فن سخنوری و ارتباط آن با عدالت

 

فن سخنوری و ارتباط آن با عدالت

دکتر محمد رضا جلالی نائینی

از آن هنگام که آدمی‌زاده در این‌ سراچه‌ی ترکیب،تخته‌بند تن شده و با عنوان حیوان ناطق،از دیگر آفریدگان‌ امتیاز یافته است،سخن و انسان‌ هم‌زادان‌اند.

در آغاز نقش سخن از قالب صوتی‌ نخستین نیازها فراتر نمی‌رفته و نشانه‌یی بوده است از شادی یا اندوهی، کششی یا گریزی،بیزاری یا خواستنی؛ امّا اندک‌اندک به همان اندازه که خورد، خواب و خشم و شهوت،شغب و جهل و ظلمت شناخته شده و چیزی فراسوی‌ نیازهای مادی با جان انسانی سروکار یافته است،سخن نیز به عنوان نمایشگر این جهان تازه یافته پای به میدان نهاده‌ است.گاه با هومر و فردوسی و ویاسا، پهلوانی‌ها را بازگو کرده و زمانی با سقراط و بوعلی در فلسفه غرق شده،و هنگامی با پریکلس و افلاطون از مملکت‌داری دم زده و روزی با مولوی و حافظ عارف و عامی را به شور و حال‌ افکنده است.

عمر سخن به اندازه‌ی عمر جهان‌ است.جهان با همه‌ی دگرگونی‌ها و جنبش‌هایش،با همه‌ی نیک و بدش و با همه‌ی فراز و نشیبش،هر اندیشه‌یی‌ که به گیتی پای نهاده،هر ذوقی و حالی که در دلی زبانه کشیده،هر طنز و افسوسی که از خاطری گذشته،همه و همه در سخن نمودار و پایدار است.

آن سخن ساده‌یی که روزی آوایی‌ بیش نمود،امروز اندکی از اسرار آن‌ جهان و حاصل همه‌ی دریافت و کشش‌ و کوشش‌های مردم این جهان را در بر دارد.پاره‌یی از کلمات آن‌قدر از بارهای‌ مختلف عاطفی و فکری سرشارند که‌ نمایشگر دریاها و آسمان‌ها و انسان‌ها و قرن‌هایند.وقتی ما ازل و ابد و حق و فداکار و روح و ایده و آفرینش و رستاخیز می‌شنویم،درون ما با همه‌ی جهان روبه‌روست-جهان شناخته و ناشناخته-پس اگر برای کمال-نه آن کمال مطلق که مخصوص ذات متعال است-بل کمال نسبی آینه‌یی بتوان‌ تصور کن،آن آینه‌ی کمال‌نما سخن خواهد بود.

سخن عنوان اندیشه یا احساسی‌ست که بر زبان آمده باشد و خط تصویر ناقصی از سخن گفتن.ناقص از آن جهت که بسیاری از تأثیرات سخن به طرز بیان و زیر و بم صوت‌ سخنور وابسته است و این حالات و فراز و نشیب‌های صوتی و لحن ادا و حتا طرز نگاه و آرامی و کندی و شدت یا ملایمت و فصل و وصل کلمات و جملات چیزی نیست که به نوشتن درآید و نمایانده شود.از سوی دیگر،سخن مقدمه‌ی عمل است،خواه در دل گذرد و خواه از نهان‌خانه‌ی‌ اندیشه به تجلی‌گاه زبان آید و اگر نیک اندیشیده شود جز عکس العمل که از نام آن پیداست عمل‌ نیست و بازتابی از نقش سلسله‌ی اعصاب به شمار می‌رود.کم‌تر عملی از انسان سرمی‌زند که‌ سخن مقدمه‌ی آن یا عامل مستقیم آن نباشد.

نقش سخن در مسایل عاطفی فردی نیازمند تشریح نیست،چه همه بدان آشنایی دارند. رسالت پیامبران نیز که با سخن نوشته یا ننوشته سروکار دارد،از آن‌رو که متکی به عنایات‌ ربّانی و مسایل غیبی‌ست خارج از موضوع این بحث است،بنابراین به تأثیر سخن در اجتماع‌ پرداخته می‌شود و بحث اجتماع و حکومت مردم(دموکراسی)را از لحاظ قدمت تاریخ باید از یونان‌ آغاز کرد.

از آن زمان که مفهوم حقیقی دموکراسی نخستین بار در آتن تجلی کرد،تأثیر سخن و نقش‌ سخنور آشکار گردید.آتن شهر کوچکی بود و نمایندگان طبقات مختلف مردم در هر امر مهم‌ طرف مشورت قرار می‌گرفتند و رأی آنان مسیر اقدامات هیأت حاکمه را تعیین می‌کرد و طبیعی‌ است در چنین مجمعی که کشتی‌ساز و فیلسوف،نانوا و ادیب،بقال و سیاستمدار کنار هم‌ می‌نشینند و یکسان رأی می‌دهند،همواره برد از آن کسی‌ست که آرای بیش‌تری به دست آورد و اکثریت آرا به آن‌کس تعلق دارد که با سخن خود بهتر در دل‌ها نفوذ کند و آنان را بیش‌تر به سوی خود متمایل سازد و خطر در یک جامعه‌ی دموکراسی درست در همین نقطه کمین کرده‌ است و از همین نقطه بود که نطفه‌ی نابودی دموکراسی و نابودی یونان قدیم بسته شد. زمامداران یونان به تجربه دریافتند که عوام غالبا از دریافت عمق مسأله و حقیقت امور ناتوان‌اند و حریفی که سخن‌آراتر و عوام‌فریب‌تر است،همواره رأی بیش‌تری به دست می‌آورد و آن‌که‌ می‌خواهد عین حقیقت را با همه‌ی تلخی‌اه و دشواری‌هایش به کرسی بنشاند،در میدان سیاست‌ عقب می‌ماند.

ازاین‌رو آنان که به مقام بیش از فرجام و به نان بیش از نام می‌اندیشیدند،در پی یافتن‌ راه‌هایی برآمدند که به هر قیمت هست در مجامع عمومی رأی بیش‌تر به دست آورند،اگرچه‌ طرح و نظر آن‌ها از حقیقت و ارزش کم‌تری بهره‌مند باشد و بدین‌گونه بود که سخنوری‌ (رتوریک)فن خاصی شد و استادانی برای تعلیم آن پای پیش نهادند که بزرگ‌ترین و نامورترین‌ آنان گرگیاس بود.گرگیاس پیشوای گروهی بود که به نامه سوفیست‌ها (Sophistes) در تاریخ از آنان نام برده می‌شود و همان کلمه است که اعراب اصطلاح سوفسطایی را از آن ساخته‌اند و طرز استدلال و بیان آنان را سفسطه نام داده‌اند.

سوفیست‌ها که ظاهرا نخستین پایه‌گذاران تعلیمات مدرسه‌یی به سبک امروزند،خطر بزرگی‌ برای یونان و عالم بشریت بودند،زیرا استادان آنان فقط به شاگردان خود می‌آموختند که چه‌گونه‌ می‌توان در مناظره و مباحثه بر حریف غلبه کرد و او را در تنگنا گرفتار و مغلوب ساخت و در نتیجه آرای موافق شنوندگان را به سوی خود جلب نمود.حال اگر در این طرز مباحثه حق و

حقیقت پایمال شود،اهمیتی ندارد زیرا آنان فقط راه غلبه‌ی لفظی و عوام‌فریبی‌ را می‌آموختند،نه راه بحث منطقی را که نتیجه‌ی آن کشف حقیقت است.

امّا ناگفته پیداست که در هر جامعه‌ -از قدیم و جدید-اکثریت با مردمی‌ست که از ژرفنای مسایل‌ بی‌خبرند و اگر چنین نمی‌بود عامه و عوام بر آنان اطلاق نمی‌شد،و کلمه‌ی‌ خواص نه به معنی مالی و مقامی بلکه‌ به معنی آگاهان و راست‌اندیشان،همواره‌ اقلیت جوامع بشری را تشکیل می‌دهند. بنابراین اگر با روش تعلیماتی‌ سوفیست‌ها و به اصطلاح متداول با سفسطه و عوام‌فریبی قرار باشد آرای‌ مردم کم‌اطلاع به سویی جذب گردد، انحطاط آن‌چنان جامعه و بالنتیجه‌ تباهی و نابوی آن حتمی خواهد بود؛ همان‌گونه که سرانجام آتن و بلکه‌ یونان قدیم بر اثر این‌گونه تعالیم جز زوال ارزش‌ها،چیز دیگر نبود.

سقراط نخستین کسی بود که این‌ خطر بزرگ را حس کرد و با تمام وجود و قدرت خود به مقابله با آن پرداخت. سقراط عقیده داشت که هرکس سخن‌ می‌گوید،خاصه در پیشگاه دادگاه و قانون،باید به حقیقت بیندیشد،نه‌ غلبه‌ی لفظی و نفع مادی،و مظهر حیات اجتماع را پاسداری کند،نه حیات‌ فردی را به نظر او و پس از سقراط همه‌ی متفکران بزرگ جهان،گفته‌اند. حقیقت است که همانند خون در عروق‌ اجتماع می‌دود و تا برجاست،حیات‌ اجتماع نیز برجا خواهد بود.

امّا حقیقت یک مفهوم کلی انتزاعی‌ و جدا از عالم ظاهر است،و مظهر کامل‌ یا صورت مصداقی آن همان چیزی‌ست‌ که قانون نام دارد،قانونی ک از زادن تا مردن بر سر همه‌ی افراد اجتماع سایه‌ افکنده و در پناه او هرگونه حقیقتی‌ حفظ می‌شود،رشد می‌کند و بارور می‌گردد.

امّا خود قانون زبان ندارد.زبان‌ قانون،قضات و وکلای دادگستری‌ هستند،همان‌گونه که مأمور حفظ حرمت و حریم آن نیز می‌باشند.سعادت‌ در پناه حقیقت به دست می‌آید و حقیقت‌ به شکل قانون جلوه می‌کند و قانون‌ برای تأمین عدالت است و عدالت در (به تصویر صفحه مراجعه شود) مرحله‌ی تطبیق تجلّیات حیات بشری با مصلحت هر اجتماع آشکار می‌شود و حدود مصالح‌ اجتماع از حدود قانون جدا نیست.

برای روشنگری هریک از مفاهیمی که ذکر شد،بحث‌های بسیار لازم است و تنها برای‌ عدالت که موضوع سخن است،می‌توان اشاره کرد که نظام آفرینش بر عدل استوار است،و خود کلمه‌ی عدل به معنی برابری و همبستگی با مشتقات آن چون تعادل و اعتدال از یک ارتباط ریاضی دقیق در عالم خلقت خبر می‌دهد و عمق معنی«بالعدل قامت السموات و الارضین»را آشکارتر می‌سازد.اگر در اصول مذهب ما عدل به عنوان یکی از صفات الهی برشمرده شده،بسیار قابل دقت است،زیرا همان‌گونه که معتزله یا اصحاب عدل و توحید هم بحث کرده‌اند،عدل از دیدگاه فلسفی بدون آزادی و اختیار مفهومی ندارد،یعنی چه‌گونه ممکن است خدای عادل از سوی بندگان را اسیر جبر سازد و آنان از خود هیچ اختیاری نداشته باشند و از سوی دیگر روز پاداش و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب را مطرح سازد؟کسی را می‌شود محاکمه کرد که با اختیار عمل ممنوعی را انجام داده یا کار لازمی را ترک کرده باشد و به همین علّت است که در همه‌ی‌ محاکم،دیوانه و صغیر و سفیه از مجازات معاف‌اند،زیرا فاقد قصد و اراده‌ی آزادند و اسیر بیماری‌ و وضع تباه مغزی یا خرابی سلسله‌ی اعصاب خویشتن.

بنابراین ملاحظه می‌شود که مفهوم عدل برتر از آن است که بتوان آن را فقط در قالب‌ مسایل قضایی محدود کرد.عدل با آزادی و اختیار لازمه دارد و کسانی که کارگزاران دستگاه‌ قوانین‌اند که زمینه‌ی تربیت و تحصیل و رسیدن به مقام و نان و بالاخره حیات را برای ما فراهم‌ آورده‌اند،دور از انصاف و انسانیت است که به این موجودات مقدس یعنی قوانین،بی‌حرمتی یا بی‌مهری یا تخطی روا داریم.قوانین این جهان به نظر سقراط سایه‌یی از قوانین ابدی جهان معنی‌ و عالم دیگرند و هر دو گروه باهم هم‌زاد و برادر.پس کسی که با سخن خویش سبب می‌شود تا قانونی بشکند و حقیقتی پنهان بماند،نه تنها به ولی‌نعمت خود خیانت کرده و سبب اخلال در نظام‌ بشری این جهانی و به‌هم ریختن سلسله‌ی منظم عدالت و تعادل در این جهان شده،بلکه قوانین‌ آن جهانی را هم که مظهر اراده‌ی حق و ترازوی حقیقت‌اند،به خشم آورده و پایمال کرده است.

بنابراین هرکس در پیشگاه دستگاه قضا لب به سخن می‌گشاید،باید به همه‌ی‌ مسؤولیت‌های این جهانی و تعهدات انسانی و اجتماعی خود و همه‌ی میثاق بندگی خویشتن در پیشگاه حق و ارتباط باطنیش با مبدأ آفرینش بیندیشد و فراموش نکند که سخن در خدمت‌ عدالت باید باشد و عدالت براساس اجرای قانون و قانون برای حفظ آزادی انسان‌ها و ترویج‌ حقیقت که سعادت هر جامعه‌یی بدان وابسته است.

امّا تصور این‌که کسی بتواند مستقل‌ و مجزّا از جامعه،زندگانی‌ سعادتمندانه‌یی داشته و بی‌نیاز از حمایت‌ قانون،باشد،دور از واقعیت و بلکه ابلهانه‌ است.به قول پریکلس-متفکر نامدار بزرگ آتن:

«جامعه همانند یک کشتی بزرگ‌ است که همه‌ی افراد مملکتی با آن‌ سفر کنند و بدیهی‌ست اگر کشتی به‌ مسیر خود ادامه دهد و به مقصد برسد، همه‌ی سرنشینان آن خواهند توانست‌ به مقاصد و آمال خود برسند،ولی اگر کسی در آن کشتی تصور کند که با تأمین منافع خود مجزّا از دیگران به‌ خوشبختی خواهد رسید،سخت خطا کرده است،چون وقتی کشتی از رفتن‌ بازماند یا غرق شد،همه باهم نابود خواهند شد،مگر این‌که همه افراد آن‌ مجتمعا برای نجات کشتی و تأمین‌ مسیر و حرکت آن تلاش کنند که در این صورت ممکن است همه به هدف‌ خود برسند».

بنابراین اگر در محاکمه‌یی و بحثی‌ کسی سخن جز برای احقاق حق و تأمین و تعمیم عدالت به کار برد،حاکم‌ و محکومی در آن محکمه وجود نخواهد داشت،چون وقتی حق و حقیقت لگدمال شد،هیچ‌کس روی‌ آسایش و سعادت نخواهد دید و زیان‌ بی‌عدالتی و عدم تعادل به همه خواهد رسید،ازاین‌روست که سرور راستان و شیر یزدان و مولای متّقیان علی بن‌ ابی طالب علیه السلام همواره این سخن‌ را توصیه می‌فرمود که:«قولوا الحق و لو علی انفسکم»حق را بگویید،اگرچه به‌ زیان خودتان باشد.

همان‌گونه که حقیقت در مذاق‌ سوفیست‌های یونانی تلخ بوده،در مذاق‌ دروغگویان عصر حاضر نیز تلخ و ناگوار است،ولی با بیداری ابنای زمان،دیگر حنای آنان رنگی ندارد و به زودی‌ خورشید حقیقت در همه‌ی کشورهای‌ جهان پشت سر هم طالع خواهد شد.به‌ گفته‌ی لینکلن،یک تن را مادام العمر می‌توان فریفت و عده‌یی را برای‌ مدتی،لیکن همه را برای همیشه‌ نمی‌توان فریب داد.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

دادگاه مصدق

دکتر مضاهر مصفّا

اشاره:در شماره‌ی 12 ماهنامه‌ی حافظ مطلع این شعر را چاپ کرده بودیم،اکنون با تشکر از استاد مظاهر مصفا متن کامل این شعر را به شما ارمغان می‌کنیم.

رفتم به دادگاه مصدّق‌ دیدم جلال و جاهِ مصدّق‌ کشتیِّ دل شکست چو برخاست‌ توفانِ اشک و آهِ مصدّق‌ بر پاکی عقیدت و نیّت‌ دو چشمِ تر گواهِ مصدّق‌ برقِ نجات مردم مشرق‌ می‌جَست از نگاهِ مصدّق‌ کوهی ز عزم و رای نهان بود در پیکرِ چو کاهِ مصدّق‌ پنهان به هاله‌ی غم و اندوه‌ دیدم جمالِ ماهِ مصدّق‌ دنیایی از امید نهان داشت‌ لبخندِ گاه‌گاهِ مصدّق‌ آن ابلهان که رحم نکردند تا بر گل و گیاهِ مصدّق‌ آن روسپی‌زنان که ربودند از کفش تا کلاهِ مصدّق‌ دیدم من ای شگفت که بودند اعضای دادگاهِ مصدّق‌ تردامنی زبون که زمانی‌ می‌بود روسیاهِ مصدّق‌ دیدم ستاده پیشِ وی افسوس‌ سروِ قدِ دوتاهِ مصدّق‌ فریادِ دل بخاست که‌ای وای‌ آخر چه بُد گناهِ مصدّق‌ گفتم به جانِ سفله ترحّم‌ این بود اشتباهِ مصدّق‌ هر راه کاین دَدان بنمایند چاه است و راه،راهِ مصدّق‌ فردا ز سوی شرق برآید فریادِ دادخواهِ مصدّق‌ ای دل غمین مباش که باشد دست خدا پناهِ مصدّق‌ ایرانیان غریو برآرند یا مرگ یا که راهِ مصدّق
 
 
منبع :
 
نشریه حافظ » اردیبهشت 1384 - شماره 14
 

بیان و قلم در خدمت حق و عدالت : نگاهی بتاریخ سخنوری قضائی و سخنوران نامی آن (3)

 

بیان و قلم در خدمت حق و عدالت : نگاهی بتاریخ سخنوری قضائی و سخنوران نامی آن ( ۳ )

تنظیم و نوشته:

سرلشگر عبد الجواد نبهی

فصل چهارم-دنباله متن گفتار قضائی سیسرون یا بعبارت دیگر سخنان سیسرون در دفاع از میلون

1-سخنوران بزرگ هنرشان در سخنوری مانند نقاشان معروف در خلق آثار معروف نقاشی است.یک‌ سخن از لحاظ تقسیم‌بندی بطوریکه قبلا نیز بیان گردید تقسیماتی دارد و آن تقسیمات عبارتند از:

1-مقدمه‌2-متن(ذو المقدمه)3-نتیجه و یا پایان‌ در یک گفتار مانند مدافعات سیسرون که شاهکار است مشکل بتوان دقیقاً فصل مشترکی بین مقدمه و متن‌ و نتیجه تعیین نمود.همانطوریکه فصل مشترک دقیق‌ رنگهای یک تابلوی نفیس مشخص نمیباشد و رنگها طوری بهم آمیخته است که مجزا دیدن آنها فقط توسط بوجود آورنده آن هنر و در فکر و تصورش امکان‌پذیر است و بس،در مورد گفتار و سخن آنهم سخن نغزی مانند گفتار سیسرون نیز همینطور است و جداجدا نمودن‌ مقدمه-متن و پایان یا نتیجه تقریباً غیر ممکن است،با اینهمه برای تجزیه و تحلیل تا حدی میتوان این قسمتها را(مقدمه-متن و نتیجه)را از هم جدا نمود و چنانچه‌ در دو مقاله قبل ملاحظه گردید این عمل در مورد مقدمه‌ و متن مدافعات سیسرون در دفاع از میلون انجام شد و اینک در این مقاله بتجزیه و تحلیل قسمت سوم،یعنی‌ پایان و یا نتیجه مدافعات پرداخته میشود.

2-سیسرون قبل از شروع قسمت پایان و نتیجه‌ مدافعات،داوران را آگاه میسازد که مدافعات او در اثر

دشمنی با کلودیوس نبوده و از راه عدالت و انصاف منحرف‌ نسده است و مدافعات مشروحه زیر این مطلب را نشان‌ میدهد.

2-مدافعات:

«ای داوران گمان نمیکنم کسی این بیانات مرا تنها» «نتیجه دشمنی من با کلودیوس بداند و بگوید از روی» «خشم و کین از راه عدالت و داد منحرف شده است راست» «است که من موجبات بسیار برای عداوت با او» «داشتم اما همه همشهریان مانند من او را دشمن» «میدانستند و عداوت من در ضمن نفرت عمومی مستهلک» «بود درست توجه بفرمائید سخن از مرگ کلودیوس» «میرود اینک من بشما میگویم چون فرض محال محال نیست» «همه‌چیز را میتوان در عالم خیال بتصور آورد فرض» «کنید برای مبری شدن میلون من توانائی داشتم که» «کلودیوس را دوباره زنده کنم و چنین میکردم...به» «بینید رنگ همه پرید پس کسی‌که فرض محال زنده» «شدنش چنین هولناک باشد اگر در واقع زنده میماند» «چه حال دست میداد و اگر همین توانائی را برای همین» «پمپه که امروز رئیس ماست و از او دلاورتر کسی» «نیست فرض کنیم آیا ممکن بود بچنین کاری اقدام» «کند و یا احیای این یک نفس را موجب هلاک نفوس» «بسیار نمیدانست؟پس ای داوران شما کسی را که» «راضی نیستند زنده شود چگونه برای مرگ او کیفر» «قائل میشوید و کسی که قانون را پایمال میکرد چگونه» «بنام آن قانون برای او کینه‌خواهی میکند؟و کسیکه» «این خار را از سر راه شما برداشته و چنین شر بزرگی» «را از شما گردانیده چگونه او را مجازات میدهید این» «عمل مایه شرافت و افتخار او باید باشد چرا باید برای» «او طلب عفو نمود؟راست است که او از جان خود دفاع» «کرده اما حقوق شما را محفوظ داشته است و از این» «جهت باید پاداش نیکو به‌بیند اما اگر با اینهمه شما» «عمل او را نپسندید اگرچه نمیدانم چگونه میتوانید» «نپسندید و اگر همشهریانش از چنین کار دلیرانه» «آزرده باشند باید با کمال مناعت و خونسردی از این» «مردم ناسپاس دوری بجوید همه در شادی و کامرانی» «باشند و آنکه مایه این کامرانی شده ناکام بماند و ما» «میدانستیم که در نتازع با خائنان اگر تحصیل شرافت» «میکنیم خود را هم بخطر میاندازیم و البته تا خطر» «نباشد شرافت حاصل نمیشود و من خود در دوره ریاستم» «اگر برای نجات دولت و ملت با آنهمه مخاطرات روبرو» «نمیشدم آیا چنان فضیلتی در می‌یافتم نشانه مردانگی» «همین است که در راه خدمتگزاری بمیهن بار شک و» «حسد و رنج و تعب برابر شوی و جان خود را بر کف» «دست نهی اما اگر بر خدمتگزار ملت است که از این» «مشقات بیم نکند بر ملت نیز هست که خدمات مردمان» «بزرگ را منظور بدارد و بهرحال اگر نسبت به میلون» «سپاسگذار باشید او سرافراز خواهد بود و اگر هم» «نباشید این خوشدلی را دارد که پیش نفس خویش» «خجل نیست اما ای داوران بدانید که این سعادت را» «از بخت بلند خود و اقبال روم و فضل خداوند دارید» «و که را یاری آنست که منکر این معنی شود مگر آنکس» «که پروردگار را انکار کند و روشنائی خورشید را» «نبیند و حرکات منظم و مجلل اجرام آسمانی را مشاهده» «نکند و گشت روزگار را نفهمد و خرسندی نیاکان را» «که چنین آداب و رسوم و عقاید ارجمند برای ما بمیراث» «گذاشته‌اند در نیاید ولیکن من میگویم آن قدرت الهی» «وجود دارد تنهای ما که افزارهای سست ناپایدارند» «دارای مبدأ حس و جان میباشند این دستگاه پهناور با» «عظمت چگونه از چنین مبدائی تهی تواند بود؟آیا چون او» «را نمی‌بینیم باید منکر شویم پس باید منکر روان خویش نیز» «باشیم که مایه حس و فکر ماست و همان جوهر مجردات است که» «مرا جان میدهد و خرد میآموزد و حال آنکه او را نمی‌بینیم» «بلکه بحقیقتش پی نمی‌بریم و نمیدانیم کجاست.باری» «آن قدرت و عظمت است که همواره سعادت و شرافت» «مردم را نگاه میدارد و اوست که بلای بزرگ را از ما» «گردانیده و کلودیوس را برانگیخته است که دیوانه‌وار» «بدشمنی بی‌باک حمله ببرد تا شقاوت زبون فضیلت» «شود و دستش از آزار بندگان خدا کوتاه گردد آری ای» «داوران اینکار کار بشر نبود کار پروردگار بود که» «این عفریت را از پا درآورد و بیدین را قربانی اماکن» «متبرک کرد پشته‌های مقدس و بیشه‌های مبارک و معبد» «های ویران شده که با دیانت رومیان بظهور آمده و با» «آن شریک بودند و یکنفر نابکار سایبانهای آنها را با» «تیر جور و ستم خود بخاک افکند و بجای آنها آثار جنون»

«خویش را بر پا کرد همه بر این امر گواهی میدهند» «ای خداوندی که دست کافرمنش آن غذا را دریاچه‌ها» «و بیشه‌ها و کشت‌زارهای ترا با آنهمه جنایتها و» «رسوائیها آلوده کرد مگرنه دریای غضب تو به جوش» «آمده و او را بسزای خود و اگر جه دیر رسانید خوب» «رسانید و آیا رفتار ناشایسته کسان خود کلودیوس بهترین» «دلیل بر خشم خداوندان نیست که بهیچوجه تشریفات» «حمل جنازه و تشییع و نوحه‌سرائی و عزاداری و آدابی» «که در این موقع حتی دشمن بدشمن دریغ نمیکند برای» «او بجا نیاوردند و جسد او را بی‌ملاحظه طعمه آتش» «ساختند؟پیداست که خدا نخواست یکنفر پدرکش» «ملعون انجام کارش بشرافت مقرون باشد.»

«حقیقت این است که من بر ملت روم ناگوار» «میدانستم این اندازه از چنین وجود ناچیزی بردباری» «کند زناکار و آلوده‌کننده مقدسات که بود احکام هیئت» «محترم سنا را که حقیر میشمرد دادگاهها را که به رشوه» «ملوث میساخت تأسیسات خردمندانه را که همه طبقات» «ملت برای سلامت و نجات عامه برقرار کرده بودند» «پایمال میکرد مرا که از روم رانده بود سهل است» «دارائی مرا تاراج کرد خانه‌ام را آتش زد زن و فرزندانم» «را خوار و خفیف ساخت با پمپه منازعه نمود بزرگان» «دولت و افراد مردم را بی‌تفاوت بکشتن میداد خانه» «برادر مرا به آتش سوزانید و خراب کرد اتروریرا بباد» «غارت گرفت مردم را از خانه‌های خودشان میراند»

«هر روز جسارتی تازه و جنونی از نو سر میداد روم و» «ایتالیا و سراسر کشور میدان تاخت و تاز او شده و باز» «کفایت نمیکرد و قوانینی آماده مینمود که ما را زیر دست» «بندگان ما بسازد بر هرچه چشم طمع میانداخت همه» «حقوق ساقط میشد با اینهمه هیچکس مانع و عائق نیات» «او نبود مگر میلون و از همین رو خداوندان آن راهزن» «نادان را بر انگیختند که بمدعی خود حمله کند و بجز» «این راهی برای دفع شر او نبود و خدا بدل او انداخت» «که قصد جان یکنفر دلاور کند و از این راه دولت و» «و ملت نجات یابد کسی که در مرگ او مجلس سنا یعنی» «خانه بزرگواری ملت را آتش بزنند در زندگانیش» «چه میکردند؟»

3-تجزیه و تحلیل:

الف-سیسرون در این قسمت به استحضار داوران‌ میرساند که بیانات او در اثر دشمنی با کلودیوس نبوده و از راه عدالت منحرف نشده است و عداوت او در ضمن‌ نفرت عمومی از کلودیس مستهلک میباشد و ناچیز است.

ب-برای اثبات این مدعا سیسرون مسئله‌ای را برای حضار مطرح میکند و فرض مینماید که توانائی‌ داشته باشد که کلودیوس را زنده کند بعد میگوید به‌بینید در اثر این فرض محال چه قسم رنگ همه حضار پرید و نتیجه میگیرد کسیکه فرض محال زنده شدنش چنین هولناک‌ باشد،اگر در واقع زنده میماند چه حالی بهمه دست‌ میداد.

آنوقت خطاب به داوران میگوید:

پس ای داوران شما کسی را که راضی نیستید زنده‌ شود چگونه برای کشتن او کیفر قائل هستید آنهم برای‌ کسی که دفاع مشروع نموده است.

پ-بعد بیان میکند که این خار را از سر راه برداشته‌ و چنین خطر بزرگی را از شما دور گردانیده چگونه برای‌ مرگ او کیفر قائل میشود و برعکس کسی که قانون را پایمال‌ میکرد چگونه بنام آن قانون برای او کینه‌خواهی میکنید و از مجموعه این بیانات نتیجه میگیرد که نه تنها میلون‌ از خود دفاع کرده بلکه باکشتن کلودیوس حقوق مردم‌ روم را محفوظ داشته است و از این جهت باید پاداش‌ نیکو به‌بیند.

ت-همچنین سیسرون از حضار سئوال میکند که آیا رفتار ناشایست کلودیوس و سزای بدی اعمال او سبب‌ نشده است که بدست کسان و نزدیکان خود بدون تشریفات‌ تشییع جنازه و دفن جسدش سوخته شود؟و میگوید آیا این بهترین دلیل بر خشم خدایان نیست؟

4-بعد از این مقدمه سیسرون وارد نتیجه و پایان‌ مدافعات میگردد و بترتیب زیر قسمت آخر مدافعات خود را بیان میدارد.

5-مدافعات:

«باری بقدر کفایت حجت آرودم و شاید زیاده‌روی» «هم کردم اکنون ای داوران دیگر تکلیفی ندارم جز» «اینکه از شما برای دلاورترین مردم استرحام کنم اگرچه» «او خود اهل استرحام نیست و اینکه من میکنم شاید» «خلاف رضای اوست و دیدید که هنگامیکه ما همه گریان» «بودیم یک اشک در چشم میلون ندیدیم و چهره‌اش آرام» «و آوازش محکم و سخنش یکسان است چنین کسیرا» «باید قدر دانست مردمان ناچیز که خاک میبوسند و عفو» «درخواست میکنند طبع ما از آنها بیزار میشود اما آنکس» «که بیترس و باک است و با کمال سرافرازی گردن به» «شمشیر مینهد از او باید رعایت کرد خاصه کسی که» «اینهمه خدمت کرده باشد و من همواره او را میشنوم» «که دعای همشهریان را بر زبان دارد و خوشی و سعادت» «آنها را از خدا میطلبد و دوام و بقای روم را میخواهد» «و میگوید آسایشیکه من برای همشهریان فراهم کرده‌ام» «ارزانی ایشان باد هرچند که من خود از آن بهره‌مند» «نباشم اگر در خوشی و کامرانی ملت شریک نشدم باکی» «نیست چون رنج و تعب ایشان را مشاهده نمیکنم میروم» «و اول مکانیرا که آنجا آزاد باشم پناهگاه خود قرار» «می‌دهم و با حرمان از آرزوها و امیدواریها که داشتم» «میسازم بیاد زمانی که تنها نگهبان ملت مظلوم بودم» «خود را در مقابل خنجر کلودیوس فدای سنای بی‌قدرت» «و بزرگان بی‌دستگاه و نیکان بی‌پشت و پناه کردم و» «ندانستم که یکباره از من دست میکشند و مرا رها» «می‌کنند ترا ای سیسرون بوطن باز گزدانیدم و نمی-» «دانستم که خود بزودی آواره میشوم کجاست آن سنا» «و کو آن بزرگان که ما سنگ آنها را بسینه میزدیم» «چه شد آن فریادهای شادی که برای ما میراندند و چرا» «چرا خاموش شد آن زبان چرب و آن بیان نرم و شیرین تو» «که همواره بر دلسوزی بیچارگان بکار می‌بردی و آنها» «را آسوده می‌کردی من که هزار بار جان شیرین را نثار»

«شما کردم چرا از آن تفقدات و آن فصاحت و بلاغت» «بی‌نصیبم؟»

«اما ای داوران او که این سخنان را میگوید مانند» «من اشک نمیریزد میبینید که چگونه آسوده نشسته است» «می‌گوید من نسبت بیوفائی و ناسپاسی بهمشهریان» «نمیدهم ضعیف و پراحتیاطند یادآوری میکند که مردمان» «فقیر مسکین را که کلودیوس برای چپاول اموال شما» «برانگیخته بود،من برای حفظ جان و مال شما جلوگیری» «کردم و از دارائی خود بآنها بخشیدم تا چشمشان سیر» «شود و معترض بزرگان کشور نباشند و همین زمان نیز» «مجلس سنا بارها مرا خواسته و در آشوب و هنگامه مرا» «مورد اعتماد خود ساخته و از زحمات من قدر دانسته» «و شکر گفته و من از این تفقدات پی در پی سپاسگزارم» «و هر جا که سرنوشت من مرا بآنجا بکشاند این یادگارها» «را با خود میبرم ریاست من اگر رسماً اعلام نشد باک» «ندارم آرزوی من این بود که همشهریان مرا باین سمت» «نامزد کنند کردند از اینکه تشریفات بعمل نیامد چه» «زیان است؟مردمان بلند همت فضیلت را میخواهند نه» «پاداش فضیلت را و زندگانی من شرافتمندانه است زیرا» «چه شرافتی بالاتر از اینکه شخص میهن را از خطر» «رهانیده باشد؟کسانیکه مردم قدر جان‌فشانی آنها را» «بدانند البته سعادتمندند اما آنها هم که خدمتی کرده و» «فراموشی نصیبشان شود بی‌سعادت نیستند بهترین» «پاداش فضیلت نام نیک است که اگر عمر میرود نام» «میماند و غایب حاضر می‌نماید و مرده زنده بنظر میآید» «و بالاخره فضیلت است که نردبان عروج بر فلک سروری» «و مایه نام جاودانی است و میدانم که ملت همیشه از» «من یاد خواهد کرد و همین امروز نیز هر جا دشمنان» «آتش کین نسبت بمن بیفروزند گروهی هم بذکر خیر» «و ستایش من زبان میگشایند.به‌بینید که الان مردم» «اتروری بنام من چه جشن و سروری دارند هنوز صد» «روز از مرگ کلودیوس نگذشته بود که خبرش بهمه» «جا رفته و شادیش همه را گرفته است پس این تن» «ناپایدار هر جا باشد تفاوت نمیکند و آوازه من همه جا» «شنیده میشود و نام من جاودان و باقی میماند ای میلون» «تو بارها این سخنان را در غیاب این کسان که اکنون» «بما گوش دارند بمن گفته‌ای اکنون من در حضور این» «جماعت بتو میگویم دلاوری تو برتر از آنست که من» «بتوانم بستایم اما هرچه بزرگواری تو نمایانتر میآید» «اندوه من از جدائی تو بیشتر میشود و درد اینجاست که» «اگر ترا از من دور کنند بنالیدن هم نمیتوانم دل خود را» «سبک کنم و از اینکه این ریش را بر دل من بگذارند» «نمیتوانم آزرده شوم چون دشمن نیستند بلکه گرامی‌ترین» «دوستانند و کسانیکه این مصیبت را بر من وارد سازند» «همواره در خیر من کوشش داشته‌اند زیرا ای داوران» «هر زخمی شما بمن بزنید اگرچه محکومیت میلون باشد» «که کاری‌ترین زخمهاست من فراموش نمیکنم که شما» «همواره بمن نوازش کرده‌اید ولیکن اگر مهر مرا از» «دل بیرون برده و سببی موجب رنجش شما از من شده» «است چرا بر میلون خشم برانید و خود مرا مورد قهر» «نسازید؟چون خوشبختی من در اینست که بمیرم و چنین» «محنتی نبینم ای میلون تنها خوشدلی که من امروز» «دارم اینست که آنچه تکلیف دوستی و مهربانی» «و جانفشانی بود درباره تو ادا کردم برای تو» «مردم توانا را از خود رنجانیدم و خود را سپر» «تیغ دشمنان تو ساختم دست تضرع و درخواست پیش» «کسان دراز کردم تو را بدارائی خودم و فرزندانم شریک» «نمودم و امروز اگر آسیبی بتو بخواهند برسانند آنرا» «بر خود میخرم و روا میدارم بیش از این چه بایدم کرد» «و چه بایدم گفت و جز اینکه هر سرنوشتی برای تو» «بنویسند خود را در آن شریک سازم چگونه از عهده» «وامداری و سپاس گزاری تو بر آیم؟بهر حال من از هیچ» «چیز دریغ ندارم و برای قبول هر پیش آمدی حاضرم» «و شما ای داوران بدانید که آنچه درباره میلون حکم» «میکنید یا اینست که نعمتهای خود را بر من تمام» «میفرمائید یا یکسره هر منتی بر من دارید باطل» «میسازید.اما میلون از این ناله‌ها متأثر نمی‌شود و بیدی» «نیست که از این بادها بلرزد غربت نمیداند مگر آنجا» «که فضیلت نباشد مرگ را پایان زندگانی دنیا می‌انگارد» «اما مصیبت نمی‌پندارد زهی سعادت او که این صفت دارد» «و خم بابرو نمی‌آورد اما ای داوران شما چه میگوئید» «آیا با خاطره‌ها که از او دارید شخص او را میرانید؟» «آیا در روی زمین برای چنین مجمع فضایلی از روم که» «زادبوم اوست جائی را شایسته‌تر میدانید؟ای کسانیکه» «مدافع میهن بوده‌اید و خون خود را چنان بیدریغ برای» «نجات ملت ریخته‌اید از شما درخواست میکنم که چنین» «دلاوری از همگنان خود را باقی بگذارید آیا ممکن است» «دادگرترین مردم را مطرود و از خود دور سازید و او» «را بخواری و غربت بیندازید؟وای بر من ای میلون» «بدستیاری همین رومیان بزرگوار بود که تو مرا بمیهن» «باز گردانیدی و من نتوانم ترا برای میهن نگاه بدارم؟» «بفرزندانم که ترا مانند پدر مینگرند چه بگویم؟» «ببرادرم که امروز متأسفانه اینجا حاضر نیست و شریک» «غم و اندوه من بوده چه جواب بدهم؟بگویم همان کسان» «که با او سازش کردند تا مرا نجات داد با من سازش» «نکردند تا او را برهانم و در چه مورد؟در موردی که» «همه مردم این کشور با من هم آرزو بودند چه کسان؟» «کسانی که مرگ کلودیوس برای ایشان فوز عظیم بود.» «و درخواست‌کننده که بود؟من بودم مگر من گناه کرده‌ام؟» «آیا نابکاریهای کاتیلینا را که کشف کردم و جلو گرفتم» «گناه من است؟و من میدانم همه این مصیبتها که بمن اجازه» «دادید که بروم برگردم؟آیا برای این بود که پیش» «چشم من این در را بروی کسانی که آنرا بروی من» «گشوده‌اند ببندید؟راضی مشوید که بازگشت من باین» «شهر اندوهناکتر از مفارقتم باشد زیرا کسانیکه مرا» «باز گردانیدند از آن رانده شوند اینجا بر من زندان» «خواهد بود.» «هرچند این نفرینی است که بمیهن خود میکنم و» «استغفار میطلبم اما میگویم ای کاش کلودیوس نمیمرد» «ء رئیس دادرسی میشد و من این منظره غمناک نمیدیدم.» «خداوندا چه روح بزرگی باین مرد عطا فرموده‌ای که» «میگوید چون کلودیوس کیفری بسزا دید اگر ما پاداش» «به ناسزا به‌بینیم باکی نیست آیا چنین کسی که خداوند»

«او را برای شرافت این خاک بدنیا آورده روا است که» «دور از این خاک از دنیا برود و جان فدای میهن نکند؟» «بزرگواری او را همه بیاد داشته باشید و مگذارید دور» «از این کشور بخاک برود.کسی را که همه شهرها برای» «بردن او آغوش میگشایند شما رأی میدهید که از شهر» «خود رانده شود؟زهی سعادت مرزی که او را دریابد» «و بدبخت دیاری که او را براند و از دست بدهد و قدر» «نداند.»

«دیگر بس میکنم که نه اشک مجال گفتن میدهد نه» «میلون اجازه اشک ریختن همینقدر ای داوران یک» «چیز از شما درخواست دارم و بس آن اینست که چون» «رأی میدهید تنها بعقیده و انصاف خود مراجعه کنید و» «بدانید که آن رئیس کل که شما را در این قضیه بداوری» «برگزید خواست درست‌ترین و خردمندترین و استوار-» «ترین مردم را برگزیند و اگر دلیر باشید و بی‌طرفی» «نشان دهید و داد کنید از هیچ رو بر شما خرده نخواهد» «گرفت.»

6-تجزیه و تحلیل:

الف-در ابتدای قسمت پایان یا نتیجه سیسرون‌ یادآوری میکند که بقدر کافی دلیل آورده و مطلب را روشن نموده است.

ب-چون در سخنوری قضائی جلب ترحم و برانگیزاندن‌ احساست داوران بنفع متهم یکی از اصول است در اینجا پس از یادآوری اینکه بقدر کافی حجت و دلیل آورده‌ بلافاصله سیسرون میگوید ای دلاورترین مردم استرحام کنم اگر چه میلون اهل این نیست که برای او استرحام کنند و اینکه‌ من میکنم شاید خلاف رضای اوست.

سیسرون با بیان مطلب بدین نحو هم از داوران‌ تقاضای ترحم بحال میلون را نموده و هم شخصیت متهم‌ را بالا برده است.

پ-سیسرون در این قسمت مطلبی را بیان میکند که از لحاظ جلب نظر داوران فوق العاده مهم است و از تبعید شخص خودش میگوید که بدست میلون به روم بازگشته‌ است و از زبان میلون میگوید:«ای سیسرون تو را بوطن‌ باز گردانیدم ولی نمی‌دانستم که خود بزودی آواره‌ می‌شوم.»

ملاحظه میگردد که برای اولین مرتبه در خاتمه‌ مدافعات سیسرون از تبعید میلون صحبت مینماید و فرض‌ این است که مدافعات سیسرون اثر خود را نموده و درک‌ اوضاع و احوال طوری است که دیگر مانند ابتدای مدافعات‌ صحبت از اعدام میلون به تقاص خون کلودیوس مطرح‌ نیست بلکه پیش‌بینی میشود داوران مجازات خفیف‌تری‌ درباره متهم رأی خواهند داد که در نتیجه وکیل مدافع‌ همین مجازات خفیف‌تر که تبعید است عنوان نموده و آنرا نیز ناوارد میداند و تقاضای تبرئه متهم را دارد.

ت-مطلب دیگری را که سیسرون عنوان میکند بلند همتی متهم است و میگوید:«مردان بلند همت فضیلت‌ را میخواهند نه پاداش فضیلت را».و بدین ترتیب‌ میفهماند که میلون با کشتن کلودیوس شر او را از سر ملت رم رفع کرده است و این فضیلتی است که او دارد ولی اگرچه پاداش فضیلت را نمی‌خواهد ولی شما ای‌ داوران پاداش خدمتگزاری این مرد شریف و با فضیلت‌ را بدهید.

ث-برای اینکه اثری که محکومیت میلون بر احساسات‌ و قلب وکیل مدافع او(سیسرون)وارد میآورد بداوران‌ نشان بدهد و بطور ضمنی از داوران بخواهد که میلون را محکوم نکنند چنین میگوید:«ای داوران هر زخمی شما بمن بزنید اگرچه محکومیت میلون باشد که کاری‌ترین‌ زخمهاست من هرگز فراموش نمی‌کنم که شما همواره‌ بمن نوازش کرده‌اید و حال اگر مهر مرا از دل بیرون‌ برده‌اید و از من رنجیده‌اید،چرا بر میلون خشم روا دارید.بیائید و خود مرا مورد قهر و بی‌مهری قرار دهید.چون خوشبختی من در این است که بمیرم و محکومیت میلون‌ را نبینم».

ج-برای اینکه متهم را بمجازات تبعید محکوم‌ نکنند از فضائل میلون بدین ترتیب بیان میدارد:«آیا در روی زمین برای چنین مجمع فضائلی(خطاب‌ به میلون است)از روم که زاد و بوم اوست جائی را شایسته‌تر میدانید».

چ-در آخرین قسمت مدافعات سیسرون از شورانگیزی‌ و تحریک احساسات فروگذار ننموده و عامل«ترغیب»را برای رهانیدن متهم از مجازات بنحو مطلوب بکار برده است.چنانچه ملاحظه میکنید رو به میلون نموده‌ و میگوید:

«وای بر من ای میلون بدستیاری همین رومیان‌ بزرگوار بود که تو مرا بمیهن بازگردانیدی و من نتوانم‌ تو را برای میهن نگاه بدارم؟بفرزندانم که تو را مانند پدر مینگرند چه بگویم؟»

خ-در خاتمه مجدداً وکیل مدافع میخواهد عظمت‌

و بزرگی روح میلون(متهم)را نشان بدهد از قول وی‌ میگوید:

«چون کلودیوس کیفر بسزا دید اگر من(میلون)پاداش به ناسزا به‌بینم باکی نیست.»

و بلاخره وکیل مدافع به بهترین نحو با تحریک‌ احساسات داوران و حضار مدافعات را تمام میکند و میگوید:

«دیگر بس میکنم که نه اشک مجال گفتن میدهد و نه‌ میلون اجازه اشک ریختن.»

پایان

منبع :

نشریه مهنامه قضایی » مرداد 1356 - شماره 137