نگاهی درباره فصاحت زبان فارسی
نگاهی درباره فصاحت زبان فارسی
دکتر پرویز ناتل خانلری در این مقاله از غلطهای رایج زمانه خود میگوید
از وقتی که ایرانیان با زبانها و ادبیات اروپایی سر و کار پیدا کردند لغات و اصطلاحات و تعبیرات تازهای وارد زبان فارسی شد. مسلم است که جلو این نفوذ را نمیتوان گرفت، و خواه و ناخواه معانی تازهای که از بیگانگان اقتباس میشود الفاظ بیگانهای نیز همراه دارد. در مورد تعبیرات و استعارات نیز حال همین است. اما هیچ مانعی ندارد که در این کار سلیقه و ذوقی به کار ببریم.
نقش بازی کردن
از جمله تعبیراتی که تازه از اروپائیان تقلید کردهایم رل بازی کردن است. مینویسیم: فلانی در این کار رل مهمی بازی میکند. یعنی: دخالت و تاثیر بسیار دارد. این تعبیر برای اروپائیان که قرنهاست نمایش با زندگانی اجتماعی ایشان رابطه دارد بسیار صریح و روشن است و نزد ما جز تقلید صرف نیست. بدتر آنکه تازه میهن پرستی ما گل کرده و به جای رل که کلمه بیگانه است نقش گذاشتهایم. وقتی میگوئیم: نقش مهمی بازی میکند باز قابل اغماض است. اما دیده میشود در روزنامهها مثلا مینویسند: نقش ترکیه در جنگ و مرادشان تاثیر و دخالت است!
شرایط – اوضاع
یکی از غلطهایی که بر اثر بی دقتی و سهل انگاری بعضی از نویسندگان در این ایام معمول شده استعمال شرایط به جای اوضاع است. مینویسند: «تعلیمات اجباری در شرایط امروز ایران» و مرادشان در اوضاع یا در وضع امروزی است. شرط و شریطه معنی معینی دارند و هرگز در زبان ما به معنی وضع و اوضاع به کار نرفته و نمیرود. منشا این خطا آنجاست که کلمه Condition در فرانسه و انگلیسی، هم به معنی شرط و هم به معنی وضع است؛ و نویسندگانی که با یکی از این زبانها آشنائی دارند و بدبختانه زبان خود را نمیدانند گمان کردهاند که در فارسی هم باید تلفظ واحدی حاکی از این هر دو معنی باشد. این گمان درست نیست، چنانکه در زبان ما نیز الفاظ بسیار هست که هر یک معانی متعدد دارد و برای هر معنی آنها در زبانهای دیگر لفظی خاص باید یافت.
دراز نویسی
در همه زبانهای معروف دنیا کلام فصیح عبارتی است که در آن با کمترین الفاظ معنی مقصود را صریح و روشن بیان کرده باشند. میگویند زبان لاتینی فصیحترین زبان دنیا بوده است زیرا که در آن میتوان مقصود را به کوتاهترین عبارت بیان کرد. نویسندگان چند قرن اخیر ما، نمیدانم چرا، خلاف این روش را پیش گرفته و گمان کردهاند هر چه عبارت را درازتر کنند فصبحتر است. نمونه این فصاحب عجیب در نامههای اداری و مقالات روزنامه بسیار دیده میشود از آن جمله:
به مورد اجرا گذاردن به جای کردن
اقدام مقتضی به عمل آوردن به جای کردن
مورد تعقیب قرار دادن به جای دنبال کردن
اطلاع حاصل نمودن به جای دریافتن
خریداری کردن به جای خریدن
حضور به هم رسانیدن به جای حاضر شدن
بر علیه
غالبا همین که قلم به دست میگیریم طبیعیترین و سادهترین شیوه ادای جمله را، که درستترین شیوه نیز هست، فراموش میکنیم و ترکیبی نادرست میسازیم که یا ماخوذ از زبانهای بیگانه است و یا معمول هیچ زبانی نیست! مثلا مینویسیم. «بر علیه … مبارزه کنید». اولا برعلیه چیست؟ علیه=بر او. برعلیه= بر براو!
این ترکیب زشت را بی سوادهای اخیر در آوردهاند. وگرنه در تمام ادبیات فارسی ترکیبی به این بد ترکیبی نیست. به جای آن به ضد و به خلاف و امثال آن گفتهاند و امروز هم میتوان گفت.
ثانیا در فارسی نه بر علیه چیزی یا کسی مبارزه میکنند و نه به ضد آن؛ بلکه با چیزی یا کسی میجنگند و پیکار میکنند و مصاف میدهند و مبارزه و ستیزه میکنند:
چو جنگ آوری با کسی در ستیز / که از وی گزیرت بود، یا گریز (سعدی)
شاهد این معنی در ادبیات فارسی فراوان است. اما آسان تر از همه کار این است که خودتان در خیابان گریبان باربری را بگیرید و از اون بپرسید که اگر مزدش را ندهید بر علیه شما دعوا میکند یا با شما؟
خانه فقیر
در زبان فارسی جاری دو گروه اسمی:
اسم+متمم اسم (مضاف البه)
اسم+صفت
از نظر چگونگی انتساب اجزاء یکسانند، یعنی در هر دو مورد آنچه دو جزء گروه را به یکدیگر پیوند میدهد حرف نشانهای است که در تلفظ کهن مانند «یای مجهول» ادا میشده و هنوز این گونه تلفظ در بعضی از کشورهای فارسی زبان و حتی در لهجه بعضی نواحی ایران باقی است.
اما در تلفظ رسمی امروز مانند مصوت کوتاه کسره ادا میشود و در اصطلاح آن را «کسره اضافه» میخوانند.
دیوار ِ خانه
دیوار ِ سفید
این نکته نیز در خور توجه است که در فارسی مانند بسیاری از زبانهای دیگر صفت ممکن است جانشین اسم شود، یعنی هر گاه صفتی به موصوف معین اختصاص داشته باشد، یا یکی از موصوفها به سببی در ذهن اهل زبان بیشتر به داشتن یک صفت شناخته شده باشد، یا قرینهای لفظی یا معنوی برای یادآوری موصوف موجود باشد، در این حالات از ذکر اسم بی نیاز میشویم و صفت را جانشین موصوف میکنیم.
کلمه «جوان» صفت است. این کلمه را برای وصف انسان، چه زن و چه مرد، و برای همه جانداران، چه نر و چه ماده میتوان به کار برد. اما وقتی میگوئیم:
جوانی را دیدم
شنونده فارسی زبان در مییابد که مراد «مرد جوان» است، نه زن جوان و نه یکی دیگر از جانداران، و هر گاه موصوف دیگری در نظر باشد باید آن را ذکر کرد.
این نکته را نیز به یاد بیاوریم که بعضی از صفتها در زبان جاری به جاندار اختصاص دارد و بعضی به بیجان، و بعضی به هر دو گروه.
دانا، نادان، عاقل، احمق، هشیار، عاشق، فقیر، غنی، همه صفتهای انسان است و به مجاز میتوان به بعضی از جانداران دیگر نیز نسبت داد، اما نسبت آنها به موصوف بیجان ممکن نیست. یعنی درخت عاقل، سنگ نادان، خانه فقیر، کتاب عاشق، نامه دلبر، به صورت صفت و موصوف نمیتوان گفت، زیرا که در این حال چون این صفات به انسان اختصاص دارد شنونده این ترکیب را معادل «اسم+متمم اسم» یا به عبارت دیگر «اضافه ملکی» تلقی میکند و تنها این معنی را از آن در مییابد. یعنی:
خانه فقیر= خانه مرد فقیر
نه خانهای که صفت فقر به آن نسبت داده شده است.
در زبانهایی که نسبت لفظی «اسم+اسم» و «اسم+صفت» متفاوت است این تردید میان دو ترکیب، یا این شبهه در ادراک معنی پیش نمیآید، مثلا در زبان فرانسوی برای این دو مورد، دو استعمال مختلف وجود دارد:
La maison du pauvre
une maison pauvre
و در انگلیسی نیز:
The poor’ home
A poor home
به این سبب یک نوع ساختمان صفت در فارسی به وجود آمده است تا در مواردی که صفتی مختص جاندار را به موصوف بی جان یا اسم معنی نسبت میدهیم برای رفع شبهه آن گونه صفت را به کار میبریم، و آن عبارت است که از افزودن جزء «-انه» به آخر صفتی که به انسان مختص است. عاقل صفت انسان است.
عاقلی را دیدم= مرد عاقل ..
یا با آوردن موصوف در صورت لزوم:
زن عاقلی میگفت: …
اما اگر بگوئیم: «فکر عاقلی بود» آنچه از جمله دریافته میشود این است: «فکر متعلق به مرد (یا انسان) عاقلی بود» نه اینکه صفت «عاقل» متعلق به «فکر» باشد. اگر بخواهیم «فکر» را با این صفت توصیف کنیم کلمه عاقل را به صورت «عاقلانه» در میآوریم.
فکر عاقلانهای کردی
به این طریق عبارت «خانه فقیر» و «رفتار عاقل» هم برای فارسی زبانان مفید معانی «خانه متعلق به مرد فقیر» و «رفتار شخص عاقل» است، و کلمات فقیر و مسکین هرگز صفت خانه و گفتار را بیان نمیکند، مگر آنکه «خانه فقیرانه» و «رفتار عاقلانه» گفته میشود.
***
همه کسانی که زبان فارسی را از پدر و مادر خود آموختهاند، بی آنکه به این نکات توجه داشته باشند، چگونگی استعمال این صفات را میدانند و هر کلمه را درست به جای خود به کار میبرند. اما در این روزگار اخیر که ترجمه نوشتهها و ادبیات خارجی رواج بسیار یافته است، بسیارند مترجمانی که از نادانی گمان میبرند زبان فارسی باید از حیث قواعد مطابق با یکی از زبانهای اروپائی باشد، و بنابراین، بی توجه به این نکات دقیق در ترجمههای خود عبارتهائی مانند: «خانه مسکین» و «اندیشه فقیر» را به کار میبرند.
بعضی از نویسندگان هم به گمان آنکه این گونه استعمال رایج روز و نشانه تجدد است آن را تقلید و تکرار میکنند و عجب آنکه جلوهی این نادانیها در شعر «موج نو» هم دیده میشود.
عبارتهای یاجوج و ماجوج
یک بار در مجله سخن از «زبان یاجوج ماجوج» گفتگو کردیم. از این زبان مبارک هر روز در نوشتههای اداری و روزنامهای نمونههای عالی مییابیم و دور نیست که کم کم «زبان یاجوج ماجوج» جای زبان فارسی را بگیرد.
چند روز پیش نامهای به من رسید. یک جا کتابخانهای تاسیس کردهاند و «بخشنامه» ای به همه کسانی که با کتاب سر و کار دارند فرستادهاند تا به این کتابخانه کمک کنند. مضمون این نامه برای من تازگی نداشت. در کشور ما اعتقاد عمومی بر آن است که هر کس کتاب یا مقاله مینویسد علاوه بر وقتی که در این راه صرف میکند، وظیفه دارد که نوشته خود را چاپ کند و به رایگان برای کسانی بفرستد که لطف کردهاند و یک قفسه جای کتاب خریدهاند و میخواهند برای خدمت به جامعه آنرا از کتاب مجانی پر کنند. به این سبب است که هفتهای چندین نامه از احمد آباد و شریف آباد و حسن آباد و علی آباد و جبلسا و جابلقا به من میرسد که مضمون همه آنها این است که ای بزرگوار، ما یک کتابخانه تاسیس کردهایم که فقط کتاب ندارد. حالا به جرم اینکه کتابی نوشتهای از جیب خود مایه بگذار و چند نسخه از کتابهای خود را رایگان برای ما بفرست.
اما متن نامهها …. موسس محترم کتابخانه اهل کشور یاجوج ماجوج است. نمونه زبان او چند سطر از نامهای است که تازه رسیده است. درست آنرا از روی نمونه چاپی نقل میکنم:
«… لذا به همت عالی آن جناب نیازمند -و استمداد جسته- تا در این امر اجتماعی بزرگ شرکت -و دفتر کتابخانه را به خط خود مزین- و زندانیان را مفتخر – و نام نیک خود را به یادگار بگذارید.»
«آن جناب» که منم برای فهم این کلمات مشکلها دارم:
۱- که نیازمند؟ کی نیازمند؟ نیازمند هست یا نیست؟
۲- که استمداد جسته؟ کی استمداد جسته؟ استمداد را چگونه میتوان جست؟ مگر خود کلمه «استمداد» به معنی مدد جستن نیست؟ پس «مدد جستن» را جسته؟ کار غریبی کرده.
۳- که شرکت؟ که مزین؟ که مفتخر؟
وقتی این نامه را خواندم گمان کردم که در سرزمین «یاجوج و ماجوج» کاغذ کمیاب است و به این سبب عبارتها را تلگرافی مینویسند تا کمتر جا بگیرد و کاغذ کمتر مصرف شود. اما دیدم که نصف آن صفحه سفید است.
درماندم که چه ضرورتی پیش آمده تا این طور سر و گوش و دم جملهها را میبرند و کلماتی نامفهوم را دنبال هم میاندازند. هنوز هم این مشکل برای من حل نشده است.
بی تفاوت
این روزها در روزنامهها و مجلهها، بحثی در گرفته است درباره آنکه چرا مردم «بی تفاوت» شدهاند. اگر کسی که زبان مادریاش فارسی باشد عنوان این مقالهها را بخواند و بگذرد این اندیشه به خاطرش میآید که در زمان ما: همه مردم ایران در صورت و سیرت با هم چنان شبیه شدهاند که با یکدیگر از هیچ جهت «تفاوت» ندارند. پس از خواندن متن بعضی از آنها خواننده تازه میفهمد که مقصود چیز دیگری است. اما، آن «چیز» چیست؟
نمیدانم کدام مترجم شتابزده که نه زبان مادری خود را میدانسته و نه با زبانهای فرانسوی یا انگلیسی آشنا بوده است، نخستین بار کلمه indifferant را در یکی از زبانها دیده و معنی درست آن را نفهمیده، از روی لفظ آن را «بی تفاوت» ترجمه کرده است.
راست است که در زبان فرانسوی – که این کلمه از آن به انگلیسی رفته است – یک لفظ different وجود دارد که به معنی «تفاوت» است؛ و صورت منفی آن indifferent میشود. اما این لفظ در آن زبان فقط به معنی مجازی به کار میرود. یعنی اگر در زبان فرانسوی بخواهند این معنی را بیان کنند که چیزی با چیز دیگر تفاوت ندارد عبارت Sans difference را به کار میبرند و کلمه indifferent هیچ مفهومی ندارد. همچنین است در زبان انگلیسی که کلمات difference و Without difference در معنی «تفاوت» و «بی تفاوت» به کار میرود.
گمان نمیکنم برای خوانندگان توضیح معنی «تفاوت» لازم باشد. این کلمه که در زبان عربی از باب تفاعل است نسبت میان دو امر را بیان میکند. در فارسی هم همیشه این لفظ را در همین مورد به کار بردهاند.
«تفاوت» در زبان فارسی یعنی کم شدن قدر یا ارزش یا مقدار امری نسبت به امر دیگر:
میان ماه من تا ماه گردون / تفاوت از زمین تا آسمان است
یعنی در مقایسه میان این دو «ماه» معلوم میشود که «کمبود» ماه آسمان این قدر زیاد است. یا در شعر سعدی:
تفاوتی نکند قدر پادشائی را / گر التفات کند کمترین گدائی را
یعنی قدر پادشاه در دو حال مختلف «التفات کردن» و «التفات نکردن» به گدا کم و زیاد نمیشود.
و همچنین در شعر حافظ:
صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
مقصود شاعر این است که «کم و بیشی» یا «اختلاف» در مورد مقایسه «صلاح کار» با «حال خراب گوینده» بسیار است.
اما در آنچه نویسندگان امروز از کلمه «بی تفاوت» اراده میکنند هیچیک از این معانی منظور نیست. میگویند مردم نسبت به امور کشوری «بی تفاوت» هستند. یعنی چه؟ یعنی «میان مردم با امور کشوری فرقی نیست» پس «مردم خودشان امور کشوری هستند». عجبا! چه طور میشود که «مردم» بشوند «امور کشوری»؟ آیا مقصود نویسنده همین است؟
فارسی زبان بعد از خواندن آن مقالهها تازه میفهمد که نه، مقصود این نیست. میرخواهند بگویند که مردم به حوادث و اوضاع کشور «اعتنا» ندارند. اینجا دیگر تعجب از نویسنده پیش میآید. خوب، آدم دانا، تو که مقاله مینویسی هرگز از مادرت نشنیدهای که هزار بار گفته است: «من به فلان زن اعتنا نکردم ..»یا «فلانی به این چیزها اعتنا ندارد». یا «در حمام به او اعتنای سگ هم نکردم» و صدها جمله و عبارت رایج و معمول مانند این؟
علت شیوع این گونه کلمههای بی معنی این است که در نظر نویسندگان امروز هر کلمه و هر شیوه استعمالی که به گمان ایشان از یک زبان خارجی ترجمه و نقل قول شده باشد نشانه تجدد و علم است و فوری «مد» میشود و همه کورکورانه و نفهمیده برای خودنمائی، از آن استقبال میکنند. عجبتر آنکه همین کسان سنگ دفاع از زبان فارسی را هم بر سینه میزنند. راستی که «بی تفاوتی» امروز بسیار رواج دارد. اما معنی درست آن، به حکم قواعد زبان فارسی، این است که نویسندگان این گونه عبارتها با «نمیدانم که و چه» بکلی «بی تفاوت» هستند.
برگرفته از: کتاب دستور زبان فارسی
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.