عفت كلام در قرآن


شناسنامه
عفت کلام در قرآن
کد: 743
نويسنده: ايرج علي‌محمدي
ناشر و تهيه‌کننده: مركز پژوهش‏هاي اسلامي صدا و سيما
ليتوگرافي: سروش مهر
چاپ و صحافي: نگارش
نوبت چاپ: اول / 1382
شمارگان: 1500
بهاء: 950 تومان
حق چاپ براي ناشر محفوظ است
نشاني: قم، بلوار امين، مركز پژوهش‏هاي اسلامي صدا و سيما
پست الكترونيكي: Email: IRC@IRIB.COM
تلفن: 2935803 و 2910602 نمابر: 2933892
شابک: 2-71-7808-964ISBN: 964-7808-71-2
 
چکیده
قرآن از ساحت مقدس خداوند براي اصلاح جامعه بشري و هدايت انسان‏ها فرستاده شده است تا بشر را در عرصه‏هاي گوناگون زندگي، هدايت كند. يكي از جنبه‏هاي هدايتي در زندگي انسان آداب سخن گفتن است. در اين زمينه، آموزش‏ها و دستورهايي براي اصلاح و سالم‏سازي روابط كلامي با روش‏هاي گوناگون ارائه شده است كه يكي از مهم‏ترين بخش‏هاي آن، عفت كلام است. عفت كلام، نعمتي خدادادي و نشانگر شخصيت انسان است؛ زيرا كلام، ضمير و باطن آدمي را هويدا مي‏سازد و از ويژگي‏هاي مؤمن، سنجيده‏گويي و گزيده‏گويي است.
در كتاب حاضر، براي پاسخ دادن به پرسش‏ها و ابهام‏هايي در مورد عفت كلام در قرآن، قرآن از جهت محتوا به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام تقسيم شده است. در اين اثر، در كنار بهره‏مندي از ديدگاه‏هاي عالمان و كارشناسان برجسته، برخي ديدگاه‏ها نقد شده است. منبع اصلي اين كتاب، قرآن است و در هر موضوع، كل قرآن بررسي و افزون بر آن، از كتاب‏هاي گوناگون تفسيري، حديثي، اخلاقي و لغوي نيز استفاده شده است.
اين نوشتار چهار بخش دارد. پس از بيان مفاهيم و تعاريف درباره عفت و عفت كلام در قرآن، در بخش دوم به ادب الهي در تبيين معارف قرآني (اصول عقايد، احكام و اخلاق) همراه با پاسخ به برخي پرسش‏ها در اين مورد پرداخته مي‏شود. در بخش سوم، شش مورد از نقش قرآن در اعتدال بخشي كلام و سخن بيان شده است. بخش چهارم، عهده‏دار تبيين جايگاه رسانه در حوزه معارف قرآني و هم چنين نقش رسانه در ترويج عفت كلام است. در پايان، پيشنهادهاي برنامه‏اي در عرصه خانواده، مدرسه و دانشگاه ارائه مي‏شود.
فهرست
• ديباچه
• پيش‏گفتار
• بخش اول: كليات
o فصل اول: مفاهيم و تعريف‏ها
 معناي لغوي عفت
 مفهوم اصطلاحي عفت
 شَرَه (آزمندي)
 خمودي (سستي و ضعف)
o فصل دوم: كاربرد عفت در قرآن
 1 ـ ازدواج
 2 ـ زنان سالخورده
 3 ـ درباره ثروتمندان
 4 ـ درباره تهي‏دستان
 نكته‏ها
o فصل سوم: نقش كليدي زبان در فرهنگ قرآن و احاديث
 الف) اهميت زبان و بيان در قرآن
 ب) زبان، كليد خير و شرّ
 ج) اختلاف زبان با نهاد آدمي
 د) نقش زبان در قرآن
 1 ـ ذكر بسم اللّه‏ هنگام ذبح
 2 ـ زبان و نقش داوري
 3 ـ زبان و از هم پاشيدن خانواده
 4 ـ زبان و شفاعت و نجات جان
 5 ـ زبان و حبط اعمال
 6 ـ زبان و خطر سقوط در پرتگاه‏ها
 7 ـ زبان و پيام رساني
 8 ـ زبان و ابزار تعليم و تعلّم
 معناي تركيبي عفت كلام
• بخش دوم: ادب در تبيين معارف قرآني
o فصل اول: مفاهيم و تعريف‏ها
 الف) معناي لغوي و اصطلاحي ادب
 ب) مفهوم ادب الهي
 ج) مفهوم معارف قرآن
 د) مفهوم ادب الهي
o فصل دوم: ادب الهي در تبيين اصول عقايد
 1 ـ توحيد
 الف) ادب الهي در توحيد
 ب) آيات قرآن در ردّ پندارهاي جاهلانه
 معناي تركيبي عفت كلام
 2 ـ نبوت
 الف) پيامبران و ناسزاگويي به آنان
 ب) نگاهي بسه جايگاه انبيا در عهدين
 ج) نگاهي به ويژگي‏هاي انبيا در قرآن
 د) ادب گفتار انبيا
 1) ادب گفتار انبيا در پيشگاه خداوند
 ادب در دعاي حضرت ابراهيم عليه‏السلام
 2) ادب گفتار انبيا با مردم
 3 ـ معاد
o فصل سوم: ادب الهي در تبيين معارف اخلاقي
 اهميت و جايگاه اخلاق در اسلام
 تعريف اخلاق
 ادب الهي در تبيين احكام
 الف) اعجاز بياني قرآن در تبيين احكام
 ب) علّت كاربرد كنايه
 1 ـ نفرت داشتن از سرشت عمل
 2 ـ سنت الهي در جهت فطرت انساني
 3 ـ پستي ذاتي عمل
 ج) مفهوم كنايه
 د) كنايه‏ها در قرآن
 كنايه يا تصريح در واژه «الرفث»
 قضاي حاجت
 كنايه يا تصريح در واژه «فرج»
 دو پرسش
 1 ـ چرا تعبير «كَواعِبَ اَتْرابا» در قرآن به كار رفته است؟
 2 ـ چرا خداوند، عالمانِ بي‏عمل يهود را به حيوان‏ها مَثَل زده است؟
 1. معناي ادب
 2. شهرت حيوانات در ميان ملّت‏ها
 3. تمثيل يا بيان حقايق در قالب هنر
 ادب قرآني در آيه «مثل الذين حمّلوا التوراة»
 ديدگاه فخر رازي
 ادب قرآني در آيه «... ان انكر الاصوات لصوت الحمير»
• بخش سوم: نقش قرآن در اصلاح گفتار
o نقش قرآن در اصلاح گفتار
 1 ـ پيش‏گامي قرآن در اصلاح گفتار
 فهرست آفت‏هاي سخن در قرآن1
 2 ـ شناخت آسيب‏هاي گفتار
 الف) كذب (دروغ)
 1. افترا
 2. بهتان
 3. افك
 4. خرق
 5. اختلاق
 ب) سُخريّه و استهزا
 تفسير «اللّه‏ يستهزي‏ء بهم»
 ج) سبّ
 1. قذف
 2. لعن
 3. فحش
 مفهوم سب در قرآن
 يك اشكال و پاسخ آن
 1 ـ سب جايز
 2 ـ سب غير جايز (نهي شده)
 روايت‏هايي درباره سب انبيا
 فرمان تاريخي امام خميني رحمه‏الله در قتل سلمان رشدي
 3 ـ اصلاح تعبيرها
 الف) كشته در راه خدا را مُرده نخوانيد!
 ب) بگوييد اسلام آورديم نه ايمان!
 ج) گفتن «ان شاء اللّه‏» و تكيه به اراده خدا
 د) تحريف سخنان ديگران ممنوع!
 4 ـ شناسايي دردها و طرح گفتار درماني
 الف) نگراني از نداشتن گواه و شاهد
 ب) تقيه
 ج) فرياد حق‏خواهي مظلوم
 5 ـ روش درست سخن گفتن
 الف) قول ميسور
 ب) قول بليغ
 ج) قول سديد
 د) قول ليّن
 6 ـ آفريني الگو
• بخش چهارم: همراه با برنامه‏سازان
o رسانه و معارف قرآني
o گسترده‏ترين رسانه گروهي
o عرضه كردن عملكردهاي رسانه به قرآن
o الگوهاي قرآني در رسانه
 الف) به تصوير كشيدن آشنايي و خواستگاري دو جوان
 ب) حفظ عفت و حيا در گفت و گوي زنان و مردان در فيلم‏ها
o عفت كلام و نقش رسانه
 1 ـ عفت كلام و اصلاح برنامه‏ها و نظارت بر آن‏ها
 2 ـ هدايت افكار عمومي
o پيشنهادهاي برنامه‏اي
 الف) خانواده و رسانه
 1. ساخت برنامه‏اي با عنوان «عفت كلام در خانواده»
 2. بررسي پرونده‏هاي دادگاه‏ها
 3. برنامه‏هاي سيره و زندگاني
 4. نمايش چگونگي عرضه كردن رفتارهاي اجتماعي به قرآن
 5. تجسيم بخشيدن صفات نكوهيده و ملموس ساختن زشتي‏آن‏ها
 6. توجه بزرگ‏ترها به گفتارشان در خانواده
 ب) مدرسه و رسانه
 ج) دانشگاه و رسانه
 ماجراي اول
 ماجراي دوم
 ماجراي سوم
o پخش برنامه‏هاي كارشناسي
o معرفي كتاب‏هايي درباره عفت كلام
• كتاب‏نامه
 

ديباچه
ادب، در گفتار پسنديده و كردار شايسته بروز مي‏يابد و قرآن، انسان را به آدابي آراسته و سخني برازنده، فرا مي‏خواند.
پيامبران الهي نيز پرچم‏داران هدايت جامعه بشري هستند و با كردار و رفتارشان، نقش تربيتي را در جامعه ايفا مي‏كنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراسته‏اند، كلامشان نور است و عملشان صراط و سراح.
عفت، بروز حالتي نفساني است كه انسان را از خواسته‏هاي بي‏جاي نفس و شهوت‏ها بازمي‏دارد و در ابعاد گوناگون ظاهر مي‏شود. يكي از مهم‏ترين بخش‏هاي آن، عفت كلام است. عفت كلام نعمتي خدادادي و نشانگر شخصيت انسان است. كلام، ضمير و باطن آدمي را هويدا مي‏سازد و از ويژگي‏هاي مؤمن سنجيده‏گويي و گزيده‏گويي است. زبان مؤمن، پشت قلبش نهفته است و او نابه‏جا و بدون انديشه سخن نمي‏گويد.
مؤمن از كاركردهاي نيكوي زبان آگاه است و هماره آن را با نام و ياد خدا معطّر مي‏سازد. سخن وسيله‏اي براي پيام‏رساني، آموزش و تربيت و حل و فصل اختلاف‏هاست.
چنان‏چه حضرت موسي عليه‏السلام در انجام رسالت الهي خويش، قدرت بيان و گره‏گشايي را از خداوند طلب مي‏كند.
ناگفته نماند كه قرآن كريم، حتي به زير و بم صداها توجه دارد و نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان، سبب سوء استفاده و طمع‏ورزي مي‏داند و همگان را به عفت كلام و پاسداشت سخن، فرا مي‏خواند.
پژوهشگر ارجمند جناب آقاي ايرج علي محمدي نيز كوشيده‏اند پس از بيان مفهوم عفت و معرفي مصداق‏هاي آن، نقش ادب را در تبيين معارف و آموزه‏هاي قرآني برشمارند و شيرازه نوشتار را با رسانه و معارف قرآني به پايان ببرند. اميد كه مورد استفاده و توجه برنامه‏ريزان و برنامه‏سازان ارجمند قرار گيرد.
 
انّه ولي التوفيق
اداره كل پژوهش
مركز پژوهش‏هاي اسلامي صدا و سيما
 
پيش‏گفتار
قرآن كه از ساحت مقدس پروردگار جهانيان؛1 «رحمان رحيم»،2 «عزيز رحيم»،3 «عزيز عليم»4 و «حكيم حميد»5 سرچشمه گرفته، تجلي گاه صفات خداوند متعال است. قرآن، كتابي است كه به حق6 و از سوي حق فرو فرستاده شده و7 رسولي آن را دريافت و تبليغ كرده كه اساس رسالتش بر حق استوار است.8 بنابراين، حقانيّت و صداقتي فراگير، قرآن را در بر گرفته كه جلوه‏هاي روشن آن در آيات و سوره‏ها نمايان است: «فماذا بعد الحق الا الضلال؛ پس از حق جز گمراهي چيست؟» (يونس: 32)
قرآن كه جامع9 آموزه‏هاي آسماني پيامبران است، از سوي خاتم پيامبران10 كه جامع صفات پيامبران پيشين است، براي تحقق بخشيدن به آرزوهاي آنان كه اصلاح جامعه بشري و هدايت انسان‏ها است، فرو فرستاده شد.11 قرآن، نقشه‏ها و توطئه‏هاي شيطان‏ها را كه بر سر راه دعوت پيامبران قرار داشت باطل ساخت.
بدين ترتيب قرآن وارد عرصه‏هاي گوناگون زندگي بشر شد. در پرتو اين نزول آسماني و با ابلاغ رسول حق، باورهاي بشري، اصلاح؛ اصول اخلاقي، تبيين و مقررات و احكام زندگي، استوار شد. آن گاه جامعه مدينة النبي به وسيله پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بنيان گذاري و در دست ولي حق12 گذارده شد.
پس از آن، پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور شد جانشين خود را معرفي كند؛ زيرا پيمودن راه رسالت پس از خاتم پيامبران بدان بستگي داشت. خداوند نيز پاسداري از آن را ضمانت كرد13 و وحي قرآن به اكمال رسيد.14
افسوس كه فرومايگان، اين دو ثقل گران‏بها (اكبر و اصغر)15 را از يكديگر جدا كردند و نگذاشتند جان و نفس پيامبر16 در پيكره جامعه انساني، جاري باشد و حقايق قرآني از منبع حقيقت مطهر17 تفسير گردد. قرآن ناطق را خاموش ساختند و براي خود منبرها تراشيدند و انديشه‏هاي خود را با آيات قرآني در آميختند. بدين گونه حق و باطل را در ديد مردم مشتبه ساختند و جامعه را به بي راهه‏هاي گمراهي كشاندند.
با اين حال، پيشوايان راستين و انديشمندانِ مسلمان، با دلسوزي و هوشياري، به بازسازي و اصلاح انديشه‏هاي نادرست و تبيين اسلام حقيقي همّت گماردند و شاهراه هدايت را نماياندند.
با تلاش و همت اينان بود كه سراج منير18 (كه گروهي در پي خاموشي آن بودند)19 هم‏چنان درخشيد و به سلامت از گزند حوادث تاريخ در امان ماند و اين وعده الهي بود كه:
إنّا نحن نَزّلنا الذِّكرَ و إِنّا له لَحافظُون. (حجر: 9)
ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع از آن پاسداري مي‏كنيم.
ضمانت الهي و تلاش عالمان ديني موجب بقاي قرآن شد. هر كسي وارد اين اقيانوس بي كران شد، از شگفتي‏هاي آن در عجب ماند و در برابر آن كرنش و به ناتواني خويش اقرار كرد. از اين رو، هر كسي به تناسب توان فكري خود دُرهايي از اين اقيانوس بي كران بر گزيد و از ژرفاي دانش آن بهره برد.
اعجاز قرآن در زمينه‏ها و جنبه‏هاي گوناگون است. برخي از معاني بلند آن در شگفت‏اند، برخي از بلاغت و فصاحت و ساختار بلند آن در عجب‏اند! نكته اساسي قرآن اين است كه همه اين موضوع‏ها گرد يك محوراند و آن جنبه هدايتي قرآن است.20
بايد بكوشيم تا به جنبه‏هاي هدايتي قرآن نزديك‏تر شويم؛ درباره آداب سخن و سخن گويي نيز اين جنبه هدايتي، ساري و جاري است. در اين زمينه، آموزش‏ها و دستورهايي براي اصلاح و سالم سازي روابط كلامي با روش‏هاي گوناگون ارايه شده است كه، در اين پژوهش به گوشه‏هايي از آن پرداخته مي‏شود.
پيش از پرداختن به موضوع پژوهش به چند نكته اشاره مي‏كنيم:
الف) پاسخ به پرسش‏هايي در قرآن پژوهي: با خواندن قرآن، در نگاه نخست پرسش‏ها و ابهام‏هايي مطرح مي‏شود. مانند اين كه چرا خداوند برخي را به حيوان‏ها تشبيه كرد و يا به آن‏ها مثل زد؟ آيا در اين گونه تشبيه‏ها و تمثيل‏ها تابع باور و فرهنگ عرف بوده است؟ يعني مانند عرف روز، سخن گفته است. در اين صورت، فرق ميان سخن خالق و مخلوق در چيست؟ گاهي در قرآن واژه‏هايي مانند فرج، غائط و رفث و... به كار رفته است. چگونه اين گونه كاربردها با روش قرآني كه پرده پوشي و كنايه گويي است، سازگاري دارد؟ آيا اساساً اين گونه واژه‏ها نيز به طور كنايه به كار نرفته است؟ در صورت پذيرش وجه كنايي آن، اكنون چگونه معناي صريح آن به ذهن مي‏آيد؟! و...
براي پاسخ دادن و روشن ساختن اين گونه ابهام‏ها قرآن را از جهت محتوا به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام تقسيم بندي كرديم. با اين كار، افزون برنظم يافتگي و هماهنگي پژوهش، به هر آيه‏اي كه در اين سه بخش مورد پرسش و ابهام بود، در جايگاه ويژه‏اش جواب گفته‏ايم.
ب) تا جايي كه نگارنده، آگاهي دارد درباره موضوع اين پژوهش، (عفت كلام در قرآن)، هم چنين روش به كار رفته در اين پژوهش، تحقيقي انجام نيافته است؛ هرچند بحث‏هاي پراكنده‏اي درباره برخي از موضوع‏هاي اين پژوهش بود كه نظم و هماهنگي مناسبي بدان‏ها داده‏ايم.
ج) در اين اثر، در كنار بهره‏مندي از ديدگاه‏هاي عالمان و كارشناسان برجسته، گاه برخي ديدگاه‏هاي آنان نقد شده است.
د) منبع اصلي اين پژوهش، قرآن مجيد است. كوشيده‏ايم در هر موضوعي كل قرآن مورد بررسي قرار گيرد تا آياتي كه روشنگر موضوع است، به دست آيد. افزون بر اين، از كتاب‏هاي گوناگون تفسيري، حديثي، اخلاقي، لغوي و... بهره گرفته‏ايم.
ه ) اين نوشتار چهار بخش دارد. در بخش نخست به مفاهيم و تعاريف درباره عفت (معناي لغوي و اصطلاحي) و عفت كلام با استناد به آيات قرآني و كتاب‏هاي لغت و حديث و اخلاق پرداخته‏ايم.
بخش دوم كه بخش برجسته و مهم اين پژوهش است، شامل ادب الهي در تبيين معارف قرآني است. در اين فصل افزون بر روشن ساختن عنوان بحث، مطالبي درباره ادب الهي در تبيين معارف كه شامل اصول عقايد (توحيد، نبوت و معاد)، اخلاق و احكام است ارايه شده است. نيز در اين بخش به پرسش‏هايي درباره موضوع نيز جواب داده‏ايم.
بخش سوم «نقش قرآن در اصلاح و تعديل گفتار» است. در اين فصل با مبنا و معيار قرار دادن خودِ آيات، شش مورد از نقش قرآن در اعتدال بخشي كلام و سخن بر شمرده شده است. كه با كار بيش‏تر، موارد ديگري نيز مي‏توان بر آن افزود.
بخش چهارم عهده‏دار تبيين جايگاه رسانه در حوزه معارف قرآني و هم‏چنين نقش رسانه در ترويج عفت كلام است. در پايان پيشنهادهاي
برنامه‏هاي در سه عرصه خانواده، مدرسه و دانشگاه ارايه شده است.
اميد است اين سعي ناچيز مورد پذيرش خداوند متعال قرار گيرد. از او مي‏خواهيم كه ميان ما و قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام آني جدايي نيندازد.
________________________________________
1. واقعه، 80 : «تنزيل من رب العالمين؛ فرو فرستاده‏اي از سوي پرودگار جهانيان است».
2. فصلت، 2
3. يس، 5.
4. غافر، 2.
5. فصلت، 42.
6. زمر، 2.
7. حج، 62.
8. بقره، 119.
9. قرآن از «قرء» به معني جمع كردن و گرد آوري مشتق شده است. چون قرآن، جامع آموزه‏هاي كتاب‏هاي آسماني پيامبران و علوم است، آن را قرآن گويند. نك: معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، تحقيق: نديم مرعشلي، ذيل ماده «قرء».
10. احزاب، 40.
11. حضرت علي عليه‏السلام درباره فضايل پيامبر و قرآن فرمود: خداوند، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملت‏هاي جهان در خواب بودند و تاروپود حقايق از هم گسسته بود، براي هدايت انسان‏ها فرستاد. درون مايه رسالت او براي مردم، تصديق كتاب‏هاي آسماني پيشين بود. نك: نهج البلاغه، نسخة المعجم المفهرس، سيد رضي، مؤسسة نشر الاسلامي، 1417 ه . ق، چ 5 ، خطبه 158.
12. مائده، 55: «انما وليكم اللّه‏ و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكوة و هم راكعون؛ سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده‏اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع، زكات مي‏پردازند.» اين آيه در شأن حضرت علي عليه‏السلام نازل شده و به آيه «ولايت» مشهور است.
13. مائده، 67 «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه‏ يعصمك من الناس ان اللّه‏ لا يهدي القوم الكافرين؛ اي پيامبر! آن چه را از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان كه اگر چنين نكني، رسالت را انجام نداده‏اي و خداوند تو را از (خطرهاي احتمالي) مردم نگاه مي‏دارد. همانا خداوند، جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند».
14. مائده، 3 «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا؛ امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تكميل كردم و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم».
15. حضرت علي عليه‏السلام در خطبه 87 ، قرآن را ثقل اكبر و عترت عليهم‏السلام را ثقل اصغر معرفي كرده است.
16. آل عمران، 61 .
17. واقعه، 77 ـ 79 «انه لقران كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون؛ آن، قرآن كريمي است كه در كتاب محفوظ جاي دارد و جز پاكان نمي‏توانند به آن دست بزنند.»
18. احزاب، 46.
19. توبه، 193؛ صف، 8 .
20. نحل، 89 : «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي‏ء؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است».

بخش اول: كليات
فصل اول: مفاهيم و تعريف‏ها

معناي لغوي عفت
عفت از ريشه (عَ. فَ. فَ) است. راغب اصفهاني در معناي اين واژه مي‏گويد:
العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة... و اصله الاقتصار علي تناول الشي‏ء القليل الجاري مجري العفافه و العفة اي البقية من الشي‏ء او مجري العفعف و هو ثمر الاراك.1
عفت بروز حالتي براي نفس است كه به واسطه آن از چيرگي خواسته‏هاي نفساني (شهوت‏ها) جلوگيري مي‏شود. ريشه اين واژه در بسنده كردن بر چيز اندك نهفته است كه يا از عُفافه و عُفَه به معناي ته مانده چيزي است و يا از عفعف است كه ميوه گياه تلخ و شور مزه مي‏باشد.
هر چند ريشه «عفت» در بسنده كردن به امور مادي مانند خوراكي‏ها است، ولي اين معنا توسعه يافته و در امور نفساني به كار رفته است؛ به اين معنا كه نفس در بهره‏مندي از خواسته هايش به آن‏چه عقل و شرع حكم مي‏كند، بسنده كند و از آن منحرف نگردد، شايد از همين رو، عالمان علمِ لغت، عفت را به معناي بازداشتن معنا كرده‏اند. در اقرب الموارد آمده است:
عف الرجال عَفاً و عفافاً و عفافة و عفة: كف عما لا يحل و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع.2
مردان عفت ورزيدند، يعني خودشان را از آن چه كه در گفتار و كردار حلال و شايسته نيست، باز داشتند.
________________________________________
1. معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش: نديم مرعشلي، مكتبة المرتضوية، ذيل ماده «عف».
2. اقرب الموارد في فصح العربية و الشوارد، سعيد الخوري الشرتوني، ج 2، ص 803 .

مفهوم اصطلاحي عفت
عفت اصطلاحي است كه در علم اخلاق از آن بحث مي‏شود. عالمان اخلاق تعبيرهاي همساني درباره آن ارايه داده‏اند. ملاّ مهدي نراقي در جامع السعادات مي‏گويد:
(العفة) انقياد قوة الشهوة للعقل في الاقدام علي ما يأمرها به من المأكل و المنكح كمّاً و كيفاً، و الاجتناب عما ينهاها عنه و هو الاعتدال الممدوح عقلاً و شرعا.1
عفت آن است كه قوه شهويه در خوردن و نكاح (امور جنسي) از حيث كم و كيف مطيع و فرمانبر عقل باشد و از آن‏چه عقل نهي مي‏كند اجتناب نمايد و اين همان حد اعتدال است كه عقل و شرح پسنديده است.
براي فهم بيش‏تر اين تعريف شايسته است دو اصطلاح قوه شهويه و حد اعتدال آن توضيح داده شود. قوه شهويه از قواي نفساني است. نفس2 انسان‏داراي چهار قوه است: قوه عقلاني، قوه غضبيه، قوه شهويه و قوه واهمه.
درباره حكمت و هدف خداوند از آفرينش اين قواي نفساني گفته‏اند، قوه عقلاني براي فهم حقايق امور، تمييز ميان خير و شر، فرمان دادن به كارهاي نيك و بازداشتن از صفات زشت است. قوه شهويه براي حفظ و ادامه حيات انسان است و ابزار تحصيل كمال براي نفس مي‏باشد. قوه غضبيه نيز براي اين است كه تيزي و تندي قوه‏هاي شهواني و شيطاني را در هم مي‏شكند و هنگامي كه آن دو بخواهند در شهوت‏ها و فريبكاري‏ها فرو روند و بر آن‏ها پافشاري كنند، با قهر و تندي آن‏ها را كنترل مي‏كند. هم چنين كار قوه واهمه ادراك معاني جزيي و استنباط چاره‏هايي براي رسيدن به هدف‏هاي صحيح است.3
از ميان موجودات، تنها انسان است كه همه اين ويژگي‏ها را دارد. ديگر موجودات معمولاً داراي يكي از اين صفات هستند. فرشتگان تنها قوه عقل دارند. چارپايان تنها قوه شهوت و درندگان نيز فقط قوه غضب دارند. در جن‏ها نيز قوه واهمه چيرگي يافته است.
اگر هر يك از اين قوه‏ها در مسير درست خود هدايت شوند، موجب سعادت و خوش بختي انسان مي‏گردند. اين در صورتي است كه قوه‏هاي شهويه، غضبيه و واهمه در خدمت عقل و فرمانبردار آن باشند و عقل نيز در دريافت حقايق از رسولان الهي كمك گيرد.4
هرگاه ميان اين قوه‏هاي نفساني، درگيري و كشمكش به وجود آيد، و از فرمان‏بري عقل سرپيچي كنند و بر آن غالب آيند، انسان نيز در شهوت همچون چارپايان و در غضب مانند درندگان و در وهم همانند شيطان خواهد شد.
بنابراين، قوه شهويه، اگر در همه خواسته‏هاي خود مانند خواهش‏هاي خورد و خوراك، خواهش‏هاي جنسي، مال و جاه دوستي و زينت و تجمل گرايي از عقل فرمان‏بري كند و در كارهايش بر اساس معيارهاي عقلي گام بر دارد، فضيلت «عفت» به دست مي‏آيد. اين همان حد وسط و اعتدال قوه شهويه است و انحراف از حد وسط (عفت) موجب دو رذيلت: شَرَه (آزمندي) و خُمودي (ضعف و سستي)5 مي‏گردد.
________________________________________
1. جامع السعادات، محمّدمهدي نراقي، ج 2، ص 15.
2. نفس جوهري ملكوتي است كه در نيازمندي‏هاي خود، بدن را به كار مي‏گيرد. نفس حقيقت و ذات انسان است و اندام‏ها و قوا، ابزار اوست؛ زيرا فعل آن‏ها به نفس وابسته است نفس بر حسب اعتبارهاي گوناگون نام‏هايي دارد گاهي او را «روح» نامند؛ زيرا زندگي تن، به آن بستگي دارد. گاهي «عقل» نامند؛ زيرا ادراك معقولات مي‏كند و زماني «قلب» خوانند؛ زيرا به وسيله خاطرات دگرگون مي‏شود. نك: علم اخلاق اسلامي، برگردان جامع السعادات عارف صمداني مهدي نراقي. برگردان: سيد جلال الدين مجتبوي، ج 1، ص 69 .
3. جامع السعادات ج 1، ص 69 .
4. جمع اين نيروهاي چهار گانه را در انسان، مي‏توان به حالت سوار بودن بر چهارپايي تشبيه كرد كه در جست و جوي شكار مي‏رود و سگي با خود دارد و جاسوسي از سوي راهزنان همراه اوست. سوار همان عقل است و چهارپا، شهوت و سگ، غضب و جاسوس همان قوه وهميّه كه از جاسوسان شيطان ـ است. پس اگر همه اين‏ها تحت سياست و تدبير آن سوار باشند، وي آن چه را به صلاح همه است به كار گيرد و به مقصود خود نايل شود، ولي اگر فرمان به دست چهارپا يا سگ باشد، به تپه‏ها و پرتگاه‏ها كه صلاح او نيست، كشيده خواهد شد و اگر همه تحت امر و نهي جاسوس قرار گيرد، به مكر و فريب و نيرنگ وي فريفته شوند و آنان را به دام دزدان و راهزنان خواهد افكند.
5. معراج السعادة، ص 217 به بعد؛ علم اخلاق اسلامي، ج 2، ص 9 به بعد.

شَرَه (آزمندي)
افراط در قوه شهوت را «شَرَه» گويند كه عبارت است از گسيختگي و فرو رفتن در لذات شهواني؛ اين كه انسان در امور شهواني مانند: شهوت‏هاي خورد و خوراك و جنسي و مال و جاه و زينت از قوه شهويه پيروي كند. معناي ويژه اين اصطلاح بيشتر به پيروي انسان در شهوت شكم و شهوت جنسي اشاره دارد.
منظور عالمان اخلاق از «شَرَه» همان معناي ويژه آن است. راه اعتدال در شهوت شكم اين است كه انسان در فسادهاي حرص و زياده روي در شهوت‏هاي شكمي بيانديشد كه چگونه موجب خواري و از دست دادن شخصيت انساني و ضعف هوش و كودني و ناداني و دچار شدن به انواع بيماري‏ها مي‏شود؟ راه اعتدال شهوت جنسي نيز، ياد آوري پي‏آمدهاي خطرناك آن است كه به از ميان رفتن قوه جنسي، اختلال در قوه انديشيدن و فساد و تباهي عقل مي‏انجامد. هم چنين با كنترل گرسنگي و آن چه سبب هيجان اين قوه مي‏شود؛ مانند تصور جنس مخالف و نگاه كردن به او، مي‏شود اين قوه را در مسير درست راه بُرد.

خمودي (سستي و ضعف)
خمودي تفريط در قوه شهوت است و عبارت است از بازداشتن نفس از آن‏چه براي بدن ضرورت دارد. هم‏چنين كوتاهي كردن در بهره‏مندي درست از اين قوه و سستي در شهوت جنسي تا جايي كه به از دست رفتن نيروي بدن و تباه ساختن همسر و قطع نسل بيانجامد، مصداق بارز تفريط است. اعتدال اين قوه در آن است كه به هدف آفرينش هر يك از اين ميل‏ها، بيانديشد و بداند كه آموختن معارف الهي و به دست آوردن فضايل اخلاقي و عبادت‏هاي بدني و فعاليت‏هاي روزانه، به نيرومندي تن بستگي دارد.
بايد به اندازه‏اي بخورد و بياشامد كه نه در معده احساس سنگيني كند و نه درد گرسنگي او را از انجام عبادت و خدمت باز دارد. اعتدال نيروي جنسي نيز در اين حد است كه انسان را از گناه باز دارد و شهوت جنسي را از دل بزدايد و به ضعف بدن نيانجامد.
بنابراين، عفت اعتدال قوه شهويه است. هم چنين عفت از فضايل اخلاقي است كه در برابر آن دو رذيلت شره (آزمندي) و خمود (ضعف و سستي) قرار دارد.
امام صادق عليه‏السلام در بيان معناي‏عفت با توجه دادن به‏مخالف اين اصطلاح مي‏فرمايد:
اَلْعِفَّةُ و ضِدُّها التَهَتُّك.
ضدّ عفّت تهتك و پرده دري است.
در شرح اين حديث آورده‏اند كه عفت يعني اعتدال قوه شهويه در هر چيزي بدون اين كه ميل به افراط و تفريط پيدا كند و تهتك يعني افراط در قوه شهويه و به كارگيري آن در امور ناشايست.1
اين بيان با آن‏چه قرآن درباره عفت مي‏فرمايد، هماهنگي دارد و اين معنا در برخي از كتاب‏هاي اخلاقي نيز آمده است.2
در روايت‏ها3 و كتاب‏هاي اخلاقي، منظور از عفت، بيش‏تر عفت در خوردني‏ها و نوشيدني‏ها و امور جنسي است و خويشتن داري در اين خواهش‏هاي نفساني از برترين عبادت‏ها شمرده مي‏شود؛4 زيرا انسان در اين امور بيش‏تر در معرض خطر و سقوط قرار مي‏گيرد.5 اعتدال در اين امور دشوارتر است. از اين رو، در روايت‏ها بدان توجه ويژه‏اي شده است.
در برخي از روايت‏ها معناي كلي آن نيز لحاظ شده و ترك تمامي محرّمات را در بر مي‏گيرد. امام علي عليه‏السلام در وصف متقين مي‏فرمايد:
حاجاتُهُمْ خَفيفةٌ و أنفُسُهُمْ عَفيفةٌ.6
نيازمندي‏هايشان اندك است و نفْس‏هاشان عفيف و پاك.
كاربرد واژه عفت در ميان عرف مردم، به معناي آن است كه انسان خود را از شهوت جنسي حرام نگاه دارد. اين معنا تا اندازه‏اي رايج است كه گويي تمام معناي عفت در آن خلاصه شده است.7
________________________________________
1. كتاب الوافي، محمّدمحسن بن مرتضي مشهور به فيض كاشاني، ج 1، ص 21.
2. موسوعة اخلاق قرآن، احمد الشرباصي، 6 مجلد، ج 1، ص 6 ؛ ادب الدنيا و الدين، محمّدبن حبيب بصري ماوردي، برگردان: عبدالعلي صاحبي، ج 1، ص 309؛ اخلاق اسلامي در نهج البلاغه، از سري درس‏هاي ناصر مكارم شيرازي، اكبر خادم الذاكرين ، ج 1، ص 340.
3. بحارالانوار، محمّدباقر مجلسي، ج 71، ص 268 به بعد؛ الاصول من الكافي، ج 2، ص 79.
4. امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: «ما من عبادة افضل من عفة بطن و فرج؛ هيچ عبادتي از عفت شكم و دامن بهتر نيست». الاصول من الكافي، ج 2، ص 79.
5. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد: «اكثر ما تلج به امتي النار الاجوفان، البطن و الفرج؛ بيش‏ترين چيزي كه امتم را به آتش در آرد دو ميان خالي شكم و دامن است» (همان، ج 2، ص 79).
6. نهج‏البلاغه، سيد رضي، خطبه 193.
7. موسوعة اخلاق القرآن، ج 1، ص 3.

فصل دوم: كاربرد عفت در قرآن
در قرآن واژه «عفت» در موضوع‏هاي گوناگوني به كار رفته است. اين موضوع‏ها عبارت است از:

1 ـ ازدواج
قرآن در امر ازدواج، كساني را كه توانايي مالي و امكانات لازم را ندارند، به استعفاف (طلب عفت) و پرهيز از گناه دستور مي‏دهد؛ اين نوع خويشتن‏داري در برابر شهوت‏ها است و در روايت‏ها تأكيد فراواني بدان شده است.
وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحًا حَتّي يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ. (نور: 33)
و آن‏ها كه وسيله ازدواج ندارند، بايد عفت پيشه كنند تا خداوند آنان‏را به فضلش بي‏نياز سازد.

2 ـ زنان سالخورده
در قرآن كريم به پيرزناني كه اميدي به ازدواج آن‏ها نيست، اجازه داده شده است كه لباس رويي را در صورتي كه زينتشان آشكار نشود، بردارند، ولي اگر احتياط در پيش گيرند و عفت پيشه كنند و خود را بپوشانند، برايشان بهتر است.
وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتي لا يَرْجُونَ نِكاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ. (نور: 60)
و زنان از كار افتاده‏اي كه اميد به ازدواج ندارند، گناهي بر آن‏ها نيست كه لباس‏هاي (رويين) خود را بر زمين بگذارند؛ به شرط اين كه در برابر مردم خودآرايي نكنند و اگر خود را بپوشانند براي آن‏ها بهتر است و خداوند شنوا و داناست.
 
3 ـ درباره ثروتمندان
قرآن درباره ثروت‏منداني كه سرپرست اموال يتيمان هستند و نيازي به گرفتن مال يتيم براي اجرت ندارند مي‏فرمايد: آنان بايد عفت پيشه سازند و از دست بردن در اموال يتيمان خودداري كنند.
وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ. (نساء:6)
و هر كس (از سرپرستان) بي نياز است، (از برداشت اجرت) خودداري كند و آن كس كه نيازمند است به طرز شايسته (و مطابق زحمتي كه مي‏كشد) از آن بخورد.

4 ـ درباره تهي‏دستان
هم‏چنين قرآن نيازمندان متعهدي را مي‏ستايد كه تظاهر به فقر نمي‏كنند و به هنگام نيازمندي از ديگران چيزي نمي‏خواهند.
لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْبًا فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافًا. (بقره: 273)
(انفاق شما به ويژه بايد) براي نيازمنداني باشد كه در راه خدا فرو مانده‏اند (و توجه به آيين خدا آن‏ها را از وطن‏هايشان آواره ساخته است و شركت در ميدان جهاد به آن‏ها اجازه نمي‏دهد تا براي تأمين هزينه زندگي دست به كسب و تجارتي بزنند) نمي‏توانند مسافرتي كنند و سرمايه‏اي به دست آورند) و از شدت خويشتن‏داري، افراد بي اطلاع آن‏ها را غني مي‏پندارند، ولي آن‏ها را از چهره‏هايشان مي‏شناسي و هرگز با اصرار چيزي از مردم نمي‏خواهند.

نكته‏ها
با توجه به آيات ياد شده، توجه به چند نكته ضروري است:
الف) درباره موضوع‏هاي گوناگوني به عفت سفارش شده است: عفت در خواهش‏هاي جنسي براي كساني كه امكانات لازم را براي ازدواج ندارند؛ عفت براي نيازمندان و حفظ عزت نفس در برابر ثروتمندان؛ عفت سرپرستان يتيم در بهره‏گيري از اموال آنان و عفت بانوان سالخورده از خودآرايي در برابر نامحرمان.
ب) هر يك از موضوع‏هاي ياد شده، نخست به صورت عذري موجّه براي فرد، جلوه مي‏كند و بهانه‏اي براي آنان براي دست زدن به آن امور مي‏شود از اين رو، عفت براي تعديل در رفتار فردي و اجتماعي آدمي است.
ج) خداوند حكيم با ترسيم گروه‏هايي خطاب را فراگير و عمومي مي‏سازد. هر چند صدر و ذيل اين خطاب‏ها را با مصداق‏هاي ويژه‏اي مشخص ساخته، ولي افرادي كه در ميان اين دو قرار دارند نيز به دليل حكمت در حكم، مورد خطاب‏اند.
د) در اين آيات به گروه‏هايي كه بيش‏تر در معرض سقوط و خطر قرار دارند، سفارش به عفت شده است. در واقع، اين امر به صورت حكم وجوبي براي آنان تعيين شده است. به گروه‏هايي كه كم‏تر در معرض خطر قرار دارند، ولي احتمال سقوط آنان داده مي‏شود، سفارش به عفت شده است و يا به صورت غير مستقيم، دارنده آن به گونه‏اي ستوده شده است؛ يعني حكم استحبابي برايشان مطرح است.
 
فصل سوم: نقش كليدي زبان در فرهنگ قرآن و احاديث

الف) اهميت زبان و بيان در قرآن
خداوند متعال در سوره الرحمن، نعمت‏هاي بسياري را كه به انسان بخشيده يادآوري مي‏كند كه بالاترين اين نعمت‏ها پس از آموختن‏قرآن و آفرينش‏انسان، آموختن بيان است:
الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛ خَلَقَ اْلإِنْسانَ؛ عَلَّمَهُ الْبَيانَ. (الرحمن: 1 ـ 4)
خداوند رحمان، قرآن آموخت، انسان را آفريد و به او «بيان» را تعليم كرد.
علامه طباطبايي رحمه‏الله درباره چگونگي آموختن بيان در تفسير آيه «علّمه البيان» مي‏گويد:
در اين جا منظور از بيان كلامي است كه ضمير و باطن انسان را آشكار مي‏كند. منظور از تعليم بيان اين نيست كه خداوند لغت‏ها را براي بشر وضع كرده باشد و سپس به وسيله پيامبران به بشر تعليم داده باشد؛ اين خود انسان بود كه با قرارداد دسته جمعي به اين مهم پرداخت، بلكه خداوند به واسطه فطرتي كه در او به وديعه نهاده است، او را به تشكيل زندگي اجتماعي و مدني و سپس به وضع لغت واداشت و اين چنين الهام الهي، بشر را به سوي بيان هدايت فرمود و زندگي انسان از راه كلام و بيان به تكامل و پيشرفت رسانيد. به واسطه آن راه فهماندن و فهميدن بر روي بشر گشوده شد. اگر اين نعمت الهي نبود، هيچ فرقي ميان او و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا مي‏ماند.1
بنابراين، با توجه به نعمت بيان كه در زبان انسان متجلي مي‏شود، به نقش مهمي كه زبان در خوش بختي و بدبختي انسان دارد مي‏توان پي برد. تبيين اصول عقايد، تحقق بخشيدن به احكام شرعي مانند آموزش‏هاي علمي و ديني، امر به معروف و نهي از منكر، ذكرهاي واجب در نماز و حج و...، شهادت‏ها و بر طرف كردن اختلاف‏ها و درگيري‏ها نقش زبان را نشان مي‏دهد. شايسته است انسان حق اين نعمت الهي را به جاي آورد و در گفتار خود انديشه كند و بي پروا لب به سخن نگشايد؛ زيرا قرآن مي‏فرمايد: «ثم لتُسئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم؛ سپس در همان روز است كه از نعمتِ [روي زمين] پرسيده خواهيد شد». (تكاثر: 8)
امام سجّاد عليه‏السلام درباره اداي حق نعمت بيان و زبان مي‏فرمايد:
حق اللسان اكرامه عن الخنا و تعويده الخير و ترك الفضول التي لا فائدة لها، و البر بالناس و حسن القول فيهم.2
حق زبان گرامي داشتن آن از دشنام است و عادت دادن آن به گفتار نيك و پرهيز از زياده گويي بي‏فايده و نيكي به مردم و خوش سخني در ميان آنان است.
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 99 با گزينش.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 286.
 
ب) زبان، كليد خير و شرّ
از امام باقر عليه‏السلام درباره نقش كليدي زبان چنين رسيده است:
كان ابوذر يقول: يا مبتغي العلم انّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم علي لسانك كما تختم علي ذهبك و ورقك.1
ابوذر مي‏گفت: اي دانش جو اين زبان كليد خير و شرّ است؛ پس زبانت را آن گاه كه كليد شر باشد، محافظت كن؛ هم چنان كه از طلا و نقره نگهداري مي‏كني.
در حديث‏هاي ديگري، معيار خير و شر بودن كلام، معين شده است.
امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد:
فَزِن كلامك و اعرضه علي العقل و المعرفة فان كان لله فتكلّم به و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.2
... پس سخنت را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار. پس اگر براي خدا و در راه خدا بود، به آن تكلم كن و اگر غير از آن باشد، سكوت بهتر است.
هم چنين حضرت علي عليه‏السلام مي‏فرمايد:
انّ لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره في نفسه فان كان خيرا ابداه و ان كان شرّا واراه و ان المنافق يتكلم بما اتي علي لسانه لا يدري ماذا له و ماذا عليه.3
زبان مؤمن پشت قلب اوست و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخني بگويد با خودش مي‏انديشد، آن گاه اگر خير باشد آشكار مي‏كند و چنان چه ناپسند باشد، پنهانش مي‏دارد، ولي منافق آن‏چه بر زبانش آمد مي‏گويد، نمي‏انديشد كه كدام به سود و كدام به زيان اوست.
با بررسي و مقايسه اين دو حديث روشن مي‏شود كه اين دو، از حيث تعبير متفاوت و از حيث معني يكي هستند. براي نمونه، در حديث نخست تعبير «زِنْ كَلامَك»ودر حديث دوم تعبير «تَدَبَّرَه في نفسه» آمده است كه منظور از اين دو تعبير، سنجش گفتار و ژرف نگري در بيان است. نكته مهمي كه در اين دو حديث به چشم مي‏خورد، هماهنگي و رابطه تنگاتنگ ميان زبان و عقل و انديشه است. اين نوع هماهنگي را در رفتار و روش پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و امامان معصوم عليهم‏السلام مي‏توان ديد.
قرآن در وصف پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك... . (آل عمران: 159)
از پرتو رحمت الهي در برابر آن‏ها نرم (و مهربان) شدي و اگر خشن و سنگ دل بودي، از اطراف تو پراكنده مي‏شدند.
اين آيه هم خشونت در كلام (فظّ) و هم سنگ دلي (غليظ القلب) را از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نفي مي‏كند.4 اين چنين، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در پرتو رحمت الهي داراي منشي بزرگوار5 مي‏باشد.
________________________________________
1. همان، ج 71، ص 301.
2. مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، منسوب به امام صادق عليه‏السلام، برگردان و شرح: حسن مصطفوي، ص 190، باب 46؛ بحارالانوار، ج 71، ص 285.
3. نهج البلاغه، خطبه 176.
4. نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، 5 مجلد، ج 1، ص 526 ؛ تفسير نمونه، زير نظر: ناصر مكارم شيرازي، 27 مجلد، ج 3، ص 141.
5. قلم، 4: «انك لعلي خلق عظيم؛ تو داراي اخلاق بسيار بزرگوارانه‏اي هستي».

ج) اختلاف زبان با نهاد آدمي
گاهي هماهنگي و موازنه ميان بيان و انديشه به هم مي‏خورد؛ يعني زبان از اظهار آن‏چه در درون است، خودداري مي‏ورزد و بر خلاف واقعيت دروني گزارش مي‏دهد؛ انسان با پوشاندن انديشه يا در جهت ثبات حق است و يا در باطل پافشاري مي‏كند. قرآن رفتار گروه نخست را اجازه مي‏دهد و مي‏فرمايد:
مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ. (نحل: 106)
كساني كه پس از ايمان آوردن كافر شوند، به جز آن‏ها كه زير فشار واقع شده‏اند، در حالي كه قلبشان آرام به ايمان است، آري آن‏ها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده‏اند، غضب خدا و عذاب عظيمي در انتظار آن‏ها است.
قرآن رفتار گروه دوم را «يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم» (آل عمران: 167) دروغ معرفي كرده مي‏فرمايد:
إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ. (منافقون: 1)
هنگامي كه منافقان نزد تو مي‏آيند، مي‏گويند ما شهادت مي‏دهيم كه حتماً تو رسول خدايي ـ خداوند مي‏داند كه تو به يقين رسول او هستي ـ ولي خداوند شهادت مي‏دهد كه منافقان دروغگو هستند.
قصد منافقين خبر دادن از رسالت الهي پيامبر نبود و اين كه چگونه خداوند متعال نسبت دروغ به آنان مي‏دهد در حالي كه، خبر آنان درست بود، بايد گفت كه نسبت دروغ به منافقان به خاطر اعتقاد نداشتن آنان به گفتار و گواهي خودشان است. در واقع، چون گوينده بر خلاف باور دروني خود اقرار به شهادت مي‏كند، دروغ شمرده مي‏شود.1
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 291؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 291.
 
د) نقش زبان در قرآن
براي نمونه يابي نقش زبان در قرآن، بررسي آيه به آيه قرآن براي رسيدن به هدف مورد نظر لازم است. در مرحله بعد، بررسي موضوعي مسأله در قصه‏ها و احكام تشريعي، امر و نهي‏ها و پند و اندرزهاي قرآني بايد صورت گيرد. در مواردي كه زبان و بيان نقش اساسي دارد، بايد نمونه‏هاي آموزنده به دقت بررسي شوند.
امام صادق عليه‏السلام از امام علي عليه‏السلام در مورد كارايي زبان حديثي نقل مي‏كنند كه بسيار آموزنده است.
امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد:
ان في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه: شاهد يخبر عن الضمير و حاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يردّ به الجواب و شافع يدرك به الحاجة و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي عن القبيح و معز تسكن به الاحزان و حاضر تجلّي به الضغائن و مونق تلتذ به الاسماع.1
ده ويژگي در انسان است كه زبان آن را آشكار مي‏كند: گواهي كه از باطن خبر مي‏دهد؛ داوري كه گفت و گوي دو طرف دعوا را پايان مي‏بخشد؛ سخن گويي كه با آن پاسخ داده مي‏شود؛ واسطه گري كه نياز با آن برآورده مي‏شود؛ توصيف‏گري كه اشيا به واسطه آن شناخته مي‏شود؛ فرماندهي كه به نيكي فرمان مي‏دهد؛ اندرزگويي كه از زشتي بر حذر مي‏دارد؛ تسلّي بخشي كه اندوه‏ها با آن التيام مي‏يابد؛ موجودي كه با آن كينه‏ها زدوده مي‏شود و شگفت آوري كه گوش‏ها به واسطه آن لذت مي‏برند.
براساس اين معيار و با توجه به چند نمونه، نقش زبان را بررسي مي‏كنيم.
________________________________________
1. الروضة من الكافي، ابي جعفر محمد بن يعقوب الكليني، تصحيح: علي‏اكبر غفاري، ص 20؛ ميزان الحكمة، محمد محمدي ري‏شهري، 10 مجلد، ج 8 ، ص 492.
 
1 ـ ذكر بسم اللّه‏ هنگام ذبح
يكي از شرايط حلال بودن گوشت حيوان، نام خدا به زبان آوردن در هنگام آن است. در غير اين صورت، فسق و خارج شدن از راه و رسم بندگي و فرمان‏برداري خدا شمرده مي‏شود. ذكر خدا در هنگام ذبح، نشان دهنده توحيد و يگانه‏پرستي و اعتقاد به خداوند است. اين كار، واكنشي در برابر قرباني‏هاي مشركان براي بت‏ها و ذكر نام بت‏ها هنگام ذبح حيواناتشان بوده است. در واقع، براي برچيده شدن آثار شرك و تثبيت يكتاپرستي صورت گرفته است؛1 اين عمل زباني به عنوان گواهي است كه از باطن خبر مي‏دهد.
قرآن درباره ذكر نام خدا در هنگام ذبح مي‏فرمايد:
وَ لا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ... . (انعام: 121)2
از آن‏چه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است.
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، صص 357 و 358 و 378؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 13؛ التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، وهبة الزحيلي، 32 مجلد، ج 8 ، ص 20.
2. نك: آيات 118 و 145 همين سوره.
 
2 ـ زبان و نقش داوري
از وظيفه‏هاي زبان حل و فصل درگيري‏هاست كه نمونه بارز آن را مي‏توان در مسأله لعان ديد. هنگامي كه آيه قذف1 نازل شد، حوادثي رخ داد كه مردم در تنگنا قرار گرفتند. از اين رو، خداوند آيه لعان را براي پايان بخشيدن مشكلات مردم نازل كرد.2 اين آيه مي‏فرمايد:
كساني كه همسران خود را متهم (به عمل منافي عفت) مي‏كنند و گواهاني جز خودشان ندارند، هر يك از آن‏ها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راست‏گويان است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ‏گويان باشد! آن زن نيز مي‏تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند. به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه مرد (در اين نسبتي كه به او مي‏دهد) از دروغ‏گويان باشد! در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راست‏گويان باشد! (نور: 7 ـ 9)
با توجه به آيات مربوط به لعان و با حكمي كه خداوند مقرر فرمود، حد قذف از همسر و حد زنا از زن برداشته مي‏شود و اين منوط به اقرار زباني است و عمل زبان به عنوان پايان اين ماجرا مي‏باشد؛ يعني داوري است كه درگيري دو طرف دعوا را پايان مي‏بخشد.
________________________________________
1. و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون؛ و كساني كه زنان پاكدامن را متهم مي‏كنند، سپس چهار شاهد بر ادعاي خود نمي‏آورند، آن‏ها را هشتاد تازيانه بزنيد. شهادتشان را هرگز نپذيريد و آن‏ها فاسقانند».
2. اسباب النزول، سيد محمّدباقر حجتي، ص 104 به بعد.
3 ـ زبان و از هم پاشيدن خانواده
از باورهاي نادرست عصر جاهليت، مسأله ظهار1 بود؛ وقتي كه مرد از همسرش ناراحت مي‏شد و مي‏خواست او را در تنگنا قرار دهد، عبارت «اَنْتِ عَلي كَظَهْرِ اُمي؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستي» را بر زبان جاري مي‏كرد. با گفتن اين عبارت، از آن پس، زن از شوهرش جدا مي‏گشت و حتي ديگر نمي‏توانست همسر ديگري برگزيند. قرآن كريم اين رفتار آنان را زشت و ناپسند و دروغين و غير واقعي بر شمرد و با تعيين كفاره بر اين عقيده باطل خط بطلان كشيد.2
بنابراين، به زبان راندن واژه‏هاي ناهنجار و خلاف واقع كه از عقيده باطل سرچشمه مي‏گيرد، از ويژگي‏هاي زبان است.
________________________________________
1. مجادله، 1 ـ 4.
2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 247؛ اسباب النزول، ص 76 به بعد.
 
4 ـ زبان و شفاعت و نجات جان
پس از اين كه مادر موسي به فرمان خداوند او را در دريا نهاد، مأموران فرعون او را از آب گرفتند و با نشانه‏هايي كه در نوزاد ديدند، دريافتند كه اين همان نوزاد از بني اسراييل است و تخت و تاج فرعون را به هم خواهد زد. از اين رو، تصميم به قتل او گرفتند. در اين ميان، همسر فرعون (آسيه) رو به همسرش كرد و با بياني همراه با عاطفه و نرمي، عواطف او را تحريك كرد كه او نور چشم من و شماست.
او را نكشيم و به فرزندي بر گزينيم. فرعون مكثي كرد. فوراً آسيه استدلالي متين آورد كه «عسي ان ينفعنا او نتخذه ولداً؛ شايد براي ما مفيد باشد و يا او را پسر خود برگزينيم». (قصص: 9) با اين روش آنان را از تصميمشان منصرف ساخت. با اين شفاعت همسر فرعون، حضرت موسي عليه‏السلام از مرگ نجات يافت.1
________________________________________
1. التفسير المنير، ج 20، ص 69 ؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 29؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 16، صص 11 و 12.

5 ـ زبان و حبط اعمال
قرآن حتي به زير و بم صداها آرام و بلند حرف زدن دقت مي‏كند و ما را به مسايلي آگاه مي‏كند كه پيش‏تر، از آن‏ها آگاهي نداشتيم. قرآن بلند كردن صدا را از صداي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و بلند سخن گفتن را در حضور پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم موجب باطل شدن اعمال مي‏داند. حال چه با قصد توهين و چه به عنوان بي‏ادبي باشد، در هر صورت موجب حبط اعمال مي‏شود.1
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ. (حجرات: 2)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (داد و فرياد نكنيد) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي مي‏كنند. مبادا اعمال شما نابود گردد؛ در حالي كه نمي‏دانيد!
________________________________________
1. مجمع البيان في التفسير القرآن، ج 4، ص 130؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 312 ؛ تفسير نمونه، ج 22، صص 138 و 139.

6 ـ زبان و خطر سقوط در پرتگاه‏ها
از ويژگي‏هاي قرآن، ژرف نگري در هر موضوعي و پي آمدهاي آن است. قرآن نرمش و فروتني در سخن را براي زنان در برخورد با مردان موجب سوء استفاده و طمع افرادي مي‏داند كه در دل مرض شهوت و فسق و فجور دارند كه با اين گونه سخن گويي زمينه ورود به تباهي و فساد براي هر دو گروه فراهم مي‏شود.
ازاين‏رو، مي‏فرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا.(احزاب: 32)
اي همسران پيامبر! شما همچون يكي از زنان معمولي نيستيد؛ اگر تقوي پيشه كنيد. بنابراين، به گونه‏اي هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد.

7 ـ زبان و پيام رساني
حضرت موسي عليه‏السلام براي رساندن رسالت الهي به فرعون، افزون بر سعه صدر و آساني مشكلات در انجام رسالت، قدرت بيان و گره گشايي زبان را از خداوند خواستار مي‏شود تا با سعه صدر و مدد الهي و قدرت بيان، بتواند پيام الهي را به فرعون كه ادعاي «رب اعلايي» مي‏كرد، برساند!
اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي. (طه: 24 ـ 28)
برو به سوي فرعون كه او طغيان كرده است! عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار! كار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنان مرا بفهمند.
8 ـ زبان و ابزار تعليم و تعلّم
به واسطه كلام و بيان انسان‏ها در فهماندن و فهميدن نقش ايفا مي‏كنند. اگر اين نعمت الهي نبود هيچ فرقي ميان انسان و حيوان نبود و زندگي انسان مانند حيوانات ايستا مي‏ماند.1
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ص 99، ذيل آيه «علّمه البيان».

معناي تركيبي عفت كلام
عفت كلام در قرآن
بعد از اين كه معناي عفت كلام روشن شد، حال بايد در جست و جوي مصداق‏هاي عفت كلام باشيم. براي پژوهش در اين امر، موضوع‏هاي قرآني دسته بندي شده و با عنوان معارف قرآني (اصول عقايد، اخلاق و احكام) بررسي خواهد شد. تا عفت كلام بيان خداوند نمايان شود. در فصل آينده اين موضوع را پي‏گيري مي‏كنيم.
 
بخش دوم: ادب در تبيين معارف قرآني
 
فصل اول: مفاهيم و تعريف‏ها

• الف) معناي لغوي و اصطلاحي ادب
در لغت نامه دهخدا درباره معناي لغوي ادب آمده است:
كلمات لغويين در معناي لغوي ادب نزديك به يكديگر است. ادب در لغت به معني ظرف و حسن تناول است و ظرف در اين جا مصدر است؛ به معني كياست مطلق يا ظرافت در لسان يا براعت و ذكاء قلب يا حذاقت.
به تعبير بعضي نيك گفتاري و نيك كرداري، و بعضي ادب را در فارسي به فرهنگ ترجمه كرده و گفته‏اند ادب يا فرهنگ به معني دانش مي‏باشد و با علم چندان فرقي ندارد.1
وي در تعريف اصطلاحي ادب گويد:
در تعريف و تحديد ادب اصطلاحي، عبارات ادباي متقدمين مختلف است. بعضي گويند: ادب عبارت است از هر رياضت ستوده كه به واسطه آن انسان به فضيلتي آراسته مي‏گردد و اين منقول از معني تاديب و تأدب است كه در آن‏ها رياضت اخلاقي مأخوذ است و برخي گويند:
ادب عبارت است از شناسايي چيزي كه به توسط آن احتراز مي‏شود از انواع خطا و اين معني عرفي منقول از ادب به معني حذاقت و يا براعت و ذكاء قلب و امثال آن‏هاست و برخي گويند ادب ملكه‏اي است كه صاحبش را از ناشايستي‏ها نگاه مي‏دارد.2
علامه طباطبايي رحمه‏الله درباره معناي ادب گويد:
حاصل معناي ادب آن است كه ادب هيأت نيكو و پسنديده‏اي است كه سزاوار است رفتار مشروع ديني يا عقلايي بر مبناي آن شكل گيرد؛ مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان.
علامه از زيبايي به عنوان بن مايه معناي ادب ياد مي‏كند و مرز آداب و اخلاق را از يكديگر جدا مي‏داند؛ يعني اخلاق عبارت است از: ملكه‏هاي راسخ در روح كه در حقيقت وصفي از اوصاف روح مي‏باشد، ولي آداب عبارت است از هيأت زيبايي كه رفتارهاي آدمي بدان متصف مي‏گردد و چگونگي صدور اعمال آدمي به صفات گوناگون روحي بستگي دارد. بنابراين، فرق است ميان اتصاف روح به امور اخلاقي و اتصاف عمل به آداب. خواسته نهايي انسان در زندگي همان چيزي است كه ادب او را در رفتارش مشخص مي‏كند و برايش خط مشي ايي ترسيم مي‏كند كه در كارهايي كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام مي‏دهد، از آن خط مشي تجاوز نمي‏كند.3
بدين صورت با تعريفي كه از ادب ارايه مي‏دهد و تفكيكي كه ميان ادب و اخلاق معتقد است، اختلاف‏هايي كه در معناي اصطلاحي ادب، بر طرف مي‏گردد.
________________________________________
1. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 50 مجلد، ج5، ص 1547.
2. همان، ص 1547.
3. همان، ص 256.
 
ب) مفهوم ادب الهي
علامه طباطبايي رحمه‏الله در بيان ادب الهي مي‏گويد:
خداي سبحان انبيا و فرستادگانش را به ادب الهي آراسته است، همان شكل زيباي اعمال ديني كه از هدف و غايت دين يعني بندگي حكايت مي‏كند. البته اين بندگي در دين‏هاي حقيقي از جهت زيادي و كمي دستورها و هم چنين از جهت مراتب كمال كه در اديان است؛ فرق مي‏كند. بنابراين، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به تمامي جنبه‏هاي زندگي انسان است و هيچ يك از شؤون انساني را از قلم نينداخته است، در اين جهت سرتاپاي زندگي را به ادب آراسته و براي هر عملي از اعمال زندگي هيأت زيبايي ترسيم كرده است كه از غايت آن (توحيد در عمل و اعتقاد) حكايت مي‏كند.1
________________________________________
1. الميزان، ص 257.
 
ج) مفهوم معارف قرآن
محتواي قرآن و دين اسلام و بدين ترتيب، معارف قرآني به سه بخش كلي تقسيم مي‏شود: 1 ـ اصول عقايد اسلامي؛ 2 ـ امور اخلاقي؛ 3 ـ احكام و قوانين عملي.1
________________________________________
1. قرآن در اسلام، علامه سيد محمدحسين طباطبايي، ص 15؛ معارف قرآن، محمّدتقي مصباح يزدي، ص 11.

د) مفهوم ادب الهي
از آن‏جا كه اين عنوان كلي است، مسلماً مفهوم كلي آن مد نظر ما نمي‏باشد. آن‏چه از اين عنوان مورد نظر ماست، جنبه زيباييهاي سخن و گفتار است كه در هر يك از موضوع‏هاي سه گانه (اصول عقايد، اخلاق و احكام) مطرح است كه قرآن آن را معرفي كرده و الگو قرار مي‏دهد، تا ما گفتار خود را با آن الگو هماهنگ كنيم. زيبايي‏هاي كلام به واسطه زشتي‏هاي كلام بهتر شناخته مي‏شود. تحقيق ما نيز در هر دو زمينه (گفتار نيك و بد) است و هم چنانكه پيش‏تر از عفت كلام به آراستگي گفتار تعبير كرديم، به همين معنا بود. بنابراين، منظور ما از ادب الهي در تبيين معارف همان عفت كلام در اصول عقايد، اخلاق و احكام است.
فصل دوم: ادب الهي در تبيين اصول عقايد
مهم‏ترين اصول عقايد، اصول سه گانه دين (توحيد، نبوت و معاد) است. نوع ديگري از عقايد نيز هست كه فرع بر اين عقايد است. برخي از اين عقايد عبارت‏اند از: لوح و قلم، قضا و قدر، ملايكه و عرش و كرسي، آفرينش آسمان و زمين و مانند اين‏ها.1
________________________________________
1. قرآن در اسلام، ص 15.

1 ـ توحيد
توحيد باور داشتن به وجود و يگانگي خداي يگانه است؛ خدايي كه آفريدگار هستي و آراسته به صفات كمال و منزه از نيستي و ديگر صفات نقص است. بدين‏سان توحيد اعتقاد داشتن به كمال خدا در ذات و صفات خواهد بود.1
________________________________________
1. دايرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 245.
الف) ادب الهي در توحيد
قرآن مجيد از انسان‏ها مي‏خواهد كه پروردگار را با اسماي حسني بخوانند و از نسبت دادن خداوند به اسم‏هايي كه كافران و منحرفان (مشركين، يهوديان و مسيحيان) به خدا نسبت مي‏دهند، بر حذر مي‏دارد.
بنابراين، خواندن خداوند با اسماي حسني و ترك سخناني كه كافران به خداوند نسبت مي‏دهند، نمايانگر پيراستن سخن از ويژگي‏هاي قولي گروهي، و آراستگي كلام به اسماي حسناي الهي مي‏باشد. اين همان چيزي است كه از آن به عفت كلام يا آراستگي گفتار تعبير كرديم.
وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. (اعراف: 180)
براي خدا نام‏هاي نيكو است؛ خدا را به آن (نام‏ها) بخوانيد و كساني را كه در نام‏هاي خدا به كژي مي‏گرايند (و بر غير او مي‏نهند، و شريك بر او قايل مي‏شوند) رها سازيد. آن‏ها به زودي جزاي اعمالي را كه انجام مي‏دادند، مي‏بينند.
منظور از الحاد در اسماي الهي اين است كه خداوند را به اسم‏ها و صفاتي كه از آن منزه است، نسبت دهند. يا صفاتي را كه داراست، از او سلب كنند و يا اين كه اسماي مقدس خداوند را بر غير او بدهند؛ مانند كافران كه نام بت‏هاي خويش را از نام خدا مشتق مي‏كردند، براي نمونه مشركان، لات، عزّي و منات را به ترتيب از اللّه‏، العزيز و المنان مشتق كردند. هم‏چنين است وقتي كه تنها به اسم بسنده كنند بدون اين كه اين صفات را در خود و جامعه خويش بارور سازند.1
________________________________________
1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 503 ؛ امام فخر رازي، تفسير كبير، 31 مجلد، ج 15، ص 71؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 24.

ب) آيات قرآن در ردّ پندارهاي جاهلانه
يك باور خرافي كه در ميان مسيحيان، يهوديان و مشركان رواج داشت، اين بود كه خداوند فرزند دارد؛ مسيحيان حضرت عيسي عليه‏السلام، يهوديان عزير1 و مشركان ملايكه2 را فرزندان خداوند مي‏دانستند و در گفتارشان بر اين باور خرافي و انحرافي پافشاري مي‏ورزيدند. يكي از هدف‏هاي فرو فرستادن قرآن، ترساندن اين گروه و پاك كردن اين خرافه‏ها است:
وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا ِلآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِبًا(كهف: 4 ـ 5)
و آن‏ها را كه گفتند: «خداوند، فرزندي (براي خود) انتخاب كرده است» انذار كند. نه آن‏ها به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگي از دهانشان خارج مي‏شود. آن‏ها فقط دروغ مي‏گويند!
مسيحيان به خدايان سه گانه خداوند، مسيح و روح القدس كه واسطه ميان خدا و مسيح است معتقدند. آنان از سويي هر سه را در حقيقت يكي مي‏پنداشتند.
________________________________________
1. توبه 30 «وَ قالَتِ اليَهُودُ عزيزٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النصاري المسيحُ بن اللّه‏».
2. نجم 27 «اِنَّ الذين لا يُؤمِنونَ بِالاخِرَةِ يَسُمُّونَ المَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الاُنثي».

معناي تركيبي عفت كلام
با اين نگرش در تعريف تركيبي عفت كلام، با توجه به معناي لغوي و اصطلاحي و مصداق‏هاي گوناگوني كه در قرآن دارد، مي‏توان گفت عفت كلام عبارت است از: پيراستن كلام از آن‏چه كه در عقل و شرع ممنوع است و براي زبان و كلام آفت شمرده مي‏شود. به عبارت ديگر، عفت كلام، يعني خويشتن‏داري در به كارگيري گفتار ناشايست. با افزودن تعريف ديگري به آن، مفهوم روشني به دست مي‏آيد: «آراستن كلام با زيبايي‏هاي گفتاري كه قرآن و سنت و عقل عرضه كرده‏اند. در اين صورت، تركيب عفت كلام مفهوم وصفي به خود مي‏گيرد، يعني كلام پاكيزه (قول طيب)1 بنابراين، براي اعتدال در كلام بايد دو شاخصه اصلي پيراستگي و آراستگي در نظر باشد. همان طور كه براي اعتدال نفس نيز اين دو شاخص (از زشتي‏ها رستن و به زيبايي‏ها پيوستن) به عنوان دو ركن مهم در تزكيه نفس مطرح است كه كردارهاي انساني مانند گفتار از آن ناشي مي‏شود و رستگاري انسان نيز در پرتو تزكيه نفس محقق مي‏شود.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها. (شمس: 9 و 10)
هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد؛ و آن كس كه نفس خويش را (با گناه) آلوده ساخته، نوميد و محروم گشت.
(توحيد در تثليث) و از سوي ديگر هر يك از آن‏ها را در حقيقت سه چيز (تثليت در توحيد)2 مي‏دانند. آيا اين ممكن است؟
لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ. (مائده: 73)
آن‏ها كه گفتند: «خداوند، يكي از سه خداست» به يقين كافر شدند؛ معبودي جز معبود يگانه نيست؛ و اگر از آن چه مي‏گويند دست بردارند، عذاب دردناكي به كافرانِ آن‏ها (كه روي اين عقيده ايستادگي كنند) خواهد رسيد.
قوم يهود نيز افزون بر اين كه عزير را در الوهيتِ خداوند، شريك دانستند، برخي صفات كمال را نيز از خداوند سلب كردند و صفات نقص را به خداوند نسبت دادند.
آنان در برابر دعوت حق حضرت موسي موضع‏گيري مي‏كردند و به انواع لجاجت‏ها و بهانه‏ها دست مي‏زدند. به عنوان نمونه از پيامبرشان مي‏خواستند كه خداوند را به آنان بنماياند.
فَقالُوا اَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً. (نساء: 153)
پس گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده.
و يا خداوند را فقير و خود را غني مي‏پنداشتند:
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ. (آل‏عمران: 181)
خداوند، سخن آن‏ها را كه گفتند: «خدا فقير است، و ما بي نيازيم» شنيد! يا مي‏گفتند دست خدا بسته است.3
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ. (مائده: 64)
و يهود گفتند «دست خدا بسته است». دست‏هايشان بسته باد! به خاطر اين سخن، از رحمت (الهي) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است.
اين گونه اعتقادشان از درون جوشيده و بر زبانشان جاري گرديده است و خداوند آنان را به خاطر اين گونه گفتار و اعتقاد لعن و وعيد عذاب داده است.
اعتقاد به وجود فرزند پسر براي خدا كه از باورهاي مسيحيان و يهوديان بود.
مشركان هم به وجود فرزند دختر براي خدا اعتقاد داشتند. آنان يك نوع رابطه خويشاوندي براي جن با خدا قايل بودند:
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا. (صافات: 158)
آن‏ها [مشركان] ميان او [خداوند] و جن، (خويشاوندي و) نسبتي قائل شدند.
وَ جَعَلوا لِله شُرَكاءَ الجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ. (انعام: 100)
آنان براي خدا همتاياني از جن قرار دادند: در حالي كه خداوند همه آن‏ها را آفريده است.
قرآن با استدلالي زيبا مي‏فرمايد:
أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيمًا. (اسراء: 40)
آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، و خودش دختراني از فرشتگان برگزيده است؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتي) مي‏گوييد!
قرآن آن‏ها را نكوهش مي‏كند در حالي كه وجود دختر را براي خود ناخوشايند مي‏دانند، آن را به خدا نسبت مي‏دهند:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ. (نحل: 58)
در حالي كه هرگاه به يكي از آن‏ها بشارت دهند داراي دختر شده، صورتش (از ناراحتي) سياه مي‏شود و به شدت خشمگين مي‏گردد.
از سوي ديگر آنان ملايكه را به عنوان دختر خداوند مي‏دانستند و براي آنان مجسمه‏هايي تصوير مي‏كردند و در برابر آن‏ها خم مي‏شدند. قرآن مي‏فرمايد: پس چگونه در برابر چيزي كه از آن كراهت داريد سر فرود مي‏آوريد. به راستي با اين گفتار امري زشت مرتكب شديد «لَقَدْ جِئْتُمْ شيئا اِدّا؛ راستي امر زشت و زننده‏اي گفتيد!». (مريم: 89)
بنابراين، از اين آيات روشن مي‏شود كه آن‏چه كافران، مشركان، مسيحيان و يهوديان به خداوند نسبت مي‏دادند، ناشي از جهل يا دشمني آن‏ها در برابر حق بوده است كه براي او نوعي محدوديت، جسميت و ماديت قايل بودند يا او را به نيازمندي و بخل و ديگر صفات نقص نسبت مي‏دادند؛ در حالي كه خداوند داراي تمامي صفات كمال است و منزه از تمامي صفات نقص است.
محمّدبن حكيم گويد: گفتار جواليقي و هشام بن حكم را براي موسي بن جعفر عليه‏السلام بيان كردم كه مي‏گويند خدا جسم است. حضرت فرمود: چيزي مانند خداي تعالي نيست. چه دشنام و ناسزايي بزرگ‏تر است از گفته كسي كه خالق همه چيز را به جسم و صورت، يا او را به مخلوق و محدود بودن و داراي اعضا بودن توصيف كند. خدا از اين گفتار بسيار برتر است.4
بنابراين، زشت‏ترين سخن كلامي است كه به واسطه آن، خداوند با صفات نقص وصف شود.
در مفردات راغب در بيان آيه شريفه «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسبُّوُا اللّهَ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ؛ به (معبود) كساني كه غير خدا را مي‏خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روي دشمني [و] جهل، خدا را دشنام دهند!». (انعام: 108) آمده است: سب و دشنام مشركان به پروردگار، بيان اوصاف نقصي است كه آنان به خداوند نسبت مي‏دادند.5
نتيجه آن كه عفت كلام در اصول عقايد در جنبه توحيدي آن‏ها، منزّه دانستن پروردگار از صفات سلبيه و هم چنين توصيف پروردگار به اسماي حسني و صفات نيكو است.
________________________________________
1. قول طيّب سخني است كه در آن خباثت نباشد و كلام خبيث، كلامي است كه يكي از اقسام باطل در آن باشد. نك: الميزان في تفسير القرآن، 21 مجلد، ج 14، ص 362.
2. تفسير نمونه، ج 5 ، ص 35.
3. از «يداللّه‏ مغلولة» تفسيرهاي گوناگوني شده است: الف) خداوند از بخشش و هم چنين از روزي دادن خودداري مي‏كند؛ يعني به خداوند نسبت بخل مي‏دادند؛ ب) دست خدا از عذاب ما كوتاه است و خداوند نمي‏تواند ما را عذاب كند؛ ج) برخي گفته‏اند: به صورت استفهام است؛ يعني آيا دست خدا بسته شده است كه ما را دچار تنگي معيشت كرده است؟ د) ممكن است منظور آنان از اين گفته آن باشد كه آنان معتقدند خداوند گاهي بخشنده و گاهي بخيل است؛ ه ) اين سخن را براي مسخره كردن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اصحابش گفتند؛ زيرا مي‏ديدند كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اصحابش از مال دنيا چيزي ندارند، مي‏گفتند آيا خداوند نمي‏تواند به شما مال و ثروت بدهد؛ وقتي آياتي كه «قرض دادن به خداوند» را تشويق مي‏كند (مثل آيه 24 بقره و 20 مزمل) به گوش يهوديان رسيد، آنان به استهزا مسلمانان پرداخته و گفتند: اين چه خدايي است كه براي ترويج دين خود ناچار است دست حاجت و استقراض به سوي بندگان خود دراز كند. نك: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 220؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، ص 51 .
4. الاصول من الكافي، ج 1، ص 105.
5. معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «سب».
2 ـ نبوت
قرآن مجيد با بيان تاريخ زندگي پيامبران گذشته، آنان را با بهترين و زيباترين وصف‏ها كه مقام يك رسول الهي است، معرفي كرده و رذيلت‏ها و اوصافي را كه با مقام فرستاده پروردگار سازش ندارد، از آن‏ها بر كنار دانسته است. به رغم اين مطلب قرآني متأسفانه چهره پاك انبيا و رسولان الهي در طول تاريخ، با انواع تهمت‏ها، افتراها، دروغ‏ها و نسبت‏هاي ناروا، به گونه‏اي ديگر معرفي شده است.
در بحث نبوت، موضوع‏هاي زير بررسي مي‏شود:

الف) پيامبران و ناسزاگويي به آنان
به طور كلي مي‏توان اين گونه بيهوده گويي‏ها و اهانت‏ها را در مورد پيامبران، در سه جنبه جست و جو كرد:
1. هم زمان بعثت و تبليغ پيامبري، دشمنان و مخالفان، قدرت تحمل آيين حق را نداشتند. براي مقابله با آن يا دست به شمشير مي‏بردند و يا در برابر منطق حق واكنشي جز تحقير و توهين و دشنام و ناسزاگويي نداشتند؛
2. ظاهر برخي آيات درباره سرزنش و استغفار انبيا، موجب بهانه عده‏اي مغرض و توهم برخي ناآگاهان شده است. با تدبر در قرآن، مي‏توان اين گونه غرض ورزي‏ها و توهم‏ها را بر طرف كرد؛
3. برخي از اين اتهام‏ها و تهمت‏ها، بيرون از قرآن و در كتاب‏هاي ديني مسيحيان (عهدين) يافت مي‏شود. قرآن اين گونه تهمت‏ها را رد مي‏كند.

ب) نگاهي به جايگاه انبيا در عهدين
در تورات و انجيل، مقام پيامبران در حد يك فرد عادي و حتي پايين‏تر، تنزل داده شده است و نسبت‏هاي ناروايي به حضرت ابراهيم و لوط عليه‏السلام و داود نبي عليه‏السلام وحضرت عيسي عليه‏السلام داده شده است. نسبت‏هايي چون زنا، قوادي، نوشيدن شراب و... كه قلم از بيان آن‏ها، سرشكسته و شرمسار است. يا رابطه نامشروع داود نبي عليه‏السلام با همسر اورياي مجاهد و مؤمن نيز در تورات آمده است.
 
ج) نگاهي به ويژگي‏هاي انبيا در قرآن
در اين جا نمونه‏هايي از آيات قرآن كه ساحت مقدس انبيا را از هرگونه نقص پاك دانسته و از آنان به پاكي ياد مي‏كند بسنده مي‏كنيم:
خداوند ابراهيم عليه‏السلام را به وصف‏هايي چون خليل1 حليم و اوّاه و منيب،2 صديق و نبي3 توصيف فرمود و او را در زمره صالحين،4 قانتين،5 محسنين،6 مصطفين7 قرار داد و با لياقت و شايستگي‏اي كه داشت، موهبت عظيم رشد8 كه رسيدن به واقع و هدايت يافتگي فطري به توحيد است بدو داده شد و به خاطر اطمينان يافتن قلبش، چگونگي زنده شدن مردگان به عنوان معجزه به او نشان داده شد9 و نيز با نماياندن باطن و ملكوت آسمان‏ها و زمين، او را به مرحله يقين رساند10 و سرانجام او را به عنوان پيشوا و امام و هادي مردم قرار داد.
قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ. (بقره: 124)
خداوند به او فرمود: من ترا امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز اماماني قرار ده! خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمي‏رسد!
داود عليه‏السلام از پيامبران با فضيلت و پيام آور كتاب زبور بود.11 خداوند او را به عنوان خليفه خويش در زمين قرار داد تا در ميان مردم به حق داوري كند.12 به پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور مي‏دهد كه در صبر و شكيبايي به داود عليه‏السلام اقتدا كند.13 به آن حضرت «مُلْك و حكمت»14 و «فَصْل خِطاب»15 عطا فرمود. كوه‏ها و پرندگان را در تسخير او قرار داد تا با او به تسبيح و نيايش خدا بپردازند.16 خداوند او را مي‏ستايد و به صفت تواب (بسيار توبه كننده) از او ياد مي‏كند.17 او در نزد خدا مقامي والا و سرانجامي نيكو دارد.18
هم چنين حضرت لوط عليه‏السلام از پيامبران با فضيلت است كه قرآن او را از جمله «مرسلين»19 و «صالحين»20 مي‏داند كه به وي «علم و حكمت»21 عنايت گرديد. هم چنين به تصريح خود قوم لوط، لوط و پيروانش از پاكان بودند و به همين خاطر قوم لوط در صدد راندن آنان از ديارشان بر آمدند.
حضرت عيسي عليه‏السلام از مقربان درگاه خدا است و در دنيا و آخرت داراي شرف و شخصيتي پسنديده است. او از بندگان صالح خداوند و داراي معجزه و ياري شده به دست روح القدس است.22
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ. (آل عمران: 45)
(به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند اي مريم! خداوند ترا به كلمه‏اي [وجود با عظمتي] از طرف خودش بشارت مي‏دهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است؛ در حالي كه در اين جهان و جهان ديگر، داراي شخصيتي بزرگ خواهد بود و از مقرّبان (الهي) است.
________________________________________
1. نساء، 125.
2. هود، 75.
3. مريم، 41.
4. نحل، 122.
5. نحل، 20.
6. صافات، 110.
7. آل عمران، 33.
8. انبياء، 51.
9. بقره، 260.
10. انعام، 75.
11. اسراء، 55 .
12. ص، 36.
13. همان، 17.
14. بقره، 251.
15. ص، 20.
16. سبا، 10 ـ 11.
17. ص، 17.
18. همان، 25.
19. صافات، 133.
20. انبياء، 75.
21. همان، 74.
22. بقره، 87 .
 
د) ادب گفتار انبيا
پيامبران پرچم‏داران هدايت جامعه بشري هستند و نقش تربيتي را در جامعه ايفا مي‏كنند. آنان معلماني هستند كه به ادب الهي آراسته شده و علمشان را از خداوند آموخته‏اند. از اموري كه خداوند پيامبرانش را به آن آراسته، چگونگي صحبت كردن است. براي نمونه، خداوند به حضرت موسي عليه‏السلامدستور مي‏دهد كه براي تبليغ رسالت الهي نزد فرعون برود و او را با سخنان نرم و ليّن به حق فرا خواند. يا به پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور مي‏دهد كه:
ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ. (نحل: 125)
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت كن و با آن‏ها به روشي نيكوتر استدلال و مناظره كن!1
اين چنين، خداوند پيامبرانش را راهنمايي مي‏كند تا بتوانند انسان‏ها را هدايت كنند و با اعتقاد و گفتار و كردارشان الگوي شايسته‏اي براي بشر باشند؛ زيرا معقول نيست فردي كه خود هدايت يافته نيست، بتواند ديگران را هدايت كند:
أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي. (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي‏كند براي پيروي شايسته‏تر است، يا آن‏كه خود هدايت نمي‏شود؛ مگر هدايتش كنند؟
در قرآن حكايت‏هايي از پيامبران آمده است كه نشان ادب والاي آنان در ارتباط با خداوند و مردم است.
در زير به چند نمونه از اين آداب پيامبران اشاره مي‏كنيم:
________________________________________
1. حكمت، حجّت و برهاني است كه حق را نتيجه مي‏دهد. به گونه‏اي كه هيچ شك و ابهامي در آننماند. موعظه بياني است كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد. جدال عبارت است از اين‏كه دليلي را كه خصم، تنهايي قبول دارد يا همه مردم قبول دارند، بگيريم و با همان، دعوي‏اش را رد كنيم. چون تمامي مصداق‏هاي حكمت خوب است، نخست آمده است چون موعظه به بد و خوب تقسيم مي‏شود، آن‏چه كه بدان اجازه داده شده، موعظه خوب است. چون جدال به بد و خوب و خوب‏تر تقسيم مي‏شود، آن وجهي كه اجازه داده شده، قسم سوم آن جدال احسن است. تشخيص به كارگيري اين سه نوع دعوت به دعوت كننده بستگي دارد كه ببيند كدام يك از اين سه، اثر بيش‏تري دارد تا آن را به كار برد. البته ممكن است در موردي، هر سه طريق به كار رود. نك: الميزان في تفسير الميزان، ج 12، صص 372 و 373.
 
1) ادب گفتار انبيا در پيشگاه خداوند
پيامبران در گفت و گو و دعايشان نهايت فروتني و ادب را در برابر خداوند اظهار مي‏كردند؛ ادبي كه از معرفت بلند آنان نسبت به خالق هستي سرچشمه مي‏گيرد و با لطافت و زيبايي تمام جريان مي‏يابد. به اين دعاي حضرت ابراهيم عليه‏السلام بنگريد:
(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [مكه] را شهرِ امني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دور نگاه دار! پروردگارا! آن‏ها [بت‏ها] بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هركس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني! پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي‏آب و علفي، در كنارِ خانه‏اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل‏هاي گروهي از مردم را متوجّه آن‏ها ساز؛ و از ثمرات به آن‏ها روزي ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاي آرند! پروردگارا! تو مي‏داني آن‏چه را ما پنهان و يا آشكار مي‏كنيم و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست! حمد خداي را كه در پيري، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد به يقين پروردگار من، شنونده (و اجابت كننده) دعاست. پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده، و از فرزندانم. (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاي مرا بپذير! پروردگارا! من و پدر و مادرم را، در آن روز كه حساب برپا مي‏شود، بيامرز! (ابراهيم: 35 ـ 41)

ادب در دعاي حضرت ابراهيم عليه‏السلام
يكي از آدابي كه ابراهيم عليه‏السلام در اين دعا به كار مي‏برد، اين است كه هر حاجتي را كه ياد كرده است، هدف والايي را در پي آن مد نظر دارد. براي مثال پس از اين درخواست كه رَبِّ اجْعَلْ هذا الْبَلَدَ آمِنا وَ اجْنُبنْي وَ بَني اَنْ نَعْبُدَ الاَصْنامَ (ابراهيم: 35)، هدف خود را اين‏گونه بيان مي‏كند:
رَبِّ اِنَهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرا مِنَ الناسِ. (ابراهيم: 36)
هم‏چنين پس از اين‏كه نيازش را اين‏گونه مطرح مي‏كند كه: رَبَنا اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِمي‏فرمايد: لِيُقيمُوا الصَّلاةَ و پس از دعاي فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي اِلَيْهِمْ و ارْزُقْهمُ مِنَ الثَّمَراتِ مي‏فرمايد: لَعَلَّهُمْ يَشْكروُنَ.
ادب ديگري كه اين پيامبر الهي در كلام خود رعايت مي‏كند، اين است كه در كنار هر حاجتي كه از خدا مي‏خواهد، اسمي از اسماي حسناي الهي مانند غفور و رحيم و سميع الدعا را به مناسبت آن حاجت ياد مي‏كند و اسم شريف «رب» را در تمامي آن حاجت‏ها تكرار مي‏كند؛ كه ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداي خود و گشايشگر هر دعايي است.
ادب ديگر اين‏كه گفت وَ مَنْ عَصاني فَاِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ يعني به جان آنان نفرين نكرد، بلكه پس از ذكر گناهشان دو صفت خداوند يعني غفور و رحيم را ياد كرد؛ چون دوست‏دار رستگاري امت خود بود.1
________________________________________
1. الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، صص 272 و 273.

2) ادب گفتار انبيا با مردم
از سيره انبيا و ادب الهي آنان، رفتاري است كه با مردم داشته‏اند. از جمله رفتارشان، نشست و برخاست با مردم بود. آنان امتيازي بر خود قايل نبودند. خود برتربيني و ديگر رفتارهايي كه ممكن بود به بهانه پيامبر بودن انجام دهند، از آنان ديده نمي‏شد. از اين رو، اين‏گونه رفتارهاي عادّي پيامبران الهي مورد اعتراض كساني قرار مي‏گرفت كه به تجمل‏گرايي و زندگي اشرافي خو كرده بودند. قرآن اعتراض آنان را اين‏گونه بيان مي‏كند:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا * أَوْ يُلْقي إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا. (فرقان: 7 ـ 8)
و گفتند: چرا اين پيامبر غذا مي‏خورد و در بازارها راه مي‏رود؟! (نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را). چرا فرشته‏اي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند (و گواه صدق دعوي او باشد)؟! و يا گنجي (از آسمان) براي او فرستاده شود، يا باغي داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد و ستمگران گفتند: شما تنها از مردي مجنون پيروي مي‏كنيد.
خداوند در پاسخ اعتراض آنان به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد:
ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اين‏كه غذا مي‏خوردند و در بازارها راه مي‏رفتند. بعضي از شما را وسيله امتحان بعضي ديگر قرار داديم، آيا صبر و شكيبايي مي‏كنيد (و از عهده امتحان بر مي‏آييد). و پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده است. (فرقان: 20)
از آداب انبيا اين بود كه با توجه به فهم و عقل گروه‏هاي مختلف مردم با آنان سخن مي‏گفتند. پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اين باره فرمود:
انّا مَعاشِرَ الانْبياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ الناسَ عَلي قَدْرِ عُقولِهِمِ.1
ما گروه پيامبران مأمور شده‏ايم كه با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوييم.
از جلوه‏هاي ادب پيامبران، گفت و گوي آنان با كافران در ابتداي تبليغشان است؛ هر چه كافران بر ناسزاگويي و بي‏شرمي خود مي‏افزودند، آنان بر عفت كلام و ادب گفتارشان همت مي‏گماردند. آنان نه‏تنها خود را به رعايت ادب در گفتار ملزم مي‏كردند، مأمور بودند پيروانشان را نيز به آن گونه رفتار سفارش كنند.
وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَتي هِي اَحْسَنُ اِنَّ الْشَيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ اِنّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاِنْسانِ عَدُوّا مُبينا. (اسراء: 53)
به بندگانم بگو: سخني بگويند كه بهترين باشد! چرا كه شيطان (با سخنان ناموزون) ميان آن‏ها فتنه و فساد مي‏كند؛ هميشه شيطان دشمن آشكاري براي انسان بوده است!
«قول احسن» سخني است كه بر ادب آراسته باشد و از خشونت در گفتار و ناسزاگويي و دشنام دور باشد. گويا پيش از هجرت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برخي از مسلمانان با مشركان مواجه مي‏شدند و در گفت و گو با آنان، سخنان خشونت‏آميزي به زبان مي‏آوردند؛ براي مثال مي‏گفتند كه شما اهل آتش هستيد و ما مؤمنان به بركت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اهل بهشتيم. همين سبب مي‏شد كه مشركان عليه مسلمانان، بيش‏تر دشمني كنند و گاه به پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بي‏ادبي كرده، او را مردي جادو شده بخوانند. يا قرآن و معارفي را كه درباره مبدأ و معاد بود، مورد استهزاء قرار مي‏دادند. از اين رو، خداوند به رسول گرامي‏اش دستور مي‏دهد كه مردم را به خوش زباني و ادب در گفتار امر نمايد.2
آياتي چند درباره ادب گفتار پيامبران در پاسخ به ستيزه‏جويي كافران:
الف) وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ (اعراف: 65 ـ 68)
و به سوي قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم)؛ گفت: «اي قوم! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودي براي شما نيست! آيا پرهيزگاري پيشه نمي‏كنيد!» اشراف كافر قومِ او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و ناداني مي‏بينيم، و به يقين تو را از دروغ‏گويان مي‏دانيم!» گفت: اي قوم! هيچ گونه سفاهتي در من نيست، ولي فرستاده‏اي از سوي پروردگار جهانيانم. رسالت‏هاي پروردگارم را به شما ابلاغ مي‏كنم؛ و من خيرخواه اميني براي شما هستم.
چون قوم هود بر سنت بت‏پرستي خو كرده بودند، و بت‏ها در دل‏هايشان، مقدس و محترم بود، كسي جرأت نمي‏كرد كه به سنت غلط آنان اعتراض كند. از اين رو، از كلام هود عليه‏السلام خيلي تعجب كردند و با تأكيد زياد او را مردي سفيه و كم‏عقل و دروغ‏گو خواندند. در عوض هود عليه‏السلام وقار نبوت را از دست نداد و ادبي را كه انبيا در دعوت الهي خود بايد رعايت كنند، فراموش نكرد. وي با كمال ادب فرمود «يا قومِ». اين لحن، لحن كسي است كه نهايت درجه مهرباني و حرص بر نجات مردمش را دارد، و در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات رسالت خويش هيچ تاكيدي به كار نبرد؛ زيرا نخست اين‏كه در برابر مردمي لجوج، لجبازي و اصرار نكرده باشد و نيز بفهماند كه دعوت رسالتش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجي به تأكيد ندارد. هم‏چنين از اين‏كه او را دروغ‏گو ناميدند، خود را امين معرفي كرد.3
ب) يا أَبَتِ إِنّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا. (مريم: 45 ـ 47)
اي پدر! من از اين مي‏ترسم كه از سوي خداوند رحمان عذابي به تو رسد، در نتيجه از دوستان شيطان باشي! گفت: «اي ابراهيم! آيا تو از معبودها من روي گرداني؟! اگر (از اين كار) دست بر نداري، تو را سنگسار مي‏كنم! براي مدّتي طولاني از من دور شو!» (ابراهيم) گفت: «سلام بر تو! من به زودي از پروردگارم برايت تقاضاي عفو مي‏كنم؛ زيرا او همواره نسبت به من مهربان بوده است!
پدر (يا عموي) ابراهيم عليه‏السلام در برابر دعوت او نه تنها امتناع كرد، بلكه او را به سنگسار شدن تهديد كرد. ابراهيم عليه‏السلام در برابر اين برخورد، به او سلام كرد و در برابر تهديد او، به او امنيّت داد. اين همان شيوه‏اي است كه مخصوص افراد ويژه‏اي است و در قرآن نيز به آن اشاره شده است:
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَي اْلأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا. (فرقان: 63)
بندگان (ويژه خداوندِ) رحمان كساني‏اند كه با آرامش و بي‏تكبّر بر زمين راه مي‏روند؛ و هنگامي كه جاهلان؛ آن‏ها را مخاطب مي‏سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آن‏ها سلام مي‏گويند (و با بزرگواري مي‏گذرند).
و در جاي ديگر مي‏فرمايد:
وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا. (فرقان: 72)
و كساني كه به باطل شهادت نمي‏دهند (و در مجالس باطل شركت نمي‏كنند)؛ و هنگامي كه با لغو و بيهودگي برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مي‏گذرند.
ج) لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلي قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (اعراف: 59 ـ 62)
ما نوح را به سوي قومش فرستاديم؛ او به آنان گفت: «اي قوم من! (تنها) خداوند يگانه را بپرستيد، كه معبودي جز او نيست! (و اگر غير او را بپرستيد) من بر شما از عذاب روز بزرگي مي‏ترسم!» (ولي) اشراف قومش به او گفتند: «ما تو را در گمراهي آشكاري مي‏بينيم!» گفت: «اي قوم من! هيچ گونه گمراهي در من نيست؛ ولي من فرستاده‏اي از سوي پروردگار جهانيانم! رسالت‏هاي پروردگارم را به شما مي‏رسانم و خيرخواه شما هستم؛ از خداوند چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.
در برابر اين باور و ايمان، گروهي، امكان وقوع معاد و ضرورت آن را انكار كرده و در آن شك مي‏كردند.4 شخصي استخوان پوسيده‏اي را نزد پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آورد و آن را به صورت گرد و غباري در فضا پراكنده پاشيد و گفت چه كسي اين استخوان‏هاي پوسيده و از هم گسيخته را پيوند مي‏دهد و زنده مي‏گرداند.5 گاه با فكر خام خود مي‏گفتند: آيا هنگامي كه خاك شديم، دوباره آفريده مي‏شويم.6 گاهي نيز آيات معاد را مسخره مي‏كردند.
________________________________________
1. الاصول من الكافي، ج 1، ص 23.
2. الميزان في تفسير القرآن، ج 13، ص 115؛ تفسير نمونه، ج 13، ص 200.
3. الميزان في تفسير القرآن، ج 8 ، ص 182.
4. نك: سجده، 10 و 11؛ رعد، 5 ؛ يس، 78.
5. يس، 78.
6. رعد، 5.
3 ـ معاد
معاد يكي از اصول عقايد است. معاد يعني اعتقاد داشتن به زنده شدن حتمي مردگان از سوي خدا در روز رستاخيز كه به منظور حساب‏رسي و پاداش به نيكوكاران و كيفر به بدكاران رخ مي‏دهد.1
از موارد مورد بحث درباره معاد، پاداش و كيفر الهي است. گونه‏اي از پاداش و كيفر، چگونگي سخن گفتن پروردگار و مأموران الهي با گروه‏هاي سعادت‏مند و شقاوت‏مند است. نوع تعبيرها براي هر يك از آن‏ها فرق مي‏كند. سعادت‏مندان به سبب كردارهاي نيكشان، با خطاب‏هايي مانند:
سَلامٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا الْجَنَةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32)
سلام بر شما! وارد بهشت شويد، به خاطر اعمالي كه انجام مي‏داديد.
استقبال مي‏شوند. مأموران الهي آنان را وارد بهشت مي‏كنند؛ در حالي كه در آن‏جا به تسبيح و ستايش الهي مي‏پردازند. شادباش آنان به يكديگر سلام است.2
از سوي ديگر، شقاوت‏مندان تحقير مي‏شوند. از جوار الهي رانده و نااميد مي‏شوند و ديگر اميدي به سخن گفتن با پروردگار ندارند:
قالَ وَ اَخْسَؤُوا فيها وَ لا تُكَّلِموُنِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) مي‏گويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
درباره اين واژه در كتاب‏هاي لغت مطالب همانندي ارايه شده است. تفاوت تنها در چگونگي وضع نخستين اين واژه است؛ برخي وضع نخستين آن را به صورت لازم و متعدي و به معناي راندن و طرد شدن سگ گرفته‏اند كه هرگاه براي انسان به كار رود، به معني پستي و خواري اوست.3
برخي ديگر وضع نخستين آن را به معني دور ساختن كه همراه كراهت باشد، دانسته‏اند. سپس ريشه (خسأ) در دور ساختن سگ كه با كراهت همراه است، به كار گرفته شده است.4
برخي مفسران به صراحت معناي نخست (دور كردن سگ) را در تفسير خود گنجانده‏اند.5
نويسنده تفسير مجمع البيان در بيان اين خطاب قرآني گفته است:
(قالَ اَخْسَؤُوا فيها) يعني مانند دور شدن سگ، دور شويد و در آتش قرار گيريد. اين لفظ، لفظي است كه براي راندن سگ به كار مي‏رود و هرگاه در مورد انسان گفته شود، اهانت به او خواهد بود كه شايسته مجازات است.6
برخي از مترجمان نيز همين معنا را برگزيده‏اند.7
ولي به‏كارگيري اين واژه با اين مفهوم در قرآن، جاي تأمل و تدبر دارد. اين‏گونه تعبيرها در قرآن بي‏سابقه است. اگر در مواردي مانند «أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ» (اعراف: 179) ديده مي‏شود، نوعي گزارش از افراد انساني است، ولي نمايانگر اين است كه آنان ارزش انساني خود را تا حد حيوان، بلكه پايين‏تر از آن تنزل داده‏اند. حيوان در حد ارضاي غرايز خود قانع است، ولي انسان‏هاي مورد خطاب اين‏گونه آيات، حد و مرزي براي خود نمي‏شناسند؛ حال آن‏كه اين آيه و آيات پيشين آن، نوعي گفت‏وگوي پروردگار با مشركان است. پروردگار به آن‏ها مي‏فرمايد: آيا پيوسته آيات من بر شما خوانده نشد و شما پيوسته آن‏را تكذيب نكرديد. آنان در پاسخ پروردگارشان، در صدد توجيه رفتارهاي خويش بر مي‏آيند كه بدبختي ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم؛ ولي در پاسخ به اين اعتراف و توجيه، به آنان «اخسؤوا فيها و لا تكلمون» خطاب مي‏شود.
نخست، اين‏گونه فهميده مي‏شود كه نسبت آن كه سزاوار خوار شدن است، هر نوع واژگاني را كه دلالت بر خواري و پستي او كند، مي‏توان به كار برد؛ حال آن‏كه كاربرد قرآني اين واژه نشان مي‏دهد كه معناي مشهور آن مراد نيست،8 بلكه موارد به كار رفته آن در قرآن، به معني دور و رد كردن همراه با نوعي خوار شمردن است. در چهار جاي قرآن اين ماده (خسأ) به كار رفته است. در يك مورد همين خطاب مورد بحث ماست؛ دو مورد ديگر به صورت (خاسئين)9 و يك مورد به صورت (خاسئا)10 آمده است كه در هيچ يك از سه مورد اخير، اين ماده در مورد كمك به كار نرفته است.
نويسنده كتاب قاموس قرآن با برشمردن برخي كتاب‏هاي لغت كه كاربرد نخستين اين واژه را درباره راندن سگ گرفته‏اند، به مترجمان معاصر مي‏تازد كه چرا آيه را به صورت «اي سگان بدوزخ شويد» ترجمه كرده‏اند. وي مي‏افزايد «اين سخن از ادب قرآن به دور است. اين ماده هرچند در راندن سگ به كار رفته است، ولي معني آن همان رد كردن همراه با خوار شمردن است؛ چنان كه موارد كاربرد آن در قرآن نيز درباره سگ نيست.11
قالَ اخْسَؤا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ. (مؤمنون: 108)
(خداوند) مي‏گويد: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد!».
________________________________________
1. دايرة المعارف تشيّع جمعي از مؤلفان، ج 2، ص 245.
2. يونس، 10: «دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللهُمَّ وَ تَحيَتَهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الحَمْدُللّهِ رَبِ العالَمينَ».
3. معجم مفردات الفاظ قرآن، ماده «خسأ»؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد.
4. معجم مقايس اللغة، احمد بن فارسي؛ مجمع البحرين، شيخ فخرالدين الطريحي.
5. مجمع الصادقين، ج 6 ، ص 259؛ تفسير رُوح الجِنان و رَوح الجَنان، ج 3، ص 642 ؛ تفسير اثني عشري، ج 9، ص 182؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل، محمود بن عمر زمخشري.
6. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 119.
7. «به آن‏ها خطاب سخت شود: اي سگان! به دوزخ شويد»: مهدي الهي قمشه‏اي. «گفت: گُم شويد در آن (نهيبي است كه با سگ مي‏زنند)...». (معزّي).
8. اگر برداشت نخستين را كه راندن و دور كردن سگ است بپذيريم، درباره معناي آن چنين مي‏توان گفت كه قرآن با اين تعبير به باطن اين افراد اشاره مي‏كند. آنان در باطن، مانند سگ هستند.
9. بقره، 65 ؛ اعراف، 166.
10. ملك، 4.
11. قاموس قرآن، سيد علي‏اكبر قرشي، ج 2، ص 242.

فصل سوم: ادب الهي در تبيين معارف اخلاقي

اهميت و جايگاه اخلاق در اسلام
اخلاق در دين اسلام از دانش‏هاي ضروري دانسته شده است. پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فراگيري سه علم را لازم دانسته است:
اِنّمَا العِلْمُ ثُلاَثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ فريضَةٌ عادِلَةٌ؛ سنّةٌ قائمةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.1
دانش‏هايي كه فراگيري آن بر هر فرد مسلماني لازم است، سه علم مي‏باشد: 1. اصول عقايد؛ 2. علم اخلاق و فروع آن؛ 3. احكام شريعت؛ يعني مسايل حلال و حرام. فراگيري ديگر علوم براي انسان، فضيلت و برتري است.2
درباره ارزش اخلاق نسبت به ديگر دستورهاي ديني پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مي‏فرمايد:
اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ.3
به درستي من تنها براي تكميل اخلاق و كمالات انساني برانگيخته شده‏ام.
________________________________________
1. الاصول من الكافي، ج 1، ص 32.
2. نك: اصول كافي، ج 1، ص 38؛ بنيادهاي اخلاق اسلامي [ترجمه كتاب الاخلاق]، ص 31، نويسندگان: اخلاق نظري، مهدي حائري تهراني؛ اخلاق عملي، علامه سيد عبداللّه‏ شبّر، برگردان: حسين بهجو و علي مشتاق عسكري، ناشر بنياد فرهنگ امام المهديعج، چ 2، ص 1369.
3. مجمع البيان، ج 5 ، ص 333؛ بحارالانوار، ج 71، ص 382.
 
قسمت دوم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4453.aspx
 
قسمت سوم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4454.aspx
 
قسمت چهارم :
http://fann-e-bayan.blogfa.com/post-4455.aspx