زبان، گویش، لهجه


زبان، گویش، لهجه

 
نمی‌دانم آیا شما هم مثل من گاهی اوقات در بین دوستان و آشنایان گرفتار این بحث شد‌ه‌اید، که مثلاً فلان زبان آیا لهجه است یا گویش یا اصلاً فرق اینها از هم چیست؟ به نظر شما چه فرقی میان کردی، لری و یا اصفهانی و مشهدی است؟ زبان چیست و لهجه یا گویش کدام است؟
 
این سوالات معمولاً در جامعه‌شناسی زبان مطرح می‌شوند. و هدف از آن دست یافتن به طبقه‌بندیی از انواع گوناگون زبان است در اجتماع. بگذارید کمی ساده‌تر حرف بزنم. بیایید با هم سفری داشته باشیم از تهران به دیگر نقاط ایران. مقصد اول ما اصفهان است. گشتی در شهر بزنید و با مردم صحبت کنید. آیا حرف مردم را می‌فهمید؟ (من نمی‌دانم، که شما اهل کدام شهر می‌باشید، اما در ذهن خود شما را فارسی زبانی فرض کرده‌ام، که از فارسی معیار برای تعاملات اجتماعی‌اش استفاده می‌کند.) اگر فارسی‌زبان باشید، حتماً می‌فهمید که مردم چه می‌گویند، و مردم اصفهان نیز حرف‌های شما را می‌فهمند. اما حتماً احساس می‌کنید که اصفهانی‌ها مثل مردم تهران صحبت نمی‌کنند، و از نظر تلفظ با لهجه محل شما فرق دارند. اما این تفاوت باعث نمی‌شود، که میان شما و اهالی اصفهان ارتباط برقرار نشود.
 
حالا مسیر خود را عوض کنید، و به یکی از شهرهای غربی ایران سری بزنید. نمی‌دانم تبریز و ارومیه را می‌پسندید، یا شهر کردنشین سنندج را، اما برای منظور ما فرقی نمی‌کند. کافی است که برای خرید به خیابان بروید. سعی کنید مردم نفهمند که شما مسافر هستید. بگذارید مردم فکر کنند، که شما هم یکی از مردم این شهر هستید. مطمئن باشید که با شما به همان زبان محلی خود، ترکی یا کردی صحبت خواهند کرد. من از مال دنیا فقط زبان فارسی را که در رادیو و تلویزیون استفاده می‌شود، بلدم! طبیعی است که حرف این مردم را نفهم. نه از تلفظ آن سر در می‌آورم و نه واژه‌های آن به گوشم آشناست. گمان نکنم، که از دستور آن هم سر در بیاورم. من که دست خود را رو خواهم کرد، و خواهم گفت: ” لطفاً فارسی صحبت کنید، من حرف شما را نمی‌فهمم”. خوب، از حالا به بعد وضع بهتر می‌شود، حالا که مردم فارسی صحبت می‌کنند، بهتر می‌فهمم. نمی‌دانم آیا شما قصد دارید، به سفرتان ادامه بدهید یا نه؟ اما برای کار من همین دو شهر کافی است.
 
باز گردیم به مسئله خودمان. در طی همین سفر کوتاهی که داشتیم، دیدیم که زبان تا چه حد می‌تواند متفاوت باشد. این مسئله در زبان‌شناسی با عنوان گوناگونی‌های زبان مطرح می‌شود و علل مختلفی دارد. اما ما در این جا به علل آن نمی‌پردازیم. مهم این است که بدانیم چطور می‌توان زبان‌هایی به این گوناگونی را از نظر اجتماعی طبقه‌بندی کرد. معمولاً می‌توان از دو منظر به گوناگونی‌های زبان در اجتماع نگریست. نخست: دیدگاه زبان‌شناسانه و دوم دیدگاه غیر زبان‌شناسانه.
 
منظور از دیدگاه زبان‌شناسانه به کار بردن ملاک‌هایی زبان‌شناختی است، برای طبقه‌بندی گونه‌های زبانی. بگذارید قبل از تخصصی شدن بحث اصطلاح گونه را برایتان تعریف نمایم. گونه اطلاقی عام و کلی است به جای زبان و لهجه و گویش. البته در زبان‌شناسی دلالت بر مفهومی تخصصی‌تر نیز دارد. اما در این جا زمانی گونه به کار می‌رود که نخواهیم دقیقاً مشخص کنیم که چیزی زبان است، یا گویش، یا لهجه.
 
از ملاک‌های زبان‌شناسانه می‌گفتم. پیش از آن که سفر خود را از تهران شروع کنیم، وقتی با مردم صخبت می‌کردیم، به خوبی حرف آنها را می‌فهمیدیم و آنها نیز حرف‌های ما را می‌فهمیدند، و به اصطلاح درک متقابل از هم داشتیم. از نظر تلفظ هم مردم دیگر با ما فرقی نداشتند. در این وضعیت که تفهیم و تفاهم کامل میان مردم اجتماعی برقرار شود، زبان‌شناسان می‌گویند که مردم این اجتماع از زبانی مشترک استفاده می‌کنند. وقتی که از تهران به اصفهان آمدیم، وضع کمی فرق کرد. تفهیم و تفاهم برقرار می‌شد، اما معلوم بود که زبان این مردم با آن چه که در تهران دیدیم فرق دارد. گاهی اوقات هم ممکن بود در موارد معدودی متوجه منظور افراد نشویم. علت آن هم عمدتاً نحوه خاصی از تلفظ اهالی اصفهان بوده است. در این مورد که میان افراد جامعه درک متقابل وجود دارد، اما تفاوت‌های زبانی بخصوص در سطح آوایی مشهود باشد، زبان‌شناسان لهجه را مطرح می‌سازند. به این ترتیب حتماً می‌توانید بفهمید، آن چه که در مشهد صحبت می‌شود، لهجه مشهدی است، یا زبان مشهدی؟
 
در سنندج و تبریز وضع فرق می‌کرد. من که چیزی از زبان آنها سر در نمی‌آوردم. اگر از آنها نمی‌خواستم که به فارسی با من صحبت کنند، حتما سر در گم می‌شدم. شاید لازم باشد این بار پیش از سفر به یکی از کلاس‌های آموزشی بروم تا این زبان‌ها را یاد بگیرم.
 
هرگاه در یک اجتماع گروهی از افراد از نظام ارتباطی استفاده کنند، که برای سایر افراد امکان مفاهمه و تعامل وجود نداشته باشد، زبان‌شناسان می‌گویند، در این اجتماع دو زبان متفاوت به کار می‌رود. به این ترتیب کردی، لری، ترکی، مازندرانی و گونه‌هایی از این دست، زبان می‌باشند، نه لهجه. معمولاً تفاوت این زبان‌ها در همه سطوح زبانی یعنی سطوح واژگانی و نحوی (دستوری) و آوایی است و آن قدر تفاوت زیاد است که امکان درک متقابل را ناممکن می‌سازد. ممکن است، بگویید، زبان‌هایی همچون کردی، لری و مازندرانی همه گونه‌های هستند، متولد از زبانی به نام فارسی. پس می‌توان ادعا کرد، که این‌ها لهجه‌هایی از فارسی می‌باشند. باید گفت که این زبان‌ها تنها زمانی لهجه‌ای از فارسی بوده‌اند، که تفاوتشان با فارسی از نظر آوایی بوده است، اما با تحولی که هم در فارسی و هم در این زبان‌ها ایجاد شده ، این زبان‌ها خود رفته رفته آن قدر تغییر یافته‌اند، که خود اکنون تبدیل به زبانی مستقل شده‌اند. این مسئله نه تنها در مورد فارسی، که درمورد دیگر زبان‌های هند و اروپایی¹ نیز صدق می‌کند. برای مثال زبان ایتالیایی و فرانسه دو گونه زبانی می‌باشند، که از مادری به نام لاتین متولد شده‌اند، و در طول زمان با پذیرفتن تغییر و تحول بسیار زبانی مستقل شده‌اند، با حفظ رابطه خویشاوندی.
 
تا این جا ملاک زبان‌شناختی یعنی درک متقابل را برای طبقه‌بندی زبان مطرح ساختیم و با کمک این ملاک فهمیدیم که چه تفاوتی میان لهجه و زبان موجود است. اما حتماً شما اصطلاحی دیگر یعنی گویش را فراموش نکرده‌اید. با مقدمه‌ایی به سراغ آن نیز می‌رویم.
 
معمولاً چنین طبقه‌بندی‌هایی از زبان که تنها از منظر علمی و زبان‌شناسی انجام می‌شود، حرف آخر را نمی‌زند. زبان نهادی اجتماعی است و طبعاً بررسی آن منتزع از اجتماع، یک بعدی خواهد بود. در بسیاری از موارد دیدگاه‌های غیر زبان‌شناختی نیز برای طبقه‌بندی انواع زبان اعمال می‌شود. به این معنا که در طبقه‌بندی گونه‌های زبانی به زبان، گویش و لهجه نمی‌توان فقط معیار درک متقابل را مد نظر قرار داد. (البته در پژوهش‌های زبان‌شناختی این معیار علمی‌ترین است.) همچنانکه گفته شد، مردم اجتماع خود معیارهایی برای طبقه‌بندی زبان دارند. از جمله آنها ست: نگرش افراد، مرز جغرافیایی، موقیت اجتماعی و… . در مثال زیر ما تاثیر مرز جغرافیایی – سیاسی و نگرش افراد را در طبقه‌بندی زبانی نشان خواهیم داد.
 
نگرش افراد: افغانی‌ها به عنوان مهاجر مدت زمان به نسبت مدیدی را در ایران سپری کرده‌اند. شاید به حسب ضرورت شما با یکی از آنها گفتگو کرده باشید، به نظر شما در مقایسه بین زبان فارسی و افغانی (فارسی دری) آیا افغانی لهجه‌ای از فارسی است، یا زبان است. بنا به ملاک‌های زبان‌شناختی ، فارسی دری خود لهجه‌ای از فارسی است، چرا که میان ایرانی‌ها و افغان‌هایی که از فارسی دری استفاده می‌کنند، ارتباط متقابل برقرار می‌شود. اما آیا خود افغان‌ها چنین چیزی را می‌پذیرند؟ این مسئله در مورد تاجیک‌ها نیز صدق می‌کند. این طبقه‌بندی ناشی از عواملی همچون نگرش افراد به زبان خود، مرزبندی‌های جغرافیایی-سیاسی و عوامل اجتماعی است. عواملی که در بالا ذکر شد، به علاوه تعداد سخنگویان یک زبان، دارا بودن ادبیات نوشتاری، تعداد واژگان، و خویشاوندی زبانی عواملی غیر زبانی می‌باشند که در تعیین زبان بودن یا لهجه بودند خالت دارند.
 
حال باز گردیم به گویش. از آن جایی که از ممکن است ازنظر سیاسی و حفظ تمامیت ارضی صلاح نباشد که در کشوری از وجود زبان‌های مختلف نام برده شود، بهنر دیده شد، که به‌جای زبان از اصطلاحی متعادل‌تر یعنی گویش استفاده شود. گویش از منظر زبان‌شناسی هیچ تفاوتی با زبان ندارد. تنها عامل غیر زبانی است، که چنین اصطلاحی را به جای زبان در اجتماع مرسوم می‌سازد. مثلاً می‌توان گفت گویش کردی، بجای زبان کردی، و یا گویش ترکی، بجای زبان ترکی، گویش بلوچی بجای زبان بلوچی و ….
 
تا بدین جا طبقه‌بندی کلی از زبان به دست دادیم و تفاوت‌های آن را شناختیم. اما شاید شما هم مثل من متوجه این مسئله شده باشید، که حتی در بین مردمی که از یک لهجه یا زبان خاص مشترک استفاده می‌کنند، تفاوت‌هایی وجود دارد. این مسئله ناشی از این است که هرکسی لهجه فردی² خاص خود را داراست. گاه ممکن است این تفاوت‌ها از سطح تفاوت‌های فردی فراتر رود و گروه یا طبقه‌ای خاص از مردم را دربر گیرد. مثال آن تفاوت‌هایی است که میان زبان و نحوه سخن گفتن افراد تحصیل کرده اجتماع در مقابل کم سوادان وجود دارد یا تفاوتی که میان سخن گفتن زنان و مردان وجود دارد. عواملی همچون منطقه جغرافیایی (محل زندگی افراد)، جنسیت، تحصیلات، طبقه اجتماعی، سن و سبک در سخن گفتن افراد جامعه زبانی تفاوت‌هایی ایجاد می‌کند. کافی‌ست از امروز به تمایزات محل زندگی، شغل، طبقه اجتماعی و… مردم دوروبر خود دقت کنید تا به میزان تاثیر آنها در نحوه سخن گفتن افراد پی ببرید. راستی به نظر شما کدام یک از عوامل بالا تاثیری بیشتر در تمایز زبانی افراد اجتماع ما دارد.
 
یکی از عوامل ایجاد تمایز زبانی سبک³ می‌باشد. زبان‌شناسان در تعریف سبک آن را مجموعه‌ایی از ویژگی‌های مختلف زبانی دانسته‌اند، که در موقعیت‌های مختلف اجتماعی به کار گرفته می‌شود. فرض کنید که شما امروز دو قرار ملاقات دارید. ساعت ۱۰ صبح با مدیر یک موسسه آموزشی که تا پیش از این او را ملاقات نکرده اید و ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از دوستانتان که از اول ابتدایی تا به حال او را می‌شناسید و با هم بوده‌اید. طبیعی است که آن چنان که با دوست خود بی‌تکلف و راحت صحبت می‌کنید، با مدیر آن آموزشگاه گفتگو نخواهید کرد. تفاوت‌های موجود در این دو نحوه گفتگو سبک را می‌سازد که می‌تواند رسمی، محترمانه، عادی، محاوره ای و … باشد. راستی می‌خواهید با دوست خود راجه به چه موضوعی صحبت کنید، هدف شما چیست، می‌خواهید انتقاد کنید یا این که پیشنهادی بدهید، رابطه شما در چه حدی ست، می‌خواهید چیزی را بنویسید و به او بدهید، یا این که می‌خواهید با او رو در رو صحبت کنید.
 
تمامی موارد بالا در انتخاب سبک موثر است.
 
با بحث سبک می‌توانیم موضوع گوناگونی‌های زبان را خاتمه دهیم اما نباید از نظر دور داشت که تنوع زبانی دلائل مختلفی دارد که بحث درباره آن مجالی دیگر می‌طلبد.
 
توضیحات:
 
۱٫ زبان‌های هندو اروپایی گروهی از زبان‌های خویشاوند هستند که از هند تا به اروپا گسترده شده‌اند. مادر این زبان‌ها ۴ هزاره پیش از میلاد در ناحیه‌ای واقع در شمال دریای سیاه میان اقوان نیمه چادرنشین رایج بوده است، و در اثر مهاجرت اقوام مختلف رفته رفته زبان فوق انشقاق و انشعاباتی یافته و از هند تا اروپا گسترده شده‌اند. خانواده زبان‌های هند و ایرانی، ژرمانی، ایتالی، یونانی، سلتی و… را می‌توان از جمله خانواده زبان‌های هند و اروپایی بر شمرد.
 
۲٫ Idiolect
 
3. Style
 
منابع:
 
ترادگیل، پیتر، زبان‌شناسی اجتماعی. در آمدی بر زبان و جامعه، ترجمه محمد طباطبایی، چ. اول، تهران: نشر اگه. ۱۳۷۶٫
 
مدرسی، یحیی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸٫
 
Hudson, R.A.(1980), Sociolinguistics, Cambridge, CambridgeUniversity Press.
 
Wardhaugh, Raoland., (1986), An Introduction to Sociolinguistics, Blackwell.
 
Crystal, David,(1992) An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages, blackwell.

منبع :

http://persianlanguage.ir/articles/about_language/666

زبان و دیگر زبان

زبان و دیگر زبان

گرچه میخاییل ‌باختین (1975-1895) بیشتر به عنوان یک زبان‌شناس یا نشانه‌شناس و منتقد هنری شناخته شده اما اندیشه‌های وی تأثیر زیادی بر نظریه‌های ادبی، اخلاق و فلسفه زبان داشته است.


 یکی از دلایل این گستره تأثیرگذاری به حوزه‌های متنوعی بازمی‌گردد که او عهده‌دار تأمل و پژوهش در آنها بوده است. گرچه باختین در طرح مباحث زیبایی‌شناسی و نقد ادبی که از سال 1920 به بعد در روسیه جریان داشت، فعال بود اما قدر او تا سال1970 در روسیه-میهنش- ناشناخته مانده بود. ترجمه آثار او مابین سال‌های 1960تا1980 وی را به یکی از چهره‌های تأثیرگذار در علوم انسانی بدل کرد. مطلب حاضر تنها نگاهی دارد به دیدگاه وی درباره زبان و برخی از گونه‌های ادبی چون شعر و داستان در ارتباط با آن. لازم به یادآوری است که مطلب حاضر برگرفت و برگردانی است از مطلبی با عنوان «Mikhail Bakhtin» نوشته «Mary Klages» که از پی می‌‌آید.
 
میخاییل باختین- زبان‌شناس، نظریه‌پرداز ادبی، فیلسوف و نشانه‌شناس روس- عمده فعالیت پژوهشی و فکری خود را از سال 1920 آغاز کرد. او که در مکتب «صورتگرایی» (Formalism) روسی پرورش یافته بود، از همان آغاز کارش، با رژیم سوسیالیستی روسیه دچار مشکل و از میهن خویش تبعید شد. باختین بسیاری از آثارش را در روزگار دوری از روسیه نگاشت؛ به همین دلیل هیچ‌کدام از این آثار تا سال 1970 در روسیه چاپ نشدند. گرچه باختین کمتر به عنوان اندیشمندی مارکسیست شناخته شده اما علاقه‌مندی او به جهان اجتماعی و تاریخی و چگونگی اندیشه و عمل انسان و همچنین علاقه‌اش به زبان به منزله ابزاری که در آن ایدئولوژی بازتولید می‌شود، وی را به اندیشمندان مارکسیست نزدیک می‌کند. زبان، برای باختین- همچنان که برای آلتوسر نیز بود- همواره ایدئولوژیک است. از این نظر، باختین بیشتر از «ولوسینوف» متفکر روس تأثیر پذیرفته بود. «ولوسینوف» در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان» به کارکرد ایدئولوژیک زبان پرداخته بود. زبان نزد باختین امری مادی به‌شمار می‌آید؛ از این حیث، او منتقد «سوسور» و دیدگاه‌های ساختارگرایانی بود که تنها به شکل و ساختار زبان توجه داشتند. باختین در انتقاد از این دیدگاه، زبان را در کاربرد روزانه انسان‌ها و به عنوان عملی مادی که از طریق سوژه (فرد خردمند خودآگاه) ساخته می‌شود، در کانون تأمل خود قرار داد.
 
نظریه باختین در اصل بر مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) و اینکه زبان (اعم از گفتاری و نوشتاری) خود، گفت‌وگوست، استوار شده است. مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) در اندیشه باختین با مفهوم «دیالکتیک» در اندیشه مارکسیستی متفاوت است؛ گرچه نمی‌توان انکار کرد که هردو- هم دیدگاه باختین و هم نظریه مارکسیستی- در تمرکزشان بر ایده سرشت اجتماعی گفت‌وگو و کشمکش‌های موجود در آن، شباهت‌هایی با هم دارند. از نظر باختین، گفت‌وگو از 3 عنصر شکل گرفته است: گوینده، شنونده (مخاطب) و ارتباط (بین گوینده و شنونده). از این حیث، زبان فرآورده تعامل بین (حداقل) 2فرد است. باختین مفهوم «گفت‌وگو» را با مفهوم «تک‌گویی» در تقابل قرار می‌دهد. «تک‌گویی» سخنی است که از این تعامل بیرون بوده و در واقع توسط یک نفر تولید می‌شود.
 
باختین در فصلی از کتاب مهم خود یعنی «تخیل گفت‌وگویی» با عنوان «گفتمان در داستان» بر گونه‌ها و اشکال ادبی در حکم نمونه‌هایی از فرم گفت‌وگویی تأکید می‌کند. او در وهله اول به تفاوت میان شعر و داستان توجه می‌کند و می‌نویسد که شعر در طول تاریخ گونه‌های ادبی، همواره به عنوان فرم ادبی برتر مطرح بوده است؛ زیرا شعر جایگاهی پنداشته می‌شده که در آن زبان آزادتر و شناورتر و نسبت میان دال و مدلول گسسته‌تر بوده است. از این دید، باز می‌بینیم که باختین برخلاف سنت زبان‌شناسی ساختگرا که بر جدایی میان دال و مدلول حکم می‌کند، به ارتباط میان آنها (دال و مدلول) می‌اندیشد.
 
به هر روی، او پس از اذعان به اینکه در فرهنگ غرب، شعر، فرم ادبی برجسته‌ای بوده، این پرسش را به پیش می‌کشد که «در داستان، زبان و گفتمان چگونه عمل می‌کنند؟». واضح است که کارکرد زبان در نثر و داستان متفاوت از شعر است؛ بنابراین باید دید که معنا چگونه در نثر و داستان متفاوت از شعر ساخته می‌شود. در تاریخ نقد هنری از منظرهای گوناگون به این چالش پاسخ داده شده است؛ برای مثال فمینیست‌هایی چون «هلن سیزو» فرایند نثر یا داستان را- برخلاف شعر که در مرزهای باز زبان سیر می‌کند- رو به معنایی تثبیت‌شده و ایستا در نظر می‌گیرند. عده‌ای دیگر اما بر وجه زیبایی‌شناختی و سرخوشانه شعر تأکید می‌کنند و در برابر، نثر و داستان را از این وجه جدا می‌سازند و آن را در شمار خطابه و امور تعلیمی قرار می‌دهند. باختین هم از تمایز میان شعر و نثر آغاز می‌کند. او گوشزد می‌کند که خطابه به منزله هنر کاربرد زبان جهت ترغیب اقناع افراد، در فرهنگ غرب، امری تابع شعر بوده است؛ زیرا خطابه قصدی اجتماعی را برآورده می‌سازد، حال آنکه شعر- همانگونه که اشاره شد- تنها در سطحی زیبایی‌شناختی مطرح بوده است.
 
در نظر باختین، شعر مانند نقاشی روی یک دیوار است و نثر (مانند) قطعه‌ای از وسایل آشپزخانه! با این حال، باختین اشاره دارد که داستان به عنوان زیرمجموعه‌ای از خطابه، یک شکل خاص تاریخی و اجتماعی کاربرد زبان است. از این حیث، داستان با دیگر اشکال خطابه نظیر زبان به‌کار‌گرفته‌شده در ژورنالیسم، اخلاق، دین، سیاست و اقتصاد نقاط اشتراک بیشتری دارد تا شعر. به عبارت دیگر مقصود وی این است که جهت‌گیری اصلی داستان به سمت اشکال تاریخی- اجتماعی خطابه است تا (به سمت) جنبه‌های زیبایی‌شناختی و هنرمندانه ویژه‌ای که در هنگامه‌های خاصی رخ می‌نماید. در واقع تأکید درجه اول شعر بر جنبه‌های زیبایی‌شناختی است و در وهله دوم، بر سایر جنبه‌های زندگی اجتماعی.
 
باختین می‌گوید اندیشه‌هایی که همواره درباره زبان مطرح بوده‌اند، گوینده‌ای را که ارتباطی بی‌واسطه با زبان یکه خودش دارد، پیش‌فرض گرفته‌اند. این گوینده می‌گوید «من معنای یگانه‌ای را در گفتارم تولید می‌کنم که فقط از خودم ناشی می‌شود». به‌نظر باختین، این شیوه اندیشه درباره زبان، 2 امر را پیش‌فرض می‌گیرد: 1- زبان به مثابه یک سامانه 2- افرادی که با آن سخن می‌گویند. این دو پیش‌فرض، سازنده امری است که باختین از آن به «زبان تک‌گویانه» تعبیر می‌کند. بر این اساس«زبان‌ تک‌گویانه» زبانی است که از منبعی منفرد و وحدت‌یافته صادر می‌شود. باختین «زبان تک‌گویانه» را با «دگرزبان» (Heteroglossia) که حاکی از ایده تنوع زبان‌ها در سطح فرهنگ‌هاست، در تقابل می‌نهد. «دگرزبان» را می‌توان پیکره‌ای از همه اشکال گفتارهای اجتماعی یا شیوه‌های بیانی متعددی دانست که مردم در جریان زندگانی روزانه خود به کار می‌گیرند. به‌نظر باختین هرگاه زبان به کار بسته می‌شود، 2 نیرو در آن توامان عمل می‌کنند: یکی، نیروی مرکزگرا و دیگری، نیروی مرکزگریز.
 
نیروی مرکزگرای زبان، می‌خواهد امور را به نقطه‌ای واحد و مرکزی هدایت کند اما در همان حال، نیروی مرکزگریز آن در نظر دارد آنها را خارج از یک نقطه مرکزی قرار دهد. باختین بر این عقیده است که زبان تک‌گویانه بر ساحت و نیروی مرکزگرای زبان می‌پوید و گوینده آن (زبان تک‌گویانه) می‌کوشد که همه عناصر گوناگون زبان و تمام شیوه‌های بیانی را به یک شکل واحد گفتاری تقلیل دهد. «تک‌زبان» ساما‌نه‌ای از هنجارها و به‌واقع یک زبان استاندارد و رسمی است که هرکسی باید بدان سخن گوید؛ حال آنکه «دگرزبان» زبان را به سمت تعدد سوق می‌دهد. شایان ذکر است که تعدد مورد نظر باختین از «تعدد معنایی» نظریه‌پردازان پساساختارگرا متمایز است. از نظر پساساختارگرایان تعدد معنا حاصل گسست میان دال و مدلول است، یعنی همان چیزی که دریدا می‌گوید و بر این نظر است که نمی‌توان از دال واحدی به مدلول مشخص رسید؛ در حالی که، باختین معتقد است که میان دال و مدلول همواره نسبت و پیوستی وجود دارد و تعددی که در اینجا از آن صحبت می‌شود، طیف متنوعی از شیوه‌های گوناگون تکلم، راهبردهای بیانی و واژگانی را در بر می‌گیرد. بنابراین از دیدگاه باختین، هم «دگرزبان» و هم «تک زبان» که به ترتیب نمودهای ساحت‌های مرکزگریز و مرکزگرای زبان هستند همواره در هر گفتاری حضور دارند. در این معنا، زبان هم امری است اجتماعی که فراتر از افراد شکل یافته و هم امری است عینی که همراه با محتوای مشخصی توسط سوژه‌های سخنگو صورت پذیرفته است.
 
براساس این تقسیم‌بندی می‌توان یک‌بار دیگر به تفاوت میان شعر و نثر و داستان بازگشت. به عبارت بهتر، زبان شعری در قلمرو نیروی مرکزگرای زبان قرار دارد، حال آنکه زبان داستان، در حوزه نیروی مرکزگریز زبان. زبان داستان «گفت‌وگویی» و «دگرزبانی» است ولی زبان شعر «تک‌گویانه» و «تک‌زبانی» است. باختین می‌گوید که زبان داستان حاوی عناصر کشمکش‌جویانه‌ای برای چیره‌شدن بر گفتارهای تک‌گویانه‌ای است که زبان مرکزگرا و رسمی فراهم می‌آورد. به این طریق، باختین در نظر دارد تا بدیل‌هایی برای رهیافت‌های ساختارگرا و صورتگرا در مورد زبان و آثار ادبی پدید آورد، چرا که هم از دید ساختارگرایان و هم صورتگرایان، متن، امری خودبسنده و در خود فروبسته تلقی شده که هیچ نسبتی با گفتارها و متن‌های دیگر ندارد.
 
زبان شعر از آن حیث تک‌گویانه است که تنها به خودش و اموری که بازنمایی می‌کند، اشعار دارد. واژگان زبان شعری، صرفا در ارتباط با خود نشان قرار می‌گیرند و هیچ نسبتی با واژگان دیگر ندارند؛ از این‌رو، باختین واژه‌های شعری را «خود هدفمند» (autotelic) می‌داند. به بیانی، شعر، کاربردی است از واژگان بدون ارجاع تاریخی. این نکته به آن معناست که شعر به چیزی فراتر از مرزهای بافت خاص خود ارجاع ندارد. در واقع واژگان شعری به امور و ابژه‌هایی اشاره دارند که از بافت اجتماعی خود گسسته‌اند. واژگان شعر تنها دال‌هایی بریده از مدلول‌هایشان هستند و اگر هم به مدلولی ارجاع دهند، آن (مدلول) در سطح انتزاع باقی می‌ماند. در شعر تقریبا معانی اجتماعی زدوده شده‌اند اما در داستان، هم معنای اجتماعی و هم معنای انتزاعی حضور دارند؛ همان‌گونه که باختین می‌گوید یک نثرنویس یا داستان‌نویس «دگر زبان» اجتماعی پیرامون اشیا را به تصویری که تماما به واسطه صداهای فرعی گفت‌وگو‌شده فراهم آمده، برمی‌کشد.
 
باختین در بحث از گفت‌وگو به واژگان و سخنانی اشاره می‌کند که به یک پاسخ معطوف شده‌اند. در گفتارهای روزانه، هر واژه‌ای در سامانه مفهومی شنونده‌اش مورد پذیرش و تفسیر قرار می‌گیرد؛ سامانه‌ای که آکنده از بیانات احساسی و امور خاص وی است. با این حال، این سامانه، چیزی در خود فروبسته نیست؛ به این معنا که فهم هر گفتار و سخنی از پاسخ و واکنش شنوندگان به آن جدا نیست؛ از این‌رو، هر گفتاری به آنچه باختین «افق مفهومی» شنونده یا مخاطب می‌نامد، گرایش دارد. این افق حاوی زبان‌های اجتماعی گوناگون مخاطبان است؛ بنابراین گفت‌وگو هنگامی حاصل می‌آید که مابین زبان‌های گوناگون گوینده و شنونده تعاملی رخ دهد. به همین دلیل باختین می‌گوید: «گفتمان در مرز مابین بافت خودش و دیگری جریان دارد.» به‌نظر وی، حس کرانمندی، تاریخیت و تعیین اجتماعی‌ای که در مفهوم گفت‌وگویی زبان متجلی است، در سبک شاعرانه ناپیدا و بیگانه است.
 
یک نثرنویس همواره در کار هماهنگ‌سازی میان زبان خودش و زبان‌های ناآشناست؛ او با این کار، طیف گسترده‌ای از زبان‌ها را در خدمت خود می‌گیرد تا خواننده را در گفت‌وگویی مشارکت دهد؛ گفت‌وگویی که تلاش دارد تا خواننده، چیزهای بیشتری از متن دستگیرش شود؛ بنابراین این تنوع صداها که از آن به «دگرزبان» تعبیر می‌شود، عنصر بنیادین نثر و گونه داستان را شکل می‌دهد. باختین، داستان «موبیدیک» یا «نهنگ سفید» هرمان ملویل را نمونه برجسته «دگرزبان» می‌داند. به‌نظر وی، ملویل در این کتاب طیف متنوعی از زبان‌ها را به کار می‌گیرد؛ از زبان صنعت صید نهنگ گرفته تا زبان دین کالوینسیتی، زبان درام شکسپیری، زبان فلسفه افلاطونی و زبان دمکراسی. در واقع ملویل از طریق به‌کارگیری این تنوع زبانی می‌خواهد داستانی عرضه کند تا هر خواننده‌ای بتواند سهم واژگانی و افق مفهومی خود را از آن به دست آورد.
منبع :

http://www.hamshahrionline.ir/print-132651.aspx

سهم خواننده از متن  ( عناصر ارتباطي بين گوينده و شنونده )

عناصر ارتباطي بين گوينده و شنونده

سهم خواننده از متن
  محمدرضا ارشاد:
گرچه میخاییل باختین (1975-1895) بیشتر به‌عنوان یک زبان‌شناس یا نشانه‌شناس و منتقد هنری شناخته شده اما اندیشه‌های وی تأثیر زیادی بر نظریه‌های ادبی، اخلاق و فلسفه زبان داشته است.
یکی از دلایل این گستره تأثیرگذاری به حوزه‌های متنوعی بازمی‌گردد که او عهده‌دار تأمل و پژوهش در آنها بوده است. گرچه باختین در طرح مباحث زیبایی‌شناسی و نقد ادبی‌ای که از سال‌ 1920 به بعد در روسیه جریان داشت، فعال بود  اما قدر او تا سال1970 در روسیه – میهنش- ناشناخته مانده بود. ترجمه آثار او مابین سال‌های 1960تا1980 وی را به یکی از چهره‌های تأثیرگذار در علوم انسانی بدل کرد.مطلب حاضر تنها نگاهی دارد به دیدگاه وی درباره زبان و برخی از گونه‌های ادبی چون شعر و داستان در ارتباط با آن. لازم به یادآوری است که مطلب حاضر برگرفت و برگردانی است از مطلبی با عنوان «MikhailBakhtin» نوشته «Mary Klges» که از پی می‌خوانیم.

میخاییل باختین -زبان‌شناس، نظریه‌پرداز ادبی، فیلسوف و نشانه‌شناس روس- عمده فعالیت پژوهشی و فکری خود را از سال 1920 آغاز کرد. او که در مکتب «صورت‌گرایی» (Formalism) روسی پرورش یافته بود، از همان آغاز کارش، با رژیم سوسیالیستی روسیه دچار مشکل و از میهن خویش تبعید شد. باختین بسیاری از آثارش را در روزگار دوری از روسیه نگاشت؛ به همین‌دلیل هیچ‌کدام از این آثار تا سال 1970 در روسیه چاپ نشدند.

گرچه باختین کمتر به‌عنوان اندیشمندی مارکسیست شناخته شده اما علاقه‌مندی او به جهان اجتماعی و تاریخی و چگونگی اندیشه و عمل انسان و همچنین علاقه‌اش به زبان به منزله ابزاری که در آن ایدئولوژی بازتولید می‌شود، وی را به اندیشمندان مارکسیست نزدیک می‌کند. زبان، برای باختین- همچنان که برای آلتوسر نیز بود- همواره ایدئولوژیک است.از این نظر، باختین بیشتر از «ولوسینوف» متفکر روس تأثیر پذیرفته بود. «ولوسینوف» در کتاب «مارکسیسم و فلسفه زبان» به کارکرد ایدئولوژیک زبان پرداخته بود.

زبان نزد باختین امری مادی به‌شمار می‌آید؛ از این حیث، او منتقد «سوسور» و دیدگاه‌های ساختارگرایانی بود که تنها به شکل و ساختار زبان توجه داشتند. باختین در انتقاد از این دیدگاه، زبان را در کاربرد روزانه انسان‌ها و به‌عنوان عملی مادی که از طریق سوژه (فرد خردمند خودآگاه) ساخته می‌شود، در کانون تأمل خود قرار داد.

نظریه باختین در اصل بر مفهوم گفت‌وگو (دیالوگ) و اینکه زبان (اعم از گفتاری و نوشتاری) خود، گفت‌وگوست، استوار شده است. از نظر باختین، گفت‌وگو از 3 عنصر شکل گرفته است: گوینده، شنونده (مخاطب) و ارتباط (بین گوینده و شنونده)؛  از این حیث، زبان فرآورده تعامل بین (حداقل) 2فرد است.

باختین مفهوم «گفت‌وگو» ‌را با مفهوم «تک‌گویی» در تقابل قرار می‌دهد. «تک‌گویی» سخنی است که از این تعامل بیرون بوده و درواقع توسط یک تن تولید می‌شود. باختین در فصلی از کتاب مهم خود یعنی «تخیل گفت‌وگویی» با عنوان «گفتمان در داستان» بر گونه‌ها و اشکال ادبی در حکم نمونه‌هایی از فرم گفت‌وگویی تأکید می‌کند. او در وهله اول به تفاوت میان شعر و داستان توجه می‌کند و می‌نویسد که شعر در طول تاریخ گونه‌های ادبی، همواره به‌عنوان فرم ادبی برتر مطرح بوده است؛ زیرا شعر جایگاهی پنداشته می‌شده که در آن زبان آزادتر و شناورتر و نسبت میان دال و مدلول گسسته‌تر بوده است.

از این دید، باز می‌بینیم که باختین برخلاف سنت زبان‌شناسی ساختگرا که بر جدایی میان دال و مدلول حکم می‌کند، به‌ ارتباط میان آنها (دال و مدلول) می‌اندیشد. به هر روی، او پس از اذعان به اینکه در فرهنگ غرب، شعر، فرم ادبی برجسته‌ای بوده، این پرسش را به پیش می‌کشد که «در داستان، زبان و گفتمان چگونه عمل می‌کنند؟» واضح است که کارکرد زبان در نثر و داستان متفاوت از شعر است؛ بنابراین باید دید که معنا چگونه در نثر و داستان متفاوت از شعر ساخته می‌شود. در تاریخ نقد هنری از منظرهای گوناگون به این چالش پاسخ داده شده است؛ برای مثال فمینیست‌هایی چون «هلن سیزو» فرایند نثر یا داستان را- برخلاف شعر که در مرزهای باز زبان سیر می‌کند- رو به معنایی تثبیت‌شده و ایستا درنظر می‌گیرند.

عده‌ای دیگر اما بر وجه زیبایی‌شناختی و سرخوشانه شعر تأکید می‌کنند و در برابر، نثر و داستان را از این وجه جدا می‌سازند و آن را در شمار خطابه و امور تعلیمی قرار می‌دهند. باختین هم از این تمایز میان شعر و نثر آغاز می‌کند. او گوشزد می‌کند که خطابه به منزله هنر کاربرد زبان جهت ترغیب و  اقناع افراد، در فرهنگ غرب، امری تابع شعر بوده است؛ زیرا خطابه قصدی اجتماعی را برآورده می‌سازد، حال آنکه شعر- همانگونه که اشاره شد- تنها در سطحی زیبایی‌شناختی مطرح بوده است. در نظر باختین، شعر مانند نقاشی روی یک دیوار است و نثر (مانند) قطعه‌ای از وسایل آشپزخانه! با این حال، باختین اشاره دارد که داستان به‌عنوان زیرمجموعه‌ای از خطابه، یک شکل خاص تاریخی و اجتماعی کاربرد زبان است.

باختین می‌گوید اندیشه‌هایی که همواره درباره زبان مطرح بوده‌اند، گوینده‌ای را که ارتباطی بی‌واسطه با زبان یکه خودش دارد، پیش‌فرض گرفته‌‌اند. این گوینده می‌گوید: «من معنای یگانه‌ای را در گفتارم تولید می‌کنم که فقط از خودم ناشی می‌شود». به نظر باختین، این شیوه اندیشه درباره زبان، 2 امر را در زبان پیش‌فرض می‌گیرد: 1- زبان به مثابه یک سامانه 2- افرادی که با آن سخن می‌گویند. این دو پیش فرض، سازنده امری است که باختین از آن به «زبان تک‌گویانه» تعبیر می‌کند.

بر این‌اساس «زبان‌تک‌گویانه» زبانی است که از منبعی منفرد و وحدت‌یافته صادر می‌شود. باختین «زبان‌تک‌گویانه» را با «دگرزبان» (Heteroglossia) که حاکی از ایده تنوع زبان‌ها در سطح فرهنگ‌هاست، در تقابل می‌نهد. «دگرزبان» را می‌توان پیکره‌ای از همه اشکال گفتارهای اجتماعی یا شیوه‌های بیانی متعددی دانست که مردم در جریان زندگانی روزانه خود به کار می‌گیرند. به نظر باختین هرگاه زبان به کار بسته می‌شود، 2 نیرو در آن توامان عمل می‌کنند: یکی، نیروی مرکزگرا و دیگری، نیروی مرکز‌گریز. نیروی مرکز‌گرای زبان، می‌خواهد امور را به نقطه‌ای واحد و مرکزی هدایت کند اما در همان حال، نیروی مرکزگریز آن در نظر دارد آنها را خارج از یک نقطه مرکزی قرار دهد. باختین بر این عقیده است که زبان تک‌گویانه بر ساحت و نیروی مرکزگرای زبان می‌پوید و گوینده آن (زبان تک‌گویانه) می‌کوشد که همه عناصر گوناگون زبان و تمام شیوه‌های بیانی را به یک شکل واحد گفتاری تقلیل دهد.

«تک‌زبان» سامانه‌ای از هنجارها و به‌واقع یک زبان استاندارد و رسمی است که هرکسی باید بدان سخن گوید؛ حال آنکه «دگرزبان» زبان را به سمت تعدد سوق می‌دهد. تعددی که در اینجا از آن صحبت می‌شود، طیف متنوعی از شیوه‌های گوناگون تکلم، راهبردهای بیانی و واژگانی را در بر می‌گیرد. بنابراین از دیدگاه باختین، هم «دگرزبان» و هم «تک زبان» که  به ترتیب نمودهای ساحت‌های مرکز گریز و مرکزگرای زبان هستند همواره در هر گفتاری حضور دارند. در این معنا، زبان هم امری است اجتماعی که فراتر از افراد شکل یافته و هم امری است عینی که همراه با محتوای مشخصی توسط سوژه‌های سخنگو صورت پذیرفته است.

براساس این تقسیم‌بندی می‌توان یک‌بار دیگر به تفاوت میان شعر و نثر و داستان بازگشت. به عبارت بهتر،  زبان شعری در قلمرو نیروی مرکزگرای زبان قرار دارد، حال آنکه زبان  داستان، در حوزه نیروی مرکزگریز زبان. زبان داستان «گفت‌وگویی» و «دگرزبانی» است ولی زبان شعر «تک‌گویانه» و «تک‌زبانی» است. باختین می‌گوید که زبان داستان حاوی عناصر کشمکش‌جویانه‌ای برای چیره‌شدن بر گفتارهای تک‌گویانه‌ای است که زبان مرکز‌گرا    و   رسمی فراهم می‌آورد. به این طریق، باختین در نظر دارد تا بدیل‌هایی برای رهیافت‌های ساختارگرا و صورت‌گرا در مورد زبان و آثار ادبی پدید آورد، چرا که هم از دید ساختارگرایان و هم صورت‌گرایان، متن، امری خودبسنده و درخودفرو‌بسته تلقی شده که هیچ ‌نسبتی با گفتارها و متن‌های دیگر ندارد.

زبان شعر از آن حیث، تک‌گویانه است که تنها به خودش و اموری که بازنمایی می‌کند، اشعار دارد. واژگان زبان شعری، صرفا در ارتباط با خود شان قرار می‌گیرند و هیچ نسبتی با واژگان دیگر ندارند؛ از این‌رو، باختین واژه‌های شعری را «خود هدفمند» (autotelic) می‌داند. به بیانی، شعر، کاربردی است از واژگان بدون ارجاع تاریخی. این نکته به آن معناست که شعر به چیزی فراتر از مرزهای بافت خاص خود ارجاع ندارد. در واقع واژگان شعری به امور و ابژه‌هایی اشاره دارند که از بافت اجتماعی خود گسسته‌اند. واژگان شعر تنها دال‌هایی  بریده از مدلول‌های‌شان هستند و اگر هم به مدلولی هم ارجاع دهند، آن (مدلول) در سطح انتزاع باقی می‌ماند. در شعر تقریبا معانی اجتماعی زدوده شده‌اند اما در داستان، هم معنای اجتماعی و هم معنای انتزاعی حضور دارند.

باختین در بحث از گفت‌وگو به واژگان و سخنانی اشاره می‌کند که به یک پاسخ معطوف شده‌اند. در گفتارهای روزانه، هر واژه‌ای در سامانه مفهومی شنونده‌اش مورد پذیرش و تفسیر قرار می‌گیرد؛ سامانه‌ای که آکنده از بیانات احساسی و امور خاص وی هستند.

با این حال، این سامانه، چیزی در خود فروبسته نیست؛ به این معنا که فهم هر گفتار و سخنی از پاسخ و واکنش شنوندگان به آن جدا نیست؛ از این‌رو، هر گفتاری به آنچه باختین «افق مفهومی» شنونده یا مخاطب می‌نامد، گرایش دارد. این افق حاوی زبان‌های اجتماعی گوناگون مخاطبان است؛ بنابراین گفت‌وگو هنگامی حاصل می‌آید که مابین زبان‌های گوناگون گوینده و شنونده تعاملی رخ دهد. به همین دلیل باختین می‌گوید:«گفتمان در مرز بین بافت خودش و دیگری جریان دارد.» به نظر وی، حس کرانمندی، تاریخییت و تعین اجتماعی‌ای که در مفهوم گفت‌وگویی زبان متجلی است، در سبک شاعرانه ناپیدا و بیگانه است.

یک نثرنویس همواره در کار هماهنگ‌سازی میان زبان خودش و زبان‌های ناآشناست؛ این کار، طیف گسترده‌ای از زبان‌ها را در خدمت خود می‌گیرد تا خواننده را در گفت‌وگویی مشارکت دهد؛ گفت‌وگویی که تلاش دارد تا خواننده، چیزهای بیشتری از متن دستگیرش شود؛ بنابراین این تنوع صداها که از آن به «دگرزبان» تعبیر می‌شود، عنصر بنیادین نثر و گونه  داستان را شکل می‌دهد. باختین، داستان «موبی‌دیک» یا «نهنگ سفید» هرمان ملویل را نمونه برجسته «دگرزبان» می‌داند.

به نظر وی، ملویل در این کتاب طیف متنوعی از زبان‌ها را به کار می‌گیرد؛ از  زبان صنعت صید نهنگ گرفته تا زبان دین کالوینیستی، زبان درام شکسپیری، زبان فلسفه افلاطونی و زبان دمکراسی. درواقع ملویل از طریق به‌کارگیری این تنوع زبانی می‌خواهد داستانی عرضه کند تا هر خواننده‌ای بتواند سهم واژگانی و افق مفهومی خود را از آن به دست آورد.


...............
تعریف رمان از دیدگاه باختین

رمان را می‌توان چنین تعریف کرد: رمان گونه‌ای هنری است، مجموعۀ متنوعی از انواع گفتارهای اجتماعی (و گاه مجموعۀ متنوعی از زبان‌ها) و مجموعۀ متنوعی از صداهای فردی است که هنرمندانه سازمان یافته‌اند. در همۀ زبان‌های ملی، رده‌بندی درونی‌ای وجود دارد که در همۀ مقاطع خاص حیات تاریخی آن زبان ملی واحد پیش‌نیازی ضروری برای گونۀ رمان محسوب می‌شود. رده‌بندی درونی، زبان ملی را به گویش‌های اجتماعی، رفتارهای جمعی خاص، واژگان تخصصی حرفه‌ای زبان‌های گونه‌ای، زبان‌های محافل مختلف، زبان‌های گذرای متداول و زبان‌هایی که در خدمت مقاصد خاص اجتماعی-سیاسی روز و حتا ساعت، روز و ساعت هستند (هر روز شعار، واژگان و تأکیدهای خاص خود را دارد) تقسیم می‌کند. رمان، تمامی مضمون‌های خود و کلیت جهان موضوع‌ها و ایده‌هایی را که در آن نشان داده شده و بیان شده‌اند، با تنوع اجتماعی انواع گفتار و صداهای فردی متفاوتی سازآرایی می‌کند که در چنین شرایطی شکوفا می‌شود. گفتار نویسنده، گفتارهای راویان، گونه‌هایی که در رمان گنجانده شده‌اند و گفتار شخصیت‌ها صرفاً همان واحدهای بنیادین ترکیب نگارشی هستند که به مدد آن‌ها «دگرمفهومی» می‌تواند قدم به رمان گذارد. هر یک از این واحدها امکان به وجود آمدن کثرت صداهای اجتماعی و مجموعۀ متنوعی از ارتباطات و روابط متقابل آن‌ها را (که همواره کم و بیش مکالمه‌ای هستند) فراهم می‌آورد. ارتباطات و روابط متقابل ویژه بین بیان‌ها و زبان‌ها، حرکت مضمون از میان زبان‌ها و انواع گفتارها، پراکندگی مضمون در نهرها و قطره‌های دگرمفهمومی اجتماعی و مکالمه‌ای بودن مضمون، ویژگی‌های اصلی و شاخص سبک‌شناسی رمان محسوب می‌شود.

تخیل مکالمه ای/میخاییل باختین/ترجمۀ رویا پورآذر/نشر نی

منبع :

http://wikipages.persianblog.ir/page/bakhtin

10 واقعیت اعجاب‌انگیز درمورد گفتار انسانها


10 واقعیت اعجاب‌انگیز درمورد گفتار انسانها


1. مهارت حرف‌زدن یک شگفتی است. برای تولید یک عبارت، تقریباً 100 عضله در سینه، گردن، فک، زبان و لب‌ها باید با هم همکاری کنند. هر عضله دسته‌ای متشکل از صدها یا هزاران فیبر است. برای هماهنگی این عضلات، نورون‌هایی بسیار بیشتر از حد لازم برای پای یک ورزشکار لازم است تا این عضلات را منقبض کنند. فقط هر یک نورون حرکتی می‌تواند حرکت را در 2000 فیبر عضلانی موجود در عضله ساق تحریک کند. اما نورون‌هایی که تارهای صوتی یا حنجره را کنترل می‌کنند، می‌توانند فقط به یک تا دو-سه سلول عضلانی بچسبند.

2. هر کلمه یا عبارت کوتاهی که بر زبان می‌آید با الگوی حرکت عضلانی خاص خود همراه است. کلیه اطلاعات لازم برای بر زبان آوردن یک عبارت مثل "حال شما چطور است؟" در مغز در قسمت گفتار ذخیره می‌شود. اما این برنامه ثابت نیست. اگر دچار زخمی در دهان باشید که مانع تلفظ عادی کلمات شود، این حرکات تغییر می‌کنند و به شما این امکان را می‌دهند کلمات را تا حد امکان نزدیک به حالت عادی بر زبان آورید.

3. یک کلمه ساده "سلام" می‌تواند اطلاعات زیادی را منتقل کند. تن صدا نشان می‌دهد که گوینده شاد است، خسته است، ناراحت است، عجله دارد، عصبانی است، ترسیده است، خشن است و   .....

ادامه نوشته