آداب سخن از منظر قرآن کريم

     محمد جواد عرفاني


مقدمه
زبان آدمي از شگرفترين آفرينشهاي خداوند است. گاهي سرخ است و سر سبز بر باد مي دهد. گاهي شيرين است و مرهم بر دل زخم ديده مي نهد. گاهي تند مي شود و پرخاش مي گويد و گاهي هم به قول مولوي همچون سوسنان خاموش مي شود.
بارها شده که در مواجه با تيغ زبان در دو راهي انتخاب ايستاده ايم. آيا بايد جواب تيغ را با تيغ داد و يا آرام گذشت و تيغ زبان را با لطافت سکوت مدارا کرد. اينجاست که بايد از قرآن شنيد و از روان انبيا راه و روش آموخت. بايد که هر تندي را با سخني نغز لطيف کرد. بايد که هر درشتي را با نرمي مدارا کرد و تيغ زبان نا اهلان را در نيام فرو برد. اگر مدارا کارگر نبود بايد صبر کرد و شکيبايي پيشه کرد. بايد گذشت و به خدا توکل کرد. چرا که ياري خدا مي آيد و نور خدا را نتوان خاموش کرد .
زبان چيزي است که دنيايي بسيار پر رمز و راز دارد که هر چه بيشتر در مورد آن مطالعه مي کنيم، بيشتر به حساسيت آن پي مي بريم. زبان همچون ديگر اعضاي بدن، هديه الهي به بشر است که يکي از مهمترين راههاي شکر گذاري براي اين نعمت، استفاده درست از آن است کاش به جايي برسيم که زبانمان باعث بدست آوردن دل ديگران شود نه اينکه با زخم زبان، باعث رنجش ديگران شويم.
زبان يكى از مهم ترين ابزارهاى ارتباطى ميان ما و جهان پيرامون ما است كه براى برداشتى اصولى و درست ازمناسبات مان به آن نيازمنديم. چنين ارتباطى ، خود، مى تواند يكى از مهم ترين كاركردهاى زبان قلمداد شود. ما به وسيله زبان مان است كه مى توانيم فرهنگ مان را به جهان عرضه كرده و ازآن دفاع نماييم.
زبان وسيله بيان تفکر است و غالباً براي انتقال فکر کسي به ديگري به کار مي رود. اين انتقال ممکن است به وسيله گفتن، نوشتن، اشاره و يا لمس انجام شود. پس هر چه وسيله انتقال فکر، يعني زبان، از طرفي ساده و از طرف ديگر دقيق تر باشد، عمل انتقال فکر دقيق تر و راحت تر صورت خواهد گرفت.
يکي از اختلافات بارز بين حيوان و انسان آن است که انسان حيواني ناطق مي باشد و قدرت تکلم انسان جزو پارامترهاي مهمي است که باعث برتري انسان بر حيوان مي شود. زبان وسيله برقرار کردن ارتباط انسان ها با يکديگر است. در اشعار بسياري از گذشتگان بر رعايت کم حرفي تاکيد شده است چرا که صحبت کردن زياد باعث فوت وقت و عدم تفکرلازم است. هر چند در مواقعي صحبت کردن يک وظيفه فردي، اجتماعي، شرعي و غيره است. ولي بايد نسبت به آن کنترل لازم داشته باشيم.اسلام هر گونه عملى را كه لطمه به آبرو و شخصيت افراد جامعه باشد، تحريم كرده و آنراازبزرگترين گناهان مي شمارد. به همين دليل غيبت ، دروغ ، توهين ، تحقير، سخن چينى ، افشاگرى ، استهزا، سرزنش ، زخم زبان ، دشنام گوئى ، دهن كجى ، دست انداختن مسخره كردن ديگران، شهادت کذب و غيره اكيدا حرام است.
حتى اگر كسى اجازه بدهد كه از او غيبت كنند، باز غيبت از او روا نيست زيرا آثار مخرب خود راداراست در مقابل معمولا زبان نرم و منطقي مي تواند مشکلات فراواني را از سر راه بردارد. چه بسا جواني که با سخني خردمندانه، دچار تحول روحي غير قابل توصيف گردد. زبان نيکو مي تواند باعث پيوند دو قلب رنجيده از هم شود .لذا در قرآن کريم وقت نگاه مي کنيم در تبيين هر مسئله (عقايد، اخلاق واحکام) زيبايي وشايستگي وپيراستگي کلام خداوند را مشاهده مي کنيم. بنا بر اين آنچه در اين مقاله مد نظر است، مروري است بر اهميت زبان،آداب سخن از ديدگاه قرآن کريم و ادب الهي درتبيين اصول عقايد.
معناي لغوي و اصطلاحي ادب‏
معنوي لغوي
كلمات لغويين در معناي لغوي ادب نزديك به يكديگر است. ادب در لغت به معني ظرف و حسن تناول است و ظرف در اين جا مصدر است؛ به معني كياست مطلق يا ظرافت در لسان يا براعت و ذكاء قلب يا حذاقت. به تعبير بعضي نيك گفتاري و نيك كرداري، و بعضي ادب را در فارسي به فرهنگ ترجمه كرده و گفته‏اند ادب يا فرهنگ به معني دانش مي‏باشد و با علم چندان فرقي ندارد.1
معناي اصطلاحي
در تعريف و تحديد ادب اصطلاحي، عبارات ادباي متقدمين مختلف است. بعضي گفته اند: ادب عبارت است از هر رياضت ستوده كه به واسطه آن انسان به فضيلتي آراسته مي‏گردد و اين منقول از معني تاديب و تأدب است كه در آن‏ها رياضت اخلاقي مأخوذ است و برخي گفته اند:
ادب عبارت است از شناسايي چيزي كه به توسط آن احتراز مي‏شود از انواع خطا و اين معني عرفي منقول از ادب به معني حذاقت و يا براعت و ذكاء قلب و امثال آن‏هاست و برخي مي گويند: ادب ملكه‏اي است كه صاحبش را از ناشايستي‏ها نگاه مي‏دارد. 2
علامه طباطبايي رحمه الله درباره معناي ادب گفته است:  حاصل معناي ادب آن است كه ادب هيأت نيكو و پسنديده‏اي است كه سزاوار است رفتار مشروع ديني يا عقلايي بر مبناي آن شكل گيرد؛ مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان.
علامه از زيبايي به عنوان بن مايه معناي ادب ياد مي‏كند و مرز آداب و اخلاق را از يكديگر جدا مي‏داند؛ يعني اخلاق عبارت است از: ملكه‏هاي راسخ در روح كه در حقيقت وصفي از اوصاف روح مي‏باشد، ولي آداب عبارت است از هيأت زيبايي كه رفتارهاي آدمي بدان متصف مي‏گردد و چگونگي صدور اعمال آدمي به صفات گوناگون روحي بستگي دارد. بنابراين، فر ق است ميان اتصاف روح به امور اخلاقي و اتصاف عمل به آداب. خواسته نهايي انسان در زندگي همان چيزي است كه ادب او را در رفتارش مشخص مي‏كند و برايش خط مشي اي ترسيم مي‏كند كه در كارهايي كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام مي‏دهد، از آن خط مشي تجاوز نمي‏كند.3
اهميت زبان و بيان در قرآن‏
ازآنجايکه قرآن پاسخ‏گوي تمام نيازهاي هدايتي بشر در طول زندگي است و به زمان و مكان خاصي محدود نمي‏شود، بلكه قرآن براي همه افراد بشر و در تمام زمان‏هاست. اين همگاني و هميشگي بودن قرآن، يكي از زمينه‏هاي اعجاز آن است كه به عنوان معجزه جاويد معرفي شده و پشتوانه عمل انسان‏ها قرار گرفته است، قرآن هدايتگر بشر به بهترين و استوارترين راه‏هاست  قرآن راه را بر رهروان راه هدايت روشن مي‏سازد و آن‏ها را از تاريكي‏ها به سوي روشنايي رهنمون مي‏شود بنابراين، قرآن شايستگي الگو قرار گرفتن در صحنه‏هاي گوناگون زندگي انسان را دارد. از اين رو، قرآن معيار و ميزان گفتار و كردار انسان‏هاست. هر آن‏چه موافق كلام خدا باشد، درست است و هر چه مخالف آن باشد، بايد به دور ريخته شود؛ لذا براي اينکه به اهميت زبان وبيان بيشتر پي ببريم بايد به قرآن مراجعه کنيم .
خداوند متعال در سوره الرحمن، نعمت‏هاي بسياري را كه به انسان بخشيده يادآوري مي‏كند كه بالاترين اين نعمت‏ها پس از آموختن ‏قرآن و آفرينش‏انسان، آموختن بيان است: «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛ خَلَقَ اْلإِنْسانَ؛ عَلَّمَهُ الْبَيانَ». 4 خداوند رحمان، قرآن آموخت، انسان را آفريد و به او «بيان» را تعليم كرد.
علامه طباطبايي‏رحمه الله درباره چگونگي آموختن بيان در تفسير آيه «علّمه البيان» مي‏گويد:  در اين جا منظور از بيان کلامي است كه ضمير و باطن انسان را آشكار مي‏كند. منظور از تعليم بيان اين نيست كه خداوند لغت‏ها را براي بشر وضع كرده باشد و سپس به وسيله پيامبران به بشر تعليم داده شد؛ اين خود انسان بود كه با قرارداد دسته جمعي به اين مهم پرداخت، بلكه خداوند به واسطه فطرتي كه در او به وديعه نهاده است، او را به تشكيل زندگي اجتماعي و مدني و سپس به وضع لغت واداشت و اين چنين الهام الهي، بشر را به باسوي بيان هدايت فرمود و زندگي انسان از راه كلام و بيان به تكامل و پيشرفت رسانيد. به واسطه آن راه فهماندن و فهميدن بر روي بشر گشوده شد. اگر اين نعمت الهي نبود، هيچ فرقي ميان او و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات مي‏ماند. 5
بنابراين، با توجه به نعمت بيان كه در زبان انسان متجلي مي‏شود، به نقش مهمي كه زبان در خوش بختي و بدبختي انسان دارد مي‏توان پي برد. تبيين اصول عقايد، تحقق بخشيدن به احكام شرعي مانند آموزش‏هاي علمي و ديني، امر به معروف و نهي از منكر، ذكرهاي واجب در نماز و حج و...، شهادت‏ها و بر طرف كردن اختلاف‏ها و درگيري‏ها نقش زبان را نشان مي‏دهد. شايسته است انسان حق اين نعمت الهي را به جاي آورد و در گفتار خود انديشه كند و بي پروا لب به سخن نگشايد.  براساس اين معيار و با توجه به چند نمونه، نقش زبان را در زندگي اجتماعي انسانها بررسي مي‏كنيم.
ذكر بسم اللَّه هنگام ذبح‏
يكي از شرايط حلال بودن گوشت حيوان، نام خدا به زبان آوردن در هنگام ذبح آن حيوان است. در غير اين صورت، فسق و خارج شدن از راه و رسم بندگي و فرمان‏برداري خدا شمرده مي‏شود. ذكر خدا در هنگام ذبح، نشان دهنده توحيد و يگانه‏پرستي و اعتقاد به خداوند است. اين كار، واكنشي در برابر قرباني‏هاي مشركان براي بت‏ها و ذكر نام بت‏ها هنگام ذبح حيواناتشان بوده است. در واقع، براي برچيده شدن آثار شرك و تثبيت يكتاپرستي صورت گرفته است اين عمل زباني به عنوان گواهي است كه از باطن خبر مي‏دهد.6 قرآن درباره ذكر نام خدا در هنگام ذبح مي‏فرمايد: وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ... . 7 از آن‏چه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است.
زبان و نقش داوري‏
از وظيفه‏هاي زبان حل و فصل درگيري‏هاست كه نمونه بارز آن را مي‏توان در مسأله لعان ديد. هنگامي كه آيه قذف  نازل شد، حوادثي رخ داد كه مردم در تنگنا قرار گرفتند از اين رو، خداوند آيه لعان را براي پايان بخشيدن مشكلات مردم نازل كرداين آيه مي‏فرمايد:
كساني كه همسران خود را متهم (به عمل منافي عفت) مي‏كنند و گواهاني جز خودشان ندارند، هر يك از آن‏ها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راست‏گويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ‏گويان باشد! آن زن نيز مي‏تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند. به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه مرد (در اين نسبتي كه به او مي‏دهد) از دروغ‏گويان باشد! در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راست‏گويان باشد! (نور: 7 - 9) با توجه به آيات مربوط به لعان و با حكمي كه خداوند مقرر فرمود، حد قذف از همسر و حد زنا از زن برداشته مي‏شود و اين منوط به اقرار زباني است و عمل زبان به عنوان پايان اين ماجرا مي‏باشد؛ يعني داوري است كه درگيري دو طرف دعوا را پايان مي‏بخشد.8

زبان و از هم پاشيدن خانواده‏
از باورهاي نادرست عصر جاهليت، مسأله ظهار بود؛ وقتي كه مرد از همسرش ناراحت مي‏شد و مي‏خواست او را در تنگنا قرار دهد، عبارت «اَنْتِ عَليَّ كَظَهْرِ اُمي‏؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستي» را بر زبان جاري مي‏كرد. با گفتن اين عبارت، از آن پس، زن از شوهرش جدا مي‏گشت و حتي ديگر نمي‏توانست همسر ديگري برگزيند. قرآن كريم اين رفتار آنان را زشت و ناپسند و دروغين و غير واقعي بر شمرد و با تعيين كفاره بر اين عقيده باطل خط بطلان كشيد. (مجادله، 1/ 4)  بنابراين، به زبان راندن واژه‏هاي ناهنجار و خلاف واقع كه از عقيده باطل سرچشمه مي‏گيرد، از ويژگي‏هاي زبان است.9
زبان و شفاعت و نجات جان‏
پس از اين كه مادر موسي به فرمان خداوند او را در دريا نهاد، مأموران فرعون او را از آب گرفتند و با نشانه‏هايي كه در نوزاد ديدند، دريافتند كه اين همان نوزاد از بني اسرائيل است و تخت و تاج فرعون را به هم خواهد زد. از اين رو، تصميم به قتل او گرفتند. در اين ميان، همسر فرعون (آسيه) رو به همسرش كرد و با بياني همراه با عاطفه و نرمي، عواطف او را تحريك كرد كه او نور چشم من و شماست.
او را نكشيم و به فرزندي بر گزينيم. فرعون مكثي كرد. فوراً آسيه استدلالي متين آورد كه «عسي‏ ان ينفعنا او نتخذه ولداً؛ شايد براي ما مفيد باشد و يا او را پسر خود برگزينيم». قصص: 9 با اين روش آنان را از تصميمشان منصرف ساخت. با اين شفاعت همسر فرعون، حضرت موسي‏عليه السلام از مرگ نجات يافت.10
زبان و حبط اعمال‏
قرآن حتي به زير و بم صداها آرام و بلند حرف زدن دقت مي‏كند و ما را به مسايلي آگاه مي‏كند كه پيش‏تر، از آن‏ها آگاهي نداشتيم. قرآن بلند كردن صدا را از صداي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و بلند سخن گفتن را در حضور پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم موجب باطل شدن اعمال مي‏داند. حال چه با قصد توهين و چه به عنوان بي‏ادبي باشد، در هر صورت موجب حبط اعما ل مي‏شود.11
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.(حجرات: 2 اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (داد و فرياد نكنيد) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي مي‏كنند. مبادا اعمال شما نابود گردد؛ در حالي كه نمي‏دانيد!
زبان و خطر سقوط در پرتگاه‏ها
از ويژگي‏هاي قرآن، ژرف نگري در هر موضوعي و پي آمدهاي آن است. قرآن نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان موجب سوء استفاده و طمع افرادي مي‏داند كه در دل مرض شهوت و فسق و فجور دارند كه با اين گونه سخن گويي زمينه ورود به تباهي و فساد براي هر دو گروه فراهم مي‏شود. ازاين‏رو، مي‏فرمايد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا» (احزاب: 32) اي همسران پيامبر! شما همچون يكي از زنان معمولي نيستيد؛ اگر تقوي پيشه كنيد. بنابراين، به گونه‏اي هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد.
زبان و پيام رساني‏
حضرت موسي‏عليه السلام براي رساندن رسالت الهي به فرعون، افزون بر سعه صدر و آساني مشكلات در انجام رسالت، قدرت بيان و گره گشايي زبان را از خداوند خواستار مي‏شود تا با سعه صدر و مدد الهي و قدرت بيان، بتواند پيام الهي را به فرعون كه ادعاي «رب اعلايي» مي‏كرد، برساند!
«اذْهَبْ إِلي‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي‏ قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي» طه: 24 / 28 برو به سوي فرعون كه او طغيان كرده است! عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار! كار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنان مرا بفهمند.
زبان و ابزار تعليم و تعلّم‏
به واسطه كلام و بيان انسان‏ها در فهماندن و فهميدن نقش ايفا مي‏كنند. اگر اين نعمت الهي نبود فرقي ميان انسان و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا مي‏ماند12
زبان از منظر روايات
امام سجّادعليه السلام درباره اداي حق نعمت بيان و زبان مي‏فرمايد:«حق اللسان اكرامه عن الخنا و تعويده الخير و ترك الفضول التي لا فائدة لها، و البر بالناس و حسن القول فيهم».13 حق زبان گرامي داشتن آن از دشنام است و عادت دادن آن به گفتار نيك و پرهيز از زياده گويي بي‏فايده و نيكي به مردم و خوش سخني در ميان آنان است. از امام باقرعليه السلام درباره نقش كليدي زبان چنين رسيده است: «كان ابوذر يقول: يا مبتغي العلم انّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم علي لسانك كما تختم علي ذهبك و ورقك».14ابوذر مي‏گفت: اي دانش جو اين زبان كليد خير و شرّ است؛ پس زبانت را آن گاه كه كليد شر باشد، محافظت كن؛ هم چنان كه از طلا و نقره نگهداري مي‏كني. در حديث‏هاي ديگري، معيار خير و شر بودن كلام، معين شده است.
امام صادق‏عليه ال لام مي‏فرمايد: فَزِن كلامك و اعرضه علي العقل و المعرفة فان كان لله فتكلّم به و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.15  پس سخنت را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار. پس اگر براي خدا و در راه خدا بود، به آن تكلم كن و اگر غير از آن باشد، سكوت بهتر است.
هم چنين حضرت علي‏عليه السلام مي‏فرمايد:
«انّ لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره في نفسه فان كان خيرا ابداه و ان كان شرّا واراه و ان المنافق يتكلم بما اتي علي لسانه لا يدري ماذا له و ماذا عليه».16 زبان مؤمن پشت قلب اوست و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخني بگويد با خودش مي‏انديشد، آن گاه اگر خير باشد آشكار مي‏كند و چنان چه ناپسند باشد، پنهانش مي‏دارد، ولي منافق آن‏چه بر زبانش آمد مي‏گويد، نمي‏انديشد كه كدام به سود و كدام به زيان اوست.
با بررسي و مقايسه اين دو حديث روشن مي‏شود كه اين دو، از حيث تعبير متفاوت و از حيث معني يكي هستند. براي نمونه، در حديث نخست تعبير «زِنْ كَلامَك»ودر حديث دوم تعبير «تَدَبَّرَه في نفسه» آمده است كه منظور از اين دو تعبير، سنجش گفتار و ژرف نگري در بيان است. نكته مهمي كه در اين دو حديث به چشم مي‏خورد، هماهنگي و رابطه تنگاتنگ ميان زبان و عقل و انديشه است. اين نوع هماهنگي را در رفتار و روش پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم‏عليهم السلام مي‏توان ديد.
امام علي‏عليه السلام مي‏فرمايد: «ان في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير و حاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يردّ به الجواب و شافع يدرك به الحاجة و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي ع القبيح و معز تسكن به الاحزان و حاضر تجلّي به الضغائن و مونق تلتذ به الاسماع»17
ده ويژگي در انسان است كه زبان آن را آشكار مي‏كند: گواهي كه از باطن خبر مي‏دهد؛ داوري كه گفت و گوي دو طرف دعوا را پايان مي‏بخشد؛ سخن گويي كه با آن پاسخ داده مي‏شود؛ واسطه گري كه نياز با آن برآورده مي‏شود؛ توصيف‏گري كه اشيا به واسطه آن شناخته مي‏شود؛ فرماندهي كه به نيكي فرمان مي‏دهد؛ اندرزگويي كه از زشتي بر حذر مي‏دارد؛ تسلّي بخشي كه اندوه‏ها با آن التيام مي‏يابد؛ موجودي كه با آن كينه‏ها زدوده مي‏شود و شگفت آوري كه گوش‏ها به واسطه آن لذت مي‏برند.
آداب سخن گفتن از منظر قرآن
همان طور که هر عمل را انسان  انجام مي دهند اعم ازمسائل معنوي ومادي همراه با آداب ورسوم مي باشد که آن اداب ورسوم آثار وپيامد هاي مثبت را درپي دارد. در قرآن کريم نيز براي سخن گفتن آدابي مطرح شده است كه تأثير سخن در گرو رعايت آنها است.
فصاحت
فصاحت در لغت به معني خلوص چيز است. در اصطلاح، كلام فصيح يعني كلام عاري از انواع تعقيدات. هرگاه كلام از تنافر حروف، غرابت حروف، كراهت در سمع خلاف قياس صرفي، تنافر كلمات مجتمع و ضعف تأليف عاري و برهنه بود فصاحت در كلام حاصل شده است.19                                                                    
هرگاه متكلم داراي ملكه‏اي باشد كه بتواند مراد خود را به راحتي و با رساترين تعابير ادا كند، فصيح ناميده مي شود حضرت موسي( ع) از خداوند در خواست مي كند برادرش هارون به جهت فصاحت كلامش كمك كار او باشد.«و اخي‏ هارون هو افصح مني لسانا فارسله معي»قصص، 28 / 34برادرم هارون از من زبان آورتر است پس او را با من به دستياري گسيل دار. فصاحت در كلام امير المؤمنين اين چنين تعريف شده است:«احسن الكلام ما لا تمجه الاذن و لا يتعب فهمه الافهام»20 بهترين سخن آن است كه گوش را اذيت نكند و فهم را به زحمت نيندازد(كه اشاره است به عاري بودن از تعقيدات لفظي و معنوي.) شأن فصاحت تا حدي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «الفصاحْ زينْ الكلام»،21 فصاحت زينت سخن است.  در كلام ديگر فرمود: «جمال الرجل فصاحْ لسانه»22 جمال مرد رسايي زبانش مي باشد.
بلاغت
بلاغت، در لغت به معناي وصول و انتهاست؛ 23  و در اصطلاح عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاي حال و مقام، به عنوان نمونه در مقام تأكيد، ايجاز و يا اطناب سخن، رعايت هر يك را بنمايد بسياري از ناهنجاري‏هاي سخن ناشي از عدم رعايت موقعيت كلام است. در آيه 63 سوره نسأ درباره منافقين آمده است:   «فاعرض عنهم و عظ هم و قل لهم في انفسهم قولا بليغا» از آنان روي بر تاب و پندشان ده و با آنها سخن رسا بگوي.
بلاغت در سخن حتي شامل پرهيز از سؤال نامناسب هم خواهد شد، در سوره مائده مي خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا لا تسألوا عن اشيأ أن تبدلكم تسؤكم» مائده/101 اي اهل ايمان از چيزهايي كه اگر براي شما آشكار گردد شما را اندوهناك مي كند مپرسيد.
اقتضاي بلاغت در سخن آن است كه محدوده كلام نيز به تناسب موقعيتها رعايت گردد. در كلام امام علي عليه‏السلام آمده است: «الكلام كالدوأ قليله ينفع و كثيره قاتل»24سخن همچون داروست، اندكش سود مي بخشد و فراواني آن كشنده است.
نرم وملايم سخن گفتن
در لغت گفته شده:« اللين ضد الخشونْ» لينت ضد خشونت است،كلام لين همراه با نوعي نرمي و ملايمت است.25تأثير لحن ملايم تا بدانجاست كه خداوند به موسي و هارون مي گويد:«فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشي» طه، 20 / 44با او سخني نرم گوييد شايد كه پند گيرد يا بترسد. رمز توفيق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عليرغم نبود امكانات و وجود موانعي همچون فرهنگ ضعيف مردم، ياران كم و دشمنان زياد حضرتش، لينت خلق و خوي و كلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است: «فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولك» (آل عمران، 3 / 159)  پس به بركت رحمت الهي با آنان نرمخو شدي و اگر سخت دل بودي قطعا از اطرافت پراكنده مي شدند.
سديد بودن
سداد و سديد از ماده سد، به معناي استقامت و محكم بستن است.26از آداب سخن، سديد بودن كلام است، هر چه كلام با عقل و منطق و استدلال بيشتر همراه باشد ميزان استحكام آن بيشتر خواهد بود. هر چه استحكام كلام بيشتر باشد ثبات و بقأ آن بيشتر خواهد شد. اصولاً قرآن به دليل آنكه سخنش يا با عقل همانگ است و يا با فطرت، از استحكام و استقامت خاصي برخوردار استدر سوره احزاب آيه 70 و 71 آمده است:«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا. يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم»
اي مؤمنان از خدا پروا داريد و سخني استوار گوييد تا اعمال شما را به اصلاح در آورد و گناهانتان را ببخشايد. بنا بر اين از آيات استفاده مي شود که  از آثار سخن محکم، اصلاح اعمال و تطهير انسان از گناه خواهد بود.
ميسور بودن كلام
در لغت سير و ميسور به معناي سهل و آسان آمده است.27
يسير نقطه مقابل عسر و تكلف است و تكلف نوعي زحمت است كه تكليف هم به همين معناست. همان گونه كه انسان مي تواند در زندگي خود با محدوديتها و با تكلفات فراوان رفتار كند و در نتيجه عرصه را بر خود تنگ نمايد، در مقام سخن هم مي تواند دچار انواع تكلفات گردد  «قل ما اسألكم عليه من اجرو ما انا من المتكلفين»(ص، 38 / 86)
سهولت همان گونه كه در افعال جاري است، در كلام نيز قابل اجراست.از آداب سخن آن است كه همراه با سهولت و آساني باشد. قرآن، خود را به اين صفت، موصوف كرده، آنجا كه مي‏گويد:«و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر»(قمر، 54 / 40و قطعاً قرآن را براي پند آموزي آسان كرديم. پس آيا پند گيرنده‏اي هست؟) از اين آيه استفاده مي شود كه سهولت در كلام، خود عاملي است براي يادگيري آسان و مقبوليت در سخن و لذا قرآن دستور مي دهد را با آساني ادا كنيد:  «فقل لهم قولا ميسورا (اسرأ، 17 / 28)(و با ايشان با ملايمت آن گونه كه از نبوي شريف معلوم مي شود:
ب: و همچنين مي تواند به محتوا و استفاده از واژه‏هاي پيچيده كه ملازم با صعوبت در فهم است مربوط شود كه البته اين نوع تكلف در كلام، خلاف فصاحت در سخن است.آن گونه كه در فرمايش اميرالمؤمنين آمده است:
لغو نبودن سخن 
اللغو من الكلام ما لا يعتد به و هو الذي يورد لا عن رويْ و فكر فيجري مجري اللغا و هو صوت العصافير. و قد يسمي كلا كلام قبيح لغوا.28
كلام لغو آن است كه قابل اعتنا نباشد. همان سخني كه از روي فكر و تأمل صادر نشود كه به منزله صداي گنجشكان است. و گاه به هر كلام قبيحي لغو گفته مي شود.در اوصاف بهشت آمده است «لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا» (نبأ، 78 / 35)  (در آنجا نه بيهوده‏اي شنوند و نه يكديگر را تكذيب كنند. همچنين در اوصاف مؤمنين مي خوانيم:«و الذين هم عن اللغو معرضون» (مؤمنون، 23 / 3)  (آنان كه از سخن بيهوده رويگردانند.)  بنا براين از موارد استعمال كلمه لغو مي توان چنين نتيجه گرفت كه يكي از آداب سخن آن است كه كلام، همراه با نوعي فكر و مقبوليت باشد.
معروف بودن كلام
«المعروف: اسم لكل فعل يعرف بالعقل او الشرع، حسنه. و المنكر ما ينكر بهما»29معروف نامي است براي هر كاري كه بواسطه عقل يا شرع، حسنش شناخته شده باشد و منكر آن است كه به واسطه اين دو مورد انكار قرار گرفته باشد. معروف هم به دوگونه قابل تصور است.
الف: گاه صفت فعل قرار مي گيرد، آن گونه كه از آيه  و أمر بالعرف (اعراف، 7 / 199) فهميده مي شود.
ب: وگاه صفت كلام قرار مي گيرد. يعني يكي از آداب سخن آن است كه كلام متكلم بايد از نظر عقل و شرع تحسين شده باشد. آن گونه كه از آيات«و قلن قولا معروفا » احزاب، 33 / 32) فهميده‏ مي‏شود.
حسن مطلع و حسن ختام
از آداب كلام آن است كه آغاز و ختم سخن با نام خدا باشد.توجيه اين دستور مي تواند:
الف - هم به اقتضاي ادب و تجليل از مقام ربوبي باشد، كه سخن با نام خدا آغاز شود.
ب - و هم باب معاشقه با خدا چنين اقتضايي را دارد كه عاشق همواره در مقام احياي نام معشوق است.
ج - و هم تعظيم شعائر كه مصداقي است از تقواي الهي، اقتضاي بزرگداشت نام خدا را دارد. آن گونه كه آيه
«و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب»(حج، 22 / 32)  (هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد در حقيقت از پاكي دلهاست.) اشاره دارداين ادب الهي از آيات 29 و 30 سوره نمل كه بلقيس گفت:«يا ايها الملأ اني القي الي كتاب كريم، انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم»اي سران، نامه‏اي ارجمند براي من آمده از طرف سليمان است و آن به نام خداوند رحمتگر مهربان است. و همچنين آيه 41 سوره هود كه فرمود: قال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مرسيها (نوح گفت در آن سوار شويد، به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش فهميده ‏مي‏شود.
كريم بودن كلام
كريم،هم مي تواند صفت خدا باشدكه در اين حال، اسمي است براي احسان الهي آنجاكه آمده است:«وان ربي غني كريم»(نمل، 27 / 40) همانا پروردگار من بي نياز و ارجمند است. و هم صفت انسان باشد كه در اين صورت اسمي است براي اخلاق و افعال پسنديده‏اي كه از انسان ظاهر مي شود و به طور كلي هر چيزي كه در باب خودش نوعي شرافت داشته باشد، به كرم متصف‏مي‏شود مثل اينكه درباره قرآن مي خوانيم: «انه لقرآن كريم» (واقعه، 56 / 77)  (اين پيام قطعا قرآني است و ارجمند.)
و يا درباره فرشتگان مي خوانيم:«بل عباد مكرمون(انبيأ، 21 / 26) بلكه فرشتگان بندگاني ارجمنداند.) وكرام برره (عبس، 80 / 16ارجمند و نيكو كارند. و يا درباره انسان مي خوانيم: جعلني من المكرمين يس 36 / 27پروردگارم مرا در زمره عزيزان قرار داد.) همچنين درباره كلام مي خوانيم: فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما اسرأ، 17 / 23به آنان اوف مگر و پرخاش مكن و با آنان شايسته سخن بگوي.
از موارد استعمال اين واژه مي توان چنين استفاده كرد كه كرامت به معناي شرافت؛ و بيانگر نوعي ادب براي سخن است. بدين معنا كه از آداب سخن آن است كه، كلام همراه با ادب القا شود. در نبوي شريف مي خوانيم: اجملوا في الخطاب تسمعوا جميل الجواب30 زيبا خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد. بديهي است ادب يك مقوله بسيط نيست، بلکه مقوله‏اي است كه از امور مختلف تشكيل مي شود، كه عبارت‏اند از
الف . استفاده از واژه‏هاي سالم
يكي از چهره‏هاي ادب و شرافت در سخن، بكارگيري الفاظ مناسب است. در وصف عبادالرحمن، قرآن مي فرمايد:«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» فرقان، 25 / 63 و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند به ملايمت و سلامتي جواب دهند.
از سوي ديگر قرآن فحش و ناسزاگويي را مورد نهي قرار داد.«و لا تسبّوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا عدوا بغير علم» انعام، 6 / 108آنان كه جز خدا مي خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني و به ناداني خدا را دشنام مي دهند.
ب . آهنگ ملايم
آهنگ ملايم مي تواند يكي از چهرهاي ادب و سخن باشد، آن گونه كه از آيه 2، سوره حجرات استفاده مي شود: «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» اي كساني كه ايمان آورديد! صدايتان را بلندتر از صداي پيامبر مكنيد و همچنان كه بعضي از شما با بعضي ديگر بلند سخن مي گوييد با او با صداي بلند سخن مگوييد.
ج . تشريفات در كلام
ادب اقتضا دارد كلام را با تشريفات ادا كنيم كه نمونه‏هايي از اين ادب را در آيات روايات مشاهده مي كنيم. اغلب آيات در مقام بيان احكام، حكم را با تشريفات خاصي بيان مي كنند كه لطافت خاصي به بيان حكم مي بخشد. تعبير به «يا ايها الذين آمنوا و يا ايتها النفس المطمئنهو لعلكم تعقلون و لعلكم تفلحون» و امثال اين تعابير مي تواند نوعي تشريفات سخن باشد. بني تميم پيامبر را با اسم صدا مي زدند و مي گفتند:«يا محمد يا محمد اخرج الينا» (31)(اي محمد به نزد ما خارج شو.) خطاب آمد:
«لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» (همچنان كه بعضي از شما با بعضي ديگر بلند سخن مي گوييد با او سخن نگوييد)«ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون»(حجرات، 49 / 4)(كساني كه تو را از پشت اتاقها به فرياد مي خوانند بيشتر شان نمي‏فهمند.)
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره بيان نام ماه مبارك رمضان فرمود: لا تقولوا رمضان فان رمضان  من اسمأ الله تعالي ولكن قولوا شهر رمضان.(32)
(نگوييد رمضان، همانا رمضان نامي است از اسامي خداوند متعال. لكن بگوييد:ماه مبارك رمضان.)
تعابير فوق هر كدام به نوعي حكايت از تشريفات در سخن دارد.تها در دو مورد، تشريفات در سخن استثنا شده است
الف . آنجا كه در تشريفات افراط شود كه خود، موجب استهجان كلام است.در كلام امير المؤمنين عليه‏السلام آمده است: الثنا باكثر من الاستحقاق ملق (33)   (تعريف و تجليل به بيش از اندازه نوعي تملق و چاپلوسي است.)
ب . آنجا كه تشريفات، خلاف باب محبت باشد. گاه تشريفات در سخن، با الفت و صميميتي كه بين افراد، موجود است سازگار نيست. در ذيل آيه 63 سوره نور، در روايت آمده است كه حضرت فاطمه عليه‏السلام پيامبر را به عنوان يا رسول الله خطاب مي كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: قولك يا اباه، احب الي قلبي و ارضي للرب.(34)(اينكه مرا پدر خطاب كني نزد من محبوب‏تر و مايه خشنودي پروردگار است.) اين برخورد نشان مي دهد، در جو صميميت و محبت به كارگيري القاب و تشريفات از اثر محبت خواهد كاست.
ادب  الهي درتبيين اصول عقايد
مهم‏ترين اصول عقايد، اصول سه گانه دين (توحيد، نبوت و معاد) است که خداوند در مورد هرکدام از اين اصول به زيبايي وآداب خاص سخن گفته است.
توحيد
توحيد باور داشتن به وجود و يگانگي خداي يگانه است؛ خدايي كه آفريدگار هستي و آراسته به صفات كمال و منزه از نيستي و ديگر صفات نقص است. بدين‏سان توحيد اعتقاد داشتن به كمال خدا در ذات و صفات خواهد بود  35
ادب الهي در توحيد
قرآن مجيد از انسان‏ها مي‏خواهد كه پروردگار را با اسماي حسني‏ بخوانند و از نسبت دادن خداوند به اسم‏هايي كه كافران و منحرفان (مشركين، يهوديان و مسيحيان) به خدا نسبت مي‏دهند، بر حذر مي‏دارد.
بنابراين، خواندن خداوند با اسماي حسني و ترك سخناني كه كافران به خداوند نسبت مي‏دهند، نمايانگر پيراستن سخن از ويژگي‏هاي قولي گروهي، و آراستگي كلام به اسماي حسناي الهي مي‏باشد. اين همان چيزي است كه از آن به عفت كلام يا آراستگي گفتار تعبير كرديم.
وَ لِلَّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. (اعراف: 180)
براي خدا نام‏هاي نيكو است؛ خدا را به آن (نام‏ها) بخوانيد و كساني را كه در نام‏هاي خدا به كژي مي‏گرايند (و بر غير او مي‏نهند، و شريك بر او قايل مي‏شوند) رها سازيد. آن‏ها به زودي جزاي اعمالي را كه انجام مي‏دادند، مي‏بينند.
منظور از الحاد در اسماي الهي اين است كه خداوند را به اسم‏ها و صفاتي كه از آن منزه است، نسبت دهند. يا صفاتي را كه داراست، از او سلب كنند و يا اين كه اسماي مقدس خداوند را بر غير او بدهند؛ مانند كافران كه نام بت‏هاي خويش را از نام خدا مشتق مي‏كردند، براي نمونه مشركان، لات، عزّي‏ و منات را به ترتيب از اللَّه، العزيز و المنان مشتق كردند. هم‏چنين است وقتي كه تنها به اسم بسنده كنند بدون اين كه اين صفات را در خود و جامعه خويش بارور سازند.(36)
نتيجه آن كه عفت كلام در اصول عقايد در جنبه توحيدي آن‏ها، منزّه دانستن پروردگار از صفات سلبيه و هم چنين توصيف پروردگار به اسماي حسني و صفات نيكو است.
نبوت‏
قرآن مجيد با بيان تاريخ زندگي پيامبران گذشته، آنان را با بهترين و زيباترين وصف‏ها كه مقام يك رسول الهي است، معرفي كرده و رذيلت‏ها و اوصافي را كه با مقام فرستاده پروردگار سازش ندارد، از آن‏ها بر كنار دانسته است. به رغم اين مطلب قرآني متأسفانه چهره پاك انبيا و رسولان الهي در طول تاريخ، با انواع تهمت‏ها، افتراها، دروغ‏ها و نسبت‏هاي ناروا، به گونه‏اي ديگر معرفي شده است.
پيامبران و ناسزاگويي به آنان‏
به طور كلي مي‏توان اين گونه بيهوده گويي‏ها و اهانت‏ها را در مورد پيامبران، در سه جنبه جست و جو كرد:
1. هم زمان بعثت و تبليغ پيامبري، دشمنان و مخالفان، قدرت تحمل آيين حق را نداشتند. براي مقابله با آن يا دست به شمشير مي‏بردند و يا در برابر منطق حق واكنشي جز تحقير و توهين و دشنام و ناسزاگويي نداشتند؛
2. ظاهر برخي آيات درباره سرزنش و استغفار انبيا، موجب بهانه عده‏اي مغرض و توهم برخي ناآگاهان شده است. با تدبر در قرآن، مي‏توان اين گونه غرض ورزي‏ها و توهم‏ها را بر طرف كرد؛
3. برخي از اين اتهام‏ها و تهمت‏ها، بيرون از قرآن و در كتاب‏هاي ديني مسيحيان (عهدين) يافت مي‏شود. قرآن اين گونه تهمت‏ها را رد مي‏كند) نگاهي به ويژگي‏هاي انبيا در قرآن‏
در اين جا نمونه‏هايي از آيات قرآن كه ساحت مقدس انبيا را از هرگونه نقص پاك دانسته و از آنان به پاكي ياد مي‏كند بسنده مي‏كنيم:
خداوند ابراهيم‏عليه السلام را به وصف‏هايي چون خليل(37) حليم و اوّاه و منيب،(38) صديق و نبي(39) توصيف فرمود و او را در زمره صالحين،(40) قانتين،(41) محسنين،(42) مصطفين(43) قرار داد و با لياقت و شايستگي‏اي كه داشت، موهبت عظيم رشد(44) كه رسيدن به اقع و هدايت يافتگي فطري به توحيد است بدو داده شد و به خاطر اطمينان يافتن قلبش، چگونگي زنده شدن مردگان به عنوان معجزه به او نشان داده شد(45) و نيز با نماياندن باطن و ملكوت آسمان‏ها و زمين، او را به مرحله يقين رساند(46) و سرانجام او را به عنوان پيشوا و امام و هادي مردم قرار داد.. )
ادب در گفتار انبيا
پيامبران پرچم‏داران هدايت جامعه بشري هستند و نقش تربيتي را در جامعه ايفا مي‏كنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراسته شده و علم شان را از خداوند آموخته‏اند. از اموري كه خداوند پيامبرانش را به آن آراسته، چگونگي صحبت كردن است. براي نمونه، خداوند به حضرت موسي‏عليه السلام دستور مي‏دهد كه براي تبليغ رسالت الهي نزد فرعون برود و او را با سخنان نرم و ليّن به حق فرا خواند. يا به پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله وسلم دستور مي‏دهد كه:
ادْعُ إِلي‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ. (نحل: 125)
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت كن و با آن‏ها به روشي نيكوتر استدلال و مناظره كن!(47 0)
اين چنين، خداوند پيامبرانش را راهنمايي مي‏كند تا بتوانند انسان‏ها را هدايت كنند و با اعتقاد و گفتار و كردارشان الگوي شايسته‏اي براي بشر باشند؛ زيرا معقول نيست فردي كه خود هدايت يافته نيست، بتواند ديگران را هدايت كند:
أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي‏. (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي‏كند براي پيروي شايسته‏تر است، يا آن‏كه خود هدايت نمي‏شود؛ مگر هدايتش كنند؟
در قرآن حكايت‏هايي از پيامبران آمده است كه نشان ادب والاي آنان در ارتباط با خداوند و مردم است.
در زير به چند نمونه از اين آداب پيامبران اشاره مي‏كنيم:
ادب گفتاري انبيا در پيشگاه خداوند
پيامبران در گفت و گو و دعايشان نهايت فروتني و ادب را در برابر خداوند اظهار مي‏كردند؛ ادبي كه از معرفت بلند آنان نسبت به خالق هستي سرچشمه مي‏گيرد و با لطافت و زيبايي تمام جريان مي‏يابد دعاي حضرت ابراهيم‏عليه السلام نمونه ي است از دعاي پيامبران الهي در پيشگاه خداوند.
(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [مكه‏] را شهرِ امني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دور نگاه دار! پروردگارا! آن‏ها [بت‏ها] بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هركس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني! پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي‏آب و علفي، در كنارِ خانه‏اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل‏هاي گروهي از مردم را متوجّه آن‏ها ساز؛ و از ثمرا به آن‏ها روزي ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاي آرند! پروردگارا! تو مي‏داني آن‏چه را ما پنهان و يا آشكار مي‏كنيم و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست! حمد خداي را كه در پيري، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد به يقين پروردگار من، شنونده (و اجابت كننده) دعاست. پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده، و از فرزندانم. (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاي مرا بپذير! پروردگارا! من و پدر و مادرم را، در آن روز كه حساب برپا مي‏شود، بيامرز! (ابراهيم: 35 - 41)
ادب در دعاي حضرت ابراهيم‏عليه السلام‏
يكي از آدابي كه ابراهيم‏عليه السلام در اين دعا به كار مي‏برد، اين است كه هر حاجتي را كه ياد كرده است، هدف والايي را در پي آن مد نظر دارد. براي مثال پس از اين درخواست كه رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبنْي‏ وَ بَنيَّ اَنْ نَعْبُدَ الاَصْنامَ (ابراهيم: 35)، هدف خود را اين‏گونه بيان مي‏كند:
رَبِّ اِنَهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ الناسِ. (ابراهيم: 36)
هم‏چنين پس از اين‏كه نيازش را اين‏گونه مطرح مي‏كند كه: رَبَنا اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَتي بِوادٍ غَيْرِ ذي‏ زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ مي‏فرمايد: لِيُقيمُوا الصَّلاةَ و پس از دعاي فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي‏ اِلَيْهِمْ و ارْزُقْهمُ مِنَ الثَّمَراتِ مي‏فرمايد: لَعَلَّهُمْ يَشْكروُنَ‏
ادب ديگري كه اين پيامبر الهي در كلام خود رعايت مي‏كند، اين است كه در كنار هر حاجتي كه از خدا مي‏خواهد، اسمي از اسماي حسناي الهي مانند غفور و رحيم و سميع الدعا را به مناسبت آن حاجت ياد مي‏كند و اسم شريف «رب» را در تمامي آن حاجت‏ها تكرار مي‏كند؛ كه ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداي خود و گشايشگر هر دعايي است.
ادب ديگر اين‏كه گفت وَ مَنْ عَصاني‏ فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ يعني به جان آنان نفرين نكرد، بلكه پس از ذكر گناهشان دو صفت خداوند يعني غفور و رحيم را ياد كرد؛ چون دوست‏دار رستگاري امت خود بود.(48)
ادب گفتاري انبيا با مردم‏
از سيره انبيا و ادب الهي آنان، رفتاري است كه با مردم داشته‏اند. از جمله رفتارشان، نشست و برخاست با مردم بود. آنان امتيازي بر خود قايل نبودند. خود برتربيني و ديگر رفتارهايي كه ممكن بود به بهانه پيامبر بودن انجام دهند، از آنان ديده نمي‏شد. از اين رو، اين‏گونه رفتارهاي عادّي پيامبران الهي مورد اعتراض كساني قرار مي‏گرفت كه به تجمل‏گرايي و زندگي اشرافي خو كرده بودند. قرآن اعتراض آنان را اين‏گونه بيان مي‏كند:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا * أَوْ يُلْقي‏ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورًا. (فرقان: 7 - 8)
و گفتند: چرا اين پيامبر غذا مي‏خورد و در بازارها راه مي‏رود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را). چرا فرشته‏اي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند (و گواه صدق دعوي او باشد)؟! و يا گنجي (از آسمان) براي او فرستاده شود، يا باغي داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد و ستمگران گفتند: شما تنها از مردي مجنون پيروي مي‏كنيد.
خداوند در پاسخ اعتراض آنان به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي‏فرمايد:
ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اين‏كه غذا مي‏خوردند و در بازارها راه مي‏رفتند. بعضي از شما را وسيله امتحان بعضي ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبايي مي‏كنيد (و از عهده امتحان بر مي‏آييد). و پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده است. (فرقان: 20)
از آداب انبيا اين بود كه با توجه به فهم و عقل گروه‏هاي مختلف مردم با آنان سخن مي‏گفتند. پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله وسلم در اين باره فرمود:
انّا مَعاشِرَ الانْبياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ الناسَ عَلي‏ قَدْرِ عُقولِهِمِ.(49)
ما گروه پيامبران مأمور شده‏ايم كه با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوييم.
از جلوه‏هاي ادب پيامبران، گفت و گوي آنان با كافران در ابتداي تبليغشان است؛ هر چه كافران بر ناسزاگويي و بي‏شرمي خود مي‏افزودند، آنان بر عفت كلام و ادب گفتارشان همت مي‏گماردند. آنان نه‏تنها خود را به رعايت ادب در گفتار ملزم مي‏كردند، مأمور بودند پيروانشان را نيز به آن گونه رفتار سفارش كنند.
وَ قُلْ لِعِبادي‏ يَقُولُوا الَتي‏ هِيَ اَحْسَنُ اِنَّ الْشَيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ اِنّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاِنْسانِ عَدُوّاً مُبيناً. (اسراء: 53)
به بندگانم بگو: سخني بگويند كه بهترين باشد! چرا كه شيطان (با سخنان ناموزون) ميان آن‏ها فتنه و فساد مي‏كند؛ هميشه شيطان دشمن آ شكاري براي انسان بوده است!

معاد
معاد يكي از اصول عقايد است. معاد يعني اعتقاد داشتن به زنده شدن حتمي مردگان از سوي خدا در روز رستاخيز كه به منظور حساب‏رسي و پاداش به نيكوكاران و كيفر به بدكاران رخ مي‏دهد.(50)
از موارد مورد بحث درباره معاد، پاداش و كيفر الهي است. گونه‏اي از پاداش و كيفر، چگونگي سخن گفتن پروردگار و مأموران الهي با گروه‏هاي سعادت‏مند و شقاوت‏مند است. نوع تعبيرها براي هر يك از آن‏ها فرق مي‏كند. سعادت‏مندان به سبب كردارهاي نيكشان، با خطاب‏هايي مانند:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا الْجَنَةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32)
سلام بر شما! وارد بهشت شويد، به خاطر اعمالي كه انجام مي‏داديد.
استقبال مي‏شوند. مأموران الهي آنان را وارد بهشت مي‏كنند؛ در حالي كه در آن‏جا به تسبيح و ستايش الهي مي‏پردازند. شادباش آنان به يكديگر سلام است.(51)
از سوي ديگر، شقاوت‏مندان تحقير مي‏شوند. از جوار الهي رانده و نااميد مي‏شوند و ديگر اميدي به سخن گفتن با پروردگار ندارند:
قالَ وَ اَخْسَؤُوا فيها وَ لا تُكَّلِموُنِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) مي‏گويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
درباره اين واژه در كتاب‏هاي لغت مطالب همانندي ارايه شده است. تفاوت تنها در چگونگي وضع نخستين اين واژه است؛ برخي وضع نخستين آن را به صورت لازم و متعدي و به معناي راندن و طرد شدن سگ گرفته‏اند كه هرگاه براي انسان به كار رود، به معني پستي و خواري اوست.(52)
برخي ديگر وضع نخستين آن را به معني دور ساختن كه همراه كراهت باشد، دانسته‏اند. سپس ريشه (خسأ) در دور ساختن سگ كه با كراهت همراه است، به كار گرفته شده است.(53)
برخي مفسران به صراحت معناي نخست (دور كردن سگ) را در تفسير خود گنجانده‏اند.(54)
نويسنده تفسير مجمع البيان در بيان اين خطاب قرآني گفته است:
(قالَ اَخْسَؤُوا فيها) يعني مانند دور شدن سگ، دور شويد و در آتش قرار گيريد. اين لفظ، لفظي است كه براي راندن سگ به كار مي‏رود و هرگاه در مورد انسان گفته شود، اهانت به او خواهد بود كه شايسته مجازات است.(55)
نخست، اين‏گونه فهميده مي‏شود كه نسبت آن كه سزاوار خوار شدن است، هر نوع واژگاني را كه دلالت بر خواري و پستي او كند، مي‏توان به كار برد؛ حال آن‏كه كاربرد قرآني اين واژه نشان مي‏دهد كه معناي مشهور آن مراد نيست،
بلكه موارد به كار رفته آن در قرآن، به معني دور و رد كردن همراه با نوعي خوار شمردن است. در چهار جاي قرآن اين ماده (خسأ) به كار رفته است. در يك مورد همين خطاب مورد بحث ماست؛ دو مورد ديگر به صورت (خاسئين)(56) و يك مورد به صورت (خاسئا)(57) آمده است كه در هيچ يك از سه مورد اخير، اين ماده در مورد كمك به كار نرفته است.
نويسنده كتاب قاموس قرآن با برشمردن برخي كتاب‏هاي لغت كه كاربرد نخستين اين واژه را درباره راندن سگ گرفته‏اند، به مترجمان معاصر مي‏تازد كه چرا آيه را به صورت «اي سگان بدوزخ شويد» ترجمه كرده‏اند. وي مي‏افزايد «اين سخن از ادب قرآن به دور است. اين ماده هرچند در راندن سگ به كار رفته است، ولي معني آن همان رد كردن همراه با خوار شمردن است؛ چنان كه موارد كاربرد آن در قرآن نيز درباره سگ نيست.(58)
قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ. (مؤمنون: 108)  (خداوند) مي‏گويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
ادب الهي در تبيين احكام‏
اعجاز بياني قرآن در تبيين احكام‏
در احكام و دستورها و قوانين الهي افزون بر اين‏كه بايدها و نبايدها و معرفي ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها مطرح است، شيوه ممتازي نيز هست كه كلام الهي را از كلام بشري جدا مي‏سازد و آن اين‏كه قرآن داراي استواري و زيبايي لفظ همراه با معاني ژرفي است و هر لفظي از آن در جايگاه شايسته‏اش قرار دارد. هر واژه‏اي در كنار واژگاني كه با آن هماهنگي و تناسب دارند، مرتب شده است. كه در چينش و گزينش واژگان قرآني به گونه‏اي است كه گفته‏اند اگر لفظي از قرآن گرفته شود، سپس در تمام زبان عربي جست و جو كنيم كه مانند آن را در جايگاه ويژه‏اش قرار دهيم، هيچ‏گاه چنان لفظي را نخواهيم يافت و يا اگر بخواهيم واژه‏اي را پس و پيش كنيم يا لفظ ديگري را جاي‏گزين آن كنيم، در مقصود كلام خلل، و در نظم آن ناهماهنگي ايجاد مي‏شود.
بشر به سبب توان محدودش از به كارگيري چنين واژگان و مفاهيمي عاجز است. اين ويژگي در زمينه فصاحت و بلاغت قرآن، يكي از دليل‏هاي نگه داشت قرآن از تحريف است. و اين از اعجاز قرآن است.(59)
از جنبه‏هاي اعجاز قرآن، اعجاز بياني آن است؛ عالمان علوم قرآني به بررسي همه جانبه اعجاز بياني قرآن پرداخته‏اند. در اين‏جا به يك نمونه اعجاز بياني قرآن (كنايه) درباره احكام و برخي مسايل ديگر اشاره مي‏كنيم و آداب و روش پروردگار را در تبيين آن امور، بررسي مي‏كنيم.
علّت كاربرد كنايه‏
معمولا در هر جامعه‏اي به كارگيري برخي واژگان و تعبيرها به خاطر داشتن مفهوم زشت و زننده، ممنوع است و به كارگيري اين‏گونه واژگان انزجار ديگران را بر مي‏انگيزد؛ چنان كه اين‏گونه واژگان زشت، سلاح و ابزار تهاجم افراد پست هر جامعه است. به هر حال در موارد نياز، ناگزير بايد از آن واژگان، تعبيري داشت تا بتوان مقصود را رساند. از اين رو، به جاي تصريح و آشكارا بيان كردن يك واژه، آن را به طور كنايه و به گونه‏اي كه غير آشكارا به آن مفهوم اشاره كند، به كار مي‏برند.
در بررسي اين‏كه چرا در جامعه‏هاي گوناگون، افراد سعي در پرده پوشي و كنايه گويي برخي واژه‏ها دارند نكته‏هاي زير قابل توجه است:
نفرت داشتن از سرشت عمل‏
عموميت يك قانون در ميان تمام افراد بشر، در قرن‏ها و روزگاران، از فطري بودن آن حكايت مي‏كند؛ مانند ازدواج با محارم كه در جامعه‏هاي مختلف ممنوع است.(60) اين نشان دهنده قبح ذاتي عمل و تنفّر از سرشت آن است. به كارگيري واژگاني كه موجب شرم و حيا مي‏شود نيز ريشه فطري دارد. علامه طباطبايي در تفسير آيه «أَوْ لامَسْتُمُ النِساءَ» (مائده: 6) مي‏گويد: (لمس زنان) كنايه از نزديكي است. (خداوند) به سبب رعايت ادب و حفظ زبان از چيزي كه طبع‏ها از تصريح به آن دوري مي‏كند آن را آشكارا بيان نكرده است.(61)
سنت الهي در جهت فطرت انساني‏
كنايه گويي يكي از سنت‏هاي الهي است كه با فطرت انساني هماهنگي دارد؛ يعني خداوند واژگان زشت و شرم‏آور و واژه‏هايي كه با سرشت آدمي سازگاري ندارد، را به كار نمي‏برد.
وقتي از امام جعفر صادق‏عليه السلام از معناي «لا مَسْتُمْ» پرسيدند، امام پاسخ داد منظور از (لامستم) جماع است و خداوند باحيا و پوشاننده است و پوشش را دوست دارد و آن گونه كه شما (به صراحت) نام مي‏بريد، نام نمي‏برد.(62)
نويسنده تفسير المنار در تفسير آيه «أَوْ جاءَ احدٌ مِنْكُمْ مِنَ الغائِطِ» (مائده: 6) مي‏گويد:
خداوند از آن (كثافت‏هاي دفع شونده از بدن) به زمين گودي آمدن تعبير مي‏كند. اين كنايه است هم چنان كه سنت و روش قرآن در بيان واژه‏هايي كه تصريح بدان‏ها خوش‏آيند نيست، پاكيزه‏گويي و با ادب بيان كردن است.
پستي ذاتي عمل‏
هر چيزي كه در آن كمال و سعادتي باشد، انسان از اظهار آن شرم نمي‏كند؛ بلكه به اظهار آن افتخار و احساس خرسندي مي‏كند. ه چ عاقلي به پُر خوري و شهوت‏راني و وقت گذراني افتخار نمي‏كند و در نزد مردم و جمع به رفتاري كه در روابط زن و شوهري مطرح است، دست نمي‏زند. اين نشان مي‏دهد كه در انديشه انسان‏ها، اين رفتارها پست و عملي زشت هستند. از اين رو، پنهان كردن آن از ديد ديگران ضرورت دارد. از عادت‏هاي سفيهان اين است كه يكديگر را با الفاظي زشت (كه شرم و حيا در پي دارد) دشنام مي‏دهند و همين نشان پستي و درجه زشت اين عمل است. اگر ناداني در حضور جمع، درباره روابط ميان زن و شوهري سخن بگويد آن زن يا شوهر از شنيدن سخن آن سفيه احساس شرم مي‏كنند و آزرده مي‏شوند. اين‏ها نشان مي‏دهند كه آن عمل از كمالات نيست، بلكه عملي باطل و كاري زشت است.(63)
بنابراين، به دليل پستي برخي رفتارها كه در آن‏ها سعادت و كمالي نيست و هيچ انگيزه‏اي در آشكارا بيان كردن آن‏ها وجود ندارد، از آن‏ها با كنايه تعبير مي‏شود؛ مانند غائط (غذاي دفع شده) كه در آن هيچ سعادت و كمالي نيست و با توجه به فطرت آدمي كه از دست زدن به آن عمل در حضور جمع شرم دارد، حتي تعبيري كه از اين عمل مي‏شود، باز به صورت پرده پوشي و كنايه عنوان مي‏گردد.

مفهوم كنايه‏
سيوطي در الاتقان، كنايه را يكي از گونه‏هاي بلاغت و روش‏هاي فصاحت مي‏شمارد و آن را رساتر از تصريح و آشكارا بيان كردن مي‏داند. وي در معناي كنايه مي‏گويد: «لفظي كه معناي لازم آن در نظر باشد»؛(64) يعني گوينده لفظي را به كار مي‏برد و منظور از آن لفظ معناي نزديك به ذهن نيست، بلكه معني ديگري را در نظر دارد. هر چند كه اراده معناي نزديك آن نيز در نزد شنونده جايز است، ولي مقصود گوينده آن معناي ديگري است.
كنايه‏ها در قرآن‏
روش كنايه گويي در قرآن، بارها به كار رفته است. در اين‏جا به بررسي نمونه‏هايي از اين روش مي‏پردازيم.
قرآن كريم براي برپا داشتن نماز آدابي را در نظر گرفته است. ورود به نماز بايد با طهارت و وضو باشد و در صورت وجود مانع، تيمم را جايز مي‏شمارد.
«اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكي از شما از قضاي حاجت آمده يا با زنان تماس گرفته، و آب براي غسل يا وضو نيابيد، با خاك پاكي تيمّم كنيد!» (مائده: 6)
در اين آيه و تعبير، ادب قرآني را نمايان مي‏سازد؛ زيرا از قضاي حاجت به «إِنْ جاءَ اَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الغائِطِ؛ اگر يكي از شما از محل گودي آمد» تعبير شده است.
درباره معناي غائط گفته‏اند: مكان گودي بوده است كه باديه نشينان و اهالي روستاها براي رفع حاجت خود به دور از چشم مردم، به آنجا مي‏رفتند؛ اين واژه امروزه به دليل كاربرد زياد آن به صورت اصطلاح عرفي در آمده است.(65)
در اين آيه، نهايت ابهام در معرفي مخاطبان آيه، با تعبير (احدٌ منكم) براي رعايت ادب به كار رفته است. هم‏چنين (لامستم النساء) كنايه از نزديكي با زنان است. از ابن عباس در اين باره نقل شده است:  المُلامَسَةُ: النَكاحُ و لكنّ اللَّهَ يُكَنّي‏ و يَعِفُّ؛(66)
ملامسه به معناي نكاح (نزديكي با زنان) است، ولي خداوند به كنايه صحبت مي‏كند و به اين‏گونه واژه‏ها تصريح نمي‏كند.
در آيه 178 سوره بقره زن و شوهر را نسبت به يكديگر، مانند لباس يكديگر مي‏داند؛ هما ن گونه كه لباس ويژگي راحتي در گرما و سرما و زينت بخشي و پوشش و چسبيده بودن به بدن دارد، زن و شوهر نيز نسبت به يكديگر چنين‏اند.(67)
كنايات در واژه‏هاي «اعْتَزِلُوا» و «لاَ تْقَربُوهُنَ» و «آتوُهُنَّ»: از ديگر موارد كنايه گويي قرآن درباره عادت ماهيانه زنان است. در اين زمينه، با واژگان مؤدبانه‏اي تعبير مي‏شود:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًي فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّي يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. (بقره: 222)
و از تو درباره خون حيض مي‏پرسند. بگو: «چيز زيان‏بار و آلوده‏اي است. از اين رو، در حالت قاعدگي، از زنان كناره گيريد تا پاك شوند و هنگامي كه پاك شدند، از راهي كه خدا به شما فرمان داده، با آن‏ها آميزش كنيد. خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را نيز دوست دارد، در افعال «فَاعْتَزِلُوا» و «لاَتْقربُوهُنَّ» و «فأتُوهُنَّ» معناي كنايي آن مورد نظر است.
كنايه‏هاي ديگري نيز درباره طلاق،(68) حرام بودن ازدواج با محارم،(69) دادن نفقه به زن،(70) راه بقاي نسل،(71) ازدواج دوباره زنان بيوه(72) و شؤون حج(73) در قرآن آمده است.
قرآن در پاسخ به مسيحيان كه درباره حضرت مريم و عيسي‏عليه السلام راه افراط پيمودند و به خدايي عيسي‏عليه السلام قايل شدند، استدلال مي‏كند كه او هم مانند ديگر پيامبران فرستاده خداست و از مادري راست‏گو به دنيا آمده است كه هر دوي آن‏ها غذا مي‏خورند و قضاي حاجت مي‏كردند.
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ. (مائده: 75)
مسيح فرزند مريم، فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وي نيز فرستادگان ديگري بودند. مادرش، زن بسيار راست‏گويي بود. هر دو، غذا مي‏خوردند؛ (با اين حال، چگونه ادعاي خدايي مسيح و پرستش مريم را داريد؟)
در تفسير (كانا يَاْكُلانِ الطَعامَ) گفته‏اند: براي اكل (خوردن) دو معنا به ذهن مي‏رسد: يكي همان معناي معروف (خوردن) است كه نخست به ذهن مي‏رسد. البته اين معنا مراد نيست؛ بلكه در اين آيه معناي دورِ ديگري كه پس از خوردن، انجام مي‏گيرد (دفع خوردني‏ها ، مدّ نظر است. اين‏گونه تعبير، ادب والا و ذوق بالاي سخن‏گوي آن را نشان مي‏دهد كه از خوردن، معناي دور آن را اراده كرده است؛ يعني آن كسي كه غذا مي‏خورد، آن غذا پس از هضم، از بدنِ او دفع مي‏شود. سپس به غذا نيازمند مي‏شود و پيوسته در حال نياز است، پس چگونه شايسته خدايي است. اين‏كه چرا مقصود از اين تعبير معناي نزديك آن نيست، بلكه معناي كنايي آن است، گفته‏اند به سبب خواري و زشت شمردن كساني است كه آن دو را به عنوان خدا دانستند.(74)
دليلي كه كنايه بودن آن را تاييد مي‏كند، حديثي از حضرت علي‏عليه السلام است كه در پاسخ برخي از زنديقان درباره لغزش‏هاي انبيا نقل شده است:
آيا سخن خداوند را درباره وصف عيسي نشنيده‏اي! آن‏جايي كه درباره او و مادرش گفت آن دو غذا مي‏خورند. معنايش آن است كه كسي كه غذا مي‏خورد، سنگيني‏اي بر او عارض مي‏شود و هركس كه سنگيني بر او عارض شود، پس چنين شخصي براي آن‏چه كه نصاري‏ درباره فرزند مريم ادعا كردند (خدايي بودن او) شايستگي ندارد.(75)


منابع:
قران کريم.
1) لسان العرب، ج‏1، ص: 206  فرهنگ أبجدي عربي-فارسي، ص: 33  مجمع البحرين، ج‏2، ص، لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 50 جلد، ج 5 ، ص 1547.
2) همان، ص 1547.
3) همان، ص 256.
4)  طباطبايي ، محمد حسين ،  الميزان، ص 257
5)الرحمن آيه 4
6) طباطبايي ، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن،  ج 19، ص 99 (با گزينش).
7)  طبرسي ، فضل بن حسن،  مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، صص 357 و 358 و 378؛   تفسير نمونه، ج 2، ص 13؛ ). (انعام: 121)
8) حجتي ، سيد محمّدباقر ، اسباب النزول ، ص 104 به بعد.
9)  مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 247؛ اسباب النزول، ص 76 به بعد
10) التفسير المنير، ج 20، ص 69 ؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 29؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 16، صص 11 و 12.
11) ) مجمع البيان في التفسير القرآن، ج 4، ص 130؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 312 ؛ تفسير نمونه، ج 22، صص 138 و 139.
12) الميزان في تفسير القرآن، ص 99، ذيل آيه «علّمه البيان1
13)   مجلسي ، محمد باقر،  بحارالانوار، ج 71، ص 286. ناشر : اسلاميه
14) همان، ج 71، ص 301.
15) مصطفوي، حسن ، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، منسوب به امام صادق‏عليه السلام،  ص 190، باب 46؛ بحارالانوار، ج 71، ص 285.
16) نهج البلاغه، خطبه 176.
17) نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، ، 5 مجلد، ج 1، ص 526 ؛ تفسير نمونه، زير نظر: ناصر مكارم شيرازي، 27 مجلد، ج 3، ص 141.
18)  الكليني ، جعفر محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي،  تصحيح: علي‏اكبر غفاري، ص 20؛ ميزان الحكمة، محمد محمدي ري‏شهري، 10 مجلد، ج 8 ، ص 492.
19-  مفردات.
20-  نهج البلاغه .
22- همان.
23-  احمد بن فارس. معجم مقاييس اللغة (6 مجلد)، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404 ه . ق.
2 - اصفهاني، راغب. معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش: نديم مرعشلي، مكتبة المرتضويه
24-همان
25- همان
26- همان
27- همان
28- همان
29- همان
30-  محمدي ري شهري،  محمد، ميزان الحکمه ح 7442  
31- نهج البلاغه، حکمت 347
32- بحراني، البرهان، ج 4 ص104
33- ميزان الحکم، 16425
34- همان . ح13345
35) دايرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 245. )
36-  مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 503 ؛ امام فخر رازي، تفسير كبير، 31 مجلد، ج 15، ص 71؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 24.
37) نساء، 125.
38) هود، 75.
39 مريم، 41.
40) نحل، 122.
41) نحل، 20.
42) صافات، 110.
43) آل عمران، 33.
44) انبياء، 51.
45) بقره، 260.
46) انعام، 75.
47  الميزان في تفسير القران، ج 12، صص 372 و 373.
48) الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، صص 272 و 273.
49) الاصول من الكافي، ج 1، ص 23.
50) دايرة المعارف تشيّع (جمعي از مؤلفان)، ج 2، ص 245.
51) يونس، 10
52) معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «خسأ»؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد.
53)   احمد بن فارس ، معجم مقايس اللغة شيخ‏فخرالدين الطريحي ،  مجمع البحرين،.
54) مجمع الصادقين، ج 6 ص 259؛ تفسير رُوح الجِنان و رَوح الجَنان، ج 3، ص 642 ؛ تفسير اثني عشري،ج 9،ص 182؛
55)   محمود بن عمر زمخشري،  الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل،
56) مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 119.
57) بقره، 65 ؛ اعراف، 166.
58) ملك، 4.
59)   قرشي،  سيد علي‏اكبر ،  قاموس قرآن، ، ج 2، ص 242.
60)  معرفت، محمد هادي، التمهيد في علوم القرآن، ج 4، ص 28 و ج 5 ، ص 13.
61) تفسير نمونه، ج 3، ص 327.
62) الميزان في تفسير القرآن، ص 232.
63) همان، ص 239؛  السيد الهاشم، الحسيني البحراني،  البرهان في تفسير القرآن، ، ج 1، ص 371.
64) بحارالانوار، ج 61 ، ص 130.
65) سيوطي،  جلال‏الدين عبدالرحمن ، الاتقان في علوم القرآن، ، 2 مجلد، لبنان، بيروت، دارالكتب، ج 2، ص 102.
66) مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 51 ؛ المنار، ج 5 ، ص 118.
67) ملامسه به معناي نكاح (نزديكي با زنان) است، ولي خداوند به كنايه صحبت مي‏كند و به اين‏گونه واژه‏ها تصريح نمي‏كند. جامع البيان عن تاويل آيه القرآن، محمد بن جرير طبري، 15 مجلد، دارالفكر، بيروت - لبنان، ج 4، ص 102.
68) بقره، 237.
69) نساء، 23.
70) همان، 24.
71) بقره، 223.
72) همان، 235.
73) همان، 197.
74)  زركشي، بدرالدين محمد بن عبداللَّه،  البرهان في علوم القرآن، ، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 317، چ 1؛ الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 102؛  سيدجعفر حسيني،  اساليب البيان في القرآن، ص 753، چ 1.
75)  عبد علي بن جمعه حويزي، تفسير نورالثقلين، ، ج 4، ص 447.
76) معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «فرج».
77) التمهيد في علوم القرآن،  ج 5 ، ص 425.
78) سيوطي در الاتقان، ج 2، ص 102 در بيان آيه «... يضربون وجوهم و ادبارهم» مي‏گويد: «ابن ابي حاتم از مجاهد روايت كرده كه ادبار در اين آيه يعني تهي‏گاه و پشت، ولي خداوند در اين‏گونه موارد با كنايه سخن مي‏گويد».


 http://www.n-farda.com/index.php?option=com_content&view=article&id=52:1390-11-13-07-24-00&catid=31:general&Itemid=41