دکلمه شعر اسطوره زرقای یمامه


دکتر محمد رضا ترکی :


زرقای یمامه

زرقا (زن چشم‌آبی) در فرهنگ باستانی عرب زنی بوده است تیزبین از سرزمین یمامه که می‌توانسته از فاصلۀ بسیار دور دشمن را رصد و پیش از نزدیک شدنش مردان قبیله را باخبر کند تا به مقابله برخیزند. در این اسطوره آمده است که روزی دشمنان به قصد نبرد غافلگیرانه خود را در شاخ و برگ درختان استتار کردند. زرقا که مثل همیشه به دوردست چشم دوخته بود، انبوهی از درختان را دید که نزدیک می‌شوند. او احساس خطر کرد و به مردم قبیله هشدار داد که جنگلی متحرّک را در مسافتی دور می‌بیند....امّا مردم او را ریشخند و به توهّم متّهم کردند. دشمن خیلی زود با استفاده از غفلت قبیله آنان را محاصره کرد و همۀ آن غافلان خوش‌باور را به خاک و خون کشید و زرقا را نیز نابینا ساخت.
زرقا نماد انسان‌های دوربین و بابصیرتی است که واقعیّت‌ها را پیش‌بینی می‌کنند، امّا جامعۀ ناآگاه ناباورانه هشدارهایشان را به هیچ می‌گیرد و در برابرشان لجوجانه بر غفلت خویش اصرار می‌ورزد!

زرقا نگاه کرد به آفاق دوردست
کاوید و دید وسعت دشت یمامه را

در دوردست جنگلی از تیغ و نیزه دید
وین‌سو به خواب غفلت خود دید عامه را

فریاد زد که «خصم بدین‌سو روان شده‌ست
بر تن کنید، ای همگان، رزم‌جامه را

دشمن به سان مور و ملخ صف کشیده‌ است
پر کرده‌ است وادی نجد و تهامه را...»

گفتند ریشخندکنان: «پیر گشته است
زرقا و از شتر نشناسد نعامه را!

زرقای پیر! بس کن از این قصّه بافتن
پایان ببر برای خدا این مقامه را

تا چند می‌توان سخن از خصم و جنگ گفت
قول و غزل بخوان، بگذار این چکامه را

باید قلم گرفت و به دشمن به خطّ خوش
بنوشت زود گرم‌ترین صلح‌نامه را...»

فریاد زد که «خصم... » به فریاد و هلهله
نگذاشتند تا که بگوید ادامه را...
.....
دشمن رسید و توشۀ شمشیر کردشان
در خونشان کشید چو شاهین حمامه را

پیران قوم را به درختان به دار زد
کرده طناب دار به گردن عمامه را...

زرقا! چه خوب شد که تو را کور کرده‌اند
باید ندید جمعیت خویش‌کامه را

دکتر محمد رضا ترکی


زرقای یمامه

توضیح قصه و شعر از : دکتر محمد رضا ترکی

موسیقی : sadiq jafaar

اجرا : سید محمد فقیه سبزواری

 

لینک فایل دکلمه زرقای یمامه  :


https://t.me/fann_e_bayan_e_1/5797