عفت كلام در قرآن : قسمت اول
عفت كلام در قرآن
شناسنامه
عفت کلام در قرآن
کد: 743
نويسنده: ايرج عليمحمدي
ناشر و تهيهکننده: مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما
ليتوگرافي: سروش مهر
چاپ و صحافي: نگارش
نوبت چاپ: اول / 1382
شمارگان: 1500
بهاء: 950 تومان
حق چاپ براي ناشر محفوظ است
نشاني: قم، بلوار امين، مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما
پست الكترونيكي: Email: IRC@IRIB.COM
تلفن: 2935803 و 2910602 نمابر: 2933892
شابک: 2-71-7808-964ISBN: 964-7808-71-2
چکیده
قرآن از ساحت مقدس خداوند براي اصلاح جامعه بشري و هدايت انسانها فرستاده شده است تا بشر را در عرصههاي گوناگون زندگي، هدايت كند. يكي از جنبههاي هدايتي در زندگي انسان آداب سخن گفتن است. در اين زمينه، آموزشها و دستورهايي براي اصلاح و سالمسازي روابط كلامي با روشهاي گوناگون ارائه شده است كه يكي از مهمترين بخشهاي آن، عفت كلام است. عفت كلام، نعمتي خدادادي و نشانگر شخصيت انسان است؛ زيرا كلام، ضمير و باطن آدمي را هويدا ميسازد و از ويژگيهاي مؤمن، سنجيدهگويي و گزيدهگويي است.
در كتاب حاضر، براي پاسخ دادن به پرسشها و ابهامهايي در مورد عفت كلام در قرآن، قرآن از جهت محتوا به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام تقسيم شده است. در اين اثر، در كنار بهرهمندي از ديدگاههاي عالمان و كارشناسان برجسته، برخي ديدگاهها نقد شده است. منبع اصلي اين كتاب، قرآن است و در هر موضوع، كل قرآن بررسي و افزون بر آن، از كتابهاي گوناگون تفسيري، حديثي، اخلاقي و لغوي نيز استفاده شده است.
اين نوشتار چهار بخش دارد. پس از بيان مفاهيم و تعاريف درباره عفت و عفت كلام در قرآن، در بخش دوم به ادب الهي در تبيين معارف قرآني (اصول عقايد، احكام و اخلاق) همراه با پاسخ به برخي پرسشها در اين مورد پرداخته ميشود. در بخش سوم، شش مورد از نقش قرآن در اعتدال بخشي كلام و سخن بيان شده است. بخش چهارم، عهدهدار تبيين جايگاه رسانه در حوزه معارف قرآني و هم چنين نقش رسانه در ترويج عفت كلام است. در پايان، پيشنهادهاي برنامهاي در عرصه خانواده، مدرسه و دانشگاه ارائه ميشود.
فهرست
• ديباچه
• پيشگفتار
• بخش اول: كليات
o فصل اول: مفاهيم و تعريفها
معناي لغوي عفت
مفهوم اصطلاحي عفت
شَرَه (آزمندي)
خمودي (سستي و ضعف)
o فصل دوم: كاربرد عفت در قرآن
1 ـ ازدواج
2 ـ زنان سالخورده
3 ـ درباره ثروتمندان
4 ـ درباره تهيدستان
نكتهها
o فصل سوم: نقش كليدي زبان در فرهنگ قرآن و احاديث
الف) اهميت زبان و بيان در قرآن
ب) زبان، كليد خير و شرّ
ج) اختلاف زبان با نهاد آدمي
د) نقش زبان در قرآن
1 ـ ذكر بسم اللّه هنگام ذبح
2 ـ زبان و نقش داوري
3 ـ زبان و از هم پاشيدن خانواده
4 ـ زبان و شفاعت و نجات جان
5 ـ زبان و حبط اعمال
6 ـ زبان و خطر سقوط در پرتگاهها
7 ـ زبان و پيام رساني
8 ـ زبان و ابزار تعليم و تعلّم
معناي تركيبي عفت كلام
• بخش دوم: ادب در تبيين معارف قرآني
o فصل اول: مفاهيم و تعريفها
الف) معناي لغوي و اصطلاحي ادب
ب) مفهوم ادب الهي
ج) مفهوم معارف قرآن
د) مفهوم ادب الهي
o فصل دوم: ادب الهي در تبيين اصول عقايد
1 ـ توحيد
الف) ادب الهي در توحيد
ب) آيات قرآن در ردّ پندارهاي جاهلانه
معناي تركيبي عفت كلام
2 ـ نبوت
الف) پيامبران و ناسزاگويي به آنان
ب) نگاهي بسه جايگاه انبيا در عهدين
ج) نگاهي به ويژگيهاي انبيا در قرآن
د) ادب گفتار انبيا
1) ادب گفتار انبيا در پيشگاه خداوند
ادب در دعاي حضرت ابراهيم عليهالسلام
2) ادب گفتار انبيا با مردم
3 ـ معاد
o فصل سوم: ادب الهي در تبيين معارف اخلاقي
اهميت و جايگاه اخلاق در اسلام
تعريف اخلاق
ادب الهي در تبيين احكام
الف) اعجاز بياني قرآن در تبيين احكام
ب) علّت كاربرد كنايه
1 ـ نفرت داشتن از سرشت عمل
2 ـ سنت الهي در جهت فطرت انساني
3 ـ پستي ذاتي عمل
ج) مفهوم كنايه
د) كنايهها در قرآن
كنايه يا تصريح در واژه «الرفث»
قضاي حاجت
كنايه يا تصريح در واژه «فرج»
دو پرسش
1 ـ چرا تعبير «كَواعِبَ اَتْرابا» در قرآن به كار رفته است؟
2 ـ چرا خداوند، عالمانِ بيعمل يهود را به حيوانها مَثَل زده است؟
1. معناي ادب
2. شهرت حيوانات در ميان ملّتها
3. تمثيل يا بيان حقايق در قالب هنر
ادب قرآني در آيه «مثل الذين حمّلوا التوراة»
ديدگاه فخر رازي
ادب قرآني در آيه «... ان انكر الاصوات لصوت الحمير»
• بخش سوم: نقش قرآن در اصلاح گفتار
o نقش قرآن در اصلاح گفتار
1 ـ پيشگامي قرآن در اصلاح گفتار
فهرست آفتهاي سخن در قرآن1
2 ـ شناخت آسيبهاي گفتار
الف) كذب (دروغ)
1. افترا
2. بهتان
3. افك
4. خرق
5. اختلاق
ب) سُخريّه و استهزا
تفسير «اللّه يستهزيء بهم»
ج) سبّ
1. قذف
2. لعن
3. فحش
مفهوم سب در قرآن
يك اشكال و پاسخ آن
1 ـ سب جايز
2 ـ سب غير جايز (نهي شده)
روايتهايي درباره سب انبيا
فرمان تاريخي امام خميني رحمهالله در قتل سلمان رشدي
3 ـ اصلاح تعبيرها
الف) كشته در راه خدا را مُرده نخوانيد!
ب) بگوييد اسلام آورديم نه ايمان!
ج) گفتن «ان شاء اللّه» و تكيه به اراده خدا
د) تحريف سخنان ديگران ممنوع!
4 ـ شناسايي دردها و طرح گفتار درماني
الف) نگراني از نداشتن گواه و شاهد
ب) تقيه
ج) فرياد حقخواهي مظلوم
5 ـ روش درست سخن گفتن
الف) قول ميسور
ب) قول بليغ
ج) قول سديد
د) قول ليّن
6 ـ آفريني الگو
• بخش چهارم: همراه با برنامهسازان
o رسانه و معارف قرآني
o گستردهترين رسانه گروهي
o عرضه كردن عملكردهاي رسانه به قرآن
o الگوهاي قرآني در رسانه
الف) به تصوير كشيدن آشنايي و خواستگاري دو جوان
ب) حفظ عفت و حيا در گفت و گوي زنان و مردان در فيلمها
o عفت كلام و نقش رسانه
1 ـ عفت كلام و اصلاح برنامهها و نظارت بر آنها
2 ـ هدايت افكار عمومي
o پيشنهادهاي برنامهاي
الف) خانواده و رسانه
1. ساخت برنامهاي با عنوان «عفت كلام در خانواده»
2. بررسي پروندههاي دادگاهها
3. برنامههاي سيره و زندگاني
4. نمايش چگونگي عرضه كردن رفتارهاي اجتماعي به قرآن
5. تجسيم بخشيدن صفات نكوهيده و ملموس ساختن زشتيآنها
6. توجه بزرگترها به گفتارشان در خانواده
ب) مدرسه و رسانه
ج) دانشگاه و رسانه
ماجراي اول
ماجراي دوم
ماجراي سوم
o پخش برنامههاي كارشناسي
o معرفي كتابهايي درباره عفت كلام
• كتابنامه
ديباچه
ادب، در گفتار پسنديده و كردار شايسته بروز مييابد و قرآن، انسان را به آدابي آراسته و سخني برازنده، فرا ميخواند.
پيامبران الهي نيز پرچمداران هدايت جامعه بشري هستند و با كردار و رفتارشان، نقش تربيتي را در جامعه ايفا ميكنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراستهاند، كلامشان نور است و عملشان صراط و سراح.
عفت، بروز حالتي نفساني است كه انسان را از خواستههاي بيجاي نفس و شهوتها بازميدارد و در ابعاد گوناگون ظاهر ميشود. يكي از مهمترين بخشهاي آن، عفت كلام است. عفت كلام نعمتي خدادادي و نشانگر شخصيت انسان است. كلام، ضمير و باطن آدمي را هويدا ميسازد و از ويژگيهاي مؤمن سنجيدهگويي و گزيدهگويي است. زبان مؤمن، پشت قلبش نهفته است و او نابهجا و بدون انديشه سخن نميگويد.
مؤمن از كاركردهاي نيكوي زبان آگاه است و هماره آن را با نام و ياد خدا معطّر ميسازد. سخن وسيلهاي براي پيامرساني، آموزش و تربيت و حل و فصل اختلافهاست.
چنانچه حضرت موسي عليهالسلام در انجام رسالت الهي خويش، قدرت بيان و گرهگشايي را از خداوند طلب ميكند.
ناگفته نماند كه قرآن كريم، حتي به زير و بم صداها توجه دارد و نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان، سبب سوء استفاده و طمعورزي ميداند و همگان را به عفت كلام و پاسداشت سخن، فرا ميخواند.
پژوهشگر ارجمند جناب آقاي ايرج علي محمدي نيز كوشيدهاند پس از بيان مفهوم عفت و معرفي مصداقهاي آن، نقش ادب را در تبيين معارف و آموزههاي قرآني برشمارند و شيرازه نوشتار را با رسانه و معارف قرآني به پايان ببرند. اميد كه مورد استفاده و توجه برنامهريزان و برنامهسازان ارجمند قرار گيرد.
انّه ولي التوفيق
اداره كل پژوهش
مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما
پيشگفتار
قرآن كه از ساحت مقدس پروردگار جهانيان؛1 «رحمان رحيم»،2 «عزيز رحيم»،3 «عزيز عليم»4 و «حكيم حميد»5 سرچشمه گرفته، تجلي گاه صفات خداوند متعال است. قرآن، كتابي است كه به حق6 و از سوي حق فرو فرستاده شده و7 رسولي آن را دريافت و تبليغ كرده كه اساس رسالتش بر حق استوار است.8 بنابراين، حقانيّت و صداقتي فراگير، قرآن را در بر گرفته كه جلوههاي روشن آن در آيات و سورهها نمايان است: «فماذا بعد الحق الا الضلال؛ پس از حق جز گمراهي چيست؟» (يونس: 32)
قرآن كه جامع9 آموزههاي آسماني پيامبران است، از سوي خاتم پيامبران10 كه جامع صفات پيامبران پيشين است، براي تحقق بخشيدن به آرزوهاي آنان كه اصلاح جامعه بشري و هدايت انسانها است، فرو فرستاده شد.11 قرآن، نقشهها و توطئههاي شيطانها را كه بر سر راه دعوت پيامبران قرار داشت باطل ساخت.
بدين ترتيب قرآن وارد عرصههاي گوناگون زندگي بشر شد. در پرتو اين نزول آسماني و با ابلاغ رسول حق، باورهاي بشري، اصلاح؛ اصول اخلاقي، تبيين و مقررات و احكام زندگي، استوار شد. آن گاه جامعه مدينة النبي به وسيله پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم بنيان گذاري و در دست ولي حق12 گذارده شد.
پس از آن، پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم مأمور شد جانشين خود را معرفي كند؛ زيرا پيمودن راه رسالت پس از خاتم پيامبران بدان بستگي داشت. خداوند نيز پاسداري از آن را ضمانت كرد13 و وحي قرآن به اكمال رسيد.14
افسوس كه فرومايگان، اين دو ثقل گرانبها (اكبر و اصغر)15 را از يكديگر جدا كردند و نگذاشتند جان و نفس پيامبر16 در پيكره جامعه انساني، جاري باشد و حقايق قرآني از منبع حقيقت مطهر17 تفسير گردد. قرآن ناطق را خاموش ساختند و براي خود منبرها تراشيدند و انديشههاي خود را با آيات قرآني در آميختند. بدين گونه حق و باطل را در ديد مردم مشتبه ساختند و جامعه را به بي راهههاي گمراهي كشاندند.
با اين حال، پيشوايان راستين و انديشمندانِ مسلمان، با دلسوزي و هوشياري، به بازسازي و اصلاح انديشههاي نادرست و تبيين اسلام حقيقي همّت گماردند و شاهراه هدايت را نماياندند.
با تلاش و همت اينان بود كه سراج منير18 (كه گروهي در پي خاموشي آن بودند)19 همچنان درخشيد و به سلامت از گزند حوادث تاريخ در امان ماند و اين وعده الهي بود كه:
إنّا نحن نَزّلنا الذِّكرَ و إِنّا له لَحافظُون. (حجر: 9)
ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع از آن پاسداري ميكنيم.
ضمانت الهي و تلاش عالمان ديني موجب بقاي قرآن شد. هر كسي وارد اين اقيانوس بي كران شد، از شگفتيهاي آن در عجب ماند و در برابر آن كرنش و به ناتواني خويش اقرار كرد. از اين رو، هر كسي به تناسب توان فكري خود دُرهايي از اين اقيانوس بي كران بر گزيد و از ژرفاي دانش آن بهره برد.
اعجاز قرآن در زمينهها و جنبههاي گوناگون است. برخي از معاني بلند آن در شگفتاند، برخي از بلاغت و فصاحت و ساختار بلند آن در عجباند! نكته اساسي قرآن اين است كه همه اين موضوعها گرد يك محوراند و آن جنبه هدايتي قرآن است.20
بايد بكوشيم تا به جنبههاي هدايتي قرآن نزديكتر شويم؛ درباره آداب سخن و سخن گويي نيز اين جنبه هدايتي، ساري و جاري است. در اين زمينه، آموزشها و دستورهايي براي اصلاح و سالم سازي روابط كلامي با روشهاي گوناگون ارايه شده است كه، در اين پژوهش به گوشههايي از آن پرداخته ميشود.
پيش از پرداختن به موضوع پژوهش به چند نكته اشاره ميكنيم:
الف) پاسخ به پرسشهايي در قرآن پژوهي: با خواندن قرآن، در نگاه نخست پرسشها و ابهامهايي مطرح ميشود. مانند اين كه چرا خداوند برخي را به حيوانها تشبيه كرد و يا به آنها مثل زد؟ آيا در اين گونه تشبيهها و تمثيلها تابع باور و فرهنگ عرف بوده است؟ يعني مانند عرف روز، سخن گفته است. در اين صورت، فرق ميان سخن خالق و مخلوق در چيست؟ گاهي در قرآن واژههايي مانند فرج، غائط و رفث و... به كار رفته است. چگونه اين گونه كاربردها با روش قرآني كه پرده پوشي و كنايه گويي است، سازگاري دارد؟ آيا اساساً اين گونه واژهها نيز به طور كنايه به كار نرفته است؟ در صورت پذيرش وجه كنايي آن، اكنون چگونه معناي صريح آن به ذهن ميآيد؟! و...
براي پاسخ دادن و روشن ساختن اين گونه ابهامها قرآن را از جهت محتوا به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام تقسيم بندي كرديم. با اين كار، افزون برنظم يافتگي و هماهنگي پژوهش، به هر آيهاي كه در اين سه بخش مورد پرسش و ابهام بود، در جايگاه ويژهاش جواب گفتهايم.
ب) تا جايي كه نگارنده، آگاهي دارد درباره موضوع اين پژوهش، (عفت كلام در قرآن)، هم چنين روش به كار رفته در اين پژوهش، تحقيقي انجام نيافته است؛ هرچند بحثهاي پراكندهاي درباره برخي از موضوعهاي اين پژوهش بود كه نظم و هماهنگي مناسبي بدانها دادهايم.
ج) در اين اثر، در كنار بهرهمندي از ديدگاههاي عالمان و كارشناسان برجسته، گاه برخي ديدگاههاي آنان نقد شده است.
د) منبع اصلي اين پژوهش، قرآن مجيد است. كوشيدهايم در هر موضوعي كل قرآن مورد بررسي قرار گيرد تا آياتي كه روشنگر موضوع است، به دست آيد. افزون بر اين، از كتابهاي گوناگون تفسيري، حديثي، اخلاقي، لغوي و... بهره گرفتهايم.
ه ) اين نوشتار چهار بخش دارد. در بخش نخست به مفاهيم و تعاريف درباره عفت (معناي لغوي و اصطلاحي) و عفت كلام با استناد به آيات قرآني و كتابهاي لغت و حديث و اخلاق پرداختهايم.
بخش دوم كه بخش برجسته و مهم اين پژوهش است، شامل ادب الهي در تبيين معارف قرآني است. در اين فصل افزون بر روشن ساختن عنوان بحث، مطالبي درباره ادب الهي در تبيين معارف كه شامل اصول عقايد (توحيد، نبوت و معاد)، اخلاق و احكام است ارايه شده است. نيز در اين بخش به پرسشهايي درباره موضوع نيز جواب دادهايم.
بخش سوم «نقش قرآن در اصلاح و تعديل گفتار» است. در اين فصل با مبنا و معيار قرار دادن خودِ آيات، شش مورد از نقش قرآن در اعتدال بخشي كلام و سخن بر شمرده شده است. كه با كار بيشتر، موارد ديگري نيز ميتوان بر آن افزود.
بخش چهارم عهدهدار تبيين جايگاه رسانه در حوزه معارف قرآني و همچنين نقش رسانه در ترويج عفت كلام است. در پايان پيشنهادهاي
برنامههاي در سه عرصه خانواده، مدرسه و دانشگاه ارايه شده است.
اميد است اين سعي ناچيز مورد پذيرش خداوند متعال قرار گيرد. از او ميخواهيم كه ميان ما و قرآن و اهل بيت عليهمالسلام آني جدايي نيندازد.
________________________________________
1. واقعه، 80 : «تنزيل من رب العالمين؛ فرو فرستادهاي از سوي پرودگار جهانيان است».
2. فصلت، 2
3. يس، 5.
4. غافر، 2.
5. فصلت، 42.
6. زمر، 2.
7. حج، 62.
8. بقره، 119.
9. قرآن از «قرء» به معني جمع كردن و گرد آوري مشتق شده است. چون قرآن، جامع آموزههاي كتابهاي آسماني پيامبران و علوم است، آن را قرآن گويند. نك: معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، تحقيق: نديم مرعشلي، ذيل ماده «قرء».
10. احزاب، 40.
11. حضرت علي عليهالسلام درباره فضايل پيامبر و قرآن فرمود: خداوند، پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملتهاي جهان در خواب بودند و تاروپود حقايق از هم گسسته بود، براي هدايت انسانها فرستاد. درون مايه رسالت او براي مردم، تصديق كتابهاي آسماني پيشين بود. نك: نهج البلاغه، نسخة المعجم المفهرس، سيد رضي، مؤسسة نشر الاسلامي، 1417 ه . ق، چ 5 ، خطبه 158.
12. مائده، 55: «انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكوة و هم راكعون؛ سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردهاند و نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميپردازند.» اين آيه در شأن حضرت علي عليهالسلام نازل شده و به آيه «ولايت» مشهور است.
13. مائده، 67 «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدي القوم الكافرين؛ اي پيامبر! آن چه را از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان كه اگر چنين نكني، رسالت را انجام ندادهاي و خداوند تو را از (خطرهاي احتمالي) مردم نگاه ميدارد. همانا خداوند، جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نميكند».
14. مائده، 3 «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا؛ امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تكميل كردم و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم».
15. حضرت علي عليهالسلام در خطبه 87 ، قرآن را ثقل اكبر و عترت عليهمالسلام را ثقل اصغر معرفي كرده است.
16. آل عمران، 61 .
17. واقعه، 77 ـ 79 «انه لقران كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون؛ آن، قرآن كريمي است كه در كتاب محفوظ جاي دارد و جز پاكان نميتوانند به آن دست بزنند.»
18. احزاب، 46.
19. توبه، 193؛ صف، 8 .
20. نحل، 89 : «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است».
بخش اول: كليات
فصل اول: مفاهيم و تعريفها
معناي لغوي عفت
عفت از ريشه (عَ. فَ. فَ) است. راغب اصفهاني در معناي اين واژه ميگويد:
العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة... و اصله الاقتصار علي تناول الشيء القليل الجاري مجري العفافه و العفة اي البقية من الشيء او مجري العفعف و هو ثمر الاراك.1
عفت بروز حالتي براي نفس است كه به واسطه آن از چيرگي خواستههاي نفساني (شهوتها) جلوگيري ميشود. ريشه اين واژه در بسنده كردن بر چيز اندك نهفته است كه يا از عُفافه و عُفَه به معناي ته مانده چيزي است و يا از عفعف است كه ميوه گياه تلخ و شور مزه ميباشد.
هر چند ريشه «عفت» در بسنده كردن به امور مادي مانند خوراكيها است، ولي اين معنا توسعه يافته و در امور نفساني به كار رفته است؛ به اين معنا كه نفس در بهرهمندي از خواسته هايش به آنچه عقل و شرع حكم ميكند، بسنده كند و از آن منحرف نگردد، شايد از همين رو، عالمان علمِ لغت، عفت را به معناي بازداشتن معنا كردهاند. در اقرب الموارد آمده است:
عف الرجال عَفاً و عفافاً و عفافة و عفة: كف عما لا يحل و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع.2
مردان عفت ورزيدند، يعني خودشان را از آن چه كه در گفتار و كردار حلال و شايسته نيست، باز داشتند.
________________________________________
1. معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش: نديم مرعشلي، مكتبة المرتضوية، ذيل ماده «عف».
2. اقرب الموارد في فصح العربية و الشوارد، سعيد الخوري الشرتوني، ج 2، ص 803 .
مفهوم اصطلاحي عفت
عفت اصطلاحي است كه در علم اخلاق از آن بحث ميشود. عالمان اخلاق تعبيرهاي همساني درباره آن ارايه دادهاند. ملاّ مهدي نراقي در جامع السعادات ميگويد:
(العفة) انقياد قوة الشهوة للعقل في الاقدام علي ما يأمرها به من المأكل و المنكح كمّاً و كيفاً، و الاجتناب عما ينهاها عنه و هو الاعتدال الممدوح عقلاً و شرعا.1
عفت آن است كه قوه شهويه در خوردن و نكاح (امور جنسي) از حيث كم و كيف مطيع و فرمانبر عقل باشد و از آنچه عقل نهي ميكند اجتناب نمايد و اين همان حد اعتدال است كه عقل و شرح پسنديده است.
براي فهم بيشتر اين تعريف شايسته است دو اصطلاح قوه شهويه و حد اعتدال آن توضيح داده شود. قوه شهويه از قواي نفساني است. نفس2 انسانداراي چهار قوه است: قوه عقلاني، قوه غضبيه، قوه شهويه و قوه واهمه.
درباره حكمت و هدف خداوند از آفرينش اين قواي نفساني گفتهاند، قوه عقلاني براي فهم حقايق امور، تمييز ميان خير و شر، فرمان دادن به كارهاي نيك و بازداشتن از صفات زشت است. قوه شهويه براي حفظ و ادامه حيات انسان است و ابزار تحصيل كمال براي نفس ميباشد. قوه غضبيه نيز براي اين است كه تيزي و تندي قوههاي شهواني و شيطاني را در هم ميشكند و هنگامي كه آن دو بخواهند در شهوتها و فريبكاريها فرو روند و بر آنها پافشاري كنند، با قهر و تندي آنها را كنترل ميكند. هم چنين كار قوه واهمه ادراك معاني جزيي و استنباط چارههايي براي رسيدن به هدفهاي صحيح است.3
از ميان موجودات، تنها انسان است كه همه اين ويژگيها را دارد. ديگر موجودات معمولاً داراي يكي از اين صفات هستند. فرشتگان تنها قوه عقل دارند. چارپايان تنها قوه شهوت و درندگان نيز فقط قوه غضب دارند. در جنها نيز قوه واهمه چيرگي يافته است.
اگر هر يك از اين قوهها در مسير درست خود هدايت شوند، موجب سعادت و خوش بختي انسان ميگردند. اين در صورتي است كه قوههاي شهويه، غضبيه و واهمه در خدمت عقل و فرمانبردار آن باشند و عقل نيز در دريافت حقايق از رسولان الهي كمك گيرد.4
هرگاه ميان اين قوههاي نفساني، درگيري و كشمكش به وجود آيد، و از فرمانبري عقل سرپيچي كنند و بر آن غالب آيند، انسان نيز در شهوت همچون چارپايان و در غضب مانند درندگان و در وهم همانند شيطان خواهد شد.
بنابراين، قوه شهويه، اگر در همه خواستههاي خود مانند خواهشهاي خورد و خوراك، خواهشهاي جنسي، مال و جاه دوستي و زينت و تجمل گرايي از عقل فرمانبري كند و در كارهايش بر اساس معيارهاي عقلي گام بر دارد، فضيلت «عفت» به دست ميآيد. اين همان حد وسط و اعتدال قوه شهويه است و انحراف از حد وسط (عفت) موجب دو رذيلت: شَرَه (آزمندي) و خُمودي (ضعف و سستي)5 ميگردد.
________________________________________
1. جامع السعادات، محمّدمهدي نراقي، ج 2، ص 15.
2. نفس جوهري ملكوتي است كه در نيازمنديهاي خود، بدن را به كار ميگيرد. نفس حقيقت و ذات انسان است و اندامها و قوا، ابزار اوست؛ زيرا فعل آنها به نفس وابسته است نفس بر حسب اعتبارهاي گوناگون نامهايي دارد گاهي او را «روح» نامند؛ زيرا زندگي تن، به آن بستگي دارد. گاهي «عقل» نامند؛ زيرا ادراك معقولات ميكند و زماني «قلب» خوانند؛ زيرا به وسيله خاطرات دگرگون ميشود. نك: علم اخلاق اسلامي، برگردان جامع السعادات عارف صمداني مهدي نراقي. برگردان: سيد جلال الدين مجتبوي، ج 1، ص 69 .
3. جامع السعادات ج 1، ص 69 .
4. جمع اين نيروهاي چهار گانه را در انسان، ميتوان به حالت سوار بودن بر چهارپايي تشبيه كرد كه در جست و جوي شكار ميرود و سگي با خود دارد و جاسوسي از سوي راهزنان همراه اوست. سوار همان عقل است و چهارپا، شهوت و سگ، غضب و جاسوس همان قوه وهميّه كه از جاسوسان شيطان ـ است. پس اگر همه اينها تحت سياست و تدبير آن سوار باشند، وي آن چه را به صلاح همه است به كار گيرد و به مقصود خود نايل شود، ولي اگر فرمان به دست چهارپا يا سگ باشد، به تپهها و پرتگاهها كه صلاح او نيست، كشيده خواهد شد و اگر همه تحت امر و نهي جاسوس قرار گيرد، به مكر و فريب و نيرنگ وي فريفته شوند و آنان را به دام دزدان و راهزنان خواهد افكند.
5. معراج السعادة، ص 217 به بعد؛ علم اخلاق اسلامي، ج 2، ص 9 به بعد.
شَرَه (آزمندي)
افراط در قوه شهوت را «شَرَه» گويند كه عبارت است از گسيختگي و فرو رفتن در لذات شهواني؛ اين كه انسان در امور شهواني مانند: شهوتهاي خورد و خوراك و جنسي و مال و جاه و زينت از قوه شهويه پيروي كند. معناي ويژه اين اصطلاح بيشتر به پيروي انسان در شهوت شكم و شهوت جنسي اشاره دارد.
منظور عالمان اخلاق از «شَرَه» همان معناي ويژه آن است. راه اعتدال در شهوت شكم اين است كه انسان در فسادهاي حرص و زياده روي در شهوتهاي شكمي بيانديشد كه چگونه موجب خواري و از دست دادن شخصيت انساني و ضعف هوش و كودني و ناداني و دچار شدن به انواع بيماريها ميشود؟ راه اعتدال شهوت جنسي نيز، ياد آوري پيآمدهاي خطرناك آن است كه به از ميان رفتن قوه جنسي، اختلال در قوه انديشيدن و فساد و تباهي عقل ميانجامد. هم چنين با كنترل گرسنگي و آن چه سبب هيجان اين قوه ميشود؛ مانند تصور جنس مخالف و نگاه كردن به او، ميشود اين قوه را در مسير درست راه بُرد.
خمودي (سستي و ضعف)
خمودي تفريط در قوه شهوت است و عبارت است از بازداشتن نفس از آنچه براي بدن ضرورت دارد. همچنين كوتاهي كردن در بهرهمندي درست از اين قوه و سستي در شهوت جنسي تا جايي كه به از دست رفتن نيروي بدن و تباه ساختن همسر و قطع نسل بيانجامد، مصداق بارز تفريط است. اعتدال اين قوه در آن است كه به هدف آفرينش هر يك از اين ميلها، بيانديشد و بداند كه آموختن معارف الهي و به دست آوردن فضايل اخلاقي و عبادتهاي بدني و فعاليتهاي روزانه، به نيرومندي تن بستگي دارد.
بايد به اندازهاي بخورد و بياشامد كه نه در معده احساس سنگيني كند و نه درد گرسنگي او را از انجام عبادت و خدمت باز دارد. اعتدال نيروي جنسي نيز در اين حد است كه انسان را از گناه باز دارد و شهوت جنسي را از دل بزدايد و به ضعف بدن نيانجامد.
بنابراين، عفت اعتدال قوه شهويه است. هم چنين عفت از فضايل اخلاقي است كه در برابر آن دو رذيلت شره (آزمندي) و خمود (ضعف و سستي) قرار دارد.
امام صادق عليهالسلام در بيان معنايعفت با توجه دادن بهمخالف اين اصطلاح ميفرمايد:
اَلْعِفَّةُ و ضِدُّها التَهَتُّك.
ضدّ عفّت تهتك و پرده دري است.
در شرح اين حديث آوردهاند كه عفت يعني اعتدال قوه شهويه در هر چيزي بدون اين كه ميل به افراط و تفريط پيدا كند و تهتك يعني افراط در قوه شهويه و به كارگيري آن در امور ناشايست.1
اين بيان با آنچه قرآن درباره عفت ميفرمايد، هماهنگي دارد و اين معنا در برخي از كتابهاي اخلاقي نيز آمده است.2
در روايتها3 و كتابهاي اخلاقي، منظور از عفت، بيشتر عفت در خوردنيها و نوشيدنيها و امور جنسي است و خويشتن داري در اين خواهشهاي نفساني از برترين عبادتها شمرده ميشود؛4 زيرا انسان در اين امور بيشتر در معرض خطر و سقوط قرار ميگيرد.5 اعتدال در اين امور دشوارتر است. از اين رو، در روايتها بدان توجه ويژهاي شده است.
در برخي از روايتها معناي كلي آن نيز لحاظ شده و ترك تمامي محرّمات را در بر ميگيرد. امام علي عليهالسلام در وصف متقين ميفرمايد:
حاجاتُهُمْ خَفيفةٌ و أنفُسُهُمْ عَفيفةٌ.6
نيازمنديهايشان اندك است و نفْسهاشان عفيف و پاك.
كاربرد واژه عفت در ميان عرف مردم، به معناي آن است كه انسان خود را از شهوت جنسي حرام نگاه دارد. اين معنا تا اندازهاي رايج است كه گويي تمام معناي عفت در آن خلاصه شده است.7
________________________________________
1. كتاب الوافي، محمّدمحسن بن مرتضي مشهور به فيض كاشاني، ج 1، ص 21.
2. موسوعة اخلاق قرآن، احمد الشرباصي، 6 مجلد، ج 1، ص 6 ؛ ادب الدنيا و الدين، محمّدبن حبيب بصري ماوردي، برگردان: عبدالعلي صاحبي، ج 1، ص 309؛ اخلاق اسلامي در نهج البلاغه، از سري درسهاي ناصر مكارم شيرازي، اكبر خادم الذاكرين ، ج 1، ص 340.
3. بحارالانوار، محمّدباقر مجلسي، ج 71، ص 268 به بعد؛ الاصول من الكافي، ج 2، ص 79.
4. امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «ما من عبادة افضل من عفة بطن و فرج؛ هيچ عبادتي از عفت شكم و دامن بهتر نيست». الاصول من الكافي، ج 2، ص 79.
5. پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: «اكثر ما تلج به امتي النار الاجوفان، البطن و الفرج؛ بيشترين چيزي كه امتم را به آتش در آرد دو ميان خالي شكم و دامن است» (همان، ج 2، ص 79).
6. نهجالبلاغه، سيد رضي، خطبه 193.
7. موسوعة اخلاق القرآن، ج 1، ص 3.
فصل دوم: كاربرد عفت در قرآن
در قرآن واژه «عفت» در موضوعهاي گوناگوني به كار رفته است. اين موضوعها عبارت است از:
1 ـ ازدواج
قرآن در امر ازدواج، كساني را كه توانايي مالي و امكانات لازم را ندارند، به استعفاف (طلب عفت) و پرهيز از گناه دستور ميدهد؛ اين نوع خويشتنداري در برابر شهوتها است و در روايتها تأكيد فراواني بدان شده است.
وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحًا حَتّي يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ. (نور: 33)
و آنها كه وسيله ازدواج ندارند، بايد عفت پيشه كنند تا خداوند آنانرا به فضلش بينياز سازد.
2 ـ زنان سالخورده
در قرآن كريم به پيرزناني كه اميدي به ازدواج آنها نيست، اجازه داده شده است كه لباس رويي را در صورتي كه زينتشان آشكار نشود، بردارند، ولي اگر احتياط در پيش گيرند و عفت پيشه كنند و خود را بپوشانند، برايشان بهتر است.
وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتي لا يَرْجُونَ نِكاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ. (نور: 60)
و زنان از كار افتادهاي كه اميد به ازدواج ندارند، گناهي بر آنها نيست كه لباسهاي (رويين) خود را بر زمين بگذارند؛ به شرط اين كه در برابر مردم خودآرايي نكنند و اگر خود را بپوشانند براي آنها بهتر است و خداوند شنوا و داناست.
3 ـ درباره ثروتمندان
قرآن درباره ثروتمنداني كه سرپرست اموال يتيمان هستند و نيازي به گرفتن مال يتيم براي اجرت ندارند ميفرمايد: آنان بايد عفت پيشه سازند و از دست بردن در اموال يتيمان خودداري كنند.
وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ. (نساء:6)
و هر كس (از سرپرستان) بي نياز است، (از برداشت اجرت) خودداري كند و آن كس كه نيازمند است به طرز شايسته (و مطابق زحمتي كه ميكشد) از آن بخورد.
4 ـ درباره تهيدستان
همچنين قرآن نيازمندان متعهدي را ميستايد كه تظاهر به فقر نميكنند و به هنگام نيازمندي از ديگران چيزي نميخواهند.
لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْبًا فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافًا. (بقره: 273)
(انفاق شما به ويژه بايد) براي نيازمنداني باشد كه در راه خدا فرو ماندهاند (و توجه به آيين خدا آنها را از وطنهايشان آواره ساخته است و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نميدهد تا براي تأمين هزينه زندگي دست به كسب و تجارتي بزنند) نميتوانند مسافرتي كنند و سرمايهاي به دست آورند) و از شدت خويشتنداري، افراد بي اطلاع آنها را غني ميپندارند، ولي آنها را از چهرههايشان ميشناسي و هرگز با اصرار چيزي از مردم نميخواهند.
نكتهها
با توجه به آيات ياد شده، توجه به چند نكته ضروري است:
الف) درباره موضوعهاي گوناگوني به عفت سفارش شده است: عفت در خواهشهاي جنسي براي كساني كه امكانات لازم را براي ازدواج ندارند؛ عفت براي نيازمندان و حفظ عزت نفس در برابر ثروتمندان؛ عفت سرپرستان يتيم در بهرهگيري از اموال آنان و عفت بانوان سالخورده از خودآرايي در برابر نامحرمان.
ب) هر يك از موضوعهاي ياد شده، نخست به صورت عذري موجّه براي فرد، جلوه ميكند و بهانهاي براي آنان براي دست زدن به آن امور ميشود از اين رو، عفت براي تعديل در رفتار فردي و اجتماعي آدمي است.
ج) خداوند حكيم با ترسيم گروههايي خطاب را فراگير و عمومي ميسازد. هر چند صدر و ذيل اين خطابها را با مصداقهاي ويژهاي مشخص ساخته، ولي افرادي كه در ميان اين دو قرار دارند نيز به دليل حكمت در حكم، مورد خطاباند.
د) در اين آيات به گروههايي كه بيشتر در معرض سقوط و خطر قرار دارند، سفارش به عفت شده است. در واقع، اين امر به صورت حكم وجوبي براي آنان تعيين شده است. به گروههايي كه كمتر در معرض خطر قرار دارند، ولي احتمال سقوط آنان داده ميشود، سفارش به عفت شده است و يا به صورت غير مستقيم، دارنده آن به گونهاي ستوده شده است؛ يعني حكم استحبابي برايشان مطرح است.
فصل سوم: نقش كليدي زبان در فرهنگ قرآن و احاديث
الف) اهميت زبان و بيان در قرآن
خداوند متعال در سوره الرحمن، نعمتهاي بسياري را كه به انسان بخشيده يادآوري ميكند كه بالاترين اين نعمتها پس از آموختنقرآن و آفرينشانسان، آموختن بيان است:
الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛ خَلَقَ اْلإِنْسانَ؛ عَلَّمَهُ الْبَيانَ. (الرحمن: 1 ـ 4)
خداوند رحمان، قرآن آموخت، انسان را آفريد و به او «بيان» را تعليم كرد.
علامه طباطبايي رحمهالله درباره چگونگي آموختن بيان در تفسير آيه «علّمه البيان» ميگويد:
در اين جا منظور از بيان كلامي است كه ضمير و باطن انسان را آشكار ميكند. منظور از تعليم بيان اين نيست كه خداوند لغتها را براي بشر وضع كرده باشد و سپس به وسيله پيامبران به بشر تعليم داده باشد؛ اين خود انسان بود كه با قرارداد دسته جمعي به اين مهم پرداخت، بلكه خداوند به واسطه فطرتي كه در او به وديعه نهاده است، او را به تشكيل زندگي اجتماعي و مدني و سپس به وضع لغت واداشت و اين چنين الهام الهي، بشر را به سوي بيان هدايت فرمود و زندگي انسان از راه كلام و بيان به تكامل و پيشرفت رسانيد. به واسطه آن راه فهماندن و فهميدن بر روي بشر گشوده شد. اگر اين نعمت الهي نبود، هيچ فرقي ميان او و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا ميماند.1
بنابراين، با توجه به نعمت بيان كه در زبان انسان متجلي ميشود، به نقش مهمي كه زبان در خوش بختي و بدبختي انسان دارد ميتوان پي برد. تبيين اصول عقايد، تحقق بخشيدن به احكام شرعي مانند آموزشهاي علمي و ديني، امر به معروف و نهي از منكر، ذكرهاي واجب در نماز و حج و...، شهادتها و بر طرف كردن اختلافها و درگيريها نقش زبان را نشان ميدهد. شايسته است انسان حق اين نعمت الهي را به جاي آورد و در گفتار خود انديشه كند و بي پروا لب به سخن نگشايد؛ زيرا قرآن ميفرمايد: «ثم لتُسئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم؛ سپس در همان روز است كه از نعمتِ [روي زمين] پرسيده خواهيد شد». (تكاثر: 8)
امام سجّاد عليهالسلام درباره اداي حق نعمت بيان و زبان ميفرمايد:
حق اللسان اكرامه عن الخنا و تعويده الخير و ترك الفضول التي لا فائدة لها، و البر بالناس و حسن القول فيهم.2
حق زبان گرامي داشتن آن از دشنام است و عادت دادن آن به گفتار نيك و پرهيز از زياده گويي بيفايده و نيكي به مردم و خوش سخني در ميان آنان است.
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 99 با گزينش.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 286.
ب) زبان، كليد خير و شرّ
از امام باقر عليهالسلام درباره نقش كليدي زبان چنين رسيده است:
كان ابوذر يقول: يا مبتغي العلم انّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم علي لسانك كما تختم علي ذهبك و ورقك.1
ابوذر ميگفت: اي دانش جو اين زبان كليد خير و شرّ است؛ پس زبانت را آن گاه كه كليد شر باشد، محافظت كن؛ هم چنان كه از طلا و نقره نگهداري ميكني.
در حديثهاي ديگري، معيار خير و شر بودن كلام، معين شده است.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايد:
فَزِن كلامك و اعرضه علي العقل و المعرفة فان كان لله فتكلّم به و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.2
... پس سخنت را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار. پس اگر براي خدا و در راه خدا بود، به آن تكلم كن و اگر غير از آن باشد، سكوت بهتر است.
هم چنين حضرت علي عليهالسلام ميفرمايد:
انّ لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره في نفسه فان كان خيرا ابداه و ان كان شرّا واراه و ان المنافق يتكلم بما اتي علي لسانه لا يدري ماذا له و ماذا عليه.3
زبان مؤمن پشت قلب اوست و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخني بگويد با خودش ميانديشد، آن گاه اگر خير باشد آشكار ميكند و چنان چه ناپسند باشد، پنهانش ميدارد، ولي منافق آنچه بر زبانش آمد ميگويد، نميانديشد كه كدام به سود و كدام به زيان اوست.
با بررسي و مقايسه اين دو حديث روشن ميشود كه اين دو، از حيث تعبير متفاوت و از حيث معني يكي هستند. براي نمونه، در حديث نخست تعبير «زِنْ كَلامَك»ودر حديث دوم تعبير «تَدَبَّرَه في نفسه» آمده است كه منظور از اين دو تعبير، سنجش گفتار و ژرف نگري در بيان است. نكته مهمي كه در اين دو حديث به چشم ميخورد، هماهنگي و رابطه تنگاتنگ ميان زبان و عقل و انديشه است. اين نوع هماهنگي را در رفتار و روش پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و امامان معصوم عليهمالسلام ميتوان ديد.
قرآن در وصف پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك... . (آل عمران: 159)
از پرتو رحمت الهي در برابر آنها نرم (و مهربان) شدي و اگر خشن و سنگ دل بودي، از اطراف تو پراكنده ميشدند.
اين آيه هم خشونت در كلام (فظّ) و هم سنگ دلي (غليظ القلب) را از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم نفي ميكند.4 اين چنين، پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم در پرتو رحمت الهي داراي منشي بزرگوار5 ميباشد.
________________________________________
1. همان، ج 71، ص 301.
2. مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، منسوب به امام صادق عليهالسلام، برگردان و شرح: حسن مصطفوي، ص 190، باب 46؛ بحارالانوار، ج 71، ص 285.
3. نهج البلاغه، خطبه 176.
4. نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، 5 مجلد، ج 1، ص 526 ؛ تفسير نمونه، زير نظر: ناصر مكارم شيرازي، 27 مجلد، ج 3، ص 141.
5. قلم، 4: «انك لعلي خلق عظيم؛ تو داراي اخلاق بسيار بزرگوارانهاي هستي».
ج) اختلاف زبان با نهاد آدمي
گاهي هماهنگي و موازنه ميان بيان و انديشه به هم ميخورد؛ يعني زبان از اظهار آنچه در درون است، خودداري ميورزد و بر خلاف واقعيت دروني گزارش ميدهد؛ انسان با پوشاندن انديشه يا در جهت ثبات حق است و يا در باطل پافشاري ميكند. قرآن رفتار گروه نخست را اجازه ميدهد و ميفرمايد:
مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ. (نحل: 106)
كساني كه پس از ايمان آوردن كافر شوند، به جز آنها كه زير فشار واقع شدهاند، در حالي كه قلبشان آرام به ايمان است، آري آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشودهاند، غضب خدا و عذاب عظيمي در انتظار آنها است.
قرآن رفتار گروه دوم را «يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم» (آل عمران: 167) دروغ معرفي كرده ميفرمايد:
إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ. (منافقون: 1)
هنگامي كه منافقان نزد تو ميآيند، ميگويند ما شهادت ميدهيم كه حتماً تو رسول خدايي ـ خداوند ميداند كه تو به يقين رسول او هستي ـ ولي خداوند شهادت ميدهد كه منافقان دروغگو هستند.
قصد منافقين خبر دادن از رسالت الهي پيامبر نبود و اين كه چگونه خداوند متعال نسبت دروغ به آنان ميدهد در حالي كه، خبر آنان درست بود، بايد گفت كه نسبت دروغ به منافقان به خاطر اعتقاد نداشتن آنان به گفتار و گواهي خودشان است. در واقع، چون گوينده بر خلاف باور دروني خود اقرار به شهادت ميكند، دروغ شمرده ميشود.1
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 291؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 291.
د) نقش زبان در قرآن
براي نمونه يابي نقش زبان در قرآن، بررسي آيه به آيه قرآن براي رسيدن به هدف مورد نظر لازم است. در مرحله بعد، بررسي موضوعي مسأله در قصهها و احكام تشريعي، امر و نهيها و پند و اندرزهاي قرآني بايد صورت گيرد. در مواردي كه زبان و بيان نقش اساسي دارد، بايد نمونههاي آموزنده به دقت بررسي شوند.
امام صادق عليهالسلام از امام علي عليهالسلام در مورد كارايي زبان حديثي نقل ميكنند كه بسيار آموزنده است.
امام علي عليهالسلام ميفرمايد:
ان في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير و حاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يردّ به الجواب و شافع يدرك به الحاجة و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي عن القبيح و معز تسكن به الاحزان و حاضر تجلّي به الضغائن و مونق تلتذ به الاسماع.1
ده ويژگي در انسان است كه زبان آن را آشكار ميكند: گواهي كه از باطن خبر ميدهد؛ داوري كه گفت و گوي دو طرف دعوا را پايان ميبخشد؛ سخن گويي كه با آن پاسخ داده ميشود؛ واسطه گري كه نياز با آن برآورده ميشود؛ توصيفگري كه اشيا به واسطه آن شناخته ميشود؛ فرماندهي كه به نيكي فرمان ميدهد؛ اندرزگويي كه از زشتي بر حذر ميدارد؛ تسلّي بخشي كه اندوهها با آن التيام مييابد؛ موجودي كه با آن كينهها زدوده ميشود و شگفت آوري كه گوشها به واسطه آن لذت ميبرند.
براساس اين معيار و با توجه به چند نمونه، نقش زبان را بررسي ميكنيم.
________________________________________
1. الروضة من الكافي، ابي جعفر محمد بن يعقوب الكليني، تصحيح: علياكبر غفاري، ص 20؛ ميزان الحكمة، محمد محمدي ريشهري، 10 مجلد، ج 8 ، ص 492.
1 ـ ذكر بسم اللّه هنگام ذبح
يكي از شرايط حلال بودن گوشت حيوان، نام خدا به زبان آوردن در هنگام آن است. در غير اين صورت، فسق و خارج شدن از راه و رسم بندگي و فرمانبرداري خدا شمرده ميشود. ذكر خدا در هنگام ذبح، نشان دهنده توحيد و يگانهپرستي و اعتقاد به خداوند است. اين كار، واكنشي در برابر قربانيهاي مشركان براي بتها و ذكر نام بتها هنگام ذبح حيواناتشان بوده است. در واقع، براي برچيده شدن آثار شرك و تثبيت يكتاپرستي صورت گرفته است؛1 اين عمل زباني به عنوان گواهي است كه از باطن خبر ميدهد.
قرآن درباره ذكر نام خدا در هنگام ذبح ميفرمايد:
وَ لا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ... . (انعام: 121)2
از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است.
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، صص 357 و 358 و 378؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 13؛ التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، وهبة الزحيلي، 32 مجلد، ج 8 ، ص 20.
2. نك: آيات 118 و 145 همين سوره.
2 ـ زبان و نقش داوري
از وظيفههاي زبان حل و فصل درگيريهاست كه نمونه بارز آن را ميتوان در مسأله لعان ديد. هنگامي كه آيه قذف1 نازل شد، حوادثي رخ داد كه مردم در تنگنا قرار گرفتند. از اين رو، خداوند آيه لعان را براي پايان بخشيدن مشكلات مردم نازل كرد.2 اين آيه ميفرمايد:
كساني كه همسران خود را متهم (به عمل منافي عفت) ميكنند و گواهاني جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد! آن زن نيز ميتواند كيفر (زنا) را از خود دور كند. به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه مرد (در اين نسبتي كه به او ميدهد) از دروغگويان باشد! در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد! (نور: 7 ـ 9)
با توجه به آيات مربوط به لعان و با حكمي كه خداوند مقرر فرمود، حد قذف از همسر و حد زنا از زن برداشته ميشود و اين منوط به اقرار زباني است و عمل زبان به عنوان پايان اين ماجرا ميباشد؛ يعني داوري است كه درگيري دو طرف دعوا را پايان ميبخشد.
________________________________________
1. و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون؛ و كساني كه زنان پاكدامن را متهم ميكنند، سپس چهار شاهد بر ادعاي خود نميآورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد. شهادتشان را هرگز نپذيريد و آنها فاسقانند».
2. اسباب النزول، سيد محمّدباقر حجتي، ص 104 به بعد.
3 ـ زبان و از هم پاشيدن خانواده
از باورهاي نادرست عصر جاهليت، مسأله ظهار1 بود؛ وقتي كه مرد از همسرش ناراحت ميشد و ميخواست او را در تنگنا قرار دهد، عبارت «اَنْتِ عَلي كَظَهْرِ اُمي؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستي» را بر زبان جاري ميكرد. با گفتن اين عبارت، از آن پس، زن از شوهرش جدا ميگشت و حتي ديگر نميتوانست همسر ديگري برگزيند. قرآن كريم اين رفتار آنان را زشت و ناپسند و دروغين و غير واقعي بر شمرد و با تعيين كفاره بر اين عقيده باطل خط بطلان كشيد.2
بنابراين، به زبان راندن واژههاي ناهنجار و خلاف واقع كه از عقيده باطل سرچشمه ميگيرد، از ويژگيهاي زبان است.
________________________________________
1. مجادله، 1 ـ 4.
2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 247؛ اسباب النزول، ص 76 به بعد.
4 ـ زبان و شفاعت و نجات جان
پس از اين كه مادر موسي به فرمان خداوند او را در دريا نهاد، مأموران فرعون او را از آب گرفتند و با نشانههايي كه در نوزاد ديدند، دريافتند كه اين همان نوزاد از بني اسراييل است و تخت و تاج فرعون را به هم خواهد زد. از اين رو، تصميم به قتل او گرفتند. در اين ميان، همسر فرعون (آسيه) رو به همسرش كرد و با بياني همراه با عاطفه و نرمي، عواطف او را تحريك كرد كه او نور چشم من و شماست.
او را نكشيم و به فرزندي بر گزينيم. فرعون مكثي كرد. فوراً آسيه استدلالي متين آورد كه «عسي ان ينفعنا او نتخذه ولداً؛ شايد براي ما مفيد باشد و يا او را پسر خود برگزينيم». (قصص: 9) با اين روش آنان را از تصميمشان منصرف ساخت. با اين شفاعت همسر فرعون، حضرت موسي عليهالسلام از مرگ نجات يافت.1
________________________________________
1. التفسير المنير، ج 20، ص 69 ؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 29؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 16، صص 11 و 12.
5 ـ زبان و حبط اعمال
قرآن حتي به زير و بم صداها آرام و بلند حرف زدن دقت ميكند و ما را به مسايلي آگاه ميكند كه پيشتر، از آنها آگاهي نداشتيم. قرآن بلند كردن صدا را از صداي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و بلند سخن گفتن را در حضور پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم موجب باطل شدن اعمال ميداند. حال چه با قصد توهين و چه به عنوان بيادبي باشد، در هر صورت موجب حبط اعمال ميشود.1
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ. (حجرات: 2)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (داد و فرياد نكنيد) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي ميكنند. مبادا اعمال شما نابود گردد؛ در حالي كه نميدانيد!
________________________________________
1. مجمع البيان في التفسير القرآن، ج 4، ص 130؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 312 ؛ تفسير نمونه، ج 22، صص 138 و 139.
6 ـ زبان و خطر سقوط در پرتگاهها
از ويژگيهاي قرآن، ژرف نگري در هر موضوعي و پي آمدهاي آن است. قرآن نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان موجب سوء استفاده و طمع افرادي ميداند كه در دل مرض شهوت و فسق و فجور دارند كه با اين گونه سخن گويي زمينه ورود به تباهي و فساد براي هر دو گروه فراهم ميشود.
ازاينرو، ميفرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا.(احزاب: 32)
اي همسران پيامبر! شما همچون يكي از زنان معمولي نيستيد؛ اگر تقوي پيشه كنيد. بنابراين، به گونهاي هوسانگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد.
7 ـ زبان و پيام رساني
حضرت موسي عليهالسلام براي رساندن رسالت الهي به فرعون، افزون بر سعه صدر و آساني مشكلات در انجام رسالت، قدرت بيان و گره گشايي زبان را از خداوند خواستار ميشود تا با سعه صدر و مدد الهي و قدرت بيان، بتواند پيام الهي را به فرعون كه ادعاي «رب اعلايي» ميكرد، برساند!
اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي. (طه: 24 ـ 28)
برو به سوي فرعون كه او طغيان كرده است! عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار! كار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنان مرا بفهمند.
8 ـ زبان و ابزار تعليم و تعلّم
به واسطه كلام و بيان انسانها در فهماندن و فهميدن نقش ايفا ميكنند. اگر اين نعمت الهي نبود هيچ فرقي ميان انسان و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا ميماند.1
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ص 99، ذيل آيه «علّمه البيان».
معناي تركيبي عفت كلام
عفت كلام در قرآن
بعد از اين كه معناي عفت كلام روشن شد، حال بايد در جست و جوي مصداقهاي عفت كلام باشيم. براي پژوهش در اين امر، موضوعهاي قرآني دسته بندي شده و با عنوان معارف قرآني (اصول عقايد، اخلاق و احكام) بررسي خواهد شد. تا عفت كلام بيان خداوند نمايان شود. در فصل آينده اين موضوع را پيگيري ميكنيم.
بخش دوم: ادب در تبيين معارف قرآني
فصل اول: مفاهيم و تعريفها
• الف) معناي لغوي و اصطلاحي ادب
در لغت نامه دهخدا درباره معناي لغوي ادب آمده است:
كلمات لغويين در معناي لغوي ادب نزديك به يكديگر است. ادب در لغت به معني ظرف و حسن تناول است و ظرف در اين جا مصدر است؛ به معني كياست مطلق يا ظرافت در لسان يا براعت و ذكاء قلب يا حذاقت.
به تعبير بعضي نيك گفتاري و نيك كرداري، و بعضي ادب را در فارسي به فرهنگ ترجمه كرده و گفتهاند ادب يا فرهنگ به معني دانش ميباشد و با علم چندان فرقي ندارد.1
وي در تعريف اصطلاحي ادب گويد:
در تعريف و تحديد ادب اصطلاحي، عبارات ادباي متقدمين مختلف است. بعضي گويند: ادب عبارت است از هر رياضت ستوده كه به واسطه آن انسان به فضيلتي آراسته ميگردد و اين منقول از معني تاديب و تأدب است كه در آنها رياضت اخلاقي مأخوذ است و برخي گويند:
ادب عبارت است از شناسايي چيزي كه به توسط آن احتراز ميشود از انواع خطا و اين معني عرفي منقول از ادب به معني حذاقت و يا براعت و ذكاء قلب و امثال آنهاست و برخي گويند ادب ملكهاي است كه صاحبش را از ناشايستيها نگاه ميدارد.2
علامه طباطبايي رحمهالله درباره معناي ادب گويد:
حاصل معناي ادب آن است كه ادب هيأت نيكو و پسنديدهاي است كه سزاوار است رفتار مشروع ديني يا عقلايي بر مبناي آن شكل گيرد؛ مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان.
علامه از زيبايي به عنوان بن مايه معناي ادب ياد ميكند و مرز آداب و اخلاق را از يكديگر جدا ميداند؛ يعني اخلاق عبارت است از: ملكههاي راسخ در روح كه در حقيقت وصفي از اوصاف روح ميباشد، ولي آداب عبارت است از هيأت زيبايي كه رفتارهاي آدمي بدان متصف ميگردد و چگونگي صدور اعمال آدمي به صفات گوناگون روحي بستگي دارد. بنابراين، فرق است ميان اتصاف روح به امور اخلاقي و اتصاف عمل به آداب. خواسته نهايي انسان در زندگي همان چيزي است كه ادب او را در رفتارش مشخص ميكند و برايش خط مشي ايي ترسيم ميكند كه در كارهايي كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام ميدهد، از آن خط مشي تجاوز نميكند.3
بدين صورت با تعريفي كه از ادب ارايه ميدهد و تفكيكي كه ميان ادب و اخلاق معتقد است، اختلافهايي كه در معناي اصطلاحي ادب، بر طرف ميگردد.
________________________________________
1. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 50 مجلد، ج5، ص 1547.
2. همان، ص 1547.
3. همان، ص 256.
ب) مفهوم ادب الهي
علامه طباطبايي رحمهالله در بيان ادب الهي ميگويد:
خداي سبحان انبيا و فرستادگانش را به ادب الهي آراسته است، همان شكل زيباي اعمال ديني كه از هدف و غايت دين يعني بندگي حكايت ميكند. البته اين بندگي در دينهاي حقيقي از جهت زيادي و كمي دستورها و هم چنين از جهت مراتب كمال كه در اديان است؛ فرق ميكند. بنابراين، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به تمامي جنبههاي زندگي انسان است و هيچ يك از شؤون انساني را از قلم نينداخته است، در اين جهت سرتاپاي زندگي را به ادب آراسته و براي هر عملي از اعمال زندگي هيأت زيبايي ترسيم كرده است كه از غايت آن (توحيد در عمل و اعتقاد) حكايت ميكند.1
________________________________________
1. الميزان، ص 257.
ج) مفهوم معارف قرآن
محتواي قرآن و دين اسلام و بدين ترتيب، معارف قرآني به سه بخش كلي تقسيم ميشود: 1 ـ اصول عقايد اسلامي؛ 2 ـ امور اخلاقي؛ 3 ـ احكام و قوانين عملي.1
________________________________________
1. قرآن در اسلام، علامه سيد محمدحسين طباطبايي، ص 15؛ معارف قرآن، محمّدتقي مصباح يزدي، ص 11.
د) مفهوم ادب الهي
از آنجا كه اين عنوان كلي است، مسلماً مفهوم كلي آن مد نظر ما نميباشد. آنچه از اين عنوان مورد نظر ماست، جنبه زيباييهاي سخن و گفتار است كه در هر يك از موضوعهاي سه گانه (اصول عقايد، اخلاق و احكام) مطرح است كه قرآن آن را معرفي كرده و الگو قرار ميدهد، تا ما گفتار خود را با آن الگو هماهنگ كنيم. زيباييهاي كلام به واسطه زشتيهاي كلام بهتر شناخته ميشود. تحقيق ما نيز در هر دو زمينه (گفتار نيك و بد) است و هم چنانكه پيشتر از عفت كلام به آراستگي گفتار تعبير كرديم، به همين معنا بود. بنابراين، منظور ما از ادب الهي در تبيين معارف همان عفت كلام در اصول عقايد، اخلاق و احكام است.
فصل دوم: ادب الهي در تبيين اصول عقايد
مهمترين اصول عقايد، اصول سه گانه دين (توحيد، نبوت و معاد) است. نوع ديگري از عقايد نيز هست كه فرع بر اين عقايد است. برخي از اين عقايد عبارتاند از: لوح و قلم، قضا و قدر، ملايكه و عرش و كرسي، آفرينش آسمان و زمين و مانند اينها.1
________________________________________
1. قرآن در اسلام، ص 15.
1 ـ توحيد
توحيد باور داشتن به وجود و يگانگي خداي يگانه است؛ خدايي كه آفريدگار هستي و آراسته به صفات كمال و منزه از نيستي و ديگر صفات نقص است. بدينسان توحيد اعتقاد داشتن به كمال خدا در ذات و صفات خواهد بود.1
________________________________________
1. دايرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 245.
الف) ادب الهي در توحيد
قرآن مجيد از انسانها ميخواهد كه پروردگار را با اسماي حسني بخوانند و از نسبت دادن خداوند به اسمهايي كه كافران و منحرفان (مشركين، يهوديان و مسيحيان) به خدا نسبت ميدهند، بر حذر ميدارد.
بنابراين، خواندن خداوند با اسماي حسني و ترك سخناني كه كافران به خداوند نسبت ميدهند، نمايانگر پيراستن سخن از ويژگيهاي قولي گروهي، و آراستگي كلام به اسماي حسناي الهي ميباشد. اين همان چيزي است كه از آن به عفت كلام يا آراستگي گفتار تعبير كرديم.
وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. (اعراف: 180)
براي خدا نامهاي نيكو است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد و كساني را كه در نامهاي خدا به كژي ميگرايند (و بر غير او مينهند، و شريك بر او قايل ميشوند) رها سازيد. آنها به زودي جزاي اعمالي را كه انجام ميدادند، ميبينند.
منظور از الحاد در اسماي الهي اين است كه خداوند را به اسمها و صفاتي كه از آن منزه است، نسبت دهند. يا صفاتي را كه داراست، از او سلب كنند و يا اين كه اسماي مقدس خداوند را بر غير او بدهند؛ مانند كافران كه نام بتهاي خويش را از نام خدا مشتق ميكردند، براي نمونه مشركان، لات، عزّي و منات را به ترتيب از اللّه، العزيز و المنان مشتق كردند. همچنين است وقتي كه تنها به اسم بسنده كنند بدون اين كه اين صفات را در خود و جامعه خويش بارور سازند.1
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 503 ؛ امام فخر رازي، تفسير كبير، 31 مجلد، ج 15، ص 71؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 24.
ب) آيات قرآن در ردّ پندارهاي جاهلانه
يك باور خرافي كه در ميان مسيحيان، يهوديان و مشركان رواج داشت، اين بود كه خداوند فرزند دارد؛ مسيحيان حضرت عيسي عليهالسلام، يهوديان عزير1 و مشركان ملايكه2 را فرزندان خداوند ميدانستند و در گفتارشان بر اين باور خرافي و انحرافي پافشاري ميورزيدند. يكي از هدفهاي فرو فرستادن قرآن، ترساندن اين گروه و پاك كردن اين خرافهها است:
وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا ِلآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِبًا(كهف: 4 ـ 5)
و آنها را كه گفتند: «خداوند، فرزندي (براي خود) انتخاب كرده است» انذار كند. نه آنها به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگي از دهانشان خارج ميشود. آنها فقط دروغ ميگويند!
مسيحيان به خدايان سه گانه خداوند، مسيح و روح القدس كه واسطه ميان خدا و مسيح است معتقدند. آنان از سويي هر سه را در حقيقت يكي ميپنداشتند.
________________________________________
1. توبه 30 «وَ قالَتِ اليَهُودُ عزيزٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النصاري المسيحُ بن اللّه».
2. نجم 27 «اِنَّ الذين لا يُؤمِنونَ بِالاخِرَةِ يَسُمُّونَ المَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الاُنثي».
معناي تركيبي عفت كلام
با اين نگرش در تعريف تركيبي عفت كلام، با توجه به معناي لغوي و اصطلاحي و مصداقهاي گوناگوني كه در قرآن دارد، ميتوان گفت عفت كلام عبارت است از: پيراستن كلام از آنچه كه در عقل و شرع ممنوع است و براي زبان و كلام آفت شمرده ميشود. به عبارت ديگر، عفت كلام، يعني خويشتنداري در به كارگيري گفتار ناشايست. با افزودن تعريف ديگري به آن، مفهوم روشني به دست ميآيد: «آراستن كلام با زيباييهاي گفتاري كه قرآن و سنت و عقل عرضه كردهاند. در اين صورت، تركيب عفت كلام مفهوم وصفي به خود ميگيرد، يعني كلام پاكيزه (قول طيب)1 بنابراين، براي اعتدال در كلام بايد دو شاخصه اصلي پيراستگي و آراستگي در نظر باشد. همان طور كه براي اعتدال نفس نيز اين دو شاخص (از زشتيها رستن و به زيباييها پيوستن) به عنوان دو ركن مهم در تزكيه نفس مطرح است كه كردارهاي انساني مانند گفتار از آن ناشي ميشود و رستگاري انسان نيز در پرتو تزكيه نفس محقق ميشود.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها. (شمس: 9 و 10)
هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد؛ و آن كس كه نفس خويش را (با گناه) آلوده ساخته، نوميد و محروم گشت.
(توحيد در تثليث) و از سوي ديگر هر يك از آنها را در حقيقت سه چيز (تثليت در توحيد)2 ميدانند. آيا اين ممكن است؟
لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ. (مائده: 73)
آنها كه گفتند: «خداوند، يكي از سه خداست» به يقين كافر شدند؛ معبودي جز معبود يگانه نيست؛ و اگر از آن چه ميگويند دست بردارند، عذاب دردناكي به كافرانِ آنها (كه روي اين عقيده ايستادگي كنند) خواهد رسيد.
قوم يهود نيز افزون بر اين كه عزير را در الوهيتِ خداوند، شريك دانستند، برخي صفات كمال را نيز از خداوند سلب كردند و صفات نقص را به خداوند نسبت دادند.
آنان در برابر دعوت حق حضرت موسي موضعگيري ميكردند و به انواع لجاجتها و بهانهها دست ميزدند. به عنوان نمونه از پيامبرشان ميخواستند كه خداوند را به آنان بنماياند.
فَقالُوا اَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً. (نساء: 153)
پس گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده.
و يا خداوند را فقير و خود را غني ميپنداشتند:
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ. (آلعمران: 181)
خداوند، سخن آنها را كه گفتند: «خدا فقير است، و ما بي نيازيم» شنيد! يا ميگفتند دست خدا بسته است.3
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ. (مائده: 64)
و يهود گفتند «دست خدا بسته است». دستهايشان بسته باد! به خاطر اين سخن، از رحمت (الهي) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است.
اين گونه اعتقادشان از درون جوشيده و بر زبانشان جاري گرديده است و خداوند آنان را به خاطر اين گونه گفتار و اعتقاد لعن و وعيد عذاب داده است.
اعتقاد به وجود فرزند پسر براي خدا كه از باورهاي مسيحيان و يهوديان بود.
مشركان هم به وجود فرزند دختر براي خدا اعتقاد داشتند. آنان يك نوع رابطه خويشاوندي براي جن با خدا قايل بودند:
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا. (صافات: 158)
آنها [مشركان] ميان او [خداوند] و جن، (خويشاوندي و) نسبتي قائل شدند.
وَ جَعَلوا لِله شُرَكاءَ الجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ. (انعام: 100)
آنان براي خدا همتاياني از جن قرار دادند: در حالي كه خداوند همه آنها را آفريده است.
قرآن با استدلالي زيبا ميفرمايد:
أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيمًا. (اسراء: 40)
آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، و خودش دختراني از فرشتگان برگزيده است؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتي) ميگوييد!
قرآن آنها را نكوهش ميكند در حالي كه وجود دختر را براي خود ناخوشايند ميدانند، آن را به خدا نسبت ميدهند:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ. (نحل: 58)
در حالي كه هرگاه به يكي از آنها بشارت دهند داراي دختر شده، صورتش (از ناراحتي) سياه ميشود و به شدت خشمگين ميگردد.
از سوي ديگر آنان ملايكه را به عنوان دختر خداوند ميدانستند و براي آنان مجسمههايي تصوير ميكردند و در برابر آنها خم ميشدند. قرآن ميفرمايد: پس چگونه در برابر چيزي كه از آن كراهت داريد سر فرود ميآوريد. به راستي با اين گفتار امري زشت مرتكب شديد «لَقَدْ جِئْتُمْ شيئا اِدّا؛ راستي امر زشت و زنندهاي گفتيد!». (مريم: 89)
بنابراين، از اين آيات روشن ميشود كه آنچه كافران، مشركان، مسيحيان و يهوديان به خداوند نسبت ميدادند، ناشي از جهل يا دشمني آنها در برابر حق بوده است كه براي او نوعي محدوديت، جسميت و ماديت قايل بودند يا او را به نيازمندي و بخل و ديگر صفات نقص نسبت ميدادند؛ در حالي كه خداوند داراي تمامي صفات كمال است و منزه از تمامي صفات نقص است.
محمّدبن حكيم گويد: گفتار جواليقي و هشام بن حكم را براي موسي بن جعفر عليهالسلام بيان كردم كه ميگويند خدا جسم است. حضرت فرمود: چيزي مانند خداي تعالي نيست. چه دشنام و ناسزايي بزرگتر است از گفته كسي كه خالق همه چيز را به جسم و صورت، يا او را به مخلوق و محدود بودن و داراي اعضا بودن توصيف كند. خدا از اين گفتار بسيار برتر است.4
بنابراين، زشتترين سخن كلامي است كه به واسطه آن، خداوند با صفات نقص وصف شود.
در مفردات راغب در بيان آيه شريفه «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسبُّوُا اللّهَ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ؛ به (معبود) كساني كه غير خدا را ميخوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روي دشمني [و] جهل، خدا را دشنام دهند!». (انعام: 108) آمده است: سب و دشنام مشركان به پروردگار، بيان اوصاف نقصي است كه آنان به خداوند نسبت ميدادند.5
نتيجه آن كه عفت كلام در اصول عقايد در جنبه توحيدي آنها، منزّه دانستن پروردگار از صفات سلبيه و هم چنين توصيف پروردگار به اسماي حسني و صفات نيكو است.
________________________________________
1. قول طيّب سخني است كه در آن خباثت نباشد و كلام خبيث، كلامي است كه يكي از اقسام باطل در آن باشد. نك: الميزان في تفسير القرآن، 21 مجلد، ج 14، ص 362.
2. تفسير نمونه، ج 5 ، ص 35.
3. از «يداللّه مغلولة» تفسيرهاي گوناگوني شده است: الف) خداوند از بخشش و هم چنين از روزي دادن خودداري ميكند؛ يعني به خداوند نسبت بخل ميدادند؛ ب) دست خدا از عذاب ما كوتاه است و خداوند نميتواند ما را عذاب كند؛ ج) برخي گفتهاند: به صورت استفهام است؛ يعني آيا دست خدا بسته شده است كه ما را دچار تنگي معيشت كرده است؟ د) ممكن است منظور آنان از اين گفته آن باشد كه آنان معتقدند خداوند گاهي بخشنده و گاهي بخيل است؛ ه ) اين سخن را براي مسخره كردن پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و اصحابش گفتند؛ زيرا ميديدند كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و اصحابش از مال دنيا چيزي ندارند، ميگفتند آيا خداوند نميتواند به شما مال و ثروت بدهد؛ وقتي آياتي كه «قرض دادن به خداوند» را تشويق ميكند (مثل آيه 24 بقره و 20 مزمل) به گوش يهوديان رسيد، آنان به استهزا مسلمانان پرداخته و گفتند: اين چه خدايي است كه براي ترويج دين خود ناچار است دست حاجت و استقراض به سوي بندگان خود دراز كند. نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 220؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، ص 51 .
4. الاصول من الكافي، ج 1، ص 105.
5. معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «سب».
2 ـ نبوت
قرآن مجيد با بيان تاريخ زندگي پيامبران گذشته، آنان را با بهترين و زيباترين وصفها كه مقام يك رسول الهي است، معرفي كرده و رذيلتها و اوصافي را كه با مقام فرستاده پروردگار سازش ندارد، از آنها بر كنار دانسته است. به رغم اين مطلب قرآني متأسفانه چهره پاك انبيا و رسولان الهي در طول تاريخ، با انواع تهمتها، افتراها، دروغها و نسبتهاي ناروا، به گونهاي ديگر معرفي شده است.
در بحث نبوت، موضوعهاي زير بررسي ميشود:
الف) پيامبران و ناسزاگويي به آنان
به طور كلي ميتوان اين گونه بيهوده گوييها و اهانتها را در مورد پيامبران، در سه جنبه جست و جو كرد:
1. هم زمان بعثت و تبليغ پيامبري، دشمنان و مخالفان، قدرت تحمل آيين حق را نداشتند. براي مقابله با آن يا دست به شمشير ميبردند و يا در برابر منطق حق واكنشي جز تحقير و توهين و دشنام و ناسزاگويي نداشتند؛
2. ظاهر برخي آيات درباره سرزنش و استغفار انبيا، موجب بهانه عدهاي مغرض و توهم برخي ناآگاهان شده است. با تدبر در قرآن، ميتوان اين گونه غرض ورزيها و توهمها را بر طرف كرد؛
3. برخي از اين اتهامها و تهمتها، بيرون از قرآن و در كتابهاي ديني مسيحيان (عهدين) يافت ميشود. قرآن اين گونه تهمتها را رد ميكند.
ب) نگاهي به جايگاه انبيا در عهدين
در تورات و انجيل، مقام پيامبران در حد يك فرد عادي و حتي پايينتر، تنزل داده شده است و نسبتهاي ناروايي به حضرت ابراهيم و لوط عليهالسلام و داود نبي عليهالسلام وحضرت عيسي عليهالسلام داده شده است. نسبتهايي چون زنا، قوادي، نوشيدن شراب و... كه قلم از بيان آنها، سرشكسته و شرمسار است. يا رابطه نامشروع داود نبي عليهالسلام با همسر اورياي مجاهد و مؤمن نيز در تورات آمده است.
ج) نگاهي به ويژگيهاي انبيا در قرآن
در اين جا نمونههايي از آيات قرآن كه ساحت مقدس انبيا را از هرگونه نقص پاك دانسته و از آنان به پاكي ياد ميكند بسنده ميكنيم:
خداوند ابراهيم عليهالسلام را به وصفهايي چون خليل1 حليم و اوّاه و منيب،2 صديق و نبي3 توصيف فرمود و او را در زمره صالحين،4 قانتين،5 محسنين،6 مصطفين7 قرار داد و با لياقت و شايستگياي كه داشت، موهبت عظيم رشد8 كه رسيدن به واقع و هدايت يافتگي فطري به توحيد است بدو داده شد و به خاطر اطمينان يافتن قلبش، چگونگي زنده شدن مردگان به عنوان معجزه به او نشان داده شد9 و نيز با نماياندن باطن و ملكوت آسمانها و زمين، او را به مرحله يقين رساند10 و سرانجام او را به عنوان پيشوا و امام و هادي مردم قرار داد.
قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ. (بقره: 124)
خداوند به او فرمود: من ترا امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز اماماني قرار ده! خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نميرسد!
داود عليهالسلام از پيامبران با فضيلت و پيام آور كتاب زبور بود.11 خداوند او را به عنوان خليفه خويش در زمين قرار داد تا در ميان مردم به حق داوري كند.12 به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دستور ميدهد كه در صبر و شكيبايي به داود عليهالسلام اقتدا كند.13 به آن حضرت «مُلْك و حكمت»14 و «فَصْل خِطاب»15 عطا فرمود. كوهها و پرندگان را در تسخير او قرار داد تا با او به تسبيح و نيايش خدا بپردازند.16 خداوند او را ميستايد و به صفت تواب (بسيار توبه كننده) از او ياد ميكند.17 او در نزد خدا مقامي والا و سرانجامي نيكو دارد.18
هم چنين حضرت لوط عليهالسلام از پيامبران با فضيلت است كه قرآن او را از جمله «مرسلين»19 و «صالحين»20 ميداند كه به وي «علم و حكمت»21 عنايت گرديد. هم چنين به تصريح خود قوم لوط، لوط و پيروانش از پاكان بودند و به همين خاطر قوم لوط در صدد راندن آنان از ديارشان بر آمدند.
حضرت عيسي عليهالسلام از مقربان درگاه خدا است و در دنيا و آخرت داراي شرف و شخصيتي پسنديده است. او از بندگان صالح خداوند و داراي معجزه و ياري شده به دست روح القدس است.22
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ. (آل عمران: 45)
(به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند اي مريم! خداوند ترا به كلمهاي [وجود با عظمتي] از طرف خودش بشارت ميدهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است؛ در حالي كه در اين جهان و جهان ديگر، داراي شخصيتي بزرگ خواهد بود و از مقرّبان (الهي) است.
________________________________________
1. نساء، 125.
2. هود، 75.
3. مريم، 41.
4. نحل، 122.
5. نحل، 20.
6. صافات، 110.
7. آل عمران، 33.
8. انبياء، 51.
9. بقره، 260.
10. انعام، 75.
11. اسراء، 55 .
12. ص، 36.
13. همان، 17.
14. بقره، 251.
15. ص، 20.
16. سبا، 10 ـ 11.
17. ص، 17.
18. همان، 25.
19. صافات، 133.
20. انبياء، 75.
21. همان، 74.
22. بقره، 87 .
د) ادب گفتار انبيا
پيامبران پرچمداران هدايت جامعه بشري هستند و نقش تربيتي را در جامعه ايفا ميكنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراسته شده و علمشان را از خداوند آموختهاند. از اموري كه خداوند پيامبرانش را به آن آراسته، چگونگي صحبت كردن است. براي نمونه، خداوند به حضرت موسي عليهالسلامدستور ميدهد كه براي تبليغ رسالت الهي نزد فرعون برود و او را با سخنان نرم و ليّن به حق فرا خواند. يا به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دستور ميدهد كه:
ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ. (نحل: 125)
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت كن و با آنها به روشي نيكوتر استدلال و مناظره كن!1
اين چنين، خداوند پيامبرانش را راهنمايي ميكند تا بتوانند انسانها را هدايت كنند و با اعتقاد و گفتار و كردارشان الگوي شايستهاي براي بشر باشند؛ زيرا معقول نيست فردي كه خود هدايت يافته نيست، بتواند ديگران را هدايت كند:
أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي. (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت ميكند براي پيروي شايستهتر است، يا آنكه خود هدايت نميشود؛ مگر هدايتش كنند؟
در قرآن حكايتهايي از پيامبران آمده است كه نشان ادب والاي آنان در ارتباط با خداوند و مردم است.
در زير به چند نمونه از اين آداب پيامبران اشاره ميكنيم:
________________________________________
1. حكمت، حجّت و برهاني است كه حق را نتيجه ميدهد. به گونهاي كه هيچ شك و ابهامي در آننماند. موعظه بياني است كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد. جدال عبارت است از اينكه دليلي را كه خصم، تنهايي قبول دارد يا همه مردم قبول دارند، بگيريم و با همان، دعوياش را رد كنيم. چون تمامي مصداقهاي حكمت خوب است، نخست آمده است چون موعظه به بد و خوب تقسيم ميشود، آنچه كه بدان اجازه داده شده، موعظه خوب است. چون جدال به بد و خوب و خوبتر تقسيم ميشود، آن وجهي كه اجازه داده شده، قسم سوم آن جدال احسن است. تشخيص به كارگيري اين سه نوع دعوت به دعوت كننده بستگي دارد كه ببيند كدام يك از اين سه، اثر بيشتري دارد تا آن را به كار برد. البته ممكن است در موردي، هر سه طريق به كار رود. نك: الميزان في تفسير الميزان، ج 12، صص 372 و 373.
1) ادب گفتار انبيا در پيشگاه خداوند
پيامبران در گفت و گو و دعايشان نهايت فروتني و ادب را در برابر خداوند اظهار ميكردند؛ ادبي كه از معرفت بلند آنان نسبت به خالق هستي سرچشمه ميگيرد و با لطافت و زيبايي تمام جريان مييابد. به اين دعاي حضرت ابراهيم عليهالسلام بنگريد:
(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [مكه] را شهرِ امني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار! پروردگارا! آنها [بتها] بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هركس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني! پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بيآب و علفي، در كنارِ خانهاي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهاي گروهي از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزي ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاي آرند! پروردگارا! تو ميداني آنچه را ما پنهان و يا آشكار ميكنيم و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست! حمد خداي را كه در پيري، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد به يقين پروردگار من، شنونده (و اجابت كننده) دعاست. پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده، و از فرزندانم. (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاي مرا بپذير! پروردگارا! من و پدر و مادرم را، در آن روز كه حساب برپا ميشود، بيامرز! (ابراهيم: 35 ـ 41)
ادب در دعاي حضرت ابراهيم عليهالسلام
يكي از آدابي كه ابراهيم عليهالسلام در اين دعا به كار ميبرد، اين است كه هر حاجتي را كه ياد كرده است، هدف والايي را در پي آن مد نظر دارد. براي مثال پس از اين درخواست كه رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِنا وَ اجْنُبنْي وَ بَني اَنْ نَعْبُدَ الاَصْنامَ (ابراهيم: 35)، هدف خود را اينگونه بيان ميكند:
رَبِّ اِنَهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرا مِنَ الناسِ. (ابراهيم: 36)
همچنين پس از اينكه نيازش را اينگونه مطرح ميكند كه: رَبَنا اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِميفرمايد: لِيُقيمُوا الصَّلاةَ و پس از دعاي فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي اِلَيْهِمْ و ارْزُقْهمُ مِنَ الثَّمَراتِ ميفرمايد: لَعَلَّهُمْ يَشْكروُنَ.
ادب ديگري كه اين پيامبر الهي در كلام خود رعايت ميكند، اين است كه در كنار هر حاجتي كه از خدا ميخواهد، اسمي از اسماي حسناي الهي مانند غفور و رحيم و سميع الدعا را به مناسبت آن حاجت ياد ميكند و اسم شريف «رب» را در تمامي آن حاجتها تكرار ميكند؛ كه ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداي خود و گشايشگر هر دعايي است.
ادب ديگر اينكه گفت وَ مَنْ عَصاني فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ يعني به جان آنان نفرين نكرد، بلكه پس از ذكر گناهشان دو صفت خداوند يعني غفور و رحيم را ياد كرد؛ چون دوستدار رستگاري امت خود بود.1
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، صص 272 و 273.
2) ادب گفتار انبيا با مردم
از سيره انبيا و ادب الهي آنان، رفتاري است كه با مردم داشتهاند. از جمله رفتارشان، نشست و برخاست با مردم بود. آنان امتيازي بر خود قايل نبودند. خود برتربيني و ديگر رفتارهايي كه ممكن بود به بهانه پيامبر بودن انجام دهند، از آنان ديده نميشد. از اين رو، اينگونه رفتارهاي عادّي پيامبران الهي مورد اعتراض كساني قرار ميگرفت كه به تجملگرايي و زندگي اشرافي خو كرده بودند. قرآن اعتراض آنان را اينگونه بيان ميكند:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا * أَوْ يُلْقي إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا. (فرقان: 7 ـ 8)
و گفتند: چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه ميرود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را). چرا فرشتهاي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند (و گواه صدق دعوي او باشد)؟! و يا گنجي (از آسمان) براي او فرستاده شود، يا باغي داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد و ستمگران گفتند: شما تنها از مردي مجنون پيروي ميكنيد.
خداوند در پاسخ اعتراض آنان به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد:
ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا ميخوردند و در بازارها راه ميرفتند. بعضي از شما را وسيله امتحان بعضي ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبايي ميكنيد (و از عهده امتحان بر ميآييد). و پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده است. (فرقان: 20)
از آداب انبيا اين بود كه با توجه به فهم و عقل گروههاي مختلف مردم با آنان سخن ميگفتند. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم در اين باره فرمود:
انّا مَعاشِرَ الانْبياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ الناسَ عَلي قَدْرِ عُقولِهِمِ.1
ما گروه پيامبران مأمور شدهايم كه با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوييم.
از جلوههاي ادب پيامبران، گفت و گوي آنان با كافران در ابتداي تبليغشان است؛ هر چه كافران بر ناسزاگويي و بيشرمي خود ميافزودند، آنان بر عفت كلام و ادب گفتارشان همت ميگماردند. آنان نهتنها خود را به رعايت ادب در گفتار ملزم ميكردند، مأمور بودند پيروانشان را نيز به آن گونه رفتار سفارش كنند.
وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَتي هِي اَحْسَنُ اِنَّ الْشَيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ اِنّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاِنْسانِ عَدُوّا مُبينا. (اسراء: 53)
به بندگانم بگو: سخني بگويند كه بهترين باشد! چرا كه شيطان (با سخنان ناموزون) ميان آنها فتنه و فساد ميكند؛ هميشه شيطان دشمن آشكاري براي انسان بوده است!
«قول احسن» سخني است كه بر ادب آراسته باشد و از خشونت در گفتار و ناسزاگويي و دشنام دور باشد. گويا پيش از هجرت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم برخي از مسلمانان با مشركان مواجه ميشدند و در گفت و گو با آنان، سخنان خشونتآميزي به زبان ميآوردند؛ براي مثال ميگفتند كه شما اهل آتش هستيد و ما مؤمنان به بركت رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم اهل بهشتيم. همين سبب ميشد كه مشركان عليه مسلمانان، بيشتر دشمني كنند و گاه به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم بيادبي كرده، او را مردي جادو شده بخوانند. يا قرآن و معارفي را كه درباره مبدأ و معاد بود، مورد استهزاء قرار ميدادند. از اين رو، خداوند به رسول گرامياش دستور ميدهد كه مردم را به خوش زباني و ادب در گفتار امر نمايد.2
آياتي چند درباره ادب گفتار پيامبران در پاسخ به ستيزهجويي كافران:
الف) وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ (اعراف: 65 ـ 68)
و به سوي قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم)؛ گفت: «اي قوم! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودي براي شما نيست! آيا پرهيزگاري پيشه نميكنيد!» اشراف كافر قومِ او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و ناداني ميبينيم، و به يقين تو را از دروغگويان ميدانيم!» گفت: اي قوم! هيچ گونه سفاهتي در من نيست، ولي فرستادهاي از سوي پروردگار جهانيانم. رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم؛ و من خيرخواه اميني براي شما هستم.
چون قوم هود بر سنت بتپرستي خو كرده بودند، و بتها در دلهايشان، مقدس و محترم بود، كسي جرأت نميكرد كه به سنت غلط آنان اعتراض كند. از اين رو، از كلام هود عليهالسلام خيلي تعجب كردند و با تأكيد زياد او را مردي سفيه و كمعقل و دروغگو خواندند. در عوض هود عليهالسلام وقار نبوت را از دست نداد و ادبي را كه انبيا در دعوت الهي خود بايد رعايت كنند، فراموش نكرد. وي با كمال ادب فرمود «يا قومِ». اين لحن، لحن كسي است كه نهايت درجه مهرباني و حرص بر نجات مردمش را دارد، و در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات رسالت خويش هيچ تاكيدي به كار نبرد؛ زيرا نخست اينكه در برابر مردمي لجوج، لجبازي و اصرار نكرده باشد و نيز بفهماند كه دعوت رسالتش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجي به تأكيد ندارد. همچنين از اينكه او را دروغگو ناميدند، خود را امين معرفي كرد.3
ب) يا أَبَتِ إِنّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا. (مريم: 45 ـ 47)
اي پدر! من از اين ميترسم كه از سوي خداوند رحمان عذابي به تو رسد، در نتيجه از دوستان شيطان باشي! گفت: «اي ابراهيم! آيا تو از معبودها من روي گرداني؟! اگر (از اين كار) دست بر نداري، تو را سنگسار ميكنم! براي مدّتي طولاني از من دور شو!» (ابراهيم) گفت: «سلام بر تو! من به زودي از پروردگارم برايت تقاضاي عفو ميكنم؛ زيرا او همواره نسبت به من مهربان بوده است!
پدر (يا عموي) ابراهيم عليهالسلام در برابر دعوت او نه تنها امتناع كرد، بلكه او را به سنگسار شدن تهديد كرد. ابراهيم عليهالسلام در برابر اين برخورد، به او سلام كرد و در برابر تهديد او، به او امنيّت داد. اين همان شيوهاي است كه مخصوص افراد ويژهاي است و در قرآن نيز به آن اشاره شده است:
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَي اْلأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا. (فرقان: 63)
بندگان (ويژه خداوندِ) رحمان كسانياند كه با آرامش و بيتكبّر بر زمين راه ميروند؛ و هنگامي كه جاهلان؛ آنها را مخاطب ميسازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام ميگويند (و با بزرگواري ميگذرند).
و در جاي ديگر ميفرمايد:
وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا. (فرقان: 72)
و كساني كه به باطل شهادت نميدهند (و در مجالس باطل شركت نميكنند)؛ و هنگامي كه با لغو و بيهودگي برخورد كنند، بزرگوارانه از آن ميگذرند.
ج) لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلي قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (اعراف: 59 ـ 62)
ما نوح را به سوي قومش فرستاديم؛ او به آنان گفت: «اي قوم من! (تنها) خداوند يگانه را بپرستيد، كه معبودي جز او نيست! (و اگر غير او را بپرستيد) من بر شما از عذاب روز بزرگي ميترسم!» (ولي) اشراف قومش به او گفتند: «ما تو را در گمراهي آشكاري ميبينيم!» گفت: «اي قوم من! هيچ گونه گمراهي در من نيست؛ ولي من فرستادهاي از سوي پروردگار جهانيانم! رسالتهاي پروردگارم را به شما ميرسانم و خيرخواه شما هستم؛ از خداوند چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد.
در برابر اين باور و ايمان، گروهي، امكان وقوع معاد و ضرورت آن را انكار كرده و در آن شك ميكردند.4 شخصي استخوان پوسيدهاي را نزد پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم آورد و آن را به صورت گرد و غباري در فضا پراكنده پاشيد و گفت چه كسي اين استخوانهاي پوسيده و از هم گسيخته را پيوند ميدهد و زنده ميگرداند.5 گاه با فكر خام خود ميگفتند: آيا هنگامي كه خاك شديم، دوباره آفريده ميشويم.6 گاهي نيز آيات معاد را مسخره ميكردند.
________________________________________
1. الاصول من الكافي، ج 1، ص 23.
2. الميزان في تفسير القرآن، ج 13، ص 115؛ تفسير نمونه، ج 13، ص 200.
3. الميزان في تفسير القرآن، ج 8 ، ص 182.
4. نك: سجده، 10 و 11؛ رعد، 5 ؛ يس، 78.
5. يس، 78.
6. رعد، 5.
3 ـ معاد
معاد يكي از اصول عقايد است. معاد يعني اعتقاد داشتن به زنده شدن حتمي مردگان از سوي خدا در روز رستاخيز كه به منظور حسابرسي و پاداش به نيكوكاران و كيفر به بدكاران رخ ميدهد.1
از موارد مورد بحث درباره معاد، پاداش و كيفر الهي است. گونهاي از پاداش و كيفر، چگونگي سخن گفتن پروردگار و مأموران الهي با گروههاي سعادتمند و شقاوتمند است. نوع تعبيرها براي هر يك از آنها فرق ميكند. سعادتمندان به سبب كردارهاي نيكشان، با خطابهايي مانند:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا الْجَنَةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32)
سلام بر شما! وارد بهشت شويد، به خاطر اعمالي كه انجام ميداديد.
استقبال ميشوند. مأموران الهي آنان را وارد بهشت ميكنند؛ در حالي كه در آنجا به تسبيح و ستايش الهي ميپردازند. شادباش آنان به يكديگر سلام است.2
از سوي ديگر، شقاوتمندان تحقير ميشوند. از جوار الهي رانده و نااميد ميشوند و ديگر اميدي به سخن گفتن با پروردگار ندارند:
قالَ وَ اَخْسَؤُوا فيها وَ لا تُكَّلِموُنِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) ميگويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
درباره اين واژه در كتابهاي لغت مطالب همانندي ارايه شده است. تفاوت تنها در چگونگي وضع نخستين اين واژه است؛ برخي وضع نخستين آن را به صورت لازم و متعدي و به معناي راندن و طرد شدن سگ گرفتهاند كه هرگاه براي انسان به كار رود، به معني پستي و خواري اوست.3
برخي ديگر وضع نخستين آن را به معني دور ساختن كه همراه كراهت باشد، دانستهاند. سپس ريشه (خسأ) در دور ساختن سگ كه با كراهت همراه است، به كار گرفته شده است.4
برخي مفسران به صراحت معناي نخست (دور كردن سگ) را در تفسير خود گنجاندهاند.5
نويسنده تفسير مجمع البيان در بيان اين خطاب قرآني گفته است:
(قالَ اَخْسَؤُوا فيها) يعني مانند دور شدن سگ، دور شويد و در آتش قرار گيريد. اين لفظ، لفظي است كه براي راندن سگ به كار ميرود و هرگاه در مورد انسان گفته شود، اهانت به او خواهد بود كه شايسته مجازات است.6
برخي از مترجمان نيز همين معنا را برگزيدهاند.7
ولي بهكارگيري اين واژه با اين مفهوم در قرآن، جاي تأمل و تدبر دارد. اينگونه تعبيرها در قرآن بيسابقه است. اگر در مواردي مانند «أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ» (اعراف: 179) ديده ميشود، نوعي گزارش از افراد انساني است، ولي نمايانگر اين است كه آنان ارزش انساني خود را تا حد حيوان، بلكه پايينتر از آن تنزل دادهاند. حيوان در حد ارضاي غرايز خود قانع است، ولي انسانهاي مورد خطاب اينگونه آيات، حد و مرزي براي خود نميشناسند؛ حال آنكه اين آيه و آيات پيشين آن، نوعي گفتوگوي پروردگار با مشركان است. پروردگار به آنها ميفرمايد: آيا پيوسته آيات من بر شما خوانده نشد و شما پيوسته آنرا تكذيب نكرديد. آنان در پاسخ پروردگارشان، در صدد توجيه رفتارهاي خويش بر ميآيند كه بدبختي ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم؛ ولي در پاسخ به اين اعتراف و توجيه، به آنان «اخسؤوا فيها و لا تكلمون» خطاب ميشود.
نخست، اينگونه فهميده ميشود كه نسبت آن كه سزاوار خوار شدن است، هر نوع واژگاني را كه دلالت بر خواري و پستي او كند، ميتوان به كار برد؛ حال آنكه كاربرد قرآني اين واژه نشان ميدهد كه معناي مشهور آن مراد نيست،8 بلكه موارد به كار رفته آن در قرآن، به معني دور و رد كردن همراه با نوعي خوار شمردن است. در چهار جاي قرآن اين ماده (خسأ) به كار رفته است. در يك مورد همين خطاب مورد بحث ماست؛ دو مورد ديگر به صورت (خاسئين)9 و يك مورد به صورت (خاسئا)10 آمده است كه در هيچ يك از سه مورد اخير، اين ماده در مورد كمك به كار نرفته است.
نويسنده كتاب قاموس قرآن با برشمردن برخي كتابهاي لغت كه كاربرد نخستين اين واژه را درباره راندن سگ گرفتهاند، به مترجمان معاصر ميتازد كه چرا آيه را به صورت «اي سگان بدوزخ شويد» ترجمه كردهاند. وي ميافزايد «اين سخن از ادب قرآن به دور است. اين ماده هرچند در راندن سگ به كار رفته است، ولي معني آن همان رد كردن همراه با خوار شمردن است؛ چنان كه موارد كاربرد آن در قرآن نيز درباره سگ نيست.11
قالَ اخْسَؤا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) ميگويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
________________________________________
1. دايرة المعارف تشيّع جمعي از مؤلفان، ج 2، ص 245.
2. يونس، 10: «دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللهُمَّ وَ تَحيَتَهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الحَمْدُللّهِ رَبِ العالَمينَ».
3. معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «خسأ»؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد.
4. معجم مقايس اللغة، احمد بن فارسي؛ مجمع البحرين، شيخ فخرالدين الطريحي.
5. مجمع الصادقين، ج 6 ، ص 259؛ تفسير رُوح الجِنان و رَوح الجَنان، ج 3، ص 642 ؛ تفسير اثني عشري، ج 9، ص 182؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل، محمود بن عمر زمخشري.
6. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 119.
7. «به آنها خطاب سخت شود: اي سگان! به دوزخ شويد»: مهدي الهي قمشهاي. «گفت: گُم شويد در آن (نهيبي است كه با سگ ميزنند)...». (معزّي).
8. اگر برداشت نخستين را كه راندن و دور كردن سگ است بپذيريم، درباره معناي آن چنين ميتوان گفت كه قرآن با اين تعبير به باطن اين افراد اشاره ميكند. آنان در باطن، مانند سگ هستند.
9. بقره، 65 ؛ اعراف، 166.
10. ملك، 4.
11. قاموس قرآن، سيد علياكبر قرشي، ج 2، ص 242.
فصل سوم: ادب الهي در تبيين معارف اخلاقي
اهميت و جايگاه اخلاق در اسلام
اخلاق در دين اسلام از دانشهاي ضروري دانسته شده است. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم فراگيري سه علم را لازم دانسته است:
اِنّمَا العِلْمُ ثُلاَثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ فريضَةٌ عادِلَةٌ؛ سنّةٌ قائمةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.1
دانشهايي كه فراگيري آن بر هر فرد مسلماني لازم است، سه علم ميباشد: 1. اصول عقايد؛ 2. علم اخلاق و فروع آن؛ 3. احكام شريعت؛ يعني مسايل حلال و حرام. فراگيري ديگر علوم براي انسان، فضيلت و برتري است.2
درباره ارزش اخلاق نسبت به ديگر دستورهاي ديني پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد:
اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ.3
به درستي من تنها براي تكميل اخلاق و كمالات انساني برانگيخته شدهام.
________________________________________
1. الاصول من الكافي، ج 1، ص 32.
2. نك: اصول كافي، ج 1، ص 38؛ بنيادهاي اخلاق اسلامي [ترجمه كتاب الاخلاق]، ص 31، نويسندگان: اخلاق نظري، مهدي حائري تهراني؛ اخلاق عملي، علامه سيد عبداللّه شبّر، برگردان: حسين بهجو و علي مشتاق عسكري، ناشر بنياد فرهنگ امام المهديعج، چ 2، ص 1369.
3. مجمع البيان، ج 5 ، ص 333؛ بحارالانوار، ج 71، ص 382.
قسمت دوم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4453.aspx
قسمت سوم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4454.aspx
قسمت چهارم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4455.aspx