آداب سخن از منظر قرآن کريم
آداب سخن از منظر قرآن کريم
محمد جواد عرفاني
مقدمه
زبان آدمي از شگرفترين آفرينشهاي خداوند است. گاهي سرخ است و سر سبز بر باد مي دهد. گاهي شيرين است و مرهم بر دل زخم ديده مي نهد. گاهي تند مي شود و پرخاش مي گويد و گاهي هم به قول مولوي همچون سوسنان خاموش مي شود.
بارها شده که در مواجه با تيغ زبان در دو راهي انتخاب ايستاده ايم. آيا بايد جواب تيغ را با تيغ داد و يا آرام گذشت و تيغ زبان را با لطافت سکوت مدارا کرد. اينجاست که بايد از قرآن شنيد و از روان انبيا راه و روش آموخت. بايد که هر تندي را با سخني نغز لطيف کرد. بايد که هر درشتي را با نرمي مدارا کرد و تيغ زبان نا اهلان را در نيام فرو برد. اگر مدارا کارگر نبود بايد صبر کرد و شکيبايي پيشه کرد. بايد گذشت و به خدا توکل کرد. چرا که ياري خدا مي آيد و نور خدا را نتوان خاموش کرد .
زبان چيزي است که دنيايي بسيار پر رمز و راز دارد که هر چه بيشتر در مورد آن مطالعه مي کنيم، بيشتر به حساسيت آن پي مي بريم. زبان همچون ديگر اعضاي بدن، هديه الهي به بشر است که يکي از مهمترين راههاي شکر گذاري براي اين نعمت، استفاده درست از آن است کاش به جايي برسيم که زبانمان باعث بدست آوردن دل ديگران شود نه اينکه با زخم زبان، باعث رنجش ديگران شويم.
زبان يكى از مهم ترين ابزارهاى ارتباطى ميان ما و جهان پيرامون ما است كه براى برداشتى اصولى و درست ازمناسبات مان به آن نيازمنديم. چنين ارتباطى ، خود، مى تواند يكى از مهم ترين كاركردهاى زبان قلمداد شود. ما به وسيله زبان مان است كه مى توانيم فرهنگ مان را به جهان عرضه كرده و ازآن دفاع نماييم.
زبان وسيله بيان تفکر است و غالباً براي انتقال فکر کسي به ديگري به کار مي رود. اين انتقال ممکن است به وسيله گفتن، نوشتن، اشاره و يا لمس انجام شود. پس هر چه وسيله انتقال فکر، يعني زبان، از طرفي ساده و از طرف ديگر دقيق تر باشد، عمل انتقال فکر دقيق تر و راحت تر صورت خواهد گرفت.
يکي از اختلافات بارز بين حيوان و انسان آن است که انسان حيواني ناطق مي باشد و قدرت تکلم انسان جزو پارامترهاي مهمي است که باعث برتري انسان بر حيوان مي شود. زبان وسيله برقرار کردن ارتباط انسان ها با يکديگر است. در اشعار بسياري از گذشتگان بر رعايت کم حرفي تاکيد شده است چرا که صحبت کردن زياد باعث فوت وقت و عدم تفکرلازم است. هر چند در مواقعي صحبت کردن يک وظيفه فردي، اجتماعي، شرعي و غيره است. ولي بايد نسبت به آن کنترل لازم داشته باشيم.اسلام هر گونه عملى را كه لطمه به آبرو و شخصيت افراد جامعه باشد، تحريم كرده و آنراازبزرگترين گناهان مي شمارد. به همين دليل غيبت ، دروغ ، توهين ، تحقير، سخن چينى ، افشاگرى ، استهزا، سرزنش ، زخم زبان ، دشنام گوئى ، دهن كجى ، دست انداختن مسخره كردن ديگران، شهادت کذب و غيره اكيدا حرام است.
حتى اگر كسى اجازه بدهد كه از او غيبت كنند، باز غيبت از او روا نيست زيرا آثار مخرب خود راداراست در مقابل معمولا زبان نرم و منطقي مي تواند مشکلات فراواني را از سر راه بردارد. چه بسا جواني که با سخني خردمندانه، دچار تحول روحي غير قابل توصيف گردد. زبان نيکو مي تواند باعث پيوند دو قلب رنجيده از هم شود .لذا در قرآن کريم وقت نگاه مي کنيم در تبيين هر مسئله (عقايد، اخلاق واحکام) زيبايي وشايستگي وپيراستگي کلام خداوند را مشاهده مي کنيم. بنا بر اين آنچه در اين مقاله مد نظر است، مروري است بر اهميت زبان،آداب سخن از ديدگاه قرآن کريم و ادب الهي درتبيين اصول عقايد.
معناي لغوي و اصطلاحي ادب
معنوي لغوي
كلمات لغويين در معناي لغوي ادب نزديك به يكديگر است. ادب در لغت به معني ظرف و حسن تناول است و ظرف در اين جا مصدر است؛ به معني كياست مطلق يا ظرافت در لسان يا براعت و ذكاء قلب يا حذاقت. به تعبير بعضي نيك گفتاري و نيك كرداري، و بعضي ادب را در فارسي به فرهنگ ترجمه كرده و گفتهاند ادب يا فرهنگ به معني دانش ميباشد و با علم چندان فرقي ندارد.1
معناي اصطلاحي
در تعريف و تحديد ادب اصطلاحي، عبارات ادباي متقدمين مختلف است. بعضي گفته اند: ادب عبارت است از هر رياضت ستوده كه به واسطه آن انسان به فضيلتي آراسته ميگردد و اين منقول از معني تاديب و تأدب است كه در آنها رياضت اخلاقي مأخوذ است و برخي گفته اند:
ادب عبارت است از شناسايي چيزي كه به توسط آن احتراز ميشود از انواع خطا و اين معني عرفي منقول از ادب به معني حذاقت و يا براعت و ذكاء قلب و امثال آنهاست و برخي مي گويند: ادب ملكهاي است كه صاحبش را از ناشايستيها نگاه ميدارد. 2
علامه طباطبايي رحمه الله درباره معناي ادب گفته است: حاصل معناي ادب آن است كه ادب هيأت نيكو و پسنديدهاي است كه سزاوار است رفتار مشروع ديني يا عقلايي بر مبناي آن شكل گيرد؛ مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان.
علامه از زيبايي به عنوان بن مايه معناي ادب ياد ميكند و مرز آداب و اخلاق را از يكديگر جدا ميداند؛ يعني اخلاق عبارت است از: ملكههاي راسخ در روح كه در حقيقت وصفي از اوصاف روح ميباشد، ولي آداب عبارت است از هيأت زيبايي كه رفتارهاي آدمي بدان متصف ميگردد و چگونگي صدور اعمال آدمي به صفات گوناگون روحي بستگي دارد. بنابراين، فر ق است ميان اتصاف روح به امور اخلاقي و اتصاف عمل به آداب. خواسته نهايي انسان در زندگي همان چيزي است كه ادب او را در رفتارش مشخص ميكند و برايش خط مشي اي ترسيم ميكند كه در كارهايي كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام ميدهد، از آن خط مشي تجاوز نميكند.3
اهميت زبان و بيان در قرآن
ازآنجايکه قرآن پاسخگوي تمام نيازهاي هدايتي بشر در طول زندگي است و به زمان و مكان خاصي محدود نميشود، بلكه قرآن براي همه افراد بشر و در تمام زمانهاست. اين همگاني و هميشگي بودن قرآن، يكي از زمينههاي اعجاز آن است كه به عنوان معجزه جاويد معرفي شده و پشتوانه عمل انسانها قرار گرفته است، قرآن هدايتگر بشر به بهترين و استوارترين راههاست قرآن راه را بر رهروان راه هدايت روشن ميسازد و آنها را از تاريكيها به سوي روشنايي رهنمون ميشود بنابراين، قرآن شايستگي الگو قرار گرفتن در صحنههاي گوناگون زندگي انسان را دارد. از اين رو، قرآن معيار و ميزان گفتار و كردار انسانهاست. هر آنچه موافق كلام خدا باشد، درست است و هر چه مخالف آن باشد، بايد به دور ريخته شود؛ لذا براي اينکه به اهميت زبان وبيان بيشتر پي ببريم بايد به قرآن مراجعه کنيم .
خداوند متعال در سوره الرحمن، نعمتهاي بسياري را كه به انسان بخشيده يادآوري ميكند كه بالاترين اين نعمتها پس از آموختن قرآن و آفرينشانسان، آموختن بيان است: «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛ خَلَقَ اْلإِنْسانَ؛ عَلَّمَهُ الْبَيانَ». 4 خداوند رحمان، قرآن آموخت، انسان را آفريد و به او «بيان» را تعليم كرد.
علامه طباطباييرحمه الله درباره چگونگي آموختن بيان در تفسير آيه «علّمه البيان» ميگويد: در اين جا منظور از بيان کلامي است كه ضمير و باطن انسان را آشكار ميكند. منظور از تعليم بيان اين نيست كه خداوند لغتها را براي بشر وضع كرده باشد و سپس به وسيله پيامبران به بشر تعليم داده شد؛ اين خود انسان بود كه با قرارداد دسته جمعي به اين مهم پرداخت، بلكه خداوند به واسطه فطرتي كه در او به وديعه نهاده است، او را به تشكيل زندگي اجتماعي و مدني و سپس به وضع لغت واداشت و اين چنين الهام الهي، بشر را به باسوي بيان هدايت فرمود و زندگي انسان از راه كلام و بيان به تكامل و پيشرفت رسانيد. به واسطه آن راه فهماندن و فهميدن بر روي بشر گشوده شد. اگر اين نعمت الهي نبود، هيچ فرقي ميان او و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ميماند. 5
بنابراين، با توجه به نعمت بيان كه در زبان انسان متجلي ميشود، به نقش مهمي كه زبان در خوش بختي و بدبختي انسان دارد ميتوان پي برد. تبيين اصول عقايد، تحقق بخشيدن به احكام شرعي مانند آموزشهاي علمي و ديني، امر به معروف و نهي از منكر، ذكرهاي واجب در نماز و حج و...، شهادتها و بر طرف كردن اختلافها و درگيريها نقش زبان را نشان ميدهد. شايسته است انسان حق اين نعمت الهي را به جاي آورد و در گفتار خود انديشه كند و بي پروا لب به سخن نگشايد. براساس اين معيار و با توجه به چند نمونه، نقش زبان را در زندگي اجتماعي انسانها بررسي ميكنيم.
ذكر بسم اللَّه هنگام ذبح
يكي از شرايط حلال بودن گوشت حيوان، نام خدا به زبان آوردن در هنگام ذبح آن حيوان است. در غير اين صورت، فسق و خارج شدن از راه و رسم بندگي و فرمانبرداري خدا شمرده ميشود. ذكر خدا در هنگام ذبح، نشان دهنده توحيد و يگانهپرستي و اعتقاد به خداوند است. اين كار، واكنشي در برابر قربانيهاي مشركان براي بتها و ذكر نام بتها هنگام ذبح حيواناتشان بوده است. در واقع، براي برچيده شدن آثار شرك و تثبيت يكتاپرستي صورت گرفته است اين عمل زباني به عنوان گواهي است كه از باطن خبر ميدهد.6 قرآن درباره ذكر نام خدا در هنگام ذبح ميفرمايد: وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ... . 7 از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است.
زبان و نقش داوري
از وظيفههاي زبان حل و فصل درگيريهاست كه نمونه بارز آن را ميتوان در مسأله لعان ديد. هنگامي كه آيه قذف نازل شد، حوادثي رخ داد كه مردم در تنگنا قرار گرفتند از اين رو، خداوند آيه لعان را براي پايان بخشيدن مشكلات مردم نازل كرداين آيه ميفرمايد:
كساني كه همسران خود را متهم (به عمل منافي عفت) ميكنند و گواهاني جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد! آن زن نيز ميتواند كيفر (زنا) را از خود دور كند. به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه مرد (در اين نسبتي كه به او ميدهد) از دروغگويان باشد! در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد! (نور: 7 - 9) با توجه به آيات مربوط به لعان و با حكمي كه خداوند مقرر فرمود، حد قذف از همسر و حد زنا از زن برداشته ميشود و اين منوط به اقرار زباني است و عمل زبان به عنوان پايان اين ماجرا ميباشد؛ يعني داوري است كه درگيري دو طرف دعوا را پايان ميبخشد.8
زبان و از هم پاشيدن خانواده
از باورهاي نادرست عصر جاهليت، مسأله ظهار بود؛ وقتي كه مرد از همسرش ناراحت ميشد و ميخواست او را در تنگنا قرار دهد، عبارت «اَنْتِ عَليَّ كَظَهْرِ اُمي؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستي» را بر زبان جاري ميكرد. با گفتن اين عبارت، از آن پس، زن از شوهرش جدا ميگشت و حتي ديگر نميتوانست همسر ديگري برگزيند. قرآن كريم اين رفتار آنان را زشت و ناپسند و دروغين و غير واقعي بر شمرد و با تعيين كفاره بر اين عقيده باطل خط بطلان كشيد. (مجادله، 1/ 4) بنابراين، به زبان راندن واژههاي ناهنجار و خلاف واقع كه از عقيده باطل سرچشمه ميگيرد، از ويژگيهاي زبان است.9
زبان و شفاعت و نجات جان
پس از اين كه مادر موسي به فرمان خداوند او را در دريا نهاد، مأموران فرعون او را از آب گرفتند و با نشانههايي كه در نوزاد ديدند، دريافتند كه اين همان نوزاد از بني اسرائيل است و تخت و تاج فرعون را به هم خواهد زد. از اين رو، تصميم به قتل او گرفتند. در اين ميان، همسر فرعون (آسيه) رو به همسرش كرد و با بياني همراه با عاطفه و نرمي، عواطف او را تحريك كرد كه او نور چشم من و شماست.
او را نكشيم و به فرزندي بر گزينيم. فرعون مكثي كرد. فوراً آسيه استدلالي متين آورد كه «عسي ان ينفعنا او نتخذه ولداً؛ شايد براي ما مفيد باشد و يا او را پسر خود برگزينيم». قصص: 9 با اين روش آنان را از تصميمشان منصرف ساخت. با اين شفاعت همسر فرعون، حضرت موسيعليه السلام از مرگ نجات يافت.10
زبان و حبط اعمال
قرآن حتي به زير و بم صداها آرام و بلند حرف زدن دقت ميكند و ما را به مسايلي آگاه ميكند كه پيشتر، از آنها آگاهي نداشتيم. قرآن بلند كردن صدا را از صداي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و بلند سخن گفتن را در حضور پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم موجب باطل شدن اعمال ميداند. حال چه با قصد توهين و چه به عنوان بيادبي باشد، در هر صورت موجب حبط اعما ل ميشود.11
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.(حجرات: 2 اي كساني كه ايمان آوردهايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (داد و فرياد نكنيد) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي ميكنند. مبادا اعمال شما نابود گردد؛ در حالي كه نميدانيد!
زبان و خطر سقوط در پرتگاهها
از ويژگيهاي قرآن، ژرف نگري در هر موضوعي و پي آمدهاي آن است. قرآن نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان موجب سوء استفاده و طمع افرادي ميداند كه در دل مرض شهوت و فسق و فجور دارند كه با اين گونه سخن گويي زمينه ورود به تباهي و فساد براي هر دو گروه فراهم ميشود. ازاينرو، ميفرمايد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا» (احزاب: 32) اي همسران پيامبر! شما همچون يكي از زنان معمولي نيستيد؛ اگر تقوي پيشه كنيد. بنابراين، به گونهاي هوسانگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد.
زبان و پيام رساني
حضرت موسيعليه السلام براي رساندن رسالت الهي به فرعون، افزون بر سعه صدر و آساني مشكلات در انجام رسالت، قدرت بيان و گره گشايي زبان را از خداوند خواستار ميشود تا با سعه صدر و مدد الهي و قدرت بيان، بتواند پيام الهي را به فرعون كه ادعاي «رب اعلايي» ميكرد، برساند!
«اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي» طه: 24 / 28 برو به سوي فرعون كه او طغيان كرده است! عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار! كار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنان مرا بفهمند.
زبان و ابزار تعليم و تعلّم
به واسطه كلام و بيان انسانها در فهماندن و فهميدن نقش ايفا ميكنند. اگر اين نعمت الهي نبود فرقي ميان انسان و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا ميماند12
زبان از منظر روايات
امام سجّادعليه السلام درباره اداي حق نعمت بيان و زبان ميفرمايد:«حق اللسان اكرامه عن الخنا و تعويده الخير و ترك الفضول التي لا فائدة لها، و البر بالناس و حسن القول فيهم».13 حق زبان گرامي داشتن آن از دشنام است و عادت دادن آن به گفتار نيك و پرهيز از زياده گويي بيفايده و نيكي به مردم و خوش سخني در ميان آنان است. از امام باقرعليه السلام درباره نقش كليدي زبان چنين رسيده است: «كان ابوذر يقول: يا مبتغي العلم انّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم علي لسانك كما تختم علي ذهبك و ورقك».14ابوذر ميگفت: اي دانش جو اين زبان كليد خير و شرّ است؛ پس زبانت را آن گاه كه كليد شر باشد، محافظت كن؛ هم چنان كه از طلا و نقره نگهداري ميكني. در حديثهاي ديگري، معيار خير و شر بودن كلام، معين شده است.
امام صادقعليه ال لام ميفرمايد: فَزِن كلامك و اعرضه علي العقل و المعرفة فان كان لله فتكلّم به و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.15 پس سخنت را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار. پس اگر براي خدا و در راه خدا بود، به آن تكلم كن و اگر غير از آن باشد، سكوت بهتر است.
هم چنين حضرت عليعليه السلام ميفرمايد:
«انّ لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره في نفسه فان كان خيرا ابداه و ان كان شرّا واراه و ان المنافق يتكلم بما اتي علي لسانه لا يدري ماذا له و ماذا عليه».16 زبان مؤمن پشت قلب اوست و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخني بگويد با خودش ميانديشد، آن گاه اگر خير باشد آشكار ميكند و چنان چه ناپسند باشد، پنهانش ميدارد، ولي منافق آنچه بر زبانش آمد ميگويد، نميانديشد كه كدام به سود و كدام به زيان اوست.
با بررسي و مقايسه اين دو حديث روشن ميشود كه اين دو، از حيث تعبير متفاوت و از حيث معني يكي هستند. براي نمونه، در حديث نخست تعبير «زِنْ كَلامَك»ودر حديث دوم تعبير «تَدَبَّرَه في نفسه» آمده است كه منظور از اين دو تعبير، سنجش گفتار و ژرف نگري در بيان است. نكته مهمي كه در اين دو حديث به چشم ميخورد، هماهنگي و رابطه تنگاتنگ ميان زبان و عقل و انديشه است. اين نوع هماهنگي را در رفتار و روش پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلام ميتوان ديد.
امام عليعليه السلام ميفرمايد: «ان في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير و حاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يردّ به الجواب و شافع يدرك به الحاجة و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي ع القبيح و معز تسكن به الاحزان و حاضر تجلّي به الضغائن و مونق تلتذ به الاسماع»17
ده ويژگي در انسان است كه زبان آن را آشكار ميكند: گواهي كه از باطن خبر ميدهد؛ داوري كه گفت و گوي دو طرف دعوا را پايان ميبخشد؛ سخن گويي كه با آن پاسخ داده ميشود؛ واسطه گري كه نياز با آن برآورده ميشود؛ توصيفگري كه اشيا به واسطه آن شناخته ميشود؛ فرماندهي كه به نيكي فرمان ميدهد؛ اندرزگويي كه از زشتي بر حذر ميدارد؛ تسلّي بخشي كه اندوهها با آن التيام مييابد؛ موجودي كه با آن كينهها زدوده ميشود و شگفت آوري كه گوشها به واسطه آن لذت ميبرند.
آداب سخن گفتن از منظر قرآن
همان طور که هر عمل را انسان انجام مي دهند اعم ازمسائل معنوي ومادي همراه با آداب ورسوم مي باشد که آن اداب ورسوم آثار وپيامد هاي مثبت را درپي دارد. در قرآن کريم نيز براي سخن گفتن آدابي مطرح شده است كه تأثير سخن در گرو رعايت آنها است.
فصاحت
فصاحت در لغت به معني خلوص چيز است. در اصطلاح، كلام فصيح يعني كلام عاري از انواع تعقيدات. هرگاه كلام از تنافر حروف، غرابت حروف، كراهت در سمع خلاف قياس صرفي، تنافر كلمات مجتمع و ضعف تأليف عاري و برهنه بود فصاحت در كلام حاصل شده است.19
هرگاه متكلم داراي ملكهاي باشد كه بتواند مراد خود را به راحتي و با رساترين تعابير ادا كند، فصيح ناميده مي شود حضرت موسي( ع) از خداوند در خواست مي كند برادرش هارون به جهت فصاحت كلامش كمك كار او باشد.«و اخي هارون هو افصح مني لسانا فارسله معي»قصص، 28 / 34برادرم هارون از من زبان آورتر است پس او را با من به دستياري گسيل دار. فصاحت در كلام امير المؤمنين اين چنين تعريف شده است:«احسن الكلام ما لا تمجه الاذن و لا يتعب فهمه الافهام»20 بهترين سخن آن است كه گوش را اذيت نكند و فهم را به زحمت نيندازد(كه اشاره است به عاري بودن از تعقيدات لفظي و معنوي.) شأن فصاحت تا حدي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «الفصاحْ زينْ الكلام»،21 فصاحت زينت سخن است. در كلام ديگر فرمود: «جمال الرجل فصاحْ لسانه»22 جمال مرد رسايي زبانش مي باشد.
بلاغت
بلاغت، در لغت به معناي وصول و انتهاست؛ 23 و در اصطلاح عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاي حال و مقام، به عنوان نمونه در مقام تأكيد، ايجاز و يا اطناب سخن، رعايت هر يك را بنمايد بسياري از ناهنجاريهاي سخن ناشي از عدم رعايت موقعيت كلام است. در آيه 63 سوره نسأ درباره منافقين آمده است: «فاعرض عنهم و عظ هم و قل لهم في انفسهم قولا بليغا» از آنان روي بر تاب و پندشان ده و با آنها سخن رسا بگوي.
بلاغت در سخن حتي شامل پرهيز از سؤال نامناسب هم خواهد شد، در سوره مائده مي خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا لا تسألوا عن اشيأ أن تبدلكم تسؤكم» مائده/101 اي اهل ايمان از چيزهايي كه اگر براي شما آشكار گردد شما را اندوهناك مي كند مپرسيد.
اقتضاي بلاغت در سخن آن است كه محدوده كلام نيز به تناسب موقعيتها رعايت گردد. در كلام امام علي عليهالسلام آمده است: «الكلام كالدوأ قليله ينفع و كثيره قاتل»24سخن همچون داروست، اندكش سود مي بخشد و فراواني آن كشنده است.
نرم وملايم سخن گفتن
در لغت گفته شده:« اللين ضد الخشونْ» لينت ضد خشونت است،كلام لين همراه با نوعي نرمي و ملايمت است.25تأثير لحن ملايم تا بدانجاست كه خداوند به موسي و هارون مي گويد:«فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشي» طه، 20 / 44با او سخني نرم گوييد شايد كه پند گيرد يا بترسد. رمز توفيق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عليرغم نبود امكانات و وجود موانعي همچون فرهنگ ضعيف مردم، ياران كم و دشمنان زياد حضرتش، لينت خلق و خوي و كلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است: «فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولك» (آل عمران، 3 / 159) پس به بركت رحمت الهي با آنان نرمخو شدي و اگر سخت دل بودي قطعا از اطرافت پراكنده مي شدند.
سديد بودن
سداد و سديد از ماده سد، به معناي استقامت و محكم بستن است.26از آداب سخن، سديد بودن كلام است، هر چه كلام با عقل و منطق و استدلال بيشتر همراه باشد ميزان استحكام آن بيشتر خواهد بود. هر چه استحكام كلام بيشتر باشد ثبات و بقأ آن بيشتر خواهد شد. اصولاً قرآن به دليل آنكه سخنش يا با عقل همانگ است و يا با فطرت، از استحكام و استقامت خاصي برخوردار استدر سوره احزاب آيه 70 و 71 آمده است:«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا. يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم»
اي مؤمنان از خدا پروا داريد و سخني استوار گوييد تا اعمال شما را به اصلاح در آورد و گناهانتان را ببخشايد. بنا بر اين از آيات استفاده مي شود که از آثار سخن محکم، اصلاح اعمال و تطهير انسان از گناه خواهد بود.
ميسور بودن كلام
در لغت سير و ميسور به معناي سهل و آسان آمده است.27
يسير نقطه مقابل عسر و تكلف است و تكلف نوعي زحمت است كه تكليف هم به همين معناست. همان گونه كه انسان مي تواند در زندگي خود با محدوديتها و با تكلفات فراوان رفتار كند و در نتيجه عرصه را بر خود تنگ نمايد، در مقام سخن هم مي تواند دچار انواع تكلفات گردد «قل ما اسألكم عليه من اجرو ما انا من المتكلفين»(ص، 38 / 86)
سهولت همان گونه كه در افعال جاري است، در كلام نيز قابل اجراست.از آداب سخن آن است كه همراه با سهولت و آساني باشد. قرآن، خود را به اين صفت، موصوف كرده، آنجا كه ميگويد:«و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر»(قمر، 54 / 40و قطعاً قرآن را براي پند آموزي آسان كرديم. پس آيا پند گيرندهاي هست؟) از اين آيه استفاده مي شود كه سهولت در كلام، خود عاملي است براي يادگيري آسان و مقبوليت در سخن و لذا قرآن دستور مي دهد را با آساني ادا كنيد: «فقل لهم قولا ميسورا (اسرأ، 17 / 28)(و با ايشان با ملايمت آن گونه كه از نبوي شريف معلوم مي شود:
ب: و همچنين مي تواند به محتوا و استفاده از واژههاي پيچيده كه ملازم با صعوبت در فهم است مربوط شود كه البته اين نوع تكلف در كلام، خلاف فصاحت در سخن است.آن گونه كه در فرمايش اميرالمؤمنين آمده است:
لغو نبودن سخن
اللغو من الكلام ما لا يعتد به و هو الذي يورد لا عن رويْ و فكر فيجري مجري اللغا و هو صوت العصافير. و قد يسمي كلا كلام قبيح لغوا.28
كلام لغو آن است كه قابل اعتنا نباشد. همان سخني كه از روي فكر و تأمل صادر نشود كه به منزله صداي گنجشكان است. و گاه به هر كلام قبيحي لغو گفته مي شود.در اوصاف بهشت آمده است «لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا» (نبأ، 78 / 35) (در آنجا نه بيهودهاي شنوند و نه يكديگر را تكذيب كنند. همچنين در اوصاف مؤمنين مي خوانيم:«و الذين هم عن اللغو معرضون» (مؤمنون، 23 / 3) (آنان كه از سخن بيهوده رويگردانند.) بنا براين از موارد استعمال كلمه لغو مي توان چنين نتيجه گرفت كه يكي از آداب سخن آن است كه كلام، همراه با نوعي فكر و مقبوليت باشد.
معروف بودن كلام
«المعروف: اسم لكل فعل يعرف بالعقل او الشرع، حسنه. و المنكر ما ينكر بهما»29معروف نامي است براي هر كاري كه بواسطه عقل يا شرع، حسنش شناخته شده باشد و منكر آن است كه به واسطه اين دو مورد انكار قرار گرفته باشد. معروف هم به دوگونه قابل تصور است.
الف: گاه صفت فعل قرار مي گيرد، آن گونه كه از آيه و أمر بالعرف (اعراف، 7 / 199) فهميده مي شود.
ب: وگاه صفت كلام قرار مي گيرد. يعني يكي از آداب سخن آن است كه كلام متكلم بايد از نظر عقل و شرع تحسين شده باشد. آن گونه كه از آيات«و قلن قولا معروفا » احزاب، 33 / 32) فهميده ميشود.
حسن مطلع و حسن ختام
از آداب كلام آن است كه آغاز و ختم سخن با نام خدا باشد.توجيه اين دستور مي تواند:
الف - هم به اقتضاي ادب و تجليل از مقام ربوبي باشد، كه سخن با نام خدا آغاز شود.
ب - و هم باب معاشقه با خدا چنين اقتضايي را دارد كه عاشق همواره در مقام احياي نام معشوق است.
ج - و هم تعظيم شعائر كه مصداقي است از تقواي الهي، اقتضاي بزرگداشت نام خدا را دارد. آن گونه كه آيه
«و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب»(حج، 22 / 32) (هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد در حقيقت از پاكي دلهاست.) اشاره دارداين ادب الهي از آيات 29 و 30 سوره نمل كه بلقيس گفت:«يا ايها الملأ اني القي الي كتاب كريم، انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم»اي سران، نامهاي ارجمند براي من آمده از طرف سليمان است و آن به نام خداوند رحمتگر مهربان است. و همچنين آيه 41 سوره هود كه فرمود: قال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مرسيها (نوح گفت در آن سوار شويد، به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش فهميده ميشود.
كريم بودن كلام
كريم،هم مي تواند صفت خدا باشدكه در اين حال، اسمي است براي احسان الهي آنجاكه آمده است:«وان ربي غني كريم»(نمل، 27 / 40) همانا پروردگار من بي نياز و ارجمند است. و هم صفت انسان باشد كه در اين صورت اسمي است براي اخلاق و افعال پسنديدهاي كه از انسان ظاهر مي شود و به طور كلي هر چيزي كه در باب خودش نوعي شرافت داشته باشد، به كرم متصفميشود مثل اينكه درباره قرآن مي خوانيم: «انه لقرآن كريم» (واقعه، 56 / 77) (اين پيام قطعا قرآني است و ارجمند.)
و يا درباره فرشتگان مي خوانيم:«بل عباد مكرمون(انبيأ، 21 / 26) بلكه فرشتگان بندگاني ارجمنداند.) وكرام برره (عبس، 80 / 16ارجمند و نيكو كارند. و يا درباره انسان مي خوانيم: جعلني من المكرمين يس 36 / 27پروردگارم مرا در زمره عزيزان قرار داد.) همچنين درباره كلام مي خوانيم: فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما اسرأ، 17 / 23به آنان اوف مگر و پرخاش مكن و با آنان شايسته سخن بگوي.
از موارد استعمال اين واژه مي توان چنين استفاده كرد كه كرامت به معناي شرافت؛ و بيانگر نوعي ادب براي سخن است. بدين معنا كه از آداب سخن آن است كه، كلام همراه با ادب القا شود. در نبوي شريف مي خوانيم: اجملوا في الخطاب تسمعوا جميل الجواب30 زيبا خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد. بديهي است ادب يك مقوله بسيط نيست، بلکه مقولهاي است كه از امور مختلف تشكيل مي شود، كه عبارتاند از
الف . استفاده از واژههاي سالم
يكي از چهرههاي ادب و شرافت در سخن، بكارگيري الفاظ مناسب است. در وصف عبادالرحمن، قرآن مي فرمايد:«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» فرقان، 25 / 63 و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند به ملايمت و سلامتي جواب دهند.
از سوي ديگر قرآن فحش و ناسزاگويي را مورد نهي قرار داد.«و لا تسبّوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا عدوا بغير علم» انعام، 6 / 108آنان كه جز خدا مي خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني و به ناداني خدا را دشنام مي دهند.
ب . آهنگ ملايم
آهنگ ملايم مي تواند يكي از چهرهاي ادب و سخن باشد، آن گونه كه از آيه 2، سوره حجرات استفاده مي شود: «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» اي كساني كه ايمان آورديد! صدايتان را بلندتر از صداي پيامبر مكنيد و همچنان كه بعضي از شما با بعضي ديگر بلند سخن مي گوييد با او با صداي بلند سخن مگوييد.
ج . تشريفات در كلام
ادب اقتضا دارد كلام را با تشريفات ادا كنيم كه نمونههايي از اين ادب را در آيات روايات مشاهده مي كنيم. اغلب آيات در مقام بيان احكام، حكم را با تشريفات خاصي بيان مي كنند كه لطافت خاصي به بيان حكم مي بخشد. تعبير به «يا ايها الذين آمنوا و يا ايتها النفس المطمئنهو لعلكم تعقلون و لعلكم تفلحون» و امثال اين تعابير مي تواند نوعي تشريفات سخن باشد. بني تميم پيامبر را با اسم صدا مي زدند و مي گفتند:«يا محمد يا محمد اخرج الينا» (31)(اي محمد به نزد ما خارج شو.) خطاب آمد:
«لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» (همچنان كه بعضي از شما با بعضي ديگر بلند سخن مي گوييد با او سخن نگوييد)«ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون»(حجرات، 49 / 4)(كساني كه تو را از پشت اتاقها به فرياد مي خوانند بيشتر شان نميفهمند.)
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره بيان نام ماه مبارك رمضان فرمود: لا تقولوا رمضان فان رمضان من اسمأ الله تعالي ولكن قولوا شهر رمضان.(32)
(نگوييد رمضان، همانا رمضان نامي است از اسامي خداوند متعال. لكن بگوييد:ماه مبارك رمضان.)
تعابير فوق هر كدام به نوعي حكايت از تشريفات در سخن دارد.تها در دو مورد، تشريفات در سخن استثنا شده است
الف . آنجا كه در تشريفات افراط شود كه خود، موجب استهجان كلام است.در كلام امير المؤمنين عليهالسلام آمده است: الثنا باكثر من الاستحقاق ملق (33) (تعريف و تجليل به بيش از اندازه نوعي تملق و چاپلوسي است.)
ب . آنجا كه تشريفات، خلاف باب محبت باشد. گاه تشريفات در سخن، با الفت و صميميتي كه بين افراد، موجود است سازگار نيست. در ذيل آيه 63 سوره نور، در روايت آمده است كه حضرت فاطمه عليهالسلام پيامبر را به عنوان يا رسول الله خطاب مي كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: قولك يا اباه، احب الي قلبي و ارضي للرب.(34)(اينكه مرا پدر خطاب كني نزد من محبوبتر و مايه خشنودي پروردگار است.) اين برخورد نشان مي دهد، در جو صميميت و محبت به كارگيري القاب و تشريفات از اثر محبت خواهد كاست.
ادب الهي درتبيين اصول عقايد
مهمترين اصول عقايد، اصول سه گانه دين (توحيد، نبوت و معاد) است که خداوند در مورد هرکدام از اين اصول به زيبايي وآداب خاص سخن گفته است.
توحيد
توحيد باور داشتن به وجود و يگانگي خداي يگانه است؛ خدايي كه آفريدگار هستي و آراسته به صفات كمال و منزه از نيستي و ديگر صفات نقص است. بدينسان توحيد اعتقاد داشتن به كمال خدا در ذات و صفات خواهد بود 35
ادب الهي در توحيد
قرآن مجيد از انسانها ميخواهد كه پروردگار را با اسماي حسني بخوانند و از نسبت دادن خداوند به اسمهايي كه كافران و منحرفان (مشركين، يهوديان و مسيحيان) به خدا نسبت ميدهند، بر حذر ميدارد.
بنابراين، خواندن خداوند با اسماي حسني و ترك سخناني كه كافران به خداوند نسبت ميدهند، نمايانگر پيراستن سخن از ويژگيهاي قولي گروهي، و آراستگي كلام به اسماي حسناي الهي ميباشد. اين همان چيزي است كه از آن به عفت كلام يا آراستگي گفتار تعبير كرديم.
وَ لِلَّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. (اعراف: 180)
براي خدا نامهاي نيكو است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد و كساني را كه در نامهاي خدا به كژي ميگرايند (و بر غير او مينهند، و شريك بر او قايل ميشوند) رها سازيد. آنها به زودي جزاي اعمالي را كه انجام ميدادند، ميبينند.
منظور از الحاد در اسماي الهي اين است كه خداوند را به اسمها و صفاتي كه از آن منزه است، نسبت دهند. يا صفاتي را كه داراست، از او سلب كنند و يا اين كه اسماي مقدس خداوند را بر غير او بدهند؛ مانند كافران كه نام بتهاي خويش را از نام خدا مشتق ميكردند، براي نمونه مشركان، لات، عزّي و منات را به ترتيب از اللَّه، العزيز و المنان مشتق كردند. همچنين است وقتي كه تنها به اسم بسنده كنند بدون اين كه اين صفات را در خود و جامعه خويش بارور سازند.(36)
نتيجه آن كه عفت كلام در اصول عقايد در جنبه توحيدي آنها، منزّه دانستن پروردگار از صفات سلبيه و هم چنين توصيف پروردگار به اسماي حسني و صفات نيكو است.
نبوت
قرآن مجيد با بيان تاريخ زندگي پيامبران گذشته، آنان را با بهترين و زيباترين وصفها كه مقام يك رسول الهي است، معرفي كرده و رذيلتها و اوصافي را كه با مقام فرستاده پروردگار سازش ندارد، از آنها بر كنار دانسته است. به رغم اين مطلب قرآني متأسفانه چهره پاك انبيا و رسولان الهي در طول تاريخ، با انواع تهمتها، افتراها، دروغها و نسبتهاي ناروا، به گونهاي ديگر معرفي شده است.
پيامبران و ناسزاگويي به آنان
به طور كلي ميتوان اين گونه بيهوده گوييها و اهانتها را در مورد پيامبران، در سه جنبه جست و جو كرد:
1. هم زمان بعثت و تبليغ پيامبري، دشمنان و مخالفان، قدرت تحمل آيين حق را نداشتند. براي مقابله با آن يا دست به شمشير ميبردند و يا در برابر منطق حق واكنشي جز تحقير و توهين و دشنام و ناسزاگويي نداشتند؛
2. ظاهر برخي آيات درباره سرزنش و استغفار انبيا، موجب بهانه عدهاي مغرض و توهم برخي ناآگاهان شده است. با تدبر در قرآن، ميتوان اين گونه غرض ورزيها و توهمها را بر طرف كرد؛
3. برخي از اين اتهامها و تهمتها، بيرون از قرآن و در كتابهاي ديني مسيحيان (عهدين) يافت ميشود. قرآن اين گونه تهمتها را رد ميكند) نگاهي به ويژگيهاي انبيا در قرآن
در اين جا نمونههايي از آيات قرآن كه ساحت مقدس انبيا را از هرگونه نقص پاك دانسته و از آنان به پاكي ياد ميكند بسنده ميكنيم:
خداوند ابراهيمعليه السلام را به وصفهايي چون خليل(37) حليم و اوّاه و منيب،(38) صديق و نبي(39) توصيف فرمود و او را در زمره صالحين،(40) قانتين،(41) محسنين،(42) مصطفين(43) قرار داد و با لياقت و شايستگياي كه داشت، موهبت عظيم رشد(44) كه رسيدن به اقع و هدايت يافتگي فطري به توحيد است بدو داده شد و به خاطر اطمينان يافتن قلبش، چگونگي زنده شدن مردگان به عنوان معجزه به او نشان داده شد(45) و نيز با نماياندن باطن و ملكوت آسمانها و زمين، او را به مرحله يقين رساند(46) و سرانجام او را به عنوان پيشوا و امام و هادي مردم قرار داد.. )
ادب در گفتار انبيا
پيامبران پرچمداران هدايت جامعه بشري هستند و نقش تربيتي را در جامعه ايفا ميكنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراسته شده و علم شان را از خداوند آموختهاند. از اموري كه خداوند پيامبرانش را به آن آراسته، چگونگي صحبت كردن است. براي نمونه، خداوند به حضرت موسيعليه السلام دستور ميدهد كه براي تبليغ رسالت الهي نزد فرعون برود و او را با سخنان نرم و ليّن به حق فرا خواند. يا به پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم دستور ميدهد كه:
ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ. (نحل: 125)
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت كن و با آنها به روشي نيكوتر استدلال و مناظره كن!(47 0)
اين چنين، خداوند پيامبرانش را راهنمايي ميكند تا بتوانند انسانها را هدايت كنند و با اعتقاد و گفتار و كردارشان الگوي شايستهاي براي بشر باشند؛ زيرا معقول نيست فردي كه خود هدايت يافته نيست، بتواند ديگران را هدايت كند:
أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي. (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت ميكند براي پيروي شايستهتر است، يا آنكه خود هدايت نميشود؛ مگر هدايتش كنند؟
در قرآن حكايتهايي از پيامبران آمده است كه نشان ادب والاي آنان در ارتباط با خداوند و مردم است.
در زير به چند نمونه از اين آداب پيامبران اشاره ميكنيم:
ادب گفتاري انبيا در پيشگاه خداوند
پيامبران در گفت و گو و دعايشان نهايت فروتني و ادب را در برابر خداوند اظهار ميكردند؛ ادبي كه از معرفت بلند آنان نسبت به خالق هستي سرچشمه ميگيرد و با لطافت و زيبايي تمام جريان مييابد دعاي حضرت ابراهيمعليه السلام نمونه ي است از دعاي پيامبران الهي در پيشگاه خداوند.
(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [مكه] را شهرِ امني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار! پروردگارا! آنها [بتها] بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هركس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني! پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بيآب و علفي، در كنارِ خانهاي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهاي گروهي از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرا به آنها روزي ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاي آرند! پروردگارا! تو ميداني آنچه را ما پنهان و يا آشكار ميكنيم و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست! حمد خداي را كه در پيري، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد به يقين پروردگار من، شنونده (و اجابت كننده) دعاست. پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده، و از فرزندانم. (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاي مرا بپذير! پروردگارا! من و پدر و مادرم را، در آن روز كه حساب برپا ميشود، بيامرز! (ابراهيم: 35 - 41)
ادب در دعاي حضرت ابراهيمعليه السلام
يكي از آدابي كه ابراهيمعليه السلام در اين دعا به كار ميبرد، اين است كه هر حاجتي را كه ياد كرده است، هدف والايي را در پي آن مد نظر دارد. براي مثال پس از اين درخواست كه رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبنْي وَ بَنيَّ اَنْ نَعْبُدَ الاَصْنامَ (ابراهيم: 35)، هدف خود را اينگونه بيان ميكند:
رَبِّ اِنَهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ الناسِ. (ابراهيم: 36)
همچنين پس از اينكه نيازش را اينگونه مطرح ميكند كه: رَبَنا اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ ميفرمايد: لِيُقيمُوا الصَّلاةَ و پس از دعاي فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي اِلَيْهِمْ و ارْزُقْهمُ مِنَ الثَّمَراتِ ميفرمايد: لَعَلَّهُمْ يَشْكروُنَ
ادب ديگري كه اين پيامبر الهي در كلام خود رعايت ميكند، اين است كه در كنار هر حاجتي كه از خدا ميخواهد، اسمي از اسماي حسناي الهي مانند غفور و رحيم و سميع الدعا را به مناسبت آن حاجت ياد ميكند و اسم شريف «رب» را در تمامي آن حاجتها تكرار ميكند؛ كه ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداي خود و گشايشگر هر دعايي است.
ادب ديگر اينكه گفت وَ مَنْ عَصاني فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ يعني به جان آنان نفرين نكرد، بلكه پس از ذكر گناهشان دو صفت خداوند يعني غفور و رحيم را ياد كرد؛ چون دوستدار رستگاري امت خود بود.(48)
ادب گفتاري انبيا با مردم
از سيره انبيا و ادب الهي آنان، رفتاري است كه با مردم داشتهاند. از جمله رفتارشان، نشست و برخاست با مردم بود. آنان امتيازي بر خود قايل نبودند. خود برتربيني و ديگر رفتارهايي كه ممكن بود به بهانه پيامبر بودن انجام دهند، از آنان ديده نميشد. از اين رو، اينگونه رفتارهاي عادّي پيامبران الهي مورد اعتراض كساني قرار ميگرفت كه به تجملگرايي و زندگي اشرافي خو كرده بودند. قرآن اعتراض آنان را اينگونه بيان ميكند:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا * أَوْ يُلْقي إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورًا. (فرقان: 7 - 8)
و گفتند: چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه ميرود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را). چرا فرشتهاي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند (و گواه صدق دعوي او باشد)؟! و يا گنجي (از آسمان) براي او فرستاده شود، يا باغي داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد و ستمگران گفتند: شما تنها از مردي مجنون پيروي ميكنيد.
خداوند در پاسخ اعتراض آنان به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ميفرمايد:
ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا ميخوردند و در بازارها راه ميرفتند. بعضي از شما را وسيله امتحان بعضي ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبايي ميكنيد (و از عهده امتحان بر ميآييد). و پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده است. (فرقان: 20)
از آداب انبيا اين بود كه با توجه به فهم و عقل گروههاي مختلف مردم با آنان سخن ميگفتند. پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم در اين باره فرمود:
انّا مَعاشِرَ الانْبياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ الناسَ عَلي قَدْرِ عُقولِهِمِ.(49)
ما گروه پيامبران مأمور شدهايم كه با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوييم.
از جلوههاي ادب پيامبران، گفت و گوي آنان با كافران در ابتداي تبليغشان است؛ هر چه كافران بر ناسزاگويي و بيشرمي خود ميافزودند، آنان بر عفت كلام و ادب گفتارشان همت ميگماردند. آنان نهتنها خود را به رعايت ادب در گفتار ملزم ميكردند، مأمور بودند پيروانشان را نيز به آن گونه رفتار سفارش كنند.
وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَتي هِيَ اَحْسَنُ اِنَّ الْشَيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ اِنّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاِنْسانِ عَدُوّاً مُبيناً. (اسراء: 53)
به بندگانم بگو: سخني بگويند كه بهترين باشد! چرا كه شيطان (با سخنان ناموزون) ميان آنها فتنه و فساد ميكند؛ هميشه شيطان دشمن آ شكاري براي انسان بوده است!
معاد
معاد يكي از اصول عقايد است. معاد يعني اعتقاد داشتن به زنده شدن حتمي مردگان از سوي خدا در روز رستاخيز كه به منظور حسابرسي و پاداش به نيكوكاران و كيفر به بدكاران رخ ميدهد.(50)
از موارد مورد بحث درباره معاد، پاداش و كيفر الهي است. گونهاي از پاداش و كيفر، چگونگي سخن گفتن پروردگار و مأموران الهي با گروههاي سعادتمند و شقاوتمند است. نوع تعبيرها براي هر يك از آنها فرق ميكند. سعادتمندان به سبب كردارهاي نيكشان، با خطابهايي مانند:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا الْجَنَةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32)
سلام بر شما! وارد بهشت شويد، به خاطر اعمالي كه انجام ميداديد.
استقبال ميشوند. مأموران الهي آنان را وارد بهشت ميكنند؛ در حالي كه در آنجا به تسبيح و ستايش الهي ميپردازند. شادباش آنان به يكديگر سلام است.(51)
از سوي ديگر، شقاوتمندان تحقير ميشوند. از جوار الهي رانده و نااميد ميشوند و ديگر اميدي به سخن گفتن با پروردگار ندارند:
قالَ وَ اَخْسَؤُوا فيها وَ لا تُكَّلِموُنِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) ميگويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
درباره اين واژه در كتابهاي لغت مطالب همانندي ارايه شده است. تفاوت تنها در چگونگي وضع نخستين اين واژه است؛ برخي وضع نخستين آن را به صورت لازم و متعدي و به معناي راندن و طرد شدن سگ گرفتهاند كه هرگاه براي انسان به كار رود، به معني پستي و خواري اوست.(52)
برخي ديگر وضع نخستين آن را به معني دور ساختن كه همراه كراهت باشد، دانستهاند. سپس ريشه (خسأ) در دور ساختن سگ كه با كراهت همراه است، به كار گرفته شده است.(53)
برخي مفسران به صراحت معناي نخست (دور كردن سگ) را در تفسير خود گنجاندهاند.(54)
نويسنده تفسير مجمع البيان در بيان اين خطاب قرآني گفته است:
(قالَ اَخْسَؤُوا فيها) يعني مانند دور شدن سگ، دور شويد و در آتش قرار گيريد. اين لفظ، لفظي است كه براي راندن سگ به كار ميرود و هرگاه در مورد انسان گفته شود، اهانت به او خواهد بود كه شايسته مجازات است.(55)
نخست، اينگونه فهميده ميشود كه نسبت آن كه سزاوار خوار شدن است، هر نوع واژگاني را كه دلالت بر خواري و پستي او كند، ميتوان به كار برد؛ حال آنكه كاربرد قرآني اين واژه نشان ميدهد كه معناي مشهور آن مراد نيست،
بلكه موارد به كار رفته آن در قرآن، به معني دور و رد كردن همراه با نوعي خوار شمردن است. در چهار جاي قرآن اين ماده (خسأ) به كار رفته است. در يك مورد همين خطاب مورد بحث ماست؛ دو مورد ديگر به صورت (خاسئين)(56) و يك مورد به صورت (خاسئا)(57) آمده است كه در هيچ يك از سه مورد اخير، اين ماده در مورد كمك به كار نرفته است.
نويسنده كتاب قاموس قرآن با برشمردن برخي كتابهاي لغت كه كاربرد نخستين اين واژه را درباره راندن سگ گرفتهاند، به مترجمان معاصر ميتازد كه چرا آيه را به صورت «اي سگان بدوزخ شويد» ترجمه كردهاند. وي ميافزايد «اين سخن از ادب قرآن به دور است. اين ماده هرچند در راندن سگ به كار رفته است، ولي معني آن همان رد كردن همراه با خوار شمردن است؛ چنان كه موارد كاربرد آن در قرآن نيز درباره سگ نيست.(58)
قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ. (مؤمنون: 108) (خداوند) ميگويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
ادب الهي در تبيين احكام
اعجاز بياني قرآن در تبيين احكام
در احكام و دستورها و قوانين الهي افزون بر اينكه بايدها و نبايدها و معرفي ارزشها و ضد ارزشها مطرح است، شيوه ممتازي نيز هست كه كلام الهي را از كلام بشري جدا ميسازد و آن اينكه قرآن داراي استواري و زيبايي لفظ همراه با معاني ژرفي است و هر لفظي از آن در جايگاه شايستهاش قرار دارد. هر واژهاي در كنار واژگاني كه با آن هماهنگي و تناسب دارند، مرتب شده است. كه در چينش و گزينش واژگان قرآني به گونهاي است كه گفتهاند اگر لفظي از قرآن گرفته شود، سپس در تمام زبان عربي جست و جو كنيم كه مانند آن را در جايگاه ويژهاش قرار دهيم، هيچگاه چنان لفظي را نخواهيم يافت و يا اگر بخواهيم واژهاي را پس و پيش كنيم يا لفظ ديگري را جايگزين آن كنيم، در مقصود كلام خلل، و در نظم آن ناهماهنگي ايجاد ميشود.
بشر به سبب توان محدودش از به كارگيري چنين واژگان و مفاهيمي عاجز است. اين ويژگي در زمينه فصاحت و بلاغت قرآن، يكي از دليلهاي نگه داشت قرآن از تحريف است. و اين از اعجاز قرآن است.(59)
از جنبههاي اعجاز قرآن، اعجاز بياني آن است؛ عالمان علوم قرآني به بررسي همه جانبه اعجاز بياني قرآن پرداختهاند. در اينجا به يك نمونه اعجاز بياني قرآن (كنايه) درباره احكام و برخي مسايل ديگر اشاره ميكنيم و آداب و روش پروردگار را در تبيين آن امور، بررسي ميكنيم.
علّت كاربرد كنايه
معمولا در هر جامعهاي به كارگيري برخي واژگان و تعبيرها به خاطر داشتن مفهوم زشت و زننده، ممنوع است و به كارگيري اينگونه واژگان انزجار ديگران را بر ميانگيزد؛ چنان كه اينگونه واژگان زشت، سلاح و ابزار تهاجم افراد پست هر جامعه است. به هر حال در موارد نياز، ناگزير بايد از آن واژگان، تعبيري داشت تا بتوان مقصود را رساند. از اين رو، به جاي تصريح و آشكارا بيان كردن يك واژه، آن را به طور كنايه و به گونهاي كه غير آشكارا به آن مفهوم اشاره كند، به كار ميبرند.
در بررسي اينكه چرا در جامعههاي گوناگون، افراد سعي در پرده پوشي و كنايه گويي برخي واژهها دارند نكتههاي زير قابل توجه است:
نفرت داشتن از سرشت عمل
عموميت يك قانون در ميان تمام افراد بشر، در قرنها و روزگاران، از فطري بودن آن حكايت ميكند؛ مانند ازدواج با محارم كه در جامعههاي مختلف ممنوع است.(60) اين نشان دهنده قبح ذاتي عمل و تنفّر از سرشت آن است. به كارگيري واژگاني كه موجب شرم و حيا ميشود نيز ريشه فطري دارد. علامه طباطبايي در تفسير آيه «أَوْ لامَسْتُمُ النِساءَ» (مائده: 6) ميگويد: (لمس زنان) كنايه از نزديكي است. (خداوند) به سبب رعايت ادب و حفظ زبان از چيزي كه طبعها از تصريح به آن دوري ميكند آن را آشكارا بيان نكرده است.(61)
سنت الهي در جهت فطرت انساني
كنايه گويي يكي از سنتهاي الهي است كه با فطرت انساني هماهنگي دارد؛ يعني خداوند واژگان زشت و شرمآور و واژههايي كه با سرشت آدمي سازگاري ندارد، را به كار نميبرد.
وقتي از امام جعفر صادقعليه السلام از معناي «لا مَسْتُمْ» پرسيدند، امام پاسخ داد منظور از (لامستم) جماع است و خداوند باحيا و پوشاننده است و پوشش را دوست دارد و آن گونه كه شما (به صراحت) نام ميبريد، نام نميبرد.(62)
نويسنده تفسير المنار در تفسير آيه «أَوْ جاءَ احدٌ مِنْكُمْ مِنَ الغائِطِ» (مائده: 6) ميگويد:
خداوند از آن (كثافتهاي دفع شونده از بدن) به زمين گودي آمدن تعبير ميكند. اين كنايه است هم چنان كه سنت و روش قرآن در بيان واژههايي كه تصريح بدانها خوشآيند نيست، پاكيزهگويي و با ادب بيان كردن است.
پستي ذاتي عمل
هر چيزي كه در آن كمال و سعادتي باشد، انسان از اظهار آن شرم نميكند؛ بلكه به اظهار آن افتخار و احساس خرسندي ميكند. ه چ عاقلي به پُر خوري و شهوتراني و وقت گذراني افتخار نميكند و در نزد مردم و جمع به رفتاري كه در روابط زن و شوهري مطرح است، دست نميزند. اين نشان ميدهد كه در انديشه انسانها، اين رفتارها پست و عملي زشت هستند. از اين رو، پنهان كردن آن از ديد ديگران ضرورت دارد. از عادتهاي سفيهان اين است كه يكديگر را با الفاظي زشت (كه شرم و حيا در پي دارد) دشنام ميدهند و همين نشان پستي و درجه زشت اين عمل است. اگر ناداني در حضور جمع، درباره روابط ميان زن و شوهري سخن بگويد آن زن يا شوهر از شنيدن سخن آن سفيه احساس شرم ميكنند و آزرده ميشوند. اينها نشان ميدهند كه آن عمل از كمالات نيست، بلكه عملي باطل و كاري زشت است.(63)
بنابراين، به دليل پستي برخي رفتارها كه در آنها سعادت و كمالي نيست و هيچ انگيزهاي در آشكارا بيان كردن آنها وجود ندارد، از آنها با كنايه تعبير ميشود؛ مانند غائط (غذاي دفع شده) كه در آن هيچ سعادت و كمالي نيست و با توجه به فطرت آدمي كه از دست زدن به آن عمل در حضور جمع شرم دارد، حتي تعبيري كه از اين عمل ميشود، باز به صورت پرده پوشي و كنايه عنوان ميگردد.
مفهوم كنايه
سيوطي در الاتقان، كنايه را يكي از گونههاي بلاغت و روشهاي فصاحت ميشمارد و آن را رساتر از تصريح و آشكارا بيان كردن ميداند. وي در معناي كنايه ميگويد: «لفظي كه معناي لازم آن در نظر باشد»؛(64) يعني گوينده لفظي را به كار ميبرد و منظور از آن لفظ معناي نزديك به ذهن نيست، بلكه معني ديگري را در نظر دارد. هر چند كه اراده معناي نزديك آن نيز در نزد شنونده جايز است، ولي مقصود گوينده آن معناي ديگري است.
كنايهها در قرآن
روش كنايه گويي در قرآن، بارها به كار رفته است. در اينجا به بررسي نمونههايي از اين روش ميپردازيم.
قرآن كريم براي برپا داشتن نماز آدابي را در نظر گرفته است. ورود به نماز بايد با طهارت و وضو باشد و در صورت وجود مانع، تيمم را جايز ميشمارد.
«اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكي از شما از قضاي حاجت آمده يا با زنان تماس گرفته، و آب براي غسل يا وضو نيابيد، با خاك پاكي تيمّم كنيد!» (مائده: 6)
در اين آيه و تعبير، ادب قرآني را نمايان ميسازد؛ زيرا از قضاي حاجت به «إِنْ جاءَ اَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الغائِطِ؛ اگر يكي از شما از محل گودي آمد» تعبير شده است.
درباره معناي غائط گفتهاند: مكان گودي بوده است كه باديه نشينان و اهالي روستاها براي رفع حاجت خود به دور از چشم مردم، به آنجا ميرفتند؛ اين واژه امروزه به دليل كاربرد زياد آن به صورت اصطلاح عرفي در آمده است.(65)
در اين آيه، نهايت ابهام در معرفي مخاطبان آيه، با تعبير (احدٌ منكم) براي رعايت ادب به كار رفته است. همچنين (لامستم النساء) كنايه از نزديكي با زنان است. از ابن عباس در اين باره نقل شده است: المُلامَسَةُ: النَكاحُ و لكنّ اللَّهَ يُكَنّي و يَعِفُّ؛(66)
ملامسه به معناي نكاح (نزديكي با زنان) است، ولي خداوند به كنايه صحبت ميكند و به اينگونه واژهها تصريح نميكند.
در آيه 178 سوره بقره زن و شوهر را نسبت به يكديگر، مانند لباس يكديگر ميداند؛ هما ن گونه كه لباس ويژگي راحتي در گرما و سرما و زينت بخشي و پوشش و چسبيده بودن به بدن دارد، زن و شوهر نيز نسبت به يكديگر چنيناند.(67)
كنايات در واژههاي «اعْتَزِلُوا» و «لاَ تْقَربُوهُنَ» و «آتوُهُنَّ»: از ديگر موارد كنايه گويي قرآن درباره عادت ماهيانه زنان است. در اين زمينه، با واژگان مؤدبانهاي تعبير ميشود:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًي فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّي يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. (بقره: 222)
و از تو درباره خون حيض ميپرسند. بگو: «چيز زيانبار و آلودهاي است. از اين رو، در حالت قاعدگي، از زنان كناره گيريد تا پاك شوند و هنگامي كه پاك شدند، از راهي كه خدا به شما فرمان داده، با آنها آميزش كنيد. خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را نيز دوست دارد، در افعال «فَاعْتَزِلُوا» و «لاَتْقربُوهُنَّ» و «فأتُوهُنَّ» معناي كنايي آن مورد نظر است.
كنايههاي ديگري نيز درباره طلاق،(68) حرام بودن ازدواج با محارم،(69) دادن نفقه به زن،(70) راه بقاي نسل،(71) ازدواج دوباره زنان بيوه(72) و شؤون حج(73) در قرآن آمده است.
قرآن در پاسخ به مسيحيان كه درباره حضرت مريم و عيسيعليه السلام راه افراط پيمودند و به خدايي عيسيعليه السلام قايل شدند، استدلال ميكند كه او هم مانند ديگر پيامبران فرستاده خداست و از مادري راستگو به دنيا آمده است كه هر دوي آنها غذا ميخورند و قضاي حاجت ميكردند.
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ. (مائده: 75)
مسيح فرزند مريم، فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وي نيز فرستادگان ديگري بودند. مادرش، زن بسيار راستگويي بود. هر دو، غذا ميخوردند؛ (با اين حال، چگونه ادعاي خدايي مسيح و پرستش مريم را داريد؟)
در تفسير (كانا يَاْكُلانِ الطَعامَ) گفتهاند: براي اكل (خوردن) دو معنا به ذهن ميرسد: يكي همان معناي معروف (خوردن) است كه نخست به ذهن ميرسد. البته اين معنا مراد نيست؛ بلكه در اين آيه معناي دورِ ديگري كه پس از خوردن، انجام ميگيرد (دفع خوردنيها ، مدّ نظر است. اينگونه تعبير، ادب والا و ذوق بالاي سخنگوي آن را نشان ميدهد كه از خوردن، معناي دور آن را اراده كرده است؛ يعني آن كسي كه غذا ميخورد، آن غذا پس از هضم، از بدنِ او دفع ميشود. سپس به غذا نيازمند ميشود و پيوسته در حال نياز است، پس چگونه شايسته خدايي است. اينكه چرا مقصود از اين تعبير معناي نزديك آن نيست، بلكه معناي كنايي آن است، گفتهاند به سبب خواري و زشت شمردن كساني است كه آن دو را به عنوان خدا دانستند.(74)
دليلي كه كنايه بودن آن را تاييد ميكند، حديثي از حضرت عليعليه السلام است كه در پاسخ برخي از زنديقان درباره لغزشهاي انبيا نقل شده است:
آيا سخن خداوند را درباره وصف عيسي نشنيدهاي! آنجايي كه درباره او و مادرش گفت آن دو غذا ميخورند. معنايش آن است كه كسي كه غذا ميخورد، سنگينياي بر او عارض ميشود و هركس كه سنگيني بر او عارض شود، پس چنين شخصي براي آنچه كه نصاري درباره فرزند مريم ادعا كردند (خدايي بودن او) شايستگي ندارد.(75)
منابع:
قران کريم.
1) لسان العرب، ج1، ص: 206 فرهنگ أبجدي عربي-فارسي، ص: 33 مجمع البحرين، ج2، ص، لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 50 جلد، ج 5 ، ص 1547.
2) همان، ص 1547.
3) همان، ص 256.
4) طباطبايي ، محمد حسين ، الميزان، ص 257
5)الرحمن آيه 4
6) طباطبايي ، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 99 (با گزينش).
7) طبرسي ، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، صص 357 و 358 و 378؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 13؛ ). (انعام: 121)
8) حجتي ، سيد محمّدباقر ، اسباب النزول ، ص 104 به بعد.
9) مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 247؛ اسباب النزول، ص 76 به بعد
10) التفسير المنير، ج 20، ص 69 ؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 29؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 16، صص 11 و 12.
11) ) مجمع البيان في التفسير القرآن، ج 4، ص 130؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 312 ؛ تفسير نمونه، ج 22، صص 138 و 139.
12) الميزان في تفسير القرآن، ص 99، ذيل آيه «علّمه البيان1
13) مجلسي ، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71، ص 286. ناشر : اسلاميه
14) همان، ج 71، ص 301.
15) مصطفوي، حسن ، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، منسوب به امام صادقعليه السلام، ص 190، باب 46؛ بحارالانوار، ج 71، ص 285.
16) نهج البلاغه، خطبه 176.
17) نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، ، 5 مجلد، ج 1، ص 526 ؛ تفسير نمونه، زير نظر: ناصر مكارم شيرازي، 27 مجلد، ج 3، ص 141.
18) الكليني ، جعفر محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي، تصحيح: علياكبر غفاري، ص 20؛ ميزان الحكمة، محمد محمدي ريشهري، 10 مجلد، ج 8 ، ص 492.
19- مفردات.
20- نهج البلاغه .
22- همان.
23- احمد بن فارس. معجم مقاييس اللغة (6 مجلد)، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404 ه . ق.
2 - اصفهاني، راغب. معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش: نديم مرعشلي، مكتبة المرتضويه
24-همان
25- همان
26- همان
27- همان
28- همان
29- همان
30- محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه ح 7442
31- نهج البلاغه، حکمت 347
32- بحراني، البرهان، ج 4 ص104
33- ميزان الحکم، 16425
34- همان . ح13345
35) دايرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 245. )
36- مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 503 ؛ امام فخر رازي، تفسير كبير، 31 مجلد، ج 15، ص 71؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 24.
37) نساء، 125.
38) هود، 75.
39 مريم، 41.
40) نحل، 122.
41) نحل، 20.
42) صافات، 110.
43) آل عمران، 33.
44) انبياء، 51.
45) بقره، 260.
46) انعام، 75.
47 الميزان في تفسير القران، ج 12، صص 372 و 373.
48) الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، صص 272 و 273.
49) الاصول من الكافي، ج 1، ص 23.
50) دايرة المعارف تشيّع (جمعي از مؤلفان)، ج 2، ص 245.
51) يونس، 10
52) معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «خسأ»؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد.
53) احمد بن فارس ، معجم مقايس اللغة شيخفخرالدين الطريحي ، مجمع البحرين،.
54) مجمع الصادقين، ج 6 ص 259؛ تفسير رُوح الجِنان و رَوح الجَنان، ج 3، ص 642 ؛ تفسير اثني عشري،ج 9،ص 182؛
55) محمود بن عمر زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل،
56) مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 119.
57) بقره، 65 ؛ اعراف، 166.
58) ملك، 4.
59) قرشي، سيد علياكبر ، قاموس قرآن، ، ج 2، ص 242.
60) معرفت، محمد هادي، التمهيد في علوم القرآن، ج 4، ص 28 و ج 5 ، ص 13.
61) تفسير نمونه، ج 3، ص 327.
62) الميزان في تفسير القرآن، ص 232.
63) همان، ص 239؛ السيد الهاشم، الحسيني البحراني، البرهان في تفسير القرآن، ، ج 1، ص 371.
64) بحارالانوار، ج 61 ، ص 130.
65) سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن ، الاتقان في علوم القرآن، ، 2 مجلد، لبنان، بيروت، دارالكتب، ج 2، ص 102.
66) مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 51 ؛ المنار، ج 5 ، ص 118.
67) ملامسه به معناي نكاح (نزديكي با زنان) است، ولي خداوند به كنايه صحبت ميكند و به اينگونه واژهها تصريح نميكند. جامع البيان عن تاويل آيه القرآن، محمد بن جرير طبري، 15 مجلد، دارالفكر، بيروت - لبنان، ج 4، ص 102.
68) بقره، 237.
69) نساء، 23.
70) همان، 24.
71) بقره، 223.
72) همان، 235.
73) همان، 197.
74) زركشي، بدرالدين محمد بن عبداللَّه، البرهان في علوم القرآن، ، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 317، چ 1؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 102؛ سيدجعفر حسيني، اساليب البيان في القرآن، ص 753، چ 1.
75) عبد علي بن جمعه حويزي، تفسير نورالثقلين، ، ج 4، ص 447.
76) معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «فرج».
77) التمهيد في علوم القرآن، ج 5 ، ص 425.
78) سيوطي در الاتقان، ج 2، ص 102 در بيان آيه «... يضربون وجوهم و ادبارهم» ميگويد: «ابن ابي حاتم از مجاهد روايت كرده كه ادبار در اين آيه يعني تهيگاه و پشت، ولي خداوند در اينگونه موارد با كنايه سخن ميگويد».
مثل خردمندان فكر كنيد اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنيد.