درست بنويسيم

درست بنويسيم


به این چند جمله دقت کنید :


1- اين سخن توسّط استاد گفته شد. 
2- كتاب مدير مدرسه نوشته ي جلال آل احمد كه مبين مشكلات آموزسي ايران است را خواندم 
3- فينال آخر مسابقات جام جهاني را ديدم. 
4- ظرفيت مسافر اين پايانه بسيار محدود است.
5- اخوان اعزّه مستحضرند كه   .....

ادامه نوشته

ادبیات در رسانه

ادبیات در رسانه

رسانه تلويزيون براساس گفتار شكل مي گيرد و به اين خاطر از مقوله ادبيات كه برپايه نوشتار است فاصله مي گيرد و همين عامل باعث مي شود تا ارتباط نزديكتري با مخاطب برقرار كند. البته عنصر نوشتار را مي توان به طور كامل از مقوله رسانه حذف كرد. زيرا برخي از گفتار گويندگان برپايه متن نويسندگان شكل مي گيرد و مجريان براي اينكه ارتباط بهتري با مخاطبان برقرار كنند ناگزيرند تا از خلاقيت خود براي جان بخشيدن به كلمات مرده استفاده كنند. بسياري از برنامه هاي تلويزيوني برپايه پخش زنده شكل مي گيرد و امكان اينكه تمام مطالبي كه در زمان پخش توسط گويندگان بيان مي شود از پيش نگاشته شود مقدور نيست, زيرا برنامه در هنگام پخش ساخته مي شود و لذت ديدن برنامه برپايه حوادث خلق الساعه است.
مدت پخش برنامه تلويزيوني تا اندازه اي است كه حتي در صورت پخش غير زنده هم نگاشتن تمام متون براي نويسندگان غيرممكن است, زيرا نويسندگان براي نگاشتن برنامه اي 24 ساعته زمان اندكي دارند. بنابراين در تلويزيون اصل برپايه گفتار است و آنچه شكل مي گيرد براساس ذهن خلاق مجري است, يكي از راهكارهايي كه فاصله مخاطب با تلويزيون را از بين مي برد به كار بردن واژه هاي مشترك ميان بيننده و مجري تلويزيون است. اين امر باعث مي شود تا بيننده و رسانه در يكديگر تلفيق شوند. اما آنچه كه در تلويزيون باعث آسيب رسيدن به ذهن مخاطب است فاصله گرفتن از ادبيات و نزديك شدن به فرهنگ گفتار است. فرهنگ گفتار زماني مي تواند پويا باشد كه برپايه ادبيات شكل بگيرد اما در اغلب برنامه ها مجريان مي كوشند تا با ابتدايي ترين روش با مخاطب خود در ارتباط باشند.
يكي از آسيب هاي شديدي كه تلويزيون را در خطر نابودي قرار داد, پخش زنده اغلب برنامه ها از اولين ساعات بامداد تا واپسين ساعات شامگاه و گسترش كانالهاي تلويزيوني بود. عوامل فوق باعث شد كه تمركز ادبي تلويزيون از بين برود و برنامه سازان فرصت اندكي براي تمركز انديشه خود داشته باشند. در چنين شرايطي تمام اتفاقها برپايه خلاقيت فردي شكل مي گيرد و در نتيجه اشتباهات بيشتر مي شود. اما در اين مورد همواره تنها مجريان برنامه هاي تلويزيوني در معرض تهمت قرار مي گيرند. اما مشكل تلويزيون اينجاست كه پيش از ارتقا فرهنگي جامعه به گسترش دامنه خود دست زد و جامعه بدين ترتيب با تهديد رسانه اي روبرو شد. به طور مثال جامعه اي كه مطالعه افراد بسيار پايين تر از استانداردهاي ادبي است و توليد آثار در حوزه ادبيات و انديشه محدود است ما شاهد تلويزيونهاي شبانه روزي هستيم.
بدين گونه طراحان رسانه اين نكته را در نظر نگرفته اند كه تلويزيون با اين ابعاد گسترده نيازمند خوراك فكري است, اما تلويزيون به جاي استفاده از توليد فكري جامعه به باز توليد انديشه هاي ثابت تكراري دست مي زند كه اين موضوع به نزول كيفيت رسانه منجر مي شود.

روزنامه جمهوري اسلامي 83/02/05

آرایه‌های ادبی

آرایه‌های ادبی

در ادبیات فارسی، آرایه‌های ادبی یا صناعات ادبی یا صنایع ادبی بکار بردن فنونی است که رعایت آنها بر جلوه‌ها و جنبه‌های زیبایی و هنری سخن می‌افزاید. از جمله تناسب‌هایی آوایی یا معنایی.

به آن دسته از آرایه‌های ادبی که از تناسب‌های آوایی و لفظی میان واژه‌ها پدید می‌آید می‌گویند.

واج‌آرایی (نغمه حروف)

به تکرار یک واج صامت یا مصوت در یک بیت یا عبارت گفته می‌شود به گونه‌ای که طنین آن در گوش بر جای بماند و باعث پیدایش موسیقی آوایی در آن بخش از سخن شود.

مثال

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار            دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

(واج آرایی با تکرار صامت /س/)

مثال

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است           باد خنک از جانب خوارزم وزان است

(واج آرایی با تکرار صامتهای /خ/ و /ز/)

این دو حرف به زیبایی بیانگر خزان می‌باشند.

قابل ذکر است که واج تکرار شونده می‌تواند صامت یا مصوت باشد. برای مثال:

مثال

خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل       بازدارد پیاده را ز سبیل

که همان طور که مشاهده می‌کنید تکرار مصوت کوتاه «اِ» در این مصراع تکامل بخش موسیقی درونی است.

مثال

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد         که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز

مثال

قیامت قامت و قامت قیامت             قیامت می‌کند این قد و قامت

مثال

بر او راست خم کرد و چپ کرد راست          خروش از خم چرخ چاچی بخواست

مثال

شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی       غنیمتست چنین شب که دوستان بینی

سجع

سجع در لغت به معنای آواز کبوتر است. در ادبیات هر گاه واژه‌های پایانی دو قرینه کلام در واج یا واج‌های آخر مشترک باشند آرایه سجع پدید می‌آید و آن دو جمله را مسجع می‌خوانند. معمولاً هر قرینه از یک جمله تشکیل می‌شود. اما گاهی نیز یک قرینه از دو یا چند جمله کوتاه پدید آمده‌است. همچنین در اغلب نمونه‌های نثر مسجع واژه‌های پایانی دو جمله در بیش از یک حرف مشترکند و در واقع هم قافیه می‌باشند.

در گلستان سعدی نمونه‌های فراوانی از ارایه سجع به وضوح دیده می‌شود.

مثال

هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات

(سجع در بین حیات و ذات است)

ترصیع

هر گاه اجرای دو بخش از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر، هم وزن و در حرف آخر مشترک باشند.

ای منور به تو نجوم جلال              وی مقرر به تو رسوم کمال

جناس

آرایه جناس را باید به دو نوع اصلی تقسیم کرد

جناس تام

هر گاه واژه‌ای دو بار در یک بیت یا عبارت به کار رود و هر بار معنایی متفاوت از آن برداشت شود.

خرامان بشد سوی آب روان            چنان چون شده باز یابد روان

(روان در مصراع نخست به معنی جاری و درمصراع دوم به معنی جان و روح است)

جناس غیر تام (ناقص)

هر گاه دو واژه در یکی از موارد آوایی زیر با هم اختلافی جزیی داشته باشند و در یک بیت یا عبارت به کار روند. که انواع آن جناس ناقص، جناس زاید، جناس مذیّل، جناس مرکّب، جناس مفروق، جناس مقرون، جناس متشابه، جناس مطرّف، جناس خط، جناس لفظ و جناس مکرّر هستند که در مرور زمان به دلیل تقسیم بندی زیاد در حال کنار گذاشته شدن هستند.

اختلاف دو واژه در صداهایی کوتاه

کند (به کسر م ِ، به ضم م ُ)

که به آن جناس ناقص به حرکت یا جناس محرف نیز می‌گویند فتاده اهلِ مِنی در پی مُنی و آرزو (تفاوت کسره در کلمهٔ اولی با ضمه در کلمه دومی.)

جناس اختلافی یا جناس ناقص به حرف

هر گاه دو رکن جناس در یکی از حروف با هم اختلاف داشته باشند به آن جناس اختلافی یا جناس ناقص به حرف می‌گویند.. کمند/سمند.. آزاد/آزار.. زحمت/رحمت..

یک واژه، یک حرف، بیش از دیگری دارد.

خاص و خلاص کام کامل

یک واژه از ترکیب دو واژه دیگر به دست می‌آید.

دل خلوت خاص دلبر آمد        دلبر ز کرم به دل بر آمد

دو واژه از نظر آوایی یکسان اما از نظر املایی متفاوت اند

هر گاه دو رکن جناس در تلفظ و خواندن با یکدیگر یکسان باشند اما در نوشتار با هم متفاوت باشند به آن جناس لفظی می‌گویند.. صبا/سبا.. خوان/خان.. حیاط/حیات.. خیش/خویش...

اختلاف دو واژه در جابه جایی حروف است

بنات، نبات

آرایه‌های معنوی

به ان دسته از آرایه‌هایی که بر پایه تناسب‌های معنایی واژه‌ها شکل می‌گیرند آرایه معنوی گویند

مراعات نظیر

آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در خارج از آن بیت یا عبارت نیز رابطه‌ای آشنا و خاص میان آنها برقرار باشد

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند            تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

(ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی جز عناصر و پدیده‌های طبیعت هستند.)

تضاد

هر گاه دو واژه با معنای متضاد در یک بیت یا عبارت به کار رود آرایه تضاد پدید می‌آید.

در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است

واژه‌های /نومیدی/ با /امید/ و همچنین واژگان /سیه/ با /سپید/ متضاد و مخالف هستند.

متناقض‌نما ([۱]Paradox)

هر گاه دو مفهوم متضاد رابه هم نسبت دهیم یا آن دو را در یک چیز جمع کنیم آرایه متناقض‌نما شکل می‌گیرد و معمولاً معنایی عمیق و پر مغز در پس آن نهفته‌است.

«جامه‌اش شولای عریانی است»

(عریانی به شولا نسبت داده شده اما شولا نوعی جامه‌است و ضد عریانی)

هر گاه در یک بیت یا عبارت بین دو مورد (مثل «الف» و «ب»)رابطه‌ای برقرار کنیم و مثلاً بگوییم«الف»، «ب» است یا «الف»، «ب» را آورد و آن را در بخش دیگری از همان بیت یا عبارت بین آن در مورد همان رابطه را برقرار کرده اما جای ان دو را با هم عوض کنیم آرایه عکس شکل می‌گیرد.

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر           دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

لف‌ونشر

هر گاه دو یا چند جزء از کلام بدون توضیحی در پی هم بیایند (لف) و آن گاه توضیحات مربوط به هر یک در پی هم آورده شوند (نشر)، آرایه لفّ‌ونشر شکل می‌گیرند.

پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت            افروختن و سوختن و جامه دریدن

(پروانه از من افروختن را، شمع از من سوختن را و گل از من جامه دریدن را آموخت.)

تلمیح (اشاره)

هر گاه با شنیدن بیت یه عبارتی به یاد داستان و افسانه، رویدادی تاریخی و مذهبی یا آیه و حدیثی بیفتیم، بدون آنکه آن موضوع مستقیماً تعریف شده باشد، آن بیت یا عبارت دارای آرایه تلمیح است.

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت       ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

(اشاره به داستان حضرت آدم و رانده شدن او به خاطر خوردن گندم.)

تضمین

هر گاه شاعر یا نویسنده‌ای، بخشی از نوشته فردی دیگر را در میان اثر خود جای دهد، آن شعر یا نوشته راتضمین نموده‌است.

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد            که رحمت برآن تربت پاک باد

میازار موری که دانه کش است              که جان داردو جان شیرین خوش است

این دو بیت بخشی از بوستان سعدی است و سعدی بیتی معروف از فردوسی را در میان شعر خود عیناً نقل کرده‌است.

اغراق

هنگامی که شاعر یا نویسنده، صفتی را در فرد یا پدیده‌ای آنچنان برجسته نشان دهد که در عالم واقع امکان دستیابی به آن صفت در آن حد و اندازه وجود نداشته باشد، آرایه اغراق آفریده می‌شود. البته این ادعای غیر ممکن باید به گونه‌ای بیان شده باشد که باعث افزایش گیرایی سخن گردد وشعار گونه وغیر واقعی جلوه نکند.

بخواهد هم از تو پدر کین من          چو بیند که خشت است بالین من

(اغراق در ممکن نبودن رهایی از انتقام پدر)

شود کوه آهن چو دریای آب           اگر بشنود نام افراسیاب

حسن تعلیل

هر گاه شاعر و نویسنده برای موضوعی، دلیلی غیر واقعی وتخیلی، اما دلپذیر و قانع کننده ارایه دهد به حسن تعلیل دست می‌یابد.

تا چشم بشر نبیندت روی         بنهفته به ابر چهر دلبند

(شاعر علت ابر پوش بودن قله دماوند را برای ندیدن او بیان کرده‌است.)

مثل

هر گاه شاعر یا نویسنده درسخن خود از «ضرب المثلی» استفاده کند و یا بخشی از سخن او آنقدر معروف باشد که به عنوان ضرب المثل به کار رود، آن بخش از کلام دارای آرایه مثل است.

بی گمان دیوار طبع پست خاک‌آلود ماست       گر بود کوتاهتر دیواری از دیوار ما

تمثیل

هر گاه برای تاًیید یا روشن شدن مطلبی (معمولاً پیچیده) آن را به موضوعی ساده تر تشبیه کنیم یا برای اثبات موضوعی نمونه‌ای بیاوریم آرایه تمثیل را به کار گرفته اییم

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش         هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

(حافظ خطاب به زاهدان و واعظان می‌گوید که من اگر خوب یا بد هستم ربطی به شما ندارد و شما همان بهتر که مراقب اعمال خود باشید، همچنان که هر کسی هنگام درو آنچه را که خود کاشته‌است برداشت می‌کند. شاعر برای درستی گفته خود در مصراع نخست، در مصراع دوم موضوعی ساده را که درستی آن بر همه آشکار است به عنوان نمونه‌ای برای ان ذکر می‌کند.)

اسلوب معادله

هرگاه شاعر بیتی بسراید که با عوض کردن جای مصراع اول و مصراع دوم خللی در مفهوم بیت ایجاد نشود و بیت دوم مصداقی برای بیت اول باشد، به آن آرایهٔ اسلوب معادله گویند. صائب تبریزی از جمله شاعرانی است که اسلوب معادله را به عنوان یک عنصر اصلی در اشعار خویش قرار داده‌است.

مثال

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست//جای چشم، ابرو نگیرد، گرچه او بالاتر است

ایهام

هر گاه واژه یا ترکیبی که دارای دو معنی است به گونه‌ای در کلام به کار رود که هر دو معنا از ان قابل برداشت باشد آرایه ایهام شکل می‌گیرد. گاهی منظور اصلی تنها یکی از ان دو معنا است و گاهی هیچ یک بر دیگری برتری ندارد.

غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد             گفتم افسانه شیرین و به خوابش کردم

شیرین: زیبا و دلنشین، معشوقه فرهاد

ای دمت عیسی دم از دوری مزن من غلام آن که دوراندیش نیست(دوراندیش:عاقبت نگر/آنکه به دوری وجدایی بیندیشد.)

ایهام تناسب

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد در این نمونه از واژه هوا تنها یک معنا برداشت می‌شود که آن هم آرزو است.

تشبیه

در تشبیه دو مورد پر پایه اشتراکی که در صفتی دارند به هم مانند می‌شوند مورد اصلی را مشبه و موردی که مشبه به ان تشبیه می‌شود مشبه به می‌نامند. صفت مشترک میان مشبه و مشبه به دلیل شباهت یا وجه شبه نامیده می‌شود. یا گاهی از واژه‌های از قبیل «مثل»،«مانند»... استفاده می‌شود. که به آنها ادات تشبیه گویند.

مجاز

به کار رفتن واژه‌ای به جای واژه دیگر مجاز نام دارد. هیچ گاه چنین امری ممکن نیست مگرآنکه میان آن دو واژه در خارج از کلام رابطه‌ای بر قرار باشد.

آن قدر گرسنه‌ام که می‌توانم تمام ظرف را بخورم. رابطه‌ای میان دو واژه‌ای ظرف و غذا در این عبارت است.

استعاره

هر گاه واژه‌ای به دلیل شباهتی که با واژه دیگر دارد به جای آن به کار رود استعاره پدید می‌آید.(همچنین بیان امری نا شناخته بر حسب امر شناخته شده.)

بر کشته‌های ما جز باران رحمت خود مبار.(کشته‌ها به کسر«ک») در این عبارت رحمت خدا به باران مانند شده‌است. روشن است که در این عبارت، منظور از کشته‌ها معنایی لفظی آن نیست بلکه مقصود اعمال بندگان است.

مثال جعفر و رضا:

هرچه خواهی در سوادش رنج برد       تیغ صرصر خواهش حالی سترد--------> تیغ صرصر استعاره از باد

کنایه

جملات و عباراتی که منظور نویسنده یا گوینده از بیان آنها، چیزی غیر از معنای ظاهری و لفظی آن عبارات یا جملات است. که به آنها کنایه گوییم.

آب از دستهایش نمی‌چکد.

معنایی لفظی:نمی گذارد قطره‌ای آب از دستهاییش به روی زمین بچکد. معنایی کنایی:هیچ چیزی از او به دیگران نمی‌رسد، خیلی خسیس است.

تشخیص(انسان نمایی)

هر گاه با نسبت دادن عمل، حالت یا صفتی انسانی به یک غیر انسان، به آن جلوه انسانی ببخشیم، آدم نمایی شکل می‌گیرد.

طعنه بر طوفان مزن، ایراد بر دریا مگیر بوسه بگرفتن ز ساحل موج را دیوانه کرد

دیوانگی و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده‌است و طبیعتاً بوسه گرفتن موج، بوسه دادن ساحل را به همراه دارد. پس در مصراع دوم به ساحل و موج حالت و رفتاری انسانی نسبت داده شده‌است.

حس آمیزی

هر گاه موضوعی را که مربوط به یکی از حواس است. به چیزی نسبت دهیم که با ان حس قابل احساس نباشد، آرایه حس آمیزی آفریده می‌شود که در زبان روزمره نیز کم کاربرد نیست.

مزه پیروزی را چشید.

در این عبارت «مزه» که مربوط به حس چشایی است به پیروزی نسبت داده شده‌است. اما پیروزی با حس چشایی قابل احساس نیست.

منابع

بیان در شعر فارسی، دکتر بهروز ثروتیان

راهنمای اموزش زبان فارسی، دکتر حسین ذوالفقاری و محمد غلام

هدف سره‎گویی و سره نویسی


هدف سره‎گویی و سره نویسی

دكترجلال‎الدین کزازی*
از هدف‎های سره‎گویی و سره‎نویسی این است كه از زیان‎هایی كه واژگان بیگانه به ساختار آوایی و گوش‏نواز زبان و هم‎چنین رسایی، پختگی و استواری آن وارد می‎كنند، جلوگیری می‎كنند، جلوگیری كنیم. این كه زبان پارسی نمی‎‎باید «وام‎واژه‎ها» را راه دهد، دیدگاهی دانش‎ورانه و بر پایهٌٌ‏ی‎ برهان‎های زبان شناختی است. زبان پارسی بسیار پیشرفته است. زبانی است بسیار پویا. از دید زبان شناسی تاریخی، پیش‏رفته‎ترین زبان كنونی است. این از آن‏جاست كه زبان، آینه‏ی فرهنگ است. فرهنگی كه پویاست، زبانی هم سنگ و هم ساز با خویش را پدید می‎آورد. فرهنگ ایرانی چون فرهنگی پویا و پیشتاز است، زبان پارسی هماهنگ با آن بسیار دگرگون شده و پیش‏رفت كرده است. زبان پارسی امروز، ساختاری دارد كه با بسیاری از دیگر زبان‎های جهان، هم روزگار نیست. به سخن دیگر، آن زبان‎ها از دید كاربرد‎های سرشتین و بنیادین، در روزگاران و ساختارهایی مانده‎اند كه دیری است، زبان پارسی از آن‌ها گذشته است. دیگر زبان‎های جهان با پارسی دری یا همان پارسی نو، هم روزگار نیستند. برای نمونه با پارسی میانه سنجیدنی‎اند، حتی با پارسی‎باستان.
 
 اگر زبان پارسی كه بسیار پیش‎رفته است، از زبان‎ها كه در سنجش با آن، هنوز كهن مانده‎اند، واژه بستاند، برخود زیان زده است. این واژه‎ها با ساختار، هنجار‎ها و رفتار‎های زبان پارسی سازگار نیستند. از این روی آن‌ها، گزند می‎رسانند و برمی‎آشوبند. بدان ماند كه شما پاره‎ای از پلاس یا بوریای ستبر درشت را بر پرنیانی نغز و رخشان بپیوندید و بدوزید. پیداست كه این دو با یكدیگر، سخت ناسازند.
 
نخستین و آشكارترین زیان و گزندی كه زبان‎های بیگانه به زبان پارسی می‎زنند آن است كه به رفتار آهنگین ‌وخنیایی و هموار و گوش نواز این زبان لطمه می‏زند. واژه‎های ایرانی هنگامی كه از روزگاران باستان میانه به روزگار نو رسیده‎اند، واژه‎های پارسی شده‎اند (پارسی دری)، از دید ساختار آوایی، سوده و ساده و نرم و هموار گردیده‎اند. برای نمونه، یك واژه درشتناك گران اوستایی مانند خُورْنَه در پارسی شده است فَر. از دید آوایی به فرجام خود رسیده‎ است؛ یعنی واژه‎ای مانند «فر» بیش از این سوده و كوتاه نمی‎تواند بشود.
 
اما واژه‎هایی را كه از زبان‎های دیگر می‎ستانیم، می‎توانند واژه‎های درشت و گران و ناهموار باشند كه آن ساختار دلاویز آوایی را از میان می‏برد. اما خواست سره‎نویسان بازگشت به زبان زمان روزگار فردوسی نیست؛ اگر نوشته‎ها و سروده‎های پارسی گرایانه امروز، به زبان فردوسی می‎ماند، از آن روی نیست كه آن نویسنده یا سراینده، آن زبان را به كار می‎گیرد یا می‎خواهد به شیوه‎ فردوسی بسراید. از آن‏جاست كه زبان پارسی بدان سان كه استاد توس یا سعدی به كار گرفته است، از دیدی دیگر، نزدیك‎ترین زبان، به زبان سرشتین پارسی است. هنگامی كه ما می‎كوشیم به این زبان برسیم، خواه ناخواه، آن چه به دست  می‎آوریم، نزدیك فردوسی خواهد بود.
 
بی‎نیازی زبان پارسی از واژه‎های بیگانه
 
زبان فارسی، زبانی است توانمند و بی‎نیاز، اگر گاهی به « وام واژه‎ها» نیاز دارد، این نیاز در همان مرز و اندازه‎ای است كه هر زبان می‏تواند داشته باشد. و حتی بسیار كمتر از بسیاری از دیگر زبان‎ها، نیازمند «وام‎واژه‎ها»ست.
 
این توانمندی در زبان پارسی برمی‎گردد به سامانه و دستگاه واژه‎سازی در این زبان كه بسیار نیرومند و كارآمد و آفرینش گرانه است و حتی بی‎كرانه است و به می‎توانیم، بی شماره در پارسی واژه بسازیم. زبان پارسی مانند بسیاری از زبان‎های جهان، كالبدینه نیست؛ بدین‎سان كه پیمانه‎ها و ریخت‎های از پیش نهاده‎ای برای واژه‎سازی در این زبان نمی‎بینیم. زبان پارسی بسیار نرمش‎پذیر است و به موم می‎ماند ] از این رو [، خود را با توان زبانی كاربر خویش دمساز می‎گرداند.
 
هر چه مایه و توان و دانش شما در زبان پارسی بیشٌ‏تر باشد، این زبان را آسان‎تر و «مایه‎ورتر» می‎توانید به كار بگیرید. برای همین است كه این زبان در جهان، سخن سرود شعر شده است. برای آن كه سخنور می‎تواند آن چه را در درون او می‎گذرد، به یاری این زبان روشن‎تر و رساتر  باز گوید. او زبان پارسی را بیش از هر زبان دیگر می‎تواند از آن خود كندو می‎تواند زبانی ویژه و شیوه شناختی در پارسی خود بیابید.
 
برای نمونه، یكی از واژه‎های بسیار آشنا در زبان پارسی، واژه «دست» است. با این واژه می‎توان ده‎ها واژه  ساخت. گذشته از آن واژه‎ها كه دیگران پیش از این، از این واژه‎ ساخته‎اند. بسنده است كه این واژه‎ را با واژه دیگر بپیوندید تا واژه‎ای نو، به دست آید : فرادست، فرودست، زبردست، بالادست، پایین‎دست، دستاویز، دستبند، دستگیره و ... حتی می‎توانیم فرهنگی خرد از واژگانی را كه تا كنون با این واژه ساخته شده است فراهم  بیاوریم.
 
از این روی، این زبان در سرشت و ساختار، زبانی تنك مایه نیست كه از برآوردن نیاز‎های روز ناتوان باشد و بخواهد از « وام واژه‎ها» بهره برد. ناتوانی، كم بود و بی‎توشی، از زبان پارسی نیست از كسانی است كه این زبان را به كار می‎گیرند.
 
از این روی می‎توان از واژگان بیگانه پرهیز كرد. برای واژگانی كه به هر انگیزه‎ای در این زبان راه جسته است، برابر‎های پارسی بیابیم؛ اندك اندك این واژه‎ها را هم از زبان برانیم؛ و آن واژگان دیگر را، به جای آن‌ها بنشانیم. ما اگر گاهی اندك نیاز داشتیم كه واژه‎ای را از زبان دیگر بستانیم، برآنم كه می‎توانیم چنین كرد.
 
(بخشی از یك سخن‎رانی دكتر میرجلال‎الدین كزازی)
 

منبع :

http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/703-hadaf-serenevisi.html

نقش گفت و گو در داستان هاي مولوي


نقش گفت و گو در داستان هاي مولوي

 

مولوي انديشمند هنرور و عارف سخن پرداز و قصه گوي تر زباني است كه در زبان فارسي مجموعاً همانندي ندارد. در اين گفتار تأكيدها بر جنبه داستان پردازي مولوي است كه در بعضي موارد به افق هاي داستان نويسي غربي نزديك مي شود. تصويرگري كم نظير مولوي در ديوان شمس, در مثنوي نيز به چشم مي خورد, همچنان كه در ديوان شمس غزلواره هايي با طرح قصه هست. مولوي نظرش فقط اين نيست كه با قصه معاني را منتقل كند بلكه گاهي خود قصه و جزئيات آن مورد توجه خاص مي باشد و ريزه كاري و پُركاري قصه, خود موضوعيت دارد.
به گمان من مولوي در داستان پردازي پيرو قرآن است و همچنان كه قرآن با ايجاز اعجازآميز و تنوع شگفت آور پرده هاي گوناگوني از قصص انبياء و اقوام گذشته را براي القاي حكمت و عبرت از لحاظ مخاطبان مي گذراند, مولوي نيز با الهام از قرآن پيمانه قصه ها را پر از دانه هاي معاني كرده به جويندگان و خريداران عرضه مي دارد, ضمن آنكه تصاوير زنده اي از زندگي گذشته مردم و حجم فراواني از مواد تاريخ اجتماعي ايران اسلامي بلكه دنياي اسلام را به يادگار گذاشته است.
اينكه در مثنوي نيز همچون قرآن به يك قصه در چند جا و از چند جهت توجه مي شود, براي آن است كه مثنوي همچون قرآن چند بطن دارد و بطن اول همان دنياي قصه و تصوير و حركت است. البته ضمن بيان قصه جاي جاي به بطن دوم و سوم راه مي برد و باز مي گردد كه همان استدراك هاي معهود مولوي است و همين جاست كه تفاوت كار مولوي و سنائي, مولوي و عطار, مولوي و سعدي, مولوي و جامي در حكايت هاي مشابه معلوم مي شود. در حكايت هاي سنائي و عطار و سعدي و جامي هر حكايت يك هدف معين دارد, حال آنكه حكايات مولوي, گرچه با يك هدف شروع مي شود, ولي مولوي خود را به دست الهام سپرده است تا كجا ببردش. البته معني اين سخن آن نيست كه در كار مولوي آگاهي و انديشيدگي ملحوظ نيست, بلكه آن جان رفيع الدرجات مراتب گونه گون را توأماً در احاطه دارد (ولايشغله شأن عن شأن); كما اينكه هرگاه خواست, با سر سخن باز مي گردد. بهترين نمونه اين كار داستان نخجيران است كه در اصل از قصه هاي كليله و دمنه مايه گرفته, اما عمده ترين مسائل مربوط به جبر و قدر و سعي و عمل و قناعت و توكل در آن مطرح و حلّ شده است كه در اينجا مولوي همچون يك متكلم چيره دست جلوه مي كند.
ايجاز مولوي در تمثيل و داستان پردازي بي نظير است:
آن يكي خر داشت پالانش نبود
ييافت پالان گرگ خر را در ربود
آن يكي پرسيد اشتر را كه هي
از كجا مي آيي اي فرخنده پي
گفت از حمام گرم كوي تو
گفت آن پيداست از زانوي تو
تا نگريد كودك حلوا فروش
ديگ بخشايش نمي آيد به جوش
گاهي در يك بيت طرح و زمينه و زمان و فضاي داستان را تصوير مي كند:
صوفي آمد به سوي خانه روز
خانه يك در بود و زن با كفشدوز
(دفتر چهارم)
بيت بعدي يك درجه دقيق تر مي شود, و در ابيات بعدي جزئيات توصيف مي گردد:
اعتماد زن بر او كاو هيچ بار
اين زمان تا خانه نايد روزگار
بارها زن نيز آن بد كرده بود
سهل بگذشت آن و سهلش مي نمود
او نمي دانست عقل پاي سست
كه سبو دايم ز جو نايد درست
آن چنان كان زن در آن حجره خفا
خشك شد او و حريفش ز ابتلا
گفت صوفي يا دل خود كاي دو گبر
از شما كينه كشم ليكن به صبر
ليك نادانسته آرم اين زمان
تا كه هر گوشي ننوشد اين نهان
از شما پنهان كشد كينه محقّ
اندك اندك همچو بيماري دق
همچو كفتاري كه مي گيرندش او
غرّه آن گفت كاين كفتار كو؟
اين همي گويند و بندش مي نهند
او خوش آسوده كه از من غافلند
صوفي براي انتقامجويي پنهان فعلاً موضوع را مسكوت مي گذارد. حالا زن درمانده است كه چه كار كند.
هيچ پنهانخانه آن زن را نبود
سُمج و دهليز و ره بالا نبود
ني تنوري كه در آن پنهان شود
ني جوالي كه حجاب آن شود
همچو عرصه پهن روز رستخيز
ني گو و ني پشته ني جاي گريز
چادر خود را بر او افكند زود
مرد را زن كرد به در را برگشود
زير چادر مرد رسوا و عيان
سخت پيدا چون شتر بر نردبان
از تعجب گفت صوفي چيست اين
هرگز اين را من نديدم كيست اين
حالا زن مختصر قوت قلبي پيدا كرده است. در جواب شوهر توضيح مي دهد:
گفت خاتوني است از اعيان شهر
مرد را از مال و اقبال است بهر
در بيستم تا كسي بيگانه اي
در نيايد زود نادانانه اي
گفت صوفي چيستش همين خدمتي
تا برآرم بي سپاس و منتي
گفت ميلش خويش و پيوستگي است
نيك خاتوني است حق داند كه كيست
ييك پسر دارد كه اندر شهر نيست
خوب وزيرك چابك و مكسب تني است
خواست دختر را ببيند زير دست
اتفاقاً دختر اندر مكتب است
باز گفت ار آرد باشد يا سپوس
مي كنم او را به جان و دل عروس
گفت صوفي ما فقير و زاد كم
قوم خاتون مالدار و محتشم
جامه نيمي اطلس و نيمي پلاس
زشت باشد نزد ارباب شناس
گفت من گفتم چنين عذري و او
گفت ني من نيستم اسباب جو
قصد ما ستر است و پاكي و صلاح
در دو عالم بدين باشد فلاح
باز صوفي عذر درويشي بگفت
وان مكرر كرد تا نبود نهفت
گفت زن من هم مكرر كرده ام
بي جهازي را مقرر كرده ام
او همي گويد مرادم عفت است
از شما مقصود صدق و همت است
گفت صوفي خود جهاز و مال ما
ديده مي بيند هويدا ني خفا
به ز ما مي داند او احوال ستر
وز پس و پيش و سر و دنبال ستر
بي جهازي خود عيان همچون خور است
وز صلاح و ستر او واقف تر است
شرح مستوري ز بابا شرط نيست
چون بر او پيدا چو روز روشني است
جالب است كه مولوي به روش داستان نويسان غربي كه بعداً اين شيوه را ابداع و دنبال كردند, داستان را با گفتگو پيش مي برد و خيلي از توصيفات فضا و زمان و مكان و شخصيت ها را ضمن گفتگوها مي آورد. به موازات گفتگوها ما با آنچه در درون اشخاص مي گذرد آگاه مي شويم. صوفي با آنكه مي داند قصه خواستگاري دروغ است, اما چون مسأله بيجهازي دختر برايش مهم است و زن بر همين نقطه انگشت گذاشته, لذا گفتگو را ادامه مي دهد.
مطلب ديگري كه مولوي را به داستان نويسان غرب و دناي جديد (يعني بعد از رنسانس) شبيه مي سازد, رها كردن عنان انديشه و سپردن قلم به دست جريان سيّال ذهن است. نمي توان پيش بيني كرد كه مولوي در بيت بعد چه مي خواهد بگويد, زيرا ممكن است از يك كلمه اتفاقي در آخرين بيت تداعي يك معناي ديگر كرده باشد و روي ريل ديگري بيفتد و پيش برود, اما بازگشتش به داستان غالباً با يك استدراك از قبيل (اين سخن پايان ندارد باز گرد) صورت مي گيرد. شيوه حرف تو حرف در قصه پردازي هندي سابقه دارد و كليله و دمنه نمونه اعلاي آن است كه مولوي حتي از بعضي داستان هاي كليله و دمنه اقتباس و استفاده كرده است, اما شيوه تداعي انديشه ها و مطرح كردن ديدگاه هاي متقابل كه بهترين نمونه اش در ادب جهاني محاورات افلاطوني است, در ادبيات اسلامي تا حدي در آثار جاحظ و ابوحيان توحيدي سابقه داشته است. در معارف بهاء ولد والد, مولوي نيز چنين شيوه اي به چشم مي خورد. حتي بعضي نقادان معاصر ما صفحاتي از آن را نمونه ادب سور رئاليستي ناميده اند. به هر حال جاذبه بي نظير مثنوي و همچنين ديوان شمس در همين خروشاني امواج غلتان و بي تاب انديشه هاست, به همين لحاظ ملال خيز نيست, بلكه هميشه تازه و اعجاب انگيز است حتي يك واقعه تاريخي معمولي را مولوي با بياني دراماتيك مطرح مي كند و افكار دروني آدم ها را روي كاغذ مي آورد; به طوري كه در عالم آنها قرار مي گيريم. اين حكايت را كه از دفتر سوم است, ملاحظه كنيد:
ديد پيغمبر يكي جوق اسير
كه همي بردند و ايشان در نفير
ديدشان در بند آن آگاه شير
مي نظر كردند در وي زير زير
تا همي خائيد هر يك از غضب
به رسول صدق دندان ها و لب
زهره ني با آن غضب كردم زنند
زانكه در زنجير قهر ده منند
مي كشدشان مر موكّل سوي شهر
مي برد از كافرستان سوي شهر
ني فدائي مي ستاند ني زري
ني شفاعت مي رسد از سروري
رحمت عالم همي گويند و او
عالمي را مي بُرد حلق و گلو
با هزار انكار مي رفتند راه
رسم لب طعنه زنان به كار شاه
چاره ها كرديم و اينجا چاره نيست
خود دل اين مرد كم از خاره نيست
ما هزاران مرد كار الب ارسلان
با دو سه عريان سست نيم جان
اين چنين درمانده ايم از كجروي است
ييا ز اخترهاست يا از جادويي است
بخت ما را بردريد آن بخت او
تخت شد سرنگون از تخت او
كار او از جادويي گر گشت زفت
جادويي كرديم ما هم چون نرفت؟
از بتان و از خدا درخواستيم
كه بكن ما را اگر ناراستيم
اين دعا بسيار كرديم و صلات
پيش لات و پيش عزّي و منات
اين جواب ماست كانچه خواستيد
گشت پيدا كه شما ناراستيد
باز اين انديشه را از فكر خويش
كور مي كردند و دفع از فكر خويش
كاين تفكرمان هم از ادبار رَست
كه صواب او شود در دل دُرست
خود چه شد گر غالب آمد چند بار
هر كسي را غالب آرد روزگار
ما هم از ايام بخت آور شديم
بارها بر وي مظفر آمديم
باز مي گفتند گرچه او شكست
چون شكست ما نبود آن زشت و چست
كاو به اشكسته نمي مانست هيچ
كه نه غم بودش در آن ني پيچ پيچ
در اينجا مولوي گريز به صلح حديبيه مي زند و شاهد مي آورد كه شكست ظاهري پيغمبر هم پيروزي بود:
وقت واگشت حديبيه رسول
در تفكر بود و غمگين و ملول
ناگهان اندر حق شمع رس
دولت (انا فتحنا) زد دهل
كاندرين خواري به نقدت فتح هاست
نك فلان قلعه فلان بقعه تراست
بنگر آخر چون كه واگرديد تفت
بر قريظه و بر نظير از وي چه رفت
و اين روايت را از پيغمبر(ص) نقل مي كند كه معراج من رو به فراز بود و معراج يونس رو به نشيب.
آن يكي گفت ار چنان است آن فريد
چون بخنديد او كه ما را بسته ديد؟
اگر اين مرد يگانه از شكست غمگين نمي شود و از پيروزي سرخوش نمي گردد, چرا بر ما خنديد:
پس به قهر دشمنان چون شاد شد؟
چون از اين فتح و ظفر پر باد شد؟
پس بدانستيم كاو آزاد نيست
جز به دنيا دلخوش و دلشاد نيست
ورنه چون خندد كه اهل آن جهان
بر بد و نيكند مشفق مهربان
اين بجنگيدند در زير زبان
آن اسيران با هم اندر بحث آن
تا موكّل نشنود در ما جهد
خود سخن در گوش آن سلطان نهد
گرچه نشيند آن موكل اين سخن
رفت در گوشي كه بد آن من لدن
پس رسول آن گفتشان را فهم كرد
گفت آن خنده نبودم از نبرد
مُرده اند ايشان و پوسيده فنا
مرده كشتن نيست مردي پيش ما
خود كينه ايشان كه مي گردد شكاف
چونكه من پابفشرم اندر خضاب
آنگهي كاز او بوديد و مكين
من شما را بسته مي ديدم چنين
من نمي كردم غزا از بهر آن
تا ظفر يابم بگيرم اين جهان
زان همي كردم صفوف جنگ چاك
تا رهانم مر شما را از هلاك
زان نمي برم كارهاي بشر
تا مرا باشد كر و فرّ و حشر
زان همي برم گلويي چند تا
زان گلوها عالمي يابد رها
پس جنگ هاي پيغمبر(ص) و غلبه او از قبيل جهانگشايان عادي نيست, اينها جنگ هاي آزادي ساز و رهايي بخش است; هم براي افراد هم براي جامعه. غفلت زدگان چشم بسته و گيج را از فرو رفتن در آتش باز مي دارد و از آنچه پيروزي مي پندارند و در واقع غرق شدن در شكست حقيقي است بازشان مي دارد; چون از هر جاي ضرر برگردند منفعت است. مولوي براي تفهيم مطلب كه خيلي مهم است, به تمثيل روشني متوسل مي شود:
دزد قهر خواجه كرد و زر كشيد
او بدان مشغول بُد والي رسيد
گر ز خواجه آن زمان بگريختن
كي بر او والي حَشَر انگيختن
قاهريّ دزد مقهوريش بود
زانكه قهر او سر او را ربود
اي كه تو بر خلق چيره گشته اي
در نبرد و غالبي آغشته اي
عقل از اين غالب شدن كي گشت شاد
چون در اين غالب شدن ديد او فساد
چون كشانندت بدين حيله به دام
جمله بيني بعد از آن اندر رخام
اينك دنباله قصه پيغمبر و اسيران كه برايشان تبسّم فرموده بود:
زان همي خندم كه با زنجير و غل
مي كشمتان سوي سروستان و گل
اي عجب كز آتش پي زينهار
بسته مي اريمتان تا سبزه زار
از سوي دوزخ به زنجير گران
مي كشم آن تا بهشت جاودان
مولوي حالا مطلب را توسعه مي دهد. نه تنها آن اسيران بلكه هر مقلد و هر مبتدي با زحمت به راه مي آيد تا وقتي به وصال و كمال برسد, آنگاه خود با اشتياق مي دود. پس آدم خردمند بر مقاومت نادانان در برابر تعليم و مقاومت بيماران در قبال معالجه لبخند مي زند:
هر مقلد را در اين ره نيك و بد
همچنان بسته به حضرت مي كشد
جمله در زنجير بيم و ابتلا
مي روند اين ره به غير اوليا
مي كشند اين راه را پيكاروار
جز كساني واقف از اسرار كار
مي رود كودك به مكتب پيچ پيچ
چون نديد از مزد كار خويش هيچ
چون شود واقف به مكتب مي رود
جانش از رفتن شكفته مي شود
مولوي باز يك پله بالاتر مي رود. عشق حق نيز ممكن است آلوده به اغراض و يا خالصانه باشد و در هر دو حالت نجات بخش است
جهد كن تا مزد طاعت در رسد
بر مطيعان آنگهت آيد حسد
پس محبّ حق به اميد و به ترس
دفتر تقليد مي خواند به درس
و آن محب حق ز بهر حق كجاست
كه ز اغراض و ز علتها جداست
گر چنين و گر چنان چون طالب است
جذب حق او را سوي حق جاذب است
هر دو را اين جستجوها زان سر است
اين گرفتاري دل زان دلبر است
گفت و شنودهاي موسي و فرعون, نمونه اي است از باريك بيني و نكته يابي مولوي در سؤال و جواب با رعايت جوانب شخصيت طرف هاي گفتگو.
مولوي اصل داستان را از قرآن گرفته, ليك ايجاز اعجازآميز قرآن را بسط داده و در اين طريق از آگاهي روانشناسانه و مهارت داستان پردازانه خود سود جسته است. اينك ابيات گزيده اي از اين داستان در دفتر چهارم مثنوي:
رفت موسي بر طريق نيستي
گفت فرعونش بگو تو كيستي؟
گفت من عقلم رسول ذوالجلال
حجةالله ام امان از هر ضلال
گفت ني خامش رها كن گفتگوي
نسبت و نام قديمت را بگوي
منظور فرعون اين است كه با يادآوري گذشته موسي روحيه او را بشكند.
گفت موسي نسبتم از خاكدانش
نام اصلم كمترين بندگانش
نسبت اصلم ز خاك و آب و گل
آب و گل را داد يزدان جان و دل
مرجع اين جسم خاكي هم به خاك
مرجع تو هم به خاك اي سهمناك
موسي مي گويد: بنده اي هستم خاكي كه خدا او را جان و دل بخشيده است, تو هم با همه هيبت و مهابت خود از خاك هستي. فرعون يك قدم پيشتر مي آيد و مي گويد خود را درست معرفي كن:
گفت غير اين نسب ناميت هست
مر تو را خود اين نسب اولي تر است
بنده فرعون و بنده بندگانش
كه از او پرورد اول جسم و جانش
بنده طاغي و ياغي اي ظلوم
زين وطن بگريخته از فعل شوم
خوني و غدّاري و حق ناشناس
كه ندانستي حق ما را سپاس
گفت حاشا كه بود با آن مليك
در خداوندي كسي ديگر شريك
بلكه آن غدّار و آن طاغي تويي
لاف شركت مي زني باغي تويي
گر بكشتم من عواني را به سهو
ني براي نفس كشتم نه به لهو
من سگي كشتم تو مرسل زادگان
صد هزاران طفل بي جرم و زبان
كشته اي ذرّيت يعقوب را
بر اميد قتل من مطلوب را
كوري تو حق مرا خود برگزيد
سرنگون شد آنچه نفست مي پزيد
فرعون مي خواست با تحقير و توهين موسي و متهم كردنش به قاتل و حق ناشناس بودن زبان او را كوتاه كند, اما صداي موسي بلند مي شود و تهمت هاي او را به خودش باز مي گرداند و دست روي نقطه حساس مي گذارد كه برخلاف خواست تو و علي رغم تو خدا مرا برگزيد.
فرعون صدايش را پايين مي آورد و از در ديگر وارد مي شود:
گفت اينها را بهل بي هيچ شك
اين بود حق من و نان و نمك؟
كه مرا پيش حَشَر خواري كني؟
روز روشن بر دلم تاري كني؟
موسي طبق مأموريت الهي خود وقتي مي بيند فرعون از موضع قدرت پايين آمد و توپ و تشر را به گله گزاري تغيير داده, او هم از راه نصيحت و خيرخواهي وارد مي شود كه اي فرعون اگر تو از خواري ناراحتي, و عزت مي طلبي, خواري معنوي و اخروي به مراتب بدتر است. مگر اينكه رعايت نيك و بد را آنچنان كه من مي گويم, بكني:
گفت خواري قيامت صعب تر
گر نداري پاس من در خير و شر
ظاهراً كار تو ويران مي كنم
ليك خاري را گلستان مي كنم
اين تقاضا كرد آن نان و نمك
كه زشستت وارهانم اي سمك
پس موسي نمك نشناس نيست و خوش عاقبتي فرعون را طلب است و اما معجزه عصا و اژدها نيز در برابر مار و اژدهاي فرعون است و جنبه دفاعي و اصلاحي دارد:
بس كه خود را كرده اي بنده هوا
كرمكي را كرده اي تو اژدها
اژدها را اژدها آورده ام
تا به اصلاح آورم من دم به دم
فرعون كه اسير قدرت است, باز از كوره در مي رود و نسبت جادوگري و نفاق افكني به موسي مي دهد:
گفت الحق سخت اُستا جادويي
كه در افكندي به مكر اينجا دويي
خلق يكدل را تو كردي دو گروه
جادويي رخنه كند در سنگ و كوه
گفت هستم غرق پيغام خدا
جادويي كه ديد با نام خدا
فرعون خودخواهانه مردم را در اطاعت خود متحد مي پندارد يا مدّعي اين معنا مي شود و حال كه علناً دو دسته شده اند. اينجا را نتيجه جادوگري موسي قلمداد مي كند, اما موسي پرده هاي ديگري را بالا مي زند و از نهفته هاي فرعون خبر مي دهد كه پيش از اين چه خواب هاي وحشتناكي مي ديده است و خداوند او را از آنچه رخ خواهد داد, تحذير مي فرمود; ولي فرعون توجه نكرده, بلكه توجيه كرده است:
اين فرستادن مرا پيش تو مسير
هست برهاني كه شد مرسل خبير
واقعاتي ديده بودي پيش از اين
كه خدا خواهد مرا كردن گزين
تو به تأويلات مي گشتي از آن
كور و كر كان هست از خواب گران
با كمال تيرگي حق واقعات
مي نمودت تا روي راه نجات
نقش هاي بد كه در خوابت نمود
مي رميدي زان و آن نقش تو بود
گاه مي ديدي لبانت سوخته
گه دهان و چشم تو بردوخته
گاه حيوان قاصدِ جانت شده
گه سر خود را به دندان دده
گه نگون اندر ميان آبريز
گه غريق سيل خون آميز تيز
گه نه با مي اوفتاد گشته پست
گاه در اشكنجه و بسته دو دست
گاه ديده خويش در زنجير و غل
گاه بر مغزت زدندي چون دهل
گه ندات آمد از اين چرخ نقي
كه شقيي كه شقيي كه شقي!
گه صدا مي آمدت از هر جماد:
تا ابد فرعون در دوزخ فتاد!
زان بترها كه نمي گويم ز شرم
تا نگردد طبع معكوس تو گرم
چند بگريزي نك آمد پيش تو
كوري ادراك مكرانديش تو
همين مكن زين پس فراگير احتراز
كه زبخشايش در توبه ست باز
موسي به كابوس هاي فرعون اشاره اي مي كند و از بعضي سربسته مي گذرد و ضمناً يادآوري مي نمايد كه درِ توبه باز است و مي گويد: بيا يك چيز از من بپذير و چهار عوض بگير. فرعون به طمع مي افتد:
گفت اي موسي كدام است آن يكي
شرح كن با من از آن يك اندكي
گفت آن يك كه بگويي آشكار
كه خدايي نيست غير از كردگار
اوست به هر پادشايي پادشا
حكم او را, يفعل الله مايشاء
گفت اي موسي كدام است آن چهار
كه عوض بدهي مرا برگو بيار
گفت موسي كاولين آن چهار
صحّتي باشد تنت را پايدار
ثانيا باشد ترا عمر دراز
كه اجل دارد ز عمرت احتراز
مرگ جو باشي ولي ز عجز و رنج
بلكه بيني در خرابه خانه گنج
بركني اين خانه تن بي دريغ
تا مهت آيد برون از زير ميغ
گفت اي موسي بگو وعده سوم
كه دل من ز اضطرابش گشت گم
گفت موسي آن سوم ملك دو تو
دو جهاني خالص از خصم و عدو
گفت اي موسي چهارم چيست زود
بازگو صبرم شد و حرصم فزود
گفت چارم آنكه ماني تو جوان
موي همچون قير و رخ چون ارغوان
هيچ اژنگي نيفتد بر رخت
تازه ماند اين شباب فرخت
ني شده زور جواني از تو كم
نه به دندان ها خلل ها يا الم
نه شود مويت سفيد و پشت خم
ليك خوش تر لحظه لحظه دم به دم
گفت احسنت نكو گفتي وليك
تا كنم من مشورت با يار نيك
فرعون حسابي دهنش آب مي افتد و خصوصاً از وعده آخرين يعني جواني و كامراني هميشگي, به ياد همسرش مي افتد و با او مشورت مي نمايد:
باز گفت او اين سخن با آسيه
گفت جان افشان بر اين اي دل سيه
بس عنايت هاست متن اين مقال
زود درياب اي شه نيكو خصال
وقت كشت آمد زهي پر سود كشت
اين بگفت و گريه كرد و گرم گشت
ملاحظه مي كنيد كه آسيه چگونه دچار احساسات مي شود و در دو عبارت متوالي فرعون را (دل سيه) و (شه نيكو خصال) خطاب مي نمايد و از شدت هيجان دچار گريه مي گردد:
هم در آن مجلس كه بشنيدي تو اين
چون نگفتي آري و صد آفرين؟
غافلي هم حكمت و هم نعمت است
تا نپرد زود سرمايه ز دست
فرعون مشورت با هامان وزيرش را نيز ضرور مي شمارد:
گفت با هامان بگويم اي ستير
شاه را لازم بود رأي وزير
گفت با هامان مگو اين راز را
كاو ز كمپيري نداند باز را
باز اسپيدي به كمپيري دهي
او ببرد ناخنش بهر بهي
كه كجا بوده ست ما در كه ترا
ناخنان زينسان درازست اي كيا
ناخن و منقار و پرّش را بريد
وقت مهر اين مي كند زال پليد
آسيه غايبانه, هامان را دست مي اندازد كه روي خرفتي و تعصب حتماً پيشنهاد موسي را رد خواهد كرد; مثل پيرزني كه ناخن و منقار و پر و بال باز سلطاني را قيچي مي كند كه مگر تو مادر نداشته اي كه به اين روز افتاده اي!
فرعون لجاج و عناد مي ورزد كه بايد با هامان مشورت كنم:
آن ستيزه رو به سختي عاقبت
گفت با هامان براي مشورت
بانگ ها زد گريه ها كرد آن لعين
كوفت دستار و كله را بر زمين
كه چگونه گفت اندر روي شاه
اين چنين گستاخ آن حرف تباه
تاكنون معبود و مسجود شهان
بوده اي, گردي كمينه بندگان!
خسروا اوّل مرا گردن بزن
تا نبيند اين مذلّت چشم من
خود نبوده ست و مبادا اين چنين
كه زمين گردون شود گردون زمين
بندگان مان خواجه تاش ما شوند
بيدلان مان دلخراش ما شوند
همچنان كه آسيه پيش بيني كرد, مغز خرف و ديد طبقاتي و تحجّر و تعصب خشك هامان نمي گذارد او مصلحت و حقيقت را ببيند و نشان دهد, بلكه برعكس, عصبيت فرعون را تحريك مي كند كه موسي مي خواهد پادشاهي تو را به بندگي تنزل دهد. در اين جا مولوي آن دو بيت جاودانه را مي سرايد:
نردبان خلق اين ما و من است
عاقبت زين نردبان افتادن است
هر كه بالاتر رود ابله تر است
كاستخوان او بتر خواهد شكست
بدين گونه هامان به حكم موقعيت و مقامش و شاكله ذهني اش, مانع ايمان آوردن فرعون مي شود:
حاصل آن هامان بدان گفتار بد
اين چنين راهي بر آن فرعون زد
گفت موسي لطف بنموديم وجود
خود خداونديت را روزي نبود
آن خداوندي كه دادندت عوام
باز بستانند از تو همچو وام
بالاخره گفتگوي موسي و فرعون با اتمام حجت موسي پايان مي يابد:
گر ترا عقلي است كردم لطف ها
ور خري آورده ام خر را عصا
آنچنان زين آخورت بيرون كنم
كز عصا گوش و سرت پر خون كنم
اندرين آخور خران و مردمان
مي نيابند از جفاي تو امان
اين عصايي بود اينك اژدهاست
تا نگويي دوزخ يزدان كجاست
بدين گونه ملاحظه مي شود كه هريك از شخصيت ها طبق موقعيت خود حرف مي زنند و داستان را پيش مي برند.
از جمله شاهكارهاي مولوي در ريزه كاري هاي روانشناسي آدم هاي داستان, قصه آوردن كنيزِ شاه موصل است براي خليفه مصر (دفتر پنجم). در اين قصه كه از لحاظ پرداخت, بسيار به داستان هاي نوينِ بعد از رنسانس شبيه است, مولوي واقع امور را آنچنان كه هست و انعكاس تاريخي واقعيات در درون انسان ها با بازتاب هاي متناسب, بر روي كاغذ آورده است.
ابياتي را به طور خلاصه از اين قصه مي آوريم كه مهارت بي مانند سراينده را نشان مي دهد:
مر خليفه مصر را غمّاز گفت
كه شه موصل به حوري گشته جفت
در بيان نايد كه حسنش بي حد است
نقش او اين است كاندر كاغذ است
نقش بر كاغذ چو ديد آن كيقباد
خيره گشت و جام از دستش فتاد
پهلواني را فرستاد آن زمان
سوي موصل با سپاهي بس گران
كه اگر ندهد به تو آن ماه را
بركن از بن آن در و درگاه را
ور دهد تركش كن و مه را بيار
تا كشم من بر زمين هم در كنار
مأموران مخفي به جاي آنكه اطلاعات سياسي مهم به خليفه برسانند, تصوير شهوت انگيز كنيز شاه موصل را براي او مي آورند و او كه لابد زنان و كنيزان متعدد داشته شيفته مي شود و لشكري گران را براي آوردن كنيزك مي فرستد; لشكري كه در اصل براي دفاع از مملكت است, وسيله تعرض و تجاوزي حقير قرار مي گيرد:
پهلوان شد سوي موصل با حشم
با هزاران رستم صاحب عَلَم
چون ملخ بيعدد برگرد دشت
قاصدِ اهلاكِ اهل شهر گشت
مردم چه گناهي دارند كه خليفه مفتخور و زورگوي مصر عاشق تصوير كنيزك حاكم موصل شده است؟
زخم تير و سنگ هاي منجنيق
تيغ ها بر كرد چون برقِ بريق
هفته اي كرد اينچنين خونريز گرم
برج سهمگين سست شد چون موم نرم
شاه موصل ديد پيكار مهول
پس فرستاد از درون پيشش رسول
گر مرادت ملك شهر موصل است
بي چنين خونريز اينَت حاصل است
من روم بيرون ز شهر اينك درآ
تا نگيرد خون مظلومان تو را
ور مرادت سيم و زر و گوهر است
اين ز ملك و شهر خود آسان تر است
هرچه مي بايد ترا از سيم و زر
مي فرستم چيست اين آشوب و شر!
موقعيت ضعيف و شكننده, حاكم موصل را وامي دارد كه واقع بينانه حرف بزند. پهلوان اصل مطلب را در جواب مي گويد:
گفت من نه ملك مي خواهم نه مال
ليك مي خواهم يكي صاحب جمال
داد كاغذ كاندر او نقش و نشان
گفت پيشش بر بگو او را عيان
اين كنيزك خواهم او را طالبم
همين بده ورنه هم اكنون غالبم
در اينجا نكته ناگفته اي هست كه آدم عميق و دقيق خودش مي فهمد. اندروني حاكم موصل چه خبر است كه نقاش آنجا رفته و سر صبر تصوير كنيزك زيباي او را كشيده است. شايد كنيزك خودش هم مي دانسته كه تصوير را براي چه و براي كه تهيه مي كنند. اگر قرار است انسان خريد و فروش شود, مشتري هرچه ثروتمندتر بهتر. حرمسراها چنين وضعي داشته, و لذا حاكم هم درنگ نمي كند:
چون رسولش بازگشت و گفت حال
داد كاغذ را و بنمود آن مثال
گشت معلومش چه گفت آن شاه نر
صورتي كم گير و زود او را ببر
من نيم در عهد ايشان بت پرست
بت برِ آن بت پرست اولي تر است
حاكم موصل كه عاجز شد به معنويات مي زند كه ما بت پرست نيستيم; همان كه صورت پرست و عاشق ظاهر است, همو كنيز را ببرد!
با تبرّك داد دختر را و برد
سوي لشكرگاه در ساعت سپرد
روي دختر چون بديد آن پهلوان
گشت عاشق بر جمالش در زمان
پوچي جنگ به خاطر يك كنيز نزد دو حريف قوي تر و ضعيف تر دو انعكاس دارد: حريف ضعيف تر دست برمي دارد و به ظاهر بي نيازي نشان مي دهد و حريف قوي تر در ناخودآگاه خود مي گويد حال كه ما براي اين كنيزك جنگيده ايم و آدم كشي و ويرانگري كرده ايم, چرا به خليفه برسد! مگر من خود چه كم دارم! بدين گونه داستان به مجراي ديگري مي افتد.
ملاحظه مي كنيد كه نكات روانشناسانه داستان را چگونه در قالب گفتگو مطرح نموده است.
سخن به درازا كشيد. به گمان من شاهكار مولوي در موضوع ما نحن فيه يعني پيش بردن طرح داستان با گفتگو و بيان ما في الضمير اشخاص داستان, قصه آن روستايي است كه هر سال مهمان يك شهري مي شد و شهري را دعوت مي نمود كه تو هم با زن و فرزندان در فصل بهار و تابستان به ده بياييد و خوش بگذرانيد و شهري دعوت او را به جدّ نمي گرفت تا پس از هشت يا ده سال تصميم گرفت با زن و فرزندان به مهماني روستايي برود. شوق و شور فرزندان شهري براي رفتن به ده, و اينكه به سفر بروند بسيار زيبا و مؤثر بيان شده است:
كودكان خواجه گفتند اي پدر
ماه و ابر و سايه هم دارد سفر!
وقتي راه مي افتند به دل خود وعده ها مي دهند:
روز روي از آفتابي سوختند
شب ز اختر راه مي آموختند
خوب گشته پيش ايشان راه رشت
از نشاط ده شده ره چون بهشت
چون همي ديدند مر فر مي پزيد
جانب ده صبر جامه مي دريد
خلاصه وقتي به ده مي رسند روستايي رو پنهان مي كند و راه شان نمي دهد, بالاخره پس از روبه رو شدن شهري و روستايي, روستايي به كلي انكار آشنايي مي نمايد. در گفتگوهاي اين دو شاعر هنرنمايي كرده است و بايد بيت بيت آن را در دفتر سوم مثنوي خواند.
گفتار را با اين نكته به پايان مي بريم كه مطالعه و نگاه امروزين در آثار ادبي ارزشمند گذشته ما, بسيار بارآور و سودمند است و كساني كه توان و علاقه و فرصت اين كار را دارند, بايستي به طور جدّي در اين راه كار كنند; زيرا يكي از طرق جلب و جذب نسل معاصر به فرهنگ خودي, همين است كه مزاياي آن را از پرده بيرون كشيده, عرضه نماييم.


سايت شارح

عليرضا ذكاوتى قراگزلو
 

زبان، گویش، لهجه


زبان، گویش، لهجه

 
نمی‌دانم آیا شما هم مثل من گاهی اوقات در بین دوستان و آشنایان گرفتار این بحث شد‌ه‌اید، که مثلاً فلان زبان آیا لهجه است یا گویش یا اصلاً فرق اینها از هم چیست؟ به نظر شما چه فرقی میان کردی، لری و یا اصفهانی و مشهدی است؟ زبان چیست و لهجه یا گویش کدام است؟
 
این سوالات معمولاً در جامعه‌شناسی زبان مطرح می‌شوند. و هدف از آن دست یافتن به طبقه‌بندیی از انواع گوناگون زبان است در اجتماع. بگذارید کمی ساده‌تر حرف بزنم. بیایید با هم سفری داشته باشیم از تهران به دیگر نقاط ایران. مقصد اول ما اصفهان است. گشتی در شهر بزنید و با مردم صحبت کنید. آیا حرف مردم را می‌فهمید؟ (من نمی‌دانم، که شما اهل کدام شهر می‌باشید، اما در ذهن خود شما را فارسی زبانی فرض کرده‌ام، که از فارسی معیار برای تعاملات اجتماعی‌اش استفاده می‌کند.) اگر فارسی‌زبان باشید، حتماً می‌فهمید که مردم چه می‌گویند، و مردم اصفهان نیز حرف‌های شما را می‌فهمند. اما حتماً احساس می‌کنید که اصفهانی‌ها مثل مردم تهران صحبت نمی‌کنند، و از نظر تلفظ با لهجه محل شما فرق دارند. اما این تفاوت باعث نمی‌شود، که میان شما و اهالی اصفهان ارتباط برقرار نشود.
 
حالا مسیر خود را عوض کنید، و به یکی از شهرهای غربی ایران سری بزنید. نمی‌دانم تبریز و ارومیه را می‌پسندید، یا شهر کردنشین سنندج را، اما برای منظور ما فرقی نمی‌کند. کافی است که برای خرید به خیابان بروید. سعی کنید مردم نفهمند که شما مسافر هستید. بگذارید مردم فکر کنند، که شما هم یکی از مردم این شهر هستید. مطمئن باشید که با شما به همان زبان محلی خود، ترکی یا کردی صحبت خواهند کرد. من از مال دنیا فقط زبان فارسی را که در رادیو و تلویزیون استفاده می‌شود، بلدم! طبیعی است که حرف این مردم را نفهم. نه از تلفظ آن سر در می‌آورم و نه واژه‌های آن به گوشم آشناست. گمان نکنم، که از دستور آن هم سر در بیاورم. من که دست خود را رو خواهم کرد، و خواهم گفت: ” لطفاً فارسی صحبت کنید، من حرف شما را نمی‌فهمم”. خوب، از حالا به بعد وضع بهتر می‌شود، حالا که مردم فارسی صحبت می‌کنند، بهتر می‌فهمم. نمی‌دانم آیا شما قصد دارید، به سفرتان ادامه بدهید یا نه؟ اما برای کار من همین دو شهر کافی است.
 
باز گردیم به مسئله خودمان. در طی همین سفر کوتاهی که داشتیم، دیدیم که زبان تا چه حد می‌تواند متفاوت باشد. این مسئله در زبان‌شناسی با عنوان گوناگونی‌های زبان مطرح می‌شود و علل مختلفی دارد. اما ما در این جا به علل آن نمی‌پردازیم. مهم این است که بدانیم چطور می‌توان زبان‌هایی به این گوناگونی را از نظر اجتماعی طبقه‌بندی کرد. معمولاً می‌توان از دو منظر به گوناگونی‌های زبان در اجتماع نگریست. نخست: دیدگاه زبان‌شناسانه و دوم دیدگاه غیر زبان‌شناسانه.
 
منظور از دیدگاه زبان‌شناسانه به کار بردن ملاک‌هایی زبان‌شناختی است، برای طبقه‌بندی گونه‌های زبانی. بگذارید قبل از تخصصی شدن بحث اصطلاح گونه را برایتان تعریف نمایم. گونه اطلاقی عام و کلی است به جای زبان و لهجه و گویش. البته در زبان‌شناسی دلالت بر مفهومی تخصصی‌تر نیز دارد. اما در این جا زمانی گونه به کار می‌رود که نخواهیم دقیقاً مشخص کنیم که چیزی زبان است، یا گویش، یا لهجه.
 
از ملاک‌های زبان‌شناسانه می‌گفتم. پیش از آن که سفر خود را از تهران شروع کنیم، وقتی با مردم صخبت می‌کردیم، به خوبی حرف آنها را می‌فهمیدیم و آنها نیز حرف‌های ما را می‌فهمیدند، و به اصطلاح درک متقابل از هم داشتیم. از نظر تلفظ هم مردم دیگر با ما فرقی نداشتند. در این وضعیت که تفهیم و تفاهم کامل میان مردم اجتماعی برقرار شود، زبان‌شناسان می‌گویند که مردم این اجتماع از زبانی مشترک استفاده می‌کنند. وقتی که از تهران به اصفهان آمدیم، وضع کمی فرق کرد. تفهیم و تفاهم برقرار می‌شد، اما معلوم بود که زبان این مردم با آن چه که در تهران دیدیم فرق دارد. گاهی اوقات هم ممکن بود در موارد معدودی متوجه منظور افراد نشویم. علت آن هم عمدتاً نحوه خاصی از تلفظ اهالی اصفهان بوده است. در این مورد که میان افراد جامعه درک متقابل وجود دارد، اما تفاوت‌های زبانی بخصوص در سطح آوایی مشهود باشد، زبان‌شناسان لهجه را مطرح می‌سازند. به این ترتیب حتماً می‌توانید بفهمید، آن چه که در مشهد صحبت می‌شود، لهجه مشهدی است، یا زبان مشهدی؟
 
در سنندج و تبریز وضع فرق می‌کرد. من که چیزی از زبان آنها سر در نمی‌آوردم. اگر از آنها نمی‌خواستم که به فارسی با من صحبت کنند، حتما سر در گم می‌شدم. شاید لازم باشد این بار پیش از سفر به یکی از کلاس‌های آموزشی بروم تا این زبان‌ها را یاد بگیرم.
 
هرگاه در یک اجتماع گروهی از افراد از نظام ارتباطی استفاده کنند، که برای سایر افراد امکان مفاهمه و تعامل وجود نداشته باشد، زبان‌شناسان می‌گویند، در این اجتماع دو زبان متفاوت به کار می‌رود. به این ترتیب کردی، لری، ترکی، مازندرانی و گونه‌هایی از این دست، زبان می‌باشند، نه لهجه. معمولاً تفاوت این زبان‌ها در همه سطوح زبانی یعنی سطوح واژگانی و نحوی (دستوری) و آوایی است و آن قدر تفاوت زیاد است که امکان درک متقابل را ناممکن می‌سازد. ممکن است، بگویید، زبان‌هایی همچون کردی، لری و مازندرانی همه گونه‌های هستند، متولد از زبانی به نام فارسی. پس می‌توان ادعا کرد، که این‌ها لهجه‌هایی از فارسی می‌باشند. باید گفت که این زبان‌ها تنها زمانی لهجه‌ای از فارسی بوده‌اند، که تفاوتشان با فارسی از نظر آوایی بوده است، اما با تحولی که هم در فارسی و هم در این زبان‌ها ایجاد شده ، این زبان‌ها خود رفته رفته آن قدر تغییر یافته‌اند، که خود اکنون تبدیل به زبانی مستقل شده‌اند. این مسئله نه تنها در مورد فارسی، که درمورد دیگر زبان‌های هند و اروپایی¹ نیز صدق می‌کند. برای مثال زبان ایتالیایی و فرانسه دو گونه زبانی می‌باشند، که از مادری به نام لاتین متولد شده‌اند، و در طول زمان با پذیرفتن تغییر و تحول بسیار زبانی مستقل شده‌اند، با حفظ رابطه خویشاوندی.
 
تا این جا ملاک زبان‌شناختی یعنی درک متقابل را برای طبقه‌بندی زبان مطرح ساختیم و با کمک این ملاک فهمیدیم که چه تفاوتی میان لهجه و زبان موجود است. اما حتماً شما اصطلاحی دیگر یعنی گویش را فراموش نکرده‌اید. با مقدمه‌ایی به سراغ آن نیز می‌رویم.
 
معمولاً چنین طبقه‌بندی‌هایی از زبان که تنها از منظر علمی و زبان‌شناسی انجام می‌شود، حرف آخر را نمی‌زند. زبان نهادی اجتماعی است و طبعاً بررسی آن منتزع از اجتماع، یک بعدی خواهد بود. در بسیاری از موارد دیدگاه‌های غیر زبان‌شناختی نیز برای طبقه‌بندی انواع زبان اعمال می‌شود. به این معنا که در طبقه‌بندی گونه‌های زبانی به زبان، گویش و لهجه نمی‌توان فقط معیار درک متقابل را مد نظر قرار داد. (البته در پژوهش‌های زبان‌شناختی این معیار علمی‌ترین است.) همچنانکه گفته شد، مردم اجتماع خود معیارهایی برای طبقه‌بندی زبان دارند. از جمله آنها ست: نگرش افراد، مرز جغرافیایی، موقیت اجتماعی و… . در مثال زیر ما تاثیر مرز جغرافیایی – سیاسی و نگرش افراد را در طبقه‌بندی زبانی نشان خواهیم داد.
 
نگرش افراد: افغانی‌ها به عنوان مهاجر مدت زمان به نسبت مدیدی را در ایران سپری کرده‌اند. شاید به حسب ضرورت شما با یکی از آنها گفتگو کرده باشید، به نظر شما در مقایسه بین زبان فارسی و افغانی (فارسی دری) آیا افغانی لهجه‌ای از فارسی است، یا زبان است. بنا به ملاک‌های زبان‌شناختی ، فارسی دری خود لهجه‌ای از فارسی است، چرا که میان ایرانی‌ها و افغان‌هایی که از فارسی دری استفاده می‌کنند، ارتباط متقابل برقرار می‌شود. اما آیا خود افغان‌ها چنین چیزی را می‌پذیرند؟ این مسئله در مورد تاجیک‌ها نیز صدق می‌کند. این طبقه‌بندی ناشی از عواملی همچون نگرش افراد به زبان خود، مرزبندی‌های جغرافیایی-سیاسی و عوامل اجتماعی است. عواملی که در بالا ذکر شد، به علاوه تعداد سخنگویان یک زبان، دارا بودن ادبیات نوشتاری، تعداد واژگان، و خویشاوندی زبانی عواملی غیر زبانی می‌باشند که در تعیین زبان بودن یا لهجه بودند خالت دارند.
 
حال باز گردیم به گویش. از آن جایی که از ممکن است ازنظر سیاسی و حفظ تمامیت ارضی صلاح نباشد که در کشوری از وجود زبان‌های مختلف نام برده شود، بهنر دیده شد، که به‌جای زبان از اصطلاحی متعادل‌تر یعنی گویش استفاده شود. گویش از منظر زبان‌شناسی هیچ تفاوتی با زبان ندارد. تنها عامل غیر زبانی است، که چنین اصطلاحی را به جای زبان در اجتماع مرسوم می‌سازد. مثلاً می‌توان گفت گویش کردی، بجای زبان کردی، و یا گویش ترکی، بجای زبان ترکی، گویش بلوچی بجای زبان بلوچی و ….
 
تا بدین جا طبقه‌بندی کلی از زبان به دست دادیم و تفاوت‌های آن را شناختیم. اما شاید شما هم مثل من متوجه این مسئله شده باشید، که حتی در بین مردمی که از یک لهجه یا زبان خاص مشترک استفاده می‌کنند، تفاوت‌هایی وجود دارد. این مسئله ناشی از این است که هرکسی لهجه فردی² خاص خود را داراست. گاه ممکن است این تفاوت‌ها از سطح تفاوت‌های فردی فراتر رود و گروه یا طبقه‌ای خاص از مردم را دربر گیرد. مثال آن تفاوت‌هایی است که میان زبان و نحوه سخن گفتن افراد تحصیل کرده اجتماع در مقابل کم سوادان وجود دارد یا تفاوتی که میان سخن گفتن زنان و مردان وجود دارد. عواملی همچون منطقه جغرافیایی (محل زندگی افراد)، جنسیت، تحصیلات، طبقه اجتماعی، سن و سبک در سخن گفتن افراد جامعه زبانی تفاوت‌هایی ایجاد می‌کند. کافی‌ست از امروز به تمایزات محل زندگی، شغل، طبقه اجتماعی و… مردم دوروبر خود دقت کنید تا به میزان تاثیر آنها در نحوه سخن گفتن افراد پی ببرید. راستی به نظر شما کدام یک از عوامل بالا تاثیری بیشتر در تمایز زبانی افراد اجتماع ما دارد.
 
یکی از عوامل ایجاد تمایز زبانی سبک³ می‌باشد. زبان‌شناسان در تعریف سبک آن را مجموعه‌ایی از ویژگی‌های مختلف زبانی دانسته‌اند، که در موقعیت‌های مختلف اجتماعی به کار گرفته می‌شود. فرض کنید که شما امروز دو قرار ملاقات دارید. ساعت ۱۰ صبح با مدیر یک موسسه آموزشی که تا پیش از این او را ملاقات نکرده اید و ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از دوستانتان که از اول ابتدایی تا به حال او را می‌شناسید و با هم بوده‌اید. طبیعی است که آن چنان که با دوست خود بی‌تکلف و راحت صحبت می‌کنید، با مدیر آن آموزشگاه گفتگو نخواهید کرد. تفاوت‌های موجود در این دو نحوه گفتگو سبک را می‌سازد که می‌تواند رسمی، محترمانه، عادی، محاوره ای و … باشد. راستی می‌خواهید با دوست خود راجه به چه موضوعی صحبت کنید، هدف شما چیست، می‌خواهید انتقاد کنید یا این که پیشنهادی بدهید، رابطه شما در چه حدی ست، می‌خواهید چیزی را بنویسید و به او بدهید، یا این که می‌خواهید با او رو در رو صحبت کنید.
 
تمامی موارد بالا در انتخاب سبک موثر است.
 
با بحث سبک می‌توانیم موضوع گوناگونی‌های زبان را خاتمه دهیم اما نباید از نظر دور داشت که تنوع زبانی دلائل مختلفی دارد که بحث درباره آن مجالی دیگر می‌طلبد.
 
توضیحات:
 
۱٫ زبان‌های هندو اروپایی گروهی از زبان‌های خویشاوند هستند که از هند تا به اروپا گسترده شده‌اند. مادر این زبان‌ها ۴ هزاره پیش از میلاد در ناحیه‌ای واقع در شمال دریای سیاه میان اقوان نیمه چادرنشین رایج بوده است، و در اثر مهاجرت اقوام مختلف رفته رفته زبان فوق انشقاق و انشعاباتی یافته و از هند تا اروپا گسترده شده‌اند. خانواده زبان‌های هند و ایرانی، ژرمانی، ایتالی، یونانی، سلتی و… را می‌توان از جمله خانواده زبان‌های هند و اروپایی بر شمرد.
 
۲٫ Idiolect
 
3. Style
 
منابع:
 
ترادگیل، پیتر، زبان‌شناسی اجتماعی. در آمدی بر زبان و جامعه، ترجمه محمد طباطبایی، چ. اول، تهران: نشر اگه. ۱۳۷۶٫
 
مدرسی، یحیی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۸٫
 
Hudson, R.A.(1980), Sociolinguistics, Cambridge, CambridgeUniversity Press.
 
Wardhaugh, Raoland., (1986), An Introduction to Sociolinguistics, Blackwell.
 
Crystal, David,(1992) An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages, blackwell.

منبع :

http://persianlanguage.ir/articles/about_language/666

تعارف در زبان فارسی

پیشنهادات و عبارت های تشکرآمیز به عنوان رفتار های

ارتقاء دهنده وجهه: "تعارف در زبان فارسی"

چکیده:
 این مقاله ابتدا نگاهی به اندیشه های گافمن درباره "وجهه" دارد و سپس به فرمول بندی جدید نظریه او توسط بروان و لوینسن (1987-1978) در نظریه "ادب و احترام" می پردازد و در آخر برخی جنبه های نظام اجتماعی در جامعه ایرانی ها که ارتباط مستقیمی با تجزیه و تحلیل های من {محقق} از وجهه در زبان فارسی، که شامل دو جنبه مرتبط به هم یعنی شخصیت(pride) و احترام(honour) است را توصیف خواهد کرد.
 
چکیده:
 این مقاله ابتدا نگاهی به اندیشه های گافمن درباره "وجهه" دارد و سپس به فرمول بندی جدید نظریه او توسط بروان و لوینسن (1987-1978) در نظریه "ادب و احترام" می پردازد و در آخر برخی جنبه های نظام اجتماعی در جامعه ایرانی ها که ارتباط مستقیمی با تجزیه و تحلیل های من {محقق} از وجهه در زبان فارسی، که شامل دو جنبه مرتبط به هم یعنی شخصیت(pride) و احترام(honour) است را توصیف خواهد کرد.
 ضبط داده های دو گروه از مکالمات روزمره عادی و مصاحبه با سخنوران بومی، من را متوجه پیشکشی ها و عبارت های تشکرآمیز، عوامل مهم و اساسی در بیان ادب و احترام تشریفاتی در زبان فارسی(تعارف) نمود و به تشریح این موضوع واداشت که برای هر دو جنبه وجهه و برای هر دو طرف گفتگو، چه شاخصه های اصولی و اساسی در اداره مکالمات و ارتباطات مؤدبانه و محترمانه در زبان فارسی وجود دارد.(کاربرد، استراتژی های ادب و احترام، زبان فارسی)
 کلید واژگان: ادب و احترام، وجهه، زبان فارسی، تشکر، پیشنهاد دادن، امتناع، هنجاراجتماعی
 Key words: Politeness, face, Persian, Thanking, Offering, Refusal, Social norm
 
1.مقدمه:
 این مقاله بر پایه مطالعه ای وسیع از ادب و احترام در زبان فارسی(koutlaki,1997) قرار دارد و به همین منظور آمار و اطلاعات گوناگونی را مورد بررسی قرار می دهد. از جمله: ضبط مکالمات غیر رسمی در تهران و لندن، مصاحبه با گویندگان بومی، یادداشت های میدانی و درک مستقیم خودم(محقق). من در این مطالعات به دنبال اثبات این قضیه هستم که نظریه براون و لوینسن تا چه اندازه در زبان فارسی کاربرد دارد تا در نهایت بتوانم یک چهارچوب مناسب برای مفروضات زبان فارسی طراحی کنم.
 براون و لوینسن (1987) مدعی شدند که تعارفات، به صورت بالقوه وجهه شنونده را منفی می سازند زیرا این پیشنهادات نشان دهنده تمایل گوینده برای سر سپردن شنونده به او -خواسته یا ناخواسته- و درخواست شنونده از گوینده تا کارهایی را برایش انجام دهد، هستند و بدین ترتیب یک وام گیری که در آینده به نتیجه خواهد رسید صورت می گیرد.(بروان و لوینسن،1987) به عبارت دیگر عبارت های تشکرآمیز وجهه شنونده را با نشان دادن او در پذیرش یک  وام گیری از گوینده، تخریب و بدین ترتیب تحقیرش می سازند.
 بیشتر یافته های من از آشنایان، دوستان و اقوام و به طور خلاصه کسانی که به گونه ای میانشان نوعی رابطه و پیوند وجود دارد، گردآوری شده است. این مقاله به دنبال اثبات این فرض است که پیشنهادات و تشکرها، جهان شمول و یا با اعتبار جهانی یکسان نیستند و تلاش می کند این ادعا را از خلل تجزیه و تحلیل داده های زبان فارسی نشان دهد. در یک فرهنگ، جایی که پیوندهای داخلی در روابط اجتماعی نوعی هنجار محسوب می شود، گویندگان بومی، تعارفات و عبارت های تشکر آمیز (اغلب با رد کردن این تعارفات) را در قالب ارتقاء وجهه فرد، و نه تهدید آن، تجربه می کنند. زیرا از طریق آنهاست که گویندگان بومی به رسمیت شناختن خود و تبعیت شان از قوانین تصویب شده اجتماعی را بیان می کنند. بنابراین می توان گفت که در مقام ایرانی، پیشنهادات و عبارت های تشکرآمیز، در تضاد با فرضیات براون و لوینسن قرار می گیرد.
 
2.روش:
 ولفسون می گوید:" مشاهده مشارکتی طولانی مدت از یک گروه که محقق نیز به همان گروه تعلق دارد، بهترین راه جمع آوری داده هاست."(Wolfson,1989) و برخی از بهترین اطلاعات درباره استفاده از زبان می تواند با این روش از این سو و آن سو جمع آوری شود. او همچنین اذعان می دارد که به غیر از دسترسی آسان، این روش ارزش های قابل ملاحظه ای در جلوگیری از خودآگاهی محقق در هنگام تحقیق، به منظور غلبه بر تناقض خودآگاهی مشاهده گر در میدان تحقیق، دارد.(لاباو،1966)
 کاری که میلروی(Milroy,1987) انجام داد، نمونه ای از یک مطالعه موفق از پذیرفته شدن محقق به عنوان یکی از اعضای گروه در قالب دوست یک دوست، به شمار می آید. او در آغاز با یکی از اعضای بومی جامعه که به او پیشنهاد می کرد ابتدا به چه کسانی نزدیک شود، ارتباط برقرار می کرد. با این روش، نقش او، نه به عنوان یک محقق بلکه همراه با تداعی نام یک عضو بومی-که اهداف و نیات پژوهشگر را ضمانت می کند - تعریف می شد. بنابراین به نظر می رسد اعضای آن گروه خود را متعهد به کمک کردن به پژوهشگر می دانند، و این درحالی است که-محقق- به آگاهی از برخی حقوق و وظایف اعضاء بومی نیز احتیاج دارد.
 در این تحقیق، من در نقش یک محقق که با لباس مبدل یک دوست تظاهر کند، حاضر نشدم. اما راه دیگری که در پیش گرفتم این بود که من به عنوان همراه خارجی فرد بومی حاضر شدم. دوست خانوادگی یا همسر یک دوست که اتفاقا در حال انجام مطالعاتی بر روی زبان آنها بود و احتیاج داشت تا برخی مکالماتی که به طور طبیعی رخ می داد و تعاملات  بعد از آن -حالات طبیعی، و نه لزوما سازمان یافته- را ضبط کند. با وجود ارتباط  مداوم با اکثر شرکت کنندگان و زندگی کردن با آنها برای یک مدت زمان قابل توجه-از مدت های پیش- و ضبط مجالس و نشست هایشان، من معتقدم شاخصه تناقض مشاهده گر، در عمل بی اهمیت و جزئی است.
 من در لندن مکالمات معمولی و تعاملات اقوام و آشنایان، متخصصان و کارمندان ساده یک شرکت ایرانی (مردان و زنان حدودا 45 تا 30 ساله) که همه گویندگان فارسی زبان ایرانی بودند را هنگام غذا خوردن ضبط کردم. از تمام اطلاع رسان ها اجازه ضبط گفتگوهایشان گرفته شده بود و این روند در ضبط جلسات بعدی نیز صورت می گرفت.
 در تهران، گویندگانی که مکالمات آنها را برای نمونه ضبط می کردم، در یک طیف سنی گسترده تر قرار داشتند. آنها اکثرا اعضای دایره گسترده خانواده، دوستان و آشنایان قدیمی همسرم بودند. همچنین این مکالمات شامل دو دسته از کسانی که من تا به حال ملاقاتشان نکرده بودم نیز می شود. دسته اول شامل: دو آهنگر، یک معلم دبستان، یک کارمند غیر دولتی، و چند تاجر آزاد، خانه دارها، یک منشی، دو مدرس دانشگاه، یک روزنامه نگار و تعدادی از کسانی که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده و هنوز در جایی مشغول به کار نبودند می شود. دسته دوم نیز شامل بعضی از داده های ضبط شده که در میادین بازاری و تجاری صورت گرفته، می شود. این گروه شامل همسرم و یکی از دوستان او که فروشنده ای در بازار مرکزی تهران است و فروشندگان دیگر که از دوستان او بودند و همچنین تعداد کمی از تعاملات افرادی که غریبه بودند، می شود. در این راستا، تقریبا مکالمات 60 نفر از اطلاع رسان ها به طور خودانگیخته، در یک طیف از میهمانی های غیر رسمی تا دید و بازدید های سال نو-یکی از رسوم ایرانی ها- برخی ملاقات های تصادفی و تعداد کمی از مبادلات تجاری در بازار مرکزی تهران را در بر می گیرد که تقریبا یک ترکیب مساوی از اطلاع رسان های زن و مرد از حدود 20 ساله تا 60 ساله را شامل در برمیگیرد.
 علاوه بر ضبط مکالمات عادی و روزمره، من مصاحبه های غیررسمی بدون محدودیت و ساختار را با 20 نفر از اطلاع رسان های فردی و 10 نفر از دانشجویان دانشگاه از سه گروه EFL، را با تعداد زیادی مکالمات آنی و کوتاه که با چندی از گویندگان بومی صورت گرفت، تکمیل کردم. این مصاحبه ها که به زبان فارسی اداره می شدند، اطلاعات بسیار مفیدی را از دیدگاه های بومی درباره ادب و احترام که از توصیف  چند مفهوم محلی مثل شخصیت و احترام به دست می آیند، استنباط می کردند. درحالیکه هر سؤال خود نقطه شروع یک موضوع بود، من از اطلاع رسان ها تقاضا می کردم تا به راحتی نکات، تفسیر و توضیح ها، ضرب المثل و...که فکر می کردند به موضوعات مورد بحث مرتبط است را بیان و به گفتگو اضافه کنند. این مکالمات طبق الگوی پرسش و پاسخ مصاحبه های رسمی انجام نمی گرفت. در آغاز من یک سؤال می پرسیدم اما پس از آن گفتگو به صورت یک مکالمه غیر رسمی جریان می یافت و اغلب من خودم وقتی که احساس می کردم در بین مشارکت کنندگان درباره موضوع قبلی کم و بیش صحبت شده، موضوعات دیگری را مطرح می کردم. من تصمیم گرفتم برای اطمینان از اینکه شاخه های دیگر موضوع که در پرسشنامه ام درج کرده بودم به میزان کافی مورد توجه و بررسی قرار گرفته اند، این کار را انجام دهم. عضوخودی و بومی بودن من، در بیشتر گروه های مورد مصاحبه، کمک خیلی بزرگی در توافق آنها برای ضبط مکالمات، با توجه به اینکه از قبل در بین زوج ها یا گروه هایی که با آنها مصاحبه می کردم حضور داشتم، محسوب می شد. بنابراین، من به تدریج مصاحبه ها را با اعضای خانواده بعد از یک وعده غذایی، با دوستان در حالیکه چای می نوشیدند، و با دانش آموزان یک کلاس زبان بعد از اتمام درس آنها، به پیش می بردم.
 
3.گافمن:
 گافمن(1959) وجهه یک فرد را بیشترین دارایی شخصی و مرکز امنیت و لذت او معرفی می کند که هرچند از طرف جامعه به او وام داده می شود، وی را به خود متوجه می سازد. مگر اینکه فرد خودش را در راه دیگری که ارزش آن را دارد، هدایت کند. یک شخص برای مدعی شدن و به دنبال آن حفظ وجهه خود، سعی می کند جایگاه خودش را در جامعه محاسبه نموده و به طور معمول از انجام دادن کنش ها یا شرکت در فعالیت هایی که نسبت به موقعیتش غیر استادانه و زشت خواهند بود، ممانعت کند. به عبارت دیگر زمانی که یک شخص تصویری از خودش را می پذیرد، از طریق وجهه اش آن را بیان می کند و از او انتظار می رود تا طبق آن زندگی کند و از رفتارهای مربوط به جایگاه بالاتر یا پایین تر، دوری کرده و غالبا رفتارهای دیگری را که ممکن است برای او ارزشمند باشند را اجرا کند. بنابراین یک شخص باید ضمانت کند که روند حوادث، یک ترتیب پرمعنی و مشخص را تقویت می کنند. به طوریکه آنچه به وسیله این رویدادها طرح ریزی و ابراز می شود، وجهه او را تأیید و تقویت سازد.
 یک شخص برخی محدودیت ها در اعمال و رفتارش را به خاطر غرور(pride) و احترام(honour) خواهد پذیرفت (گافمن،from duty to him self،1967) که اگر با روشی که فرد در رابطه با جسم، عواطف و اشیاء مادی اش به کار می برد مرتبط باشد، موجب ارتقاء مرتبه و شأن او می شود. طبق نظریات گافمن :"پذیرش افتخارات و شهوت و ارتباط آنها با وجهه، هر انسانی را زندانی خویش می کند. این یک ساختار اجبار اجتماعی است، حتی با وجود آنکه هر انسانی ممکن است سلول یک نفری اش(تنهایی اش) را دوست داشته باشد."(1967)
 درهرحال، یک فرد، تنها با وجهه خویش در ارتباط نیست. از او به عنوان بخشی از احترام به خودش انتظار می رود که همزمان احساسات دیگران را نیز مورد توجه و ملاحظه قرار دهد و تلاش های خودانگیخته و مشتاقانه اش را برای حمایت از وجهه های دیگران، به خاطر همدلی عاطفی با آنها به کار برد. گافمن مکررا تأکید می کند که هر دو گرایش وجهه -گرایش تدافعی و حفظ وجهه خود و گرایش حمایتی و حفظ وجهه دیگران- حتی با وجود آنکه در هر زمان ممکن است یکی از آنها تسلط بیشتری بیابد، به طور پیوسته و به تکرار وجود دارند. این ارتباطات درون وجهه، از ظاهر برمیخیزد که گافمن آنها را اینگونه تعریف می کند: "کنش هایی که به وسیله یک فرد صورت می گیرد تا هر آنچه که انجام می دهد را با وجهه اش سازگار سازد." او همچنین ادامه می دهد که: "وجهه ظاهری، برای خنثی کردن رویدادهای ضمنی به کار می رود." یعنی وقایع و دلالت های نمادین مؤثری که وجهه را تهدید می کنند."(1967)
 براون و لوینسن :
 براون و لوینسن این فرضیه را مطرح کردند که انحراف جنسی گریس(Grice) و 4 اصل کلی برخاسته از آن، در ادامه فرضیات ادب و احترام قرار دارد. آنها وجود انگیزه هایی مانند مزاح، طنز، کنایه، طعنه و امثال آن در بررسی ادب و احترام را نیز تصدیق می کنند. همانطور که قبلا هم اشاره شد دیدگاه گافمن از وجهه دو مؤلفه دارد: وجهه منفی و وجهه مثبت. وجهه منفی اینگونه تعریف می شود: "خواسته و هدف هر عضو بالغ شایسته که کنش او توسط دیگران منع شود.(براون و لوینسن)" و" تمایل به داشتن آزادی عمل و انجام آن در زمان دلخواه  و عدم منع دیگران از انجامش" در حالیکه وجهه مثبت شامل "تمایل هر عضو که هدف او حداقل برای برخی افراد دیگر مطلوب باشد و خواسته او(کنش، اکتساب و نتیجه های ارزشمند از آنها) نیز باید همیشه به همان میزان خوش آیند باشند." وجهه در جریان تعامل برقرار کردن با دیگران می تواند تهدید شود و از بین برود و یا ارتقاء یابد. همچنین طبق توصیفات گافمن از وجهه، هر انسان منطقی سعی می کند به گونه ای با بالا بردن یا حفظ کردن وجهه خویش، خود را با وجهه طرف مقابل هماهنگ سازد تا به گونه ای با وجهه شخص مقابل همانند و همسان شود.
 توضیحات گافمن از ساختار طبیعی تعامل تأثیر بسیار زیادی بر روی مفهوم "کنش های تهدید کننده وجهه"(Face Threatening Acts) در نظریه براون و لوینسن گذاشته است. گافمن معتقد است که توقف میان تعامل(مکالمه) نسبت به ایجاد وقفه میان نوبت ها در حین گفتگو، موجب بهتر شدن این ارتباط متقابل می شود. او همچنین می گوید این جنبه ساختاری مکالمه، نتیجه این واقعیت است که زمانی که یک عبارت ساخته می شود یا یک پیام بیان می شود، هر چیزی، هرچند بی اهمیت، می تواند موجب سردرگمی گوینده شده و شنونده و گوینده را به مخاطره بیندازد. به این معنا که اگر گوینده احساس کند مخاطب-دریافت کننده پیام- نمی خواهد به او گوش فرا دهد و یا به او فکر کند، تصور می کند مورد بی احترامی قرار گرفته است، و او نیز برای حفظ وجهه اش هنگام احساس حماقت یا اهانت، به کنشی علیه آنها –شنوندگان- دست می زند. به بیان دیگر، گافمن دیدگاهش را اینگونه بیان می کند:
 "احترام، راهی برای نشان دادن این نکته است که رابطه مورد نظر هنوز همان چیزی است که در انتهای هم مشارکتی پیشین بوده و به نوعی این رابطه به میزان کافی شامل ترفندهایی برای جلوگیری از شکل گیری خصومت میان دو طرف صحبت است و به طور خلاصه رها ساختن حالات تدافعی آنها، برای ادامه گفتگویشان است."
 این دیدگاه اساس نظریه براون و لوینسن را شکل می دهد که تمام رفتارهای متقابل، شامل نمونه هایی هستند که در گفتگو امکان تهدید وجهه را با خود حمل می کنند و زمانی که تمام رفتارهای متقابل پر از کنش های تهدید کنندهء وجهه باشد، انگیزه رفتار مؤدبانه، کاهش این تهدیدها از میان استراتژی های ادب و احترام و یا استراتژی های تخفیف و تسکین است. در این چهارچوب، تعارف ها یک چهره منفی از مخاطب را به وجود می آورند زیرا او را در این مضیقه قرار می دهند تا اجازه دهد گوینده یکسری از کنشهایی که ممکن است مخاطب را تحت دین و نفوذ خود درآورد، دنبال کند. به بیان دیگر، عبارت های تشکرآمیز وجهه منفی گوینده را در اینکه این عبارات شاهد پذیرش این وام گیری هستند، به مخاطره می اندازد. جالب اینکه رد این تعارفات در چارچوب نظریات براون و لوینسن مطرح نشده است اما به هر حال طبق روشی که سایر کنش ها در این چهارچوب مورد بررسی قرار گرفتند، به طبقه بندی کنش های تهدید کننده وجهه مثبت یک گوینده به گونه ای پرداخته اند که این اعمال ممکن است به صورت بازتابی از ناخوشایند بودن موضوع مورد پیشنهاد یا به صورت عدم آمادگی و تمایل شنونده برای ورود بیشتر گوینده به موضوع مورد بحث یا به حدود گوینده درآیند تا بدین وسیله مانع امکان افزایش آشنایی بین دو طرف صحبت شوند.
 
1-4. انتقاد از براون و لوینسن:
 سوای ترتیب استراتژی جبران پذیر بودن وجهه، مفهوم FTA (کنش های تهدید مننده وجهه)، بخشی از نظریه براون و لوینسن است که مورد انتقادات بسیاری قرار گرفته است زیرا طبق گفته های آنها "برخی کنش ها به طور طبیعی و ذاتی تهدید کننده وجهه افراد هستند و به همین دلیل نیاز به انعطاف پذیری و نرم شدن دارند". پس ارتباطات، همانند آتش فشانی به نظر می رسد که پر از کنش های ذاتی و مخاطره آمیز برای وجهه به شمار می آیند و به صورت یک خطر ساختارمند و کوشش رقابت آمیز، تصور می شوند.
 اشمیت(Schmidth،1980) مدل براون و لوینسن را اینگونه توصیف می کند: "یک مدل بیش از اندازه بدبین. همچون یک دیدگاه جنون آمیز از روابط متقابل اجتماعی انسان." درحالیکه انووی (Nwoye،1992) اینگونه نتیجه می گیرد که اگر دیدگاه تهدید ذاتی و دائمی برای وجهه های دو طرف گفتگو همیشه صادق باشد، می تواند روابط متقابل اجتماعی را از میان تمام عناصر مطلوب آن، برباید.
 محققان مختلفی از زبان های غیرغربی، دیدگاه قوم مدارانه براون و لوینسن را مورد انتقاد قرار داده اند. گوو(Gu1990) نظریه بروان و لوینسن را در مورد مطالعه ادب و احترام در زبان چینی با ذکر دو دلیل، غیر قابل اجرا دانسته و آن را رد می کند. اول، درک براون و لوینسن از کنش های تهدید کننده وجهه منفی که در فرهنگ چینی صدق نمی کند. در جایی که سایر چیزها مساوی باشند، پیشنهاد دادن، دعوت کردن و قول دادن به عنوان تهدید کننده وجهه منفی برای شنونده و مانع آزادی عمل او تجربه نمی شوند. و دوم اینکه طبق نظریات گوو، جنبه هنجاری و قانونی ادب و احترام کاملا در چارچوب براون و لوینسن نادیده گرفته شده است. زیرا مدل آنها بر اساس کنش میان دو گوینده عاقل، به عنوان دو شخص کلی و نه به عنوان اعضای یک جامعه محدود و با قوانین مشخص خود، طراحی شده است.
 هیل.ات آل( Hill et all، 1986) ، ماتسووموتو (Matsumoto،1988-1989) و اید (Ide، 1989) نیز در مطالعاتشان بر روی ادب و احترام در زبان ژاپنی نشان داده اند که کار براون و لوینسن بر پایه آرمان های غربی ارزشمندی فردی و حقوق داخلی آن قرار گرفته است و بنابراین نمی تواند برای داده های آنها به صورت مناسب و رضایت بخش به کار بسته شود. فاخر بودن زبان ژاپنی به این معناست که سخنان ساده و واقعی مثل: امروز شنبه است ، می تواند موقعیت گوینده و شنونده و ارتباط شان را از میان انتخاب های مناسب از بین کد های ارتباطی، مثل افعال و دیگر اجزاء جمله، رمز گشایی کنند.(ماتسووموتو،1989). از آنجایی که در این سیستم، فاخر، برای تصدیق تفاوت های موقعیت زبان و نه بالا بردن مخاطبان آن به کار برده شده است، فقدان وجهه لازم است که به صورت نتیجه یک ناتوانی در فهم و عمل در مطابقت با ساختار و سلسله مراتب گروه، تصور شود. به منظور همساز کردن استفاده از فاخر در زبان ژاپنی و دیگر زبان ها در نظریه ادب و احترام(politeness)، هیل.ات آل در مطالعاتش بر روی پدیده ادب و احترام در جوامع ژاپنی و آمریکایی، دو جنبه جهانی ادب را مطرح کرد: درک و دریافت  و اراده.
 در درک، یک گوینده به صورت نا آگاهانه و منفعل از هنجارها و رفتارهای ادب در تطابق با موقعیت، مقام و سن طرف های مورد بحث اش و... پیروی می کند. در حالیکه اراده، انتخاب های بیشتری از یک طیف گسترده تر از امکانات، برای روشن تر کردن مفهوم و منظور به گوینده می دهد.
 او همچنین تأکید می کند که این دو جنبه درفرهنگ های گوناگون، به صورت متنوعی توزیع می شوند. اما آنها اذعان می دارند که این دو جنبه در تمام زبان های دنیا، با وسعت کمتر یا بیشتر وجود دارند. یک نمونه از مثال های شناخته شده رسمی و غیر رسمی در زبان انگلیسی، رابطه میان واژگان { purchase , buy} و یا { eat , din} است.
 پس طبق نظریه ات آل در زبان ژاپنی، در جایی که انتخاب فاخر به وسیله موقعیت گویندگان آن امر می شود، جایگاه و دیگر شاخص ها، اجزاء درک تشخیص، مقدار قابل توجهی (chunk) را نسبت به انگلیسی آمریکایی تصرف می کند. برعکس، در انگلیسی آمریکایی، در جایی که اصالت عبارات به عنوان عبارات صمیمی و بی ریا مورد نظر است و استفاده از فرمول ها به عنوان دورویی و ریا کاری و غیر جذاب درک می شوند جنبه اراده، تسلط بیشتری می یابد.
 زبان فارسی، در وفادار ماندن به پیروی از هنجارهای اجتماعی و ارتقاء وجهه گوینده از این طریق، شبیه به زبان ژاپنی است. به سادگی می توان فرض نمود که در چنین جوامعی، عدم پذیرش هنجارهای تثبیت شده به عنوان جهل و نادانی و یا عدم کنترل بر خویشتن (ماتسووموتو،1988) و یا حتی به عنوان نشانه بی پشتوانگی (بی من،1986) تصور خواهند شد.  مائو( Mao،1994) نیز که دو جزء وجهه زبان چینی را از دیدگاه درون گرا(emic) توصیف می کند، ثابت می کند که چگونه مفهوم وجهه در زبان چینی متفاوت از نظریه براون و لوینسن است و به قولی جهان شمول بودن آن را به چالش می کشد.
 وجهه در زبان چینی mianzi است. یعنی: "قدر ، منزلت و اعتباری که از طریق استناد دادن یا فرض دیگر اعضای جامعه نسبت به فرد، و در طول دوران زندگی اش به دست می آید". و lian به معنای:" احترام گروه به انسان شهرت یافته به با وجدان و با اخلاق نیک" است. "این هم یک تأئیدیه رسمی اجتماعی برای تأکید بر استانداردهای اخلاقی است و هم یک تأئیدیه فردی و درونی"(Hu،1944)(نوشته شده در نظریه مائو،1994).
 در نتیجه مائو اذعان می دارد که سوای وجود یک تشابه محدود میان lian  و وجهه مثبت، دو جنبه وجهه در زبان چینی { mianzi و  lian} با مفاهیم وجهه مثبت و منفی براون و لوینسن مطابقت نمی کند. مائو پیشنهاد می کند که به منظور محاسبه چنین تفاوت هایی، ساختار داخلی دیگری باید تعریف و توسعه یابد که آن همان گرایش تحمیلی نیروی خویشاوندی(نسبی) {Relative force orientation} است که آن را اینگونه تعریف می کند: "یک هدایت تضمین شده وجهه، که با وجود آنکه هیچ گاه به صورت کامل به آن دست نمی یابد، از آن تقلید می کند. یکی از دو هدف رفتار متقابل که ممکن است در یک جامعه گفتاری معین برجسته به نظر برسد، هویت اجتماعی آرمانی یا استقلال داخلی و فردی آرمانی. مضمون خاص وجهه در یک جامعه گفتاری معین که به وسیله یکی از این دو هدف تعامل تعیین شده و به وسیله اعضای آن جامعه به تصویب رسیده است."
 طبق این ساخت، وجهه زبان چینی- و وجهه زبان فارسی همانطور که من نیز در این مقاله به آن خواهم پرداخت- به سمت یک جامعه هویتی آرمانی یا وجهه عمومی گرایش دارند. ساخت وجهه براون و لوینسن و تا حدودی نیز گافمن، یک تصویر فردی از شخص را توصیف می کنند. دیدگاه گرایش تحمیل نیروی نسبی نیز به نوعی یک تغییر و اصلاح امید بخش تری را نسبت به مدل براون  لوینسن نوید می دهد. به هر حال، مائو، نه مشخص کرد که جایگاه این ساخت وجهه در مدل براون و لوینسن چگونه و به چه ترتیبی است، و نه هیچگونه مثال و الگوی خاصی برای این ساخت ارائه داد. در جای دیگری که انووی از مفهوم وجهه در بین قبایل ایگبو(Igbo، 1992) صحبت می کند توضیح می دهد که وجهه گروهی، از اهمیت و اعتبار برتر و بیشتری در آن جامعه برخوردار است. یک کنش غیر اجتماعی فرد، رسوایی، ننگ و خجالت را نه تنها برای خودش بلکه در موارد مهم تر ممکن است برای گروهی که فرد به آن تعلق دارد یا با آن در ارتباط است را به همراه داشته باشد. مانند رفتارهای غیر قابل قبول بچه ها، که عکس العمل بدی از سوی والدین شان را به دنبال دارد.
 انووی معتقد است دیدگاه براون و لوینسن از وجهه منفی و دیدگاه عوامل تحمیلی تهدید کننده آن، در جامعه تساوی گرای ایگبو قابل اجرا نیستند. در جامعه ایگبو، یک رفتار تصویب شده اجتماعی خیلی مهم و رابطه هر یک از اعضا با گروه، از اهمیت و جذابیت بیشتری نسبت به فردگرایی برخوردار است. بنابراین معاوضه مهمان نوازی، کمک، غذا دادن، قرض گرفتن و قرض دادن ابزارآلات و دیگر خدمات بدون تقاضای تحمیل مشارکت کنندگان برای هر یک از مالیات های بالا، بخشی از زندگی روزمره هستند. به دلیل این گرایش جامعه ایگبو، انووی با نظریه فریزر، مبنی بر قرارداد محاوره ای به مخالفت می پردازد: ادب و احترام، به صورت یک قرارداد اجتماعی در میان اشخاص و اعضای یک گروه دیده می شود که به روشی رفتار می کنند که از آنها انتظار می رود، و در ازای آن رفتار مشابهی را از دیگر اعضاء توقع دارند. انووی اینگونه نتیجه می گیرد:" با توجه به تحقیقات اخیر در مورد ادب و احترام در جوامع غیرغربی، مدل براون و لوینسن باید مورد تجدید نظر واقع شود"، اما اوهیچگونه پیشنهادی برای اصلاح آن ارائه نداد.
 در این مقاله من می خواهم نشان دهم که در زبان فارسی پیشنهادات و عبارت های تشکرآمیز، که در زبان فارسی گاهی اوقات کارکرد آن به صورت رد کردن یک پیشنهاد و تصدیق عبارت های محترمانه گوینده است، کارکردهای بسیار متفاوتی از تدهین کردن(anointing) همزمان وجهه گوینده و مخاطب دارد.
 
5.میدان مورد مطالعه،جامعه ایرانی:
 خانواده هسته ای، یک واحد بسیار مهم از نظام اجتماعی در جامعه ایرانی است و نه تنها به عنوان جزئی از ساختمان بزرگ اجتماع، بلکه به عنوان چهارچوب و پایگاه جامع حمایتی برای اعضای آن محسوب می شود. بنابراین به نظر می رسد که در بین ایرانیان میزان احساس تعلق به خانواده، بیشتر از موضع گیری فردی شان است. البته این به معنای فقدان فردیت در آنها نیست: آنها هم به عنوان عضوی از خانواده و هم به عنوان اشخاص با حقوق فردی خودشان شناخته می شوند. در جایگاه خانواده، وظایف و الزامات میان همه اعضاء تقسیم و تسهیم می شود: کمک های عاطفی و مالی اعضای خانواده به یکدیگر و در شکل دیگر، به هنگام نیاز، به شکل اعتبار(خوب) خانوادگی که برای هر کسی برتری و اولویت اصلی را دارد، در می آید. در ازای آن هر یک از اعضای خانواده می تواند همین تعهد را از سایر اعضای خانواده نیز توقع داشته باشد. بی من(1986) درباره اعضای خانواده در جامعه ایرانی، اینگونه می گوید: "باید قادر به پیشبرد منافع و مصلحت یکدیگر بوده و برای بقای خانواده به عنوان یک کل تلاش کند و به همین دلیل به نفع خانواده است که تنوع زیادی در عضویت خود بر حسب شغل، منافع، ارتباطات سیاسی، سبک های زندگی و از این قبیل داشته باشد."
 در یک حوزه وسیع تر، خانواده گسترده که اقوام مادری و پدری{ عمو،دایی،عمه،خاله، فرزندان و همسران شان و گاهی نیز عروس ها و داماد ها و...شان }را شامل می شود، قرار دارد. در مقایسه با یک خانواده هسته ای، حقوق و انتظارات مشابه، ولو با قدرت کمتر، در خانواده گسترده نیز پدید می آید. علاوه بر آن، هر عضو نیز به طور فردی در یک شبکه ارتباطی گسترده تر با اشخاص دیگری در محل کار، دانشگاه یا دایره دوستان شخصی خود و... قرار می گیرد.
 هر شخص، قادر است تا روی کمک های هر یک از اعضای یک شبکه(خواه خانواده هسته ای و خواه گسترده) تحت عنوان هر یک از اعضای شبکه دیگر،(خواه همکاران و خواه دوستان)، با قرار دادن خود(عضو مشترک هر دو شبکه) در یک التزام برای جبران این لطف در آینده، حساب کند. از آنجایی که هر کس در برخی اوقات برای مهمان نوازی و پذیرایی شدن در شهرهای غربت و برای ارائه خدمات و برای قرض دادن و گرفتن وسایلی که فرد نمی تواند خودش آنها را تهیه کند به دیگران وابسته است، مفهوم منت(وظیفه) در زبان فارسی، قدرت بیشتری یافته است.(مانند اصول کلی تعادل در ادب و احترام زبان چینی، در نظریه گوو،1990)
 بنابراین مشخص شد که زبان فارسی مانند زبان ژاپنی(ماتسووموتو 1988)،به شکل ظریفی دارای یک فرهنگ وام گیرنده است. در جامعه ایرانی، به هر حال وام گیری اجتماعی به عنوان یک بار سنگین بر روی شانه های افراد احساس نمی شود بلکه به عنوان یک عنصر پایه در رفتارهای متقابل روزمره معرفی می شود.( مانند توصیفی مشابه از روابط اجتماعی میان یونانیان و سیفیانوو در پدیده مالیات.(sifianou، 1993)
 
5.1: درباره تعارف (ادب و احترام تشریفاتی Ritual Politeness):
 از منظر ریشه شناسی، تعارف یک واژه عربی به معنای "شناخت دو جانبه" است. بنابراین نشان می دهد که تعارف به عنوان یک وسیله برای برقراری تعامل نیز به کار برده می شود. فرهنگ آریان پور، تعارف را اینگونه تعریف می کند: " تعریف کردن از، پیشنهاد دادن، پیشکش کردن، سخن پوچ، تواضع، چاپلوسی، تشریفات و آداب و رسوم، رفتار پسندیده، زبان نرم، عبارات شیرین، احترام." و تعارف کردن را تحت عنوان های : "استفاده از تعارفات در ارائه تشریفات، اداره کردن جایی، با تواضع صحبت کردن،استفاده کردن از عبارت های شیرین" ترجمه می کند.
 در فرهنگ لغت مذکور، مدخل با مثال های زیر نیز توضیح داده شده اند:
 -تعارف به موقع خوش آیند است
 -تعارف را کنار بگذاریم و ساده حرف بزنیم
 -خیلی به او تعارف کردم
 -به جای اظهار ادب، تعارف (چرب زبانی) کردند
 -تعارفات دیپلماتیک
 -او آدم با تعارفی است
 -تعارف غالبا خیلی دلپذیر است
 این نمونه ها نشان می دهند که معناهای دریافت شده از واژه تعارف، به نشانه "حسن نیت"، "تواضع" و "رفتار پسندیده"، به همان میزان درک منفی از آنهاست. {"سخن پوچ"، "چاپلوسی"،"تشریفاتی"،(در معنای جدا از آداب و رسوم و مذهبی آن)}
 محققانی که "تعارف " را مطالعه کرده اند، به دلیل عدم وجود یک لغت هم ارز و معادل در انگلیسی، آن را در زیر مجموعه عبارتهای "تواضع در تشریفات"(بی من 1986)، "اظهار تواضع "(Bateson،1977) و "کشمکش مؤدبانه شفاهی"(رفیعی،1992) قرار داده اند.
 با توجه به آنچه ذکر شد، واضح است که تعارف یک مفهوم بسیار پیچیده است که معانی متفاوتی را در افکار سخنوران بومی به همراه دارد و هر کسی که تلاش می کند آن را توصیف کند، گیج می سازد! همانگونه که هایمز(Hymes،1972) می گوید: "یک روش خوب مردم شناسانه برای ثبت وقایع گفتاری در قالب سایر مقوله ها، استفاده از خود واژگانی است که بومیان آنها را می نامند و به کار می برند." در همین راستا، گومپرز(Gumperz) نیز اضافه می کند که: " تمام اعضای جوامع، قوانین گویای خاصی را می شناسند که آنها را کاملا و آشکارا جدا از انواع دیگر گفته هایی می دانند که به وسیله قوانین مخصوص گفتار و رفتارهای غیر شفاهی و... شکل گرفته اند. این واحد ها، غالبا نام های مخصوصی  به همراه خود دارند."
 تعارف، یکی از این "قوانین گویا" است. طبق گفتگوهایی که من با گویندگان بومی داشته ام، هیچ گفتگویی از ادب و احترام زبان فارسی بدون گذار از مرجع تعارف نمی توانست کامل شود. در واقع تعارف یک مفهوم مرکزی در گفتگوهای متقابل ایرانی است و در تمام مکالمات میان گویندگان بومی، گریز ناپذیر و امری واجب احساس می شود. جالب اینکه مدخل فرهنگ لغتی که من در بالا به آن ارجاع دادم، "پیشنهاد" را به عنوان یکی از معانی اصلی "تعارف" معرفی نکرده است. همانگونه که بیتسون و رفیعی تعارف را تعریف کردند. معنای تعارف تحت عنوان پیشنهاد نیز به صورت برجسته ای در مصاحبه با گویندگان بومی، در این نمونه هایی که در ادامه من به آنها اشاره خواهم کرد، شکل گرفته است.
 یک عرف اجتماعی خیلی قوی در جامعه ایرانی این است که هر گونه پیشنهاد یا دعوتی باید حداقل یک بار و اغلب حتی بیشتر از یکبار، برای پیش بردن جریان موضوع که پافشاری بیشتر و قوی تر را موجب می شود، رد شود.( Rubin،1983). نمونه هایی از این امتناع، در داده های مکالمه ای روی داده است:
 بعد از یک بار امتناع کردن، شخصی که پیشنهاد داده، ممکن است بگوید:
 " تعارف نکن"   یا   " تعارف می کنی؟"
 در این بافت، این امر مود توجه قرار گرفته است که بعضی از گویندگان، آنقدر در پیشنهادات شان مُصر هستند که خسته کننده و مزاحم می شوند، زیرا امتناع های مهمان ممکن است خالصانه و واقعی باشد. خلاف این، برخی اصرارها به نشانه توجه به مهمان شان و نگرانی درباره نیازهای مهمانانشان به نظر می رسد. گفتن عبارت: "یک تعارف خشک و خالی کرد" به صورت یک انتقاد از طرف گوینده ای که به نظر می رسد به اندازه کافی مورد اصرار قرار نگرفته و در نتیجه صمیمیت و احترام مورد انتظارش را ندیده است، گویای همین مسئله است.
 
5.2  تصور کلی زبان فارسی از وجهه (الگوهای مردمی):
 در این بخش، من دو الگوی مردمی برآمده از:
  1.دیدگاه گویندگان بومی که اساس توصیف من از اطلاعات جمع آوری شده از مصاحبه های مردم نگارانه غیر رسمی(بدون ساختار) و بر روی برخی نتایج برآمده از تعاملات و رفتارهای متقابل را تشکیل داده است،و
 2.از یادداشت های میدانی ام،
 شرح خواهم داد. تمام این اطلاعات در طول مدت کار میدانی من در تهران(بهار1994) جمع آوری شده است. اهمیت بررسی چگونگی یک رسم خاص که به وسیله سخنوران بومی تجربه و انجام می شود، موجب شد تا من تصمیم بگیرم از درک مستقیم و شهودی گویندگان بومی، به عنوان یک منبع معتبر از دید فرهنگی، استفاده کنم. من به عنوان یک گوینده غیر فارسی زبان، تلاش می کردم تا از فشارهای محدود کننده زمینه های فرهنگی خود که ممکن بود از دقت و درستی تفسیر و تشریح هایم از داده ها بکاهد، جلوگیری کنم.
 دو مفهوم مرتبط به هم که گافمن مطرح کرده یعنی:  prideو honour ، که قبلا به آنها اشاره شد، به طور جالبی با دو مؤلفه اصلی از مفاهیم وجهه در زبان فارسی یعنی شخصیت و احترام، برابری می کند.
  شخصیت، یک مفهوم پیچیده است که می تواند معادل " هویت personality" ، "صفت ممیزه character" ، "احترام honour" ، "عزت نفس self-respect " ، "جایگاه اجتماعی social standing"  ترجمه شود. شخصیت یک فرد، اساسا بسته به رویه ای که رفتار می کند و پشتوانه علمی-تحصیلی او است که اغلب با میزان اجتماعی شدن و آموزه های تربیتی که یافته است، ملاحظه می شود. بنابراین یک فرد مؤدب به عنوان "با شخصیت" هویت می یابد. در حالیکه فردی که کدهای رفتاری مورد انتظار از او مشاهده نشود و به روشی که ممکن است از سوی طرف صحبتش اهانت آور و زشت تلقی شود رفتار کند، معمولا صفت "بی شخصیت" به او اطلاق می شود. و یا به فردی که به طور شفاهی موجب ترفیع طرف صحبتش شود اصطلاح: "بهش شخصیت می ده". شخصیت= respect, honour، به کار برده می شود.
 در همین زمان نیز فرد شخصیت خود را نشان می دهد. شخصیت یک فرد، به نشانه عزت نفس او پنداشته می شود: "هر چقدر فرد مؤدب تر باشد، شخصیت بیشتری دارد". به عبارت دیگر، فردی که می خواهد شخصیت خود را حفظ کند، سعی می کند تا شخصیت طرف صحبتش را نیز نگه دارد.
 احترام ، تقریبا معادل واژه " ملاحظه respect" ، "احترام honour " ، "اعتبار و ارج نهادن esteem" ، "بزرگی مقام dignity" ، جایگاه و موقعیت مشارکت کنندگان با محترم شمردن دیگری بنیان نهاده می شود و از طریق تبعیت از هنجارهای تثبیت شده رفتار، طبق جایگاه، سن، موقعیت و حدود روابط مخاطب، نشان داده می شود.(گافمن،1976 duty to wider socisl unit,).
 احترام از میان دیگران و از طریق استفاده از اصطلاحات دستوری خاص، انطباق با قوانین آداب و رسوم و تشریفات(تعارف) و عرف های دیگر، نشان داده می شود. من نشان خواهم داد که این دو جنبه از وجهه، با آن شخصیت که ریشه در فرد و پشتوانه های او دارد و اساسا غیرقابل تغییر است، متفاوت است، هرچند باید مراقب اثرات متقابل باشد. در حالیکه "احترام" یک مفهوم پویا تر است. از گوینده به سمت مخاطب در جریان است و ممکن است همیشه ادا نشود. این عبارت، نقل قولی از گافمن را یادآوری می کند که:
 "وجهه اجتماعی یک شخص که می تواند به صورت خصوصی ترین ثروت شخصی او و مرکز امنیت و طبیعت او درآید، از اجتماع به او وام داده می شود. این وجهه، می تواند فرد را متوجه خود سازد، مگر اینکه او بتواند خودش را به مسیری ارزشمند تر، هدایت کند."
 
به هر حال من باید تأکید کنم که احترام در تعاملات ایرانی ها همیشه حضور دارد و غالبا -نه همیشه- به شخصیت یک فرد بستگی دارد. به عبارت دیگر، یک گوینده هنگام مخاطب قرار دادن به فردی با شخصیت بالا،(فرضا دارای یک موقعیت اجتماعی و یا فرد تحصیلکرده و با سواد) احترام زیادی می گذارد. اما این امر به این معنا نیست که به فردی با شخصیت پایین تر(از نظر جایگاه اجتماعی) هیچ احترامی گذاشته نمی شود. در واقع من معتقدم که احترام یکی از انگیزه های اصلی پنهان در رفتار مؤدبانه است. همچنین کسی که شخصیت اش را با احترام گذاشتن، به صورت شفاهی یا غیر شفاهی، نه تنها به مخاطبش، بلکه به تمام افراد حاضر نشان می دهد، درواقع با این امر بیان می کند که چگونه وجهه به جایگاهی که تمامی حاضران در همان زمان به فرد می دهند، احتیاج دارد.
 بنابراین قوانین ادب و احترام، ملزم می کند که یک گوینده به وجهه مخاطبانش از طریق رفتارهای آنها، طبق الگوهای سن، موقعیت و جایگاه اجتماعی و نوع رابطه ای که میان شان وجود دارد توجه کند. این امر از خلال استفاده از عبارت های نشان دهنده درجه علاقه مشارکت مخاطب، تظاهر به نگران بودن درباره راحتی و رفاه اجتماعی اش و تمایل به نشان دادن آن در حرکاتش به دست می آید. بنابراین در زبان فارسی، بسیار احتمال دارد که عدم پیروی از هنجارهای تثبیت شده، منجر به شکل گیری موقعیت تهدید وجهه برای طرف صحبت فرد بشود. زیرا استفاده از یک شکل زبانی مناسب از سوی گوینده، ممکن است به عنوان تلاش برای تثبیت نوع متفاوتی(دیگری) از رابطه از سوی فرد و مخاطبش که مناسب یا مطلوب احساس می شود، درک شود.(بی من،1986)
 می توان گفت که شخصیت ، مانند  "وجهه مثبت" در نظریه براون و لوینسن است اما تفاوت های بسیار مهمی نیز میانشان وجود دارد. براون و لوینسن وجهه مثبت را به عنوان شخصیت فرد که می خواهد خواستنی باشد، محترم شمرده شود و دوست داشته شود و نیازهایش با دیگران تقسیم شود، در نظر می گیرند. در مقام ایرانی، شخصیت دادن به یک مخاطب باید با دستور جامعه درباره وجهه دادن و همچنین خواسته های وجهه گروهی انجام شود. رفتار کردن در یک سیر ارزش های اجتماعی، اهمیت بیشتری دارد، اگر به نظر برسد گوینده ای به طریق پذیرفته نشده رفتار می کند یا به عنوان فردی که رفتار غیرقابل قبولی انجام داده است شناخته شود، ممکن است وجهه اش را از دست بدهد زیرا این لغزش در رفتار، برای جایگاه اجتماعی خود گوینده به طور مستقیم، و برای وجهه عمومی خانواده اش به طورغیرمستقیم، زیان آور تلقی می شود و توسط نکوهش های جامعه که مستقیما وجهه او را مخدوش می کنند، بازداشته می شود.
 براون و لوینسن این لغزش ها را برای وجهه مثبت گوینده زیان بار می دانند زیرا ساختار وجهه آنها(براون و لوینسن) بر پایه فردیت است و نه ارزش های گروهی. در حالی که در زبان فارسی، فردیت و ارزش های اجتماعی از نظر اهمیت همسان اند، یکی از نشانه های اهمیت داشتن ارزش های خانواده، ادب، احترام و رابطه آنها با یکدیگر در سه الگوی سوءاستفاده که بی من معرفی می کند و تقریبا هم معنی اند، نشان داده شده است:
 •    بی ادب .(اشاره ضمنی،نه تنها به اقتضاهای اجتماعی، بلکه همچنین به کمبود تمام تهذیب هایی که انسان ها را از حیوانات جدا می کند)
 •    بی شرف.(اشاره ضمنی به کمبود احترام و ادب به خانواده فرد)
 •    بی پدر و مادر
 بی من ادعا می کند که این عبارت ها نشان دهنده اینست فردی که به عنوان شخص ناتوان در تطابق با هنجارهای رفتاری اجتماع پنداشته می شود، فردی شرم آور نیز هست. این خصیصه های منفی باید برخاسته از کمبود تربیت مناسب باشد و اجتماعی کردن فرد که باید از سوی خانواده او صورت می گرفته است، احتمالا انجام نشده و منجر به ناتوانی فرد در ایفای یک رفتار پذیرفته شده اجتماعی می شود. این دیدگاه با مثال هایی نشان می دهد که ارتباطات نزدیک بین نقش های مرکزی خانواده در اجتماعی کردن یک فرد حاصل می شود که از خلال رفتارها و موقعیت های اجتماعی اش، روشی که این اجتماعی شدن صورت گرفته است، نشان داده می شود. در اینجا اهمیت ادعای وجهه فردی و اجتماعی، کاملا مشخص و واضح است.
 
6.داده ها و تجزیه و تحلیل آنها:
 ایرانیان می دانند که رد کردن خوراکی و نوشیدنی، غالبا تعارف کردن است و به همین دلیل احساس می کنند که مجبورند بیشتر اصرار کنند و به مخاطبشان بگویند که تعارف نکن( که درواقع نوع دیگری از تعارف است!) همانطور که در ادامه به طور خلاصه آورده شده است:
 •    نمونه 1:
 •     معرفی بافت: A یک مرد تقریبا 30 ساله، D  همسرش 30-25 ساله و غیر فارسی زبان، در حال ملاقات دوستانشان  B  و  C هستند. به محض اینکه A  می گوید که خیلی وقته آمده اند و باید به خانه بروند، C (زن میزبان)، مقدار دیگری میوه تعارف می کند. D  میزبان است :
 A: نه دیگه ما یواش یواش بریم دیگه
 C: یه میوه بخورین
 A: نه دیگه متشکر، نه دیگه خیلی ممنون
 B: بابا شما یه ساعته وایستادین
 C: چرا تعارف می کنین؟
 A: نه بابا چه تعارفی... نه من الآن هنوز گلوم درست حسابی خوب نشده
 C: خب یه موز بخورین.یه موز. میوه ضرر دار نداریم.سیب و موز...
 ]به طرف [D: شما شیر می خوری بیارم یا می ری خونه؟
 D: نه دیگه مرسی
 C: چای نخوردین.چای می خورین حسین آقا؟
 A: نه خیلی متشکر. ما دیگه باید بلند شیم. کتمو بپوشم
 C: یه میوه بخورین برین. بزار خانوم موز شو بخوره. ده و نیمه حالا...
 
C مرتبا خوردنی های تازه تعارف می کند در حالیکه A آنها را رد می کند. C  5بار مستقیما به A می گوید: "تعارف می کنین؟" و این نشان دهنده آگاهی گوینده از قانون عرفی تعارف است. طبق قانون عرف ایرانیان، اولین واکنش به یک پیشنهاد یا تعارف در اکثر مواقع یک امتناع است که این امتناع ها در طول تعارفات با اصرارهای بیشتر بعدی، ادامه می یابد. این پیشنهادات حتی زمانی که هدف مورد تعارف مطلوب نباشد، به عنوان احساسات گرم و صمیمانه تصور می شوند.
 قوانین عرفی تعارف، بسیار محکم و مسلم اند به طوریکه در یکسری از مصاحبه های مردم نگارانه، یک اطلاع رسان، مواردی را گزارش کرد که برخی میزبانان، غذا را با چنان اصراری تعارف می کنند که حقیقتا خسته کننده و آزار دهنده می شود. در حالیکه اطلاع رسان دیگری می گفت برخی مهمانان ممکن است میز غذا را در حالیکه هنوز نیمه گرسنه اند ترک کنند، چون غذا با اصرار کافی به آنها تعارف نشده و بنابراین نتوانسته اند به آن میزانی که غذا می خواستند، از خودشان پذیرایی کنند.
 تعارف کردن غذا و نوشیدنی، در تمام تعاملات روزانه، لازم و ضروری است و جالب است که این عادت ها در فرهنگ ایرانی، همانند فرهنگ های بسیار دیگری در کودکان درونی و القاء می شود.
 •    نمونه 2:
 •    معرفی بافت: C مادر(حدود 40 ساله) به پسر سه ساله اش که در حضور زن دیگری شیرینی می خورد:
 -    به خاله جون تعارف کردی؟
 انووی در مطالعه اش بر روی وجهه در قبیله ایگبو نیجریه، اینگونه می نویسد: به بچه ها یاد داده می شود که غذایشان را با افراد دیگر تقسیم کنند، حتی اگر فقط به صورت یک امر تشریفاتی باشد. یعنی اینگونه تدبیر شده است که الگوهای رفتاری بزرگسالان که غذا باید با هر کس دیگری که در آنجا حضور دارد، ولوبه طور اتفاقی، تقسیم و تسهیم می شود، باید تعلیم داده شود. عدم انجام چنین تعارفی برابر با یک لغزش جدی از رسوم آداب معاشرت است و موجب عکس العمل ناخوشایند دیگران به کسی که موجب این تقصیر شده است می شود.
 تعارفات غیر عمومی، برای شب را در جایی ماندن در میان اقوام و دوستان، به خصوص اگر مهمانان مسافت زیادی تا خانه داشته باشند یا زمان زیادی از شب گذشته باشد، خیلی غیرعادی نیست. در هر موردی، در پایان یک دیدار تا دیروقت، برخی از میزبانان تعارفات سرسری(بی مبالات) را برای شب ماندن مهمانانشان بیان می کنند که معمولا با این عبارات مطرح می شوند: "شب بمونید"  یا  "شب نمی مونید؟"
 یک اطلاع رسان مرد، تعریف می کرد عمه همسرش که مجرد است، همیشه هنگامی که به دیدارش می روند تعارف می کند که شب را در آنجا بماند، حتی زمانی که آنها هر دو می دانند این تعارفات باید رد شود و یا رد خواهد شد. به هر حال برای هر دو روشن است که تعارف با وجود اجبارها و محدودیت های اجتماعی، عملکرد خوب و پسندیده ای است. به عبارت دیگر، آنچه که ممکن است به عنوان بی مبالاتی و ریاکارانه در سطح سودمند و ابزاری به نظر برسد، در واقع یک بیان حقیقی از احساسات گرم و صمیمانه در سطح اجتماعی است.
 الگوهای خلاصه زیر، تعارفات و امتناع های مصرانه میان دو دوست صمیمی است:
 •    نمونه 3:
 •     معرفی بافت: این مکالمه در لندن ضبط شده است. H ( مرد حدودا 30 ساله)، در حال پس دادن مقدار پولی به B (مرد حدودا 40 ساله) است که از او قرض گرفته بوده است. ماجرای پول از این قرار است که پس از اینکه H  در عصر روز شنبه، فقط توانسته بود مقدار کمی پول از حسابش بردارد، B توانست به هر میزانی که H  لازم داشت تا بتواند در همان روز یک ماشین دست دوم بخرد، از حسابش پول برداشت کند و H  در روز دوشنبه صبح به محض اینکه بانک باز شود، پولی که قرض گرفته بود را پس بدهد. این مکالمه در روز شنبه عصر رخ داده است:
 H: بذار من تا فراموش نکردم...
 B: آقا ول کن تو رو خدا
 H: نه نه خواهش می کنم
 B: به ولله نمی خوام
 H: خواهش می کنم
 B: نمی خوام
 H: پنجاهی هم برات گرفتم از بانک
 B: نه نمی خوام آخه
 من... من گفتم به شما که... به جان خودم، به خدا من اینو قلبا می گم شما عین برادر منی. اگر اینجا ... اگر من لنگ بمونم، یعنی می گم تنها کسی که من می تونم... بگم یعنی  خودم راحتم، شمایی... اینم از این.
 اگرچه ترتیب پس دادن پول واضح است اما B  با حرارت زیاد از پذیرفتن پول امتناع می کند، دلیل امتناعش نیز اینست که نشان دهد او احتیاجات دوستش را در اولویت قرار می دهد. به طوری که H  نمی توانست به راحتی و سریع پول را پس بدهد. به عبارت دیگر، H پیشنهاداتش را با اصرار تکرار می کند چون می داند که امتناع های B، تعارف هستند و در آخر او پول را خواهد پذیرفت. هر دو طرف گفتگو، تمایل دارند تا صفت های مطلوب مسلمی که وجهه خودشان و دیگری را بالا ببرد طرح ریزی کنند: H می خواهد به خاطر قرضی که به او داده شده، قدردانی و در پس دادن آن وقت شناسی کند، و B سخاوت خود را نسبت به دوستش نشان دهد و تأکید کند که پول برای او اهمیتی ندارد. ادامه این گفتگو، نشان دهنده اهمیت مذاکره بر اساس وجهه بین دو طرف است.
 به دنبال پافشاری هایH ، B  وسوسه می شود که پول را بگیرد و بشمارد و آن را بیشتر از آنچه که او شب گذشته داده بود، بیابد. H توضیح می دهد که این برای شامی است که شب گذشته در بیرون خورده بودند و B آن را پرداخته بود:
 B: برو آقا جان
 H: اِ اِ نه ولله به خدا!
 B: نه اِ! به حضرت آقا فکر کردی
 H: نه به جان خودم
 B: فک کردی، فک...
 H: نه ماشین، رفتیم شیرینیه ماشین
 B: ماشین، شیرینیه ماشین، اصلا از این حرفا نداریم. می خواد سر ما رو شیره...
 H: اِ نه اینجوری نکن
 B: بماله، برو آقا... برو
 H: نه ولله ، اِ اذیت نکن شما
 B: ما شیرینی درست و حسابی می خوایم، برو
 H: نه ولله ، شیرینیه تولد چیز...
 B: برو آقا، نه، ببین داشته باش، داشته باش، داشته باش...
 H: نه نه نه نه نه نمی خوام
 B: من بعدا... حساب داریم
 H: نه دیگه، اینم وردارین شما من راحت باشم.جدی می گم.
 B: نه ولله
 H: نه به جون من، به شما گفتم آخه
 B: نه، ببین دیگه، ببین اَه، دیگه اصلا هیچی، اَه اَه اَه...
 (B، پولی را که به A قرض داده بود می گیرد ولی از گرفتن اسکناس 20 $ که H می خواهد به خاطر شامی که شب گذشته در بیرون با هم خورده بودند، به او بدهد، امتناع می کند.( :
 H: نه ، اَه اَه هم نداره، نه نه نه نه به خدا
 B: گوش کن
 H: خب باشه حالا چون می خوایم، پس چرا شما؟ بیا، نه نه نه نه به خدا نه اِ اینو...
 H: نگه دار، پس تا بعد دوباره چیز کنیم، نه اینو اصلا شما...
 B: خیلی ممنون به هر حال.متشکر از همه چیز... ممنونم.
 در این موقعیت که غیرمعمول و نهادینه نشده هم نیست، دو طرف گفتگو به پا فشاری های محکم حتی غالبا قسم خوردن متوسل می شوند که نمی خواهند پیشنهاد داده شده را بپذیرند و همین امر موجب اصرار بیشتری می شود تا اینکه بالأخره در ظاهر، پذیرش همراه با بی میلی پدید می آید. سخنوران بومی، نشان دادن اشتیاق برای پذیرش یک پیشنهاد غذا یا کمک را مؤدبانه نمی دانند و به طور کلی از آنها انتظار می رود که حداقل یک بار و اغلب بیشتر از یکبار، آن پیشنهاد را رد کنند. همچنین شخصی که غذا یا کمکی را پیشنهاد می دهد، انتظار می رود که آن را حداقل یکبار و اگر آنها تمایل داشتند که این پیشنهاد دوباره ادامه یابد، بیشتر از یکبار تعارف کند.
 جدا از موقعیت اجتماعی، تعارفات و امتناع های تشریفاتی در مبادلات تجاری نیز رخ می دهند. نمونه 4، مشابه نمونه 3 است که شامل یک فهم مشابه میان مشارکت کنندگان است. در اینجا "J" اگرچه یکی از آشنایان  "S" است، اما در نقش یک مشتری حاضر شده است. بنابراین اینگونه فهمیده می شود که S  کالاهایی را تولید می کند و در ازای آنها پول دریافت می کند:
 •    نمونه 4:
 •    معرفی بافت: این خلاصه در بازار مرکزی تهران، جایی که J   یک فروشنده است، ضبط شده است. او اکنون در حال همراهی کردن دوستش H و همسرش، درحالی که مشغول خرید کردن در مغازه ای که متعلق به یکی از آشنایان J  است هستند، می باشد. جملات زیر زمانی که H و همسرش چیزهایی را که می خواستند انتخاب کردند، شروع می شود. S ، فروشنده است:
 J: جریمه نقدی کن ما رو
 S: باشه بابا، چیزی نیست.
 J: قربونت برم
 S: برو جعفر جون
 H: آقا قربونت
 J: فدات شم
 S: ولله بدن تعارف
 J: علی جون ببین، از مغازه خودمون داریم می بریم دیگه
 S: برو جعفر آقا
 H: آقا قربون شما، خیلی ممنون
 S: قابل شما رو نداره
 J: قربونت برم، خیلی ممنون
 S: هزار و پونصد
 J: خدا بهت برکت بده، قربونت برم
 S: قابلی نداره آقا
 H: خیلی ممنون، قربان شما
 S: آقا ، جان من
 H: خیلی متشکرم از لطف شما
 S: بذار باشه
 J: دستت درد نکنه
 H: خیلی ممنونم، قربان دست شما
 S: خواهش می کنم، خدا بهتون برکت بده
 در ایران برای یک فروشنده عادی است که به صورت ظاهری وجه پرداختی را با عبارت های کلیشه ای چون "قابلی نداره" رد کند. اما این هرگز به معنی واقعی خودش نیست. برخی امتناع های تشریفاتی، برای اهداف دوگانه ای به کار می روند: آنها وجهه (شخصیت) گوینده را تدهین می کنند تا سخاوت و خلوص و صمیمیت خودشان را نشان دهند اما وجهه مخاطب را نیز از طریق احترام گذاشتن به او و معرفی اش به عنوان شخصی که موقعیت بالایی دارد، ارتقاء می دهند. همانگونه که یکی از اطلاع رسان ها به من می گفت این کار برای اطمینان حاصل کردن از این است که مشتری حتی اگر قیمت ها اندکی بالاتر از جاهای دیگر باشد، دوباره از همینجا خرید خواهد کرد.
 در خلاصه بالا، شمار امتناع های تشریفاتی بیشتر از یکی است که در مبادلات تجاری استاندارد، که دو طرف کاملا غریبه هستند، صورت می گیرد. زیرا به دو دلیل باید توجه بیشتری به دو طرف گفتگو شود. اولا زیرا S و J  با یکدیگر آشنا هستند، و دوم اینکه J که دوستش H را همراهی می کند، به هر دوی آنها لطف می کند: از طرفی یک مشتری را به مغازه دوستش S آورده و از طرف دیگر بدین وسیله دوستش H را مطمئن می سازد که کالاهایی با کیفیت و قیمت خوب خریداری می کند.
 هر سه طرف گفتگو از آغاز کاملا از موقعیت آگاه هستند. به هرحال، S احساس می کند که با پا فشاری بیشتر از حد معمول از دریافت وجه امتناع کند (او حتی به خدا هم قسم می خورد). تمام این اصرارها وجهه او را با نشان دادن سخاوت و مهمان نوازی اش، وجهه J  را با احترام بسیار گذاشتن  او در مقابل دوستش H والبته وجهه H را با مورد احترام قرار دادنش ارتقاء می دهد.
 بعد از هر یک از امتناع ها، J  و H ، مرتبا با عبارت های گوناگون قدرشناسی، که در زبان فارسی به وفور یافت می شود اما در زبان انگلیسی همه آنها به "Thank you" ترجمه می شوند، از یکدیگر تشکر می کنند. ساختار این عبارت ها، یک امتناع را نشان می دهند نه یک پذیرش پیشنهاد از سوی S. ممکن است تصور شود: J  و H از S به خاطر مورد احترام واقع شدنی که انتظارش را داشتند و بالا بردن شخصیت آنها، تشکر می کنند. همچنین باید توجه داشت که این امتناع به هیچ وجه وجهه S  را تخریب نمی کند، اما پاسخ مورد انتظار و مناسب به تعارفات S محسوب می شود.
 S کاملا احساس می کند که پذیرش آسان وجه پول، وجهه خودش و J را تخریب خواهد کرد: او مردی بسیار خسیس و محاسبه گر ظاهر می شود و محترم نیست. و J نیز تصور خواهد کرد که S  او را تنها به عنوان منبعی برای منافع خودش می پندارد و فاقد انسانیت است. کاملا مشخص است که این برای هر دو آنها غیرقابل قبول است. بنابراین، گفته های J در عباراتی چون: "مثل مغازه خودتون می مونه" به این معناست که S  را تشویق کند تا شاید قیمتی که با تخفیف خوب و نه خیلی سودمندانه باشد، بگوید. S  دو بار دیگر نیز از پذیرش پول امتناع می کند، قیمت ها را محاسبه می کند و دو تعارف دیگر نیز اضافه می کند و در همان حال که H واقعا پول را به او می دهد، هشت بار دیگر نیز تعارف هایی مبنی بر رد پذیرش پول را بیان می کند.
 به طور موازی، هم A  در نمونه 3، و هم J  در نمونه 4، در انجام آنچه که تمام مخاطبان در هر دو مبادله انتظار دارند صورت گیرد، موفق می شوند:
 "H باید پولی را که قرض گرفته بود بپردازد و S  باید پول کالایی که فروخته است را بگیرد، زیرا این راهی است که مردم با آن امرار معاش می کنند. به هر حال طبق قانون عرفی تعارف، B  و S از گرفتن پول، با اصرارهای زیاد، به منظور نشان دادن حمایت و سخاوتشان خود داری می کنند و A و J ، برای پرداختن وجه پافشاری می کنند تا نگرانی شان را در برابر نیاز های طرف مقابل و به دردسر نیفتادن آنها، نشان دهند."
 هر دو این نمونه ها، مثال های بسیار خوبی در آشکار کردن چگونگی برخاستن تعارف (که در خور این جمله است: بیانات شفاهی مؤدبانه، رفیعی،1992) از توجه فارسی زبانان به مفهوم وجهه هستند. در این مورد ها، دو طرف به وجهه های یکدیگر از طریق حفظ مداوم و ملایم روابط شان را توجه می کنند: دوستی گرم و صمیمانه بین A و B و مبادله بعدی بین S و J. مدل براون و لوینسن، برای چنین داده هایی، جزئی و ناکافی به نظر می آیند زیرا تنها یک ساختار را نسبت به هر عمل دیگری(با توجه به وجهه مثبت و منفی در هر دوطرف گوینده و شنونده) توصیف می کند. البته نه به این معنا که هرپیشنهاد یا امتناعی وجهه های هر دو طرف را ارتقاء خواهد داد، زیرا در این صورت نیمی از کارایی وجهه که در این نمونه ها مطرح شد را از قلم می اندازد.
 
7.نتیجه گیری:
 ادب و احترام گویندگان فارسی زبان بومی، به عنوان رفتار کردن طبق قراردادهای اجتماعی و با توجه به تمایلات وجهه گروهی و شخصی افراد، تجربه می شود.
 وجهه زبان فارسی(شخصیت)، با خواسته های فردی وجهه مثبت یا منفی یک فرد، آغاز یا انجام نمی یابد. بلکه اساسا بسته به پیروی از هنجارهای تثبیت شده که در نتیجهء پرورش و اجتماعی شدن صحیح (تربیت) صورت می گیرد، است و به وسیله جامعه در شرایط بالا به مردم اعطا می شود.
 من یادآور می شوم از آنجا که شخصیت با ارزش های اجتماعی پیوند خورده است، باید به عنوان وجهه عمومی در نظر گرفته شود که با مفهوم وجهه خصوصی برخاسته از خواسته های فردی، طبق دیدگاه براون و لوینسن، در تضاد است. مفهوم وجهه عمومی، در یک طیف نزدیک، هم میان اعضاء خانواده هسته ای و هم گسترده وجود دارد(حلقه دوستان و آشنایان) و رفتارهای پذیرفته نشده، بازتاب های بدی را برای تمام اعضای خانواده به دنبال خواهد داشت. رفتارهای زبانی، مثل تعارف، تشریفات و دیگر رفتارهای گفتاری که در جای دیگری مورد بررسی قرار گرفته اند(کوتلاکی،1997) و رفتارهای غیر زبانی مثل برخاستن به نشانه احترام -هنگامی که یک فرد جدید وارد اتاق می شود- همه افراد را به طور همزمان به ارائه وجهه عمومی، مانند آنچه درباره وجهه عمومی H  و S مطرح شد، وا می دارد.
 این مطالعه نشان می دهد که وجهه دو جنبه دارد:
 1.    وجهه شخصی، که در راستای برقراری و حفظ وجهه ویژه فرد قرار می گیرند، و
 2.    وجهه عمومی که در همان زمان از فرد انتظار می رود برای حفظ وجهه های دیگران نیز تمام تلاشش را به کار برد.(Goffman,1986، Tracy,Coupland,1990)
 من بر این باورم در موقعیتی که شامل دوستان، اقوام و آشنایان است، انگیزه پنهان در پشت ادب و احترام موجود در زبان فارسی، حفظ وجهه های(شخصیت) هر دو طرف گفتمان، از طریق احترام گذاشتن و انجام رفتارهایی است که به عنوان F T A (رفتارهای تهدید کننده وجهه، که در نظریه براون و لوینسن آمده است) در زبان فارسی، باید به F E A (رفتارهای ارتقاء دهنده وجهه Face Enhancing Acts) تبدیل و توصیف شوند. علاوه بر آن، ساختار دوگانه شان از ارتقاء وجهه برای هر دو طرف گفتگو به صورت همزمان نیز باید مد نظر قرار گیرد. به زبان اهل قلم: همیشه نیاز به امکان پذیرفتن و روا دانستن اهداف چندگانه در گفتمان وجود دارد.(1990)
 
واژگان کلیدی:
 Face /   وجهه
 Pride /  شخصیت
 Honour  / احترام
 Offer / پیشنهاد
 Politeness / ادب و احترام
 Interaction / تعامل
 Obligation / وظیفه ، الزام
 Norms / هنجار
 Refusal/ امتناع
 
References
 Aryanpour and Aryanpour, 1976. Abbas Aryanpour and Manoochehr Aryanpour , The concise Persian–English dictionary—one volume. , Amir Kabir Publications, Tehran (1976).
 Beeman, 1986. Beeman William O., 1986. Language, status and power in Iran. Indiana University Press.
 Brown and Levinson, 1978. Penelope Brown and Stephen Levinson , Universals in language usage: politeness phenomena. In: EstherN. Goody, Editor, Questions and politeness, Cambridge University Press, Cambridge (1978), pp. 56–310 (Re-issued 1987 with corrections, new introduction and new bibliography) .
 Fraser, 1983. Bruce Fraser , The domain of pragmatics. In: J.C. Richards and R.W. Schmidt, Editors, Language and communication, Longman, London (1983), pp. 29–60.
 Goffman, 1959. Erving Goffman , The presentation of self in everyday life. , Doubleday, New York (1959).
 Goffman, 1967. Erving Goffman , Interaction ritual: essays on face-to-face behavior. , Doubleday, New York (1967).
 Goffman, 1972. Erving Goffman , On face-work: an analysis of ritual elements in social interaction. In: J. Laver and S. Hutcheson, Editors, Communication in face-to-face interaction, Penguin, Harmondsworth (1972), pp. 319–346.
 Grice, 1975. H.P. Grice , Logic and conversation. In: P. Cole and J.J. Morgan, Editors, Syntax and semantics III—speech acts, Academic Press, New York (1975), pp. 41–58.
 Gu, 1990. Yueguo Gu , Politeness phenomena in modern Chinese. Journal of Pragmatics 14 2 (1990), pp. 237–257.
 Gumperz, 1972. JohnJ. Gumperz , Sociolinguistics and communication in small groups. In: J.B. Pride and J. Holmes, Editors, Sociolinguistics: selected readings, Penguin, Harmondsworth (1972).
 Hill et al., 1986. Beverly Hill, Ide Sachiko, Kawasaki Akiko, Ikuta Shoko and T. Ogino , Universals of linguistic politeness. Quantitative evidence from Japanese and American English. Journal of Pragmatics 10 (1986), pp. 347–371
 Hymes, 1967. Dell Hymes , Models of the interaction of language and social setting. Journal of Social Issues 23 2 (1967), pp. 8–28.
  Hymes, 1971. Hymes Dell, 1971. In: J.B. Pride and J. Holmes, eds., On communicative competence. London: Penguin.
 Hymes, 1972. Dell Hymes , Models of the interactions of language and social life. In: J.J. Gumperz and D. Hymes, Editors, Directions in sociolinguistics, Holt, Rinehart & Winston, New York (1972), pp. 35–71.
 Kasper, 1990. Gabriele Kasper , Linguistic politeness: current research issues. Journal of Pragmatics 14 (1990).
 Koutlaki, 1997. Koutlaki Sofia, 1997. The Persian system of politeness and the Persian folk concept of face, with some reference to EFL teaching to Iranian native speakers. Unpublished PhD thesis, University of Wales College of Cardiff.
 Lambton, 1954. AnnK.S. Lambton , Persian vocabulary. , Cambridge University Press, Cambridge (1954).
 Matsumoto, 1988. Yoshiko Matsumoto , Re-examination of the universality of face: politeness phenomena in Japanese. Journal of Pragmatics 12 (1988), pp. 403–426.
 Mao, 1994. LumingR. Mao , Beyond politeness theory: ‘face’ revisited and renewed. Journal of Pragmatics 21 (1994), pp. 451–486. Matsumoto, 1989. Yoshiko Matsumoto , Politeness and conversational universals-observations from Japanese. Multilingua 8 (1989), pp. 207–221.
 Milroy, 1987. Leslie Milroy , Observing and analysing natural language. , Blackwell, Oxford (1987).
 Nwoye, 1992. OnuigboGregory Nwoye , Linguistic politeness and sociocultural variations of the notion of face. Journal of Pragmatics 18 (1992), pp. 309–328
 Penman, 1990. Robyn Penman , Facework and politeness: multiple goals in courtroom discourse. In: K Tracy and N. Coupland, Editors, Multiple goals in discourse, Multilingual Matters, Clevedon (1990), pp. 15–38. Rafiee, 1992. Rafiee Abdorreza, 1992. Variables of communicative incompetence in the performance of Iranian learners of English and English learners of Persian. Unpublished PhD thesis, University of London.
 Rubin, 1983. J. Rubin , How to tell when someone is saying “no” revisited. In: N. Wolfson and E. Judd, Editors, Sociolinguistics and language acquisition, Newbury House, Cambridge & New York (1983), pp. 10–17.
 Schmidt, 1980. RichardW. Schmidt , Review of Esther Goody, ed., Questions and politeness: strategies in social interaction. RELC Journal 11 (1980), pp. 100–114.
 Sifianou, 1992. Maria Sifianou , Politeness phenomena in Greece and England. , Oxford University Press, Oxford (1992).
 Sifianou, 1993. Maria Sifianou , Off-record indirectness and the notion of imposition. Multilingua 12 1 (1993), pp. 69–79.
 Tracy and Coupland, 1990. CouplandNikolas Tracy Karen , Multiple goals in discourse: an overview of issues. In: K Tracy and N. Coupland, Editors, Multiple goals in discourse, Multilingual Matters, Clevedon (1990), pp. 1–13.
 Wolfson, 1989. Nessa Wolfson , Perspectives: sociolinguistics and TESOL. , Newbury House, Cambridge and New York (1989).

منبع :

http://anthropology.ir/node/8081

" سخن " در شعر پروین اعتصامی

" سخن " در شعر پروین اعتصامی :

سخن از علم سماوات چه میرانی ؟
ایکه نشناخته‌ای باختر از خاور

سالک بهر قدم نفتد از پا
عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ

وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار
چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام

گر نبودی سخن طیبت و رنگ و بو
خسک و خشک بدی همچو گل و ریحان

اهرمن را سخنان تو نترساند
که تو کردار نداری، همه گفتاری

صفتی جوی که گویند نکوکاری
سخنی گوی که گویند سخندانی

هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار ، قصه دگریست

از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله ، کار مختصریست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست ؟

هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست ؟

تو بسخن تکیه‌کنی، من بکار
ما هنر اندوخته‌ایم و تو عار

لانه دل‌افروزتر است از چمن
کار، گرانسنگتر است از سخن

عشق آنست که در دل گنجد
سخن است آنکه همی بر دهن است

بهر معشوقه بمیرد عاشق
کار باید، سخن است این، سخن است

امروز، سرافرازی دی را هنری نیست
میباید از امسال سخن راند، نه از پار

چو طوطیان، چه سخن گفتی و شنیدی، هین
چو بلبلان، بکدامین چمن پریدی، هان ؟

نگاهش، هزارم سخن گفت دوش
دل آگاه شد، گر چه نشنید گوش

یاوه میگوئی، چه میگوئی سخن
کینه میجوئی، چو می‌بندی دهن

با سخن، خود را نمی بایست باخت
خلق را از کارشان باید شناخت