تعارفات نابجا


به خدا اگر بذارم، مگه از روی نعش من رد بشی، آقا غلامم، کوچیکم، خاک زیر پاتم، به جان تو به مرگ خودم اگر برم، نمیشه قربان تا شما نرید غیرممکنه، قربونت برم، فدات شم، بنده نوازی می کنید، شش دانگ در خدمتم، مغازه متعلق به خودتونه، اصلا همه زندگی فدای یک تار مویت ، اینکه قابل شما رو نداره... ، وقتی چانه ما ایرانی ها برای تعارف کردن گرم می شود ، اصلا کسی جلودارمان نیست.

مثل اینکه می خواهیم همه توانمان را در کلمه ها جمع کنیم و نشان دهیم آنقدر باشعور و مهربان و مودبیم که یکه تازی می کنیم و کسی حریف زبان ما نمی شود. جان و مال فرقی نمی کند ، چون در ماراتن تعارف کردن نه جان آدم و نه مال و ثروت هیچ ارزشی ندارد و می شود خیلی راحت از کیسه خلیفه بخشید. ما ایرانی ها همه حاتم طایی هستیم و اگر فدای کسی بشویم و قربانش برویم و همه دارایی مان را به پایش بریزیم، ترسی به خود راه نمی دهیم. یعنی اصلا ترس ندارد، چون ته دلمان می دانیم که راست نمی گوییم و  ...   ...   ...   ....