اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

 

اخلاق مناظره و گفتگوی علمی

یکی از برکات حج، آشنایی با اقوام و ملّیت های مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه گون، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت مسجدالنبی و مسجدالحرام کنار یکدیگر نشسته، اخوّت دینی و اسلامی را به نمایش می گذارند و از آن میان، کسانی که با زبانی از زبانهای دنیاآشنایی دارند، می کوشند بابرادران وخواهران ایمانی خود به گفتگو بنشینند و ازعقاید وآداب و رسوم آنهاآگاهی یابند وباهمدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقای سیّد محمّد باقر نجفی، در مقاله ای که پیش روی شماست، اخلاق گفتگو از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام را بررسی، و برخورد نادرست غربیان با آن را نقد کرده اند. از آن جهت که این بحث برای مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نیز کاربرد دارد، اقدام به درج این مقاله ارزشمند نمودیم. امیدواریم همگان را مفید و سودمند واقع شود:
انگیزه طرح موضوع
مارس 2001 م. در یک برنامه تلویزیونی، که به زبان آلمانی از کانال PHOENI× پخش شد، گفتگو و گزارشی در باره «سال جهانی گفتگوی تمدن ها» نظر مرا به خود . . .

 

ادامه نوشته

آداب سخن گفتن

 

آداب سخن گفتن

عمده مباحث کتاب اخلاق (1) نوشته محمود اکبری (1) ، آداب اسلامی است و سایر مجلدها به موضوع اخلاق اسلامی می پردازد . رعایت این آداب، وظیفه هر مسلمانی است و به طالب علم اختصاص ندارد; هرچند ممکن است برخی از آنها کوچک و کم اهمیت جلوه کند - و از طرفی قطعا شان مبلغان برتر و بالاتر از این مسائل است - ولی همین نکات ریز و به ظاهر بی اهمیت در حقیقت کوچکهای بزرگ است و چه بسا رعایت نکردن برخی از آنها آدمی را از حیثیت و اعتبار ساقط کند; گذشته از آنکه بسیاری از آنها منصوص و توصیه اولیای الهی است .

بنای مؤلف محترم بر این بوده است که مهم ترین آداب لازم برای انسان را که در اخلاق (2) یعنی «مختصر منیة المرید» بحث نشده است، در این کتاب درج کند و بنا نبوده همه آداب و شواهد روایی جمع آوری شود; بلکه فهرستی از مهم ترین آداب، همراه با نقل پاره ای از نصوص و . . .

ادامه نوشته

سخن نيكو

 

سخن نيكو:

... و قولوا للناس حسنا 18

به مردم گفتار نيك گوييد.

بر خلق خدا شفقت كنيد. با رفق و مدارا با مردم رفتار نماييد. بر سياق اين آيه آيات فراوان ديگرى نيز هست كه آداب مردمدارى و مهر و محبت به ديگران مى آموزد همان آدابى كه زيبنده ترين و ضرورى ترين ويژگى اهل علم است .

ادع الى ربك بالحكمه والموعظه و جادلهم بالتى هى احسن ... 19

مردم را با سخنان استوار و مبرهن واندرزهاى نيكو به سوى پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با ايشان مباحثه كند.

اين آيه ادب و صحبت را به سر رشته داران تعليم و راهنمايان مردم مى آموزد كه . . .

 

ادامه نوشته

سخن گفتن در آداب اجتماعي اسلام

 

سخن گفتن در آداب اجتماعي اسلام


ج. آداب عمومي سخن گفتن

1. سلام کردن

مؤمنان سخن گفتن را بايد با سلام کردن آغاز کنند. اين حکم عام است، اما در خصوص رعايت آن درباره رسول خدا(ص) و بزرگان تأکيد بيشتري شده است.
قرآن کريم مي فرمايد: «خدا و ملائکه او بر پيامبر صلوات و درود مي فرستند، شما هم اي مؤمنان! بر او صلوات و درود بفرستيد. (احزاب: 56)
خداوند به پيامبرش نيز آموزش مي دهد که وقتي مؤمنان به خدمت تو رسيدند به آنان بگو: سلام بر شما باد! (انعام: 54)
حتي ملائکه الهي وقتي بر حضرت ابراهيم(ع) وارد شدند ابتدا بر او سلام گفتند و ابراهيم(ع) هم بر آنان سلام گفت. (هود: 69) سپس ملائکه مهمان که تمثل بشري پيدا کرده بودند وارد منزل شدند و ابراهيم(ع) آداب ميزباني به جاي آورد. يکي از سنت هاي حسنه علماي اسلام اين است که  . . .

ادامه نوشته

چگونه سخن بگوییم ؟  آداب سخن گفتن در اسلام

 

چگونه سخن بگوییم ؟  آداب سخن گفتن در اسلام

پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود: هنگامي كه موسي بن عمران عليه السلام با خضر عليه السلام ملاقات كرد موسي عليه السلام به وي گفت: مرا موعظه كن. خضر گفت: اي كسي كه جوياي دانشي! بدان كه گوينده كمتر از شنونده خسته مي‌شود، پس هيچ گاه اهل مجلس خود را خسته مكن. بحار / 1 /2 26


1-
اثر كم سخن گفتن
قال علي عليه السلام: ان احببت سلامة نفسك و ستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستيز قلبك. غرر الحكم / 3725
اگر سلامت نفس و وجودت و نيز پوشانده ماندن عيوبت را دوست داشتي گفتارت را کم کن و سکوتت را بسيار تا آنکه انديشه‌ات بسيار و دلت روشن شود و مردم از دست تو در امان باشند.

2 - اثر زياد سخن گفتن
قال علي عليه السلام: من كثر كلامه كثر خطاؤ ه و من كثر خطاؤ ه قلّ حياؤ ه و من قلّ حياؤ ه قلّ ورعه و من قلّ ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. بحار / 71 / 286
هر که کلامش زياد شود. اشتباهاتش زياد مي‌شود و . . .

ادامه نوشته

آداب سخن گفتن در فرهنگ اهل بیت (ع) و اسلام

 

آداب سخن گفتن در فرهنگ اهل بیت (ع) و اسلام

آیات و روایات نویدها و هشدارهای زیادی در مورد زبان و سخن به ما می دهند از جمله امام علی (ع) در حکمت 382 نهج البلاغه لانقل ما لاتعلم بل لاتقل کل ما تعلم (آنچه را نمی دانی مگو بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو) امام در واقع در این کلام می فرماید هر چه می خواهد دل تنگت مگو.
هم چنین در حکمت 381 نهج البلاغه می فرماید: سخن تا وقتی که آن را نگفته باشی در بند توست و چون گفتی تو در بند آنی پس زبانت را نگهدار چنانکه طلا و نقره ی خود را نگه می داری زیرا چه بسا سخنی که نعمتی را طرد یا نعمتی را جلب می نماید.

بعضی از آداب سخن گفتن:
1.عدم سخن گفتن در مورد چگونگی خداوند:  . . .

 

ادامه نوشته

هر آنچه می‌دانی نگو


هر آنچه می‌دانی نگو


وصیت امیرالمومنین به فرزندش محمد بن حنفیه
 
ای فرزندم آنچه را نمی دانی نگو، بلکه تمام آنچه می دانی را نگو که خدا بر اعضای تو فرائضی تعیین کرده که روز قیامت، به آنها بر علیه تو اعتراض می کند و درباره آنها سوال می کند … و خداوند می فرماید إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیم‏
 به خاطر بیاورید زمانی که آن [شایعه] را از زبان یکدیگر می‌گرفتید، و با دهان خود سخنی می‌گفتید که به آن علم نداشتید؛ و آن را کوچک می‌پندارید در حالی که نزد خدا بزرگ است!
 
وسائل الشیعة، ج‏ ۱۵، ص ۱۶۹

سخن نيک گفتن و به نيکويي سخن گفتن

 

سخن نيک گفتن و به نيکويي سخن گفتن

يکي از آداب سخن گفتن اين است که هم سخن نيکو بگوييم و هم آن را به نيکويي بگوييم. پيداست که بين اين دو صفت تفاوت ظريفي است؛ اولي اشاره به محتواي سخن دارد و دومي به چگونگي بيان سخن. اولي ريشه در علم و درايت گوينده دارد و دومي نشان از ادب گوينده. قرآن کريم در چند جا از مؤمنان مي خواهد که با ديگران به نيکي سخن بگويند و نيکو سخن بگويند؛ چنان که درباره خويشان و يتيمان و مسکينان مي فرمايد: اگر اينان در هنگام تقسيم ميراث حاضر شدند و انتظار احسان داشتند آنها را روزي دهيد و با آنان سخن نيکو بگوييد: «قُولُوا لَهُم قَولاً مَّعرُوفًا.» (نساء: 8) قول معروف همان سخن نيک است که بايد به نيکويي گفته شود؛ چنان که برخي اصحاب لغت گفته اند: «المعروف اسم لکل فعل يعرف حسنه بالعقل او الشرع»؛ هر فعلي که عقل يا شرع آن را خوب و پسنديده بدانند فعل معروف است. (ابراهيم انيس و ديگران، [بي تا]، ص 595) بر اين مبنا، قول معروف سخني است که . . .

 

ادامه نوشته

آداب سخن و سكوت

 

آداب سخن و سكوت

از نشانه هاي حكمت و درايت آدمي ، رعايت آداب سخن گفتن و شناختن مواضع سخن و سكوت است . در آيات و روايات و كتب اخلاقي ، در باب زبان و شيوه سخن ، رهنمودهاي ارزشمندي وجود دارد كه چگونه از اين نعمت گرانقدر الهي بايد بهره گرفت . سخن ترجمان عقل و معرفت و ايمان و ادب انساني است . علي ( عليه السلام ) مي فرمايد :

« المَرْأ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ » ( 1 )

« مرد زير زبان خويش پنهان است » ؛

و هم آن حضرت در خصوص شناخت موارد سخن و سكوت ، مي فرمايد :

« لاخير في الصمت عن الحكم كَما اَنّه لاخَيْر في الْقَوْلِ بِالْجَهْل » ( 2 )

« در خودداري كردن از سخن حق خيري نيست ، چنانكه در  . . .

ادامه نوشته

كلام نیكو

 كلام نیكو


آداب سخن گفتن
در اسلام باب وسیعی برای این مسأله گشوده شده، از جمله اینكه: تا سخن گفتن ضرورتی نداشته باشد سكوت از آن بهتر است. چنانكه در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ می خوانیم: السكوت راحه للعقل؛ سكوت مایه آرامش فكر است.[1]
و در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ آمده است من علامات الفقه: العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحكمه؛ از نشانه های فهم و عقل، داشتن آگاهی و بردباری و سكوت است، سكوت دری از درهای حكمت است.[2]
البته در روایات دیگر تأكید شده است، در مواردی كه سخن گفتن لازم است مؤمن باید هرگز سكوت نكند پیامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت، وسیله رسیدن به بهشت و رهایی از دوزخ، سخن گفتن به موقع است.[3]
زبان یا منشأ سی گناه كبیره
علمای اخلاق گفته اند: زبان پربركت ترین عضو بدن، و مؤثرترین وسیله طاعت و هدایت و اصلاح است،‌ و در عین حال خطرناكترین و پرگناهترین عضو بدن محسوب می شود، تا آنجا كه . . .

ادامه نوشته

اخلاق گفتگو

 
اخلاق گفتگو

مقدمه:

هر کاری که انجام می گیرد این یک ارتباط است. ارتباطات درست یعنی کارهایی که درست است، ارتباط های نادرست هم یعنی کارهایی که نادرست است. زبان یکی از ابزار های مهم ارتباط و ارسال پیام است. نحوه ارائه پیام همیشه در نحوه دریافت پیام مؤثر است. بیشتر اشتباهات ارتباطی ما در بحث بیان است نه رفتار عملی.

برقراری ارتباط مؤثر با دیگران ، بویژه از طریق گفت و گو، نیازمند آموزش و بکار بستن اخلاق و مهارت های گفت وگو است که گروه های مختلف از خانواده تا جامعه و نظام جهانی بین الملل را در بر می گیرد.

براین اساس تحقیق و پژوهش و آموزش اخلاق گفت وگو در جامعه و نظام جهانی کنونی ، ضرورتی اجتناب ناپذیر است. این نوشتار سعی می کند بخشی از آموزه های یاد شده را تحقیق و بررسی نماید. بنابراین ابتدا به ضرورت واهمیت اخلاق گفت وگو ، جایگاه موضوع اخلاق گفت وگوو منبع شناسی ، سپس به تاریخچه بحث و چیستی و تعریف اخلاق گفت وگو می پردازیم ، در ادامه به گونه شناسی اخلاق گفت وگو و بیان فضایل و رزایل اخلاقی در باب گفت وگو خواهیم پرداخت و . . .

 

ادامه نوشته

چگونه با همسرم مهربانانه سخن بگویم ؟

 

چگونه با همسرم مهربانانه سخن بگویم ؟


درآمد

هر دختر و پسری که به سن رشد و بلوغ می رسد، بزرگ ترین آرزویش این است که ازدواج کند، با تشکیل زندگی مشترک زناشویی، استقلال و آزادی بیشتری به دست آورد و یار و مونس مهربان و محرم اسراری داشته باشد. زندگی سعادتمندانه خویش را از زمان ازدواج آغاز می کند و برایش جشن می گیرد. خداوند بزرگ در قرآن مجید از این نعمت بزرگ یاد می کند و می فرماید:

و از نشانه های خدا این است که از خود شما برایتان همسرانی آفرید تا با آنها انس بگیرید و آرامش خاطر پیدا کنید و در میان تان دوستی و مهربانی افکند و در این موضوع برای اندیشمندان آیات و نشانه هایی است. (روم: 21)

دو انسان مؤمن که با آیین مقدس ازدواج پیمان زناشویی می بندند و تشکیل خانواده می دهند، از انس و محبت و آرامش و کامیابی های مشروع جنسی برخوردار می شوند و . . .

ادامه نوشته

آداب سخن از منظر قرآن کريم

 

آداب سخن از منظر قرآن کريم


مقدمه
زبان آدمي از شگرفترين آفرينشهاي خداوند است. گاهي سرخ است و سر سبز بر باد مي دهد. گاهي شيرين است و مرهم بر دل زخم ديده مي نهد. گاهي تند مي شود و پرخاش مي گويد و گاهي هم به قول مولوي همچون سوسنان خاموش مي شود.
بارها شده که در مواجه با تيغ زبان در دو راهي انتخاب ايستاده ايم. آيا بايد جواب تيغ را با تيغ داد و يا آرام گذشت و تيغ زبان را با لطافت سکوت مدارا کرد. اينجاست که بايد از قرآن شنيد و از روان انبيا راه و روش آموخت. بايد که هر تندي را با سخني نغز لطيف کرد. بايد که هر درشتي را . . .

ادامه نوشته

آداب سخن گفتن

 

آداب سخن گفتن

آداب سخن گفتندر اندرزهاى لقمان اشاره اى به آداب سخن گفتن شده بود ، و در اسلام باب وسيعى براى اين مساله گشوده شده ، از جمله اينكه : تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است .
چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : السكوت راحة للعقل : سكوت مايه آرامش فكر است .
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) آمده است من علامات الفقه : العلم والحلم والصمت ، ان الصمت باب من ابواب الحكمه : از نشانه هاى فهم و . . .

ادامه نوشته

شیوه صحبت کردن با دیگران از نظر قرآن

 

شیوه صحبت کردن با دیگران از نظر قرآن


«وَ اعضُض مِن صَوتِک إنَّ اَنکَرَ الاَصوات لَصَوتِ الحَمیر (لقمان آیه 19)
صدای خود را کوتاه کن به درستی که زشت‌ترین صداها صدای الاغ‌هاست»
سخن و سخن گفتن از نعمت‌های شاخص و برجسته الهی در وجود انسان است، اظهار ایمان عشق و محبت، کینه و نفرت، بیان احساس، گسترش علم و انتقال آن، ارتباطات فردی و اجتماعی... همگی در سایه این نعمت الهی شکل می‌گیرد.
سخنان هر فرد نمادی از طرز تفکر، شخصیت، تربیت، توان علمی و فرهنگی، باورها و اعتقادات و خلقیات اوست و عیب و هنر نهفته را آشکار می‌سازد، گذشته از محتوای بیان، برخورد و . .

ادامه نوشته

آداب واخلاق سخن وگفتگو

 

آداب واخلاق سخن وگفتگو

انسان برای برآوردن نیازها وانتقال افکار واندیشه ها ، احساسات و عواطف خود از زبان استفاده می کند.زبان وگفتگو برای بیان واظهار اهداف فوق الذکر دچار خطا ، کج تابی و اشکال می شود واز اینجا ست که برای سخن گفتن و اظها ر کردن خواسته ها ونیازها به شیوه های صحیح اخلاقی و اداب سخن گفتن محتاج هستیم .

سخن گفتن انسان با دیگران در قالب های مختلف صورت می گیرد گاهی خبری را نقل می کند گاهی آرزویی را بیان می کند گاهی اعتراض و ایرادی را مطرح می کند گاهی امر و . . .

ادامه نوشته

جدل در قرآن و رفع یک توهّم


جدل در قرآن و رفع یک توهّم


ناهید دامن پاک مقدم
 
چکیده:

آن‏چه که از بررسى آیات قرآن کریم به دست مى‏آید و بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‏ى تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) مى‏باشد. همچنین توهّمى که برخى مطرح کرده‏اند مبنى بر آن که مطالبى که در نارسایى عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتى است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.
 
مقدمه:
 
دانشمندان علم منطق براى اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‏اند: یکى راه دلیل و برهان و دیگرى راه جدل1. از نظر قرآن‏کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‏اند.2 این برهان‏ها اگر چه با برهان‏هاى کلامى قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکى خاص نبوده و براى عالمان قابل استفاده است. گاهى نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت مى‏کند و با سر هم کردن حرف‏هاى غیر منطقى، مى‏خواهد سخن باطل خود را به کرسى قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصى، جدل و مناظره ضرورت پیدا مى‏کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمى طرف مقابل با استفاده از موضوعاتى که او آن‏ها را قبول دارد، با شیوه‏اى خاص براى مغلوب کردن او، استفاده مى‏شود.
 جدال نمودن در هنگام محاوره براى اقناع مخاطب، با شیوه‏هاى مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردى که طرف حتّى باور خویش را ارج نمى‏نهد و ارزش‏هاى پذیرفته شده‏ى خویش را نادیده مى‏گیرد، با یادآورى باورهاى او، وى را متوجّه فاصله‏گیرى از باورها نموده و زمینه را براى پذیرش باورهاى طرف مقابل فراهم مى‏کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته مى‏شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.
 * * *
 
جدل در قرآن:
 
از نظر بسیارى از دانشمندان علوم قرآنى، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبناى عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‏ى متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‏ى(4) سوره‏ى ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولى را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا براى آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‏چه که براى قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبى بیش از آن‏چه عموم فهمیده‏اند، درک نمایند.5 در آیه‏ى (125) سوره‏ى نحل نیز خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‏ى حکمت؛ دوم به وسیله‏ى تحریک احساسات آن‏ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلى، آن‏هم به صورت زیبایى که احساسات طرف مقابل جریحه‏دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنى براى جدل، انواعى ذکر شده است، امّا آن‏چه مقصود این نوشتار است، نوعى است که در آن براى الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتى که عنوان کرده یا اعتقاداتى که دارد، همراهى مى‏کند.6 نمونه‏ى آن در قرآن، جدالى است که حضرت ابراهیم علیه‏السلام با قومش پس از شکستن بت‏ها داشته‏اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‏ى63) از آن‏جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمى‏گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفى گفته‏اند؛ نظیر احتمال شرطى بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‏السلام به طور قطع، این عمل را به بت‏بزرگ نسبت دادند، ولى تمام قرائن شهادت مى‏داد که او قصد جدّى از این سخن ندارد، بلکه مى‏خواسته است عقاید بت‏پرستان را که خرافى و بى‏اساس بودند، به رخ آن‏ها بکشد و به آن‏ها بفهماند که این سنگ و چوب‏هاى بى‏جان که حتّى نمى‏توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‏کنندگانشان یارى بطلبند، چطور مى‏توانند به حلّ مشکلات آن‏ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‏ى ما فراوان است که براى ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش مى‏گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‏ى مذکور، آیه‏ى (18 و 19) سوره‏ى زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‏ى مورد نظر، گروهى از مفسّرین در طرح مطالبى در خصوص ضعف عقلى زنان و یا بر شمردن برخى خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‏اند که نیازمند توضیحاتى است:
 در سوره‏ى زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‏هاى توحید، از طریق برشمردن نشانه‏هایش در نظام هستى، به نقطه‏ى مقابل آن یعنى مبارزه با شرک مى‏پردازد و به بررسى یکى از شاخه‏هاى آن، یعنى پرستش فرشتگان اشاره مى‏کند. و در آیه (15) مى‏فرماید: «آنها براى خداوند از میان بندگانش جزئى قرار دادند.»
 تعبیر به «جزء» به این معنى است که آن‏ها فرشتگان را فرزندان خدا مى‏شمردند؛ زیرا فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانى را که با آن همه نعمت‏هاى الهى، راه کفران را پیش گرفته، کفران‏کننده‏ى آشکار مى‏داند، و در آیه‏ى بعد، براى محکوم کردن این تفکّر خرافى از ذهنیّات و مسلّمات آن‏ها استفاده مى‏کند؛ چرا که آن‏ها جنس مرد را به زن ترجیح مى‏دادند و دختر را ننگ مى‏شمردند. لذا مى‏فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را براى خود انتخاب کرده و پسران را براى شما؟» یعنى چگونه خود را بر خدا ترجیح مى‏دهید و سهم خدا را دختر قرار مى‏دهید، با این‏که در پندار شما مقام دختر پایین‏تر است و سهم خود را پسر مى‏پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگرى دنبال مى‏کند و مى‏فرماید: «هرگاه یکى از آن‏ها را به همان چیزى که براى خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سیاه مى‏شود و مملو از خشم و غضب مى‏گردد. این تعبیر حاکى از تفکّر خرافى مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‏ى سخن مى‏افزاید: «آیا کسى را که در لابلاى زینت‏ها پرورش مى‏یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمى‏تواند مقصود خود را به خوبى اثبات کند، فرزند خدا مى‏دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‏ى مورد بحث، مطلب را روشن‏تر مطرح مى‏کند و مى‏فرماید: «آن‏ها فرشتگانى را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفى کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‏ى (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‏اند:
1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن دانسته‏اند که یکى به نشو و نماى زن در تزیین و زر و زیور اشاره مى‏کند و دیگرى به این‏که زن‏ها در مخاصمه و استیفاى حقّ خود از روى قیاس برهانى و گفتار منطقى، نمى‏توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلى غیربیّن پیش مى‏روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وى است و کفّار مخلوق ضعیف‏تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‏منش‏ترند، به خود نسبت مى‏دادند.10
 برخى این قول را به قتاده منسوب نموده‏اند که گفته است: «کم‏زنى باشد که به تکلّم خود اراده‏ى صحبت نماید از براى خود مگر آن‏که تکلّم بر او حجّت باشد نه براى او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنى بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‏که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، مى‏باشد که خود را با طلا و حریر زینت مى‏دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمى‏توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسى القلب که ما چه گناهى داریم که ما را زنده به گور مى‏کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار مى‏کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایى مى‏نویسد:
 یعنى آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‏اند که از جنس بشر آن‏هایى را که در ناز و نعمت و زر زیور بار مى‏آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‏اند با این‏که در بیان و تقریر دلیل گفته‏ى خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنى ندارند. این دو صفت را که براى زنان آورده، براى این است که زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‏ترى از مرد است و به عکس مرد داراى عواطف کمترى و تعقّل بیشترى است و از روشن‏ترین مظاهر قوّت عاطفه‏ى زن، علاقه شدیدى است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‏ى عاقله است، ضعیف است».14
 صاحب «مجمع‏البیان» نیز این نظر را پذیرفته، مى‏نویسد: «آیا کسى را که در زر و زیور زنانه، رشد مى‏کند، یعنى دختران را براى خدا قرار مى‏دهند؛ در حالى‏که زنان قوّت گفتگو و بحث را ندارند.»15
 2. برخى مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‏اند که معناى آیه این است که: «آیا مى‏پرستید کسى را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‏اند به انواع حلل»16. یعنى آن‏ها را به جواهرات و طلا و حلى و حلل زینت مى‏کنند و این‏ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17
 امّا این تفسیر بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» براى ذوى‏العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‏تر بود.18
 3. موضوع راجع به قصّه‏ى فرعون و موسى است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف مى‏نشست و خود را به جواهرات زینت مى‏کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلى و جواهرات نشو و نما کرده‏ام» و ضمیر «هو» به موسى بر مى‏گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‏ى بیان بر نمى‏آمد.19
 این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبى ندارد.
 با نگاهى گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‏ى آیه‏ى مذکور، به نظر مى‏رسد که تفسیر اوّل صحیح‏تر باشد؛ یعنى آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‏اى از مفسّران گفته‏اند که این دو صفت از صفات ذاتى زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‏ى زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک راى و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد مى‏جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم مى‏دارد؛ یعنى سائل به آراء و نظریات و گفته‏هاى مجیب تکیه مى‏کند و همان را به عنوان حربه علیه وى به کار مى‏گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار مى‏دهد، نتیجه هم باید براى مجیب مورد قبول باشد و سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‏گویى بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجى که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20
 در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهى از مردم‏اند و داراى عقیده و رأیى خاصّ‏اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال مى‏باشد و مى‏خواهد عقیده‏ى آن‏ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‏گویى بکشاند و از سخنان او محالى لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‏بست نیفتد و در تناقض‏گویى گرفتار نیاید.21
 پس مفهوم آیه‏ى مورد بحث چنین است: «خداوند مى‏خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهى دارید و او را با این صفات مى‏شناسید و مقام آن‏ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّى هر معناى دیگرى، مانند آن‏چه برخى مفسّرین تصوّر کرده‏اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگى‏هایى را براى زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدى از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‏ى انسان‏ها از هر صنف، خواه زن و خواه‏مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرینش همه‏ى افراد یکى است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینى آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلى وى؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلى آفریده است که همه‏ى مردها را از همان اصل خلق کرده است.
بنابراین اگر ما در مسایل علمى و عملى که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنى از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‏ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتى موصوف «روح» است و مبرّى از نشانه‏ى مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهى نیز تفاوتى میان زن و مرد یافت مى‏شود، همانند تمایزى است که میان مردها نیز مشهود است. مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‏ها و مراکز علمى راه یابند و به فراگیرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ علمى آگاهى یابند، دیگر نمى‏توان گفت مطالبى که در نارسایى عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‏گونه انصرافى نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‏ى صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‏ى خارجى است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‏ى اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‏که هوشمندى و نبوغ برخى از زنان، سابقه‏ى دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانى عقلى نسبت به مردها شواهد تاریخى دارد. چرا که وقتى اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‏دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا و پذیرش آن از جهت عقل عملى، نیازمند به عزمى فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسى که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان مى‏شد، از برجستگى خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار مى‏رفت. از این رهگذر مى‏توان به هوشمندى زنان پى برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‏اند؛ در حالى که مردان فراوانى از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه براى اطفاء نور آن سعى بلیغ مى‏نمودند.23
 در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملى چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام در برخى سخنانش به انسان کامل دیگر یعنى حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد مى‏کند. یعنى حضرت على علیه‏السلام که معصوم بوده و تمام گفته‏هایش حجّت است، براى تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک مى‏کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقى بین زن و مرد نیست. همان‏طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعى و سندى فقهى است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیرى علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم الهى را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‏هایى از این‏گونه خواهد بود.
از این‏جا معلوم مى‏شود که وصف ذاتى و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‏هاى عقلى و مناظره‏هاى علمى و نیز مخاصمه‏ها، محروم باشد. بنابراین از آن‏جا که اطلاق آیه درباره‏ى زنان صحیح است و از طرفى تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتى مى‏توان به تفسیرى صحیح از آن دست یافت.
 
پى‏نوشت‏ها:
 
--------------------------------------------------------------------------------
1. براى اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانسارى، محمّد، «منطق صورى» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.
 2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فى الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.
 3. جعفرى، یعقوب، «سیرى در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.
 4. احمدى، حبیب‏اللّه، «پژوهشى در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اوّل، سال 76، ص255.
 5. ر.ک: سیوطى، جلال‏الدین عبدالرحمن، «الاتقان فى علوم القرآن» ترجمه سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‏القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.
 6. «الاتقان فى علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.
 7. ر.ک: حدیثى از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‏اللّه مکارم شیرازى و جمعى از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.
 8. حج /27.
 9. و این‏که گفته است «هو فى الخصام» با این‏که ضمیر به دختر برمى‏گردد و نفرموده است: «هى فى الخصام» براى این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمى‏گردد.
 10. بانو اصفهانى، «مخزن‏العرفان» ص12.
 11. کاشانى، ملاّفتح‏اللّه، «تفسیر منهج‏الصّادقین فى الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.
 12. عاملى، ابراهیم، «تفسیر عاملى» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.
 13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.
 14. طباطبایى، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.
 15. طبرسى، «مجمع‏البیان» جلد /22 ص 194.
 16. منهج‏الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.
 17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملى، پیشین، جلد /7، ص477.
 18. به نقل از مجمع‏البیان، پیشین، جلد /22، ص199.
 19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسى الحویزى شیخ عبد على‏بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمى، على‏بن ابراهیم، «تفسیر قمى»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسى ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‏على، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولى محسن ملقّب به فیض کاشانى «تفسیر صافى» مشهد، دارالمرتضى، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.
 21و20. منطق صورى، پیشین، ص 197 و 196.
 22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.
 24و23. برگرفته از: جوادى عاملى، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدى است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‏بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‏ى دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‏اند: اگر خطابه‏اى ایراد مى‏کرد دیگران را به عجز وادار مى‏نمود».

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,10748

شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت


شیوة آموزشی مناظره در قرآن و سنّت

چکیده
مناظره از شیوههاي مؤثر در امر آموزش میباشد. شیوة مناظره در قرآن به کار
رفته و در سیرة عملی رسولاکرم(ص) و ائمۀ معصومین( ع) نیز موارد فراوانی
از آن را میتوان بیان نمود.
این امر نشانگر اهمیت و توانایی قابل ملاحظۀ مناظره، در تبیین و تفهیم
مبانی عالی دینی و عملی است از این روي با توجه به تأثیرگذاري مناظره در
رشد و تحرك و پویایی تفکر و اندیشه، در این مقاله سعی شده از جوانب
مختلف، نگرش قرآن و سنت به مسأله مناظره تبیین شده و با تجزیه و تحلیل
تقسیمات آن از دیدگاه قرآن و سنت، آثار و نتایج آن در امر تعلیم و تربیت
تشریح شود.
کلید واژهها: مناظره، مجادله، جدال به احسن، جدال به غیر احسن.


مقدمه
مناظره ازروشهاي تربیتی غیرمستقیم است و ازآن براي اثباتحق و هدایت افراداستفاده
میشود. همچنین از عوامل مهم پرورش ذهن، واداشتن عقل به فعالیت، پیمودن راه
استدلال، برهان و نظریهپردازي در نتیجۀ شکوفایی فکري است. اهتمام به مناظره از
وسایلی است که به گسترش روحیۀ درست علمی در بین دانشآموزان و دانشجویان
کمک میکند.


معنی لغوي و اصطلاحی مناظره
«َ النَّظَر » مناظره، واژهاي عربی و از ریشه نَظَر، نَظَراً، منْظَراً و منْظَرهَ است. اصل معناي
(191/ دیدن با چشم میباشد. (ابن منظور، 14
مناظره در ادب فارسی به معنی جدال کردن، با هم بحث کردن، با هم سؤال و جواب
کردن، با هم نظر کردن، یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزي، مجادله و نزاع با
همدیگر و نیز بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزي، به کار رفته است. (دهخدا،
(21562/14
مناظره در اصطلاح، مکالمه و گفتوگویی دوطرفه است که هر یک، با استدلال و ارائۀ
براهین سعی میکند، برتري و فضیلت خویش را بر دیگري به اثبات رساند. (حسینی
( میرصفی، 22
المناظره المباحثه و المباراه فی النظر و » : راغب اصفهانی درباره مناظره مینویسد
استحضار کل ما یراه ببصیرته، و النظر البحث و هو اعم من القیاس لان کل قیاس نظر و
( راغب، 498 ) .« لیس کل نظر قیاسا
مناظره عبارت است از: گفت و گو و نکتهبینی طرفین رو در رو و به میان آوردن هر
نظر، نسبت به » : آنچه به آن معتقد هستند. او نظر را عبارت از کاوش میداند و میگوید
.« قیاس اعم است؛ زیرا هر قیاسی، نظر است ولی هر نظري، قیاس نیست
بنابراین، با توجه به اینکه جدل نیز نوعی مناظره و رویارویی فکري است و در برخی از
کتب، گاهی جدل را به جاي مناظره به کار میبرند و مناظره نیز همان جدال أحسن
است؛ لازم است که واژة جدل را نیز مورد بررسی قرار دهیم.

معنی لغوي و اصطلاحی جدل
علیرغم اشتقاقات مختلف، بهمعناي واحدي برمیگردد که عبارت است « ج، د، ل » مادة
از: استواري، استحکام و شدت. (مصطفوي، 63 ) در فرهنگابجدي، جدل بهمعنی
16 ) و درجاي دیگر بهمعنی گفتگو یا نزاع و ستیزه / پیچیده و محکم آمدهاست. (مهیار، 1
( وچیرگی بر یکدیگر است یا سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویی. (راغب، 385
در اصطلاح، جدل به یک معنا از فروع علم مناظره است و در اصطلاحات فقهی به کار
(7556/ میرود و به معناي دیگر، از گونههاي قیاس در علم منطق است. (دهخدا، 5
مجادله در حقیقت جدال کردن است؛ یعنی با طرف به وسیلۀ بحث و داد و گفت وگو،
(148/ او را قانع کرد و حقیقت را براي او روشن کرد. (مصطفوي، 13
همچنین جدال در اصطلاح استدلالهاي فقهی، عبارت از شناختن آداب مناظرهاي است
که میان پیروان مذاهب فقهی و جز آنان روي میدهد. جدل عبارت از شناسایی قواعد،
حدود و آداب استدلالی است که به وسیلۀ آن انسان به حفظ عقیده یا بطلان آن، رهبري
(931/ شود؛ خواه آن رأي از فقه باشد، یا از علوم دیگر. (ابن خلدون، 2

انواع جدل
با تو  جه به این که جدل از عناوینی است که در فرهنگ قرآنی و روایی گاهی با مزمت
و نکوهش همراه بوده، خداوند نیز آن را به عنوان یکی از شیوههاي تربیتی مورد
استفاده قرار داده است و به پیامبراکرم نیز فرموده تا از این شیوه استفاده نماید، البته
که همان مناظره است. در این صورت خداوند به جدل، رنگ هدایتی و « جدال أحسن »
حقجویی را بخشیده است. بدین ترتیب جدال به دو قسم عمده تقسیم می شود که
عبارتند از جدال به أحسن و جدال به غیرأحسن.

جدال به احسن
قرآنکریم به مثابه معتبرترین و قطعیترین سند ادیان الهی، شیوة جدال را اگر بهصورت
بهترین وجه باشد، تأیید کرده و شیوه تربیتی دعوت پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله
ادع الی سبیل ربکبالحکمه و الموعظه الحسنه و » : را بر آن نهاده است و میفرماید
النحل، 125 )، یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت ) « جادلهم بالتی هیاحسن
دعوت کن و با آنان به [شیوهاي] که نیکوتر است مجادله نما.
العنکبوت، ) « و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن » : و در جاي دیگر میفرماید
46 )، یعنی: و با اهل کتاب، جز به [شیوهاي] که بهتر است مجادله مکنید.
از آنجا که مناظره گاهی به جدل و ستیزۀ نامطلوب کشیده میشود و به جاي دستیابی به
را افزوده تا عالیترین شیوه را « أحسن » حقیقت، به خصومت منتهی میگردد، قرآن قید
به پیروانش بیاموزد.

جدال به غیر احسن
جدلی است که اهل باطل براي سرکوبی حق میکنند. این نوع جدل، مذموم است و در
آن از مقدمات باطل براي رسیدن به یک نتیجه استفاده میشود. قرآن در مقام مجادلۀ
1 (البقره، 111 )، یعنی: اگر راست « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین » : ناروا میفرماید
میگویید، دلیل خود را بیاورید.
و من الناس »: یا در مورد کسانی که بدون علم و آگاهی مجادله میکنند، میفرماید
لقمان، 20 )، یعنی: و برخی از ) « من یجادل فیالله بغیر علم و لا هدي و لا کتاب منیر
مردم دربارة خدا بی[آنکه] دانش و رهنمود و کتابی روشن [داشته باشند] به مجادله
برمیخیزند.
اسلام اجازه نمیدهد کسی در مباحث علمی و اعتقادي، از جهل وگمان و تعبد
و لا تقف ما لیس لک به علم ان » : کورکورانه استفاده کند و در آنجا که میفرماید
الاسراء، 36 ) یعنی: و چیزي را ) « السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً
.( 1 هم چنین در (نک: النمل، 65
که بدان علم نداري، دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع
خواهند شد.
بنابراین، از نظر قرآن، جدالی که از روي علم و آگاهی نباشد جدال باطل است و هر
نوع جدل و مناظرهاي که منجر به اثبات باطل شود و حق از بین برود، باطل و جدال
غیرأحسن است.
اما جدال به » : امام صادق (علیه السلام) در حدیثی نسبت به جدال غیرأحسن میفرماید
غیر احسن آن است که تو به دلیل عدم توانایی در تمیز و تشخیصبین حق و باطل،
حق را انکار میکنی و طرف مقابل را با انکار حق از باطلش منصرف میسازي و این
کار حرام است؛ زیرا تو هم مثل طرف مقابل باطلگرا شدهاي. او حقی را منکر شده و
(257/ مجلسی، 9 ) .« تو هم حق دیگري را انکار نمودي
1 یعنی تلاش براي به کرسی نشاندن کلام خود، به هر « مراء » بنابراین، جدال به مفهوم
نحو ممکن است و جدال أحسن همان مناظره با آداب درست آن است.

هدف مناظره
مناظره یکی از انواع ادبی است که براساس گفتوگو بین دو طرف یا بیشتر، درباره
موضوعی شکل میگیرد که در آن هر یک از طرفین، مطالب و دلایلی را براي اثبات
مدعاي خود بیان میکند. موضوع مناظره ممکن است مسائل علمی، عقیدتی، اخلاقی،
اجتماعی و... باشد. در برخی از مناظرهها، رسیدن به حقیقت یک امر دنبال میشود.
هدف از مناظره همیشه بیان برتري خود (یک طرف) بر دیگري، نیست. هدف اصلی
مناظرههاي رسمی، رسیدن به حقیقت یک امر است؛ بر خلاف مجادلهها که هدف از
آنها، اسکات خصم و غلبه بر او است. اما این هدف همیشه درمناظرهها لحاظ نمیشود.
یکی ازاهداف مناظره، آموزش است. آموزشی غیرمستقیم که بهدلیل شیوة خاص مناظره،
( در اذهان ماندگار است. (حجتی، 547
نزاع و ستیزه است. « مراء » 1 مقصود از

کارمایۀ مناظره
کاربرد مناظره درابتداي تشکیل دولت اسلامی به منظور عرضۀ اسلام و تبلیغات اسلامی
بوده است، هر چند اسلام به تبلیغات به مفهوم شناخته شدة آن نیاز نداشته و هم از
اینرو، هرگز نظام ویژهاي براي تبلیغات ایجاد نکرده بود.
مناظره در آغاز فنی بوده است که به یاري آن اسلام به غیر مسلمانان به ویژه متفکران
غیرمسلمان عرضه شده و اغلب جنبۀ فردي داشته است. در حقیقت میتوان گفت
که مناظرهها در کار مایههاي گوناگون، از روزگار پیامبر رخ داده است. (غنیمه، 204 ) در
همان ابتدا سهاصل زیربناي آن را تشکیل میداد: منطق، برهان و استدلال برحسب سطح
فهم و دانش طرف مناظره، بهرهگیري از علم تاریخ به مفهوم سنتی آن در استناداتی که
در آنها رجوع به گذشته الزام آور بوده است و جدال به مفهوم بهرهگیري از مسلمات
فکري و معتقداست طرف مناظره درجهت کشف حقیقت بر او و اخذ تصدیق از او.
( (درانی، 88
اما باید گفت که نهاد مناظره تا پیش از نیمه سدة دوم هجري ناشناخته بود و بحثها در
آن روزگار سرشتی جداگانه داشت بااین حال میتوان با اطمینان گفت که مناظره بعنوان
یک نهاد، در سده دوم هجري تولد یافت و کار مایۀ آغازین آن، مسائل کلامی و الهیات
بود ولی پس ازآن به مسائل فقه گرایش نشان دادند درحقیقت مجالس مناظرهاي که به
دستور خلفايعباسی برگزار میشد تنها براي بحثهایی دربارة مسائل کلامی یا حقوقی
نبود بلکه مسائل دستور زبان، ریشهشناسی واژگان و فلسفه نیز دراین نشستها به بحث
( درآمد. (احمد، 121
نهاد مناظره کم کم، وضع یک زمینه و پایه براي سنجش مذاهب به خود گرفت به
گونهاي که مذهب حنفی نه تنها آن را بعنوان راه سنجش با دیگر مذاهب پذیرفت بلکه
( آن را به عنوان ابزار آموزشی در بنیادهاي فرهنگی خویش برگزید. (همان، 124
بنابراین شیوة مناظره، راه و روش تفکر را براي مسلمانان نشان داد و تأثیر شگرفی بر
دانشهاي اسلامی گذاشت.

فواید روش مناظره
مهمترین فایدة مناظره، تاثیر آموزشی آن است. آموزش علوم مختلف، دین، عقاید،
اخلاق و... در مناظره از یک سو، کلیۀ اطلاعات راجع به موضوعی جمعآوري میشود
و از سوي دیگر با بیان آن منتشر میشود.
اهمیت آموزشهاي روش مناظره درآن است که اولاً، چون نتیجۀبحث و استدلال است،
در اذهان ماندنی است، ثانیاً به دلیل غیرمستقیم بودن، پذیرفتنی و جذابتر است، ارزش
بلاغی مناظره در حین پیامدهی غیرمستقیم آن است، زیرا اگر علاقه به سیادت و حب
جاه از دل و فکر مردم بیرونبرود، علوم و دانشها دچار فرسودگی میگردد. یکی دیگر
از فایدههاي مناظره این است که محاسن و معایب مسأله یا موضوعِ مورد بحث آشکار
میشود و در نتیجه، امکان توسعه و تکامل آن فراهم میآید. همچنین مناظره به منظور
بازیافتن دقیق مآخذ و اسناد علم و آگاهی صورت میگیرد. ذهن انسان از مجراي چنین
مناظرهاي، ورزیده شده و جان و روح آدمی نیرومند میگردد. اگر مناظرهکننده، آداب
مناظره را رعایتکند و آفات و نتایج سوء، مناظرة نادرست را شناسایی و مراعات نماید،
بحث ومناظرة او بارعایت شرایط آن واحتراز از آفات آن، فواید و عوایدسودمندي را که
( عبارت از رغبت وگرایش بهعلم و دانش است، بهدنبال خواهدداشت. (همو، 547  551
مناظره، عامل و انگیزة تمایل و گرایش افراد به علم و دانش است و اگر ماتمام طرق
و ابواب مناظره را مسدود سازیم موجب ضعف وسستی حس گرایش مردم به علم و
دانش میشویم.
شیوة مناظره در تعلیم و تربیت
قرآن کریم در چند موضع، ضمن بیان آیات مربوط به ماجراي انبیا، به موارد بحث و
جدل و مناظرة آنها با قومشان اشاره میکند که با رعایت ادب، احترام، حقگرایی و
استدلال متین و قاطع به مناظره میپرداختند و از راههاي عمدة آموزش انبیا در همه
دوران، جدل به نیکوترین روش بوده است.

بیشک، جدال حضرت ابراهیم با مشرکان زمانش، درخشانترین جلوة جدال نیکو را
در طول تاریخ اندیشۀ بشري رقم زده است. این مجادلهها و محاجههاي نیکو و
هدفدار در عرصههاي گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند: پدر، قوم، پادشاه،
درباریان و اشراف صورت گرفته و تاثیر شگرف بر دل و جان آنان بر جاي نهاده است.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مناظره با نمرود، آنجا که وي ادعاي خدایی میکند،
البقره، 258 )، یعنی: ) « فان الله یاتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب » : میفرماید
خدا [ي من] خورشید را از خاور برمیآورد، تو آن را از باختر برآور.
دراینجا حضرت ابراهیم (ع) مبناي این سخن را برادعایی که نمرود در سخن قبلی کرده
بود، قرار داده است. گاهی حضرت ابراهیم (ع) با پرسشهایی دقیق و عمیق موجب
تحریک اندیشه و وجدان مخاطبان میشد و پرسشهاي حضرتابراهیم (علیهالسلام)
اذ قال لابیه و » : به اشکال مختلف مطرح میگشت و از آنچه میپرستیدند، سؤال میکرد
الانبیاء، 52 )، یعنی: آنگاه که به پدر و قومش ) « قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون
گفت: این مجسمههایی که شما ملازم آنها شدهاید چیستند؟
الانعام، 74 )، یعنی: و [یاد کن] هنگامی ) « و اذ قال ابراهیم لابیه ءارز اتتخذ اصناما ءالهه »
آیا بتان را خدایان [خود] میگیري؟ » : گفت « آزر » را که ابراهیم به پدر خود
قال هل » : و گاه با طرح سؤالاتی باورهاي شركآمیز مخاطبان را به لرزه میانداخت
الشعراء، 73  72 )، یعنی: گفت: آیا وقتی ) « یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون
دعا میکنید، از شما میشنوند و یا به شما سود یا زیان میرسانند؟
هر یک از مناظرههاي حضرت ابراهیم (ع) حاوي نکات تربیتی قابل ملاحظهاي از قبیل
اثبات حق و هدایت افراد و از عوامل مهم پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و
،( پیمودن راه استدلال و برهان است که نمونههاي دیگر آن را در سوره مریم، ( 48  41
محاجه ابراهیم باپدرش میباشد، و یا مناظره حضرتابراهیم باقوم ستارهپرست که
در (آیات 79  75 ) سوره انعام آمده است؛ میتوان مشاهده کرد. از مناظرههاي دیگر
در قرآن، مناظرههاي حضرت صالح با قومش میباشد که در سوره هود ( 64  62 ) و

الشعراء ( 156  153 ) و النمل ( 47  46 ) ذکر شدهاند. هم چنین در سوره نمل آیۀ 66
تلاش حضرت صالح را براي تحقّق یکی از شروط مناظره صحیح و جدال نیکو نشان
میدهد، که عبارت از تأمل و تأنی و موضعگیري سنجیده و حساب شده در مناظره، چه
بسیاري از اصحاب با عقاید باطل به خاطر فقدان دلایل روشن و براهین قاطع، با شتاب
و نسنجیده وارد میدان مناظره میشوند که این خود، دلیل تزلزل عقیده و موجب
محکومیت آنهاست.
هم چنین درمواردي از مناظره، پیامبر(صلیاللهعلیه وآله) و عدهاي از مشرکان معاند  که
در سورهالاسراء، آیات 54 تا 89 به آنها اشارهشده است  یا بهعنوان نمونه میتوان به
مناظرة پیامبر (ص) با مشرکی اشاره کرد که استخوانهاي پوسیدهاي را در دستگرفته،
در حضور پیامبر(ص) خرد کرد و بر زمین ریخت و گفت: چه کسی این استخوانهاي
اولم یر الانسان » : پوسیده را زنده میکند؟ پیامبر با استفاده از وحی الهی به او پاسخ داد
انا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و
یس، 77  79 )، یعنی: مگر ) « هی رمیم قل یحیها الذي انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم
آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهاي آفریدیم، پس بناگاه وي ستیزهجویی آشکار
شده است و براي ما مثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این
استخوانها را که چنین پوسیده است، زندگی میبخشد؟ بگو: همان کسی که نخستین
بار آن را پدید آورد و اوست که به هر [گونه] آفرینشی داناست.
هم چنین مناظرات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب نیز وجود دارد که
مهمترین و مشهورترین آن، جریان مباهله با نصاراي نجران است.
کشیش بزرگ نصاراي نجران، به همراهی سی تن از مردان مسیحی آن شهر به حضور
حضرت محمد  صلی الله علیه و آله  رسیدند. کشیش بزرگ رو به آن حضرت کرده،
گفت: اي محمد! دربارة حضرت مسیح چه میگویی؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
فرمود: بندة خدا بود، که او را برگزید و مخصوصگردانید. کشیش بزرگ گفت: آیا
پدري براي او سراغ داري که او را به وجود آورده باشد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه

و آله) فرمود: جریان زناشویی در کار نبود تا پدر داشتهباشد! گفت: پس چگونه
میگویی که او بندة آفریده شده است و تاکنون بنده آفریده شدهاي وجود نداشته،
جز این که از راه زناشویی و داراي پدر باشد. در همین حال خداي سبحان آیاتی از
ان مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال » : سوره آلعمران را نازل فرمود
له کن فیکون الحق من ربک فلا تکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاءك من
العلم فقل تعالوا ندع ابتاءنا و ابناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت
آلعمران، 59  61 )، یعنی: در واقع، مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل ) « الله علی الکاذبین
پس وجود یافت. « باش » : [خلقت] آدم است [که] او را از خاك آفرید، سپس بدو گفت
[آنچه درباره عیسی گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس از تردید
کنندگان مباش. پس هر که دراین [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو
محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک
و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا بردروغگویان
قرار دهیم.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این آیات را بر نصاراي نجران خواند، و آنها را
به مباهله (یعنی نفرین کردن به یکدیگر) دعوت کرد. نتیجۀ مباهله این بود که نصاراي
نجران، چون دیدند پیامبر با اهل بیت خود به مباهله آمده است، با پیامبر اکرم (صلی الله
(166/ علیه و آله) مصالحه کردند. (مفید، 1
همچنین مناظرات فراوانی در سیرة عملی ائمۀ معصومین (علیهم السلام) وجود دارد. از
جمله این مناظرات، در زندگی امام صادق (ع) به صورت چشمگیري مشاهده میشود.
در قرن اول و دوم هجري به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افکار منحرف،
در میان مسلمانان گسترش یافت. امام صادق (علیه السلام) و شاگردانش نقش کارسازي
در این گونه مواجهات فکري داشتند به طوريکه جنبش فکري در عصر امام صادق
(علیه السلام) پدیدهاي از گفتگو و مناظرات را در رد شبهات منحرفان و اصحاب
( نظریات غلط به وجود آورد. (حسینی میرصفی، 191

براي نمونه به یکی از مناظرات حضرت با یک زندیق مصري اشاره مینماییم:
زندیق مصري وقتی شنید که حضرت ابو عبدالله (ع) صاحب علم و حامل معرفت و
کمال است، براي مناظره به خدمت حضرت امام صادق (ع) رسید. زندیق هنگامی که
امام جعفر صادق (ع) در طواف بیت الله الحرام مشغول بود، آمد و سلام کرد. حضرت
ابوعبدالله (ع) گفت: نام تو چیست؟ گفت: عبدالملک! آن حضرت فرمود که: کنیت تو
کدام است؟ گفت: ابوعبدالله. امام (ع) گفت: کدام ملک است که تو بنده آنی؟ آیا از
ملوك آسمان است یا از ملوك زمین و از پسرت به من خبر بده که آیا او بندة خداي
آسمان است یا بندة خداي زمین؟ زندیق ساکت شد. حضرت ابوعبدالله گفت: بگوي.
زندیق همچنان ساکت در جواب حیران بود. حضرت به او گفت: وقتی از طواف فارغ
گشتم، نزدیک من بیاي. زندیق پس از آنکه طواف امام تمام شد، خدمت آن سرور
حاضر شد.
ابوعبدالله (ع) روي به زندیق کرد و گفت: آیا میدانی این زمین را تحت و فوق است؟
گفت بلی. حضرت فرمود: داخل تحت این زمین شدهاي یا نه؟ گفت نه. ابوعبدالله
گفت: میدانی تحت این چیست؟ زندیق گفت: نه، اما گمان من آن است که در تحت
زمین هیچ چیز نیست. امام فرمود: ظنّ و گمان، اظهار درماندگی است، نسبت به چیزي
که نتوانی تعیین کنی. بعد از آن امام فرمود که: صعود و عروج به آسمان نمودهاي؟
گفت نه. حضرت فرمود که: آیا میدانی در آسمان چه چیز است؟ گفت نه. امام از او
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رسیدهاي؟ گفت نه. حضرت فرمود: بسیار بسیار عجیب
است که تو به مشرق نرسیدهاي و مغرب را ندیدهاي و به تحت الارضنزول ننمودهاي
و به آسمان عروج نکردهاي و به آنجا نگذشتهاي تا بدانی در خلقت مشرق و مغرب چه
چیز است، اما منکري به آنچه در آنهاست، آیا عاقلی منکر میشود چیزي را که نداند
و نشناسد؟
سپس ابوعبدالله گفت: اي مرد! آنکه او را علم نباشد، هرگز او را بر عالم حجت نیست
و همانطور که جاهل را بر عالم کامل حجتی از روي فراست و عقل نیست. (طبرسی،
(335/2
همچنین مناظره از شیوههاي معمول در میان دانشمندان و اصحاب امام معصوم نیز بوده
است. از جمله مناظرة هشام بن حکم با عمر بن عبیده میباشد که هشام به علّت
سخنان زهرآگین عمروبن عبیده، در مسجد بر مجلس او وارد میشود در حالیکه مردم
از او سؤال میکردند و با او به بحث و مناظره میپرداختند، نقل میکند: خطاب به
عمروبن عبید کردم و گفتم: ایها العالم! من مردي غریبم آیا اذن میدهی از مسألهاي
سؤال کنم؟ گفت: آري بپرس. به او گفتم: آیا چشم داري؟ گفت: این چه سؤالی است
که میکنی چیزي را که میبینی چگونه از آن سؤال و پرسش مینمایی؟ گفتم: سؤالهاي
من از این قبیل است. گفت: پسرم بپرس. اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است. گفتم:
جواب همین سؤالهاي احمقانه را بگو. گفت: سؤال کن. گفتم: آیا چشم داري؟ گفت:
آري. گفتم: با آن چه میبینی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاصرا میبینم و همینطور
ادامه میدهد و همینطور سؤالها را در مورد گوش، دهان، زبان و... تا اینکه هشام سؤال
میکند، قلب داري؟ گفت: آري. گفت: با آن چه کار میکنی؟ گفت: آنچه بر این
جوارح و اعضا نامبرده وارد شده و عرضه شده با آن، آنها را تمیز و تشخیصمیدهم.
گفتم: آیا با وجود این جوارح، از قلب بینیاز هستیم یا نه؟ گفت: خیر. گفتم: چگونه
بینیاز نیستیم در حالی که این اعضا و جوارح سالم و صحیح هستند؟ گفت: پسرم
جوارح وقتی شک کنند در چیزي که بوئید یا چشیده یا شنیده آن را به قلب ارجاع داده
و یقین پیدا کند و شک باطل گردد. گفتم: پس خداوند متعال قلب را براي شک جوارح
و اعضا تعبیه فرموده است؟ گفت آري. گفتم: پس چارهاي جز وجود قلب نداریم والّا
جوارح نمیتوانند به یقین برسند؟ گفت: آري، همینطور است به او گفتم اي: ابا مروان!
خداوند متعال اعضا و جوارح تو را به حال خود وانگذارده، بلکه براي آنها امامی قرار
داده است تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را به یقین مبدل نماید.
چطور میشود تمام این مخلوقات را در حیرت و شک و تردید و اختلاف گذارد و
براي آنها امام و پیشوایی معین نکرده باشد تا در وقت حیرت و تردید و اختلاف به او
مراجعه نموده و او حیرت آنها را برطرف و تردید و شکشان را تبدیل به علم و

اختلافشان را حل نماید. هشام گوید: کلام به آنجا رسید که عمربن عبید ساکت شد،
(96/ چیزي به من نگفت (یعنی حق را پذیرفت). (صدوق، 1
بنابراین، ائمۀ معصومین (ع) و دانشمندان و متفکّران مسلمان با استفاده از این شیوه به
تعلیم و تربیت میپرداختند. اهتمام به مناظره از شیوههایی بود که به گسترش روحیۀ
درست علمی دربین دانشمندان اسلامی کمککرد. مناظره، غالباً از امور رایج دربین خود
استادان بود. نمونۀ دیگر مناظره و مذاکره، طرحمسائل و مشکلات درسی بود. این روش
در بالابردن سطحاندیشه و رشد ذهنیات و گسترشدامنۀ آن تاثیرداشت. مناظره ازدیدگاه
مسلمانان از کهنترین شیوههاي برخورد اندیشه به شمار میآید و گروهی از دانشمندان
( به استادي و مهارت چشمگیر در فنّ جدل و مناظره شهرت یافتند. (غنیمه، 262
از نخستین دانشمندانی که روش مناظره را به کار برده و اصول و مبانی آن را معلوم
داشته است، احمدبن عمر بن سریع (م/ 206 ه.ق) یکی از اصحاب به نام شافعی
( (م/ 204 ه.ق) و از برجستهترین آنها در علم کلام است. (عرسان کیلانی، 184
آجري (م/ 360 ه..ق) از روش مناظره، مفصل سخن گفته، شاگردان خود را به آموزش
اصول و قواعد آن فرا میخواند. این کار طبق اوضاع و احوال روزگار او بوده است که
اختلافات مذهبی و اعتقادي بالا گرفته بود و هر فرقهاي تلاش میکرد، افکار و آراي
خود را ترویج کند و دیدگاههاي مخالفانش را ابطال و رد سازد البتّه او براي مناظره،
قواعد و اصولی را وضع و تعیین کرده است که با روح و سنّت، اخلاق سازگار است.
( (الاجري، 40
خطیب بغدادي نیز به روش مناظره، سخت تاکید کرده و شکوفایی علم و دانش و
نیروي عقلانی را در گرو مناظره میداند و معتقد است دانش مرده است و نوزایی آن در
( طلب آن است و طلب دانش در مناظره پنهان است. (عرسان گیلانی، 245
آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست
آفات مناظره و نتایج سوئی که از رهگذر مناظرة نادرست عاید انسان میگردد منبع و
سرچشمۀ همۀ خویها و رفتارهایی است که از نظر خداوند متعال ناستوده است. از

جملۀ این آفات عدم پذیرش حق از رهگذر مناظره، توأم با جدال و ستیزه جویی
میباشد. از این روي خداوند متعال میان کسی که به او دروغ و افترا میبندد و میان
کسی که حق را تکذیب میکند جدایی نمیبیند بلکه آن دو را از نظر جرم و گناه
و من اظلم ممن افتري علی الله » : روحی و اخلاقی، با هم برابر میداند آنجا که میفرماید
العنکبوت، 68 ) یعنی: چه کسی ستمگرتر از کسی است ) « کذبا او کذب بالحق لما جاءه
که بر خداوند متعال، دروغ و افترا بسته و یا آنگاه حق بدو رسیده، آن را دروغ پندارد و
آن را تکذیب نماید.
عدم پذیرش حق و تکذیب آن، نوعی از کبر و خودبزرگبینی به شمار میآید. زیرا کبر
واستکبار، در واقع عبارت از ردکردن حقّ به گوینده آن میباشد و مراء و جدال، مستلزم
چنین حالتی است، یعنی انسان را وا میدارد که زیر بار حق نرود و آن را تکذیب نماید.
از دیگر آفات تزکیۀ نفس و خودستایی است که مناظره کنندهاي  با صراحت بیان یا با
ایماء و اشاره یا با کنایه  از رهگذر تأیید سخن خود و زشت و نادرست وانمود
ساختن دیگران به این خودستایی دست مییازد غالبا اًین خود ستایی را اظهار کرده و
النجم، ) « فلا تزکوا انفسکم » : آن را آشکارا به زبان میآورد خداوند متعال میفرماید
32 )، یعنی: خودستا و خویشتن آرا نباشید.
پس تزکیه نفس و خودستایی نه تنها زشت و ناپسند است بلکه خداوند متعال آن را
نهی فرموده است. از طرف دیگر باید مرزهاي بحث و مناظره، به وقایع مهم دینی یا
مسئله قریب الوقوع محدود باشد و نباید در هر مسئله کم ارزش یا مسائلی که در آیندة
بسیار دور دست اتفاق میافتد، وقت و فرصت را تلف کرد، بنابراین لازم است مناظره
کننده متوجه این نکتۀ اساسی بوده و به آن اهتمام ورزد. همچنانکه غزالی در این باره
کسی که در مناظره شرکت میجوید نبایستی درباره مسائلی به جدل پردازد » : میگوید
(48/ غزّالی، 1 ) .« که روي نخواهد داد
اگر خورشید غروب کند، » این مسائل در میان فقیهان نیز رایج بوده است از جمله اینکه
( احمد، 126 ) .«!؟ پس از چندي باز گردد نمازها را دو بار باید خواند یا نه

و بسیاري از آفات دیگري که دامنگیر مناظره کننده میشود میتوان به خشم و غضب،
حسد و کینه توزي، رشک و حسد، نفاق و دو رویی و... اشاره کرد.
پس مناظرهکنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت اوضاع مختلفی دارند،
برخی از افراد از اخلاق بالاي علمی منحرفشده و جدل نزد آنان منجر به پراکندگویی،
مطالعه و قیاسهاي باطل و نادرست گردید، آنان با نادیده گرفتن حقیقت علمی و بدون
آنکه کمتر توجهی به آن داشته باشند تنها هدف را اشکال و غلبه بر دشمن و مخالفان
خود قرار دادند و برخی از مناظره کنندگان، کوشش خود را در مسائلی بی ارزش به
هدر دادند و متوجه امور و مسائلی شدند که هرگز تحقق نمییافت.
علت اساسی و عامل عمدة چنین آفات و خصلتهاي ناستوده این است که علم و
دانش انسان در جهت اهداف غیر الهی قرار گیرد، علم؛ فی نفسه، عالم و دانشمند را ابداً
گرفتار اهمال نمیسازد، اما ممکناست به علت انحراف عالم از مسیر الهی و صراط
مستقیم، او را به سقوط و نابودي شخصیت و شقاوت و بدبختی سوق دهد ؛ چنان که
همان علم، از برکات گامهاي راستین و استوارِ عالم و دانشمند موجبات سعادت و نیک
بختی و قرب او به پروردگار را فراهم میسازد تا در جوار رحمت حق قرار گیرد.
نتایج مقاله
مناظره یکی از شیوههاي پذیرفته شده در قرآن و سنت میباشد که کاربرد فراوانی ¨
در تعالیم عالی اسلامی داشته است و به شیوه غیرمستقیم آموزش داده میشود و باعث
پرورش ذهن و واداشتن عقل به فعالیت و پیمودن راه استدلال و برهان است که به
شکوفایی فکري میانجامد.
جدل، نوعی مناظره میباشد که به دو نوع احسن غیراحسن قابل تقسیم است. ¨
جدال احسن مورد نظر خدا بوده و شیوه تربیتی پیامبر اکرم (ص) را بر اساس آن استوار
کرده است.
جدال به غیر احسن مورد مذمت و نکوهش بوده و از روي جهل و گمان و تعبد ¨
کورکورانه بدون علم و آگاهی صورت میگیرد که منجر به اثبات باطل میگردد.
در مناظره (جدال احسن) هدف، ظهور و روشن شدن حق و حقیقت بوده و عامل ¨
و انگیزه تمایل و گرایش افراد به علم و دانش میشود و توسعه و گسترش علوم را
در پی دارد.
در قرآنکریم به موارد فراوانی از مناظره اشاره شده از جمله مناظره حضرت ابراهیم، ¨
صالح، پیامبراکرم (ص)، هم چنین در سیرة ائمه معصومین بهخصوص امام صادق (ع)
به صورت چشمگیر مشاهده میشود.
از آفات و نتایج سوء بحث و مناظرة نادرست، عدم پذیرش حق، تکبر و خودستایی ¨
و... میباشد که مناظره کنندگان در رابطه با این آفات از لحاظ پایه و موقعیت، اوضاع
مختلفی دارند.
امروزه به رغم توجه زیادي که به تربیت روحیۀ سالم علمی در مناظره شده است یا از
این شیوه در مباحثات علمی استفاده چندانی نمیشود یا اگر مناظره کنندگان از این
شیوه بهره جویند با اصول و قواعد آن آشنایی ندارند.
کتابشناسی
1 قرآن کریم، فولادوند، محمد مهدي، دارالقرآن کریم، تهران، چاپ اول، 1415 ه.ق.
2 همو، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ه.ش.
3 ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادي، شرکت
انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ یازدهم، 1385 ه.ش.
4 ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414 ه.ق.
5 الاجري، ابوبکر محمد بنالحسین بنعبدالله، اخلاق العلماء، مکتبهالثقافه، الدینیه، قاهره؛ 1996 م.
6 احمد، منیرالدین، نهاد آموزش اسلامی، ترجمه محمد حسین ساکت، نگاه معاصر، تهران، چاپ
. اول، 1384
7 حجتی، سید محمد باقر، آداب تعلیم و تعلّم در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ
سیام؛ 1387 ه.ش.
8 حسینی میر صفی، فاطمه، شیوة مناظرات انبیاء و امام صادق (ع)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،
تهران، چاپ اول، 1384 ه.ش.
9 درانی، کمال، تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام، انتشارات سمت، تهران، چاپ
سوم، 1380 ه.ش.
10  دهخدا، علیاکبر، لغت نامه، زیر نظر دکتر معین، مؤسسه دهخدا، تهران، بیتا.
11  راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم الدار الشامیه، دمشق،
بیروت، چاپ اول، 1412 ه.ق.
12  صدوق، محمد بن علی بن حسین، علل الشرایع، داوودي، قم، چاپ اول، بیتا.
13  طبرسی، فضل بنحسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403 ه.ق.
14  عرسان گیلانی، ماجد؛ سیر آراي تربیتی در تمدن اسلامی؛ ترجمه بهروز رفیعی، پژوهشگاه
حوزه و دانشگاه و مرکز مطالعات فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1387 ه.ش.
15  غزالی، ابوحامدمحمد، احیاءعلوم الدین، داراحیاءالثرات العربی، بیروت، بیتا.
16  غنمیه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاههاي بزرگ اسلامی، ترجمه دکتر نورالله کسایی، مؤسسه
انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372 ه.ش.
17  مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه.ق.
18  مصطفوي، حسن، تفسیر روشن، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380 ه.ش.
19  مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، قم،
چاپ اول، 1413 ه.ق.
20  مهیار رضا، فرهنگ ابجدي عربی  فارسی، بینا، بیتا.
PDF created with pdfFactory Pro trial version
www.pdffactory.com

http://www.maarefquran.org/files/pdf/19006.pdf

گفتمان جدلي در قرآن

 

گفتمان جدلي در قرآن
 

اشاره :
 
انسان به جهت گرايش به همگرايي و جامعه پذيري ، همواره ناچار است خود را با مردم و جامعه سازوار و هماهنگ نمايد. تضاد منافع و مصالح موجب مي شود تا تلاش مضاعفي را براي سازگاري با ديگران انجام دهد. يكي از روش هاي موثر براي ايجاد تفاهم و سازگاري ، تبادل اطلاعات ، انتظارات ، خواسته ها و موانع ميان افراد است. گفت و گو اين امكان را فراهم مي آورد تا دو طرف بتوانند به تبادل آن ها پرداخته و نوعي تفاهم و همزباني و گاه همدلي را در ديگري بر انگيزانند. بنابراين هدف از گفت و گو را مي توان در راستاي ايجاد تفاهم و سازگاري جمعي افراد توضيح و تبيين كرد. البته گفت و گو ، حالات مختلف و متنوع را به خود مي گيرد . نوعي از گفت و گو كه در قرآن تبيين شده است، جدال است. جدال ، گفت و گويي همراه با درگيري و چيرگي و برتري جستن يك سوي بر سويه ديگر است. هدف از جدال را قصد منصرف كردن ديگري در راه و روش و حتي در راي و نظر و باور دانسته اند.( نگاه كنيد: مفردات راغب واژه جدل و مجمع البيان طبرسي ، ج 5- 6 ص 237) به نظر مي رسد كه ميان اصطلاح قرآني جدل و اصطلاح منطقي آن كه به ديالكتيك نيز مشهور است ، تفاوت هاي محسوسي نباشد؛ زيرا در جدل آن چه مهم است، همراهي با طرف گفت و گو و بهره گيري از اصول مشترك و مقبول دو طرف است كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. هدف از جدل قرآني و منطقي چيرگي و غلبه بر طرف ديگر است كه از اين نظر نيز مشترك مي باشند. قرآن نيز همانند اهل منطق ، ميان جدل و برهان (سلطان ) تفاوت مي گذارد و آن را دو گونه از روش هاي گفت و گوي علمي بر مي شمارد.
 
گفتمان جدلي امري فطري
 
به نظر قرآن گفتمان جدلي ، امري فطري در بشر است و انسان نه تنها با ديگران بلكه حتي با خود به مجادله بر مي خيزد تا خود را قانع سازد و امري را كه بر خود مشتبه شده را به يقين اقناعي تبديل كند. قرآن بيان مي كند كه نفس انساني گرايش به اين دارد كه از خود دفاع كند . از اين رو مي كوشد به هر شكل ممكن نه تنها از جان بلكه از خواسته و رفتار و منش و عقايد خود كه شاكله و شخصيت وجودي او را شكل مي دهد ، دفاع و از آن در برابر هر بيگانه و حتي خود ، دفاع كند. قرآن بيان مي دارد كه روزي مي رسد كه انسان با خودش به مجادله بر مي خيزد و مي كوشد تا خود را براي خود مقبول قرار دهد و عقايد و رفتارش را در پيش وجدانش توجيه نمايد: يوم تاتي كل نفس تجادل عن نفسها؛ روزي مي رسد كه هر نفس با خود ش به مجادله بر مي خيزد.(سوره نحل آيه 111)
گرايش فطري بشر به جدال و مجادله به اندازه اي شديد است كه قرآن در توصيف انسان مي فرمايد: وكان الانسان اكثر شي جدالا( سوره كهف آيه 54) ؛ انسان در ميان موجودات هستي از همه بيشتر به سوي جدال گرايش دارد و اهل مجادله است. بنابراين مي توان مجادله گري را از خصوصيات و ويژگي ها بشر و انسان دانست. البته گفتمان جدلي خاص انسان نيست چنان كه قرآن بدان اشاره و تصريح كرده است ولي در ميان موجودات اين انسان است كه گرايش شديدي به مجادله دارد. از ديگر موجوداتي كه قرآن گزارشي صريح و روشني از جدل ايشان مي دهد مجادله فرشتگان در ملا اعلي با خداوند است كه درآيات 30 تا 35 سوره بقرة بيان شده است.
در ميان مردم براي مجادله و جدل و يا جدال ، واژگان ديگري نيز رايج است كه از آن ميان مي توان به مناظره ، محاوره ، مناقشه و مباحثه اشاره كرد. البته هر يك از اين واژگان معناي خاصي را نيز با خود حمل مي كنند و گونه ويژه اي از گفتمان و گفت و گو بياني را ترسيم مي نمايند. به عنوان نمونه در مناظره هر چند كه دو طرف گفت و گو خواهان اثبات سخن خود و نقد باور ديگري است ولي با اين همه هر دو به قصد شناخت حق و ظهور آن در نزد ديگري به اين كار روي مي آورند و يا آن چه در محاوره مهم و اساسي است توجه دو طرف گفت و گو به مطالبي است كه ميان آن دو رد و بدل شده است و در حقيقت گفت و گو بر پايه پاسخ هاي طرف مقابل شكل مي گيرد و در آن نوع از ادب نيكو و مراعات طرف ديگر وجود دارد. در قرآن در آيه نخست سوره مجادله به هر دو واژه جدال و حوار اشاره شده است و سخن از محاوره دو طرف به اين شكل به ميان آمده است.
 
اهداف مجادله
 
قرآن كريم براي تبيين مساله جدال ، اهداف چندي را براي اهل مجادله بيان كرده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها مي پردازيم:
 
استيفاي حقوق

از جمله اهدافي كه قرآن براي جدال بيان مي كند ، جدال براي گرفتن حق است . به اين معنا كه شخص براي رسيدن به حق خود و استيفاي آن ، از روش جدال بهره مي جويد. در داستان جدال خوله با پيامبر (ص) اين هدف به خوبي روشن است . خوله از آن جايي كه از سوي شوهرش به حكم ظهار كه از احكام جاهلي بود ، از حقوق زناشويي و همسري خود محروم شده بود، به نزد پيامبر مي شتابد تا اين حكم جاهلي را پيامبر از جامعه بزدايد؛ زيرا شوهرش گفته بود كه تو همانند مادرم از پشت من هستي و من نمي توانم با تو زناشويي كنم . خداوند از روش حق جويي و استيفاي حقوق كه از سوي اين زن صورت گرفته بود ، به جدال ياد مي كند .( مجادله آيه 1 و 2)
 
تبليغ دين

از روش هاي تبليغ پيامبران كه از سوي خداوند نيز تاييد و بر آن تاكيد شده است ، روش مجادله است. قرآن به پيامبر به طور خاص و عموم دعوت كنندگان دستور مي دهد : ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن ؛ مردم را به سوي راه پروردگارت به حكمت و پند و اندرز نيكو بخوان و با آنان به نيكويي مجادله نما.( نحل آيه 125)
 
حق ستيزي
 
از اهداف مهم افراد در بهره گيري از روش مجادله ، مخالفت با حق است. به اين معنا كه حق ستيزان براي آن كه نمي توانند در برابر برهان و استدلال مومنان و اهل حق و حقيقت تاب آورند به روش مجادله رو مي آورند تا باطل خود را تثبيت كنند و از حق بگريزند. ( كهف آيه 56 و نيز غافر آيه 5)
 
گمراهي

از ديگر اهداف استفاده از روش مجادله ، ايجاد گمراهي در ميان مردمان است . اين روش از سوي مشركان و مخالفان ضد پيامبر و مومنان بسيار مورد استفاده قرار گرفته است و قرآن بيان مي دارد كه هدف مشركان و مخالفان از اين كار آن بوده است تا مردمان را حق دور كنند و به راه ضلالت و گمراهي سوق دهند. ( حج آيه 8 و 9)
 
دلسوزي
 
از اهداف مهم مجادله گران براي بهره گيري از اين روش است ، نمونه هاي چندي را مي توان در قرآن براي اين موضوع يافت . يكي از مهم ترين آن ها مجادله حضرت ابراهيم (ع) با فرشتگان است كه قرآن ضمن بيان آن به خصوصيات اخلاقي آن حضرت (ع) اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه علت و انگيزه اساسي مجادله آن حضرت ، دلسوزي بيش از اندازه وي بوده است.( هود آيه 74)

زمينه هاي مجادله

مجادله از روش هايي است كه مي تواند در راستاي بيان حق و يا ضد آن مورد استفاده قرار گيرد. در اين جا به زمينه هاي بهره گيري از آن براي اثبات و يا تقويت باطل اشاره مي شود. قرآن كاربرد مجادله را از سوي مخالفان حق به دلايل زير نسبت مي دهد:
 
تعصب
 
از زمينه هايي كه موجب مي شود تا اهل باطل به سوي مجادله روي آورند، تعصب بي جا آنان بر عقايد پدران و نياكانشان است. آنان بدون آن كه از علم و دانش بهره مند باشند و يا دليلي عقلاني و يا شهودي داشته باشند و يا از دليل نقل معتبري چون كتب آسماني برخوردار باشند ، تنها به جهت تعصبات كوركورانه از عقايد نياكان خود، به مجادله با حق و اهل آن اقدام مي كنند. بنابراين يكي از علل و زمينه هاي ايجادي بهره گيري از روش مجادله را تعصب بايد دانست و از آن پرهيز كرد.( لقمان آيات 21 و 20)
 
تكبر
 
از ديگر زمينه سازهاي مجادله گري كه در قرآن از آن ياد شده ، تكبر و خود بزرگ بيني بي جاست. افرادي كه نه از علم و نه هدايت و نه دانش نقلي معتبر برخوردارند ، تنها به دليل خود برتربيني ، به مجادله با حق و حقيقت مي پردازند. ( حج آيه 8 و 9 و نيز غافر آيه 35 و 56)
 
جهل
 
از ديگر علل و عوامل ايجادي مجادله است . افراد جاهل به جهت فقدان برخوداري از علم به روش مجادله پناه مي برند تا سخن خود را به كرسي بنشانند.( حج آيات 3 و 8 و لقمان ايه 20)
 
مسئولیت گریزی
 
فرار از مسئوليت از ديگر انگيزه ها و علل ايجادي مجادله است ؛ زيرا كساني كه نمي خواهند به وظيفه و مسئوليت خود عمل كنند به مجادله روي مي آورند و آن را ابزاري براي فرار از مسئوليت خود قرار مي دهند . قرآن با اشاره به اين نكته مومناني را كه از جهاد گريزانند و به مجادله روي مي آورند ، سرزنش و توبيخ مي كنند.( انفال آيه 5 و 6)
 
وسوسه
 
وسوسه هاي شيطان و مردمان وابسته به افكار شيطاني از عواملي است كه مجادله را ايجاد و تقويت مي كند . قرآن در چند آيه به اين مساله توجه مي دهد و مومنان را از همراهي با اين دسته باز مي دارد. ( حج آيه 3 و نيز انعام آيه 121)
 
کفر
 
كفر نيز مي تواند زمينه ساز مجادله گري باشد. به اين معنا كه اهل كفر به جهت آن كه بر دل هايشان غفل نهاده شده است و سخنان سالم و حق را درك و فهم نمي كنند ، گرفتار مجادله مي شوند . به سخني ديگر ، زمينه مجادله گري در ايشان از آن رو پديدار گشته است كه به رفتار و اعمال خود ، زمينه هاي فهم و درك را از خود زدوده اند و اين گونه مي شود كه ناتوان از درك حق به سوي مجادله روي مي آورند تا باطل خود را تقويت و يا گسترش دهند. ( انعام ايه 25 و نيز غافر آيه 4 و 5)
 
اقسام و احكام جدال

قرآن جدال را به چند گونه دسته بندي كرده است. به نظر مي رسد كه نمي توان همه گونه هاي جدل را به عنوان روش درست گفت و گو پذيرفت. گونه هايي كه قرآن براي جدال ذكر مي كند مي توان به جدال احسن، جدال باطل ، جدال جاهلانه و جدال عالمانه اشاره كرد.
 
جدال احسن
 
جدال احسن ، از روش هايي است كه در تبليغ دين پس از به كارگيري روش هاي دعوت برهاني و حكيمانه و پند و اندرز مورد توجه و تاكيد قرآن قرار گرفته است. برخي بهره گيري از خود قرآن و برخي از آيات آن را همان جدال احسن بر شمرده اند. به اين معنا كه قرآن در برخي از آيات خود به مجادله رو آورده و با مشركان به زبان جدل سخن مي گويد و آنان را به اسلام دعوت مي كند. بنابراين استفاده از اين آيات قرآن در حقيقت ، همان دستوري است كه قرآن در بخش سوم اقسام دعوت بدان اشاره مي كند و به جدال احسن از آن ياد مي كند. از اين رو مي توان بهره گيري از آيات جدلي قرآن را در دعوت به عنوان جدال احسن ياد كرد. ولي آن چه به نظر مي رسد اين است كه اگر اين قول را بپذيريم و آن را درست بشماريم بايد آن را حمل به مصداق كنيم و بگوييم كه يكي و يا بهترين مصداق از مصاديق جدال احسن ، استفاده از آيات جدلي قرآن در دعوت و تبليغ دين است. به اين معنا كه اگر پيامبر به مجادله احسن با مشركان مامور شده است به اين معناست كه يكي از بهترين روش هاي اين گونه دعوت ، استفاده از خود آيات جدلي قرآن مي باشد.( نحل آيه 125) سخن ديگرآن كه قرآن پيامبرش را در مجادله با اهل كتاب به مجادله احسن دعوت مي كند تا با تكيه بر اصول و اعتقادات پذيرفته شده و باور همگاني هر دو طرف مجادله آنان را به حق بخواند. آن چه در اين دستور مورد اهتمام است ، تاكيد بر اصول پذيرفته شده دو طرف است كه به نظر مي رسد به مولفه اصلي در مجادله اشاره دارد. به اين معنا كه در مجادله احسن آن چه مولفه اساسي و اصلي را شكل مي بخشد ، اهتمام و توجه به اصول مشترك و باورهاي دو سوي مجادله است. ( عنكبوت آيه 26) اين نكته را مي توان با اشاره و تاكيد ديگر قرآن در همين آيه تقويت كرد؛ زيرا به مسلمانان دستور مي دهد كه ظالمان و ستمگران اهل كتاب به مجادله بر نخيزد؛ ( همان ) چون ستمگران در اين آيه كساني هستند كه حق را ناديده گرفته و با علم به آن ، كتمان حق كرده و به مجادله با اهل حق مي پردازند. چنين افرادي چون به اصول و باورهاي مشترك خود پاي بند نيستند و آن را به ستم ناديده مي گيرند، در مقامي قرار مي گيرند كه امكان جدال احسن با ايشان وجود نخواهد داشت. بنابراين جدال احسن و تكيه و تاكيد بر اصول و باورهاي مشترك ، امري لغو و بيهوده خواهد در زماني كه سويه ديگر مجادله آن را كتمان كرده و به ظلم آن را ناديده مي گيرد.
 
جدال باطل
 
جدال باطل ، در تعبير قرآني ، جدالي است كه در آن يك سوي مجادله به استهزاء و تمسخر روي مي آورد و هدف از آن كوبيدن حق است. به اين معنا كه يك سوي استهزا هم در روش و آداب مجادله ، رعايت ادب را نمي كند و به حيله تمسخر و استهزا روي مي آورد تا طرف مقابله را از نظر شخصي و شخصيت خرد و كوچك نمايد و هم با علم به حق بودن آن را ناديده گرفته و بكوشد تا آن را بكوبد و يا نابود سازد. اين روش در بيشتر مواردي كه درقرآن از آن ياد شده ، مواردي است كه از سوي مشركان و كافران مورد بهره برداري قرار گرفته است و به عنوان روش اصلي مخالفان پيامبران به كار رفته است.( كهف آيه 56 و غافر آيه 5 )
 
جدال جاهلانه
 
جدال جاهلانه از سوي كساني به كار مي رود كه از اهل كتاب و علم و دانش نيستند و در حقيقت توده مردمي هستند كه بدون هيچ علم و دانشي تنها بر پايه تقليد كوركورانه از نياكان به چيزي باور داشته و از آن حمايت مي كنند. قرآن درباره اين گونه از جدال هاي بيان مي كند كه اهل مجادله باطل، بدون داشتن هيچ دانشي نظري و يا هدايت و كتاب آسماني و دليل وحياني و يا شهودي تنها بر پايه پيروي از شيطان و يا نياكان خود به مجادله با اهل حق و خود حق مي پردازند. هدف مجادله گران جاهل نيز بقا در گمراهي خود و گمراه سازي ديگران است ؛ زيرا بدون آن كه حق را بشناسند و تنها بر پايه باورهاي خرافي و غلط مي كوشند آن را حفظ و يا ترويج كنند. ( حج آيات 8 و 9 و نيز لقمان آيه 20 )
 
جدال عالمانه
 
جدال عالمانه ، مجادله اي است كه با توجه به داده هاي علمي ، دليل معتبر عقلي و يا نقلي و يا شهود معتبر و مانند آن انجام مي گيرد. اين روش مورد توجه و تاييد قرآن است . روشي است كه از سوي خردمندان و پيامبران مورد استفاده بوده و هست. ( اعراف آيه 71 حج آيه 8 و لقمان آيه 20و غافر آيات 35 و 56)
قرآن براي هر دسته از اين اقسام ، احكام خاصي را بيان مي كند . با توجه به نوع رويكرد قرآن به هر يك از انواع و اقسام مجادله مي توان احكام آنان را به دست آورد. بي گمان مجادله عالمانه امري مباح است اگر حكم به پسنديدگي (استحباب ) و يا وجوب آن نشود ؛ چنان كه جدال احسن نيز به حكم پسنديدگي به طور طبيعي امري مستحب است ولي به حكم و دستور خاص الهي امري واجب و لازم شده است. ( نحل آيه 125) اما وجوب و لزوم آن مشروط است كه در آغاز از روش هاي ديگري بهره گرفته شود؛ از اين روست كه قرآن آن را در مرحله سوم پس از دعوت برهاني و پند و اندرز ذكر كرده است و پيامبر را بدان فرمان داده است. نكته ديگرآن كه اين وجوب در مجادله با اهل حق نيست بلكه خاص كساني است كه از دين اسلام ويا حق بيرون مي باشند. بنابراين مجادله به هر شكل با اهل ايمان و حق به نظر امري نادرست است و براي تفهيم و دعوت آنان به حق بايد از روش هاي ديگري بهره جست. بنابراين مبلغان در حوزه مناطق اسلامي يا نبايد و يا در حد ضرورت بايد از اين روش بهره برداري نمايند. چنان كه جدال غير احسن با اهل كتاب نيز امري است كه قرآن آن را نهي كرده و مومنان را از به كارگيري آن باز داشته است.( عنكبوت آيه 46) جدال باطل و جاهلانه نيز امري حرام است و نبايد از اين روش بهره جست.
 
آداب جدال
 
قرآن آداب و شرايط خاصي را براي مجادله و گفت و گوي جدلي بيان كرده است كه مي بايست از سوي مومنان مراعات گردد تا اهداف مجادله به دست آيد.
از جمله آدابي كه قرآن براي مجادله كنندگان بيان داشته است ، برخورد منطقي و استوار بر علم و دانش است.( اعراف آيه 71 و حج آيه 3 و 8 و لقمان آيه 20 و غافر آيه 35 و 56)
از ديگر آداب مجادله برخورد نيكو و حسن معاشرت در بيان و رفتار است. به طوري كه آن سوي مجادله از رفتار و نحوه بيان مومن دلخور نگردد .( نحل آيه 125 و عنكبوت آيه 46)
سومين سفارش قرآن به اهل مجادله آن است كه رفق و مدارا را در هنگام مجادله با مخالفان مراعات كنند . طبرسي در مجمع البيان ج 5 و 6 ص 605 مراد از مجادله احسن را مجادله همراه با رفق و مداراست.
نكته اي كه در پايان اين نوشتار بدان توجه داده مي شود آن كه جدال و مجادله از روش هاي دعوت ديگران به حق و اسلام است و آن را نمي توان به عنوان روش تبليغ دين در ميان مومنان به شمار آورد. به اين معنا كه مجادله چه عالمانه و چه احسن آن زماني به كار مي رود كه فردي بخواهد مشرك ، كافر و يا اهل كتابي را به اسلام وحق بخواند ؛ از اين رو نمي توان در دعوت مومنان و تبليغ عقايد و احكام اسلام درميان مومنان از اين روش استفاده و بهره جست؛ زيرا قرآن به مسلمانان و مومنان سفارش مي كند كه در صورت جهل به حكمي از روش پرسش و پاسخ بهره جويند و به سراغ اهل ذكر و علم بروند . در حقيقت روش هاي ديگري براي فهم احكام و عقايد براي مومنان و مسلمانان بيان شده است و روش مجادله براي اين منظور نبايد مورد استفاده وبهره برداري قرار گيرد.
اگر بخواهيم ميان مومنان و غير مومنان تفاوتي را قايل شويم مي توانيم از اصطلاح دعوت براي غير ايشان و اصطلاح تبليغ در ميان مومنان استفاده كنيم . بنابراين از روش هاي دعوت مواردي است كه در آيات قرآن از برهان و اندرز و عبرت و جدال و جدال احسن بيان شده است و نمي توان آن جدال و جدال احسن را از روش هاي تجويزي براي تبليغ در ميان مومنان بر شمرد.
قرآن براي مجادله كاربردهاي چندي را بيان داشته است كه مي توان به مهم ترين آن ها در دعوت اشاره كرد. از جمله كاربردهاي مجادله مي توان به هدف اثبات وحدانيت خدا ، اثبات رسالت پيامبران ، اثبات رسالت خاص مانند رسالت پيامبر اكرم (ص) ، اثبات رستاخيز و اثبات برخي از احكام و تحليل و تحريم برخي از احكام پيشين اشاره كرد.

http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,3608

پاک زبانی، مقدمه پاکی دل!

 

پاک زبانی، مقدمه پاکی دل!

اشاره:
گویند که دل، منبع نورست و بی شک، این نور الهی، از چند مسیر به آن وارد می شود؛ زبان، گوش، چشم و ... روزنه های ورود نورند به جایگاه اصلی آن!

تو به جای بدگویی از دیگران، می توانی از صفات نیکشان بگویی که هم انس و الفتی می آفریند و هم دلت را نرم و پر مهر می کند...

تو به جای عیب جویی از رفتار دیگران، می توانی از اخلاق خودت، آنهایی را که نازیبا هستند، بیابی و رفع کنی تا سراسر زیبایی شوی ...

 

پاکزبانی از دیدگاه قرآنی
 

«... وَلا یَعتَب بعَضُکُم بَعضًا ایُحبُّ احَدُکُم ان یَاکُلَ لَحمَ اخیهِ مَیتاً فَکَرهتُمُوهُ وَ اتَّقواللهَ اِنَّ اللهَ تَوّابٌ رَحیمٌ: ... و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید؛ تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (حجرات/ 12)

 

پاکزبانی از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

«مبغوض ترین شما نزد خداوند متعال، راهیان به سخن چینی هستند که بین برادران جدایی می افکنند.»

 

پاکزبانی از نگاه بزرگان
 

حکایت اول 

یک روز قبل از اینکه امام به بیمارستان بروند، توصیه ای در مورد غیبت کردند. ایشان نمی گفتند غیبت نکنید، چون آن را نباید بکنیم، بلکه می گفتند سعی کنید حتی در مجالسی که غیبت می شود شرکت نکنید. اما در پرهیز از غیبت و مسخره کردن خیلی تاکید داشتند.

 

حکایت دوم

همسر امام نقل می کند که من 62 سال با امام بزرگوار زندگی کردم و در این 62 سال یک غیبت از این مرد نشنیدم. خیلی این مطلب معجزه گونه است، حتی تا این درجه که ایشان گفته بود که ما یک کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود، لذا آن را تبدیل به یک کارگر بهتری کردیم. بعد از چند روز من خدمت امام گفتم که این خیلی کارگر خوبی است. امام فرمود: اگر با این جمله می خواهی به من بفهمانی که قبلی خوب نبود این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم.

 

حکایت سوم

یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم، شب ها برمی خاستم، نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر- رحمة الله علیه- نشسته بودم و تمام شب، چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را برکنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند. پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی.

 

غیبت
غیبت گناهی است که غیبت کننده به تنهایی نمی تواند آن را انجام دهد. پس شنونده غیبت نیز در تحقق این گناه سهیم است؛ مگر آن که با غیبت کننده مخالفت کند و او را از غیبت منع کند، باید از شنیدن غیبت خودداری نماید و در قلب خویش با غیبت کننده مخالفت باشد.

 

آثار غیبت

غیبت سه نوع اثر دارد:

اثر اول بر رابطه غیبت کننده با غیبت شونده تاثیر منفی می گذارد.

اثر دوم غیبت، اثری اجتماعی است. کسانی که شنونده غیبت هستند، همواره این احتمال را می دهند که غیبت کننده در غیاب آنان نیز از عیوبشان سخن گوید. در نتیجه رابطه آنان با غیبت کننده تضعیف می شود. در صورتی که غیبت زیاد صورت گیرد، محیط اجتماع امنیت خود را از دست می دهد و آبروی انسان ها به خطر می افتد.

اثر سوم غیبت در رابطه انسان با خداست. کسی که غیبت می کند، از فرمان خدا سرپیچی کرده و کیفر الهی در انتظار اوست.

 

تهمت
تهمت عبارت است از نسبتی که به مسلمانی داده می شود که در او وجود ندارد و او از آن نسبت ناخشنود می شود.

بی خبری کسی که به او تهمت می زنند از بی خبری کسی که غیبت او را می کنند بیشتر است، زیرا غیبت شونده از عیوب خود آگاه است ولی کسی که به او تهمت می زنند عملی را به او نسبت داده اند که او مرتکب نشده است و روح او از آن بی خبر است، بنابراین ظلمی که با تهمت بر کسی روا داشته می شود، بسیار بزرگ است.

 

سخن چینی
سخن چینی یا نمیمه، یعنی سخنی را که کسی درباره دیگری گفته است برای او باز گفتن، یعنی سخنی را که گوینده در ذم دیگری گفته است به نزد شخص مورد مذمت بردن.

 

عیب جویی
 عیب جویی یعنی در کمین شناخت عیوب دیگران بودن. عیب جویی موجب سردی روابط اجتماعی و احساس ناامنی در جامعه می شود.

فرد عیب جو از برقراری ارتباط صمیمی با دیگران محروم است.

در جستجوی کشف عیوب دیگران بودن، یعنی درخواست کردن کشف چیزی که پوشیده ماندنش مقصود ستارالعیوب است، و این مخالف با سنت خداست.

 

سیر یک روز طعنه زد به پیاز                          که تو مسکین چقدر بدبویی

گفت: از عیب خویش بی خبری                     زان ره از خلق عیب می جویی

گفتن از زشت رویی دگران                            نشود باعث نکورویی

تو گمان می کنی که شاخ گلی                     به صف سرو و لاله می رویی

یا که هم بوی مشک تاتاری                          یا ز ازهار باغ مینویی

خویشتن بی سبب بزرگ مکن                      تو هم از ساکنان این کویی

در خود آن به که نیک تر نگری                      اول آن به که عیب خود گویی

                                                                                                                                              

منبع :
طباطبایی، سید محمد هادی،  کتابچه شهر قرآنی، شماره11،  با اندکی تصرف، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران

حد شناسی در سخنرانی

 

حد شناسی در سخنرانی

پاكى و تقوا

خطیب باید حد خود را در قدر و منزلت اجتماعى بشناسد. به تناسب موقع و مقام خود سخن بگوید و از مرز خویش فراتر نرود، كه موجب هتك و توهینش خواهد شد و اسلام آن را روا نمى‏دارد.

خطیبى كه حد خود را از جهت تقوا و درستكارى مى‏شناسد و از لغزش‏هاى زبان خویش آگاهى دارد، وقتى در كرسى سخن لب مى‏گشاید، باید خود را ضمیمه مردم نماید و بگوید: ما مسلمانیم، حق نداریم غیبت كنیم، دروغ بگوییم، دشنام دهیم، و تفتین نماییم و تا زمانى كه این پلیدى‏ها اخلاقى بین ما رایج است، به یكدیگر بدبین هستیم و از اختلاف و پراكندگى رنج مى‏بریم. اما اگر زبان آلوده خود را نادیده انگارد، فقط مردم را مخاطب قرار دهد و بگوید غیبت نكنید، دروغ نگویید و... سخنش، آن طور كه باید، در شنوندگان اثر نمى‏گذارد. بعلاوه، چنین خطیبى مصداق فرموده على (علیه السلام) است.

یقبح على الرجل ان ینكر على الناس منكرات و ینهاهم عن الرذائل و سیئات و اذا خلا بنفسه ارتكبها و لا یستنكف من فعلها.(1)؛ براى مرد قبیح است كه با حضور مردم. منكراتى را منكر شمارد و از رذایل و گناهان نهیشان نماید و چون تنها شود، خود، آن‏ها را مرتكب گردد و از انجام معاصى ابا نداشته باشد.

وزن اجتماعى
خطیب باید حد خود را در قدر و منزلت اجتماعى بشناسد. به تناسب موقع و مقام خود سخن بگوید و از مرز خویش فراتر نرود، كه موجب هتك و توهینش خواهد شد و اسلام آن را روا نمى‏دارد.

در عصر طاغوت، افسر قدرتمندى، به عنوان سرپرست املاك شاه، در منطقه وسیعى حكومت مى‏كرد و تمام ادارات و مأمورین كشورى ناچار بودند از وى اطاعت نمایند.

دستور داده بود هر كس در كار ادارى شكایتى دارد و بخواهد او را ملاقات نماید، باید قبلاً بوسیله تلگراف شهرى استجاره كند. اگر اجازه ملاقات داده شد، براى او وقت تعیین مى‏شود. چه بسا افراد بى‏بضاعت، كه پول تلگراف مى‏دادند و پاسخى دریافت نمى‏نمودند.

اگر خطیب، حد اجتماعى خود را نمى‏شناخت و پیرامون روش نادرست افسر ارشد و تلگراف شهرى سخنى مى‏گفت، با تحقیر و اهانت تبعیدش مى‏كردند. اسلام اجازه نمى‏دهد افراد با ایمان، موجبات تحقیر خود را فراهم آورند
خطیب عالم و فهمیده‏اى، به دعوت بعضى از مؤمنین، به آن شهر وارد شد. چند شب منبر رفت و مورد استقبال مردم قرار گرفت و هر شب عده مستمعین افزایش مى‏یافت.

كسانى كه از عمل آن افسر ارشد، در مورد تلگراف، ناراضى بودند، به واعظ محترم گفتند: شما، با محبوبیتى كه در این شهر به دست آورده‏اید، به برنامه تلگراف شهرى اعتراض كنید و این بدعت ظالمانه را براندازید. واعظ فهمیده و هوشمند گفت باید در این باره فكر كنم كه آیا من صلاحیت گفتن چنین سخنى را دارم یا نه؟ یكى دو روز را به عنوان فكر كردن گذراند، ولى آنان كه پیشنهاد كرده بودند، همچنان اصرار مى‏كردند.

اینان غافل بودند كه برانداختن این بدعت و ده‏ها بدعت ظالمانه نظایر این در سراسر كشور، نیاز به مبارزه اساسى و همگانى دارد. یا باید مردم كشور در مقابل بیدادگرى‏ها قیام كنند و رژیم را براندازند، یا لا اقل تمام مردم شهر، كسب و كار را ترك گویند، در تلگراف خانه متحصن شوند و صداى خود را به گوش طاغوت برسانند، والا با اعتراض یك واعظ، هر قدر محبوب باشد، بدعت برداشته نمى‏شود، بلكه ممكن است بر اثر اعتراض، شخص واعظ و كسانى كه محرك او بوده‏اند، با مشكلات تازه‏اى مواجه گردند و بعداً معلوم شد برنامه كار چنین بوده است.

بعضى از مأمورین، از سخنانى كه بین واعظ و آن چند نفر رد و بدل شده بود، آگاهى یافتند و پیش از آن كه واعظ در منبر سخنى بگوید، مطلب را به مقامات انتظامى گزارش دادند. قضیه به اطلاع افسر ارشد رسید. دستور داد مراقب باشید، اگر واعظ در این باره سخنى گفت، فوراً شوراى امنیت شهرستان را تشكیل دهید و او را محكوم به تبعید نمایید و افراد محرك را نیز بازداشت كنید.

اگر خطیب، حد اجتماعى خود را نمى‏شناخت و پیرامون روش نادرست افسر ارشد و تلگراف شهرى سخنى مى‏گفت، با تحقیر و اهانت تبعیدش مى‏كردند. اسلام اجازه نمى‏دهد افراد با ایمان، موجبات تحقیر خود را فراهم آورند.

عن ابى عبد الله علیه السلام قال: یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یُذِلَّ نَفسه (2)؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: براى مؤمن شایسته نیست كه خویشتن را ذلیل و خوار نماید.

پی نوشت ها:

(1) غررالحكم، ص333، الفصل الثانی فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر

(2) الكافی، ج5، ص63، باب كراهة التعرض لما لا یطیق؛ تهذیب‏الأحكام، ج6، ص180، باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر


غرور و حد شناسى

سخنورى كه بالنسبه تحصیل كرده و عالم است، در معرض خطر غرور علمى است... و اگر در سنین جوانى باشد، غرور جوانى نیز ضمیمه آن دو مى‏گردد

از جمله عواملى كه ممكن است در خطیب اثر سوء بگذارد و موجب شود كه در كرسى سخن، حد خود را از یاد ببرد، از مرز خویش تجاوز نماید، و به بلند پروازى گرایش یابد، غرور علمى است. در پاره‏اى از موارد، غرور دگرى ضمیمه غرور علمى مى‏گردد، حدناشناسى را تشدید مى‏كند، و خطیب را از واقع بینى و درك حقیقت باز مى‏دارد.

على (علیه السلام)، ناآگاهى و خود فراموشى افراد مغرور را به مستى تعبیر فرموده و در روایتى كه از آن حضرت نقل شده، چنین آمده است:

یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُكْرِ الْمَالِ وَ سُكْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُكْرِ الْعِلْمِ وَ سُكْرِ الْمَدْحِ وَ سُكْرِ الشَّبَابِ فَإِنَّ لِكُلِّ ذَلِكَ رِیَاحاً خَبِیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ (1)؛ سزاوار است انسان عاقل بر حذر باشد از مستى مال، مستى قدرت، مستى علم، مستى مدح، و مستى جوانى، چه، همه این عوامل را بادى است ناپاك، كه عقل را سلب مى‏كند و آدمى را سبكسر و بى‏شخصیت مى‏سازد.

سخنورى كه بالنسبه تحصیل كرده و عالم است، در معرض خطر غرور علمى است. اگر خوب صحبت كند و مورد تحسین مردم قرار گیرد، غرور مدح و تمجید بر آن افزوده مى‏شود و اگر در سنین جوانى باشد، غرور جوانى نیز ضمیمه آن دو مى‏گردد و این سه عامل غرور، مى‏تواند آن چنان مست و غافلش نماید كه حد ناشناس گردد، قدر و ارزش خویش را از یاد ببرد، و در كرسى خطابه، از مرز خود فراتر رود، و موجبات سقوط خویشتن را فراهم آورد.

حد شناسى جوان
از جمله امورى كه لازم است در بحث حدشناسى تذكر داده شود، وظیفه اخلاقى جوانان، در تكریم و احترام پیران و افراد مسن است. این مطلب، در روایات اولیاى دین، با تعبیرهاى مختلف آمده و اكیداً به نسل جوان توصیه شده است.

عن الصادق [علیه السلام] عن آبائه علیهم السلام قال: جَاءَ رَجُلَانِ إِلَى النَّبِیِّ (صلى الله علیه و آله و سلم) شَیْخٌ وَ شَابٌّ فَتَكَلَّمَ الشَّابُّ قَبْلَ الشَّیْخِ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلى الله علیه و آله و سلم) الْكَبِیرَ الْكَبِیرَ (2)؛ امام صادق (علیه السلام)، از آباء خود حدیث نموده كه دو مرد حضور رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شدند. یكى پیر بود و آن دیگر جوان. مرد جوان، پیش از پیر آغاز سخن نمود. پیامبر به وى فرمود: آن كه كبیر است. باید از هر جهت بزرگ باشد، نه فقط از جهت سن. یعنى اول او آغاز سخن نماید.

خطیب اسلامى، كه مربى اخلاق مردم است، در صورتى كه جوان باشد، باید بیش از افراد جامعه این وظیفه را مورد عنایت قرار دهد. اگر در منابر یا مجالس عادى با فرد مسنى مواجه گردد، چنانچه لازم باشد، با وى سخن بگوید یا از جهتى مورد انتقادش قرار دهد، به گونه‏اى حرف بزند كه مراتب احترام و تكریم او محفوظ باشد.

قال صلى الله علیه و آله و سلم: فَإِنَّ تَبْجِیلَ الْمَشَایِخِ مِنْ إِجْلَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یُبَجِّلْهُمْ فَلَیْسَ مِنَّا (3)؛ رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: پیران را مورد تعظیم و تكریم قرار دهید، كه بزرگ شمردن آنان، تكریم ذات اقدس الهى است. كسى كه قدر آنان را بزرگ نشمرد، از پیروان مكتب ما نیست.

خلاصه، حدناشناسى خطیب، در كرسى سخن، به هر صورت كه باشد، آثار و عوارض نامطلوبى را در بر دارد. على (علیه السلام)، در یكى از كلمات خود، به پاره‏اى از آن عوارض اشاره فرموده است:

ایاك و كل عمل ینفر عنك حراً و یذل لك قدراً و یجلب علیك شراً و تحمل به یوم القیامه وزراً.(4)؛ بپرهیز از عملى كه آزاد مرد را از تو بیزار مى‏كند، قدر و منزلتت را كاهش مى‏دهد، شرى را به سویت مى‏كشاند، و در قیامت، بار مسؤولیتت را سنگین مى‏كند.

پی نوشت:

(1) غررالحكم، ج66، الموانع المتفرقة؛ مستدرك‏الوسائل، ج11، ص371، 49- باب جملة مما ینبغی تركه...

(2) مشكاةالأنوار، ص168، الفصل السابع عشر فی إكرام الشیوخ؛ مستدرك‏الوسائل، ج8، ص393، 56- باب استحباب إجلال ذی الشیبة

(3) مستدرك‏الوسائل، ج8، ص393، 56- باب استحباب إجلال ذی الشیبة

(4) غررالحكم، ص158


تبیان

خوش گفتاران بدکردار

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۳ - تمرین سخنران و گوینده برای پرهیز از شتابزدگی و ایجاد تعارض بین گفتار و رفتار خود

۹

خوش گفتاران بدکردار

أَتَامُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ أَنْفُسَکُمْ وَ اَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ.(بقره: 46)

آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و . . .

ادامه نوشته

هماهنگي بين گفتار و رفتار

 

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۳ - تمرین سخنران و گوینده برای پرهیز از شتابزدگی و ایجاد تعارض بین گفتار و رفتار خود

۸

هماهنگي بين گفتار و رفتار


ميانه‌روي در هر امري، پسنديده و مهم است. به خصوص رفتار و گفتار متعادل و سنجيده، گره‌گشاه و كارساز است؛ زيرا کودکان، نوجوانان، جوانان و . . .

ادامه نوشته

ناهماهنگي ميان گفتار و رفتار الگوها

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۳ - تمرین سخنران و گوینده برای پرهیز از شتابزدگی و ایجاد تعارض بین گفتار و رفتار خود

۷

ناهماهنگي ميان گفتار و رفتار الگوها

مقصود از اين آفت آن است كه الگوها به باورها و گفته هاي خود رفتار نكنند و در نتيجه، بين گفتار و رفتار آنها هماهنگي وجود نداشته باشد، به گونه اي كه . . .

ادامه نوشته

لزوم هماهنگی قول و فعل از دیدگاه امام علی (ع)

 مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو ، مناظره ، مجریگری ، مباحثه ، مذاکره و مصاحبه استخدامی و رسانه ای .

۴۳ - تمرین سخنران و گوینده برای پرهیز از شتابزدگی و ایجاد تعارض بین گفتار و رفتار خود

۵

لزوم هماهنگی قول و فعل از دیدگاه امام علی (ع)

امر به معروف و نهی از منکر، تکلیف شرعی عمومی و واجب همگانی است و در نظام اسلامی ایران که مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی مردم ایران است باید به این اصل مهم و . . .

ادامه نوشته

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (8)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (8)

امام رضا (عليه السلام ) فرمود:
احفظ لسانك تعز و لاتمكن الشيطان من قيادك فتذل (316) از زبانت نگه دارى كن و مراقب آن باش تا عزيز و ارجمند باشى و به شيطان فرصت نده تا رهبرت شود كه خوار و زبون مى شوى .
سخن چينى
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و اله )فرمود:
1. لايدخل الجنه نمام (317) سخن چين داخل بهشت نمى شود.
2. ان عذاب القبر من النميمه و الغيبه و الكذب (318) به درستى كه سخن چينى ، غيبت كردن و دروغ گويى ، موجب عذاب قبر است .
3. صاحب النميمه لا يستريح من عذاب الله فى الاخره (319) كسى كه ميان مردم خبر چينى مى كند، در سراى آخرت ، راه نجاتى از عذاب الهى ندارد.
4. اءلااءخبر كم بشرار كم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله . قال : المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاءحبه (320) آيا شما را به بدترين انسان ها آگاه سازم ؟ گفتند: بلى اى رسول خدا. فرمود: كسانى كه در ميان مردم سخن چينى مى كنند و ميان دوستان تقرقه مى اندازند [و روابط صميمانه آنها را به روابط خصمانه و كينه توزانه تبديل مى كنند])).
امام على (عليه السلام ) فرمود:
1. من نقل اليك نقل عنك (321) كسى كه از ديگران پيش تو سخن چينى مى كند، از تو نيز نزد ديگران سخن چينى خواهد كرد.
2. النمام سهم قاتل (322) سخن چين ، تيرى سهمگين و كشنده است .
3. النمام جسر الشر(323) سخن چين ، پل ارتباطى و واسطه شر و بدى است .
4. اياكم و النمائم فانها تورث الضغائن از سخن چينى بپرهيزيد؛ زيرا موجب دشمنى مى شود(324).
5. شرار كم المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاءحبه المبتغون للبراء المعايب (325) خبيث ترين شما، كسانى هستند كه ميان افراد سخن چينى مى كنند و ميان دوستان جدايى مى اندازند و به اشخاص پاك دامن ، ننگ و عيبى نسبت مى دهند.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
محرمه الجنه على القتاتين المشائين بالنميمه (326) بهشت بر افراد فتنه گرى كه پيش اين و آن مى روند و خبر چينى مى كنند، حرام است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
و النمام اءشر من وطى ء الاءرض بقدم (327) خبر چين ، بدترين و خبيث ترين فردى است كه روى زمين راه مى رود.
غيبت
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و اله )فرمود:
1. اجتنبوا الغيبه فانها ادام كلاب النار(328) از غيبت كردن بپرهيزيد. به درستى كه اين خوى زشت ، نان و خورش سگ هاى دوزخ است .
2. تحرم الجنه على المغتاب (329) بهشت بر غيبت كنندگان حرام است .
3. الغيبه اءسرع فى دين الرجل المسلم من الا كله فى جوفه (330) تاءثير غيبت در دين مسلمان سريع تر است از تاءثير غذا در بدن انسان .
4. الغيبه اءسرع فى جسد المومن الا كله فى لحمه (331) غيبت كردن ، در جسم مؤمن ، زودتر از بيمارى خوره در گوشت او اثر مى گذارد.
5. لا تغتابوا المسلمين فمن اغتاب اءخاه المسلم جاء يوم القيامه و لسانه معقود الى قفاه لايحله الا عفو الله عزوجل او عفو من اغتابه (332) غيبت مسلمانان را نكنيد؛ زيرا هر كس از برادر مسلمانش غيبت كند، در روز قيامت زبانش به پشت گردنش بسته مى شود كه جز عفو خداى عزوجل يا گذشت و بخشش غيبت شده ، هيچ چيز آن را نمى گشايد.
6. لان يا كل اءحد كم من جيفه حتى يشبع خيرله من اءن يا كل لحم اءخيه المسلم (333) اگر يكى از شما از گوشت مردار بخورد تا سير شود، بهتر از آن است كه گوشت برادر مسلمان خود را بخورد.
7. فنز هوا اءسما عكم من استماع الغيبه فان القائل و المستمع لها شريكان فى الاثم گوش هاى خود را از شنيدن غيبت در امان داريد؛ زيرا گوينده و شنونده غيبت هر دو در اين گناه شريك هستند(334).
امام على (عليه السلام ) فرمود:
1. الغيبه لوم باطن (335) از پستى و فرو مايگى باطن آدمى ، غيبت كردن است .
2. الغيبه ربيع اللئام (336) غيبت كردن ، بهار، پست فطرتان است .
3. الغيبه ايه المنافق (337) غيبت كردن ، از نشانه هاى شخص منافق و دورو است .
4. الغيبه قوت كلاب النار(338) غيبت كردن ، خوراك سگ هاى دوزخ است .
5. اءبغض الخلائق الى الله المغتاب (339) منفورترين مردم نزد خداوند، غيبت كنندگانند.
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود:
ان لكل شى ء اداما و ادام كلاب الناس الغيبه (340) هر موجودى خوراكى دارد و خوراك مردم سگ خوى ، غيبت كردن است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
1. الغيبه تاكل الحسنات كما تاءكل النار الحطب (341) غيبت كردن ، نيكى ها را نابود مى سازد، همان گونه كه آتش ، هيزم خشك را مى بلعد و مى سوزاند.
2. ملعون ، ملعون من اغتاب اءخاه (342) ملعون است ملعون ، كسى كه از برادر مسلمانش غيبت كند.
عيب جويى
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و اله )فرمود:
من ستر على مسلم ستره الله فى الدنيا و الاخره (343) هر كه عيبى از مسلمانى بپوشاند، خداوند در دنيا و آخرت ، عيب هاى او را مى پوشاند.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
1. من ابصر عيب نفسه لم يعب اءخدا(344) هر كس به عيب هاى خود بنگرد باشد هرگز از كسى عيب جويى نمى كند.
2. من نظر عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره (345) هر كس به عيب خويش بنگرد، سرگرم عيب جويى از ديگران نمى شود.
3. اءبصر الناس من اءبصر عيوبه و اءقلع عن ذنوبه (346) بيناترين مردم كسى است كه عيب خود را ببيند و ريشه گناه را از وجود خويش بركند.
4. معرفه المرء بعيوب نفسه اءنفع المعارف (347) آگاهى انسان از عيب هاى خود، سود مندترين دانش است .
5. من تتبع عورات الناس كشف الله عورته (348) هر كس در پى عيب هاى مردم باشد، خداوند، عيب هاى او را آشكار ومى كند.
6. لا تتبعن عيوب الناس فان لك من عيوبك ان عقلت ما يشغلك من اءن تعيب اءحدا(349) در پى عيب هاى مردم مباش ؛ زيرا خودت آن قدر عيب دارى كه اگر به آنها توجه كنى ، تو را از عيب جويى ديگران باز مى دارد.
7. من بحث عن عيوب الناس فليبداء بنفسه (350) هر كس مى خواهد در جست و جوى عيب هاى مردم باشد، بايد نخست از خودش آغاز كند.
8. الهماز مذموم مجروح (351) عيب جو، شخصى زشت خو، ناشايست و بيمار است .
9. اءمقت الناس العياب (352) دشمن ترين مردم ، عيب جويان هستند.
10. تتبع العورات من اءعظم السوءات (353) جست و جو كردن عيب هاى مردم ، از بزرگ ترين گناهان و ويژگى هاى ناپسند است .
11. تتبع العيوب من اقبح العيوب و شر السيئات (354) عيب جويى ، از زشت ترين عيب ها و بدترين گناهان است .
12. ذوو العيوب يحبون اشاعه معائب الناس ليتسع لهم العذر فى معائبهم (355) كسانى كه عيب دارند، دوست دارند عيب مردم را اشاعه دهند تا ميدان عذر و بهانه براى عيب هاى خودشان گسترده باشد.
13. اياك و معاشره متتبعى عيوب الناس فانه لم يسلم مصاحبهم منهم (356) از هم نشينى با كسانى كه درپى عيب هاى مردمند، بپرهيز؛ زيرا هم نشين آنها از آسيبشان سالم نمى ماند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
من عاب اءخاه بعيب فهو من اءهل النار(357) هر كس از برادر دينى خود عيب جويى كند، اهل آتش است .
تهمت
پبامبر اعظم (صلى الله عليه و اله )
فرمود:
من بهت مومنا اءو قال فيه ما ليس فيه اءقامه الله تعالى يوم القيامه على تل من نار(358) هر كس به مرد و زن مؤمنى تهمت بزند يا درباره آنها چيزى بگويد كه در ايشان نباشد، خداوند در روز قيامت ، او را بر تلى از آتش قرار مى دهد.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
1. البهتان على البرى اءثقل من السماوات (359) تهمت زدن به كسى كه پاك و بى گناه باشد، از تحمل آسمان ها سنگين تر است .
2. من دخل مداخل السوء اتهم (360) هر كس در جاهاى بد پا بگذارد، متهم مى شود.
3. اياك و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يضر جليسه (361) از جاهاى تهمت انگيز و مجالسى كه گمان بد به آن برده مى شود، بپرهيز؛ زيرا هم نشين بد، موجب فريب و انحراف هم نشين خود مى شود.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
1. لا ترم اءحدا بما ليس لك به علم (362) چيزى را كه نمى دانى ، به كسى نسبت مده .
2. البهتان على البرى اءثقل من الجبال الراسيات (363) بهتان زدن بر شخص بى گناه ، سنگين تر از تحمل كوه هاى محكم و استوار است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
من دخل موضعا من مواضع التهمه فاتهم فلا يلو من الا نفسه (364) هر كس در يكى از جاهاى تهمت انگيز وارد شود و متهم گردد، تنها خود را سرزنش كند.
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:
ملعون ملعون من اتهم اءخاه (365) ملعون است ملعون ، آن كس كه به برادر مسلمان خود تهمت بزند.
گفتار حكيمان
حكيمى گفت : مقتل الرجل بين فكيه (366) قتل گاه انسان ، ميان دو لب و فك اوست .
شيخ بهايى : ((زبان ، حجمى اندك و گناهى بزرگ دارد(367))).
لقمان حكيم : يا بنى من لا يملك لسانه يندم (368) اى فرزند! هر كس ‍ مالك زبان خويش نباشد، سرانجام پشيمان مى شود.
سلمان فارسى : ان اءكثر الناس ذنوبا يوم القيامه اءكثر هم كلاما فى معصيه الله (369) كسانى در روز قيامت از همه گناهانشان بيشتر است كه سخن آنها در گناه خدا بيشتر باشد.
حكيمى مى گويد: لسان المرء خدم الفواد(370) زبان مرد از خادمان دل اوست .
ابوذر غفارى : يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفاتح خير و مفتاح شر فاختم على لسانك كما تختم على ذهب و ورقك (371) اى دانش پژوه ! به درستى كه اين زبان ، كليد خوبى و بدى است . پس زبانت را مهر بزن ، چنان كه بر طلاها و صفحه هاى كاغذت مهر مى زنى .
ابن مسعود: ((هيچ چيز به زندان كردن ، سزاوارتر از زبان نيست (372))).
على بن بكار: ((خداوند براى هر چيزى دو در قرار داده است ، ولى براى زبان چهار در: دو لب ، دو درگاه آن و دو رشته دندان ، دو درگاه ديگر آن است (373))).
ابن طاووس : ((زبان من ، جانور درنده اى است ؛ اگر بند از او بردارم و او را رها كنم ، مرا مى خورد(374))).
حكيمى مى گويد: ((اگر كسى را ديدى و مى شناسى كه از مردم غيبت مى كند، در صدد باش تو را نشناسد؛ زيرا بدترين و پست ترين آشنايان چنين افرادى هستند(375))).
شعر
نگه دارى زبان
نگه دار زبان تا به دوزخت نبرند   كه از زبان بتر اندر جهان زيانى نيست 
سعدى
كمال خير
اهانتى منما اگر اعانتى نكنى   كمال خير بود اگر اهانتى نكنى 
مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان   كفايت است مراگر خيانتى نكنى 
ملا حبيب الله شريف كاشانى
عيب جويى
برخيز سحر ناله و آهى مى كن   استغفارى ز هر گناهى مى كن 
تا چند به عيب ديگران در نگرى   يك بار به عيب خود نگاهى مى كن 
شيخ بهايى
طعنه زدن
مكن مجروح دل ها را به طعنه   چو كردى ، به شدن سامان ندارد 
جراحات سنان درمان پذير است   جراحات زبان درمان ندارد 
ناصر خسرو
سخن بعد از انديشه
سخن رفته دگر باز نيايد به زبان   اول انديشه كند مرد كه عاقل باشد 
تا زمان دگر انديشه نبايد كردن   كه چرا گفتم و انديشه باطل باشد 
ابن يمين
زبان سرخ
زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد   بهوش باش كه سر بر سر زبان نكنى 
فرخ
كم حرفى
كم گوى و به جز مصلحت خويش مگوى   چيزى كه نپرسند، تو از پيش مگوى 
گوش تو دو دادند و زبان تو يكى   يعنى كه دو بشنو و يكى بيش ‍ مگوى 
فرخ
پر حرفى
چنان دان كه بى شرم و بسيارى گوى   ندارد به نزد كسى آبروى 
زبان را نگه دار بايد بدن   نبايد بدن را به زهر آزدن 
فردوسى
زبانى دراز
چو به مجمعى در آيى ، بنشين خموش و كم گو   سخنى كه حاضران راز تو احتراز باشد 
نشنيده اى كه شمعى ، چو به مجمعى در آيد   ببرند سر به گازش ، چو زبان دراز باشد 
اختر طوسى
رنجش دل
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشى   ز بامى كه برخاست ، مشكل نشيند 
طيب اصفهانى
حفظ زبان
ظريف باش و مصاحب نه زفت و هول و گران   كه هست مرد سبك روح به ز مردم هول 
نه هر چه دانى گوى و نه هر چه تانى كن   كه قتل ، زاده فعل است و حرب ، زاده قول 
بهار
سخن جاويد
آن بگو كز تو تا ابد ماند   آن بجو كز تو گور نستاند 
به خدا گر زبان خود بندى   در دوزخ به جان خود بندى 
ديوان نصرت
نقص بينى
هر كه در نقص ديد در خود   كامل تر اهل دين شمارش ‍ 
وان كه آيت جهل خواند بر خويش   فرزانه راستين شمارش ‍ 
هر كو هنر است و عيب خود گفت   با جان هنر قرين شمارش ‍ 
عالم كه به جهل خود مقر شد   از جمله صادقين شمارش ‍ 
خود را چو ستوده اى نكوهد   عيساى فلك نشين شمارش ‍ 
منصف كه به صدق نفس خود را   خائن شمرد، امين شمارش ‍ 
و آن كه به خود فرو نيامد   پويند حق گزين شمارش 
دشنام كه خود به خود دهد مرد   سرمايه آفرين شمارش ‍ 
خاقانى
تاءمل در سخن
هر كه مى خواهد سخن گستر بود در انجمن   اولش بايد تاءمل در سخن ، آن گه سخن 
هر سخن هر جاى نتوان گفت با هر مستمع   پاس وقت و جا و گوش و هوش بايد داشتن 
هر كه مى خواهد كه باشد در شمار عاقلان   لب فرو بندد مگر وقتى كه بايد دم زدن 
گوش و هوش مستمع چون باز شد بگشاى لب   ور ببينى بسته اش ، زنهار بگشايى دهن 
گر درى در دل نهان دارى ، برون آر از صدف   ور ندارى حرف نيكى ، لب فرو بند از سخن 
حاجتى دارى بگو، يا سائلى راده جواب   حكمتى دارى بيان كن ور ندارى دم مزن 
فيض
راز دارى
با هيچ كس مگوى غم خويشتن كه او   ياد دشمن تو باشد يا دوست دار تو 
گر دشمن است از غم تو شادمان شود   ور دوست دار توست ، برد غم ز كار تو 
فرخ
گفتار راست
گفت تو هميشه راست بايد   گر بر تو در خطر گشايد 
از گفتن راست ، رو مگردان   كز آن شود ارجمند انسان 
پيرامن كذب پاى مگذار   تا شاءن تو نشكند در انظار 
كز گفت دروغ نيست بدتر   هرگز صفتى به آدمى در 
حيدر على كمالى
پاكيزه گويى
خواهى چو در حضور بزرگان سخن كنى   پاكيزه گوى و نغز، و گرنه خموش باش 
از فصل معرفت اگرت درسى آرزوست   بازى زبان ببند و سراپاى گوش باش 
سيد حسن طبسى
زبان شيرين
گر تو را هست شكرين گفتار   شهد كامى مدام ، دل خوش دار 
چون بود هر كه را زبان شيرين   دوست دار و برادرش بسيار 
سليمان امينى تبريزى
آينه عيب
آيينه خويش را به صيقل دادم   روشن كردم به پيش خود بنهادم 
در آينه ، عيب خويش چندان ديدم   كز عيب دگر كسان نيامد يادم 
محمود غزنوى
زيان زبان
هر چه به من مى رسد ز دست زبان است   جان من از دست اين زبان به لب آمد 
عشقى همدانى
بيهوده گويى
زشت رويى پيش ما از زشت خويى بهتر است   لال بودن صد ره از بيهوده گويى بهتر است 
عيب جويى از كسان عيب مرا زايل نكرد   عيب خود برداشتن از عيب جويى بهتر است 
پرتو بيضايى
پرده پوشى
رازى كه شود به پيش تو فاش   تو پرده از آن مگير زنهار 
گر سر نهان خود نپوشى   در ديده همگنان شوى خوار 
از گفتن يك نهفتنى راز   بس يار كه گشته دشمن يار 
از بهر دوام دوستى را   اين پرده نگاه دار هموار 
رشيد ياسمى
تيغ زبان
بريده باد زبان كسى كه دست مرا   ز دامن تو به تيغ زبان جدا كرده 
صبرى اصفهانى
در بند زبان
از زبان ، دوش شكوه ها كردم   نزد ياران باوفايى چند 
ديدم ايشان هم از زيان زبان   او فتادند همچو من در بند 
محمد على صفر (زر افشان )
خطاى زبان
آن كس كه نسنجيده قدم پيش نهاد   دور است كه از بلاى لغزش ‍ برهد 
از بهر سخن تا كه نيايى جايى   بى جا سخن مگو كه سودت ندهد 
ابوالقاسم حالت
دژ سكوت
صمت عادت كن كه از يك گفتنك   مى شود تاراج اين تحت الحنك 
اى خوش آن كو رفت در حصن سكوت   بسته دل در ياد حى لا يموت 
شيخ بهايى
تهمت
ز تهمت است چه انديشه پاك دامن را   كه صبح صادق يوسف ز چاك پيرهن است 
صائب تبريزى
آلودن دامن پاكان
مروت نيست آلودن به تهمت ، دامن پاكان   به خلوت عاشق بى تاب با خانه منشيند 
صائب
راز گشايى
هيچ عيبى خاكيان را همچو كشف راز نيست   از زمين ها جز زمين شور را قابل مخوان 
صائب
راز دارى
خامشى به كه ضمير دل خويش   با كسى گفتن و گفتن كه مگوى 
اى سليم ! آب ز سرچشمه ببند   كه چو پر شد، نتوان بستن جوى 
سخنى در نهان نبايد گفت   كه بر انجمن نشايد گفت 
سعدى
دو كس
به دوران دو كس را اگر ديدمى   به دور سر هر دو گرديدمى 
يكى آن كه گويد بد من به من   دگر آن كه پرسد بد خويشتن 
اسيرى اصفهانى
آينه و شانه
دوست آن كس بود كه عيب تو را   همچو آيينه روبه رو گويد 
نه كه چون شانه با هزار زبان   پشت سر رفته مو به مو گويد 
اسيرى اصفهانى
عيب پوشى
مكن عيب كسان تا مى توانى   كه تو اى دوست عيب خود ندانى 
مده بر عيب كس ناديده اقرار   و گر بينى بپوشان بهتر اى يار 
كه تو هم عيب دارى عيبناكى   خدا را شد سزاى عيب پاكى 
مكن مدح خود و عيب دگر كس   و گر گويد كسى ، گو زين سخن بس
 
ناصر خسرو
بازتاب بدى
عيب مردم را مگو اى خود پرست   عيب جويى هم به دنبال تو هست 
تو عيوب ديگرى سازى بيان   ديگرى عيب تو آرد بر زبان 
صغير اصفهانى
عيب جو
چو شانه عيب خلق مكن مو به مو عيان   در پشت سر نهند كسى را كه عيب جو ست 
پروين اعتصامى
طعنه زنى
سير يك روز طعنه زد به پياز   كه تو مسكين چه قدر بد بويى 
گفت از عيب خويش بى خبرى   زان ره از خلق ، عيب مى جويى 
گفتن از زشت رويى دگران   نشود باعث نكورويى 
تو گمان مى كنى كه شاخ گلى   به صفت سرو لاله مى رويى 
يا كه هم بوى مشك تا تارى   يا ز از هار باغ مينويى 
خويشتن بى سبب بزرگ مكن   تو هم از ساكنان اين كويى 
ره ما گر كج است و ناهموار   تو خود اين ره چگونه مى پويى 
در خود آن به كه نيك تر نگرى   اول آن به كه عيب خود گويى 
ما زبونيم و شوخ جامه و پست   تو چرا شوخ تن نمى شويى 

پروين اعتصامى
كج بينى
گفت با قورباغه اى ، خرچنگ   كه چه بد صورتى و بد آهنگ 
اى تو از پاى تا به سر همه عيب   وى تو در ظاهر و نهان همه ننگ 
چون تو هرگز نديده ام بدبو   چون تو هرگز نيافتم بد رنگ 
برو از پيش من كه از رخ تو   شد جهان فراخ بر من تنگ 
وزغ بينوا به پاسخ وى   گفت اى خود ستاى بى فرهنگ 
اى همه عيب خود نهان كرد   ليك كردى به عيب من آهنگ 
گر در آيينه بنگرى خود را   لب ببندى از اين بيان جفنگ 
زانكه من گر چه زشت مى باشم   ليك پيش توام ظريف و قشنگ 
گاه رفتن به پاى خود بنگر   روشن كج ببين و زشتى چنگ 
خو شد لا! كج روى و كج بينى   شيوه عيب جوست چون خرچنگ 
خوشدل تهرانى
بهتان
مگو بهتان ، بيرس از روز محشر   كه فردا باز پرسند از تو يكسر 
ناصر خسرو
تيرگى دروغ
رخ مرد را تيره دارد دروغ   بلندى اش هرگز نگيرد فروغ 
فردوسى
عذر بدتر از گناه
اى برادر گرت خطايى رفت   متمسك مشو به عذر دروغ 
كان دروغت بود خطاى دگر   كه برد بار ديگر از تو فروغ 
قاآنى
كم فروغ
هى نيارى بر زبان حرف دروغ   ور چه در گردن تو يوغ بود 
نكند هيچ خوب و زشت بقا   گرش بنياد بر دروغ بود 
صبح كاذب اگر چه بفروزد   مدتى اندكش فروغ بود 
جمال الدين اصفهانى
راستى
از كجى به كه روى بر تابيد   رستگارى ز راستى يابيد 
نظامى
فروغ راست گويى
تا در تو فروغ راست گويى است   بايد ز دروغ رخ نهفتن 
فرمود على كه گنگ بودن   بهتر بود از دروغ گفتن 
قاسم رسا
خراب ايمان
پرهيز كن از دروغ گفتن   گر مرد رهى تو اى مسلمان 
از كذب حذر نما از يرا   الكذب هو خراب الايمان 
صفرى
يار دشمن
كسانى كه پيغام دشمن برند   ز دشمن همانا كه دشمن ترند 
كسى قول دشمن نيارد به دوست   مگر آن كه در دشمنى يار اوست 
سعدى
ملامت سخن چين
از سخن چينان ملامت ها پديد آيد ولى   هر كدورت را كه بينى چون صفايى رفت رفت 
حافظ
اختلاف افكنى
سخن چين بدبخت در يك نفس   خلاف افكند در ميان دو كس ‍ 
سعدى

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0008.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (7)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (7)

غيبت ، افطار روزه
روزى رسول اكرم (صلى الله عليه و اله ) دستور داد همه مسلمانان يك روز روزه بگيرد و تا وقتى حضرت اجازه نداده است ، كسى افطار نكند. آن روز همه مسلمانان روزه گرفتند. زمان افطار، مسلمانان يك به يك نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله )مى آمدند، اجازه افطار مى گرفتند و حضرت نيز اجازه مى داد. نوبت به مردى رسيد كه به حضرت گفت : اى رسول خدا! دو تن از دخترانم امروز روزه گرفته اند، ولى خجالت مى كشند خدمت شما بيايند و اجازه افطار بگيرند. آيا اجازه مى فرماييد آنها افطار كنند؟ رسول اكرم (صلى الله عليه و اله )صورت خود را از آن مرد برگرداند و پاسخى نداد. بار ديگر آن مرد سخن خود راتكرار كرد، ولى باز حضرت به او توجهى نكرد و پاسخى نداد. آن مرد براى بار سوم گفته خود را تكرار كرد اين بار حضرت فرمود: ((چگونه از من اجازه افطار مى خواهى ، در حالى كه امروز دخترانت روزه دار نبودند؛ زيرا از صبح در خانه گوشت مردم را مى خورند. حال نزد آنها برو و به دخترانت بگو اگر روزه دار بوده اند، استفراغ كنند)).
آن مرد به خانه بازگشت و ماجرا را براى دخترانش تعريف كرد و آنها نيز استفراغ كردند. ناگهان از دهان هر كدام ، لخته خون بسته اى خارج شد. آن مرد با ديدن اين صحنه ، با ترس و وحشت نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) رفت و ماجرا را تعريف كرد. حضرت پس از شنيدن سخنان او فرمود: ((سوگند به آن خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر آن دو لخته خون بسته در شكم دخترانت باقى مى ماند، بدون شك گرفتار آتش دوزخ مى شدند)). سپس فرمود: ((اين دو دختر امروز روزه گرفته و از آنچه خداوند برايشان حلال كرده بود، پرهيز كردند، ولى با چيزى كه خداوند حرام كرده بود، روزه خود را شكستند؛ زيرا امروز در خانه با دهان روزه كنار يك ديگر نشستند و با غيبت كردن مشغول خوردن گوشت مردم شدند(252))) در نتيجه ، با اين كار زشت ، روزه خود را تباه كردند و پاداش ‍ عمل خود را نابود ساختند.
پبامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) فرمود:
من اغتاب مسلما فى شهر رمضان لم يو جر على صيامه (253)؛
هركس در ماه مبارك رمضان از مسلمانى غيبت كند، روزه اش پاداشى ندارد و از ثواب روزه خود بهره اى نخواهد برد.
ايشان همچنين فرمود:
من اغتاب مسلما اءو مسلمه لم يقبل الله صلاته و لا صيامه اءربعين يوما و ليله الا اءن يغفر له صاحبه (254)؛
هركس از زن و مرد مسلمانى غيبت كند، خداوند، نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز نمى پذيرد، مگر آن كه كسى كه از او غيبت شده است ، وى را حلال كند.
غيبت ، باطل كننده وضو
از ((ابن سيرين )) نقل شده است : ((روزى مردى از انصار از كنار عده اى گذشت كه با هم ديگر صحبت مى كردند و به بد گويى از ديگران مشغول بودند. با شنيدن صحبت هاى آنان به آنها گفت : وضو بگيريد كه بعضى از شما آنچه مى گوييد، از حدث (اسبابى كه مانع از نمازند) ندتر است )).
بر اساس روايت ديگرى ، نقل شده است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله )فرمود: ((نشستن در مسجد در انتظار نماز، عبارت است ، ولى تا وقتى حدثى از انسان سر نزند(255))) از حضرت پرسيدند: يا رسول الله ، حديث چيست ؟ حضرت فرمود: ((غيبت كردن ))(256)
لعنت بر غيبت كنندگان
((عبد المؤمن انصارى )) مى گويد: ((روزى به حضور امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفتم . ديدم ((محمد بن عبدالله جعفرى )) هم نزد امام است . من با چهره باز به روى او لبخند زدم . امام كاظم (عليه السلام ) وقتى اين صحنه را ديد، به من فرمود: دوستش دارى ؟ گفتم : آرى ، به خاطر وجود مبارك شما او را دوست دارم . حضرت فرمود: به راستى كه او برادر توست ؛ زيرا مؤمن ، برادر پدر و مادرى مؤمن است ، اگر چه زاده پدر او نيست . سپس ‍ فرمود:
ملعون من اتهم اءخاه ملعون من غش اءخاه ، ملعون من اغتاب اءجاه ملعون من لم ينصح اءخاه (257)
كسى كه به برادرش تهمت بزند يا با برادرش باغل و غش رفتا كند يا از برادرش غيبت كند يا برادر خود را راهنمايى و نصيحت نكند، ملعون است .
آويزان بر شاخه هاى آتش
((معاذ بن جبل )) گفت : روزى در خانه ((ابو ايوب انصارى )) نزد رسول خدا (صلى الله عليه و اله )نشسته بودم . به آن حضرت عرض كردم : اى رسول خدا! مقصود از اين كلام چيست كه خداوند مى فرمايد: يوم ينفخ فى الصور فتاءتون اءفواجا(258). روزى كه در صور مى دمند تا مردگان زنده شوند و گروه گروه به صحراى محشر آيند. حضرت در پاسخ من فرمود: ((اى معاذ! از امر بزرگى پرسيدى )). بعد چند لحظه چشمان مبارك را بست و سپس باز كرد و فرمود: ((ده طايفه از امت من به طور پراكنده ، گروه گروه در روز رستاخيز محشور مى شوند كه خداوند آنها راتغيير داده است . بعضى از آنها در حالى محشور مى شوند كه بر شاخه هاى آتش آويزان شده اند. اينها كسانى اند كه نزد ديگران به ويژه پادشاهان و حاكمان ، درباره مردم بد زبانى و بد گويى مى كردند(259))).
كوچك ، ولى فتنه انگيز
معاذ بن جبل گفت : روزى به حضرت محمد (صلى الله عليه و اله )عرض ‍ كردم : يا رسول الله ! مرا نصيحت كنيد. حضرت فرمود: ((اى معاذ! خدا را چنان عبادت كن كه گويا او را مى بينى و در مورد خود اين طور بينديش كه در ميان مژدگانى )). سپس حضرت در ادامه پند و اندرز خود فرمود: ((اى معاذ! اگر تمايل داشته باشى تو را به چيزى آگاه مى سازم كه بيشتر از هر چيزى در اختيار توست )). بعد خضرت بى آن كه منتظر پاسخى از طرف من باشد، با دست مبارك خود به زبانش اشاره كرد(260).
ماءموريت پيامبر
يكى از پيامبران در عالم رؤ يا ماءموريت يافت كه : ((فردا به فلان صحرا برو و هر چه را اول پيش تو آمد، بخور؛ دومى را پنهان كن ؛ سومى را نگاه دار؛ چهارمى را نااميد مگردان و از پنجمى بگريز)). فردا هنگامى كه به صحرا رفت ، نخستين چيزى كه در برابرش ظاهر شد، كوه بزرگى بود. متفكر و متعجب شد كه چگونه كوهى رابخورد. چون قدرى جلو رفت ، آن كوه بزرگ مانند لقمه اى كوچك و لذيذ گشت و هنگامى كه آن را در دهان گذاشت ، شيرين ترين از عسل و خوش بوتر از مشك بود. پس از مسافتى ، تشت طلايى را مشاهد كرد. بى درنگ آن را زير خاك پنهان ساخت ، ولى آشكار شد و چندين مرتبه آن را مخفى كرد، ولى دوباره ظاهر مى گشت تا اين كه با زحمت فراوان موفق شد آن را پنهان كند. سپس پرنده اى زا ديد كه از ترس ‍ باز شكارى به او پناه آورد، آن را نيز پيراهن خويش پناه داد تا از گزند دشمن حفظش كند. باز شكارى آمد و گفت : اى پيامبر خدا! من دو روز است در طلب اين صيد هستم و او به تو پناه آورده و من خيلى گرسنه ام ، مرا از خود نااميد مكن . آن پيامبر هم مقدارى گوشت به او داد. سرانجام پس از مسافتى كوتاه ، مردارى را ديد و از او بگزيخت . او مدتى درباره اين ماجرا مى انديشيد تا سرانجام رمز اين حوادث بر او كشف شد. آن كوه بزرگ كه به صورت لقمه اى لذيذ در آمد و آن را خورد، خشم بود كه ابتدا بسيار بزرگ مى نمود و چون آن را فرو خورد، لقمه اى لذيذ شد. آن تشت طلا، عمل نيك بود كه هر چه بخواهى آن را پنهان كنى ، خود را آشكار مى سازد. سوم ، امانت است كه بايد آن را حفظ كنى . چهارم حاجت است كه بايد سعى كنى نيازهاى مردم را بر آورى و پنجم ، غيبت است كه بايد از آن فرار كنى (261).
غيبت پوشى
روزى شخصى به محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله )آمد و گفت : اى رسول خدا! دوست دارم خداوند عيب مرا بپوشاند. حال شما مرا به سوى چه عملى راهنمايى مى كنيد تا به وسيله انجام دادن آن ، خداوند به من نظر لطف و رحمت كند. در دنيا و آخرت ، عيب هايم را فاش نسازد و نزد خلايق رسوايم نكند. حضرت در پاسخ فرمود: اشتر عيوب اخوانك يستر الله عليك عيوبك (262) عيوب برادران مسلمانت را بپوشان تا خداوند، عيب هايت را بپوشاند.
مريز آبرو اى برادر به كوى   كه دهرت بريزد به شهر آبروى (263) 
حواريان عيب بين و حسن نظر عيسى (عليه السلام )
روزى حضرت عيسى (عليه السلام ) به همراه حواريان از كنار مردار و لاشه سگى مى گذشت . در اين هنگام ، حواريان با ديدن لاشه سگ همگى گفتند: چه بوى بد و متعفنى دارد؟ حضرت عيسى (عليه السلام ) نگاهى به لاشه سگ كرد و ديد دندان هاى سفيدش پيداست . پس فرمود: به به ! چه دندان هاى سفيدى دارد(264).
گرت عيب جويى بود در سرشت   نبينى ز طاووس جز پاى زشت (265) 
حفظ آبرو
((معتب )) مى گويد: روزى امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در نخلستانش مشغول بريدن شاخه هاى خرما بود. در اين زمان كه از غلامان آن حضرت را ديدم كه دسته اى از خوشه هاى خرما را برداشت و پشت ديوار انداخت . من رفتم و او را گرفتم و نزد حضرت آوردم و گفتم : من اين غلام را ديدم كه اين خوشه ها را برداشت و پشت ديوار پنهان كرد حضرت به او فرمود: ((آيا گرسنه مانده بودى ؟)) غلام گفت : نه ، آقاى من فرمود: ((آيا نيازمند بودى ؟)) گفت نه آقاى من . فرمود: ((پس چرا اين خوشه ها را برداشتى ؟)) گفت : چون اين ها رادوست داشتم ، ولى اكنون پشيمانم . حضرت فرمود: ((راه درستش اين بود كه به من مى گفتى ، حال برو و همه اين خوشه هاى خرما هم مال تو، ولى ديگر چنين كارى نكن . سپس فرمود: او را رها كنيد. رازش نزد ماپنهان مى ماند، كارش را فاش نكنيد(266)))
از امام على (عليه السلام ) هم نقل شده است كه فرمود:
لو وجدت مؤمنا على فاحشه لسترته بثوبى (267)
هر گاه به مؤمنى برخورم كه سرگرم كار زشتى باشد، او را با جامعه خود مى پوشانم (تا كسى ديگرى جز من از زشتى كردار او آگاه نشود و آبرويش ‍ نريزد).
ز عيب خويش هنر نيست چشم پوشيدن   كه پرده پوشى عيب كسانى هنر باشد(268) 
عيب جويى از نقاش
روزى مردى با حكيمى زشت رو روبه رو شد. به سبب عيب جويى ، حكيم را به داشتن صورت قبيح نكوهش كرد و گفت : چقدر زشت رويى ! حكيم در پاسخ گفت : آفرينش چهره من به دست زير انداخت و از حكيم دور شد(269).
هم چنين نقل شده است كه شخصى به لقمان حكيم گفت : چه روى زشتى دارى ! لقمان در پاسخ او گفت : از نقش چهره ام عيب مى گيرى يا از نقاش ‍ (خدا)(270)؟
هر گلى علت وعيبى دارد   گل بى علت و بى عيب خداست (271) 
سيه چهره اى را كسى زشت خواند   جوابى بگفتش كه حيران بماند 
نه من صورت خويش خود كرده ام   كه عيبم شمارى كه بد كرده ام 
تو را با من از زشت رويم چه كار   كه من نيستم زشت و زيبا نگار(272) 
نزديكى عيب جو به كفر
((از راره )) از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرموده اند:
نزديك ترين اوقات بنده به كفر، زمانى است كه با كسى برادرى و دوستى كند، ولى پيوسته لغزش ها و خطاهاى او را نزد خود به شمار آورد و نگه دارد تا روزى به رخ او بكشد و به وسيله آن لغزش هاى گفتارى و كردارى ، او را سرزنش كند(273).
مى گويند عيب جويان به ((مگس )) مى مانند، به گونه اى كه يكى از بزرگان مى گفت : همچنان كه مگس ها به روى زخم مى نشينند و آن را مى گزند و از جاهاى سالم دورى مى كنند، افراد بدكار و عيب جو نيز همواره عيب مردم را پى مى گيرند و پى در پى آن را براى ديگران ، بيان و خوبى ها و نيكى هايشان را فراموش مى كنند(274).
منه عيب خلق اى فرومايه پيش   كه چشمت فرو دوزد از عيب خويش (275) 
بزرگ بينى عيب ديگران
در روايتى از رسول اكرم (صلى الله عليه و اله )نقل شده است كه فرمود: كفى بالمرء عيبا اءن يبصر من الناس ما يعمى عنه (276) همين بدبختى براى آدمى كافى است كه عيب مردم را ببيند، ولى در مورد عيوب خود كور و غافل باشد.
يكى از بزرگان مى گفت : يكى از شما خسى را در چشم برادر خود بيند، ولى تير را در چشم خود نمى بيند(277).
عيب كسانى منگر و احسان خويش   ديده فرو بر به گريبان خويش (278) 
گريه بر عيب خود
روزى ((ربيع بن خيثم )) و عده اى دور هم نشسته بودند و گفت و گو مى كردند. يكى از حاضران به ربيع گفت : هيچ گاه ما نشنيديم تو از كسى غيبت و عيب جويى كنى ؟ ربيع در پاسخ او گفت : چنان از اوضاع و احوال خود راضى و خشنود نيستم تا به غيبت و عيب جويى ديگران بپردازم . بعد در ادامه افزود: مرا گريه بر خويش است ، به بر ديگران ؛ يعنى اشتغال و پرداختن به عيب خويش ، مرا از غيبت و عيب جويى ديگران باز داشته است (279).
به از من ، كسى در جهان عيب من   نداند به جز عالم الغيب من 
مكن عيب خلق اى خردمند فاش   به عيب خود از خلق مشغول باش (280) 
.
سخن چين ، مانع رحمت الهى
((ابو حامد)) مى گويد: نقل شده بنى اسرائيل در زمان حضرت موسى (عليه السلام ) به خشك سالى دچار شدند. آن حضرت با پيروان خويش ‍ چندين با از درگاه الهى طلب باران كرد، ولى دعاى موسى مستجاب نشد. تا اين كه به او وحى شد در ميان شما شخصى سخن چينى هست كه بر اين گناه اصرار دارد و تا زمانى كه او ميان شماست ، دعاى تو و پيروانت را مستجاب نمى كنم (281)
سزاى سخن چين و عيب جو
هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله )به امر خداوند به آسمان ها عروج كرد و از سفر معراج باز گشت ، فرمود:
در اين سفر روحانى ، صحنه هاى بسيار دل خراشى مشاهده كردم ؛ از جمله گروهى را ديدم كه لب هاى مانند لب هاى شتر داشتند و گوشت پهلويشان را مى بريدند و قيچى مى كردند و به دهانشان مى گذاشتند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى اند كه چنين شكنجه مى شوند وعذاب مى كشند؟ جبرئيل گفت : اينان سخن چينان ، عيب جويان و مسخره كنندگانند(282).
مسخ شدگان
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: ((روزى از رسول خدا (صلى الله عليه و اله )درباره بعضى از حيوانات كه در آغاز آفرينش ، انسان بودند، ولى به سبب ويژگى هاى ناپسند شان به امر خداوند مسخ شده اند، پرسيدم . فرمود: از حيواناتى كه مسخ شده اند يكى دعموص (كرم سياه ) است و ديگرى عقرب . سپس فرمود:
و اءما الد عموص فكان نماما يفرق بين الاءحبه و اءما العقرب فكان رجلا لذاغا (لذاعا) لا يسلم على لسانه اءحد(283).
كرم سياه ، سخن چين ميان دوستان و آشنايان بود و به واسطه خبر چينى ، جدايى مى انداخت . عقرب هم مرد بدزبانى بود كه هيچ كس از بيش زبانش ‍ آسوده خاطر نبود.
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
و اءما العقرب فكان رجلا همازا فمسخه الله عزوجل عقربا(284)؛
عقرب مردى عيب جوى ، طعنه زننده ، بدگوى و بدزبان بود كه خداوند، او را به صورت عقرب درآورد.
عذاب سخن چينان
امام على فرمود: روزى من و فاطمه (عليه السلام ) خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و اله )رسيديم و آن حضرت را در حالى ديديم كه به شدت گريه مى كرد. من گفتم : پدر و مادر به فدايت اى رسول خدا! چرا گريه مى كنيد؟ رسول خدا (صلى الله عليه و اله )فرمود: ((اى على ! سبب گريه من اين است كه در شب معراج هنگامى كه به آسمانم بردند، عده اى از زنان امت خود را ديدم كه به عذاب سخنى گفتارند. زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و برنش مانند بدن الاغ و به انواع عذاب ها گرفتار بود)). فاطمه (عليه السلام ) گفت : اى حيبب من ! بفرماييد كار اين زنان در دنيا چه بوده كه خداوند انواع عقوبت ها براى ايشان مقرر كرده است . حضرت فرمود: ((دخترم ! زنى كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و به انواع عذاب و شكنجه ها گرفتار بود، زنى است كه در دنيا سخن چين و دروغ گو بوده است (285))).
روزى مردى نزد امير مؤمنان على (عليه السلام ) درباره شخصى بدگويى و سخن چينى كرد. حضرت به او فرمود: ((اى مرد! من در مورد اين مطلبى كه گفتى تحقيق مى كنم . اگر راست باشد، بر تو خشمناك مى شوم . اگر دروغ باشد، مجازاتت مى كنم ، ولى اگر از عمل ناپسندت پشيمان شده اى ، همين حلا تو را مى بخشم . آن مرد گفت : اى امير مؤمنان ! مرا ببخش كه ديگر هرگز بدگويى و سخن چينى كسى رانخواهم كرد(286)))
امام على (عليه السلام ) در عهد نامه خود به مالك اشتر مى نويسد:
و لا تعجلن الى تصديق ساع ، فان الساعى غاش و ان تشبه با الناصحين (287)))
هرگز در تصديق سخن شخص بدگو و سخن چين ، خيانت كار و فريب كار است ، گر چه به ظاهر، خود را شبيه خير خواهان نشان مى دهد.
فصل چهارم : با فرهنگ سازان
گستردگى اثر گذارى رسانه هاى جمعى به ويژه صدا و سيما بر افكار عمومى بر كسى پوشيده نيست . اين رسانه در فرهنگ سازى مطلوب درباره كاركرد مثبت زبان ، از راه فيلم ها، سريال ها، پيام هاى مجرى و مانند آن بيشترين وظيفه را بر عهده دارد.
بنابر اين ، توجه به نكته هاى زير حايز اهميت است :
1. زبان ، ابزار غرت آفرينى يا ذلت بخش است . بنابراين ، بايد مسير تعالى و عزت آفرينى را براى آدمى همواره كرد. در اين راه بايد اسباب پيدايش هر يك از آسيب هاى زبان مانند غيبت ، تهمت و دروغ را شناخت . آن گاه با مبارزه ريشه اى ، آنها را خشكانيد. براى مثال ، حسد هم عامل غيبت است و هم عامل تهمت . از اين رو، از ميان بردن اين صفت ناپسند اخلاقى ، اقدامى ريشه اى است و در نوشتن فيلم نامه ها بايد به اين نكته توجه كرد.
2. هرگونه سخنى اگر از روى تفكر بر زبان جارى مى شود، لغزشش اندك خواهد بود. بنابراين ، در برنامه هاى زنده بايد نهايت دقت در اداى كلمات صورت گيرد تا تبليغات منفى اخلاقى در پى نداشته باشد.
3. بايد به زيباى و نيكو سخن گفتن در برخورد ميان اعضاى خانواده و روابط اجتماعى كاملا دقت كرد تا به تدريج ، ادب در گفتار بيش از پيش در جامعه نهادينه شود.
4. پر حرفى و زياده گويى ، عامل مهمى در لغزش كلام است . بنابراين ، يكى از راه هاى بهداشت زبان ، سكوت و تاءمل است . بايد در برخى برنامه ها به مسئله سكوت و گزيده گويى پرداخت . پرگويى ، وقار و متانت آدمى را از ميان مى برد. پس سكوتى كه لباس كرامت بر انسان بپوشاند، بهتر از سخنى است كه ندامت به بار آورد.
5. به كارگيرى زبان براى جلب منفعت دنيوى با هر وسيله ممكن حتى دروغ گويى و استفاده ابزارى از نعمت بيان ، به ويژه در برنامه هاى صدا و سيما بسيار نكوهيده است . در اين ميان ، به جا و صادقانه سخن گفتن و قدردانى
از ارزش سخن ، بسيار مهم به نظر مى رسد. نبايد براى دست يابى به متاع چند روزه دنيوى ، بازى با كلمات رادر برنامه هاى مختلف تبليغ كرد و براى رسيدن به مقصود، به هزاران دروغ دست يازيد.
6. بايد در فيلم ها وسريال هاى تلوزيونى در مورد تكيه كلام هايى كه گاه مى تواند از موارد لهو و لعب يا لغو به شمار آيد، دقت كرد؛ چون اين تكيه كلام ها تا پايين ترين مقاطع سنى نفوذ مى كند و جزو فرهنگ محاوره اى مى شود.
7. صدا و سيما بايد به روش هاى دورى گزيدن از آلودگى هاى زبانى در قالب هاى فيلم ها و سريال ها، توجه و برنامه ها را به نوعى براى تغيير رفتار بينندگان و شنوندگان خود تهيه كند. پس بايد به اين مسئله با نگاه آموزشى نگريست و تنها به پر كردن ساعت پخش توجه نكرد. بنابر اين ، نگاه ظريفانه و كارشناسانه دينى به اين برنامه ها به شكل مستقيم يا غير مستقيم اهميت فراوانى دارد. برخورد غيره مستقيم ، مانند خارج شدن افراد از جايى كه شخصى در حال غيبت است با تغيير چهره و مانند آن ، مى تواند بسيار كار ساز باشد.
8. از آن جا كه بيشتر فضيلت هاى اخلاقى از زمان كودكى در دل و جان آدمى ريشه مى گيرد، در ساخت برنامه هاى كودكان بايد كاملا به ادبيات به كار رفته توجه كرد تا جنبه بد آموزى نداشته باشد؛ زيراوقتى صفتى در كودك درونى شود، به راحتى نمى توان آن را از وجود او زدود. اگر كودكان در برنامه ها با دروغ آشنا باشوند و به تدريج حتى زشتى و قبح آن نيز از بين برود، آثار زيان بار اخلاقى براى آنان خواهد داشت .
9. عملكرد مسئولان در جامعه و بزرگ ترها در خانواده ، حالت الگويى دارد. بنابراين ، بايد در گفتمان هاى راديو تلوزيونى ، به ظرافت اين مسئله توجه كرد و از باب كونوا دعاه للناس بغير السنتكم با رفتار خود، آموزش هاى لازم چون راست گويى ، راز دارى ، زيبا گويى ، ادب در گفتار، پرهيز از دروغ گويى ، سخن چينى و مانند آنها را به كودكان و بينندگان آموزش داد.
10. بايد زمينه اى به وجود آيد كه هر گاه لغزشى در حفظ زبان صورت گرفت و آدمى مرتكب گفتار نا مطلوبى شد، شجاعت عذر خواهى و تصحيح گفتار را داشته باشد. حتى در مواردى مانند غيبت و تهمت ، پى آمدهاى منفى برخورد با آن فرد براى حلاليت طلبى و سختى هاى آن به نمايش گذاشته شود تا بينندگان به طور غير مستقيم ، آثار زيان بار گفتار نامناسب را در يابند.
حكمت هاى ماندگار
حفظ زبان
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و اله )فرمود:
1. سلامه الانسان فى حفظ اللسان (288) نجات و سلامت آدمى ، در نگه دارى زبان است .
2. صلاح الانسان فى حبس اللسان (289) مصلحت انسان ، در مهار كردن زبان است .
3. ان اءكثر خطايا ابن آدم فى لسانه (290) بيشتر خطاهاى فرزند آدم ، در زبان اوست .
4. ان كان فى شى ء شوم ففى اللسان (291) اگر در چيزى از موجودات پستى باشد، همه آنها در زبان ديده مى شود.
5. نجاه المومن فى حفظ اللسان (292) نجات مؤمن ، در حفظ زبان است .
6. بلاء الانسان من اللسان (293) مصيبت انسان از زبان است .
7. من لاحياء له لا غيبه له (294) كسى كه شرم و حيايى نداشته باشد، هر چه درباره او بگويند، غيبت شمرده نمى شود.
8. فتنه اللسان اءشد من ضرب السيف (295) فتنه زبان ، از ضربه شمشير شديدتر است .
9. الجمال فى الرجل اللسان (296) زبان ، زينت انسان است .
امام على (عليه السلام ) فرمود:
1. احبس لسانك قبل اءن يطيل حبسك (297) زبان خود را به بندكش ، پيش از آن كه تو را به بند كشد.
2. الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل (298) زيبايى در زبان و كمال در عقل است .
3. لسانك ان اءمسكته اءنجاك و ان اءطلقته اءرداك (299) اگر زبان خود را نگاه داشتى ، نجاتت مى بخشد و اگر رهايش كردى ، هلاكت مى كند.
4. اللسان ترجمان الجنان (300) زبان ، ترجمان دل است .
5. الاءلسن تترجم عما تجنه الضمائر(301) زبان ، ترجمان دل و درون انسان است
6. الانسان لبه لسانه (302) مغز و چكيده وجود هر انسانى ، زبان او ست .
7. اءعظم الخطا يا عند الله اللسان الكذوب (303) به درستى كه بزرگ ترين خطاها نزد خداوند، زبان دروغ گو است .
8. ذلاقه اللسان راءس المال (304) زيبا سخن گفتن ، سرمايه اصلى انسان است .
9. اعلموا اءيها الناس من لم يملك لسانه يندم (305) اى مردم ! بدانيد كسى كه مالك زبانش نباشد، پشيمان مى شود.
10. تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه (306) سخن بگوييد تا شناخته شويد. همانا شخصيت حقيقى هر انسان زير زبانش نهفته است .
11. لو راءيت ما فى ميزانك لختمت على لسانك (307) همانا اگر دفتر اعمالت را مى ديدى ، بر زبانت مهر مى زدى .
12. احسبوا كلامكم من اءعمالكم (308) هميشه گفتار خود را جزو كردار خويش به شمار آوريد.
13. على لسان المومن نور يسطع و على لسان المنافق شيطان ينطق (309) از زبان شخص مؤمن نورى مى درخشد، ولى اين شيطان است كه از زبان منافق سخن مى گويد.
14. سامع الغيبه شريك المغتاب (310) شنونده غيبت ، شريك غيبت كننده است .
15. لا تعود نفسك الغيبه فان معتادها عظيم الجرم (311) خود رابه غيبت كردن عادت مده ؛ زيرا اعتياد به آن ، گناه و جرم بزرگى است .
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
1. ان الكذب هو خراب الايمان (312) به درستى كه دروغ ، خراب كننده ايمان است .
2. لا يكتب الملكان الا ما نطق به العبد(313) دو فرشته نمى نويسند، مگر آنچه را بنده بگويد و بر زبان جارى كند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
1. النطق راحه الروح و السكوت راحه الجسد(314) سخن گفتن ، موجب آرامش روح انسان و سكوت ، موجب آرامش جسم انسان است .
2. الغيبه اءن تقول فى اءخيك ما ستره الله عليه (315) غيبت آن است كه درباره برادرت آنچه را خداوند پوشانده است ، آشكار كنى .

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0007.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (6)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (6)

نوشتن اعمال
روزى حضرت ((سليمان بن داوود)) عفريتى (210) را به نامزدى عفريتى ديگر در آورد. سپس عده اى را مخفيانه ماءمور و مراقبت ايشان كرد تا رفتار و كردار آنها را زير نظر بگيرد و گفتارشان با بشنوند و براى او خبر بياورند. روزى عفريت و نامزدش براى خريد به بازار رفتند. وقتى وارد بازار شدند، عفريت ديد مردم سخت به امور دنيا مشغول شده اند و سرگرم داد و ستد و گفت گو هستند. با مشاهده اين صحنه بانگرانى و شگفتى سر خود را تكان داد و روبه سوى آسمان بلند كرد. ماءموران آنچه را ديده بودند، به حضرت سليمان خبر دادند. حضرت ، عفريت را به حضور طلبيد و علت آن كار را پرسيد. عفريت گفت : وقتى وارد بازار شدم ، ديدم بر سر هر يك از مردم فرشته اى نشسته است كه همه سخنان آنان را يادداشت مس كند(211)
امام صادق (عليه السلام ) در همين باره مى فرمايد:
ما من اءحد الا و معه ملكان يكتبان ما يلفظه ثم يرفعال ذلك الى ملكين فوقهما فيبتان ماكان من خير و شر و يلقيان ما سوى ذلك (212)
هيچ كس نيست جز آن كه با او دو فرشته است كه آنچه را مى گويد، مى نويسد. پس آن نوشته را به دو فرشته ديگر مه بالاتر ار آنان هستند، مى دهند. آن دو فرشته ، خير و شر آن را ثبت . سكنند و غير آن را درو مى افكنند.
زخم زبان
عده اى از ياران پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به آن حضرت عرض ‍ كردند: يكى از زنان (در محله ما) روزها زوره مى گيرند و شب ها نماز مى خواند، ولى بداخلاق است ؛ به همسايگان زخم زبان مى زند و آنها را با زبان آزار مى دهد. حضرت فرمود: ((خيرى در او نيست ؛ او از اهل دوزخ است (213))) هم چنين رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
هر كس به خداو روز وپسين ايمان دارد، بگو همسايه را مر نجان . هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، بگو مهمان را گرامى دار و هر كس به خداو روز قيامت ايمان دارد، بگو يا نيك سخن گوى يا ساكت و خاموش ‍ باش (214)
نشانه جوان مردى
شبى گروهى در مجلس ((اوزاعى )) گرد هم جمع شده بودند و با هم سخن مى گفتندم در اين ميان ، مرد عربى از قبيله ((بنى عليم )) ميان ايشان بود، ولى ساكت و خاموش در گوشه اى نشسته بود و هيچ سخن نمى گفت . حاضران در مجلس وقتى او را خاموش ديدند، گفتند: به حق ، شمارا گنگان عرب گفته اند؛ زيرا مردمانى لال و بى زبان هستند. مرد عرب در پاسخ گفت : ((حكيمان گفته اند لذت و خوشى مرد در گوش او و لذت و خوشى نامرد در زبان اوست . شما از آن كسانى هستيد كه لذت و خوشى تان در گفتار باطل و حرف هاى بيهوده است . پس جوان مردكسى است كه ساكت و خاموش ‍ مى نشيند و سخن باطل نمى گويد و حرف بى جانمى زند، ولى ناجوان مرد كسى است كه هر چه بر زبانش بيايد، مى گويد و حرف بى جا مى زند(215)
دو گوش و يك زبان
درباره ((سقراط)) نقل شده است كه او در محافل و مجالس كمتر سخن مى گفت : به همين علت بر او عيب گرفتند و گفتند: چرا كم حرف مى زنى ؟ گفت : ((خداوند به من دو گوش و يك زبان داده است تا دو برابر آنچه به زبان مى گويم ، با گوش هاى خود سخن بشنوم ، ولى بر عكس ، شما بيشتر از آنچه با گوش خود مى شنويد، با زبان ، سخن مى گوييد(216)))
يكى از حكيمان نيز گفته است : ((خداوند تعالى ، انسان را با يك زبان و دو گوش و دو چشم آفريده است تا شنيدن و ديدنش بيشتر از سخن گفتنش ‍ باشد(217)))
درمان تند زبانى
((حذيفه بن يمان )) گفت : من مرد بد زبانى بودم و با خانواده ام تندى مى كردم . به همين دليل به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) رسيدم و عرض كردم : اى رسول خدا!مى ترسم سرانجام به كيفر زشت زبانى گرفتار شوم و اهل آتش دوزخ گردم . حضرت فرمود: ((اى حذيفه !از استغفار غفلت مكن ؛ زيرا با پشيمانى و استغفار گفتار تند و زشت خود، مى توانى بد زبانى را ترك كنى و از شر زبانى در امان باشى . خود من نيز هر روز صد بار استغفار مى كنم (218))) در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است :
ان رسول الله كان يتوب الى الله و يستغفره فى كل يوم و ليله ماءه مره من غير ذنب (219)))
همانا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در هر شب و روز صد بار به درگاه الهى توبه و استغفار مى كرد، در حالى كه هيچ گناهى نداشت و خطايى مرتكب نشده بود.
شكنجه مخصوص زبان
امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: در روز قيامت ، خداوند، زبان را از همه اعضاى برن بدن ، شديدتر عذاب و شكنجه مى كند. در اين هنگام ، زبان به سخن مى آيد و مى گويد: پروردگارا! چرا مرا به گونه اى سخت شكنجه و مجازات كردى كه هيچ يك از اعضاى بدن را چنين عذابى نبود؟ در پاسخ زبان گفته مى شود: اى زبان ! از طرف تو كلمه ، سخن و جمله اى گفته شد كه به شرق و غرب زمين رسيد و اين امر سبب قتل و خون ريزى افراد بى گناه و غارت مال و اموال مردم و هتك عفت و ناموس و شرف اشخاص از راه حرام شد. پس به عزت و جلالم سوگند، تو را چنان عذاب مى كنم كه هيچ يك از اعضاى ديگر بدن را آن گونه مجازات و شكنجه نكرده باشم (220)
((بلال بن حارث مزنى )) نقل مى كند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ((گاه شخص سخنى مى گويد، ولى نمى داند اثر گفتارش به كجا مى رسد و به چه كسى بر مى خورد و چه مى شود. در نتيجه ، خداوند هم به وسيله همان سخن ، تا روز قيامت ، او را مشمول خشم و غضب خود قرار مى دهد)). يكى از بزرگان مى گفت : هر وقت ومى خواستم حرفى بزنم ، نقل قول و سخن بلال ، مانع از حرف زدنم مى شد(221).
خواهش اعضاى بدن از زبان
سحر گاهان انسان از بستر خواب بر مى خيزد و براى تلاش روزانه آماده مى گردد. تمام اعضاى بدن متوجه زبان مى شوند، در مقابل او تعظيم مى كنند و مى گويند: ((اى زبان !در حق ما تقواى الهى را پيشه كن و از خدا بترس ؛ زيرا اگر تو راست و درست باشى و به نيكى سخن بگويى و حرف هاى زشت و بيهوده نگويى ، ما هم به خوبى و درستى عمل مى كنيم . اصلاح كار ما به عمل تو وابسته است ، ولى اگر كج روى كنى و هر نوع سخن زشتى از تو صادر شود، ما نيز به واسطه عملكرد تو كج روى مى كنيم و هر كار زشتى را انجام مى دهيم (222))).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
هيچ روزى نيست ، مگر اين كه عضوى از اعضاى بدن ، از زبان خواهش ‍ مى كند و مى گويد، تو را به خدا سوگند، مبادا مرا به خاطر تو در عذاب افكنند(223)
امام سجاد (عليه السلام ) درباره همين موضوع مى فرمايد:
هر روز صبح ، زبان انسان به تمام اعضاى بدن متوجه مى شود و مى گويد: امروز چگونه هستيد؟ مى گويند: اگر تو ما را به حال خود رها كنى ، خوب خواهيم بود. آن وقت خدا را شاهد مى گيرند و سوگندش مى دهند و مى گويند: ما به سبب اعمال توست كه ثواب و عقاب مى بينيم (224).
حفظ زبان ، راهى به بهشت
شخصى حضور رسول الله (صلى الله عليه وآله ) آمد. حضرت فرمود: ((آيا تو را به امرى راهنمايى كنم تا خداوند به وسيله آن ، تو را به بهشت ببرد)). آن شخص گفت : آرى يا رسول الله !حضرت فرمود: ((از آنچه خداوند به تو نعمت داده ، به ديگران عطا كن )). عرض كرد: اگر خودم نياز مندتر باشم ، چه كنم ؟ حضرت فرمود: ((شخص مظلومى را يارى كن )). گفت : اگر خودم مظلوم تر و ناتوان تر بودم ، چه كنم ؟ فرمود: شخص نادان و ناآگاهى را راهنمايى كن . گفت : اگر خودم از او نادان تر و ناآگاه تر بودم ، چه كنم ؟ حضرت فرمود: ((از زبانت مراقبت كن و جز در موارد نيك آن استفاده نكن )). سپس حضرت فرمود: ((آيا خوش حال نمى شوى كه يكى از اين ويژگى ها را انجام دهى تا به واسطه آن به بهشت بروى (225))).
حساب رسى از زبان
روايت است كه ((ربيع بن خثيم )) هر روز قلم و كاغذى آماده مى كرد و سخنان و گفتار خود را در آن مى نوشت . سپس هنگام غروب آفتاب تمام كلماتى را كه يادداشت كرده بود، بررسى مى كرد تا ببيند در طول روز چه حرف هايى به سود يا زيان خود گفته است . پس از رسيدگى به سخنان خود، آهى از ته دل مى كشيد و مى گفت : همانا كسانى كه ساكت و خاموش بودند و از زبان خود به خوبى مراقبت كردند، نجات يافتند، ولى ما با اين حرف هاى بيهوده و سخنان فتنه انگيز، در سنگينى گناه و غذاب و مجازات زبان خويش گرفتار شديم (226). امام على (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: كل مومن ملجم (227) هر انسان با ايمانى ، لجام و دهنه اى بر دهان دارد)).
حفظ زبان ، مايه نجات
((عقبه بن عامر)) گفت : روزى به حضور مبارك نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله ) رسيدم و به آن حضرت گفتم : اى رسول خدا! درود خداوند بر شما باد! به من بفرماييد نجات و راحتى انسان در چيست ؟ حضرت در پاسخ فرمود:
اءمسك عليك لسانك و ليسعك بيتك و ابك على خطيئتك (228)؛
زبانت را در اختيار خود بگير و در گوشه خانه ات بيشين و برگناه و خطايى كه مرتكب شده اى ، [اندوهگين باش ] و گريه كن .
((ابو على جوانى )) گفت : روزى امام صادق (عليه السلام ) را ديدم كه انگشت خود را بر روى لب هاى مباركش گذاشته بود و به غلامش ، سالم مى فرمود: يا سالم احفظ لسانك تسلم (229) اى سالم ! زبانت را حفظ كن تا سالم بمانى )).
زبان و دل ، بهترين يا بدترين
((لقمان حكيم )) مردى سياه چهره بود. شخصى او را به غلامى خريد. وقتى لقمان به خدمت گرفته شد، پس از مدتى صاحبش فهميد او فردى حكيم و دانشمند است . روزى براى امتحان ، به لقمان گوسفندى را كشت و دل و زبانش را نزد صاحبش حاضر كرد. روز ديگر صاحبش به او گفت : دليل اين كار چيست ؟ چرا دل و زبان پاك باشند، هيچ چيز بهتر از اين دو عضو نيست و اگر نا پاك باشند، هيچ چيز بدتر از آنها نيست (230).
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قبله حتى يستقيم لسانه (231)؛
هيچ گاه ايمان بنده اى كامل و استوار نمى شود، مگر اين كه قلب او درست باشد و قلب او راست و درست نمى شود، مگر اين كه زبانش سالم باشد.
تفاوت مجسمه ها
يكى از پادشاهان ، سه مجسمه طلايى براى پادشاه كشور همسايه ، هديه فرستاد كه از نظر ظاهر و وزن كاملا شبيه هم بودند و هيچ كس نمى توانست فرقى ميان آنها قائل شود. وى پيغام داد اين مجسمه ها از نظر ارزش و قيمت يكى نيستند و با هم فرق زيادى دارند. او از اين راه مى خواست از ميزان هوش درباريان و مردم كشور همسايه خودش با خبر شود. پادشاه همسايه از دريافت اين هديه عجيب در شگفت ماند و به درباريان دستور داد هر چه زودتر تفاوت ميان مجسمه ها را بيايند و قيمت هر يك از آنها را تعيين كنند. درباريان پس از مدت ها كوشش ، به عرض پادشاه رساندند كه مجسمه ها كوچك ترين تفاوتى با هم ندارند. چيزى نگذشت كه صحبت درباره مجسمه ها ورد زبان همه اهل شهر شد و مردم از پير و جوان تمايل داشتند از فرق ميان آنها آگاه شوند. در يكى از زندان هاى شهر، جوانى بود. او خواهش كرد به عرض سلطان برسانند كه حاضر است مجسمه ها را ببيند و تفاوت ميان آنها را بگويد. پادشاه فرمان داد جوان را به قصر آورند. او با ديدن مجسمه ها، كه در گوش هر يك از آنها سوراخ بسيار كوچكى وجود دارد وقتى كه چوب جارويى را داخل سوراخ كرد، چوب از دهان مجسمه اول بيرون آمد. به گوش دومى فرو برد، نوك چوب از گوش او بيرون آمد. چوب را به گوش مجسمه سوم فرو برد، نوك چوب به داخل شكم مجسمه فرو رفت .
آن گاه جوان به حضور پادشاها!همان گونه كه هر يك از افراد بشر متفاوت دارند، اين مجسمه ها هم ويژگى هايى دارند. تفاوت اينها در گوش و دل و زبانشان است . مجسمه اولى به مردمى شباهت دارد كه به محض اين كه صحبتى از كسى مى شوند، بى درنگ آن را براى همه كس حكايت مى كنند. آنها خبر چينند و يك كلاغ ، چهل كلاغ مى كنند. هرگز نمى توان به اين دسته از مردم اعتماد و اطمينان كرد. مجسمه دوم ، به مردمى شبيه است كه وقتى حرفى را شنيدند، هيچ گاه درباره آن نمى انديشند و به اصطلاح ، از اين گوشه مى گيرند و از آن گوش در مى كنند؛ يعنى يك گوش ايشان در است و يك گوششان دروازه . اين دسته هم مردمانى بى فكر و بى فايده اند. مجسمه سوم ، به كسانى شباهت دارد كه هر حرفى را كه مى شنوند، در دل خود جاى مى دهند و به قول معروف ، محرم اسرارند. به يقين ، ارزش اين دسته از مردم از همه بيشتر است .
پارشاه از شنيدن اين سخنان بسيار خوش حال شد و دستور داد تفاوت و قيمت هر يك از مجسمه ها را روى آن بنويسند و به دربار پادشاه كشور همسايه بفرستند. آن گاه جوان باهوش را از زندان بيرون آورد و محبت كرد و پادش هوش و دقت شگفت او را داد(232).
بيهوده سخن نگفتن
يكى از خلفاى عباسى خواب وحشتناكى ديد. خواب گزارى را احضار كرد و خواب خود را براى او باز گفت تا آن را تعبير كند. گفت : تعبير اين خواب اين است كه پيش از فرار سيدن زمان مرگ خليفه ، همه خويشاوندان او خواهند مرد و مرگ خليفه بعد از مرگ آنان روى مى دهد. خليفه از اين سخن بر آشفت ، و او را از نزد خود راند و خواب گزار ديگر احضار كرد. او پس از شنيدن خواب خليفه گفت : تعبير خواب شما اين است كه خداوند به شما عمرى طولانى عطا مى كند، به گونه اى كه عمر شما از همه خويشاوندانتان طولانى تر مى شود. خليفه او را نوازش كرد و جايزه اى بدو بخشيد(233).
((محمد بن كعب )) گفت : روزى با جمعى از ياران پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به اتفاق آن حضرت در مسجد نشسته بوديم . در اين زمان حضرت فرمود: ((اكنون مردى از اين در داخل مى شود كه اهل بهشت است )). پس ((عبد الله بن سلام )) وارد شد. بعضى از ياران حضرت نزد او رفتند و گفتند: اى عبدالله ! ما را از كارهاى خود اميد و اعتماد دارى تا به وسيله آن وارد بهشت شوى ، آگاه كن . گفت من مردى ناتوان و كم عمل هستم ، ولى بهترين چيزى كه به واسطه آن به خداوند اميد دارم تا مرا مورد آمرزش قرار دهد، دو چيز است : اول آن كه سلامت و پاكى نفس دارم و هرگز بد خواه كسى نيستم ؛ دوم آن كه گفتار بيهوده را ترك كرده ام و از چيزهايى كه برايم ضرورى نيست ، سخن نمى گويم (234).
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
طوبى لمن اءمسك الفضل من لسانه و اءنفق الفضل من ماله (235)
خوشا به حال كسى كه زيادى زبانش را نگه دارد و زيادى مالش را انفاق كند.
خوراك غيبت كنندگان
در شب معراج ، هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) همراه جبرئيل (عليه السلام ) به آسمان ها عروج كرد، صحنه هاى بسيار دردناكى را در مورد مردم مشاهده كرد. يكى از آن صحنه ها اين است كه فرمود:
در شب معراج از كنار عده اى از مردم مى گذشتم كه ديدم با ناخن هاى خود پوست و گوشت گوشت صورت خويش را چنگ مى زدند و مى خراشيدند. از جبرئل پرسيم : اين افراد نگون بخت چه كسانى اند؟ جبرئيل گفت : اينها غيبت كنندگانند كه در دنيابا حيثيت و آبروى مردم بازى مى كردند(236).
در روايت ديگرى هم آمده است كه حضرت فرمود:
در شب معراج به آتش دوزخ نگاه كردم . عده اى از مردم را ديدم كه از لاشه گنديده مردارى مى خورند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى اند؟ گفت : اينها كسانى اند كه به وسيله غيبت كردن ، گوشت بدن مردم را مى خوردند(237)
عذاب قبر براى غيبت كنندگان
((جابر ابن عبدالله انصارى )) مى گويد: در سفرى همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) بودم . به قبرستانى رسيديم كه در آن ، صاحبان دو قبر در عذاب و شكنجه بودند.
حضرت درباره عذاب و كيفر آن دو فرمود:
اينها به دليل ارتكاب گناهان كبيره اى كه شما گمان مى كنيد، در عذاب نيستند، بلكه عذابشان به سبب گناه بزرگى است كه نزد بيشتر شما كوچك به حساب مى آيد و آن گناه ، اين است كه يكى غيبت مردم را مى كرد و ديگرى از ترشح نجاسات ، پرهيز نمى كرد و طهارت را رعايت نمى كرد(238)
در روايتى از ابن عباس نقل شده است :
عذاب القبر ثلاثه اءثلاث ، ثلث للغيبه و ثلث للنميمه و ثلث للبول (239)
عذاب قبر سه بخش دارد: بخشى از آن براى غيبت كردن ، بخشى براى سخن چينى و بخشى از آن براى پرهيز نكردن از ترشح نجاست است .
خوراك سگ هاى دوزخ
روزى امام حسين (عليه السلام ) در مجلسى با عده اى از ياران و دوستان خود نشسته و سرگرم گفت و گو بودند. در اين هنگام ، شخصى وارد مجلس ‍ شد و در جمع حاضران نشست . در ميان گفت گوى افراد، ناگهان آن شخص ‍ از كسى غيبت كرد. امام حسين (عليه السلام ) تا شنيدن او بد گويى و غيبت مى كند، وى را از اين كار زشت نهى كرد و خطاب به او فرمود: يا هذا كف عن الغيبه فانها اذام كلات النار(240)؛ اى فلان ! زبان خود را از غيبت كردن ، خوراك سگ هاى دوزخ اين باشد كه غيبت كننده ، مثل سگ محشور مى شود و لقمه لقمه از گوشت مردار مى خورد يا اين كه خود بايد تكه تكه خوراك سگ هاى دوزخ شود؛ يعنى به دندان هاى سگ هاى دوزخ پاره پاره مى گردد، بعد مى ميرد دوباره زنده مى شود و همين گونه ادامه مى يابد.
هم نشينى و غيبت
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: روزى به اتفاق رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به جايى مى رفتيم . در ميانه راه ناگهان بوى متعفنى به مشاممان رسيد. حضرت با تنفر و انز جار فرمود: ((علت وزش اين بوى بد اين بود كه عده اى از منافقان پشت سر بعضى از مؤمنان غيبت مى كردند(241))).
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:
ان الله يبغض اءهل بيت يا كلون فى بيوتهم لحم الناس (242)
به درستى كه خداوند از اهل خانه اى كه در منزلشان با غيبت كردن ، گوشت بدن مردم را مى خورند، بيزارى مى جويد.
روزى عده اى كنار پيامبر نشسته بودند و صحبت مى كردند. در ميان سخنانشان ، از شخصى نام برند و گفتند: فلانى چه قدر ناتوان است . حضرت شنيدن اين سخن به آنها فرمود: ((هم اكنون از برادر خود غيبت كرديد)). گفتند: يا رسول الله ! آنچه گفتيم ، حقيقت است و در او هست . حضرت فرمود: ((اگر آنچه در او نيست ، مى گفتيد، به او تهمت زده بوديد)).(243)
خوردن گوشت رفيق
دو تن از ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نزد آن حضرت داشتند. يكى از آن دو به ديگرى گفت : فلان شخص چقدر پر خواب است ؟ سپس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مقدارى نان خواستند تا بخورند. حضرت به آنها فرمود: ((شما نان و خوراك خود را خورديد)). گفتيد يا رسول الله !يادمان نميايد چيزى خورده باشيم . حضرت فرمود: ((همين حالا گوشت بدن رفيقان را با غيبت كردن خورديد)).(244)
نيش زبان
((شيخ ابوالحسن نورى )) گفت : روزى نزد ((اياس بن معاويه )) نشسته بودم . خواستم از كسى غيبت كنم كه اياس مانع اين كار شد و گفت : آيا تو امسال به سرزمين روم و تركستان و جنگ با ايشان رفته بودى ؟ گفتم : نه . گفت : تعجب مى كنم از اين كه كافران روم و ترك از دست و زبان تو آسوده و در امان هستند، ولى برادر مسلمانت از نيش زبانت آسوده و در امان نيست .(245)
صاعقه غيبت
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد، گروهى در پيش گاه خداوند حاضر مى شوند و مى بينند هيچ كار نيكى در نامه عمل خود ندارند. پس به اعتراض عرض مى كنند: پروردگارا!اعمال نيك ما چه شد؟ خطاب به آنان گفته مى شود: اعمال نيك شما را غيبت از بين برد؛ زيرا غيبت ، نيكى ها را مى خورد، همان گونه كه آتش ، هيزم را مى خورد: فان الغيبه لتا كل الحسنات كما تا كل النار الحطب .(246)
((شيخ بهايى )) هم مى گويد:
بدان كه غيبت چون صاعقه اى هلاكت بار است و حال آن كسى كه از مردم بد گويى مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى بسازد و نيكى هايش را با آن به سمت شرق و غرب پرتاب كند.(247)
دفتر اعمال در قيامت
روز قيامت ، براى رسيدگى به حساب و كتاب مردمان ، شخصى را در پيش ‍ گاه خداوند حاضر مى كنند، نامه اعمالش را به دستش مى دهند و به اومى گويند: اقراء كتابك ؛ نامه اعمالت را بخوان . هنگامى كه نامه اعمالش را مى خواند، مى بيند از كارهاى خيرى كه در دنيا انجام داده ، چيزى در آن نوشته نشده است . از اين رو مى گويد: خدايا! اين نامه اعمال من نيست ؛ زيرا كارهاى نيك خود را در آن نمى بينم . در پاسخ به او گفته مى شود: آرى ، تو در دنيا نيكى هاى بسيارى انجام دادى . خداى تو اشتباه نمى كند و كردار تو را فراموش نكرده است . ولى كارهاى نيك تو به سبب غيبت كردن از مردم از ميان رفت و نابود شد. آرى ، نيكى كردى ، ولى غيبت هم داشتى . آنچه از طاعات مى كردى ، مى ديديم و آنچه از غيبت مى گفتى ، مى شنيديم . پس نيكى هاى تو را به آن كسانى داديم كه از آنها غيبت مى كردى . حال ، تو به سبب غيبت كردن از ايشان به دوزخ مى روى و ايشان به سبب نيكى هاى تو به بهشت مى روند.
سپس شخصى ديگرى را در پيش گاه خداوند حاضر مى كنند و نامه اعمالش را به دستش مى دهند و مى گويند: بخوان . وقتى نامه عملش را مى خواند، در آن نيكى هاى بسيار مى بيند كه خودش انجام نداده است . پس ‍ مى گويد: پروردگارا! اين نامه عمل من نيست ؛ زيرانيكى هاى را كه در آن نوشته شده است . من به جا نياورده ام . در پاسخ به او مى گويند: اينها كارهاى نيك فلان شخص است كه در دنيا از تو غيبت كرده و حالا در عوض ، نيكى هايش به تو داده شده است (248).
غيبت ، مانع قبولى اعمال
در روايتى مشهور از ((معاذ)) نقل شده است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله )فرمود:
فرشتگانى از سوى خداوند بر انسان ماءمور شده اند و مسئول دريافت اعمال نيك و بد آدمى اند. هنگامى كه عملى از اعمال نيك انسان را بالا مى برند، نور آن عمل آن قدر فروزان است كه مانند اشعه خورشيد در درخشش و فروزندگى چشم را خيره مى كند. فرشتگان با دريافت آن عمل ، بسيار خرسند و خوش حال مى شوند و آن را عملى بزرگ و شايسته تصور مى كنند تا اين كه آن عمل از آسمان بالا مى رود و مى گذرد و آماده مى شود كه به پيش گاه الهى عرضه شود. در اين زمان ، فرشته اى در آن جا حضور دارد كه مانع از عرضه شدن عمل و مقبول واقع شدن آن مى گردد و مى گويد: من فرشته اى هستم كه پروردگار مرا ماءمور ساخته است نگذرم عمل هيچ شخص غيبت كننده اى از اين مقام و مرتبه بالا برود و به پيش گاه الهى عرضه شود.
رسول اكرم (صلى الله عليه و اله )مى فرمايد:
ما النار فى اليبس باء سرع من الغيبه فى حسنات العبد(249)؛
شتاب و تاءثير غيبت كردن براى نابودى اعمال نيك بنده مسلمان ، بيشتر از سرعت و تاءثير آتش در (سوزاندن ) اجسام خشك است .
هديه به غيبت كننده
به دانشمندى خبر دادند، فلان شخص غيبت تو را كرده است . آن مرد حكيم طبقى از خرماى تازه براى آن شخص غيبت كننده فرستاد و پيغام داد: به من خبر رسيد است كه بخشى از نيكى هاى خود را در من اهدا كرده اى . خواستم به تلافى هديه اى به شما داده باشم . پس طبقى خرما تازه برايت فرستادم تا دهانت را شيرين كنى . اميدوارم مرا ببخشايى از اين كه نتوانستم محبت را به صورت كامل خبران كنم (250)
روزى عده اى در حضور ((عبدالله مبارك )) نشسته بودند و با يك ديگر گفت وگو مى كردند. ميان صحبتشان ، بحث غيبت مطرح شد. عبد الله مبارك همچنان ساكت و خاموش نشسته بود و هيچ سخنى نمى گفت ، ولى وقتى مسئله غيبت مطرح شد، در مقام پند و حكمت گفت : ((اگر من مى خواستم از كسى غيبت كنم ، از پدر و مادرم غيبت مى كردم ؛ زيرا ايشان بيش از هركس ، سزاوارتر و شايسته تر بودند به اين كه صاحب نيكى هاى من بشوند(251))).

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0006.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (5)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (5)

هركس به مرد يا زن با ايمانى بهتان بزند يا درباره كسى چيزى بگويد كه در او نيست ، خداوند در قيامت ، او را بر تلى از آتش قرار مى دهد تا از آنچه گفته است ، خارج شود و از عهده گفته خود بيرون آيد(171).
در قرآن كريم بيش از چهل آيه درباره تهمت و بهتان وارد شده است . در نه آيه از قرآن مجيد(172)، افترا زنندگان به خدا و تكذيب كنندگان آيات الهى ستم كارترين مردم معرفى شده و در پنج آيه (173) آمده است :
((برويد در زمين سير كنيد و سرنوشت تكذيب كنندگان و تهمت زنندگان به خدا و رسول را بنگريد كه چگونه گرفتار خشم الهى در دنيا شدند)).
در يازده آيه (174)، دروغ گويان و بهتان زنندگان مورد عتاب قرار گرفته اند و به آنها بيم آتش قهر و غضب الهى داده شده است كه چه عذاب سخنى در انتظار ايشان خواهد بود.
ناگفته نماند كه در افترا، تهمت زننده با آگاهى ، گناه يا عيبى را به شخصى نسبت مى دهد؛ يعنى مى داند كه آن شخصى اين عيب را ندارد يا اين گناه از او صادر نشده است . با وجود اين ، آن را به او نسبت مى دهد و حتى گاه خود او مرتكب كار زشتى شده است ، ولى براى نجات خود از گرفتارى و فرار از مجازات ، آن را به ديگرى نسبت مى دهد.
در بهتان ، تهمت زننده بدون علم و تنها از روى گمان ، چيزى را به شخصى نسبت مى دهد. ريشه اين رذيله اخلاقى همان سوء ظن و بدبينى به ديگران است كه موجب مى شود هر كارى كه از ديگران صادر شود، آن را بر فساد و بدى حمل كند. بيشتر تهمت ها هم به دليل نا آگاهى و سوء ظن است . از اين رو، خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اى مؤمنان ! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ زيرا بهضى از گمان ها گناه است (175))).
مؤمن به تنها نيايد به برادر و خواهر مؤمن خويش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتيب اثر بدهد، بلكه بايد عمل او را حمل بر صحت كند و بكوشد سوء ظن خويش را به حسن ظن تبديل سازد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) در همين باره مى فرمايد:
بايد گفتار و كردار برادر دينى خود را به بهترين شكل قرار دهى ، مگر اين كه يقين پيدا كنى و راه توجيه بر تو بسته باشد. نبايد به سخن برادرت بدگمان باشى ، در حالى كه محمل خوبى براى توجيه كلام او مى يابى (176).
اسلام ، تهمت را حرام مى داند و از مؤمنان مى خواهد از سوء ظن به يك ديگر بپرهيزيد و در صورت پيدايش سوء ظن به آن اعتنا نكنند و ترتيب اثر ندهند. از سوى ديگر، به مؤمنان دستور داده است تا خود را در معرض ‍ تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و انجام دادن كردارى كه موجب سوء ظن مى شود، بپرهيزند تا دچار تهمت و افترا نشوند، چنان كه امير مؤمنان على (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه خود را در معرض تهمت قرار ندهند و از گفتن سخنان و انجام دادن كردارى كه موجب سوء ظن مى شود، بپرهيزند تا دچار تهمت و افترا نشوند، چنان كه اميرمؤمنان على (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او بدگمان مى شود، نكوهش كند(177))).
هم چنين ايشان در وصيت به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) فرمود: ((از محل تهمت يا مجلسى كه به آن گمان بد برده مى شود، دورى كن (178))).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمود: ((از موضع تهمت بپرهيزد)) روزى در مسجد معتكف بود و صفيه ، يكى از همسرانش به ديدنش آمد. هنگام بازگشت به خانه ، چند گامى همراهى اش كرد و در ضمن با او سخن گفت . در اين حال ، به مردى از انصار كه آنان را ديد، فرمود: ((اين ، صفيه ، همسر من است )) هدف ايشان از بيان اين مطلب ، بر طرف ساختن سوء ظن محتمل از طرف شخص انصارى بود(179).
انگيزه هاى تهمت زدن
آنچه بيش از همه بايد به آن توجه داشت : شناخت عوامل و انگيزه هاى گوناگونى است كه موجب مى شود انسان به برادر دينى يا فرد هم نوع خود تهمت بزند. شناخت اين انگيزه ها، آدمى را در پيش گيرى از انجام دادن اين گناه بزرگ يارى مى دهد. عوامل و انگيزه هاى تهمت زدن به ديگران ، گوناگون و فراوان است . برخى از مهم ترين اين عوامل عبارتند از:
1. بى اعتقادى و بى ايمانى به مسائل مذهبى ؛
2. جبران احساس حقارت درونى ؛
3. انتقام جوى و كينه توزى ؛
4. جبران شكست در ميدان زندگى فردى و اجتماعى ؛
5. برترى جويى ؛
6. سود جويى و طمع بى جا؛
7. خشنود ساختن ديگران ؛
8. بى احترامى به ديگران ؛
9. حسد؛
10. ايجاد نااميدى ؛
11. ايجاد بدبينى ؛
12. تعصب هاى جاهلانه ؛
13. آگاهى از نتيجه شوم تهمت در زندگى فردى و اجتماعى .
8. سخن چينى
يكى از آفات هاى زبان ، سخن چينى است ؛ يعنى انسان ، خبرى را ميان دو نفر باز گو مى كند و دوستى آن دو را به دشمنى بدل مى گرداند. البته گاه آنچه سخن چين مى گويد، درست و واقعى است ، ولى زمانى نيز افزون بر سخن چينى ، مرتكب تهمت و افتراهم مى شود.
افراد به انگيزه هاى متفاوت ، سخن چينى مى كنند. گروهى به عمد براى ايجاد اختلاف و دشمنى ميان ديگران ، با سخن چينى آشوب بر پا مى سازند و دسته ديگر، به دليل عادت ، به تكرار اين كار زشت مى پردازند. اينان براى پركردن اوقات فراغت خود، دوست دارند نزد اين و آن بنشينند و از ديگران سخن چينى كنند. در هر دو صورت ، اين افراد به وسيله خبر چينى و بيهوده گويى ، آسايش و آرامش را از ديگران سلب مى كنند و آنان را به گرداب جدايى و كينه و اختلاف مى افكنند. مؤمنان در برابر چنين افرادى وظايفى به عهده دارند، از جمله اين كه :
1. نبايد سخن آنان را تصديق كنند؛ زيرا سخن چين ، شخصى فاسقى است و خبر فاسق از نظر اسلام و قرآن ، مردود است :
يا اءيها الذين امنو ان جاء كم فاسق بنباء فتنينوا اءن تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا على ما فعلتم نادمين (180).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه فاسقى خبرى براى شما آورد، براى درستى آن تحقيق و بررسى كنيد كه مبادا [به سبب خبر فاسق ،] به كسى يا گروهى : آزار برسانيد و بعد به خاطر كارى كه انجام داديد، سخت پشيمان شويد.
2. بايد كار سخن چين را ناپسند بدانند و زشتى كارش را برايش بازگو كنند و او را از اين كار باز دارند.
3. بايد سخن چين را دشمن خود بدانند؛ زيرا او مورد خشم خداوند است و كسى كه امروز از ديگران نزد تو خبر چينى مى كند، فردا از تو نزد ديگران خبر چينى خواهد كرد. امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من نم اليك سينم عليك (181)؛
كسى كه نزد تو سخن چينى مى كند، از تو هم پيش ديگران سخن چينى خواهد كرد. سخن چين ، دوست انسان نيست . كسى كه در غياب تو سخنى گفته ، از تو شرم كرده و مايه ناراحتى تو نشده است . در مقابل ، سخن چين ، آن خبر را به تو مى رساند و از تو شرم و حيا نمى كند و موجب ناراحتى ات مى شود و تو را عليه دوستت تحريك مى كند و به دشمنى او فرا مى خواند. چنين شخصى در حقيقت ، دشمن آدمى است .
4. نبايد به سخنان سخن چين ترتيب اثر دهند؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: واءصلح و لا تتبع سبيل المفسدين (182) اصلاح كن و از فساد كنندگان پيروى نكن . و حتى نبايد با خبر سخن چينان ، به دوست خود سوء ظن پيدا كنند؛ زيرا باز هم در قرآن آمده است : اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم (183)؛ از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ زيرا بعضى از سوء ظن ها گناه است .
5. نبايد گفته سخن چين را براى ديگران باز گو كنند؛ زيرا اگر اين سخن را به دوست خود كه از او سخن چينى كرده است ، بگويند، خود اين كار، سخن چينى است و اگر به غير او بگويند، غيبت است و هر دو گناه است مؤمنان آنچه را براى خود نمى پسندند، نبايد براى ديگران بپسندند.
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
لعن الله الا مرين با لمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به (184)؛
خداوند، كسانى را كه مردم را به معروف دعوت مى كنند، ولى خود به آن عمل نمى كنند و مردم را از منكر باز مى دارند، ولى خود مرتكب آن مى شوند، لعنت كند.
فصل سوم : لطايف و حكايت ها
عيب پوشى خداوند
روايت شده است روز قيامت ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از خداى متعال مى خواهد هنگام حساب رسى خلايق ، امت او را در حضور فرشتگان و پيامبران و امت هاى ديگر محاسبه نكند تا عيب هاى آنها آشكار نشود. پس به شيوه اى به حساب رسى ايشان بپردازد كه جز خداى سبحان و پيامبرش ، كس ديگرى از گناهانشان آگاه نشود. خداوند در پاسخ مى فرمايد:
اى حبيب من ! من در مورد بندگانم از تو مهربان ترم ؛ زيرا چنان كه تو دوست ندارى عيب هاى ايشان نزد غير تو آشكار شود، من هم روانمى دارم عيب آنها حتى بر تو نيز آشكار گردد. به همين دليل ، خودم به تنهاى به حسابشان رسيدگى مى كنم ، به گونه اى كه جز من ، كسى بر لغزش هاى ايشان آگاه نشود.
((ملا مهدى نراقى )) پس از بيان حديث مى نويسد:
پس وقتى عنايت خداى سبحان در پوشيدن عيب بندگان تا اين حد باشد، اى بى چاره مبتلا به انواع عيوب و لغزش ها و گناهان ، به چه حقى پرده از عيوب بندگان خدا بر مى داردى ، در حالى كه تو خود همانند آنها به انواع عيوب و لغزش ها گرفتارى ! بينديش و فكر كن كه اگر كسى گناه يا عيبى از تو را پيش مردم فاش كند، حال تو چگونه خواهد بود. پس حال ديگران را هم در افشاى گناهان و عيوب آنها با حال خود مقايسه كن ؛ زيرا از اخبار و تجربه ، روشن و واضح است كه هركس ديگران را رسوا كند، خود نيز رسوا مى شود. پس اى دوست من ! بر خود رحم كن و از اين روش پروردگارت در عيب پوشى پيروى كن و بر عيب و لغزش هاى ديگران پرده افكن (185).
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:
لا يستر عبد عيب عبد الا ستره الله يوم القيامه (186)؛
هيچ بنده اى عيب بنده ديگر را نمى پوشاند، مگر اين كه خداوند در روز قيامت ، عيب او را خواهد پوشاند.
هم نشينى با پيامبر
مردى به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! من جز ماه مبارك رمضان ، روزه نمى گيرم و بيشتر از نمازهاى پنج گانه ، نماز ديگرى نمى خوانم . زكات و حج واجب هم بر عهد ندارم و مستحبات هم انجام نمى دهم . حال جاى من بعد از مرگ كجاست ؟ حضرت فرمود: ((تو دربهشت با من هستى ، ولى به چند شرط: زبان از غيبت و دروغ نگه دارى ؛ دل از كينه و حسد پاكى ؛ چشم از حرام بپوشى و مسلمانى را آزا ندهى . پس اگر از اين صفات زشتى كه براى تو بيان كردم ، دورى كنى ، آن وقت با من وارد بهشت مى شوى (187))).
حلاليت خواهى
((ملا فتح الله كاشانى )) مى گويد: ((يكى از نيكان و عالمان اهل معرفت گفت : روزى با برخى از افراد در گورستان نشسته بودم . در اين زمان ، مرد جوانى به سرعت از پيش روى ما گذشت . من او را مى شناختم و با ديدن او گفتم : ((امثال اين مرد جوان ، موجب سلب آرامش مردم و مايه ننگ امت مسلمان هستند.)) در پايان روز به خانه آمدم . شب به بستر رفتم و خوابيدم . در عالم خواب ديدم جنازه آن جوان را بر تابوتى نهاده اند و نزد من آوردند. سپس كاردى به دست من دادند و گفتند: از اين جنازه بخور. گفتم : سبحان الله ! من چندين سال است گوشت نخورده ام ، حال چگونه گوشت مرده بخورم ؟ در پاسخ گفتند: همان گونه كه غيبت او را كردى ، بايد گوشت جنازه او را بخورى با پشيمانى گفتم : از كار زشت خود توبه كردم با ابراز ندامت و اعتراف به كار زشت خويش ، مرا به حال خود رها كردند. از خواب پريدم و بيدار شدم . بعد از آن شب ، هر روز به مدت يك سال به آن گورستان رفتم تا آن مرد جوان را ببينم و از او بخواهم حلالم كند. پس از يك سال سرانجام او را ديدم . وقتى نزد او رفتم ، پيش از آن كه سخنى بگويم ، گفت : آيا از كار زشت خود توبه كردى ؟ گفتم : آرى . گفت : برو به خانه كه حلالت كردم (188))).
جلوگيرى از غيبت
((ابى درداء)) از پدرش نقل مى كند كه روزى در حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مردى خواست با غيبت كردن و بدگويى از شخص ‍ ديگر، حيثيت و آبروى او را لكه دار كند. همان وقت ، مرد ديگرى از طايفه همان شخص كه در مجلس ما حضور داشت ، به دفاع از او از جا برخاست و پاسخ دندان شكنى به غيبت كننده داد و نگذاشت آن مرد با غيبت و بد گويى ، معترض حيثيت و آبروى او شود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) وقتى اين صحنه را ديد، فرمود:
من رد عن عرض اءخيه كان له حجابا من النار(189)؛
هركس از آبرو و حيثيت برادر دينى خود دفاع كند، اين كار نيك ، سپر و حجابى براى او در مقابل آتش دوزخ است .
در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در اين باره آمده است :
هر كس در مجلسى حاضر باشد و در مقابل سگ درنده اى كه مى خواهد با جاه طلبى ، برادر دينى او را خوار و خفيف كند و پرده آبروى او را بدرد، استوار بايستد و از آبروى برادر دينى خود دفاع كند، فرشتگان بسيارى از زمين ، آسمان ، عرش ملكوت نزد خداوند از او به نيكى ، ياد و مدح و ثنايش ‍ مى كنند و از خداى تعالى براى او سربلندى ، منزلت ، جاه و مقام مى طلبند. خداوند تعالى نيز در پاسخ فرشتگان مى فرمايد: ((من هم آنچه را شايسته عمل اوست ، برايش واجب كردم ، به اين كه به تعداد هر يك از شما فرشتگان ستايشگر، از درجات ، كاخ ‌ها، باغ ها و درختان بهشتى نصيب او كنم و هر نعمتى را دوست داشته باشد، برايش فراهم مى سازم ، از آن نعمت هايى كه هيچ يك از آفريدگانم از آن آگاهى ندارند(190))).
روزى ((ابراهيم ادهم )) به مهمانى دعوت شد. ديد حاضران در مجلس از ديگران غيبت مى كنند. با شنيدن گفتارشان ، خطاب به ايشان گفت : ((مردم اول نان مى خورند و سپس گوشت ، ولى شما اول (با غيبت كردن ) گوشت مردم را مى خوريد و سپس نان )). بعد به سخن حق تعالى اشاره كرد كه مى فرمايد: اءيحب اءحد كم اءن يا كل لحم اءخيه ميتا(191).
آيا دوست مى داريد گوشت برادر مرده خود را به خوريد(192).
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يعتاب فيه مسلم (193).
كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، در مجلسى نمى نشيند كه در آن ، غيبت مسلمانى را مى كنند.
فاسق يا سخن چين
مردى نزد ((عمر بن عبد العزيز)) رفت و درباره شخصى بدگويى و سخن چينى كرد. عمر بن عبد العزيز به او گفت : اگر مى خواهى در مورد اين موضوع تحقيق مى كنم ؛ اگر دروغ گفته باشى ، از اهل اين آيه شريفه خواهى بود كه مى فرمايد: ان جاء كم فاسق بنباء فتبينوا(194)؛
هرگاه فاسقى خبرى به شما داد، درباره آن تحقيق كنيد. اگر راست گفته باشى ، مشمول اين آيه شريفه خواهى بود كه مى فرمايد: هماز مشاء بنميم (195)؛ كسانى كه همواره سخن چينى مى كنند و سخن اين و آن را براى مردم مى گويند. و اگر مى خواهى ، تو را مى بخشم . آن شخص گفت : اى امير! را ببخش كه ديگر مرتكب اين كار ناپسند نخواهم شد(196).
عامل ناراحتى
روزى يكى از دوستان مرد دانايى به ديدن او رفت و درباره شخصى نزد او بدگويى و خبر چينى كرد و گفت : فلان كس در مورد شماچنين گفته است . آن مرد حكيم گفت : اى مرد! مدت ها به ديدن ما نيامدى ، حالا هم كه آمدى ، با اين سخن و خبرى كه دادى ، سه خيانت بزرگ مرتكب شدى : اول آن كه مرا از آن شخص خشمگين ساختى ؛ دوم آن كه قلب آسوده و آرامم را چركين و نگران كردى ؛ سوم آن كه خود را نزد من (به سبب اين خبر چينى ) فاسق و متهم ساختى (197).
پى آمد خبر چينى
يكى از بزرگان مى گفت : كناه كارترين اشخاص نزد خداوند مثلث است . از او پرسيدند: مثلث كيست ؟ گفت : آن كس كه از برادر مسلمانش نزد حاكمى بد گويى و سخن چينى كند؛ زيرا با اين عمل ناپسند، هم خود، هم برادر و هم آن حاكم را به نابودى كشانده است (198).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
اءلساعى قاتل ثلاثه : قاتل نفسه و قاتل من يسعى به و قاتل من سعى اليه (199)؛
خبر چين ، قاتل سه كس است : خودش ؛ كسى كه بر ضد او بد گويى كرده و كسى كه نزد وى از ديگران بدگويى كرده است .
اعتماد نكردن به خبرچين
روزى ((مصعب بن زبير))، ((احنف )) را به دليل چيزى كه به او خبر داده بودند، سرزنش كرد. احنف ، از آن موضوع اظهار بى اطلاعى كرد. مصعب گفت : ولى شخص مورد اعتمادى مرا از اين امر آگاه ساخته است . احنف گفت : اى امير! اين درست نيست ؛ زيرا اگر او مورد اطمينان بود، هرگز سخن چينى نمى كرد(200).
سگ هاى دوزخ
روزى مردى به حضور امام زين العابدين (عليه السلام ) شرف ياب شد و گفت : فلان شخص درباره شما چنين و چنان مى گويند و شما را فردى بدعت گذار و گمراه مى داند. حضرت به او فرمود: اول اين كه حق هم نشينى و برادرى را با برادر مسلمانت به جانياوردى ؛ زيرا او تو را امين و محرم خود مى دانست ، ولى تو درباره او خيانت و خبر چينى كردى . دوم اين كه حق هم نشينى ما را هم رعايت نكردى ؛ زيرا از تو سخنى شنيديم كه به شنيدن آن نياز نبود و از قول برادرم به من خبرى رساندى كه از آن آگاهى نداشتم . آيا نمى دانى النميمه هم كلاب النار(201)؛ سخن چينان ، سگ هاى دوزخند.
تصديق نكردن خبر چين
روزى شخصى به حضور ((اسكندر)) رفت و خواست نزد او از شخص ‍ ديگرى بد گويى كند. همين كه زبان به سخن باز كرد، پيش از اين كه سخنان خود را تمام كند، اسكندر مانع از ادامه سخنان او شد و گفت : آيا دوست دارى همين گونه كه سخنان تو را درباره اى آن شخص مى شنوم و مى پذيرم ، بد گويى آن مرد را درباره تو بشنوم و قبول كنم ؛ يعنى همين گونه كه تو نزد من مى آيى و از ديگرى بدگويى مى كنى ، بدان به يقين ديگرى هم نزد من مى آند و از تو بد گوى مى كند. من اگر سخنان تو را درباره ديگرى بپذيرم ، بايد سخنان ديگرى را هم درباره تو قبول كنم . حال آيا مايلى درباره سخنان شما در مورد هم ديگر اين طور رفتار كنم ؟ آن شخص با شنيدن اين پاسخ ، ار بدگويى خود پشيمان شد و گفت : نه . اسكندر به او گفت : پس تو دست از بدى بردار تا فساد و زشتى دست از سر تو بر دارد(202).
ستار العيوب
در روايتى آمده است : روز قيامت ، بنده اى را مى آورند، در حالى كه گريان است . خداى سبحان به او خطاب مى كند و مى فرمايد: بنده من ! چرا گريه مى كنى ؟ وى در پاسخ مى گويد: سبب گريه من اين است كه امروز آنچه عيب و بدى هاى من نزد آدميان و فرشتگان پنهان بوده است ، آشكار خواهد شد. خداوند به او مى فرمايد: بنده من ! تو را در دنيا با داشتن زشتى هاى بسيار، رسوا نكردم ، حال آن كه گناه مى كردى و مى خنديدى . پس چگونه امروز تو را رسوا كنم ، در حالى كه گناه نمى كنى و گريانى (203)!
آتش افروز
((حماد بن سلمه )) نقل مى كند: روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت و برده اى خريد كه به انواع هنرها آراسته و تنها عيب او سخن چينى بود. مدتى گذشت . روزى غلام به همسر ارباب خود گفت : تو به من فراوان نيكى كرده اى . از اين رو رعايت حق تو بر من لازم است . من اخيرا متوجه مطلبى شده ام كه لازم مى دانم آن را به شما عرض كنم و آن اين است كه ارباب عاشق شده است و تصميم گرفته تو را طلاق دهد و با معشوق خود ازدواج كند. زن پرسيد: راه چاره چيست ؟ غلام گفت : چاره اش اين است كه وقتى ارباب خوابيده مقدارى از موى زير گلويش را باتيغ بتراشى و نزد ساحر ببرى تا او افسونى بخواند و دل او را مسخر تو گرداند. زن پذيرفت .
غلام نزد ارباب هم رفت و گفت : اين اكرامى كه تو به من مى كنى ، هيچ كس ‍ در حق فرزند خويش نمى كند. از اين رو، بر من لازم است آنچه را برايم معلوم گرديده ، برايت نقل كنم و آن اين كه همسرت تو را دوست ندارد و با مرد ديگرى طرح دوستى ريخته و رابطه برقرار كرده است و نقشه كشيده است تو را در حال خواب بكشد. ارباب پرسيد: چگونه سخن تو را باور كنم ؟ غلام گفت : خود را به خواب بزن تا به درستى گفتارم پى ببرى .
ارباب پذيرفت و به خانه رفت و چنين وانمود كرد كه از شدت خستگى خوابيده است . ناگهان زن را بالاى سر خود ديد كه تيغى به دست دارد. به درستى گفتار غلام يقين كرد و بى درنگ از جاى بر خاست و زن را كشت . غلام سخن چين ، بى درنگ خود را به قبيله زن رسانيد و آنان را از قتل زن به دست شوهر آگاه ساخت . آنها آمدند و شوهر راكشتند و بعد هم قبيله شوهر خبر دار شدند و در نتيجه شمشيرها كشيده شد و دو قبيله زن و شوهر به جان هم افتارند و خون عده اى تنها به واسطه سخن نادرست يك نفر، به نا حق بر زمين ريخت (204).
گريه بر گناهان خود
خداوند روزى به حضرت داوود (عليه السلام ) وحى فرستاد و فرمود: اى داوود! براى گناهانت مانند مادرى كه فرزندش مرده و در ماتم او عزادار و سوگوار است ، ناله و گريه كن . اگر حال و روز كسانى را كه بازبانشان ، گوشت مردم را مى خورند، بدانى و ببينى ، از اين گونه گناهان دورى مى كن ؛ چون من در روز قيامت آنها را مانند سفره اى بسيار پهن ، باز مى كنم . آن گاه اطراف زبان آنان را با سر پوش هاى آتشين مى پوشانم و گرزهاى آتشين مى كوبم . سپس ملامتگران و توبيخ كننده اى بر ايشان مسلط مى كنم كه درباره آنها به دوزخيان مى گويد: اى اهل دوزخ ! ايشان را به خوبى بشناسيد. اينها كسانى هستند كه زبان بد گو و زشتشان بر آنها مسلط بوده است (205)
شرط هم نشينى
روزى مردى اديب و دانشمند به دربار پادشاه وقت رفت و از او اجازه خواست سخن بگويد. پادشاه گفت : به سه شرط مى توان سخن بگويى . مرد اديب پرسيد: آن شرطها چيست ؟ پادشاه گفت :
1. اين كه پيش روى من ، مرا نستايى ؛ زيرا من ، خودم را بهتر از تو مى شناسم . پس اگر راست و درست بگويى ، در حقيقت ، مرا مسخره كرده اى .
2. ديگر اين كه در درون خود بر خلاف بيرونت مخالف من نباشى و در دل مراتكذيب نكنى ؛ زيرا آدم دروغ گو، راءى و فكر درستى از خود ندارد.
3. موضوع ديگر اين كه نزد من از كسى غيبت نكنى ؛ زيرا غيبت كردن را كسى به خود نمى پسندد و دوست نمى دارد، مگر اين كه ضعف و كاستى در او باشد.
وقتى سخنان پادشاه تمام شد، آن مرد اديب گفت : آيا مى تونم از حضور شما مرخص شوم و باز گردم ؟ پادشاه گفت : آرى . آن مرد بدون آن كه يك كلمه حرفى بزند، از حضور پادشاه مرخص (206).
زياده گويى
روزى مرد عربى نزد رسول خدا (عليه السلام ) آمد و به چاپلوسى و پر حرفى پرداخت . حضرت مانع چاپلوسى و زياده گويى او شد و به او فرمود: ((اى اعرابى ! جلو زبانت چند پرده دارد؟)) او گفت : دو پرده ، لب ها و دندان ها. پيامبر فرمود: ((آيا اين دو پرده نمى تواند مانع از زياده گويى تو شود؟ توجه داشته باش كه به كسى در دنيا چيزى داده نشده است كه براى آخرتش ، زيان بارتر از زبابش باشد. زبان رها شده ، پر حرف و ياوه گو است (207))).
روايتى از نبى اكرم (صلى الله عليه وآله ) است كه مى فرمايد: من فقه الرجل قله كلامه (208).
از نشانه هاى دانايى مرد، كم حرفى اوست . نيز از ايشان است كه : ياءتى على الناس زمان يتخللون فى الكلام باءلسنتهم ...(209)؛ روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه هنگام سخن گفتن ، زبان را براى چرب گويى (چاپلوسى ) مى گرداند.

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0005.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (4)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (4)

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: اياك اءن تكون فحاشا اءو صخابا اءو لعانا(138)؛ مبادا دشنام گو، بد زبان و لعنت كننده باشى . داستان اين حديث از اين قرار است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: وقتى خدمت حضرت رسيدم ، فرمود: اين چه جنجالى بود كه ميان تو و شتر دارت به وجود آمد. مبادا دشنام گو، بد زبان و لعنت كننده باشى . عرض كردم : به خدا سوگند، چنين بود كه فرمودى ، ولى او به من ستم كرد. فرمود: اگر او به تو ستم كرده تو از او سر افتادى . به يقين ، اين كردار از رفتار من نيست و من به پيروانم چنين دستورى نداده ام . از پروردگارت آمرزش ‍ بخواه و به آن كردار باز مگرد و تكرارش مكن . عرض كردم : از خدا آمرزش ‍ مى خواهم و ديگر باز نمى گردم (139).
الف ) نكوهش ناسزاگويى در روايات
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) زشت گويان را نكوهش مى كند و مى فرمايد: ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفحشه (140)؛ از بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر دشنام گويى اش ، از هم نشينى با او كنارگيرى شود. چه زشت است كه زبان انسان آن گونه آزار دهنده و بدگو باشد كه مردم از دوستى و همراهى با او كراهت داشته باشند و از دشنام او بر حيا و حيثيت خود بترسند. امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: البداء من الجفاء فى النار(141)؛ بدزبانى ، جفاكارى است و جفاكار در آتش است .
امام باقر (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: ان الله يبغض الفاحش ‍ المتفحش (142)؛ به راستى كه خداوند، بدكار و دشنام گو را دشمن مى دارد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم مى فرمايد:
ان الله حرم الجنه على كل فحاش بذى قليل الحياء لا يبال ما قال و لا ماقيل له (143)؛
خداوند، بهشت را بر هر دشنام دهنده بى آبرو و بى حيايى كه از آنچه مى گويد و از آنچه به او گفته مى شود، باكى ندارد و ناراحت نمى شود، حرام كرده است .
ب ) راهكار مبارزه با ناسزگويى
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) دورى از دشنام دادن را از ويژگى هاى پرهيز كاران برمى شمارد: بعيدا فحشه لينا قوله (144)؛ از دشنام و ناسزا، به دور و بر كنار و گفتارش ، متين و همواره است . ايشان هنگامى كه شنيده يارانش در جنگ صفين به دشمن ناسزا مى گويند، در خطبه اى چنين سفارش فرمود:
اگر (به جاى دشنام دادن ،) رفتار ناشايست آنان را بيان مى كرديد و حالشان را يادآور مى شديد، در گفتار، راست تر و در مقام غذر خواهى ، رساتر بود. شما بايد به جاى دشنام به آنها مى گفتند: خدايا! خون ما و آنها را حفظ كن . ميان ما و آنها را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى به راه راست هدايت كن تا كسى كه نادان است ، حق را بشناسد و او كه با حق ستيز و دشمنى مى كند، دست بردارد و باز ايستد(145).
در واقع ، آدمى به جاى دشنام بايد آگاهى دهد؛ داهنمايى و دل سوزى كند؛ دست گمراهان را بگيرد و آنان را هدايت كند. ناسزا، زشت است و پاسخ ناسزا، دشنام نيست ؛ چون آتش را با آتش خاموش نمى كنند. بايد غضب خود را فرونشاند و بر اعصاب خويش مسلط بود و با آب گوارا و زلال سخن ، به جنگ ناسزاى ديگران رفت .
چهار چيز است آيين مردم هنرى   كه مردم هنرى زين چهار نيست برى 
يكى سخاوت طبعى چو دستگاه بود   به نيك نامى دايم ببخشى و بخورى 
دو ديگر آن كه دل دوستان نيازارى   كه دوست آينه باشد چو اندر او نگرى 
سه ديگر آن كه زبان را به وقت گفتن بد   نگاه دارى تا وقت عذر، غم نخورى 
چهارم آن كه كسى گر به جاى تو بد كرد   چو عذر خواهد، نام گناه او نبرى (146) 
زبان ملايم و همواره سبب رونق و طراوت باغ دوستى هاست . با آن ، چشمه هاى انس و هم دلى هميشه جارى و ريشه كدورت ها و دشمنى ها خشگيده خواهد شد. امام على (عليه السلام ) فرمود: من لان عوده كثفت اءغصانه (147)؛ هر كس ساقه درخت و جودش نرم باشد، شاخه هايش متراكم و فراوان مى شود.
5. غيبت
پشت سر كسى از او سخن گفتن ، به گونه اى كه اگر بشنود، دل گير و غمناك شود، به شرايط اين كه آنچه گفته مى شود در او باشد، ولى مردم از آن بى خبر باشند، ((غيبت )) ناميده مى شود. امام موسى كاظم (عليه السلام ) مى فرمايد:
من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه مما عرفه الناس لم يغتبه و من ذكره من خلفه بما هو فيه مما لا يعرفه الناس اغتابه و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته (148)؛
هركس ديگرى را در غيابش ياد كند به آنچه در او هست و مردم نيز از آن گاهى دارند، غيبت نكرده است و هر كس ديگرى را در غيابش ياد كند به آنچه در او هست ، ولى مردم آن را نمى دانند، از او غيبت كرده است و هر كس در غياب ديگرى چيزى گويد كه در او نيست ، تهمت زده است .
روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از اصحاب خود پرسيد: ((آيا مى دانيد معناى غيبت چيست ؟)) گفتند: خدا و رسول خدا داناتر است . فرمود: ((غيبت اين است كه تو برادر خود را به چيزى كه او را ناخوش آيد، ياد كنى )). شخصى عرض كرد: آيا اگر آن عيبى كه ذكر مى كنم ، در برادر دينى خودم باشد، باز هم غيبت است . حضرت فرمود: ((اگر آنچه را مى گويى در او باشد، او را غيبت كرده اى و اگر در او نباشد، به او بهتان زده اى (149))).
غيبت ، آن ناگفتنى است كه به گوش غيبت شونده برسد، نا خشنود شود. خواه آن ناگفتنى نقص در بدن باشد، مثل اين كه بگويى : فلانى گنگ است ؛ يا در ويژگى ها، گفتار و رفتار غيبت شونده باشد، مثل اين كه بگويى : بد خلق است ؛ يا مربوط به چيزى است كه متعلق به او باشد از لباس يا خانه يا مركب ، چنان كه بگويى : خانه فلان كس چركين است يا كلاه او دراز است . پيامبر فرمود: ((غيبت آن است كه برادر خود را به چيزى ياد كنى كه او را ناخوش آيد(150))). اين سخن پيامبر فراگير است و تمام موارد ذكر شده را شامل مى شود. البته غيبت كردن منحصر به زبان نيست ، بلكه هر عملى كه نقص از غير را بفهماند، غيبت است ؛ خواه به قول باشد يا به فعل يا اشاره يا رمزه يا نوشتن (151).
الف ) زشتى غيبت
سوره اى حجرات ، به صراحت از زشتى غيبت سخن گفته است و كمتر گناهى در نظر خداوند متعال در اين پايه از ناپسندى قرار دارد. در احاديث نيز غيبت ، بدتر از زنا دابسته شده است و حتى برخى از فقيهان ، آن را باطل كننده روزه مى دانند(152).
در آيه زير زشتى غيبت بسيار ملموس بيان شده است :
و لا يغتب بعضكم بعضا اءيحب اءحدكم اءن يا كل لحم اءخيه ميتا فكر هتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم (153)؛
و بعضى از شما از برخى ديگر غيبت نكند. آيا يكى از شما دوست مى دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد كه از آن تنفر داريد؟ از خداوند پروا كنيد كه بى شك ، خداوند توبه پذير ميهان است .
جاى كه خوردن گوشت حيوانات مرده حرام است ، بايد خوردن گوشت انسان مرده بسيار زشت تر باشد. حيوانات ، گوشت مرده خود را نمى خورند، حال چگونه انسان چنين كارى را مى تواند انجام دهد؟ به راستى ، چرا غيبت اين قدر نكوهش شده است ؟ به نظر مى رسد علت آن است كه آدمى در پيش گاه خداوند متعال ، برترين موجودات است و حفظ اعتبار و شخصيت افراد، از دستورهاى مؤ كد اسلام است .
مولوى در دفتر سوم مثنوى ، داستانى نقل مى كند كه بر اساس آن ، هر كس ‍ بچه فيلى را شكار كند و بخورد، مادرش دهان آدم ها را بو مى كند و مى فهمد چه كسى بچه اش را خورده است . پس او را با خر طوم خود به هوا بلند و پرتاب مى كند و بر زمين مى كشد. آن گاه مولوى به آيه بالا مى رسد كه انسان ها نيز چون غيبت كنند، گويا گوشت برادرشان را خورده اند و حق تعالى و مجريان او امر الهى از بوى بسيار بد و متعفن دهان او مى دانند غيبت كرده است .
هر دهان را پيل بويى مى كند   گرد معده هر بشر بر مى تند 
تا كجا يابد كباب پور خويش   تا نمايد انتقام و زور خويش ‍ 
گوشت هاى بندگان حق خورى   غيبت ايشان كنى كيفر برى 
هان كه بوياى دهانتان خالق است   كى برد جان غير آن كو صادق است 
واى آن افسوسى اى كش بوى گير   باشد اندر گور منكر با نكير 
نى دهان دزديدن امكان زان جهان   نى دهان خوش كردن از دارو دهان 
آب و روغن نيست مر روپوش را   راه حيلت نيست عقل و هوش را(154) 
ب ) راه هاى غيبت
يك ) گفتار صريح و روشن ؛
مانند اين كه فلانى بخيل است .
دو) قول كنايى ؛
مانند اين كه به خدا پناه مى بريم از اين كه مال يتيم خورده باشيم ؛ يعنى فلانى مال يتيم خورده است . يا پناه بر خدا كه من آدم چاپلوسى باشم يا الحمد الله كه ما فلان عيب را نداريم
سه ) فعل ؛
يعنى تقليد كردن و ادا در آوردن .
چهار) نوشتن ؛
امروزه شايد يكى از راه هاى رايج اين است . آنها كه مى توانند، در نشريات و آنها كه نمى توانند، در شب نامه و نامه هاى سرگشاده يا با ديوار نويسى ، به اصطلاح افشاگرى مى كنند و عيب ديگران را براى همگان آشكار مى سازند. گاه حتى پا رافراتر مى گذراند و به انسان هاى با ايمان و خدمت گزار، توهين مى كنند و تهمت مى زنند.
پنج ) ايما و اشاره ؛
در اين باره آمده است كه يكى از همسران پيامبر مى گويد: من در خدمت پيامبر بودم . زنى بر ما وارد شد، وقتى پشتش به من بود، با دستم اشاره كردم كه او زنى كوتاه قد است . پيامبر فرمود: ((غيبت آن زن را كردى (155))).
ج ) فلسفه حرمت غيبت
دوام و بقاى هر جامعه ، به ميزان يك پارچگى ، صميميت و اعتقاد متقابل انسان ها بستگى دارد. هر اندازه افراد جامعه هم آهنگ تر باشند، آن جامعه ثبات بيشترى خواهد داشت . هم چنين هر اندازه ميان مردم ناهماهنگى و بى اعتمادى بيشتر باشد، نابودى و فروپاشى آن سريع تر است . اسلام كه جامعه اسلامى را به منزله پيكر واحد و افراد جامعه را چونان اندام هاى آن مى داند، بر آنچه موجب تقويت روح هم بستگى مى شود، تاءكيد مى ورزد و از آنچه موجب تضعيف وحدت و يك پارچگى مى شود، نهى مى كند.
غيبت يكى از امورى است كه جامعه متحد اسلامى را به تدريج گرفتار تفرقه مى كند و صميميت و اطمينان به يك ديگر را به بى اعتمادى و بدبينى بدل مى سازد؛ زيرا وقتى انسان از شخصى غيبت كند و عيب هاى او را براى ديگران برملا سازد، شنوندگان ، از او متنفر مى شوند. بنابراين ، عضوى از جامعه از محبوبيت مى افتد. هم چنين وقتى غيبت شونده آگاه شود كه چه كسى از او غيبت كرده است و چه كسى از عيب هاى او آگاه گشته اند، از آنها دورى مى كند، به همين ترتيب ، اگر غيبت ميان مردم رواج پيدا كند، افراد يكى پس از ديگرى از صحنه اجتماع كنار گذاشته مى شوند و روابط اجتماعى به سردى و تيرگى مى گرايد. بدون شك ، جامعه اى كه در آن روح هم بستگى حاكم نباشد، دوام نمى يابد و به زودى در سراشيبى سقوط مى افتد.
د) انگيزه هاى غيبت
امام صادق (عليه السلام ) سرچشمه غيبت راده چيز مى داند:
ان اءصل الغيبه متنوع بعشره اءنواع : شفاء و غيط و مساعده و قوم و تهمه و تصديق خبر بلا كشف و سوء ظن و حسد و سخريه و تعجب و تبرم و تزين (156).
يك ) فرونشاندن آتش غضب
گاه انسان از گفتار و كردار شخصى ناراحت و خشمگين مى شود و چون نتوانسته است واكنش نشان دهد، پشت سرش زبان به شكايات و نكوهش ‍ مى گشايد و از او بد گويى مى كند تا خشمش را به اين وسيله فرونشاند. گاهى هم با كسى كينه و دشمنى دارد و عيب او را براى بدنام كردن و انتقام گرفتن فاش مى كند.
دو) هم رنگى با ديگران
گاه دوستان انسان درباره شخصى با هم سخن بگويند و باريختن آبروى او، اسباب شادى و سرور يك ديگر را فراهم مى آورند. در چنين جمعى ، اگر انسان از آن شخص غيبت شونده ، دفاع و عيب او را به گونه اى توجيه كند، دوستانش ناراحت مى شوند. از اين رو، هم رنگ آنان مى شود و افزودن بر شنيدن غيبت ، خود نيز به نوعى عيب هاى او را بر زبان مى آورد تا محفلشان گرم تر شود.
سه ) تهمت زدن
گاه آدمى مورد تهمت قرار مى گيرد و كار زشتى به دروغ به او نسبت داده مى شود. آنان شخص نيز در مقام دفاع از خود، فرافنكى مى كند و گناه را به گردن ديگران مى اندازد يا آنان را شريك خود مى شمارد و در نتيجه ، مرتكب غيبت مى شود.
چهار) تصديق خبر بدون تحقيق
گاه آدمى ، از كسى مطلبى درباره ديگرى مى شنود و بدون تحقيق و تفحيص ، آن اشاعه مى دهد و ديگران را به فرد، بدبين مى سازد.
پنج ) سوء ظن
گاه انسان اطلاع مى يابد كه شخصى تصميم گرفته است از او نزد ديگران بدگويى كند. از اين رو، پيش از او، به اصطلاح پيش دستى مى كند و عيب او را نزد ديگران مطرح مى سازد تا سخنان او را از درجه اعتبار بيندازد و موقعيتش به مخاطره نيفتد.
شش ) حسد
گاه انسان به اين دليل كه مى بيند مردم ، شخصى را دوست دارند و از او تعريف مى كنند، از روى حسد، نقاط ضعف آن شخص را بر جسته مى كند؛ شايد به اين وسيله او را از چشم مردم بيندازد و ناتوان و نالايق معرفى كند.
هفت ) تمسخر و استهزا)
گاه انسان براى اين كه مردم را بخنداند و مايه سرگرمى و شادى آنها را فراهم آورد، عيب و زشتى هاى اشخاص را حكايت و باز گو مى كند و آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار مى دهد.
هشت ) شگفتى
انسان از شخص نيكوكار، انتظار كار ناشايست ندارد. از اين رو، از كار ناپسند او شگفت زده مى شود و گاه وسوسه مى شود براى ديگران باز گو مى كند. در اين حالت با اظهار شگفتى مى گويد: تعجب آور است كه فلانى چنين كارى كرده است .
نه ) تبرم
گاه انسان از اين كه برادر مؤمن او به بيمارى يا مشكلى دچار شده است ، غمگين و اندوهناك مى شود و در نتيجه ، به ظاهر از روى دل سوزى و بيان هم دردى ، چيزهايى مى گويد كه آن شخص ، راضى به افشاى آنها نيست .
ده ) تزين
گاه انسان مطلع مى شود كه شخصى مرتكب منكرى شده است . از اين رو، خشمگين و از او متنفر مى شود، ولى هنگامى كه او را مى بيند يا نامش را مى شنود، خشم خود را به گونه اى اظهار مى دارد كه ديگران متوجه شوند چه كسى مرتكب آن عمل ناپسند شده است .
ه‍) راهكار مبارزه با غيبت
براى اين كه دچار غيبت نشويم و پى آمدهاى منفى دنيوى و اخروى آن دامن گير ما نشود، راه هاى زير پيشنهاد مى شود:
يك ) دورى از عوامل و انگيزه هاى غيبت
انگيزه هايى كه براى ارتكاب غيبت بيان شده ، همگى از حالت هاى ناپسندى است كه در شخص غيبت كننده وجود دارد و بايد خود را از اين رذايل پاك گرداند. وقتى آدمى مى تواند به جاى حسد، به يك رنگى و صفا و صميميت روى آورد، به جاى كينه در دوستى بگشايد، نهال دشمنى را بر كند و درخت دوستى و صداقت بكارد و به جاى ريشخند و استهزات از دوستان به نيكى و احترام ياد كند، خود به خود از غيبت دور مى شود. پس ‍ دورى از اين انگيزه ها، بزرگ ترين گام در راه دورى از غيبت است .
دو) توجه به خداوند
غيبت ، توجه به عيب مردم است ؛ به جاى آن كه فرد، خويش را متوجه خداوند كند. در اين حال ، آدمى متوجه عيب هاى خود مى شود و با دقت در قدرت و عظمت الهى ، احساس ناتوانى در مقابل آفريدگار بى همتا مى كند و هرگز با وجود عيب خود، نگاهش را متوجه كاستى هاى ديگران نمى سازد. امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
فان اءردت السلامه ، فاذكر الخالق لا المخلوق فيصير لك مكان الغيبه عبره و مكان الاثم ثوابا(157)؛
اگر مى خواهى [از غيبت كردن ] در امان بمانى ، پس آفريننده را ياد كن ، نه آفريده را در اين صورت ، خداوند متعال براى تو غيبت كردن را به پند گرفتن از حالت هاى مردم ، و گناه و پليدى [ناشى از غيبت ] را به پاداش تبديل مى كند.
با ياد خدا، عيب هاى مردم به جاى اين كه موجب غيبت و سرزدن گناهى بزرگ شود، سبب عبرت آموزى ديگران و پرداختن آنان به عيب هاى خويش مى شود. خداى يكتا نيز چنين حالتى را دوست دارد و به چنين انسانى پاداشى نيكو مى دهد.
سه ) گوش نكردن به غيبت و برخورد با آن
اگر رفتارى در جامعه به هنجار و ارزش تبديل گردد، ريشه كن كردن آن بسيار دشوار مى شود. اگر صفت ناپسندى تاءييد نشود، ريشه دار نمى شود؛ زيرا افراد به زشتى آن عمل پى مى برند و براى نابودى آن مى كوشند. اگر بزرگان جامعه يا خانواده ، خود به اين صفت ناپسند دچار باشند، ديگران نيز از آنها پيروى مى كنند و بر عكس ، اگر دولت مردان و بزرگان خانواده از اين عمل زشت خانواده انتقاد كنند به تدريج محو مى شود. سعدى شيرازى مى گويد: ياد دارم كه در ايام طفوليت ، متعبد بودمى و شب خيز و مولع زهد و پرهيز شبى در خدمت پدر نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز در كنار گرفته و طايفه اى گرد ما خفته . پدر را گفتم از اينان يكى سر بر نمى دارد كه دوگانه اى بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند كه گويى نخته اند كه مرده اند. گفت : جان پدر! تو نيز اگر بخفتى ، به از آن كه در پوستين مردم افتى .
نبيند مدعى جز خويشتن را   كه دارد پرده پندار در پيش ‍ 
گرت چشم خدابينى ببخشند   نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش (158) 
چهار) توبه
خداوند در آيه اى كه انسان ها را از غيبت باز مى دارد و آن را همچون خوردن گوشت برادر مرده مى شمارد، به دليل گستردگى لطف و رحمتش و بى كرانى درياى عفو و عنايتش ، راهى پيش پاى انسان گنه كار مى نهد كه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم (159)؛ و از خداوند پروا كنيد. به راستى ، خدا توبه پذير مهربان است .
كمر كوه كم است از كمر مور اين جا   نا اميد از در رحمت مشو اى باده پرست (160) 
اگر انسان به ماقم و موقعيت خود آگاه شود و خود را در حضور پروردگار ببيند، دامن خود را به پليدى غيبت آلوده نخواهد كرد؛ چون هم صحبتى و درد دل با حق تعالى ، لذتى دارد كه ترك همه گناهان را آسان مى كند و بزرگان هميشه از درگاه خداوند آرزو مى كند كه لذت گفت و گويش را از آنها دريغ نكند.
بايد از غيبت هاى انجام شده توبه كرد و گرد چنين گناهى نرفت كه پيامبر، آن را از خوره هم بدتر مى دانست :
الغيبه اءسرع فى دين الرجل المسلم من الا كله فى جوفه (161)؛
غيبت در نابودى دين مرد مسلمان ، زودتر از بيمارى خوره در درون او مؤ ثر واقع شود.
پايان اين بخش را به سروده هاى از بوستان سر سبز شيخ شيراز آذين مى بنديم :
زبان كرد شخصى به غيبت دراز   بدو گفت داننده اى سرفراز 
كه ياد كسان پيش من بد مكن   مرا بدگمان در حق خود مكن 
گرفتم ز تمكين او كم ببود   نخواهد به جاه تو اندر فزود 
كسى گفت و پنداشتم طبيعت است   كه دزدى به سامان تر از غيبت است 
بدو گفتم اى يار آشفته هوش   شگفت آمد اين داستانم به گوش ‍ 
به ناراستى در چه بينى بهى   كه در غيبتش مرتبت مى نهى 
بلى گفت دزدان تهور كنند   به بازوى مردى شكم پر كنند 
نه غيبت كن آن ناسزاوار مرد   كه ديوان سيه كرد و چيزى نخورد(162) 
6. راز گشايى
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: فاياكم و الا داعه (163)؛ از فاش كردن اسرار بپرهيزيد. راز چيزى است كه بايد آن را پنهان داشت . هر فرد، خانواده و جامعه اى ، كم و بيش اسرار و اطلاعاتى دارد كه ديگران نبايد از آن آگاه گردند؛ زيرا آشكار شدن آن براى ديگران چه بسا سبب آسيب هاى فراوان مى شود.
((جابر بن عبدالله انصارى )) مى گويد: جبرئيل بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل شد و خبر داد كه ابو سفيان در فلان محل با گروهى از مشركان منزل كرده اند. شما آماده جنگ با او شويد و اين خبر را مخفى بداريد تا آنها را غافل گير كنيد و ناگهان يورش بريد و آنها را از پا درآوريد. يكى از منافقان ، ابوسفيان را از اين تصميم آگاه ساخت . در اين جا آيه اى نازل شد كه ((اى مؤمنان ! به خدا و رسول خيانت نكنيد و اسرار را فاش ‍ نسازيد و در امانت ها خيانت نورزيد(164))).
سر مؤمن بايد مخفى و محترم بماند؛ زيرا رازدارى ، فضيلتى اخلاقى به شمار مى آيد و بر عكس ، افشاى اسرار، مايه سقوط آدمى است . چنان كه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود افشاء السر سقوط(165) آشكار كردن راز، سقوط است )).
افشاى راز، زيان هاى فراوانى در پى دارد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد لا يسلم من اءذاع سره (166)؛ كسى كه رازش را فاش سازد، سالم نمى ماند. امام ، تيره بختى مردم را در فاش ساختن اسرار و دوستى با اشرار خلاصه كرده و فرموده است : جمع الشر فى الاذاعه و مواخاه الاشرار(167)؛ شر (دنيا و آخرت ) در افشاگرى راز و دوستى با بدان گرد آمده است .
از عوامل افشاى راز، پر حرفى است . اشخاص پر حرف ، براى اشباع ميل سخن گويى ، از هر دردى سخن مى گويند و چنين كارى سبب مى شود پرده از روى رازهايشان كنار رود.
هم چنين در گردهم آيى ها، از مطالب گوناگونى سخن به ميان مى آيد و افراد مبتلا به كمبود شخصيت و ضعف نفس ، مى كوشند با ارائه مطالبى جديد، نظر حاضران را به خود جلب و احساس حقارت خويش را جبران كنند. جو چنين مجالسى سبب مى شود افراد، اسرار طبقه بندى شده اى را كه ديگران كمتر به آن دست رسى دارند، نقل كنند تا ميان اهل مجلس جاى براى خود به دست آورند.
يكى ديگر از اين عوامل ، تحت تاءثير احساسات قرار گرفتن و عصبانيت است . بسيار اتفاق مى افتد كه فرد يا افرادى بر اثر ناراحتى و احساساتى شدن ، اسرارى را فاش مى سازند. انسان بايد همواره بر اعصاب و زبان خويش مسلط باشد و نزاع و مشاجره ، او را چنان عصبانى و احساساتى نكند كه اسرار مخفى را بر ملا سازد.
راز دارى دو نوع است ؛ يكى ، راز ديگران را نگه داشتن و ديگرى ، اسرار خود را پوشاندن . آدمى بايد هم رازدار خود باشد و هم رازدار ديگران . امام على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد:من ضعف عن حفظ سره لم يقو لسر غيره (168)؛
هر كه از حفظ سرخود ناتوان باشد، برنگه دارى سر ديگرى توانانيست .
انسان بايد مراقبت كند كه چه مى گويد و با كه مى گويد. زمانى كه اسرار، نگفتنى است يا شنواى راز، محرم نيست ، دل بايد صندوق و نگاه دار باشد و از امانت خويش به بهترين صورت امانت دارى كند و آن را به گاه ضرورت هم جز به امانت دار نسپارد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: صدر العاقل صندوق سره (169)؛ سينه انسان عاقل ، صندوق اسرار اوست .
7. بهتان و افترا
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
و الذين يوذون المومنين و المومنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا(170)؛
كسانى كه كردان و زنان با ايمان را بى تقصير و بى گناه بيازارند، گناه و تهمت بزرگى را مرتكب شده اند.
افترا، يعنى انسان ، چيزى را به دروغ به ديگرى نسبت دهد و شخصى را كه مرتكب كار ناپسندى نشده است ، به انجام آن متهم كند يا عيب و نقصى را كه در او نيست ، به او بچسباند. فرقى ندارد كه اين نسبت دروغ در حضور او باشد يا پشت سر او. بهتان و تهمت ، از گناهان كبيره است و در قرآن مجيد به شدت از آن نهى شده و عذاب شديدى براى آن ذكر گرديده است . بهتان در اصطلاح امروز به نوعى برچسب زدن هم گفته مى شود و آثار منفى اجتماعى دارد؛بى گناهان ، متهم و گفتار مى شوند؛ افراد به هم ديگر سوء ظن مى يابند؛ اعتماد عمومى از ميان مى رود و دوستى جايش را به دشمنى مى دهد. از اين رو، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0004.htm