صدایی از درون:

«در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست». حافظ شیرازی که از ناله‌های درونش به‌ستوه آمده، این‌گونه سروده است. اما واقعا آن صدا چیست که درون سر ماست و گاهی به ما نصیحت می‌کند، گاهی برحذر می‌دارد، گاهی مجادله می‌کند و...؟ ماهیت‌اش چیست؟ وجودش چقدر برای ما مفید است؟ صداهای درونی ما بیش از آن‌که ممکن است تصور کنید، بر افکار و تصمیم‌های ما اثر دارند. مقالۀ حاضر، کاوشی است جذاب دربارۀ این موضوع.

چارلز فرنیهو، ترجمه: فرهاد سلطانی‌نژاد، منبع: نیوساینتیست/ این موضوع هر جایی می‌تواند رخ دهد. هنگام رانندگی، قدم زدن در کنار رودخانه یا بی‌حرکت نشستن در برابر یک صفحۀ خالی. گاهی اوقات ناگهانی، و گاهی به‌تدریج و غیر قابل درک، من از حضور کلماتی آگاه می‌شوم که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند بشنود؛ کلماتی که به من چیزهایی می‌گویند، راهنمایی‌ام می‌کنند یا اقدام‌هایم را ارزیابی می‌کنند. من کاری کاملا معمولی انجام می‌دهم ــ فکر می‌کنم ــ و این فکر، شکل یک صدا را در درون سر من به خود می‌گیرد.

اگر از کسی بخواهید تا بر جریان آگاهی‌اش تمرکز کند، معمولا چنین تجربه‌ای را شرح خواهد داد. نام آن عموما «گفتار درونی» است؛ هرچند به‌ آن صدای درونی، تک‌گویی یا مکالمۀ درونی، یا فکر شفاهی هم گفته می‌شود. با این‌که فیلسوفان مدت‌هاست به رابطۀ میان زبان و فکر علاقه‌مندند، بسیاری پیش از این اعتقاد داشتند گفتار درونی موضوعی خارج از قلمرو دانش است. اما با آزمایش‌های تجربی نو برای بررسی بیشتر این موضوع و مخصوصا استفاده از ابزارهای تصویربرداری مغز، این روند هم‌اکنون در حال تغییر است. ما شروع به درک این موضوع کرده‌ایم که تجربۀ گفتار درونی چگونه در مغز شکل می‌گیرد، ویژگی‌های اختصاصی آن چیست و در فرایندهایی مثل کنترل بر خود و خودآگاهی چه نقشی دارد. صدای درون سر ما سرانجام در حال آشکار کردن رازهای خود است، و همان‌قدر قدرتمند است که تصورش را می‌کردیم.

الهام‌بخش بسیاری از تحقیقات کنونی، نظریات یک دانشمند روس است که مدت زمان طولانی مورد بی‌توجهی قرار گرفته بودند. «ال. اس. ویگوتسکی» (L. S. Vygotsky) روان‌شناسی بود که فعالیت حرفه‌ایش مقارن با سال‌های آغازین حکومت اتحاد جماهیر شوروی بود. تا زمان مرگ نابهنگام‌اش از بیماری سل در اواخر دهۀ سی سالگی، ویگوتسکی تنها حدود ۱۰ سال در زمینۀ روان‌شناسی مطالعه و تحقیق کرد. (همین موضوع باعث شده برخی او را «موتسارت روان‌شناسی» بنامند.) ویگوتسکی که کارش را با مشاهدۀ کودکانی که در حین بازی با خودشان حرف می‌زدند آغاز کرد، فرضیه‌ای را مطرح کرد مبنی بر این‌که این «گفتار خصوصی» از دل مکالمۀ اجتماعی با والدین و مراقبان شکل می‌گیرد. در طول زمان، این حرف‌های زیرلبی بیشتر درونی می‌شوند تا سرانجام گفتار درونی را شکل می‌دهند.

اگر ویگوتسکی درست گفته باشد، گفتار درونی باید ویژگی‌های خیلی خاصی داشته باشد. چون از دل تعاملات اجتماعی شکل می‌گیرد، باید برخی از کیفیت‌های مکالمه را داشته باشد؛ یعنی تبادل افکار بین دیدگاه‌های مختلف. ویگوتسکی همچنین پیشنهاد کرد که گفتار درونی در فرایند درونی شدن، تغییر و تحول‌های مهمی را از سر می‌گذراند؛ مثلا نسبت به گفتار بیرونی خلاصه‌تر و فشرده‌تر می‌شود. برای نمونه، وقتی صدای برخورد فلز را شب‌هنگام از بیرون می‌شنوید و درمی‌یابید که مقصر گربه است، ممکن است فقط بگویید: «گربه»؛ چون همین خرده‌گفتار، تمام اطلاعات لازم برای شرح ماجرا به شما را در خود دارد.

تا حدی به این دلیل که دولتمردان شوروی مانع پیشرفت کارهای ویگوتسکی می‌شدند، بسیار طول کشید تا ایده‌های او در غرب شناخته شوند؛ و باز هم بیشتر طول کشید تا پژوهشگران دریابند آیا افراد وجود این ویژگی‌ها را گفتارهای درونی‌شان گزارش می‌کنند یا خیر. در نخستین تحقیق از این نوع، که در سال ۲۰۱۱ در دانشگاه دورهام در انگلستان انجام شد، من و همکارم «سایمون مک‌کارتی-جونز» دریافتیم که ۶۰ درصد از افراد عنوان کرده‌اند که گفتار درونی‌شان ویژگی رفت و برگشتیِ یک مکالمه (دو نفره) را دارد.

شنودِ افکار

روش‌های موسوم به «گزارش از خود» محدودیت‌های خاص خودشان را دارند؛ نه‌فقط برای این‌که از افراد خواسته می‌شود به پس بنگرند و دربارۀ تجربه‌های درونی‌شان نظر بدهند. روش دیگر که تصویر بهتری از افکار افراد را در یک بازۀ زمانی خاص به‌دست می‌دهد، از سوی روان‌شناسی به نام «راسل هارلبرت» (Russell Hurlburt) از دانشگاه نوادا در لاس وگاس پیشنهاد شده است. در این روش، به شرکت‌کنندگان آموزش داده می‌شود تا در واکنش به صداهای رندوم (تصادفی) یک دستگاه پیجر، توصیف‌های بسیار دقیق از تجربه‌های درونی‌شان را بیان کنند. چنین مطالعاتی نشان داده که افراد عموما قطاری از افکار را گزارش می‌دهند که سریع‌تر از چیزی که آن موقعیت خاص اجازه می‌دهد، گسترش می‌یابند، و در عین حال نشانی از شتاب‌زدگی در این فرایند وجود ندارد؛ که خود می‌تواند شاهدی بر فشردگی جملات باشد که ویگوتسکی مطرح کرده بود.

نظریۀ ویگوتسکی برخی از روش‌هایی را که طی آنها گفتار درونی در مغز ساخته می‌شود، شرح می‌دهد. اگر همان‌طور که خود او گفته بود اینها از گفتار بیرونی ناشی شده باشند، انتظار می‌رود که شبکه‌های عصبی یکسانی را تحریک کنند. سال‌ها پس از درگذشت ویگوتسکی، روش‌های تصویربردای اف.ام.آر.آی نشان داده که گفتار درونی با بخشی از مغز شامل منطقه‌ای موسوم به ناحیۀ بروکا در ارتباط است که می‌دانیم در تولید گفتار هم نقشی حیاتی دارد.

این‌که گفتار درونی و بیرونی چقدر هم‌پوشانی دارند، امری است که هنوز محل بحث است. برمبنای یک دیدگاه، گفتار درونی همان گفتار بیرونی بدون بیان کلمات (با ابزارهای تولید صدا در آدمی) است. به این معنا که مغز گفتاری را طرح‌ریزی می‌کند، اما ماهیچه‌ها را درگیر حرکت برای تلفظ آنها نمی‌کند. اگر این‌گونه باشد، صدای درونی ما باید همان تُن، زیر و بمی و لهجۀ گفتار بیرونیِ معمول ما را داشته باشد.

سرنخ‌هایی در دست است که نشان می‌دهد ممکن است قضیه به همین شکل باشد. در آزمایشی در انگلستان، از شرکت‌کنندگانی از بخش‌های شمالی و جنوبی کشور با لهجه‌های متفاوت، خواسته شد قطعه‌شعرهایی را که روی صفحه می‌دیدند، در ذهن بازخوانی کنند.

با ردگیری حرکت چشم شرکت‌کنندگان، محققان دریافتند وقتی قافیۀ شعر با لهجۀ آنها هم‌خوان نبود، در فرایند خواندن اختلال ایجاد می‌شد. گرچه این تحقیق نشان می‌دهد که گفتار درونی قطعا لهجه‌دار است ــ و احتمالا سایر ویژگی‌های گفتار زبانی را هم دارد ــ اما شاید گفتار درونی ناشی از خواندن یک متن، با آن نوع گفتار درونی خودانگیخته و هر روزۀ ما فرق داشته باشد؛ که خود نشان می‌دهد آزمایش‌های دقیق‌تری برای بررسی این موضوع باید طرح‌ریزی شود.

حرف‌های روحیه‌بخش

خب تا اینجا دربارۀ ویژگی‌های اختصاصی گفتار درونی خیلی صحبت کردیم. اما این گفتار واقعا چه کارکردی دارد؟ اصلا کار خاصی انجام می‌دهد؟ ویگوتسکی عنوان کرده بود که کلمات در گفتار درونی، ابزارهای روان‌شناختی برای تغییر شکل کارِ مورد نظر هستند؛ همان‌طور که مثلا استفاده از پیچ‌گوشتی، کارِ سر هم کردن یک سرپناه را تغییر شکل می‌دهد. ریختن افکار در قالب کلمات، شکلی ملموس‌تر به آنها می‌بخشد که باعث می‌شود استفاده از آنها آسان‌تر شود. شاید هم تفکر شفاهی اجازۀ ارتباط میان سایر سیستم‌های شناختی مغز را صادر می‌کند که در نتیجه، زبانی مشترک را برای مغز فراهم می‌کند.

یکی از جالب‌ترین پیشگویی‌های ویگوتسکی این بود که گفتار درونی و خصوصی، با استفاده از کلمات برای هدایت اقدام‌های ما، راهی را برای کنترل رفتارمان در اختیار ما می‌گذارند. مثلا وقتی در تراکم ترافیک به سمت یک میدان می‌رانم، به خودم می‌گویم: «راه را برای سمت راستی‌ها باز کن»؛ مخصوصا اگر تازه در خارج از کشور رانندگی کرده باشم. بنابراین اگر سیستم‌های ایجادکنندۀ گفتار درونی مختل شوند، کارایی ما در برخی امور که نیازمند طرح‌ریزی و کنترل است با تاخیر یا مشکل مواجه خواهد شد؛ و این امر می‌تواند پایۀ طراحی آزمون‌هایی قوی برای راستی‌آزمایی این نظریه باشد.

در چنین آزمایش‌هایی معمولا از شرکت‌کنندگان خواسته می‌شود در حین انجام یک کار، کلمه‌ای را بلند با خودشان تکرار کنند تا مانع ظهور افکار شفاهی شوند (به این تکنیک، «سرکوب زبانی» می‌گویند). با این روش، «جین لیدستون» (Jane Lidstone)، یکی از همکاران من در دانشگاه دورهام، کارایی تعدادی کودک ۷ تا ۱۰ ساله را بررسی کرد که یک بازی فکری موسوم به «برج لندن» را انجام می‌دادند. (در این بازی، توپ‌های رنگی باید بین سه میله با اندازه‌های متغیر جابه‌جا شوند تا الگویی خاص ساخته شود.) لیدستون دریافت که عملکرد بچه‌ها در حالتی که مجبور بودند کلمه‌ای را بلند تکرار کنند، بدتر از حالتی بود که با یک پایشان مرتب به زمین می‌زدند. نتایج مشابهی از تحقیق روی بزرگسالان به دست آمده است. گرچه آزمایش‌هایی نظیر اینها ممکن است مصنوعی به‌نظر برسند، اما ابزارهایی را برای کنترل شرایط در اختیار محققان قرار می‌دهد که هر فعالیت علمیِ سالم (مخصوصا برای موضوعی همچون بررسی کنترل بر خود)، به آن نیاز دارد. عرصۀ علم، جایگاه حدس و گمان‌های بی‌پایه نیست.

با این حساب، می‌دانیم که گفتار درونی نقشی در تنظیم رفتارهای ما بازی می‌کند، اما آیا در برانگیختن آن هم نقش دارد؟ تحقیق روی گفتار خصوصی کودکان، نشان می‌دهد که این گفتار اغلب با احساس یا انگیزش همراه است. ورزشکاران عموما پیش از حضور در میدان، در هنگامۀ آن و همین‌طور پس از پایان کار، با خودشان حرف می‌زنند و کلمات روحیه‌بخش می‌گویند. در پژوهش روی کیفیت گفتار درونی، من و مک‌کارتی-جونز دریافتیم که دو سوم دانشجویان عنوان کرده‌اند از گفتار درونی برای ارزیابی رفتار خود یا ایجاد انگیزه در خود استفاده می‌کنند.

گفتار درونی حتی ممکن است کمک کند ما نسبت به خودمان به‌عنوان «فرد»، آگاه‌تر شویم. برخی فیلسوفان عنوان کرده‌اند که آگاهی از گفتار درونی، برای درک فرایندهای ذهنی‌مان (یکی از جنبه‌های چیزی که روان‌شناسان «فراشناخت» می‌خوانند) ضروری است. بچه‌ها عموما تا سن حدود ۴ سالگی، از وجود گفتار درونی‌شان آگاهی نمی‌یابند؛ هرچند معلوم نیست این امر نشان‌دهندۀ ناتوانی آنها برای تمرکز روی فرایند افکارشان است یا این حقیقت که گفتار درونی تا آن سن هنوز کاملا درونی نشده است. «آلن مورین» (Alain Morin)، روان‌شناس در دانشگاه مونت رویال در کالگری کانادا، دریافته است افرادی که عموما از گفتار درونی استفاده می‌کنند، «خود-ادراکی» بالاتری از خود نشان می‌دهند. او می‌گوید: «گفتار درونی به ما اجازه می‌دهد که احساسات، انگیزه‌‌ها، افکار و الگوهای رفتاری‌مان را با کلمات ارزیابی کنیم.» او می‌افزاید: «این فرایند، امکان می‌دهد آن‌چه را که در نبودِ آن بیشتر در قلمرو ناخودآگاه باقی می‌ماند، به ردیف جلوی آگاهی و خودآگاهمان بیاوریم.»

در حالی‌که محققان همچنان در حال جمع‌آوری شواهد هستند، این نتایج بی‌شک نشان می‌دهد که صدای درون سر ما برای بسیاری از فرایندهای شناختی مهم است. اما کسانی که به هر دلیلی به‌شکل معمول با خودشان حرف نمی‌زنند چه؟ همان‌طور که انتظار می‌رود، افراد ناشنوا که از طریق زبان اشاره ارتباط برقرار می‌کنند، با خودشان هم اغلب به زبان اشاره حرف می‌زنند. در عین حال، افراد مبتلا به «اوتیسم» که اغلب در زمینۀ ارتباطات زبانی دچار مشکل هستند، ظاهرا از گفتار درونی برای طرح‌ریزی استفاده نمی‌کنند؛ هرچند آن را برای مقاصد دیگر نظیر حافظۀ کوتاه‌مدت به‌کار می‌برند. مشکل مهم‌تر در افرادی است که نواحی مرتبط با زبان در مغز آنها آسیب دیده است؛ طوری که می‌تواند صدای درونی را کاملا خاموش کند. یکی از این افراد گزارش داده پس از سکته‌ای که سیستم زبانی او را دچار آسیب کرد، خودآگاهی‌اش مختل شد. این موضوع، دیدگاه مورین را که تفکر زبانی برای درک از خود اهمیت دارد، تقویت می‌کند.   

توجه به تفاوت‌ها میان افراد، ممکن است رویۀ تاریک گفتار درونی را هم به ما نشان بدهد؛ چرا که دریافته‌ایم تک‌گویی درونی همیشه هم برای سلامت ما مفید نیست. وقتی ما نگرانیم و عمیقا در فکریم، معمولا کلمات در سرمان می‌چرخند؛ و گفتار درونی شاید با نگه داشتن فکرها در سر ما (که بهتر بود دور ریخته می‌شدند)، نگرانی و افسردگی ما را بیشتر ‌می‌کند. اما گفتار درونی شاید مهم‌ترین نقش خود را در تجربه‌ای بازی می‌کند که اغلب با سایر انواع اختلال‌های ذهنی در ارتباط است. افراد مبتلا به عارضه‌های روانی خاص (به‌ویژه اسکیزوفرنی)، و همچنین اقلیت کوچکی از کسانی که هیچ بیماری روانی‌ای ندارند، می‌گویند گاهی اوقات صدای کسی را می‌شنوند در حالی‌که کسی پیش آنها نیست. صداشنوی، یا «توهم زبانی شنیداری»، پدیده‌ای معماگونه است که پایه‌های شناختی و عصبی آن هنوز کاملا شناخته نشده است. بهترین نظریۀ فعلی ما بیان می‌کند که این پدیده، این‌گونه اتفاق می‌افتد که شخص کلماتی را در گفتار درونی‌اش تولید می‌کند که تشخیص نمی‌دهد متعلق به خود اوست. نتیجه این است که تکه‌ای گفتار که در واقع تولیدشده توسط خود فرد است، به شخص دیگری ــ یک صدای بیگانه ــ نسبت داده می‌شود.

شواهد زیادی در دست است که این دیدگاه را تقویت می‌کند. یکی از نخستین شواهد این بوده که افرادی که این صداها را می‌شنوند، حرکت‌هایی بسیار جزئی را در هنگام شنیدن صداها در ماهیچه‌های گفتاری‌شان تولید می‌کنند. شناخت-رفتار درمانی برای مداوای صداشنوی، اغلب بر مسدود کردن حلقۀ صوت‌شناسی متمرکز است؛ که از طریق بازداشتن تولید اصوات یا گوش کردن به موسیقی انجام می‌شود، تا گفتار درونیِ نابکار نتواند تولید شود. اما پدیدۀ صداشنوی بی‌شک پیچیده تر از این است. مک‌کارتی-جونز عنوان می‌کند: «در حالی‌که به‌نظر می‌رسد گفتارِ درونی پایۀ برخی از صداهاست، بقیه، خاطرات واقعی یا تغییرشکل‌یافتۀ رویدادهای گذشتۀ زندگی (معمولا رویدادهای ناگوار) هستند.» بسیاری از پژوهشگران هم‌اکنون معتقدند که این صداها معناهای مهمی برای افراد دارند، و بنابراین لازم است درک شوند نه این‌که سرکوب شوند.

بارانی از کلمات

هنوز بسیاری چیزها هست که در مورد نقش گفتار درونی در افکار و رفتارمان باید بیاموزیم. برخی از دانسته‌های ما ممکن است از سوی کسانی ارائه شود که بی هیچ ناتوانی خاصی، هرگز صداهای درونی را نشنیده‌اند. برای برخی از این افراد، گفتار درونی شاید حضور داشته باشد، اما آن‌قدر فشرده و خلاصه است که دیگر شبیه زبان نیست. همچنین، بررسی پیامدهای تلاش افراد برای سرکوب صدای درونی‌شان (و در واقع تمام افکار آگاهانه‌شان) از طریق اشکال گوناگون مدیتیشن، موضوعی جالب توجه است.

یکی از چیزهایی که می‌توانیم درباره‌اش مطمئن باشیم، این است که گفتار درونی شکل‌های مختلفی به خود می‌گیرد. برخی از آنها برای تنظیم صریح رفتارها و ایجاد انگیزش مفیدند؛ و برخی بیشتر به نوعی از تفکر عمیق بدون هیچ کیفیت صدایی خاصی شبیه هستند. در حقیقت، درک بهتر و دقیق‌تر ماهیت گفتار درونی، به ما کمک خواهد کرد تا منظورمان از واژۀ مبهم «فکر کردن» را روشن‌تر بیان کنیم؛ و از این طریق در حل برخی مسائل دیرینۀ فلسفی در مورد این‌که زبان، شناخت و آگاهی چگونه با هم کار می‌کنند، پیشرفت حاصل کنیم.

وقتی من دربارۀ گفتار درونیِ خودم فکر می‌کنم، مدام به ایده‌های ویگوتسکی دربارۀ «فشرده‌سازی» می‌رسم. گاهی اوقات مچ خودم را در میانۀ یک بحث داغ با خودم، در حالی‌که دارم دربارۀ موضوعات از دیدگاه‌های مختلف صحبت می‌کنم، می‌گیرم. اما بیشتر اوقات، این تجربه بیشتر چندپاره است: فکرها و حس‌هایی که تقریبا می‌توان آنها را در قالب زبان ریخت، اما هنوز کاملا به نوعی از گفتار که می‌توان بلند آنها را شنید، تبدیل نشده‌اند. ویگوتسکی این گذارِ افکار به گفتار را به «ابری که جریانی از واژه‌ها را می‌بارد» ربط داده بود. این گفت‌وگوی درونیِ غنی، فشرده یا گسترده، قطعا باید سرنخ‌هایی را برای درک ویژگی‌های تفکر انسانی ــ پدیده‌ای که به‌شکلی بارز خلاق و انعطاف‌پذیر است ــ در خود داشته باشد.

چارلز فرنیهو (Charles Fernyhough) نویسنده و روان‌شناسی است که در دانشگاه دورهام مشغول به فعالیت است. او مدیر پروژۀ Hearing the Voice است، پروژه‌ای دربارۀ صداشنوی و گفتار درونی. رمان جدید او «جعبه‌ای از پرندگان» نام دارد.

http://www.moazami.ca/pe/media/mkmag/