(فصاحت و بلاغت زبان فارسی)
1

نگارش محمد حسن شیوا-فضائلی:

فصاحت(شیوائی)بمعنی روشنی و ظهور و صراحت سخن است و گوینده‌ شیواسخن کسی را گویند که سخنش روان و لغتش از لکنت پیراسته باشد و بی‌مدد آهنگ خوش و لحن دلکش خوشایند و دلپسند افتد.در عربی لغت فصاحت‌ با ابانت و افصاح با تصریح مترادفست در فارسی این معانی را در الفاظ شیوا، روان،ساده،روشن و پوست‌کنده میتوان یافت،کلمه را بشیوائی صفت میکنند مثلا لفظ یا کلمه فصیح یا واژه شیوا میگویند چنانکه سخن و سخنور را به‌ شیوائی میستایند سخن شیوا یا شاعر و نویسنده شیوا میگویند،بلوغ و بلاغ و بلاغت هر سه بمعنی رسیدن باقصای حقیقت است اصل بلاغت آنست که در سخن‌ سه صفت جمع باشد.

1-درستی لغت آن 2-مطابقت با معنی که اراده شده است 3- راستی.صفت بلاغت را تنها برای سخن و سخنور میآورند و کلمه بلیغ نمیگویند. وقتی میتوان لفظی را فصیح دانست که موافق دستور زبان باشد و دستور زبان‌ یکرشته قوانینی است که از تتبع سخن اهل زبان برمیآید و دیگر لفظ فصیح‌ باید زبانزد اهل زبان باشد یعنی آنانکه زبان خود را بدرستی میدانند و از این باب‌ محل وثوقند آن لفظ را بیشتر از دیگر الفاظ بکار برند.تتبع نشان میدهد الفاظی که در میان اهل زبان رائجتر است همان الفاظ جاری بزبان است که‌ از عیوب تنافر حروف و کلمات و غرابت و تعقید پیراسته میباشد.در تعریف‌ فصاحت و بلاغت ناگزیریم از اینکه فصاحت را باعتبار سه موصوف آن واژه سخن‌ و سخنور و بلاغت را باعتبار دو موصوفش سخن و سخنور بسه و دو قسم قسمت‌ کنیم و هر قسمتی را تعریفی که خاص آن باشد ذکر نمائیم چه میان این اقسام


قدر مشترک نمییابیم مانند:حیوان که قدر مشترک میان انواع حیوانات است و در تعریف هر نوعی از انواع حیوان کلمه حیوان را می‌آورند مثلا در تعریف‌ انسان حیوان ناطق و در تعریف حمار حیوان ناهق میگویند.

فصاحت مشترک لفظی است میان فصاحت کلمه و سخن و سخنور نه مشترک معنوی تا بتوان آنرا در تعریف این هر سه قسم آورد،بلاغت هم مانند فصاحت قدر مشترک نیست،دانستن بلاغت وابسته بدانستن فصاحت است زیراکه‌ در تعریف بلاغت فصاحت را می‌آورند و دانستن شیوائی سخن بدانستن شیوائی‌ واژه توقف دارد اینست که در تعریف آنها این ترتیب رعایت میشود.

فصاحت کلمه یا شیوائی واژه چنانکه اشاره شد عبارت از پاکی کلمه‌ است از عیوب تنافر حروف و غرابت و مخالفت قیاس لغوی و اگر در کلمهء یکی از این سه عیب یافته شود شیوا نیست:

1-تنافر حالتی است در کلمه که آنرا بر زبان گران میکند و گفتنش‌ را دشوار و ناگوار میسازد.و آن دوگونه است یکی آنکه بی‌نهایت ایجاب‌ دشواری تلفظ میکند مانند افدستا بر وزن مجلسها بمعنی نیکوترین مدح و ستایش‌ در این شعر:

زنده بادا هم بجان و هم بنام- قیصر و این نغز افدستایمش
و فلخمید بمعنی حلاجی کرد در این بیت:


««با لعنت جاوید مردا نکو بعهدت دست برد- با مشته بادان دست خرد کو پنبه بهرت فلخمید.»»
و خشنشار بمعنی مرغابی بزرگ در این شعر:


کجا افکنم تیر کان تیره آب- پر از غوک گشت و خشنشار نیست
دیگر آنکه کمتر از این نامبرده‌ها موجب سنگینی تلفظ میشود مانند بستهید بمعنی ستیزه کرد در این بیت:

گرون همه تن سینه بادوان سینه پر از کینه باد- وان کینه‌اش دیرینه باد چون با تو خشمین بستهید.
و چخید بمعنی‌ کوشید و ستیزه کرده و دم زد که در این بیت معنی سوم مناسب است:


(بدخو جهان از خوی تست-دام جهان از موی تست- بیم جهان از روی تست‌ تا کی در او خواهی چخید.)
و شخار بمعنی قلیا و نوشادر که در این شعر


معنی دوم مناسب است:

(کس ناکند چو سرمه شخار اندرون چشم-
اگر همس و جهر کلمه‌ای که از حروف مهموسه و مجهوره ترکیب یافته است‌ انگیزه این عیب در کلمه نباشد و در صورت دوم یا نزدیکی مخارج ایجاب تنافر نکند و انتقال از مخرجی بمخرج دیگر در صورت نخست چون طفره‌ای نباشد و در صورت دوم راه رفتن پای دربند را نماند بیشک آنچه ذوق سلیم گران و گفتنش‌ را ناگوار میشمرد خواه بسبب قرب و بعد مخارج باشد خواه بسببی دیگر همان متنافر است پس سبب تنافر ضابط ندارد و بذوق سلیم باید برگزار کرد بعضی‌ میگویند که سخن مشتمل بر کلمه غیرفصیح فصیح است چنانکه سخن پارسی از آمیختن‌ با کلمات بیگانه چون فرانسوی و انگلیسی از پارسی بودن نمیافتد و پارسی آمیخته با پاریسی در آثار بعض معاصران بسیار است و نمیتوان گفت آن گفته‌ها فارسی‌ نیست برخی این مدعا را بدینگونه تایید میکنند که فصاحت کلمه جزء سخن است و با نبود وصف جزء فصاحت سخن که وصف کل است از میان نمیرود،نادرستی این‌ دعوی پیداست زیراکه در تعریف شیوائی سخن شیوائی واژه‌ها را می‌آورند و شیوائی واژه جزء مفهوم شیوائی سخن است نه وصف جزء آن و قیاس آن‌ بسخن پارسی آمیخته با پاریسی یا با هر واژه بیگانه قیاس فاسد است چه پارسی‌ خواندن چنین پارسی باعتبار اعم اغلب است یعنی باعتبار بیشتر اجزاء سخن چون‌ بیشتر اجزاء سخن پارسی است و دیگر اجزاء آن مثلا پاریسی و شرط پارسی‌ بودن سخن پارسی بودن همه واژه‌های آن نیست چنانکه شیوائی واژه‌های‌ یک سخن شرط شیوائی آن سخن است.

غرابت-وحشت و نهفته معنی و ناآشنا بودن واژه است.پارهء از واژه‌های‌ غریب هستند که دانستنشان نیازمند بحث در فرهنگهای مبسوط است مانند الفغد بمعنی جمع کرد و اندوخت در این شعر:


جان بسخن شد شریف چونان کز جان- زندگی الفغد و هم جمال و شرف تن.
و بفرهنج بمعنی ادب کن در این بیت:

درون خویش بفرهنج از بدی و بسنج- بدین عیار نکوهیده فعل از زر ساو
-برخی از آنها نیازمندند که هنگام تفسیر آنها بوجهی دور دست یابند.از تفسیر غرابت بوحشی بودن کلمه ممکن است اشکالی


بنظر برسد که غرابت چنانکه از کتب عالمان این فن برمیآید غیرمشهور بودن‌ استعمال کلمه است و در مقابل معتاد میافتد و ممکن است نزد قومی مشهور و نزد قوم دیگر غیرمشهور باشد.و کلمه وحشی واژه‌ایست که دارای ترکیبی‌ ناخوش و طبع ناپسند است و در مقابل عذب میافتد پس کلمه غریب ممکن است‌ عذب باشد بنابراین تفسیر آن بوحشی نیکو نیست بلکه در تعریف شیوائی واژه‌ وحشی نبودن آن قیدی است که بر قید غریب نبودن باید افزوده شود و اگر از وحشی جز این معنی مراد باشد یعنی غیرمشهور بودن از آن اراده شود غرابت باین معنی بشیوائی زیان نمیرساند.در پاسخ این مستشکل چنین باید گفت‌ که وحشی نیز اصطلاحی است که در کتب دانشمندان اهل فن آمده است و گفته‌اند که وحشی منسوب است بوحش که در جاهی تهی از آب و پناهگاه میزید سپس آنرا برای واژه‌هائی که استعمالا مأنوس نیستند استعارت کرده‌اند و وحشی دوگونه است نخست غریب خوب دوم غریب زشت-غریب خوب آنستکه‌ استعمال آن پارسی‌گویان را عیب نیست چون نزد آنان چنین واژه‌ای وحشی‌ نیست و در نظم آید نیکوتر است تا نثر مانند کلمه برجاسن بمعنی آماجگاه در این بیت سید حسن غزنوی:

دل حسود تو نالان و مضطرب بادا- ز تیر حادثه‌ ماند سینه برجاس.
غریب زشت-لفظی است که آوردنش در نظم و نثر نازیبا و نامطبوع باشد و وحشی نامیده میشود و علاوه بر ناآشنائی استعمالش بر گوش‌ گران آید و بذوق ناخوش نماید مانند لفظ فرناس بمعنی نیم‌خواب اندک در این بیت که هم از سید حسن است:

-مدان که فتنه بخسبد درین زمانه و لیک- ز عدل تست که باری شدست در فرناس
-یعنی عقیدت مدار که فتنه و آشوب‌ بر این روزگار بخواب رود لیکن از دادگری تو فتنه در خواب اندک رفته است‌ کنایه از اینکه آشوب موقتا خوابیده است و اینکه پس از ذکر وحشی- نهفته معنی و ناآشنا بودن واژه را آوردم برای تفسیر کلمه وحشی بوده است‌ و این دعوی که غریب باین معنی بشیوائی زیان‌آور نیست گزاف است.و اگر مدعی از شیوائی معنی دیگری خواسته است و هیچیک تنافر و غرابت و مخالفت‌ را مخل آن نمیداند اصطلاحی تازه آورده است و لا مشاحة فی الاصطلاح.


نشریه: زبان و ادبیات » ارمغان » دوره بیستم، خرداد 1318 - شماره 3