی بر ظالم است و(در این حرکت اصلی)سه عامل شخصیت افراد نمایش حرکتهای فرعی خواهند داشت.یعنی مبارزهایکه یک شخص باسواد میکند با مبارزهایکه در همان راه شخص بیسواد میکند یکنواخت و یکجور نیست.نتیجه آنکه نمایشنامه-نویس باید از ابتدا تا انتهای نمایشنامه خود مصنف یک اختلاف و تضاد که بنابه موضوع و هدف نمایشنامه است،باشد و نمو یا تحول را در شخصیت داستان ایجاد نماید.بطور خلاصه نمایشنامه از ابتدا تا انتها عبارت است از بیان یک مقابل ضدین که بنابه موضوع و هدف نمایشنامه به نتیجه میرسد و نمایشنامهای موفق خواهد بود که در این مقابله ضدین هماهنگی ایجاد کند و یکنواختی نداشته باشد
9-مقابله ضدین
پس از اینکه هماهنگی در یک نمایشنامه به نحو مطلوب تنظیم شد آنگاه برای اطمینان باید به مقابله ضدین پرداخت.مقابله ضدین،اختلاف یا ضدیتی است که حد وسط یا نقطه سازشی ندارد.
فرضا برای مقابله ضدین،قهرمان داستان که عاشق آزادی است برای نیل به هدفش از جانگذشتگی خواهد نمود و در مقابل او شخصیت مخالف طرفدار محدودکردن آزادیها است.در این جدال با یک هماهنگی قدرت در این مقابله ضدین آنقدر باهم مبارزه خواهند کرد تا یکی بر دیگری چیره گردد.روشن است که مقابله ضدین باید منطقی بوده و سرسری گرفته نشود.زیرا این مقابله ضدین است که کل اختلاف و تضاد داستان را بوجود میآورد.اگر علت مقابله ضدین معلوم نباشد به خودی خود کافی است که نمایشنامه ناموفق پایان پذیرد.یکبار دیگر متذکر میشویم که قهرمان داستان ملزم و مجبور به پیروزی است درغیراینصورت این پیروزی منطقی نخواهد بود.
نباید از نظر دور داشت که مقابله ضدین زمانی صورت میگیرد که دو ضد توسط امری باهم مقابله نمایند.بطور مثال،اگر زن و شوهری که از نظر اخلاق و رفتار در تضاد کامل هستند،در کنار هم زندگی زناشوئیشان را ادامه میدهند حتما دلیل این مقابله باید روشن شود درغیراینصورت تماشاگر از نمایشنامهنویس خواهد پرسید که چرا این زوج از هم جدا نمیشوند.برای حل این مسئله نمایشنامه نویس باید دلیل منطقی داشته باشد.این دلیل باید به محکمی تضاد بین زن و شوهر باشد تا هماهنگی بوجود آید.
این قانون در هر مقابله ضدین باید روشن باشد یعنی ارتباط منطقی این مقابله باید برای تماشاگر قابل لمس باشد.اگر این رابطه قوی و ناگسستنی نباشد اختلافها هرگز به نقطه اوج خود نخواهد رسید.برای مثال اگر دو دوست یکی سیگاری و دیگری متنفر از سیگارکشیدن در یک شهر صنعتی مشغول کار هستند و در یک اطاق کوچک باهم زندگی میکنند باید روشن شود که چرا دوستی که از سیگار تنفر دارد دوست سیگاری خود را ترک نمیکند و اطاق دیگری اجاره نمینماید.پاسخ داده میشود چون اطاق گیر نمیآید،مخارج گران است و آنها آمدهاند کار کنند تا بدینوسیله جوابگوی خانواده خود باشند خلاصه همانقدر که ضدیت در بین این
دو دوست شدت دارد به همان اندازه زندگی مشترک آن دو در اطاق باید دلیل محکم داشته باشد.
حاصل اینکه پس از پیداکردن موضوع و هدف نمایشنامه قدم بعدی روشننمودن مقابله ضدین«قهرامان»و مخالف نمایش است.نمایشنامه نویس باید این دو قهرمان را آزمایش کند و قدرت هریک را به مقدار دیگری دریابد تا یک مبارزه جالب و دیدنی صورت گیرد و پیروزی باید نصیب یکی از دو قهرمان شود.البته با در نظر گرفتن موضوع و هدف نمایشنامه که در طول نمایش،نمایشنامه نویس درصدد اثبات آن بوده است.
بخش سوم اختلاف یا تضاد
الف-ماجرا چگونه نشات میگیرد.
همچنانکه باد در نتیجهء یک رشته فعل و انفعالات یک قسمت از هوا که تقریبا تمام زمین را پوشانیده است بوجود میآید،هر ماجرائی برای بوقوع پیوستن نیاز به علت دارد.همچنانکه بدون این تغییرات طبیعی باد بوجود نخواهد آمد.هیچ داستان و ماجرائی هم بدون علت بوقوع نخواهد پیوست.نمایشنامهنویس بادی بداند علت بوجود آمدن اختلاف یا تضاد در نمایشنامهء او از کجا سر-چشمه میگیرد.اصولا در اکثر نمایشنمامهها تضادها و اختلافات به چهار نوع تقسیم میشوند:اول تضاد بیحرکت یا ساکن،دوم جهنده،سوم صعود تدریجی و چهارم با پیشبینی قبلی.تفاوت این چهار قسم تضاد توضیح داده خواهد شد.در ابتدا به خود اختلاف یا تضاد میپردازیم و نحوه بوجودآوردن آنرا بررسی میکنیم.نمایشنامهای را فرض میکنیم شخصیت قهرمان این نمایشنامه هنرجویی است متعهد که میخواهد کارگردانی نمایشنامهای را در مدرسه بعهده بگیرد.قدم اول در میان گذاردن این تصمیم با مدیر مدرسه و درخواست سالن بزرگ مدرسه برای اجرای نمایشنامه است.متأسفانه مدیر این اجازه را نمیدهند،زیرا گروه هنری مدرسه که فعالیتهای تئاتر مدرسه را بعهده دارند،سالن را قبلا در اختیار گرفتهاند.قهرمان داستان(کارگردان)از این موضوع ناراحت میشود و پس از بحث طولانی بناچار قبول میکند که در یکی از کلاسهای که نسبتا بزرگ است نمایشنامه را اجرا کند.در مرحله بعدی علاقمند است که فلان نمایشنامه را کارگردانی کند.در روز فلان از داوطلبان علاقمند امتحان بعمل خواهد آورد.در روز مقرر متاسفانه همکاری خوبی بعمل نمیآید، زیرا کارگردان برای اولین بار است که میخواهد کار هنری بکند و بچههای مدرسه اعتماد کامل به کار او ندارند.این ضربه دیگری است به روحیه قهرمان داستان.پس از تلاش و تعهدات فراوان کارگردان بازیگران خود را انتخاب میکند و بعد از مدتی تمرین متوجه میشود که برای اجرا نیاز به مقداری پول دارد،ولی چگونه این پول را تامین کند،درحالیکه او پول پساندازشدهای ندارد و آنچه که از کار بعد از مدرسه بدست میاورد به مادر خود میدهد،زیرا پدر خود را از دست داده و سرپرستی دو خواهر کوچکتر نیز با اوست.مخارج سنگین این خانواده به کارگردان اجازه نمیدهد که مبلغی را برای خرید لباس و دکور نمایشنامه مصرف کند،بخصوص که موعد پرداخت اجارهخانه نیز نزدیک است.در اینجا قهرمان شکسته میشود، میداند که این اولین اثر اوست و باید موفق شود در غیراینصورت شکست او حتمی است.از طرف دیگر مسئولیت خانواده پشت او را خم کرده و با خود فکر میکند فایده داخلشدن به کار هنری چیست؟در منزل مادر و خواهران کوچک خود را میبیند که باعث شکست هنری وی شدهاند،ولی از طرفی مسئولیت او را مجبور به قبول این واقعیت میکند.ناگزیر است برای تأمین مالی خود و خانوادهاش دست به اقدام جدی بزند.ملاحظه میشود که مبدأ این برخورد و تضاد روحی است و تمام اختلافات باید در محیط و موقعیت اجتماعی شخصیت نمایشنامه(کارگردان نمایشنامه در این مثال)جستجو گردد در نتیجه قدم بعدی دقت در روحیه قهرمان داستان است.آیا او شکست را میپذیرد یا قدرت مبارزه را دارد و تا پیروزی نهائی تحمل ضربات را خواهد نمود.
نمایشنامهنویس باید بمقدار کافی مطالعه درباره قهرمان داستان داشته باشد،آیا این قهرمان بنیه و توان مقابله با این ناملایمات را دارد؟آیا میتواند برنامهای ترتیب دهد که هم کار هنری-اش ادامه پیدا کند و هم خانوادهء او در فشار قرار نگیرد؟قهرمان داستان دودل است و نمیداند چه بکند.قدم میزند،ولی تصمیم نمیتواند بگیرد در نتیجهء این بیارادگی،نمایشنامه بحالت بیحرکت یا ساکن درمیآید و از این به بعد نمایش ملال-انگیز و خستهکننده میشود،زیرا قهرمان نمایشنامه قدرت کافی را برای تحمل ناملایمات ندارد.نمایشنامهنویس باید بشدت از انتخال اینچنین قهرمانانی خودداری کند.نمایشنامهنویس باید با یک آیندهنگری قهرمان را تصور کند و در آن لحظه راه نجاتی برای او خلق نماید.این لحظه را آغاز حرکت داستان مینامیم و آن لحظهای است که قهرمان داستان تصمیم خود را میگیرد و خود را نهتنها آمادهء مبارزه با رقیب خود(قهرمان مخالف)مینماید،بلکه به او حملهور میشود.از اینجای داستان نمایشنامه از حالت سکون به حالت هیجان تبدیل میشود.بدینترتیب که قهرمان به یاد میآورد که از پدرش یک ساعت بغلی به ارث برده است که برای او بسیار باارزش است،زیرا نه فقط این تنها یادگار پدر است بلکه او در نظر دارد ساعت را به همسر آیندهء خواهر خود هدیه کند و این موضوع را خواهر وی نیز میداند.قهرمان برای رسیدن به هدف بنابه عواملی که از باطن محیط زندگی او نشأت گرفته،مصمم میشود این قید اخلاقی را کنار زده و ساعت را به سمسار محل به امانت گذارد و از سمسار قول میگیرد که ساعت را به خود او با منفعت بیشتر برگرداند.ممکن است از نمایش نامهنویس بپرسید،چرا راه پول قرضگرفتن را از قهرمان نمایشنامه سد نمودهای،در پاسخ به این سئوال باید گفته شود که نمایشنامهنویس قهرمان داستان را متعهد معرفی میکند و او میداند که برای مدتها ادای این قرض غیرممکن است و از طرفی او کسی را ندارد که به وی پول قرض دهد.در ضمن در ادامه داستان پای سمسار و شحخصی که میخواهد ساعت را بقیمت بیشتری بخرد به میان میآید.دوباره تاکید میکنیم که موضوع و هدف داستان است که نمایشنامه را محدود میکند تا تنها راهی را که قهرمان برای به اثباترساندن موضوع دارد دنبال کند.اگر ما اختلاف و تضاد را جدا و بطور مستقل مورد بررسی قرار دهیم اشتباه محض خواهد بود،زیرا اختلاف و تضاد که بظاهر مقابله درونی دو نیروی مخالف است در باطن از اوضاع و حالات مختلفی سرچشمه میگیرند،که این اوضاع و حالات که بتدریج شدیدتر و بغرنجتر میشود در نهایت به لحظه انفجار میرسند.
مثلا در داستان اخیر که قهرمان داستان نقش کارگردان را بازی میکند،میخواهیم بدانیم آیا اکنون در نمایشنامه نشانهای از زمینه پیدایش لحظه انفجار دیده میشود.البته،ولی نمایشنامه نویس دریچه اطمینانی برای این لحظه تعبیه کرده است(ساعت پدر)پس این نکته را نباید از نظر دور داشت.اکنون قدری شکل ظاهری قهرمان داستان(کارگردان)را مورد مطالعه قرار میدهیم میدانیم خوشرو و خوشقامت سات،دستهای مردانهای دارد،اگرچه در سنین نوجوانی است و این دستها از کار زیاد و پشتکار و مصممبودن او سخن میگویند.موقعیت اجتماعی او بسیار حساس است بدینمعنی که او بخاطر موقعیت خانوادهاش مجبور به کارکردن است از طرفی چون به علم و هنر بی اندازه عشق میورزد در نتیجه در مدرسه از دانش-آموزان ممتاز بحساب میآید و بخاطر همین دو-موضوع است که او بهیچعنوان شکست را نمی-پذیرد و تا پایان جدال پیش خواهد رفت.نتیجه آنکه اختلاف و تضاد از خود شخصیت نمایشنامه نشأت میگیرد و اگر ما منشاء یک دعوا را بخواهیم بدانیم باید شخصیت نمایشنامه را کاملا بشناسسیم.و از آنجائی که انسانها تحتتأثیر محیط خود قرار میگیرند لذا نباید بررسی محیط را نیز فراموش کنیم اگرچه یک اختلاف و تضاد بصورت ظاهریک امر بدیهی است ولی در باطن علل و دلایل مختلفی آنرا بوجود میآوردند.
2-انواع اختلاف یا تضاد
الف-تضاد ساکن یا بیحرکت
همچنانکه قبلا اشاره رفت اگر شخصیت نمایش نامه نتواند به موقع تصمیم بگیرد و در آن لحظه درجا بزند،ایجاد تضاد ساکن کرده است.روشن است که نمایشنامهنویس در این مورد قابل سرزنش است زیرا که چنین شخصیتی را برای نمایشنامه انتخاب نموده است.فرضا در نمایشنامه دوم اگر قهرمان داستان(کارگردان)نتواند پول تهیه کند و به قدمزدن ادامه دهد نمیتوان انتظار حرکتی را داشت.اگرچه قدمزدن و نگرانبودن خود حرکت است ولی جدال و مبارزه علیه قطب مخالف نیست.جدال فقط در اثر اراده و تصمیم بوجود میآید نه خودبخود.تنها اظهار غم و ندانمکاری برای مبارزه کافی نیست و اراده و عمل باید در کار باشد حتی نمایشنامهنویس میتواند الفاظ حساسی را برای قهرمان بنویسد.ولی این کلمات و عبارات جای عمل را هرگز نخواهند گرفت برای روشنشدن مطلب قدری از مکالمات نمایشنامه را میآوریم.
بازیگر:چطور میتوانم با این لباس خود را در نقش یک کارمند اداره حس کنم؟
کارگردان:بسیار خوب دربارهاش فکر خواهم کرد تا شاید بتوانم آنرا تهیه کنم.
بازیگر:شما گفتید حتی پول برای خرید فیلتر رنگی برای نورافکن را ندارید.
کارگردان:از یک کتوشلواری میتوانم دست دومش را خریداری کنم.
بازیگر:خیال میکنید یکدست کت و شلوار را، کتشلواری چند میدهد؟لااقل دویست تومان
کارگردان:پس باید از یک جای دیگر این لباس را تهیه کنم.
بازیگر:مثلا کجا؟
کارگردان:نمیدانم ولی دربارهشا فکر خواهم کرد(شروع به قدمزدن میکند).
بازیگر:(درحالیکه بیتفاوت است)پس خبرش را به من بدهید؟
کارگردان:(میایستد با تردید)خبرش را بدهم؟ مگر داری تمرین را تعطیل میکنی؟
بازیگر:(خسته)خوب این صحنه را بیش از دیگر قسمتها تکرار کردیم و فقط میماند قسمت آخر آنهم باشد بعد از خرید لباس.
کارگردان:قول میدهم لباس آماده شود.
بازیگر:چطور؟
کارگردان:نمیدانم،حالا نمیدانم،تو میگوئی چه بکنم؟
بازیگر:این جزو مسئولیتهای کارگردان است.
کارگردان:دربارهاش فکر میکنم؟
بازیگر:(میماند)لباس کی حاضر میشود؟
این مکالمه امکان دارد برای مدتی ادامه پیدا کند ولی هیچ تغییری در دو شخصیت نمایش داده نمیشود.هردو شخصیت در یک وضعیت روحی قرار دارند.هیچکدام نمیتواند تصمیم بگیرند حتی بازیگر که علاقهمند به تمرین با لباس نمایش است حرکت مثبتی برای تهیه لباس ندارد.تنها نویسنده میداند که کارگردان کی تصمیم قطعی خواهد گرفت،در نتیجه میگوئیم این دو شخصیت برای نمایش مفید نیستند و توان مبارزه و پیشبرد موضوع را ندارند.کارگردان از نقطه بیتصمیمی شروع کرده و در پایان مکالمه نیز تصمیم نگرفته است.بازیگر نیز از نقطهء یأس شروع میکند و در همان نقطه درجا میزند.
فرضا شخصیت نمایشنامه از نقطه بطالت و گمراهی حرکت میکند تا به اوج شهرت و شایستگی برسد.بررسی این مراحل کمک به نمایشنامه-نویس خواهد نمود.حال فرض کنیم که هر نمایشنامهای نه قسمت دارد تا از یک نقطه به نقطه مقابل یا پایان نمایش حرکت کند.باید برای هر قسمت زمان و مکالمات معینی در نظر گرفته شود تا تماشاگر خسته نشود،گاهی ممکن است برای رسیدن به اوج مبارزه یک قسمت از نمایشنامه مدت نسبتا زیادی طول بکشد تا اثر بیشتری بر روی تماشاگر داشته باشد.ولی این نباید جزو عادات خوب نمایشنامهنویس بحساب آید.بطور خلاصه برای دوری از یک تضاد بیحرکت،نمایشنامهنویس باید از تکرار یک مطلب خود را برحذر دارد.
ب:تضاد یا جهش
برای رهائی از تضاد ساکن،نمایشنامه-نویس کمتجربه ممکن است راهحل فوری(جهش)
را انتخاب کند و قهرمان را از خطر بیحرکتی نجات دهد.درحالیکه خطر تضاد با جهش کمتر از تضاد ساکن نیست.تضاد ساکن خستهکننده است و تضاد باجهش قابل پذیرش نخواهد بود.برای روشنشدن تضاد با جهش به نمایشنامه کارگردان بازمیگردیم و مکالماتی را که برای این دو شخصیت قرار میدهیم بیانگر تضاد با جهش خواهند بود.بازیگر:چطور من میتوانم با این لباس خود را در نقش یک کارمند اداره حس کنم؟
کارگردان:بسیار خوب دربارهاش فکر میکنم.شاید بتوانم یکدست لباس تهیه کنم.
بازیگر:شما گفتید حتی پول برای خرید فیلتر رنگی برای نورافکن ندارید.
(در اینجا است که نمایشنامهنویس از یک جهش استفاده میکند)
کارگردان:ولی لباسفروشی سر خیابان آنرا فراهم خواهم کرد.
بازیگر:ولی لباسفروشی که شبها بسته است.
کارگردان:برای من نه.من احتیاج به این لباس دارم و این لباس باید تهیه شود.
بازیگر:یعنی آنرا کش میری؟
کارگردان:چارهای دیگر ندارم.
بازیگر(ناباوران):ولی شما آخه!
کارگردان:برای پیروزی هرکاری خواهم کرد.
یکی از خطرهای بزرگ در هر تضاد و اختلاف با جهش اینست که نمایشنامهنویس توجه داشته باشد که تضاد بتدریج در جهت شدت پیش میرود و از دوستی که نقطهضعف کار او را یادآور میشود نباید رنجیدهخاطر گردد.
برای احتراز از تضاد ساکن و همچنین تضاد با جهش نمایشنامهنویس باید از شخصیت نمایشنامه کمک بگیرد و طریق حل مشکل را در ضوابط روحی آن بررسی کند.برای رسیدن به هدف نمایشنامه از نقطه حرکت تا نقطه پایان،نمایشنامهنویس باید مراقب باشد که این حرکت ممتد و آرام صورت گیرد.این حرکت تدریجی را باید بدون تلفکردن وقت قدمبهقدم پیش برد و به هدف مشخص داستان نزدیک شد.
یکی از دلایل تضاد ساکن یا با جهش، فقدان هماهنگی در دو رقیب است.همچنین اگر هماهنگی وجود داشته باشد ولی قهرمان و مخالف از نقطهای به نقطه دیگر جهش کنند.این امر زمانی اتفاق میافتد که تحول صحیح و منظمی در کار نبوده است.
بطور خلاصه عمل یا عکس العمل شخصیت نمایشنامه بدون سابقه ذهنی برای تماشاگر را جهش مینامند.این جهش زمانی اتفاق میافتد که نمایشنامهنویس به شخصیت نمایشنامه فکر نمیکند بلکه برای رهائی از یک چاله خود را به چاه میاندازد.و نتیجه نمایشنامه ناموفقی را تصنیف میکند.
راهحل:
راهحل این معما در دست شخصیت نمایشنامه است.شخصیتهای نمایشنامه باید به موضوع و هدف نمایشنامه اعتقاد داشته باشند تا برای رسیدن به آن از شخصیت خود مایه گذارند و حاضر به هر-گونه فداکاری باشند.این امر بدینمعنی نیست که نمایشنامهنویس این منظور را بالاجبار از شخصیت بگیرد بلکه نویسنده از طریق قهرمان داستان باید در طول نمایش به تماشاگر القا نماید که قهرمان دارای چنینمایهای و آماده فداکاری است.بنابراین تنها راه اینست که نمایشنامهنویس به سه عامل شخصیت نمایشنامه را بخوبی بشناسد و یکیک آنها را پس از شناخت کامل آزمایش نماید تا بداند که آیا شخصیتهای نمایش میتوانند موضوع را به نتیجه برسانند یا خیر.
اما چگونه:
در طول نمایش تماشاگر باید از تمام جهات با شرایط و چگونگی شخصیت نمایشنامه آشنائی پیدا کند برای این منظور باید به تماشاگر فرصت کافی داده شود تا شخصیت نمایشنامه را کاملا درک کند در اینجاست که هنر یک نمایشنامهنویس با الفاظ شکوفا میشود.
ج-تضاد صعودی تدریجی:
در هر نمایشنامه هنگامی مراحل تضاد و اختلاف لحظهبهلحظه صعود میکند که نهتنها موضوع و هدف آن کاملا روشن باشد بلکه دارای شخصیت های هماهنگ و از لحاظ سه عامل شخصیت(شکل
ظاهری موقعیت اجتماعی،وضعیت روانی)بدقت توسط نمایشنامهنویس مورد مطالعه قرار گرفته شده باشد.برای موفقیت در این امر نمایشنامهنویس زبده در اولین صفحات خود چنان شخصیتهای نمایشنامه را معرفی میکند که تماشاگر احساس کند که این شخصیت را میشناسد.باید شخصیتها طوری نوشته شوند که گویا زنده هستند.باید در هریک از حرکات اشارهای از موجودیت آنها محسوس باشد.این گویایی زمانی اتفاق میافتد که موضوع و هدف نمایشنامه کاملا مشخص باشد و مقابلهء اضداد با یک هماهنگی صحیح و بدون یکنواختی بیان گردد.قهرمان و مخالف از نظر سه عامل شخصیت در عقیده و ایمان خود استوار باشند و تحمل و توان زورآزمائی یکدیگر را داشته باشند در این صورت است که مراحل تضاد نمایشنامه لحظهبهلحظه رو به شدت میرود.بار دیگر یادآور میشویم به همان اندازه که نمایشنامه باید در بیان اختلاف کامل و هماهنگ باشد،به همان میزان دلیل ارتباط این دو قهرمان را نیز باید به روشنی بیان دارد.یعنی اینکه موضوع نمایشنامه بدون وجود این مقابله امکانپذیر نباشد.هرچه اراده و تصمیم دو قهرمان نمایشنامه(قهرمان و مخالف)محکمتر باشد نمایشنامهنویس در رسیدن به هدف نمایشنامه هیجان بیشتری ایجاد میکند،و به نقطه مقابله یا هدف،سریعتر میرسید.موضوع باید هدف را معین کند و شخصیتهای نمایشنامه باید بسمت هدف به پیش بروند.بطور خلاصه تضاد صعودی در نتیجه مقابله دو نیروی مصمم و سازشناپذیر ایجاد میگردد.
ممکن است گفته شود که صرفا چندنوع خاص از تضاد دارای بار و ارزش دراماتیک هستند.این گفته خطاست.هرنوع تضاد میتواند دارای ارزش هنری باشد.مشروط بر اینکه نمایشنامهنویس«موضوع و هدف»را کاملا متوجه شده و شخصیت-های نمایشنامه را نیز از لحاظ سه عامل شخصیت شناسائی کرده باشد.ناگفته نماند که نمایشنامه-تصویر عینی زندگی نیست،بلکه ماهیت و چکیده آنست.باید اتفاقات زندگی بصورت متراکم و فشرده در نمایشنامه تنظیم شود.در زندگی مردم،سالها موانع و مصائب را تحمل میکنند،تا مدتها برای از بین بردن این عوامل دست به اسلحه نمیبرند.ولی در یک نمایشنامه باید نقاط پراهمیت این تضادها را برگزید و آنها را خلاصه نمود،و نیز نباید از نظر دور داشت که درعینحال باید از بکارگرفتن الفاظ و مکالمات سطحی و بیمحتوی و همچنین نا-مربوط جدا احتراز نمود و چنان در بیان مطلب دقت کرد که در مدت کوتاه روی صحنه،موضوع و هدف نمایشنامه برای تماشاگر قابل درک باشد.
ت-تضاد پیشبینیشده
معمولا یکی از طرق اطمینان پیداکردن به صحت امر،تجربه و امتحان کردن آن امر است.نمایشنامهنویس جوان نیز اگر خود را مجبور دید که برای اطمینان پیداکردن به ارزندگی هنر خلاقهاش باید از دوستانش بخواهد که اثر او را بشنوند،لازم است که از آن دوستان بخواهد.در صورت خستگی حتما نویسنده را در جریان امر قرار دهند.زیرا این خستگی به احتمال زیاد برای نبودن تضاد کافی در نمایشنامه و نیز ناهماهنگی شخصیتهای نمایشنامه و عدم رعایت مقابله ضدین در مورد آنهاست و همچنین ممکن است شخصیتهای محوری(قهرمان و مخالف)فاقد قدرت مبارزه و موافق با سازش،انتخاب شده باشند.اگر نمایشنامه-نویس گمان کند که شنونده او آنقدرها فهمیده و نکتهسنج نیست اشتباه بزرگی مرتکب شده است.زیرا هرچه شنونده باهوشتر باشد زودتر دنبال اثر شروع یک کشمکش را میگیرد و اگر از همان ابتدای امر اثر پیدایش تضادی را احساس نکند سریعتر خسته و ملول میگردد.در واقع نبض هر نمایشنامه وجود تضاد در آن نمایشنامه است.تضادی بوجود نمیآید مگر قبلا پیشبینی شود.مقدمهچینی برای لحظه تضاد در اثر اشارت و پیشبینیهای قبل از وقوع برای قابل درککردن آن لحظه،حیاتی است.وقتی تضادهای کوچک در طول داستان بین دو محور نمایش مقابل میشود تماشاگر لحظه تضاد اصلی را انتظار کشیده چشم براه آن میشود.
چگونه میتوان پیشبینی یک تضاد را مطرح کرد؟با آشناکردن ذهن تماشاگر به خصوصیات
ویژه دو شخصیت نماشنامه(قهرمان و مخالف)توسط مکالمات و الفاظی که آن دو برای بنمایش گذاردن قدرت خود ابراز میدارند.
در نمایشنامهء دوم این مقالهء،کارگردان،قهرمان یک طرف دعوا قرار دارد و طرف دیگر مشکلات گوناگون برای اجراء این نمایشنامه است که در اینجا نقش رقیب یا شخصیت مخالف را دارد.در نتیجه الفاظی را که کارگردان بکار میبرد باید بسیار دقیق و حسابشده طرحریزی نمود.زیرا این الفاظ نهتنها نشاندهنده شخصیت و اعتقاد کار-گردان هستند بلکه همزمان با آن رشد و بزرگی شخصیت مخالف را نیز بیان میکنند.
شخصیت مخالف قهرمان این داستان چیست؟ در واقع گرفتاریهائیکه کارگردان از آغاز با آن مواجه میشود،شخصیت مخالف نامیده میشوند.این نیروهای مخالف عبارتند از:کمتجربگی، ضعف مالی،موقعیت اجتماعی،و در نهایت وضعیت روحی قهرمان داستان که از دو عامل دیگر کاملا مشخص میشود او در چه وضع روحی قرار دارد.تنها تصمیم و اراده آهنین اوست که نمایشنماه را بهرترتیب که شده به انسجام میرساند.
فرق بین تضاد دو حالت اخیر را میباید در نوع موضوع نمایشنامه جستجو کرد.بطوریکه در نمایشنامه با تضاد«صعود تدریجی»نتیجه داستان در آغاز معلوم نیست بلکه در طول نمایش برای تماشاگر قابل درک و قبول میشود.درحالیکه در نمایشنامه با تضاد پیشبینیشده هدف داستان در آغاز نمایش ابراز میشود.و در طول نمایش چگونگی رسیدن به این هدف مورد توجه تماشاگر قرار میگیرد.
3-نقطه شروع یا حرکت:
با بالارفتن پردهء تماشاخانه تماشاگر میخوهد بداند شخصیتهای روی صحنه چهکسانی هستند و چههدفی را در پیش دارند.
برای پاسخ و کمک به این امر چندین نقطهء شروع را مثال میزنیم:
الف:تضاد یا اختلافی که موضوع نمایش را به نقطهء بحران هدایت میکند.
ب:تضاد یا اختلافی که برای دستکم یکی از شخصیتهای نمایشنامه بوجود آمده که تازه بر او معلوم گردیده است.
ج:امری در شروع داستان توسط یکی از شخصیتهای نمایشنامه یا عاملی خارج از صحنه نمایش واقع گردیده و برمبنای آن تصمیمی گرفته میشود که در ادامه داستان به تضاد و اختلاف کشیده میشود.
د:یکی از شخصیتهای داستان تصمیمی میگیرد که در اثر آن تصمیم با تغییرات و مشکلاتی در زندگی خود مواجه میشود.
هـ،شاید بهترین موقع شروع نمایش وقتی است که شخصیت محور در ابتدای داستان با خطر مواجه میگردد.
و:نباید از نظر دور داشت که ترکیب مراحل مقدماتی و نتیجهگیری از موضوع داستان در بسیاری از نمایشنامههای معروف و هنری بچشم میخورد.
وقتی نمایشنامهنویس تازهکار نمایشنامهای مینویسد که دارای تغییر و تحول است،سئوال خواهد شد که چهچیز شخصیت نمایشنامه را وادار به این اقدام یا تغییر و تحول نموده است.جواب این سئوال باید در القاء سه عامل شخصیت نمایشنامه در مراحل مقدماتی نهفته باشد و نمیبایستی چیزی جز اضطرار و اجبار قهرمان داستان باشد.
نقطهء شروع یک نمایشنامه میتواند زمان اخذ تصمیم یا در موقع تمهید مقدمات آن باشد که بخاطر این امر تضاد و اختلافی ایجاد میگردد.که در این میان شخصیتهای نمایشنامه در جریان موضوع و هدف نمایشنامه روحیه و رفتار خود را معرفی میکنند زیرا که بدون یک تضاد و اختلاف شخصیت نمایشنامه نمیتواند خود و باطن خود را آشکار نماید و همچنین هیچ تضاد و اختلافی بدون وجود شخصیت نمایشنامه امکانپذیر نخواهد بود.گاهی از طریق شخصیت نمایشنامه با داستان آشنا میشویم و گاه توسط موضوع و هدف نمایشنامه ویژگیهای باطنی شخصیت نمایشنامه را درک میکنیم.در نتیجه این امر بستگی به قدرت و استعداد هنری نمایشنامه نویس دارد تا موضوع را بنحوی بپروراند که تماشاگر از الفاظ و محیط صحنه به سرعت محتوای نمایشنامه را درک نماید.در صحنه عمل باعث حرکت نمایشنامه میشود نه فکر،بنابراین شروع
نمایشنامه نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید با عمل و حرکت همراه باشد و نه تصوراتی که در ذهن شخصیت نمایشنامه است.نمایشنامهنویس با تجربه باید با نخستین مکالمات نهتنها با شخصیتهای نمایشنامه خود را سریعا معرفی کند بلکه داستان را شروع کند و بشدت از مقدمهچینی احتراز جوید.برای مهیجنمودن نمایشنامه بایستی امر مهمی در معرض خطر قرار بگیرد و نقطه شروع نیز حاکی از این خطر بوده باشد.
4-دگرگونی یا تغییر:
تابحال چندینبار از لفظ«تغییر»استفاده شده است.بد نیست قدری راجع به این رکن که واجد اهمیت است اشارهای کنیم.
برای احتراز از بحث در مورد تفاوت تغییر و تحول در این جزوه برای روشننمودن این حرکت،ما از لفظ تغییر استفاده نمودهایم در این مقاله تغییر دگر-گونی مادی و تحول دگرگونی معنوی اعتبار داده شده است.نمایشنامهنویس باید با شناخت کامل از سه عامل شخصیت نمایشنامه طوری تغییرات این شخصیت را بیان نماید که ناگهانی نبوده بلکه مطابق با قانون فطرت و براساس نظم و ترتیبی کهخداوند با دقت و ظرافت بسیار برقرار نموده باشد.
ناگفته نماند که تغییرات روحی،با تحول و تغییر ممکن است یکشبه یا حتی لحظهای باشد، همانطوریکه در تاریخ اسلام به اینچنین تحولات برخوردهایم که مثال معروف آن«حر»است.البته تغییر و تحول اینچنانی استثنائی است و نمایشنامه-نویس باید حتی المقدور از ایننوع استثنائات اجتناب کند.آنچه یک نمایشنامهنویس جوان باید در نظر داشته باشد اینست که تغییرات در شخصیتهای نمایشنامه را تدریجی و بطور ملایم و قابل درک و پذیرش به تماشاگر القا کند.زیرا تغییر و تحول درونی«حر»که بطور ناگهانی او را از ضلالت به روشنائی میکشاند،در ضمیر شخصیت نمایشنامه«حر»بوجود آمده،قابلدرک برای تماشاگر نخواهد بود.
نتیجه آنکه تغییر،عنصری است که نمایشنامه را پیش برده و به هدف نزدیک میکند.در اثر تغییر در موضوع توقف و جهش ایجاد نمیگردد.مراحل مختلف نمایشنامه بوسیله این تغییرات بهم متصل شده یک خط اصلی را تا پایان دنبال میکند.منتهی نباید فراموش نمود که نمایشنامهنویس میبایستی تغییر و تحول نمایشنامه خود را با نظم و ترتیب کامل بنویسد و از جهش و تغییرات نا-متناسب خودداری کند.
5-بحران،نقطهء اوج و نتیجه
در هرکار و ماجرائی بحران نقطه اوج و نتیجه متعاقب یکدیگر واقع میشوند.این امر در مورد نمایشنامه نیز صادق است.روشن است که نمایشنامه نویس قطعا باید بداند داستان از کجا شروع و به کجا ختم میگردد.در نتیجه برای اثبات موضوع و هدف نمایشنامه،شخصیتهای نمایشنامه با کمال دقت باید انتخاب گردند.
در بخش دوم این مقاله بطور ضمنی توضیح داده شد که چگونه شخصیتهای نمایشنامه نقش خود را در چهارچوب موضوع و هدف نمایشنامه طرح میکنند.
بطور خلاصه،نقطهایکه مسیر ماجرا یا جریانی را تغییر میدهد یا وضع و حالی را که در آن تغییر قطعی بنفع یکی از دو طرف پیش میاید را بحران-میگویند.
در نمایشنامه درپی عدالت بحران اصلی موقعی شروع میشود که سروان به قاضی میگوید که محاکمه باید چگونه پایان پذیرد.اکنون قاضی چه میکند؟ آیا آنگونه که سروان او را راهنمائی مینماید عمل خواهد کرد،یا همانطور که وضع روحی او حکم میکند.نقطه اوج زمانی است که مامور امنیتی عکس حرف سروان را میزند و به قاضی میگوید که متهم باید محکوم شود.در این داستان نتیجه بیمحتویبودن یا نقشنداشتن رأی شخص قاضی است.
در اکثر نمایشنامههای شکسپیر مانند اتللو و هملت و مکبث نتیجه تقریبا بلافاصله بعد از نقطه اوج روشن میگردد.(مجرم به مجازات میرسد)و پرده پائین میآید.
در بعضی دیگر از نمایشنامهها نتیجه،قسمت مهم پرده آخر را تشکیل میدهد.حال کدامیک
7-هنر چیست؟
تعریف و بحث درباره هنر نیازمند بحثهای طولانی است که در محدوده این مقاله نیست،لذا ما بطور اختصار به این مهم اشاره مینمائیم.
هنر از دیدگاههای مختلف،معانی متفاوتی دارد،بطور مثال«شاله»فیلسوف فرانسوی هنر را چنین بیان میدارد:هنر کوششی است برای حس ایجاد زیبائی،در جهت عالم ایدهآل.
هربرت رید اظهار میدارد:هنر کوششی است برای آفرینش صورت لذتبخش.
محمد قطب گفته است:هنر کوششی بشری است برای تأثیرات ناشی از حقایق هستی که در حس
از این دو نوع پایان مؤثرترند،بستگی کامل به سبک و اسلوب نمایشنامهنویس دارد.
بخش چهارم کلیات
1-صحنههای اجباری:
بعضی معتقدند که هر نمایشنامهای که صحنه-های قابلتوجهی داشته باشد بطوریکه توجه همگان به آن صحنهها معطوف گردد هرگز ناموفق نخواهد بود.اگر این اعتقاد بدینمعنی است که صحنههای اجباری همان صحنههای قابلتوجه هستند،ما با این عقیده توفق کامل نداریم.زیرا همانطور که قبلا گفته شد با به اثباترسانیدن موضوع و هدف نمایشنامه است که نقطه تمرکز بوجود میآید و تمام عواطف و احساسات بطرف آن متمایل میگردد.از آنجائیکه به اثباترسانیدن موضوع و هدف نمایشنامه میبایستی تغییرات و تحولات زنجیروار در تمام مراحل از نقطه شروع تا زمان پایان نمایش بسوی هدف نمایشنامه به جلو رانده شوند،نتیجه میگیریم که بطور کلی تمام صحنهها،صحنههای اجباری هستند و اگر صحنهای وجودش منفی یا حتی بیاثر باشد حتما باید حذف شود.
بنابراین بطور مثال برای نوشتن داستان زندگی یک انسان باید سعی شود که مهمترین قسمتهای زندگی آن انسان را انتخاب نمود و به رشته تحریر درآورد.ولی چون هرقسمت زائیده قسمت قبلی است و هرقسمت باندازه قسمت دیگر مهم است، در نتیجه باید بگوئیم که هر مرحله از زندگی آن مرد نتیجه چندین حادثه درموارد بخصوص است و هر مرحله وابسته به مرحله قبلی است و هیچیک از این مراحل از دیگری مهمتر نیست.
نمایشنامه بطور کلی مدام در حال قوتگرفتن و شدتیافتن است و وقتی بشدیدترین نقطه خود رسید آن«نقطهء اوج»است و آنجا مرحله قطعی آن نمایشنامه است.ولی این بدینمعنی نیست که صحنه نقطه اوج با گرمی و حرارتش بیش از اندازه از صحنههای دیگر،موردتوجه و دقت قرار گیرد، در واقع اگر صحنه نقطه اوج طوری تنظیم شود که باعث صدمهزدن به اثر و اهمیت صحنههای دیگر گردد،نمایشنامه موفقی نخواهد بود.
خلاصه انکه تکتک صحنههای یک نمایشنامه باید با اهمیت و اجباری باشد و در غیراینصورت صحنههای غیراجباری در واقع صحنههای زاید هستند
2-نحوه ارائه:
نحوه ارائه یک اثر هنری در روانبودن بیان آن اثر هنری است و در واقع هرچه نحوه ارائه اثر هنری بهتر باشد حاجت به بیان در آن کمتر است.
اکنون ملاحظه کنیم که در نمایشنامه چه چیزهائی باید از نخستین لحظات ارائه گردد تا کمتر محتاج بیان باشیم.
1-موضوع
2-محیط و فضا:
3-سابقه زندگی شخصیتهای نمایشنامه
4-هدف نمایشنامه
5-منظره و محل رویداد داستان.
6-حالت و کیفیت صحنه.
این شش عامل بیانگر کل هنر نمایشنامه هستند.برای ارائه آنها،نمایشنامهنویس میتواند از دکور صحنه گرفته تا لباس و طرز پوشیدن آن و مکالمات و چگونگی آن و خلاصه آنچه از لحظه بالارفتن پرده تا لحظه پایان داستان ارائه میشود یاری جسته تا هدف را برای تفهیم با تماشاگر آماده کند.وقتی پردهء تماشاخانه بالا میآورد،بیش از هرچیز وسایل استفادهشده در روی صحنه و همچنین چگونگی استفاده از آنها توجه تماشاگر را بخود معطوف میدارد.نکتهء دیگر اینکه نمایشنامهنویس باید ارائه دهد عوامل شناخت شخصیت نمایشنامه است.تماشاگر هدف شخصیت نمایشنامه را باید بداند زیرا با علم به هدف و آرزوی شخصیت نمایشنامه است که میتواند به صفات و خصائل شخصیت نمایشنامه پی ببرد.
از ابتدای نمایشنامه تماشاگر باید کموبیش متوجه شود که شخصیتهای نمایشنامه دارای چه هدف و عقایدی هستند و بوضوح تضاد و اختلاف بین شخصیت مخالف و شخصیت قهرمان را حس میکند.البته نباید تصور شود که نحوه ارائه فقط در ابتدای نمایش است بلکه این نحوه تا آخرین لحظه نمایش ادامه پیدا میکند.بطور خلاصه نحوه ارائه یک قسمت ثابت و معین نیست
که فقط در ابتدای نمایشنامه واجد اهمیت باشد بلکه این عامل باید در سرتاسر نمایشنامه گنجانده شود.
نحوه ارائه به درک تماشاگر مربوط میشود نمایشنامهنویس باتجربه از عوامل مذکور میتواند به نحو احسن استفاده نموده و با چیزهای دیدنی(لباس،دکور)و نیز با مطالب شنیدنی(مکالمات)میزان گویائی نمایشنامه را بیشتر کند.بالاخره برای درک و شناخت بیشتر و بهتر موضوع و شخصیت های نمایشنامه از مجموع حس بینائی و شنوائی تماشاگر استفاده کند.همچنانکه طرز لباسپوشیدن محل زندگی و وسایل مورد استفاده شخصیتهای نمایشنامه معرف شخصیت آنها خواهد بود.بهمان اندازه طرز گفتگو و الفاظ انتخابی شخصیتها بیانگر شخصیت واقعی آنها میگردد.البته نباید فراموش شود هر کلمهای را که شخصیت نمایشنامه بگوید یا نگوید معرف آن خواهد بود.هر عمل یا عکس-العمل را که انجام دهد یا ندهد نیز معرف است.لباس و طرز پوشیدن آن استفاده از وسایل مختلف همچون عصا و شمشیر و وسایل زینتی و غیره،همه و همه به نحوه ارائه داستان و شخصیت نمایشنامه کمک میکند.
در بعضی از کتابهای نمایشنامهنویسی وقتی صحبت از نحوه ارائه یا«اکسپوزیسیون»میشود نویسندگان صرفا به نقطه شروع یا زمان پس از بالا رفتن پرده اشاره میکنند،درحالیکه این اشتباه است و نحوه ارائه از نقطه شروع تا مرحله پایانی نمایش ادامه دارد.بطوریکه حتی ممکن است در پرده آخر با ارائه یک وسیله یا کلام طرز فکر قهرمان داستان یا مسائلی روشن گردد که در طول نمایش مورد بحث بوده ولی ذهن تماشاگر به آن معطوف نگردیده است.در واقع باید گفت اگر نحوه ارائه در جایی در طول نمایش قطع شود فی الواقع نمایش در آن نقطه راکد مانده است،زیرا در هر نمایشنامه خوب نحوه ارائه بدون مکث تا آخرین لحظه نمایش ادامه دارد.نمایشنامهنویس برای ارائه خوب یک نمایشنامه،بایستی علاوهبر مطالعه دقیق روحیات شخصیت نمایشنامه،به الفاظ،محیط فضا و حالت خوب بپردازد و از این عوامل برای به اثبات رسانیدن هدف خود استفاده نماید.
3-مکالمات
مکالمات در نمایشنامه مهمترین وسیلهایست که با آن هدف نمایشنامه به اثبات میرسد،شخصیت-های نمایشنامه معرفی میشوند،اختلاف و تضاد ادامه پیدا میکند.بدیهی است که از این وسیله مهم باید به بهترین وجهی استفاده نمود.
بطور خلاصه نمایشنامهنویس باید در بکار-بردن الفاظ مکالمات کمال دقت را نماید و سعی و تلاش خود را در کمگوئی و پرگوئی(که محصول فکر خود شخصیت نمایشنامه است)بکار برد، چرا که اگر در نمایشنامه حرف زیاد باشد شخصیتها نمو نکرده و تماشاگر خسته میشود.نکته دیگر آنکه نمایشنامهنویس باید دقت کند که شخصیتهای نمایشنامه به زبان عادی و معمول خود صحبت کنند.بطور مثال یک خانم خانهدار که شش کلاس درس خوانده با یک خانم وکیل مجلس که فرضا دکترای حقوق دارد،نمیتوانند یکسان صحبت کنند.و از الفاظ و کلمات مشابه استفاده نمایند.چرا که در غیراینصورت مکالمات مضحک میشوند و اثر خود را از دست میدهند.همچنانکه در مقدمه این مقاله گفته شد،نمایشنامهنویس بایستی با دقت و ظرافت هنری خود سعی نماید که پیام خود را در حد شخصیت نمایشنامه به تماشاگر برساند و نگذارد که شخصیت نمایشنامه از حد خود تجاوز کند و ناگهان به یک معلم اخلاق و جامعهشناس باتجربه مبدل گردد.نباید تصور نمود که تئاتر مجلس وعظ و خطابه است.در واقع نمایشنامهنویس باید با هنر خلاقه و زیرکی خود بتواند طوری شخصیت نمایش نامه را بپروراند تا آنچه گفته میشود قابلقبول و پذیرش باشد.
4-بموقع بودن نمایشنامه:
هنر نمایشنامهای که خوب نوشته شده بجا و بموقع خواهد بود.در واقع این محتوای داستان است که خوبی و بدی نمایشنامه و در نتیجه بموقع بودن آن را تعیین میکند.البته نباید فراموش کرد که زمان و مکان داستان همچون محتوای داستان برای بموقع بودن نمایشنامه حیاتی است.بطوریکه وقتی نمایشنامهای مربوط به روابط انسانی است باید دید
که این نمایشنامه در کجا و در چه زمان اتفاق افتاده است.بطور مثال مسالهای که امروزه تئاتر ما با آن روبروست کمبود نمایشنامه با موضوع وظایف انسانی،پس از انقلاب است.نمایشنامههائیکه انقلاب و انقلابیبودن را برای از بین بردن طاغوت عنوان میکنند برای انسانهای انقلابی قدری عقب مانده بحساب میآیند.در حال حاضر این کشور انقلاب کرده است و میخواهد هنر تئاتر را برای انسانسازی پس از انقلاب مطرح کند.آیا مطرح کردن چگونه انقلاب کنیم هنوز هم برای تماشاگر انقلابی موضوعی نو خواهد بود؟این طرحی است نهتنها تکراری بلکه شخصیتهای این نمایشنامه در سالن تماشاخانه بعنوان تماشاگر نشسته-اند و شخصیت یکیک خود را در قالب بازیگران روی صحنه مشاهده میکنند.در نتیجه این تئاتر ثمر یا باری برای تماشاگر نخواهد داشت.
بطور خلاصه باید گفت برای بموقعبودن-نمایشنامه مهم نیست نمایشنامه راجع به چه دوره یا با چه موضوعی نوشته میشود.بلکه آنچه مهم است،بررسی و مطالعه کامل درباره سه عامل شخصیت نمایشنامه،همچنین اطلاعات دقیق راجع به محیط و در نتیجه تحقیق درباره فرهنگ و اخلاف زمان و مکان داستان است.
5-ورود و خروج
یکی از حیاتیترین حرکات بازیگران در روی صحنه ورود و خروج آنهاست.چه کسی و در چه زمانی بروی صحنه ظاهر شود.و در چه زمانی از صحنه خارج گردد.معمولا نمایشنامهنویس باتجربه،به مطالعه بیشتر شخصیتهای نمایشنامه خواهد پرداخت تا بدینوسیله این حرکت را از شخصیت آنها دریابد.همچنین برای ورود یک شخصیت مانند دیگر حرکات آن روی صحنه باید دلیل و انگیزه خاص وجود داشته باشد.مثلا وقتی«مقام امنیتی»در نمایشنامه درپی عدالت وارد میشود باوجود اینکه بدون دعوت آمده ولی قبلا از سروان میشنویم که پای مقامات امنیتی در آن ماجرا به میان کشیده شده است.لذا شخصیت جدید برای تماشاگر ناآشنا نیست بلکه انتظار او را داشتهاند.شخصیتهای نمایشنامه نباید به دلایل سطحی،همچون صداکردن شخصی یا آبآوردن از صحنه بیرون بروند یا داخل شوند.این نوع ورود و خروجها قابلقبول و دلپذیر نیست.بطور خلاصه وقتی فردی داخل یا خارج میشود باید آمد و رفتش با دلیل باشد و بطور منطقی صورت پذیرد.اصولا اشخاصی که به روی صحنه میآیند باید در پیشبرد و تشدید تضاد یا اختلاف نمایشنامه موثر باشند.همچنین باید این آمد و رفتها با شخصیت نمایشنامه در ارتباط باشد.
6-سعی و آزمایش
نمایشنامهنویس میتواند آزادانه درباره هر موضوعی نمایشنامه بنویسد،منتهی میبایستی از یک رشته قواعد که اصلی و حیاتی هستند پیروی کنند شکسپیر در عصر خود قواعد وحدت سهگانه ارسطو یعنی وحدت زمان و مکان و فعل را کنار گذارده و با جرات سبک و اسلوب نوینی را آغاز نمود.اصولا نویسندگان بزرگ اکثر قوانین را باستثنای قوانین اصلی نادیده گرفته و نمایشنامههایشان را بیشتر روی شخصیت نمایشنامه بنا نمودند و کمتر تاکید به داستان نمایشنامه داشتهاند،بنابراین نمایشنامه نویس جوان میبایستی با در نظر گرفتن قواعد اصلی با آزادی کامل و بدون هیچ محدودیتی،با کیفیت و چگونگی مخصوص به خود سعی در نوشتن نمایش-نامه نماید.نویسندگان همچون دیگر هنرمندان همیشه در حال سعی و آزمایش هستند.چرا که آنان عقیده دارند که برای توصیف شخصیت نمایشنامه باید تجربه و آزمایشهای بیشماری بعمل آورد.
7-هنر چیست؟
تعریف و بحث درباره هنر نیازمند بحثهای طولانی است که در محدوده این مقاله نیست،لذا ما بطور اختصاصی به این مهم اشاره مینمائیم.
هنر از دیدگاههای مختلف،معانی متفاوتی دارد،بطور مثال«شاله»فیلسوف فرانسوی هنر را چنین بیان میدارد:هنر کوششی است برای حس ایجاد زیبائی،در جهت عالم ایدهآل.
هربرت رید اظهار میدارد:هنر کوششی است برای آفرینش صورت لذتبخشو
محمد قطب گفته است:هنر کوشش بشری است برای تأثیرات ناشی از حقایق هستی که در حس
ایجاد میشود با تصویری زیبا و زنده و موثر.
هنر از دیدگاه ما،نیل به معبود است.برای رسیدن به معشوق هر فرد عاشقی سعی مینماید خود را آنچنان کند که مورد لطف معشوق قرار گیرد.بنابراین عاشق میبایستی طبق خواسته معشوق خود عمل نماید.حال اگر هنرمند عاشق خالق خود، بخواهد در راه رسیدن به او قدم بردارد،باید آنگونه عمل نماید که معشوق را مورد پسند باشد.از آنجائیکه خداوند میفرماید که ما زمین و زمان را به بطالت نیافریدهایم.آیا میپندارید که شما را به عبث آفریدهایم؟هنرمند عاشق نیز میبایستی اثری را هنر بداند که به عبث خلق نکرده باشد.از طرفی خداوند،علم بیان را به انسان آموخته است،در نتیجه هنرمند با قلم و بیان خود میتواند نزدیکترین راه را برای رسیدن به معبود بپیماید.
آنچه مهم است دانستن حقیقت و چگونگی بیان آن است و حال این حقیقت میتواند درباره مسائل مادی همچون علم،مکانیک و نجوم باشد یا مسائل معنوی و معقول مانند تجرد نفس.
برای رسیدن به کمال باید از هرچیز بمقدار کافی اطلاع حاصل نمود.ولی نباید فراموش کرد که تنها خداوند است که به تمام حقایق جهان آگاهی دارد.لذا وظیفه یا هنر هر نمایشنامهنویسی باید سعی و آزمایش برای حرکت و رسیدن به نقطه کمال باشد و دانش و دانستنیهای خود را بوسیله قوهء تخیل و تصور به بکارگرفتن قوانین اصلی فن نمایشنامه نویسی با سبک و اسلوب یا کیفیت و چگونگی مخصوص خود،بطریقی بکار گیرد که ثمرهاش اثرات هنری پرمحتوی باشد.
8-نکاتی که باید در وقت نوشتن در نظر داشت:
1-در نظرگرفتن موضوع و هدف نمایشنامه قبل از هرچیز.
2-انتخاب قهرمان نمایشنامه برای شروع کردن تضاد و اختلاف.
3-رعایت تفکیکناپذیری رابطه شخصیت نمایش-نامه با موضوع داستان.
4-مصمم و قویبودن قهرمان نمایشنامه برای به اثباترسانیدن موضوع داستان.
5-انتخاب شخصیتهای دیگر داستان با در نظر گرفتن هماهنگی با شخصیت قهرمان.
6-در نظرگرفتن مقابله اضداد.
7-تعیین زمان شروع نمایش(شروع نمایش میتواند امر یا تصمیمیباشد که باعث تغییر زندگی یک یا چند نفر از شخصیتهای نمایشنامه میشود).
8-در نظرگرفتن تضادهای چهارگانه.
9-رشد و نمو تضاد و اختلاف.
10-ارائه کیفیت تضاد یا اختلاف.
11-رعایت توالی منطقی بین بحران و نقطه اوج(آنچه پس از نقطه اوج حاصل میشود نتیجه خواهد بود.)
12-ایجاد هماهنگی لازم و به قدرت کافی برای دو شخصیت(قهرمان و مخالف)
13-بکاربردن الفاظ و مکالمات بنحوی که بیانگر روحیات و خصوصیات شخصیتهای نمایشنامه باشد
14-توصیف شخصیتها بنحو روشن بطوریکه تماشاگر بتواند احساس نماید که به آنها آشنائی دیرینهای دارد.
اضافه بر نکات فوق رعایت چند نکته دیگر نیز بشرح زیر برای نمایشنامهنویس ضروری است.
الف:اگرچه نمایشنامه از یک رشته تضادها و اختلافات بوجود میآید،ولی باید در نظر داشت که این تضادها در ارتباط با یکدیگرند و هر تضاد باعث اختلاف جدید میگردد.تا بدینترتیب نمایش-نامه نمو کند و به نقطه اوج و سپس به نتیجه برسد همچنین باید تغییراتی که در اثر تضادها بوجود میآید در ارتباط با به اثباترسانیدن موضوع و هدف نمایشنامه باشد.
ب-زمانیکه یک نمایشنامه به مرور میکنیم و شخصیتها را مورد مطالعه قرار میدهیم میبایستی تغییرات را هم در نظر داشته باشیم.در صورت عدم تغییر و تحول متوجه سکون یا پیشرفت یا جهش نمایشنامه میشویم.برای مقابله با ساکنبودن نباید از جملات غیرمنطقی و دور از حقیقت استفاده نمود.مکالمات بایستی از روحیات و خصایص شخصیتهای نمایشنامه نشأت گیرند.الفاظ مکالمات باید بیانگر زمان و مکان شخصیتها نیز باشند.بطور خلاصه آنچه نمایشنامهنویس مینویسد باید برای اثبات موضوع و هدف نمایشنامه مفید باشد.
مطالب گفتهشده بدینمنظور تدوین نگردیده-اند که دست نمایشنامهنویس را بسته و آزادی عمل را از او سلب نماید،بلکه برای کمک به شکوفائی استعداد نهانی او بیان شده است.این ماحصل تجربیاتی است که با بررسی و مطالعه چندین نمایش-نامه که با سبک و اسلوبهای مختلفی نوشته شدهاند بدست آمده است.لذا نمایشنامهنویس جوان مختار است که از این تجربیات استفاده مطلوب را ببرد یا بنابه سلیقه خود نمایشنامه بنویسد.اگرچه این امر کاملا روشن است منتهی هنرمند نباید این تصور را داشته باشد که بدون استفاده از قواعد اصلی میتواند به آسانی نمایشنامه بنویسد.هم چنانکه یک جراح حاذق نیازمند به یک رشته اطلاعات و وسایل است،نمایشنامهنویس بااستعداد و هنرمند نیز نیازمند به یک رشته اطلاعات و وسایل نمایشنامهنویسیس است.نمایشنامه وقتی قابل اجرا و فهم است که با در نظرگرفتن اصول و قواعد اصلی نوشته شده باشد.
9-فکر و اندیشه را از کجا میتوان گرفت؟
قبل از اقدام به هرکاری فرد با شناخت به نیاز خود برای برآوردن آن اخذ تصمیم مینماید و پس از یک برنامهریزی دست دست به اقدام میزند.در جامعه امروز ما مسائل بسیاری وجود دارد که شخص متعهد میبایست بنابه ظرفیت و امکانات خود برای حل این مسائل آنچه در توان دارد بکار گیرد تا این مسائل یکیک حلوفصل گردد.
هنرمندان جوان که میخواهند ایده خود را بوسیله نوشتن نمایشنامه در خدمت به جامعه خود بکار برند میبایست با شناختی صحیح از مسائل در رفع و حل آنها بکوشند.
باید در نظر داشت که وظیفه و هنر تئاتر تنها فراهمآوردن موجبات سرگرمی و تفریح مردم نیست بلکه وظیفه اصلی و مهم تئاتر تعلیم و تربیت بوده که در کنار آن هنرمند بتواند این کلاس درس را به محیطی مطبوع و قابل پذیرش تبدیل نماید.
صدها صفت و خصوصیت انسانی وجود دارد که میتوان راجع به آن موضوع و نمایشنامه تهیه نمود در واقع هرکسی که در اجتماع ما در صفت و خصوصیتی مبالغه نماید برای شخصیت قهرمان داستان مناسب است.
به این ترتیب پیداکردن موضوع برای نوشتن نمایشنامه سادهترین کار است.منتهی موضوع تا زمانیکه بصورت فکر و عقیده(هرچقدرهم که خوب باشد)یک فکر و عقیده بیش نیست بلکه نمود و رشد این فکر و عقیده است که مورد استفاده قرار خواهد گرفت.همچنانکه قبلا متذکر شدیم،فکر و عقیده مانند بذری که در خاک کاشته میشود،باید در ذهن شخصیت نمایشنامه کاشته شود.این رشد و نمو در ذهن،رفتار و روحیات،شخصیت نمایشنامه با بتدریج تغییر میدهد.
10-خلاصه:
اگر شما میخواهید نمایشنامهنویس شوید، باید آستینها را بالا بزنید و بمقدار کافی مطالعه و بررسی و تحقیق را جزو برنامه روزانه خود قرار دهید.برای نمایشنامهنویسی قوه تصور و تخیل علاوهبر پنج حس دیگر شما باید فعال باشند.همچنین باید مطالعه در اصول جامعهشناسی و روانشناسی نموده تا یک شخصیت مختصر و مفید برای شروع داشته باشید و از این اصول و معلومات که در فرصتهای مناسب آموختهاید با حوصله،جدیت و صرف وقت در نمایشنامه خود مورد استفاده قرار دهید.یک شاگرد سلمانی با استعداد معمولی لااقل دو تا سه سال طول میکشد تا استادکار شود بنابراین برای استادی در فن نمایشنامهنویسی که محققا یکی از مشکلترین فنون در ادبیات و هنر جهان است لااقل شخص مبتدی باید مطالعات و اطلاعات نسبتا خوبی در این فن بدست آورد.بار دیگر متذکر میشویم که این گفته بدینمعنی نیست که شما دست از نوشتن بردارید بلکه برعکس شما را تشویق و ترغیب مینمائیم که هرچه بیشتر سعی و تمرین برای نوشتن کنید.زیرا با تمرین و سعی و کوشش موفقیت شما سریعتر خواهد بود.در پایان این فصل برای آخرین بار تاکید ما بر روی شناخت از کاری است که میخواهید انجام دهید.با شناخت از هدف،وسیله و راه رسیدن به آن،هرکسی میتواند موفقیت خود را تضمین نماید.
منبع :
نشریه فرهنگ و هنر » هنر » پاییز 1360 - شماره 1