نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (3)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (3)

چهار) نا آگاهى
آگاهى نداشتن از نتايج رفتار ديگران و ناشكيبايى اعمال آنان ، موجب جويى مى شود. نمونه بارز آن در قرآن ، داستان برخورد موسى (عليه السلام ) با خضر (عليه السلام ) مى باشد كه در سوره كهف آمده است . حضرت موسى (عليه السلام ) از خدا مى خواهد او را به ملاقات بنده اى دانشمندتر از خود موفق كند. خداوند مى پذيرد و موسى ماءمور مى شود در ساحل دريا با آن بنده خدا ديدار كند. او همان حضرت خضر (عليه السلام ) است ؛ پير فرزانه اى كه صاحب علم لدنى است . وقتى موسى به ايشان رسيد؛ پرسيد: آيا مى توانم با تو باشم تا از آنچه آموخته اى ، به من نيز ياد بدهى ؟ خضر گفت : تو نمى توانى خويشتن دار باشى و هم پاى من بيايى و صبر پيشه كنى ؛ به ويژه چگونه بر چيزى كه آگاهى ندارى ، صبر خواهى كرد و بر من عيب نخواهى گرفت ؟ موسى در پاسخ گفت : به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و از تو نافرمانى نمى كنم . حضرت خضر (عليه السلام ) در خواست موسى (عليه السلام ) رابه اين شرايط قبول كرد كه در مورد هيچ چيز مپرس تا من خود از آن به تو خبر دهم و تو را از سر آن آگاه سازم .
آنها با هم به راه افتادند تا اين كه سوار كشتى شدند. خضر كشتى را سوراخ كرد. موسى چون از علت اصلى اين كار و هدف آن فرزانه آگاهى نداشت ، عيب گرفت كه تو كار زشت و شگفتى كرده اى . خضر گفت : مگر نگفتم نمى توانى صبر كنى ؟ موسى گفت : مرا به علت آنچه فراموش كردم ، سرزنش ‍ مكن و بر من سخت نگير. خضر عذر او را پذيرفت . باز به راه افتادند. در راه به پسر بچه اى برخوردند. خضر او را كشت . موسى تاب نياورد و زبان به اعتراض گشود. خضر دوباره ، عهدشان را ياد آورى كرد. موسى عذر خواست . باز به راه افتادند و به شهرى رسيدند. از مردم آنجا طعام خواستند، ولى آنها از پذيرفتن اين دو خود دارى كردند. آن گاه ديوارى ديدند كه در حال ريزش بود. خضر آن را برپاداشت و ساخت . موسى با تعجب گفت : مى توانستى اجرت و مزدى از صاحبش براى ساخت ديوار بگيرى . حضرت حضر (عليه السلام ) در اين جا گفت : اكنون زمان جدايى ميان من و تو فرارسيده است و تو را از آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى و بر من عيب گرفتى ، آگاه خواهيم كرد(94).
روشن است كه اگر موسى (عليه السلام ) از علت كار خضر (عليه السلام ) به اندازه خود او آگاهى داشت ، هرگز زبان به اعتراض و عيب جويى نمى گشود و به يارى او مى شتافت . پس شايسته است بر آنچه نمى دانيم ، خرده نگيريم و به كار مردم و به ويژه فرزانگان نسبت عيب ندهيم .
ج ) راهكارهاى مبارزه با عيب جويى
يك ) ياد خدا
همان گونه كه غفلت از خدا، به ويژه فراموشى صفت عيب پوشى او، موجب جرئت انسان بر عيبگويى است ، ياد خداوند و به ويژه يادآورى صفت خطاپوشى او، سبب خود دارى انسان از عيب جويى مردمان مى شود. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
اءما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اءعظم من الذنب الذى غابه به (95)؛
آيا(عيب جو) پرده پوشى خداوند را بر گناهان خود فراموش كرده است . گناهانى بزرگتر از گناهى كه او بر ديگرى عيب مى گيرد؟
خداوند عيب هاى بزرگ و بزرگتر را مى بيند و مى پوشاند. پس شايسته است ما كه برخى از عيب هاى هم ديگر و چه بسا عيب هاى كوچكتر را مى بينيم ، به جاى عيب گويى ، عيب پوش باشيم (96).
دو) عيب بينى خود
تيزبينى و كنجكاوى انسان ، عيب ها را بر او آشكار مى كند. چه بهتر كه اين توجه ، از شناخت خود آغاز شود و آدمى پيش از ديدن عيب ديگران ، به شناخت عيب هاى خود بپردازد. اين شناخت ، آثار مثبتى دارد؛ از جمله اين كه او را از غرور و خود خواهى باز مى دارد. هم چنين مى كوشد خود را اصلاح كند و در اين حال ، فرصت عيب يابى و عيب گويى ديگران را نخواهد يافت .
عجب كه فرصت ديدن به عيب خلق رسد   به عيب خويش اگر آدمى نظاره كند(97) 
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
يا اءيها الناس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس (98)؛
اى مردم ! خوشا به حال كسى كه عيب هايش ، او را از عيب جويى از مردم باز دارد.
نتيجه طبيعى چنين رويكردى ، توجه به عيب خود و دورى جستن از عيب ديگران است ؛ زيرا در اين حال ، انسان متوجه عيب هاى خويش مى شود و مردم نيز از دست و زبان او در امان مى مانند. باز امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره (99)؛
هر كس در عيب خويش نگرد، از عيب ديگرى باز مى ماند.
در مقابل ، اگر كسى همواره در پى عيب جويى از ديگران باشد، از خود غافل مى ماند. در نتيجه ، نمى تواند به برطرف كردن نقص هاى خود بپردازد. آگاه ز عيب و هنر خويش نگردد   تا چشم نپوشد كسى از عيب خلايق (100) 
ديده بينا، ديده اى است كه عيب هاى صاحبش را ببيند؛ و گرنه ، نابينايى بيش نيست .
سه ) دورى از عيب جو
عيب جو از ريان كار خويش آگاه نيست ؛ چون اگر مى دانست ، چنين نمى كرد و با زبان خود، مردمان را نمى رنجاند و آزار نمى رساند. پس اگر اصلاح اين افراد با پند و موعظه امكان پذير نبود، بهتر است از آنان فاصله بگيريم تا به اين وسيله ، از آسيب هاى سرايت اين عمل به خود جلوگيرى كنيم و او نيز در يابد علت فاصله گرفتن چه بوده است . حضرت على (عليه السلام ) در نامه اى به مالك اشتر نوشت :
وليكن اءبعد رعيتك منك و اءشناهم عندك اءطلبهم لمعائب الناس (101)؛
دورترين مردم از تو و دشمن ترين آنان نزد تو، بايد آنهايى باشند كه در مورد رعيت ، عيب جو ترند.
شخص عيب گو، نه تنها ما يه بدبينى انسان به ديگران مى شود، هم نشين خود را نيز به راه ناصواب عيب جويى مى كشاند؛ چنان كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من يصحب صاحب السوء لايسلم (102)؛
هركس با دوست بد هم نشينى كند، سالم و در امان نمى ماند.
چهار) بى اعتنايى به عيب جو
اگر افراد در برابر عيب جو ضعف نشان دهند، عيب گو گستاخ مى شود و بيشتر كار زشت خود را ادامه مى دهد. اگر ببيند سخنش ، نه بر شخصى كه عيبش را گفته است ، تاءثير دارد و نه بر ديگر شنوندگان ، به تدريج دل سرد مى شود و از كار زشتش فاصله مى گيرد.
سعدى در بى اعتنايى به عيب گويان حكايتى دارد: گناه كارى به لطف حق هدايت مى شود و صفات زشت او به كمال جويى تغيير مى يابد. طعنه زنندگان و عيب گويان مى گويند او همچنان به گناه آلوده است و آن را ترك نكرده است . براى دورى از طعنه ها، به پير طريقت پناه مى برد و آتش ‍ سوزان طعنه ها را با آب سرد گفتارش خاموش مى كند كه : ((شكر اين نعمت چگونه گزارى كه بهتر از آنى كه پندارندت )).
چند گويى كه بدانديش و حسود   عيب گويان من مسكينند 
گه به خون ريختنم برخيزند   گه به بد خواستنم بنشينند 
نيك باشى و بدت گويد خلق   به كه بد باشى و نيكت بينند(103) 
2. بيهوده گويى
خداوند متعال ، اسباب و عوامل دست يابى به دانش و رسيدن به قله هاى پرارج دانايى و آگاهى را در اختيار انسان قرار داده و كلام را يكى از راه هاى انتقال دانش و فضيلت معرفى كرده است . از اين رو، انسان بايد از گفتار كه هيچ سود و بهره اى براى او ندارد، بپرهيزد. در قرآن كريم نيز آدميان از بيهوده گويى نهى شده اند. خداوند حتى شنيدن لغو را مانع رسيدن به كمال برشمرده و دورى از لغو و بيهوده گويى رابشانه كرامت آدمى دانسته ، و فرمود است :
و اذا سمعوا اللغو اءعرضوا عنه و قالوا لنا اءعمالنا و لكم اءعمالكم سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين (104)؛
و هرگاه سخن بيهوده بشنوند، از آن روى بر مى گرانند و مى گويند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن خودتان . سلام بر شما ما خواهان جاهلان نيستم .
كمال جويان به سخنان بيهوده و گزاف گوش نمى دهند، ارزش وقت خود و ديگران را به خوبى مى دانند و در برابر آن احساس مسئوليت مى كنند و از عمر گران مايه و فرصت هاى زندگى ، بهترين استفاده ها را مى برند تا حسرت و پشيمانى دامن گيرشان نشود.
خيز تا خرقه صوفى به خرابات بريم   شطح (105) و طامات (106) به بازار خرافات بريم 
سوى رندان قلندر به ره آورد سفر   دلق بسطامى و سجاده طامات بريم 
قدر وقت ار نشناسد دل و كارى نكند   بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم (107) 
مؤمنان ، كسانى اند كه نه تنها خود حرف لغو بر زبان جارى نمى سازند، بلكه با آنان كه نادان و بيهوده گويند، مجادله نمى كنند و در برابر طعنه و استهزاى آنان ، با گفتار نيك و سلام ، كريمانه از كنارشان مى گذرند. آنها همواره اين توصيه قرآنى را در گوش جانشان احساس مى كنند: و الذين هم عن اللغو معرضون (108)؛ و آنها كه از بيهودگى روى گردانند.
كسانى كه از چشمه زلال و هميشه جارى مهر و لطف الهى بهره ها برده اند، هرگز كار و گفتارشان بى هدف نخواهد بود و همواره نتيجه اى مفيد و مناسب در نظر دارند. تمام رفتار و گفتارشان با توجه به خواسته هاى خداى متعال جهت مند مى شود و مى تواند براى ديگران سودمند باشد. مؤمنان حتى گوهر وجود خويش را از افكار پوچ و بيهوده ، پاك و پيراسته مى دارند. اينان درس آموز مكتب على (عليه السلام ) هستند كه فرمود:
اياك اءن تذكر من الكلام مايكون مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك (109)؛
از گفتن سخنى كه پوچ و بيهوده است ، بر حذر باش ، هر چند آن را از ديگرى نقل كنى .
مجال سخن تا نبينى ر پيش   به بيهوده گفتن مبر قدر خويش (110) 
الف ) سخن سنجيده نشانه خردمندى
ناسنجيده سخن گفتن ، چه بسا موجب بى آبرويى و رسوايى گوينده مى شود و خطرهايى نيز برايش به بار مى آورد. امام على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: فكر ثم تكلم تسلم من الزلل (111)؛ بينديش ، سپس ‍ سخن بگو تا از لغزش ها در امان باشى .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در توجه كردن به عاقبت سخن پيش از بيان آن مى فرمايد:
من لم يحسب كلامه من عمله كثرت خطاياه و حضر عذابه (112)؛
كسى كه سخن خود را جزو اعمالش به حساب نياورد (و بى پروا حرف بزند)، لغزش هايش بسيار و عذابش نزديك شده است .
حضرت على (عليه السلام ) در توصيه ديگرى ، سنجيده سخن گفتن را به در نظر گرفتن زمان و مكان وابسته مى داند و مى فرمايد: لا تتكلمن اذا لم تجد للكلام موقعا(113)؛ آن گاه كه براى سخن ، زمانى و مكان مناسبى نمى يابى ، خاموش باش .
آورده اند كه مردى پارچه اى زربفت و گران بها بافته بود. او با خود انديشيد خوب است اين طاقه رزبفت را به سلطان هديه كنم و جايزه اى بگيرم . از اين رو، به دربارسلطان كه از آن اثر هنرى زيبا، خوش حال و شگفت زده شده بود، از اطرافيان خود براى چگونگى استفاده از آن نظر خواست . يكى از آنان گفت : اين پارچه براى انداختن روى مركب شما مناسب تر دانست . سومى گفت : براى پرده در كاخ سلطنتى شايسته تر است . سلطان گفت : خوب است نظر بافنده هنرمند را نيز جويا شويم . شايد نظر بهترى داشته باشد. آن گاه رو به مرد پارچه باف كرد و پرسيد: اين پارچه زربفت براى چه مصرفى مناسب تر باشد؟ مرد بيچاره بدون آن كه عاقبت كار و موقعيت مجلس را بسنجد، گفت : قربان ! به نظر حقير اين پارچه فقط براى انداختن روى جنازه شما مناسب است (114)! بدين ترتيب ، نه تنها خود را از گرفتن جايزه سلطان بى بهره ساخت ، كه خطرى بزرگ نيز به جان خريد.
ب ) ويژگى مجالس خوب
خداوند در قرآن كريم ، وقتى از ويژگى هاى بهشت با عنوان مجلس و محفل برگزيدگان و دوست داران و پاكان درگاه الهى سخن به ميان مى آورد، پرهيز از بيهوده گويى را يكى از ويژگى هاى برجسته آن مى شمارد. به يقين ، آنان كه در اين دنيا به عشق و شوق حق تعالى از رفتار و گفتار و افكار بيهوده دور بودند، اكنون وقتى به عنوان پاداش كارشان ، در جوار روضه جاويد خداوندى آرام مى گيرند، بيهوده نمى گويند و نمى شنوند. در حقيقت ، مجالس ما هم بايد از چنين مجالسى الگوبردارى شود و مانند آنان از بيهودگى بپرهيزيم . مجلسى كه در آن لا يسمعون فيها لغوا ولا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما(115)؛ سخنان بيهوده و گناه آلود نشنوند. در آن جا گفته نمى شود، مگر سخنى كه سلام است و سلام .
آن گاه كه مجالس دنيوى از سخنان بيهوده و گناه آلود به دور باشد، در حقيقت ، نسيمى از بهشت بر آن وزيده است . در برخى آيات نيز به گونه اى ديگر به پيراستگى مجلس بهشتيان از بيهودگى اشاره شده است : لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا(116)؛ در آن جا سخن لغو و دروغى نمى شوند.
اين گروه در بهشتى جاى دارد كه لا تسمع فيها لا غيه (117)؛ در آن سخن بيهوده اى نمى شنوند. و همين مسئله ، مايه تفاوت مجالس بهشتى با بعضى نشست هاى دنيوى است . در مجلس هاى زمينى ، افراد در برابر وقت ديگران كمتر احساس مسئوليت مى كنند و آن را با سخنانى لبريز مى سازند كه نه تنها نگفتن آنها زيانى ندارد، بلكه و انهادن اين سخنان ، به حال همه مفيد خواهد بود.
شايد عده اى كمتر به اين بينديشند كه چه مقدار از گفته هايشان براى شنوندگان ارزشمند و مفيد بوده است و آياگفتارشان ، تاريكى و جهلى را به روشنايى و دانايى تبديل كرده است ؟ به دانش حاضران افزوده يا اوقات و فرصت هاى گران بهاى آنان را به هدر داده است ؟ چه قدر مى كوشيم ديگران از فرصتى كه با ما هستند، بيشترين و بهترين بهره ها را ببرند. اگر مى خواهيم مجالس دنيوى ما شباهت بيشترى به محفل هاى بهشتيان داشته باشد، بايد پاسخى شايسته براى پاسخ ‌هاى بالا داشته باشيم . در اين صورت ، مطمئن خواهيم شد كه نشست هاى دوستانه ما، الگوهايى كوچك و كامل از مجالس خوب خواهد بود؛ همان مجالسى كه خداوند نيز آن را مى پسندد و پر بركت مى كند.
ج ) بهترين سخن
سخن بيهوده اى كه فايده اى براى آدمى ندارد، بى ارزش است . در مقابل ، سخنى كه به حال اشخاص و جامعه از نظر مادى يا معنوى ، دنيوى يا اخروى و فردى يا اجتماعى مفيد باشد، شايسته تاءمل است . چه بسا يك سخن خوب ، زندگى فرد يااجتماعى را نجات مى دهد و رسم و آيين ناپسندى را به آداب منطقى و انسانى تبديل مى كند. چنين سخنى ، در پيش ‍ گاه خداى متعال و بزرگان معرفت و دانش ، ارزشمند است . وقتى كلامى ، شخصى گمراه و منحرف از حق را به راه سعادت و هدايت آورد، گويى همه انسان ها را نجات داده و هدايت كرده است . امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
فان خير القول ما نفع و اعلم انه لا خير فى علم لا ينفع (118)؛
بهترين سخن آن است كه سودمند باشد. آگاه باش در دانشى كه سود نبخشد، خيرى نيست .
اگر همه گفتارها مفيد باشند، انسان پله هاى معرفت و پيشرفت را به سرعت مى پيمايد. در اين صورت ، دانايان و عارفان براى ياد دادن . مردم براى گوش ‍ كردن و بهره گرفتن فرصت بيشترى مى يابند. گفتار مفيد، شايسته محفل دانايان است و سخن پوچ و بيهوده در اين محافل راهى ندارد. جايگاه انسان در نظام آفرينش ، بسيار برتر از ديگر موجودات است و او با قدرت منحصر به فرد انديشه خويش ، بايد گفتار و كردارش پر معنا و مفيد و همواره از بيهودگى ، پيراسته باشد.
ناصح از بيهوده گويى آبروى خويش برد   بوى خون آيد ز افغان ، مرغ بى هنگام را(119) 
د)پى آمدهاى بيهوده گويى
همان گونه كه سخن خوب ، هدايت كننده است ، سخن بيهوده نيز مى تواند گمراه كننده باشد، چنان كه خداوند مى فرمايد: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم (120)؛
برخى از مردم سخنان بيهوده سرگرم كننده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى ، از راه خدا گمراه سازند.
مردم دانا هميشه به سخنان سودمند علاقه مندند و از سخنان بيهوده مى پرهيزند. بر اين اساس ، اگر كسى همواره بيهوده گويى كند، از طرف او پراكنده مى شوند و شخصيت او را حقير مى شمارد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: كثره الهذر يكسب العار(121)؛ بيهوده گويى زياد، ننگ و عار به بار مى آورد.
بسا خود نمايان بيهوده گوى   كه باشند در بزمگه ، رزم جوى (122) 
ه‍) راهكار برخورد با بيهوده گويان
اگر عمل انسان در مسائل رفتارى و روانى سنجيده و مناسب نباشد، آثار و پى آمدهايى جبرناپذير به همراه مى آورد. به يقين ، درگيرى و در افتادن با آدم بيهوده گو و مجادله با او، به زيان دانايان مى انجامند. اساسا مجادله با بيهوده گو، نه تنها او را اصلاح نمى كند، بلكه لجاجت و بى احترامى او را بيشتر مى كند. سعدى مى گويد: جالينوس ، ابلهى را ديد كه دست در گريبان دانشمندى زده و بى حرمتى همى كرد. گفت : اگر اين دانا بودى ، كار وى با نادان بدين جا نرسيدى .
دو عاقل را نباشد كين و پيكار   نه دانايى ستيزد با سبكسار 
اگر نادان به وحشت سخت گويد   خردمندش به نرمى دل بجويد(123) 
خداوند در قرآن كريم ، راهكار بر خورد با بيهوده گويان راچنين مى آموزد:
و الذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مرو اكرما(124)
و كسانى كه به باطل و دروغ شهادت نمى دهند و هنگامى كه با بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه مى گذرند.
آيات 63 تا 76 سوره فرقان ، صفات بندگان خاص خداى رحمان را بر مى شمارد و يكى از آنها را بر خورد كريمانه و صبورانه با بيهودگى مى داند. اين نوع برخورد، از يك سو نشانه نارضايتى بدونه پرخاش و مجادله است تا شخص بيهوده گو متوجه زشتى كار و گفتار خود شود و متنبه گردد و از سوى ديگر، چنين رفتارى دل پذير است . در واقع ، فرد كريم با اين بى اعتنايى و نارضايتى ، اعلام مى كند از بيهوده گويان نيست و از آنها بيزارى مى جويد.
3. دروغ گويى
يكى از بزرگ ترين گناهان ، مربوط به زبان و بدترين صفات انسان ، دروغ گفتن است . امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: شر القول الكذب (125)؛ بدترين سخن ، دروغ است . پروردگار در قرآن كريم با نفرين دروغ گويان ، بيزارى خود را از آنان اعلام مى دارد: قتل الخراصون (126)؛ كشته باد دروغ گويان .
مؤمن بايد از هر دروغى بپرهيزد؛ چه كوچك و چه بزرگ و چه جدى و چه شوخى كه اگر آدمى به دروغ كوچك دچار شود، دروغ بزرگ هم خواهد گفت . امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير، اجترى على الكبير(127)؛
از دروغ ، كوچك و بزرگش ، جدى و شوخى اش بپرهيزيد؛ زيرا وقتى شخص ‍ در مورد كوچك ، دروغ گفت ، به گفتن دروغ بزرگ هم جرئت مى يابد.
دروغ قلمرو گسترده اى دارد و ممكن است همه جا به سراغ انسان بيايد: در اجتماع ، خانه ، مدرسه ، محيط كار، صحنه سياست و حكومت ، مراسم مختلف ، كسب و تجارت ، بازى و تفريح ، مدح و تمجيد ديگران ، در دادگاه و شكايت كردن ، در دفاع از خود، اظهار ارادت و عشق و علاقه به ديگرى ، بيان وقايع تاريخ و حتى ذكر مصيبت اهل بيت به ويژه سالار شهيدان و نقل قول از ديگران . دروغ هميشه زشت است و گوينده آن دروغ گوست .
ايمان هيچ گونه سازگارى با دروغ ندارد؟ انسان مؤمن دروغ منى گويد و دروغ گو ايمان ندارد. اگر مؤمنى دروغ گفت ، اين دروغ ، دروغ ديگرى در پى دارد؛ زيرا براى پوشاندن گناه خود، ناچار دوباره دروغ مى گويد و در غير اين صورت ، رسوا مى شود. سرانجام به جاى مى رسد كه نمى تواند دروغ نگويد و دروغ برايش عادى مى شود. امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ان الكذب هو خراب الايمان (128)؛
همانا دروغ ، ايمان را تباه مى سازد.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) درباره صفات مؤمن پرسيدند كه آيا مؤمن ممكن است تر سو باشد؟ فرمود: آرى . گفتند: آيا ممكن است مؤمن دروغ گو باشد؟
فرمود: خير(129).ا
هم چنين ((عبد الله بن جراد)) از رسول خدا پرسيد: آيا مؤمن دروغ مى گويد؟ فرمود: خير و سپس كلام خدا را تلاوت كرد كه : انما يفترى الكذاب الذين لا يومون (130)؛ همانا انسان هاى بى ايمان دروغ مى گويند.
وقتى انسان براى نخستين بار دروغ گفت ، اثر آن را بلا فاصله احساس ‍ نمى كند، ولى وقتى براى چندمين بار دروغ گفت ، احساس مى كند نفاقى پنهان در قلبش پديده آمده است و به هر ميزان كه بيشتر دروغ مى گويد، بر نفاقش افزوده مى شود.
قرآن كريم ، نفاق را اثر حتمى و نتيجه قطعى دروغ گويى مى داند و مى فرمايد: فاءعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا الله ما و عدوده و بماكانوا يكذبون (131)
خداوند، نفاقى در قلوب ايشان تا روز قيامت ايجاد كرد (و پيدايش نفاق به دو علت بود:) عهد و پيمان با خدا را شكستند و پى در پى دروغ مى گفتند.
الف ) عوامل دروغ گويى
يك ) بى ايمانى :
خداوند مى فرمايد: انما يفترى الكذين لا يومنون با يات الله و اءو لئك هم الكاذبون (132)؛ جز اين نيست كه فقط كسانى دروغ مى گويد كه به نشانه هاى خدا ايمان نمى آورند.
از اين آيه استنباط مى شود كه مؤمنان هيچ گاه به خدا و نشانه هاى او دروغ نمى بندند و راه نجات از دروغ گويى و رسيدن به صفاى راست گويى ، پالايش درون از حجاب پليدى هاست .
دو) لجاجت :
يكى ديگر از عوامل دروغ گويى ، لج بازى است : بل اءتيناهم با لحق و انهم لكاذبون (133)؛ بلكه حق را برايشان آورديم و آنان دروغ گويند.
ب ) انگيزه هاى دروغ گويى
دروغ گويان با انگيزه هاى مختلفى دروغ مى گويند. در قرآن كريم به دو نمونه از اين انگيزه ها اشاره شده است .
يك )
دروغ گويان براى فريب ديگران ، از زبان چرب و نرم خود استفاده مى كنند و با سخنان و وعده هاى دروغ ، به مقاصد پليدشان دست مى يابند:
و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطا يا كم و ماهم بحاملين من خطا يا هم من شى ء انهم لكاذبون (134)؛
و كافران به مؤمنان گفتند: از راه ما پيروزى كنيد و ما گناهان شما را به گردن مى گيريم ، ولى چيزى از گناهان ايشان را به گردن نگيرند. به راستى ، آنان دروغ گويند.
اين گفته دروغى بيش نيست ؛ زيرا هر كس مسئوليت رفتار خويش را بر عهده دارد: و لا تزر وازره وزر اءخرى (135)؛ هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را بر ندارد.
دو)
دروغ گويان براى فرار از انجام دادن وظيفه و كارهاى سخت ، دروغ مى گويند.
اينان با بهانه آوردن و دروغ گفتن ، از زير بار مسئوليت شانه خالى مى كنند. در زمان پيامبر، وقتى دستور حركت در جنگ تبوك و جهاد در راه خدا آمد، عده اى قصد فرار از اين كار سخت را داشتند؛ زيرا اميد به دست آوردن غنيمت فراوانى هم نبود. از اين رو، به دروغ ، بهانه هايى آوردند:
لو كان عرضا قريبا و سفرا لا تبعوك ولكن بعدت عليهم الشقه و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون اءنفسهم و الله يعلم انهم لكاذبون (136)؛
اگر غنايم و سودى نزديك و سفرى سهل و آسان بود، از تو پيروى مى كردند، ولى راه پر مشقت بر آنان دور و گران آمده است و به خدا سوگند ياد خواهند كرد كه اگر مى توانستم ، با شما حركت مى كرديم . اينان خودشان را هلاك مى كنند و خداوند مى داند كه آنان دروغ مى گويند.
4. نا سزاگويى
از زشت ترين و بدترين آفات گفتار آدمى ، دشنام گفتن است . اين كار، سخن را به پاين ترين رتبه و نهايت زشتى مى رساند و از ديگر سو، مقام انسانى گوينده اش را تنزل مى دهد. خداوند در قرآن محيد مى فرمايد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله (137)؛ به كسانى كه غير خدا را مى خوانند، دشنام ندهيد.
وقتى آدمى نبايد به كافران و مشركان ناسزا گويد، تكليف او با يكتاپرستان مشخص است .

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0003.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (2)

 

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (2)

راست گويى سبب تزكيه و پاكى كردار آدمى مى شود. امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرمود: من صدق لسانه زكى عمله (47)؛ كسى كه زبانش راست بگويد، عملش تزكيه مى شود. هم چنين فرمود: يا فضيل ! ان الصادق اول من يصدقه الله عزوجل (48) اى فضيل ! همانا راست گو، نخستين كسى است كه خداوند، او را تصديق مى كند. امام باقر (عليه السلام ) نيز فرموده است : تعلموا الصدق قبل الحديث (49)؛ پيش ‍ از سخن گفتن ، راست گويى را بياموزيد.
زبان راست گو، رفتار آدمى را دگرگون مى سازد. يكى از اهداف بعثت پيامبران نيز، حاكيت راست گويى و حفظ امانت در جامعه انسانى بوده است . زير بناى همه آموزش ها، آراسته شدن به زيور راست گويى است تا آدمى از هر نظر براى حركت به سوى تكامل و قرب الهى ، آماده شود. در غير اين صورت ، اگر زبان به سويى حركت كند و رفتار، چيز ديگرى باشد، در حقيقت ، به سوى اوصاف منافقان گام بر مى دارد و خود از آن غافل است .
سلام و تحيت
خداوند در قرآن كريم درباره آراسته شدن زبان به سلام ، مى فرمايد: و اذا حييتم بتحيه فحيوا باءحسن منها اءو ردوها(50)؛ زمانى كه شما مورد (احترام ) و سلام قرار گرفتيد، بهتر از آن را پاسخ دهيد.
زبان ساكنان بهشت نيز به سنت نيك سلام آراسته شده است : و تحيتهم فيها سلام (51) ؛ و درود مؤمنان در بهشت ، سلام است . بشارت دهندگان الهى نيز با نواى سلام ، مژده خويش را به مؤمنان مى رسانند: و الملائكه يد خلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(52)؛
فرشتگان از هر درى بر آنان (بهشتيان ) وارد مى شود (و مى گويند:) سلام و درود بر شما به آنچه صبر كرديد. سراى جاودان آخرت زيباست .
در آيه اى ديگر آمده است :
و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنه زمرا حتى اذا جاوها و فتحت اءبوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فاد خلوها خالدين (53)؛
كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند، به صورت گروهى به سوى بهشت حركت داده مى شود. زمانى كه به بهشت رسيدند و درهاى آن باز شد، ماءموران بهشتى به آنها مى گويند: سلام بر شما (خوشا به حال شما) گواراى وجودتان . براى هميشه به صورت جاودانه به بهشت داخل شويد.
سلام ، كلامى از سوى پروردگار مهربان است : سلام قولا من رب رحيم (54). سلام ، شعار اسلام و مسلمانان و بهترين كلمه در معاشرت هاى اجتماعى است و زبان مؤمنان بايد به آن عادت كند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
اذا دخلتم بيوتكم فسلموا على اءهلها فان الشيطان اذا سلم احد كم لم يدخل معه فى بيته (55)؛
زمانى كه به خانه هايتان وارد مى شويد، به اهل آن سلام كنيد. وقتى يكى از شما سلام كند، شيطان با او وارد خانه اش نمى شود.
ايشان در سخن ديگر مى فرمايد:
اذا دخل اءحد كم بيته فليسلم فانه ينزله البركه و تؤ نسه الملائكه (56)؛
وقتى يكى از شما وارد خانهاش شد، بايد سلام كند. به راستى سلام بركت مى آورد و انس با فرشتگان را به همراه دارد.
امام صادق (عليه السلام ) نيز درباره پى آمدهاى مثبت سلام چنين مى فرمايد:
ان من موجبات المغفره بذل السلام و حسن الكلام (57)؛
همانا از عوامل آمرزش ، سلام كردن و نيكسخن گفتن است .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در روايتى زيبا، بهترين رفتار آدمى را اظهار سلام مى داند و مى فرمايد:
الا اخبر كم بخير اخلق اهل الدنيا و الاخره ؟ (قالوا: بلى يا رسول الله ). فقال : افشاء السلام فى العالم (58)؛
آيا شما را به بهترين اخلاق اهل دنيا و آخرت آگاه نسازم ؟ گفتند: بله ، اى رسول خدا فرمود: اظهر سلام در جهان .
صداى خوش اذان
اذا: تشعار اسلام است كه قرن هاست از گل دسته مسجدها در همه جهان طنين افكن شده است . رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
يحشر المؤ ذنون من امتى مع النبيين و الصديقين و الشهداء(59)؛
گويندگان اذا: از امت من ، با سه گروه انبياء الهى و راست گويان و شهيدان محشور مى شوند.
هم چنين آمده است :
ان الموذن فى سبيل الله مادام فى اذانه كشهيد يتقلب فى دممه و شهد له بذلك كل رطب و يا بس بلغ صوته و اذا مات ما تعرضته هو ام الارض فى قبره (60)؛
به درستى كه اذان گو در راه خدا، تا زمانى كه در حال اذان گفتن است ، مانند شهيدى است كه در خون خودش مى غلتد و هرتر و خشكى كه صداى او را مى شنود، گواه و شاهدى براى اوست . زمانى كه مرد و او را در قبر قرا دادند، جانوران زمين در قبر آزارش نمى دهند.
امام زين العابدين (عليه السلام ) مى فرمايد:
حق الموذن ان تعلم انه مذكر لك ربك عزوجل و داع لك الى حظك و عونك على قضاء فرض الله عليك فاشكره على ذلك شكرا للمحسنين اليك (61)؛
حق اذان گو اين است كه بدانى او ياد آور پروردگار توست و دعوت كننده تو به سوى بهره ورى و ياورت بر انجام دادن آنچه خداوند بر تو واجب كرده است . پس از او تشكر كن ؛ شكرى كه نيكوكاران به محضر تو دارند.
اذان ، نور الهى است كه بر قلب آدمى مى تابد و موجب فرود آمدن فرشتگان مى شود. زبانى كه اذان مى گويد، ارزشمند است و بدن اذان گو در برزخ سالم مى ماند.
يك زبانى و يك دلى
زبان بايد از دورويى و دو گونه بودن به دور باشد و در ظاهر و پنهان ، يك سان سخن بگويد. انديشه مؤمن بايد سخن و رفتارش هم آهنگ باشد تا از راست گويان به شمار آيد. امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
من لقى المسلمين بو جهين و لسانين جاء يوم القيامه و له لسانان من نار(62)؛
كسى كه با مسلمانان با دو چهر و دو زبان بر خورد كند، روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه براى او دو زبان از آتش است .
در روايتى ديگر آمده است :
قال الله تبرك و تعالى لعيسى بن مريم يا عيسى ! ليكن لسانك فى السر و العلاييه لسنا و احدا و كذلك قلبك انى احذرك نفسك و كفى بى خبيرا لايصلح لسانان فى فم واحد و لاسيفان غمد واحد و لاقلبان فى صدر واحد و كذلك الاذهان (63)؛
خداوند سبحان خطاب به حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: اى عيسى ! زبان تو بايد در پنهان و آشكار، زبانى واحد و دل تو نيز واحد باشد. به درستى كه من تو را از خودت مى ترسانم و براى آگاه كردنت كافى هستم . مصلحت نيست دو زبان در يك دهان و دو شمشير در يك غلاف و دو دل در يك سينه و دو ذهن در وجود يك انسان باشد.
امام باقر (عليه السلام ) نيز مى فرمايد:
بئسن العبد يكوان ذاوجهين و ذالسانين يطرى اءخاه شاهدا يا كله غائبا ان اعطى حسده و ان ابتلى خذله (64)؛
بنده اى كه دو چهره و دو زبان دارد، بد بنده اى است ، در حضور برادرش از او ستايش مى كند و در غياب ، او را مى خورد. اگر به او عطا شود، حسادت مى كند و اگر مبتلا شود، او را خوار مى كند.
غيبت ، تهمت ، دروغ و اهانت ، عامل دو چهره شدن هستند. اگر همه وجود انسان رنگ الهى مى گرفت ، آدمى به كمال خويش نزديك مى گشت .
صبغه الله و من اءحسن من الله صبغه (65)؛
نگارگرى الهى ، و خوش نگارتر از خدا كيست ؟
در روز قيامت ، شخص منافق و دورو را در عرصه محشر حاضر مى كنند، در حالى كه يك زبان از پس سر او و زبانى ديگر از پيش روى او آويخته شده است ، هر دو زبان ، مثل آتش افروخته ، شعله ور است ، به گونه اى كه هر لحظه ممكن است اين دو زبان آتشين ، همه پيكرش را در كام خود فرو برند و بسوزانند. در اين هنگام ، با اشاره به او، به مردمان گفته مى شود: ((اين شخص همان كسى است كه در دنيا، دو رو و دو زبان بود، ولى حالا به مكافات و مجازات آن صفت زشت ، به اين صورت در عرصه قيامت محشور شده است و انگشت نما و شناخته مى شود(66))).
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و اله )مى فرمايد:
و اءما علامه المنافق فاءربعه : فاجر دخله ، يخالف لسانه قبله و قوله فعله و سر يرته علانيته فويل للمنافق من النار(67)؛ نشانه هاى منافق چهار چيز است : نهادش پليد است ؛ زبان و دلش دو تاست ؛ گفتارش غير از رفتار و باطنش جز ظاهر او است . پس واى بر منافق از آتش دوزخ .
هم چنين مى فرمايد:
من كان ذالسانين فى الدنيا جعل الله له لسانين من نار يوم القيامه (68)؛
هر كس در دنيا دو رو و دو زبان باشد، خداوند در روز قيامت براى او در زبان از آتش قرار خواهد داد.
ويژگى هاى زبان
حضرت على (عليه السلام ) فرمود:
اءيها الناس فى الانسان عشر حضال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضمير و خاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يرد به الجواب و شافع تدرك به الخاجه و واصف تعرف به الاءشياء و اءمير ياءمر بالحسن و واعظ يهنى عن القبيح و معز تسكن به الاءحزان و حامد تجلى به الضغائن و مونق و يلهى الاءسماع (69)؛
همانا در انسان ، ده صفت است كه زبان آن را اظهار مى كند:
1. زبان ، شاهدى است كه از باطن انسان خبر مى دهد و وجود او را معرفى مى كند؛
2. زبان ، حاكمى است كه حكم كردن ميان افراد و دشمنان : مسائل و اختلافات را حل مى كند؛
3. زبان ، گوينده اى است كه به وسيله آن پاسخ ‌ها داده مى شود؛
4. زبان ، شفاعت كننده اى است كه نياز انسان از راه آن برآورده مى شود؛
5. زبان ، وصف كننده اى است كه هر چيزى با آن شناخته و از ابهام خارج مى شود؛
6. زبان ، فرمانده اى است كه به نيكى ها دستور مى دهد؛
7. زبان ، موعظه كننده اى است كه انسان را از زشتى ها باز دارد؛
8. زبان ، تسليت گوينده اى است كه غم و غصه ها به وسيله آن تسكين مى يابد؛
9. زبان ، ستايشگرى است كه كينه به وسيله آن آشكار مى شود؛
10. زبان شادكننده اى است كه گوش ها از آن لذت مى برند.
زبان ، عضوى است كه در گستره زندگى آدمى ، در جنگ و صلح ، حكومت دارى ، امور خانواده ، آموزش و تربيت دخالت دارد. خداوند در بدترين كدورت ها و دشمنى ها با گفت وگو به دوستى و هم دلى تبديل مى شود و غم و غصه انسان ها با واژگانى كه از زبان جارى مى گردد، جاى خود را به شادى مى دهد. بنابراين ، كاركردها زبان فراوان است . پس پاسداشت آن نيز دقت و اهميت زيادى مى طلبد.
احترام با گفتار
شايسته است فرد مسلمان هنگام سخن گفتن با ديگران ، سخنان نيك و سنجيده بگويد و با زبانى خوش ، آنان را بخواند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: و قولو اللناس حسنا(70)؛ با مردم به خوبى سخن بگوييد. از سوى ديگر بر گفتار كريمانه تاءكيد فراوان دارد، چنان كه درباره احترام گفتارى به پدر و مادر مى فرمايد: و قل لهما قولا كريما(71)؛ با لحنى لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو. درباره اى برخورد با نيازمندان آمده است اگر نمى توانى نيازشان را بر طرف كنى ، فقل لهم قولا ميسورا(72)؛ با آنان همراه با احترام ، نيك سخن بگو. امام سجاد (عليه السلام ) نيز درباره اى در گفتار با آموزگار مى فرمايد:
صدايت را از صداى او بلندتر نكن و هر گاه كسى از او چيزى پرسيد، تو در پاسخ پيش دستى نكن و در محضرش با كسى سخن نگو(73).
از جمله نعمت هاى ارزشمندى كه خداوند به انسان ها بخشيده ، قدرت بيان است . نعمت سخن گفتن ، عامل مهمى در تكامل انسان ها به شمار مى آيد. در پرتو اين نعمت ، علوم نظرى و تجربه هاى علمى انسان ها به يك ديگر منتقل مى شود. خداى حكيم هم بعد از آفرينش ، از آن ياد كرده است : الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان (74).
انسان با قدرت بيان و از راه سخن گفتن ، نهفته هاى درونى خود را آشكار و به ديگران منتقل مى كند. از اين رو، مى توان گفت : سخن ، همانند پلى است كه ديدگاه هاى جدا از هم را به يك ديگر پيوند مى زند و كالاى ارزشمند دانش را مى آورد و ديگران را نيز آگاه مى كند.
از امام سجاد (عليه السلام ) پرسيدند: از سخن و سكوت ، كدام يك بر ديگرى برترى دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود:
براى هر يك از اين دو، آفت هايى است ، ولى اگر از آفت ، در امان باشند، سخن ، برتر است ؛ زيرا خداوند هيچ يك از پيامبرانش را به سكوت مبعوث نكرده است ، بلكه آنها ماءموريت داشتند با مردم سخن بگويند و با بيان خود، آنان را به صلاح و رستگارى دعوت كنند. هم چنين هيچ كس با سكوت سزاوار راه يابى به بهشت و شايسته ولايت الهى نمى شود و از عذاب دوزخ در امان نمى ماند. دست يابى به رحمت الهى و نجات از عذاب او در پرتو سخن گفتن است . من هرگز ماه را نظير آفتاب قرار نمى دهم (75).
فصل دوم : آسيب شناسى زبان
روشن است كه نعمت بيان ، به همان ميزان كه در رشد آدمى مؤ ثر است ، در صورت كنترل نشدن ، موجب تباهى او مى شود. از امام على (عليه السلام ) پرسيدند: زيباترين مخلوقات خدا كدام است ؟ فرمود: سخن گفتند: زشت ترين آن كدام است ؟ باز هم فرمود: سخن سپس فرمود: بالكلام ابيضت الوجوه و بالكلام اسودت الوجوه (76)؛ چهره ها با سخن ، سفيد مى شوند و با سخن سياه مى گردند.
اين سخن ، بيانگر آن است كه عده اى به دليل سخن سنجيده و وزين خود، رو سفيد مى شوند و گروهى به دليل بيهوده گويى ، پر گويى ، غيبت ، درروغ و مانند آن ، روسياه و سرافكنده مى گردند. پس بايد توجه داشت كه قدرت بيان با آن كه از نعمت هاى گران قدر خداوند و از ويژگى هاى انسان است و فوايد بسيارى در راه رشد آدمى از نظر نشر معاونت دينى ، گسترش علوم ، اندرزهاى حكيمانه ، تذكرهاى دوستانه و برآوردن نيازهاى زندگى دارد: ولى مى تواند سرچشمه بسيارى از زيان هاى مادى و معنوى نيز باشد و بدبختى هاى جبران ناپذيرى به بار آورد. شخصى از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) خواست وى را نسيحت كند، حضرت فرمود: زبانت را حفظ كن و تا سه بار همان نصيحت را تكرار كرد(77).
آفت ها و آسيب هاى زبان ، از مسائل مهمى است كه بايد به طور جدى به آن توجه كرد. بد زبانى ، يكى از مهمترين آسيب هاى زبان و نشانه پستى و انحطاط اخلاقى است . در سخنان اولياى دين بر آثار روانى ، اجتماعى و عقوبت اخروى اين صفت نكوهيده تصريح شده است . حضرت على (عليه السلام ) در اين باره فرمود:
اياك و مايستهجن من الكلام فانه يجلس عليك اللئام و ينفر عنك الكرام (78)؛
از سخن زشت و ركيك بپرهيز؛ زيرا زشت گويى ، فرومايگان را در اطرافت نگاه مى دارد و عناصر شريف و بزگوار را از گردت مى پراكند. بدبختانه بعضى افراد بر اثر هم نشينى با اشخاص بد زبان ، چنان به بدزبانى و دشنام گويى خو مى گيرند كه حتى در ديدارهاى عادى و احوال پرسى نيز واژگان ناپسندى بر زبان مى آورند. به اينان بايد توجه داد كه تمام اين سخنان در نامه اعمالشان ثبت مى شود و در قيامت باز خواست مى شوند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
من لم يحسب كلامه من علمه كثرت خطاياه و حضر عذابه (79)؛
كسى كه سخن خود را جزو اعمالش به حساب نياورد (و بى پروا حرف بزند)، لغزش هايش بسيار و عذابش نزديك شده است .
اكنون هشت مورد از آسيب هاى زبان را بر مى شماريم :
1. عيب جويى
عيب جويى ، يكى از آفت هاى زبان است . به راستى نازيباست كه فردى زبان به طعنه و عيب جويى بگشايد. نام گذارى يكى از سوره هاى قرآن به نام همزه (بسيار عيب جو) ولحن آيه ولا تطع كل حلاف مهين همار مشاء بنهيم (80)؛
آز بسيار سوگند خورنده پست و بسيار عيب جويى كه فراوان در پى سخن چينى است ، اطاعت مكن ؛ نشان دهنده نفرت و بيزارى خداوند متعال از اين خلق بد است . بنابراين هشدار مى دهد: ويل لكن همزه لمزه (81)؛ واى بر حال هر شخصى بسيار عيب جو و طعنه زن !
عيب گويى چه درحضور شخص يا در غياب او، چه صريح و چه با اشاره چشم و سر، چه كم و چه زياد، پسنديده نيست ، به ويژه اين كه اگر ميان جمع باشد، اثر منفى آن بيشتر مى شود. هم چنين آدمى نبايد از عيب هاى خود غافل شود و تنها درباره عيب ديگران كنجكاو بينا باشد.
عيب خود نايافتن ، بالاترين عيب ها ست   جاهلان منفعل از جهل را جاهل مخوان (82) 
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
شر الناس من كان متتبعا لعيوب الناس عيما عن معايبه (83)؛
بدترين مردم كسى است كه عيب هاى مردم را برسى و جست وجو كند در حالى كه از عيب هاى خويش غافل و نابيناست .
در جايى ديگر امام مى فرمايد: اءكبر بالعيب اءن تعيب مافيك مثله (84)
بزرگترين عيب اين است كه بر ديگرى عيب جويى كنى و به آنچه همانند آن در خودت هست .
عيب جويان هيچ گاه ويژگى هاى مثبت اطرافيان را نمى بينند؛ چون به دنبال نقاط ضعف ديگرانند، عيب و نقصى بيابند.
همه عيب خلق ديدن ، به مروت است و مردى   نگهى به خويشتن كن كه همه گناه دارى (85) 
؛
شايسته است آدمى به جاى پى جويى عيوب ديگران ، به دنبال ضعف هاى خود و اصلاح آنها باشد. چگونه انسان ، خود را كه نقص هاى فراوان دارد از ياد مى برد و نمى ترسد از اين كه خداوند نيز به كيفر و مكافات عمل زشتش ، او را در دنيا و آخرت نزد خلايق ، رسوا و بد نام كند.
ديده بدبين بپوشان اى كريم عيب پوش   زين دليرى ها كه من در كنج خلوت مى كنم 
در حديث معراج نقل شده است كه نبى اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
وقتى به امر پروردگار به آسمان ها عروج كردم ، گروهى از مردم راديدم كه گوشت بدنشان را از پهلويشان قطع مى كنند و به آنها مى خورانند و به ايشان گفته مى شود: بخوريد به دليل آنچه از گوشت برادر مسلمان خود [در دنيا] مى خورديد! وقتى اين صحنه را ديدم ، از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى اند؟ جبرئيل در پاسخ من گفت : هؤ لاء الهمازون من اءمتك اللمازون (86)؛ اينها سخن چينان و عيب جويانند.
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) در تفسير آيه ويل لكل همزه لمزه فرمود:
الهمزه الذى يطعن فى الوجه بالعيب و اللمزه التى يعتاب عند الغيبه (87)؛
همزه ، كسى است كه رويارو، عيب را بگويد و طعنه زند و لمزه كسى است كه عيب را پشت سر بگويد (در غيب انسان بدگويى و عيب جويى و غيبت كند).
الف ) تفاوت ميان عيب جويى و باز گويى عيب براى اصلاح
عيب جويى ، غير از اصلاح است . در پاره اى موارد، لازم است برخى از عيب ها براى اصلاح گفته شود. البته بايد در تمجيد و سرزنش افراد، اعتدال را ر عايت كرد. مؤمنان بايد آيينه يك ديگر باشند و عيب ها را به هم ديگر بنمايانند. ميان عيب جويى و بيان عيب ها براى اصلاح ، تفاوت وجود دارد. عيب جو، فقط عيب رامى بيند و با هدف لكه دار كردن شخصيت ديگران وارد ميدان مى شود، ولى اصلاح ، با هدف خير خواهانه صورت مى گيرد. اين براى صعود و تعالى است ، ولى آن براى سقوط و تنزل . اصلاح كننده همچون آيينه است . هم زيبايى ها را مى بيند و هم زشتى ها را و بدون زياده روى ، آن را به صاحبش مى نماياند، ولى عيب جو از ديدن زيبايى ها، ناتوان است و تنها عيب را مى بيند يا به قصد تحقير، عيب تراشى مى كند. زبانى كه به قصد عيب گويى مى كوشد، نتيجه اى جز كينه جويى و نااميدى نمى گيرد، ولى كسى كه براى هدايت و اصلاح سخن مى گويد، مودت و محبت را تحكيم مى بخشد.
حضرت على (عليه السلام ) درباره عيب نمايى براى اصلاح مى فرمايد: شر اخوانك من ذاهنك فى نفسك و ساترك عيبك (88)؛
بدترين برادرانت كسى است كه در خواهش نفس با تو مدار كند و عيبت را بر تو بپوشاند.
دل سوز واقعى كسى است كه عيب ها را براى اصلاح مى گويد و در بيان آن ، با نرمى و ظرافت خاصى عمل مى كند، تا شنونده از در لجاجت در نيايد و آثار اصلاح را زودتر از انتظار مشاهده كند.
ب ) عوامل گرايش به عيب جويى
يك ) از ياد بردن خطاپوشى خداوند
امام على (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد:
فكيف بالعائب الذى عاب اءخاه و عيره ببلواه اءما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذانب الذى عابه به ؟ و كيف يذمه بذنب قدر كب مثله (89)؛
چگونه شخص عيب جو بر برادرش عيب مى گيرد و او را به مشكلى كه دچار گشته است ، ملامت و نكوهش مى كند! آيا پرده پوشى خداوند بر گناهان خود را فراموش كرده است ؛ گناهانى بزرگتر از گناهى كه بر ديگرى عيب مى گرد؟ چگونه او را بر گناهى كه خود همانند آن را مرتكب شده است ، سرزنش مى كند.
حال كه خالق خطا بين خطاپوش ، عيوب بندگان را ناديده مى انگارد، چه بهتر كه آدمى هم خدا گونه شود و مانند او حتى در صورت آگاهى از عيب ديگران ، پرده پوشى كند. بنابراين ، سزاوار نيست آدمى در پى عيب يابى و تجسس از عيب ديگران باشد.
پير دردى كش ما گرچه ندارد زر و زور   خوش عطابخش و خطاپوش خداى دارد(90) 
دو) سود شخصى
در بسيارى از موارد، عامل اساسى عيب جويى ، نفع شخصى است . انسان بى ايمان اگر نسبت به موقيعت خود احساس خطر كند، مى كوشد با تخريب ديگران ، ره تثبيت جايگاه خود بپردازد. اين در حالى است كه همه چيز را بر اساس منافع خود مى سنجد. در اين حال ، ناسپاسى و شكايات او از آنچه ندارد، بيشتر از سپاس و رضايتى است كه از داشته هايش دارد، چنان كه خداوند در قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره مى كند:
و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطو امنها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون (91)؛
برخى از ايشان در تقسيم صدقات يا غنايم بر تو عيب مى گيرند. پس اگر از صدقات به آنان داده شود، راضى و خشنود مى شوند و اگر از آن به ايشان داده نشود، خشم مى گيرند.
البته اين اشخاص تنها در دوران پيامبر نيستند، بلكه در هر عصرى ، چنين افرادى يافت مى شوند كه اعمال ديگران را با محك سود و زيان خود مى سنجند و بر اين اساس ، كار ديگران را عيب مى شمارند و بر عدالت ديگران خرده مى گيرند.
سه ) خود فراموشى
يكى از عوامل عيب جويى ، فراموش كردن خويشتن و غفلت از عيوب خود است . امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
شر الناس من كان متتبا لعيوب الناس عيما عن معايبه (92)؛
بدترين مردم كسى است كه به دنبال عيب هاى مردم است ، ولى عيب هاى خود را نمى بيند و در مورد عيب هاى خود كور و نابيناست . داستان زير از دفتر دوم مثنوى معنوى ، گوياى اين امر است :
چار هندو در يكى مسجد شدند   بهر طاعت ، راكع و ساجد شدند 
هر يكى با نيتى تكبير كرد   در نماز آمد به مسكينى و درد 
مؤ ذن آمد، زان يكى لفظى بجست   كاى مؤ ذن بانگ كردى وقت هست 
گفت آن هندوى ديگراز نياز   هى سخن گفتى و باطل شد نماز 
آن سوم گفت آن دوم را اى عمو   چه زنى طعنه ، برو خود را بگو 
آن چهارم گفت حمدلله كه من   در نيفتادم به چه چون آن سه تن 
پس نماز هر چهاران شد تباه   عيب گويان بيشتر گم كرده راه 
اى خنك جانى كه عيب خويش ديد   هر كه عيبى گفت آن بر خود خريد(93) 
نماز گزاران دوم و سوم و چهارم ، دقيقا مرتكب همان عيبى شدن كه اولى را به دليل ارتكاب آن سرزنش كردند. نماز او را باطل مى دانستند و نماز خويش را قبول ؛ غافل از اين كه از هيچ يك پذيرفته نيست . پس انسان پيش ‍ از ديگران ، عيب بين خود باشد.

http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0002.htm

نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (1)

 

 نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان (1)

زبان به اين دليل كه اصلى ترين وسيله ارتباط انسان ها با يك ديگر به شمار مى آيد، اهميت و ارزش بسيارى دارد. زبان به همان ميزان كه مى تواند در خدمت كمال و سعادت انسان باشد، در صورت كنترل نشدن ، دين و دنياى او را تباه مى كند. يكى از جلوهاى زبان زيبا سخن گفتن است . زيبا سخن گفتن در ميان همه زيبايى هاى جهان ، جايگاهى ويژه دارند؛ زيرا هم نظم ظاهرى واژه ها و تركيب آنها مى تواند زيبا باشد و هم ديگر زيبايى ها به وسيله آن بيان مى شود. قرآن كريم و سخنان معصومان (عليه السلام )، نمونه هاى والايى از سخن زيبا هستند. سخن زيبا، سخنى است كه افزون بر زيبايى ظاهرى ، بر خاسته از انديشه و همراه با ادب اسلامى باشد.
كلام هميشه ماناى امام زين العابدين (عليه السلام ) مى تواند الگوى مناسبى براى زيباگويى باشد. ايشان حقوق زبان را چنين بر مى شمارد:
فا كرامه عن الخنى و تعويده على الخير و حمله على الاءدب و اجمامه الا لموضع الحاجه و المنفعه للدين و الدنيا و اعفاوه عن الفضول الشنعه القليله الفائده التى لا يومن ضررها مع قله عائدتها. و يعد شاهد العقل و الدليل عليه و تزين العاقل بعقله و حسن سيرته فى لسانه و لاقوه الا بالله العلى لعظيم ؛(1) اكرام كردن زبان [دور نگه داشتن آن ] از سخنان ناروا و زشت ؛ عادت دادن آن به خوبى ها؛ راهنمايى آن در مسير ادب ؛ بستن زبان مگر هنگام نياز و منافع دين دنيا؛ دور كردن و حفظ زبان از سخنان بسيار، پست و كم فايده كه انسان از زيان هاى آن در امان نيست .
زبان ، شاهد و راهنماى عقل است و زيباى انسان عاقل ، به عقل اوست . زيبايى باطن و درون انسان در زبان او قرار دارد و هيچ قدرتى جز تكيه بر خداوند برتر و بزرگ نيست .
براى اداى حقوق زبان ، بايد اين نعمت بزرگ را در راهى كه آفريدگار پسنديده است ، به كار گرفت و البته پاسداشت زبان ، در گرو حفظ آن از واژگان نامناسب است . از اين رو، پيش از هر سخن ، بايد درباره سود و زيان آن انديشيد. سپس دريچه دهان را به سوى واژگان گشود كه عزت و آبروى ظاهر و باطن آدمى در گرو آن است . كنترل زبان ، قدرت و توفيق الهى مى خواهد و بايد از خداوند بخواهيم به ما توفيق بهره بردارى پسنديده از اين نعمت بزرگ را عنايت كند.
اين پاسداشت و شكر نعمت ، در رسانه ملى كه زبان ، كاركرد بيشترى در آن دارد، پر رنگ تر مى نمايد؛ چون گفت و گوهاى پخش شده از آن ، مى تواند سرچشمه آموزش درست يا نادرست شود. از اين رو برنامه ريزان و برنامه سازان بايد نهايت دقت و وسواس را در آن نشان دهنده تا منشاء اثر سازنده در فرهنگ اسلامى گردند.
در راستاى برجسته سازى ((نيش و نوش هاى زبان ))، پژوهشگر ارجمند، خانم ((شكيبا سادات جوهرى )) كوشيده است رهنمودهاى لازم را از آيات قرآنى و آموزه هاى روايى جست وجو كند. با سپاس از تلاش بى شايبه ايشان ، اميد كه به بهترين شكل ممكن از يافته هاى پژوهشى اين كتاب استفاده شود.
انه ولى التوفيق
اداره كل پژوهش
مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
پيش گفتار
اللهم ... و لا لسنتنا عن الخوض فى الباطل من غير ما آفه مخرسا؛(2)
بار پروردگارا! زبان ما را از فرو رفتن در نادرستى بازدار.
زبان ، اساسى ترين عضو وجود آدمى است . جايگاه والاى زبان در عزت آفرينى و نيز در سقوط انسان ها، بر كسى پوشيده نيست . در طول تاريخ ، زبان ، مؤ ثرترين و آسان ترين ابزار براى ارتباط، ترجمه و بيان احساس هاى درونى ، آموزشى ميراث فكرى بشر و انتقال فرهنگ و تجربه ها از يك نسل به نسل ديگر بوده است . زبان ، وسيله است و بديهى است كاربرد هر وسيله و كارآيى آن ، به نوع استفاده از آن بستگى دارد. زبان مى تواند چون شمشير برنده اى عمل كند و سر گوينده اش را بر باد دهد يا نابينايى را از افتادن در چاه رهايى بخشد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: كم من انسان اءهلكه لسان ؛(3)
چه بسيار انسانى كه زبان ، او را نابود ساخت .
زبان را مى توان سخن گو و نماينده ديگر اعضاى بدن آدمى دانست كه مى تواند آسايش و راحتى آنها را فراهم كند يا درد سر ساز باشد، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
ما من يوم الا و كل عضو من اءعضاء الجسد يكفر اللسان يقول : نشد تك الله اءن نعذب فيك (4)
روزى نيست ، مگر اين كه هر يك از اعضاى بدن در برابر زبان فروتنى مى كنند و مى گويند: تو را به خدا سوگند مى دهيم كه مبادا به خاطر تو ما عذاب ببينيم .
اى زبان ! تو بس زيانى مر مرا   چون توى گويا، چه گويم من تو را 
اى زبان !هم آتش و هم خرمنى   چند اين آتش در اين خرمن زنى 
در نهان ، جان از تو افغان مى كند   گرچه هر چه گويى اش آن مى كند 
اى زبان ! هم گنج بى پايان تويى   اى زبان ! هم رنج بى درمان تويى (5) 
شايسته است اين شمشير دودم را همواره زير نظر داشت تا از آثار زيان بار آن در امان باشيم . اميرمؤمنان على (عليه السلام ) سفارش مى كند: و ليخزن الرجل لسانه فان هذا اللسان جموع بصاحبه (6) مرد بايد از زبانش مراقبت كند؛ چون در برابر صاحبش سركش است .
بنابر اين روايت ، زبان عضوى سركش است كه اگر صاحبش ، آن را به خود واگذارد، نه تنها به ديگران زيان مى رساند، بلكه خود او را نيز زخمى مى كند. زبان هم گل دارد هم خار؛ هم اصلاح مى كند هم خراب ؛ هم راست مى گويد هم دروغ . دمى خدايى است و لحظه اى ديگر شيطانى ؛ البته اگر لجام آن را رها سازيم . حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:والله ما اءرى عبدا يتقى تقوى تنفعه حتى يخزن لسانه (7)؛ به خدا سوگند بنده پرهيزكارى را نمى بينم كه تقوايش به او سود رساند، مگر اين كه زبانش ‍ را نگه دارد.
از سوى ديگر، زبان ، ترجمان قلب آدمى است و آنچه در وجود اوست ، بر زبانش ظاهر مى شود. به تعبير ديگر، زبان ، آيينه تمام نماى وجود آدمى است ؛ اگر جز ناپاكى و ناگفتنى از زبان جارى نمى شود، نشانه سنگ دلى و كدورت قلب است . امام على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه (8)؛ ايمان بنده اى پايدار نمى شود، مگر اين كه قلب او استوار گردد و قلبش درست نمى گردد تا اين كه زبانش استوار و درست شود.
زبان با وجود كوچكى ، مسئوليت سنگينى براى انسان ايجاد مى كند، زيرا وظيفه بزرگى به عهده آن گذشته شده است و چه وظيفه اى بزرگ تر و سنگين تر از اين كه كفر و ايمان تنها با زبان آشكار مى شود. زبان با گفتن شهادتين ، بزرگ ترين جزء از اجزاى ايمان را به جا مى آورد و با انكار آن ، آدمى را در شمار كافران جاى مى دهد.
امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
زبان انسان هر روز صبح بر تمام اعضا و اندام هاى بدن وارد مى شود و از آنها احوال پرسى مى كند كه چگونه صبح كرديد؟ همه پاسخ مى دهند: به خير و خوبى ، به شرطى كه تو ما را به حال خود واگذارى . هم چنين مى گويند: از خدا درباره ما بترس و او را در حالى كه سرزنش مى كنند، سوگند مى دهند و مى گويند: ما به واسطه تو به ثواب و عقاب مى رسيم ؛ يعنى اگر تو (زبان ) مرتكب گناه نشوى ، ما پاداش خود را مى گيريم ، ولى اگر تو مرتكب گناه شوى ، ما نيز به واسطه تو در عذاب خواهيم بود(9).
رسول خدا (صلى الله عليه و اله )نيز مى فرمايد:
خداوند، زبان را به نوعى عذاب گرفتار مى كند كه هيچ يك از اعضاى را آن چنان عذاب نمى كند. پس زبان مى گويد: پروردگارا! تو مرا به عذابى مبتلا ساختى كه هيچ چيز به عذاب نكردى . در اين حال به زبان گفته مى شود: از تو كلمه اى خارج شد و به شرق و غرب جهان رسيد و به واسطه همان يك كلمه ، خون بى گناهى ريخته شد و مال محترمى از بين رفت و به حريم ديگران تجاوز شد. قسم به عزت و جلالم كه تو را به عذاب دردناك و شديدى عذاب مى كنم كه تا كنون هيچ يك از اعضا و جوارح را آن گونه عذاب نكرده باشم (10).
زبان ، سرچشمه گناهان فراوانى است . اين هشت پاى دهشتناك ، با پايى ، غيبت و با پاى ديگر، سخن چينى مى كند. با يكى تهمت و افترا مى زند و با پاى ديگرش تجسس و عيب جويى مى كند. با آن يكى فحش و ناسزا مى دهد و با پاى ديگرش نيز مشغول توهين و تحقير و تمسخر مى شود. دروغ ، دغل بازى ، حقه بازى و سرزنش نيز از پاهاى ديگرش پديد مى آيد و اين همه آسيب ، از آتش خانمان سوز زبان بر مى خيزد. هر يك از اعضاى بدن ، اسباب و امكاناتى مى خواهند تا به انحراف و كجى كشيده شوند، ولى تنها زبان است كه به راحتى و بدون مقدمات ، راه گناه و خطا مى پويد و مرتكب معصيت مى شود؛ گناهانى كه نه تنها براى افراد، بلكه براى اجتماع نيز زيان آور است . به همين علت ، اسلام با توصيه هاى فراوان ، از پيروانش ‍ خواسته است سخن نابه جابر زبان جارى نكنند و از هر كلمه و كلامى كه شخصيت ديگران را مى شكند، بپرهيزند كه خود، نوعى ستمگرى است : اللهم اءعنى على صالح النيه و مرضى القول (11)؛ بار خدايا! مرا به قصد و نيت شايسته و گفتار پسنديده يارى كن .
شخصيت آدمى از صفاتى تشكيل مى شود كه خود آن صفات ديدنى نيست ، ولى اثر آن را در كارهاى انسان مى توان ديد. اين سفات دو گونه اند: برخى از آنها به آفريننده جهان مربوط است كه آموختنى و در اختيار انسان نيست ، مانند اصل عقل ؛ بخشى ديگر در اختيار انسان است كه مى تواند آنها را در بعد مثبت با كوشش به دست آورد، مانند دانش (فضايل اخلاقى ) و در بعد منفى از خود دور كند، مانند: دروغ (رذايل اخلاقى ). بسيارى از صفات خوب وبد، با سخن گفتن به وجود مى آيد و سكوت ، پرده اى است كه روى آنها مى افتد. پس با سخن گفتند، پرده به يك سو مى رود و عيب و هنر آدمى نمودار مى شود.
پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: الجمال فى اللسان (12)؛ زيبايى در زبان (انسان ) است . اين سخن ، در برگيرنده همه زيبايى هايى است كه شخص يا شخصيت انسان را تشكيل مى دهد و نبايد آن را در معنايى محدود زندانى كرد. امام على (عليه السلام ) نيز فرمود: تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه (13) سخن بگوييد تا شناخته شويد. همانا مرد، زير زبانش پنهان است .
هم چنين ايشان در كلامى گهربار مى فرمايد:
قلت اءربعا اءنزل الله تصديقى بها فى كتابه . المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر فاءنزل الله تعالى (و لتعر فنهم فى لحن القول )(14)و(15)؛
چهار سخن گفته ام كه خداوند در قرآن تصديقم فرمود: [يكى از آنها اين است كه :] مرد زير زبانش پنهان است و هنگامى كه سخن بگويد، آشكار مى شود. خداوند هم در قرآن فرموده است : ((ايشان را در آهنگ گفتارشان مى شناسى )).
امير مؤمنان على (عليه السلام ) در سخنانى ديگر فرمود: اللسان ميزان انسان (16)؛ زبان ، ترازوى سنجش انسانيت است . و فرمود: اللسان ترجمان الجنان (17) زبان ترجمان راز دل است و الانسان لبه لسانه (18) حقيقت انسان ، زبان اوست و و عبارتك تنبئى عن معرفتك (19)؛ واژه هايى كه مى گويى ، نشان دهنده كمال و معرفتت است و اللسان ترجمان العقل (20)؛ زبان ، مترجم انديشه انسان است و فضل الرجل يعرف من قوله (21)؛ كمال و رتبه مرد، از گفتارش شناخته مى شود، و اللسان معيار اءطاشه الجهل و اءرجحه العقل (22)؛ زبان ، معيار (نمودار هويت انسانى ) است كه نادانى اش ، او را سبك و خردش ، او را سنگين مى كند.
امام صادق (عليه السلام ) فرموده است :
الكلام اظهار ما فى قلب المرء من الصفا و الكدر و العلم و الجهل قال امير المؤمنين (عليه السلام ): المرء مخبوء تحت لسانه فزن كلامك و اءعرضه على العقل و المعرفه فان كان لله و فى الله فتكلم به و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه (23)؛
سخن ، آشكار كننده چيزى است كه بر قلب مى گذرد؛ از صفا و تيرگى و دانش و نادانى . امير مؤمنان [على ] (عليه السلام ) فرمود: مرد زير زبانش ‍ پنهان است . پس سخنت را وزن كن و آن را به خرد و معرفت عرضه دار. اگر سخت براى خدا و در راه خداست ، بگو و اگر جز اين باشد، خاموشى از سخن گفتن بهتر است .
از روايات به دست مى آيد كه زبان ، پلى است كه از يك سو به باطن انسان و از سوى ديگر به ظاهر او بستگى دارد. اسرار درون انسان ، از آن سوى پل به وسيله زبان به اين سو منتقل مى شود. پس زبان ، آشكار كننده صفات درونى انسان و ترازوى بسيار دقيقى است كه نشان دهنده سبك يا سنگين وزنى آدمى است . مثلا كسى از راه عادى نمى داند شخصى كه در كنارش نشسته ، داناست يا ندان . همين كه سخن گويد، از گفتار شناخته مى شود.
بنابراين ، راستگو از صفاى دل و مردى خود خبر مى دهد و دروغ گو، پستى و تيرگى دل خويش را آشكار مى سازد. نيز تهمت زن ، از نامردى و سخن چين ، از فرومايگى و خوارى خود خبر مى دهد. پس از روشن شدن اين وضعيت ، دروغ گو، سخن چين و غيبت كننده هر چه داد و فرياد كنند كه من غير از باطنم هستم ، داد و فريادشان به گوش اهل دانش نمى رسد و آنها با زبان قال يا حال مى گويند قسمت را باور كنيم يا دم خروس را. با اين بيان ، معلوم شد كه زبان و شخصيت ، رابطه اى مستقيم با هم دارند و بى شخصيتى يا با شخصيتى آدمى ، زير زبانش پنهان است .
فصل اول : زيبايى هاى زبان
نشانه الهى و حق گويى زبان
تفاوت زبان و لهجه ها از نشانه هاى الهى است :
و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذلك لآيات للعالمين (24).
از نشانه هاى الهى ، آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست . به درستى كه در آن ، نشانه هايى براى دانشمندان است .
چه قدر زيباست كه آدمى ، زبان فصيحى براى حق گويى داشته باشد و راه سعادت را به ديگران بنمايد، چنان كه در قرآن كريم مى خوانيم :
فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قومالدا(25)؛
به درستى كه ما آن (قرآن ) را به زبان تو آسان كرديم تا با آن ، پرهيزكاران را نويد و مردم ستيزه جو را بيم دهى .
چگونگى بهره مندى از اين وسيله عزت آفرين يا ذلت بخش ، به اختيار و اراده آدمى ترسيم مى شود و زبان ، در روز قيامت بر رفتارهاى ناپسند و گناه آلود انسان شهادت مى دهد؛
يوم تشهد عليهم اءلسنتهم و اءيديهم و اءرجلهم بماكانوا يعملون (26)؛
روزى كه زبان ها و دست ها و پاها به آنچه عمل كرده اند، شهادت مى دهند.
بزرگان و اولياى الهى نيز براى بهره گيرى بهينه از زبان ، از خداوند يارى مى طلبيدند. براى نمونه ، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) مى فرمايد:
و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين (27)؛
خدايا! براى من زبان راست گويى در ميان ديگران قرار ده .
زيباگويى
زيبايى در همه ابعاد خود از ديدگاه اسلام مطلوب است . خداوند نيز به اين صفت توصيف شده است كه اللهم انى اءسئلك من جمالك باءجمله و كل جمالك جميل (28)؛ خدايا! از زيباترين زيبايى هايت مسئلت دارم و همه زيبايى هاى تو زيباست . جهان هستى هم كه جلوه اى از صفات الهى است ، جميل قلمداد شده است (29). زيبايى هاى جهان آفرينش ، مانند آسمان و ستارگانش ، تركيب چهره انسان ، زيبايى جان داران و منظره هاى طبيعى و نيز زيبايى هايى كه محصول فكر و ذوق بشرى است ، همگى ستايش شده و جملگى به خواست الهى مستند است .
در ميان همه اين زيبايى ها، سخن زيبا جايگاه ويژه اى دارد. شايد يك علتش ‍ اين باشد كه هم خود مى تواند به دليل ويژگى هاى لفظى و ادبى و تركيب واژگان مناسب آنها در جمله ، زيبا باشد و هم ديگر زيبايى هاى جهان با سخن بيان مى شود. پس سخنى كه مى خواهد بيانگر زيبايى ها باشد، اگر خودش نيز زيبا ادا شود، اهميت و ارزش بيشترى مى يابد. خداوند در قرآن كريم براى سخن زيبا و نيكو، ارزش فراوان قائل شده و با بيانى سرشار از عطوفت و صميميت ، از بندگان خود خواسته است سخنشان را به برترين صورت به زبان آورند: قل لعبادى يقولوا التى هى اءحسن (30)؛ به بندگانم بگو برترين سخن را بگويند. يعنى سخن پسنديده اى كه موجب خشنودى شنونده شود، همان گونه كه آدمى دوست دارد ديگران با او سخن بگويند.
بديهى است قرآن كريم در اين باره ، گوى سبقت را از همگان ربوده و دانشمندان سخن شناسى را در شرق و غرب جهان ، به شگفتى واداشته است . از گذشته هاى دور، نمونه هايى از سخن زيبا و شيوا در ميان بشر وجود داشته و با گذشت زمان ، بر كم و كيف آنها افزوده شده است ، ولى هيچ يك را يارى عرض اندام در برابر قرآن نيست . پس از قرآن ، سخنان پيشوايان معصوم (عليهم السلام ) نيز ويژگى هاى بالا را در افقى محدودتر داراست ؛ يعنى هم خود آن بزرگواران به گونه اى زيبا سخن گفته و هم ديگران را به زيبا گويى فراخوانده اند. نهج البلاغه نمونه روشنى از سخن زيباست . امام على (عليه السلام ) كه در عالى ترين مرتبه سخنورى قرار دارد، توانايى خود را در قالب عبارتى كوتاه و تشبيهى جالب چنين بيان كرده است :
و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه (31)؛
ما (اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ))، فرمان روايان سخن هستيم . درخت سخن در وجود ما ريشه دوانيده و شاخ و برگش بر ما آويخته است .
((سليمان بن مهران )) مى گويد: روزى امام صادق (عليه السلام ) به شمارى از پيروان خود فرمود:
معاشر الشيعه ، كونو النازينا و لا تكونوا علينا شينا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتكم عن الفضول و قبيح القول (32)؛
اى گروه شيعه ! زينت ما باشيد و مايه ننگ ما نباشيد. با مردم ، نيكو سخن بگوييد. زبان هايتان را نگه داريد و آن را از پرگويى و سخن زشت باز داريد.
سخن زيبا، آثار و بركات فراوانى دارد. كسى كه زبان خود را به زيبا گويى عادت دهد، از اين بركات بهره مند مى شود. امام زين العابدين (عليه السلام ) به پنج نمونه از آثار آن اشاره كرده است :
القول الحسن يثرى المال و ينمى الرزق و ينسى فى الاءجل و يحبب الى الاءهل و يدخل الجنه (33).
سخن زيبا، مال و ثروت را زياد مى كند؛ روزى را افزايش مى دهد؛ مرگ را به تاءخير مى اندازد؛ آدمى را محبوب خوانده اش مى سازد و او را وارد بهشت مى كند.
امام على (عليه السلام ) نيز در دو روايت ، خوش زبانى را موجب افزايش ‍ دوستان و كم شدن دشمنان و ايمنى از سرزنش ها معرفى مى كند: عود لسانك لين الكلام و بذل السلام ، يكثر محبوك و يقل مبغضوك (34)؛ زبانت را به نرم گويى و سلام دادن عادت ده ، تا دوستان تو بسيار و دشمنانت اندك شود. نيز فرموده است : عود لسانك حسن الكلام تاءمن الملام (35)؛ زبانت را به زيباگويى عادت ده تا از سرزنش در امان بمانى .
ويژگى هاس سخن زيبا
سخن زيبا بايد از انديشه نيكو سرچشمه گيرد. انديشه ورزى ، يكى از گران بهاترين نعمت هاى الهى است . شايسته است انسان پيش از هر كار، درباره پى آمدهاى آن به خوبى بينديشد و جنبه هاى نيك و بدش را درست ارزيابى كند. روشن است كه سخن گفتن نيز از اين قاعده بيرون نيست . نسنجيده سخن گفتن ، افزون بر زشتى ظاهرى ، چه بسا موجب بى آبرويى و رسوايى گوينده شود و نشانه نادانى او به شمار آيد و خطر و زيانى را متوجه او سازد. از اين رو، امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: فكر ثم تكلم تسلم من الزلل (36) بينديش . سپس سخن بگو تا از لغزش ها در امان باشى .
در سخن ديگر، انديشيدن پيش از سخن گفتن را نشانه خردمندى ، و ناپخته سخن گفتن را علامت بى خردى دانسته ، فرموده است :
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه (37).
زبان خردمند در آن سوى قلب اوست ، ولى قلب ابله در آن سوى زيانش ‍ قرار دارد.
هم چنين كلام زيبا بايد با ادب اسلامى همراه باشد. ادب ، يعنى انجام دادن عمل مشروع اختيارى ، همراه با ظرافت و زيبايى (38). شايسته است انسان هنگام سخن گفتن ، ادب اسلامى را رعايت كند؛ يعنى به گونه اى حرف بزند كه در سخن او به شخصيت ديگران اهانت نشود و مقصود خود را در نهايت احترام و فروتنى بيان كند. از عباس ، عموى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند: شما بزرگ تريد يا رسول خدا؟ عباس كه سنش از پيامبر بيشتر بود، در پاسخ گفت : ((رسول خدا بزرگ تر است ، ولى من پيش از ايشان به دنيا آمده ام (39))).
ملاك زيبايى سخن ، تنها زيبايى لفظ و ظاهر آن نيست ، بلكه لازم است كردار انسان نيز گفته اش را تصديق كند واين ، زمانى است كه گوينده از راه سخن ، ادعايى را مطرح مى كند. براى نمونه ، در قالب زيباترين الفاظ، از وفا و محبت دم بزند. اگر عمل او چنين سخنى را تصديق نكند، سختى از سر نفاق و تزوير خواهد بود و ديگر نمى توان آن را سخن زيبا ناميد. خداوند در قرآن مى فرمايد:
يا اءيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله اءن تقولوا ما لا تفعلون (40)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنانى مى گوييد كه انجام نمى دهيد. اين گناه بزرگى نزد خداست كه آنچه را به جا نمى آوريد، بگوييد.
البته سخن بايد از روى راستى باشد. زشتى دروغ ، زيبايى ظاهرى خبر دروغ را هر چند فصيح بيان شود، تحت تاءثير قرار مى دهد. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: شرالقول الكذب (41)؛ بدترين سخن ، دروغ است .
حفظ زبان
شخصى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: به من سفارشى كن . حضرت فرمود: زبانت را حفظ كن . براى مرتبه دوم گفت : مرا سفارشى كن . فرمود: زبانت را حفظ كن . براى مرتبه سوم آن مرد گفت : مرا سفارشى كن . حضرت فرمود: زبانت را حفظ كن . واى بر تو! مردم با صورت به آتش دوزخ پرتاب نمى شوند، مگر به سبب آنچه زبان هايشان چيده ، درويده و عمل كرده است (42).
امام صادق (عليه السلام ) نيز مى فرمايد:
فى حكمه آل داود: على العاقل اءن يكون عارفا بزمانه مقبلا على شاءنه حافظا للسانه (43)
در حكمت خاندان حضرت داوود آمده است : بر اهل انديشه است كه زمان خود را بشناسد، مشغول كار باشد، در حد شاءن خود زندگى كند و زبانش را براى رسيدن به منافع دنيا و آخرتش حفظ كند.
حضرت على (عليه السلام ) هم مى فرمايد: من حفظ لسانه اءكرم نفسه (44) كسى كه زبانش را حفظ كند، خود را بزرگوار و اهل كرامت قرار داده است .
اگر زبان انسان حفظ نشود، آدمى از جنبه هاى گوناگون در معرض لغزش قرار مى گيرد. كسانى كه با توجه به زمان ، مكان و مخاطب خود سخن مى گويند، بر ارج خود نزد ديگران مى افزايند. به راستى ، سلامت روحى ، جسمى و عقلى آدمى در دنيا و آخرت ، در گرو حفظ زبان است . زبان بايد مهار شود تا سعادت انسانى تاءمين شود. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:
اءمسك لسانك فانها صدقه تصدق بها على نفسك . ثم قال : و لا يعرف عبد حقيقه الايمان حتى يخزن من لسانه (45)
زبانت را نگه دار. همانا حفظ زبان ، صدقه اى است كه به خويشتن مى دهى و جانت را حفظ مى كنى . انسان ، واقعيت امان را نمى شناسد، مگر اين كه ابعاد از زبان را حفظ كند.
زبان و صداقت
راست گويان نزد خداوند ارزش والايى دارند و در برابر صدقشان پاداش ‍ مى گيرند. در قرآن آمده است : ليجزى الله الصادقين بصدقهم (46)؛ خداوند به راست گويان براى صداقتشان پاداش دهد.

 http://ghadeer.org/akhlagh/nish_nosh/514-0001.htm

خلاصه کتاب سخن و سخنوری مرحوم آقای فلسفی

 

مقاله حاضر، گزیده مهمترین مطالب کتاب «سخن و سخنوری» اثر خطیب توانا حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی رحمه‌الله فلسفی است.

ناطق و فنّ سخن

1) سه چیز در نطق گویندگان نقش بسیار مهم و مؤثر دارد:

الف) شخصیت ناطق و قدر و منزلتی که در افکار عمومی دارد. به هر نسبتی که ناطق محبوب‌تر باشد و مقبولیتش در جامعه بیشتر، به همان نسبت توجه مردم به سخنش زیادتر و اثر کلامش فزون‌تر خواهد بود.

ب) موضوع مورد بحث. هر قدر موضوع به نظر مردم مهم‌تر باشد میل آنان به استماعش بیشتر است.

ج) هنر ناطق در کیفیت القای کلام.

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: «رُبَّ کَلامٍ أَنْفَذَ مِنْ سِهامٍ؛ چه‌بسا کلامی که تأثیرش [در شنوندگان] از تیرهای برّان و دل شکاف زیادتر است.»(1)

 

______________________________

1 ـ غرر الحکم، ص 416.

 

آگاهی و آگاه‌سازی

2) سخنور باید از مطلبی که می‌خواهد مورد بحث قرار دهد، آگاه باشد، یعنی بداند چه می‌خواهد بگوید یا چه مسائلی را با شنوندگان در میان می‌گذارد و با چه نظم و ترتیبی آن را ادا می‌کند.

3) آگاهی سخنران به مادّه و صورت سخن و آغاز و انجام کلام، به گفته‌های وی نظم و ترتیب می‌بخشد.

4) سخنران علاوه بر خودآگاهی، باید آگاه‌سازی هم بنماید و در آغاز کلام موضوع بحث خود را هرچند با عبارتی کوتاه و مختصر به اطلاع شنوندگان برساند.

اقناع و ترغیب

5) سخنران باید در موضوعی که مورد بحث قرار می‌دهد، آن‌قدر قوی و مسلّط باشد که بتواند عقل شنوندگان را در صحّت و اصالت آن اقناع نماید و آنان را با خود موافق و هم‌عقیده سازد.

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: « ما مِنْ طاعَةِ اللّهُ شَیْ‌ءٌ اِلاّ یَأْتی فی کُرْهٍ وَ ما مِنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ شَیْ‌ءٌ اِلاّ یَأْتی فی شَهْوَةٍ؛ هیچ یک از اوامر خداوند اطاعت نمی‌شود مگر با کراهت و بی‌رغبتی و هیچ یک از معاصی صورت نمی‌پذیرد مگر با شهوت و تمایل نفسانی.»(1)

سخن گفتن بدون علم

6) در آئین مقدس اسلام، سخن گفتن از روی علم و بصیرت و لب فرو بستن از آنچه نمی‌داند یکی از حقوق خداوند بر بندگان است. «عَنْ زُرارَةِ بْنِ أعْیَنْ قالَ سَأَلْتُ أبا جَعْفَرٍ علیه‌السلام ما حَقُّ اللّهِ عَلَی الْعِبادِ قالَ أَنْ یَقُولُوا مایَعْلَمُون وَ یَقِفُوا عِنْدَ مالا یَعْلَمُونَ؛ زراره می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام سؤال کردم: حق خدا بر بندگان چیست؟ در پاسخ فرمود: آن را که می‌دانند بگویند و در چیزی که نمی‌دانند توقف نمایند.»(2)

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: «دَعِ القَوْلَ فیما لاتَعْرِفُ؛ سخن گفتن را در چیزی که نمی‌دانی و از آن آگاهی نداری رها کن.»(3)

بدون علم سخن گفتن، گوینده را تحقیر می‌کند.

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَاِنَّ المَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِه؛ سخن بگوئید تا شناخته شوید. چه آدمی زیر پوشش زبان پنهان است [و چون سخن بگوید، قدر و منزلتش روشن می‌گردد.]»(4)

زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

______________________________

1 ـ نهج البلاغه، خطبه 175.

2 ـ میزان الحکمه، ج 5، ص 14.

3 ـ فهرست غرر، ص 333.

4 ـ نهج البلاغه، کلمه 392.پ

چو در بسته باشد چه داند کسی که گوهر فروش است یا پیله‌ور

سخن ارتجالی

8) سخن ارتجالی به سخنی گفته می‌شود که در صلاحیت سخنران می‌باشد ولی در شرایطی قرار می‌گیرد که بدون آمادگی قبلی مجبور به سخنرانی می‌شود. این‌گونه سخنرانی‌ها را فقط افراد با تجربه و توانمند باید بپذیرند که اندوخته فکری و ذخیره علمی فراوان دارند.

رعایت فهم شنوندگان

9) سخنران باید در گفته‌های خود مقدار درک شنوندگان را رعایت نماید و در خور فهم آنان سخن بگوید. برای نیل به این هدف، دو نکته باید همواره مورد توجه خطیب باشد:

الف) ماده‌ای را که برای بحث انتخاب می‌نماید، شایسته مجلس و متناسب با فهم حضار باشد که در غیر این صورت یا به موضوع بحث ستم کرده است و یا به شنوندگان.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: «قامَ عیسَی بْنُ مَرْیَمَ خَطیبا فی بَنی اِسْرائیلَ فَقالَ یا بَنی اِسْرائیلَ لاتُحَدِّثُوا الْجُهّالَ الْحِکْمَةَ فَتَظْلِمُوها وَ لاتَمْنَعُوها اَهْلَها فَتَظْلِمُوهُمْ؛ حضرت عیسی بن مریم بین بنی اسرائیل برای خطابه به‌پا خاست. فرمود: ای بنی اسرائیل، مطالب حکیمانه را با افراد جاهل در میان نگذارید که این ظلم به حکمت است، و آن را از افراد شایسته منع مکنید که ظلم به شایستگان است.»(1)

ب) در مقام سخن، درجه عقل، نیروی درک، سطح فرهنگ، ظرفیت معنوی، استعداد فکری، قدرت فراگیری، طرز تفکر و درجات صلاحیّت و شایستگی شنوندگان را بسنجد و مطالب خود را با رعایت استعداد آنان بیان نماید، نه آنکه مراتب علمی خود را معیار قرار داده و هرچه را که می‌داند بگوید. حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: «لاتَقُلْ ما لاتَعْلَمُ بَلْ لاتَقُلْ کُلَّ ماتَعْلَمُ؛ در مقام سخن، نه فقط آن را که نمی‌دانی مگوی بلکه همه دانسته‌های خود را نیز به زبان نیاور.»(2) در جای دیگر می‌فرمایند: «یَنْبَغی أَنْ یَکُونَ عِلْمُ الرَّجُلِ زائِدا عَلی نُطْقِهِ وَ عَقْلُهُ غالِبا عَلی لِسانِهِ؛ شایسته و سزاوار آن است که علم

______________________________

1 ـ امالی صدوق، ص 253.

2 ـ نهج البلاغه، کمله 382.

آدمی از نطقش فزون‌تر باشد و عقلش بر زبان وی غالب و پیروز.»(1)

تقوی و خلوص سخنور

10) تأثیر کلام خطیب از بزرگترین نشانه‌های شخصیت او در افکار عمومی است. سخنور اسلامی، اگر به گفته‌های خود عمل نکند، نفوذ کلام خود را از دست می‌دهد و مردم به امر و نهی او ترتیب اثر نمی‌دهند و گفته‌هایش را بی‌تفاوت تلقی می‌نمایند.

عَنْ أبی عبداللّه علیه‌السلام قالَ: «اِنِّ الْعالِمَ اِذا لَمْ‌یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: زمانی که عالم، به علم خود عمل نکند موعظه او از دل‌ها می‌لغزد همان‌طور که باران از روی سنگ‌های سخت می‌لغزد.»(2)

عن النّبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : «یا أَباذَرّ ما مِنْ خَطیبٍ اِلاّ عُرِضَتْ عَلَیْهِ خُطْبَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ ما أَرادَ بِها؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به اباذر فرمود: هیچ خطیبی نیست مگر آن که در قیامت خطبه او و قصدش از ایراد آن خطبه به وی عرضه می‌شود.»(3)

مقدمه سخن

11) مقدمه از دو دیدگاه قابل بررسی است:

لزوم و عدم لزوم که به اعتبار محتوای سخن و با توجه به شرایط به چهار قسم قابل تقسم است:

1 - ذکر مقدمه ضروری است.

2 ـ مقدمه ضرورت ندارد ولی ذکرش مفید و ثمربخش است.

3 ـ مقدمه لازم نیست و ذکرش خلاف بلاغت است.

4 ـ ذکر مقدمه زیان‌بار و مضر است و باید ترک شود.

کیفیت و مقدار مقدمه

الف: کیفیت

12) مقدمه سخن، به منزله پلی است که افکار شنوندگان را با اصل مطلب مرتبط می‌کند و موجب تقریب اذهان می‌گردد، لذا سخنور باید آن را به‌گونه‌ای طرح‌ریزی کند و مطالبی را در آن به کار برد، که راه‌گشای شنوندگان، در فهم متن سخنرانی باشد.

ب: مقدار

13) سخنور باید مراقبت نماید که مقدمه از حدی که متناسب است

______________________________

1 ـ غرر الحکم، ص 876.

2 ـ کافی، ج اوّل، ص 44.

3 ـ امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 143.

تجاوز نکند و به زیاده‌روی گرایش نیابد، زیرا نقش مقدمه نزدیک کردن ذهن مخاطب به اصل بحث است و نه دور نمودن آن.

سخن حاوی پیام

15) اگر خطیب از مجموعه گفته‌های خود مطلب کوتاه و آموزنده‌ای را برگزیند و در پایان به شنوندگان خاطرنشان نماید، سخنش حاوی پیام خواهد بود و این خود برای سخنران امتیاز مثبتی است.

مزاج متعادل

16) حالات جسمی و روحی خطیب باید عادی و طبیعی باشد و در مواقع دردمندی، گرسنگی، بی خوابی و ... سخنرانی ننماید.

بدترین سخن

17) بدترین سخن، سخنی است که صدر و ذیل آن متناقض باشد.

قال علی علیه‌السلام : « شَرُّ الْقَوْلِ ما نَقَضَ بَعْضُهُ بَعْضا(1)؛ بدترین سخن آن است که قسمتی از آن قسمت دیگر را نقض کند.»

به عنوان مثال خطیبی در اول کلام خود می‌گوید: قالَ اللّهُ تَعالی فی مُحْکَمِ کِتابِهِ الْکَریمِ، و یکی از آیات قرآن را می‌خواند و بیان می‌کند که این آیه از متشابهات است. در این موقع یک شنونده دقیق می‌تواند اشکال کند که شما یا باید می‌گفتید: «فی کِتابِهِ» و یا اینکه می‌گفتید: «فی مُتَشابِهِ کِتابِه.»

18) مبلّغ باید حدّخود را بشناسد، ارزش معلومات خویش را بداند، بلند پروازی نکند و از مرز صلاحیّت علمی و لیاقتی که دارد، قدمی فراتر نگذارد.

عن النَّبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : «هَلَکَ امْرُءٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ وَ تَعَدّی طَوْرَهُ(2)؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: در معرض هلاک و تباهی است آن کس که قدر و ارزش خود را نشناسد و از حد خویشتن تجاوز نماید.»

19) خطیبی که حد خود را از جهت تقوی و درستکاری می‌شناسد و از لغزش‌های خویش آگاهی دارد، هنگام سخن باید خود را ضمیمه مردم کند و بگوید: «ما مسلمانیم، حق نداریم غیبت کنیم، دروغ بگوئیم، دشنام دهیم و ... .» اما اگر خود را نادیده انگارد و فقط خطابش به مردم باشد، سخنش

______________________________

1 ـ غرر الحکم، ص 444.

2 ـ کتاب شهاب، ص 58.

تأثیر لازم را نخواهد داشت.

20) خطیب باید حد خود را در قدر و منزلت اجتماعی بشناسد و به تناسب موقع و مقام خود سخن بگوید و از مرز خویش فراتر نرود که موجب هتک و توهینش خواهد شد و اسلام آن را روا نمی‌دارد.

عن ابی عبداللّه علیه‌السلام قال: «لایَنْبَغی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَهُ(1)؛ اما صادق علیه‌السلام فرمود: برای مؤمن شایسته نیست که خویشتن را ذلیل و خوار نماید.»

21) غرور از جمله عواملی است که ممکن است در خطیب اثر سوء بگذارد و موجب شود که در کرسی سخن حد خود را از یاد ببرد.

قال علی علیه‌السلام : «یَنْبَغی لِلْعاقِلِ أَنْ‌یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ و سُکْرِ الْعِلْمِ و سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبابِ فَاِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ ریاحٌ خَبیثَةٌ تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقارَ(2)؛ سزاوار است انسان عاقل از مستی مال، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی برحذر باشد. چه همه این عوامل را بادی است ناپاک، که عقل را سلب می‌کند و آدمی را سبکسر و بی‌شخصیت می‌سازد.»

22) مبلغ باید پیران و افراد مسنّ را تکریم و احترام کند و در امور خویش حد سنّ و سال افراد را مراعات نماید.

قال النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : «بَجِّلُوا الْمَشایِخَ فَاِنَّ تَبْجیلَ الْمَشایِخِ مِن اِجْلالِ ِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یُبَجِّلْهُمْ فَلَیْسَ مِنّا(3)؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: پیران را مورد تکریم قرار دهید، که بزرگ شمردن آنان، تکریم ذات اقدس الهی است. کسی که قدر آنان را بزرگ نشمرد، از پیروان مکتب ما نیست.»

چه می‌خواهد بگوید؟

23) پیش از آنکه خطیب بر کرسی خطابه قرار گیرد، باید بداند چه می‌خواهد بگوید و محتوای سخنش چیست؟ زیرا شناخت هدف، خط مشی سخنران را تعیین می‌کند و به وی قدرت روحی و اطمینان خاطر می‌بخشد.

عن علیٍ علیه‌السلام : «فَکِّرْ ثُمَّ تَکَلَّمْ تَسْلَمْ مِنَ الزَّلَلِ(4)؛ علی علیه‌السلام فرموده است: اول فکر کن، آنگاه سخن بگوی، تا از لغزش‌ها سالم و محفوظ بمانی.»

______________________________

1 ـ وسائل، ج 11، ص 425.

2 ـ غرر الحکم، ص 862.

3 ـ مشکوة الأنوار، ص 168.

4 ـ فهرست غرر، ص 315.

چگونه می‌خواهد بگوید؟

24) همان‌طور که خطیب، قبل از آغاز سخن، لازم است مواد مورد بحث خود را در نظر بگیرد و مشخص کند، همچنین لازم است مواد را در ذهن خود تنظیم نماید و چگونگی آغاز، انجام و محتویات بحث را در ذهن خود مرتب سازد. عن علیٍ علیه‌السلام قال: «أَحْسَنُ الْکَلامِ مازانَهُ حُسْنُ النِّظامِ وَ فَهِمَهُ الْخاصُّ و الْعامُّ(1)؛ علی علیه‌السلام فرموده است: بهترین کلام آن است که حسن نظم و ترتیب، به آن زیبایی و جمال بخشد و برای تمام مردم، از خواص و عوام، قابل فهم باشد.»

پرهیز از نقل شنیده‌ها

25) خطیب باید از گفتن شنیده‌هایی که به نظر دروغ و غیر قابل قبول می‌آید، خودداری کند و بی جهت خویشتن را در معرض نفی و اثبات این و آن قرار ندهد.

قال علی علیه‌السلام : «لاتُحَدِّثْ بِما تَخافُ تَکْذیبَهُ(2)؛ چیزی را که از تکذیب آن خوف داری، به مردم مگوی.»

واکنش سخن

26) خطیب باید موضوع سخن خود را از بعدهای مختلف بسنجد، واکنش‌ها را در نظر بگیرد و سپس برای شنوندگان بیان نماید.

27) واکنش بد و اثر نامطلوبی که سخن گوینده در قلوب مردم به جای می‌گذارد، ناشی از دو عامل است:

الف ـ انحرافات فکری؛

ب ـ ناسنجیده سخن گفتن.

سخنور و فصاحت

28) خطیب باید کلمات و جملاتی را به کار برد که روان و روشن باشد و از گفتن الفاظ پیچیده و نامأنوس اجتناب نماید.

عن علیٍ علیه‌السلام قال: «أَحْسَنُ الْکَلامِ ما لاتَمُجُّهُ الآْذانُ وَ لایُتْعِبُ فَهْمُهُ الأفْهامَ(3)؛ علی علیه‌السلام فرموده است: بهترین کلام آن است که گوش‌ها را در شنیدن بی رغبت ننماید و فهم‌ها را به سختی و مشقت نیندازد.»

29) سخنور فصیح باید اولاً به اندازه لازم بر لغات فصیح و کلمات روان مسلط باشد و ثانیا دارای ذوق طبیعی و استعداد فطری باشد.

30) سخنور فصیح، باید سخن آفرین باشد و آن چنان خود را آماده کند و در ادای کلمات و ساختن جملات تسلّط

______________________________

1 ـ همان، ص 332.

2 ـ غرر الحکم، ص 800.

3 ـ فهرست موضوعی غرر الحکم، ص 332.

یابد که موقع سخنرانی در بن‌بست واقع نشود.

31) سخنور باید بدون تکلّف و زحمت، مسائل مورد بحث خود را در قالب الفاظی فصیح و زیبا و جملاتی بدیع و رسا، که وافی به مقصود باشد بریزد و آن‌طور که می‌خواهد با بیانی روشن و واضح به اطلاع شنوندگان برساند.

ضرورت تمرین

32) کسی که می‌خواهد خلاق سخن شود، لازم است برای خود برنامه تمرین قرار دهد و هر روز درباره یکی از آیات و روایات یا یکی از وقایع روز چندین‌بار با عبارات مختلف سخن بگوید.

33) مبلغ باید با تمرین و ممارست زیاد، سخن گفتن را ملکه نفس خویش سازد.

34) سخن گفتن در مجالس بزرگ مثل شناکردن در استخرهای بزرگ و دریاست که نیاز به تمرین و ممارست در استخرهای کوچک دارد. پس یک سخنور ابتدا در جلسات کوچک تمرین می‌کند سپس در جلسات بزرگ با حضور هزاران نفر سخن می‌گوید.

زیبایی و جمال

35) از جمله اموری که در جامعه به آدمی محبوبیّت می‌بخشد، زیبایی و جمال است؛ خواه زیبایی ظاهری باشد و خواه از جهت باطن و اخلاق .

36) فصاحت بیان برای انسان فصیح، نوعی جمال و زیبایی است. او وقتی لب می‌گشاید و سخن می‌گوید، شنوندگان با میل و رغبت به وی می‌نگرند و با علاقه و اشتیاق به سخنانش گوش می‌دهند. «سَمِعَ النَّبِیُّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عَنْ عَمِّهِ الْعَبّاسِ کَلاما فَصیحا فَقالَ لَهُ: بارَکَ اللّهُ لَکَ یا عَمُّ فی جَمالِکَ أَیْ فَصاحَتِکَ(1)؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از عمویش عباس بن عبد المطلب کلام فصیحی شنید. فرمود: خداوند جمالت را یعنی فصاحتت را برای تو ثابت و پایدار قرار دهد.»

گزینش لغات

37) اگر سخنران بخواهد بر الفاظ تسلط یابد، به‌گونه‌ای که قادر شود با سهولت، آن‌ها را ضمن سخن به کار برد، باید هرکجا یک کلمه یا جمله زیبایی را شنید یا در نوشته‌ای خواند، آن را در دفترچه‌ای یادداشت نماید و به ذهن بسپارد، تا موقع سخنرانی در جای خود به تناسب بحث استفاده نماید.

______________________________

1 ـ المستطرف، ج اول، ص 41.

کلمات زشت

38) متکلم فصیح باید مراقبت کند که در کرسی خطابه، سخنانش به لغات زشت و الفاظ قبیح آلوده نگردد و کلماتی که بر خلاف ادب است به زبان نیاورد.

39) الفاظ زشت و کلمات خلاف ادب، قدر و منزلت اجتماعی مبلغ را کاهش داده و افراد وزین را از اطراف او دور می‌کند.

حضرت علی علیه‌السلام در این‌باره می‌فرماید:

«اِیّاکَ وَ مایُسْتَهْجَنُ مِنَ الْکَلامِ فَاِنَّهُ یَحْبِسُ عَلَیْکَ اللِّئامَ و یُنَفِّرُ عَنْکَ الْکِرامَ(1)؛ از سخنان قبیح و مستهجن پرهیز نما که زشتگویی، فرومایگان را در اطرافت نگاه می‌دارد و عناصر شریف و بزرگوار را از گِردت پراکنده می‌سازد.»

40) زیان زشتگویی عاید گوینده آن می‌شود و کسی که مردم از زبان او خائف‌اند گرفتار آتش خواهد شد.

عن النّبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قالَ: «یا عَلیُّ مَنْ خافَ النّاسُ مِنْ لِسانِهِ فَهُوَ مِنْ اَهْلِ النّارِ(2)؛ ای علی، کسی که مردم از زبانش بترسند، از اهل دوزخ است.»

وقفه در کلام

41) خطیب فصیح، باید در ضبط لغات و ساختن جملات بسیار تمرین کند که حین سخن برای یافتن لفظ مناسب، دچار وقفه نشود و تسلسل کلامش از بین نرود.

لکنت زبان

42) عوامل زیر باعث لکنت زبان و جویده و نامفهوم سخن گفتن می‌شود:

الف) نارسایی علمی

ب) دودلی و تردید در صحت و سقم مطلب مورد نظر

ج) خلاف عقیده و واقعیت سخن گفتن

تناسب در سرعت کلام

43) رعایت اعتدال در تندگویی و کندگویی از جمله مسائلی است که در فصاحت متکلم اثر قابل ملاحظه‌ای دارد و خطیب باید با تمرین آن را ملکه خود سازد.

اندازه‌گیری صدا

44) صدای خطیب، باید معتدل و به اندازه باشد. نه آن‌قدر بلند حرف بزند که صورت فریاد به خود بگیرد و نه آن قدر آهسته که شنونده به سختی و با توجه بیش

______________________________

1 ـ غرر الحکم، ص 156.

2 ـ بحار، ج 74، ص 46.

از اندازه بشنود.

45) سخنران آنجا که می‌خواهد به مردم خطاب کند و مطلب مهمی را تذکر دهد، مقتضی است با صدای بلندتر از حد عادی سخن بگوید. و آنجا که در مقام پندگفتن است و می‌خواهد مردم را نصیحت کند، بهتر است آن را آهسته بیان نماید.

بلاغت سخنور

46) خطیب بلیغ کسی است که در مقام خطابه، با توجه به مقتضیات زمان، گفته‌هایش فصیح و روان و خالی از پیچیدگی باشد.

47) سخنران بلیغ، کلام را به درازا نمی‌کشاند و نیازی به اطاله سخن ندارد. «قیلَ لأِبی عبداللّه علیه‌السلام : مَاالْبَلاغَةُ؟ قالَ مَنْ عَرَفَ شَیْئا قَلَّ کَلامُهُ فیهِ وَ اِنَّما سُمِّیَ البَلیغُ لأِنَّهُ یَبْلُغُ حاجَتَهُ بِأَهْوَنِ سَعْیِهِ(1)؛ از امام صادق علیه‌السلام سؤال شد: بلاغت چیست؟ در پاسخ فرمود: کسی که چیزی را می‌داند، درباره آن کم سخن می‌گوید و بلیغ را بلیغ می‌گویند، چون با کوشش ناچیز به نیاز خود دست می‌یابد.»

48) شکر نعمت گران‌بهای سخن آن است که این نعمت، در جای خود با اندازه‌گیری صرف شود. «عَن مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهماالسلام قالَ یا هِشامُ مَنْ مَحی طَرائِفَ حِکْمَتِهِ بِطُولِ کَلامِهِ فَکَأَنَّما أَعانَ هَواهُ عَلی هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أفْسَدَ عَلَیْهِ دینَهُ وَ دُنْیاهُ(2)؛ امام موسی بن جعفر علیهماالسلام ، هشام بن حکم را مخاطب ساخته و فرمودند: هرکس نوآوری‌های حکیمانه و مطالب تازه و ارزشمند خود را با طولانی کردن سخن خود محو نماید (و آن را بی‌اثر کند)، مثل این است که هوای نفس خویش را برای ویران سازی عقل خود یاری نموده است و کسی که با عقل خویشتن چنین کند، دنیا و آخرت خود را فاسد کرده است.»

49) خطیب بلیغ، مقدار سخن را با توجه به اقتضای مجلس می‌سنجد و اختصار و تفصیل کلام را با رعایت موقع و مقام اندازه‌گیری می‌کند.

عن علیٍ علیه‌السلام قال: «خَیْرُ الْکَلامِ ما لایَقِلُّ وَ لایَمِلُّ(3)؛ علی علیه‌السلام فرمود: بهترین کلام آن است که نه کم باشد [و خلاف توقع] و نه [زیاد و[ ملال‌انگیز.»

50) خطیب و مبلغ پرحرف و زیاده‌گوی باید منتظر سرزنش شدن از

______________________________

1 ـ تحف العقول، ص 359.

2 ـ اصول کافی، ج اول، ص 17.

3 ـ فهرست غرر، ص 333.

سوی شنوندگان باشد.

عن علیٍ علیه‌السلام قال: «مَنْ أَطالَ الْکَلامَ فیما لایَنْبَغی فَقَدْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلْمَلامَةِ(1)؛ آن کس که سخن را در جایی که سزاوار نیست به درازا می‌کشاند، با این کار، خویشتن را در معرض ملامت قرار می‌دهد.»

51) از هدف بحث خارج شدن، سخنان زائد به میان آوردن و کلام را به درازا کشاندن، شنونده را خسته می‌کند و از مطلب مورد علاقه‌اش باز می‌دارد.

عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: «ثَلاثَةٌ فِیهِنِّ الْبَلاغَةُ: التَّقَرُّبُ مِنْ مَعْنَی الْبُغْیَةِ و التَّبَعُّدُ مِنْ حَشْوِ الْکَلامِ وَ الدَّلالَةُ بِالْقَلیلِ عَلَیَ الْکَثیرِ(2)؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: منشأ بلاغت سخن سه چیز است:

1) نزدیک بودن به هدف و موضوع بحث. 2)دوری کردن از سخنان زائد و بی مورد. 3) القا کردن معانی زیادی با عباراتی کم.»

52) مبلغ باید از گفتن سخنان بی فایده پرهیز کند: اولیای گرامی اسلام، این قبیل سخنان را به «کلام فیما لایعنیه» تعبیر کرده و آن را سخت مذمت کرده‌اند.

عن النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قال: «اِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ ذُنُوبا یَوْمَ الْقِیامَةِ أَکْثَرُهُمْ کَلاما فیما لا یَعْنیهِ(3)؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: در قیامت، گناه کسانی بیشتر است که بیشتر سخنان بی‌فایده گفته‌اند.»

رعایت تناسب مجلس

53) خطیب باید قبلاً از خصوصیات مجلس و علت تشکیل آن آگاه گردد تا بتواند مطالبی را که متناسب با حال و مقتضی مجلس است انتخاب نماید.

54) خطیب موقع تصمیم‌گیری برای گزینش ماده سخن لازم است خویشتن را از تمام احساسات شخصی و افکار خصوصی خالی کند، تمام ابعاد مجلس را واقع بینانه مورد توجه قرار دهد و مطلبی را برای سخن آماده کند که از هر جهت متناسب آن مجلس باشد.

جامعه‌شناسی و روانشناسی

55) بسیاری از مسائل اصولی جامعه‌شناسی در قرآن شریف و احادیث رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و اهل بیت علیهم‌السلام آمده است. اگر خطیب تحصیل کرده، از این رشته علمی آگاهی یابد، می‌تواند آن آیات و روایات را در بحث‌های جامعه‌شناسی پیاده کند و توجه شنوندگان را به ارزش علمی آن‌ها جلب نماید.

56) آشنایی خطیب با علم روانشناسی به او کمک می‌کند تا بتواند به عمق پاره‌ای از روایات اخلاقی واقف گردد و به شنوندگان خویش هم بفهماند.

توجه به جو سیاسی

57) اگر خطیب به وضع سیاسی و شرایط موجود زمان اعتنا نکند و از کنار آن بی‌تفاوت بگذرد، ممکن است ناآگاه سخنی بگوید که در اوضاع و احوال روز، طبق مصلحت نباشد.

58) خطیب نه تنها در کرسی خطابه باید رعایت جو سیاسی را بکند بلکه در مجالس خصوصی، که با حضور قدرتمندان سیاسی خودخواه تشکیل می‌شود نیز باید رعایت جو مجلس را بکند.

احترام به شخصیت شنوندگان

59) خطیب باید شخصیت مستمعین خویش را در گفتار و رفتار محترم شمرده و طوری سخن بگوید که شنوندگان احساس حقارت و پستی نکنند.

60) یکی از راه‌های احترام به شخصیت شنوندگان آن است که خطیب، با نرمی و ملایمت سخن بگوید. از خشونت در کلام و به کار بردن لغات تند اجتناب نماید. قرآن کریم می‌فرماید: «اِذْهَبا اِلی فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغی فَقُولا لَهُ قَولاً لَیِّنا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی»(1)؛ «شما دو نفر [حضرت موسی و هارون) نزد فرعون بروید. او طغیان و سرکشی کرده است. با وی به نرمی سخن بگویید، شاید متذکر شود یا از عذاب الهی بترسد.»

61) خطیب، با سخنان نرم و ملایم می‌تواند به سهولت شنوندگان را به راه حق هدایت کند، حس وظیفه‌شناسی را در نهادشان بیدار سازد و آنان را در راه انجام تکالیف شرعی، تشویق و ترغیب نماید. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: «عَوِّدْ لِسانَکَ لِیْنَ الْکَلامِ(2)؛ زبانت را به گفتار نرم و ملایم عادت بده.»

نگرش همه جانبه

62) خطیب باید تمام حضار مجلس را مخاطب خود به حساب آورد و در طول مدت سخنرانی، به‌طور متناوب توجه خود را به همه شنوندگان به صورت مساوی معطوف کند.

عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: «کانَ رَسُولُ اللّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یُقَسِّمُ لَحَظاتِهِ بَیْنَ اَصْحابِهِ

______________________________

1 ـ طه/ 43 و 44.

2 ـ فهرست غرر الحکم، ص 334.

 

یَنْظُرُ اِلی ذا وَ یَنْظُرُ اِلی ذا بِالسَّوِیَّةِ(1)؛ امام صادق علیه‌السلام می‌فرمود: رسول‌گرامی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نگاه‌های خود را بین اصحاب خویش تقسیم می‌نمود. به این و به آن به‌طور مساوی نگاه می‌کرد.»

انتقاد اصولی

63) از جمله اموری که لازم است خطیب در کرسی سخن رعایت نماید، این است که به عنوان گفتن یا انتقاد کردن، فرد مخصوصی را مخاطب نسازد و از شخص معینی نام نبرد، چراکه انتقاد علنی، نه تنها در وی اثر مفید نمی‌گذارد و او را اصلاح نمی‌کند بلکه ممکن است نتیجه معکوس نیز بدهد.

حق گویی

64) خطبای اسلامی باید در تبلیغ دین حق و نشر معارف قرآن کوشا و جدی باشند و تا جائیکه می‌توانند حق را بگویند و از تذکرات مفید و لازم خودداری ننمایند.

عن علیٍ علیه‌السلام قال: «أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ قَدَرَ عَلی أَنْ یَقُولَ الْحَقَّ وَ لَمْ یَقُلْ(2)؛ علی علیه‌السلام فرمود: زیان‌کارترین مردم کسی است که بتواند حق را بگوید، ولی لب فرو بندد و نگوید.»

رعایت هماهنگی

65) سخنرانان، برای آن که کلامشان هرچه بهتر در شنوندگان اثر بگذارد، لازم است اصل طبیعی و فطری هماهنگی را که از فنون مهم سخنوری است، مورد توجه قرار دهند و به‌گونه‌ای حرف بزنند که مطلب مورد بحث آن‌ها، با کیفیت صوت، وضع قیافه، صدای خفیف یا شدید، و همچنین چگونگی حرکات دست و بدنشان هماهنگ و منطبق باشد.

سخنوری و شجاعت

66) شجاعت برای خطبای دینی به شرط آن که از مرز شرع تجاوز نکند و رنگ تهوّر به خود نگیرد، امری لازم و ضروری است.

خطیب فصیح و بلیغی که شجاع است و در پرتو اعتماد به خدا، با قاطعیت سخن می‌گوید، در دل‌ها نفوذ بیشتر دارد و مردم را زودتر به صراط مستقیم هدایت می‌نماید.

فهماندن سخن

67) یکی از مسائل مهم در فن سخنوری که اساس جلسات سخنرانی بر آن استوار است، قدرت تفهیم مطالب

______________________________

1 ـ کافی، ج 8، ص 268.

2 ـ فهرست موضوعی غرر الحکم، ص 332.

است. تفهیم مطالب از راه‌های زیر صورت می‌گیرد:

الف) رعایت روانی کلام

خداوند متعال می‌فرماید: « وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ(1)؛ «ما قرآن کریم را برای خواندن (فهمیدن و حفظ کردن) آسان نمودیم. آیا کسی هست که از این کتاب آسان پند گیرد؟»

ب) استفاده از جملات کوتاه

اگر گاهی جملات طولانی است باید به‌گونه‌ای باشد که طول کلام رابطه لفظ و معنی را قطع نکند.

ج) مقایسه و سنجش

خداوند متعال می‌فرماید: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَْعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الْظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(2)؛ «بگو آیا نابینا و بینا با یکدیگر مساوی‌اند و آیا تاریکی‌ها و روشنایی با هم یکسان هستند؟»

پاسخگویی به شبهات

68) خطیب اسلامی، در کرسی سخن، حتی‌المقدور باید از طرح پاره‌ای از شبهات خودداری نماید و با توجه به سطح معلومات و درک شنوندگان به طرح شبهه بپردازد.

69) طرح شبهه بدون توجه به سطح علمی و فهم شنوندگان و قدرت بیان خطیب ممکن است ضررهای زیر را داشته باشد:

الف) بعضی از شنوندگان اصل شبهه را به خوبی فرا گیرند و آن‌چنان تحت تأثیر واقع شوند که به جواب شبهه توجه ننمایند.

ب) بیان خطیب در مقام پاسخگویی، وافی و رسا نباشد و نتواند جواب شبهه را آن طور که باید بدهد. در نتیجه شنونده دچار تضاد درونی شده و عمرش در کشمکش باطنی طی می‌شود.

ج) پاسخ خطیب برهانی و مستدل نباشد و نتواند شنونده را قانع نماید، در این صورت شبهه از خاطر شنونده زدوده نمی‌شود.

70) اگر در موردی خطیب ناچار شود شبهه‌ای را در منبر طرح نماید و به آن پاسخ گوید، بهتر آن است که در آغاز سخن، پاسخ شبهه را به صورت یک بحث اساسی مطرح نماید و به‌گونه‌ای توضیح دهد که وقتی اصل شبهه طرح می‌شود جواب آن را همه فهمیده باشند.

______________________________

1 ـ قمر/ 17.

2 ـ رعد/ 16.

نشریه مبلغان » فروردین 1381 - شماره 27

برخی از بایسته های تبلیغ و سخنوری

 

برخی از بایسته های تبلیغ و سخنوری

اشاره

نوشته‌ای که پیش رو دارید اقتباس از دو سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی است که یکی در جمع مبلغان خارج از کشور و دیگری در جمع مبلغان هجرت بلند مدت حوزه علمیه قم ایراد گردیده است. چکیده این دو سخنرانی به صورت گزینشی و نکته‌وار ارائه می‌شود.

* * *

1. دعوت باید به سوی خدا باشد. از نظر قرآن کریم بهترین مردم کره زمین مبلّغین هستند، به شرط اینکه دعوت و تبلیغشان به سوی خداوند تبارک و تعالی ـ نه دعوت به نفس ـ و عمل و رفتارشان صالح و خالص برای خداوند باشد. «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إلَی اللّه‌ِ وَعَمِلَ صالِحا وَقالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ»(1)؛ «و کیست خوش گفتارتر از آن کس که به سوی خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: من [در برابر خدا] از تسلیم شدگانم؟»

2. مبلّغ باید سوز و عطش درونی برای هدایت مردم داشته باشد. یکی از ویژگیهایی که خداوند تبارک و تعالی برای حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مطرح می‌کند، همین سوز درونی و حرص

______________________________

1. فصلت/33.

برای هدایت امت است. «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ»(1)؛ «قطعا برای شما پیامبری از خودتان آمد. بر او دشوار است که شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان، رؤوف و مهربان است.»

و در همین رابطه در مورد پیامبر عظیم الشأن اسلام می‌فرماید:

«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ»(2)؛ «شاید تو از اینکه [مشرکان [ایمان نمی‌آورند، جان خود را تباه سازی.»

3. مبلّغ باید بی‌تکلف باشد مثلا اگر نمی‌داند، صاف بگوید نمی‌دانم. اگر از او سؤال کردند و دانست، جواب دهد و اگر ندانست، توجیه و تفسیر بی‌جهت نکند. «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ وَما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ»(3)؛ «بگو: مزدی بر این [رسالت] از شما طلب نمی‌کنم و از متکلفین نیستم [و سخنانم روشن و همراه با دلیل است].»

4. مبلّغ نباید در امر تبلیغ مقلّد دیگران باشد. خطیب نباید سعی کند مثل مرحوم فلسفی و یا سخنور دیگری سخنرانی کند، بلکه باید خودش باشد و مثل خودش سخنرانی کند. «وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَالاْءَرْضِ وَاخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوانِکُم اِنَّ فی ذالِکَ لاَیاتٍ لِلْعالِمینَ»(4)؛

«و از نشانه‌های اوست آفریدن آسمانها و زمین و گوناگون بودن زبانها و رنگهای شما. هر آینه در این کار نشانه‌هایی برای دانشمندان است.»

5. یکی از ویژگیهای مهم مبلّغ این است که ساده، روان و قابل فهم برای همه بگوید. به عنوان مثال به جای اینکه بگوید «در این مقطع از زمان، بگوید همین حالا، یا به جای «روند تکاملی» بگوید، «همین طور که پیش می‌رویم». «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرءانَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مَدَّکِرٍ»(5)؛

«وقطعا قرآن را برای پندآموزی آسان کرده‌ایم، پس آیا پند گیرنده‌ای هست؟»

______________________________

1. توبه/128.

2. شعراء/3.

3. ص/86.

4. روم/22.

5. قمر/17.

6. سخنرانی باید مفید و مختصر و جذاب باشد و در 20 دقیقه تنظیم شود مگر اینکه، خطیب بتواند مردم را بخنداند. مرحوم فلسفی می‌گفت: «هر کس نمی‌تواند مردم را بخنداند سر 20 دقیقه از منبر پایین بیاید.»

7. مبلّغ توانمند، کسی است که هم مردم را بخنداند و هم بگریاند. «وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأبْکی»(1)؛

«و آنکه او خندانید و گریانید.»

8 . مبلّغ باید با همه مؤمنین به یک شکل برخورد کند. جواب سلامها و برخوردهای او نباید نسبت به افراد متفاوت باشد، بلکه باید بخاطر خدا با همه یکسان برخورد کند.

9. مطالب و مسائلی که در منبر مطرح می‌شود باید مطابق با نیاز مخاطب انتخاب شود.

10. خطیب توانا کسی است که سخنرانی خود را متنوع کند. اینکه درباره یک موضوع شبهای متوالی صحبت شود، اشتباه است.

11. سخنران باید در هنگام سخنرانی، نگاه خود را به همه جمعیت تقسیم کند و به یک نقطه خاص خیره نشود.

12. مبلّغ باید دسته بندی شده سخن بگوید و اول و آخر کلامش مشخص باشد. مخلوط صحبت کردن از اشتباهات بزرگ در سخنرانی است.

13. از جمله هنرهای خوب در تبلیغ، استفاده از مثالهای زیبا و مناسب است. به عنوان مثال، برای بیان ثواب نماز جماعت که اگر 2 نفر بودند چقدر و اگر سه نفر بودند چقدر ثواب دارد تا اینکه اگر به 10 نفر رسیدند ثواب آن بی‌نهایت می‌شود، می‌توان این طور گفت: «خواهر یا برادر! شما اگر یک انگشت داشته باشی چقدر توانایی داری؟ اگر 2 تا انگشت داشته باشی چقدر؟ اگر 3 تا چطور؟ با اضافه شدن تعداد انگشتان توانایی شخص بالاتر می‌رود و آن شخص که هر 10 انگشت را داشته باشد از عهده بی‌نهایت کار برمی‌آید.»

مثال دیگر: سؤال می‌شود که چرا قرآن همه خوبیها را به خدا و همه بدیها را به شخص نسبت می‌دهد؟ مثلا

______________________________

1. نجم/43.

می‌فرماید:

«ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه‌ِ وَما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَاَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَکَفی بِاللّهِ شَهیدا»(1)؛

«هر چه از خوبی به تو می‌رسد از جانب خداست، و آنچه از بدی به تو می‌رسد از خود توست، و تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم، و گواه بودن خدا بس است.»

در جواب این سؤال می‌توان این طور مثال زد: زمین همیشه دور خورشید می‌چرخد. آن قسمت از زمین که به طرف خورشید است روشن و آن قسمت که به طرف خورشید نیست تاریک می‌باشد. پس روشنایی زمین از خورشید و تاریکی آن از خودش می‌باشد.

14. مبلّغ باید سه شرط اساسی داشته باشد، کما اینکه پیامبران الهی این سه شرط را داشتند.

1) از مردم باشد:

«رَبَّنا وَابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ والْحِکْمَةَ وَیُزَکّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»(2)؛ «پروردگارا، در میان آنان، فرستاده‌ای از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه‌شان کند، زیرا که تو خدای شکست‌ناپذیر حکیمی.»

2) در مردم باشد:

«کَما أرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ ءَایاتِنا وَیُزَکّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»(3)؛«همان‌طور که در میان شما، فرستاده‌ای از خودتان روانه کردیم، که آیات ما را بر شما می‌خواند، و شما را پاک می‌گرداند، و به شما کتاب و حکمت می‌آموزد، و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد.»

3) با مردم باشد:

«فَأَنْجَیْناهُ وَالَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایاتِنا وَما کانُوا مُؤْمِنینَ»(4)؛ «پس او و کسانی را که با او بودند به رحمتی از خود رهانیدیم، و کسانی را که آیات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ریشه‌کن کردیم.»

______________________________

1. نساء/79.

2. بقره/129.

3. بقره/151.

4. اعراف/72.

15. محور تمام سخنان مبلّغ در تبلیغ باید قرآن باشد. «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وما أنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرءانِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ»(1)؛

«ما به آنچه می‌گویند آگاهتریم و تو مأمور به اجبار آنها [به ایمان]نیستی؛ پس بوسیله قرآن، کسانی را که از عذاب من می‌ترسند متذکّر ساز.»

16. مبلّغ نباید از تعریفهای بی‌جای دیگران خشنود شود. چرا که قرآن کریم چنین انسانی را بدعاقبت می‌داند. «لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوا ویُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»(2)؛

«البته گمان مبر کسانی که بدانچه کرده‌اند شادمانی می‌کنند و دوست دارند به آنچه نکرده‌اند مورد ستایش قرار گیرند، قطعا گمان مبر که برای آنان نجاتی از عذاب است، [بلکه] عذابی دردناک خواهند داشت.»

17. سخن مبلّغ باید مطابق با زمان و مکان باشد، به گونه‌ای که مخاطب حس کند آن سخن برای اوست. در این صورت مخاطب با مطلب گره می‌خورد.

مثال: اگر در داستان حضرت یوسف علیه‌السلام گفته شود که ایشان برادران حسودی داشت که به عنوان بازی او را بردند و در چاه پرت کردند و پیراهن خونین او را آوردند و...، مخاطب خواهد گفت: این تاریخ 2000 سال قبل است و هیچ ارتباطی به زندگی ما ندارد. اما اگر گفته شود: یوسفی بود، جوانها! همه شما یوسف هستید، یوسف را بردند، همه شما را هم می‌برند، او را به اسم بازی بردند، شما را هم به اسم بازی می‌برند، او را به چاه انداختند و پَرت کردند، شما را نیز پرت می‌کنند و...، در این صورت مخاطب احساس می‌کند که قرآن با او سخن می‌گوید و شرح حال امروز اوست.

______________________________

1. ق/45.

2. آل‌عمران/188.

 

منبع :

نشریه مبلغان » تیر 1382 - شماره 42

احادیث و روایات نرمی و ملایمت

 

احادیث و روایات: نرمی و ملایمت

لکلّ شی‌ء قفل و قفل الایمان الرّفق

هر چیزی را قفلی است و قفل ایمان رفق و مدارا کردن است.

لغات:قفل:کلیددان یا آلت فلزّی که بدرب یا به صندوق میزنند.

رفق:نرمی و مدارا کردن.

احادیث و روایات‌ نرمی و ملایمت

کلمه رفق در لغت عرب بمعنای نرمی و مدارا کردن آمده است کلمه رفیق هم از همین‌ ماده اشتقاق یافته است رفیق بکسی گویند که دوست انسان بوده زحمات را متحمل‌ شده سازش و سازگاری داشته باشد.

در برابر رفق کلمه الفظّ وجود دارد که‌ معنایش خشن و بداخلاق بودن است کلمه‌ دیگری باز بهمین معنی آمده است و آن‌ عبارت است از کلمه عنف که معنای‌ آن در کتب لغت بکسی گفته میشود که با افراد به تندی و خشونت رفتار نماید.

مطالعه و بررسی در آیات قرآن این‌ واقعیت را آشکار میسازد که رمز عمده پیروزی‌ پیامبر اسلام در بسیج کردن همه توده‌های‌ مستضعف و محروم ملایمت و نرمش او بود با اینکه همه قوانین پیامبر مترقی و حیات‌ -بخش بود با اینکه از معجزات باقیه و غیر آن برخوردار بود با اینکه جبرائیل و فرشتگان در خدمتش حاضر بودند با همه‌ اینها خداوند پیروزی او را وابسته به خلق‌ و خوی ملایم او دانسته چنین میفرماید:

فیما رحمة من اللّه لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک

سوره ال‌ -عمران آیه 951 ای پیامبر با چه رحمت و لطفی از خدا بر پیروان خود نرم و ملایم‌ شدی و اگر تو تندخو و خشن بودی هر آینه‌ از اطراف تو پراکنده میشدند بدیهی است‌ علم و دانش تا حدودی انسانها را جذب‌ میکند ولی آنچه که با تمام وجود آدمی را بخضوع میآورد رفتار انسانی و ملایمت‌ کردن است چه از این رهگذر زمینه سلطه‌

بر قلوب مردم فراهم میآید.

رسول خدا میفرمود:لو کان الرفق خلقا یری ما کان فیما خلق اللّه شی‌ء احسن منه‌ یعنی اگر رفق و مدارا کردن بصورت موجودی‌ متجسم آشکار میگشت در میان آفریده‌های‌ خدا هیچ موجودی زیباتر از خوش‌اخلاقی‌ دیده نمیشد پروردگار در ارتباط با انسان‌ها همیشه رفیق بوده بر اساس رفق و مدارا با آنان رفتار مینماید لذا با اینکه بندگان او عصیان و سرکشی او را بوسیله ارتکاب‌ معاصی و گناهان انجام میدهند خداوند بروی خود نیاورده پرده‌دری ننموده بانتظار توبه و بازگشت،بآنان مهلت میدهد و در این کار آنچنان بزرگواری از خود نشان‌ میدهد که بندگان گمان میکنند که اصلا گناه و معصیتی نکرده‌اند امام‌ زین العابدین(ع)در دعای ابو حمزه ثمالی‌ عرض میکند:فبحلمک امهلتنی و بسترک‌ سترتنی حتّی کانک اغفلتنی و من عقوبات‌ المعاصی جنبتنی.

ای خدا بحلم خود مرا مهلت دادی و با پرده‌پوشی‌ات مرا پوشاندی چنانچه‌ گوئی از من غفلت ورزیده مرا از پاداش‌ گناهان دور ساختی.

در روایتی دیگر مدارا کردن و ملایمت‌ آنچنان ارزش و فضیلت یافته که بطور اطلاق صاحب آن نزد خداوند محبوب‌تر تشخیص داده شده و پاداشش نیز از دیگران‌ بیشتر است در صورتی که ملایمت او از دیگری بیشتر باشد با اینکه ممکن است فرد رجحان نیافته عالم و دانشمند بوده و یا خصوصیات اخلاقی دیگری را دارا باشد.

رسول خدا میفرمود:ما اصطحب اثنان‌ الا کان اعظهما اجرا و احبهما الی الله تعالی‌ ارفقها بصاحبة.هرگاه دو نفر با یکدیگر همنشینی کرده و مصاحبت گیرند محبوب‌ترین‌ آنان نزد خداوند و بزرگترین آنان از نظر اجر و پاداش آنکسی است که نرمی و ملایمتش از دیگری بیشتر باشد.

در منطق قرآن هیچ عملی برابر با شرک با خدا نمی‌نماید شرک بخدا ستمی‌ بزرگ میباشد لقمان به پسرش سفارش میکرد

لا تشرک باللّه انّ الشّرک لظلم عظیم

از برخی از احادیث رسول خدا چنین استفاده‌ میشود که بداخلاقی و خشن بودن با مردم‌ در ردیف شرک بخدا شمار آمده یا آنکه‌ از نظر مبغوضیت و ناخوشایندی در اعداد شرک بخدا محسوب شده است.

قال رسول الله(ص)ما من عمل ابغض‌ الی الله تعالی من الا شراک بالله تعالی و العنف علی عباده.

امام محمد باقر علیه السلام میفرمود هر چیزی را قفلی است و قفل ایمان نرمی و ملایمت است کسانی که فاقد روحیه نرمی و ملایمت هستند مثل آنست که ایمانشان‌ چفت و بست ندارد ممکن است در یک‌ حادثه و یک جریانی همه سرمایه‌های ایمانی‌ خود را با تندخوئی و عصبانیت بباد دهند

در خاتمه این بحث مطرح میگردد که‌ چرا برخی در برخورد با حوادث خویشتن‌ را کنترل کرده با نرمش و ملایمت با مسائل‌ برخورد می‌کنند و چرا برخی دیگر فاقد چنین روحیه بوده مشکلات فراوانی بوجود میآورند از این گذشته نرمش و ملایمت یک‌ عامل مستقلی بوده یا پدیده‌ای از رشد ذهنی و عقلی است و بعبارت دیگر خیلی‌ها دوست دارند در برخورد با مسائل خیلی‌ها دوست دارند در برخورد با مسائل با نرمی‌ و ملایمت از کنار آن بگذرند ولی عده‌ زیادی عملا نمی‌توانند چنین باشند ولی‌ عده کمی بر اثر قدرت روحی این توان را دارا بوده از کوره در نمی‌روند.

مطالعه و بررسی روایات اسلامی حاکی‌ است که نرمی و ملایمت ثمره رشد عقلی‌ است کسانی که از عقل بیشتری برخوردار هستند قدرت کنترل و ترمز در آنان زیاد میباشد و کسانی که از این نعمت خداداد کمتر بهره دارند کمتر می‌توانند روش‌ ملایمت و نرمش را اختیار نمایند.

دلیل این نکته اینست که افراد عاقل‌ سعی میکنند با تجزیه و تحلیل مسائل و مشکلات و با چرخش و انعطاف‌پذیری از درگیری جلوگیری کرده بسلامت از کنار آتش‌ جنگ و جدال و نزاع درگذرند در حقیقت‌ عقل و خرد در انسان بمنزله فنرهای ماشین‌ است هنگامی که ماشین بدست‌اندازها می‌افتد فنرها با نرمش و انعطاف‌پذیری از چاله‌ها گذشته از شکستن و خرد شدن‌ جلوگیری بعمل میآورند و اگر فنرها روزی‌ حالت فنری و انعطاف‌پذیری خود را از دست داده باشد در اولین برخورد با دست‌انداز خواهد شکست بی‌جهت نیست‌ که رسول خدا میفرماید احسنکم عقلا احسنکم‌ خلقا یعنی هر که خلق و خوی بهتری دارد عقل و خردش نیز بهتر است.

بنابراین با توجه بحدیث آخر چنین‌ مستفاد میگردد رفق و ملایمت روحیه بسیار ارزنده‌ای است که هر که آنرا دارا باشد در دنیا فردی پیروز و موفق بوده بهمه خواسته‌ -های متعادل و مشروع دست یافته در روز رستاخیز نیز بهمه حظوظ اخروی خواهد رسید

برای توضیح بیشتر می‌توان گفت فردی‌ که نرم و ملایم باشد همیشه در برخورد با مشکلات با عقل و اندیشه به بهترین وجه‌ از کنار مساله و مشکل عبور کرده هیچگونه‌ نارسائی بوجود نخواهد آورد خواه این‌ مشکل در محیط خانه با شوهر و همسرش‌ روی داده باشد یا در اجتماع و محل کارش‌ تحقق یافته باشد نتیجة چنین افرادی از پاشیده شدن کانون خانوادگی و تزلزل‌ اخلاقی فرزندان و فقدان امنیت خاطر جلوگیری بعمل میآورند در خاتمه به حدیثی‌ که از رسول خدا در این باره نقل شده است‌ اشاره مینمائیم.

قال النبی(ص)من صبر علی سوء خلق‌ امراته اعطاه اللّه من الاجر ما اعطی ایّوب‌

علی بلائه و من صبرت علی سوء خلق زوجها اعطاها اللّه مثل ثواب آسیه

رسول خدا فرمود هر که در برابر بداخلاقی همسرش بردباری کند آنچه‌ بایوب پیامبر داده‌اند باو داده خواهد شد و هر زنی بر بداخلاقی شوهرش بردباری کند آنچه بآسیه زن فرعون داده شده باو خواهند داد.

بقیه از صفحه 51

(به تصویر صفحه مراجعه شود) که والدین یا فرزندان تفاهم بیشتری‌ میتوانند داشته باشند نفوذ آنها در کودک‌ زیادتر است.

2-آموزش:آموزش مستقیم نیز از راه‌ و روشهای مهم در ایجاد جرات است ولی‌ هرگز تأثیرش باندازه نقش الگو نیست.گاهی‌ یک تذکر،یک پند و اندرز خط مشی‌ها را عوض میکند و نیز ایجاد این تأمین که طفل‌ نیازی به دروغ ندارد.

3-انتقاد از جبن:زمانی لازم است‌ که اگر کودک دچار خطا شده و دچار ترس‌ شده است از او انتقاد کنیم،منتها انتقادی‌ ملایم و توام با خیرخواهی.

مثلا باو بگوئیم که:"چرا ترسیدی؟" ("جای ترس نبود"لازم بود باجرات‌ باشی‌""پسری چون تو نباید بزدل‌ باشد"و....

4-تلقین:تلقین هم توسط خود و هم توسط دیگران در آدمی بسیار نفوذ میکند البته اگر از سوی افراد بزرگتر مورد احترام‌ و مخصوصا برای کودکان01/ ساله ببالا باشد بسیار مؤثر است

تلقینات بهتر است صبحها پس از بیدار -ی و شبها قبل از خواب صورت گیرد تلقین‌ درباره خود بهتر است با صدای محکم و آرام‌ و حتی جلوی آینه صورت گیرد.مثلا بدینگونه.من جرات دارم.باید هم‌ با جرات باشم.من راست میگویم.من‌ صریح خواهم بود.من نمی‌ترسم...

5-ذکر داستانها:داستانها،بیان‌ عمل قهرمانان و راه و رسم گذشتگان وسیله‌ خوبی برای ایجاد جرات است-داستانها باید هدفدار و موجد حالات و رفتار ایدآلی باشد.

در کودکان حالت ایدآل‌جوئی و قهرمان‌ -پرستی است و با شنیدن داستان خود را غیر مستقیم با آن الگوها تطابق میدهد و زمینه موردنظر را در خود ایجاد میکند.

 

منبع :

نشریه پیوند » بهمن 1360 - شماره 28

اصل حکمت

 

اصل حکمت

قرآن مجید از روشهای متعدد و مؤثر تبلیغی همچون: استدلال عقلی و منطقی، مجادله نیکو، مناظره، بحث آزاد و ... استفاده کرده است .

به کارگیری «حکمت‌» در امر هدایت و تبلیغ یکی از اصول ارزشمندی است که قرآن کریم در کنار «موعظه‌» و «مجادله‌» مورد توجه قرار داده است:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن‌» (1)

«با حکمت و پند نیکو مردم را به سوی پروردگارت بخوان و با آنان به روشی که نیکوتر است، استدلال کن‌» .

«حکمت‌» در لغت‌به معنای «منع‌» (2) است و از آنجا که علم، دانش، منطق و استدلال، مانع از فساد و انحراف است، به آن حکمت گفته می‌شود (3) .

در میان مفسران درباره حقیقت‌حکمت، دو دیدگاه وجود دارد:

1 - مشهور مفسران حکمت را به معنای حجت، معرفت، کلام صواب و سخن

_______________________________

1) سوره نحل/125 .

2) طبرسی، مجمع البیان ج 6 - 5، ذیل آیه 125 سوره نحل .

3) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 11، ص 455 .

استوار گرفته‌اند . و بر این باورند که حکمت ناظر به محتواست‌یعنی سخنی است که بر اساس دلیل، برهان و مبانی منطقی و معقول باشد ; چنانکه «زمخشری‌» در تفسیر «کشاف‌» می‌گوید:

«الحکمة: المقالة المحکمة الصحیحة و هی الدلیل الموضح للحق و المزیل للشبهة‌» (1) . «حکمت، سخن استوار و درست است و آن عبارت است از دلیل روشنگر حق و برطرف کننده شبهه‌» .

2 - برخی دیگر از مفسران از جمله سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن‌» حکمت را ناظر به محتوا ندانسته‌اند، بلکه ناظر به شیوه تبلیغ می‌دانند بدین معنی که در راه دعوت و تبلیغ باید راه حکمت را پیمود و هر چیزی را سر جای خود نهاده و مقتضیات را منظور داشت و مطابق با مقتضای حال عمل کرد . (2)

به نظر می‌رسد، بین دو دیدگاه منافاتی وجود ندارد و شامل حکمت در محتوا و نیز برهان و حکمت در شیوه تبلیغ و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال است زیرا آیات فراوانی «حکمت و حکیم‌» را از اوصاف قرآن بیان نموده‌اند:

«یس و القرآن الحکیم‌» (3) «یس، سوگند به قرآن حکیم‌» .

«تلک آیات الکتاب الحکیم‌» (4) «این آیات کتاب استوار و حکمت‌آمیز است‌» .

چنین استفاده می‌شود که حکمت قرآن منحصر به براهین منطقی و فلسفی نیست، بلکه عمومیت دارد و شامل هر دو قسم از حکمت - حکمت‌به معنای برهان و استدلال و حکمت در رعایت‌حال مخاطبین و مقتضای حال - می‌باشد . بر این اساس، روشهای «برهان و استدلال‌» و «رعایت مقتضای حال‌» برای اصل حکمت پیشنهاد می‌گردد:

1 - روش «برهان و استدلال‌»:

این روش از روشهایی است که قرآن کریم در شیوه تبلیغی خود به کار برده و

_______________________________

1) زمخشری، تفسیر کشاف، ج 2، ص 644 .

2) سید قطب، تفسیر فی ظلال القرآن ج 5 (چاپ بیروت) . ص 292 .

3) سوره یس/آیه 2 .

4) سوره یونس/2، سوره زخرف/4، سوره بقره/151، آل عمران/58 و سوره جمعه/2 .

براهین منطقی علمی در سطوح مختلف برای مسائل گوناگونی آورده است و در موارد فراوانی مخالفان را دعوت به اقامه برهان واستدلال نموده است:

«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‌» (1) «ای پیامبر! بگو اگر راست می‌گویید، برهانتان را بیاورید» .

در مواردی هم به شبهات کفار، منافقین و اهل کتاب پرداخته و با براهین فلسفی به آنها پاسخ داده است; چنانکه درباره وجود خداوند می‌فرماید:

«ام خلقوا من غیر شی‌ء ام هم الخالقون‌» (2) «آیا آنها بی سبب آفریده شده‌اند یا خود خالق خود هستند» .

این عبارت کوتاه در حقیقت اشاره به برهان معروف علیت است که در فلسفه و کلام برای اثبات وجود خداوند آمده است (3) . و گاهی نیز با بیان فلسفه و چرایی احکام، انسانها را برای عمل به احکام آماده می‌سازد چنانکه نماز را یاد خدا، موجب دوری از منکرات و انحرافات اخلاقی و اجتماعی بیان می‌کند:

«... اقم الصلوة ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر ...» (4)

«نماز را بپادار که نماز انسان را از زشتیها و گناه باز می‌دارد و یاد خدا بزرگتر است‌» .

و حکمت روزه را فلاح و رستگاری از زندان طبیعت و مادیت و غرائز حیوانی می‌شمرد:

«... کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون‌» (5)

«روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که به کسانی که قبل از شما بودند، نوشته شده شاید پرهیزگار شوید» .

و فلسفه زکات و صدقات را طهارت مال، طهارت جسم و روح و تزکیه نفس در سایه بذل، ایثار و ... می‌داند:

«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم ...» (6)

_______________________________

1) سوره بقره/111، سوره انبیاء/24، سوره نمل/64 و سوره قصص/75 .

2) سوره طور/آیه 35 .

3) آیت‌الله، مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ج 22، ص 452 الی 454 .

4) سوره عنکبوت/45 .

5) سوره بقره/183 .

6) سوره توبه/103 .

«از اموال آنها صدقه‌ای (زکاتی) بگیر (تا به وسیله آن) آنها را پاک‌سازی و پرورش دهی‌»

2 . روش رعایت مقتضای حال:

از آنجا که میزان عقل و ایمان انسانها تفاوت دارد، مبلغ باید با هر انسانی به اندازه عقل و ایمان او سخن بگوید و چیزی را از او بخواهد که توان انجام آن را داشته باشد چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم‌» (1) «ما گروه پیامبران ماموریم که با انسان به اندازه عقلشان سخن بگوئیم‌» .

با دقت در شیوه تبلیغی قرآن نمونه‌های زیادی را می‌بینیم که رعایت مقتضای حال نموده است و با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن گفته است که نمونه هائی از آن را در روش مخاطب‌شناسی بیان نمودیم .

4 - اصل مجادله به احسن

مجادله در لغت‌به معنای پیچاندن طناب است و سپس به پیچاندن طرف مقابل و گفتگو برای غلبه بر او به‌کار رفته است . به عبارت دیگر، سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه‌جوئی را مجادله گویند (2) .

از موارد استعمال لفظ جدال در قرآن کریم به خوبی استفاده می‌شود که دارای مفهوم وسیعی است که هر نوع بحث و گفتگوی طرفین را شامل می‌شود خواه به حق باشد و یا به باطل .

مجادله بر سه قسم است: 1 - مجادله احسن 2 - مجادله حسن 3 - مجادله غیر حسن (بد) .

از آنجا که اساس شیوه تبلیغی قرآن «بلاغ مبین‌» ، واقع‌نگری و حقیقت‌نگری است، مجادله به غیر حسن را تجویز ننموده و شیوه مجادله احسن و مجادله حسن را به کار برده است .

_______________________________

1) ترجمه اصول کافی، جلد 1 ص 27 .

2) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 87 .

قرآن کریم با روشهای ذیل اصل مجادله به احسن را در شیوه تبلیغی خود به کار برده است:

1 . روش مناظره - بحث آزاد

یکی از روشهای تبلیغی رهبران و پیامبران الهی در برخورد با مخالفان، بحث آزاد و منطقی بوده است که نمونه بارز آن گفتگوی حضرت ابراهیم علیه السلام و دلایل دندان شکن او در برابر «نمرود» است و نیز احتجاج حضرت موسی علیه السلام در برابر «فرعون‌» که قرآن این گفتگو و مناظره را در آیه 47 تا 54 سوره عنکبوت بیان کرده است . (1)

2 - روش همراهی

گاهی برای روشن شدن حقیقت و رسیدن به هدف باید در ظاهر تسلیم طرف مقابل شد و اندک اندک ذهن او را برای قبول آن آماده ساخت . اگر مبلغ بخواهد در ابتدا بدون آمادگی مخاطب وی را به سوی حقیقت فراخواند، ممکن است‌با عکس‌العمل مواجه شود .

بر این اساس، قرآن در مجادلات خود، روش همراهی را به کار برده است که نمونه بارز آن در مجادلات حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره پرستان است که در آغاز با آنها همراهی می‌کند و سرانجام عقیده خود را بیان کند و پیام خویش را اعلام می‌کند . (2)

3 - روش مقایسه‌ای

در این روش مبلغ نوعی فرضیه سازی می‌کند و برای رسیدن به هدف، راههایی را در مجادله پیشنهاد می‌کند و انتخاب یکی از این راهها را به مخاطب خویش واگذار می‌کند و چون مخاطب با فکر و اختیار خویش یکی از راهها را بر می‌گزیند، دلیل گوینده آسانتر و راحت‌تر در او اثر می‌بخشد .

قرآن کریم از این روش بسیار استفاده نموده است:

_______________________________

1) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

2) سوره آل عمران/8 - 76 .

«یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (1)

«ای هم بندیهای من آیا خدایان متعدد بهتر است‌یا خدای یگانه قهار . .» .

در این آیه بین یگانگی خدا و تعدد خدایان دروغین مقایسه شده و توحید را اثبات می‌نماید .

«و ما یستوی الاعمی و البصیر× و لا الظلمات و لا النور× و لا الظل و لا الحرور» (2)

«و هرگز (کافر تاریکدل) کور و (مؤمن روشن روان) بینا، یکسان نیستند و هیچ ظلمتی با نور مساوی نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه همرتبه نباشند» .

در این آیه بین تاریکی‌ها و نور، و مقام کافر و مؤمن مقایسه شده است .

4 - روش پرسش و پاسخ

یکی از روشهای تبلیغ، پرسش و پاسخ است و قرآن کریم در بسیاری از موارد برای اثبات حقایق مهمی نظیر توحید، نفی شرک، معاد و ... در شیوه تبلیغی خود این روش را به کار برده است که بهترین نمونه آن حدیثی است که امام صادق علیه السلام به آن اشاره کرده و می‌فرماید:

مجادله به احسن همانند مطلبی است که در آخر سوره یس در مورد منکران معاد آمده است: هنگامی که استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند و سؤال کردند که چه کسی قدرت زنده کردن آن را دارد؟ در پاسخ فرمودند:

«... یحییها الذی انشاها اول مرة ...» (3) «همان خدایی که روز نخست آن را آفریده، دوباره زنده می‌کند» (4) .

_______________________________

1) سوره یوسف/39 .

2) سوره فاطر/20 .

3) سوره یس/79 .

4) آیة‌الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 300 .

 

منبع :

نشریه  درسهایی از مکتب اسلام » اردیبهشت 1381، سال 42 - شماره 2

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

 

جدل در قرآن و رفع یک توهّم

چکیده:

آن‌چه که از بررسی آیات قرآن کریم به دست می‌آید و بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی نیز به آن معتقدند آن است که قرآن کریم در بردارنده‌ی تمام انواع براهین و دلایل از جمله جدل (جدال احسن) می‌باشد. همچنین توهّمی که برخی مطرح کرده‌اند مبنی بر آن که مطالبی که در نارسایی عقول زنان رسیده است بیانگر صفاتی است که در ذات زن از حیث زن بودن اوست مردود است؛ چرا که این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن، دور نگه داشتن زن از تعلیم و تربیت صحیح است.

مقدمه:

دانشمندان علم منطق برای اثبات یک مطلب دو راه ذکر کرده‌اند: یکی راه دلیل و برهان و دیگری راه جدل1. از نظر قرآن‌کریم، اساس دین بر بیّنه و برهان و حجّت استوار است و پیامبران نیز همواره با مردم از این طریق سخن گفته‌اند.2 این برهان‌ها اگر چه با

برهان‌های کلامی قابل مقایسه و تشبیه است؛ امّا به سبکی خاص نبوده و برای عالمان قابل استفاده است. گاهی نیز طرف مقابل، اهل منطق و برهان نیست و در برابر حقّ و حقیقت، لجاجت می‌کند و با سر هم کردن حرف‌های غیر منطقی، می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی قبول بنشاند. در مقابل چنین شخصی، جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند.3 در این صورت از ترتیب مقدّمات غیر علمی طرف مقابل با استفاده از موضوعاتی که او آن‌ها را قبول دارد، با شیوه‌ای خاص برای مغلوب کردن او، استفاده می‌شود.

جدال نمودن در هنگام محاوره برای اقناع مخاطب، با شیوه‌های مؤثّر و پذیرفته شده در عرف محاوره است. زیرا در مواردی که طرف حتّی باور خویش را ارج نمی‌نهد و ارزش‌های پذیرفته شده‌ی خویش را نادیده می‌گیرد، با یادآوری باورهای او، وی را متوجّه فاصله‌گیری از باورها نموده و زمینه را برای پذیرش باورهای طرف مقابل فراهم می‌کنیم.4 بنابراین در جدل از مقدّمات مسلّم در نزد مخاطب بهره گرفته می‌شود؛ اگر چه در نزد سخنگو آن باورها اعتبار نداشته باشد.

* * *

جدل در قرآن:

از نظر بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی، قرآن عظیم بر تمام انواع براهین و دلایل مشتمل است و همه را بر مبنای عادت عرب بیان کرده است؛ نه به شیوه‌ی متکلّمین؛ زیرا اوّلاً خداوند در آیه‌ی(4) سوره‌ی ابراهیم، فرموده است: «ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا برای آنان بیان کند»: و ما اَرْسَلْنا مِنْ رسولٍ الاّ بِلسانِ قَومِهِ لیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ثانیاً خداوند متعال در محاجّه با بندگانش به بهترین شکل سخن گفته است تا عموم مردم آن‌چه که برای قانع شدنشان لازم است و با تمام کردن حجّت بر آنان، دریابند و خواص هم در قبال آن مطالبی بیش از آن‌چه عموم فهمیده‌اند، درک نمایند.5

در آیه‌ی (125) سوره‌ی نحل نیز خداوند به پیامبر دستور می‌دهد که در مقام دعوت مردم از سه روش استفاده کند: اوّل به وسیله‌ی حکمت؛ دوم به وسیله‌ی تحریک احساسات آن‌ها در موعظه و سوم استفاده از مقدّمات جدلی، آن‌هم به صورت زیبایی که احساسات طرف مقابل جریحه‌دار نشود (جدال احسن).

اگر چه در کتاب علوم قرآنی برای جدل، انواعی ذکر شده است، امّا آن‌چه مقصود این نوشتار است، نوعی است که در آن برای الزام کردن و محکوم نمودن خصم، با مقدّماتی که عنوان کرده یا اعتقاداتی که دارد، همراهی می‌کند.6 نمونه‌ی آن در قرآن، جدالی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام با قومش پس از شکستن بت‌ها داشته‌اند. آن حضرت فرمودند: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فاسْئَلُوهُمْ إنْ کانُوا یَنْطِقُونَ». (انبیاء، آیه‌ی63) از آن‌جا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسّران با واقعیّت منطبق نبوده و از طرف دیگر حضرت ابراهیم، پیامبر است و معصوم هرگز دروغ نمی‌گوید، در تفسیر این آیه، مطالب مختلفی گفته‌اند؛ نظیر احتمال شرطی بودن جمله در آیه، و... امّا نظر صحیح آن است که ابراهیم علیه‌السلام به طور قطع، این عمل را به بت‌بزرگ نسبت دادند، ولی تمام قرائن شهادت می‌داد که او قصد جدّی از این سخن ندارد، بلکه می‌خواسته است عقاید بت‌پرستان را که خرافی و بی‌اساس بودند، به رخ آن‌ها بکشد و به آن‌ها بفهماند که این سنگ و چوب‌های بی‌جان که حتّی نمی‌توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت‌کنندگانشان یاری بطلبند، چطور می‌توانند به حلّ مشکلات آن‌ها بپردازند؟! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره‌ی ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف مقابل، مسلّمات او را به صورت امر با اخبار و یا استفهام در برابرش می‌گذاریم تا محکوم شود.7 امّا همانند آیه‌ی مذکور، آیه‌ی (18 و 19) سوره‌ی زخرف است که به دلیل نادیده گرفتن نکته‌ی مورد نظر، گروهی از مفسّرین در طرح مطالبی در خصوص ضعف عقلی زنان و یا بر شمردن برخی خصوصیّات ناپسند در مورد زنان، به خطا رفته‌اند که نیازمند توضیحاتی است

در سوره‌ی زخرف، خداوند پس از تحکیم پایه‌های توحید، از طریق برشمردن نشانه‌هایش در نظام هستی، به نقطه‌ی مقابل آن یعنی مبارزه با شرک می‌پردازد و به بررسی یکی از شاخه‌های آن، یعنی پرستش فرشتگان اشاره می‌کند. و در آیه (15) می‌فرماید: «آنها برای خداوند از میان بندگانش جزئی قرار دادند.»

تعبیر به «جزء» به این معنی است که آن‌ها فرشتگان را فرزندان خدا می‌شمردند؛ زیرا فرزند جزئی از وجود پدر و مادر است. قرآن انسانی را که با آن همه نعمت‌های الهی، راه کفران را پیش گرفته، کفران‌کننده‌ی آشکار می‌داند، و در آیه‌ی بعد، برای محکوم کردن این تفکّر خرافی از ذهنیّات و مسلّمات آن‌ها استفاده می‌کند؛ چرا که آن‌ها جنس مرد را به زن ترجیح می‌دادند و دختر را ننگ می‌شمردند. لذا می‌فرماید: «آیا از میان مخلوقاتش، دختران را برای خود انتخاب کرده و پسران را برای شما؟» یعنی چگونه خود را بر خدا ترجیح می‌دهید و سهم خدا را دختر قرار می‌دهید، با این‌که در پندار شما مقام دختر پایین‌تر است و سهم خود را پسر می‌پندارید؟! باز همین مطلب را به بیان دیگری دنبال می‌کند و می‌فرماید: «هرگاه یکی از آن‌ها را به همان چیزی که برای خداوند رحمان تشبیه قرار داده، بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتی سیاه می‌شود و مملو از خشم و غضب می‌گردد. این تعبیر حاکی از تفکّر خرافی مشرکان در عصر جاهلیّت در مورد تولّد فرزند دختر است. باز در ادامه‌ی سخن می‌افزاید: «آیا کسی را که در لابلای زینت‌ها پرورش می‌یابد و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله نمی‌تواند مقصود خود را به خوبی اثبات کند، فرزند خدا می‌دانید و پسران را فرزند خود؟!» و در آخر آیه‌ی مورد بحث، مطلب را روشن‌تر مطرح می‌کند و می‌فرماید: «آن‌ها فرشتگانی را که بندگان خدایند، مؤنّث پنداشتند و دختران خدا معرّفی کردند.»8 مفسّران در مورد آیه‌ی (18) از این سوره که شاهد مثال بحث حاضر است، سه تفسیر متفاوت ذکر کرده‌اند:

1. اکثر مفسّران آیه را نسبت به «بنات»9 و در مقام بیان دو صفت از صفات نکوهیده زن

دانسته‌اند که یکی به نشو و نمای زن در تزیین و زر و زیور اشاره می‌کند و دیگری به این‌که زن‌ها در مخاصمه و استیفای حقّ خود از روی قیاس برهانی و گفتار منطقی، نمی‌توانند طرف مقابل را ملزم گردانند؛ بلکه با قیاسات جدلی غیربیّن پیش می‌روند و این دو صفت، نقطه ضعف عقل وی است و کفّار مخلوق ضعیف‌تر را به خدا منسوب کرده و پسران را که در نظر آنان نیرومندتر و بزرگ‌منش‌ترند، به خود نسبت می‌دادند.10

برخی این قول را به قتاده منسوب نموده‌اند که گفته است: «کم‌زنی باشد که به تکلّم خود اراده‌ی صحبت نماید از برای خود مگر آن‌که تکلّم بر او حجّت باشد نه برای او.»11 و بیشتر مواقع دیده شده است که زنی بخواهد استدلال بر حق کند و حال آن‌که اقرار به ضرر خود کرده است.12 در تفسیر «اطیب البیان» نیز آمده است: «مراد از آن، نساء که همان بنات است، می‌باشد که خود را با طلا و حریر زینت می‌دهند و نظر به ضعف بیان دارد که نمی‌توانند حجّت خود را بیان کنند با پدران قسی القلب که ما چه گناهی داریم که ما را زنده به گور می‌کنند، یا با کراهت و اهانت با ما رفتار می‌کنند و این تفسیر مناسب با آیات قبل است».13 علاّمه طباطبایی می‌نویسد:

یعنی آیا خدا دختران را فرزند خود گرفته و یا این مشرکین‌اند که از جنس بشر آن‌هایی را که در ناز و نعمت و زر زیور بار می‌آیند، فرزند خدا تصوّر کرده‌اند با این‌که در بیان و تقریر دلیل گفته‌ی خود و اثبات ادعایشان عاجزند و دلیل روشنی ندارند. این دو صفت را که برای زنان آورده، برای این است که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتر و تعقّل ضعیف‌تری از مرد است و به عکس مرد دارای عواطف کمتری و تعقّل بیشتری است و از روشن‌ترین مظاهر قوّت عاطفه‌ی زن، علاقه شدیدی است که به زینت و زیور دارد و در تقریر حجّت و دلیل که اساسش قوّه‌ی عاقله است، ضعیف است».14

صاحب «مجمع‌البیان» نیز این نظر را پذیرفته، می‌نویسد: «آیا کسی را که در زر و زیور زنانه، رشد می‌کند، یعنی دختران را برای خدا قرار می‌دهند؛ در حالی‌که زنان قوّت

گفتگو و بحث را ندارند.»15

2. برخی مفسّران از «ابن زید» نقل کرده‌اند که معنای آیه این است که: «آیا می‌پرستید کسی را که پروریده شده باشد در زیب و زینت و ممکن نباشد او را که به حجّت تکلّم کند؛ بلکه عاجز بود از مطلق جواب، مراد «اصنامند» که تحلیه ایشان کرده‌اند به انواع حلل»16. یعنی آن‌ها را به جواهرات و طلا و حلی و حلل زینت می‌کنند و این‌ها قدرت بر تکلّم و اقامه حجّت بر الوهیّت خود ندارند.»17

امّا این تفسیر بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا تعبیر به «مَن» برای ذوی‌العقول است و اگر مقصود اصنام بود تعبیر به «ما» متناسب‌تر بود.18

3. موضوع راجع به قصّه‌ی فرعون و موسی است؛ زیرا فرعون بر فرش طلاباف می‌نشست و خود را به جواهرات زینت می‌کرد. این کلام فرعون است که: «من با این همه حلی و جواهرات نشو و نما کرده‌ام» و ضمیر «هو» به موسی بر می‌گردد که زبانش لکنت داشت و از عهده‌ی بیان بر نمی‌آمد.19

این تفسیر نیز بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا با آیات قبل هیچ تناسبی ندارد.

با نگاهی گذرا بر انواع تفاسیر مطرح درباره‌ی آیه‌ی مذکور، به نظر می‌رسد که تفسیر اوّل صحیح‌تر باشد؛ یعنی آیه نظر به «بنات» دارد. امّا این بدان معنا نیست که پاره‌ای از مفسّران گفته‌اند که این دو صفت از صفات ذاتی زنان است و زبان حال خداوند متعال درباره‌ی زنان، چنین است. بلکه این آیه از باب جدل است؛ به عبارت دیگر خداوند با تکیه بر اعتقادات و نظرات آنان نسبت به زن (دو خصوصیّت مذکور) در مقام ردّ انتساب دختر بودن فرشتگان به خود، بر آمده است. بر اساس تعریف جدل در منطق، مجیب (طرفدار یک رای و عقیده) در تقریر وضع خود، به مشهورات استناد می‌جوید و مسائل به آن چه مجیب مسلّم می‌دارد؛ یعنی سائل به آراء و نظریات و گفته‌های مجیب تکیه می‌کند و همان را به عنوان حربه علیه وی به کار می‌گیرد. بدین گونه که چون مسلّمات مجیب را مقدّمه استدلال قرار می‌دهد، نتیجه هم باید برای مجیب مورد قبول باشد و

سائل باید با مهارت خاص، حریف را به تناقض‌گویی بکشاند یا از مسلّمات او به نتایجی که بطلانش کاملاً آشکار است، برسد.20

در یک طرف مجادله (Dialecticien) مجیب است که گروهی از مردم‌اند و دارای عقیده و رأیی خاصّ‌اند و تمام کوششان این است که الزام نشوند، و طرف دیگر، سائل یا ناقض است که خداوند متعال می‌باشد و می‌خواهد عقیده‌ی آن‌ها را نقض کند. غرض سائل یا خداوند آن است که حافظ وضع یا عقیده را به تناقض‌گویی بکشاند و از سخنان او محالی لازم آرد و بدین طریق او را مجاب کند. غرض حافظ وضع یا مجیب آن است که در بن‌بست نیفتد و در تناقض‌گویی گرفتار نیاید.21

پس مفهوم آیه‌ی مورد بحث چنین است: «خداوند می‌خواهد بگوید، شما که نسبت به زن چنین دیدگاهی دارید و او را با این صفات می‌شناسید و مقام آن‌ها نزد شما چنین پایین است، آیا سزاوار است که به خداوند نسبت دهید؟» تلقّی هر معنای دیگری، مانند آن‌چه برخی مفسّرین تصوّر کرده‌اند که این زبان حال خداوند است که چنین ویژگی‌هایی را برای زنان بر شمرده است، باطل است و با آیات دیگر قرآن منافات دارد. زیرا بنا بر مفاد آیات متعدّدی از قرآن کریم،22 اوّلاً همه‌ی انسان‌ها از هر صنف، خواه زن و خواه‌مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‌اند و مبدأ قابلی آفرینش همه‌ی افراد یکی است؛ ثانیاً اولین زن که همسر اوّلین مرد است، از همان ذات و گوهر عینی آفریده شده نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلی وی؛ بلکه خداوند اوّلین زن را از همان ذات و اصلی آفریده است که همه‌ی مردها را از همان اصل خلق کرده است.

بنابراین اگر ما در مسایل علمی و عملی که ملاک و معیار ارزش است، هیچ سخنی از مذکر و مؤنث در قرآن نیافتیم، یقیناً از باب تبعیّت صفت از موصوف، موصوف آن‌ها نیز مذکر و مؤنث نیست؛ زیرا وقتی موصوف «روح» است و مبرّی از نشانه‌ی مذکر و مؤنث، یقیناً وصف او هم منزّه از ذکورت و انوثت است. اگر گاهی نیز تفاوتی میان زن و مرد یافت می‌شود، همانند تمایزی است که میان مردها نیز مشهود است.

مثلاً اگر زنانِ مستعد نیز مانند مردان به دانشگاه‌ها و مراکز علمی راه یابند و به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند و از لحاظ علمی آگاهی یابند، دیگر نمی‌توان گفت مطالبی که در نارسایی عقول آنان رسیده است، اطلاق دارد و هیچ‌گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محقّق ندارد، و همه‌ی صفات مذکور در ذات زن و از حیث زن بودن او است. لذا این تعبیرها به لحاظ غلبه‌ی خارجی است که منشأ آن دور نگه داشتن این صنف مهم و نیمه‌ی اجتماع از تعلیم و تربیت صحیح است، مضافاً به این‌که هوشمندی و نبوغ برخی از زنان، سابقه‌ی دیرینه داشته و سبقت آنان در پذیرش اصول و مبانی عقلی نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد. چرا که وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیّت دامنه‌دار حجاز، جلوه کرد، تشخیص حقّانیّت آن از نظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا و پذیرش آن از جهت عقل عملی، نیازمند به عزمی فولادین داشت تا هر گونه خطر را تحمّل کند. بنابراین کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد، از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار می‌رفت. از این رهگذر می‌توان به هوشمندی زنان پی برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‌اند؛ در حالی که مردان فراوانی از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقّانیّت آن تردید داشتند، بلکه برای اطفاء نور آن سعی بلیغ می‌نمودند.23

در پایان به عنوان حسن ختام باید گفت که انسان کاملی چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام در برخی سخنانش به انسان کامل دیگر یعنی حضرت فاطمه علیهاالسلام استناد می‌کند. یعنی حضرت علی علیه‌السلام که معصوم بوده و تمام گفته‌هایش حجّت است، برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسّک می‌کند و آن حضرت زهرا علیهاالسلام است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست. همان‌طور که سنّت امامان حجّت است، سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام نیز حجت شرعی و سندی فقهی است. لذا باید گفت: اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجّت است و اگر مرد راه علوم

الهی را رها کند و به زخارف دنیا سرگرم شود، همانند زن‌هایی از این‌گونه خواهد بود.

از این‌جا معلوم می‌شود که وصف ذاتی و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حلیه و زیور بوده و در احتجاج‌های عقلی و مناظره‌های علمی و نیز مخاصمه‌ها، محروم باشد. بنابراین از آن‌جا که اطلاق آیه درباره‌ی زنان صحیح است و از طرفی تناسب آیات، حکایت از یک مناظره (جدل) با قوم مشرک را دارد، به راحتی می‌توان به تفسیری صحیح از آن دست یافت.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطّلاعات بیشتر ر.ک: خوانساری، محمّد، «منطق صوری» تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، سال 66، صص 198-185.

2. «و لقد جائهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون» مائده/32. و ر.ک: یونس/13 و انعام/149 و نساء/147.

3. جعفری، یعقوب، «سیری در علوم قرآن» تهران، انتشارات اسوه، چاپ دوم، سال 75، ص245.

4. احمدی، حبیب‌اللّه، «پژوهشی در علوم قرآن» قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، سال 76، ص255.

5. ر.ک: سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل، سال 63، جلد دوم، ص68، و محمود شحاته، عبداللّه «علوم‌القرآن» قاهره، مکتبه نهضه الشرق، چاپ سوم، سال 1985 م، ص361.

6. «الاتقان فی علوم القرآن» پیشین، ص433 و «علوم القرآن» دکتر عبداللّه شحاته، پیشین، ص365.

7. ر.ک: حدیثی از امام صادق7 در این زمینه «تفسیر نمونه» آیه‌اللّه مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، سال 73، جلد/13، ص439.

8. حج /27.

9. و این‌که گفته است «هو فی الخصام» با این‌که ضمیر به دختر برمی‌گردد و نفرموده است: «هی فی الخصام» برای این است که ضمیر «هو» به «مَن» برمی‌گردد.

10. بانو اصفهانی، «مخزن‌العرفان» ص12.

11. کاشانی، ملاّفتح‌اللّه، «تفسیر منهج‌الصّادقین فی الزام المخالفین» تهران، چاپ الاسلامیه، چاپ دوم، سال 1344 ش، جلد/8، ص241.

12. عاملی، ابراهیم، «تفسیر عاملی» تهران، چاپ صدوق، چاپ اوّل، سال 63، جلد/7، ص477.

13. طیب، سید عبدالحسین، «تفسیر اطیب البیان» تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، سال 66، جلد/12، ص13.

14. طباطبایی، محمّدحسین، «المیزان» ترجمه سیّدمحمّد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، سال63، جلد/18، ص134.

15. طبرسی، «مجمع‌البیان» جلد /22 ص 194.

16. منهج‌الصادقین، پیشین، جلد /8، ص241.

17. اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص 13 و به نقل از تفسیر عاملی، پیشین، جلد /7، ص477.

18. به نقل از مجمع‌البیان، پیشین، جلد /22، ص199.

19. به نقل از اطیب البیان، پیشین، جلد /12، ص13 و العروسی الحویزی شیخ عبد علی‌بن جمعه «تفسیر نورالثقلین»، قم، مطبعه العلمیه، چاپ دوم، جلد /4، ص595 و قمی، علی‌بن ابراهیم، «تفسیر قمی»، قم، مؤسسه دارالکتب للطباعه و النشر، چاپ سوم، جلد /2، ص282 و طوسی ابوجعفر محمّدبن الحسین بن‌علی، «تفسیر التبیان» قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل، سال 140 ق جلد /9، ص 188 که از ابن عبّاس نقل کرده است. و مولی محسن ملقّب به فیض کاشانی «تفسیر صافی» مشهد، دارالمرتضی، چاپ اوّل، سال 1091 ق، جلد /4، ص386.

21و20. منطق صوری، پیشین، ص 197 و 196.

22. ر.ک: نساء /1 و اعراف /189 و زمر /6.

24و23. برگرفته از: جوادی عاملی، عبداللّه «زن در آیینه جلال و جمال» قم، نشر اسراء، چاپ دوم، سال 76، صص 80-38. در تاریخ سخن از زنان متعدّدی است که فصاحت و بلاغت آنان در گفتار مورد تمجید و تحسین بوده است. ر.ک: موطاء، مالک‌بن انس، «کتاب النکاح» ص370 و 371: «درباره‌ی دختر حرث بن عبدالمطلب گفته‌اند: اگر خطابه‌ای ایراد می‌کرد دیگران را به عجز وادار می‌نمود».

منبع :

نشریه صحیفه مبین » بهار و تابستان 1382 - شماره 29 و 30

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

 

حکمت، موعظه و جدل بررسی راه های دعوت به سوی خداوند در قرآن کریم

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»

[نحل/ 521]:

[مردم را]به راه پروردگارت با حکمت و پندهای پسندیده فراخوان،و با آنان به‌ شیوه‌ای که بهتر است مجادله کن.

تفاوت راه‌های دعوت مردم به‌سوی خداوند،نشان از تفاوت فهم و درک آنان از مسائل دارد.عده‌ای از مردم،علم و منطق را چراغ راهنمای خود قرار داده‌اند،درحالی‌که‌ بر گروهی دیگر،احساسات حاکم است و علم و اندیشه در آن‌ها جایگاه محکمی ندارد. نهایتا،کسانی اهم هستند که درهای تفکر و اندیشه را به روی خود بسته‌اند و گمان‌های باطل‌ خود را تنها راه حق می‌دانند و حاضر به شنیدن نظرات دیگران نیستند.

در این آیه،رسول اکرم(ص)مأمور شده است که با سه طریق و روش،مردم را به‌سوی خدا دعوت کند:به‌وسیله‌ی حکمت،به‌وسیله‌ی اندرزهای نیکو و از طریق مجادله‌ی احسن.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

1.حکمت

«کلمه‌ی حکمت بیست‌بار در قرآن مجید تکرار شده و در بیش‌تر موارد توأم با کتاب است و تعلیم و انزال آن از جانب خداوند و از جانب پیامبران نسبت به مردم. مراد از کتاب در آن موارد،احکام شریعت و کلمات دین،و مراد از حکمت همان‌ محکم‌کاری و تشخیص است.در بعضی از آیات،به تکالیف نیز حکمت گفته شده‌ است»[قاموس قرآن،ج 1].

در قرآن به تعدادی از پیامبران و برگزیدگان خداوند اشاره می‌شود که به آنان‌ حکمت عطا شده است.چنین حکمتی،نوعی حالت و خصیصه‌ی درک و تشخیص‌ است که به‌وسیله‌ی آن می‌توان،حق و واقعیت را درک کرد،مانع از فساد شد و کار را متقن و محکم انجام داد.

راغب در تعریف حکمت می‌گوید:«رسیدن به حق به‌واسطه‌ی علم و عقل است.» علامه طباطبایی(ره)در تفسیر آیه‌ی مورد اشاره(سوره‌ی نحل،آیه 521)بیان‌ می‌کند:«مراد از حکمت حجتی است که حق را نتیجه دهد؛آن هم طوری نتیجه‌ دهد که هیچ شک و وهن و ابهامی در آن نماند.»

در قرآن،برهان‌ها و استدلال‌های فراوانی برای اثبات وجود خداوند،جهان‌ آخرت و...آمده‌اند که مخاطب،با اندیشه،علم و تفکر به نتیجه‌ی مطلوب خواهد رسید.در این‌جا به دو نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

الف)

«لو کان فیهما الهة الا اللّه لفسدتا

[انبیا22/]:اگر در آسمان و زمین‌ غیر اللّه،خدایانی می‌بود،آسمان و زمین فاسد شده بود.

این آیه در عین سادگی و روشنی،یکی از براهین فلسفی به نام«برهان تمانع»را بیان می‌کند.خلاصه‌ی این برهان را می‌توان چنین بیان کرد:«ما بدون شک،نظام‌ واحدی را در این جهان حکمفرما می‌بینیم؛نظامی که در همه‌ی جهان هماهنگ‌ است،قوانین ثابتی دارد و در آسمان و زمین جاری است.این هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می‌کند که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته‌اند. چراکه اگر مبدأها متعدد بودند و اراده‌ها متفاوت،این هماهنگی هرگز وجود نداشت(به تصویر صفحه مراجعه شود)

سه واژه در یک آیه:

«حکمت،موعظه،جدل» بررسی راه‌های دعوت به‌ سوی خداوند در قرآن کریم

*محمد محمدی

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

و همان‌چیزی که قرآن از آن به فساد تعبیر می‌کند،در عالم به وضوح دیده می‌شد» [تفسیر نمونه‌].

ب)

«و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار»

[آل عمران191/]:و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند که:پروردگارا!این را بیهوده نیافریده‌ای.پاکا که‌ تویی،ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.»

این آیه در وصف‌حال کسانی است که علاوه بر توجه به مقام پروردگار،تفکر هم‌ دارند و پس از اندیشه در آفرینش جهان به این نتیجه می‌رسند که آفرینش بیهوده و پوچ و باطل نیست.سپس خدا را از بیهوده‌کاری تنزیه می‌کنند و از طریق باطل نبودن آفرینش‌ به این نتیجه می‌رسند که جهان دیگری نیز هست که بهشت و دوزخی دارد و آن‌گاه از دوزخ آخرت به خدا پناه»می‌برند.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)2.اندازه‌های نیکو یا موعظه‌ی حسنه

موعظه عبارت است از:دعوت و ارشاد مردم به‌سوی حق و خیر و سعادت، با بیانی زیبا و رسا که شنونده را مجذوب خود کند.برخلاف حکمت که از مباحث و برهان‌های عقلی استفاده می‌کند،موعظه از عواطف و احساسات‌ بهره می‌گیرد.

موعظه درصورتی مؤثر است که به طریق نیکو باشد،یعنی موعظه‌کننده‌ خود به آنچه که مردم‌را دعوت می‌کند،عامل و مقیّد باشد و کلامش از هرگونه‌ خشونت و برتری‌جویی،و تحقیر و توهین دور باشد؛به‌طوری که خیرخواه‌ بودن او در کلام و عمل مشخص شود تا با مشاهده‌ی رفتار و گفتار او،مطالب‌ در قلب شنونده تأثیر بگذارند.درصورت رعایت نکردن این‌گونه موارد،موعظه‌ اثر معکوس خواهد داشت و حس لجاجت طرف مقابل را تحریک می‌کند.

انسان در تمام مراحل زندگی،درهر موقعیت علمی و اجتماعی،به‌ موعظه نیاز دارد تا زنگار غفلت از وی زدوده شود.چنان‌که در قرآن، خداوند،به حضرت نوح(ع)می‌فرماید:

«و انی اعظک ان تکون من الجاهلین»

[هود64/]و من تورا پند و موعظه می‌کنم که از مردم جاهل و نادان مباش.

و در سوره‌ی لقمان،خداوند چگونگی موعظه‌ی لقمان(س)به فرزندش را چنین‌ یادآوری می‌کند که در آن،به موضوعات اعتقادی(توحید و معاد)،عبادی(نماز،و امر به‌معروف و نهی از منکر)و اخلاقی(تواضع و فروتنی و اعتنال در راه رفتن و سخن‌ گفتن)اشاره شده است:

«و یاد کن وقتی را که لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت:ای پسرم!هرگز شرک به خدا نیاور که شرک ظلم بسیار بزرگی است.این فرزندم!بدان‌[که خدا اعمال‌ خلق را]اگرچه به‌مقدار خردلی در میان سنگی در طبقات آسمان‌ها یا زمین پنهان باشد، همه را در محاسبه می‌آورد که خدا بر همه‌چیز توانا و آگاه است.ای فرزندم!نماز را برپا دار و امربه‌معروف و نهی از منکر کن و بر آنچه که آزار بینی صبر کن و هرگز به تکبر از مردم رخ‌ متاب و در زمین با غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر را دوست نمی‌دارد.در رفتارت میانه‌روی اختیار کن و سخن آرام گو،نه با فریاد بلند.که زشت‌ترین صداها

صوت درازگوش است»[لقمان81/-31].

موعظه در اجتماعات کاربرد زیادی دارد،زیرا در آن‌جا فرصت و حوصله‌ی تفکر و تحقیق نیست و وقتی اندیشه‌ای بر انسان عرضه شود،در فکر این نیست که درست یا نادرستی آن را از یکدیگر تفکیک کند.و نیز در میان عموم مردم که قدرت تعقل‌ آنان در حدی نیست که بتوانند از دلایلی عقلی بهره‌برند،از موعظه‌ و پند و اندرز استفاده می‌شود.ولی همان‌گونه که اشاره شد،این‌ بدان‌معنا نیست که خواص از موعظه بی‌نیاز باشند.

موعظه در انسان‌هایی که آگاهانه و از روی عناد کاری را انجام‌ می‌دهند،تأثیر ندارد چنان‌که قوم عاد به پیامبر می‌گویند:

قالوا سواء علینا أو عظت ام لم تکن من الواعظین

[شعراء63/]:گفتند برای ما یکسان است،چه پند دهی،چه از پنددهندگان نباشی.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)3.مجادله‌ی احسن

طبرسی در تفسیر«مجمع البیان»،ذیل آیه‌ی 23 سوره‌ی‌ هود می‌نویسد:«جدال و مجادله به معنی مقابله با خصم است‌ که او را از رأی خود منصرف کند.»راغب اصفهانی(ره)معتقد است،جدل عبارت است از:«مذاکره به روش درگیری و غلبه‌ جستن بر دیگری،و اصل آن از جدلت الحبل،یعنی ریسمان‌ را محکم بافتم و جدلت البناء،یعنی ساختمان را محکم‌ ساختم.گویی دو طرف مجادله،هریک دیگری را از نظرش‌ به‌هم می‌بافد.»

بنابراین،جدل عبارت است از:بحث و مناظره‌ی دو طرفه‌ که در آن،هر طرف می‌خواهد عقیده‌ی طرف مقابل را با استفاده‌ از همان مطالب و عقیده‌ی مورد قبول او رد کند.

«از نظر قرآن کریم،اساس دین بر بینه،برهان و حجت‌ استوار است و پیامبران همواره با مردم از این طریق سخن‌ گفته‌اند.اما گاهی طرف مقابل اهل منطق و برهان نیست و در برابر حق و حقیقت لجاجت می‌کند و با سرهم کردن حرف‌های‌ غیرمنطقی،می‌خواهد سخن باطل خود را به کرسی بنشاند. در مقابل چنین شخصی،جدل و مناظره ضرورت پیدا می‌کند» [مجله‌ی بینات،شماره‌ی 23].

جدل نیز مانند موعظه شایسته است که نیکوتر باشد؛یعنی‌ در آن،از عناد پرهیز شود و به مقدسات مقابل توهین نشود. روش و شیوه‌ی مجادله چنین بیان شده است:

«و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا امنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له‌ مسلمون»

[عنکبوت64/]:و یا اهل کتاب جز به شیوه‌ای که‌نیکوتر است،مجادله مکنید-مگر با ستمگران آنان-و بگویید به آنچه بر ما و آنچه بر شما نازل شده است،ایمان آورده‌ایم،و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اوییم.

از این آیه استفاده می‌شود:

*بحث و مجادله باید به طریق نیکو باشد؛یعنی روش مجادله‌ کردن باید دور از هرگونه خشونت و تحقیر باشد.

*در مباحثه باید از مسائل مشترک که دو طرف مقابل آن‌ها را قبول دارند شروع کرد و نه از مطالبی که موجب عناد،انکار و توهین به مقدسات طرف مقابل شود.

*بحث و مجادله با ستمگران و ظالمان اهل کتاب که آیات‌ الهی را تحریف می‌کنند و فرمان‌های الهی را به‌خاطر منافعشان‌ زیر پای می‌گذارند،بی‌فایده است.

در ادامه،به دو نمونه از مناظره‌ی حضرت ابراهیم(ع)با ستاره‌پرستان که در قرآن به آن اشاره شده است،توجه فرمایید:

الف)«و چون شب به تاریکی گرایید،ابراهیم ستاره‌ای‌ دید.گفت:این پروردگار من است.و چون آن ستاره‌ غروب کرد،گفت:من غروب‌کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را دید که برآمده است،گفت:این پروردگار من‌ است.و چون ماه نیز پنهان شد،گفت:اگر پروردگارم را به من ننمایید،به حتم از گمراهان خواهم بود.و فردا خورشید را در حال برآمدن دید.گفت:این پروردگار من‌ است،چه این بزرگ‌تر است.و چون خورشید نیز غروب‌ کرد،گفت:ای مردم!من از آنچه شما شریک خدا قرار می‌دهید،بیزارم.به جانب کسی رو کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است.من بر دین حقم و از مشرکان نیستم؟ [انعام97/-47].

ب)حضرت ابراهیم(ع)،همه‌ی بت‌ها به‌جز بت بزرگ‌ را شکست و بت‌پرستان به او گفتند:«ای ابراهیم،آیا تو این‌ کار را با خدایان ما کردی؟گفت:نه،بلکه همین بزرگ‌ترشان‌ چنین کاری کرده است.اگر سخن می‌گویند،از آن‌ها بپرسید. سپس‌[بت‌پرستان‌]سرهایشان را تکان دادند و گفتند:خوب‌ می‌دانی که این‌ها سخن نمی‌گویند.گفت:پس آیا به‌جای‌ خداوند،چیزی را که نه سودی به شما می‌رساند و نه زیانی، می‌پرستید»[انبیا56/-26].

در این دو مناظره،حضرت ابراهیم(ع)به مردم یادآور می‌کند:خداوند دارای جمیع صفات کمالیه است و این،با آنچه که آن‌ها می‌پرستند،منافات دارد.

منبع :

نشریه رشد ( آموزش قرآن ) » بهار 1385 - شماره 12

آزادی بیان در اسلام

 

آزادی بیان در اسلام

سیّد حسین اسحاقی

چکیده:

آزادی موهبتی است الهی که خدای متعال به انسان عطا فرمود اما از آنجا که انسان موجودی ضعیف است، برای او هم حجت درونی (عقل) و هم حجت بیرونی (پیامبران) قرار داد تا انسان را به سوی کمال و اهداف عالیه الهی رهنمون سازند ولی در عین حال بشر در انتخاب راه صواب و خطا آزاد است. در این مقاله نویسنده با استفاده از آیات، روایات، سیره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه علیهم‌السلام ثابت می‌کند اسلام نه تنها به پیروان خود، آزادی اظهار عقیده در تمامی عرصه‌های عقیدتی، سیاسی و اجتماعی را می‌دهد و کتمان حق را حرام و بیان حقایق را برای مردم واجب می‌داند بلکه برای غیر مسلمانان قائل به آزادی بیان می‌باشد و در این راستا در برخورد با اندیشه‌های مخالف اسلام، دستور می‌دهد که با حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن با آنها مناظره شود. اسلام علاوه بر آزادی نطق و بیان، آزادی قلم را نیز در این ردیف قرار داده است که البته آزادی قلم آمیخته با آزادی نطق و بیان می‌باشد و هر یک ملازم دیگری است. باید توجه داشت که اسلام در عین حالی که آزادی بیان و قلم را برای همگان، در جامعه اسلامی پذیرفته است ولی حدود و مقرراتی را برای آن مشخص کرد تا جامعه دچار هرج و مرج نگردد.

تبیین موضوع

آزادی انسان در انتخاب عقیده، امری است ضروری. تسخیر قلوب که لازمه باور و رکن اعتقادات است با اکراه ممکن و میسّر نمی‌گردد. از این رو اسلام، آزادی انتخاب و ایمان آگاهانه را به عنوان اصلی از اصول اساسی مکتب، پذیرفته و مردمان را از اکراه و اجبار بر دین باز داشته است. قتال و جنگ نیز، نه به خاطر دعوت و اجبار بر دین که در راه رفع موانع دعوت و جلوگیری از فتنه و ستم، تشریع و تجویز شده است.

آنچه به دنبال این موضوع، باید مورد بحث قرار گیرد، آزادی بیان و انتشار عقیده می‌باشد، که آیا در اسلام انسانها از چنین حقی برخوردار هستند یا خیر؟

تبیین واژه بیان

راغب اصفهانی درباره این واژه می‌نویسد:

«بین: یقال بان و استبان و تبیَّن... و البیانُ، الکشفُ عن الشی‌ء و هو اعمٌّ من النطق، مختص بالانسان و یسمی ما بین به بیانا.»(1)

همچنین بیان در لغت به معنای آشکار کردن و روشن ساختن، هویدایی، ظاهر کردگی و سخن رسا و فصیح که از ما فی الضمیر خبر دهد، می‌باشد.(2)

قاموس قرآن نیز می‌نویسد:

«بان: آشکار و ظاهر شد، گویند بان الشی بیانا؛ یعنی آشکار و روشن شد. انظر کیف تبین لهم الایات (مائده / 75)، بیان به معنی کشف و از نطق اعم است و اسم مصدر نیز می‌آید: هذا بیان للناس و هدی (آل عمران / 138)، خلق الانسان علمه البیان (رحمن / 4)، ثم انّ علینا بیانه (قیامه / 19)، در مجمع البیان، تبیان و بیان هر دو یک معنی دارد.»(3)

از مجموع معانی لغوی بر می‌آید که ممکن است بیان، به وسیله نطق یا کتابت و یا اشاره باشد که در هر حال مطلبی را آشکار ساخته و پرده از روی آن بر می‌دارد. امروزه بیان در قالب سخنرانی، مطبوعات، کتاب، اعلامیه و رسانه‌ها و... نمود می‌یابد.

اهمیت و ضرورت آزادی بیان

بدون شک، آزادی از بزرگترین نعمتهای زندگی و از گرانبهاترین سرمایه‌های سعادت مادی و معنوی انسان است. میل به آزادی و حریت با سرشت بشر آمیخته شده و از مطبوع‌ترین و گواراترین تمایلات طبیعی آدمی است. در اندیشه اسلامی، تکریم انسان که آیات متعدد قرآن و روایات مأثوره، بیانگر آن است، مفهوم بسیار لطیف و در عین حال وسیع و گسترده‌ای دارد که همه ارزشها و

______________________________

1 ـ راغب اصفهانی، المفردات، صص 69ـ68.

2 ـ دکتر خلیل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه سید حمید طبیبیان، ص 299.

3 ـ سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، مجلد 1 و 2، ص 257.

خوبیها و کمالات انسانی، از جمله آزادی را در خود جای داده و اصلی است محکم و متقن در معرفی و بیان مقام و منزلت انسان؛ از این روی، حریت، نه تنها یکی از حقوق مسلّمه انسان بلکه از مشخصات و حدود و موجودیت او به شمار آمده است. آفریدگار جهان با همه سلطه و سیطره‌ای که بر همه موجودات دارد، انسان را در حدود و اختیاراتی که بدو بخشیده است، مطلقا، ملزم به عمل نساخته و فعالیت او را مانند حیوانات محدود به قوای طبیعی و غریزی ننموده، بلکه تنها به وسیله امر، نهی و ارشاد به عواقب امور، افعال و حرکات او را تحت انضباط و انتظام در آورده و سرنوشت انسان را به اراده و اختیار او دانسته است.

در مکتب اسلام، بیدار ساختن انسانها و رهانیدن آنان از قید و بندهای گوناگون و بندگی انسانهایی همانند آنان، از عالیترین هدفهای انبیا به شمار می‌رود.

«و یضع عنهم إصرهم و الاغلال کانت علیهم»

اعراف / 157.

نیل به آزادی و نجات خویش از انواع بندگیهای پنهان و آشکار، از مهمترین مقاصد هر مسلمانی است که می‌بایست همواره در تشویق باشد تا مبادا لحظه‌ای در یکتاپرستی و توحید، در تزلزل افتد و طوق بندگی و عبودیت غیر خدا را بر گردن نهد و در نتیجه، گوهر ارزشمند آزادی را به رایگان از دست بدهد.

با چنین تلقی و نگرشی که اسلام به منزلت انسان و مرتبت او دارد، نسبت به خصوص آزادی بیان و اظهار عقیده، که از مهمترین مظاهر آزادی انسانی است، دیدگاه اسلام بخوبی روشن می‌گردد زیرا اسلام، آن را جزء حقوق مسلّم انسانی شمرده و به انسان، از آن جهت که انسان می‌باشد این آزادی را داده است.

در همین راستا، بیان و قلم که جلوه‌های این نوع آزادی است مورد تقدیس و تکریم قرار گرفته است

الرحمن / 5ـ4

 و خداوند متعال، نعمت بیان را در ردیف نعمت خلقت و آفرینش انسان برشمرده و به قلم و آنچه از آن می‌طراود سوگند یاد نموده است.

امام صادق علیه‌السلام محیطی را که در آن، آزادی‌بیان عقیده‌باشد، تبلور زندگی خوب و انسانی می‌شمارد. اسماعیل بصیر می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود:

آیا شما می‌توانید در مکانی گرد آیید و با یکدیگر به گفتگو بپردازید و آنچه را که می‌خواهید اظهار دارید و از هر کس انتقاد کنید (بیزاری جویید) و به هر کس می‌خواهید ابراز دوستی و محبت کنید؟ گفتم: آری. فرمود: آیا زندگی و لذّت مفهومی جز این دارد؟(1)

1 ـ روضه کافی، ج 8، ص 229: «تقعدون فی مکان فتحدثون و تقولون ما شئتم و تبرؤون ممن شئتم و تولون من شئتم؟ قلت نعم. قال و هل العیش إلاّ هکذا.»

رمز ترقی اندیشه‌ها و بهره‌های ناشی از آن، در اظهار نظر و تضارب آرا نهفته است. ابتکارو خلاقیت، مرهون محیط آزاد اجتماعی می‌باشد. آزادی گفتار، وحدت و همبستگی را در جامعه گسترش می‌دهد و با کاهش حقد و کینه‌ها، نقاط ضعف، سستی و نارساییهای پنهان یک جامعه را آشکار می‌کند و در نهایت، مانع از بروز استبداد، اختناق و طغیان اجتماعی می‌گردد.

در مقابل، جلوگیری از بروز افکار و عقاید، موجب تنبلی مغزها و سلب قوه ابتکار می‌گردد. افراد، قالبی بار می‌آیند، جوانه‌های استعداد می‌خشکد، حرکت و تحول افول می‌کند. زمینه نفاق، اختلاف، پنهان کاری و نافرمانی به وجود می‌آید و موجبات انحراف و بدعت نیز پدیدار می‌گردد.

گذشته از این، جهات دیگری نیز در باره آزادی بیان مطرح است که اهمیت و حساسیت آن را آشکار می‌سازد:

1ـ در طول تاریخ، حکّام جائر از دین استفاده‌های ناروایی کرده‌اند و استبداد دینی را به خدمت مقاصد شوم خود در آورده‌اند. در تاریخ مسیحیّت سردمداران کلیسا به نام دفاع از دیانت چه بسیار زبانها را بریده و قلمها را شکسته‌اند و در تاریخ اسلام نیز، با آن همه توصیه‌ها و سیره روشن پیشوایان صدر اسلام، به آزادی بیان، در زمان تسلط و نفوذ بنی امیه و بنی عباس، از دیانت سوء استفاده‌های بی شمار کردند و به اسم دین، به قلع و قمع بسیاری از زبان‌آوران و بزرگان دین پرداختند. این حرکت پلید، در دوران خفقان حکومتهای مستبد، از جمله معاویه، بنیان نهاده شد. در تحلیل تاریخ اسلام، فصلی را به «پایان آزادی ابراز عقیده» اختصاص داده‌اند و معاویه را سردمدار این جریان قلمداد کرده‌اند. در این رابطه قضایایی را، همچون برخورد معاویه با حجر بن عدی و یارانش و مروان بن حکم با سود بن مخرمه و تهدید حجاج به قتل عبدالله بن عمر در پاسخ اعتراض وی به طولانی شدن خطبه نماز جمعه، اعتراض شخصی نسبت به طولانی شدن خطبه عقبة بن ولید و  کشته شدن وی به خاطر این اعتراض و نیز تهدید مردم مدینه توسط عبدالملک مروان به سبب سفارش وی به تقوا، نقل می‌کنند.

ر.ک.: مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان؛ ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما؛ جعفر سبحانی، دورنمایی از زندگی پیشوایان اسلام؛ باقر شریف قرشی، حیاة الامام الحسن؛ عمر فروخ، تاریخ صدر الاسلام و الدوله الامویه؛ سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان.

2ـ در مقابل، همواره استعمارگران از دموکراسی و آزادی عقیده و بیان سوء استفاده‌های بسیاری کرده‌اند. به نام آزادی بیان و عقیده شدیدترین ضربه‌ها بر آزادی وارد آورده‌اند و در لوای آن، بویژه در کشورهای جهان سوم و اسلامی، به ایجاد تفرقه و مسلک سازی پرداخته‌اند و ارزشهای والای دینی و انسانی را به بازی گرفته‌اند. جدیدترین ترفند دشمنان آزادی را هم اینک در دفاع همه جانبه آنان از سلمان رشدی، مشاهده می‌کنیم که در لوای آزادی بیان و عقیده، به مقدسات میلیونها انسان توهین روا می‌دارند و این در حالی است که به اسم دفاع از قانون، مانع آزادیهای مشروع مسلمانان در انجام فرایض در بسیاری از سرزمینهای مدعی دموکراسی، می‌شوند.

3ـ اکثر صاحبنظران اسلامی اصل آزادی بیان را قبول دارند ولی در ابعاد آن دچار اختلاف شده‌اند.

بنابراین، ابعاد گوناگون موضوع، می‌بایست مورد دقت قرار بگیرد. از جمله، آیا آزادی حقی است مربوط به همه انسانها و یا ویژه گروهی خاص؟

نکته دیگر، قلمرو این آزادی است که آیا تنها عرصه سیاسی و اجتماعی را شامل می‌شود و یا مسائل مربوط به عقیده و اندیشه را نیز در بر می‌گیرد؟

باید مشخص گردد که آیا در تمام مسائل اسلامی، اعم از اصول و فروع، حق تحقیق و تفحص وجود دارد یا این که به مسائل اجتماعی و سیاسی اختصاص پیدا می‌کند و مسلمانان، از اظهار نظر در مسائل اعتقادی و اصول دین محرومند؟ نکته دیگر این که حدود آزادی باید بر اساس متون دینی معتبر مشخص گردد و گرنه اصل وجود حد و مرز برای آزادی، از جمله آزادی بیان، امری است عقلایی و مورد پذیرش همگان.

در تمامی ابعاد یاد شده، اختلاف نظر، تا مرز افراط و تفریط، وجود دارد. بر این اساس، ارائه نظر، مبتنی بر منابع معتبر اسلامی، با توجه به ابعاد مختلف، امری است لازم و ضروری که ما در این نوشتار بر آنیم تا به قدر امکان، به این موضوع بپردازیم.

آزادی بیان در قرآن

الف) آزادی بیان برای مسلمانان

سؤال این است که آیا اسلام به پیروان خود، حق آزادی اظهار عقیده، در تمامی عرصه‌های عقیدتی، سیاسی و اجتماعی را اعطا نموده است یا خیر؟

در نصوص دینی وظایف و دستوراتی برای مسلمانان مقرر گردیده که انجام هر کدام از آنها، مستلزم وجود آزادی بیان برای پیروان دین است و بدون آزادی بیان در متن دین، بویژه در قلمرو مسائل سیاسی و اجتماعی، انجام چنین وظایفی امکان‌پذیر نیست، از جمله:

1ـ امر به معروف و نهی از منکر

جایگاه امر به معروف و نهی از منکر بر کسی پوشیده نیست. آیات متعدد قرآن و احادیث فراوان از ائمه معصومین علیهم‌السلام نشانگر عظمت و اهمیت این فریضه مهم دینی است. اسلام بر اساس این دستور، مسلمانان را موظف نموده که با تشخیص «معروف» و «منکر» در راه گسترش معروف و زدودن منکر از پیکر جامعه با هر وسیله ممکن، تلاش نمایند و بدین وسیله از فساد مسلمانان و انحراف جامعه و نظام اسلامی جلوگیری کنند و سلامت نظام اسلامی را از انحرافات داخلی و خارجی تضمین نمایند. انجام این وظیفه مراتبی دارد که زبان و قلم (بیان) از جمله مهمترین آنهاست.

منکر را، به دست و زبان و دل انکار می‌کنند، اینان تمام خصال نیک را در خویش جمع نموده‌اند.

نهج البلاغه، حکمت 366

بنابراین، وجود چنین دستور مهمی در پیکره دین مبتنی بر آن است که اسلام آزادی بیان و ابراز عقیده را، به عنوان اصل مسلم، پذیرفته باشد و به پیروان خود اجازه ابراز عقیده در برابرانحرافات فردی و اجتماعی داده باشد، تا این که زمینه مساعد برای اجرای این واجب فراهم گردد و گرنه این همه تأکید در مورد امر به معروف و نهی از منکر بی معنا و به دور از واقعیت خارجی خواهد بود.

مشورت

مسأله تشویق به مشورت، ریشه در قرآن، سنت و سفارشهای ائمه علیهم‌السلام دارد که انسانها را همواره در راستای حل معضلات، مشکلات و رهیابی به نظرات صائب به مشورت راهنمایی کرده‌اند.

«... من شاور الرجال شارکهم فی عقولهم.»

نهج البلاغه، حکمت 366.

در اهمیت مشورت و نظرخواهی از دیگران همین بس که خداوند، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با این که عقل کامل بوده و با وحی الهی ارتباط دارد، فرمان می‌دهد که با اهل نظر مشورت کند.

«... وَ شاورهم فی الامر...»(1)

بر اساس این دستور الهی، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با یاران خود در موارد متعدد مانند: جنگ بدر، احد، خندق و... به رایزنی و مشورت می‌پرداخت و به آنان اجازه اظهار نظر و انتقاد می‌داد و گاهی از رأی خویش، به منظور احترام به رأی و نظر اکثریت صرف نظر می‌کرد.

اساسا در اسلام، افکاری هستند که نیاز به بحث و بررسی دارند و باید در جایگاه خود طرح و با بحث و گفتگو شفاف‌سازی شوند چنانکه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرموده‌اند:

رأیها را برخی بر برخی دیگر عرضه کنید که رأی درست اینگونه پدید می‌آید، همچون شیری که برای بیرون کردن کره آن، در میان مشک می‌ریزند و می‌زنند.(2)

یا در اهمیت بهره‌گیری از دیدگاههای دیگران و استقبال از افکار موافق و مخالف می‌فرمایند:

برای خردمند سزاوار است که رأی دیگران را به نظریات خود بیافزاید و دانسته‌های حکیمان را به دانستنیهایش اضافه کند.(3)

از تشویق و ترغیب‌هایی که در آیات و روایات، نسبت به شور، مشورت و استفاده از آرای دیگران شده، به روشنی معلوم می‌گردد که اسلام، طالب محیط و جامعه‌ای است که انسانها بتوانند در آن، آزادانه به اظهار رأی و عقیده خود در امر جامعه و یکدیگر بپردازند، تا در پرتو تضارب آرای موافق و مخالف، گزینش بهترین رأی میسّر گردد و گرنه حق اظهار عقیده، در موضوع مورد مشورت، تشویق و ترغیب به آن بی مورد خواهد بود.

2ـ نصیحت و خیرخواهی

خیرخواهی که در متون دینی از آن به «نصح» تعبیر شده است، پایه و اساس آن، حدیث معروف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : «کلُّکم راع و کلُّکم مسؤول عن رعیّته.»(4) می‌باشد، که مسلمانان را موظف می‌نماید تا نسبت به آحاد مسلمانان، بویژه پیشوایان دین خیرخواه و نیک اندیش باشند و آنان را از طریق ارائه نظریات و اندیشه‌های خیرخواهانه و اصلاحی، یاری رسانند و با انتقاد سازنده، که نشأت گرفته از تعهد

______________________________

1 ـ آل عمران / 159.

2 ـ عبدالواحد التمیمی الآمدی، غررالحکم، ج 1، ص 71.

3 ـ همان، ج 3، ص 408.

4 ـ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 4، ص 327.

اسلامی باشد، آنان را از فرو افتادن در مسیر انحرافها، بازدارند. در کتب روایی، محدّثین بزرگوار، بابی را به عنوان «ما امر النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بالنصیحة لائمة المسلمین»(1) اختصاص داده‌اند.

حضرت علی علیه‌السلام آن را از حقوق پیشوایان دین بر رعیّت، برشمرده است:

«و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد و المغیب.»(2)

یعنی: حق من بر شما (رعیّت) وفای به بیعت و نصیحت و خیرخواهی در حضور و غیاب من است.

همچنین در راستای هر چه بهتر انجام گرفتن این وظیفه مهم، به مسلمانان یادآور می‌شود:

با من آن طور که با جباران سخن می‌گویید، سخن مگویید و چنانچه از روی ترس، از گفتن حق در برابر مردمان متکبر خودداری می‌کنید، با من از گفتن حق، خودداری نکنید و با من با ظاهرسازی برخورد نکنید و درباره‌ام گمان بی‌جا نبرید که گفتن حق بر من سنگین باشد و یا بخواهید مرا به بزرگی تعظیم کنید، چون کسی که حق و یا پیشنهاد و عدل بر او سنگین باشد، عمل بدان بر او سنگین‌تر است. پس، از سخن بحق و یا مشورت در عدل با من دریغ نورزید.(3)

3ـ نهی از کتمان حق

از اصول دیگری که لزوم آزادی بیان را تثبیت می‌کند، حرمت کتمان حق و لزوم بیان حقایق برای مردمان است. بر این اساس قرآن می‌فرماید:

«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا مِنَ‌الْمُشْرِکِینَ»(4)

قرآن به پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمان می‌دهد که:

یعنی: بگو این راه من است که با بصیرت و بینش، همگان را به سوی خدا دعوت می‌کنیم، من و هر کسی که راه مرا برگزیند و دعوت مرا دنبال کند و پاک است خدا و من از مشرکان نیستم.

همانطور که پیداست، پیامبران با بصیرت به دعوت می‌پردازند و دیگران را هدایت می‌کنند.

از سوی دیگر خداوند، در موارد متعدد، از کسانی که از روی هوس یا ترس و طمع به کتمان حق و خود سانسوری روی می‌آورند، نکوهش کرده و خواستار تبیین حقایق شده است.

______________________________

1 ـ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 403.

2 ـ نهج البلاغه، خطبه 216.

3 ـ همان.

4 ـ یوسف / 108.

«لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(1)

یعنی: چرا حق را با باطل پوشانده و آگاهانه به کتمان حق روی می‌آورید.

همچنین، کسانی را که از ادای شهادت سرباز زده و به اخفای حقایق می‌پردازند، ظالمترین مردم معرفی نموده است:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ»(2)

یعنی: و چه کسی ستمکارتر است از آن‌کس که گواهی و شهادت الهی را که نزد اوست، کتمان می‌کند.

در خصوص عالمان و دانشمندان، این وظیفه سنگین‌تر می‌شود. عالمان، می‌بایست در وقتی که افکار انحرافی و بدعت‌آمیز آشکار می‌شود، حق را از باطل آشکار کنند و بدعت را از سنت بازشناسانند و گرنه مشمول لعن الهی واقع خواهند شد:

آنگاه که بدعت در میان امّتم آشکار شد عالمان می‌بایست علم خود را آشکار کنند و گرنه مشمول لعن خدا واقع می‌شوند.(3)

لزوم بیان حق و ممنوعیت کتمان، با آزادی بیان در تلازم است و گرنه جایی برای نکوهش از کتمان و لزوم بیان باقی نخواهد بود.

آنچه تاکنون ذکر شد تبیین این نکته است که در نظام اسلامی، مسلمانان حق آزادی بیان و اظهار عقیده در مسائل عقیدتی، سیاسی و اجتماعی را دارند، البته با رعایت حدودی که در جهت این آزادی معین گشته تا وسیله‌ای برای تجاوز به ارزشهای اسلامی و انسانی دیگر نگردد، که در ادامه، بدان اشاره خواهیم کرد.

ب ـ آزادی بیان برای غیر مسلمان

در راستای حفظ آزادی بیان عقیده برای غیر مسلمانان، در نصوص دینی، وظایف و دستورهای مهمی به مسلمانان، در برخورد با اندیشه‌های مخالف داده شده که تمامی آنها نشأت گرفته از پایبندی اسلام به دادن این حق آزادی به غیر مسلمانان است. از جمله:

جدال احسن: جدال احسن که به معنای مجادله نیکو و کاوشی طرفینی برای یافتن و کشف

______________________________

1 ـ آل عمران / 71.

2 ـ بقره / 140.

3 ـ محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ص 54.

حق می‌باشد، از موضوعاتی است که قرآن کریم در آیات متعدد به آن تشویق و ترغیب کرده و آن را شیوه برخورد با مخالفان و منکران رسالت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شمرده است از جمله:

«ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(1)

یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به طریقی که نیکوتر است مناظره کن.

«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(2)

یعنی: با اهل کتاب، جز به روشی که نیکوتر است مجادله نکنید.

تعبیر به «احسن» تعبیر جامعی است که تمام روشهای صحیح و مناسب مناظره و مباحثه را شامل می‌شود، چه در الفاظ و محتوای سخن و چه در آهنگ گفتار و حرکات دیگر.

بدون شک، این ترغیب و تشویق در صورتی ارزشمند و با معناست که شریعت مقدس اسلام، به طرف مقابل فرصت ابراز عقیده و نظر مخالف را داده و او را در ارائه نظر و اندیشه خویش آزاد گذاشته باشد و گرنه در صورت نبود میدان برای بیان و اظهار عقیده به مخالفان، دستور به جدال احسن، بی‌معنا خواهد بود.

2ـ گزینش بهترین: هر اندیشه‌ای، به مقدار سهمی که از واقع‌نمایی داشته باشد، مورد احترام اسلام است. از این رو، قرآن کریم مسلمانان را به انتخاب بهترین اندیشه و سخن دعوت می‌کند؛ زیرا انسان بر اساس فطرت، حق و رشد را طالب است و به هر سخنی که گوش می‌دهد به آن امید گوش می‌دهد که در آن حقی بیابد.

«... فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(3)

یعنی: بندگان مرا بشارت ده، آنهایی که به سخنان گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را برمی‌گزینند.

طبق این آیه شریفه، خداوند بندگان راستین خود را کسانی می‌داند که به سخنانی که گفته می‌شود، بدون در نظر گرفتن گوینده و خصوصیات دیگر، گوش فرا می‌دهند و با نیروی عقل و خرد بهترین آنها را بر می‌گزینند و هیچ‌گونه تعصب و لجاجتی در کار آنان نیست و هیچ گونه محدودیتی در فکر و اندیشه آنان وجود ندارد. آنان جویای حقند و تشنه حقیقت، هر جا آن را بیابند از آن استقبال می‌کنند.

______________________________

1 ـ نحل / 125.

2 ـ عنکبوت / 46.

3 ـ زمر / 18ـ17.

قرآن کریم، شخص پیامبر اسلام را نمونه عالی سعه صدر و تحمل آرای مخالف می‌شمرد به گونه‌ای که از جانب برخی نادانان مورد سرزنش قرار می‌گیرد و به حضرتش می‌گویند: «هو اُذُنٌ» او گوش است.

قرآن در پاسخ اینان می‌فرمایند: «قل اُذُنُ خَیْرٍ لکم»(1): نیکو گوشی برای شماست.

3ـ برهان‌طلبی: قرآن مجید، افزون بر آن که پیروان خود را به تبعیت از دلیل و برهان فراخوانده است، همواره از مخالفان و معارضان خود نیز، دلیل و برهان طلب می‌کند. به عنوان نمونه در مقام احتجاج با مشرکان می‌فرماید:

آیا علاوه بر خداوند خدایی وجود دارد؟ اگر راست می‌گویید دلیل و برهان خویش رابیاورید.(2)

در مقام تخطئه پندارهای غلط اهل کتاب، همین معنا را یادآور شده و می‌فرماید:

گفتند: جز آنان که یهودی یا نصرانی باشند به بهشت داخل نخواهند شد. این آرزوهای ایشان است، بگو: اگر راست می‌گویید برهانتان را بیاورید.(3)

لازمه تحدی و برهان‌طلبی قرآن این است که اسلام به مخالفان آزادی داده است، تا آرا و عقاید خود را بی‌پروا و با استدلال و برهان، بیان کنند. در غیر این صورت، تحدی (برهان‌طلبی) بی‌معنا خواهد بود.

4ـ نقل آرا و نظرات مخالفین: یکی دیگر از شیوه‌های قرآن در مقام برخورد با آرا و اندیشه‌های مخالفان، این است که، کفرآمیزترین سخن آنان را همراه با استدلالهایشان نقل می‌نماید و سپس به نقد و ایراد آن می‌پردازد.

«قال الذین کفروا...»، «قال الذین اشرکوا...» و تعبیرات مشابه آن، بیانگر این حقیقت است و به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری اگر مادّیین و غیر خداپرستان افکاری داشته‌اند و استدلالهایی کرده‌اند همان است که در کتب مذهبی آمده و بر زبان ائمه علیه‌السلام جاری شده و بدین وسیله به ثبت رسیده است.(4)

این شیوه قرآن دلیل بسیار روشن دیگری است بر این که نه تنها مخالفان در بیان عقیده و آرای

______________________________

1 ـ توبه / 61.

2 ـ نحل / 64.

3 ـ بقره / 111.

4 ـ ر.ک.: مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، صص 96 و 132.

خویش آزادند که مسلمانان به ثبت و ضبط دقیق نظرات آنان، که ضرورت یک برخورد صحیح با افکار دیگران است، تشویق شده‌اند. از نصوص دینی که به طور خلاصه بدان اشاره شد، به این نتیجه می‌رسیم که از دیدگاه اسلام، آزادی بیان، حتی برای ملحدان و منکران دین، امری روشن و بدیهی است و همه افراد، مجازند در برابر منطق اسلام به بحث و استدلال بپردازند و نظر خود را ارائه دهند و ابراز اندیشه و عقیده از جانب هر کس که باشد محترم است و مسلمانان موظف به برخورد صحیح و نیکو با سخنان و عقاید مخالف می‌باشند.

مطلب دیگر که در تأیید نصوص یاد شده، دارای اهمیت فراوان می‌باشد، برخورداری اسلام از منطق قوی، در برابر مخالفان فکری خویش است. از سیره پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه اطهار علیهم‌السلام در گفتگو با صاحبان عقاید و آرای باطل نیز می‌توان بر آزادی بیان استدلال کرد.

آزادی بیان در سیره معصومان

شیوه برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه معصومین علیهم‌السلام با افکار مخالف بخوبی بیانگر وجود محیطی آزاد برای بیان اندیشه‌های مخالف در اسلام است. از سیره این بزرگان به روشنی، می‌توان دریافت که آنان نه تنها با گفتار، که در عمل نیز سعی داشته‌اند محیطی سالم برای تضارب آرا در جامعه ایجاد نمایند، همگان، بدون ترس و دلهره آنچه را می‌اندیشند بیان کنند و به نقد و بررسی آرای دیگران بپردازند.

بنابراین، شناخت و آگاهی از این سیره سند زنده و گویایی است بر حقانیت ادعای ما در زمینه آزادی بیان در اسلام.

الف) سیره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله

با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام در می‌یابیم که علمای ملتهای مختلف از یهود، نصاری، دهری، مشرک و... به مدینه، مرکز حاکمیت اسلام، می‌آمدند و در کمال آزادی به اظهار عقاید خویش می‌پرداختند. ساعتها با پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مناظره و گفتگوی عقیدتی داشتند و آن حضرت، با سعه صدر کامل و به دور از تنگ‌نظریها و حساسیتهای بی مورد، به سخنان آنان گوش می‌داد و با استفاده از باورهای خود آنان، به اقامه دلیل بر حقانیت اسلام و رسالت خویش می‌پرداخت.

به عنوان نمونه، به یکی از مناظرات آن حضرت با علمای ادیان دیگر، اشاره می‌کنیم:

علی علیه‌السلام فرمود: روزی علمای یهود، نصاری، دهریه، زرتشتیان، و مشرکان عرب نزد پیامبر جمع‌شدند.

یهودیان گفتند ای محمد: ما معتقدیم عزیر پسر خداست. آمده‌ایم تا ببینیم تو چه می‌گویی. اگر از ما پیروی نمایی، پس ما بحق از تو پیشی داریم و اگر مخالفت نمایی با تو مخاصمه می‌نماییم.

علمای دیگر نیز، پس از بیان عقاید خود، جمله‌هایی همانند یهودیان به زبان آوردند و آن حضرت را به مناظره دعوت کردند. پس از آن، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، با کمال متانت به هر یک از آنان پاسخ گفت؛ بدون این که در مقابل عقاید باطل آنان تندی و خشونت نشان دهد و یا اظهار ناراحتی نماید.(1)

این شیوه برخورد، از جانب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به گونه‌ای مستمر در زندگی آن حضرت وجود داشته است، چنان که در روایتی آمده است:

امام حسن عسکری علیه‌السلام از پدرش سؤال می‌کند که آیا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با یهود و مشرکان، مناظره و محاجّه داشته است. امام، در پاسخ به استمرار این سیره اشاره می‌کند و می‌فرماید: آری، مناظره‌های بسیار زیادی داشته‌اند. امام، سپس برخی از آیات را که، بیانگر مناظره و محاجه پیامبر با یهود و اهل کتاب است، نقل می‌کند و آنگاه مناظره‌ای از پیامبر را با سران مشرکان قریش، به عنوان نمونه می‌آورد.(2)

ب) سیره علی علیه‌السلام

علی علیه‌السلام همانند پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از رویارویی و استماع سخنان پیروان دیگر ادیان، اظهار ناراحتی نمی‌کردند؛ بلکه با آغوش باز از آنان استقبال می‌کردند و با آنان به بحث و گفتگو می‌پرداختند. علمای ادیان، با کمال آزادی، عقاید، پرسشها و شبهات خود را مطرح می‌کردند و علی علیه‌السلام نیز، با کمال احترام‌به سخنان آنان گوش می‌دادند و سپس به آنها پاسخ می‌گفتند. حتی در برخی از موارد، مانع از برخوردهای تند و خشن در برخی از مسلمانان در برابر شبهات و یا پرسشهای اهل کتاب و یا زنادقه می‌شدند و با برخوردهای منطقی عملاً نشان می‌دادند که در برخورد با آرای مخالف، تنها منطق و استدلال کارساز است و بس.

به عنوان نمونه: روزی علی علیه‌السلام ، در مسجد سخنرانی می‌کرد و عده‌ای از مسلمانان و غیر مسلمانان به سخنان وی گوش می‌دادند. آن حضرت فرمود:

«سلونی قبل ان تفقدونی...»

______________________________

1 ـ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 9، صص 267ـ257.

2 ـ همان، ص 269.

پیش از آن که از میان شما بروم هر چه می‌خواهید از من سؤال کنید، تا به شما پاسخ بگویم.

مردی از یهودیان با کمال آزادی گفت:

«ایها المدعی لما لایعلم و المتقدم لما لایفهم أنا اسألک فاجب.»

ای کسی که ادعا می‌کنی چیزی را که نمی‌دانی و پیش‌داوری می‌کنی آنچه را که نمی‌فهمی. اینک سؤال می‌کنم، جواب ده.

اصحاب امام خشمگین شدند و در اندیشه بودند که به آن مرد تعرض کنند. حضرت آنان را از این کار منع کرد و فرمود:

او را رها کنید... با فشار و زور و بدون منطق و دلیل، حجتهای الهی را نمی‌توان ثابت کرد.(1)

سپس حضرت، رو به آن مرد یهودی کرد و فرمود: سؤالات خود را مطرح کن تا پاسخ گویم. او نیز تمام شبهات خود را طرح و پاسخ آن را دریافت کرد.

علی علیه‌السلام با این برخورد منطقی، سیره حسنه‌ای را استحکام بخشید که می‌باید سرمشق همه مسلمانان، بویژه عالمان و مبلغان دین، در برخورد با افکار مخالف، قرار گیرد.

ج) سایر ائمه علیهم‌السلام

سیره و برخورد عملی دیگر امامان و رهبران الهی، بیانگر استمرار سیره پیامبر و امام علی علیه‌السلام ، در برخورد با عقاید و شبهات اربابان ادیان مختلف می‌باشد.

در زمان امام باقر و امام صادق و امام رضا علیهم‌السلام ، که تقریبا محیطی آزاد برای گسترش معارف اسلامی پدید آمده بود و امامان، فرصتی را در راه نشر فرهنگ اسلام و تفسیر قرآن پیدا کرده بودند، افراد گوناگونی را، از غیر مسلمانان، مشاهده می‌کنیم که آزادانه در محضر آنان رفت و آمد می‌کردند و به بحث و تحقیق، درباره عقیده خود می‌پرداختند و سؤالات و شبهات خود را با کمال آزادی در آن مجالس مطرح می‌کردند و ائمه نیز، با متانت و احترام، به آنان پاسخ می‌گفتند. گاه، این قبیل مناظرات، در مدینه و در مسجد پیامبر، انجام می‌گرفت. امام صادق علیه‌السلام و شاگردانش، نه تنها به منع آنان نمی‌پرداختند که با کمال خوش‌رویی به سخنان آنان گوش فرا می‌دادند و به مناظره و مباحثه با آنان می‌پرداختند. اشخاصی همانند ابن ابی العوجاء، ابو شاکر دیصانی و... در مجالس ائمه علیه‌السلام حاضر می‌شدند و افکارشان را در زمینه خداشناسی، نبوت و... بیان می‌کردند و درباره قرآن و پیامبر اسلام

______________________________

1 ـ همان، ج 10، ص 126.

به مناقشه می‌پرداختند و ائمه علیه‌السلام نیز، بدون برانگیختن احساسات و یا طرد آنان، به مناقشات آنان پاسخ می‌دادند.

یک نمونه این برخوردها را از زبان یکی از محلدان می‌شنویم:

ابن ابی العوجاء، با رفقای مادی مسلکش، در مسجد پیامبر نشسته بودند و درباره شخصیت پیامبر و انکار صانع عالم، سخن می‌گفتند. مفضّل، که از شاگردان امام صادق علیه‌السلام بود، وقتی سخنان کفرآمیز آنان را شنید، برآشفت و فریاد زد: «ای دشمنان خدا خالق و مدبّر را انکار می‌کنید؟!» ابن ابی العوجاء، که مفضّل را نمی‌شناخت گفت:

از کدام گروهی؟ اگر از اهل کلامی، بیا با هم به بحث بنشینیم و اگر از یاران جعفر بن محمد هستی که او با ما، این گونه سخن نمی‌گوید. گاهی حرفهای تندتر و کفرآمیزتر از اینها که شنیدی، در محضر وی می‌گوییم، ولی او با کمال بردباری و متانت، حرفهای ما را می‌شنود و صبر می‌کند، تا جایی که کلمه‌ای باقی نماند و در مدتی که ما سخن می‌گوییم چنان با دقت و حوصله حرفها و دلایل ما را گوش می‌دهد که ما گمان می‌کنیم، تسلیم عقیده ما شده است و پس از آن، با ملایمت تمام و مهربانی و با جملاتی کوتاه و پر مغز شروع به ارائه پاسخ می‌کند. تو اگر از یاران او هستی بسان او با من سخن بگو.(1)

در پرتو این گونه برخوردها بود که علمای اهل کتاب، مشرکان و مادّیین آن زمان، اظهار عجز و ناتوانی می‌کردند و خاضعانه سر تسلیم فرود می‌آوردند و یا حداقل حاضر می‌شدند به سخنانی که نفی باورهای آنان را در پی داشت گوش فرا دهند.

در زمان امام رضا علیه‌السلام ، مأمون عباسی، یکی از تشکیل‌دهندگان این مجالس مناظره و مباحثه بود. پس از آمدن امام رضا علیه‌السلام به خراسان، مأمون به فضل بن سهل دستور داد که علمای ادیان مختلف را برای مناظره با امام رضا علیه‌السلام دعوت کند. علمای زیادی از اهل ادیان مختلف، در آن جلسه شرکت داشتند، از جمله، جاثلیق (اسقف نصرانیان)، رأس الجالوت (رئیس و عالم یهودیان)، رؤسای صائبین، هربذ اکبر (عالم و رئیس زرتشتیان) و برخی دیگر از علمای زرتشتی و متکلمین زبردست از ادیان مختلف و...

امام رضا علیه‌السلام در مجلس مناظره حاضر شدند و هر یک از افراد مذکور، عقاید، شبهات و سؤالات

______________________________

1 ـ همان، ج 3، ص 153.

خود را با کمال آزادی مطرح ساختند و حضرت نیز با کمال آرامش و با استدلال از کتب خود آنان، به آنان پاسخ داد.(1)

این برخورد منطقی امام رضا علیه‌السلام چنان در این جمع عالمان و دانشمندان غیر مسلمان تأثیر گذاشت که برخی از آنان اسلام آوردند و از مدافعین اسلام شدند.

حدود آزادی بیان

از مطالب گذشته روشن شد که اسلام، آزادی بیان و قلم را برای همگان، در جامعه اسلامی، پذیرفته، ولی حدود و مقرراتی را برای آن مشخص کرده است. این محدودیتها و شرایط، بیش از آن که مقرراتی دست و پاگیر و سانسوری تحمل‌ناپذیر باشد، دستور العمل‌هایی است در راستای استفاده بهتر از آزادی، که در صورت عدم رعایت آن، نه تنها آزادی همگان در جامعه تحقق پیدا نمی‌کند که به مقوله ضد ارزش تبدیل خواهد گردید و هرج و مرج فرهنگی ایجاد خواهد شد. مهمترین محدودیتهایی که در این زمینه وجود دارد، عبارتند از:

الف) ممنوعیت توهین به مقدسات

یکی از مطالبی که در مقام بیان عقیده و فکر می‌بایست رعایت گردد، خودداری از توهین به مقدسات اسلامی است. اساسا، اهانت به مقدسات دیگران و برخورد غیرمنطقی، نه تنها کمکی، در اثبات مدعا و مطلب نخواهد داشت که موجبات تنفر، انزجار و عکس العمل طرف مقابل را نیز بر می‌انگیزاند و چنین عملی در هیچ شرایطی، از کسی پذیرفته نیست.

اسلام مسلمانان را از اهانت به مقدسات دیگران بر حذر داشته و می‌فرماید:

کسانی که دعوت به غیرخداوند می‌کنند (کفار) را دشنام ندهید؛ زیرا آنها نیز همین کار را با خدای شما خواهند کرد.(2)

حضرت علی علیه‌السلام وقتی در جنگ صفین شنید که یارانش شامیان را دشنام می‌دهند فرمودند:

من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیکتر و عذرپذیرتر بود. خوب بود به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن تا آنان که جاهلند حق را بشناسند و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به حق باز گردند.(3)

______________________________

1 ـ همان، ج 10، صص 318ـ299.

2 ـ انعام / 108.

3 ـ نهج‌البلاغه، خطبه 206.

خود نیز، اجازه توهین به مقدسات اسلامی را تحت هیچ عنوانی، تحمل نمی‌کند و برای توهین کننده به مقدسات اسلامی مجازاتهای شدیدی را در نظر گرفته است.

ب) ممنوعیت هتک افراد

باید در قلم و بیان، عرض و آبروی انسانها حفظ گردد و آزادی بیان را وسیله‌ای برای هتک شخصیتهای محترم و بدگویی از یکدیگر قرار ندهند.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

«اذل الناس من اهان الناس.»(1): خوارترین مردم کسی است که مردم را خوار بدارد.

در روایت دیگر آمده است:

کسی که چیزی را نقل می‌کند و قصدش تحقیر و کوباندن شخصیت افراد و ساقط کردن آنها از چشم‌مردم باشد خداوند او را از ولایت خود به طرف ولایت شیطان بیرون خواهد ساخت.(2)

بنابراین، آبروی مسلمان دارای احترام است و یکی از وظایف مردم پاسداری از آن است.

پیامبر گرامی اسلام در این باره می‌فرماید:

هر کس پرده‌ای از روی آبروی برادر خود بردارد پرده‌هایی از آتش او را فرا می‌گیرد.(3)

در روایت دیگر آمده است:

اخلاق مؤمن از بزرگی و عظمت و توانایی‌های خداوند است پس تمسخر اخلاق مؤمن یا رد گفتار او رد خداوند است.(4)

شایان ذکر است که حرمت توهین به اشخاص اختصاص به مسلمانان ندارد بلکه اهانت کافر ذمی نیز ممنوع و حرام است.

از همه این دستورات بر می‌آید که آزادی بیان محدود به حفظ کرامت، آبرو و حیثیت افراد است.

ج) ممنوعیت افشای اسرار و شایعه‌پراکنی و وجوب دفاع از حیثیت نظام

هر نظامی دارای اسراری است که بر کتمان و مستور ماندن آن از دید نامحرمان و نااهلان می‌کوشد و آن کس که مبادرت به افشا و کشف آن نماید خائن محسوب می‌شود و آزادی بیان از وی سلب می‌گردد.

______________________________

1 ـ علامه مجلسی، پیشین، ج 72، ص 143.

2 ـ همان، ص 168.

3 ـ همان، ج 75، ص 253.

4 ـ همان، ج 72، ص 142.

نظام اسلامی نیز، از این برنامه جدا نبوده و دارای اسراری است که هیچ کس آزاد نیست به نشر و افشای آن بپردازد.

قرآن کریم از پخش اطلاعات امنیتی مسلمانان صریحا نهی نموده و انتشار اسرار نظام اسلامی و مسلمانان را، گرچه به داعیه دلسوزانه باشد، به عنوان خیانت یاد کرده و مردم را از خیانت به خدا و رسول، که در اینجا یکی از مصادیق بارزش همان افشای اسرار اسلام می‌باشد، بر حذر داشته است:

ای مؤمنان به خداوند و پیامبرش خیانت نورزید.(1)

همچنین قرآن کریم مردمانی که اخبار و اطلاعات را، بدون تحقیق و بررسی، در جامعه منتشر ساخته و اعتماد عمومی را متزلزل می‌سازند، نکوهش کرده و خواستار ارجاع شایعات و اخبار به صاحب نظران و آگاهان گردیده است:

هنگامی که خبری از پیروزی و شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع می‌سازند و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان، ارجاع دهند، از ریشه‌های مسائل آگاه خواهند شد.(2)

آبرو و حیثیت نظام اسلامی نیز از مسائلی است که باید از تعرض دشمنان محفوظ بماند. در هتک حیثیت نظام، که در مواردی به هتک حرمت اسلام بر می‌گردد، هیچ کس آزاد نیست.

امام خمینی قدس‌سره فرموده‌اند:

«تذکر خوب است، اما های و هوی خوب نیست... ما باید در فکر اسلام باشیم... باید فکر بکنید که اگر صحبتی بر خلاف باشد، که یک وقت، خدای نخواسته، به حیثیت جمهوری اسلامی صدمه بزند، ازش جلوگیری کنید. خودتان را بازدارید...در عین حالی که باید همه جا مناقشه باشد، لکن مناقشات طلبگی و مناقشات علمی...»(3)

اما نکته‌ای که می‌بایست مورد دقت قرار بگیرد این که، مرز بین خیرخواهی و توطئه و مرز بین اموری که مربوط به حیثیت، اسرار نظام و انتشار آن، مایه ضعف و سستی نظام است با اموری که نشر آن موجب آگاهی مردم و تقویت نظام می‌گردد، مرزی است دقیق، که می‌بایست به درستی تشریح گردد؛ چه بسا اشتباه بین این دو، گاه، خسارت بزرگی را به بار آورده است و شخصیتهایی هتک شده‌اند.

______________________________

1 ـ انفال / 27.

2 ـ نساء / 83.

3 ـ امام خمینی قدس‌سره ، صحیفه نور، سخنرانی 26/2/59.

د) ممنوعیت توطئه

از محدودیتهای دیگر آزادی بیان و بلکه سایر آزادیها، حقوق سیاسی و اجتماعی، آن است که هیچ شهروندی در زیر لوای نشر، تبلیغ افکار، مکتب و حزب، اغراض سیاسی فاسد را دنبال نکند و هوای براندازی را در سر نپروراند و گرنه، نظام اسلامی مجاز خواهد بود که از نظر و آزادی بیان این گونه افراد، جلوگیری کند. این مسأله‌ای است که محتاج به استدلال نیست و همه عقلا بر این مطلب هم‌داستانند و در تمام کشورهای مدعی دموکراسی نیز این قاعده اعمال می‌شود.

ماجرای تخریب «مسجد ضرار» و سوزاندن آن توسط پیامبر، بر این مبتنی بود که گروهی، با اهداف توطئه‌گرانه، قصد داشتند از مسجد، کمینگاهی برای کفار و نقطه نفوذی برای بیگانگان فراهم آورند.

آنان که مسجدی ساختند برای زیان به مسلمانان و تقویت کفر و تفرقه بین مؤمنان و کمین‌گاهی برای آنانی که با خدا و پیامبرش از پیش مبارزه کرده‌اند. آنان سوگند یاد می‌کنند که نظری جز نیکی نداشته‌ایم ؛ اما خداوند گواهی می‌دهد که آنان دروغگو هستند.(1)

نکته مهم در سلب آزادی آنان، همان به کار گرفتن روش منافقانه و تزویری بود که از ناحیه عده‌ای به ظاهر مسلمان، به وقوع پیوسته بود.

به همین دلیل است که امام خمینی قدس‌سره ، خطاب به آن عده از روشنفکران که به خاطر سلب آزادی انتشار روزنامه‌ای متخلف فریاد بر آورده‌اند، فرمودند:

«یک روزنامه‌ای، که بر خلاف مقاصد ملت و مقاصد اسلام است و بی اذن هم منتشر می‌شده، جلویش گرفته می‌شود، یک دفعه می‌بینیم در روزنامه، آن طایفه از روشنفکران، شروع می‌کنند به اعتراض که خیر. خوب، قلم آزاد است؛ اما هر قلمی و بیانی آزاد است؟ اما هر بیان؟ یک بیان است که مملکت را به دامن ابرقدرتها می‌اندازد. آیا این بیان آزاد است؟ باز هم بگوییم که شما آزادید به واسطه کلمه آزادی باید حدود آزادی آن چیزی باشد که ملت می‌خواهد، نه این که بر خلاف ملت... آزادی موازین دارد.»(2)

ه) ممنوعیت سرپیچی از مقررات و تعهدات

از موانع و حدود دیگر آزادیهای سیاسی و آزادی بیان، سرپیچی از مقررات جامعه اسلامی و قراردادهای نظام اسلامی، برای غیر مسلمانان است.

______________________________

1 ـ توبه / 107.

2 ـ امام خمینی قدس‌سره ، پیشین.

نظام اسلامی، می‌بایست در مقابل تعهدات، جان، مال و آزادی بیان و مذهب را برای اقلیتها حفظ کند و آنان نیز ملزم به انجام وظایف و تعهدات خود هستند و در صورت وفای به پیمان،حق آزادی بیان، تبلیغ مذهب و انتشار کتاب را دارند و گرنه، حکومت اسلامی حق دارد از اعطای آزادی به آنان خودداری کند.

بسیاری از این شرایط، ثابت و دائمی است که همیشه باید مراعات گردد، مانند عدم مصرف مسکرات و گوشت خوک در اماکن عمومی و عدم ازدواج با زنان مسلمان و عدم جاسوسی برای دشمنان و... برخی نیز تابع شرایط و قراردادهایی است که حکومت اسلامی بر طبق مصالح طرفین، در ازمنه مختلف، با اقلیتهای دار الاسلام و دولتهای دیگر، می‌بندد.

دین اسلام اصل آزادی بیان را می‌پذیرد اما محدودیتهای طبیعی آن را به رسمیت می‌شناسد و البته این تنها عالمان اسلامی نیستند که مواردی را از موضوع آزادی بیان استثنا کرده‌اند بلکه عالمان غربی نیز در مواردی به محدودیت آزادی بیان اقرار کرده‌اند. از باب نمونه، اسپینوزا در «رساله مذهبی سیاسی» خود می‌گوید: «شهروندان می‌توانند حق داوری کردن و بیان آشکار داوریهای خویش را به شرط آن که معارض با صلح نباشد حفظ کنند.»(1)

دانشمندان اسلامی معتقدند:

«آزادی بیان در دیدگاه اسلام همراه با سفارشها و توصیه‌هایی است که از اینها کشف می‌شود هر آزادی بیان که به ضرر مادی یا معنوی انسانی، مورد بهره‌برداری قرار بگیرد، آزادی نامعقول خواهد بود».(2)

از دیدگاه قرآن مجید نیز نمی‌توان هر غذای فکری را به جامعه تزریق کرد؛ زیرا پیامدهای شومی در دنیا و آخرت به همراه دارد.

«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الآْخِرَةِ»(3)

یعنی: کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است.

آیه فوق صریحا دلالت دارد بر این که رواج فساد و فحشا به هرشکلی در جامعه ممنوع است.

______________________________

1 ـ ژولی سادا ژاندرون، تساهل، ترجمه عباس باقری، ص 166.

2 ـ محمدتقی جعفری، حقوق جهانی بشر، ص 408.

3 ـ نور / 19.

اساسا در اسلام اصل بر آزادی (از جمله آزادی ابراز عقیده) است مگر دلیل خلاف، آن را اثبات کند. حدود آزادی ابراز عقیده در مجامع علمی با مجامع عمومی متفاوت است.

الف) در مجامع علمی، در چارچوب ضوابط علمی (عرف رایج اهل علم) ابراز عقیده آزاد است و هیچ منع دینی ندارد. به این معنا که ابراز عقیده غیراسلامی و نقد آرای اسلامی در مجامع علمی و در حضور عالمان دین آزاد است. این آزادی ابراز عقیده در مجامع علمی حاکی از قوت، متانت و استحکام اندیشه اسلامی در مواجهه با دیگر آرا و اندیشه‌هاست. در مجامع علمی تنها محدودیت آزادی ابراز عقیده، ضوابط علمی است.

ب) در مجامع عمومی، ابراز عقیده آزاد است با رعایت قیودی. دو قید ابراز عقیده در مجامع عمومی عبارتند از:

1ـ عدم ترویج، تبلیغ و اشاعه آرای منافی اسلام.

2ـ عدم تمسخر و تحریف آرای اسلامی.

واضح است که قیود یاد شده متناسب با میزان بلوغ جوامع دینی از سوی عالمان بصیر دین در شرایط خاص زمانی و مکانی تعیین می‌شوند. ابراز عقاید مغایر (نه منافی) اسلام (بدون تبلیغ و تمسخر و تحریف) با رعایت ضوابط در جامعه اسلامی آزاد است؛ به عنوان مثال اهل کتاب همواره در ابراز عقاید خود در جوامع اسلامی آزاد بوده‌اند.

بنابراین، آزادی بیان در حقیقت زیر مجموعه آزادی اجتماعی و سیاسی است. این آزادی در اسلام ارزشها و مبانی خاصی دارد، که ساختار آن را روشن می‌سازد. مقام معظم رهبری می‌گویند:

«همین آزادی اجتماعی که این قدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضایع کردن فراورده‌های ارزشمند معنوی یا مادی یک ملت به کار گرفته شود مضر است... ارزشها و حقایق ثابت مسلم این آزادی را محدود می‌کند.»(1)

در مقابل، روسو متفکر فرانسوی می‌گوید:

همه افراد بشر مساوی آفریده شده‌اند... کسی که از آزادی صرف نظر کند از مقام آدمیت، از حقوق و حتی از وظایف بشری صرف نظر نموده و هیچ چیزی نمی‌تواند این خسارت را جبران نماید... طبیعت، انسان را آزاد آفریده، ولی جامعه او را بنده گردانیده است. طبیعت، انسان را خوشبخت ایجاد کرده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره نموده است.(2)

______________________________

1 ـ سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس، کیهان، 14/6/77.

2 ـ روسو، مقدمه قرارداد اجتماعی، صص 13 و 16.

طرفداران آزادی مطلق از این غافلند که در آدمی نه تنها عقل بلکه هواهای نفسانی نیز وجود دارد که می‌تواند همچون توفان، بنیاد برافکن باشد.

در اسلام، به آزادی بیان اهتمام جدی، و بهای فراوان داده شده‌است. هرکسی آزاد است، هرچه را که اندیشیده بیان کند، مگر آن‌که مخالف با مبانی و مقدسات باشد.

حال آیا طبق رهیافتهای دینی و اسلامی، هر نوع بیانی می‌تواند آزاد باشد، یا این که آزادی در بیان نیز همچون دو نوع آزادی دیگر، قید خورده و محدودیت می‌پذیرد؟

پاسخ روشن است که آزادی بیان را نیز مسائل زیر محدود می‌سازد:

1ـ بیان موجب هدم شخصیت دیگران شود:

«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوءادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْوءُلاً»(1)

بدینسان کسی حق ندارد به بهانه آزادی بیان، به شخصیتهای محترم، و مقدس متعرض شود.

2ـ آزادی بیان، به هدم، سستی و اهانت به عقیده‌های مورد احترام و مقدس ملتی نینجامد. هر چند ممکن است پاره‌ای از اظهارات بی پایه و سخن پراکنیها، سبب جذب عده‌ای ناآگاه نیز بشود، اما هرگز نمی‌توان عقاید ملتی بزرگ را مورد حمله وتاخت و تاز قرار داد و جریانی فکری و مقدس را در هم شکست.

«چه بسا انسانها که در جهالت غوطه‌ور می‌شوند و چه ارزشها و اصول عالی انسانی که تباه می‌گردد! برای چه؟ برای این که نویسنده یا گوینده گریبان مردم را بگیرد و به شدت تکان بدهد و آنها را به سوی خودش متوجه سازد. آیا شست و شوی مغزی مردم جامعه، به بهای خودنمایی انسانی که می‌خواهد خویشتن را مطرح کند، مساوی نابودی معنوی مردم آن جامعه نیست که یک انسان مطلق در بیان، انجام می‌دهد؟»(2)

3ـ بیانات، دروغ و مبالغه‌آمیز نباشد. ترویج دروغ و شایعات در جامعه، فتنه‌گری است و کسانی که بر مبنای تمایلات جناحی، فرقه‌ای، گروهی و شخصی در حق جریانها، اجتماعات و شخصیتها از این حربه استفاده کنند، محکوم هستند.

«فاجعه این است که از آن هنگام که آزادی مطلق بیان در جوامع تجویز شد، هر کس هر چه به ذهنش آمد آن را از راه زبان و قلم و بیان بیرون ریخت، درست است که در میان امور بیان شده حقایقی نیز

______________________________

1 ـ اسراء / 36.

2 ـ آزادی از دیدگاه علامه جعفری، کیهان فرهنگی، ش 154، مرداد 78، ص 19.

وجود داشت، ولی آن قدر مطالبی احمقانه و خود محورانه بیرون آمد و به مغزهای مردم سراسر دنیا سرازیر شد که رنگ اکثر قریب به اتفاق حقایق انسانی و اصول ارزشی ناشی از هستی‌شناسی مات شد.»(1)

در اندیشه اسلامی، آزادی بیان بدین معناست که هر کس آنچه می‌خواهد بگوید، درست و سنجیده باشد؛ صحیح، باطل، زشت و زیبا را با هم در نیامیزد.

«آیا می‌توان از آزادی مطلق بیان، بدون هیچ قید و شرطی، دفاع نمود و آن را برای هر کسی و در هر محیط و شرایطی تجویز کرد؟ آری! می‌توان ولی یک شرط دارد و آن این است که صاحبان این نظریه، نخست قهوه‌خانه و سینماها و میکده‌ها و قمارخانه و همه اماکن عمومی و خصوصی از کودکستانها و دبستانها و دبیرستانها و خیابانها و وسائل نقلیه و هر یک از خانه‌های شخصی مردم را دانشکده‌ها و آکادمیهایی تلقی کنند که تمام انسانهای روی زمین را در خود جای داده است، سپس هر چه به ذهنشان خطور می‌کند بگویند! واقعا جای شگفتی است که این گونه مطلق‌گوییها را از کسانی می‌شنویم که به تفکر و فراوانی معلومات مشهور شده‌اند.»(2)

در قانون اساسی ما، حدی معقول و منطقی برای آزادی بیان در نظر گرفته شده است:

«نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند، مگر آن که مخل به مبانی اسلامی و حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند.»(3)

در این اصل، دو مبنا برای آزادی بیان در نظر گرفته شده و به همان دو مبنا محدود گردیده است:

1ـ مبنای اسلامی، آزادی بیان نباید با اندیشه‌های اسلامی تضاد داشته باشد.

2ـ با حقوق عمومی در تضاد نباشد و سبب نابودی حقوق افراد و جمعیتها و... نگردد.

«در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور باید تأمین گردد.»(4)

______________________________

1 ـ همان، ص 23.

2 ـ همان، ص 20.

3 ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل 24.

4 ـ همان، اصل 175.

 

منبع :

نشریه  رواق اندیشه » آذر 1382 - شماره 24

 

لسان حکمت‌ زبان‌ حکومت

 

لسان حکمت‌ زبان‌ حکومت

محمد یزدی‌ قال اللّه تعالی:

ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم‌ بالّتی هی احسن انّ ربّک هو اعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین

1

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به طریقی که‌ نیکوتر است استدلال و مناظره کن،پروردگار تو از هر کسی بهتر می‌داند چه‌ کسانی از طریق او خارج و گمراه شده و چه کسانی هدایت یافته‌اند.

دعوت مردن به راه خدا،شیوه‌های فراوانی دارد بخصوص با توجه به‌ حدیث شریفی که می‌گوید:هر یک از بندگان خدا را به خالق خود راهی‌ است که دیگران نمی‌توانند از آن راه بروند،طبعا هر کس را باید به همان راه‌ خود و از راه متناسب با آن دعوت نمود،امّا این راه‌ها،خصوصی و فردی است‌ و مربوط به تک تک افراد می‌باشد.

ولی در این آیهء شریفه،راههای عمومی و کلی دعوت برای عموم مردم‌ که به شکل دسته جمعی می‌توان آنان را دعوت نمود،به سه دسته طبقه بندی‌ شده است:

(1)-سورهء نحل،ایهء 125.

1-حکمت

2-موعظه نیکو

3-مجادله پسندیده‌1

مفسرین عظام معمولا فرموده‌اند:مقصود از حکمت،همان برهان‌ منطقی است(قسم اول از قیاس که نوع اول از حجت-موضوع علم منطق- است)،و در این نوع از برهان منطقی با وجود حد وسط،حکم از محمول‌ کبری،روی موضوع صغری می‌رود که برای اهل استدلال محکم‌ترین راه‌ است.

و مقصود از موعظه،نوع خطابه‌ای است که بیشتر با ذکر نمونه و مثال‌ و تجربه و استفادهء صحیح از عواطف انسانها و تحریک ادراک و عقل است‌ که خود در باطن استدلال کرده و به نحوی به نتیجه برسد و نیکو بودن آن مربوط به نحوهء برخورد و انتخاب مثال و زبان بحث است،بخصوص با توجه به‌ آموزشهای جنبی و غیر مستقیم که هر دعوت و آموزشی خواه نا خواه یک رشته‌ مطالب جنبی خواهد داشت که هر چه سالم‌تر باشد نتیجهء نیکوتری به دست‌ خواهد آمد.

و مقوصد از مجادلهء پسندیده،همان قانع کردن افراد با مقبولات آنان‌ است،که به حق علاقه‌مند و معتقد شوند،گر چه نحوه ارشاد آنان استدلالی‌ نباشد و ادلّه در محیط استدلال،نارسا باشد.

گر چه مرحوم فیض کاشانی رحمه اللّه تعالی در ذیل این آیهء شریفه، نظر دیگری دارند و مطلق مجادلهء اصطلاحی را مردود و مجادلهء احسن را نوعی‌ از خطابه اصطلاحی دانسته و موعظه را قسم دیگری از خطابه می‌شمرند2.

اما بهر صورت دعوت مردم به راه مستقیم از مقولهء ارشاد و هدایت‌ کردن و زمینه فکری و اعتقادی سالم انسانها است که با ایمان و اعتقاد بر مبدأ و معاد و قبول رسالت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و مطالب‌ آوردهء آن حضرت،راه و رسم زندگی خود را انتخاب می‌کنند و بسیاری از مردم‌ (1)-روشن است که آیهء شریفه راه‌های دعوت به طرف خدا را بیان می‌کند و تعدد راه دعوت، غیر از تعدّد راه خدا است که به آن دعوت می‌شود.

(2)-تفسیر صافی.

با این انتخاب،سعادت خویش را تأمین و تضمین می‌نمایند.

امّا همانطور که می‌دانیم ارشاد و هدایت فکری و روشن کردن حق و باطل برای عامهء مردم گرچه بزرگترین نقش را در سعادت جامعه دارد،ولی‌ برای نجات جامعهء انسانی کافی نیست،زیرا همیشه هستند انسانهائی که‌ دانسته پا روی حق گذاشته و در زندگی اجتماعی و مدنی،حقوق دیگران را مورد تجاوز قرار می‌دهند که برای جلوگیری از آنان و برقراری نظم و عدالت به‌ قدرت و حکومت نیاز هست که در بحث‌های ضرورت حکومت به تفصیل‌ بررسی شده است.

در اسلام نیز برای به نتیجه رسیدن این دعوت،تشکیل یک حکومت و سیستم و روش کار آن و صلاحیتهای لازم در کارگردانان این حکومت و حتی‌ شخص حاکم بطور دقیق و کامل مورد توجه بوده و همهء ابعاد آن مشخص شده‌ است.

زبان حکمت و ارشاد

اسلام برای دعوت عامه مردم و ارشاد و هدایت آنان زبان خاصی‌ داشته و دارد که در قرآن کریم،و اخبار و روایات و سیره و روش عملی ائمه‌ اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین،ملاحظه می‌فرمائید و هر یک از روشهای‌ حکمت و استدلال،یا موعظه و نصیحت،و یا جدال نیکو در موارد متعدد بکار گرفته شده که این مقال را گنجایش تفصیل و ذکر تمام موارد آن نیست و فقط نمونه‌هائی از آن ذکر می‌شود:

1-مثلا در بحث توحید هر سه روش دیده می‌شود:

الف-برهان(قیاس شرطی):

لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا

(الانبیاء،23)

اگر در آسمان و زمین خدایانی جز«اللّه»وجود داشت،آسمان و زمین فاسد می‌شدند(و نظام جهان به هم می‌خورد).

ب-موعظه و خطابه:

ذلک بانّ اللّه یولج اللّیل و یولج النّهار فی اللّیل و انّ اللّه سمیع‌ بصیر-ذلک بانّ اللّه هو الحقّ و انّ ما یدعون من دونه هو الباطل و انّ اللّه هو العلیّ‌ الکبیر-الم‌تر انّ اللّه انزل من السّماء ماء فتصبح الارض مخصرّة انّ اللّه لطیف
 
خبیر....یا ایّها النّاس ضرب مثل فاستمعوا له انّ الّذین تدعون من دون اللّه لن‌ یخلفوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذّباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف‌ الطّالب و المطلوب

(الحج،61،62،63،-....73)

این بخاطر آن است که خداوند،شب را در روز و روز را در شب داخل‌ می‌کند و خداوند شنوا و بیناست.

این به خاطر آن است که حق است و آنچه را غیر از او می‌خوانند باطل است‌ و خداوند بلند مقام وبزرگ است.

آیا ندیدی،خداوند از آسمان آبی فرستاد و زمین(بر اثر آن)سرسبز و خرم‌ می‌گردد و خداوند لطیف و خبیر است.

این مردن مثلی زده شده است گوش به آن فرا دهید:کسانی را که غیز از خدا می‌خوانید،هرگز نمی‌توانند مگسی را بیآفرینند،هر چند برای این کار دست‌ به دست هم دهند و هر گاه مگس،چیزی از آنها برباید،نمی‌توانند آن را باز پس گیرند،هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن طلب شده‌ها(هم‌ این عابدان و هم آن معبودان).

ج-جدال:

و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون من الموقنین- فلمّا جنّ علیه اللّیل رءا کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الافلین-فلمّا رءا القمر بازعا قال هذا ربّی فلمّا افل قال...و حاجّه قومه،قال اتحاجّونی فی‌ اللّه و قد هدین و لا اخاف ما تشرکون به الاّ ان یشاء ربّی شیئا وسع ربّی کلّ شی‌ء علما افلا تتذکّرون

(الانعام،75،80)

این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین‌ گردد.

هنگامی که(تاریکی)شب او را پوشانید،ستاره‌ای مشاهده کرد،گفت: این خدای من است،اما وقتی که غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم.

و هنگامی که ماه را دید(که سینه افق را)می‌شکافد،گفت این خدای من‌ است،ولی وقتی که(آن هم)افول کرد گفت...

قوم او(ابراهیم)با وی به گفتگو پرداختند،گفت چرا دربارهء خدا با من‌ گفتگو می‌کنید،در حالی که خداوند مرا(با دلایل روشن)هدایت کرده و من از آن چه که شما شریک(خدا)قرار می‌دهید نمی‌ترسم(و به من زیانی‌ نمی‌رسد)مگر اینکه پروردگارم چیزی را بخواهد،علم پروردگار من آن چنان

وسیع است که همه چیز را در بر می‌گیرد،آیا متذکر(و بیدار)نمی‌شوید؟

زبان حکومت

اما اسلام برای ادارهء امت و اقامهء عدالت و اجراء حدود الهی،زبان‌ دیگری دارد،زبان صریح،خلاصه،بیانگر متن مقصود،خالی از هر گونه‌ استدلال یا استنتاج به شکل دستور و امر و نهی،بکن و نکن،باید و نباید، ممنوع است و مجاز است،متخلف چنین مجازات می‌شود،کیفر این جرم‌ اعدام،حبس،جریمه و...است به عنوان مثال:

1-

و السّارق و السّارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من اللّه و اللّه‌ عزیز حکیم

1

1-دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان‌ یک مجازات الهی قطع کنید و خداوند توانا و حکیم است.

*** 2-

الزّانیة و الزّانی فاجلدوا کلّ واحد منهما مائة جلدة و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین اللّه ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من‌ المؤمنین

2

2-زن و مرد زناکار را هر یک،صد تازیانه بزنید و هرگز در دین خدا رأفت‌ (و محبت کاذب)شما را نگیرد،اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید،و باید گروهی از مؤمنان مجازات،آنا را شاهد باشند.

*** 3-

انّما جزاء الّذین یحاربون اللّه و رسوله ویسعون فی الارض فسدا ان‌ یقتّلوا او یصلّبوا او نقطّع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم‌ خزی فی الدّنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم

3.

کیفر آنانی که با خدا و پیامبر به جنگ برمی‌خیزند و در روی زمین دست به‌ فساد می‌زنند(و با تهدید اسلحه به زبان و مال و ناموس مردم حمله می‌برند) این است که به قتل برسند و یا به دار آویخته گردند،و یا دست راست و (1)-سوره مائده،آیه 38.

(2)-سوره النور،آیه 2.

(3)-سورهء مائده،آیه 33.

پای چپ آنها بریده شود و یا از سرزمین خویش تبعید گردند،این رسوائی‌ آنها در دنیا است و در آخرت(هم)مجازات سنگینی دارند.

*** 4-

و الّذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا باربعة شهداء،فاجلدوهم‌ ثمانین جلدة و لا تقبلو لهم شهادة ابدا و اولئک هم الفاسقون

1.

4-و کسانی که زنان پاکدامن را متهم(به زنا)می‌کنند و چهار شاهد(بر ادعای خود)نمی‌آورند،آنان را هشتاد تازیان بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید و آنان فاسق هستند.

ملاحظه می‌فرمائید که بیان چه قدر رسا و صریح و خلاصه است: مرد و زن دزد را باید دستشان را قطع نمود.

زن و مرد زناکار را باید یکصد تازیان زد و این شلاق زدن هم باید در ملأ عام و در برابر چشم جمعی از مؤمنین باشد،2و این هر دو حق اللّه است که‌ با گذشت افراد نمی‌توان از آنها گذشت‌3.

محارب با خدا و رسول و مفسد فی الارض به یکی از امور ذیل کیفر می‌شود:

قتل،به دار آویختن،دست چپا و پای راست یه به عکس را قطع‌ کردن،تبعید.

کسانی که نسبت زنا به زنان پاک می‌دهند و نمی‌توانند آن را با چهار شاهد ثابت کنند،باید هشتاد ضربه شلاق بخورند و فاسق می‌شوند و شهادتشان‌ قبول نمی‌شود.

زبان حکومت درست مثل زبان قضاوت و قاضی است که پس از شنیدن استدلالات طرفین دعوا و جرح و تعدیل همهء حرفها،به عنوان رفع خصومت و قطع دعوا و حکم،خلاصه و صریح و روشن،بدون هیچ استدلال و استنتاج‌ می‌گوید و یا می‌نویسند:آقای فلان محکوم به...می‌باشد،چه آنکه قضاوت، فصلی از حکومت است،اگر استدلال و استنتاجی باشد هم در مراحل قبل‌ (1)-سورهء النور،آیه 4.

(2)-در تقدم زن بر مرد در زنا به عکس سرقت نکته‌ای قابل دقت است.

(3)-که از جملهء«نکالا من اللّه»در آیهء اول و«لا تأخذ کم بهما رأفة فی دین اللّه»در آیهء دوم‌ استفاده می‌شود.

از حکم و برای روشن‌تر شدن موضوع است تا حکم صحیح‌تر و به حق نزدیکتر صادر شود،اما پس از صدور حکم،اجراء آن طبق مفاد مکتوب و یا ملفوظ قطعی و لازم بوده هیچ مقامی نمی‌تنواند آن را نقض کند.

مقررات و قوانین حکومتی و فرامین و دستورات حکومت در کل نظام‌ حاکم اسلامی نیز چنین است.

درست است که احکام الهی بر پنج قسم است وجوب،حرمت، استحباب،کراهت،اباحه و مفهوم و معنی هر یک به تفصیل در جای خود بیان شده است.اما در فصل حکومت اسلامی زبان استحباب و کراهت‌ به عنوان حاکم و حکومت به کار برده نمی‌شود،زبان موعظه و نصیحت‌ در کار حکومت نیست،زبان استدلال و برهان،زبان قانون نیست،مسألهء جواز و اباحه در قانون و حکومت به شکل حق مطرح است و واژهء«می‌توانند»، «نمی‌توانند»،به کار برده می‌شود.گر چه همهء اینها در اسلام به مقدار زیادی‌ مورد توجه قرار دارد و حتی در جریان امور حکومتی از آنها استفاده می‌شود اما زبان حکومت نیست.

آنچه در زبان حکومت است:باید و نباید،امر و نهی،می‌تواند و نمی‌تواند و مجازات تخلف از دستورات حاکم می‌باشد.

درست است که همکه اوامر و نواهی شرعی بر اساس مصالح و مفاسد پایه گذاری شده و دستورات حاکم اسلامی هیچ گاه لغو جزاف نیست،اما زبان بیان مصالح و مفاسد و رابطه آنها با تشریع،غیر از زبان حکومت و اداره‌ امت است،زبان مدیریّت،دستور دارد نه پند وا ندرز و اگر از موعظه و نصیحت استفاده شود به شکل زیر بنائی و توجیهی است،در مقام حکومت‌ مثلا به مردم گفته می‌شود:روزه خواری در ملأ عام جرم است و مجازات دارد، گر چه اصل افطار شرعا برای طرف جائز باشد.

در زبان حکومت گفته می‌شود تولید،توزیع،خرید،فروش و مصرف‌ مشروبات الکلی جرم و دارای مجازات است که اگر در محکمه‌ای ثابت‌ شود،کسی آشکارا روزه خواری کرده یا مشروبات الکلی را تولید،توزیع... نموده است مجازات می‌شود.اما اگر فردی در خفا مرتکب گناه شده ولی در محکمهء اسلامی ثابت نشده باشد ربطی به حکومت نداشته و خود در پیشگاه‌ الهی مأخوذ خواهد بود مگر اینکه توبه و استغفار کند،تا در قیامت معذب

نباشد.

و در یک کلام:در حکومت اسلامی که در حقیقت حاکمیّت احکام‌ و قوانین الهی است،زبان بیان این احکام غیر از بان اجراء آنها در بین مردم‌ است،اول زبان دعوت است و دوم زبان قانون و حکومت و به نظر ما ایهء شریفهء:

و لتکن منکم امّة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن‌ المنکر...

دارای دو فصل است:

اول:دعوت به خیر که به تفسیر بعضی،مقصود از«خیر»کل دین‌ اسلام است یعنی باید از شما امتی باشد که بندگان خدا را دعوت به اسلام‌ کند.

دوم:امر به معروف و نهی از منکر که مربوط به آمر و ناهی است و نیاز به قدرت اجرائی دارد و بدون قدرت اجراء،امر و نهی تحقق واقعی نخواهد داشت و اگر به حب و بغض قلبی نسبت به معروف و منکر و یا گفتن و نوشتن‌ زبانی و قلمی و سائر مراتب،بدون قدرت اجراء،امر یا نهی گفته‌اند،تأویل و تشبیه است.

بدین ترتیب آنچه در دائرهء امور حکومتی قرار دارد،زبان قانون است، زبان حکم،دستور،و امر و نهی،بدون استدلال و استنتاج و موعظه و نصیحت‌ و دعوت و اگر مسئولین نظام حکومتی هم در مدیریّت از آنها استفاده می‌کنند به عنوان تکیه گاه و زیر بناء حکومت و قانون است.

آیا قانونگذاری ضرورت دارد؟

روشن‌ترین نتیجه‌ای که از این بحث گرفته می‌شود پاسخ به این‌ سئوال است؟در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی بخصوص زمان تعیین شکل‌ حکومت و تنظیم قانون اساسی مکرار گفته می‌شد.قوهء مقننه چه مفهومی دارد؟ با آنکه در شرع مقدس اسلام تمام احکام و دستورات شرعی به گونه‌ای‌ مشخص و روشن است که هیچ موضوعی نیست که حکم آن از نظر اسلام‌ نا معلوم باشد و برای ادارهء امت اسلامی از رسائل عملیه می‌توان استفاده کرد و

نیازی به قانونگذاری نیست،و حتی پس از رسمیت یافتن مجلس شورای‌ اسلامی و گذشتن زمانی از عمر تقنین در نظام جمهوری اسلامی گفته می‌شد:

کار مجلس شورای اسلامی تغییر عبارات رساله‌ها است و این چه کار بیهوده و نامرغوبی است؟!و در پاسخ معمولا چنین می‌آید که در یک نظام‌ حکومتی،مسائل جدید و روز مره فراوان است که برای تصمیم گیری دربارهء آنها و مشخص کردن خط مشی سیاسی از اداره امور،قانون لازم است که البته‌ به حکم اصل چهارم قانون اساسی باید همهء این قوانین طبق مقررات شرع‌ اسلام باشد.

نتیجهء بحث

گر چه این حرفها درست است اما از یک نکته غفلت شده که بیشتر باید به آن توجه کرد که شکل مسائل حکومتی اسلام غیر از کل مسائل آن‌ است،حکومت اسلامی خود ابزاری است برای رساندن امت اسلامی به‌ هدفهای اصلی از آفرینش انسان،بر خلاف دیگر حکومتها که خود هدف‌ هستند ویا ضرورت و لزوم نظم زندگی فقط برای زندگی انسان،حکومتی را ایجاب کرده و حکومتها برای زندگی انسانها و انسانهائی برای حکومتها زندگی می‌کنند.

ولی در اسلام،هدف،ارزش‌های الهی است که همه پیامبران بخاطر آنها مبعوث شده‌اند و برای رساندن انسانها به آن مقامات کتابهای آسمانی‌ نازل شده است و پیامبر اسلام(ص)و قرآن کریم نیز برای همین ارزشها آمده‌اند، که از راه دعوت-با اقسام گوناگون-و طرق دیگر اقدام شود.

پس حکومت اسلامی یکی از راه‌های تأمین این ارزشها است،و بدین جهت زبان حکومت و مقررات و قوانین مربوط به آن شکل دیگری دارد به ترتیبی که گفتیم:ساده،خلاصه،صریح،خالی از هر نوع استدلال و استنتاج بر اساس احکام و اهداف اسلامی خواهد بود،چه در مسائل مستحدثه‌ و نیازهای روز مره و چه در قوانین ثابت و کلی و دائم چون قانون منحصر به‌ مسائل مستحدث نبوده و نیست و احکام و عبارات رساله‌های عملیه به خصوص‌ در مواردی که فتوای مراجع مختلف باشد،برای مجریان و مسئولین اداره امت‌ و نظام حکومت کافی نیست و باید به شکل روشن و مشخص به دست مجری

داد چه دستگاه قضائی،چه دستگاه اجرائی.

***

مجموعه قوانین مدنی

برای شاهد این بحث و نشان دادن بهترین نمونه کار قانونگذاری در ایران می‌توان مجموعه قوانین مدنی را نام برد که بر اساس یک دوره فقه‌ اسلامی توسط مطلعین فقیه و دانشمند تهیه شده و دارای 1335 ماده است و در دوره های ششم و نهم و دهم قانونگذاری ایران تصویب شده در نظام جمهوری‌ اسلامی هم توسط کمیسیون قضائی و حقوقی مجلس شورای اسلامی‌ اصلاحاتی در آن به عمل آمده،ملاحظه می‌فرمائید که از ماده اول عبارات‌ «باید و نباید»«موظف است»،«لازم الاجراء است»،«مجری خواهد بود»، «نافذ است»بکار برده شده‌1و حتی در تعاریف و موضوعات و حقوق تا عقود و ایقاعات و عهد و قراردادها تا نکاح و طلاق و صلح و...با آنکه احکام و مقررات اسلامی زیر بنا بوده اما با زبان خاص قانون تنظیم شده است،شما در سراسر این مجموعه که باید گفت یک دوره خلاصه فقه اسلام در امور مدنی‌ است حتی برای نمونه یک جا استدلال یا استنتاج نمی‌بینید و یا در اموری که‌ مناسبت دارد پند و اندرز به چشم نمی‌خورد.

بعد از این مجموعه بهترین نمونه در نظام جمهوری اسلامی ایران قانون‌ اساسی جمهوری اسلامی ایران است که دارای دوازده فصل و یکصد و هفتاد و پنج اصل است و در هیچ یک از این اصول کمترین نشانی از مقدمه چینی و استدلال یا نتیجه گیری و نشانه‌های زبان دعوت و حکمت دیده نمی‌شود،همه‌ جا با زبان خاص قانون به ترتیبی که گفته شد مسائل بیان شده است حتی در قسمتی از اصل اول که می‌گوید:

ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینه‌اش به حکومت حق و عدل قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیة اللّه العظمی‌ امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و نود و نه‌ هجری قمری با اکثریت 2/98%کلیه کسانی که حق رأی داشتند به آن رای‌ مثبت داد.

(1)-مواد یکم تا دهم.

که اخبار از واقعیّتهای بزرگ تاریخی است به تأسیس این حکومت شده‌ گر چه می‌تواند در واقع یک استدلال باشد اما زبان،زبان استدلال نیست.

بعد در مهمترین اصل این قانون یعنی اصل چهارم ملاحظه می‌فرمائید با آنکه جای استدلال یا حداقل اشاره‌ای به ادله است بطور صریح و خلاصه و ساده گفته است:

کلیه قوانین و مقررات مدنی،جزائی،مالی،اقتصادی،اداری، فرهنگی،نظامی،سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد،این‌ اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول وقوانین و مقررات دیگر حاکم است‌ (تشخیص این امر به عهده فقهای شورای نگهبان است).

و همچنین مجموعه مصوبات شورای انقلاب را که خود کتاب قطوری‌ است،ملاحظه می‌فرمائید که با زبان قانونگذاری در محیط اسلامی به گونه‌ای‌ خاص تنظیم شده است،و گر چه در اثر تراکم کار و کمی زمان و تقسیم کار به‌ کمیسیونهای مختلف با افراد کم،نواقصی در ان دیده می‌شود،که کاملا طبیعی است و در آئین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی،کمیسیون خاصی‌ برای رسیدگی به این مصوبات پیش بینی شده است.

بعد مجموعه مصوبات دوره اول مجلس شورای اسلامی را ملاحظه‌ می‌فرمائید،به خصوص قانون مجازاتهای اسلامی حدود،دیات،قصاص که‌ همان احکام اسلام است که با زبان قانون تنظیم شده و برای اجراء به دست‌ قضات عظام و سایر مجریان داده شده است.

در پایان نتیجه می‌گیریم:که در نظام جمهوری اسلامی ایران،در قانون نویسی و قانونگذاری،ضمن آنکه باید در چهار چوبه احکام و مقررات‌ اسلامی حرکت کرد به این نکات باید توجه نمود:صراحت و روشنی، خودداری از بکار بردن کلمات مشترک و مبهم،خودداری از ذکر دلیل و مترتب کردن نتیجه که این هر دو معمولا در مقدمات توجیهی طرحها و لوایح آورده‌ می‌شود،خودداری از موعظه و نصیحت،مشخص کردن دائره آن در حوزه کار برد،ذکر مرجع تشخیص در موارد لازم و...

بقیه از صفحهء 53

11-ماده قصّ:

نحن نقصّ علیک احسن القصص

(یوسف/3)

و کلا نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک

(هود/120)و همچنین آیات:(57)از سورهء انعام و(118)از سورهء نحل و(164)از سورهء نساء و(78)از سورهء غافر و(101)از سورهء اعراف و(100)از سورهء هود و(13)از سورهء کهف و(99)از سوره‌ طه.

12-ماده فرض:

انّ الّذی فرض علیک القران لرادّک الی معاد

(قصص/85)

سورة انزلناها و فرضناها

(نور/1)

نتیجه گیری:

این آیات-کلا آنچه تاکنون گذشت-که بعضی مربوط به‌ همهء قران و بعضی مربوط به بخشی از قرآن است،با تعبیرات مختلف‌ این ادعا را که قرآن از طرف خدا نازل شده،ثابت می‌کند،همچنین‌ آیاتی که این کتاب را به عنوان«کلام الله»،«آیات الله»و مانند آنها،توصیف کرده و آن را حق و صدق شمرده(که قبلا در عناوین‌ مفرده یاد شد)1بر این مطلب دلالت دارد.آیات دیگری نیز وجود دارد که با صراحت این ادعا را بیان می‌کند مانند:آیهء دوم سورهء بقره:

ذلک‌ الکتاب لا ریب فیه

و آیهء(37)یونس:

و ما کان هذا القران ان یفتری من‌ دون اللّه و لکن تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من ربّ‌ العالمین

.

(1)-رجوع کنید به:شماره 3و 4 از دوره دوم همین مجله.

 

منبع :

نشریه  قرآن و حدیث » نور علم » آبان 1365 - شماره 18

جدل و نمونه های آن در قران کریم

 

جدل و نمونه های آن در قران کریم

چکیده


واژه، «جدل»، «جدال»و«مجادله»، از کلمه«جدل»گرفته شده که از «فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد، گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.پس معنای لغوی جدل، شدّت دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است و معنای اصطلاحی واژه مذکور عبارت است از طریقه مناظره، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب و روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤالات پیاپی و وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده است.

کلمه«جدل»و مشتقّات آن، بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است ودر مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، استعمال شده است.

در این مقاله، مفهوم جدل در منطق و قرآن مقایسه شده و ضمن بررسی «انواع جدل در قرآن کریم»، نمونه‌هایی از آیات الهی بیان شده است که پیشینیان آن را در مبحث فوق ذکر نکرده‌اند.

واژه‌های کلیدی:جدل، مجادله، مناظره، صناعت جدل، قیاس جدلی، جدل در قرآن، جدال أحسن، انواع جدل، استدلال.

مقدمه
انسان از طریق مباحثه، مناظره و گفتگو می‌تواند به حلّ مشکلات بپردازد، البّته این در صورتی است که دو طرف بحث، طالب حق باشند و یا حد اقل اگر یک طرف از طریق عناد و لجاج وارد می‌شود، غرض اصلی طرف مقابل، کشف حقیقت می‌باشد.اما هرگاه بحث و گفتگو در میان کسانی روی دهد که هرکدام تنها برای برتری‌جویی بر دیگری، و به کرسی نشاندن حرف خویش به ستیزه و جدال برخیزد، نتیجه‌ای جز دور شدن از حقیقت و ایجاد کینه و خصومت نخواهد داشت.

وقتی با واژه جدل و مشتّقات آن در قرآن کریم مواجه می‌شویم، ابتدا امری مذموم و ناپسند به ذهن متبادر می‌گردد و این سوالات برای انسان مطرح می‌شود که آیا جدال در تمام موارد نکوهیده است؟و با توجه به این‌که صناعت جدل، یکی از صناعات خمس در منطق می‌باشد، آیا جدل در قرآن کریم به همان مفهومی است که در منطق به کار رفته است؟و نیز علاوه بر آیاتی که سیوطی در الاتقان، مبحث«انواع اصطلاحات متداول در علم جدل»به عنوان نمونه آورده، کدام آیات در قرآن کریم با اصطلاحاتی که در مبحث مذکور مطرح شده، قابل تطبیق است؟

یافتن پاسخی مناسب برای این پرسش‌ها، و پراکنده بودن موضوع جدل در کتب مختلف، نگارنده را بر آن داشت که درباره موضوع مذکور به تحقیق بپردازد و مقاله‌ای را در این زمینه فراهم آورد.

واژه جدل و مشتقّات آن در قرآن کریم، در مجادله به باطل و مجادله به حقّ به کار رفته است؛ ولی بیشتر موارد، این واژه در مجادله به باطل استعمال شده است.

قرآن کریم گاهی بدون آنکه با مخالفان مجادله‌ای صورت پذیرد به اثبات و توضیح حقایق مربوط به عقاید و احکام می‌پردازد.مانند:آیات(95-100)سوره انعام که از راه بیان صفات و آثار خدا، اثبات می‌شود که تنها او سزاوار پرستش است و گاهی به هنگام جدال و گفتگو با مشرکان و اهل کتاب، واقعیات را اثبات می‌کند.مانند:آیات(23-34)سوره شعرا که مربوط به مجادله‌

حضرت موسی(ع)و فرعون است و در آن، ناتوانی فرعون در پوشاندن چهره زیبای حق، آشکار می‌گردد.

روش قرآن در محکوم کردن خصم مختلف است، گاهی خصم از طریق کلام خودش مغلوب می‌شود، مانند:آیه(8)سوره منافقون و گاهی از طریق پذیرفتن مقدّمه سخنش، بطلان نتیجه مورد نظر او(خصم)اثبات می‌گردد.مانند:آیات(76-79)سوره انعام.

با مطالعه و بررسی آیات می‌توان گفت:جدالی مورد تأیید قرآن است که هدف از آن اثبات حقّ باشد و موجب هدایت خصم گردد، یعنی به جدال احسن امر می‌کند و از مجادله باطل که توأم با عناد و لجاج و خصومت و مغالطه است و غرض از آن، اثبات امری باطل و دور از واقعیت است، نهی می‌کند.

معنای لغوی جدل
واژه‌های«جدل»، «جدال»و«مجادله»که باب مفاعله همان جدل است، از«جدل»گرفته شده و جمع آن، «جدول»می‌باشد.«جدل»یعنی سخت و سفت، و به هریک از اعضای بدن و استخوان میان کاواک 1p}دست و پا و قلم، و استخوان مغزدار دست‌ها و پاها، و استخوان درشت محکم، «جدل»گفته می‌شود 2p}؛و«جدال»یعنی بحث و گفتگو کردن به طریقی که با خصومت و ستیزه همراه باشد و اصلش از«جدلت الحیل»، به معنای طناب را بافتم و تاب دادم، است؛یعنی طنابش را محکم بافتم و تاب دادم؛و گفته‌اند:«جدال»بر وزن«فعال»از کلمه«مجادلة»گرفته شده و اصلش از لفظ«جدل»است که از«فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن می‌باشد؛پس گویی دو نفر که با یکدیگر بحث می‌کنند، هریک از آنها دیگری را با رأی و نظرش می‌پیچاند.و گفته‌اند اصل در جدال به زمین زدن است و این‌که انسان هم صحبت خود را به زمین سخن که همان جدالة 3p}است، (1).کاواک:کاوّک:میان تهی، بی‌مغر، مجوف.p}

(2).دهخدا، حرف ج/254-274.p}

(3).جدالة:زمین‌داری شن و ماسه.p}

بزند 1p}و«مخاصمه»، «مجادله»نامیده شده زیرا هریک از دو خصم قصد می‌کند که معاشر و مصاحبش را از رأی و نظرش برگرداند(برتابد) 2p}و جدل به معنی شدّت دشمنی، توانایی و مهارت در دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است.و«جدل»یعنی نیرومند و استوار، سخت‌ستیز، سخت خصومت، سخت در جدال، کسی که در خصومت و نزاع سرسخت است.و به برده، بنده و نوجوان، «جادل»گویند وقتی که رشد کند و قوی و نیرومند شود 3p}.و«جدیل»از کلمه «جدل»گرفته شده است یعنی بند بافته شده، مهارت تافته از پوست و رسن چرمین، ریسمان تافته شده از چرم یا مو در گردن شتر یا ناقه، حمایل که در گردن اندازند، وشاح 4p}.و«جدیلة»به کابک 5p} کبوتران و مانند آن گویند، یا قفسی است که برای کبوتران و مانند آن از نی بافته شده باشد؛و به گیس بافته نیز گفته می‌شود 6p}».

با توجّه به مفاهیمی که برای واژه«جدل»و مشتّقات آن ذکر شد، می‌توان به این نتیجه دست یافت که معنای استحکام، قدرت، قوّت، بافتن، تاباندن و پیچاندن، در کلماتی که از مادّه«جدل» اشتقاق یافته، نهفته شده است و بنیاد آنرا تشکیل می‌دهد.

معنای اصطلاحی جدل
جدل:(Dialectique)f(,Dialectic)E(( واژه جدل«دیالکتیک»اصطلاحا عبارت است از:طریقه مناظره، روش جدل و محاوره منطقی، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب.روش محاوره سقراط که از طریق طرح سؤال‌های پیاپی و (1).راغب اصفهانی/89، 90.p}

(2).رازی، 5/181.p}

(3).طبرسی 1/532.p}

(4).وشاح:حمایل جواهر نشانی که زنان بندند.حمایلی که قاضیان و نمایندگان در مراسم رسمی بندند.p}

(5).کابّک:کابوک:لانه مرغ:زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتران در آن آشیانه کند:کاوک و کاووک هم گفته‌اند.p}

(6).دهخدا، حرف ج/254، 274؛و هم‌چنین درباره مجموع این مطالب بنگرید به:علامه طباطبایی 11/317:ابن منظور 11/103، 105؛معلوف/82؛«خازن 3/10؛طبیبیان 1/727، 728 و 1/2181؛انزابی‌نژاد 1/602؛معین 1/1218؛قرشی 1/22، 23؛شعرانی 1/ 126.127؛حقّی بروسوی 6/4؛مکارم شیرازی 20/15، 20/21.p}

وادار ساختن طرف به تناقض‌گویی و مغلوب کردن وی بوده، امروزه به منطق مکتب کارل مارکس هم گفته می‌شود 1p}.

در اصطلاح استدلال‌های فقهی، جدل عبارت از شناختن آداب مناظره‌ای است که میان پیروان مذهب فقهی و جز آنان روی می‌دهد.این فن هنگامی متداول شد که باب مناظره در رد و قبول مسائل توسعه یافت و هریک از مناظره‌کنندگان در استدلال و پاسخ دادن هنگام بحث و ستیزه به روشی لگام گسیخته سخن می‌گفتند و برخی از این سخنان و دلائل درست و برخی نادرست بود. ازاین‌رو پیشوایان ناگزیر شدند آداب و احکامی وضع کنند تا مناظره‌کنندگان در رد و قبول بر وفق آن قوانین سخن گویند و وضع استدلال‌کننده و پاسخ دهنده روشن گردد که چگونه رواست به استدلال پردازد و به چه کیفیتی دست از استدلال باز دارد و در چه جایی اعتراض کند و یا به معارضه برخیزد و کجا باید سکوت کند و خصم به سخن و استدلال پردازد.و به همین سبب گفته‌اند:جدل عبارت از شناسایی قواعد، حدود و آداب استدلالی است که به وسیله آن انسان به حفظ عقیده و رأیی یا بطلان آن رهبری شود خواه آن رأی از فقه باشد یا علوم دیگر 2p}.

یکی از اصطلاحات صناعات جدل-که بخشی از صناعات خمس در منطق است-کلمه «جدل»می‌باشد که همگان منازعه و دشمنی شدید و سرسختی و لجاجت نمودن در خصومت گفتاری است، و بیشتر اوقات همراه است با بکار گرفتن حیله‌هایی که گاه گاهی به دور از عدل و انصاف است و به همین جهت دین اسلام به خصوص در مورد حج و اعتکاف از مجادله نهی کرد.

علمای منطق عرب این کلمه را نقل کردند و آن را در صناعتی که به یونانی«طوبیقا»نامیده می‌شود، به کار بردند؛و این لفظ جدل از میان سایر الفاظ، مناسب‌ترین لفظ عربی به معنای این صناعت است، حتی از الفاظی مانند مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسب‌تر است.اگرچه هریک از آن الفاظ تا حدودی مناسب این صناعت است، همان طور که کلمه مناظره نیز در این صناعت به کار رفته است و آنرا«آداب مناظره»گفته‌اند و کتاب‌هایی با این نام تألیف شده است 3p}.ابن سینا (1).عمید، 1/988؛و نیز بنگرید به:معین 2/1588، 1589؛آریانپور کاشانی 1/529.p}

(2).دهخدا/255.p}

(3)مظفّر/311.p}

معتقد است که جدل را نباید با مناظره اشتباه کرد.زیرا که در مناظره دو تن که به عقیده متقابل معتقدند با یکدیگر به بحث می‌پردازند، بدون این‌که قصد الزام یکدیگر را داشته باشند.بلکه غرض اصلی آنها کشف حقیقت است و همین‌که حقّ بودن یکی از دو طرف نقیض معلوم شد، طرف مخالف به آن اذعان می‌کند 1p}.

خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»(نحل/125):[ای رسول ما]خلق را با حکمت و برهان و موعظه نیکو به راده خدا دعوت کن و با بهترین طریق مناظره کن».چنان‌که گفته‌اند-در آیه فوق-مراد از «حکمت»برهان است، و مراد از«موعظه حسنه»خطابه، مراد از«جادلهم»جدل 2p}می‌باشد.

لفظ جدل را برخورد استعمال آن فنّ نیز اطلاق می‌کنند، همان‌طور که بر ملکه استعمال آن (صناعت)اطلاق کرده‌اند، آن‌گاه با استعمال فن مذکور، قولی را قصد می‌کنند که از مشهورات یا مسلّما مورد قبول فرد دیگر(خصم)تشکیل شده و بر قواعد آن فنّ جریان دارد، و به آن(فنّ جدل)، «قیاس جدلی»یا«حجّت جدلی»یا«قول جدلی»نیز می‌گویند.اما به کسی که آن صناعت را بکار ببرد، «مجادل»یا«جدلی‌ Dialecticien »می‌گویند 3p}.

از دیدگاه علاّمه حلّی، جدل، صناعتی علمی است که می‌توان با آن(صناعت)، -به اندازه ممکن-با استفاده از مقدّمات مسلّمه، بر هر مطلوبی که بخواهد و حفظ هر وضعی که پیش آید، استدلال کرد، بهصورتی که هیچ نقضی به آن رو نکند 4p}.

واژه جدل در قرآن کریم
کلمه«جدل»و مشتّقات آن بیست و نه بار در قرآن کریم به کار رفته است.

(1).خوانساری، 2/225؛و هم‌چنین بنگرید به:ابن سینا/35.p}

(2).پیشین/234؛و نیز بنگرید به:طوسی/531.p}

(3).مظفّر/311؛و هم‌چنین بنگرید به:مشکوة الدینی/675.p}

(4).حلّی/232؛و نیز بنگرید به:مظفر/314؛طوسی/444؛ابن سینا/24.p}

اصطلاح«جدل»علاوه بر آن‌که در منطق، عبارت از قیاسی است که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید، در اصطلاح دانشمندان علوم قرآنی و تفسیر به معنی استدلال و قیاس برهانی نیز استعمال شده است.

در«معجم الفاظ قرآن کریم»آیاتی که در آن، مادّه«جدل»به کار رفته، به دو دسته تقسیم گردیده و معنای کلمه مذکور متناسب با آن(تقسیم)، بیان شده است:

(1)جدل الرّجل جدلا فهو جدل:خاصم

دشمنی آن مرد شدید شد، پس او سخت مجادله‌کننده است:دشمنی‌کننده.

و«جدل»به معنای خصومت کردن در اندیشه و و عقیده است و بر شدّت دشمنی و منازعه سخت اطلاق می‌شود.

به‌طور مثال«جدلا»در آیه«و کان الانسان اکثر شی‌ء جدلا(کهف/54)»یعنی منازعه و خصومت در اعتقاد و دشمنی ورزیدن به باطل؛و در آیه«و قالواء الهتنا خیر ام هو ما ضربوه لک الا جدلا(زخرف/58)»به معنای افراط و زیاده‌روی در خصومت، می‌باشد.

(2)جادل مجادلة و جدالا(ع):خاصم

با او مخاصمه کرد:با او ستیز و کشمکش کرد.

ممکن است جدال، بنا حقّ و با گفتار باطل باشد تا-با آن باطل-حقّ را بر گرداند-و ممکن است جدال، بحقّ باشد تا باطل را رد کند 1p}.

مثلا:«جادلوا»در آیه«و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ (غافر/5)و هر امّتی همّت می‌گماشت که پیغمبر خود را دستگیر(و هلاک)گرداند و با جدال و گفتار باطل، برهان حقّ را پایمال سازد.»، و«تجادلوا»در آیه«و لا تجادلوا اهل الکتاب الاّ بالّتی هی احسن(عنکبوت/46):و شما مسلمانان با(یهود و نصاری و مجوس)اهل کتاب جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید»، به دو مورد مذکور(جدال باطل و حقّ)اشاره می‌کند.

(1).مجمع اللغة العربیة 1/184، 185.p}

واژه«جدل»دو بار، و کلمه«جدال»نیز دو بار، و مشتّقاتی از باب«مجادله»بیست و پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قرشی در«قاموس قرآن»بیان می‌دارد که کلمه«جدل»ومشتقّات آن، در مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله به معنای دفاع، در قرآن کریم به کار رفته است و همه در معنا یکی است و فرق در مصادیق است؛مانند:«و لا تجادل عن الّذین یختانون انفسهم(نساء/107):از کسانی که به خود خیانت می‌کنند دفاع مکن»؛«تجادل»در آیه فوق، مربوط به مورد سوّم(مجادله به معنای دفاع)است.-با رجوع به آیاتی که در آن مادّه جدل به کار رفته، می‌توان گفت-اکثر استعمال این صیغه در قرآن در منازعه و مخاصمه ناحقّ است 1p}.

در کتاب«وجوه قرآن»در مورد کلمه«جدال»آمده است:

بدان که جدال در قرآن بر دو وجه باشد:

وجه نخستین جدال به معنای خصومت کردن بود چنان‌که خدای در سوره هود/74، گفت: فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط»یعنی یخاصمنا؛و در سوره رعد/13، گفت:«و هم یجادلون فی اللّه»یعنی‌و هم یخاصمون النّبیّ علیه السّلام فی حقّ اللّه؛و در سوره مؤمن/5، گفت:«و همّت کلّ امة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل»یعنی خاصموا بالباطل.و از این معنا در قرآن بسیار است.

و وجه دوم جدال به معنی با کسی کاویدن و ستیهیدن بود.چنان‌که در سوره بقره.197، گفت:«فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ؛ و در سوره هود/32، گفت:«قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا»یعنی فاکرت مرآءنا؛و در سوره مؤمن/4، گفت:«ما یجادل فی آیات اللّه الاّ الّذین کفروا»یعنی ما یماری» 2p}

(1).قرشیّ 1/22، 23.p}

(2).محقّق/63، 64.p}

نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با انواع جدل و استدلال
ابو زهره در کتاب«معجزه بزرگ»یکی از انواع اعجاز قرآن را اعجاز از رهگذر جدل و استدلال می‌داند و برای آن، انواعی بر می‌شمارد و سیوطی نیز در«الاتقان»اصطلاحاتی را در ارتباط با علم جدل و استدلال، بیان می‌دارد.

در این‌جا پاره‌ای از روش‌ها و اصول استدلال 1p}، انواع اصطلاحات متداول در علم جدل 2p}و نمونه‌هایی از آیات قرآن کریم در ارتباط با آن، ذکر می‌گردد:

1-استدلال از راه تعریف
استدلال از راه تعریف به این کیفیت است که دلیل مدّعا از خود«موضوع»مورد بحث گرفته شود، مثل این‌که از حقیقت خود بت‌ها دلیل بیاوریم که آنها شایستگی پرستش را ندارند و یا از راه بیان صفات خدا، اثبات شود که تنها او سزاوار پرستش است.بنابراین وقتی موضوع سخن، ذات باری است، از راه بیان صفات و آفرینش هستی، برای اثبات الوهیّت او، استدلال می‌شود و ذات باری جز به صفات او شناخته نمی‌شود.نمونه این نوع استدلال آیات زیر است:

انّ اللّه فالق الحب‌ه و النّوی یخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ ذلکم اللّه فانّی تؤفکون...سبحانه و تعالی عمّا یصفون(انعام/95-100)

خداوند(در زیر زمین)دانه و هسته خرما را می‌شکافد و زنده را از مرده و مرده از زنده پدید آرد، آن‌که چنی تواند کرد، خداست، پس چگونه نسبت خدایی را به دیگران می‌دهید؟...خداوند از همه این نسبت‌ها برتر و منزّه است 3p}.

(1).استدلالی که از منابع ذاتی، یعنی ذات موضوع برگرفته شده و شبیه برهان منطقی است-هرچند از آن بالاتر است-شش مورد یا منبع می‌باشد:1-تعریف، یعنی شناخت ماهیت 2-تجزیه، یعنی ذکر اجزاء موضوع 3-تعمیم و سپس تخصیص 4-علت و معلوم 5-مقابله 6-تشبیه آوردن امثال.«ابو زهره/418».p}

(2).در«الاتقان 2/1057»آمده است:«در ارتباط با علم جدل انواعی را اصطلاح کرده‌اند»بنابراین«انواع جدل»از جانب خدای متعال مطرح نشده، و اهل ادب آن را-پس از نزول قرآن-وضع کرده‌اند.p}

(3).ابو زهره/418، 419.p}

در این آیات، از راه تعریف خدا، خدایی او به اثبات می‌رسد 1p}.
2-استدلال از راه تجزیه
استدلال از راه تجزیه به این کیفیت است که با ذکر اجزاء موضوع و کاوش در آنها، مدعا اثبات می‌شود.مثل حکم قطعی و بدیهی بر این‌که اثر، دلیل بر مؤثر و هستی، نشانه آفریدگار است و نیروهای بشری و عقل‌های سالم، دلیل آن است که آفریدگار تمام هستی از اتم تا کهکشان، یک نیرو، یعنی نیروی خداوند سبحان است.

این موضوع را قرآن کریم گاهی از راه تجزیه بیان می‌کند، استدلال تجزیه‌ای مانند:

قل الحمد لله و سلام علی عباده الّذین اصطفی اللّه خیر امّا یشرکون...قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.(نمل/59-64).

ای رسول ما بگو ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا، آیا خدای(قادر و آفریننده جهان)بهتر و پرستش را سزاوارتر است یا آنان که شریک خدا می‌شمارید؟...بگو اگر راست می‌گویید(و مدّعایی غیر از این دارید)بر آن دلیل بیاورید 2p}.

در این آیات از راه تجربه و ذکر اجزاء موضوع به استدلال می‌پردازد، گرچه همه اجزاء را به طور کامل بیان نمی‌کند، البته سبک استدلال این است که هر جزئی به تنهایی دلیل بر یکتایی و خالقیت و مدیریت خدا بر جهان آفرینش باشد 3p}.

3-استدلال از راه ذکر خاص بعد از عام
این استدلال به این صورت است که قضیه به صورت عام و کلّی بیان می‌شود و مدّعا توسّط آن اجمالا به اثبات می‌رسد سپس جزئیات قضیه ذکر می‌گردد و ثابت می‌شود که هر جزء یا مجموع اجزاء می‌توانند مدعا را اثبات کنند.و از این‌جا راستی و درستی ادّعاهای کلی و عمومی، یعنی (1).پیشین‌p}

(2).ابو زهره/422، 421.p}

(3).پیشین.p}

یکتاپرستی و خضوع برای خداوند و اطاعت از رسول او که متن و اساس دین است، معلوم می‌شود مانند گفتگوی موسی و فرعون:

قال فمن ربّکما یا موسی.قال ربّنا الّذی اعطی کلّ شی‌ء خلقه ثمّ هدی...انّ فی ذلک لایات لاولی النّهی.(طه/49-54)

فرعون گفت:ای موسی خدای شما کیست؟پاسخ داد که خدای ما کسی است که همه چیز را آفرید و سپس به راه کمالش هدایت کرد...که در این، نشانه‌های حق برای خردمندان پدیدار است 1p}.

مشاهده می‌کنیم که در این جریان به‌طور کلّی و کامل درباره خدا سخن می‌گوید و در پرتو آن، خدایی که همه چیز را آفریده و نیکو آفریده و همه را رهنمون ساخته است، شناخته می‌شود و با کلامی جامع، معنای ربوبیّت و عبادت و کمال خدایی را روشن می‌سازد و از زبان موسی می‌فرماید:«ربّنا الّذی اعطی کلّ شّی‌ء خلقه ثمّ هدی»و پس از این تعمیم و کلّی گویی به بیان افراد و جزئیات آن می‌پردازد و با ذکر آن به فرعون و اهل مصر-که دامدار و کشاورز بودند- هشدار می‌دهد و سخن را با چیزی که مناسب آنان می‌باشد و نعمت برای همه محسوب می‌شود، به پایان می‌برد و می‌فرماید:«کلوا و ارعوا انعامکم...» 2p}

4-استدلال از راه علّت و معلول
اساس این نوع استدلال، ارتباط بین قضایایی است که تصوّر می‌رود اجزای حقایق در جهان هستی باشند، یعنی برخی از چیزها علّت وجودی پاره‌ای از چیزهای دیگر باشد، و هر اندازه چنین رابطه‌ای قوی و نیرومند باشد، استدلال نیز به همان اندازه قوی و محکم است، زیرا وقتی علّت و سبب تحقّق پیدا کرد، معلول و مسبّب نیز که نتیجه وجود آن است، پدید خواهد آمد و بین این دو ملازمه عقلی یا عادی وجود دارد و هرگاه معلول ذکر شود، کشف کننده علّت خواهد بود، زیرا ذکر نتیجه با یکی از دو مقدّمه دیگر است و نیز نتیجه در بردارنده مقدّمه است، مثلا هرگاه از (1)ابو زهره/424، 423.p}

(2).پیشین.p}

حرمت شراب سخن به میان آید و عقل بخواهد فلسفه وعلّت تحریم رابشناس، می‌تواند از راه اوصاف شراب به آن(سبب تحریم)، دست یابد.این نوع استدلال که علّت جزء دلیل است، در قرآن فراوان به چشم می‌خورد، مانند آیات قتال 1p}:

و قاتلوا فی سبیل اللّه الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا انّ اللّه لا یحبّ المعتدین...فلا عدوان الاّ علی الظّالمین.(بقره/190-193)

در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، ولی ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد...که ستم جز بر ستمکاران روا نیست 2p}.

در این آیات علّت و فلسفه تشریع جهاد دو امر ذکر شده است، یکی تجاوز و ستم و دیگری آسیب رسیدن به دین مؤمنان و اگر این دو امر از بین رفت، دیگر جنگ و جهاد معنا ندارد 3p}.

5-استدلال از راه مقابله(مقایسه)
مقابله در مقایسه بین دو چیز یا دو مطلب و یا دو شخص، برای این است که معلوم شود که کدام یک در کاری معیّن، مؤثرتر و مفیدتر است و وقتی مشخص شد که یکی از آن دو چنین است، طبعا بر دیگری برتری و فضیلت دارد، این روش یکی از اصول استدلال است که در قرآن فراوان دیده می‌شود، زیرا مشرکان به پرستش سنگ‌هایی که خود ساخته بوند یا موجوداتی را که خدا آفریده بود، می‌پرداختند و معتقد بودند که این‌ها در هستی تأثیر دارند یا می‌توانند شرّ و بدی را دفع کنند یا خیر و خوبی بیاورند، پس مقایسه بین خداوند متعال با معبودهای باطل آنان، اصلی بود که عقیده آنان را ابطال می‌کرد، نظیر 4p}:

افمن یخلق کمن لا یخلق افلا تذکّرون.و ان تعدّوا نعمة اللّه أن تحصوها لا تحصوها انّ اللّه لغفور رحیم.(نحل/17، 18).

(1).ابو زهره/424، 425.p}

(2).الهی قمشه‌ای/24.p}

(3).ابو زهره/425.p}

(4).پیشین/427.p}


آیا خدایی که خلق کرده مانند آن کس است که خلق نکرده، آیا متذکر و هوشیار نمی‌شوید؟ اگر بخواهید که نعمت‌های بی‌حدّ و حصر خدا را شماره کنید هرگز نتوانید که خدا بسیار غفور و مهربان است 1p}.

6-استدلال از راه تشبیه و مثل
یکی از روش‌های استدلال در قرآن‌که به واسطه آن قدرت خداوند متعال و راستی و درستی دین حق و قرآن ثابت می‌شود، استدلال در قالب تشبیه و مثال است و خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:ما از طریق آوردن مثال، حقایق را بیان می‌کنیم.مثال آوردن از انواع تشبیه است و هدف از آن، توضیح حقایق والا و تشریح امر غایب و غیر محسوس و معانی کلّی از راه تشبیه به امر حسّی و مشاهده جزئیات می‌باشد.نمونه این نوع استدلال در سوره بقره آمده که هدف از تشبیه-چه تشبیه به امر ناچیز باشد و چه امر بزرگ-بیان حقیقت است، می‌فرماید 2p}:

انّ اللّه لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فامّا الّذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم... و ما یضلّ به الا الفاسقین.(بقره/26)

خداوند باک از آن ندارد که به پشه و چیزی بزرگ‌تر از آن مثل زند، پس آنها که ایمان آورده‌اند می‌دانند که مثل از جانب پروردگار آنهاست و امّا کافران می‌گویند:خدا از مثل چه مقصودی دارد؟(پاسخ آن است که)به واسطه آن بسیاری را گمراه و بسیاری را هدایت می‌کند و بدان گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را 3p}.

7-قیاس خلف
قیاس خلف عبارت است از اثبات چیزی از راه بطلان و نفی نقیض آن.زیرا دو نقیض باهم جمع نمی‌شوند همان‌طور که هیچ جا از یکی از آن دو خالی نیست.مثل مقابله بین وجود و عدم و (1).الهی قمشه‌ای/204.p}

(2).ابو زهره/430.p}

(3).پیشین/431.p}

مثل مقاله بین نفی امر معیّن در زمان و مکان معیّن، با اثبات آن امر در همان زمان و مکان.پس اگر یک طرف با دلیل نفی شد، طرف دیگر اثبات می‌گردد.بنابراین دلیل خلف آن است که با ردّ نقیض، حقّ ثابت شود و قرآن کریم در استدلالات خود با ابطال پرستش بت‌ها، توحید و خداپرستی را اثبات می‌کند.از مواردی که در قرآن کریم از روش قیاس خلف برای اثبات توحید، استفاده شده، این آیه است: 1p}

لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا یصفون.(انبیاء/22)

اگر در آسمان و زمین بجر خدای یکتا خدایانی وجود داشت؛همانا خلل و فساد در آسمان راه می‌یافت.پس بدانید که پادشاه ملک وجود، خدای یکتاست و از اوصاف و اوهام مشرکان جاهل پاک و منزّه است 2p}.

متکلّمان اظهار می‌دارند که اگر برای آسمان‌ها و زمین غیر از خدا، خدای دیگری باشد، به علّت اراده‌های و خواست‌های مختلف آنان، آسمان‌ها و زمین، دچار فساد و تباهی می‌شود و چون در این دو، نظم و شایستگی حکم فرماست، پس تعدّد خدایان که عامل فساد است، باطل میگردد و در نتیجه توحید و یکتایی خدا به اثبات می‌رسد و خداوند از آنچه که مشرکان او را توصیف می‌کنند، پاک و منزّه می‌شود، متکلّمان این دلیل را دلیل تمانع می‌نامند، یعنی بت‌پرستی و شرک به علّت امتناع فساد، ممتنع و محال است، پس وحدانیت خدا ثابت می‌شود 3p}.

8-تمثیل
تمثیل آن است که استدلال‌کننده، مدّعای خود را به امری که نزد مخاطب، معلوم و قطعی است، یا به امری واضح و غیر قابل انکار، قیاس کند و جهت جامع و امر مشترک بین آن دو را بیان دارد، قرآن کریم از این روش به دقیق‌ترین و محکم‌ترین شکل آن استفاده کرده و حقایق قرآن را در مقایسه با امور عقلی روشن، تشریح و ثابت کرده است، مثلا بسیاری از دلیل‌های قیامت و (1).ابو زهره/448، 449.p}

(2).الهی قمشه‌ای/248.p}

(3).ابو زهره/449؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1057.p}

توانایی خدا بر آن را برپایه مقایسه و تشبیه آن به آفرینش ابتدایی جهان و خلقت انسان-که اموری بدیهی و غیر قابل انکار است-استوار می‌باشد؛مانند: 1p}

قل امر ربّی بالقسط و اقیموا وجوهکم عند کلّ مسجد و ادعوه مخلصین له الدّین کما بداکم تعودون(اعراف/29)

بگو ای رسول ما، پروردگار من شما را به عدل و درستی امر کرده و نیز فرموده که در هر عبادت روی به حضرت او آرید و خدا را از سر اخلاص بخوانید که چنان‌چه شما را در اوّل بیافرید، بار دیگر به سویش باز آیید 2p}.

خداوند در این آیه، بعث و دوباره زنده شدن مردگان را تشبیه و قیاس به آفرینش ابتدایی فرموده است.این نوع سخن، حقایق مشکل و دور از ذهن را نزدیک و فهم آن را آسان می‌سازد که خدا بر همه چیز تواناست 3p}.

9-سبر و تقسیم
یکی از انواع متداول در علم جدل و استدلال عبارت از اصطلاح«سبر و تقسیم» 4p}است.در این نوع استدلال مجادله‌کننده تمام اقسام موضوع مورد بحث را می‌شمارد و روشن می‌کند که ادّعای طرف مقابل بر هیچ کدام از اقسام مذکور منطبق نیست و ازاین‌رو نمی‌تواند مورد قبول واقع شود و با این بیان، ادّعای طرف مقابل را باطل می‌کند 5p}.

(1).پیشین/453.p}

(2).الهی قمشه‌ای/118.p}

(3).ابو زهره/454؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1056.p}

(4).در منطق نوین آمده است:«سبر و تقسیم»قیاس مقسّم استثنائی می‌باشد که جزء اوّلش قضیه منفصله‌ای است که اجزاء متعدّد داشته و همه اجزاء غیر از یکی رفع می‌شوند تا همان یکی ثابت گردد.دلیل تقسیم و سبر چنین تشکیل می‌شود که اولا کلّیه عناوینی که بر موضوع اوّل صادق هستند به‌طور تردید که کدام یک علّت حکم هستند نام برده می‌شوند.پس از آن عمل سبر را جاری می‌سازند یعنی علّت بودن یکایک آنها را باطل می‌کنند تا عنوان مشترک باقی بماند و علّت بودن آن یکی ثابت گردد. سبر در لغت به معنای اندازه‌گیری گودی زخم است و چون اندازه‌گیری زخم با دقّت عمل می‌شود و باطل کردن شقوق محتمله نیز با دقّت انجام می‌شود، سبر نامیده شده است.(مشکوة الدینی/577).p}

(5).ابو زهره/450، 451.p}

آیه‌های زیر را می‌توان یکی از مثال‌های سیر و تقسیم برشمرد که می‌فرماید:

ثمانیة ازواج من الضّأن اثنین و من المعز اثنین قّل آلذّکرین حرّم أم الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین نبّؤنی بعلم ان کنتم صادقین.و من الابل اثنین و من البقر اثنین قل آلذّکرین حرّم ام الانثیین امّا اشتملت علیه ارحام الانثیین ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا فمن اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا لیظلّ النّاس بغیر علم انّ اللّه لا یهدی القوم الظّالمین(انعام/143، 144).

این چهارپایانی که در حمل و باربری و سواری و افتراش مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارت از هشت جفت و هشت فرد چهارپا است:از جنس گوسفند، دو عدد نر و مادّه، و از جنس بز دو عدد نر و مادّه.ای پیامبر به این مشرکین-که حلال خدا را حرام برشمردند-بگو آیا خداوند متعال گوسفند و بز نر را حرام کرده یا گوسفند و بز مادّه را و یا آن برّه‌ای را که رحم گوسفند و بز مادّه با خود حمل می‌کند، تحریم کرده است؟(اعمّ از آن‌که این برّه، نر و یا مادّه باشد).اگر شما در تحریم و تحلیل این‌گونه اقلام به راستی سخن می‌گویید مرا به دلیلی که علم ایجاد می‌کند و صحّت انتساب چنین تحریم و تحلیلی را به خدا تأیید می‌نماید آگاه سازید.سپس خداوند بقیه ازواج هشت گانه را بر می‌شمارد):و از جنس شتر دو عدد نر و مادّه(که با رقم فوق مجموعا به هشت فرد می‌رسند)ای پیامبر به مشرکین بگو آیا خدا شتر و گاو نر، و یا شتر و گاو مادّه را تحریم کرده و یا آنچه شتر و گاو مادّه در رحم خود دارند، حرام نموده است؟و یا این‌که آن‌گاه که خداوند متعال شما را بدان توصیه کرد، حضور داشتید؟!پس بنابراین چه کسی ظالم‌تر از کسی است که به دروغ بر خدا افتراء می‌بندد و تحریم و یا تحلیل چیزی را به او نسبت می‌دهد تا مردم را -ندانسته-گمراه سازد؛چه محققا خداوند متعال مردمی را که به خویشتن و دیگران ظلم می‌کنند به پاداش رهنمون نخواهد ساخت 1p}.

سبر و تقسیم در این دو آیه بدین صورت می‌باشد که چون کفّار یک بار خوردن گوشت چهارپایان نر را تحریم نمودند و باری دیگر گوشت چهارپایان مادّه را حرام قلمداد کردند، خداوند متعال از طریق سبر و تقسیم نظریه آنها را مردود اعلام کرد؛لذا فرمود:خلق و آفرینش و (1).طبرسی 2/581، 582.p}

آفریده‌های از آن خداوند تعالی است که از هر صنفی از چهارپایانی که در دو آیه مذکور یاد شده است، نرینه و مادینه را آفرید.بنابراین تحریم آن حیواناتی که شما یاد کردید، از کجا نشأت گرفته است؟یعنی علّت تحریم آن حیواناتی که شما مشخّص کرده‌اید، چیست؟یا این تحریم به خاطر نر بودن و یا به علّت مادّه بودن آنهاست و یا بدان جهت که رحم حیوانات آن را دربرگرفته، اعمّ از آن‌که نر و یا مادّه باشد و یا برای تحریم آنها علّتی را نمی‌توان کشف کرد، بلکه تحریم آنها تعبّدی است و نیازی به ذکر علّت ندارد، به این معنا که این تحریم از جانب خدا به دست آمده است.تحریمی که از جانب خدا به دست آمده، یا از طریق وحی و ارسال رسول بوده است و یا از راه شنیدن کلام رسول و مشاهده تلقّی و دریافت این تحریم از رسول.و معنای«ام کنتم شهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا(انعام/144)»در ضمن دو آیه مورد بحث عبارت از همین امر است(که آیا آن‌گاه که خداوند متعال شما را توصیه می‌کرد و آنها را تحریم نمود، حاضر و ناظر بوده‌اید که این تحریم را به او نسبت می‌دهید) 1p}.

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل را کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الآفلین.فلمّا رآ القمر بازغا قال هذا ربّی فلمّا قال لئن لم یهدنی ربّی لاکوننّ من القوم الضّالین.فلمّا رآ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین.(انعام/76-79).

پس چون شب تاریک نمودار شد ستاره رخشانی دید.گفت:این پروردگار من است.پس چون آن ستاره غروب کرد و نابود شد، گفت:من چیزی که نابود گردد به خدائی نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را دید برای هدایت قوم گفت:این خدای من است.وقتی که آن هم نابود شد، ماه‌پرستان را متذکّر ساخت که آن نیز خدا نباشد.و گفت:اگر خدای من مرا هدایت نکند همانا که من از گروه گمراهان عالم خواهم بود.پس چون خورشید درخشان را دید باز برای ارشاد قوم گفت:این است خدای من، این از آن ستاره و ماه باعظمت‌تر است.چون آن نیز نابود گردید، (1).سیوطی 2/1057، 1058.p}

گفت:ای گروه مشرکان از آن‌چه شما شریک خدا قرار می‌دهید، از همه بیزارم.من با ایمان خالص روی به سوی خدائی آوردم که آفریننده آسمان‌ها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود. 1p}

سبر و تقسیم در آیه مذکور بدین صورت است که ستاره، ماه و خورشید به ترتیب به عنوان خدا فرض می‌شوند و حضرت ابراهیم(ص)برای ردّ هریک از آنها دلیل می‌آورد تا این‌که خدای حقیقی اثبات گردد.

در تفسیر نمونه آمده است:«هذا ربّی»به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکّر و اندیشیدن است، درست مثل این‌که ما می‌خواهیم در علّت حادثه‌ای پی‌جویی کنیم، تمام احتمال‌ها و فرض‌ها را یک یک مورد مطالعه قرار می‌دهیم و لوازم هریک را بررسی می‌کنیم تا علّت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتّی دلالت بر نفی ایمان می‌کند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان 2p}.

10-قول به موجب
از دیدگاه ابن ابی الاصبع، تعریف«قول به موجب»آن است که سخن خصم و کسی که با او مجادله می‌شود، از طریق مضمون کلام خود او مردود واقع شود 3p}؛مانند این آیه:

ام یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین.فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انّما انزل بعلم اللّه...(هود/13، 14)

آیا کافران می‌گویند این قرآن وحی الهی نیست خود او بهم بسته و به خدا نسبت می‌دهد بگو اگر راست می‌گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا، ده سوره مانند این (1).الهی قمشه‌ای/106.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312.p}

(3).سیوطی 2/1058.p}

قرآن بیاورید.س هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت شما مؤمنان یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده است 1p}.

در آیه مذکور خدای متعال از طریق فحوای سخن کافران(که می‌گفتند پیامبر آیات قرآن را به خدا افترا بسته)، کلام‌شان را رد کرده و می‌فرماید:اگر راست می‌گویید که این‌ها ساخته و پرداخته مغز بشر است، شما هم ده سوره مانند آن بر بافته شده‌ها(سوره‌های دروغین)، بیاورید و از هرکس می‌توانید جز خدا برای این کار دعوت کنید؛امّا اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نکردند و حاضر نشدند لا اقل ده سوره همانند این سوره‌ها بیاورند، بدانید که این ضعف و ناتوانی نشانه آن است که این آیات از علم الهی سرچشمه گرفته و الاّ اگر ساخته فکر بشر بود، آنها هم بشرند 2p}.

دانشمند دیگری معتقد است که قول به موجب بر دو قسم است:

الف-قسم اول بدین صورت است که صفتی به عنوان کنایه از چیزی در کلام خصم مطرح گردد.نمونه و مثال برای این مورد عبارت از آیه زیر است که خداوند متعال می‌فرماید:

یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجنّ الأعزّ منها الاذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لکنّ المنافقین لا یعلمون.(منافقون/8)

منافقین، یعنی عبد اللّه بن ابیّ و دارو دسته او می‌گویند:اگر ما از غزوه«بنی المصطلق»به مدینه باز گردیم باید عزیزتران(کنایه از خودشان)، ذلیل‌تران(کنایه از نبیّ اکرم(ص)و یاران او)را از مدینه بیرون رانند.[امّا خداوند متعال این دید تحقیرآمیز منافقین را نسبت به مؤمنین، مردود اعلام کرده و می‌فرماید:]عزّت و عظمت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.[او به اسلام و مسلمین والائی می‌دهد و این دین را بر همه ادیان دیگر برتری می‌بخشد]؛لکن منافقین نمی‌دانند و نسبت به صفات الهی و عزّتی که سزای اولیای اوست، در جهل و بی‌خبری بسر می‌برند. 3p}

(1).الهی قمشه‌ای/169.p}

(2).مکارم شیرازی 9/38، 39.p}

(3).طبرسی 5/444، 445.p}

پس صفت و واژه«الاعزّ»در سخن منافقین به عنوان کنایه از خودشان مطرح شده است؛و نیز صفت و واژه«الأذل»را منافقین به عنوان کنایه از مؤمنین مورد استفاده قرار دادند.آنگاه همین منافقین حکم اخراج مؤمنین را از مدینه برای گروه خودشان اثبات کردند؛امّا خداوند متعال در ردّ منطق و دید و داوری آنان، صفت عزّت را برای غیر آنها مقرّر کرده است که عبارت از خدا و رسول او مؤمنین هستند 1p}؛

و نیز خدای تعالی می‌فرماید:

قالوا انّا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنّکم و لیمسّسنّکم منّا عذاب الیم.قالوا طائرکم معکم ائن ذکّرتم بل انتم قوم مسرفون(یس/18، 19)

باز منکران گفتند که ای داعیان رسالت، اما وجود شما را به فال بد می‌دانیم، اگر از این دعوی دست بر ندارید البتّه سنگسارتان خواهیم کرد و از ما به شما رنج و شکنجه سخت خواهد رسید. رسولان گفتند:ای مردم نادان آن فال بد که می‌گوئید اگر بفهمید و متذکّر شوید(آن جهلی است که)با خود شماست، بلکه شما مردمی مسرف هستید. 2p}

منکران به خاطر مشکلاتی که در زندگی برایشان پیش آمد، وجود رسولان را به فال بد گرفتند و به خیال باطل خود شوم بودن را برای آنان اثبات کردند، درحالی‌که همان صفت برای خودشان اثبات شد.

و هم‌چنین پروردگار متعال می‌فرماید:

و قالت الیهود ید اللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء... (مائده/64)

یهود گفتند دست خدا بسته است(و دیگر تغییری در خلقت نمی‌دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد)به واسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده به لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا(دست قدرت و رحمت او)گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق می‌کنند... 3p}

(1).سیوطی 2/1058.p}

(2).الهی قمشه‌ای/341.p}

(3).پیشین/91.p}

یهود در مورد سرنوشت و قضا و قدر و تفویض معتقد بودند که در آغاز خلقت خداوند همه چیز را معیّن کرد و آنچه باید انجام گرفته است و حتّی خود او هم عملا نمی‌تواند تغییری در آن ایجاد کند 1p}.آنها در رابطه با آیاتی نظیر«و اقرضوا اللّه قرضا حسنا»(مزّمّل/20)و به خدا قرض نیکو دهید»مسلمین را مسخره کرده و می‌خواستند بگویند این چه خدایی است که برای ترویج و احیای دین خود، آنقدر قدرت مالی ندارد که حاجت خود را برطرف کند و ناچار دست نیاز به سوی بندگانش دراز می‌کند؟! 2p}

ابو الفتوح متذکّر می‌گردد که سبب نزول آیه آن بود که خدای تعالی از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ کرده بود پیش از آمدن رسول تا ایشان توانگرترین مردمان بودند، چون بر رسول خدا(ص)کفر آوردند و با او لجاج کردند خدای تعالی آن نعمت را از ایشان باز گرفت و به بدل توانگری، ایشان را درویشی داد و به بدل عزّت، مذلّت.چون چنین بود جماعتی از ایشان گفتند:«ید اللّه مغلولة».

طبری اظهار می‌دارد که ابن عبّاس گفت:مقصود یهود نه آن بود که دست‌های خدا بسته است، بلکه شکایت داشتند که بخیل است و آنچه دارد نگاه می‌دارد 3p}.

بنابراین یهودیان قصد داشتند با سخنان باطل، عجز خدا را اثبات کنند، اما به سبب بطلان گفتارشان، مورد نفرین خداوند قرار گرفتند و عجز خودشان اثبات شد.

ب-قسم دوم قول به موجب این است:واژه و تعبیری که در سخن طرف مقابل آمده است برخلاف مواد و منظور وی حمل و توجیه گردد و البته لازم است این نکته در نظر گرفته شود که باید لفظ و تعبیر-با افزودن متعلّق آن-قابل چنین حمل و توجیهی باشد؛و من تاکنون ندیده‌ام کسی راجع به این قسم، مثالی را از قرآن ایراد کرده باشد؛درحالی‌که من در این باره به (1).مکارم شیرازی 4/450.p}

(2).طباطبائی 6/32.p}

(3).عاملی 3/317.p}

آیه‌ای از قرآن دست یافتم که در ارتباط با قسم دوم«قول به موجب»می‌باشد و آن آیه، این است: 1p}

و منهم الّذین یؤذون النّبیّ و یقولون هو اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین امنوا منکم و الّذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم.(توبه/61)

گروهی از منافقین، نبی اکرم(ص)را می‌آزارند و می‌گویند:او سرتاپا گوش شنوا است که به هر سخنی گوش فرا می‌دهد و آن را قبول می‌کند.ای پیامبر به آنها بگو که او گوش شنوایی برای خیر است و آنچه خیر شما است به آن گوش فرا می‌دهد؛و همواره دارای آمادگی برای شنیدن و دریافت وحی است و فقط خبری که از جانب خدا می‌رسد و نیز گزارش‌های مؤمنین را باور کرده و بدان گوش فرا می‌دهد، نه اخبار و گزارش‌های منافقین را.او رحمت برای گروه مؤمنان است.و کسانی که رسول خدا(ص)را می‌آزارند، برای آنها درآخرت عذابی دردناک در انتظار است 2p}.

جماعتی از منافقین-از جمله:جلاس بن سوید، شاس بن قیس، مخشی بن حمیر و رفاعة بن عبد المنذر و...-در خلوت، ناشایسته‌هائی به پیغمبر نسبت می‌دادند، یکی از آنها گفت:خاموش باشید که اگر به سمع او رسد جمیع شما رسوا شدید.گفتند:او گوش شنوا دارد، ما هرچه خواهیم می‌گوئیم.چون خدمتش رویم، قسم می‌خوریم که نگفته‌ایم باور می‌کند؛آنگاه این آیه نازل شد؛ و گفته‌اند:این آیه درباره مردی به نام نبتل بن حارث نازل شد.او مردی سیاه‌چهره، سرخ‌چشم، سوخته‌گونه و زشت‌رو بود که سخنان پیامبر(ص)را به گوش منافقان می‌رسانید، به او گفتند:این کار را نکن، او در پاسخ گفت:محمّد کسی است که هرکس چیزی به او بگوید باور می‌کند، ما هرچه بخواهیم می‌گوئیم آنگاه به نزد او می‌رویم و برایش قسم می‌خوریم و او هم قسم ما را باور می‌کند.محمّد بن اسحاق و دیگران گفته‌اند:نبتل کسی است که پیامبر(ص)درباره او فرمود: هرکه می‌خواهد شیطان را ببیند به نبتل بن حارث بنگرد.

خدای متعال در این آیه می‌فرماید:بعضی از منافقین آنانند که پیامبر(ص)را اذیت می‌کنند و می‌گویند:ا و مردی خوش‌باور است که هرچه ما می‌گوییم می‌شنود و باور می‌کند.تسمیه (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).طبرسی 3/68.p}

حضرت به جارحه مخصوصه به جهت مبالغه است، یعنی گوئیا از فرط استماع همه حواس او سماع شده و گوش گشته، چنان‌که جاسوس را عین گویند برای مبالغه. 1p}

بنابراین منظور منافقین از کلمه«اذن»این بوده است که پیامبر اکرم(ص)به سخن آنها گوش فرا می‌داد و گزارش آنها را باور می‌کرد؛ولی خداوند این کلمه را برخلاف مراد و منظور آنها حمل نموده و به آنها اعلام کرده است که به هیچ‌وجه آن حضرت گوشش را در اختیار گزارش‌های دروغین منافقین قرار نمی‌دهد و سخن آنها را باور نمی‌کنمد.بلکه گوش او شنوای خیر و گزارش‌های راستین خدا و مؤمنان می‌باشد.

11-تسلیم
یکی از انواع جدل و استدلال، عبارت از«تسلیم»و قبول فرضی امری محال می‌باشد.به این معنا که یک امر محال، یا منفی فرض شود و یا با حرف امتناع، (یعنی«لو»مشروط فرض گردد تا موضوع موردنظر-به خاطر امتناع وقوع شرط آن-به عنوان یک امر ممتنع الوقوع تلقّی شود. آن‌گاه همین امر ممتنع الوقوع در جهت جدول و احتجاج و مماشات با خصم، مسلّم فرض گردد تا در صورت فرض وقوع آن امر محال، بی‌فائده بودن چنین فرضی ثابت و روشن شود 2p}مانند این آیه:

ولو فتحنا علیهم بابا من السّماء فظّلوا فیه یعرجون.لقالوا انّما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.(حجر/14، 15)

و اگر ما برای این کافران امّتت دری از آسمان بگشائیم تا دائم بر آسمان‌ها عروج کنند.باز هم بر انکار تو خواهند گفت:چشمان ما را(محمّد)فرو بسته و در ما سحر و جادویی به کار برده است. 3p}

(1).حسینی شاه عبد العظیمی 5/130.p}

(2).سیوطی 2/1059.p}

(3).الهی قمشه‌ای/199.p}

بنابراین حتّی اگر وقوع این امر محال(عروج کافران به آسمان)مسلّم فرض شود، باز هم کافران به نبوّت تو ایمان نیاورده و بدیهیّات را نیز انکار خواهند کرد.

12-اسجال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«اسجال»و روا ساختن است به این معنا که الفاظ و تعابیری در سخن بکار برده شود که وقوع درخواست را بر مخاطب، ثابت و روا و حتمی می‌سازد، مانند 1p}:

ربّنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد(آل عمران/194)

پروردگارا!آنچه به وسیله پیامبرانت وعده کرده‌ای به ما مرحمت مفرما؛و ما را در روز قیامت رسوا مگردان؛مسلّما تو خلف وعده نخواهی کرد 2p}.

در آیه مذکور درخواست‌کننده، مخاطب خود یعنی خداوند متعال را به اعطا و پاداش وا می‌گذرد و روا بودن چنین معنائی را بر او ثابت و مقرّر می‌سازد 3p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین(احقاف/22)

-قوم هود گفتند-پس تو زود وعده عذابی که به ما بت‌پرستی می‌دهی، بیاور اگر راست می‌گویی 4p}.

در این آیه، تقاضاکنندگان(قوم هود)، درخواست خود را به صورتی بیان می‌کنند که وقوع درخواست(عذاب)را بر مخاطب خود(هود و در واقع خدای هود)مسجل و حتمی سازند.

(1).سیوطی 2/1059.p}

(2).بی‌آزار شیرازی و حجّتی 2/188.p}

(3).سیوطی 2/1059.p}

(4).الهی قمشه‌ای/392.p}

13-انتقال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«انتقال»است، یعنی استدلال‌کننده به استدلالی-غیر از استدلالی که نخست بدان آغاز کرده بود-منتقل شود و دست از استدلال قبلی بردارد و وارد مرحله دیگری از استدلال شود.این انتقال و جابه‌جایی در استدلال بدان جهت است که خصم و طرف بحث و مناظره نمی‌تواند رمز استدلال نخست را درک کند؛چنان‌که در مناظره ابراهیم خلیل(ع)با جبار زمان یعنی نمرود، چنین انتقالی در استدلال و احتجاج جلب نظر می‌کند، آنجا که می‌فرماید: 1p}

ألم تر الی الّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّی الّذی یحیی و یمیت قال أنا احیی و امیت قال ابراهیم فانّ اللّه یأتی بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذی کفرو اللّه لا یهدی القوم الظّالمین.(بقره/258)

آیا ندیدی که پادشاه زمان ابراهیم درباره یکتائی خدا با ابراهیم به جدل و احتجاج برخاست چون ابراهیم گفت خداست آن‌که زنده گرداند و بمیراند او گفت من نیز چنین توانم کرد(که دو زنده را یکی را آزاد کرد)ابراهیم باز گفت که خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد تو اگر توانی از مغرب بیرون آر؛آن نادان کافر در جواب عاجز ماند که خدا راهنمای ستمکاران نخواهد بود. 2p}

آیه(258)سوره بقره گفتگوی بین حضرت ابراهیم و پادشاه زمانش را حکایت می‌کند که درباره خدا با ابراهیم مجادله می‌کرد.اسلوب عبارتی به صورتی است که نام ملک بیان نشده است، زیرا ذکر نام او، به عبرتی که از آیه گرفته می‌شود، نمی‌افزاید.این گفتگو بر پیامبر(ص)و گروهی از مسلمین عرضه می‌گرد و روش به تحیّر آوردن این فرد ستیزه‌جو و مجادل را که ابراهیم درباره پروردگارش برای او استدلال کرد، بیان می‌شود؛گویی از لابه‌لای آن تعبیر قرآنی عجیب، آن محضر بار دیگر تکرار می‌گردد و صحنه گفتگوی ابراهیم و ملک، برای پیامبر(ص) و مسلمین مشاهد و محسوس می‌شود.در آیه مذکور، «الم تر...»شناعت و فضاحت مجادله نمرود (1).سیوطی 2/1059.p}

(2).الهی قمشه‌ای/34.p}

را آشکار می‌سازد، و این‌که از ساختار لفظی و معنوی عبارت، به‌طور یک‌سان انکار و استنکار برداشت می‌شود.پس کار نمرود یقینا زشت است که به سبب عطای نعمت از سوی پروردگار- جای شکرگزاری-به جدال با ابراهیم(ع)پرداخت و ادّعایی خدایی نمود و در احکامی که برای مردم صادر کرد، بدون این‌که از قانون خدا استمداد جوید، مستقلا عمل کرد و براساس هوی و هوس خودش حکم نمود. 1p}

در این آیه:«الم تر...»همزه برای تعجّب است از محاجّه نمرود و حماقت او.یعنی آیا ندیدی ببصر بصیرت و نظر نکردی به سوی آن کسی که از روی عناد حجّت جست و مخاصمه کرد.با ابراهیم، درباره پروردگار ابراهیم که او را به یگانه دانستن خدا و عبادت او دعوت می‌کرد و از مجاهد و دیگران نقل شده است که«نمرود بن کنعان»همان کسی است که سرکشی کرد و با ابراهیم سرستیز و جدل داشت و او اوّلین کسی بود که ادّعای خدایی کرد.در این‌جا با آن‌که مجادله نمرود با حضرت ابراهیم(ع)بر باطل بود، ولی کلمه«محاجّه»به کار رفته است چون نمرود تصوّر می‌کرد که-برای اثبات ادّعایش-دلیل و حجّت می‌آورد.در مورد زمانی که این احتجاج یا جدل به وقوع پیوسته است، اختلاف وجود دارد.بعضی می‌گویند هنگام شکستن بت‌ها و قبل از انداختن ابراهیم در اتش صورت گرفته است و از امام صادق(ع)نقل شده است که مجادله مذکور پس از به آتش انداختن حضرت ابراهیم(ع)و سرد و سالم شدن آن، بر ابراهیم بوده است. 2p}حسن و جبائی می‌گویند:ضمیر«اتاه»به کسی بر می‌گردد که با ابراهیم محاجّه می‌کرد و چون خدا به او سلطنت و نعمت دنیا و وسعت مال داده بود، مغرور شده و این امر او را به احتجاج با ابراهیم واداشت. 3p}

در استدلال حضرت ابراهیم(ع)انتقالی صورت گرفته است که در این‌جا ذکر می‌شود:ابراهیم به نمرود گفت:خدائی که من از او فرمان می‌برم، زنده می‌کند و می‌میراند.نمرود گفت:من هم می‌توانم زنده کنم و بمیرانم.سپس شخصی را که محکوم به اعدام بود احضار کرد و او را آزاد (1).سیّد قطب 1/297.p}

(2).کاشانی 2/102.p}

(3).طبرسی 1/635.p}

نمود و شخصی دیگر را که قتلش واجب نبود، اعدام کرد.ابراهیم خلیل(ع)دریافت که نمرود به جهت و هدف استدلال او پی نبرده و معنای اماته و احیاء را درک نکرده است و یا آن‌که معنای آن را درک نموده؛لکن خواست با چنین کاری مغالطه و سفسطه کند.لذا از این نحوه احتجاج و استدلال به استدلالی دیگر منتقل شد که نمرود را راهی برای گریز از آن نباشد و نتواند به مغالطه و سفسطه دست یازد؛لذا گفت:خداوند متعال آفتاب را از مشرق بر می‌آورد، تو آن را از مغرب برآور.نمرود از پاسخ به چنین استدلالی متوقّف شد و مبهوت گشت و نتوانست بگوید:این منم که آفتاب را از مشرق بر می‌آورم؛زیرا کسانی که مسن‌تر از او بودند و قبل از نمرود می‌دیدند که آفتاب از مشرق طلوع می‌کند وی را در این ادّعا تکذیب می‌کردند که این عمل، کار تو نیست و قبل از تو آفتاب از مشرق سر بر آورد. 1p}در منهج الصادقین آمده است:ملخّص کلام آن است که ابراهیم با این کلام اعراض فرمود از اعتراض نمرود بر معارضه فاسده که آن«أنا احیی و امیت» است در حینی که او را گفته بود«ربّی الّذی یحیی و یمیت»و نقل کلام فرمود از آن باحتجاج به آنچه نمرود قدرت نداشت بر تمویه و تلبیس آن، تا دقع مشاغبه فرماید و این فی الحقیقت عدول است از مثال خفی به مثل جلی از مقدورات حضرت عزّت، که غیر او از اتیان به آن عاجز است نه آن‌که ابراهیم اعراض کرده باشد از حجّتی به حجّتی دیگر به جهت ضعفی که در حجّت اول بوده باشد، چه مراد باحیاء ادخال روح است در جسد و اماتت اخراج آن از آن، بدون نقصی که بنیه را راه یابد و این در تحت قدرت بشر نبود، و لیکن چون نمرود تلبیس آن نمود بر قوم خود، ابراهیم حجتی اوضح از آن ایراد نمود که تلبیس در آن ممکن نبود. 2p}

آیت اللّه طالقانی معتقد است که آن طاغی نتوانست یا نخواست تا معنای حقیقی حیات و افاضه مستمرّ آن را دریابد و آن را به معنای مجازی، و در همان قالب استدلال ابراهیمی درآورد و بی‌فاصله و تفریع، به خود نسبت داد:«قال أنا احیی و امیت»او-با فرمانی که صادر کرد- می‌خواست هم استدلال ابراهیم را دگرگون نماید و هم اندیشه‌هائی را که بت‌شکنی و منطق ابراهیم تکان داده بود، مرعوب و محکوم کند.ابراهیم چون آن سرکش بی‌فروغ را، قابل هدایت (1).سیوطی 2/1059، 1060.p}

(2).کاشانی 2/103؛و هم‌چنین بنگرید به:قمی مشهدی 2/414؛رازی(ابو الفتوح)1/449.p}

و دریافت صفت الحیّ، نیافت.با نمایاندن صفت القیّوم و استدلال جدلی، مغالطه‌اش را بلافاصله محو و او را مبهوت نمود 1p}.

و نیز خدای متعال می‌فرماید:

قال فرعون و ما ربّ العالمین.قال ربّ السّموات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین.قال لمن حولا الا تستمعون.قال ربّکم و ربّ ابائکم الأوّلین.قال انّ رسولکم الّذی ارسل الیکم لمجنون.قال ربّ المشرق و المغرب و ما بینهما ان کنتم تعقلون.قال لئن اتّخذت الها غیری لأجعلنّک من المسجونین.قال او لو جئتک بشی‌ء مبین.قال فأت به ان کنت من الصّادقین.فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للنّاظرین.قال للملاء و من حوله انّ هذا لساحر علیم.(شعراء/ 23-34)

فرعون به موسی گفت ربّ العالمین چیست.موسی جواب داد ربّ العالمین خدای آسمان‌ها و زمین است و آنچه ما بین آنهاست اگر یقین دارید.فرعون عاجز از جواب به مغلطه پرداخت و روی به درباریانش کرد و گفت آیا نمی‌شنوید.موسی گفت ربّ العالمین همانند خدائی است که شما و پدران پیشین شما را از عدم بیافریده.(با فرعون)گفت ای مردم این رسولی که به سوی شما به رسالت آمده، سخت دیوانه است.باز موسی گفت ربّ العالمین همان آفریننده مشرق و مغرب و روز و شب است و هرچه بین آنهاست اگر شما در قدرت حقّ تعقّل کنید.باز فرعون گفت اگر غیر از من خدائی را بپرستی البّته تو را به زندان خواهم کشید.موسی باز به ملایمت پاسخ داد اگر هم حجّت و معجزی بر صدق دعوی خود بر تو آورم.فرعون گفت آن معجز چیست بیاور اگر راست می‌گویی.در آن موقع موسی عصای خود بیفکند که ناگاه اژدهایی عظیم پدیدار گشت و نیز دست از گریبان بیرون آورد که ناگاه خورشیدی تابان به چشم بینندگان آشکار گردید.فرعون رو به درباریانش کرد و گفت این مرد ساحری بسیار ماهر و داناست. 2p}

آیات فوق مربوط به مجادله حضرت موسی(ع)و فرعون می‌باشد.علاّمه طباطبائی در ذیل این آیه می‌نویسد:این‌که درتفسیر شگفت‌زده شدن فرعون توسّط حضرت موسی(ع)گفته‌اند که (1).طالقانی 2/213، 214.p}

(2).الهی قمشه‌ای/283.p}

مراد فرعون این بوده که از ذات ربّ العالمین می‌پرسم و او در پاسخ صفاتش را بیان می‌کند، صحیح نیست، چون سؤال فرعون از ذات، ذات از حیث صفت بود و موسی(ع)در پاسخ، ذات را به وصف تفسیر نکرد، بلکه این سخن«ربّ العالمین»را تغییر داد و به جای آن عبارت«ربّ السموات و الارض»را آورد، یعنی در جمله دوم«السموات و الارض»را به جای«العالمین»در جمله اول آورد، گویا اشاره کرد به این‌که فرعون معنای کلمه«عالمین»را نمی‌فهمد.

وقتی موسی(ع)دید فرعون-با گفتن«الا تستمعون»به درباریانش-قصد دارد با مغالطه و تزویر روی حقّ را بپوشاند و حاضران مجلس را فریب دهد، با این‌که کلمه عالمین بزرگ که شامل آسمان‌ها و زمین و آنچه مابین آنهاست، تفسیر کرده بود، امّا صریح‌تر پاسخ داد و گفت: ربّ العالمین همان ربّ عالم انسانیت عصر حاضر و عالم انسانیت اعصار گذشته است؛ 1p}و با این بیان، حیله و نقشه فرعون خنثی شد، چون فرعون می‌خواست بگوید که موسی جوابی به من نداده و تنها عبارت ربّ العالمین را عوض کرده است، پس پاسخ‌گویی صریح موسی برای بار دوم، شبهه را زائل کرد.-در تفسیر نمونه آمده است:در حقیقت موسی که در مرحله نخست از«آیات آفاقی»شروع کرده بود، در مرحله دوم به«آیات انفسی»اشاره کرد و به اسرار آفرینش در وجود خود انسان‌ها و آثار پرورش الهی و ربوبیت پروردگار در روح و جسم بشر پرداخت، تا این مغروران بی‌خبر لا اقل درباره خود بیندیشند و کمی خود را بشناسند و به دنبال آن، خدای خود را. ولی فرعون به خیره‌سری هم‌چنان ادامه داد و از مرحله استهزاء و سخریه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و دیوانگی به موسی داد و هدفش از نسبت دادن جنون به موسی(ع)این بود که اثر منطق نیرومند او را در افکار حاضران خنثی کند.امّا این نسبت ناروا در روح بلند موسی(ع)اثری نگذاشت و هم‌چنان خط اصلی توحید را از طریق آثار خدا در پهنه آفرینش، در آفاق و انفس، ادامه داد و گفت:«او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان این دو است، می‌باشد اگر شما عقل و اندیشه خود را به کار می‌گرفتید.» 2p}.

(1).طباطبایی 15/270، 271.p}

(2).مکارم شیرازی 15/211، 212.p}

بنابراین در این‌جا فرعون معنای کلمه«عالمین»را نفهمید و یا خود را به نادانی زد تا با مغالطه و تزویر حاضران مجلس را فریب دهد، پس موسی(ع)که در مرحله نخست از طریق«آیات آفاقی» استدلال کرده بود، به استدلالی دیگر منتقل شد و در مرحله دوم به«آیات انفسی»استدلال نمود و چون فرعون از پاسخگویی عاجز ماند و نسبت جنون به موسی داد، به استدلال دیگری منتقل شد و از طریق آیات آفاقی و انفسی، از او خواست فکر خود را به کار اندازد تا به حقیقت پی ببرد و وقتی فرعون به جای ارائه دلیل، موسی(ع)را تهدید به زندان نمود، باز هم استدلالی دیگر منتقل شد، این بار حجّت خود را ظاهر کرد و از طریق معجزه حسّی او را دعوت نمود، فرعون مبهوت ماند و چون پاسخی نداشت موسی را ساحر خواند.

14-مناقصه
و آن عبارت از معلّق و مشروط و وابسته ساختن امری بر کاری محال می‌باشد تا بدین وسیله به محال بودن وقوع آن امر اشاره شود، چنان‌چه خداوند متعال در آیه زیر از این رهگذر راجع به کفّار استکبار پیشه‌سخن گفته و فرموده است: 1p}

انّ الّذین کذّبوا بایاتنا و استکبروا عنها لا تفتّح لهم ابواب السّماء و لا یدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط و کذالکّ نجری المجرمین.(اعراف/40).

همانا آنان که آیات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر بر آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان به روی آنان باز نشود و به بهشت در نیابند تا آن‌که شتر(یا رسن ستبر کشتی)در چشمه سوزن درآید و این‌گونه گنهکاران(متکبّر)را مجازات سخت خواهیم کرد. 2p}

در آیه مذکور، ورود کافران متکبّر به بهشت، تعلیق بر محال شده و این-تعلیق محال-کنایه از آن است که چنین چیزی تحقّق نخواهد یافت و باید همواره از آن مأیوس باشند، هم‌چنان‌که گفته می‌شود:من این کار را نمی‌کنم تا آن‌که کلاغ سفید شود و موش تخم‌گذاری کند. 3p}

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).الهی قمشه‌ای/199، 120؛و طبیبیان 1/767.p}

(3).طباطبایی 8/115.p}

در تفسیر نمونه آمده است:این تعبیر کنایه لطیفی از محال بودن این امر است، در واقع برای این‌که عدم امکان دخول این افراد در بهشت به صورت یک مسأله حسی درآید، این مثال انتخاب شده است، تا همان طور که هیچ کس تردید ندارد که ممکن نیست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همین‌طور مسلّم بدانند راهی برای ورود افراد بی‌ایمان متکبّر در بهشت، مطلقا موجود نیست 1p}.

و نیز خدای تعالی فرمود:

و لمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ ارنی أنظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانه فسوف ترینی فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلمّا افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اوّل المومنین.(اعراف/143)

و چون موسی با هفتاد نفر از بزرگان قومش که انتخاب شده بودند وقت معیّن به وعدگاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت موسی(به تقاضاهای قوم خود)عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم.خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید و لیکن در کوه بنگر اگر کوه به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید پس آنگاه که نور تجلّی خدا بر کوه تابش کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد سپس که به هوش آمد عرض کرد خدایا تو منزّه و برتری به درگاه تو توبه کردم و من(از قوم خود)اوّل کسی هستم که ایمان دارم. 2p}

موسی(ع)این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعی از جاهلان بنی اسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند؛آیا براستی خداوند قابل مشاهده است؟پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعی است، همانند جمله«حتّی یلج الجمل فی سّم الخیاط»(اعراف/40):کافران در بهشت نمی‌روند مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»و از آنجا معلوم بوده کوه در برابر جلوه خدا محال است پایدار بماند، چنین تعبیری ذکر شده است. 3p}

(1).مکارم شیرازی، 6/170.p}

(2).الهی قمشه‌ای/128، 129.p}

(3).مکارم شیرازی 6/356، 357.p}

15-مجازات و همراهی با خصم
یکی از انواع احتجاج قرآن کریم، همراهی و همگامی با خصم است تا دریابد که پاره‌ای از مقدّمات استدلال او-چون هدف این است که در برابر حقّ وادار به سکوت و قبول آن(حقّ) گردد-به عنوان امور مسلّم و قابل قبول فرض شده است 1p}چنان‌که می‌فرماید:

فلمّا جنّ علیه اللّیل رآ کوکبا قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لا احبّ الأفلین.فلمّا را القمر بازغا قال هذا ربّی قلما أفل قال لئن لم یهدنی ربّی لأکونن من القوم الضّالین.فلمّا رأ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا أفلت قال یا قوم انّی بری‌ء ممّا تشرکون.انّی وجّهت وحهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین.(انعام/76-79).

حضرت ابراهیم(ع)این سخن:«هذا ربّی»را به هنگام گفتگو با ستاره‌پرستان و خورشیدپرستان بیان کرد، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت‌پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد، ابراهیم(ع)که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، برای این‌که نظر عبادت‌کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را ب سوی خود جلب کند، نخست با آنها هم صدا شد و مطابق عقیده آنان ستاره، ماه و ستارگان را به عنوان پروردگار معرفی کرد و یا این‌که به عنوان استفهام گفت:آیا این خدای من است؟ 2p}و بدین طریق زمینه تفکّر و تأمّل را برای‌شان فراهم ساخت تا بتوانند به حقیقت دست یابند و پس از ارائه دلائلی مبنی بر این‌که پدیده‌ها سزاوار خدایی نیستند، کسی را خدای خود دانست که فناناپذیر بوده و آفریننده آسمان‌ها و زمین می‌باشد.

(1).سیوطی 2/1060.p}

(2).مکارم شیرازی 5/312، 313؛و هم‌چنین در ترجمه تفسیر طبری آمده است:-حضرت ابراهیم(ع)-ستاره‌ای روشن‌تر بدید و گفت که:هذا ربّی؟و این معنای استفهام است چنان‌که کسی گوید:این است او؟ابراهیم خدای خویش را طلب همی کرد... «یغمائی 2/469».p}

نتیجه
اصطلاح جدل در منطق عبارت است از قیاسی که از مشهورات و مسلّمات فراهم می‌آید و بدین صورت است که هریک از طرفین می خواهد نظر خود را اثبات کند و طرف مقابلش را به سکوت وا دارد، چه آن نظر حقّ باشد یا نباشد و هریک از طرفین ممکن است برای اثبات نظر خویش، به مقدّمات باطل متوسّل شود.

جدل در قرآن کریم عبارت از مفهومی است وسیع که شامل قیاس جدلی و نیز قیاس برهانی در اصطلاح منطقیین می‌گردد.اصولا جدل و مجادله در قرآن به مفهوم استدلال به کار رفته که در پاره‌ای از موارد به معنای استدلال غلط و بی‌اساس و در پاره‌ای از موارد دیگر به معنای استدلال صحیح و منطقی استعمال شده است.قرآن کریم جدالی را که توأم با خصومت، لجاجت، استهزاء و مغالطه است و در جهت اثبات امری باطل و دور از واقعیت می‌باشد، نکوهش می‌نماید و اگر پیامبران با مشرکان به جدال می‌پرداختند، هدف‌شان اثبات حقّ و انکار باطل بود.پیامبران برای اثبات حقانیّت خود و شریعتی که از سوی خدا آورده بودند در برخورد با مشرکان و معاندان، از جدل استفاده می‌کردند، امّا نتیجه‌ای که می‌خواستند به آن دست یابند، روشن شدن حقیقت و ارشاد آنان بود، نه فقط عاجز کردن و اسکات ایشان.

منابع فارسی
آریانپور کاشانی، عباس و منوچهر، فرهنگ دانشگاهی انگلیسی-فارسی، تهران:چاپخانه سپهر، چاپ نهم، 1369.

ابو زهره، محمّد.معجزه بزرگ(پژوهشی در علوم قرآنی):ذبیحی، محمود.مشهد:بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1370.

الهی قمشه‌ای، مهدی.قرآن مجید، موسسه چاپ و انتشارات محمّد حسن علمی.

انزابی‌نژاد، رضا، الرّائد، فرهنگ الفبایی عربی-فارسی:(جبران مسعود).مشهد:موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1372.

بی‌آزار شیرازی، عبد الکریم و حجّتی، سید محمّد باقر.تفسیر کاشف، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1362.

حسینی شاه عبد العظیمی، حسین بن احمد.تفسیر اثنی عشری، تهران:انتشارات میقات، 1363.

خوانساری، محمّد.منطق سوری، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ هفتم 1363.

دهخدا، علی اکبر.لغت نامه دهخدا، [زیر نظر دکتر محمّد معین‌]تهران:موسسه لغت نامه دهخدا، چاپ سیروس، 1338.

رازی، ابو الفتوح.تفسیر روح الجنان و روح الجنان، قم:انتشارات کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1404 ه ق.

شعرانی، میرزا ابو الحسن.نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن مجید)، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ دوم، 1398 ه ق.

طالقانی، سید محمود.پرتوی از قرآن، تهران:شرکت سهامی انتشار، 1350.

طبیبیان، سید حمید.فرهنگ لاروس، عربی-فارسی، ترجمه المعجم العربی الحدیث، خلیل جرّ، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ دهم، 1379.

طوسی، محمّد بن محمّد بن حسن(خواجه نصیر الدین).اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1376.

عاملی، ابراهیم.تفسیر عاملی، تهران:کتابفروشی صدوق.

عمید، حسن.فرهنگ فارسی عمید، تهران:موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ هفتم، 1369.

قرشیّ، سید علی اکبر.قاموس قرآن، تهران:دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1364.

کاشانی، ملاّ فنح اللّه.تفسیر کبیر منهج الصّادقین فی الزم المخالفین، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامیه، چاپ سوم، 1346.

محقّق، مهدی.وجوه قرآن:تفلیسی(ابو الفضل حبیش بن ابراهیم)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1371.

مشکوة الدینی، عبد المحسن.منطق نوین، مشتمل بر اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیّه:قوامی شیرازی(صدر الدّین محمّد ابراهیم)، انتشارات آگاه، 1362.


معین، محمد.فرهنگ فارسی، تهران:انتشارات امیر کبیر، چاپ یازدهم، 1376.

مکارم شیرازی، ناصر.با همکاری جمعی از نویسندگان.تفسیر نمونه، تهران:انتشارات دار الکتب الاسلامیة، 1354.

یغمائی، حبیب.ترجمه تفسیر طبری، انتشارات توس، چاپ سوّم، 1367.

عربی
ابن سینا، ابو علی حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی.الشفاء(منطق، مبحث جدل)، محقق:ابراهیم مدکور، قاهره:دار المصریه، 1385 ه-1965 م.

ابن منظور، ابو الفضل جمال الدّین محمد بن مکرم.لسان العرب، قم:نشر أدب الحوزة، 1405- 1363.

حقّی بروسوی.اسماعیل.روح البیان، بیروت-لبنان:دار احیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1405 ه -1985 م.

حلّی، علاّمه جمال الدّین حسن بن یوسف.الجوهر النّضید فی شرح منطق التجرید:طوسی(خواجه نصیر الدین)، انتشارات بیدار، چاپ سوم، رمضان 1410.

خازن، بغدادی.علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم.تفسیر الخازن(لباب التأویل فی معانی التنزیل)، دار الفکر.

رازی، امام فخر.التفسیر الکبیر.

راغب اصفهانی، ابو القاسم حسین بن مفضل.المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، چاپ دوم، 1404 ه.

سیّد قطب.فی ظلال القرآن، بیروت:دار الشروق، چاپ دهم، 1402 ه-1982 م.

سیوطی، جلال الدین عبد الرّحمن.الاتقان فی علوم القرآن، دمشق، بیروت:دار بن کثیر، چاپ اوّل، 1407 ه-1987 م.

طباطبائی، سیّد محمّد حسین.المیزان غی تفسیر القرآن، جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم.

طبرسی، ابو علی فضل بن حسن.مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اوّل، 1365.

قمّی مشهدی، محمّد بن محمّد رضا.تفسیر کنز الدّقائق و بحر الغرائب، موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اوّل، 1367.

مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ قرآن کریم، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1363.

مظفّر، شیخ محمد رضا.منطق، تهران:انتشارات الهام، چاپ اول، 1377.

معارف، لویس.المنجد، تهران:انتشارات اسماعیلیان، چاپ دوم، 1365.p}

 

منبع :

نشریه علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) » بهار 1381 - شماره 41 (علمی-پژوهشی)

گفت و گو در قرآن کریم

گفت و گو در قرآن کریم

محمدمهدی کریمی‌نیا(1)

چکیده:

چندی است که بازار تعامل بین ادیان و تمدنها گرم است. هر کس از دیدگاه خویش، به این بحث پرداخته است. نظر قرآن به عنوان وحی آسمانی، بسیار حائز اهمیت می‌باشد. در این نوشتار، نویسنده ابتدا واژه گفت‌وگو را بررسی کرده سپس به زمینه‌ها و پیش‌شرطهای لازم برای گفت و گو می‌پردازد. موانع گفت و گو و انواع گفت و گوهایی که در قرآن آمده، موضع دیگری است که نویسنده آن را مورد کاوش قرار داده است.

مقدمه

در عصر حاضر، گفت و گو از واژه‌های بسیار رایج در عرصه فرهنگ، سیاست و اجتماع است. در این راستا،اصطلاح گفت و گوی ادیان و گفت و گوی تمدنها نیز مورد بحث و بررسی می‌باشد. یکی از پرسشهای اساسی این است که اسلام، چه دیدگاهی نسبت به گفت و گو دارد؟ و آیا آن را به عنوان یک روش مسالمت‌آمیز در تعامل با پیروان ادیان و مذاهب دیگر قبول دارد یا خیر؟ و به طور مشخص دیدگاه قرآن کریم در این باره چیست؟

مهمترین هدف این پژوهش بیان دیدگاه قرآن کریم در خصوص گفت و گوی مسالمت‌آمیز با مذاهب و عقاید مخالف است و این که اساس رفتار با پیروان مذاهب،رفتار صلح‌آمیز و استفاده از روش منطقی بوده و رد بر نظریه کسانی است که می‌گویند:

«مادامی که اسلام باقی است، صلح و سازش پیروان اسلام، حتّی با کلیمیها و مسیحیها و از این بالاتر با سایر افراد بشر، یک مسأله لاینحلی خواهد بود.»(1)

به عبارت دیگر، یکی از علل ضرورت اینگونه پژوهشها «نسبت‌دادن‌خشونت‌به‌اسلام»است.عده‌ای اساس روابط اسلام با غیر مسلمانان را بر جنگ و خصومت می‌دانند.این اشتباه از اینجا ناشی می‌شود که اسلام، اهمیت بسیاری به جهاد داده است. همین برداشت باعث شده است که پاره‌ای از نویسندگان از قبیل منتسکیو، متفکر فرانسوی، اسلام را دین شمشیر بداند. وی در کتاب روح القوانین می‌گوید:

«یکی از بدبختیهای بشر این است که هر فاتحی دیانت خود را بر جامعه مغلوب، تحمیل کند. دیانت اسلام که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده، چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده، باعث بدبختی و شدت شده است.»(2)

واضح است که اینگونه تبلیغات علیه مسلمانان صورت گرفته و می‌گیرد و در نهایت، روح همزیستی مسالمت‌آمیز ملل جهان و اساس گفت و گو میان ادیان، تمدنها و عقاید گوناگون را مورد آسیب جدی قرار خواهد داد و این در حالی است که بر اساس شواهد و ادلّه روشن، «گفت و گوی مسالمت‌آمیز در اسلام» اثبات می‌گردد. گوستاو لوبون می‌گوید:

«تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذهب یهود و نصاری... خیلی بندرت می‌توان در مذاهب دیگر مشاهده نمود.»(3)

همچنین می‌گوید:

«اخلاق مسلمانان صدر اسلام از اخلاق امتهای روی زمین و بخصوص ملتهای نصرانی به طور نمایانی بهتر و برتر بوده است. آنان در عدالت، میانه‌روی، مهربانی، گذشت، وفای به عهد و بلندهمتی مشهور و معروف بودند و رفتارشان با دیگر ملتهای اروپایی، بخصوص آنهایی که در زمان جنگهای صلیبی بودند، متفاوت بود.»(4)

گفتار اول: واژه گفت و گو

این واژه هر چند در ظاهر، ساده می‌نماید، ولی واژه‌ای است که به تازگی با بار معنایی جدیدی مطرح شده و قداست و گیرایی خاصی در اذهان پدید آورده است. این بار معنایی،

______________________________

1- سخن لوریمر قاضی و حقوقدان اروپایی قرن نوزدهم، درباره همکاری جامعه ملل با ملتهای مسلمان به نقل از: عباس‌علی عمید زنجانی، اسلام و همزیستی مسالمت‌آمیز، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1344، ص 13.

2- منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 671 .

3- گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ج 4، ص 148 .

4- به نقل از: دکتر محمد رحیم عیوضی، راهکارهای مناسب در عرصه گفت و گوی تمدنها، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 351.

«مادامی که اسلام باقی است، صلح و سازش پیروان اسلام، حتّی با کلیمیها و مسیحیها و از این بالاتر با سایر افراد بشر، یک مسأله لاینحلی خواهد بود.»(1)

به عبارت دیگر، یکی از علل ضرورت اینگونه پژوهشها «نسبت‌دادن‌خشونت‌به‌اسلام»است.عده‌ای اساس روابط اسلام با غیر مسلمانان را بر جنگ و خصومت می‌دانند.این اشتباه از اینجا ناشی می‌شود که اسلام، اهمیت بسیاری به جهاد داده است. همین برداشت باعث شده است که پاره‌ای از نویسندگان از قبیل منتسکیو، متفکر فرانسوی، اسلام را دین شمشیر بداند. وی در کتاب روح القوانین می‌گوید:

«یکی از بدبختیهای بشر این است که هر فاتحی دیانت خود را بر جامعه مغلوب، تحمیل کند. دیانت اسلام که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده، چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده، باعث بدبختی و شدت شده است.»(2)

واضح است که اینگونه تبلیغات علیه مسلمانان صورت گرفته و می‌گیرد و در نهایت، روح همزیستی مسالمت‌آمیز ملل جهان و اساس گفت و گو میان ادیان، تمدنها و عقاید گوناگون را مورد آسیب جدی قرار خواهد داد و این در حالی است که بر اساس شواهد و ادلّه روشن، «گفت و گوی مسالمت‌آمیز در اسلام» اثبات می‌گردد. گوستاو لوبون می‌گوید:

«تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذهب یهود و نصاری... خیلی بندرت می‌توان در مذاهب دیگر مشاهده نمود.»(3)

همچنین می‌گوید:

«اخلاق مسلمانان صدر اسلام از اخلاق امتهای روی زمین و بخصوص ملتهای نصرانی به طور نمایانی بهتر و برتر بوده است. آنان در عدالت، میانه‌روی، مهربانی، گذشت، وفای به عهد و بلندهمتی مشهور و معروف بودند و رفتارشان با دیگر ملتهای اروپایی، بخصوص آنهایی که در زمان جنگهای صلیبی بودند، متفاوت بود.»(4)

گفتار اول: واژه گفت و گو

این واژه هر چند در ظاهر، ساده می‌نماید، ولی واژه‌ای است که به تازگی با بار معنایی جدیدی مطرح شده و قداست و گیرایی خاصی در اذهان پدید آورده است. این بار معنایی،

______________________________

1- سخن لوریمر قاضی و حقوقدان اروپایی قرن نوزدهم، درباره همکاری جامعه ملل با ملتهای مسلمان به نقل از: عباس‌علی عمید زنجانی، اسلام و همزیستی مسالمت‌آمیز، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1344، ص 13.

2- منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 671 .

3- گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ج 4، ص 148 .

4- به نقل از: دکتر محمد رحیم عیوضی، راهکارهای مناسب در عرصه گفت و گوی تمدنها، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 351.

پیام‌آور ارتباط صمیمی، دوستانه و مخلصانه افراد، ادیان و تمدنهای مختلف با یکدیگر است.

گفت و گو ترکیب عطفی به معنای صحبت، بحث، سخن،محاوره و مکالمه است.این واژه که اغلب در نوشتارهای امروزی، بدون واو و متصل به یکدیگر نوشته می‌شود غلط مشهور است؛ چه این که کتب لغت معتبر(1)، آن را به صورت ترکیب عطفی گفت و گو ثبت نموده‌اند. این واژه در ادبیات سابق، بیشتر به صورت گفت و شنود نوشته یا بیان می‌شد. به نظر می‌رسد واژه گفت و شنود گویاتر و روشنتر از واژه گفت و گو باشد؛ زیرا نشان دهنده این معناست که طرفینِ گفتمان، مکالمه دو جانبه داشته، هم سخن می‌گویند و هم به سخن فرد مقابل گوش می‌دهند.

با این حال، هر گاه واژه «گفت و گوی»؛ یعنی همراه با یاء بیان شود، معنایی دیگر از آن داده می‌شود. لغت نامه دهخدا، برای واژه گفت و گوی این معانی را می‌نویسد: هنگامه پرخاش،مشاجره،بحث و جنجال.(2)

زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی به گرد جهان را بدین جست و جوی
نشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی(3)
گفت و گو را می‌توان معادله واژه conversation گرفت که منظور از آن گفت و شنود، مکالمه، محاوره و مذاکره است.(4) در این حالت، ممکن است فرد با فرد یا جامعه با جامعه با عقاید و مذاهب گوناگون به مکالمه و مذاکره بپردازند. به نظر می‌رسد مکالمه ادیان و مذاهب با یکدیگر وافی به مقصود نیست؛ چه این که مکالمه، در موارد فوری و ضروری، آن هم در سطحی نازل صورت می‌گیرد. از این رو، منظور ما از گفت و گو، مکالمه نمی‌باشد.

ممکن است گفت و گو را به معنای ارتباط (communication)(5) گرفت. در این حالت منظور از گفت و گوی ادیان و مذاهب، ارتباط این دینها با یکدیگر است. از آنجایی که در طول تاریخ، ادیان و مذاهب به گونه‌ای با یکدیگر ارتباط طبیعی داشته‌اند، نمی‌توان از گفت و گو، ارتباط را اراده کرد؛ چون به هیچ وجه وافی به مقصود نبوده و معنای واقعی گفت و گو را نمی‌رساند.

______________________________

1- علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 12، ص 19188؛ حسن انوری، فرهنگ سخن، ج 6، ص 6198 .

2- همان.

3- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه.

4- عباس آریان‌پور کاشانی و منوچهر آریان‌پور کاشانی، فرهنگ دانشگاهی، انگلیسی به فارسی، ج 1، ص 471.

5- همان، ص 432.

اگر گفت و گو را معادل سخنرانی و گفت و گوی علمی (discourse)(1) بگیریم، در این حالت، بالاتر از سطح مکالمه یا ارتباط خواهد بود و منظور از آن، گفت وگوی فرهیختگان و دانشمندان ادیان، ملتها و تمدنها با یکدیگر است و از آن به گفتمان نیز تعبیر شده است.

علاوه بر آن، می‌توان گفت و گو را معادل دیالوگ (dialogue)(2) دانست که همانند واژه discourse بار معنایی قوی‌تری از مکالمه و ارتباط دارد.

با توجه به آنچه گذشت می‌توان این نتیجه را گرفت که منظور از گفت و گو بحث علمی و مبادله اطلاعات و اندیشه‌ها از طریق گفت و شنود است؛ یعنی عالمان و صاحب نظران مسلمان و متفکران سایر ادیان و مذاهب، با استفاده از همه علوم عقلی و نقلی و همین طور آداب و رسوم بر گرفته از دین و یا سایر رسوم اجتماعی، طی نشستهای علمی در باره محتوا و ویژگیهای دین، عقاید و فرهنگ خود، به منظور دستیابی به حقیقتهای فطری و مشترک به گفت و گو نشسته و همدیگر را در مسیر رسیدن به اهداف مشترک یاری نمایند.(3)

گفتار دوم: زمینه‌ها و پیش‌شرطهای گفت و گو از نگاه قرآن

منظور از زمینه‌ها و پیش شرطهای گفت و گو، اموری است که فراهم آوردن و مراعات آنها در تمام مراحل گفت و گو لازم و ضروری است. به برخی از این موارد اشاره می‌کنیم:

الف) پذیرش دو طرف یا چند طرف: یکی از پیش‌فرضهای آغازین گفت و گو، پذیرش دو طرف یا چند طرف است که با استفاده از علائم، از جمله کلام به شکلهای مختلف با یکدیگر تبادل معنا می‌نمایند. این امر مورد پذیرش قرآن کریم است. البته پذیرش طرف مقابل به معنای حقانیت او نیست، بلکه منظور این است که گفت و گو وقتی تحقق پیدا می‌کند که هر یک از طرفین، سخن طرف دیگر را بشنود و با یکدیگر به تبادل آرا و عقاید بپردازند. حضرت موسی علیه‌السلام مأمور می‌شود حتی با فرعون، دشمنترین دشمنان خدا، به گفت و گو بپردازد و آیات الهی را به او ابلاغ کند:

آن گاه بعد از آنان، موسی را با آیات خود به سوی فرعون و سران قومش فرستادیم.(4)

شما دو نفر (موسی و هارون) به سوی فرعون بروید؛ همانا او سرکشی کرده است.(5)

______________________________

1- همان، ص 614 .

2- همان، ص 592 .

3- ر.ک.: محمد رضا لاجوردی،گفت و گوی تمدنها در قرآن، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته الهیات و معارف اسلامی، مؤسسه آموزشی، پژوهشی امام خمینی قدس‌سره ، 1379، صص 152-151.

4- اعراف / 103.

5- طه / 43.

اهمیت پذیرش طرف مقابل، به گونه‌ای است که این حق حتی برای مشرکان به رسمیت شناخته شده است:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ»(1)

یعنی: و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان؛ چرا که آنان قومی نادانند.

ب) اصل آگاهی و علم: طرفین گفت و گو باید با آگاهی و علم به مذاکره بپردازند. کرامت و ارزش آدمی به علم و دانش است و به واسطه تعلیم اسمای الهی و دریافت تعالیم حق، مسجود ملائکه شد و فرشتگان را به کرنش و تعظیم واداشت.(2)

خداوند از انسان می‌خواهد نسبت به آنچه علم ندارد، پیروی نکند:

«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوءادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْوءُلاً»(3)

یعنی: و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.

خداوند انسان را شنوا و بینا قرار داد تا راه را دریابد(4) و می‌فرماید: خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی‌دانستید.(5)

و نیز می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا به نادانی، گروهی را آسیب برسانید و (بعد) از آنچه کرده‌اید، پشیمان شوید.(6)

ج) لزوم پذیرش اختلاف اقوام، ملل و زبانها: اختلاف انسانها از نظر زبان، ملیت و غیره نباید مانع گفت و گو شود. قرآن کریم به صراحت قبایل و گروه‌ها را پذیرفته است و اختلاف بین رنگها و زبانها را از آیات الهی می‌شمارد:

«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»(7)

______________________________

1- توبه / 6.

2- بقره / 34ـ30.

3- اسراء / 36.

4- نقل به مضمون از آیات 3ـ2 سوره دهر.

5ـ نحل / 78.

6- حجرات / 6.

7- حجرات / 13.

یعنی: ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید.

«وَمِنْ‌آیاتِهِ‌خَلْقُ‌السَّماواتِ‌وَالأَْرْضِ‌وَاخْتِلافُ‌أَلْسِنَتِکُمْ‌وَأَلْوانِکُمْ‌إِنَ‌فِیذلِکَ‌لآَیاتٍ‌لِلْعالِمِینَ»(1)

یعنی: و از نشانه‌های او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهای شما و رنگهای شماست. قطعا در این (امر) برای دانشوران نشانه‌هایی است.

گوناگونی انسانها از نظر رنگ، نژاد ،ملیت و زبان، تفاوتی در انسانیت انسان پدید نمی‌آورد. بسیاری از اختلافها و جنگها ناشی از این امر است که گروهی خود را از نظر نژاد و ملیت، برتر از دیگران می‌دانند. همین امر باعث بروز جنگ جهانی دوم، از سوی نازیهای آلمان شد. آنان خواهان برتری و تسلط بر سایر نژادها و ملل بودند. طبیعی است در چنین حالتی، جایی برای گفت وگو و شناخت حقایق باقی نمی‌ماند؛ در حالی که قرآن کریم گوناگونی انسانها از نظر نژاد، ملیت و... را وسیله‌ای برای شناخت یکدیگر می‌داند .

بنابراین، شناخت ملتها جز از راه گفت و گو و تبادل نظر و در سطح بالاتر، گفتمان امکان ندارد. آیات دیگر قرآن که بر سیر و حضور در بین سایر اقوام و ملل تأکید دارد نیز ناظر بر همین تعریف و شناخت است. دستورات اسلامی مبتنی بر اخذ حکمت و دانش، حتی از زبان بیگانگان جز از طریق ایجاد رابطه و برقراری ارتباط و مفاهمه، امکان‌پذیر نیست .

د) امکان حصول تفاهم و وحدت: هر چند انسانها گوناگون آفریده شده‌اند،با این حال، زمینه‌های فراوانی برای ایجاد تفاهم و همکاری بر اساس اصول مشترک وجود دارد. یکی از پیش‌فرضهای گفت و گو این است که بتوان به وسیله گفت و گو به اصول مشترک دست یافت و بر اساس آن با یکدیگر تعاون و همکاری داشت. همکاری بین مسلمانان و اهل کتاب بر اساس اصول مشترک، مورد تأکید قرآن کریم است :

«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ»(2)

یعنی: بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما، بعضی دیگر را به جای خدا، به خدایی نگیرد. پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم(نه شما).

______________________________

1- روم / 22.

2- آل‌عمران / 64.

در آیات‌سابق از همین‌سوره، به طور مستقیم دعوت به سوی اسلام‌بود، ولی در این‌آیه،به نقطه‌های مشترک بین اسلام و اهل کتاب توجه شده است. قرآن کریم به مسلمانان می‌آموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همکاری کنند، از پا ننشینید و بکوشید دست‌کم در قسمتی که با شما اشتراک هدف دارند، همکاری آنان را جلب‌کنید و آن را پایه‌برای پیشبرد اهداف مقدستان‌قرار دهید.

ه) آزادی فکر و اندیشه و انتخاب راه: یکی از پیش‌فرضهای گفت و گو، قبول آزادی فکر و اندیشه است. هیچ یک از طرفین گفت و گو نمی‌تواند عقاید و افکار خویش را به دیگری تحمیل کند. در قسمتی از آیات قرآن کریم، این اصل تعقیب شده است که اساسا طبیعت اعتقادات قلبی و مسائل وجدانی به گونه‌ای است که اکراه و اجبار بر نمی‌دارد. اگر فردی به حکم اجبار و فشار، معتقدات و دستورات یک مذهب را در ظاهر بپذیرد، هرگز دلیل آن نیست که او در قلب و وجدان خویش آن را پذیرا گشته است:

«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»(1)

در دین اکراه راه ندارد؛ چرا که راه از بیراه به روشنی آشکار شده است.

«وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لآَمَنَ مَنْ فِی الأَْرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یَکُونُوا مُوءْمِنِینَ»(2)

یعنی: اگر پروردگارت می‌خواست تمامی اهل زمین (بدون این‌که اختیاری داشته باشند) ایمان می‌آوردند، پس آیا تو مردم را به اکراه وا می‌داری تا این که مؤمن شوند؟!

منطق آزادی فکر و اندیشه در عملکرد و روش پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم‌السلام وجود داشت. پیامبر اسلام با نصارای نجران به گفت و گو پرداخت. آنان از پذیرش حق خودداری کردند. در نهایت در مورد مباهله (درخواست از خدا برای رسوایی دروغگو) توافق نمودند.(3) در روایات اسلامی وارد شده است که وقتی پای مباهله به میان آمد، نمایندگان مسیحیان نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود مشورت کنند. بالاخره از اقدام به مباهله خودداری کرده، حاضر به مصالحه شدند و شرایط ذمه را پذیرفتند.(4) پذیرش شرایط ذمه و مصالحه از سوی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و نه اجبار آنان به اسلام یا جنگ با آنان یا مباهله و نفرین آنان، نشان‌دهنده روحیه منطقی و آزاداندیشی آن حضرت است. سیره امام صادق علیه‌السلام مبتنی بر بحث و گفت و گو با گروه‌های

______________________________

1- بقره / 256.

2- یونس / 99.

3- ر.ک.: آیه شصت و یکم سوره آل عمران و تفسیر آن.

4- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 2، ص 439.

غیرمذهبی، مثل ملحدین، مشرکین و دهریون و نیز گروه‌هایی از اهل کتاب بود. امام با این افراد، برخوردی حکیمانه همراه با حلم و صبر داشت. ادعاها و ادله آنها را با متانت و صبوری می‌شنید و از ادله خود خصم برای رد مدعای آنان و اثبات اعتقادات اسلامی استفاده می‌کرد (در اصطلاح منطق به آن، «جدل» گفته می‌شود.) مهمترین ابزار امام صادق علیه‌السلام در برخورد با این گروه‌ها همان اخلاق معنوی و روحیه بردباری و گفت و گوی مسالمت‌آمیز بود که سرانجام مخاطب را به تسلیم وادار می‌کرد و کار به جایی می‌رسید که زبان به ستایش و مدح امام می‌گشود.(1)

و) خوش بینی نسبت به دیگران: یکی دیگر از پیش‌فرضهای گفت و گو، خوش‌بین بودن و احترام به طرف گفت و گوست. همه انسانها از فطرت الهی بهره‌مندند. اگر فشارها و هوسها برداشته شود، پاکی و اصالت آنان ظاهر می‌گردد. از این رو، قرآن کریم، تمسخر دیگران را ممنوع ساخته و از مسلمانان می‌خواهد که اقوام دیگر را مسخره نکنند:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالأَْلْقابِ.»(2)

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، نباید قومی، قوم دیگر را ریشخند کند،شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانی، زنان دیگر را ریشخند کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهای زشت مدهید.

ز) جدی گرفتن پیام گفت و گو: قرآن کریم از رفتار و عملکرد عده‌ای از مخالفان و معاندان حکایت می‌کند که هر گاه پیام جدی وحی را از زبان پیامبر خدا می‌شنیدند، او را تکذیب کرده و به او نسبت سحر و جادو،(3) شاعر(4) و دیوانه(5) می‌دادند و در مواردی سخنان وحی را اسطوره پیشینیان(6) معرفی می‌کردند. این امر، نشان‌دهنده رفتار ناپسند آنان در گفت و گو با پیامبر خداست و به دلیل ضعف و پیش‌داوری خویش و بدون توجه به پیام گفت و گو، از شنیدن پیام وحی خودداری می‌کردند.

پیامبران خدا در گفت و گو با مردم بسیار جدی بودند و در رساندن پیام خداوند متعال به مردم از کوتاهی و سهل‌انگاری خودداری می‌کردند. در قضیه گاو بنی اسرائیل، حضرت موسی علیه‌السلام به‌مردم‌گفت:

______________________________

1- محمدمهدی کریمی‌نیا، همزیستی مسالمت‌آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، پایان نامه، صص 311 ـ 310.

2- حجرات / 11.

3- مائده / 110؛ انعام / 7؛ یونس / 76؛ هود / 7؛ انبیا / 3؛ نمل / 13؛ قصص / 36 و آیات متعدد دیگر.

4- انبیا / 5؛ صافات / 36؛ طور / 30؛ حاقه / 41.

5- حجر / 6؛ شعراء / 27؛ صافات / 36؛ دخان / 14؛ ذاریات / 39 و 59؛ طور / 29؛ قلم / 51 و آیات متعدد دیگر.

6- انعام / 29؛ انفال / 31؛ نحل / 24؛ مؤمنون / 83؛ نمل / 68؛ احقاف / 17؛ قلم / 15؛ مطففین / 13.

خدا به شما فرمان می‌دهد که: ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند می‌گیری؟ گفت: پناه می‌بریم به خدا که از جاهلان باشم.(1)

ن) احترام به افکار، فرهنگ و مقدسات یکدیگر: قرآن کریم ضمن تکریم و احترام به پیامبران و کتب آسمانی سابق، آنها را تصدیق می‌کند. حدود بیست آیه قرآن کریم در تصدیق و تأیید تورات و انجیل است. اساسا این سنت الهی است که هر پیامبری، پیامبر پیشین را تأیید و هر کتاب آسمانی، کتاب آسمانی سابق را تصدیق می‌نماید (ناگفته نماند تأیید تورات و انجیل از سوی قرآن کریم، به معنای تأیید تورات یا انجیل فعلی نیست؛ چون دست تحریف آن دو را در امان نداشته است):

«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ»(2)

یعنی: و کتاب آسمانی (قرآن) را به‌راستی و درستی بر تو نازل کردیم که همخوان (مصدق)با کتابهای آسمانی پیشین و حاکم بر آنهاست. پس در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن.

قرآن کریم از مسلمانان می‌خواهد که کافران را دشنام و ناسزا ندهند؛ چه این که آنان نیز در مقابل و از روی دشمنی به خدا ناسزا می‌گویند(3) و نیز از مؤمنین می‌خواهد با کسانی که دین شما را به ریشخند و بازی گرفته‌اند، دوست نشوند.(4)

گفتار سوم: اصول و قواعد حاکم بر گفت و گو از نظر قرآن

ماهیت گفت و گو چگونه باید باشد و طرفین، در گفت و گو با یکدیگر باید از چه اصول و قواعدی پیروی کنند؟ به چند مورد از اصول یا ویژگیهای حاکم بر گفت و گو از نظر قرآن کریم توجه می‌کنیم:

الف) برخورداری از منطق و استدلال: آیات زیادی از قرآن کریم، انسانها را به تأمل، تعقل(5) و تفکر(6) دعوت می‌کند. حکمت،(7) موعظه(8) و جدال احسن(9) از اصول مسلم قرآن کریم است. صاحب

______________________________

1- بقره / 67.

2- مائده / 48.

3- انعام / 108.

4- مائده / 57.

5- حدید / 17؛ بقره / 164؛ نحل / 12 و آیات فراوان دیگر.

6ـ بقره / 219؛ روم / 8؛ اعراف / 176 و آیات فراوان دیگر .

7ـ بقره / 231؛ نحل / 125؛ زخرف / 63.

8- آل عمران / 138؛ اعراف / 145؛ یونس / 57 و آیات دیگر.

9- نحل / 125؛ عنکبوت / 46.

خرد و اندیشه کسی است که به سخنان مخاطب گوش فرا می‌دهد و بهترین آن را گزینش می‌کند.(1) این عده، تنها کسانی هستند که راه به سوی هدایت و سعادت دارند. گفت و گوهای خشونت‌آمیز یا جدال غیر احسن با اصول قرآنی ناسازگار است و پیامد آن چیزی جز کینه و دشمنی نیست.(2)

ب) آشکار بودن پیام گفت و گو: گفت و گوهای پیامبران الهی با مردم صریح و روشن بود و هر گاه مردم نیازمند توضیح و شرح بودند، با مهربانی و نرمش، مقصود کلام الهی را برای آنان روشن می‌ساختند. قرآن کریم در آیات متعددی، خود را مبین(3) یا آشکار و واضح معرفی می کند.

ج) پرهیز از تحمیل و اجبار: قرآن کریم هرچند پیام خویش را با قاطعیت بیان می‌کند، با این حال در قبول دین، اکراهی نیست؛(4) راه هدایت را نشان دادیم، خواه شاکر باش یا کافر(5).

پیامبر اسلام، رسول(6) و مبلّغ(7) بود و در آیات متعددی، تنها وظیفه پیامبر، بلاغ(8) یا رساندن پیام به مردم بود. پیمان مدینه که بر اساس آن، مسلمانان مدینه با کفار آن شهر، یهودیان و مسیحیان پیمان ترک مخاصمه بستند، نشان‌دهنده مطلب فوق است. با این حال، قرآن کریم به اهل کتاب خطاب می‌کند چنانچه ایمان بیاورید، برای شما خیر به دنبال دارد.(9)

گفتار چهارم: اهداف گفت و گو

در اینجا به برخی از اهداف و آثار گفت و گو از نظر قرآن کریم، اشاره می‌کنیم:

الف) پایان دادن به دشمنیها: اختلافهای انسانها به علل و عوامل گوناگون بستگی دارد. گاه منشأ آن سلطه گری، استثمار و غارت گروهی نسبت به گروه دیگر است که در این حالت، راهی جز مقابله و دفع ستم و ظلم آنان وجود ندارد. در واقع، در چنین حالتی، زمینه‌ای برای گفت و گوی مسالمت‌آمیز وجود ندارد.

یکی دیگر از عوامل اختلافها؛ اختلاف نظر و دیدگاه‌های گوناگون در مسائل اعتقادی، اجتماعی و دینی است. بهترین راه برای حل اختلافها و یا دست کم توافق بر سر اصول و اهداف مشترک،

______________________________

1- زمر / 18ـ17.

2ـ انفال / 6؛ هود / 32؛ کهف / 54 و آیات دیگر.

3- مائده / 15؛ انعام / 59؛ یونس / 61؛ یوسف / 1 و آیات دیگر.

4- بقره / 256.

5- انسان / 3.

6- آل عمران / 81، 86 و144؛ نساء / 171ـ170؛ مائده / 67 و...

7- مائده / 67؛ اعراف / 62 و 79؛ جن / 28 و...

8- آل عمران / 20؛ مائده / 92؛ ابراهیم / 52 و...

9- آل عمران / 110.

پذیرش گفت و گوست. قرآن کریم به مسلمانان دستور می‌دهد که با جدال احسن و گفت و گوی مسالمت‌آمیز با اهل کتاب سخن بگویند و روابط خود را بر اساس اصول مشترک قرار دهند:

«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(1)

یعنی: و با اهل کتاب، جز به شیوه‌ای که نیکوتر است، مجادله نکنید، مگر کسانی از آنها که مرتکب ظلم و ستم شده‌اند و بگویید: به آنچه بر ما و بر شما نازل شده ایمان آورده‌ایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمانبردار اوییم.

باید توجه داشت که رسیدن به اصول مشترک با اهل کتاب، آنگونه که قرآن کریم مطرح می‌فرماید، انتظار حداقلی است؛ نه انتظار حداکثری. انتظار حداکثری این است که اهل کتاب، اسلام را به طور کامل بپذیرند و زیر بار دین خدا بروند.

از نظر قرآن کریم، اگر بدی را به وسیله خوبی پاسخ دهیم، دشمنیها پایان یافته و بلکه به دوستی صمیمی تبدیل می‌شود:

«وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»(2)

یعنی: و نیکی با بدی یکسان نیست. ( بدی را) به آنچه خود بهتر است دفع کن، آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است ،گویی دوستی یکدل می‌گردد.

هر کس بدی کند انتظار مقابله به مثل را دارد، بویژه افراد بدکردار؛ زیرا خود از این قماشند و گاه یک بدی را چند برابر پاسخ می‌گویند، هنگامی که ببینند طرف مقابل نه تنها بدی را به بدی پاسخ نمی‌دهد، بلکه با خوبی و نیکی به مقابله بر می‌خیزد، وجدانشان تحت فشار شدیدی قرار می‌گیرد، شرمنده شده و احساس حقارت می‌کنند و برای طرف مقابل عظمت قائل می‌شوند. اینجاست که کینه‌ها و دشمنیها برطرف شده و محبت و صمیمیت جای آن را می‌گیرد.(3)

ب) فراهم ساختن زمینه هدایت: اساسا هدف پیامبران، بزرگان و مصلحان از گفت و گو با مخاطبان خود، زمینه‌سازی هدایت انسانهاست. این مهم، زمانی فراهم می‌شود که مخاطبین نیز پیام گفت و گو را بشنوند. از نظر قرآن کریم، خردمند و صاحب اندیشه کسی است که از میان سخنان گوناگون، بهترین را انتخاب کند.

______________________________

1- عنکبوت / 46.

2- فصلت / 34.

3- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 2، ص 281.

«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الأَْلْبابِ»(1)

یعنی: پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند، اینانند که خدا ایشان را هدایت و راهنمایی کرد، و اینان همان خردمندانند.

اسلام، دارای منطق آزاد اندیشی است. بسیاری از مذاهب، پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران نهی می‌کنند؛ چرا که بر اثر ضعف منطقی که به آن گرفتارند، این هراس را دارند که منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد! در حالی که اسلام، سیاست دروازه‌های باز را به اجرا در آورده و بندگان راستین خداوند را کسانی می‌داند که اهل تحقیق هستند؛ نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند، نه تسلیم بی قید و شرط می‌شوند و نه هر وسوسه را می‌پذیرند.(2)

ج) ایجاد تفاهم و وحدت و همکاری بین اقوام و ملتها: از طریق گفت و گو، نه تنها می‌توان دشمنیها و جنگها را پایان داد، بلکه می‌توان همکاری و وحدت اقوام، ملتها و ادیان را بر اساس اصول مشترک پدید آورد. آیات قرآن کریم، در برخورد با مشرکان و اهل کتاب، مختلف است. از مشرکان و کافران می‌خواهد که به خدا و روز جزا ایمان آورند، ولی آنگاه که اهل کتاب از پذیرش سخن حق خودداری می‌کنند، از آنان می‌خواهد بر سر اصول مشترک توافق و همکاری داشته باشند. یکی از آیات مهم در این باره، آیه شصت و چهارم سوره آل عمران است که پیشتر بیان شد. پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله غالبا در نامه به سران کشورهای مسیحی به این آیه استناد می‌فرمود.

محور یگانه پرستی، یکی از اصول مشترک است که قرآن کریم بدان توجه و تأکید دارد:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ»(3)

یعنی: بگو: من فقط به شما یک اندرز می‌دهم که دو دو و به‌تنهایی برای خدا به پاخیزید، سپس بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگی ندارد. او شما را از عذاب سختی که در پیش است جز هشداردهنده‌ای (بیش) نیست.

______________________________

1- زمر / 18ـ17.

2- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 19، صص 416ـ415.

3- سبأ / 46.

گفتار پنجم: موانع گفت و گو

الف) پیروی از گمان وظن: هر گاه یکی از طرفین یا هر دو از ظن و گمان پیروی کنند، از رسیدن به حقیقت باز می‌مانند. قرآن دستور می‌دهد از چیزی که علم ندارید پیروی نکنید.(1) اصولاً یکی از مشکلات پیامبران الهی در گفت و گو با مردم و رساندن پیام خداوند به آنان، تبعیت عده زیادی از مردم از گمانهای به دور از واقعیت و علم است. از این رو، ظن و گمان، مورد سرزنش قرآن کریم است.(2)

ب) تقلید کورکورانه: عده‌ای، تنها آیین گذشتگان خود را مبنا و ملاک هدایت قرار می‌دهند و با وجودی که این آیینها و عقاید از واقعیت و علم دور هستند، همچنان لجبازی کرده و بر گفته‌های خویش پای می‌فشرند. این عده سد راه انبیا بودند. تقلید بی‌چون و چرا از پیشینیان مورد نکوهش قرآن کریم است.(3)

ج) عناد و ستیزه جویی: از نظر قرآن کریم، عده‌ای در مقابل کلام حق، مجادله و ستیزه جویی می‌کنند. این عده پس از مشاهده ادله و براهین روشن، به انکار و لجبازی روی می‌آوردند.(4) در چنین حالتی، هیچ گاه شخصی به حقیقت و هدایت دست نمی‌یابد و گفت و گو خالی از فایده است.

مراء (جدالگری) نوعی از مجادله است که شخص از سویی در حیرت است و از سویی دیگر، با طرف مقابل به انکار و ناباوری می‌پردازد و تلاش می‌کند مطالب و دیدگاه‌های طرف مقابل را از زبان وی بشنود و برای غلبه بر وی، آنها را رد کند و انکار نماید.

بنابراین، جدالگری در مجادله‌های باطل به کار گرفته می‌شود و نه گفتمانهای حق؛ زیرا گفتمان حق، عبارت است از گفت و گویی که در آن، هدف گفت و گوکننده، روشن کردن حق و پاسخگویی به شبهه‌هایی که مطرح شده است، می‌باشد. به هر حال، گفت و گوکننده چه بر حق باشد و چه بر باطل، روا نیست جدال به مفهوم بیان شده را انجام دهد.(5) قرآن کریم می‌فرماید:

با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.(6)

______________________________

1- اسراء / 36.

2- نجم / 28؛ جاثیه / 24؛ ص / 27؛ انعام / 116؛ یونس / 39؛ نور / 15.

3- مائده / 108؛ زخرف / 23؛ بقره / 170؛ یونس / 78؛ انبیاء / 54-53؛ شعراء / 74.

4- کهف / 22.

5- محمد محمدی ری‌شهری، گفت و گوی تمدنها در قرآن و روایات، ص 91.

6ـ نحل / 125.

د) پیروی از هواهای نفسانی و تمایلات شیطانی: هرگاه شخص به دنبال هواپرستی خویش باشد و در پی تأمین مال، جاه، شهوت و... باشد، از دستیابی به حقیقت باز می‌ماند. معبود عده‌ای، هوای نفسانی آنان است(1) و عده‌ای از شیطان تبعیت می‌کنند.(2) برای این عده، گفت و گو بی‌فایده است.

ه) یاری‌جویی‌از باطل: قرآن‌کریم، درباره‌قوم نوح و دیگر اقوام، در مبارزه با کلام حق‌چنین‌می‌گوید:

«وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ...»(3)

یعنی: و به وسیله باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند.

گفتار ششم: انواع گفت و گو در قرآن کریم

در اینجا لازم است درباره انواع گفت و گو سخن بگوییم. برای این منظور، لازم است واژه‌های قال، قیل، قالوا، یقولون و مانند آن را مورد توجه قرار دهیم. آیات بسیار زیادی در قرآن کریم از نوعی مکالمه، گفتمان، جدال، مشافهه، سؤال و پاسخ و یا سؤالهای در تقدیر و پاسخهای مناسب با آن، حکایت دارد. حتی آنجا که از حوادث گذشته و سرگذشت اقوام خبر می‌دهد و یا آیات خدا را برمی‌شمرد، انگیزه‌هایی برای سؤال است که گاه پاسخهای لازم را به دنبال دارد.(4) نمونه‌هایی از این گفت و گوها را یادآور می‌شویم:

الف) گفت و گوهای تبلیغی

آیاتی از قرآن کریم بر مسأله تبلیغ دین و ابلاغ رسالت اشاره دارد و به دلیل اهمیت آن، خداوند از پیامبرش می‌خواهد که آن را به مردم برساند و هیچ گونه سهل‌انگاری و کوتاهی روا ندارد.

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(5)

یعنی: ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی هیچ پیامی از او را نرسانده‌ای. و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه می‌دارد. خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند.

گاه درمواردی که پیامبر با انکارها و کارشکنیها مواجه می‌شد، خود را مبلّغ معرفی می‌کرد:

«أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ»(6)

______________________________

1- جاثیه / 23.

2- حج / 3.

3- غافر / 5.

4- ر.ک.: سازمان مدارک انقلاب اسلامی، چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 515.

5- مائده / 67.

6- اعراف / 68؛ آیات مشابه دیگر از این قرار است: اعراف / 62، 79 و 93؛ احقاف / 23؛ هود / 57.

یعنی: پیامهای الهی را به شما می‌رسانم و برای شما خیر خواهی امینم.

اهمیت تبلیغ و ارسال پیامهای الهی به گونه‌ای است که در چندین آیه، اینگونه بیان شده است که پیامبر هیچ وظیفه‌ای جز بلاغ و رساندن آشکار تعالیم الهی ندارد:

«فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ»(1)

یعنی: و آیا جز ابلاغ آشکار بر پیامبران وظیفه‌ای است؟

ب) گفت و گوهای ارشادی

گفت و گو در صورتی مؤثر می‌افتد که از هر گونه خشونت، تحقیر طرف مقابل، تحریک حس لجاجت و مانند آن، خالی باشد. قرآن کریم از پیامبر می‌خواهد که با اندرز نیکو و حالت ارشادی با طرف مقابل به گفت و گو پرداخته و از بهترین روشهای خطابی استفاده کند:

«ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(2)

یعنی: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن (شیوه‌ای) که نیکوتر است، مجادله نمای.

ج) گفت و گوهای تعلیمی

برخی گفت و گوهای قرآنی به منظور تعلیم مخاطب و در جواب پرسشهایی است که از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صورت گرفته است. از پیامبر گرامی اسلام درباره موضوعات مختلف پرسشهایی شده است، مانند: هلال ماه،(3) قتال و کارزار در ماه‌های حرام،(4) چگونگی انفاق،(5) خمر و میسر،(6) یتیمان،(7) حلال‌ها،(8) حیض،(9) قیامت،(10) انفال،(11) روح،(12) ذی‌القرنین،(13) کوه‌ها،(14) نزول کتاب از آسمان.(15)

______________________________

1- نحل / 35؛ آیات مشابه دیگر از این قرار است: نحل / 82؛ نور / 54؛ عنکبوت / 18؛ یس / 17؛ شوری / 48؛ تغاین / 12.

2- نمل / 125.

3- بقره / 189.

4- بقره / 217.

5- بقره / 219.

6- همان.

7- بقره / 220.

8- مائده / 4.

9- بقره / 222.

10- اعراف / 187؛ نازعات / 42؛ احزاب / 63؛ قیامت / 6.

11- انفال / 1.

12- اسراء / 85.

13- کهف / 83.

14- طه / 105.

15- نساء / 153.

«یَسْئَلُکَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً»(1)

یعنی: مردم از تو درباره رستاخیز می‌پرسند؛ بگو: علم آن فقط نزد خداست. و چه می‌دانی؟ شاید رستاخیز نزدیک باشد.

ج) گفت و گوهای فقهی و آموزشی(استفتایی)

برخی گفت و گوهای قرآنی، در قالب استفتا یا پرسشهای فقهی و آموزشی است. عده‌ای از مردم در امری دچار تردید می‌شدند. از این رو، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مراجعه کرده و مشکل فکری‌خویش را حل می‌کردند.

«وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللاّتِی لا تُوءْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً»(2)

یعنی: و درباره زنان، رأی تو را می‌پرسند. بگو: خدا درباره آنان به شما فتوا می‌دهد و نیز درباره آنچه در قرآن بر شما تلاوت می‌شود: در مورد زنان یتیمی که حق مقرر آنان را به ایشان نمی‌دهید و تمایل به ازدواج با آنان دارید و درباره کودکان ناتوان و این که با یتیمان از روی عدل و درستی رفتار کنید، پاسخگوی شماست. و هر کار نیکی انجام دهید، قطعا خدا به آن داناست.

در موارد دیگری نیز از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پرسش و استفتا شده است، مانند: کلاله،(3) استفتای دوست حضرت یوسف علیه‌السلام درباره هفت گاو،(4) استفتای پادشاه مصر از سران قوم خویش در باره تعبیر خوابی که دیده بود،(5) استفتای ملکه سبا با سران قوم خویش درباره نامه حضرت سلیمان علیه‌السلام .(6)

باتوجه به گفت و گوهای استفتایی در قرآن کریم معلوم می‌شود که استفتا همیشه به معنای طلب فتوا و پاسخ به پرسشهای فقهی و آموزشی نیست، بلکه در مواردی خداوند در مقام استفهام انکاری و

______________________________

1- احزاب / 63.

2- نساء / 127.

3- نساء / 176.

4- یوسف / 46.

5- یوسف / 43 و 41.

6- نمل / 32.

در رد دیدگاه کافران و منکران، از آنان استفتا یا کسب جواب می‌کند:

«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ»(1)

پس از مشرکان جویا شود: آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟!

«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا»(2)

یعنی: پس، از کافران بپرس: آیا ایشان‌از نظر آفرینش سخت‌ترندیاکسانی‌که(در آسمانها)خلق‌کردیم؟

ه) گفت و گوهای احساسی (تحریکی)

در پاره‌ای از آیات، استفاده از حواس، تشویق شده است؛ مثلاً در قرآن، برای عدم تساوی موحد و مشرک در پیشگاه خداوند می‌فرماید:

«...قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَْعْمی وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ...»(3)

یعنی: بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ یا تاریکیها و روشنایی برابرند؟

هنگامی که حضرت موسی علیه‌السلام از آزار و اذیت و کارشکنیهای قوم خویش خسته شد، از عواطف و احساسات آنان استفاده کرد:

«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُوءْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ...»(4)

یعنی: و یاد کن هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا آزار می‌دهید، با این که می‌دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟...

و) گفت و گوهای اقناعی

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّی یُوءْفَکُونَ»(5)

یعنی: هر گاه از آن‌ها بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده، و خورشید و ماه را مسخر کرده است؟ می‌گویند: الله، پس با این حال چگونه از عبادت خدا منحرف می‌شوند؟

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الأَْرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللّهُ»(6)

یعنی: و اگر از آنها بپرسی: چه کسی از آسمان، آبی نازل کرد و به وسیله آن، زمین را بعد از

______________________________

1- صافات / 149.

2- صافات / 11.

3- رعد / 16.

4- صف / 5.

5- عنکبوت / 61.

6- عنکبوت / 63.

مردنش احیا نمود؟ می‌گویند: خدا.

ز) گفت و گوهای استدلالی

مهمترین بخش گفت و گوها، گفت و گوهای استدلالی است:

«قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(1)

یعنی: بگو: اگر راست می‌گویید، دلیل خود را بیاورید.

در اینگونه گفت و گوها خداوند از مخاطبین می‌خواهد دلیل خویش را اقامه کنند و به طور غیرمستقیم به آنان می‌فهماند که شما راستگو نیستید. از این رو، تعبیر «ان کنتم صادقین» در قرآن کریم زیاد به کار رفته است.(2) قرآن کریم در موارد مختلف، برای اثبات ادعاهای خود به استدلالهای عقلی روی می‌آورد، مانند:

«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا»(3)

یعنی: اگر در آسمان‌و زمین، جز الله‌خدایان دیگری‌بود،فاسد می‌شدند(و نظام‌جهان به‌هم می‌خورد.)

گفتار هفتم: انواع گفت و گو به لحاظ مخاطب

الف) گفت و گوی انسان با خود: منظور از این نوع گفت و گو، گفت و گوی درونی یا تعقل، تفکر و تذکر است. آیاتی از قرآن کریم با «اذکروا» شروع می‌شود که از این طریق، مخاطبین را به اندیشه بیشتر فرا می‌خواند. در پایان برخی آیات چنین آمده است: چرا تعقل نمی‌کنید،(4) چرا متذکر نمی‌شوید،(5) چرا فکر نمی‌کنید.(6) اینگونه آیات نیز، انسان را به گفت و گو با خویشتن دعوت می‌کند.

ب) گفت و گو با خدا: این نوع گفت و گو نه تنها ممکن است، بلکه به بشر دستور داده شده است که با خدا سخن بگوید و با او راز و نیاز نماید. خداوند نیز اجابت دعوت می‌نماید.

______________________________

1- بقره / 111؛ نمل / 64.

2- مانند: بقره / 23 و 94؛ آل عمران / 93، 168 و183؛ انعام / 40 و 143؛ اعراف / 106 و 196؛ یونس / 38؛ هود / 13؛ صافات / 157و...

3ـ انبیاء / 22.

4- «افلا تعقلون»: آل عمران / 65؛ انعام / 32؛ اعراف / 169؛ صافات / 138؛ قصص / 60؛ مؤمنون / 80؛ انبیاء / 67؛ یوسف / 109؛ هود / 51؛ یونس / 16.

5- «افلا تتذکرون»: انعام / 80؛ سجده / 4. «افلا تذکرون»: یونس / 3؛ هود / 24 و 30؛ نحل / 17؛ مؤمنون / 85؛ صافات / 155؛ جاثیه / 23.

6- «افلا تتفکرون»: انعام / 50.

«فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»؛(1) یعنی: پس مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم.

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُوءْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»(2)

یعنی: و هر گاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، بگو من نزدیکم و دعای دعا کننده را - به هنگامی که مرا بخواند - اجابت می‌کنم، پس آنان باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند؛ باشد که راه یابند.

ج) گفت و گوی انسانها با یکدیگر: در واقع چنانچه دو نوع گفت و گوی اول و دوم بخوبی شکل گرفته باشد، زمینه خوبی را برای گفت و گوی نوع سوم پدید می‌آورد. این به آن معناست که انسان، چنانچه مسأله برای خودش روشن شده و با خدای خویش نیز ارتباط خوبی برقرار کرده باشد، بسادگی می‌تواند با دیگر انسانها بر سر موضوعات به گفت و گو پرداخته و به تفاهم برسد.(3)

بخشی از گفت و گوی انسانها با یکدیگر، گفت و گوی انسانها با پیامبران است. خداوند، در این باره دستورات خاصی دارد؛ برای مثال، ابن عباس، مفسر معروف چنین نقل می‌کند:

مسلمانان صدر اسلام هنگامی که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشغول سخن گفتن بود و آیات و احکام الهی را بیان می‌کرد، گاهی از او می‌خواستند به آرامی سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند و سؤالات و خواسته‌های خود را نیز مطرح نمایند. برای این درخواست جمله «راعنا» که از ماده الرعی به معنی مهلت دادن است به کار می‌بردند.

ولی یهود همین کلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» که به معنی کودنی و حماقت است، استعمال می‌کردند. در صورت اول مفهومش این‌است‌که به‌ما مهلت بده ولی‌در صورت‌دوم‌یعنی: ما را تحمیق‌کن!

در اینجا برای یهود دستاویزی پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله‌ای که مسلمانان می‌گفتند، پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یا مسلمانان را استهزا کنند. خداوند، برای جلوگیری از این سوء استفاده، به مؤمنان دستور داد به جای جمله راعنا، جمله انظرنا را به کار برند که همان مفهوم را می‌رساند و دستاویزی برای دشمن لجوج نیست:(4)

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ»(5)

______________________________

1- بقره / 152.

2- بقره/ 186.

3- ر.ک.: چیستی گفت و گوی تمدنها، ص 517.

4- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 1، صص 384ـ383.

5- بقره / 104.

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نگویید: راعنا و بگویید: انظرنا و این توصیه را بشنوید و کافران را عذابی دردناک است.

نتیجه

گفت و گو و روابط مسالمت‌آمیز با غیر مسلمانان، یک فکر اصیل اسلامی است که آیات متعددی از قرآن کریم، به صورتهای گوناگون بدان سفارش نموده است. از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلاف عقیده، کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع است. پیش‌گرفتن روشهای اهانت‌آمیز نسبت به دیگران، یک روش پسندیده دینی به شمار نمی‌رود. قرآن کریم، گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد می‌کند که راه تمسخر و تکفیر یکدیگر را در پیش گرفته و با تحقیر، اهانت و پایمال نمودن حقوق انسانی یکدیگر، همواره آتش جنگ و اختلاف را شعله‌ور می‌سازند:

«وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ»(1)

یعنی: یهود گفتند: «نصرانیها بر حق نیستند.» و نصرانیها گفتند: «یهود بر حق نیستند.» حال آن که اینان، کتاب (آسمانی خویش را) تلاوت می‌کنند.

تاریخ اسلام، گفت و گوهای فراوان پیامبر خاتم را با مشرکان و اهل کتاب و اقوام و قبائل و سران مختلف، بخوبی در حافظه‌اش سپرده است. گفت و گوهای دینی و الهی از همان آغاز خلقت بین خداوند و ملائک و آدم ابوالبشر آغاز شده و در قالب پیام رسانی، ابلاغ و بلاغ رسولان و پیام‌آوران الهی، سنتی همیشگی در طول تاریخ بوده است.

گفت و گوهای علمی و عقیدتی امام صادق علیه‌السلام در مدینه و مکه بویژه در مسجدالحرام با صاحبان افکار و اندیشه‌های گوناگون همچون ابن مقفع ،ابو شاکر دیصانی و... و یا گفت و گوهای عالمانه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام با دانشمندان مسیحی و یهودی و اندیشوران عصر خویش،نقش مثبت و سازنده در جامعه انسانها داشته است.(2)

این مطلب بر کسی پوشیده نیست که گفت و گو به‌تنهایی هدف نیست،بلکه تنها راه و روشی است برای اهداف بلندتر و والاتر. در پایان، یادآوری این نکته، ضروری می‌نماید که در این نوشتار تنها به برخی از جنبه‌های گفتگو در قرآن، توجه شده است.

______________________________

1- بقره / 113.

2- مجموعه مقالات همایش بین المللی حقوق بشر و گفت و گوی تمدنها، دانشگاه مفید، صص 105ـ104

 

منبع :

نشریه رواق اندیشه » ارديبهشت 1383 - شماره 29

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

 

منطق گرایی،حکمت،موعظهٔ حسنه و جدال أحسن

یکی از ویژگی‌های ذاتی نوع بشر،خردورزی و منطق گرایی است.بدین ترتیب که انسان بر حسب فطرت خود از ترتیب به جای مبادی صحیح به نتایج قهری آنها پی می‌برد و در این صورت به امتناع فکری نائل می‌گردد.از این رو در قرآن کریم، بهره‌گیری از حکمت، موعظهٔ حسنه و جدال احسن به عنوان اسلوب‌های دعوت الهی معرفی شده‌اند:ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن….(نحل،16/125) کلمهٔ «حکمت» به مفهوم «قرار دادن هر چیز در جای خود یا انجام درست امور» اشاره می‌کند و آیهٔ شریفه،در حقیقت در مقام تبیین اسلوب دعوت عملی به منظور هدایت و ارشاد مردم به دین می‌باشد و به این حقیقت اشاره می‌کند که القاء حقایق مجرده بودن بررسی شرایط و فضای موجود ممکن نیست و لذا منظور از حکمت،عمل بر اساس احتساب شرایط موجود می‌باشد که در آن بایستی شرایط عقلی،فکری،روحی و اجتماعی افراد لحاظ گشته و پیش از هر گونه عملی بدان‌ها توجه شود.از این رو ملاحظه می شود که اسلوب دعوت به دین الهی از جانب پیامبران مختلف،یکسان نبوده و در دعوت یک پیامبر نیز در مواجهه با اقشار مختلف مردم،نوع و اسلوب دعوت،متفاوت بوده است زیرا هر داعی الی الله موظف است که با بررسی شرایط و فضای فیزیکی،اعتقادی و طبیعت مخاطبین خود،اسلوب دعوت خویش را تغییر دهد،که البته ارتکاز بر قواعد اخلاقی در اسلوب اسلامی جزء مبادی عمومی دعوت می‌باشد.

من وحی القرآن، 392/13 396

بنابراین،ویژگی خاص دعوت پیامبر اسلام،دعوت بر اساس حکمت است یعنی دعوت مردم به حق،بر اساس اقتضای حال فکری،اعتقادی و اجتماعی آنان.و این خود روشی مؤثر در جلب مخاطب و تکثر در تعداد مؤمنین است.

اسلوب دوم در دعوت به حق موعظهٔ حسنه است.بدون شک دعوت توأم با رفق و محبت،در قلب نفوذ کرده و در ذهن رسوخ می‌کند.

و اسلوب سوم،جدال أحسن است که عبارت است از بهره‌گیری از معتقد مخالف واستدلال به گونه‌ای که آن اعتقاد ابطال شود. البته باید افزود که قید «حسنه» برای موعظه و قید «أحسن» برای جدال،مفید این معناست که راه خدای تعالی،اعتقاد به حق و عمل به حق است و موعظه زمانی حق و حسنه است که موعظه‌گر خود معتقد به حق و عامل به موعظه باشد و نیز آنچنان حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول واقع شود،و جدال زمانی احسن است که داعی از هر سخنی که مخالف را در ردّ دعوتش تهییج می‌کند و او را به عناد و لجبازی وا داشته،بر غضبش می‌افزاید بپرهیزد‌ و نیز از بی‌عفتی در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به معتقدات و مقدسات مخالف خود توهین نکرده و ناسزا نگوید.

المیزان،533/12

انتخاب احسن شعار هر مسلمان در حیات ایمانی و قرآنی خویش است زیرا،آن،دعوت قرآن کریم است که انسان را در تمامی عرصه‌ای حیات بشری بدان فرا‌می‌خواند:

إدفع بالتی هی أحسن….(فصلت،41/34)

و قل لعبادی یقولوا الّتی هی أحسن انّ الشیطان ینزغ بینهم….(اسراء،17/53)

و إذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها….(نساء،4/86)

و اتبعوا أحسن ما انزل الیکم من ربکم….(زمر،39/55)

من وحی القرآن ،396/13

و پر واضح است که اختیار احسن در انجام رسالت و ابلاغ وحی یکی از مصادیق این دعوت عام است که اسلام در حیطهٔ حیات اجتماعی تشریع نموده است و آنچنان که رسول مکرم اسلام از آن تبعیت نموده و به وجه احسن آن را در ابلاغ رسالت خود به انجام رسانده،ما نیز موظف به دعوت به سوی نیکی ها و خیرات به طریق احسن می‌باشیم.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/208569?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

قرآن مکتب گفتگو

 

قرآن مکتب گفتگو

خداوند سبحان‌ با بندگان‌ ضعیفش‌ که‌ جز از ناحیه‌ رحمت‌ او هیچ‌ وجودی‌ ندارند وارد گفتگو می‌شود و به‌ اشکالات‌ و پرسش‌های‌ آنان‌ پاسخ‌ می‌دهد. با این‌ شیوه‌ قرآنی‌، سوال‌ این‌ است‌ که‌ آیا دیگر کسی‌ می‌تواند خود را برتر از دیگران‌ بداند و با کسی‌ گفتگو نکند؟

قرآن‌ کریم‌ با اختصاص‌ آیات‌ زیادی‌ به‌ گفتگو (مشتقات‌ «ق‌ و ل‌» در قرآن‌ 1722 بار در قرآن‌ کریم‌ تکرار شده‌ است‌.)(1) با دیگران‌ به‌ تمامی‌ انسانها آموخته‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ تندی‌ بپرهیزند و با برخورد فکری‌ و عقیدتی‌ با مخالفان‌ روبه‌رو شوند.

در سوره‌ طور آیات‌ 29 تا 33 اوج‌ تحمل‌ در گفتگو با مخالفین‌ را می‌بینیم‌. در این‌ آیات‌، تمام‌ صفات‌ مذمومی‌ که‌ به‌ خداوند و پیامبرش‌ نسبت‌ داده‌ بودند درج‌ گردیده‌ و به‌ هریک‌ با سماحت‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ است‌:

«پس‌ اندرز ده‌ که‌ تو به‌ لطف‌ پروردگارت‌ نه‌ کاهنی‌ و نه‌ دیوانه‌.»

یا می‌گویند: «شاعری‌ است‌ که‌ انتظار مرگش‌ را می‌بریم‌ (و چشم‌ به‌ راه‌ بد زمانه‌ بر اوییم‌).»

بگو: «منتظر باشیدکه‌ [ من‌ ] نیز با شما از منتظرانم‌.» آیا پندارهایشان‌ آنان‌ را به‌ این‌ [ موضعگیری‌ ] وا می‌دارد یا [ نه‌ ] ، آنها مردمی‌ سرکشند؟

یا می‌گویند:«آن‌ را بربافته‌» [ نه‌ ] بلکه‌ باور ندارند.

یکی‌ از نویسندگان‌ (هرچند مسأله‌ قابل‌ تامل‌ می‌باشد) در یکی‌ از نمودارهای‌ خود از آیات‌ قرآن‌، به‌ عنوان‌ «دیالوگ‌» نشان‌ داده‌ است‌ که‌ واژه‌ «قال‌»، با مشتقات‌ آن‌ بعد از کلمه‌ «الله‌» بیشتر از سایر کلمات‌ آمده‌ است‌ و از نظر کمیت‌ و تعداد دفعات‌ در مجموعه‌ سیستم‌ فراوانی‌ مقام‌ دوم‌ رادارد. نویسنده‌ نتیجه‌ می‌گیرد:

«این‌ تأکید و توجه‌ دلالت‌ از حکمتی‌ می‌کند که‌ ارزش‌ مطالعه‌ و بررسی‌ دارد»(2)

یعنی‌ پیامبر (ص‌) باب‌ گفتگو را برروی‌ همگان‌ گشود و جدال‌ به‌ احسن‌ را پایه‌ گذاشت‌ و به‌ پیروان‌ ادیان‌ فرصت‌ فکر کردن‌ داد تا با دین‌ خود را از تحریف‌ بیالایند وحق‌ را با باطل‌ نپوشانند و به‌ آیات‌ خدا کفر نورزند.

«یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تکفرون‌ بایات‌ الله‌ و انتم‌ تشهدون‌ یا اهل‌ الکتاب‌ لم‌ تلبسون‌ الحق‌ بالباطل‌ و تکتمون‌ الحق‌ و انتم‌ تعلمون‌»(3)

«ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا به‌ آیات‌ خدا کفر می‌ورزید با آنکه‌ خود [ به‌ درستی‌ آن‌ ] گواهی‌ می‌دهید؟ ای‌ اهل‌ کتاب‌، چرا حق‌ را به‌ باطل‌ در می‌آمیزید و حقیقت‌ را کتمان‌ می‌کنید، با اینکه‌ خود می‌دانید؟»

بنابراین‌ پیامبر (ص‌) همه‌ جا مأمور به‌ «گفتگو» بود و ترور و تهمت‌ فکری‌ را همه‌ جا ناروا می‌دانست‌.

گفتگوی‌ پیامبران‌ با مخالفان‌

قرآن‌ کریم‌ با طرح‌ شبهات‌ ملحدان‌ و مخالفان‌ و بحث‌ و مناظره‌، پیامبران‌ با آنان‌، همگان‌ را به‌ آزادی‌ اندیشه‌ تشویق‌ می‌نماید. بحث‌ و جدل‌ شیطان‌ با خدا، گفتگوی‌ هابیل‌ و قابیل‌، مناظره‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود، مناظره‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌،... و نیز شبهات‌ فراوان‌ مخالفان‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ (ص‌) همگی‌، فضایی‌ مناسب‌ و آزاد برای‌ تلاوت‌ کنندگان‌ قرآن‌ مهیا می‌سازد تا به‌ اندیشیدن‌ در جهان‌ خلقت‌ و آفریدگار آن‌ بپردازند.

با پی‌جویی‌ بیانات‌ قرآن‌ در مورد پیامبران‌ و رسولان‌ سلف‌، در می‌یابیم‌ که‌ آنان‌ در کمال‌ ملایمت‌، با حکمت‌ و اندرز نیکو و جدالاحسن‌ با مخالفینشان‌ روبه‌رو می‌شدند هرچند که‌ با دگرگونی‌ زمان‌، چگونگی‌ و شکل‌ این‌ مباحثات‌ دگرگون‌ می‌شود. در این‌ مختصر به‌ برخی‌ از نمونه‌های‌ این‌ رویارویی‌ می‌پردازیم‌:

همگام‌ با ابراهیم‌ (ع‌)

ابراهیم‌ (ع‌) با عقاید منحرف‌ زمانش‌ که‌ گروهی‌ ستارگان‌ را به‌ خدایی‌ پذیرفته‌ بودند، دسته‌ای‌ دیگر ماه‌ راخدا می‌پنداشتند و گروه‌ سوم‌ خورشید را خدا می‌شمردند مواجه‌ بود. ایشان‌ در چند گفتگوی‌ طولانی‌ با قومش‌ به‌ مباحثه‌ پرداخت‌. در آیات‌ 76 تا 80 سوره‌ انعام‌ بقول‌ علامه‌ طباطبایی‌ (ره‌) حتی‌ تحقیر بت‌ها را نیز مدنظر نداشته‌ است‌.(4)

در اینجا به‌ ذکر آیات‌ شریفه‌ فوق‌ می‌پردازیم‌:

«فلما رءا الشمس‌ بازغة‌ قال‌ هذا ربی‌ هذا اکبر فلما افلت‌ قال‌ یا قوم‌ انی‌ بری‌ء مما تشرکون‌ انی‌ وجهت‌ وجهی‌ للذی‌ فطر السموات‌ و الارض‌ حنیفا و ما انا من‌ المشرکین‌ و حآجه‌ قومه‌ قال‌ اتحاجونی‌ فی‌الله‌ و قد هدان‌ و لا اخاف‌ ما تشرکون‌ به‌ الا ان‌ یشاء ربی‌ شیئا وسع‌ ربی‌ کل‌ شی‌ء علما افلا تتذکرون‌»

پس‌ چون‌ خورشید را برآمده‌ دید، گفت‌: «این‌ پروردگار من‌ است‌. این‌ بزرگتر است‌». وهنگامی‌ که‌ افول‌ کرد، گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، من‌ از آنچه‌ [ برای‌ خدا ] شریک‌ می‌سازید بیزارم‌.» من‌ از روی‌ اخلاص‌، پاکدلانه‌ روی‌ خود را به‌ سوی‌ کسی‌ گردانیدم‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را پدید آورده‌ است‌ و من‌ از مشرکان‌ نیستم‌ و قومش‌ با او به‌ ستیزه‌ پرداختند. گفت‌: «آیا با من‌ درباره‌ خدا محاجه‌ می‌کنید و حال‌ آنکه‌ او مرا راهنمایی‌ کرده‌ است‌؟ و من‌ از آنچه‌ شریک‌ او می‌سازید بیمی‌ ندارم‌، مگر آنکه‌ پروردگارم‌ چیزی‌ بخواهد. علم‌ پروردگارم‌ به‌ هرچیزی‌ احاطه‌ یافته‌ است‌. پس‌ آیا متذکر نمی‌شوید؟

گفتگوی‌ دیگر ابراهیم‌ (ع‌) با پدر (عمویش‌ آزر) و قومش‌ است‌ که‌ در این‌ آیات‌ در حین‌ گفتگو آن‌ را به‌ حقانیت‌ دین‌ خود اقرار وامی‌ دارد:

«اذقال‌ لابیه‌ و قومه‌ ما هذه‌ التماثیل‌ التی‌ انتم‌ لها عاکفون‌ قالوا و جدنا اباءنالها عابدین‌ قال‌ لقد کنتم‌ انتم‌ و اباوکم‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قالوا اجئتنا بالحق‌ ام‌ انت‌ من‌ اللاعبین‌ قال‌ بل‌ ربکم‌ رب‌ السموات‌ و الارض‌ الذی‌ فطر هن‌ و انا علی‌ ذلکم‌ من‌ الشاهدین‌ و تالله‌ لاکیدن‌ اصنامکم‌ بعد ان‌ تولوا مدبرین‌ فجعلهم‌ جذاذا الاکبیراً لهم‌ لعلهم‌ الیه‌ یرجعون‌ قالوا من‌ فعل‌ هذا بالهتنا انه‌ لمن‌ الظالمین‌ قالوا سمعنا فتی‌ یذکرهم‌ یقال‌ له‌ ابراهیم‌ قالوا فاتوا به‌ علی‌ اعین‌ الناس‌ لعلهم‌ یشهدون‌ قالوا ءانت‌ فعلت‌ هذا بالهتنا یاابراهیم‌ قال‌ بل‌ فعله‌ کبیرهم‌ هذا فسئلوهم‌ ان‌ کانوا ینطقون‌»(5)

آنگاه‌ که‌ به‌ پدر خود و قومش‌ گفت‌: «این‌ مجسمه‌هایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» گفتند: «پدران‌ خود را پرستندگان‌ آنها یافتیم‌.» گفت‌: «قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودید.»

گفتند: «آیا حق‌ را برای‌ ما آورده‌ای‌ یا تو از شوخی‌ کنندگانی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمین‌ است‌، همان‌ کسی‌ که‌ آن‌ها را پدید آورده‌ است‌، و من‌ بر این‌ [ واقعیت‌ ] از گواهانم‌ و سوگند به‌ خدا که‌ پس‌ از آنکه‌ پشت‌ کردید و رفتید، قطعا در کار بتانتان‌ تدبیری‌ خواهم‌ کرد.» پس‌ آنها را ــ جز بزرگترشان‌ را ــ ریزریز کرد، باشد که‌ ایشان‌ به‌ سراغ‌ آن‌ بروند. گفتند: «چه‌ کسی‌ با خدایان‌ ما چنین‌ [ معامله‌ای‌ ] کرده‌،که‌ او واقعا از ستمکاران‌ است‌؟»

گفتند: «شنیدم‌ جوانی‌، از آنها [ به‌ بدی‌ ] یاد می‌کرد که‌ به‌ او ابراهیم‌ گفته‌ می‌شود.»

گفتند: «پس‌ او را در برابر دیدگان‌ مردم‌ بیاورید، باشد که‌ آنان‌ شهادت‌ دهند.»

گفتند: «ای‌ ابراهیم‌، آیا تو با خدایان‌ ما چنین‌ کردی‌؟»

گفت‌: « [ نه‌ ] بلکه‌ آن‌ را این‌ بزرگترشان‌ کرده‌ است‌، اگر سخن‌ می‌گویند از آنها بپرسید.»

همگام‌ با نوح‌ (ع‌)

بعد از ابراهیم‌(ع‌) بانوح‌ مواجه‌ می‌شویم‌ که‌ ایشان‌ موضعش‌ را در برابر قوم‌ خود با خیرخواهی‌ و دلسوزی‌ بیان‌ می‌دارد و بنا به‌ فرمایش‌ علامه‌ طباطبایی‌:

«بیشتر احتجاجهایی‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ از آن‌ جناب‌ نقل‌ کرده‌، از باب‌ مجادله‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌؛ مجادله‌ به‌ بهترین‌ طریق‌» می‌باشد.»(6)

در آیه‌ شریفه‌ نیز اینگونه‌ بیان‌ گردیده‌ است‌:

«لقد ارسلنا نوحا الی‌ قومه‌ فقال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ انی‌ اخاف‌ علیکم‌ عذاب‌ یوم‌ عظیم‌ قال‌ الملا من‌ قومه‌ انا لنراک‌ فی‌ ضلال‌ مبین‌ قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌ ضلالة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌العالمین‌...»(7)

همانا نوح‌ را به‌ سوی‌ قومش‌ فرستادیم‌. پس‌ گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، من‌ از عذاب‌ روزی‌ سترگ‌ بر شما بیمناکم‌» سران‌ قومش‌ گفتند: «واقعا ما تو را در گمراهی‌ آشکاری‌ می‌بینم‌.»

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌ هیچگونه‌ گمراهی‌ در من‌ نیست‌، بلکه‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌.

گفتگوی‌ نوح‌ (ع‌) با منکران‌ رسالتش‌ در سوره‌ هود آیات‌ 25 تا 35 آمده‌ که‌ به‌ ذکر این‌ آیه‌ شریفه‌ اشاره‌ می‌نمائیم‌ که‌ در کمال‌ سفاهت‌ درخواست‌ عذاب‌ می‌نمایند:

«قالوا یا نوح‌ قد جادلتنا فاکثرت‌ جدالنا فاتنا بما تعدنا ان‌ کنت‌ من‌ الصادقین‌»(8)

گفتند: «این‌ نوح‌، واقعا با ما جدال‌ کردی‌ و بسیار [ هم‌ ] جدال‌ کردی‌. پس‌ اگر از راستگویانی‌ آنچه‌ را [ از عذاب‌ خدا ] به‌ ما وعده‌ می‌دهی‌ برای‌ ما بیاور».

ادامه‌ گفتگوی‌ نوح‌ در آیات‌ 26ـ23 سوره‌ مومنون‌ و 117ـ106 سوره‌ شعرا آمده‌ است‌.

همگام‌ با هود و صالح‌ (علیهما السلام‌)

بر همین‌ منوال‌ به‌ هود و صالح‌ (ع‌) با شیوه‌ ملایمشان‌ که‌ روح‌ مسالمت‌ جویی‌ داشتند و در راه‌ دعوت‌ قومشان‌ به‌ سوی‌ خدا از آن‌ بهره‌ می‌جستند برمی‌خوریم‌.

ایشان‌ به‌ قومش‌ می‌فرمایند:

«... قال‌ یا قوم‌ اعبدوا الله‌ مالکم‌ من‌ اله‌ غیره‌ افلاتتقون‌»(9)

ای‌ قوم‌ من‌، خدا را بپرستید که‌ برای‌ شما معبودی‌ جز او نیست‌، پس‌ آیا پرهیزگاری‌ نمی‌کنید؟»

که‌ در پاسخ‌ به‌ ایشان‌ سران‌ قوم‌ ایشان‌ را به‌ سفاهت‌ منتسب‌ می‌نمودند:

«قال‌ الملا الذین‌ کفروا من‌ قومه‌ انا نراک‌ فی‌ سفاهة‌ و انا لنظنک‌ من‌ الکاذبین‌»(10)

سران‌ قومش‌ که‌ کافر بودند، گفتند: «در حقیقت‌، ما تو را در [ نوعی‌ ] سفاهت‌ می‌بینیم‌ و جدا تو را از دروغگویان‌ می‌پنداریم‌.»

پاسخ‌ هود در مقابل‌ این‌ تهمت‌ بسیار با صداقت‌ و ساده‌ بیان‌ شده‌:

«قال‌ یا قوم‌ لیس‌ بی‌سفاهة‌ و لکنی‌ رسول‌ من‌ رب‌ العالمین‌ ابلغکم‌ رسالات‌ ربی‌ و انا لکم‌ ناصح‌ امین‌»(11)

گفت‌: «ای‌ قوم‌ من‌، در من‌ سفاهتی‌ نیست‌، ولی‌ من‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ پروردگار جهانیانم‌ پیام‌های‌ پروردگارم‌ را به‌ شما می‌رسانم‌ و برای‌ شما خیرخواهی‌ امینم‌.»

گفتگوی‌ صالح‌ (ع‌) نیز در آیات‌ شریفه‌ 79ـ73 سوره‌ اعراف‌، و آیات‌ 65ـ61 سوره‌ هود و آیات‌ 47ـ45 سوره‌ نمل‌ آمده‌ است‌.

همگام‌ با موسی‌ (ع‌)

موسی‌ (ع‌) با سرکشی‌ و طغیان‌ فرعون‌ روبرو است‌، اما موظف‌ است‌ از ابتدا با سخن‌ گفتن‌ آغاز کند شگفت‌ آن‌ است‌ که‌ فرعون‌ می‌گفت‌: «انا ربکم‌ الاعلی‌» اما در برابر او نیز تعبیر قرآنی‌ (لعل‌ = شاید) که‌ دلالت‌ بر امید دارد، بکار رفته‌ است‌:

«اذهبا الی‌ فرعون‌ انه‌ طغی‌ فقولا له‌ قولا لینا لعله‌ یتذکر او یخشی‌»(12)

به‌ سوی‌ فرعون‌ بروید که‌ او به‌ سرکشی‌ برخاسته‌، و با او سخن‌ نرم‌ گویید، شاید که‌ پند پذیرد یا بترسد.

سایر گفتگوهای‌ موسی‌ (ع‌) با فرعون‌ در آیات‌ اعراف‌ 122ـ104 و یونس‌ 81ـ75 و طه‌ 47ـ70 و شعرا 16ـ48 قابل‌ ذکر است‌.

گفتگو با مخالفان‌ در قاموس‌ پیامبر (ص‌)

تاریخ‌ اسلام‌، بیانگر آن‌ است‌ که‌ زشت‌ترین‌ نوع‌ برخورد از جانب‌ مشرکان‌ و سران‌ قریش‌ با پیامبر اسلام‌ (ص‌) صورت‌ گرفت‌ و شخصیت‌ بی‌نظیرش‌ آماج‌ تیرهای‌ تهمت‌ و دشنام‌ کوردلان‌ واقع‌ شد، اما پاسخ‌ آن‌ حضرت‌ همواره‌ با کرامت‌ نفس‌ و برخاسته‌ از مجد و بزرگمنشی‌ ویژه‌ او بود که‌ به‌ مصداق‌ آیه‌ شریفه‌ رفتار می‌نمود:

«ولا تسبواالذین‌ یدعون‌ من‌ دون‌الله‌ فیسبوا الله‌ عدوا بغیر علم‌»(13)

و آنهایی‌ را که‌ جز خدا می‌خوانند دشنام‌ مدهید که‌ آنان‌ از روی‌ دشمنی‌ [ و ] به‌ نادانی‌، خدا را دشنام‌ خواهند داد.

ایشان‌ پیوسته‌ از در گفتگو و همسخنی‌ با آنان‌ رو به‌ رو می‌شد. هیچگاه‌ مانند آنان‌ برخورد نمی‌فرمود و همچنانکه‌ در آیه‌ شریفه‌ 34 سوره‌ فصلت‌ نیز آمده‌ است‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ نمی‌فرمود:

«ولا تستوی‌ الحسنة‌ و لاالسیئة‌ ادفع‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

و نیکی‌ با بدی‌ یکسان‌ نیست‌. [ بدی‌ را ] به‌ آنچه‌ خود بهتر است‌ دفع‌ کن‌.

علامه‌ طباطبایی‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ شریفه‌ می‌فرماید:

«و چون‌ معلوم‌ است‌ که‌ خوبی‌ و بدی‌ یکسان‌ نیست‌ لاجرم‌ تو بدی‌های‌ مردم‌ را بهترین‌ عکس‌العمل‌ دفع‌ کن‌ تا آن‌ کسی‌ که‌ بین‌تو و او دشمنی‌ هست‌ چنان‌ از دشمنی‌ دست‌ بردارد که‌ گویی‌ دوستی‌ مهربان‌ است‌.»(14)

و به‌ گفته‌ سعدی‌:

«بدی‌ را بدی‌ سهل‌ باشد جز

اگر مردی‌ احسن‌ الی‌ من‌ اسا»(15)

ظرافت‌ عمل‌ پیامبر (ص‌) در این‌ است‌ که‌ در محیط‌ دعوت‌ ایشان‌ جامعه‌ در جهالت‌ غوطه‌ور بود و اعراب‌ جاهلی‌ چنان‌ به‌ بت‌پرستی‌ سرگرم‌ بودند که‌ هیچگونه‌ نغمه‌ مخالف‌ را تحمل‌ نمی‌کردند.از سوی‌ دیگر، مبلغین‌ سرسخت‌ یهود و نصاری‌ سعی‌ در گسترش‌ مذهب‌ خویش‌ در میان‌ اعراب‌ داشتند در چنین‌ فضائی‌ آن‌ حضرت‌ توانست‌ انسانهای‌ بی‌شماری‌ را جذب‌ تعالیم‌ حیات‌ بخش‌ اسلام‌ نماید واین‌ همه‌، براثر برخورد شایسته‌ آن‌ حضرت‌، به‌ویژه‌ درمباحثات‌ و مناظرات‌ اعتقادی‌ با اقشار مختلف‌ جامعه‌ آن‌ روزگار از قبیل‌ علماء یهود و نصاری‌ بود، که‌ گاهی‌ ساعتها به‌ سعه‌ صدر به‌ سخنان‌ آن‌ گوش‌ می‌داد.(16)

در کتاب‌ «احتجاج‌» طبرسی‌ از امام‌ حسن‌ عسکری‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ فرمود: از پدرم‌، امام‌ دهم‌ سئوال‌ کردم‌ آیا پیامبر اسلام‌ (ص‌) با یهودیان‌ و مشرکین‌ در برابر سرزنشهاو بهانه‌ گیریهایشان‌ به‌ بحث‌ و گفتگو و احتجاج‌ می‌پرداخت‌؟ پدرم‌ فرمود: بله‌ به‌ مراتب‌ چنین‌ شدو یک‌ نمونه‌ آن‌ وقتی‌ بود که‌ پیامبر (ص‌) در کنار خانه‌ خدا نشسته‌ بود و «عبدالله‌بن‌ ابی‌امیة‌ مخزومی‌» در برابراو قرار گرفت‌ و گفت‌ «ای‌ محمد تو ادعای‌ بزرگی‌ کرده‌ای‌ و سخنان‌ وحشتناک‌ و هول‌ انگیزی‌ می‌گویی‌! تو چنین‌ می‌پنداری‌ که‌ رسول‌ پروردگار عالمیانی‌؟ اما پروردگار جهانیان‌ و خالق‌ همه‌ مخلوقات‌ شایسته‌ نیست‌ رسولی‌ مثل‌ تو ــ انسانی‌ همانند ما ــ داشته‌ باشد. تو همانند ما غذا می‌خوری‌ و همچون‌ ما در بازارها راه‌ می‌روی‌!»

پیامبر (ص‌) عرضه‌ داشت‌ بار پروردگارا تو همه‌ سخنان‌ را می‌شنوی‌ و به‌ هرچیز عالمی‌ آنچه‌ را بندگان‌ تو می‌گویند می‌دانی‌ (گویا پیامبر تقاضا داشت‌ خدا جواب‌ آنها را بدهد) که‌ در این‌ هنگام‌ آیات‌ فوق‌ برای‌ جواب‌ نازل‌ شد.(17)

ابزارهای‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌) با مخالفان‌

1ـ ارتباط‌ و تماسهای‌ فردی‌

این‌ شیوه‌ ارتباطی‌ پیامبر (ص‌) مخصوصا در دوره‌ مکه‌ بسیار مشاهده‌ می‌شد، ایشان‌ بارها با سران‌ شرک‌، محاجه‌ می‌فرمود و به‌ امید نرم‌ نمودن‌ دل‌های‌ سیاهشان‌ با آنان‌ به‌ گفتگو می‌نشست‌. در یکی‌ از این‌ احتجاجها به‌ او پیشنهاد مال‌، سلطنت‌، مقام‌ و... شد پیامبر (ص‌) با متانت‌ پاسخ‌ داد آنگاه‌ از ایشان‌ معجزاتی‌ مانند دورنمودن‌ کوهها، جاری‌ ساختن‌ انهار و فرستادن‌ فرشته‌ به‌ سوی‌ آنان‌ می‌خواستند. بار دیگر رسول‌ خدا (ص‌) پاسخ‌ دادند، او را متهم‌ نمودند که‌ از مردمی‌ به‌ نام‌ رحمان‌ در شهر یمامه‌ تعلیم‌ می‌گیرد و...(18)

از دیگر محاجاتی‌ که‌ در این‌ دوره‌ رخ‌ داده‌ می‌توان‌ به‌تصمیم‌ قریش‌ به‌ فرستادن‌ «نضر» و «عقبة‌ بن‌ابی‌ معیط‌» از سوی‌ احبار و علمای‌ یهود و پرسش‌ نمودن‌ راجع‌ به‌ رسول‌ خدا و مطرح‌ نمودن‌ آن‌ سه‌ سوال‌ مشهور (جوانان‌ اصحاب‌ کهف‌، ذوالقرنین‌، روح‌) و پاسخی‌ که‌ از طرف‌ خدا! نازل‌ گردید،(19) اشاره‌ نمود.

همچنین‌ گویند: «روزی‌ رسول‌ خدا (ص‌) با ولیدبن‌ مغیرة‌ و چند تن‌ دیگر در مسجد نشسته‌ بود نضربن‌ حارث‌ (از شیاطین‌ و از دشمنان‌ رسول‌ خدا (ص‌) بود و داستانهای‌ رستم‌ و اسفندیار را در هر مجلس‌ که‌ پیامبر (ص‌) می‌نشست‌ نقل‌ می‌کرد) وارد مسجد شد و به‌ نزد آن‌ حضرت‌ آمد و نشست‌. رسول‌ خدا (ص‌) شروع‌ به‌ سخن‌ کرد و نضر در مقام‌ پاسخ‌ سخنان‌ آن‌ حضرت‌ برآمد و ایراد کرد. بالاخره‌ حضرت‌ او را محکوم‌ کرد سپس‌ این‌ آیات‌ را بر نضر و آنانکه‌ حاضر بودند تلاوت‌ فرمود:(20)

انکم‌ و ما تعبدون‌ من‌ دون‌الله‌ حصب‌ جهنم‌ انتم‌ لها واردون‌ لوکان‌ هولاء الهة‌ ما وردوها و کل‌ فیها خالدون‌ لهم‌ فیها زفیر و هم‌ فیها لایسمعون‌»(21)

در حقیقت‌، شما و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید، هیزم‌ دوزخید. شما درآن‌ وارد خواهید شد. اگر اینهاخدایانی‌ [ واقعی‌ ] بودند در آن‌ وارد نمی‌شدند، و حال‌ آنکه‌ جملگی‌ در آن‌ ماندگارند. برای‌ آنها در آنجا ناله‌ای‌ زار است‌ و در آنجا (چیزی‌) نمی‌شنوند.

2ـ حضور در میان‌ قبایل‌ برای‌ دعوت‌

این‌ طریق‌ از ارتباط‌ و گفتگو با منکران‌ رسالت‌ پیامبر (ص‌) در ابتدای‌ رسالت‌ از جایگاه‌ خاصی‌ برخوردار بود. سفر به‌ طائف‌ را می‌توان‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از نمونه‌های‌ مهم‌ اینگونه‌ حضورها دانست‌. پس‌ از مرگ‌ ابوطالب‌، پیامبر (ص‌)، به‌ سوی‌ قبله‌ ثقیف‌ (که‌ در طائف‌ سکونت‌ داشتند) حرکت‌ کرد. پس‌ از چند گفتگوی‌ بی‌حاصل‌، عزم‌ بازگشت‌ به‌ وطن‌ نمود که‌ توسط‌ اوباش‌ و اراذل‌ تحریک‌ شده‌ شهر مورد دشنام‌ و استهزاء قرار گرفت‌. در پی‌ همین‌ آزار و اذیت‌ها بود که‌ ایشان‌ دست‌ دعا به‌ درگاه‌ پروردگار بلند کرده‌ و گفت‌: «پروردگارا! من‌ شکایت‌ ناتوانی‌ و بی‌پناهی‌ خود و استهزاء و بیزاری‌ مردم‌ را نسبت‌ به‌ خود پیش‌ تو می‌آورم‌ ای‌ مهربان‌ترین‌ مهربانها! تو پروردگار ناتوانان‌ و فقیران‌ و خدای‌ منی‌ مرا دراینجا بدست‌ که‌ می‌سپاری‌؟ بدست‌ بیگانگانی‌ که‌ با ترشروئی‌ با من‌ رفتار کنند؟ یا دشمن‌ که‌ مالک‌ سرنوشت‌ من‌ شود؟(22)

رسول‌ خدا (ص‌) در هر فرصتی‌ که‌ برای‌ پیشرفت‌ اسلام‌ مخصوصا در موسم‌ آمدن‌ قبایل‌ به‌ مکه‌، نزد آنها می‌رفت‌ و ایشان‌ را به‌ دین‌ اسلام‌ و یاری‌ خویش‌ می‌طلبید، به‌ طوری‌ که‌ ابن‌هشام‌ می‌نویسد:

«برای‌ حرکت‌ آن‌ حضرت‌ کافی‌ بود که‌ بشنود مرد محترمی‌ از روسای‌ قبایل‌ یا دیگران‌ به‌ شهر مکه‌ آمده‌ است‌، که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ محض‌ شنیدن‌ برمی‌خاست‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ مرد می‌رفت‌ و او را به‌ دین‌ خود دعوت‌ می‌کرد و از او یاری‌ می‌طلبید.»(23)

از جمله‌ قبایلی‌ که‌ بدین‌گونه‌ رسول‌ خدا (ص‌) به‌ میان‌ آنها رفته‌ و یا با بزرگان‌ آنها دیدار نموده‌ و ابن‌هشام‌ ذکر نموده‌ می‌توان‌ به‌ «کنده‌»، «کلب‌»، «بنو خیفة‌»، «بنی‌ عامر»، «بنی‌ عمروبن‌ عوف‌» و... اشاره‌ نمود.(24)

از دیگر دیدارهای‌ مهم‌ پیامبر می‌توان‌ به‌ دیدار با جوانان‌ قبیله‌ اوس‌(25)، شش‌ نفر از قبیله‌ خزرج‌(26) کمی‌ پیش‌ از بیعت‌ عقبه‌ اول‌

اشاره‌ نمود که‌ تاثیر سرنوشت‌ سازی‌ بر تاریخ‌ اسلام‌ داشت‌.

3ـ پذیرفتن‌ وفدهاو هیئت‌های‌ نمایندگی‌

پس‌ از فتح‌ مکه‌ و جنگ‌ تبوک‌ در سال‌ نهم‌ هجری‌، هیئت‌های‌ اعزامی‌ از هر سو به‌ مدینه‌ روآوردند. به‌ همین‌ مناسبت‌ آن‌ سال‌ را سال‌ «وفود» نامیدند. سیره‌ نویسان‌ فهرستی‌ از این‌«وفدها» یا «هیئتهای‌ نمایندگی‌» رانوشته‌اند که‌ به‌ برخی‌ از آنها و برخورد اجمالی‌ پیامبر (ص‌) با آنان‌ اشاره‌ می‌کنیم‌:

از جمله‌ هیئت‌های‌ اعزامی‌، وفد بنی‌ تمیم‌ بود که‌ چون‌ رسول‌ خدا درمیان‌ اطاق‌ بود آنها فریاد زدند: «ای‌ محمد به‌ نزد ما بیرون‌ بیا!» این‌ فریاد رسول‌ خدا (ص‌) را ناراحت‌ کرد ولی‌ حضرت‌ از اطاق‌ خویش‌ بیرون‌ آمد و به‌ نزد ایشان‌ رفت‌.(27) سپس‌ با آن‌ حضرت‌ گفتند: «ما آمده‌ایم‌ تابا تو مفاخره‌ کنیم‌ و ببینیم‌ آیا کدامیک‌ از ما افتخارات‌ بیشتری‌ دارد» رسول‌ خدا به‌ آنها اجازه‌ داد و در پاسخ‌ ایشان‌ به‌ «ثابت‌بن‌ قیس‌» فرمود: «برخیز و پاسخ‌ او را بگو» ثابت‌ نیز به‌ پاسخ‌ برخاست‌. در پایان‌، افراد مزبور، مسلمان‌ شدند و رسول‌ خدا نیز به‌ هریک‌ جایزه‌ خوبی‌ داد.(28)

از دیگر قبیله‌ها می‌توان‌ به‌ پذیرفتن‌ «خمام‌بن‌ تعلبة‌» به‌عنوان‌ نماینده‌ قبیله‌ «بنی‌ سعدبن‌ بکر» اشاره‌ نمود که‌ طی‌ گفتگو و سوالات‌ متعدد در مسجد ــ که‌ در ابتدای‌ آن‌ گرفتن‌ قول‌ از پیامبر (ص‌) مبنی‌ بر درشتی‌ و عدم‌ ناراحتی‌ پیامبر (ص‌) بود ــ به‌ اسلام‌ گروید و قبیله‌ وی‌ نیز به‌ دنبالش‌ به‌ اسلام‌ گرویدند.(29)

این‌ هیئتها معمولا شامل‌ روسای‌ قبایل‌ می‌شدند. آنان‌ چند روزی‌ را که‌ در مدینه‌ می‌ماندند، میهمان‌ رسول‌ خدا بودند و ایشان‌ به‌ این‌ برگزیدگان‌ قبیله‌ احترام‌ می‌گذاشتند. این‌ احترام‌ سبب‌ می‌شد تا به‌ رسول‌ خدا (ص‌) علاقه‌مند شوند. کافی‌ بود رئیس‌ یک‌ قبیله‌ اسلام‌ را بپذیرد، به‌ دنبال‌ آن‌، گاه‌ تمام‌ افراد قبیله‌ اسلام‌ را می‌پذیرفتند. نام‌ 75 هیئت‌ که‌ در مدینه‌ خدمت‌ رسول‌ خدا (ص‌) رسیده‌ بودند بطور منظم‌ در کتب‌ سیره‌ ذکر شده‌ است‌.(30)

4ـ اعزام‌ مبلغ‌ به‌ شهرها و قبایل‌

اعزام‌ مبلغ‌ نزد منکران‌ رسالت‌، شیوه‌ دیگری‌ در گفتگو محسوب‌ می‌شود که‌ پیامبر (ص‌) همواره‌ از آن‌ استفاده‌ فرمودند. «مصعب‌بن‌ عمیر» از جمله‌ اولین‌ مبلغ‌ها بود که‌ پس‌ از بیعت‌ عقبه‌ اولی‌ به‌ همراه‌ 12 نفر از مردان‌ مدینه‌ به‌ آن‌ شهر رفت‌ و قرآن‌ و دستورات‌ اسلام‌ را بدیشان‌ می‌آموخت‌.(31) این‌ اعزامها، گه‌گاه‌ نیز به‌ درخواست‌ و پیشنهاد افراد یا قبایل‌ صورت‌ می‌گرفت‌ مانند اعزام‌ معاذبن‌ جبل‌ به‌ حمیر که‌ پیامبر هنگام‌ فرستادن‌ او سفارش‌های‌ مفید و ارزشمندی‌ در جهت‌ تبلیغ‌ بهتر بیان‌ فرمود. همچنین‌ اعزام‌ «عمربن‌ حزم‌» به‌ سوی‌ خاندان‌ بنی‌الحارث‌ و خالدبن‌ وارد به‌ سوی‌ همدان‌.(32)

از جمله‌ موارد دیگر، اعزام‌ معاذبن‌جبل‌ به‌ یمن‌ است‌ که‌ پیش‌ از آغاز مأموریت‌، با دستورالعمل‌ ارشاد و دعوت‌ او را بدرقه‌ راهش‌ می‌فرماید: «یامعاذ یسر و لا تعسر و بشر و لاتنفر»(33)

5ـ مکاتبه‌ با سران‌ حکومت‌ها

پیامبر (ص‌)، علاوه‌ بر تماس‌ با طبقات‌ ضعیف‌ و گمنام‌ جامعه‌، سراغ‌ بزرگان‌ و سران‌ اقوام‌ و قبایل‌ می‌رفت‌. در دوران‌ مدینه‌ نیز زمانی‌ که‌ قبایل‌ و اقوام‌ اطراف‌ و اکناف‌ اعم‌ از بت‌پرست‌، یهودی‌ و غیره‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ می‌کرد. در همان‌ موقع‌ با ارسال‌ نامه‌های‌ دعوت‌ به‌ امرا و پادشاهان‌ بلاد مختلف‌، ندای‌ حق‌ را با قدرت‌ و صلابت‌ برنده‌ و گویا به‌ گوش‌ آنان‌ می‌رساند. بدین‌ ترتیب‌ یکی‌ از مهمترین‌ شیوه‌های‌ گفتگوی‌ پیامبر (ص‌)، پس‌ از تحکیم‌ پایه‌های‌ حاکمیت‌ در مدینه‌، ارسال‌ نامه‌های‌ مستقیم‌ برای‌ دعوت‌ پادشاهان‌ قطب‌های‌ مهم‌ قدرت‌ آن‌ زمان‌ بود. حاصل‌ این‌ مکاتبات‌ که‌ رقم‌ آنها را مختلف‌ ذکر کرده‌اند و ابن‌ هشام‌ تنها ده‌ نامه‌ را با ذکر نام‌ نامه‌رسان‌ نقل‌ کرده‌، در مجموع‌ موفقیت‌آمیز بود به‌طوری‌ که‌ شهید مطهری‌ می‌نویسد:

«اگر بعضی‌ از آنها جواب‌ ندادند ولی‌ بسیاری‌شان‌ جواب‌های‌ بسیار محترمانه‌ ومتواضعانه‌ دادند. فرستاده‌ پیغمبر اکرم‌ را احترام‌ کردند، همراه‌ او هدایایی‌ برای‌ حضرت‌ فرستادند و بالاخره‌ جواب‌ مودبانه‌ دادند.»(34)

نامه ‌های‌ پیامبر (ص‌)، گرچه‌ با انشاء و عبارات‌ متنوعی‌ تحریر یافته‌ بود، اما همه‌ آن‌ها اسکلت‌ و اصول‌ مشترکی‌ داشتند. مودبانه‌ بودند و برخلاف‌ شیوه‌ قدرتمندان‌، اثری‌ از تهدید و اجبار در آنها مشاهده‌ نمی‌شد. خطاب‌ نامه‌ها به‌«عظیم‌» می‌باشد که‌ معادل‌ «پادشاه‌» در زبان‌ فارسی‌ است‌. همچنین‌ نامه‌ها با عبارت‌ «السلام‌ علی‌ من‌ اتبع‌ الهدی‌» (درود بر کسی‌ که‌ از هدایت‌ پیروی‌ نماید) آغاز یافته‌ می‌شود.

از دیگر اصولی‌ که‌ پیامبر در نامه‌نگاری‌های‌ خود بکار می‌برد، تکیه‌ بر مشترکات‌ بوده‌ تا نکات‌ افتراق‌؛ مثلا در نامه‌ به‌ مقوقس‌ حاکم‌ مصر که‌ مسیحی‌ بود، آیه‌ شریفه‌ «قل‌ یا اهل‌ الکتاب‌ تعالوا الی‌ کلمة‌ سواء بیننا و بینکم‌...» را نوشته‌اند و در نامه‌ به‌ نجاشی‌ (حاکم‌ حبشه‌) از عیس‌بن‌ مریم‌ (ع‌) یاد کرده‌اند.

آنچه‌ برشمردیم‌، شمه‌ای‌ از برخوردهای‌ بزرگوارانه‌ پیامبر (ص‌) با مخالفانش‌ بود. در پایان‌ این‌ فصل‌ لازم‌ به‌ یادآوری‌ است‌ که‌ این‌ برخوردها در مقابل‌ کسانی‌ بود که‌ به‌ شهادت‌ آیات‌ قرآن‌ و سیره‌ آن‌ بزرگوار، ایشان‌ را آماج‌ شدیدترین‌ دشنام‌ وتهمت‌ قرار داده‌ بودند که‌ اجمالا به‌ 6 مورد از این‌ سخنان‌ باطل‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ عظمت‌ آن‌ بزرگوار (به‌ مصداق‌: تعرف‌ الاشیاء باضدادها) اشاره‌ می‌کنیم‌.

1ـ اتهام‌ دروغگویی‌: «وقال‌ الکافرون‌ هذا ساحر کذاب‌» (سوره‌ ص‌، آیه‌ 4.)

2ـ اتهام‌ اذن‌ بودن‌ (تصدیق‌ می‌کند و می‌شنود هرآنچه‌ گفته‌ شود): «و منهم‌ الذین‌ یوذون‌ النبی‌ و یقولون‌ هو اذن‌» (سوره‌ توبه‌، آیه‌ 61.)

3ـ اتهام‌ سحر: «قال‌ الکافرون‌ ان‌ هذا لساحرمبین‌» (سوره‌ یونس‌، آیه‌ 2.)

4ـ اتهام‌ شاعر بودن‌: «ام‌ یقولون‌ شاعر نتربص‌ به‌ ریب‌ المنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 30.)

5ـ اتهام‌ کهانت‌: «فذکر فما انت‌ بنعمت‌ ربک‌ بکاهن‌ و لامجنون‌» (سوره‌ طور، آیه‌ 29.)

6ـ اتهام‌ مقطوع‌ النسل‌ بودن‌: «ان‌ شانئک‌ هو الابتر.» (سوره‌ کوثر، آیه‌ 3.)

شیوه‌ های‌ گفتگو

در سوره‌ نحل‌ آیه‌ 125 ابزارهای‌ برخورد با دیگران‌، چنین‌ آمده‌ است‌:

«ادع‌ الی‌ سبیل‌ ربک‌ بالحکمة‌ و الموعظة‌ الحسنة‌ و جادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌»

با حکمت‌ و اندرز نیکو به‌ راه‌ پروردگارت‌ دعوت‌ کن‌ و با آنان‌ به‌ [ شیوه‌ای‌ ] که‌ نیکو است‌ مجادله‌ نمای‌.

حکمت‌ = استدلال‌ (برهان‌)

آیه‌ شریفه‌ فوق‌، ابتدا حکمت‌ را بیان‌ نموده‌ است‌. تعاریف‌ گوناگونی‌ از حکمت‌ ارائه‌ شده‌ است‌. علامه‌ سیدمحمدحسین‌ فضل‌الله‌ پس‌ از بحثی‌ طولانی‌ در این‌ باره‌، می‌فرمایند:

«منظور از حکمت‌، گام‌ برداشتن‌ در مسیر آگاهی‌ از واقعیات‌ اجتماعی‌ است‌، و اینکه‌ اجتماعت‌ را بشناسی‌ و امکانات‌ و ضوابط‌ عقلی‌

و فکری‌ و اجتماعی‌ و انسانی‌ آن‌ را بررسی‌ کنی‌ و در ابتدای‌ راهت‌ همه‌ آنها را زیر نظر داشته‌ باشی‌.»(35)

این‌ بیان‌ به‌ تعبیر ایشان‌ همانند تعریف‌ بلاغت‌ (همسازگاری‌ با مقتضیات‌ زمانی‌) است‌ که‌ به‌ شیواترین‌ وجه‌ معنی‌ فوق‌ را تداعی‌ می‌نماید.(36)

می‌توان‌ با جرأت‌ گفت‌ که‌ همه‌ گفتگوهای‌ پیامبر آمیخته‌ با استدلال‌ بود و این‌ شیوه‌ را خداوند حکیم‌ فراروی‌ ایشان‌ نهاده‌ بودند. در سراسر آیات‌ قرآن‌ نیز شیوه‌ خردگرایانه‌ ملاحظه‌ می‌گردد و جایی‌ می‌فرماید: «قل‌ هاتوا برهانکم‌ ان‌ کنتم‌ صادقین‌»(37)

اصولاً معارف‌ عقلی‌ در برابر کسانی‌ جاذبه‌ دارد که‌ قابلیت‌ درک‌ آن‌ را داشته‌ باشند. این‌ شیوه‌ به‌ گفته‌ محمدابوزهره‌ برای‌ کسانی‌ به‌ کار می‌رود که‌:

«بحث‌های‌ عقلی‌ و فلسفی‌ بر آنان‌ چیره‌ شده‌ است‌ و بیشترین‌ وقت‌ خود را دراینگونه‌ مسائل‌ گذرانده‌اند و هر جامعه‌شناسی‌ پس‌ از تحقیق‌ در می‌یابد که‌ این‌ گونه‌ افراد، درصد کمی‌ از مردم‌ راتشکیل‌ می‌دهند، زیرا بیشترمردم‌ براثر گرفتاریهای‌ گوناگون‌ مثل‌ کشاورزی‌ و صنعت‌ و... فرصت‌ چنین‌ اندیشه‌ها و تفکرات‌ علمی‌ را ندارند».(38)

جدال‌ به‌ شیوه‌ برتر

مرحوم‌ طبرسی‌ در ذیل‌ آیه‌ 125 سوره‌ نحل‌ «وجادلهم‌ بالتی‌ هی‌ احسن‌» در رابطه‌ با معنی‌ لغوی‌ جدال‌ می‌گوید: جدال‌ و مجادله‌ به‌ معنی‌ مقابله‌ با خصم‌ است‌ که‌ او را از رای‌ خود منصرف‌ کند و آن‌ از جدل‌ به‌ معنی‌ تابیدن‌ شدید است‌ و مطلوب‌ از جدال‌، آن‌ است‌ که‌ طرف‌ از رای‌ خود برگردد. جهت‌ تأثیرپذیری‌ امر مجادله‌ و مناظره‌، قید «بالتی‌ هی‌ احسن‌» آمده‌ است‌. زیرا با رعایت‌ این‌ امر، از هرگونه‌ تحقیرو توهین‌ دوری‌ گزیده‌ می‌شودو تمام‌ جنبه‌های‌ انسانی‌ حفظ‌ می‌گردد.

«افرادی‌ که‌ تعصب‌ مذهبی‌ یا غیرمذهبی‌ بر فکر آنان‌ چیره‌ شده‌ و احساسات‌ بر اندیشه‌هایشان‌ مستولی‌ گشته‌ وآن‌ را خاموش‌ ساخته‌ است‌. و تعصب‌ آدمی‌ را از درک‌ و احساس‌ حقیقت‌، کر و کور می‌کند و نفس‌ را جز با درمانهای‌ سخت‌ نمی‌توان‌ تسلیم‌ حق‌ و راستی‌ کرد زیرا دارو و درمان‌ نفس‌ سخت‌تر از دارو و درمان‌ جسم‌ است‌. با اینگونه‌ افراد باید فقط‌ از راه‌ جدل‌ برخورد کرد و یا چیزهایی‌ که‌ نزد آنهامسلم‌ و مورد قبول‌ است‌، آنان‌ را محکوم‌ و حق‌ را برایشان‌ روشن‌ کرد.

این‌ دسته‌ شمارشان‌ از دسته‌ اول‌ بیشتر است‌، ولی‌ عامه‌ مردم‌ و اکثریت‌ غالب‌ را تشکیل‌ نمی‌دهند و شاید مقصودخداوند از قرآن‌: «ولاتجادلوا اهل‌ الکتاب‌ الابالتی‌ هی‌ احسن‌» همین‌ دسته‌ باشد.»(39)

موعظه‌ حسنه‌

استفاده‌ از عواطف‌ انسانها از دیگر شیوه‌هاست‌ که‌ با تحریک‌ عواطف‌ می‌توان‌ توده‌ مردم‌ را به‌ حق‌ متوجه‌ ساخت‌. می‌توان‌ گفت‌ که‌: «در حقیقت‌ حکمت‌ از بعد عقلی‌ وجود انسان‌ استفاده‌ می‌کند وموعظه‌ حسنه‌ از بعد عاطفی‌».(40)

موعظه‌ حالت‌ فردی‌ دارد و با توجه‌ به‌ حساسیت‌ها و نکات‌ روانی‌ فرد انجام‌ می‌گیرد. همانطور که‌ خلیل‌ گفته‌:

«کارهای‌ نیک‌ طوری‌ یادآوری‌ شود که‌ قلب‌ شنونده‌ از شنیدن‌ آن‌ بیان‌ رقت‌ پیدا کند، و در نتیجه‌ تسلیم‌ گردد.»(41)

پی‌نوشت‌ها

1ـ روحانی‌، محمود المعجم‌ «الاحصایی‌ لالفاظ‌ القرآن‌ الکریم‌»، آستان‌ قدس‌ رضوی‌، جلد اول‌، چاپ‌ دوم‌، 1372.

2ـ بازرگان‌، عبدالعلی‌، «آزادی‌ در قرآن‌»، انتشارات‌ شرکت‌ قلم‌، 1363، ص‌ 61.

3ـ سوره‌ آل‌عمران‌، آیات‌ 70 و 71.

4ـ طباطبایی‌، محمد حسین‌، پیشین‌، ج‌ 7، ص‌ 224 و 225 (ذیل‌ آیه‌ مورد نظر)

5ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 52 تا 63.

6ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 10، ص‌ 295 (ذیل‌ آیه‌ مربوطه‌)

7ـ سوره‌ اعراف‌، آیه‌ 59 تا 61

8ـ سوره‌ هود، آیه‌ 32.

9 و 10 و 11ـ آیات‌ 65 تا 68 سوره‌ الاعراف‌ (ادامه‌ گفتگوی‌ هود در آیات‌ 57ـ50 سوره‌ هود و آیات‌ 139ـ124 سوره‌ شعرا و آیات‌ 23ـ21 سوره‌ احقاف‌ آمده‌ است‌).

12ـ سوره‌ طه‌، آیات‌ 43 و 44

13ـ سوره‌ انعام‌، آیه‌ 108.

14ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، «ترجمه‌ تفسیر المیزان‌»، ج‌ 17، ص‌ 588.

15ـ «گلستان‌ سعدی‌»، تصحیح‌ غلامحسن‌ یوسفی‌، چاپ‌ چهارم‌، تهران‌، خوارزمی‌، 1372، باب‌ دوم‌ بیت‌ 1486.

16ـ آن‌چه‌ می‌گوئیم‌ درباره‌ رفتار با دشمنان‌ است‌ که‌ در عصر ما کمتر با دوست‌ اینگونه‌ برخورد می‌نمائیم‌ تا چه‌ برسد به‌ دشمن‌، این‌ در حالی‌ است‌ که‌ پیامبر کمتر همت‌ به‌ تکفیر می‌بست‌ همچنانکه‌ در قضیه‌ «ولیدبن‌ عقبه‌» در سال‌ نهم‌ هجری‌ پیامبر از اتهام‌ تکفیر بنی‌مصطلق‌ روی‌ گرداند. (شأن‌ نزول‌ آیه‌ 7 سوره‌ حجرات‌)

17ـ نورالثقلین‌، ج‌ 4، ص‌ 6.

18ـ ابن‌هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 1ـ180 و 179.

19ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 188ـ183.

20ـ ابن‌ هشام‌، ج‌ 1، ص‌ 225، 226.

21ـ سوره‌ انبیاء، آیه‌ 98 تا 100.

22ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 271ـ269.

23ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 275 و 276.

24ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 276ـ274.

25ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 277.

26ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 278.

27ـ دراین‌باره‌، آیه‌ 4 از سوره‌ حجرات‌ نازل‌ شد.

28ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 2، ص‌ 352ـ350.

29ـ همان‌، ص‌ 353.

30ـ از جمله‌ می‌توان‌ به‌ «تاریخ‌ پیامبر اسلام‌»، نوشته‌ محمدابراهیم‌ آیتی‌، چاپ‌ ششم‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1378، رجوع‌ کرد.

31ـ ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 1، ص‌ 281.

32ـ برای‌ توضیح‌ بیشتر، ر.ک‌: ابن‌ هشام‌، پیشین‌، ج‌ 4، ص‌ 194.

33ـ همان‌، ج‌ 2، ص‌ 292، (همچنین‌ علی‌بن‌ محمدبن‌ اثیر، «الکامل‌ فی‌التاریخ‌»، ج‌ 2، بیروت‌، دار صادر، 1385 ق‌، ص‌ 66).

34ـ مطهری‌، مرتضی‌، سیری‌ در سیره‌ نبوی‌، ص‌ 208.

35 و 36ـ فضل‌الله‌، محمدحسین‌، «شیوه‌های‌ دعوت‌ و تبلیغ‌ از دیدگاه‌ قرآن‌»، ترجمه‌ مرتضی‌ دهقان‌ طرزجانی‌، انتشارات‌ یاسر، ج‌ اول‌، 1359، ص‌ 44.

37ـ سوره‌ نمل‌، آیه‌ 64.

38ـ ابوزهره‌، محمد، «معجزه‌ بزرگ‌ پژوهشی‌ در علوم‌ قرآن‌»، مترجم‌ محمود ذبیحی‌، مشهد: آستان‌ قدس‌ رضوی‌، 1370، چاپ‌ اول‌، ص‌ 441.

39ـ محمد ابو زهره‌، پیشین‌، ص‌ 441.

40ـ ناصر مکارم‌ شیرازی‌، تفسیر نمونه‌، ذیل‌ آیه‌ شریفه‌.

41ـ طباطبایی‌، محمدحسین‌، پیشین‌، ج‌ 12، ص‌ 533.

 

منبع :

نشریه: قرآن و حدیث » گلستان قرآن » دي 1380 - شماره 101

جدال احسن

 

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل قدس‌سره ، تفکر اسلامی بویژه اندیشه ناب شیعه، پای به عرصه‌ای جدید در جهان امروز نهاده و فعالیتهای فرهنگی و اعتقادی و مذاکرات علمی با دیگران را بیش از پیش ضروری ساخته است. جهان امروز با تجربه موفق انقلاب اسلامی، تشنه چشمه‌سار زلال معارف نورانی اسلام گردیده است. از طرفی مخالفان تئوری حاکمیت دینی هم، نوعی رویارویی فرهنگی با دین اسلام را در دستور کار خود قرار داده و پرسشهایی را در مورد دین اسلام مطرح نموده‌اند که مسؤولیت متفکران اسلامی را صد چندان نموده است. امّا سؤال این است که برای ترویج معارف دینی چه روشی پسندیده‌تر بوده و کارایی بیشتری خواهد داشت؟

توجّه به پیام دلنواز قرآن راهگشای ماست آنجا که می‌فرماید:

«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»(1)

همچنین در فراز دیگر، در باره شیوه مجادله فرهنگی با اهل کتاب می‌فرماید:

«لاتجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتی هی احسن»(2)

بر اساس این دو آیه شریفه، مسلمانان موظفند حتی با غیر مسلمانان، در مسائل فرهنگی و مذاکرات علمی، به شیوه جدال احسن رفتار نمایند.

______________________________

1 - نحل/125.

2 - عنکبوت/46.

 

شایسته است در این مختصر، با استعانت از آیات نورانی قرآن، به شیوه ترویج دین و ادبیات نقد و مجادله و مباحثه با مخالفان بپردازیم.

در دو آیه یاد شده، سه روش برخورد فرهنگی و تبلیغ دینی مورد توصیه قرار گرفته است:

1- روش «تعقّلی» و برخورد حکیمانه با مسائل دینی که عبارت است از ترویج دین با بیان و تحلیل عقلی. این روش در قرآن به حسن و قبح متصف نشده است زیرا روش برهانی و تعقلی همواره نیکو و نزد عقلا پسندیده است. این روش غالبا برای اهل علم و خواص کاربرد دارد.(1)

2- روش «موعظه حسنه» که عبارت است از تبلیغ دین با زبانی نیک و خوش. این روش که در منطق، به خطابه شهرت دارد غالبا برای پند و اندرز به عامه مردم کارایی دارد.(2)

بر پایه دیدگاه برخی از مفسرین، حسن موعظه تنها به دلیل حسن اثر آن برای احیای حق، مورد نظر است و حسن اثر آنگاه محقق می‌گردد که واعظ خود نیز به آنچه می‌گوید متصف باشد و علاوه بر آن، در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد که سخنش در جان شنونده زمینه پذیرش بیابد.(3)

3- روش «جدال احسن» که غالبا برای معاندین و منکرین به کار گرفته می‌شود.(4)

«جدال» که در علم منطق از آن به «جدل» یاد می‌کنند، عبارت است از دلیلی که برای منصرف کردن خصم از آنچه بر آن اصرار می‌ورزد و بر آن اختلاف دارد، به کار می‌رود بدون آن که روشن شدن حق مورد نظر باشد. بلکه آنچه که خصم خود به تنهایی و یا به همراه تمام مردم قبول دارند، مورد استناد قرار گیرد.(5)

______________________________

1 - ملا محسن فیض کاشانی، الصافی فی تفسیر کلام الله، دار المرتضی، چاپ اول، مشهد، ج3، ص162.

2 - همان.

3 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1361، ج12، ص399.

4 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین.

5 - علامه طباطبایی، پیشین.

 

امّا «جدال أحسن» آن است که با مدارا، وقار، آرامش و نرمش همراه باشد.(1) جدال آنگاه نیکوست که با درشتخویی، طعنه و توهین همراه نباشد.(2)

نظر به لزوم روش «جدال احسن»، بر اساس روایتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مسلمانان چنین امر فرموده‌اند که:

اهل کتاب را در ادعای خود نه تصدیق کنید و نه تکذیب بلکه بگویید، به خدا و کتاب و رسولش ایمان داریم. پس اگر باطلی اظهار نمودند آنان را تصدیق نکنید و اگر حقی بیان داشتند تکذیبشان نکنید.(3)

بر پایه روایتی که از امام صادق علیه‌السلام در باره جدال احسن نقل گردیده است، رعایت شیوه جدال احسن، از ویژگیهای علمای دین شمرده شده و جدال با دشمنان دین به روش غیر احسن، برای شیعیان حرام عنوان گردیده است.(4)

امّا با وجود آن که قرآن کریم مسلمانان را به مجادله احسن امر فرموده است، یک مورد را استثنا نموده و آن موردی است که مسلمانان مورد ظلم و ستم قرار گیرند،(5) که در این صورت باید اقدامات مقتضی دیگری متناسب با نوع رفتار خصم، به کار گرفته شود. اما در این باره که مقصود از ستم چیست، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است از جمله برخی از مفسرین بر این عقیده‌اند که مقصود از ظلم در این آیه شریفه، به قرینه سیاق آیه، این است که مجادله به گونه‌ای باشد که نرمش، مدارا و نزدیک شدن به دشمن در گفتگو، موجب این تلقی گردد که مسلمانان در موضع ضعف قرار دارند و در

______________________________

1 - شیخ ابو جعفر طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، قم، 1409ق. ج 6، ص439؛ امین الدین طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 3، ص 392.

2 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

3 - ملا محسن فیض کاشانی، پیشین، ج 4، ص 119.

4 - احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، نشر المرتضی، مشهد، 1403ق.، ج 1، ص 21؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، مدرسه امام مهدی(عج)، قم، 1409ق.، ص 527: «... فالجدال بالتی هی أحسن قد قرنه العلماء بالدین، و الجدال بغیر التی هی احسن محرّم حرّمه الله تعالی علی شیعتنا...»

5 - عنکبوت/46: «...الّا الذین ظلموا منهم...»

نتیجه مذاکره و گفتگو را بر ذلّت مسلمانان حمل نمایند.(1)

در پایان توجه به این نکته ضروری است که اصل مجادله و مذاکره علمی در باره اسلام برای کسانی توصیه می‌شود که توان علمی لازم را برای این کار داشته باشند. امّا کسانی که چنین توانایی را ندارند(2) و یا با وجود توانایی علمی به دلایلی در مذاکرات و مباحثات خود با دشمن، برای احقاق حقی، حق دیگری را باطل جلوه می‌دهند، چنین مجادله‌ای غیر احسن و ناپسند خواهد بود.(3)

بنابراین، رعایت سه اصل یاد شده بویژه مجادله به شیوه احسن، بر همه اهل قلم که از جانب دین اسلام سخن می‌گویند، امری پسندیده بلکه لازم است. خداوندا، ما را به این ویژگی نیکو متصف گردان.

______________________________

1 - علامه طباطبایی، پیشین، ج 16، ص 143.

2 - غافر/56: «انّ الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان أتاهم، إنْ فی صدورهم إلّا کبر ما هم ببالغیه...»

3 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام ، پیشین، ص 529: «... اما الجدال بغیر التی هی احسن، أن تجحد حقا لایمکنک أن تفرق بینه و بین باطل من تجادله و انّما تدفعه عن باطله بأن تجحد الحق فهدا هو المحرم لانک مثله جحد هو حقا و جحدت انت حقا آخر.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/24524?sta=%u062c%u062f%u0627%u0644+%u0627%u062d%u0633%u0646

عفت در گفتار در آموزه‌های دینی

 

مطالعات ، تجربه ها و تمرین های ضروری برای تدریس ، سخنرانی ، گویندگی ، گفتگو و مناظرات

۲۸ - اصلاح ، حفظ و مهار زبان و مبارزه با آفت های بیان

( آسیب شناسی زبان سخنرانی و گفتگو )

۹۹

عفت در گفتار در آموزه‌های دینی

ادامه نوشته

برخی از بایسته های تبلیغ و سخنوری

 

برخی از بایسته های تبلیغ و سخنوری

سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی

اشاره

نوشته ای که پیش رو دارید اقتباس از دو سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی است که یکی در جمع مبلغان خارج از کشور و دیگری در جمع مبلغان هجرت بلند مدت حوزه علمیه قم ایراد گردیده است . چکیده این دو سخنرانی به صورت گزینشی و نکته وار ارائه می شود .

1 . دعوت باید به سوی خدا باشد . از نظر قرآن کریم بهترین مردم کره زمین مبلغین هستند، به شرط اینکه دعوت و تبلیغشان به سوی خداوند تبارک و تعالی - نه دعوت به نفس - و عمل و رفتارشان صالح و خالص برای خداوند باشد . «ومن احسن قولا ممن دعا الی الله وعمل صالحا وقال اننی من المسلمین » (1) ; «و کیست خوش گفتارتر از آن کس که به سوی خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: من [در برابر خدا] از تسلیم شدگانم؟»

2 . مبلغ باید سوز و عطش درونی برای هدایت مردم داشته باشد . یکی از ویژگیهایی که خداوند تبارک و تعالی برای حضرت رسول صلی الله علیه وآله مطرح می کند، همین سوز درونی و حرص برای هدایت امت است . «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم » (2) ; «قطعا برای شما پیامبری از خودتان آمد . بر او دشوار است که شما در نج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان، رؤوف و مهربان است .»

و در همین رابطه در مورد پیامبر عظیم الشان اسلام می فرماید:

«لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین » (3) ; «شاید تو از اینکه [مشرکان ایمان نمی آورند، جان خود را تباه سازی .»

3 . مبلغ باید بی تکلف باشد مثلا اگر نمی داند، صاف بگوید نمی دانم . اگر از او سؤال کردند و دانست، جواب دهد و اگر ندانست، توجیه و تفسیر بی جهت نکند . «قل ما اسئلکم علیه من اجر وما انا من المتکلفین » (4) ; «بگو: مزدی بر این [رسالت] از شما طلب نمی کنم و از متکلفین نیستم [و سخنانم روشن و همراه با دلیل است] .»

4 . مبلغ نباید در امر تبلیغ مقلد دیگران باشد . خطیب نباید سعی کند مثل مرحوم فلسفی و یا سخنور دیگری سخنرانی کند، بلکه باید خودش باشد و مثل خودش سخنرانی کند . «ومن آیاته خلق السموات والارض واختلاف السنتکم والوانکم ان فی ذالک لایات للعالمین » (5) ;

«و از نشانه های اوست آفریدن آسمانها و زمین و گوناگون بودن زبانها و رنگهای شما . هر آینه در این کار نشانه هایی برای دانشمندان است .»

5 . یکی از ویژگیهای مهم مبلغ این است که ساده، روان و قابل فهم برای همه بگوید . به عنوان مثال به جای اینکه بگوید «در این مقطع از زمان، بگوید همین حالا، یا به جای «روند تکاملی » بگوید، «همین طور که پیش می رویم » . «ولقد یسرنا القرءان للذکر فهل من مدکر» (6) ;

«وقطعا قرآن را برای پندآموزی آسان کرده ایم، پس آیا پند گیرنده ای هست؟»

6 . سخنرانی باید مفید و مختصر و جذاب باشد و در 20 دقیقه تنظیم شود مگر اینکه، خطیب بتواند مردم را بخنداند . مرحوم فلسفی می گفت: «هر کس نمی تواند مردم را بخنداند سر 20 دقیقه از منبر پایین بیاید .»

7 . مبلغ توانمند، کسی است که هم مردم را بخنداند و هم بگریاند . «وانه هو اضحک وابکی » (7) ;

«و آنکه او خندانید و گریانید .»

8 . مبلغ باید با همه مؤمنین به یک شکل برخورد کند . جواب سلامها و برخوردهای او نباید نسبت به افراد متفاوت باشد، بلکه باید بخاطر خدا با همه یکسان برخورد کند .

9 . مطالب و مسائلی که در منبر مطرح می شود باید مطابق با نیاز مخاطب انتخاب شود .

10 . خطیب توانا کسی است که سخنرانی خود را متنوع کند . اینکه درباره یک موضوع شبهای متوالی صحبت شود، اشتباه است .

11 . سخنران باید در هنگام سخنرانی، نگاه خود را به همه جمعیت تقسیم کند و به یک نقطه خاص خیره نشود .

12 . مبلغ باید دسته بندی شده سخن بگوید و اول و آخر کلامش مشخص باشد . مخلوط صحبت کردن از اشتباهات بزرگ در سخنرانی است .

13 . از جمله هنرهای خوب در تبلیغ، استفاده از مثالهای زیبا و مناسب است . به عنوان مثال، برای بیان ثواب نماز جماعت که اگر 2 نفر بودند چقدر و اگر سه نفر بودند چقدر ثواب دارد تا اینکه اگر به 10 نفر رسیدند ثواب آن بی نهایت می شود، می توان این طور گفت: «خواهر یا برادر! شما اگر یک انگشت داشته باشی چقدر توانایی داری؟ اگر 2 تا انگشت داشته باشی چقدر؟ اگر 3 تا چطور؟ با اضافه شدن تعداد انگشتان توانایی شخص بالاتر می رود و آن شخص که هر 10 انگشت را داشته باشد از عهده بی نهایت کار برمی آید . »

مثال دیگر: سؤال می شود که چرا قرآن همه خوبیها را به خدا و همه بدیها را به شخص نسبت می دهد؟ مثلا می فرماید:

«ما اصابک من حسنة فمن الله وما اصابک من سیئة فمن نفسک وارسلناک للناس رسولا وکفی بالله شهیدا» (8) ;

«هر چه از خوبی به تو می رسد از جانب خداست، و آنچه از بدی به تو می رسد از خود توست، و تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم، و گواه بودن خدا بس است .»

در جواب این سؤال می توان این طور مثال زد: زمین همیشه دور خورشید می چرخد . آن قسمت از زمین که به طرف خورشید است روشن و آن قسمت که به طرف خورشید نیست تاریک می باشد . پس روشنایی زمین از خورشید و تاریکی آن از خودش می باشد .

14 . مبلغ باید سه شرط اساسی داشته باشد، کما اینکه پیامبران الهی این سه شرط را داشتند .

1) از مردم باشد:

«ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم انک انت العزیز الحکیم » (9) ; «پروردگارا، در میان آنان، فرستاده ای از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند، زیرا که تو خدای شکست ناپذیر حکیمی .»

2) در مردم باشد:

«کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم ءایاتنا ویزکیکم ویعلمکم الکتاب والحکمة ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون » (10) ; «همان طور که در میان شما، فرستاده ای از خودتان روانه کردیم، که آیات ما را بر شما می خواند، و شما را پاک می گرداند، و به شما کتاب و حکمت می آموزد، و آنچه را نمی دانستید به شما یاد می دهد .»

3) با مردم باشد:

«فانجیناه والذین معه برحمة منا وقطعنا دابر الذین کذبوا بایاتنا وما کانوا مؤمنین » (11) ; «پس او و کسانی را که با او بودند به رحمتی از خود رهانیدیم، و کسانی را که آیات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ریشه کن کردیم .»

15 . محور تمام سخنان مبلغ در تبلیغ باید قرآن باشد . «نحن اعلم بما یقولون وما انت علیهم بجبار فذکر بالقرءان من یخاف وعید» (12) ;

«ما به آنچه می گویند آگاهتریم و تو مامور به اجبار آنها [به ایمان] نیستی; پس بوسیله قرآن، کسانی را که از عذاب من می ترسند متذکر ساز .»

16 . مبلغ نباید از تعریفهای بی جای دیگران خشنود شود . چرا که قرآن کریم چنین انسانی را بدعاقبت می داند . «لا تحسبن الذین یفرحون بما اتوا ویحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا فلا تحسبنهم بمفازة من العذاب ولهم عذاب الیم » (13) ;

«البته گمان مبر کسانی که بدانچه کرده اند شادمانی می کنند و دوست دارند به آنچه نکرده اند مورد ستایش قرار گیرند، قطعا گمان مبر که برای آنان نجاتی از عذاب است، [بلکه] عذابی دردناک خواهند داشت .»

17 . سخن مبلغ باید مطابق با زمان و مکان باشد، به گونه ای که مخاطب حس کند آن سخن برای اوست . در این صورت مخاطب با مطلب گره می خورد .

مثال: اگر در داستان حضرت یوسف علیه السلام گفته شود که ایشان برادران حسودی داشت که به عنوان بازی او را بردند و در چاه پرت کردند و پیراهن خونین او را آوردند و . . . ، مخاطب خواهد گفت: این تاریخ 2000 سال قبل است و هیچ ارتباطی به زندگی ما ندارد . اما اگر گفته شود: یوسفی بود، جوانها! همه شما یوسف هستید، یوسف را بردند، همه شما را هم می برند، او را به اسم بازی بردند، شما را هم به اسم بازی می برند، او را به چاه انداختند و پرت کردند، شما را نیز پرت می کنند و . . . ، در این صورت مخاطب احساس می کند که قرآن با او سخن می گوید و شرح حال امروز اوست .

پی نوشت ها:

1) فصلت/33 .

2) توبه/128 .

3) شعراء/3 .

4) ص/86 .

5) روم/22 .

6) قمر/17 .

7) نجم/43 .

8) نساء/79 .

9) بقره/129 .

10) بقره/151 .

11) اعراف/72 .

12) ق/45 .

13) آل عمران/188 .

http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=2689&MagazineNumberID=3868&MagazineArticleID=29079

آداب سخن گفتن از دیدگاه اسلام

آداب سخن گفتن از دیدگاه اسلام

گفتار آدمی بیانگر شخصیت اوست. انسان‌های مؤدب و باشخصیت هرگز در بدترین شرایط هم حاضر نیستند گفتار خود را به آنچه در خور شأنشان نیست، بیالایند.

گفتار آدمی بیانگر شخصیت اوست. انسان‌های مؤدب و باشخصیت هرگز در بدترین شرایط هم حاضر نیستند گفتار خود را به آنچه در خور شأنشان نیست، بیالایند.
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان، پرده است درگاه دهان
چون كه بادی، پرده را در هم كشید
سرّ صَحن خانه شد بر ما پدید1
سخن گفتن آدابی دارد كه مهم‌ترین آنها را می‌آوریم:

یك‌ـ میانه‌روی در گفتار
...............................
میانه روی در هر امری، پسندیده است، ولی در گفتار، پسندیده‌تر. میانه‌روی در گفتار موجب می‌شود گوینده سخن از یك سو از گفتن درمانده نباشد و اشتباه‌ها و لغزش‌های گفتاری او كاهش یابد و از سوی دیگر، شنونده از سخن گوینده، خسته نشود.
امام علی(ع) درباره میانه‌روی می‌فرماید: "خَیرُ الْكَلامِ ما لاتُمِلُّ ولا یقِلُّ؛ بهترین گفتار آن است كه نه خسته‌كننده باشد، نه بسیار كم. "2 همچنین می‌فرماید: "پرگویی، مرد حكیم را می‌لغزاند و انسان بردبار را خسته می‌سازد. پس در سخن پرگویی نكن كه دلگیر سازی و كم مگوی تا خوار شوی ".3

دوـ سنجیده بودن گفتار
.................................
از دیگر آداب سخن گفتن، عاقلانه و با تفكر گفتن است. به تعبیر دیگر، بررسی همه‌جانبه كلام قبل از آغاز سخن است كه از اشتباه‌ها و خطاهای احتمالی دور باشد. امام علی(ع) می‌فرماید: "مَن تَفَقَّدَ مَقالَهُ قُلَّ غَلَطُهُ؛ كسی كه گفتار خود را بررسی كند، اشتباه او كم می‌شود. "4 یا "لِلْعاقِلِ فِی كُلِّ كَلِمة نُبْلٌ؛ عاقل را در هر سخن، زیركی خاصی است ".5
در حقیقت، انسان عاقل نخست فكر می‌كند، بعد حرف می‌زند، ولی نادان اول حرف می‌زند و بعد فكر می‌كند. چه بسا گفتاری ناسنجیده، مشكل بزرگی برای گوینده پدید آورد، چنان‌كه سعدی از قول خردمندان گفته است: "هر كه سخن نسنجد، از جوابش برنجد ".6
روایت كنند از حكیم یونانی ارسطو پرسیده شد: "بهترین سخن كدام است؟ " گفت: "آنچه موافق عقل باشد. " گفتند: "پس از آن چیست؟ " گفت: "سخنی كه شنونده بپذیرد. " گفتند: "پس از آن چیست؟ " گفت: "سخنی كه از عاقبت آن اطمینان داشته باشیم كه زیانی متوجه ما نخواهد ساخت. " گفتند: "پس از آن چیست؟ " گفت: "اگر سخن، یكی از این شرایط را نداشته باشد، از صدای چهارپایان است ".7

سه‌ـ به جا بودن گفتار
...............................
امام علی(ع) در گفتاری ارزشمند می‌فرماید: "لِكُلِّ مَقامٍ مَقالٌ؛ هر جایگاهی را گفتاری است. "8همچنین می‌فرماید: "لِلْمتكَلّمِ اَوقْاتٌ؛ سخن‌گو را اوقات و حالاتی است ".9
این فرمایش‌های وزین بیانگر آن است كه در آداب اسلامی، "هر سخن جایی و هر نكته مقامی دارد. " بسیاری از حرف‌ها و سخن‌ها را نباید در بسیاری از جاها گفت. مثلی است كه می‌گوید: "فرزند آدمی‌زاد، دو سال طول می‌كشد تا سخن گفتن را بیاموزد، ولی سی سال طول می‌كشد تا چگونه سخن گفتن و به جا گفتن را یاد بگیرد. " این واقعیت را باید پذیرفت كه هركسی بی‌موقع و بی‌جا حرف بزند، همانند خروس بی‌محل است كه وقت سحر را فراموش كرده است و با خواندن بی‌موقع سبب می‌شود مردم آن را خوش ندارند.

چهارـ قابل فهم بودن گفتار
.....................................
قابل فهم بودن گفتار از دیگر آداب سخن گفتن است. گوینده سخن باید گفتار خود را به گونه‌ای بیان كند كه برای شنونده قابل فهم باشد. امام علی(ع) می‌فرماید: "اَحْسَنُ الكلام ما لاتَمجُّه الآذانُ و لایتعِبُ فَهمُهُ الاَفهام؛ بهترین سخن‌ها آن است كه گوش‌ها آن را به بیرون نیفكند و فهمیدن آن برای فهم‌ها رنج‌آور نباشد. "10یا می‌فرماید: "اَحْسَنُ الكلام مازانه حَسَن النِّظام وَ فَهِمَه الخاص وَ العام؛ بهترین سخن‌ها آن است كه نظام نیكو آن را بیاراید و عام و خاص آن را بفهمند ".11
البته بهتر است گوینده برای فهم بهتر شنونده، از مواردی چون، شعر، حكایت و مثل بهره گیرد، چنان‌كه امام علی(ع) می‌فرماید: "لِاَهل الفَهمِ تُصَّرَفُ الْاَقْوالُ؛ برای اهل فهم، گفتارها دگرگون شود. "12 در حقیقت، سخن باید به گونه‌ای باشد كه "قبل از اینكه لفظ كلام به گوش رسد، معنی كلام به قلب رسد ".13

پنج‌ـ جذاب بودن گفتار
..............................
گوینده سخن باید برای اثرگذاری بیشتر بر مخاطبان، سخنان خود را در قالبی جذاب و زیبا عرضه كند. این‌گونه سخنان می‌تواند برای گوینده سخن اعتبار و شخصیت ایجاد كند. برعكس، هر اندازه گوینده با معلومات باشد و نتواند آن را به خوبی به دیگران انتقال دهد، مخاطب خود را خسته خواهد كرد.
از امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: "از آفریده‌های خداوند كدام زیباتر است؟ " فرمود: "سخن. " پرسیدند: "كدام زشت‌تر است؟ " فرمود: "سخن. " سپس فرمود: "به وسیله سخن روسپید می‌شوند و به وسیله سخن روسیاه می‌گردند. "14 همچنین ایشان فرموده است: "مَن عَذُبَ لسانُهُ كَثُرَ اِخوانُه؛ كسی كه زبانش شیرین باشد، برادرانش بسیار شوند. "15 و "ما منْ شَی ء اَجلَبٌ ِلقلبِ الِانسانِ مِنْ لسانٍ؛ برای جلب دل دوستان، چیزی مؤثرتر از زبان نیست ".16
جان مورگان می‌نویسد:
وقتی با شخصی‌ صحبت‌ می‌كنیم و او را متوجه جای دیگری می‌بینیم، باید فوراً به این نكته پی ببریم كه نتوانسته‌ایم او را مجذوب خود سازیم. موضوع صحبت ما با آنچه مورد علاقه و نظر اوست، فرسنگ‌ها فاصله دارد.17

شش‌ـ نرم بودن گفتار
...............................
نرم بودن گفتار یكی از آداب سخن گفتن در آموزه‌های دینی اسلام است كه در تربیت افراد نقش دارد. جالب این است كه حتّی با سركش‌ترین افراد نیز ابتدا باید نرم و لطیف سخن گفت. خداوند هنگامی كه حضرت موسی(ع) و برادرش را به سوی فرعون روانه می‌كرد، فرمود: "فَقولا لَهُ قولاً لَینا لَعلَّهُ یتَذَكُّر اَو یخشی؛ و با او سخن نرم گویید، شاید كه پند پذیرد یا بترسد. " (طه: 44) از سوی دیگر، اگر سخن گفتن، تند یا بلند و گوش‌خراش باشد، نه تنها نشانه بی‌ادبی است، بلكه گوش شنونده را آزار می‌دهد و او را از گوینده، متوجه سوی دیگر می‌كند.
امام علی(ع) می‌فرماید: "عَوِّّد لِسانِكَ لینَ الكلامَ وَ بَذلَ السَّلام؛ یكثُر مُحِبُّوكَ و یقِلَّ مُبغضِوُكَ؛ زبان خود را به نرمی گفتار و بذل سلام عادت ده تا دوستدارانت، بسیار و دشمنانت كم شوند. "18 همچنین فرموده است: "سُنَّه الْاَخْیار لینُ الْكَلامِ و اِفشاءُ السَّلام؛ روش نیكان، گفتار نرم و آشكار كردن سلام است ".19

هفت‌ـ مفید بودن گفتار
.................................
رسول خدا صل? الله عل?ه و آله می‌فرماید: "قولُوا خَیراً تُغنِمُوا؛ خیری گویید تا بهره برید. "20 امام علی(ع) نیز می‌فرماید: "خَیرُ القول ما نَفَعَ؛ نیكی گفتار در سودمندی آن است ".21
از دیدگاه آداب دینی، گفتار باید به حال گوینده یا شنونده سودمند باشد. از گفتن سخنان بیهوده و بی‌ارزش كه نفعی به حال دنیا و آخرت ندارد، باید خودداری كرد. امام علی(ع) می‌فرماید: "عَجِبتُ لِمَن یتَكلَّم بِما لاینْفَعُهُ فی دنیاهُ و لا یكتَبُ لَهُ اَجرُه فی اُخراهُ؛ در شگفتم از كسی كه سخن گوید به چیزی كه در دنیا سودش ندهد و برای او در آخرت، پاداشی نوشته نشود ".22
در واقع، اگر گوینده سخن، حرف سودمندی برای گفتن ندارد، بهتر است از گفتن آن صرف نظر كند تا هم وقت دیگران را نگیرد و هم خود را دچار دردسر و زیان احتمالی نسازد. امام علی(ع) باز در این مورد می‌فرماید:
در شگفتم از كسی كه سخن درباره چیزی گوید كه اگر از او نقل شود، زیانش می‌رساند و اگر از او نقل نشود، سودی ندهد.23

هشت‌ـ عامل بودن به گفتار
......................................
در آداب دینی، گوینده سخن باید به آنچه می‌گوید، عامل باشد و از آنچه بدان عمل نمی‌‌كند، بپرهیزد. در آداب اسلامی آنچه به گفتار گوینده ارزش می‌بخشد، عمل به گفتار است. امام علی(ع) در این باره می‌فرماید:
المرء یوزَنُ بقولِهِ و یقَوَّمُ بفعله فَقُلْ مَا تَرجَّحُ زِنَتُه، وَ افْعَلْ ما تَجِلُّ قیمُتُه.24
آدمی سنجیده شود به گفتارش و قیمت شود به كردارش. بنابراین، بگو آنچه را از نظر وزن افزون كند و بكن آنچه بها و قیمت آن گران باشد.
همچنین گوینده سخن بیش از آنچه می‌گوید، باید عمل كند تا زینت گفتارش باشد. امام علی(ع) در حدیثی دیگر در این باره می‌فرماید:
به راستی كه فزونی سخن بر عمل، زشت است، ولی فزونی كردار بر گفتار، زیبایی و زینت است.25

نه‌ـ حق بودن گفتار
..........................
اگر دیگران حق داشته باشند خواسته یا ناخواسته، بر اساس پنداشته‌های خود هر چه می‌خواهند، بگویند، كدورت‌، درگیری‌ و انحراف‌ در زندگی فردی و اجتماعی، پدیدار می‌شود. گفته‌های نادرست و ناحق و بدون شناخت كه بر اساس پندارها و تحلیل‌های جاهلانه باشد، پی‌آمدهای ناگواری دارد. حضرت علی(ع) انسان‌ها را از گفته‌های بدون شناخت و ناحق چنین باز می‌دارد:
بپرهیز از سخن گفتن درباره چیزی كه راه آن را نشناسی و حقیقت آن را ندانی؛ زیرا گفتار تو راهنمای عقل توست، و سخن تو خبر می‌دهد از شناخت تو. پس نگه‌دار درازی زبان خود را از آنچه ایمن هستی و كوتاه كن سخن خود را به آنچه آن را نیكو دانی.26
همچنین آن حضرت می‌فرماید: "دَعِ القَولَ فیما لاتَعرِفُ وَ الخِطابَ فیما لَم تُكَلَّفُ؛ واگذار سخن را درباره آنچه نشناسی و گفت‌وگو را در جایی كه وظیفه آن را نداری ".27
در حقیقت، مسلمان، نه تنها حق ندارد آنچه را از حقیقت آن شناختی ندارد، بیان كند، بلكه بسیاری گفتنی‌ها را كه از حقیقت آن هم آگاه است، نباید در همه جا بگوید. امام علی(ع) در فرازی دیگر می‌فرماید: "لاتَقُل ما لا تَعلَمُ، بَل لاتَقُّل كُلَّ ما تَعلَمُ؛ نه فقط آنچه را شناخت نداری، بازگو مكن، بلكه هر چه هم می‌دانی، گفتنی نیست ".28

ده‌ـ نیكو بودن گفتار
...........................
آداب اسلامی حكم می‌كند انسان گفتاری نیكو داشته باشد و از گفتن هر سخن ناروایی بپرهیزد. خداوند در قرآن كریم در این باره می‌فرماید: "قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً؛ با مردم به زبان خوش سخن بگویید. " (بقره: 83) یا "قُل لِّعِبَادِی یقُولُواْ الَّتِی هِی أَحْسَنُ؛ به بندگانم بگو آنچه را كه بهتر است، بگویند ". (اسراء: 53)
در حقیقت، گفتار نیكو، روش انسان‌های نیكو و باادب و گفتار زشت و ناروا روش انسان‌های فرومایه و بی‌ادب است. آن كس كه خود را به روش نیكوگفتاری عادت دهد، همواره پیروز است و خود را از سرزنش دیگران بر كنار داشته است. امام علی(ع) می‌فرماید: "عَوِّدْ لِسانَكَ حُسنَ الكَلامَ تأمَنِ المَلاَمَ؛ عادت بده خود را به سخن نیكو تا از سرزنش در امان باشی ".29

________________________________________________________________________________
پی نوشت :
1. اخلاق (1)، ص 95.
2. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 341.
3. همان، ص 335.
4. همان، ص 348.
5. همان، ص 347.
6. گلستان، باب هشتم، ص 234.
7. حسین دیلمی، حكایت و حكمت، قم، راه قرآن، 1382، ص 71.
8. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 347.
9. همان.
10. همان، ص 339.
11. همان.
12. همان، ص 348.
13. شیخ بهایی، كشكول، تهران، گلی، 1378، چ 5، ص 334.
14. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، تهران، انتشارات علمیه الاسلامیه، 1363، ص 216.
15. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 348.
16. همان، ص 352.
17. جان مورگان، آیین آداب معاشرت (روان شناسی اجتماعی)، ترجمه: جهانگیر افخمی، تهران، ارمغان، 1373، چ 3، ص 35.
18. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 344.
19. همان، ص 343.
20. همان، ص 377، ح 11.
21. بحارالانوار، ج 1، ص 219، باب 6، ح 48.
22. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 344.
23. همان.
24. همان، ص 335.
25. همان، ص 339.
26. همان، ص 337.
27. همان.
28. نهج البلاغه دشتی، ص 723، حكمت 382.
29. غررالحكم و دررالكلم آمدی (به صورت موضوعی)، ج 2، ص 342.

منبع : كتاب "اداب اجتماعی "

سخن نيكو از منظر قرآن

 

سخن نيكو از منظر قرآن


احمد شجاعى-1
چكيده
سخن گفتن، از نعمت‏هاى بزرگ الهى است كه نقش تعيين‏كننده در ساختار شخصيتى انسان دارد. قرآن كريم علاوه بر تأكيد بر اهميت سخن، به گفتن «سخن نيكو» تأكيد نموده است. اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى درصدد تبيين ديدگاه قرآن درباره سخن نيكو با بررسى اقوال مفسّران و تكيه بر آراء دانشمندان لغت‏شناس است و نيم‏نگاهى نيز به برخى روايات در اين زمينه دارد. درباره «سخن نيكو» چند تعبير در قرآن به چشم مى‏خورد: قول معروف، قول حَسَن، قول احسن، قول سديد، قول كريم.
     قول معروف، سخن حقى است كه مردم طبق فطرت پاك خود آن را مى‏شناسند. قول حسن همان گفتار نيكو است و قول احسن، سخنى است كه در آن دعوت به سوى حق توأم با عمل صالح و از سرِ تسليم در برابر خداوند باشد.
     قول سديد، گفتار محكم، استوار و خلل‏ناپذير است. قول كريم، سخنى نفيس و ارزشمند و به دور از لئامت و پستى است. از منظر قرآن، اصلاح اعمال و بخشايش گناهان از آثار قول سديد (محكم و خلل‏ناپذير) است و قول احسن، زمينه اختلاف و فتنه شيطان را از بين مى‏برد. در روايات نيز آثار فراوانى براى سخن نيكو شمرده شده است كه از جمله آنها مى‏توان به بسيارىِ دوستان و فراوانى روزى، فزونى عمر و محبوب شدن نزد خانواده خويشان نام برد. سخن نيكو معيارها و آدابى نيز دارد، از جمله اينكه برخاسته از علم و به‏هنگام و به‏اندازه باشد.
كليدواژه‏ها: قول (سخن گفتن)، قول معروف، قول حسن، قول احسن، قول سديد، قول كريم.


مقدّمه


سخن گفتن و ارتباط زبانى، از جمله برترين استعدادها و توانايى‏هاى خدادادى بشر، اصلى‏ترين وسيله ارتباط بين انسان‏ها و طبيعى‏ترين راه بيان و انتقال انديشه و مقاصد اوست. اين مسئله تا آن اندازه اهميت دارد كه خداوند در قرآن كريم از آن به عنوان يك نعمت بزرگ در كنار تعليم قرآن و آفرينش انسان ياد كرده است: «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»(الرحمن: 1ـ4)؛ خداوندى كه انسان را خلق نمود و به او قرآن را تعليم كرد و به او سخن گفتن آموخت. همچنين در آيه شريفه «وَلِسَانا وَشَفَتَيْنِ» (بلد: 9) زبان كه ابزار سخن گفتن است، از نعمت‏هاى خداوندى شمرده شده است. اين توانايى بشرى مانند توانايى‏هاى ديگر او، هم مى‏تواند در مسير صحيح به كار گرفته شود و هم در مسير باطل.
     خداوند متعال در آيات متعدد علاوه بر تأكيد بر نعمت سخن، به چگونه سخن گفتن نيز پرداخته و چارچوب‏هاى سخن نيكو و پسنديده را بيان كرده است. در اين زمينه، روايات فراوانى هم وجود دارد كه همگى حاكى از اهميت فوق‏العاده سخن نيكو و نقش آن در اصلاح اخلاق و تهذيب نفوس انسانى است.1 توجه، اهتمام و تلاش علماى اخلاق در معرفى گناهان زبان نيز اهميت اين موضوع را نشان مى‏دهد.2
    هرچند موضوع «سخن نيكو از منظر قرآن كريم» از قديم مورد توجه مفسّران، حديث‏پژوهان و علماى اخلاق بوده و هريك از ايشان به نحوى با استناد به آيات و روايات مربوطه به ذكر مطالبى در اين‏باره پرداخته‏اند، اما كتاب يا مقاله‏اى مستقل در اين زمينه نيافتيم و به هر حال، هنوز مجال بحث و نظر در اين زمينه گسترده است.
     به اين منظور، ابتدا تعابير قرآنى در اين زمينه استخراج و با استناد به كتاب‏هاى معتبر لغت، تبيين مى‏شود و سپس آراء مفسّران در اين خصوص نقدوبررسى مى‏گردد.
تعابير قرآن درباره سخن نيكو
قرآن‏كريم علاوه‏بر اشاره‏به اهميت‏سخن‏گفتن،به‏گفتن‏سخنان نيكو تأكيد نموده است تا مسير صحيح سخن گفتن را براى ما تعيين‏كندكه‏دراين‏باره پنج‏تعبير در قرآن‏به چشم مى‏خورد:
1. قول معروف
آياتى كه اين واژه در آنها آمده است عبارتند از:
     1. «... وَلَـكِن لاَّ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرّا إِلاَّ أَن تَقُولُواْ قَوْلاً مَعْرُوفا»(بقره: 235)؛
     2. «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذىً وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ» (بقره: 263)؛
     3. «وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا» (نساء: 5)؛
     4. «فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا» (نساء: 8)؛
     5. «وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفا.» (احزاب: 32)
     گرچه هريك از آيات پنج‏گانه مزبور مربوط به موردى است و با خصوصيت آن موارد «قول معروف» معناى خاصى پيدا مى‏كند، اما در كل مى‏توان از اين آيات استفاده نمود كه ما از طرف خداوند در سخن گفتن مأمور به سخن معروف هستيم.
     ديدگاه مفسّران
درباره قول معروف، مفسّران نظرات مختلفى دارند كه مى‏توان آن را ذيل دو ديدگاه دسته‏بندى كرد.
ديدگاه اول: مقصود از «قول معروف» همان گفتار و سخن معروف است كه غالب‏مفسّران‏بدان‏معتقدند.منتهادر اينكه مراد از سخن‏ معروف ‏چيست‏ ديدگاه‏هاى ‏متعددى ‏دارند؛ مانند:
     1. «قول معروف» سخنى است كه نزد عقل و عرف و شرع شناخته شده باشد.3
    2. «قول معروف» يعنى: سخن معروف و پاكيزه.4
    3. «قول معروف» يعنى: قول حسن و نيكو و به دور از خشونت.5
    4. «قول معروف» سخنى است كه مايه رشد و صلاح باشد.6
    5. «قول معروف» عبارات و سخنان دلنشين و شايسته‏اى است كه هم كمبود روانى آنها را برطرف مى‏سازد و هم به رشد عقلى آنها كمك مى‏كند.7
ديدگاه دوم: مراد از «قول»، معناى كنايى آن است؛ يعنى معاشرت و رفتار. اين نظريه مربوط به علّامه طباطبائى است. ايشان مى‏فرمايند: «قول معروف» مانند قول حسن به معناى مطلق معاشرت و رفتار است نه سخن گفتن.8
     نكاتى درباره نظر مفسّران
الف. «معروف» در لغت به معناى آن چيزى است كه شناخته شده نزد عقل و فطرت مردم است. مردم كارهاى نيك و حق را طبق فطرت پاك خويش مى‏شناسند و براى آنها كارهاى باطل و زشت و ناپسند ناآشناست. راغب مى‏گويد: «معروف» اسم است براى هر كارى كه از نظر عقل يا شرع حُسنش معلوم و شناخته شده باشد. ابن‏فارس هم به اين معنا در كتاب خود اشاره نموده است.9
    ب. در بيان برخى از مفسّران آمده بود: «قول معروف» به معناى سخنان دلنشين و شايسته‏اى است كه كمبود روانى آنها را برطرف مى‏سازد. اين معنا مربوط به مورد آيه است كه در خصوص يتيمان است، وگرنه به صورت عام نمى‏توان آن را در تمامى مواردى كه «قول معروف» آمده بود ذكر نمود، بلكه قول معروف همان سخن نيك و حقى است كه شناخته‏شده براى مردم است.
     3. به نظر علّامه طباطبائى، مقصود از «قول معروف» سخن نيكو نيست، بلكه كنايه از معاشرت و رفتار است. هرچند اين معنا، فى‏حد نفسه به عنوان يك احتمال قابل توجه است، لكن نياز به قرينه دارد كه در كلام آن بزرگوار قرينه‏اى بر آن اقامه نشده است.
     نتيجه اينكه ظاهر «قول معروف» در اين آيات همان گفتار و سخنى است كه خوب و شايسته و زيبا و نيكو باشدكه‏غالب‏مفسّران‏هم‏به همين‏معناى‏لغوى‏اشاره‏نموده‏اند.
2و3. قول حسن و احسن
تعبير اول در قرآن كريم يك بار آمده است؛ آنجا كه مى‏فرمايد: «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره: 83)؛ با مردم به نيكى سخن بگوييد. و تعبير دوم نيز يك بار آمده است؛ آنجا كه مى‏فرمايد: «وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (اسراء: 53)؛ و به بندگانم بگو آنچه را كه بهتر است بگويند. اين دو تعبير، همه را مورد خطاب قرار مى‏دهند كه با مردم به نيكى سخن بگوييد.
     ديدگاه مفسّران
اما اينكه مراد از قول حسن چيست، در اين خصوص نيز مفسّران دو دسته شده‏اند. برخى «قول» را به معناى گفتار و سخن گرفته و مراد از «قول حسن» را سخن نيكو دانسته‏اند؛ مانند طبرسى كه در اين‏باره مى‏گويد: «قول حسن» يعنى: سخنى نيكو كه از شدت نيكى گويا خود نيكى است.10
    طبرسى در جاى ديگر، وجوه سه‏گانه‏اى را از قول حسن بصرى، ابن‏عباس و سفيان ثورى به اين‏ترتيب نقل مى‏كند:
     1. سخن زيبا و اخلاق نيكو؛ 2. امر به معروف و نهى از منكر؛ 3. قول معروف.11
    بعضى هم مانند علّامه طباطبائى12 و مرحوم سبزوارى نجفى13 آن را به معناى رفتار، معاشرت و خلق نيكو دانسته‏اند14 كه طبق اين احتمال، كلمه «قول» در آيه شريفه در معناى‏كنايى‏به‏كاررفته‏است نه معناى‏حقيقى خود.
     نقد و بررسى
همان‏گونه كه ملاحظه شد، در خصوص تفسير «قول حسن» و «قول احسن»، نظير تفسير «قول معروف» دو نظريه مطرح بود: نظريه غالب مفسّران كه «قول» به معناى حقيقى خودش است، و نظريه علّامه طباطبائى و مرحوم سبزوارى كه مقصودْ معناى كنايى باشد. لكن تفاوتى بين اين دو مورد وجود دارد: در خصوص معناى «قول حسن»، مرحوم بحرانى دو روايت در ذيل آيه شريفه نقل نموده است كه در يكى از آنها امام باقر عليه‏السلام «قول حسن» را به معناى سخن نيكو دانسته و فرموده‏اند: يعنى با مردم به نيكوترين سخنى كه دوست داريد با شما بگويند سخن بگوييد. اين روايت، نظريه غالب مفسّران را تأييد مى‏كند و مطابق ظاهر آيه شريفه هم هست. لكن در مقابل، روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه در تفسير آيه شريفه «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا»مى‏فرمايند: يعنى مريضان آنان را عيادت كنيد و در تشييع جنازه‏شان حاضر شويد و در مساجد آنها نماز بخوانيد.15 اين روايت مؤيد نظريه علّامه طباطبائى و مرحوم سبزوارى است. از اين‏رو، با وجود اين دو روايت نمى‏توان قاطعانه گفت كه كدام معنا از آيه شريفه اراده شده است. البته منافاتى هم بين اين دو معنا نيست؛ يعنى ممكن است هر دو معنا از آيه شريفه مقصود باشد؛ چراكه احتمال دارد مراد از «قول» در آيه شريفه «منطق» باشد كه در قول و فعل تجلى مى‏كند و در هر كدام از اين دو روايت به بخشى اشاره شده است و در خصوص اين مورد، اين دو روايت مى‏توانند قرينه بر اراده اين معنا باشند، اما بقيه از آراء مفسّران غالبا مربوط به بيان مصداق است نه تفسير «قول حسن».
     در مورد «قول أحسن» نيز آمده است: يعنى سخنى كه بهترين از نظر محتوا، بهترين از نظر بيان و بهترين از نظر توأم بودن با فضايل اخلاقى و روش‏هاى انسانى باشد.16 خود قرآن كريم در آيه شريفه «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» (فصلت: 33) قول احسن را به قولى تفسير نموده است كه در آن، دعوت به سوى حق و توأم با عمل صالح و تسليم در برابر اوامر الهى باشد.
4. قول سديد
اين تعبير در دو آيه قرآن آمده است:
     1. «فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيدا» (نساء: 9)؛ پس بايد تقواى الهى پيشه كنند و سخن استوار بگويند.
     2. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدا» (احزاب: 70)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و سخن استوار گوييد.
     در اين دو آيه مباركه خداوند به دو امر اساسى در كنار يكديگر دستور مى‏دهد: يكى تقواى الهى و ديگرى سخن سديد. اين نشان مى‏دهد كه گفتار انسان تأثير ويژه‏اى در رسيدن او به سعادت دارد، به گونه‏اى كه در رديف تقواى الهى و پروا داشتن از خداوند بيان شده است.
     ديدگاه مفسّران
اين تعبير بيشتر از بقيه تعابير مورد اختلاف مفسّران قرار گرفته است. علّامه طباطبائى درباره تفسير «قول سديد» دو گونه سخن گفته‏اند. در يك‏جا (ذيل آيه 70 سوره احزاب) آن را به معناى سخن و كلام دانسته‏اند، آنجا كه مى‏فرمايند: كلمه «سديد» از ماده «سداد» است به معناى اصابت رأى و داشتن رشاد. بنابراين، «قول سديد» عبارت است از سخنى كه هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد و يا اگر فايده‏اى دارد فايده‏اش چون سخن‏چينى و امثال آن غيرمشروع نباشد. پس بر مؤمن لازم است كه به راستىِ آنچه مى‏گويد مطمئن باشد و نيز گفتار خود را بيازمايد كه لغو يا مايه فساد نباشد.17 ولى در ذيل آيه 9 سوره «نساء» مى‏فرمايند: «قول سديد» كنايه است از اتخاذ روش صحيح عملى و ساده‏تر اينكه منظور از قول روش عملى است نه سخن؛ مثل آيه شريفه «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا.»18
    مفسّران ديگر «قول» را به معناى سخن دانسته‏اند، اما اينكه مقصود از «قول سديد» چيست اختلاف‏نظر دارند. سخنان مفسّران در اين‏باره سه‏گونه است: 1. مفهوم «سداد»؛ 2. ذكر مصداق؛ 3. بيان مفهوم و تطبيق بر مصداق.
     1. تبيين مفهوم سديد: از گونه اول مى‏توان به سخن آيت‏اللّه مكارم شيرازى اشاره نمود كه مى‏گويد: ... مانند اينكه آمده است: سديد از ماده «سد» به معناى محكم و استوار و خلل‏ناپذير و موافق حق و واقع است؛ سخنى كه همچون يك سد محكم جلوى امواج فساد و باطل را مى‏گيرد و... . اگر بعضى از مفسّران آن را به معناى «صواب» و بعضى به خالص بودن از كذب و لغو يا هماهنگ بودن ظاهر و باطن و يا صلاح و رشاد و مانند آن تفسير كرده‏اند همه به معناى جامع فوق برمى‏گردد.19
    2. ذكر مصداق: مصاديقى كه براى قول سديد بيان شده است عبارتند از:
     الف. سخن نيكو؛ سخنى كه از فساد و كذب و لغو خالص باشد.20
    ب. سخن نيكويى كه ظاهروباطن آن‏هم‏يكى باشد.21
    3. «قول سديد»: سخنى است كه از روى عدل باشد و آن منطبق بر توحيد است.22
    4. «قول سديد» يعنى: به سخن راست.23
    5. «قول سديد» به سخنى كه راست باشد و در آن قصد حق شده باشد و ظاهر و باطنش يكى باشد.24
    6. «قول سديد» قول صواب و حق‏و مستقيم است.25
    7. «قول سديد» به معناى سخن حق است.26
    8. «قول سديد» به معناى كلمات حكمت‏آميز و سؤال از وظايف و تكاليف، مواعظ و نصايح و اصلاح ذات‏البين، امر به معروف و نهى از منكر، تلاوت قرآن، و ذكر ادعيه وارده است.27
    9. «قول سديد» به گفتن «لااله الا اللّه» است.28
    10. «قول سديد» يعنى: به سخن درست و سخن درست نخواهد بود، مگر سالم و در وقت مناسبش باشد و چنين نخواهد بود جز آنكه از روى انديشه و نظر به حال و آينده بيان شود. آنچه مؤمن را از منافق تميز مى‏دهد اين است كه مؤمن وقتى حرف مى‏زند احساس مسئوليت مى‏كند؛ از اين‏رو، پيش از سخن گفتن بسيار مى‏انديشد، در حالى كه منافق بدون فكر و انديشه كلامى بر زبان مى‏آورد و خود را گرفتار مى‏سازد و در حديث آمده: زبان مؤمن آن سوى قلب اوست و قلب‏منافق‏پشت‏زبان او.29
    11. «قول سديد» سخنى است كه در آن قصد و نيت حق و راستى باشد و واژه «سداد» به معناى قصد به سوى حق و سخن به عدل است؛ چنان‏كه مى‏گويند: «سدالسهم نحو الرميه»؛ تير راست و مستقيم به طرف شكار رفت. و مقصود كلى اين است كه زبانتان را از دروغ نگه داريد و سخن راست و حق گوييد.30
     نقد و بررسى
همان‏گونه كه ملاحظه شد، درباره قول سديد آراء مختلفى در ميان مفسّران مطرح است. برخى تطبيق به مصداق كرده‏اند؛ مثل گفتن «لا اله الا اللّه»، و روشن است كه اين نظريه تطبيق است نه تفسير و سبب محدوديت آيه نمى‏شود. برخى ديگر، آن را به سخن حق يا راست، يا نيك يا يكى بودن ظاهر و باطن يا كذب و لغو نبودن تفسير نموده‏اند. به نظر مى‏رسد هيچ‏كدام از اينها معناى «سديد» نيست، بلكه مصاديق قول سديد محسوب مى‏شوند نه معنا و مفهوم آن. سخنى مى‏تواند «سديد» باشد كه حق، راست، نيكو، و به دور از لغو باشد، وگرنه قول سديد نخواهد بود. از اين‏رو، به نظر مى‏رسد هيچ‏كدام از اينها معناى واقعى سديد نيست، بلكه بايد به سراغ معناى لغوى آن رفت. «سديد» از ماده «سد» است و «سد» را به خاطر استحكام و اتقانى كه دارد به اين نام مى‏خوانند. ابن‏فارس مى‏گويد: سديد يعنى چيزى كه داراى استقامت و استحكام باشد. همچنين فيروزآبادى و راغب اصفهانى به اين معنا اشاره كرده‏اند.31 در نتيجه، اگر اين واژه صفت «قول و سخن» شد به مفهوم سخنى خواهد بود كه از استحكام و اتقان لازم برخوردار باشد. طبعا قول «سديد» آن سخنى است كه محكم و استوار و خلل‏ناپذير است.
     اما معنايى كه علّامه طباطبائى بيان فرموده‏اند، مبنى بر اينكه مراد از «قول سديد» اتخاذ روش صحيح عملى است نه سخن، هرچند نمى‏تواند معناى مناسبى باشد، لكن چون خلاف معناى لغوى «قول سديد» است نياز به قرينه دارد. بدون داشتن قرينه نمى‏توان به آن ملتزم شد. و در كلام آن بزرگوار قرينه‏اى اقامه نشده است و در اين‏باره روايتى هم نداريم كه بتواند نقش قرينه را ايفا كند.
     حاصل اينكه خداوند در اين آيات شريفه مؤمنان را مأمور ساخته كه از «قول سديد» يعنى از سخنان محكم و استوار در گفتارشان، استفاده نمايند؛ سخنانى كه آثار ارزشمندى را به دنبال خود دارد. به برخى از اين آثار در خود قرآن كريم و به برخى ديگر در روايات اشاره شده است كه در ادامه بحث خواهد آمد.
5. قول كريم
اين تعبير در قرآن كريم تنها يك بار آمده است، آنجا كه مى‏فرمايد: «وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيما» (اسراء: 23)؛ با پدر و مادر كريمانه سخن بگو.32
     ديدگاه مفسّران
در تفسير اين تعبير قرآنى هم نظرات مختلفى ارائه شده است. برخى از آنها عبارتند از:
     1. قول شريف كه با آن پدر و مادر مورد اكرام واقع شوند؛33
    2. سخن نازك و زيبا و به دور از زشتى؛34
    3. سخن نيكو و نرم؛35
    4.كلام شيرين و همراه با لطف و محبت و عاطفه و احترام.36
    نقد و بررسى
اگر به معنا و مفهوم «واژه كريم» دقت شود معناى درست و صحيح ارائه خواهد شد. در مورد معناى واژه «كريم» اهل‏لغت معانى مختلفى ذكر كرده‏اند. جوهرى «كرم» را ضد لئامت و پستى مى‏داند و مى‏گويد: كريم كسى است كه زياد بخشش مى‏كند.
     فيروزآبادى هم به همين معنا اشاره نموده است.37 ولى فيومى و ابن‏فارس كريم را به معناى نفيس و عزيز دانسته‏اند.38
    به نظر مى‏رسد معناى اصلى «كرم» همان نفيس و ارزشمند باشد، اما مفاهيم ديگرى مثل بخشندگى و گذشت يا نداشتن لئامت و پستى از آثار و لوازم كرامت‏اند نه معنا و مفهوم آن، و در آيه شريفه كه «كريم» صفت كلام و قول قرار گرفته است همين مفهوم را مى‏رساند؛ يعنى كلام و سخنى كه ارزشمند باشد. به اين معنا، علّامه مصطفوى هم اشاره نموده است.39
    نتيجه اينكه «قول كريم يعنى: سخنى كه نفيس و قيمتى و ارزشمند باشد و لازمه آن اين است كه از دنائت و پستى منزه، همراه با لطف و محبت و سنجيده و بزرگوارانه باشد و آنچه در كلام مفسّران آمده بود غالبا ناظر به مصاديق قول كريم بود نه معنا و مفهوم آن.»
آثار سخن نيكو
سخن‏نيكو كه درآيات‏متعددى‏وباتعابيرگوناگونى‏بدان اشاره شده بود، آثار و بركاتى دارد كه برخى از آنها در خود آيات شريفه‏قرآن‏وبرخى‏ديگردرروايات‏اهل‏بيت عليهم‏السلامبيان‏شده‏است.
     در قرآن كريم، سه اثر از آثار سخن نيكو آمده است:
     1. اصلاح رفتارها و اعمال آدمى؛
     2. بخشوده شدن گناهان؛
     3. جلوگيرى از ايجاد فتنه و اختلاف ميان مردم.
     در آيه شريفه ذيل، به دو اثر نخست اشاره شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدا يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَن يُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزا عَظِيما»(احزاب: 70ـ71)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا داشته باشيد و سخنى استوار گوييد تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشايد و هركس خدا و پيامبرش را فرمان برد قطعا به رستگارى بزرگى نايل آمده است. البته در آيه شريفه، تقوا هم در كنار سخن نيكو مطرح شده است و طبق ظاهر آيه، اين دو اثر از آثار تقوا و سخن نيكو است ولى به هر حال، سخن نيكو ـ هرچند به عنوان يكى از دو عامل ـ مى‏تواند در اصلاح اعمال و بخشايش گناهان مؤثر باشد.
     علّامه طباطبائى به اين پرسش كه چگونه سخنان نيكو سبب اصلاح رفتار آدمى و بخشوده شدن گناهان مى‏گردد، چنين پاسخ مى‏دهد: اين بدان جهت است كه وقتى نفس آدمى عادت به راستى و قول سديد نمود ديگر دروغ و سخن لغو و يا سخنى كه فسادانگيز باشد از او شنيده نمى‏شود و وقتى اين صفت در نفس آدمى پايدار شد و از گناهان گذشته خود پشيمان گشت و اين پشيمانى همان توبه است كه آمرزش گناهان را به دنبال دارد.40
    همان‏گونه كه اشاره شد، از منظر قرآن كريم يكى ديگر از آثار «قول احسن» كه از مصاديق سخن نيكوست، از بين بردن زمينه اختلاف و فتنه است، آنجا كه مى‏فرمايد:«وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوّا مُبِينا»(اسراء: 53)؛ و به بندگانم بگو آنچه را كه بهتراست بگويند كه شيطان ميانشان را به هم مى‏زند؛ زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است. بر اساس اين آيه شريفه، خداوند به مؤمنان فرمان مى‏دهد سخن نيكو گويند تا ميان آنان اختلاف نيفتد.
نتيجه‏گيرى
1. قرآن كريم براى سخن گفتن كه از نظر توده مردم كار روزمره بشرى است و اهميت چندانى به آن نمى‏دهند، ضابطه و قانون ارائه داده است. از منظر قرآن، قول نيكو در كنار عمل صالح سهمى بسزا در ساختن شخصيت آدمى و سعادت اخروى او دارد.
     2. قرآن از سخن نيكو و موردپسند خداوند با تعابيرى همچون معروف،حسن،احسن،سديد وكريم‏يادكرده‏است.
     3. «قول معروف» سخنى است كه شناخته شده نزد عقل و فطرت مردم است و آن سخنى است كه حق و نيك باشد كه مردم با فطرت پاك خود آن را مى‏شناسند.
     4. «قول احسن» همان گفتار نيكوست و «قول احسن» به حسب آيه شريفه «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» سخنى است كه در آن دعوت به سوى حق تعالى توأم با عمل صالح و برخاسته از تسليم در برابر اوامر الهى باشد.
     5. «قول سديد» به معناى سخنى است كه از استحكام و اتقان لازم برخوردار باشد؛ يعنى سخنى كه محكم و استوار و خلل‏ناپذير است. ديدگاه‏هايى كه در تفسير آن ذكر شده عمدتا ذكر مصداق است نه معنا و مفهوم قول سديد.
     6. با توجه به معناى اصلى واژه «كرم» در لغت، «كريم» چيزى است كه نفيس و ارزشمند است. «قول كريم» سخنى است كه داراى ارزش و قيمت باشد و مفاهيمى مانند بخشندگى و گذشت، يا نداشتن لئامت و پستى از آثار و لوازم كرامت‏اند.
     7. در قرآن كريم براى سخن نيكو سه اثر ذكر شده است: اصلاح رفتارها و اعمال آدمى، بخشوده شدن گناهان، و جلوگيرى از ايجاد فتنه و اختلاف ميان مردم.


پى نوشت ها
ـ ابن‏فارس، احمد، معجم مقاييس‏اللغة، قم، مركز نشر مكتب اعلام اسلامى، 1404ق.
ـ بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1427ق.
ـ بلخى، سليمان، تفسير مقاتل، بيروت، دارالتراث‏العربى، 1423ق.
ـ حسينى شيرازى، سيدمحمّد، تقريب‏القرآن، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1400ق.
ـ رازى، ابولفتوح، روض‏الجنان و روح‏الجنان، مشهد، آستان قدس رضوى، 1408ق.
ـ رازى، فخرالدين، التفسير الكبير، چ چهارم، بيروت، داراحياء التراث‏العربى، 1422ق.
ـ راغب اصفهانى، حسين‏بن محمّد، المفردات فى غريب‏القرآن، قم، دفتر نشر كتاب، بى‏تا.
ـ سبزوارى نجفى، محمّدبن حبيب‏اللّه، ارشادالاذهان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالتعارف، 1419ق.
ـ سورآبادى، عتيق‏بن محمّد، تفسير سورآبادى، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، دارالكتب، الاسلاميه، 1396ق.
ـ طبرسى، فضل‏بن حسن، جوامع‏الجامع، چ دوم، قم، مهر، بى‏تا.
ـ ـــــ ، مجمع‏البيان، بيروت، دارالمعرفه، 1406ق.
ـ طوسى، محمّدبن حسن، التبيان فى تفسيرالقرآن، قم، مكتب الاعلام‏الاسلامى، 1409ق.
ـ طيب، سيدعبدالحسين، اطيب‏البيان، تهران، اسلام، 1378ش.
ـ فضل‏اللّه، سيد محمّدحسين، تفسير من وحى‏القرآن، چ دوم، دارالملاك للطباعه و النشر، 1419ق.
ـ فيروزآبادى، مجدالدين محمّد، قاموس المحيط، بيروت، داراحياء التراث‏العربى، 1422ق.
ـ فيومى، احمدبن محمّد، المصباح المنير، بى‏جا، بى‏نا، 1347.
ـ مدرسى، سيد محمّدتقى، تفسير هدايت، ترجمه احمد آرام، مشهد، آستان قدس رضوى، 1377.
ـ مصطفوى، حسن، تفسير روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، چ بيست و دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1380.
ـ ميبدى رشيدالدين، كشف‏الاسرار، تهران، اميركبير، 1371.
ـ نجفى بلاغى، محمّدجواد، آلاءالرحمان فى تفسيرالقرآن، قم، مكتبة وجدانى، بى‏تا.
پى نوشت ها

-1 عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد خلخال. دريافت: 15/11/88 ـ پذيرش: 23/2/89.
1ـ براى نمونه، در رواياتى آمده است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلههرگز بر منبر نمى‏نشست، مگر اينكه آيه شريفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدا»احزاب: 70؛ (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق و درست بگوييد) را تلاوت مى‏فرمود. در ادامه بحث، در بيان آثار سخن نيكو از منظر قرآن و حديث به برخى از روايات اشاره خواهد شد.
2ـ تا جايى كه برخى از آنان گناهانى را كه از طريق گفتار و سخن اتفاق مى‏افتد به بيست مورد و برخى ديگر تا سى مورد شمرده‏اند. يكى از نويسندگان معاصر در اهميت زبان مى‏گويد: «زبان پربركت‏ترين عنصر بدن و مؤثرترين وسيله طاعت و هدايت و اصلاح است و در عين حال، خطرناك‏ترين و پرگناه‏ترين عضو بدن محسوب مى‏شود.» ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 17، ص 488.
3ـ حسن مصطفوى، تفسير روشن، ج 5، ص 257.
4ـ محمّدجواد بلاغى، آلاء الرحمن، ج 2، ص 20.
5ـ سيدمحمّد حسينى شيرازى، تقريب‏القرآن، ج 1، ص 247.
6ـ فضل‏بن حسن طبرسى، جوامع‏الجامع، ج 1، ص 544.
7ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، همان، ج 3، ص 271.
8ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 4، ص 274.
9ـ راغب اصفهانى، مفردات، ذيل ماده «عرف»؛ احمدبن فارس، معجم مقاييس‏اللغه، ذيل ماده «عرف».
10ـ فضل‏بن حسن طبرسى، جوامع‏الجامع، ج 1، ص 117.
11ـ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البيان، ج 1، ص 298.
12ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 330.
13ـ محمّدبن حبيب‏اللّه سبزوارى نجفى، ارشادالاذهان الى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 18.
14ـ سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 261.
15ـ سيدهاشم بحرانى، همان، ج 1، ص 261.
16ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، همان، ج 17، ص 447.
17ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، همان، ج 16، ص 523.
18ـ همان، ج 2، ص 317.
19ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، همان، ج 17، ص 477.
20ـ محمّدبن حسن طوسى، التبيان، ج 8، ص 366.
21ـ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البيان، ج 8، ص 584.
22ـ سليمان بلخى، تفسير مقاتل، ج 3، ص 580.
23ـ فخرالدين رازى، التفسيرالكبير، ج 9، ص 186.
24ـ محمّدبن حبيب‏اللّه سبزوارى نجفى، همان، ج 1، ص 432.
25ـ رشيدالدين ميبدى، كشف‏الاسرار، ج 8، ص 92.
26ـ ابوالفتوح رازى، روض‏الجنان و روح‏الجنان، ج 16، ص 26.
27ـ سيدعبدالحسين طيب، اطيب‏البيان، ج 10، ص 535.
28ـ عتيق‏بن محمّد سورآبادى، تفسير سورآبادى، ج 3، ص 2000.
29ـ سيد محمّدتقى مدرسى، تفسير هدايت، ترجمه احمد آرام، ج 10، ص 321.
30ـ فضل‏بن حسن طبرسى، جوامع‏الجامع، ج 5، ص 58.
31ـ احمدبن فارس، همان؛ مجدالدين محمّد فيروزآبادى، قاموس‏المحيط؛ راغب اصفهانى، همان، ذيل ماده «سد».
32ـ البته اين آيه شريفه در خصوص سخن گفتن با پدر و مادر است، لكن شايد بتوان آن را به عنوان يك اصل قرآنى در سخن گفتن با همه افراد تلقّى نمود؛ چراكه قطعا آن آثارى كه سخن كريمانه درباره پدرومادر به دنبال‏دارد درموردديگران‏نيزخواهد بود.
33ـ ر.ك: محمّدبن حسن طوسى، همان، ج 6، ص 467.
34ـ ر.ك: فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البيان، ج 6، ص 631.
35ـ ر.ك: سليمان بلخى، همان، ج 2، ص 517.
36ـ ر.ك: سيد محمّدحسين فضل‏اللّه، تفسير من وحى‏القرآن، ج 14، ص 84.
37ـ اسماعيل‏بن حمّاد جوهرى، صحاح / مجدالدين فيروزآبادى، همان، ماده «كرم».
38ـ احمدبن محمّد فيومى، المصباح‏المنير؛ احمدبن فارس، همان، ماده «كرم».
39ـ حسن مطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن‏الكريم، ج 10، ماده «كرم».
40ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، همان، ج 6، ص 523.

http://marifat.nashriyat.ir/node/2208

سخن گفتن با ادب قرآنی ( آیا ما رعایت میکنیم؟)

 

سخن گفتن با ادب قرآنی ( آیا ما رعایت میکنیم؟)


فروتنی و ادب در گفتار


یکی از ارزش های اخلاقی در گفتار، رعایت ادب و تواضع در گفتار است که به ویژه درباره سخن گفتن با والدین توصیه شده است. «و قل لهما قولا کریما» 1. منظور از « قول کریم » در این آیه، همان سخن مودبانه است تواضع و ادب. در همه جا، در رفتار و گفتار، مطلوب است. 2

نمونه ادب در گفتار
روزی از عباس عموی پیامبر پرسیدند: انت أکبر أم رسول الله صلی الله علیه واله وسلم، شما بزرگتر هستید یا رسول الله صلی الله علیه واله وسلم؟ فرمود: هر اکبر و انا اسن. او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است. 3
این را می گویند ادب در گفتار. نگفت من بزرگترم، گفت او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است.
سوژه ندادن به دشمن در گفتار
از آن جائی که دشمن منتظر فرصت می باشد که به هر طریق ممکن به نفع خود استفاده کنند، خداوند به مومنان دستور می دهد که مراقب گفتار خوبش باشید که تا دشمن، از گفتار شما سوء استفاده نکند.
فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ» 4؛ ای افراد با ایمان هنگامی که از پیامبر تقاضای مهلت برای درک آیات قرآن می کنید نگویید «راعنا» بلکه بگوئید (انظرنا) و آن چه به شما دستور داده می شود بشنوید و برای کافران عذاب دردناکی است.
شأن نزول: ابن عباس مفسر معروف نقل می کند: مسلمانان صدر اسلام هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم مشغول سخن گفتن بود و بیان آیات و احکام الهی می کرد، گاهی از او می خواستند کمی با تأنی سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند، و سوالات و خواسته های خود را نیز مطرح نمایند، برای این درخواست جمله (راعنا) را از ماده (الرعی) به معنی مهلت دادن است. به کار می بردند ولی یهود همین کلمه (راعنا) را از ماده (الرعونه) که به معنای کودنی و حماقت است، استعمال می کردند. در صورت اول مفهومش این است «به ما مهلت بده» ولی در صورت دوم این است که (ما را تحمیق کن). در این جا برای یهود دستاویزی پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله ای که مسلمانان می گفتند، پیامبر یا مسلمانان را استهزاء کند، آیه فوق نازل شد و برای جلوگیری از این سوء استفاده به مومنان دستور داد به جای جمله (راعنا) جمله (انظرنا) را به کار برند که همان مفهوم را می رساند، و دستاویزی برای دشمن لجوج نیست. 5
اعراض از لغو در سخن گفتن
علی علیه السلام فرمود: «تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه 6؛ سخن گوئید تا شناخته شوید، همانا آدمی زیر زبانش نهان است.»

 

بعضی ها خیال می کنند که از هر طریق ممکن می توان خود را به دیگران معرفی کنند، و به خاطر همین عقیده ناصواب متمسک به حرف های لغو و بیهوده می شوند، غافل از آن که، سخن لغو نه تنها بر شخصیت انسان نمی افزاید، بلکه ضربه ای سهمگین بر شخصیت انسان وارد می کند.
خداوند کریم به خاطر اهمیت این موضوع و ابطال این عقیده نادرست می فرماید: مومنان کسانی هستند که از لغو اعراض و دوری می کند و روشن است که آیه منحصر در رفتار لغو و بیهوده نیست بلکه شامل گفتار لغو هم می شود «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» 7 در حقیقت لغو همان گونه که بعضی از مفسرین گفته اند هر گفتار و عمل است که فایده قابل ملاحظه ای نداشته باشد.8
نرمش در گفتار
این از مطالب روشن و بدیهی می باشد که برای نفوذ و تأثیر بر افراد باید به نرمی سخن گفت تا مخاطب احساس کند که گوینده قصد خیرخواهی دارد نه دشمنی و عداوت. قرآن کریم در اهمیت این اصل مهم به حضرت موسی علیه السلام و هارون علیه السلام می فرماید: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ أَوْ یَخْشَى»9 ؛ به سوی فرعون بروید که طغیان کرده است، اما به نرمی سخن گویید شاید متذکر شود و یا از خداوند بترسد .
از نکاتی که در مقام ارشاد و تعلیم دیگران، به خصوص در تربیت و تبلیغ مذهب صحیح، باید توجه داشته باشیم این است که رفتار و گفتارمان با هم توافق داشته باشد. نور به آرامی و ملایمت در دیگران اثر می گذارد، در حالی که نار می سوزاند و آزار دهنده است. در مقام ارشاد و هدایت دیگران، باید مثل نور بود نه نار. نباید طوری حرف بزنیم که مخاطب و شنونده اذیت شود. نباید با تندی و خشونت برخورد نمائیم، باید با ملایمت رفتار کنیم که حرف حق در شنونده اثر کند.10
سدید بودن کلام
سداد و سدید از ماده سد، به معنا استقامت و محکم بستن است. از آداب سخن، سدید بودن کلام است، هر چه کلام با عقل و منطق و استدلال بیشتر همراه باشد، میزان استحکام آن بیشتر باشد، ثبات و بقاء آن بیشتر خواهد شد. اصولاً قرآن به دلیل آن که سخنش یا با عقل هماهنگ است و یا با فطرت، از استحکام و استقامت خاصی برخوردار است. 11 به همین خاطر می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا » 12؛ ای مومنان از خدا پروا داشته باشید و سخنی استوار گوئید.

 

گفتار علامه طباطبائی در ذیل آیه احزاب: کلمه سدید از ماده (سد) است که به معنای اصابت رای، و داشتن رشاد است. بنابراین قول سدید عبارت است از کلامی که هم مطابق واقع باشد و هم لغو نباشد پس بر مومن لازم است که به راستی آن چه می گوید مطمئن باشد و نیز گفتار خود را بیازماید که لغو یا مایه افساد نباشد. 13
بلیغ و رسا بودن گفتار

« وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغًا » 14؛ و آن ها را اندرز ده و با بیانی رسا نتایج اعمال شان را به آن ها گوشزد کن. بلاغت در لغت به معنای وصول و انتها است و در اصطلاح عبارت است از مطابقت کلام با مقتضای حال و مقام 15.
امام علی علیه السلام فرمود: الا تتکلمن اذا لم تجد للکلام موقعا 16؛ البته نباید هنگامی که برای کلام زمینه نیست سخن گفت
نیک بودن گفتار

«معروف» نامی است برای هر کاری که بواسطه عقل یا شرع، حسنش شناخته شده باشد و «منکر» آن است که به واسطه این دو مورد انکار قرار گرفته باشد. معروف گاه صفت فعل قرار می گیرد، آن گونه که از آیه (وامر بالعرف) 17 فهمیده می شود.
و گاه صفت کلام قرار می گیرد؛ یعنی یکی از آداب سخن آن است که کلام متکلم باید از نظر عقل و شرع تحسین شده باشد . آری یکی دیگر از معیارهای سخن ارزشی آن است که نیک و پسندیده باشد و به همین خاطر دستور داده شده است که با یتیمان سخن نیک و پسندیده بگویید 18؛ «و سخن شایسته به آن ها بگویید».
آسان گوئی در گفتار

«و َإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّیْسُورًا» 19؛ و هر گاه از آن ها (مستمندان) روی برتابی و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشی، با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آن ها سخن بگو .

 


گفتن بهترین سخن

«وَقُل لِّعِبَادِی یَقُولُواْ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» 20؛ به بندگانم بگو سخنی بگویید که بهترین باشد .

 

انصاف در گفتار

«وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ» 21؛ زمانی که سخن می گویید، رعایت عدالت در گفتار را بکنید.
پی نوشت ها: 1- اسراء آیه 23.
2- اخلاق در قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ج3، ص 332.
3- اسرار عبادت، عبدالله جوادی آملی، ص.
4- بقره، آیه 104.
5- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج1، ص 382.
6- نهج البلاغه، کلمات قصار 292.
7- مومنون، آیه 3.
8- تفسیر نمونه، ج 14، ص 195.
9- 3طه، آیه 43.
10- پندهای امام صادق (علیه السلام) به ره جویان صادق، محمد تقی مصباح یزدی، ص 52.
11- بینات، سال ششم، ش1، ص 26.
12- احزاب، آیه، 7.
13- تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج 16، ص 544.
14- نساء، آیه 63.
15- بینات، ش 21، ص 35.
16- میزان الحکمه، 17964.
17- اعراف، آیه 199.
18- نساء، آیه 5.
19- اسراء، آیه 28.
20- اسراء، آیه 53.
21- اسراء، آیه 152.


تنظیم : محمدی_گروه دین واندیشه تبیان

دشنام گویی و بددهانی از منظر قرآن و روایات

دشنام گویی و بددهانی از منظر قرآن و روایات

یکی از نابهنجاری های اجتماعی که در جامعه بسیار رواج یافته و به صورت پدیده ای در همه جا حتی در میان کودکان و نوجوانان بروز پیدا کرده است، مسئله دشنام و ناسزا با واژگان و الفاظ رکیک و زشت است.

در فرهنگ قرآنی از کاربرد سب به معنای دشنام و ناسزاگویی نهی شده است. واژه سب در کاربردهای قرآنی همان مفهوم فحش و فحاشی در زبان فارسی را می رساند. هرچند که واژه فحش و فحشاء در زبان عربی در حوزه عمل جوارحی به کار می رود ولی مفهوم آن در عربی غیر از مفهوم فارسی آن است؛ زیرا مفهوم فارسی فحش همان ناسزا و دشنام است که به عنوان یکی از آفات زبانی در حوزه علم، اخلاق و اصول تربیتی و هنجاری از آن بحث می شود. در این نوشتار دیدگاه قرآن و روایات نسبت به دشنام و ناسزاگویی تحلیل و تبیین شده که ازنظر می گذرانیم.

● مفهوم ناسزا و دشنام

دشنام و ناسزا به معنای به کاربردن الفاظ و واژگان رکیک و عبارت های تند و زننده است و آن عبارت از این است که انسان از امور قبیح و مستهجن با عبارات و الفاظ صریح تعبیر کند و کلمات ناشایست و دور از شأن آدمی را برزبان جاری نماید که در اصطلاح به آن سب یا فحش می گویند. فحش مفهوم وسیعی دارد که شامل نسبت های زشت ناموسی نیز می شود. البته الفاظ و عباراتی که اراذل و اوباش در سخنان خویش به کار می گیرند دارای مراتب مختلفی است که بعضی از آن ها از بعضی دیگر زشت تر است و به حسب عادات و موارد باهم فرق می کند. از این رو ازنظر حکم شرعی، بعضی از فحش ها و ناسزاها حرام و برخی دیگر مکروه و مذموم شمرده شده است.

متأسفانه بددهانی، دشنام گویی و به کارگیری واژه های عامیانه قبیح به گونه فزاینده ای در میان اقشار جامعه و بخصوص کودکان و نوجوانان معمول گردیده است. البته دشنام گویی و بددهانی تنها منحصر به افراد فحاش نیست بلکه به عنوان یک پدیده نابهنجار در تعاملات اجتماعی میان تمام اقشار جامعه رخنه کرده و در همه جا به اشکال و شیوه های گوناگون مشاهده می شود.

روان شناسان اجتماعی بر این باورند که نمی توان دشنام ها را از فرهنگ واژگانی یک زبان به طور کامل حذف کرد، اما می توان کاربرد آنها را در ارتباطات و کنش های ارتباطی تا اندازه ای کاست و آن را تا حد زیادی تحت کنترل و مهار درآورد.

● عوامل دشنام گویی

روان شناسان اجتماعی با بررسی شخصیت اجتماعی افراد برای این پدیده نابهنجار و کاربرد آن از سوی افراد، دلایلی را برشمرده اند که می توان به چند عامل عمده آن اشاره کرد. برخی از این عوامل عبارتند از: دشنام دادن به خاطر یک اتفاق دردناک و غیرمنتظره مانند اصابت سر به یک جسم محکم و یا خوردن چکش به انگشتان دست هنگام کوبیدن میخ؛ دشنام گویی به منظور برقراری هویت گروهی و عضویت در یک گروه خاص و حفظ مرزهای آن گروه؛ ابراز همبستگی، اتحاد و همدردی با دیگران؛ ابراز صمیمیت و اعتماد (به ویژه ناسزاگویی زنان در حضور زنان دیگر)؛ دشنام گویی برای افزایش شوخ طبعی، تأکید و یا غافلگیرکنندگی؛ ناسزاگویی برای مستور ساختن ترس ها و ناامنی های فردی؛ دشنام گویی از روی عادت و یا به منظور برانگیختن خشم دیگران و تحریک آنها و درحقیقت به عنوان ابزاری برای تحقیر،توهین و یا ارعاب، دشنام دادن به منظور جلب توجه، خودنمایی و یا خودشیرینی و یا دشنام گویی به منظور قدرت نمایی و حتی گاه به عنوان شیوه کنار آمدن با استرس و تنش و تخلیه خشم و تسکین استرس.

روان شناسان اجتماعی بر این باورند که مردان بیش از زنان دشنام می دهند. آنان می کوشند تا از راه دشنام، هویت مردانه خود را ایجاد کنند. به نظر آنان اگر زنانی به بددهانی می پردازند و دشنام می گویند تلاش می کنند تا به این روش مانند مردان باشند و دست کم ازآنان کم تر نباشند. البته تحقیقات نشان داده که زنان پس از بددهانی و دشنام گویی، بیشتر از مردان احساس شرمندگی و گناه می کنند؛ به ویژه آن که در جامعه، دشنام دادن و بددهانی در مردان قابل پذیرش تر است.

پژوهش های بالینی نشان داده است که مغز با واژه های زننده، رکیک و قبیح، متفاوت با سایر لغات رفتار می کند. به طور کلی زبان در نیمکره چپ مغز و در قشر مخ، پردازش می گردد. اما دشنام ها در نواحی پایین تر مغز همراه با غرایز و احساسات پردازش می شود. از این رو می توان گفت که دشنام ها و ناسزاها بیش از آن که خاستگاه عقلانی داشته باشد با عواطف و احساسات ارتباط پیدا می کند و به همین سبب می تواند بسیار زیانبار باشد؛ زیرا عواطف و احساسات برخاسته از هیجانات زودگذری است که می تواند پشیمانی و اندوه را به دنبال آورد.

شگفت آن که تحقیقات نشان می دهد که انسان قادر است دشنام و واژه های رکیک را ۴ برابر سریع تر از سایر لغات و واژگان به خاطر بسپارد و یا به کار گیرد. حتی برخی از روان شناسان بر این باورند که دشنام گویی پیش از پیدایش دیگر واژگان زبانی پدید می آید. از این رو می توان گفت که از نظر زمانی و تاریخی نیز دشنام بر زبان مقدم می باشد. چنان که افرادی که اقدام به یادگیری زبان دوم می کنند ابتدا واژه های زشت و رکیک آن زبان را می آموزند که این خود مسئله ای قابل توجه است. این تحقیقات بیان می کند که بیشتر دشنام ها برگرفته از مسایل جنسی، اعضای تناسلی، کارکردهای بدن و یا مرتبط با مسایل و مباحث مذهب می باشد.

هم چنین دیده شده افراد هر میزان در جمع دوستان خود احساس صمیمیت و راحتی کنند، بیشتر دشنام می دهند. این عمل آنان بیانگر آن است که: «من در این جمع راحت و آزاد هستم و هر چه دلم بخواهد می توانم بگویم.»

● آثار و پیامدهای دشنام گویی

برای دشنام گویی و ناسزا و بددهانی آثاری را می توان بیان کرد که از مهم ترین آن ها کاهش اعتبار و ارزش اجتماعی دشنام گو است. به ویژه اگر دشنام گویی در شخص به عنوان عادت درآید و شخص نتواند خود را مهار نموده و احساسات و هیجانات خویش را کنترل کند.

با نگاهی گذرا به پیرامون خود، می توان به سادگی دریافت که دشنام گویی و بددهانی از اعتبار و شأن گوینده کاسته و شخصیت و اعتبار اجتماعی او را زیر سؤال می برد. از این رو دشنام گویان در نزد دیگران از احترام کم تری برخوردارند و روابط اجتماعی شان با خطر جدی مواجه می شود.

کسانی که دشنام و ناسزاگویی به شکل عادت در آنان درآمده است، می بایست خود را درمان کنند؛ زیرا نشان دهنده عدم تعادل شخصیتی فرد و غلبه احساسات و عواطف بر عقل است. دشنام گویی نشان دهنده آن است که شخص روی رفتار و هیجانات خود کنترلی ندارد. این به معنای عدم خویشتنداری و ضعف شخصیتی و نیز عدم بلوغ هیجانی شخص می باشد که می بایست اصلاح و درمان گردد. گسترش فرهنگ دشنام در جامعه افزون بر نشانه جهل، کم سوادی و نافرهیختگی جامعه، نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نیز می باشد؛ زیرا دشنام گویی نشانأ افراد بی تمدن، ناپخته و بی نزاکت است که آثار آن در فروپاشی اجتماعی و ایجاد تضاد و درگیری ها خود را نشان می دهد و موجب بروز خشونت در جامعه می گردد و گسترش و تداوم آن شرایط اجتماعی جامعه را بحرانی تر می سازد. دشنام گویی موجب آزار روحی دیگران می شود و بی اعتنایی و بی توجهی به حقوق دیگران محسوب می گردد. دشنام به عنوان فرهنگ عمومی، سبب فساد و به ابتذال کشیده شدن زبان رسمی کشور می شود به گونه ای که واژه های اصیل، رسا و گوش نواز به فراموشی سپرده شده و واژه های رکیک، عامیانه و دشنام ها جای آنها را پر می کنند. در محافل علمی دشنام و ناسزا، بحث ها را به مشاجره تبدیل می سازد. چنان که می تواند موضوع بحث آنها را تغییر دهد و از هدف مناظره علمی دور سازد. برای مثال فرض کنید در خلال بحث، بجای پاسخ: «نه» از «نه احمق» استفاده شود. از این لحظه به بعد خواهید دید که دیگر موضوع بحث هر چه که باشد فراموش و به رد و بدل دشنام میان مناظره کنندگان بدل می گردد.

● دیدگاه قرآن درباره فحش و ناسزا

خداوند در قرآن می فرماید: و لاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم کذلک زینا لکل امه عملهم ثم الی ربهم مرجعهم فیبنهم بما کانوا یعملون(انعام.۱۰۸) معبود کسانی را که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها (نیز) از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل می کردند آگاه می سازد (و پاداش و کیفر می دهد) در تفسیر نمونه آمده است: هیچگاه بتها و معبودهای مشرکان را دشنام ندهید، زیرا این عمل سبب می شود که آنها نیز نسبت به ساحت قدس خداوند همین کار را از روی ظلم و ستم و جهل و نادانی انجام دهند.

به طوری که از بعضی روایات استفاده می شود جمعی از مؤمنان بر اثر ناراحتی شدید که از مسئله بت پرستی داشتند، گاهی بتهای مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام می دادند، قرآن صریحا از این موضوع، نهی کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را، حتی در برابر خرافی ترین و بدترین ادیان، لازم شمرد. دلیل این موضوع، روشن است، زیرا با دشنام و ناسزا نمی توان کسی را از مسیر غلط باز داشت، بلکه به عکس، تعصب شدید آمیخته با جهالت که در اینگونه افراد است، سبب می شود که به اصطلاح روی دنده لجاجت افتاده، در آئین باطل خود راسختر شوند، و براحتی زبان به بدگوئی و توهین نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشایند، زیرا هر گروه و ملتی نسبت به عقاید و اعمال خود، تعصب دارد همانطور که قرآن در جمله بعد می گوید ما این چنین برای هر جمعیتی عملشان را زینت دادیم (کذلک زینا لکل امه عملهم).

و در پایان آیه می فرماید که بازگشت همه آنها به سوی خدا است، و به آنها خبر می دهد که چه اعمالی انجام داده اند.

● ناسزاگویی در روایات

در روایات اسلامی نیز منطق قرآن درباره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند همیشه روی منطق و استدلال تکیه کنند و به حربه بی حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند، در نهج البلاغه می خوانیم که علی(ع) به جمعی از یارانش که پیروان معاویه را در ایام جنگ صفین دشنام می دادند می فرماید: انی اکره لکم ان تکونوا سبابین و لکنکم لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر. من خوش ندارم که شما فحاش باشید، اگر شما به جای دشنام، اعمال آنها را برشمرید و حالات آنها را متذکر شوید (و روی اعمالشان تجزیه و تحلیل نمائید) به حق و راستی نزدیکتر است و برای اتمام حجت بهتر.(تفسیر نمونه۳۹۶.۵.)

● ریشه و خاستگاه دشنام و ناسزا

چنان که گفته شد ریشه ناسزاگویی را می بایست در عواطف و احساسات جست از این رو می توان اصلی ترین عامل را در دشنام گویی، خشم و غضب دانست؛ زیرا وقتی انسان از فردی ناراحت و خشمگین می شود و قصد آزار او را داشته باشد به او ناسزا و دشنام می دهد. دومین عامل و خاستگاه ناسزاگویی و دشنام و بددهانی، مسئله عادت است. هنگامی که انسان با فساق و فجار، اراذل و اوباش، افراد پست و فرومایه، مجالست و هم نشینی کند و با آنها رفیق و مأنوس گردد به تدریج روحیات، خلقیات و عبارات آن ها در او اثر می گذارد و از آن جا که سخنان عادی آن ها توأم با هرزه گویی و فحاشی به یکدیگر است به او هم سرایت می کند و ابتدا گهگاهی آن الفاظ رکیک را بر زبان جاری می سازد و به زشتی آن کلمات توجه دارد ولی بعد از مدتی قبح آن الفاظ از نظرش زائل شده و فحش دادن و فحش شنیدن برایش بصورت امری عادی در می آید و بجائی می رسد که در شرایط معمولی بطور ناخودآگاه این الفاظ زشت بر زبانش جاری می شود و کمتر سخنی می گوید که چاشنی آن فحش و ناسزا نباشد.

● راه درمان و معالجه بیماری دشنام گویی

در روایات و اصول اسلامی راهکارهایی برای درمان این بیماری بیان شده است که عبارتند از:

۱) انسان از مقدمات پیدایش غضب اجتناب کند تا نسبت به مؤمنان به خشم نیاید.

۲) غضب خود را فرو نشاند و بر اعصاب خود مسلط شود.

۳) از معاشرت با اهل فسق و فساد پرهیز نماید تا بتواند زبان خود را از فحش باز دارد.

● روایاتی چند درباره دشنام گویی

۱) امام صادق(ع) فرمود: «فحش دادن ظلم است و ظالم در آتش دوزخ قراردارد.»(۱)

۲) پیامبر(ص)- فرمود: «خداوند بهشت را حرام کرده بر هر دشنام دهنده بی آبروی بی حیائی که از آنچه می گوید و از آنچه به او گفته می شود باکی ندارد و متأثر و ناراحت نمی شود.»(۲)

۳) و نیز فرمود: «هرگاه شخصی را دیدید که نسبت به آنچه می گوید یا درباره او گفته می شود بی مبالات و بی تفاوت است پس همانا او یا زنازاده است و یا شیطان شریک او بوده است.»(۳)

۴) و نیز فرمود: «فحش به مؤمن مانند نزدیک شدن به مرگ است.»(۴)

5) همچنین فرمود، فحش به مؤمن فسق، و جنگ با او کفر است.»(۵)

● چند نکته درباره ناسزاگویی

۱) باید توجه داشت که سب یکی از ائمه به سب پیامبر، و سب پیامبر به سب خدا برمی گردد و سب خدا شرک بخدا و سب به پیامبر کفر به خدا است، و پیامبر(ص) فرمود هر کسی که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.(۶)

۲) پیامبر (ص) فرمود:«مردگان را دشنام ندهید، زیرا آن ها به آنچه پیش فرستاده اند می رسند پس اگر مومن باشند که مثل زندگان دشنام به آنها جایز نیست و اگر فاسق باشند با اعمال بدی که انجام داده اند خود را گرفتار و محروم از رحمت الهی ساخته اند، بنابراین، شما به آنان دشنام ندهید.»(۷)

۳) فحش دادن و هرزه گویی باعث می شود که خوبان و نیکان از فحش دهنده تنفر پیدا کنند و در نتیجه از او دوری گزینند و در عوض بدان و پستان دور او را بگیرند و غرق در فساد و تباهی شوند. امیر مومنان در این رابطه می فرماید:ازهر کلام زشت و سخن ناروا پرهیز کن زیرا با گفتن آن افراد پست به تو روی می آورند و کریمان از تو می گریزند. (۸)

۴) دشنام دادن باعث کینه توزی و دشمنی می شود. شخصی از قبیله بنی تمیم به خدمت پیامبر رسید و عرض کرد مرا موعظه کنید. در بین مواعظ حضرت این جمله بود: به مردم فحش مده که باعث دشمنی آن ها می شود. (۹)

۵) کسی که فحش دادن را شروع کرده از آن که جواب فحش او را می دهد ستمکارتر است. (۱۰)

۶) یکی از بزرگترین تعالیم اخلاقی اسلام محترم شمردن مقدسات جامعه است. هر فردی وقتی برای چیزی قداست خاصی قایل شد به آن احترام می گذارد و از حریم آن دفاع می کند و بهیچ وجه راضی نمی شود که دیگری به مقدسات او اهانت کند و آن ها را به باد فحش بگیرد و کوچکترین توهینی به مقدسات او (هر چند پوچ و خرافی باشد) باعث می شود که او هم بخاطر تعصب جاهلی خود متقابلا به مقدسات مومنین فحش و ناسزا بگوید و به ساحت قدس الهی اهانت کند. قرآن برای حفظ مقدسات دینی از نیش زبان و گزند مشرکان، مومنان را از دشنام دادن به بتها بشدت منع می کند و می فرماید: نباید شما مومنان به بتهای آنان دشنام بدهید زیرا عکس العمل آنان نیز این خواهد بود که از روی جهالت و لجاجت معبود حقیقی و پروردگار شما را دشنام دهند. (انعام. ۱۰۸)

امام صادق- علیه السلام- فرمود:«مراد ازدشنام به خدا دشنام به اولیاء خدا است» زیرا هر کس یکی از اولیاء خدا را دشنام دهد خدا را دشنام داده است که در نکته اول به آن اشاره شد.

مسعده بن صدقه از امام صادق (ع) سوال می کند که معنی کلام پیامبر (ص) چیست که فرمود:«شرک از حرکت مورچه بر روی یک سنگ صاف در شب تاریک مخفی تر است؟!» امام فرمود:«مومنان به بت های مشرکان دشنام می دهند و در نتیجه مشرکان هم به معبود مومنان ناسزا می گویند پس خداوند از دشنام به بت ها نهی فرموده تا کافران معبود مومنان را دشنام ندهند پس مومنان به واسطه دشنام به بت ها، مشرک می شوند در حالیکه خود نمی دانند. (۱۱)

به همین جهت ملاحظه می کنیم امیرمومنان (ع) هنگامی که در جنگ صفین شنید جمعی از اصحاب، معاویه و پیروان او را دشنام می دهند فرمود:«من دوست ندارم که شما فحاش باشید لکن اگر شما بجای دشنام اعمال و احوال آن ها را ذکر کنید به حق نزدیکتر و برای اتمام حجت بهتر است.» (۱۲)

۷) یکی از بدترین موارد دشنام بعد از اولیاء الهی، دشنام به پدر و مادر است که به دو صورت می-باشد:

الف) فرزند مستقیماً به پدر و مادرش دشنام دهد و به آنان ناسزا گوید که در قرآن از آن نهی شده است. (اسراء ۲۳.)

ب) فرزند به پدر و مادر دیگری فحش دهد او هم متقابلا به پدر و مادر او فحاشی کند.

پیامبر(ص) فرمود:«کسی که به پدر و مادرش دشنام بدهد ملعون و دور از رحمت الهی است از حضرت سوال شد، چگونه انسان به پدر و مادرش دشنام می دهد؟ فرمود: شخص به پدر دیگری فحش می دهد او هم پدر او را دشنام می گوید(۱۳) و در جای دیگر از حضرت سوال می شود آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود:«آری انسان پدر و مادر دیگران را دشنام می دهد و دیگری هم در مقام پاسخگویی به پدر و مادر او دشنام می دهد. (۱۴)

پانوشتها:

۱-کافی، ج۲، ص۳۲۵، وسائل، ج۱۱، ص۳۳۰

۲و ۳- کافی، ج۲، ص۳۲۳، تحف العقول، ص۴۱۶

۴-کافی، ج۲، ص۳۵۹، وسائل، ج۸، ص۶۱۱

۵-کافی، ج ۲، ص۳۶۰

۶-امالی، ص۹۷، عیون اخبار الرضا ص۳۰

۷-المحجه البیضاء، ج۵، ص۲۲۴

۸-غرر الحکم، ف۵، ح۹۱

۹-کافی، ج۲، ص۳۶۰، وسائل، ج ۸ ص۶۱۰

۱۰-تحف العقول، ص۴۳۵

۱۱-وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۹۸

۱۲-نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹

۱۳-المحجه البیضاء، ج۵، ص۲۱۸

۴۱-همان ج۳، ص۳۷۷

http://akhlagh.emamieh.com/index.php?option=com_content&view=article&id=162%3A1389-04-19-09-55-09&catid=54%3A1389-04-19-07-50-18&Itemid=1

آداب سخن گفتن ، چه بگوییم و چه نگوییم ؟

 

آداب سخن گفتن ، چه بگوییم و چه نگوییم

پیش از آن که خطیب بر کرسی سخن مستقر گردد باید بداند در این مجلس چه می خواهد بگوید و محتوای سخنش چیست؟ چه مواردی از آیات و ورایات، تواریخ و رویدادها، اشعار و امثال و دیگر مطالب را به کار خواهد برد. شناخت هدف، خطی مشی سخنران را تعیین می کند، به وی قدرت روحی و اطمینان خاطر می بخشد، سلطه معنویش را افزایش می دهد، او را از نگرانی و پریشان گویی مصون می دارد، با فکری آرام و خالی از تشویش مسیر سخن را می پیماید، دچار پراکنده گویی نمی شود و در سخنان خویش از این شاخه به آن شاخه نمی پرد. بر عکس، سخنرانی که هدف خود را تعیین ننموده و نمی داند در مجلس چه می خواهد بگوید و چه مواردی را به کار می برد، فکری ناآرام و ضمیری مشوش دارد، او مانند کسی است که می خواهد چشم بسته راه برود و در هر قدم نگران و مضطرب است. نمی داند به کجا می رود، راهش به چه نقطه ای منتهی می گردد و با چه لغزش هایی مواجه می شود.1
حضرت علی(ع) می فرمایند: فکرتم تکلم تسلم من الزلل2 اول فکر کن آن گاه سخن بگوی تا از لغزش ها سالم و محفوظ بمانی. طبق اصولی که بیان شد ما مجاز نیستیم هر سخنی را بر زبان آوریم. ما در سخن گفتن محدودیت داریم یعنی هر کاری که بخواهد خوب انجام شود پر از ضابطه و قانون خواهد شد. برای طراحی یک ساختمان و ساختن آن ما ضوابط و معیارهای زیادی در نظر می گیریم. نساختن آن یا تخریب آن که احتیاج به ضابطه و قانون ندارد. نیک سخن گفتن نیز چون قرار است نیک سخن گفتن باشد نه بد صحبت کردن احتیاج به قواعد و مقرراتی دارد که به برخی موارد آن اشاره می کنیم:

الف: آن چه که حق است بگوییم و از غیر حق بپرهیزیم: نباید زبان گشوده شود جز به حق گفتن و هر آن چه غیر حق بگوید مذموم و ناپسند است و سکوت به مواقع آن صدها بار از صحبت کردن بهتر می باشد. در این قسمت و دو قسمت دیگر برای روشن شدن مطلب، مواردی که سخن گفتن در مورد آن ناپسند است گفته می شود تا با حذف آن ها از کلام خود، سخنور مؤدبی در جمع باشیم.

 
1) دروغ گفتن:

مـرد بـاید که راستگو باشد  
ور بـبـارد بـلا بـر او چو تگرگ
نام مردی بر او دروغ بود 
کش نباشد به راست گفتن برگ
راستی را تو اعتدالی دان  
که از او شاخ خشک گیرد برگ
سخن راست گو مترس که راست
نـبـرد روزی و نـیـارد مـرگ3

یکی از زشت ترین صفات اخلاقی و مفاصد کلامی، دروغ می باشد تا آن جا که خود دروغگویان آن را نمی پسندند و از هر کس بشنوند زشت می دانند. قتل الخراصون 4
کشته باد دروغگویان. این آیه نشان دهنده شدت زشتی دروغ و تنفر خداوند از دروغگویان می باشد زیرا آن ها به بدترین نحو خیانت در امانت می کنند منظور زبانی است که به امانت به انان سپرده شده و استفاده نابجا از آن بی انصافی و ناسپاسی است. البته باید از هر نوع دروغی چه کوچک باشد و چه بزرگ، جدی باشد یا شوخی، بپرهیزد. چون کسی که به دروغ های کوچک مبتلا شود می تواند دروغ های بزرگ را نیز بگوید. زشتی دروغ به حدی است که خدای متعال در کوچک و بزرگ آن با هیچ کس مسامحه نمی کند و از احدی نمی پذیرد.5

2) تهمت: هر کس که پشت سر شخصی از او چیزی بگوید که در او نیست به او بهتان زده. وقتی کسی مورد تهمت قرار می گیرد، آبرویش می رود، و تا بخواهد از خودش دفاع کند بسیار طول می کشد در این فاصله در جمعی که با آن ها زندگی می کند خوار و خفیف می شود و چه زشت و قبیح است این گونه سخن گفتن و آزار دادن مردم.

3) دشنام و ناسزاگویی: اگر ما قبول کرده باشیم که هدف از سخن گفتن و نیک سخن گفتن این است که انسان ها به هم نزدیک شوند و به هم احترام گذارند و فضای رشد برایشان فراهم شود شخصیت انسان برایشان مهم باشد و انسان بودن صرف نظر از همه اوصاف آن ارزشمند باشد به راحتی قبول خواهیم کرد که فحاشی، هتاکی، دشنام و ناسزاگویی هم چون سم مهلکی است که روابط انسان ها را از بین می برد. در قرآن بزرگ ترین گناه شرک است و گناهکارترین انسان ها مشرکین هستند اما ما حتی حق نداریم به مشرکین دشنام دهیم یا فحاشی کنیم. و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله؛ به(معبود) کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید.
وقتی ما نسبت به دشمنان خدا حق هتاکی نداریم، حساب بقیه مشخص است و متأسفانه چقدر ما راحت حرمت انسان ها را می شکنیم فقط به خاطر این که مطابق میل ما رفتار نمی کنند.

ب: آن چه که مهم است بگوییم و به غیر مهم نپردازیم: عمدتاً انسان ها زیاد حرف می زنند و ممکن است از هر ده حرف شان یک حرف آن ها به جا و لازم باشد، انسان تا جایی که ممکن است باید از گفتن حرف های اضافه بپرهیزد، یکی از مواردی که ما بین ما شایع است همین بیهوده گویی می باشد که به شرح آن می پردازیم:

1. بیهوده گویی و زیاده گویی: وقت را می توان ساعت ها در خیابان هدر داد، پول را می توان بیهوده خرج کرد و آب را می توان بیهوده مصرف کرد. ساعت ها نیز می توان حرف زد بدون این که دو کلمه حرف حساب در آن باشد. اگر نگاهی به صحبت های خود بکنیم می بینیم که بیشتر حرف های ما انسان ها بیهوده است اما چگونه می توان تشخیص داد سخنی لغو است یا خیر. کافیست از خو بپرسیم آیا این حرف هایی که زده شد اگر گفته نمی شد تفاوتی ایجاد می کرد؟ آیا این سخن ها معرفت جدیدی را برای انسان ها ایجاد کردند؟ آیا این صحبت ها باعث بروز خیرات شدند؟ آیا این حرف ها فایده و نتیجه ای هم داشتند. خلاصه اگر سخنان خود و دیگران را ارزیابی کنیم خواهیم دید چقدر سخنان بیهوده روزانه از دهان مان خارج می شود که هیچ تأثیری ندارد. و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لکم سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین. و هرگاه سخن لغو و بیهوده بشنوند از آن روی برمی گردانند و می گویند اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن خودتان، سلام بر شما، ما خواهان جاهلان نیستیم. این ها به سخنان بیهوده گوش فرا نمی دهند و با آنان که نادانان و بیهوده گو هستند بیهوده مجادله نمی کنند. بدون اتلاف وقت و طعنه و استهزاء با گفتار سلام می گذرند. کسانی که از چشمه زلال و همیشه جاری مهر و لطف الهی بهره برده اند و هرگز کار و گفتارشان بدون هدف نخواهد بود همواره نتیجه ای مفید و مناسب در نظر دارند تمام گفته ها و حرکات و سکنات ایشان نه تنها باطل و بی نتیجه نیست با تذکر و توجه به خدای متعال بسیار ارزشمند و سود رسان است و حتی از افکار پوچ و بیهوده هم پاک و پیراسته اند.8 امام علی(ع) می فرمایند: ایاک ان تذکر من الکلام ما یکون مضحکاً و ان حکیت ذلک عن غیرک9 از گفتن سخنی که پوچ و بیهوده است برحذر باش هر چند آن را از دیگری نقل کنی. از گوش دادن به سخنان بیهوده، از گفتن آن و نقل قول دیگری بپرهیزیم.

ج: آن چه که مفید و صلاح است بگوییم و غیر آن را بیان نکنیم:

1) غیبت: اگر صفتی در کسی وجود داشته باشد و مردم از آن بی اطلاع باشند در غیاب شخص به دیگران گفته شد به طوری که آن فرد دیگر و غمناک شود غیبت است. البته صفات زشت شخص که از نظر خداوند هم قبیح می باشد و در ملأ عام انجام گیرد اگر به قصد سوء مثل عیب جویی و سرزنش نباشد غیبت نخواهد بود. در سوره حجرات آیاتی داریم که به صراحت از زشتی غیبت سخن می گویند: و لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحیم10 و بعضی از شما از برخی دیگر غیبت نکند آیا یکی از شما دوست می دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد که از آن تنفر دارید و از خدا پروا کنید که بی شک خداوند توبه پذیر و مهربان است. غیبت نوعی بازی با شخصیت است، بازی حیثیت و آبروی انسانهاست. انسان اشرف مخلوقات است و حفظ اعتبار و شخصیت وی از سوی دیگران از واجبات مسلم و دستورات مؤکد اسلام است، با توجه به آیه کدام یک از ما می پسندیم که گوشت برادر مرده خود را بخوریم؟ حتی انسان های پلید و ناجوانمرد هم جرأت چنین کاری را ندارند پس چرا غیبت کنیم؟11 آیا صحیح است به جای این که دلی را شاد کنیم، با حرف هایمان زمینه های اندوه آن را فراهم کنیم. علامه مجلسی در باب غیبت شرح جالبی دارد که با هم می خوانیم، غیبت این است که پشت سر کسی حرفی بزند که اگر آن را بشنود غمگین شود، به شرطی که مستور و آبرومند باشد، اگر این بدگویی راست باشد غیبت و اگر دروغ باشد بهتان است. این معنی لغت غیبت است، ولی غیبت در نظر شرع منظور یاد کردن انسان معینی است به هر چیزی که بد می داند به او نسبت دهند با این که در او هست و در عرف هم نقص او محسوب می شود. با قصد بدگویی و نکوهش او، به وسیله ی زبان باشد یا با اشاره و کنایه، تصریح کند یا گوشه دهد و اگر شخصی را معین نکند، غیبت نیست، مثل بدگویی کردن از یک نفر از هر شهر یا بلد. شیخ بهایی فرموده: اگر از یکی از دو نفر به طور نامعلوم بدگویی کند آن هم غیبت است، مثل این که دو نفر قاضی در شهر باشد و او بگوید یکی از آن دو نفر فاسق است. اگر در حضور طرف بدش را بگوید غیبت نیست اگر چه حرام است از نظر آزاری که به او رسانده، مگر به قصد پند و اندرز و اگر در مقام نهی از منکر بد کسی را بگوید، غیبت حرام نیست.12

2) عیب گویی و عیب جویی: طعنه زدن یکی از مردم آزارترین آفات زبان و گفتار است. شاید کمابیش همه انسان ها دارای عیوبی باشند ولی اگر تنها به عیوب آن ها توجه شود و علت اظهار کردن آن از طریق دیگران لطمه زدن به شخصیت آن ها باشد این مسأله موجب دلسردی و کدورت و جدایی بین انسان ها می شود.

عیبجویان کینه ها افزون کنند
سینه ها پر آتش و پر خون کنند

فردی که تنها عیوب دیگران را می بیند و زیبایی های باطنی و ظاهری شخص را نمی بیند مسلماًً صاحب نظر نیست و نمی شود در امور با او مشورت کرد. او لیاقت هم صحبتی را ندارد و هرگز صلاحیت مدیریت را نخواهد داشت چرا که از دیدن واقعیت عاجز است.13 ویل لکل همزة لمزة 14وای بر حال هر شخص بسیار عیب جو و طعنه زن. این عمل به هر صورتی که باشد زشت و ناپسند می نماید چه می خواهد آشکار باشد یا پنهان و اشاره ای، چه در جمع باشد یا به طور تنهایی. البته اثرات سوء آن در میان جمع بیشتر است. چون وقتی عیب کسی را در جمع بیان کردی بقیه نیز متوجه عیوب او می شوند و نظرات شان در مورد او تغییر منفی می کند. این جاست که آدم عیب جو باید جواب گوی اثرات و آثار لطمات وارده به شخص باید باشد. حضرت علی (ع) می فرمایند: شر الناس من کان متتبعا لعیوب الناس عمیا عن معایبه 15 بدترین مردم کسی است که عیب های مردم را بررسی کند و جستجو نماید در حالی که از عیوب خویش غافل است.

3) سخن چینی: از دیگر چیزهایی که به هنگام صحبت کردن از آن باید پرهیز کرد سعایت و نمامه گویی است، زیرا تأثیرات مستقیم این امور ایجاد عوامل بدبینی و دشمنی بین انسان ها است. اعتماد و اطمینان را از بین می برد. مولا امیرمؤمنان علی(ع) می فرمایند: شرارکم المشاؤون بالنمیمة المفرقون بین الاحبة المبتغون للبراء المعایظ 16بدترین شماکسانی هستند که بسیار در پی سخن چینی بوده، جدا کننده دوستان پاکدامن می باشند.

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد  
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

حضرت علی(ع) می فرمایند: الساعی کاذب لمن سعی الیه ظالم لمن سعی علیه 17سخن چینی نسبت به کسی که برای او سخن چینی می کند دروغگو و نسبت به کسی که از او به دیگری سخن چینی می کند ستمگر است.

4) سنجیده گویی: بدحرف زدن، زشت گویی، تندی در گفتار، هتاکی و بی حرمتی از آفات کلام به شمار می آید. بسیاری از دوستی های دیرین و روابط صمیمی، گاهی به خاطر کلامی نسنجیده و اهانت آمیز و تحقیر کننده یا دل آزار، بر هم می خورد. اگر جواب «های»، «هوی»  است جواب سخن مؤدبانه هم پاسخ احترام آمیز است. حضرت علی(ع) می فرمایند: اجملوا فی الخطاب تسمعوا جمیل الجواب 18 زیبا سخن بگویید و خطاب کنید تا جواب زیبا هم بشنوید. پس باید تمرین کرد هر حرف را نزد، تازه بعضی از حرف ها هم بی اساس و شایعه است و بازگو کردن آن ها نوعی دامن زدن به شایعات دروغ است و این گناه به شمار می رود به آلوده شدن فضای جامعه می انجامد. حضرت علی(ع) می فرمایند: لا تحدث الناس بکل ما تسمع 19 هر چه را می شنوی برای مردم بازگو مکن. برای چه انسان حرف هایی بزند که هم وقت خودش را بگیرد و هم وقت دیگران را هدر دهد. یکی از گناهان انسان، سرگرم شدن و لعب در دنیا است، لعب این است که انسان فقط وقت گذارنی کند. بدون آن که چیزی عایدش شود و یا به دیگران چیزی برساند. مواردی که مفید و صلاح نیست که انسان آن ها را بگوید توضیح دادیم. چه خوبست که همه آدم ها به وقت مناسب با تقدیر و تشکر از یکدیگر و تعریف به جا و ابراز دوستی و دوست داشتن نسبت به یکدیگر روابط شان را مستحکم تر و پایدارتر کنند.20

چگونه بگوییم و چگونه نگوییم

همان طور که خطیب قبل از آغاز سخن لازم است موارد مورد بحث خود را در نظر بگیرد و بداند در این مجلس چه می خواهد بگوید، هم چنین لازم است موارد به نظر گرفته را در ذهن خود تنظیم کند، بدانید سخن را از کجا شروع کند، هر یک از موارد مورد بحث را در کجا و چگونه بکار برد و سخن را در کجا ختم نماید و تنظیم محتویات بحث در ذهن از جمله مسائل مهم در فن سخن است. به عبارت دیگر مطالب مورد بحث برای سخن به منزله سنگ و سیمان و آهن و دیگر مواد برای ساختمان است و تنظیم مواد سخن همانند بکار گرفتن هر یک از مصالح ساختمانی در جای خود، ساختمان متناسبی را تأسیس می کند و خطیب توانا نیز از مواد جمع آوری شده در ذهن خطابه جالبی را به وجود می آورد.21

الف) طرق مختلف بیان یک مطلب: ما در سخن گفتن ابتدا مفهومی را در ذهن داریم سپس آن را بر زبان می آوریم. اما برای بیان یک مفهوم طرق بسیار زیادی وجود دارد. ما یک مطلب را به ده ها روش می توانیم بازگو کنیم. مثال مشهوری که زده می شود تنوع بیان در امر به نشستن است. شما اگر بخواهید به یک نفر که ایستاده است امر به نشستن کنید به بیان های مختلف می توانید منظور ود را بیان کنید. به این مثال ها توجه کنید. «بنشینید». «خواهش می کنم بنشینید»، «اگر ممکن است لطف بفرمائید و بنشینید»، «استدعا دارم که بفرمائید بنشینید»، «از این که شما ایستاده اید من معذب هستم، خواهش می کنم بفرمائید بنشینید». این ها هم بیانگر یک عمل فیزیکی است. گذشته از آن می توان این بیان ها را نیز آورد: «بنشین». «چرا ایستاده ای بنشین دیگر»، «زود باش بنشین» می بینید که برای القاء یک مفهوم ما می توانیم ده نوع بیان  و بلکه هم بیشتر داشته باشم. اما گذشته از این که نوع کلام مهم است لحن کلام و احساسی که پشت کلام خوابیده است نیز اهمیت دارد. انسان ها مشکل ارتباطی زیادی با هم دارند و بیشترین مشکلات ریشه در کیفیت و نحوه بیان شان دارد خیلی از روابط انسان ها به این دلیل تیره و تار می شود که افراد حرف های صحیح و خوب را به خوبی بیان نمی کنند. خیلی ها بدون این که در ابتدا دشمنی و کینه از هم داشته باشند چون به خوبی با هم صحبت نمی کنند از هم دور می شوند و با هم مشکل پیدا می کنند. برخی روانشناسان برای خوب صحبت کردن توصیه هایی دارند که به بیان چند مورد آن که در باب آداب گفتگو آمده است می پردازیم:
1) با طرف مقابل خود هماهنگ شوید: در فضای فکری طرف مقابل قرار بگیرید، بفهمید او دقیقاً از چه چیزی ناراحت یا خوشحال است. اگر می دانید او فقط نیاز به همدردی دارد و فعلاً مشاوره و راهنمایی کارساز نیست حرف های او را به گونه ای تصدیق کنید و در فرصت مناسب با احتیاط اشکالات او را بگیرید. با شناخت صحیح از طرف مقابل می توانید بفهمید او چگونه آدمی است و از چه چیزهایی خوشحال و غمگین می شود.
2) با علاقه گوش کنید: به طرف مقابل این اطمینان را بدهید که حرف هایش را با علاقه گوش می دهید. اگر طرف مقابل تان خواهر یا مادر و یا همسرتان است وقتی او حرف می زند با تکان دادن سر و گفتن کلماتی هم چون آره، راستی، عجب و... به او این را بفهمانید که به حرف هایش گوش می دهید و اگر طرف مقابل مردی از اعضای خانواده تان است بنابر اقتضای سنی او با سکوت و گاهی همراهی در کلام و ستایش او در انجام کارهایش و بهتر جلوه دادن او به او این اطمینان را بدهید که همراه او هستید و با علاقه به صحبت هایش گوش می دهید.
3) از قطع صحبت خوددای ورزید: قطع صحبت از طرف شنونده در گوینده این حس را ایجاد می کند که به حرف هایش بها داده نمی شود. با کمی سیاست این مشکل قابل حل است. گوینده خویشتن داری کند و با خود فکر کند که شاید قطع صحبت از طرف شنونده خیلی ساده مربوط به طرز صحبت او باشد و هم چنین شنونده سعی کند به انتظار پایان صحبت گوینده باشد و صبر کند.
4) سؤالات خود را ماهرانه مطرح کنید: بعضی ها راحت ارتباط برقرار نمی کنند، صحبت با آن ها کوتاه و بی نتیجه است. با طرح سؤال مناسب می توان صحبت را با آن ها ادامه داد. کسی که جواب سؤال ها را کوتاه می دهد باید با سؤال دیگری که در مورد آن نظرات خاصی دارد مورد خطاب قرار گیرد. این جا باید ماهرانه سؤال کرد و سؤالات چرایی را کنار گذاشت. مثلاً پدر به جای این که از فرزندش- که دیر از مدرسه آمده- بپرسد؟ چرا دیر آمدی؟ اگر بپرسد در مدرسه چه خبر، بهتر است و اگر جواب کوتاهی شنید می تواند دوباره بپرسد راستی فلان دوستت چطور است یا امروز امتحانت را چطور دادی و... در این جا فرزند به صحبت می آید و ارتباط نیز بهتر می شود.
5) سیاست و نزاکت به خرج دهید: صحبت های جدی را از شوخی جدا کنید و سیاستمدارانه به گفتگوی تان جهت دهید.22

ب) راهنمایی قرآن در کیفیت گفتگو: قرآن کریم دستور مهمی برای کیفیت صحبت کردن می دهد: و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن ان الشیطان ینزع بینهم ان الشیطان کان للانسان عدوا مبینا؛ ای محمد بندگانم را بگو که همیشه سخن بهتر را (در مقام تکلم) بر زبان آرید(و هرگز حرف زشت مگویید) که شیطان چه بسیار(به یک کلمه زشت) میان شما دشمنی و فساد برمی انگیزد. دشمنی او با آدمیان واضح و آشکار است. خداوند می فرماید تا می توانید با هم خوب صحبت کنید. این دستور غیر از سخن خوب گفتن است، بلکه دستور به خوبی صحبت کردن است. اما چرا تا این حد به کیفیت در لحن و ادای کلمات اهمیت داده شده است. ضرب المثل معروفی است که می گوید: «یک سیب را اگر به هوا پرتاب کنی ده ها چرخ می زند تا به زمین برسد» مفهوم این ضرب المثل از طرفی ممکن است این باشد که نمی توان پیش بینی کرد که سیب با چه کیفیتی به زمین اصابت می کند. در سخن نیز ما با چنین وضعیتی روبرو هستیم. وقتی کلامی از زبان ما خارج می شود تا به گوش شنونده برسد و او آن را دریافت بکند و تحلیل کند، ده ها احتمال تحلیل سخن وجود دارد. ما هم چنان که با توجه به سیستم فکری خود مسائل را از دید خود و از برداشت های فکری خود نگاه می کنیم دیگران نیز همین طور هستند. ما نمی توانیم دیگران را مجبور کنیم یا حتی از آن ها بخواهیم که دقیقاً مثل ما فکر کنند و جملات ما را آن طور که منظورمان است تفسیر کنند.

ج) هویت یافتن کلام: کلامی که از زبان خارج می شود دیگر تحت سلطه ما نیست، و دارای یک وجود و هویت مستقل می شود بنابراین افراد حق دارند که با آن رابطه برقرار کنند و از آن برداشت های متنوعی داشته باشند. شما  ممکن است دوست تان را بخواهید صدا بزنید و از کلمه«آهای» استفاده کنید. شاید منظور شما فقط خطاب کردن او باشد اما کلمه«آهای» را می توان برداشت های متعددی کرد. دوست تان حق دارد که با خود بگوید آیا او می خواست مرا تحقیر کند؟ چرا مرا به اسم خودم خطاب نکرد؟ آیا برای من ارزشی قائل نیست؟ این برداشت ها از کلمه«آهای» کاملاً منطقی است و فرد گوینده نمی تواند اثبات کند که منظوری نداشته است. اگر او منظوری نداشته است پس چرا صرفاً اسم دوستش را خطاب نکرده تا راه های برداشت های متعدد و منفی را مسدود نماید. انسان ها بیشتر از این که در دنیای واقعی باشند با ظن و گمان زندگی می کنند و این را می شود گفت یک خصلت برای انسان هاست که در دنیای واقعی زندگی نمی کنند و دنیا را از ظن و گمان هایشان می شناسند ولی خودشان فکر می کنند واقعیت ها را می بینند و واقع بینانه زندگی می کنند، خیلی از چیزهایی که ما در ذهن داریم ساخته های ذهنی خودمان  است و به عبارتی دیگر دنیا را از دریچه نگاه خودمان می بینیم. دیگران نیز همین طورند. بنابراین انتظار معقولی نیست که دیگران همان برداشتی از صحبت ما را داشته باشند که خودمان آن را لحاظ کردیم. این  همان، تصور طرفین از معانی جملات است. داریم که بیش از نیمی، افکار انسان ها، افکار ظن و گمان است. اگر کسی از یک فیلم تقلید می کند و حرف زدنش مانند آن ها می شود فکر می کند کار صحیحی انجام می دهد یا اگر خانی آرایش می کند گمان می کند زیباتر شده و بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. حال فکر می کنید این حالت ها واقعی است یا ظنی و گمانی؟ مسلماً ظن و گمان. منظور از توضیح مطالب بالا این بود که صحبت کردن نباید به گونه ای باشد که باعث ظن و گمان در دیگران شود چون هر کس به گمان خود از آن برداشتی می کند. وقتی گفتگویی رخ می دهد شنونده بنابر ظن و گمان خود منظور گوینده را درک می کند پس تا حد امکان انسان باید به گونه ای صحبت کند که احتمال برداشت های منفی از کلامش نباشد. مثلاً اگر بخواهیم نظرمان را در مورد(پخت) غذای خانم خانه بیان کنیم و ایرادهای او را برطرف کنیم نباید او را به طور مستقیم متوجه این مسأله بکنیم که غذای خوبی نپخته. ابتدا با تعریف و تمجید و در آخر با گفتن این جملات که اگر نمکش را بیشتر می کردی بهتر می شد یا اگر کمی آبش کمتر می بود خوشمزه تر می شد ایرادش را می گیریم.24
اگر بد صحبت کردن ما این نتیجه را در برداشت که شنونده ناراحت شود نباید ایراد را به او گرفت بلکه این ایراد متوجه گوینده است. وقتی می خواهیم حرفی بزنیم ابتدا آن را چند بار در دهان مان بچرخانیم و حلاجی کنیم سپس آن را بروز دهیم. همه آدم ها خودشان را محق می دانند پس این حق را به خود می دهند که از حرف ناپسند و نامعقولی که به آن ها زده می شود ناراحت شوند. این جاست که باید خوب صحبت کرد، واضح گفت و طوری سخن گفت که چند پهلو نباشد یا کنایه آمیز نباشد. این جاست که باید هنر گفتگو داشته باشیم وگرنه با مشکلات زیادی روبرو می شویم. خداوند در قرآن کریم فرموده است با هم خوب صحبت کنید. خداوند علت این مسأله و دستور را نیز بیان داشته است که شیطان از بد صحبت کردن انسان ها سوء استفاده های زیادی می کند و با القاء ظن و گمان های منفی در بین انسان ها آن هم به واسطه همین کلماتی که بین آن ها رد و بدل می شود بین آن ها جدایی می اندازد.
قبلاً بیان شد که ایجاد فضای صمیمیت و مهر و محبت یکی از اهداف مهم دین اسلام است. از طرفی ایجاد یک فضای سرد و بی روح و پر از تنش و کینه میان انسان ها نیز از اهداف مهم شیطان است اما چگونه دین می تواند به هدف خود برسد و شیطان چگونه می تواند به هدف خود برسد. هم شیطان و هم دین از حربه سخن استفاده می کنند، دین دستور به نیک سخن گفتن می دهد و شیطان هم دستور به بد صحبت کردن می دهد و این انسان است که انتخاب می کند به دستورات کدام یک عمل کند. بنابراین ما اگر سخنی گفتیم که دیگران رنجیده خاطر شدند نباید آن ها را سرزنش کنیم که چرا ما آنقدر خوب و صمیمانه سخن نگفتیم که فرد مقابل مان منظور خودمان را متوجه شود و برداشت دیگری نکند. البته این را باید در نظر گرفت که همیشه باید حق را گفت و به واسطه ترس از مردم یا از دست دادن آن ها حرف های بیهوده و باطل نزد. حضرت رسول(ص) می فرمایند: الا هل عسی رجل منک أن یتکلم بلکمة یضحک بها القوم فیسقط بها أبعد من السماء؛ آگاه باشد چه بسا شخصی از شما سخنی می گوید و به وسیله آن طایفه ای را می خنداند پس به وسیله آن از مسیری که دورتر از آسمان است سقوط می کند.
انسان باید خیلی در صحبت کردن مواظب باشد باید زبان را به بند کشید و آن را تحت سلطه خویش قرار دهد. می توان با صحبت کردن خیلی رابطه ها را بر هم زد و خیلی رابطه ها را ایجاد کرد. درست است که به وسیله زبان خیلی راحت و خیلی زیاد می توان حرف زد ولی این بدین معنا نیست که هر حرفی به ذهن مان رسید بر زبان جاری شود. ما در صحبت کردن معمولاً به نتایج گفتارمان توجهی نداریم نه آنقدر متوجه هستیم چه تأثیراتی بر دیگران می گذارد و نه آنقدر متوجه هستیم که چه تأثیراتی بر خودمان می گذارد. و نه توجه می کنیم که این کلام ها در پرونده اعمال مان ثبت می شود. اگر هر بار که خواستیم حرفی بر زبان جاری کنیم آن را نزد خود بررسی کنیم و فایده و ضرر آن را بسنجیم مطمئناً هیچ گاه دچار بدزبانی و آفات زبان نمی شویم.

پی نوشت ها:
1- آقای فلسفی، سخن و سخنوری، ص 113.
2- فهرست غرر، ص 315.
3- دیوان جمال الدین اصفهانی، ص 407 و 414 ؛ به نقل از محمد علی زرافشانی، گناهان زبان، ص 357.
4- سوره ذاریات، آیه 10.
5- رک: ودود برزی، آفات زبان(گفتار)، انتشارات آیدین، تبریز، چاپ اول، 1377، ص 55و54.
6- سوره انعام، آیه 108.
7- سوره قصص، آیه 55.
8- ودود برزی، آفات زبان، ص 155.
9- نهج البلاغه، نامه شماره 31، ص 405، به نقل از ودود برزی، آفات زبان، ص 155.
10- سوره حجرات، آیه 12.
11- رک: ودود برزی، آفات زبان، صص 103-101.
12- محمد علی صفری، گناهان زبان، ص 332.
13- رک: ودود برزی، آفات زبان، صص 29-27.
14- سوره همزه، آیه 10.
15- حسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج9، انتشارات مؤسسه آل البیت(ع) قم، چاپ اول، 1407ق،
16- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج4، ص 75.
17- عبدالواحد تمیمی آمدی، غرر الحکم، ص 75.
18- همان، ج2، ص 266.
19- همان، ج6، ص 281.
20- جواد محدثی، چگونه سخن بگوییم، پرسمان، سال 1382، شماره 14، بی تا، ص 31.
21- آقای فلسفی، سخن و سخنوری، ص 115.
22- پروفسور آرون تی بک، عشق هرگز کافی نست، برگردان مهدی قراچه داغی، نشر پیکان، بی جا، چاپ هفتم، 1375، ص 304.
23- سوره اسراء، آیه 53.
24- پروفسور آرون تی بک، عشق هرگز کافی نیست، ص 231.

منبع: مدرسه علمیه حضرت نرجس


http://www.tebyan-ardebil.ir/description.aspx?id=6075

آداب سخن گفتن در قرآن

 

آداب سخن گفتن در قرآن

خداوند متعال نعمت‌های زیادی را به بندگان ارزانی داشته که هر کدام از آنها شکر مخصوص به خود دارند؛ چرا که علاوه بر شکر زبانی هر نعمتی سزاوار شکر عملی است که عبارت‌ است از استفاده کردن هر نعمت در جایی که خداوند فرموده است.

یکی از نعمت‌هایی که خداوند در قرآن کریم به آن اشاره فرموده، نعمت زبان است: «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَینَینِ. وَ لِسانًا وَ شَفَتَینِ» (بلد / ۸ ـ ۹)؛ آیا دو چشمش نداده‌ایم؟ و زبانی و دو لب .
این نعمت با آن که حجم کوچکی نسبت به سایر اعضای بدن دارد، اما کارایی بسیار زیادی دارد و به همین علت هم می‌بینیم گناهان زیادی را برای این عضو بر شمرده‌اند.
در این مطلب در صدد آنیم که از دید قرآن ‌کریم برخی خصوصیات گفتار و استفاده‌های صحیح و ناصحیح آن را بشناسیم تا سعی کنیم استفاده ما از این عضو بدن، قرآنی باشد.
۱٫ در سخن گفتن مواظب باشید؛ چرا که تمام سخنانتان نوشته می‌شود:
«وَ إِنَّ عَلَیکُمْ لَحافِظینَ. کِراماً کاتِبین» (انفطار۱۰ـ ۱۱)؛ و قطعاً بر شما نگهبانانى [گماشته شده‏] اند. [فرشتگان‏] بزرگوارى که نویسندگان [اعمال شما] هستند.
 
۲. چه کسی از خداوند راستگوتر است؟
«... وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ حَدیثًا» (نساء/۸۷)؛ ... و راستگوتر از خدا در سخن کیست؟
 
۳. چه کسی گفتارش نیکو‌تر است از کسی که به‌ سوی خدا دعوت می‌کند؟
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللهِ ...» (فصلت/۳۳)؛ و کیست خوش‌گفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید.
 
۴. آدمی زیر زبانش پنهان است:
«... فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیوْمَ لَدَینا مَکینٌ أَمینٌ» (یوسف/۵۴)؛ پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى.»
 
۵. قرآن سخنی سنگین و با عظمت:
«إِنّا سَنُلْقی عَلَیکَ قَوْلاً ثَقیلاً» (مزمل/۵)؛ در حقیقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى‏کنیم.
 
۶. پاکان، در سخن گفتن نیز به پاکی هدایت یافته‌اند:
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیبِ مِنَ الْقَوْلِ ...» (حج/۲۴)؛ و به گفتار پاک هدایت مى‏شوند... .
 
۷. سلام کردن، بهترین شروع برای آغاز سخن با مؤمنان:
«وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیکُمْ ...» (انعام/۵۴)؛ و چون کسانى که به آیات ما ایمان مى‏آورند نزد تو آیند، بگو: سلام بر شما ... .
 
۸. سلام، اولین سخن ملائکه هنگام قبض روح پاکان:
«الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیبینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیکُمْ ...» (نحل/۳۲)؛ همان کسانى که فرشتگان جان آنها را در حالى که پاکیزه (از پلیدى کفر و فسق) اند مى‏ستانند (به آنها) مى‏گویند: سلام بر شما.
 
۹. سلام، بهترین جواب ابلهان:
«... وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا» (فرقان/۶۳)؛ ... و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند.
 
۱۰. کسانی مورد شفاعت قرار می‌گیرند که گفتارشان مورد رضایت خداوند باشد:
«یوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِی لَهُ قَوْلاً» (طه/۱۰۹) ؛ در آن روز شفاعت سود ندارد مگر [شفاعت‏] کسى که خداى رحمان به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد.
 
۱۱. محکم و مستدل حرف بزنید:
«یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیدًا» (احزاب/۷۰) ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا کنید و سخنى درست و استوار گویید.
 
۱۲. در نصیحت دیگران سخن گفتن با نرمی احتمال تأثیرش بیشتر است:
«فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَینًا لَعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشى» (طه/۴۴) ؛ و با او سخنى نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد.
 
۱۳. با پدر و مادر بزرگوارانه سخن بگویید:
«... وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریمًا» (اسراء/۲۳)؛ به آنها(والدین) [حتى‏] «اوف» مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى.
 
۱۴. با مردم به نیکی سخن بگویید:
«... وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا ... .» (بقره/۸۳)؛ ... و با مردم [به زبانِ‏] خوش سخن بگویید ...
 
۱۵. سخنان را بشنوید، اما به بهترینش عمل کنید:
«... فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... » (زمر/ ۱۷ـ ۱۸) ؛ پس بندگان مرا مژده ده، آنهایى که سخنان را گوش فرا مى‏دهند و از بهترین آنها پیروى مى‏کنند ... .
 
۱۶ـ وقتی سوار بر مرکب می‌شوید، این آیه را بخوانید:
«... سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ» (زخرف/۱۳) ؛ پاک و منزه است آن که این را رام ما کرد و ما خود بر آن توانا نبودیم.
 
منبع:


سروش وحی، ش ۱۶، حجت‌الله رحمانی،‌ با تصرف .
   

ادب در گفتگو از دیدگاه قران کریم

 

 ادب در گفتگو از دیدگاه قران کریم
 

آيه (3)
إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ اءَصْوَتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللّهِ اءُوْلََّئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ اءَجْرٌ عَظِيمٌ
همانا كسانى كه نزد پيامبر (به خاطر ادب و احترام ) صداهايشان را پايين مى آورند، همانها كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوى آزمايش كرد. آمرزش و پاداش بزرگ مخصوص آنها است .
نكته ها:
O كلمه ((غَض )) به معناى از بالا به پايين و كوتاه آمدن است و آهسته سخن گفتن ، نشانه ادب ، تواضع ، وقار، آرامش و مهر و عشق است .
O قرآن در اين آيه مى فرمايد: خداوند دلهاى افراد مؤ دّب را آزمايش مى كند و ناگفته پيداست كه آزمايش خداوند براى شناخت نيست ، زيرا كه او همه چيز را مى داند، بلكه مراد از آزمايش آن است كه انسان در برابر مسائل ، از خود استعداد و عكس العملى بروز دهد تا لايق دريافت پاداش الهى بشود.
زيرا كيفر و پاداش خداوند بر اساس علم او نيست ، بلكه بر
اساس عملكرد انسان است . يعنى اگر خدا علم دارد كه فلان شخص در آينده خلاف خواهد كرد، او را كيفر نمى دهد، بلكه بايد از او خلافى سر زند تا كيفر ببيند.
جالب آن كه انسان نيز بر اساس دانسته ها به كسى مُزد نمى دهد، يعنى اگر علم داريم كه اين خيّاط لباس ما را مى دوزد، به او مزد نمى دهيم ، بلكه بايد براى ما لباس بدوزد تا مزدى به او بدهيم .
بنابراين مراد از آزمايش وامتحان الهى در آيات و روايات ، انجام وسر زدن عملى از انسان است تا پس از آن به كيفر يا پاداشى برسد. البتّه امتحان در اينجا مربوط به قلب است ، زيرا چه بسيار افرادى رياكارانه اظهار ادب و تواضع مى كنند، ولى در درون متكبّرند.
O پاداش هاى الهى هميشه با صفات ((كَريم ))، ((عَظيم ))، ((كَبير))، ((غَير مَمنُون )) (پيوسته )، ((نِعمَ اَجر)) (خوب )، مطرح شده است و اين به خاطر آن است كه پاداش هاى خداوند، از سرچشمه رحمت و لطف بى نهايت اوست .
پيام ها:
1 هم خلافكار را توبيخ كنيم و هم درستكار را تشويق . در آيه قبل خلافكارانى كه در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلند صحبت مى كردند توبيخ شدند، اين آيه و آيات بعد، افراد مؤ دّب را تشويق مى كند. (انّ الّذين يَغضّون ... لهم مغفرة ...) آرى ، سرزنش وتشويق بايد در كنار هم باشد.
2 ادب ظاهرى ، نشانه تقواى درونى است . (الذين يغضّون ... امتحن اللّه قلوبهم للتّقوى ) (يعنى كسانى كه صداى خود را پايين مى آورند، دلهاى باتقوايى دارند)
3 اكنون كه در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيستيم ، باز مسئله ادب در زيارت مرقد حضرت و نسبت به جانشينان حضرت همچنان در جاى خود باقى است .
4 ادب هاى مقطعى و لحظه اى نشان دهنده عمق تقوى نيست . (يَغضّون اصواتهم ) (فعل مضارع و نشانه استمرار و عميق بودن است )
5 در قرآن هرجا كلمه ((مغفرت )) و((اجر)) آمده ، اوّل سخن از مغفرت است . زيرا تا از گناه پاك نشويم ، نمى توانيم الطاف الهى را دريافت كنيم . (لهم مغفرة و اجرعظيم )
ادب در گفتگو
O اكنون كه اين آيه از آداب گفت و گو با رسول اللّه سخن مى گويد، ما نيز كمى درباره دستوراتى كه اسلام براى سخن گفتن دارد، اشاره كنيم :
1 گفتار بايد همراه با كردار باشد وگرنه قابل سرزنش است . (لِمَ تَقولون مالا تَفعلون )(65)
2 گفتار بايد همراه باتحقيق باشد. (هدهد به سليمان عليه السلام گفت : خبرى قطعى و تحقيق شده آورده ام ) (بِنَباءٍ يَقين )(66)
3 گفتار بايستى دل پسند باشد. (الطّيّب مِن القَول )(67)
4 گفتار بايد رسا و شفّاف باشد. (قَولاً بَليغاً)(68)
5 گفتار بايد نرم باشد. (قولاً لَينّاً)(69)
6 گفتار بايد بزرگوارانه باشد. (قَولاً كريماً)(70)
7 گفتار بايد قابل عمل باشد. (قَولاً مَيسوراً)(71)
8 با همه اقشار خوب سخن بگوييم ، نه تنها با افراد و گروه هاى خاص . (قولوا للنّاس حُسناً)(72)
9 در گفتار بهترين مطلب و شيوه را انتخاب كنيم . (يقولوا الّتى هىَ اَحسن )(73)
10 در گفتار هيچ گونه لغو و باطلى در كار نباشد. (اِجتَنِبوا قَول الزّور)(74) و (عن اللَّغو مُعرضون )(75)
نمونه ها
O چون اين آيه از افراد با ادبى كه نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صداى خود را پايين آورده اند ستايش كرده و براى آنان مغفرت و اجر بزرگ مقرّر كرده است ، به دو نمونه از ادب و بى ادبى كه در قرآن آمده است اشاره مى كنيم :
1 همين كه حضرت آدم و همسرش بر خلاف نهى الهى از درخت ممنوعه خوردند و مورد توبيخ قرار گرفتند، شرمنده شده و توبه و عذر خواهى كردند، خداوند نيز توبه آنان را پذيرفت . اين عذر خواهى يك ادب بود كه آدم و همسرش را نجات داد.
در كربلا حُر نيز نسبت به امام حسين عليه السلام ادب كرد و با اينكه ابتدا از طرفداران يزيد بود، ولى در نماز جماعت به امام حسين عليه السلام اقتدا كرد و گفت : چون مادر تو زهرا عليها السلام مى باشد، من به تو احترام مى گذارم ! شايد همين ادب ، سبب خوش عاقبتى او شده باشد.
2 ابليس به آدم سجده نكرد و مورد سرزنش قرار گرفت ، او به جاى عذرخواهى و توبه ، بى ادبى كرد و گفت : من نبايد به او سجده كنم ، نژاد من از آتش و بر نژاد خاكى برترى دارد. او در حقيقت فرمان خدا را نابجا پنداشت و به خاطر همين بى ادبى ، براى هميشه مورد لعنت همه قرار گرفت .
امتياز پاداش هاى الهى
O پاداش هاى مردم ، كوتاه مدّت ، كوچك ، سطحى ، همراه با منّت و ساير آفات است . بگذريم كه غير خداوند (همسر، فرزند، شريك ، دوست ، حكومت و ديگران ) بسيارى از كارهاى ما را نمى دانند تا اجرى دهند. گاهى به خاطر حسادت مى دانند، ولى ناديده مى گيرند، گاهى به خاطر بخل پاداش ‍ نمى دهند و گاهى نيز به خاطر ناتوانى ، چيزى ندارند تا پاداش دهند.
غير خدا هر كس كه باشد، كارهاى كم و معيوب را از انسان نمى پذيرد، بگذريم كه پاداش هاى مردمى در يك كف زدن ، سوت كشيدن ، صلوات فرستادن و... خلاصه مى شود.
امّا خداوند هم كار كم را مى پذيرد؛ (فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيرا يَرَه ) هم كار معيوب را؛ چنانكه در دعاى تعقيبات نماز مى خوانيم : پروردگارا! اگر در ركوع و سجود نماز من نقصى بود، نمازم را با همان نقص ها پذيرا باش !
خداوند عيب ها را مى پوشاند و خوبى ها را نشان مى دهد. ((يا مَن اَظهر الجَميل و سَتر القبيح ))
خداوند به بهشت جاودان مى خرد و ديگران كار ما رابه احساسات زود گذر.
آيه (4 و 5)
إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ الْحُجُرَتِ اءَكْثَرُهُمْلاَ يَعْقِلُونَ
همانا كسانى كه از پشت حجره ها تو را مى خوانند، اكثرشان تعقّل نمى كنند.
وَلَوْ اءَنَّهُمْ صَبَرُواْ حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَاللّهُغَفُورٌ رَّحِيمٌللّه
و اگر آنان صبر كنند تا تو به سوى آنان خارج شوى ، قطعاًبرايشان بهتر است و خداوند بخشنده مهربان است .
نكته ها:
O گرچه مسئله صدا زدن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از پشت حجرات امروز ديگر مطرح نيست ، ولى درس و قانونى كه از اين ماجرا به دست مى آيد، براى ما كارساز است . چنانكه در تفسير روح المعانى مى خوانيم كه ابن عباس به خانه استادش مى رفت ، ولى درِ خانه را نمى زد تا خود استاد بيرون بيايد. از او پرسيدند: چرا در نمى زنى ؟ گفت : (و لو انّهم صَبَروا حتّى تَخرُجَ اليهم لَكان خَيراً لَهم ) يعنى اگر مردم صبر كنند تا تو از خانه خارج شوى براى آنان بهتر است .
مشاهده مى كنيم كه چگونه ابن عباس از آيه اى كه در شاءن پيامبر است ، براى همه تاريخ درس مى گيرد!
آرى ، كسى نگويد امروز كه ابولهب نيست ، جمله (تَبّت يَدا اَبى لهب ...) چه معنايى دارد؟ زيرا آيه نام فردى را مى برد، ولى هدف تفكّرات و اعمال آن فرد است . ابولهب فردى كافر و كارشكن بود و اگر امروز مى گوييم : (تَبّت يَدا ابى لهب ) يعنى بريده باد دست كسانى كه نسبت به مسلمين سوء قصد دارند و نسبت به رهبران الهى كارشكنى مى كنند!
O تعداد حجره هاى خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نه عدد كه از شاخه هاى خرما و بر درب هر يك پرده اى از موى بز بود و طول هر اتاق ، ده ذراع (تقريباً پنج متر) و ارتفاع آن هفت تا هشت ذراع (تقربياً چهار متر) بود. اين اتاق ها در زمان وليدبن عبدالملك خراب و جزو مسجد قرار داده شد. روز خراب كردن ، صداى گريه ها بلند شد و سعيدبن مسيب مى گفت : دوست داشتم اين حجره ها به حال خود باقى مى بود تا مردم جهان اين سادگى را ببينند و عبرت بگيرند!(76)
پيام ها:
1 به شاءن افراد توجّه كنيم . (فرياد در كوچه ، ايجاد فشار روانى ، پيامبر را در رو درواسى قرار دادن و تحميل خواسته هاى خود بر آن حضرت ، در شاءن آن بزرگوار نيست ) (يُنادونك من وراءِ الحجرات )
2 با يك حركت بى ادبانه نبايد مردم را بى عقل دانست .
گروهى كه همواره پشت اتاق هاى پيامبر با فرياد خواهان خارج شدن حضرت بودند، بى عقلند. (ينادونك ) (فعل مضارع نشانه استمرار است )
3 حساب فرياد افرادى كه بر اساس عادت بلند سخن مى گويند، (نه بر اساس اهانت و تحقير)، از افراد بى ادب و مغرِض جداست . (اكثرهم لايعقلون ) (مثلا گاهى والدين نام فرزند خود را ساده مى برند، امّا قصد سوء ندارند، حساب آنان از كسانى كه براساس بى ادبى نام را ساده مى برند جداست )
4 فرياد در كوچه و بى ادبى نسبت به رهبر آسمانى ، نشانه بى عقلى است . (ينادونك ... لايعقلون )
5 هركس عقلش بيشتر است ، ادبش بيشتر است . (الّذين ينادونك ... اكثرهم لايعقلون ) حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((لا عَقلَ لِمَن لا اءدبَ له )) كسى كه ادب ندارد، در واقع عقل ندارد.(77)
6 يكى از راههاى اصلاح و تربيت ، انتقاد و توبيخ خلافكار است . (الّذين ينادونك ... اكثرهم لايعقلون )
7 آنجا كه عمل خلافى تكرار شد، توبيخ لازم است . (ينادونك ... لايعقلون )
8 به برنامه ها و اوقات فراغت ديگران احترام بگذاريم . پيامبر اسلام نيز به آرامش و استراحت و رسيدگى به خانواده نياز دارد و نبايد مردم هر لحظه مزاحم او شوند. (لو انّهم صبروا...) (مزاحمت و توقّع بى جا و ايجاد فشار و هيجان ، ممنوع )
9 صبر نشانه ادب است . (صبروا حتّى تخرج )
10 در ملاقات مردم با رهبرى ، اختيار و زمان نبدى به دست رهبر است . (حتّى تخرج اليهم )
11 پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله زمان هايى را براى ملاقات با مردم قرار داده بود و نيازى به فرياد از كوچه نبود. (حتّى تخرج اليهم )
12 در برابر افراد بى ادب و بى خرد، از باب رحمت ، گذشت و مهربانى وارد شويم و آنان را ماءيوس نكنيم . خداوند ضمن سرزنش كسانى كه با فرياد پيامبر را صدا مى زدند، صبر، مغفرت و رحمت خود را مطرح مى كند تا يكسره ماءيوس نشوند وفرصت تغيير رويّه داشته باشند. (لو انّهم صبروا... واللّه غفور رحيم )
آيه (6)
يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوَّاْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبِإِ فَتَبَيَّنُوَّاْ اءَن تُصِيبُواْ قَوْماً بِجَهَ لَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَ دِمِينَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى آورد فورى تحقيق كنيد، مبادا (بخاطر زودباورى وشتابزدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به قومى آسيب رسانيد، سپس از كرده خودپشيمان شويد.
نكته ها:
O سؤ ال : در اين آيه دستور تحقيق و بررسى آمده است ، ولى در آيه 12 همين سوره ، تجسّس در امور مردم حرام شده است ، آيا مى شود هم تجسّس حرام باشد و هم بررسى واجب ؟
پاسخ : آنجا كه تجسّس حرام است ، درباره رفتار شخصىِ مردم است كه ربطى به زندگى اجتماعى ندارد، ولى آنجا كه بررسى واجب است ، موردى است كه به جامعه مربوط است ومى خواهيم بر اساس آن ، اقدام و عملى انجام دهيم كه اگر به خاطر احترام فرد، تحقيق و بررسى نكنيم ممكن است امّتى در معرض ‍ فتنه و آشوب قرار گيرند.
پيام ها:
از اين آيه درس هاى مهمى مى توان گرفت كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
1 به هر كس دستورى مى دهيد، نام او را با احترام ببريد. (يا ايّها الّذين آمنوا...)
2 همه اصحاب پيامبر عادل نبوده اند، بلكه در ميان آنان افراد فاسق و منافق نيز بوده اند.(ان جاءكم فاسق )
3 افشاگرى و رسوا كردن افرادى كه كارشان سبب فتنه است ، مانعى ندارد. (ان جاءكم فاسق ) (با توجّه به اينكه مراد از فاسق ، وليدبن عقبه است .)
4 اسلام ، اصل در زندگى را اعتماد به مردم مى داند، امّا حساب كسى كه فسق او بر همه روشن شد، از افراد عادّى جداست . (ان جاءكم فاسق )
5 زمينه حوادث دو چيز است : تلاش فاسق ، زود باورى مؤ من . (آمنوا ان جائكم فاسق ...)
6 گرچه ما بايد به سراغ خبر گرفتن از فاسق نرويم ، ولى آنان درصددند كه به سراغ ما بيايند و اخبار نادرستى را بازگو كنند. (جائكم ...)
7 هر خبرى نياز به تحقيق ندارد. (زيرا ((نباء)) به خبر مهم و مفيد گفته مى شود كه بايد بررسى شود)
8 ايمان با خوش باورى سازگار نيست . (آمنوا...فتبيّنوا)
9 تحقيق و بررسى را به تاءخير نيندازيد. (فَتبيّنوا) (حرف (فاء) نشانه اقدام سريع است )
10 جامعه اسلامى در معرض هرگونه تهاجم خبرى است و مردم بايد هوشيار و اهل تحقيق باشند. (ان جائكم ... فتبيّنوا)
11 چون گاهى فاسق راست مى گويد، بنابراين نبايد همه جا سخن او را تكذيب كرد، بلكه بايد تحقيق شود. (فتبيّنوا)
12 درمان مفاسد و ناهنجارى هاى اجتماعى ، هوشيارى امّت اسلامى است . (فتبيّنوا)
13 با تحقيق و بررسى ، فاسقان را متنبّه كنيم و نگذاريم ميدان دار جامعه اسلامى باشند و عرصه را بر آنان تنگ نماييم . (فتبيّنوا ان تصيبوا قوماً)
14 در مديريّت ، بايد علاج واقعه را قبل از وقوع انجام داد. ابتدا تحقيق ، سپس اقدام كنيم . (فتبيّنوا ان تصيبوا)
15 بيان فلسفه و رمز و راز احكام الهى ، انگيزه مردم را در انجام دستورات زياد مى كند. (فلسفه و راز تحقيق ، دورى از ايجاد فتنه در جامعه بيان شده است ) (فتبيّنوا ان تصيبوا)
16 هدف خبرگزارى فاسق ، ايجاد فتنه و بهم زدن امنيّت نظام است . (ان تصيبوا قوماً بجهالة )
17 اقدام به يك گزارش بررسى نشده ، مى تواند قومى را به نابودى بكشاند. (ان تصيبوا قوماً)
18 اقدام عجولانه و بدون بررسى و تحقيق ، نوعى جهالت است . (تصيبوا قوماً بجهالة )
19 عمل به دستورات الهى ، مانع پشيمانى است . تحقيق كنيم تا مبادا پشيمان شويم . (فتبيّنوا... نادمين )
20 پايان كار نسنجيده ، پشيمانى است . (نادمين )
فسق چيست و فاسق كيست ؟
O در اين آيه (ششم سوره حجرات ) سفارش مى كند كه اگر فاسقى براى شما خبر مهمى آورد، تحقيق و بررسى كنيد. در اينجا بايد بدانيم فاسق كيست و راههاى تشخيص خبر دروغ از خبر راست كدام است ؟
O ((فِسق )) در لغت به معناى جدا شدن است و در اصطلاح قرآنى ، به جدا شدن وخارج شدن از راه مستقيم گفته مى شود. اين كلمه در برابر عدالت بكار مى رود و فاسق به كسى مى گويند كه مرتكب گناه كبيره شده و توبه نكند.
O ((فِسق )) در قالب هاى گوناگون وموارد مختلف ، پنجاه و چهار بار در قرآن آمده است از جمله :
1 گاهى در مورد انحرافات فكرى وعقيدتى بكار مى رود، چنانكه به فرعون و قوم او گفته شده است . (انّهم كانوا قَوماً فاسقين )(78)
2 گاهى به افراد چند چهره و منافق فاسق گفته مى شود. (انّ المنافقين همُ الفاسقون )(79)
3 گاهى در مورد آزار دهندگان به انبيا و سركشان از دستورات آنان بكار مى رود. (در قرآن به بنى اسرائيل كه فرمان حضرت موسى عليه السلام را انجام نمى دادند و حضرت را زجر مى دادند گفته شده است ) (قالوا يا موسى انّا لن ندخلها... القوم الفاسقين )(80)
4 گاهى به كسانى كه طبق قانون الهى داورى و قضاوت نمى كنند، فاسق گفته شده است . (و مَن لم يحكم بما اَنزلَ اللّه فَاولئك هم الفاسقون )(81)
5 گاهى به حيله گران فاسق گويند. (...بما كانوا يَفسقون )(82)
6 گاهى به كسانى كه وظيفه مهم امر به معروف و نهى از منكر را رها مى كنند گفته مى شود. (اَنجَينا الّذين يَنهَونَ عن السوء و اَخَذنَا الّذين ظلموا... بما كانوا يَفسقون )(83)
7 گاهى به كسانى كه خانه ، تجارت ، فاميل و مادّيات را بر جهاد در راه خدا ترجيح مى دهند، فاسق گفته مى شود. (ان كان آبائكم ... اَحبّ... واللّه لا يَهدِى القومَ الفاسقين )(84)
8 گاهى به انحرافات جنسى و شهوت رانى هاى ناروا گفته مى شود. (قرآن به قوم لوط كه گناه لواط را در مجالس علنى و بى پروا انجام مى دادند، لقب فاسق داده است ) (رِجزا من السماء بما كانوا يَفسقون )(85)
9 گاهى به بهره گيرى از غذاهاى حرام فسق گفته مى شود. (حُرّمت عليكم المَيتَةُ و الدّم ... ذلكم فِسق )(86)
10 گاهى به تهمت زدن به زنان پاكدامن گفته شده است . (يَرمُونَ المحصنات ... اولئك هم الفاسقون )(87)
برخورد با فاسق
O آيات و روايات ، مسلمانان را از دوست شدن با فاسق نهى كرده اند. امام صادق از امام باقر و او از امام سجاد عليهم السلام نقل مى فرمايد كه از دوستى با افراد فاسق پرهيز نما كه تو را به لقمه نانى يا كمتر مى فروشند (و هرگز وفا ندارند).(88)
2 حضرت على عليه السلام فرمود: گواهى فاسق پذيرفته نمى شود.(89)
3 رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: فاسقى كه گناه علنى انجام مى دهد، غيبت ندارد.(90)
4 پيامبر عزيز اسلام فرمودند: دعوت فاسق را براى مهمانى نپذيريد.(91)
تحقيق ، داروى دردهاى اجتماعى
O در طول تاريخ ، انبيا با مردم و اجتماعاتى روبرو بوده اند كه به انواع بيمارى هاى اجتماعى و اخلاقى مبتلا بوده اند و حتّى امروز با آن همه پيشرفت هاى مهمى كه در زندگى علمى ، اقتصادى و اجتماعى بشر شده است ، هنوز آن بيمارى ها به قوّت خود باقى است . آن بيمارى ها عبارتند از:
1 تقليد كوركورانه از نياكان ، عادات وآداب ورسوم خرافى .
2 پيروى از خيالات ، شايعات ، پيشگوئى ها، تحليل ها و رؤ ياها.
3 قضاوت بدون علم ، موضع گيرى بدون علم ، ستايش يا انتقاد بدون علم و نوشتن و گفتن بدون علم .
دستور تحقيق و بررسى كه در اين آيه است ، داوريى شفابخش براى همه آن بيمارى ها است .
اگر جامعه ما اهل دقّت و تحقيق و بررسى باشند، همه اين آفات و بلاهاى اجتماعى يكسره درمان مى شود.
نمونه اى تلخ
O پس از جنگ خيبر، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصى به نام اُسامة بن زيد را همراه گروهى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى فدك بودند فرستاد تا آنان را به اسلام يا قبول شرائط ذِمّه دعوت نمايد، يكى از يهوديان (به نام مِرداس ) با شنيدن خبر، اموال و خانواده خود را در پناه كوهى قرار داد و با گفتن ((لااله الاّاللّه محمّدٌ رَسولُ اللّه )) به استقبال مسلمانان آمد. اُسامه به گمان اينكه او از ترس اسلام آورده و اسلام او واقعى نيست او را كشت . رسول خدا پس از اطلاع از آن ، به شدّت ناراحت شدند، آيه نازل شد: اى مؤ منين ! هرگاه در راه خدا گام بر مى داريد و سفر مى كنيد، تحقيق و بررسى كنيد و به كسى كه اظهار ايمان مى كند نگوئيد تو مؤ من نيستى و بخاطر به دست آوردن غنائم بى گناهى را نكشيد. زيرا نزد خداوند غنائم فراوانى است (كه مى تواند بدون كشتن نارواى مردم به شما عطا كند).(92)
محكم كارى
O اسلام اصل دقّت و محكم كارى را در همه امور به شدّت مورد توجّه قرار داده است از جمله :
1 در اصول عقائد، تقليد را ممنوع كرده و مى فرمايد: هر كس بايد با عقل خود راه فكرى خود را انتخاب كند.
2 در رهبرى ، اصل عصمت يا عدالت را در كنار شرائط ديگر شرط لازم شمرده است .
3 در تقليد نيز يكى از شرائط مرجع تقليد را در كنار علم و عدالت ، دورى از هوا و هوس ، و بصيرت داشتن به مسائل زمان مطرح كرده است .
4 در قضاوت ، علاوه بر علم و عدالت ، تاءمين زندگى قاضى را شرط دانسته تا فقر و نياز قلب قاضى را به سوى گرفتن رشوه سوق ندهد.
5 در تنظيم اسناد تجارى . بزرگ ترين آيات قرآن كه در سوره بقره است ، مربوط به تنظيم اسناد داد و ستد و معاملات است . اسلام محكم كارى را حتّى در دفن مرده به ما سفارش كرده است ، زيرا مسلمانان ديدند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله قبر يكى از مسلمانان را بسيار محكم مى سازد، پرسيدند: او كه مرده است اين همه دقّت در چيدن خشت هاى قبر براى چيست ؟ فرمود: خداوند دوست دارد مسلمان دست به هر كارى مى زند، محكم كارى كند.
قرآن درباره سخن گفتن نيز مى فرمايد: حرف محكم و منطقى بزنيد، (قولوا قَولاً سَديداً)(93) بعد از اين نگاه اجمالى ، به سراغ مسئله خبر در اسلام برويم ؛
خبر در اسلام
O اسلام درباره خبر تاءكيدهاى فروانى كرده است از جمله :
الف : در قرآن به ما فرمان داده شده كه هر چه را به آن علم ندارى ، دنبال نكن . زيرا در قيامت از چشم و گوش و دل شما بازخواست مى شود.(94)
ب : قرآن از كسانى كه هر خبرى را مى شنوند نسنجيده آن را نشر مى دهند، به شدّت انتقاد كرده و فرموده است : خبر را به اهل استنباط عرضه كنيد و اگر كارشناسى و حقّانيّت آن ثابت شد پخش كنيد.(95)
ج : قرآن براى كسانى كه با پخش اخبار دروغ ، در جامعه دغدغه ايجاد مى كنند، كيفرى سخت معيّن فرموده است .(96)
د: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در سال آخر عمر شريف خود در سفر حج فرمودند: كسانى كه خبرهاى دروغى از من نقل مى كنند زيادند و در آينده زيادتر خواهند شد، هر كس آگاهانه به من نسبت دروغ بدهد، جايگاهش دوزخ است و هر چه از من شنيديد به قرآن و سنّت من عرضه كنيد، پس اگر موافق آن دو بود بپذيريد وگرنه ردّ كنيد.(97)
ه‍ : امام صادق عليه السلام بر كسى كه خبرهاى دروغى را به پدرش امام باقر عليه السلام نسبت مى داد لعنت كردند و فرمودند: هر چه از ما شنيديد، اگر شاهد و گواهى از قرآن يا ساير سخنان ما بر آن پيدا كرديد بپذيريد وگرنه نپذيريد.(98)
و: امام رضا عليه السلام فرمودند: سند سخنان ما قرآن و سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است .(99)
ز: يكى از مهم ترين علوم اسلامى ، علم رجال است كه براى شناخت خبر صحيح از غير صحيح ، افرادى را كه حديث نقل مى كنند مورد ارزيابى و بررسى قرار مى دهد.
شيوه تحقيق
O آنچه مهم است تحقيق و بررسى و كسب علم است تا اقدامى جاهلانه صورت نگيرد، امّا اسلام كه دين جامعى است براى شناخت صحيح از ناصحيح ، راههايى را نيز نشان داده است از جمله :
1 مراجعه به كتب و اسناد محكم و قابل قبول تا آنجا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز تورات و انجيل را شاهد براى خود آورد و فرمود: نام و نشان مرا در تورات و انجيل مى يابيد. (مَكتُوباً عندهم فى التوراة و الانجيل )(100)
2 پرسش از دانشمندان با تقوى . (فَسئلوا اهل الذّكر)(101)
3 گواهى دادن دو شاهد عادل . (ذَوا عَدلٍ منكم )(102)
4 بررسى شخصى ، كه انسان خود به بررسى صحّت و سقم آن مى پردازد. نظير تحقيق و بررسى شخص نجاشى درباره مسلمانانى كه به حبشه هجرت كرده بودند.
5 جمع آورى قرائن . گاهى انسان از مجموع آثار و قرائن و نوع سخن ، همكار، زمان ، مكان و شيوه كار، حقّانيّت آن را مى فهمد. مثلاً براى شناخت پيامبر اسلام از اينكه او فردى درس ناخوانده در مركز بت پرستى بر ضد بت پرستى قيام كرده و سخن او قرآن است و در ميان دوست و دشمن به امين شناخته شده ، خلق او كريم ، يارانش باوفا، رفتارش حتّى روز فتح مكه عفو و گذشت ، دستوراتش جهان شمول و شيوه كارش بر اساس حقّ و... كه اين قرائن نشان دهنده حقّانيّت پيامبر اسلام مى شود.
6 هماهنگى گفتار اوبا سخنان قبلى وتضاد نداشتن سخنان .
7 هماهنگى گفتار او با گفتار ديگران . مثلا شخصى مطلبى را از حديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشت مى كند، همين كه ديد مطلبى كه فهميده بزرگان ديگرى نيز آن را براداشت كرده اند، به فهم خود مطمئن مى شود.
8 شناسايى از طريق فرستادن بازرسى مخصوص . چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((عَينى بِالمغرب )) يعنى كسى كه در منطقه مغرب چشم و ناظر مخصوص من است ، چنين گزارش داده است .
9 اطلاعات مردمى نيز مى تواند سند اعتماد و تحقيق باشد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((بَلَغَنى انّك )) مردم به من اين گونه گزارش داده اند.
10 اعتماد ديگران . مثلاً اگر علما و مراجع تقليد به حديثى اعتماد كردند و طبق آن فتوى دادند و يا اگر مردم متديّن در نماز به شخصى اقتدا كردند، اين نوع اعتمادها را مى توانيم تكيه گاه تحقيق خود قرار دهيم .
11 سابقه كار نيز مى تواند راهى براى تحقيق باشد. پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله به مردم مى فرمود: چرا در من شك داريد؟ من كه عمرى را در ميان شما زندگى كرده ام و شما همه حالات مرا ديده ايد. (فقد لَبِثتُ فيكم عُمراً)(103)
دروغ
O از آنجا كه در آيه مورد بحث (آيه 6) فرمان تحقيق و بررسى اخبار صادر شده ، لازم است نگاهى به مسئله دروغ داشته باشيم ؛
# دروغ يك نوع نفاق است ، زيرا انسان چيزى را به زبان مى گويد كه خود نيز در دل آن را باور ندارد. (يَقولون بِاَلسِنَتهم ما ليسَ فى قُلوبِهم )(104)
# دروغ گاهى در سيماى يك تهمت در مى آيد و نسبت ناحقّى به شخصى پاك داده مى شود. (اَرادَ بِاَهلِك سُوء)(105)
# دروغ گاهى در قالب سوگند در مى آيد، يعنى سوگند دروغ ياد مى كنند. (يَحلِفونَ بِاللّه ...)(106)
# دروغ گاهى در قالب گريه ظاهر مى شود. چنانكه برادران يوسف شبانه و اشك ريزان نزد پدر آمدند كه يوسف را گرگ پاره كرد. (و جاؤ ا اءباهُم عِشاءً يَبكون )(107)
# دروغ تنها با زبان نيست ، بلكه گاهى با عمل است . برادران يوسف پيراهن يوسف را با خون آميختند و با دروغِ عملى مطلب خود را اظهار داشتند. (بِدَمٍ كَذِب )(108)
# اسلام مردم را حتّى از دروغ شوخى نهى فرموده است .(109)
# دروغ ، كليد بسيارى از گناهان است .(110)
# دروغ ، انسان را از چشيدن مزه ايمان محروم كرده (111) وسبب خرابى ايمان مى شود.(112)
# امام باقر عليه السلام فرمود: چيزى بدتر از دروغ نيست .
# حضرت على عليه السلام فرمود: از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است .
آيه (7 و 8)
وَاعْلَمُوَّاْ اءَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِى كَثِيرٍ مِّنَ الاَْمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الاِْيمَنَ وَزَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَاءُوْلََّئِكَ هُمُ الرَّ شِدُونَ
و بدانيد كه تنها در ميان شما رسول خداست كه اگر در بسيارى از امور پيرو شما باشد، قطعاً به سختى و مشقّت خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهايتان آن را زينت بخشيده است و كفر، فسق و گناه را مورد تنفّر شما قرار داده است . آنها همان رشد يافتگان هستند.
فَضْلاً مِّنَ اللّهِ وَنِعْمَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
(اين علاقه به ايمان و تنفّر از كفر،) از طرف خداوند فضل ونعمتى بزرگ است و خداوند آگاه و حكيم است .
نكته ها:
O در آيات قبل خوانديم كه شخصى (وليدبن عَقبه ) به دروغ خبر مخالفت مردم قبيله اى را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مردم داد. مردم عصبانى و آماده هجوم شدند و توقّع داشتند كه پيامبر اسلام نيز آنان را حمايت كند. آيه نازل شد كه اوّلاً هرگاه فاسقى خبرى آورد تحقيق كنيد و ثانياً مردم بايد تابع پيغمبر باشند، نه آنكه رهبر الهى تابع هيجان هاى ناپخته اى كه برخاسته از گزارشات افراد فاسق است قرار گيرد.
O در روايات مى خوانيم : كليد شناخت خود را علاقه به مؤ منين بدانيد؛ اگر اهل ايمان نزد شما محبوب بودند، در راه خير هستيد، امّا اگر به گنهكاران علاقمند باشيد، در شما خيرى نيست .(113)
O در روايات مى خوانيم : مراد از ايمان در جمله (حَبّبَ اليكم الايمان ) محبّت على ابن ابى طالب عليهما السلام است و مراد از كفر و فسوق و عصيان ، افرادى هستند كه در برابر اهل بيت عليهم السلام قيام كرده اند.(114)
O امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه هر كس نعمت هاى الهى را تنها در خوراك و پوشاك و... بداند عملش كوتاه و عذابش نزديك است .
O در حديث ديگرى مى خوانيم : كسانى كه علاقه به معنويات و تنفّر از گناه را نعمت نمى دانند، نعمت هاى الهى را كفران كرده ، عملشان كم بوده و تلاشهاى آنان نابود است .(115)
O رشد، هديه الهى است كه به انبيا داده شده ؛ (آتَينا ابراهِيم رُشدَه )(116) ووظيفه آنها رشد دادن انسان مى باشد؛ (يا قوم اتّبِعون اَهدِكم سَبيلَ الرّشاد)(117) و خود آنان نيز بدنبال رشد بوده اند، چنانكه حضرت موسى در بيابان ها بدنبال حضرت خضر مى رود تا به رشد برسد؛ (هل اتّبعك على اءن تُعلّمَن ممّا عُلّمتَ رُشدا)(118) و ايمان زمينه رشد، (وليؤ منوا بى لعلّهم يَرشُدون )(119) و كتب آسمانى وسيله رشد انسان مى باشند، (يَهدى اِلىَ الرُّشد)(120). به هر حال مراد از رشد در قرآن ، رشد معنوى است ، و اين كوته فكرى انسان است كه رشد را تنها در كاميابى هاى دنيوى مى داند.
O در مديريّت و سياست گذارى جامعه ، اگر تصميم گيرنده معصوم يا عادل نباشد، از استبداد سر در مى آورد كه در آن رشدى نيست ، (و ما اَمرُ فِرعونَ بِرَشيد)(121) ولى اگر تصميم گيرنده معصوم يا عادل باشد، زمينه رشد فراهم است . (اولئك هم الرّاشِدون )
پيام ها:
1 اگر مى خواهيم پشيمان نشويم بايد به انبيا مراجعه كنيم . (در آخر آيه قبل ، سخن از ندامت و پشيمانى بود و در اين آيه مى فرمايد: شما كه پيامبر داريد به او مراجعه كنيد تا از كارهاى شتاب زده ندامت آور بيمه شويد) (نادِمين . و اعلموا انّ فيكم رسول الله )
2 حضور پيامبر ورهبران الهى ، امتياز خاصّى براى جامعه ها است . (((فيكم رسول اللّه ))، نه ((رسول اللّه فيكم )))
3 رهبر بايد در دسترس مردم باشد و مردم نيز حضور آن حضرت را جدّى بگيرند. (انّ فيكم رسول اللّه )
4 توقّع مشورت كردن پيغمبر با مردم مانعى ندارد، امّا اطاعت پيامبر از مردم انتظارى نابجاست . (لو يطيعكم ... لَعَنتّم ...)
5 مشكلات مردم به خاطر دورى از مكتب انبيا وعمل به سليقه ها وهوسهاى مختلف و شخصى است . (لو يطيعكم ... لَعَنتّم ...)
6 رهبر بايد استقلال راءى داشته باشد. (اگر امواج فتنه ها، سليقه ها وخواسته ها، راءى او را سست كند، جامعه گرفتار مشكلات مى شود) (لو يطيعكم ... لَعَنتّم ...) دشمن نيز براى ما همين نوع مشكلات را كه برخاسته از سستى راءى رهبر است مى خواهد، چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم : (ودّوا ما عَنِتّم ...)(122)
7 انعطاف دربرخى موارد لازم است . (فى كثيرمن الامر)
8 در مواردى كه حكمى از طرف خدا و رسول نيست و جاى مشورت است ، پيروى از مردم و هم سليقه شدن با آنها مانعى ندارد. (فى كثيرٍ من الامر) (بنابراين مواردى يافت مى شود كه پيروى مشكل زا نيست )
9 گرايش به مذهب ، امرى فطرى است كه خداوند در انسان به وديعه گذاشته است . (حَبّبَ اليكم الايمان ...) (در روايات مى خوانيم : دوست داشتن حقّ و علاقه به اولياى خدا و مؤ منين ، از الطاف ويژه خداوند است )
10 محبّت به ايمان هست ، ولى جبر و تحميل ايمان نيست . (حَبّبَ اليكم الايمان ...)
11 ايمان ، زينت دلهاست ، (و زَيّنَه فى قلوبكم ) همان گونه كه كوه ها، درياها، معادن ، گل ها وآبشارها وهمه آنچه روى زمين است ، زينت زمين است . (انّا جَعلنا ما على الارض زينةً لها) (آرى ، زينت انسان ، كمالات معنوى اوست و جلوه هاى مادّى ، زينت زمين هستند)
12 تولّى و تبرّى بايد در كنار هم باشد، اگر ايمان را دوست داريم بايد از كفر، فسق و عصيان نيز بيزار باشيم . (حَبّبَ اليكم الايمان ... كَرّهَ اليكم الكفر...)
13 انكار قلبى و انگيزه فاسد، مقدّمه طغيان انسان است . ابتدا فرمود: ((الكفر)) وسپس ((الفسوق والعصيان ))
14 كفر، تغيير فطرت انسانى است . (حَبّبَ اليكم الايمان ... كَرّهَ اليكم الكفر...)
15 آفات ايمان ، كفر، فسوق و عصيان است . (حَبّب اليكم الايمان ... كرّه اليكم الكفر...)
16 تنفّر از بدى ها، فطرى است . (كَرّهَ اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ...) و اين تنفّر، مايه رشد انسان است . (اولئك هم الرّاشدون )
17 كسانى كه از كفر، فسق و عصيان تنفّرى ندارند، رشد معنوى ندارند. (كَرّهَ... اولئك هم الرّاشدون )
18 نعمت تنها نعمت هاى مادّى نيست ، از نعمت هاى بزرگ الهى ، دوست داشتن ايمان و بيزارى از كفر، فسق و عصيان است . (حَبّبَ... كَرّهَ... فَضلاً من اللّه و نِعمة )
19 گرايش قلبى به ايمان ، لطف الهى است . (حَبّبَ اليكم الايمان ... فَضلا من اللّه و نعمة )
رابطه ايمان و علم
O حساب ايمان از علم جداست ، ايمان برتر و فراتر از علم است ، زيرا ايمان از مقوله محبّت است ، چنانكه حساب ولايت از حساب رئيس ، حاكم ، شاه و سلطان جداست و همان گونه كه حساب خمس و زكات از ماليات جداست .
توضيح آنكه انسان مؤ من به بسيارى از چيزها علم دارد، ولى به آنها عشق نمى ورزد. مثلاً به ارتفاع كوهها و عمق اقيانوس ها و تاريخ حكومت پادشاهان و هزاران مسئله ديگر علم دارد و يا به بسيارى از آمار و ارقام آگاه است ، ولى به آنها عشق نمى ورزد، لكن آنجا كه پاى خدا، اعتقاد وايمان در كار است ، به آن عشق مى ورزد و اين عشق و ايمان هديه الهى است كه در درون انسان قرار داده شده است . بنابراين كفّار در حقيقت با كفر و لجاجت ، فطرت خود را تغيير داده اند. (حَبّبَ اليكم الايمان ...)
چنانكه در خمس و زكات ، قداست ، اعتماد، انتخاب و قرب به خداوند مطرح است كه در ماليات نيست . لذا مردم تمام دنيا ماليات مى دهند، امّا به گيرنده ماليات عشق نمى ورزند، امّا مردم با ايمان به هنگام پرداخت خمس ‍ و زكات ، به مرجع تقليد عشق مى ورزند.
آيه (9)
وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَاءَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَيهُمَا عَلَى الاُْخْرَى فَقَتِلُواْالَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِى ءَّ إِلَىَّ اءَمْرِ اللّهِ فَإِن فَآءَتْ فَاءَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَابِالْعَدْلِ وَاءَقْسِطُوَّاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ
و اگر دو طائفه از مؤ منين به نزاع و جنگ پرداختند، پس فورى ميان آنان صلح و آشتى بر قرار كنيد. سپس اگر يكى از دو گروه بر ديگرى تجاوز كرد، پس با آن متجاوز بجنگيد تا به فرمان خداوند روى كند. پس اگر طائفه متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز خود برداشت )، ميان آن دو گروه با عدالت صلح برقرار كنيد و عدالت به خرج دهيد. همانا خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.
نكته ها:
O از آغاز اين سوره انواع برخوردها مطرح شده است :
الف : برخورد با خدا و رسول ، (پيشى نگرفتن ... (لاتقدّموا))
ب : برخورد با پيامبر اكرم ، (ادب داشتن و صدا را بلند نكردن )
ج : برخورد با فاسق ، تحقيق و بررسى گزارشات او.
د: برخورد و سركوب ياغى .
ه‍ : برخورد با محبّت ، برادرى و... با مؤ من . (آيات بعدى )
O در حديث مى خوانيم : برادر دينى خود را خواه ظالم باشد يا مظلوم يارى كن ، اگر مظلوم است ، درگرفتن حقّ و اگر ظالم است ، در جلوگيرى از ظلمش او را يارى كن .(123)
O مسلمانان بايد داراى تشكيلات ، حكومت ، قدرت ، نظام ، آموزش ، بسيج ، تبليغات و تداركات قوى باشند وگرنه امروز عمل كردن به اين آيه يعنى سركوب ياغيان بين المللى با آن همه پيشرفت علم و تكنولوژى و ارتباطات امكان ندارد. (آرى ، اگر سركوب ياغى واجب است ، مقدّمه واجب كه همان تشكيل حكومت اسلامى است نيز واجب است )
پيام ها:
از اين آيه نيز ده ها درس مى توان گرفت كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
1 گرچه ايمان مانع درگير شدن نيست ، ولى نزاع ميان مؤ منين يك جرقه است نه يك جريان ، موقّت است نه دائمى . زيرا كلمه ((اِقتَتلوا)) نشان از پديد آمدن نزاع است ، نه دوام آن واگر دائمى بود مى فرمود: ((يَقتَتلون ))
2 ادب به ما مى گويد كه مسائل منفى و زشت را مستقيما به مخاطب خود نسبت ندهيم . (در اين آيه نفرمود: و اگر دو طائفه از شما، بلكه فرمود: از مؤ منان ، يعنى شما اينكاره نيستيد) (اِقتتلوا)
3 طبيعت جنگ پاى همه را به ميان مى كشد و تنها به دو گروه درگير قانع نيست . (كلمه ((اقتتلوا)) جمع آمده وگرنه مى فرمود: ((اقتتلا)))
4 مسلمانان در برابر مشاهده و اطلاع از درگيرى ميان خود، متعهّد ومسئولند وبى تفاوتى را ممنوع مى دانند. (فَاصلِحوا)
5 براى آشتى دادن و برقرارى صلح ميان مسلمانان با سرعت و بدون تاءخير قيام كنيم . (حرف (فاء) در ((فَاصلِحوا)) نشانه سرعت است )
6 اگر يكى از دو گروه درگير ياغى گرى كرد، همه اُمّت اسلامى بايد بر ضدّ او سريعاً بسيج شوند. (فَاِن بَغَتْ... فقاتلوا الّتى تَبغى )
7 براى برقرارى يا حفظ امنيّت و عدالت ، حتّى اگر لازم شد بايد مسلمانان ياغى كشته و فدا شوند. آرى ، خون ياغى ارزش ندارد. (فَاِن بَغتْ... فقاتلوا...)
8 در برابر خشونت بايد خشونت به خرج داد. (فَاِن بَغتْ... فقاتلوا) (در نظام اسلامى نبايد به ياغى مهلت و فرصت داده شود)
9 در سركوب ياغى ، طفره نرويم و مسامحه نكنيم . (فقاتلوا) (حرف (فاء) علامت تسريع است )
10 در سركوب ياغى ، كارى به خانواده ، زن و فرزند او نداشته باشيم و فقط به سراغ خودش برويم . (فقاتلوا الّتى تَبغى )
11 در سركوب ياغى هيچ شرط و ملاحظه اى نداشته باشيم ؛ خودى باشد يا غريبه . (فقاتلوا الّتى تَبغى )
12 قيام مسلمين ، هدف مقدّس دارد.(حتّى تَفى ء الى ...)
13 مدّت مبازره تا رسيدن به هدف است ، (حتّى تَفى ء الى امر اللّه ) و ساعت ، ماه و تاريخ خاصّى ندارد. مثل مدّت مراجعه بيمار به پزشك و مصرف دارو است كه تا زمان سلامتى بايد ادامه يابد.
14 در سركوب ياغى ، هدفهاى شخصى ، قومى ، حزبى ، يا انتقام ، خودنمائى و گرفتن زهره چشم از ديگران مطرح نيست ، بلكه يك هدف مطرح است و آن برگشتن ياغى به راه خداست . (حتّى تَفى ء الى امر اللّه )
15 براى آتش بس ، آغاز و شروع بازگشت ياغى به راه حق كافى است . همين كه او شروع به برگشت كرد دست از او برداريد، زيرا شرط دست برداشتن از او، بازگشت صد در صد او نيست . (حتّى تَفى ء)
16 در مرحله درگيرى كه متجاوز معلوم نيست ، بايد تلاش براى خاموش كردن اصل فتنه و ايجاد صلح باشد، (فَاصلحوا) ولى در مرحله بعد كه متجاوز و ياغى شناخته شد، خاموش كردن فتنه و ايجاد صلح بايد در سمت و سوى دفاع از مظلوم و گرفتن حقّ او از ظالم باشد. (فَاصلحوا بينهما بالعَدل )
17 وظيفه مسلمانان در شرائط مختلف تفاوت دارد؛ گاهى اصلاح است و گاهى جنگ . (در اين آيه ، هم كلمه ((اصلحوا)) دو بار آمده است و هم كلمه ((قاتلوا)))
18 در اصلاح ميان دو گروه بايد خسارت و غرامت جنگ را از متجاوز گرفت . (بالعَدل )
حضرت على عليه السلام فرمود: اُمّتى كه حقّ ضعيفش از قوى بدون ترديد گرفته نشود، قداست و ارزشى ندارد.(124)
19 هر كجا طوفان غرائز و غضب و لغزشگاهى بود، سفارشات پى درپى لازم است . (بالعَدل ، اقسطوا... يحبّ المقسِطين )
20 اصلاحى ارزش دارد كه حقّ به صاحبش برسد، وگرنه سكوت ذلّت بار، مرگ آفرين و تحميلى است . (اصلحوا... اقسطوا)
21 هر كجا مسئله تحمّل مشكلات در كار است ، از اهرم محبّت استفاده كنيد. (انّ اللّه يُحبّ المقسطين )
22 كسانى محبّت خداوند را دريافت مى كنند كه بر اساس عدل و قسط حركتى كنند وگرنه ساكت كردن دو طرف جنگ بدون برقرارى عدالت ، محبوب خداوند نيست . (يحبّ المقسِطين )
نمونه ها
O آيه اى كه براى تلاوتش دو دست قطع شد.
در ماجراى جنگ جمل همين كه كار رو به سختى مى رفت و حضرت على عليه السلام آنان را از شروع به جنگ نهى فرمود، طرفداران عايشه گوش ‍ ندادند، حضرت به خداوند شكايت كرد كه مردم نافرمانى مى كنند وگوش ‍ نمى دهند و قرآن را بدست گرفت و پرسيد: كيست كه اين آيه (و ان طائفتان من المؤ منين ...) را براى مردم بخواند؟
شخصى به نام مسلم مجاشعى آمد و گفت : من اين آيه را براى مردم مى خوانم . امام فرمود: دست راست و چپ تو را قطع و تو را شهيد مى كنند! گفت : ((هذا قليلٌ فى ذاتِ اللّه )) يعنى شهادت من در راه خدا چيزى نيست .
قرآن را گرفت و در برابر لشگر عايشه ايستاد و مردم را به خدا دعوت كرد تا شايد خونى ريخته نشود و جنگى صورت نگيرد، دست راست او را قطع كردند، قرآن را به دست چپ گرفت ، دست چپ او را نيز جدا كردند، قرآن را به دندان گرفت ، سرانجام طرفداران عايشه اين تلاوت كننده قرآن را به شهادت رساندند. حضرت على عليه السلام بعد از شهادت او دستور حمله دادند.(125)
آرى ، ابتدا بايد با استناد به قرآن تبليغ و اتمام حجّت نمود و سپس شجاعانه تا آخرين نفس در راه هدف تلاش كرد.

 
http://www.ghadeer.org/qoran/tn_hojerat/hogara02.htm

اهمیت سکوت در قران و روایات

                     

 اهمیت سکوت

 یکی از روشهای تدبیر و اندیشه سکوت است. ما در بین سخنان بزرگانمان بسیار تأکید به سکوت داشتیم تا حدی که اگر در احوالات تمام علماء بنگریم خواهیم دید که ایشان بیشتر به سکوت و تفکر مشغول بودند. اما من بحث سکوت را از میان یکی دو کتاب انتخاب کرده ام که می توانید در ادامه مطلب بخوانید

سكوت در آیات قرآن مجید

در دو مورد از آیات قرآن مجید مساله سكوت به عنوان یك ارزش والا مطرح شده‏است.


نخست در داستان حضرت مریم علیها السلام مى‏خوانیم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائیدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بیابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت، مخصوصا از این كه نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ایمان متوجه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد; در این هنگام ندائى شنید كه به او دستور مى‏دهد غمگین مباش پروردگارت از پائین پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشكیده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذیذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را دیدى و از تو توضیح خواست‏با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گویم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالت‏یا لیتنى مت قبل هذا و كنت نسیا منسیا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سریا - و هزى الیك بجذع النخلة تساقط علیك رطبا جنیا - فكلى و اشربى و قرى عینا فاما ترین من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم الیوم انسیا)


در این كه این ندا كننده جبرئیل بوده است‏یا نوزاد مریم (یعنى حضرت مسیح) در میان مفسران گفتگو است; بعضى این پیام را مناسب مقام جبرئیل دانسته‏اند ولى به گفته علامه طباطبائى در «المیزان‏» تعبیر به «من تحتها» (از پائین پاى او) تناسب با حضرت‏مسیح علیه السلام دارد، افزون بر این ضمیرهائى كه در آیه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسیح علیه السلام بر مى‏گردد، و مناسب است كه ضمیر در «نادى‏» نیز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اینجا مورد توجه ما است این است كه دستور به نذر سكوت، یك دستور الهى بود، خواه به وسیله فرشته الهى به (جبرئیل) ابلاغ شده باشد یا به وسیله حضرت‏مسیح علیه السلام و مى‏دانیم نذر همواره به كارى تعلق مى‏گیرد كه داراى رجحان و مطلوبیت الهى باشد، بنابراین «روزه سكوت‏» - حداقل - در آن امت‏یك عمل الهى بود، و از تعبیر آیه چنین بر مى‏آید كه نذر سكوت براى مردم آن زمان یك كار شناخته شده بود; به همین دلیل، هنگامى كه مریم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته‏ام ظاهرا كسى بر این كار او ایراد نگرفت.


این احتمال نیز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت.


البته روزه‏سكوت در شریعت اسلام به خاطر تفاوت شرایط زمان و مكان تحریم شده و در حدیثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسین علیهما السلام مى‏خوانیم «وصوم الصمت‏حرام; روزه سكوت حرام است!»


همین معنى در حدیث دیگرى در وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام نیز آمده است


در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «ولاصمت‏یوما الى اللیل; روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!»


البته یكى از آداب صوم كامل در اسلام این است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان‏گونه كه چشم و گوش را باید از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق علیه السلام در حدیثى مى‏فرماید: «ان الصوم لیس من الطعام و الشراب وحده ان مریم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشیدنیها نیست (مگر نمى‏بیند كه) مریم گفت: من براى خداوند رحمان روزه‏اى نذر كرده‏ام; یعنى، سكوت را، بنابراین هنگامى كه روزه هستید زبانهاى خود را حفظ كنید و چشمان خود را (از گناه) ببندید!»


به هر حال، از مجموع آیه و روایاتى كه در تفسیر آن آمده اهمیت‏سكوت و ارزش آن ظاهر مى‏شود.


در آیه‏10 همین سوره (مریم) اشاره دیگرى به اهمیت‏سكوت دیده مى‏شود آنجا كه در داستان «زكریا» علیه السلام مى‏خوانیم: «هنگامى كه مژده تولد حضرت «یحیى‏» علیه السلام در آینده نزدیك به او داده شد در حالى كه هم خودش پیر و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه‏اى كرد، (قال رب اجعل لى آیة) و به او وحى شد كه: نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت‏به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى‏كند) (قال آیتك الا تكلم الناس ثلاث لیال سویا).


درست است كه در این آیه تحسین یا مذمتى از سكوت نیست، ولى همین اندازه كه آن‏را به‏عنوان یك آیت الهى براى «زكریا» قرار داد دلیل بر این است كه ارزش‏الهى دارد.


همین معنى در سوره آل عمران، آیه‏41 نیز آمده است كه «زكریا» پس از شنیدن این مژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسیار برجسته‏اى همچون یحیى علیه السلام) تقاضاى آیت و نشانه‏اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود: آیت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آیتك الا تكلم الناس ثلاثة ایام الا رمزا).


بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه خود دارى زكریا از سخن گفتن با مردم جنبه اختیارى داشته نه این‏كه زبان او بى‏اختیار جز با ذكر خدا باز نمى‏شده; و به تعبیر دیگر، او مامور به روزه سكوت در آن سه روز بود.


«فخر رازى‏» این قول را از «ابومسلم‏» نقل مى‏كند و آن را تفسیر زیبا و معقولى مى‏شمرد، ولى این تفسیر با محتواى آیه چندان سازگار نیست; زیرا زكریا درخواست آیه و نشانه‏اى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختیارى نمى‏تواند دلیل بر این معنى باشد جز با تكلف.


به هر حال، این گفتگوها درباره تفسیر آیه در آنچه ما به دنبال آن هستیم یعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاثیر چندانى ندارد; زیرا از آیات بالا بخوبى استفاده مى‏شود كه سكوت یك ارزش والا داشته كه به عنوان یك آیت الهى ارائه شده است.


سكوت در روایات اسلامى

اهمیت «صمت‏» (سكوت) در روایات اسلامى بازتاب بسیار گسترده‏اى دارد، و نكته‏هاى دقیق و ظریفى درباره آن بیان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبیرات جالبى تشریح شده است، كه به بخشى از آن ذیلا اشاره مى‏شود.


1- در زمینه تاثیر سكوت در تعمیق تفكر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله علیه و آله نقل شده كه فرمود: «اذا رایتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه یلقى‏الحكمة و المؤمن قلیل الكلام كثیر العمل و المنافق كثیر الكلام قلیل العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیك شوید كه دانش و حكمت‏به شما القا مى‏كند، و مؤمن كمتر سخن مى‏گوید و بسیار عمل مى‏كند، و منافق بسیار سخن مى‏گوید و كمتر عمل مى‏كند.»


2- در حدیث دیگرى در همین زمینه از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم كه فرمود: «دلیل العاقل التفكر و دلیل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن، سكوت نمودن است.»


3- در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «اكثر صمتك یتوفر فكرك و یستنر قلبك و یسلم الناس من یدك; بسیار خاموشى برگزین تا فكرت زیاد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!»


از این روایات بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه دقیق میان بارور شدن فكر و اندیشه، با سكوت وجود دارد; دلیل آن هم روشن است، زیرا قسمت مهمى از نیروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بیهوده از میان مى‏رود; هنگامى كه انسان سكوت را پیشه مى‏كند، این نیروها متمركز مى‏گردد، و فكر و اندیشه را به كار مى‏اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مى‏گشاید; به همین دلیل، مردم سخن گفتن بسیار را دلیل كم عقلى مى‏شمرند و افراد كم عقل سخنان بیهوده بسیار مى‏گویند.


4- از بعضى از روایات استفاده مى‏شود كه یكى از مهمترین عبادت سكوت است; از جمله، در مواعظ پیامبراكرم صلى الله علیه و آله به ابوذر مى‏خوانیم: «اربع لایصیبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چیز است كه تنها نصیب مؤمن مى‏شود، نخست‏سكوت است كه سرآغاز عبادت مى‏باشد ...»


5- از بعضى از احادیث استفاده مى‏شود كه پرگویى مایه قساوت و سنگدلى است، در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «كان المسیح علیه السلام یقول لا تكثر الكلام فى غیر ذكر الله فان الذین یكثرون الكلام فى غیر ذكر الله قاسیة قلوبهم ولكن لا یعلمون; حضرت مسیح علیه السلام مى‏فرمود; جز به ذكر خدا سخن زیاد مگویید، زیرا كسانى كه در غیر ذكر خدا سخن بسیار مى‏گویند دلهایى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!»


6- در حدیث دیگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا علیهما السلام مى‏خوانیم: سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخیر و نیكى است; فرمود: «ان الصمت‏باب من ابوااب الحكمة، ان الصمت‏یكسب المحبة انه دلیل على كل خیر; سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبت مى‏آورد، و دلیل و راهنماى همه خیرات است.»


این كه مى‏فرماید: سكوت محبت مى‏آورد به خاطر این است كه بسیارى از رنجشها و عداوتها از نیش زبان زدن و تعبیرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى‏دهد.»


7- سكوت سبب نجات از بسیارى از گناهان مى‏شود و در نتیجه كلید ورود در بهشت است. چنان‏كه در حدیثى از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله مى‏خوانیم: كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا تو را به چیزى راهنمایى كنم كه خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض كرد آرى اى رسول‏خدا! سپس دستور به انفاق و یارى مظلوم و كمك از طریق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: «فاصمت لسانك الا من خیر; سكوت اختیار كن جز از نیكیها» و در پایان افزود: «هرگاه یكى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.»


8- بى شك یكى از آثار مثبت‏سكوت، آراسته شدن به زیور و قار است. همان‏گونه كه در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏خوانیم: «الصمت‏یكسیك الوقار، و یكفیك مئونة الاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!»


شخصى كه زیاد سخن مى‏گوید; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مى‏كاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مكرر مى‏كند.


9- همین معنى به شكل گویاترى در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!»


از این حدیث استفاده مى‏شود كه سكوت حتى بر سخنان بلیغ گاهى برترى دارد!


10- این بحث را با حدیث دیگرى از امام حسن علیه السلام پایان مى‏دهیم هرچند در این زمینه احادیث فراوان دیگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در این مباحث داریم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن كثیرة و ان كنت فصیحا; سكوت یاور خوبى است در بسیارى از موارد، هرچند سخن گویى فصیح باشى!»


رفع یك اشتباه

آنچه در بالا درباره اهمیت‏سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعمیق تفكر آدمى و جلوگیرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصیت و ابهت و وقار، و عدم نیاز به عذر خواهى‏هاى مكرر و مانند آن آمد، به این معنى نیست كه سخن گفتن همه جا نكوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چرا كه این خود آفت‏بزرگ دیگرى است.


هدف از ستایش سكوت در آیات و روایات اسلامى، باز داشتن از پرگویى و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهاى اضافى و غیر لازم است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.


مگر نه این است كه نعمت‏بیان به صورت بزرگترین نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرینش انسان شمرده شده است، و یكى از بزرگترین افتخارات نوع بشر داشتن زبان گویا و قدرت بر تكلم است.


بسیارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، به‏وسیله زبان انجام مى‏شود:


امر به معروف و نهى از منكر، تعلیم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، و راهنمایى به سوى حق و عدالت، و بسیارى از شؤون تعلیم و تربیت‏به وسیله زبان انجام مى‏گیرد; هیچ دانشمند و صاحب فكرى نمى‏گوید در این گونه موارد باید سكوت كرد. آنچه مایه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذیب نفس و سیر و سلوك الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول‏الكلام‏» است; بنابراین، باید از هرگونه افراط و تفریط در این مساله شدیدا پرهیز كرد.


امام سجاد على‏بن‏الحسین علیهما السلام در این باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.


كسى از آن حضرت پرسید: آیا سخن گفتن افضل است‏یا سكوت؟ امام علیه السلام در جواب فرمود:


«لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قیل كیف ذلك یا بن رسول الله علیه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسكوت، انما بعث-هم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا استوجبت ولایة بالس-كوت و لا توقیت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت‏»; هركدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه است این مطلب؟ فرمود: این به خاطر آن است كه خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آنها را به سكوت مبعوث و مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشت‏با سكوت به دست نمى‏آید، و ولایت الهى با سكوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهایى حاصل نمى‏شود، همه اینها به وسیله كلام و سخن به دست مى‏آید، من هرگز ماه را با خورشید یكسان نمى‏كنم، حتى هنگامى كه مى‏خواهى فضیلت‏سكوت را بگویى با كلام آن را بیان مى‏كنى و هرگز فضیلت كلام را با سكوت شرح نمى‏دهى!»


بى‏شك «سكوت‏» و «سخن گفتن‏» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر یك از آنها داراى جنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شك جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر از جنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشكار مى‏شود كه انسان در مراحل تهذیب نفس توفیق كافى یافته باشد; به همین دلیل كسانى را كه در آغاز راهند بیشتر توصیه به سكوت مى‏كنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدایت مردم مى‏شوند.


در اینجا معیار روشنى داریم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى‏گوییم روى یك نوار ضبط كنیم و بعد با دقت و سختگیرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازیم مشاهده مى‏كنیم كه از میان صدها یا هزاران كلمه كه در طول یك شبانه روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى یا حوائج زندگى و ضروریات حیات مى‏باشد و بقیه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لابه‏لاى آن احیانا مطالب ناروا و گناه آلود یا سخنان مشكوك و مشتبه مى‏باشد.


هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احیانا بى‏معنى یا گناه آلود است.


این نكته نیز شایان توجه است كه «صمت‏» و «سكوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقریبا به یك معنى تفسیر شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در میان آن دو دیده مى‏شود; به این معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى «صمت‏» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحیحى را تعقیب نمى‏كند (ترك ما لا یعنیه) و آنچه براى سالكان الى الله و راهیان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذیب نفس ضرورت دارد، بیشتر «صمت‏» است نه «سكوت‏».

http://www.qoran.mihanblog.com/post/86

آداب سخن گفتن

 

آداب سخن گفتن


در اينجا ما بحث آداب را صرفاً در دو قسمت مي آوريم. قسمت اول تحت عنوان «چه بگوييم و چه نگوييم» و قسمت دوم تحت عنوان «چگونه بگوييم و چگونه نگوييم»

قسمت اول: چه بگوييم و چه نگوييم

پيش از آنکه خطيب بر کرسي سخن مستقر گردد بايد بداند در اين مجلس چه مي خواهد بگويد و محتواي سخنش چيست؟ چه مواردي از آيات و ورايات، تواريخ و رويدادها، اشعار و امثال و ديگر مطالب را به کار خواهد برد.

شناخت هدف، خطي مشي سخنران را تعيين مي کند، به وي قدرت روحي و اطمينان خاطر مي بخشد، سلطه معنويش را افزايش مي دهد، او را از نگراني و پريشان گويي مصون مي دارد، با فکري آرام و خالي از تشويش مسير سخن را مي پيمايد، دچار پراکنده گويي نمي شود و در سخنان خويش از اين شاخه به آن شاخه نمي پرد. برعکس، سخنراني که هدف خود را تعيين ننموده و نمي داند در مجلس چه مي خواهد بگويد و چه مواردي را به کار مي برد، فکري ناآرام و ضميري مشوش دارد، او مانند کسي است که مي خواهد چشم بسته راه برود و در هر قدم نگران و مضطرب است. نمي داند به کجا مي رود، راهش به چه نقطه اي منتهي مي گردد و با چه لغزشهايي مواجه مي شود.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

فکرتم تکلم تسلم من الزلل

اول فکر کن آنگاه سخن بگوي تا از لغزشها سالم و محفوظ بماني

طبق اصولي که بيان شد ما مجاز نيستيم هر سخني را بر زبان آوريم. ما در سخن گفتن محدوديت داريم يعني هر کاري که بخواهد خوب انجام شود پر از ضابطه و قانون خواهد شد. براي طراحي يک ساختمان و ساختن آن ما ضوابط و معيارهاي زيادي در نظر مي گيريم. نساختن آن يا تخريب آن که احتياج به ضابطه و قانون ندارد. نيک سخن گفتن نيز چون قرار است نيک سخن گفتن باشد نه بد صحبت کردن احتياج به قواعد و مقرراتي دارد که به برخي موارد آن اشاره مي کنيم.

الف: آنچه که حق است بگوييم و از غير حق بپرهيزيم:

نبايد زبان گشوده شود جز به حق گفتن و هر آنچه غير حق بگويد مذموم و ناپسند است و سکوت به مواقع آن صدها بار از صحبت کردن بهتر مي باشد. در اين قسمت و دو قسمت ديگر براي روشن شدن مطلب، مواردي که سخن گفتن در مورد آن ناپسند است گفته مي شود تا با حذف آنها از کلام خود، سخنور مؤدبي در جمع باشيم.

1) دروغ گفتن

مـرد بـايد که راست گو باشد ور بـبـارد بـلا بـر او چو تگرگ

نام مردي بر او دروغ بود کش نباشد به راست گفتن برگ

راستي را تو اعتدالي دان که از او شاخ خشک گيرد برگ

سخن راست گو مترس که راست نـبـرد روزي و نـيـارد مـرگ

يکي از زشت ترين صفات اخلاقي و مفاصد کلامي، دروغ مي باشد تا آنجا که خود دروغگويان آن را نمي پسندند و از هر کس بشنوند زشت مي دانند.

قتل الخراصون 4

کشته باد دروغگويان

اين آيه نشان دهنده شدت زشتي دروغ و تنفر خداوند از دروغگويان مي باشد زيرا آنها به بدترين نحو خيانت در امانت مي کنند منظور زباني است که به امانت به انان سپرده شده و استفاده نابجا از آن بي انصافي و ناسپاسي است. البته بايد از هر نوع دروغي چه کوچک باشد و چه بزرگ، جدي باشد يا شوخي، بپرهيزد. چون کسي که به دروغ هاي کوچک مبتلا شود مي تواند دروغ هاي بزرگ را نيز بگويد.

 

زشتي دروغ به حدي است که خداي متعال در کوچک و بزرگ آن با هيچ کس مسامحه نمي کند و از احدي نمي پذيرد.

2) تهمت

هر کس که پشت سر شخصي از او چيزي بگويد که در او نيست به او بهتان زده.

وقتي کسي مورد تهمت قرار مي گيرد، آبرويش مي رود، و تا بخواهد از خودش دفاع کند بسيار طول مي کشد در اين فاصله در جمعي که با آنها زندگي مي کند خوار و خفيف مي شود و چه زشت و قبيح است اين گونه سخن گفتن و آزار دادن مردم.

3) دشنام و ناسزاگويي

اگر ما قبول کرده باشيم که هدف از سخن گفتن و نيک سخن گفتن اين است که انسانها به هم نزديک شوند و به هم احترام گذارند و فضاي رشد برايشان فراهم شود شخصيت انسان برايشان مهم باشد و انسان بودن صرف نظر از همه اوصاف آن ارزشمند باشد به راحتي قبول خواهيم کرد که فحاشي، هتاکي، دشنام و ناسزاگويي همچون سم مهلکي است که روابط انسانها را از بين مي برد. در قرآن بزرگترين گناه شرک است و گناهکارترين انسانها مشرکين هستند اما ما حتي حق نداريم به مشرکين دشنام دهيم يا فحاشي کنيم.

و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله

به (معبود) کساني که غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد

وقتي ما نسبت به دشمنان خدا حق هتاکي نداريم، حساب بقيه مشخص است و متأسفانه چقدر ما راحت حرمت انسانها را مي شکنيم فقط به خاطر اينکه مطابق ميل ما رفتار نمي کنند.

ب: آنچه که مهم است بگوييم و به غير مهم نپردازيم:

عمدتاً انسانها زياد حرف مي زنند و ممکن است از هر ده حرفشان يک حرف آنها به جا و لازم باشد، انسان تا جايي که ممکن است بايد از گفتن حرفهاي اضافه بپرهيزد، يکي از مواردي که ما بين ما شايع است همين بيهوده گويي مي باشد که به شرح آن مي پردازيم.

1. بيهوده گويي و زياده گويي:

وقت را مي توان ساعتها در خيابان هدر داد، پول را مي توان بيهوده خرج کرد و آب را مي توان بيهوده مصرف کرد. ساعتها نيز مي توان حرف زد بدون اينکه دو کلمه حرف حساب در آن باشد. اگر نگاهي به صحبتهاي خود بکنيم مي بينيم که بيشتر حرفهاي ما انسانها بيهوده است اما چگونه مي توان تشخيص داد سخني لغو است يا خير. کافيست از خو بپرسيم آيا اين حرفهايي که زده شد اگر گفته نمي شد تفاوتي ايجاد مي کرد؟ آيا اين سخنها معرفت جديدي را براي انسانها ايجاد کردند؟ آيا اين صحبت ها باعث بروز خيرات شدند؟ آيا اين حرفها فايده و نتيجه اي هم داشتند.

خلاصه اگر سخنان خود و ديگران را ارزيابي کنيم خواهيم ديد چقدر سخنان بيهوده روزانه از دهانمان خارج مي شود که هيچ تأثيري ندارد.

و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لکم سلام عليکم لا نبتغي الجاهلين

و هرگاه سخن لغو و بيهوده بشنوند از آن روي برمي گردانند و مي گويند اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن خودتان، سلام بر شما، ما خواهان جاهلان نيستيم.

اينها به سخنان بيهوده گوش فرا نمي دهند و با آنان که نادانان و بيهوده گو هستند بيهوده مجادله نمي کنند. بدون اتلاف وقت و طعنه و استهزاء با گفتار سلام مي گذرند. کساني که از چشمه زلال و هميشه جاري مهر و لطف الهي بهره برده اند و هرگز کار و گفتارشان بدون هدف نخواهد بود همواره نتيجه اي مفيد و مناسب در نظر دارند تمام گفته ها و حرکات و سکنات ايشان نه تنها باطل و بي نتيجه نيست با تذکر و توجه به خداي متعال بسيار ارزشمند و سودرسان است و حتي از افکار پوچ و بيهوده هم پاک و پيراسته اند.8

امام علي عليه السلام مي فرمايند:

اياک ان تذکر من الکلام ما يکون مضحکاً و ان حکيت ذلک عن غيرک

از گفتن سخني که پوچ و بيهوده است برحذر باش هر چند آن را از ديگري نقل کني.

از گوش دادن به سخنان بيهوده ، از گفتن آن و نقل قول ديگري بپرهيزيم.

ج: آنچه که مفيد و صلاح است بگوييم و غير آن را بيان نکنيم:

1) غيبت

اگر صفتي در کسي وجود داشته باشد و مردم از آن بي اطلاع باشند در غياب شخص به ديگران گفته شد به طوري که آن فرد ديگر و غمناک شود غيبت است. البته صفات زشت شخص که از نظر خداوند هم قبيح مي باشد و در ملأ عام انجام گيرد اگر به قصد سوء مثل عيبجويي و سرزنش نباشد غيبت نخواهد بود. در سوره حجرات آياتي داريم که به صراحت از زشتي غيبت سخن مي گويند:

و لا يغتب بعضکم بعضا ايحب احدکم ان يأکل لحم اخيه ميتا فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم

و بعضي از شما از برخي ديگر غيبت نکند آيا يکي از شما دوست مي دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد که از آن تنفر داريد و از خدا پروا کنيد که بي شک خداوند توبه پذير و مهربان است.

غيبت نوعي بازي با شخصيت است، بازي حيثيت و آبروي انسانهاست. انسان اشرف مخلوقات است و حفظ اعتبار و شخصيت وي از سوي ديگران از واجبات مسلم و دستورات مؤکد اسلام است، با توجه به آيه کدام يک از ما مي پسنديم که گوشت برادر مرده خود را بخوريم؟ حتي انسانهاي پليد و ناجوانمرد هم جرأت چنين کاري را ندارند پس چرا غيبت کنيم؟

آيا صحيح است به جاي اينکه دلي را شاد کنيم، با حرفهايمان زمينه هاي اندوه آن را فراهم کنيم. علامه مجلسي در باب غيبت شرح جالبي دارد که با هم مي خوانيم، غيبت اين است که پشت سر کسي حرفي بزند که اگر آن را بشنود غمگين شود، به شرطي که مستور و آبرومند باشد، اگر اين بدگويي راست باشد غيبت و اگر دروغ باشد بهتان است. اين معني لغت غيبت است، ولي غيبت در نظر شرع منظور ياد کردن انسان معيني است به هر چيزي که بد مي داند به او نسبت دهند با اينکه در او هست و در عرف هم نقص او محسوب مي شود. با قصد بدگويي و نکوهش او، به وسيله ي زبان باشد يا با اشاره و کنايه، تصريح کند يا گوشه دهد و اگر شخصي را معين نکند، غيبت نيست، مثل بدگويي کردن از يک نفر از هر شهر يا بلد. شيخ بهايي فرموده: اگر از يکي از دو نفر به طور نامعلوم بدگويي کند آن هم غيبت است، مثل اينکه دو نفر قاضي در شهر باشد و او بگويد يکي از آن دو نفر فاسق است.

اگر در حضور طرف بدش را بگويد غيبت نيست اگرچه حرام است از نظر آزاري که به او رسانده، مگر به قصد پند و اندرز و اگر در مقام نهي از منکر بد کسي را بگويد، غيبت حرام نيست.

2) عيبگويي و عيبجويي

طعنه زدن يکي از مردم آزارترين آفات زبان و گفتار است. شايد کمابيش همه انسانها داراي عيوبي باشند ولي اگر تنها به عيوب آنها توجه شود و علت اظهار کردن آن از طريق ديگران لطمه زدن به شخصيت آنها باشد اين مسئله موجب دلسردي و کدورت و جدايي بين انسانها مي شود.

عيبجويان کينه ها افزون کنند سينه ها پر آتش و پر خون کنند

فردي که تنها عيوب ديگران را مي بيند و زيباييهاي باطني و ظاهري شخص را نمي بيند مسلماً ً صاحب نظر نيست و نمي شود در امور با او مشورت کرد. او لياقت هم صحبتي را ندارد و هرگز صلاحيت مديريت را نخواهد داشت چراکه از ديدن واقعيت عاجز است.13

ويل لکل همزه لمزه

واي بر حال هر شخص بسيار عيبجو و طعنه زن

اين عمل به هر صورتي که باشد زشت و ناپسند مي نمايد چه مي خواهد آشکار باشد يا پنهان و اشاره اي، چه در جمع باشد يا به طور تنهايي. البته اثرات سوء آن در ميان جمع بيشتر است. چون وقتي عيب کسي را در جمع بيان کردي بقيه نيز متوجه عيوب او مي شوند و نظراتشان در مورد او تغيير منفي مي کند. اينجاست که آدم عيبجو بايد جوابگوي اثرات و آثار لطمات وارده به شخص بايد باشد.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

شر الناس من کان متتبعا لعيوب الناس عميا عن معايبه

بدترين مردم کسي است که عيب هاي مردم را بررسي کند و جستجو نمايد در حالي که از عيوب خويش غافل است

3) سخن چيني

از ديگر چيزهايي که به هنگام صحبت کردن از آن بايد پرهيز کرد سعايت و نمامه گويي است، زيرا تأثيرات مستقيم اين امور ايجاد عوامل بدبيني و دشمني بين انسانها است. اعتماد و اطمينان را از بين مي برد.

مولا اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايند:

شرارکم المشاؤون بالنميمه المفرقون بين الاحبه المبتغون للبراء المعايظ

بدترين شما کساني هستند که بسيار در پي سخن چيني بوده، جدا کننده دوستان پاکدامن مي باشند

فرد سخن چين نه تنها به کسي که از او نمامي مي کند خيانت و ستم مي کند، بلکه به کسي که پيش او از ديگري سعايت مي کند نيز خيانت مي کند.

هر که عيب دگران پيش تو آورد و شمرد بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

الساعي کاذب لمن سعي اليه ظالم لمن سعي عليه

سخن چيني نسبت به کسي که براي او سخن چيني مي کند دروغگو و نسبت به کسي که از او به ديگري سخن چيني مي کند ستمگر است.

4) سنجيده گويي

بدحرف زدن، زشت گويي، تندي در گفتار، هتاکي و بي حرمتي از آفات کلام به شمار مي آيد. بسياري از دوستي هاي ديرين و روابط صميمي، گاهي به خاطر کلامي نسنجيده و اهانت آميز و تحقير کننده يا دل آزار، بر هم مي خورد.

اگر جواب «هاي»، «هوي» است جواب سخن مؤدبانه هم پاسخ احترام آميز است.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

اجملوا في الخطاب تسمعوا جميل الجواب 18

زيبا سخن بگوييد و خطاب کنيد تا جواب زيبا هم بشنويد.

پس بايد تمرين کرد هر حرف را نزد، تازه بعضي از حرف ها هم بي اساس و شايعه است و بازگو کردن آنها نوعي دامن زدن به شايعات دروغ است و اين گناه به شمار مي رود به آلوده شدن فضاي جامعه مي انجامد.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

لا تحدث الناس بکل ما تسمع

هر چه را مي شنوي براي مردم بازگو مکن

براي چه انسان حرفهايي بزند که هم وقت خودش را بگيرد و هم وقت ديگران را هدر دهد. يکي از گناهان انسان، سرگرم شدن و لعب در دنيا است، لعب اين است که انسان فقط وقت گذارني کند. بدون آنکه چيزي عايدش شود و يا به ديگران چيزي برساند. مواردي که مفيد و صلاح نيست که انسان آنها را بگويد توضيح داديم. چه خوبست که همه آدمها به وقت مناسب با تقدير و تشکر از يکديگر و تعريف به جا و ابراز دوستي و دوست داشتن نسبت به يکديگر روابطشان را مستحکم تر و پايدارتر کنند.20

قسمت دوم: چگونه بگوييم و چگونه نگوييم

همانطور که خطيب قبل از آغاز سخن لازم است موارد مورد بحث خود را در نظر بگيرد و بداند در اين مجلس چه مي خواهد بگويد، همچنين لازم است موارد به نظر گرفته را در ذهن خود تنظيم کند، بدانيد سخن را از کجا شروع کند، هر يک از موارد مورد بحث را در کجا و چگونه بکار برد و سخن را در کجا ختم نمايد و تنظيم محتويات بحث در ذهن از جمله مسائل مهم در فن سخن است.

به عبارت ديگر مطالب مورد بحث براي سخن به منزله سنگ و سيمان و آهن و ديگر مواد براي ساختمان است و تنظيم مواد سخن همانند بکار گرفتن هر يک از مصالح ساختماني در جاي خود، ساختمان متناسبي را تأسيس مي کند و خطيب توانا نيز از مواد جمع آوري شده در ذهن خطابه جالبي را به وجود مي آورد.

الف) طرق مختلف بيان يک مطلب

ما در سخن گفتن ابتدا مفهومي را در ذهن داريم سپس آن را بر زبان مي آوريم. اما براي بيان يک مفهوم طرق بسيار زيادي وجود دارد. ما يک مطلب را به دهها روش مي توانيم بازگو کنيم. مثال مشهوري که زده مي شود تنوع بيان درامر به نشستن است. شما اگر بخواهيد به يک نفر که ايستاده است امر به نشستن کنيد به بيانهاي مختلف مي توانيد منظور ود را بيان کنيد. به اين مثالها توجه کنيد. «بنشينيد». «خواهش مي کنم بنشينيد»، «اگر ممکن است لطف بفرمائيد و بنشينيد»، «استدعا دارم که بفرمائيد بنشينيد»، «از اينکه شما ايستاده ايد من معذب هستم، خواهش مي کنم بفرمائيد بنشينيد». اينها هم بيانگر يک عمل فيزيکي است. گذشته از آن مي توان اين بيانها را نيز آورد: «بنشين». «چرا ايستاده اي بنشين ديگر»، «زود باش بنشين» مي بينيد که براي القاء يک مفهوم ما مي توانيم ده نوع بيان و بلکه هم بيشتر داشته باشم. اما گذشته از اينکه نوع کلام مهم است لحن کلام و احساسي که پشت کلام خوابيده است نيز اهميت دارد.

انسانها مشکل ارتباطي زيادي با هم دارند و بيشترين مشکلات ريشه در کيفيت و نحوه بيانشان دارد خيلي از روابط انسانها به اين دليل تيره و تار مي شود که افراد حرفهاي صحيح و خوب را به خوبي بيان نمي کنند. خيلي ها بدون اينکه در ابتدا دشمني و کينه از هم داشته باشند چون به خوبي با هم صحبت نمي کنند از هم دور مي شوند و با هم مشکل پيدا مي کنند.

برخي روانشناسان براي خوب صحبت کردن توصيه هايي دارند که به بيان چند مورد آن که در باب آداب گفتگو آمده است مي پردازيم:

1) با طرف مقابل خود هماهنگ شويد: در فضاي فکري طرف مقابل قرار بگيريد، بفهميد او دقيقاً از چه چيزي ناراحت يا خوشحال است. اگر مي دانيد او فقط نياز به همدردي دارد و فعلاً مشاوره و راهنمايي کارساز نيست حرفهاي او را به گونه اي تصديق کنيد و در فرصت مناسب با احتياط اشکالات او را بگيريد. با شناخت صحيح از طرف مقابل مي توانيد بفهميد او چگونه آدمي است و از چه چيزهايي خوشحال و غمگين مي شود.

2) با علاقه گوش کنيد: به طرف مقابل اين اطمينان را بدهيد که حرفهايش را با علاقه گوش مي دهيد. اگر طرف مقابلتان خواهر يا مادر و يا همسرتان است وقتي او حرف مي زند با تکان دادن سر و گفتن کلماتي همچون آره، راستي، عجب و... به او اين را بفهمانيد که به حرفهايش گوش مي دهيد و اگر طرف مقابل مردي از اعضاي خانواده تان است بنابر اقتضاي سني او با سکوت و گاهي همراهي در کلام و ستايش او در انجام کارهايش و بهتر جلوه دادن او به او اين اطمينان را بدهيد که همراه او هستيد و با علاقه به صحبتهايش گوش مي دهيد.

3) از قطع صحبت خودداي ورزيد: قطع صحبت از طرف شنونده در گوينده اين حس را ايجاد مي کند که به حرفهايش بها داده نمي شود. با کمي سياست اين مشکل قابل حل است. گوينده خويشتنداري کند و با خود فکر کند که شايد قطع صحبت از طرف شنونده خيلي ساده مربوط به طرز صحبت او باشد و همچنين شنونده سعي کند به انتظار پايان صحبت گوينده باشد و صبر کند.

4) سؤالات خود را ماهرانه مطرح کنيد: بعضي ها راحت ارتباط برقرار نمي کنند، صحبت با آنها کوتاه و بي نتيجه است. با طرح سؤال مناسب مي توان صحبت را با آنها ادامه داد. کسي که جواب سؤال ها را کوتاه مي دهد بايد با سؤال ديگري که در مورد آن نظرات خاصي دارد مورد خطاب قرار گيرد. اينجا بايد ماهرانه سؤال کرد و سؤالات چرايي را کنار گذاشت. مثلاً پدر به جاي اينکه از فرزندش- که دير از مدرسه آمده- بپرسد؟ چرا دير آمدي؟ اگر بپرسد در مدرسه چه خبر، بهتر است و اگر جواب کوتاهي شنيد مي تواند دوباره بپرسد راستي فلان دوستت چطور است يا امروز امتحانت را چطور دادي و... در اينجا فرزند به صحبت مي آيد و ارتباط نيز بهتر مي شود.

5) سياست و نزاکت به خرج دهيد: صحبتهاي جدي را از شوخي جدا کنيد و سياستمدارانه به گفتگويتان جهت دهيد.

ب: راهنمايي قرآن در کيفيت گفتگو

قرآن کريم دستور مهمي براي کيفيت صحبت کردن مي دهد:

و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن ان الشيطان ينزع بينهم ان الشيطان کان للانسان عدوا مبينا

اي محمد بندگانم را بگو که هميشه سخن بهتر را (در مقام تکلم) بر زبان آريد (و هرگز حرف زشت مگوييد) که شيطان چه بسيار (به يک کلمه زشت) ميان شما دشمني و فساد برمي انگيزد. دشمني او با آدميان واضح و آشکار است.

خداوند مي فرمايد تا مي توانيد با هم خوب صحبت کنيد. اين دستور غير از سخن خوب گفتن است، بلکه دستور به خوبي صحبت کردن است. اما چرا تا اين حد به کيفيت در لحن و اداي کلمات اهميت داده شده است. ضرب المثل معروفي است که مي گويد: «يک سيب را اگر به هوا پرتاب کني ده ها چرخ مي زند تا به زمين برسد» مفهوم اين ضرب المثل از طرفي ممکن است اين باشد که نمي توان پيش بيني کرد که سيب با چه کيفيتي به زمين اصابت مي کند.

در سخن نيز ما با چنين وضعيتي روبرو هستيم. وقتي کلامي از زبان ما خارج مي شود تا به گوش شنونده برسد و او آن را دريافت بکند و تحليل کند، دهها احتمال تحليل سخن وجود دارد. ما همچنانکه با توجه به سيستم فکري خود مسائل را از ديد خود و از برداشتهاي فکري خود نگاه مي کنيم ديگران نيز همينطور هستند.

ما نمي توانيم ديگران را مجبور کنيم يا حتي از آنها بخواهيم که دقيقاً مثل ما فکر کنند و جملات ما را آن طور که منظورمان است تفسير کنند.

ج) هويت يافتن کلام

کلامي که از زبان خارج مي شود ديگر تحت سلطه ما نيست، و داراي يک وجود و هويت مستقل مي شود بنابراين افراد حق دارند که با آن رابطه برقرار کنند و از آن برداشتهاي متنوعي داشته باشند. شم ممکن است دوستتان را بخواهيد صدا بزنيد و از کلمه «آهاي» استفاده کنيد. شايد منظور شما فقط خطاب کردن او باشد اما کلمه «آهاي» را مي توان برداشتهاي متعددي کرد. دوستتان حق دارد که با خود بگويد آيا او مي خواست مرا تحقير کند؟ چرا مرا به اسم خودم خطاب نکرد؟ آيا براي من ارزشي قائل نيست؟

اين برداشتها از کلمه «آهاي» کاملاً منطقي است و فرد گوينده نمي تواند اثبات کند که منظوري نداشته است. اگر او منظوري نداشته است پس چرا صرفاً اسم دوستش را خطاب نکرده تا راههاي برداشتهاي متعدد و منفي را مسدود نمايد.

انسانها بيشتر از اينکه در دنياي واقعي باشند با ظن و گمان زندگي مي کنند و اين را مي شود گفت يک خصلت براي انسانهاست که در دنياي واقعي زندگي نمي کنند و دنيا را از ظن و گمانهايشان مي شناسند ولي خودشان فکر مي کنند واقعيت ها را مي بينند و واقع بينانه زندگي مي کنند، خيلي از چيزهايي که ما در ذهن داريم ساخته هاي ذهني خودمان است و به عبارتي ديگر دنيا را از دريچه نگاه خودمان مي بينيم. ديگران نيز همين طورند. بنابراين انتظار معقولي نيست که ديگران همان برداشتي از صحبت ما را داشته باشند که خودمان آن را لحاظ کرديم.

اين همان، تصور طرفين از معاني جملات است. داريم که بيش از نيمي، افکار انسانها، افکار ظن و گمان است. اگر کسي از يک فيلم تقليد مي کند و حرف زدنش مانند آنها مي شود فکر مي کند کار صحيحي انجام مي دهد يا اگر خاني آرايش مي کند گمان مي کند زيباتر شده و بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد. حال فکر مي کنيد اين حالتها واقعي است يا ظني و گماني؟ مسلماً ظن و گمان.

منظور از توضيح مطالب بالا اين بود که صحبت کردن نبايد به گونه اي باشد که باعث ظن و گمان در ديگران شود چون هر کس به گمان خود از آن برداشتي مي کند. وقتي گفتگويي رخ مي دهد شنونده بنابر ظن و گمان خود منظور گوينده را درک مي کند پس تا حد امکان انسان بايد به گونه اي صحبت کند که احتمال برداشتهاي منفي از کلامش نباشد.

مثلاً اگر بخواهيم نظرمان را در مورد (پخت) غذاي خانم خانه بيان کنيم و ايرادهاي او را برطرف کنيم نبايد او را به طور مستقيم متوجه اين مسئله بکنيم که غذاي خوبي نپخته. ابتدا با تعريف و تمجيد و در آخر با گفتن اين جملات که اگر نمکش را بيشتر مي کردي بهتر مي شد يا اگر کمي آبش کمتر مي بود خوشمزه تر مي شد ايرادش را مي گيريم.24

اگر بد صحبت کردن ما اين نتيجه را در برداشت که شنونده ناراحت شود نبايد ايراد را به او گرفت بلکه اين ايراد متوجه گوينده است. وقتي مي خواهيم حرفي بزنيم ابتدا آن را چند بار در دهانمان بچرخانيم و حلاجي کنيم سپس آن را بروز دهيم.

همه آدمها خودشان را محق مي دانند پس اين حق را به خود مي دهند که از حرف ناپسند و نامعقولي که به آنها زده مي شود ناراحت شوند. اينجاست که بايد خوب صحبت کرد، واضح گفت و طوري سخن گفت که چند پهلو نباشد يا کنايه آميز نباشد. اينجاست که بايد هنر گفتگو داشته باشيم وگرنه با مشکلات زيادي روبرو مي شويم.

خداوند در قرآن کريم فرموده است با هم خوب صحبت کنيد. خداوند علت اين مسئله و دستور را نيز بيان داشته است که شيطان از بد صحبت کردن انسانها سوء استفاده هاي زيادي مي کند و با القاء ظن و گمانهاي منفي در بين انسانها آن هم به واسطه همين کلماتي که بين آنها رد و بدل مي شود بين آنها جدايي مي اندازد.

قبلاً بيان شد که ايجاد فضاي صميميت و مهر و محبت يکي از اهداف مهم دين اسلام است. از طرفي ايجاد يک فضاي سرد و بي روح و پر از تنش و کينه ميان انسانها نيز از اهداف مهم شيطان است اما چگونه دين مي تواند به هدف خود برسد و شيطان چگونه مي تواند به هدف خود برسد. هم شيطان و هم دين از حربه سخن استفاده مي کنند، دين دستور به نيک سخن گفتن مي دهد و شيطان هم دستور به بد صحبت کردن مي دهد و اين انسان است که انتخاب مي کند به دستورات کدام يک عمل کند.

بنابراين ما اگر سخني گفتيم که ديگران رنجيده خاطر شدند نبايد آنها را سرزنش کنيم که چرا ما آنقدر خوب و صميمانه سخن نگفتيم که فرد مقابلمان منظور خودمان را متوجه شود و برداشت ديگري نکند. البته اين را بايد در نظر گرفت که هميشه بايد حق را گفت و به واسطه ترس از مردم يا از دست دادن آنها حرفهاي بيهوده و باطل نزد.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي فرمايند:

الا هل عسي رجل منک أن يتکلم بلکمه يضحک بها القوم فيسقط بها أبعد من السماء

آگاه باشد چه بسا شخصي از شما سخني مي گويد و به وسيله آن طايفه اي را مي خنداند پس به وسيله آن از مسيري که دورتر از آسمان است سقوط مي کند

نتيجه:

انسان بايد خيلي در صحبت کردن مواظب باشد بايد زبان را به بند کشيد و آن را تحت سلطه خويش قرار دهد. مي توان با صحبت کردن خيلي رابطه ها را بر هم زد و خيلي رابطه ها را ايجاد کرد. درست است که به وسيله زبان خيلي راحت و خيلي زياد مي توان حرف زد ولي اين بدين معنا نيست که هر حرفي به ذهنمان رسيد بر زبان جاري شود. ما در صحبت کردن معمولاً به نتايج گفتارمان توجهي نداريم نه آنقدر متوجه هستيم چه تأثيراتي بر ديگران مي گذارد و نه آنقدر متوجه هستيم که چه تأثيراتي بر خودمان مي گذارد. و نه توجه مي کنيم که اين کلامها در پرونده اعمالمان ثبت مي شود. اگر هر بار که خواستيم حرفي بر زبان جاري کنيم آن را نزد خود بررسي کنيم و فايده و ضرر آن را بسنجيم مطمئناً هيچ گاه دچار بدزباني و آفات زبان نمي شويم.

http://www.mazhabi.ir/

آداب کلام در کلام الهی

 

آداب کلام در کلام الهی

 آنچه در این مقاله مد نظر است، مروری است بر آداب سخن از دیدگاه قرآن. انتخاب این بحث از جهات گوناگون حایز اهمیت است که ذیلاً به آن‌ها اشاره خواهد شد و مهم‌ترین آن‌ها نقش بلندی است که زبان و سخن در میان اعضاء و افعال انسانی، در سعادت و شقاوت انسان ایفا می‌کند.

 مباحث این مقاله عبارتند از: الف) اهمیت کلام؛ ب) آداب سخن گفتن؛ ج) آداب سخن شنیدن؛ د) آداب گفت و گو.

 اهمیت کلام

 قرآن کریم که از سنخ کلام است خود را به عنوان بیان معرفی کرده است: «هذا بیان للناس» (آل عمران، 3/1381) گرچه بیان، مفهومی است گسترده و بر هر چیزی که مبیّن مقصود و مراد انسان باشد اطلاق می‌شود، خواه سخن یا خط یا اشاره، لکن شاخص همه آن ها سخن است و لذا قرآن به آداب سخن، بیش از خط یا اشاره پرداخته است.

 به حسب عادت، سخن گفتن مسأله ساده‌ای به نظر می رسد لکن با اندک تأمل، خواهیم دانست که این امر از پیچیده‌ترین و ظریف‌ترین اعمال انسانی است. این ظرافت و عظمت، از یک سو به نحوة همکاری اعضای دستگاه صوتی برای ایجاد اصوات مختلف و نیز به وضع لغات و چینش آنها به دنبال یکدیگر مربوط است و از سوی دیگر به تنظیم استدلالات و بیان احساسات از طریق عقل مربوط می شود. عظمت زبان،این عضو کوچک و فعال، و سخن که فعل آن است، از نکات زیر دریافت می‌شود:

 1ـ آن گونه که از آیات 1 تا 4 سورة الرحمن استفاده می‌شود، یکی از مهمترین نعمت‌های الهی بعد از نعمت آفرینش، نعمت بیان است. در این آیات آمده استک «الرحمن. علّم القرآن. خلق الانسان. علّمه البیان؛ خدای رحمان، قرآن را یاد داد، انسان را آفرید، به او بیان آموخت». گویا مفهوم این سخن آن است که انسان است و بیانش.

 2ـ در قیامت از مسؤلیت زبان سؤال می شود. در سورة بلد آیات 8 و 9 می‌خوانیم: «الم نجعل له عینین، و لسانا و شفقین» آیا دو چشمش ندادیم، و زبانی و دو لب». شاید تعقیب آیه فوق به آیة 10 این سوره: «و هدیناه النجدین؛ و هر دو راه ]خیر و شر[ را بدو نمودیم»، این مطلب را می فهماند که زبان، یکی از ابزار هدایت است.

 3ـ سخن بهترین ابزار انتقال افکار و حتی تأثیرگذاری است که در کلام پیامبر به عنوان سحر به آن اشاره شده. فرمود: ان من البیان لسحراً.[2]

 4ـ از میان معجزات انبیاء، با عظمت‌ترین معجزه، معجزة خالده نبوی یعنی قرآن، از سنخ کلام است. تأثیر این معجزه تا بدانجا بوده که کفار با شنیدن این کلام، از آن به «سحر» تعبیر می‌کردند: «فقال ان هذا الا سحر یؤثر (مدثر، 74/24)؛ گفت: این قرآن جز سحر نیست».

 و گاه تا بدانجا پیش می‌رفتند که می‌گفتند: «و قال الذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فیه لعلکم تغلبون (فصلت 41/26) کسانی که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید شاید شما پیروز شوید».

 تعبیر به سحر و نهی از استماع قرآن، هر کدام به نوعی حکایت از نفوذ تأثیر کلام الهی بر مردم دارد.

 5ـ از جمله نخستین خواسته‌های موسی پس از مبعوث شدن به رسالت، برای موفقیت در انجام مسؤولیت خویش، زبان رسا است. فرمود: «و احلل عقدة من لسانی. یفقهوا قولی (طه، 20/27، 28)؛ و از زبانم گره بگشای، تا سخنم را بفهمند».

 6ـ وجود آفات برای سخن در فرمایش امیرالمؤمنین، نشان دیگری از اهمیت و شأن کلام است. فرمود: للکلام آفات؛[3] همانا برای سخن آفاتی است.

 فیض کاشانی در محجه البیضاء آفات زبان را تا 20 عدد بر شمرده است.

 در بیانی دیگر امام علی(ع)، سخن را یکی از ابزار وضع و رفع نعمت دانسته است: ربّ کلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة؛[4] چه بسا سخنی که نعمتی را سلب کند و بلاهایی را جذب کند.

 و در تعبیر دیگر، تأثیر کلام را به شمشیر تشبیه کرده است. آنگاه که فرمود: ربّ کلام کلاحسام؛[5] چه بسا کلامی که ]در برندگی[ همچون شمشیر است.

 آداب سخن گفتن:

 در قرآن برای سخن گفتن آدابی مطرح شده که تأثیر سخن در گرو رعایت آنها است:

 1ـ فصاحت:

 نخستین ادب کلام، فصاحت در کلام است.

 فصاحت در لغت به معنی خلوص چیز است؛[6] و در اصطلاح، کلام فصیح یعنی کلام عاری از انواع تعقیدات. هر گاه کلام از تنافر حروف، غرابت حروف، کراهت در سمع، خلاف قیاس صرفی، تنافر کلمات مجتمع و ضعف تألیف عاری و برهنه بود فصاحت در کلام حاصل شده است.

 هر گاه متکلم دارای ملکه‌ای باشد که بتواند مراد خود را به راحتی و با رساترین تعابیر ادا کند، فصیح نامیده می‌شود.

 موسی از خداوند درخواست می‌کند برادرش هارون به جهت فصاحت کلامش کمک کار او باشد: «و اخی هارون هو افصح منی لسانا فارسله معی (قصص، 28/34)؛ برادرم هارون از من زبان آورتر است پس او را با من به دستیاری گسیل دار».

 فصاحت در کلام امیرالمؤمنین این چنین تعریف شده است: احسن الکلام ما لا تمجه الاذن و لا یتعجب فهمه الافهام؛[7] بهترین سخن آن است که گوش را اذیت نکند و فهم را به زحمت نیندازد (که اشاره است به عاری بودن از تعقیدات لفظی و معنوی).

 شأن فصاحت تا حدی است که پیامبر(ص) فرمود: الفصاحة زینة الکلام؛[8] فصاحت زینت سخن است. در کلام دیگر فرمود: جمال الرجل فصاحة لسانه؛[9] جمال مرد رسایی زبانش می‌باشد.

 2ـ بلاغت

 در لغت به معنای وصول و انتهاست؛[10] و در اصطلاح عبارت است از مطابقت کلام با مقتضای حال و مقام، به عنوان نمونه در مقام تأکید، ایجاز و یا اطناب سخن، رعایت هر یک را بنماید.

 بسیاری از ناهنجاری‌های سخن ناشی از عدم رعایت موقعیت کلام است. در آیة 63 سورة نساء دربارة منافقین آمده است:

 «فاعرض عنهم وعظهم و قل لهم فی انفسهم قولاً بلیغاً؛ از آنان روی برتاب و پندشان ده و با آن‌ها سخنی رسا بگوی».

 بلاغت در سخن حتی شامل پرهیز از سؤال نامناسب هم خواهد شد، در آیة 101 سورة مائده می‌خوانیم:

 «یا ایها الذین آمنوا لا تسألوا عن اشیاء أن تبدلکم تسؤکم؛ ای اهل ایمان از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می‌کند مپرسید».

 از امام علی(ع) نقل شده که فرمود: لا تتکلمن اذا لم تجد للکلام موقعاً؛[11] البته نباید هنگامی که برای کلام زمینه نیست سخن گفت.

 اقتضای بلاغت در سخن آن است که محدوده کلام نیز به تناسب موقعیت‌ها رعایت گردد. در کلام امام علی(ع) آمده است: الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثره قاتل؛[12] سخن همچون دارو است، اندکش سود می‌بخشد و فراوانی آن کشنده است.

 3ـ لینت سخن:

 در لغت گفته شده: اللین ضد الخشونة، لینت ضد خشونت است؛[13] کلام لیّن همراه با نوعی نرمی و ملایمت است.

 تأثیر لحن ملایم تا بدانسجات که خداوند به موسی و هارون می‌گوید: «فقولا له قولاً لیّنا لعله یتذکر او یخشی (طه، 20/44) با او سخنی نرم گویید شاید که پند یگرد یا بترسد».

 رمز توفیق پیامبر(ص) علیرغم نبود امکانات و وجود موانعی همچون فرهنگ ضعیف مردم، یاران کم و دشمنان زیاد حضرتش، لینت خلق و خوی و کلام پیامبر(ص) است:

 «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک؛ (ال عمران، 3/159) پس به برکت رحمت الهی با آنان نرمخو شدی و اگر سخت دل بودی قطعاً از اطرافت پراکنده می‌شدند».

 4ـ سدید بودن:

 سداد و سدید از ماده سد، به معنای استقامت و محکم بستن است.[14]

 از آداب سخن، سدید بودن کلام است، هر چه کلام با عقل و منطق و استدلال بیشتر همراه باشد میزان استحکام آن بیشتر خواهد بود. هر چه استحکام کلام بیشتر باشد ثبات و بقاء آن بیشتر خواهد شد.اصولاً قرآن به دلیل انکه سخنش یا با عقل هماهنگ است و یا با فطرت، از استحکام و استقامت خاصی برخوردار است.

 در سورة احزاب آیه 70 و 71 آمده است:

 «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیداً. یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم؛ ای مؤمنان از خدا پروا دارید و سخنی استوار گویید تا اعمال شما را به اصلاح درآورد و گناهانتان را ببخشاید».

 گویا از آثار سخن محکم، اصلاح اعمال و تطهیر انسان از گناه خواهد بود.

 5ـ میسور بودن کلام:

 در لغت یسر و میسور به معنای سهل و آسان آمده است.[15]

 یسیر نقطه مقابل عسر و تکلف است و تکلف نوعی زحمت است که تکلیف هم به همین معناست. همان گونه که انسان می‌تواند در زندگی خود با محدودیت‌ها و با تکلفات فراوان رفتار کند و در نتیجه عرصه را بر خود تنگ نماید، در مقام سخن هم می‌تواند دچار انواع تکلفات گردد.

 «قل ما اسألکم علیه من اجرو ما انا من المتکلفین (ص، 38/86)؛ بگو من مزدی بر رسالتم از شما طلب نمی‌کنم و اهل تکلف و تصنع نیستم»، پیامبر(ص) فرمود:

 نحن معاشر الانبیاء والاولیاء بُرآءُ من التکلف؛[16] ما گروه انبیاء و اولیا از تکلف و زحمت بیزاریم.

متقابلاً در احادیث به سهولت توصیه شده است. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: السهل یدر الرزق؛[17] آسانی عامل ریزش رزق است.

 سهولت همان گونه که در افعال جاری است،در کلام نیز قابل اجراست. از آداب سخن آن است که همراه با سهولت و آسانی باشد. قرآن،‌خود را به این صفت، موصوف کرده، آنجا که می‌گوید: «و لقد یسرّنا القرآن للذکر فهل من مدّکر (قمر / 40)؛ و قطعاً قرآن را برای پندآموزی آسان کردیم. پس آیا پند گیرنده‌ای هست؟»

 از این آیه استفاده می‌شود که سهولت در کلام، خود عاملی است برای یادگیری آسان و مقبولیت در سخن و لذا قرآن دستور می‌دهد سخن را با آسانی ادا کنید:

«فقل لهم قولاً میسوراًَ (اسراء / 28)؛ و با ایشان با ملایمت و راحتی سخهن بگوی».

 تکلف در سخن، الف) هم می‌تواند به نحوة ادای کلام مربوط شود، آن گونه که از نبوی شریف معلوم می‌شود: «ان الله لیبغض الرجل البلیغ الذی یلعقب بلسانه کما تلعب الباقرة؛[18] همانا خداوند مبغوض می‌دارد انسان بلیغی که با زبانش همچن گاو، بازی می‌کند.

 ب) و همچنین می‌تواند به محتوا و استفاده از واژه‌های پیچیده که ملازم با صعوبت در فهم است مربوط شود که البته این نوع تکلف در کلام، خلاف فصاحت در سخن است. آن گونه که در فرمایش امیرالمؤمنین آمده است: احسن الکلام، ما لا تمجه الاذن و لا یتعب فهمه الافهام؛[19] بهترین سخن آنست که گوش را اذیت نکند و فهم را به زحمت نیندازد.

 ادای ناروای سخن باعث اذیت گوش؛ و بکارگیری مفاهیم پیچیده باعث اذیت فهم خواهد شد.

 6ـ لغو بودن سخن:

 اللغو من الکلام ما لا یعتد به و هو الذی یورد لا عن رویّة و فکر فیجری مجری اللغا و هو صوت العصافیر.... و قد یسمی کل کلام قبیح لغواً؛ کلام لغو آن است که قابل اعتنا نباشد. همان سخنی که از روی فکر و تأمل صادر نشود که به منزلة صدای گنجشکان است و گاه به هر کلام قبیحی لغو گفته می‌شود.[20]

 در اوصاف بهشت آمده است که: «لا یسمعون فیها لغواً و لا کذابا (نباء 78 / 35)؛ در آنجا نه بیهوده‌ای شنوند و نه یکدیگر را تکذیب کنند».

 همچنین در اوصاف مؤمنین می‌خوانیم: «والذین هم عن اللغو معرضون (مؤمنون، 23 / 3)؛ آنان که از سخن بیهوده رویگردانند».

 از موارد استعمال کلمة لغو می‌توان چنین نتیجه گرفت که یکی از آداب سخن آن است که کلام، همراه با نوعی فکر و مقبولیت باشد.

 7ـ معروف بودن کلام:

 المعروف: اسم لکل فعل یعرف بالعقل او الشرع حسنه. والمنکر: یما ینکر بهما؛ معروف نامی است برای هر کاری که به واسطه عقل یا شرع، حسنش شناخته شده باشد و منکر آن است که به واسطه این دو مورد انکار قرار گرفته باشد.[21]

 معروف، الف) گاه صفت فعل قرار می‌گیرد، آن گونه که از آیة «و أمر بالعرف» (اعراف، 7/199) فهمیده می‌شود.

 ب) و گاه صفت کلام قرار می‌گیرد. یعنی یک از آداب سخن آن است که کلام متکلم باید از نظر عقل و شرع تحسین شده باشد. آن گونه که از آیات «و قلن قولاً معروف» (احزاب، 33/32) و «قول معروف» (محمد، 47/21) فهمیده می‌شود.

 8ـ حسن مطلع و حسن ختام:

 از آداب کلام آن است که آغاز و ختم سخن با نام خدا باشد. توجیه این دستور می‌تواند:

 الف) هم به اقتضای ادب و تجلیل از مقام ربوبی باشد، که سخن با نام خدا آغاز شود.

 ب) و هم باب معاشقة با خدا چنین اقتضایی را دارد که عاشق همواره در مقام احیای نام معشوق است.

 ج) و هم تعظیم شعائر که مصداقی است از تقوای الهی، اقتضای بزرگداشت نام خدا را دارد. آن گونه که آیة «و من یعظّم شعائر الله فانّها من تقوی القلوب (حج، 22/32)؛ هر کس شعائر خدا را بزرگ دارد در حقیقت از پاکی دلهاست» اشاره دارد. این ادب الهی از آیات 29 و 30 سورة نمل که بلقیس گفت:

 «یا ایها الملأ انی القی الی کتاب کریم، انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم؛ ای سران، نامه‌ای ارجمند برای من آمده از طرف سلیمان است و آن به نام خداوند رحمتگر مهربان است».

 و همچنین آیة 41 سورة هود که فرمود: «قال ارکبوا فیها بسم الله مجریها و مرسیها؛ نوح گفت در آن سوار شوید، به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش». فهمیده می‌شود.

 9ـ کریم بودن کلام:

 کریم، هم می‌تواند صفت خدا باشد که در این حال، اسمی است برای احسان الهی. آنجا که آمده است: «فان ربی غنی کریم (نمل، 27/40)؛ همانا پروردگار من بی‌نیاز و ارجمند است».

 و هم صفت انسان باشد که در این صورت اسمی برای اخلاق و افعال پسندیده‌ای که از انسان ظاهر می‌شود و به طور کلی هر چیزی که در باب خودش نوعی شرافت داشته باشد، به کرم متصف می‌شود. مثل اینکه دربارة قرآن می‌خوانیم:

 «انه لقرآن کریم؛ (واقعه، 56/77) این پیام قطعاً قرآنی است ارجمند».

 و یا دربارة فرشتگان می‌خوانیم: «بل عباد مکرمون (انبیاء 21/26)؛ بلکه فرشتگان بندگانی ارجمنداند» و «کرام برره (عبس، 80/16)؛ ارجمند و نیکوکارند». و یا دربارة انسان می‌خوانیم: «و جعلنی من المکرمین (یس، 36/27)؛ پروردگارم مرا در زمرة عزیزان قرار داد».

 همچنین دربارة کلام می‌خوانیم: «فلا تقل لهما افّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کریما (اسراء 17/23)؛ به آنان اُف مگو و پرخاش مکن و با آنان شایسته سخن بگوی».

 از موارد استعمال این واژه می‌توان چنین استفاده کرد که کرامت به معنای شرافت؛ و بیانگر نوعی ادب برای سخن است. بدین معنا که از آداب سخن آن است که، کلام همراه با ادب القا شود. در نبوی شریف می‌خوانیم: اجملوا فی الخطاب تسمعوا جمیل الجواب؛[22] زیبا خطاب کنید تا جواب زیبا بشنوید».

 بدیهی است ادب یک مقولة بسیط نیست، بلکه مقوله‌ای است که از امور مختلف تشکیل می‌شود، که عبارتند از:

 الف) استفاده از واژه‌های سالم

 یکی از چهره‌های ادب و شرافت در سخن، به کارگیری الفاظ مناسب است. در وصف عباد الرحمن، قرآن می‌فرماید: «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً (فرقان، 25/63)؛ و چون نادانان ایشان را مورد خطاب قرار دهند به ملایمت و سلامتی جواب دهند».

 از سوی دیگر قرآن فحش و ناسزاگویی را مورد نهی قرار داد. «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم (انعام، 6/108)؛ آنان که جز خدا می‌خوانند دشمنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی خدا را دشمنام می‌دهند».

 ب) آهنگ ملایم

 آهنگ ملایم می‌تواند یکی از چهره‌های ادب در سخن باشد، آن گونه که از آیة 2، سورة حجرات استفاده می‌شود:

 «یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می‌گویید با او با صدای بلند سخن می‌گویید.

 ج) تشریفات در کلام

 ادب اقتضا دارد کلام را با تشریفات ادا کنیم که نمونه‌هایی از این ادب را در آیات و روایات مشاهده م‌کنیم.

 اغلب آیات در مقام بیان احکام، حکم را با تشریفات خاصی بیان می‌کنند که لطافت خاصی به بیان حکم می‌بخشد. تعبیر به «یا ایها الذین آمنوا» و «یا ایتها النفس المطمئنه» و «لعلکم تعقلون» و «لعلکم تفلحون» و امثال این تعابیر می‌تواند نوعی تشریفات سخن باشد.

 بنی تمیم پیامبر را با اسم صدا می‌زدند و می‌گفتند: یا محمد یا محمد اخرج الینا؛[23] ای محمد به نزد ما خارج شو. خطاب آمد: «لا تجهروا له بالقول کهجر بعضکم لبعض؛ همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می‌؛ویید با او سخن نگویید». «ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لا یعقلون (حجرات، 49/4)؛ کسانی که تو را از پشت اتاق‌ها به فریاد می‌خوانند بیشترشان نمی‌فهمند.

 در آیة 63 سورة نور می‌خوانیم: «لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا؛ خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی قرار مدهید».

 پیامبر(ص) دربارة بیان نام مبارک رمضان فرمود: لا تقولوا رمضان فان رمضان اسم من اسماء الله تعالی و لکن قولوا شهر رمضان؛[24] نگویدی رمضان، همانا رمضان نامی است از اسامی خداوند متعال. لکن بگویید: ماه رمضان.

 تعابیر فوق هر کدام به نوعی حکایت از تشریفات در سخن دارد. تنها در دو مورد، تشریفات در سخن استثنا شده است.

 الف) آنجا که در تشریفات افراط شود که خود، موجب استهجان کلام است. در کلام امیرالمؤمنین(ع) آمده استک الثنا باکثر من الاستحقاق ملق؛[25] تعریف و تجلیل به بیش از اندازه، تملق و چاپلوسی است.

 ب) آنجا که تشریفات، خلاف باب محبت باشد. گاه تشریفات در سخن، با الفت و صمیمیتی که بین افراد، موجود است سازگار نیست. در ذیل آیة 63 سورة نور، در روایت آمده است که حضرت فاطمه(ع) پیامبر را به عنوان «یا رسول الله» خطاب می‌کرد که پیامبر(ص) فرمودند: قولک یا اباه، احب الی قلبی و ارضی للرب؛[26] اینکه مرا پدر خطاب کنی نزد من محبوب‌تر و مایه خشنودی پروردگار است.

 این برخورد نشان می‌دهد، در جو صمیمیت و محبت به کارگیری القاب و تشریفات از اثر محبت خواهد کاست.

 برای تکمیل بحث، مناسب است به آداب شنیدن سخن و آداب گفت و گو نیز، از دیدگاه قرآن اشاره کنیم.

 آداب سخن شنیدن

 مطالبی که معمولاً می‌شنویم از سه حال بیرون نیست:

 الف) دارای رشد آشکار است: اقتضای ادب درباره این نوع سخنان، آن است که: به این سخن دل داد و توجه کرد و نیز در برابرش سکوت کرد.

 این ادب از ایة «و اذا قرئ القرآن فاستمعوا له و انصتوا (اعراف، 7/204)؛ و چون قرآن خوانده شود گوش بدان فرا دهید و خاموش مانید» قابل استیناس است. تعبیر به «استمعوا» گوش دادن و توجه کردن و «انصتوا» خاموش ماندن، بیانگر دو جلوة ادب در برابر کلام حق است.

 ب) دارای ضلالت آشکار استک به همان میزان که سخن حق دارای تأثیر مثبت است و تجلیل و حمایت از آن لازم است، کلام باطل نیز دارای تأثیر منفی بوده و اعراض از آن لازم است.

 در آیة 68 سورة انعام آمده است: «و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛ چون بینی کسانی ]به قصد تخطئه[ در آیات ما فرو می روند از ایشان روی برتاب تا در سخنی دیگر درآیند».

 قطعاً کلام باطل که دارای ضلالت است، مصداقی است از قول زور و قول لغو، که در آیاتی از آن ها نهی شده است: «و اجتنبوا قول الزور» (حج، 22/30)

 «والذین هم عن اللغو معرضون (مؤمنون، 23/3)؛ مؤمنان کسانی هستند که از بیهوده رویگردانند».

 ج) کلام مشتبه: الشبهه هو ان لا یتمیز احد الشیئین من الاخر لما بینهما من التشابه عیناً کان او معنی؛ شبهه آن است که دو چیز از همدیگر تمییز داده نشود به خاطر تشابه عینی یا معنوی که بین آنهاست.[27]

 آنچه مایه سر درگمی انسانهاست کلام حق یا باطل نیست، بلکه کلام مشتبه است. آن گونه که از آیة 7 سورة آل عمران استفاده می‌شود، مشتبه یعنی کلام دو پهلو، کلامی که ابستن فتنه است.

 «... و اُخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه؛ پاره‌ای از آیات متشابهات‌اند. آنانی که در دل‌هایشان انحراف است برای فتنه جویی از آن‌ها پیروی می‌کنند».

 ادب در برابر کلام مشتبه:

 الف) تحقیق در راوی

 یکی از آداب برای کشف حق، دقت و کنکاش در راوی سخن است. در ذیل آیة 24 سورة عبس: «فلینظر الانسان الی طعامه؛ پس انسان باید به خوراک خود بنگرد»، از امام باقر(ع) نقل شده: علمه الذی یاخذه عمن یأخذه؛[28] انسان باید دقت کند که علوم خود را از چه کسی دریافت می‌کند.

 ب) تحقیق در مروی

 آن گونه که از آیة 6 سورة حجرات استفاده می‌شود، تحقیق در مروی ادب دیگری است در برخورد با کلام مشتبه:

 «یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنباء فتبیّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید. مبادا به نادانی گروهی را اسیب برسانید واز آنچه کرده‌اید پشیمان شوید».

 ج) گلچین کردن

 سومین ادب در برخورد با کلام مشتبه پس از تحقیق در راوی ومروی، انتخاب بهترین سخنان است: «فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هو اولوا الاباب (زمر، 39/17 و 18)؛ پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند. اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان».

 معیار انتخاب احسن، قرآن است و عقل، چرا که این دو می‌توانند نقش امامت و رهبری انسان را در ارائه فکر صحیح بیان کنند: پیامبر(ص) دربارة قرآن فرمود: علیکم بالقرآن فاتخذوه اماماً و قائداً؛[29] بر شما باد به قرآن، پس آن را امام و جلودار خود انتخاب کنید.

 و دربارة عقل، امام علی(ع) چنین فرمود: العقول ائمة الافکار؛[30] عقل‌ها امامان افکارند.

 بدیهی است که تحقیق دربارة مشتبهات تنها شأن کسانی است که در این امور، قدرت تشخیص داشته باشند و برای آنان که فاقد قدرت تجزیه و تحلیل‌اند، این کار ممنوع است. کلید این تشخیص نیز، به حکم آیة 29 سورة انفال، در گرو تقوی است: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً؛ اگر خدا ترس و پرهیزکار شوید خدا به شما فرقان بخشد».

 آداب گفت و گو

 مرحلة سوم آداب کلام، به آداب رد و بدل کلام مربوط می‌شود.

 1ـ توجه کردن به طرف مکالمه:

 شاید بتوان این ادب را از آیات مربوط به مجلس انس بهشتیان استیناس کرد.

 «متکثین علیها متقابلین (واقعه، 56/16)؛ بهشتیان بر تخت‌ها روبروی هم بر انها تکیه داده‌اند».

 «علی الارائک ینظرون (مطففین، 83/23)؛ بهشتیان بر تخت‌ها نشسته می‌نگرند».

 «لا یسمعون فیها لغواً و لا تأثیماً. الا قیلا سلاماً سلاماً (واقعه، 56/25،26)؛ در آنجا نه بیهوده‌ای می شنوند ونه سخنی گناه آلود. سخنی جز سلام و درود نیست».

 از این آیات استفاده می‌شود که در بهشت مجلس انس سالمی برقرار است و بدون شک، آنچه ادب یک مجلس در خور شأن بهشت است از ناحیه بهشتیان رعایت می‌شود. در آن مجلس، اهل بهشت روبروی یکدیگر، در حال توجه، سخنان سالم رد و بدل می‌کنند.

 2ـ گفت و گو به صورت نجوی نباشد:

 اصولاً مکالمه باید از آفات کلام دور باشد. لکن مهم‌ترین آفات که اغلب در ظرف مکالمات به وجود می‌آید دو آفت است.

 الف) نجوی ب) جدال.

 قرآن در باب نجوی می‌فرماید: «انما النجوی من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئاً الاّ باذن الله (مجادله، 58/10)؛ نجوا از القائات شیطان است تا کسانی را که ایمان آورده‌اند، دلتنگ گرداند. ولی جز به فرمان خدا هیچ آسیبی به آن‌ها نمی‌رساند».

 با توجه به روحیه ضعیف اغلب مردم، نجوا در مجالس می‌تواند عامل وسوسه و تخیلات باطل بوده و قلوب مؤمنین را نسبت به یکدیگر محزون کند. هر چند تا اراده الهی نباشد، نجوای افراد به کسی ضرر نمی‌رساند، لکن درک این مهم از افق، فکر افراد ضعیف الایمان بیرون است.

 نجوا تنها در سه مورد تجویز شده که در سورة نساء آیه 114 به آن اشاره شده است:

 «لا خیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس؛ در بسیاری از رازگویی‌های ایشان خیری نیست مگر اینکه بدین وسیله به صدقه یا کار پسندیده یا سازشی بین مردم فرمان دهد».

 3ـ جدل نباشد:

 شیطان همواره در صدد ایجاد عداوت و کینه و از بین بردن محبت و صمیمیت افراد است.

 «انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة والبغضاء (مائده، 5/91)، همانا شیطان می‌خواهد در میان شما دشمنی و کینه‌ای ایجاد کند».

 یکی از بهترین فرصت‌ها برای ایجاد تفرقه و عداوت بین مردم، جدال است که مکالمات نیز، عموماً میدان مناسبی است برای جدال. قرآن می‌فرماید:

 «ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم (انعام، 6/121)، شیاطین به دوستان خود وسوسه می‌کنند تا با شما ستیزه نمایند».


 مقاله وارده دعا و متون دینی

 حسین حاج پنجعلی زاده (دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبیل)

 1ـ دعا خدا را دعوت کردن به سوی خود است چنانکه خداوند ما را به سوی خود دعوت می‌کند. دعا خدا را خواستن است. انسان باید درب رحمت الهی را با دعا بزند.

 گفت پیغمبر که چون کوبی دری

 چون نشینی بر سر کوی کسی

 چون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک

 


 عاقبت ز آن در برون آید سری

 عاقبت بینی تو هم روی کسی

 عاقبت اندر رسی بر آب پاک[i]

 

 2ـ در قرآن علاوه بر آیاتی که انسان را دعوت به دعا می‌کند، از دعاهای انبیاء بسیار یاد شده است، انبیاء علاوه بر جنبه آسمانی (از طریق وحی) که داشتند بشر بودند و لذا چون ما که دچار مشکلاتی می‌شویم آنها هم دچار می‌شوند، مثلاً زکریا و ابراهیم(ع) از خداوند در دعا فرزند می‌خواستند و یا موسی(ع) دچار تنگی معیشت و روزی شده بود از خداوند روزی و پناه می‌خواست و یا پیامبر اسلام(ص) و ابراهیم(ع) از خداوند زیاد شدن علم و دانش همراه با تزکیه می‌خواستند یا آدم و حوا و یونس(ع) از خداوند طلب بخشش گناهان و مغفرت از خداوند را خواستار بودند و از این قبیل دعاهای انبیاء که با ربنا شروع می‌شود در قرآن زیاد آمده است و خلاصه آنکه:

 ای به ازل بوده و نابوده ما

 حلقه زن خانه بدوش توایم

 چاره کن ای چاره بیچارگان

 بر که پناهیم تویی بی‌نظیر

 چاره ما کن که بی‌داوریم

 درگذر از جرم که خواننده‌ایم

 


 وی به ابد زنده و فرسوده ما

 چون در تو حلقه بگوش توایم

 یار شو ای مونس غمخوارگان

 در که گریزیم توئی دستگیر

 گر تو برانی به که روی آوریم

 چاره ما کن که پناهنده‌ایم[ii]

 

 3ـ بعضی از مفسرین در ارتباط با آیة «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» (62 نمل) می‌نویسند که با توجه به آیات قرآن، دعای کافران هیچ وقت مستجاب نخواهد شد اما «الِ» المضطر در آیة فوق «ال» جنس است یعنی کلیه انسان‌ها که کافران هم داخل آن است شامل می‌شود. یعنی در اینجا (هنگام اضطرار و شدائد) دعای کافر هم مستجاب می‌شود. پس آیا بین آیات تناقض پیش نمی‌آید؟ علامه طباطبائی می‌فرمایند: اگر «ال» جنس هم نباشد در هنگام اضطرار و گرفتاری که چارة انسان از همه جا قطع شده و از طریق فطرت خداجوئی متوجه خدا شده است، کافر دیگر آنجا کافر نیست چون فطرتش با خدا آشناست و طبق ندای فطرت خدا را خواسته است واین همان برهان فطرت است یعنی دعا بهترین راه اثبات خداوند است.[iii]

 او به سر دجال یک چشم لعین

 صد هزاران دام و دانه است ای خدا

 میرهانی هر دمی ما را و باز

 


 ای خدا فریاد رس نعم المعین

 ما چو مرغان حریص بینوا

 سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز[iv]

 

 4ـ با دعا می‌شود انسان‌ها را شناخت. انسان‌هایی که دارای عظمت روحی هستند و روح بزرگ دارند دعاهایشان نیز بزرگ است و انسان‌هایی که کوچک و حقیرند دعاهایشان نیز حقیر است. دعاها متناسب با ظرفیت روحی انسان‌ها متفاوت است، قرب الهی قرب معنوی است و با دعا می‌شود مراتب معنوی انسان‌ها را که چقد ربه خدا نزدیک هستند، تفسیر کرد. استاد مطهری در تفسیر دعای مکارم الاخلاق[v] امام سجاد(ع) می‌فرمایند که انسان‌ها را با دردهایشان و دعاهایشان می‌شود شناخت.[vi] علی(ع) از چه رنج می برد و دردش چه بود مسلماً دعا هم متناسب با درد انسان‌ها فرق خواهد کرد. پس آیا دعا عامل شناخت انسانی نیست؟

 5ـ دعا یکی از عوامل تربیت و تزکیه و رشد[vii] انسان است. دعا انسان را به سعی و تلاش وا می‌دارد. در قرآن آمده است که «و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون»[viii] «و چون بندگان من از دوری و نزدیکی من از تو بپرسند بدانند که من به آن‌ها نزدیک خواهم بود. هر که مرا خواند دعای او را اجابت کنم پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من بگروند، باشد تا به سعادت راه یابند و به رشد و کمال برسند». امام سجاع(ع) در دعای مکارم الاخلاق و یا در دعاهای دیگر، انسان را به تکاپو و تلاش، مسئولیت فردی، خانوادگی. اجتماعی و الهی دعوت می‌کند و او را از سستی و بی‌مسئولیتی باز می‌دارد. امام حسین(ع) در دعای عرفه انسان را به شناخت و انجام دادن وظایف دعوات می‌کند. دعاهای علی(ع) در هنگام حرکت به جهاد (خطبه 46) و یا هنگام دیدار دشمن در صحنه جهاد (نامه 15) و تشویق مجاهدان به جهاد (خطبه 212) و در طلب هدایت و کمال (خطبه 227) و هنگامی که شنید عده‌ای بد زبانی می‌کنند (خطبه 206) و غیره دلیل بر اثر تربیتی دعا دارند.

 6ـ دعا فقر وجودی انسان نسبت به خدا را نشان م‌دهد. دعا عین تعلق و وابستگی و نیاز به خداوند است: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید» شما نیازمند به خدا هستید و خداوند از هر نظر بی نیاز و شایستة حمد و ستایش است.

 «آری بی‌نیاز حقیقی و قائم با لذات در تمام عالم هستی یکی است و او خدا است، همة انسان‌ها بلکه همة موجودات سرتا پا نیازند و فقر وا وابسته به آن وجود مستقل که اگر لحظه‌ای ارتباطشان قطع شود هیچند و پوچ. این ما هستیم که از طریق عبادت و اطاعت او، راه تکامل را می‌پیمائیم و به آن مبدأ بی‌پایان فیض در پرتو عبودیتش لحظه به لحظه نزدیکتر می‌شویم. بنابر این او هم «غنی» است و هم «حمید» یعنی در عین بی‌نیازی آنقدر بخشنده و مهربان است که شایستة هر گونه حمد و سپاسگذاری است».[ix]

 باد ما و بود ما از داد توست

 لذت هستی مودی نیست را

 لذت انعام خود را وامگیر

 گر بگیری کیت جستجو کند

 منگر اندر ما مکن در ما نظر

 ما نبودیم و تقاضامان نبود

 نقش باشد پیش نقاش و قلم

 


 هستی ما جمله از ایجاد توست

 عاشق خود کرده بودی نیست را

 نقل و باده جام خود را وامگیر

 نقش با نقاش چون نیرو کند؟

 اندر اکرام و سخای خود نگر

 لطف تو ناگفته ما می‌شنود

 عاجز و بسته چو کودک در شکم[x]

 

 7ـ خلوت، تضرع، گریه و اخلاق در دعا تأکید شده است:

 «هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب العالمین» (مؤمن، 65).

 «او خدای زندة ابدی است و جز او هیچ خدائی نیست پس تنها او را بخوانید و به اخلاص بندگی کنید که ستایش و سپاس مخصوص خدای یکتا و آفریدگار عالمیان است». علامه طباطبایی(ره) در ارتباط با این آیه می‌فرمایند: «دعا در این آیه خواندن خداوند به صورت مطلق نیست بلکه خواندنش به توحید و در حالی که دین را خالص و تنها برای خدا کنند، برای اینکه او حی بالذات است نه غیر او و او تنها معبودی است که استحقاق ذاتی باری پرستیده شدن دارد و هیچ کس و هیچ چیز چنین نیست و به همین خاطر در آیه، بعد از جملة «هو الحی لا اله الا هو» جملة «فادعوه مخلصین له الدین» آمده است و بقیه آیه: «الحمدلله رب العالمین» ثنائی است بر خداوند متعال به خاطر ربوبیتش بر کل جهان هستی».[xi]

 در روایتی از پیامبر اکرم(ص) آمده است که بهترین منظره برای خداوند آن است که انسانی مخصوصاً اگر جوان باشد با خداوند خلوت کرده و به نیایش بپردازد. حضرت عل(ع) در نخلستان با خداوند خلوت کرده و به گریه و دعا و نیایش می‌پرداخت شاید به این خاطر که انسان‌های نادان فکر باطل نکنند و نگویند که علی(ع) از ترس دشمن گریه م‌کند و خلوتش با خدا برای این بود که نالة شیر را روباهان نشنوند.[xii]

 امام صادق(ع) در ارتباط با اینکه خدا را باید پنهانی خواند می‌فرماید: «هر کس خدا را نهانی بخواند گوئی که او را بسیار خوانده است، همانا منافقین خدا را آشکار یاد می‌کنند، ولی در نهان از او یادی نمی‌برند، چه خداوند می‌گوید: منافقان خودنمائی م‌کنند و خدا را جز اندکی یاد نمی‌کنند».[xiii]

 می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری[xiv]

 مولوی در داستان کودک حلوا فروش در مثنوی آورده است:

 تا نگرید ابر کی خندد چمن

 تا نگرید طفلک حلوا فروش

 گر همی خواهی که مشکل حل شود

 گر همی خواهی که آن خلعت رسد

 


 تا نگرید طفل کی نوشد لبن

 بحر بخشایش نمی‌آید به جوش

 خار محرومی به گل مبدل شود

 پس بگریان طفل دیده بر جسد[xv]

 

 8ـ در قرآن علاوه بر دعاهای فردی، دعاهای اجتماعی و سیاسی هم آمده است. «ربنا لا تجعلنا فتنه للقوم الظالمین و نجنا برحمتک من القوم الکافرین» (یونس 86 و 85).

 «پروردگارا ما را دستخوش فتنة اشرار و قوم ستمکاران مگردان و ما مؤمنان را به رحمت و لطف خود از شر کافران نجات ده» و یا در قرآن دعاهایی از قبیل دوری از اختلاف و دعوت به وحدت (زمر، 39) غلبه بر کفار و نجات از ظلم ستمکاران (مؤمنون، آیات 26 و 28 و 39 / شعراء 117 و 118 / قمر 10 / نوح 26 و 27) دعا بر والدین و برادران دینی و دعا برای فرزندان، نفرین بر ظالمین، دعا برای برادران نسبی و ایمنی، دعا برای صدور حکم الهی در جامعه، یاری طلبیدن از خداوند برای مقابله با مشرکان و مخالفین، استدعای سلامتی مسافر و طلب خیر و صلاح در ورود و خروج به محلی یا کاری و سایر موارد آمده است.

 9ـ انسان دچار ادبار و اقبال روح می‌شود و در حال ادبار روح اگر حال دعا و نیایش را از دست داد بگذارد دیگران او را دعا کنند یعنی مشکلات دیگران را حل کند، قلبی را شاد کند و خداوند در قلب انسان‌های گرفتار است و اگر انسانی را شاد کرد در واقع خدا را شاد کرده است و چون انسان از دست و زبان دیگران گناه کرده است پس دعای آنها عیناً اجابت شده است.

 مولوی هم در مثنوی به این موضوع اشاره کرده است:

 گر نداری تو دم خوش در دعا

 گفت ای موسی ز من میجو پناه

 گفت موسی من ندارم آن دهان

 از دهان غیر کی کردی گناه

 چون درآید نام پاک اندر دهان

 از دهانی که تکر دستی گناه

 


 رو دعا می‌خواه ز اخوان صفا

 با دهانی که نکردی تو گناه

 گفت ما را از دهان غیر خوان

 از دهان غیر بر خوان کای اله

 نی پلیدی ماند و نی آن دهان

 و آن دهان غیر باشد عذر خواه[xvi]

 

 10ـ روی اوقات دعا چه در قرآن و چه در روایات تأکید شده است در قران آمده است که صبح و شام دعا کرده و خدا را یاد کنید: «یا ایها الذین آمنوا ذکروالله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة واصیلا» (احزاب 41 و 42)

 «ای کسانی که ایمان آورده‌اید خدار ا یاد کنید، یادی بسیار و صبح و شام او را به پاکی بستائید».

 در سوره مزمل به شب زنده‌داری و خواندن قرآن و نماز شب تأکید شده است. در قرآن کلمة فجر و فلق زیاد آمده است. از قبیل وقت وزیدن بادها، وقت ظهر، وقت طلوع، هنگام نزول باران، بعداز صبح و در وقت نمازها، در نماز وتر، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز عشاء، هنگام خواندن قرآن، در حال اذان و بعد از آن و در حال سجده که بنده در حال سجده از جمیع احوال به خدا نزدیک‌تر است و ساعت آخر روز جمعه که از حضرت امام زین‌العابدین(ع)، از حضرت زهرا(ع) و حضرت رسول اکرم(ص) روایت است که: «در روز جمعه ساعتی است که هر سملمانی در آن ساعت از خدای چیزی طلب نماید البته به او عطا فرماید و آن وقتی است که نصف قرص آفتاب فرود رود. خود حضرت فاطمه(ع) امر می‌فرمود که بر بلندی روند و چون نصف آفتاب غروب کند او را اعلام کنند که دعا نماید».[xvii]

 در بخش‌های مختلف دیوان حافظ هم می‌خوانیم:

 دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

 می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند

 حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

 صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

 


 بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

 به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری

 تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

 

 پس با دعا می‌شود خدار ا خواند و خدا را شناخت. دعا عامل تقویت عقل و دل است. دعا هم تعلیم است و هم تزکیه. دعا بریدن از خود حیوانی و رسیدن به خود ملکوتی است. دعا رسیدن از خاک به آسمان است. دعا بی‌نیازی از بشر ونیاز به خداوند است. دعا عامل تلاش و سعی و نجات انسان از تنبلی است. دعا به انسان شجاعت می‌بخشد. دعا طلب مغفرت و پاک شدن انسان از گناه است. دعا رسیدن عاشق به معشوق است. دعا را با هر زبانی می‌شود با خدا بیان کرد مهم این است که با خداوند این رابطه را ایجاد کرد. دعا کمند لطف الهی است.

 ترس و عشق تو کمند لطف ماست زیر هر یا رب تو لبیکهاست[xviii]

 دعا درخواست از جود و کرم الهی است نه عدالت الهی. عدالت خداوند ترسناک است و باید از آن ترسید اما به جود و کرم الهی باید امیدوار شد و دعا این امید را به انسان می‌بخشد. دعا انسان را از براهین عقلی اثبات خدا بی‌نیاز می‌کند چرا که دعا آسانترین و نزدیکترین راه به خداوند است.[xix]

 خود نباشد آفتابی را دلیل

 این جلالت در دلالت صادق است

 غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

 کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

 با صد هزار جلوه برون آمدی که من

 


 جز که نور آفتاب مستطیل

 جمله ادراکات پس، او سابق است[xx]

 پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

 کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

 با صد هزار دیده تماشا کنم تو را[xxi]

 


 پی نوشتها:

 

 [1] - گرفته شده از: فصلنامه بینات، سال ششم، شماره 21، ص 44ـ32.

 [2] - محمدی ری شهری، میزان الحکمه، حدیث شمارة 1847.

 [3] - همان، ح 17959.

 [4] - نهج‌البلاغه، حکمت 381، فیض الاسلام.

 [5] - میزان الحکمه، ح 17830.

 [6] - مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص 637.

 [7] - میزان الحکمه، ح 17934.

 [8] - همان، ح 15917.

 [9] - همان، ح 18164.

 [10] - همان، راغب اصفهانی، ص 144.

 [11] - میزان الحکمه، ح 17964.

 [12] - همان، ح 17904.

 [13] - همان، راغب اصفهانی، ص 752.

 [14] - همان، راغب اصفهانی، ص 403.

 [15] - همان، راغب اصفهانی، ص 891.

 [16] - میزان الحکمه، ح 17494.

 [17] - همان، ح 7189.

 [18] - همان، ح 1864.

 [19] - همان، ح 17934.

 [20] - همان، راغب اصفهانی، ص 742.

 [21] - همان، راغب اصفهانی، ص 561.

 [22] - میزانالحکمه، ح 17952.

 [23] - جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، 22/140.

 [24] - میزان الحکمه، ح 7442.

 [25] - نهج‌البلاغه، حکمت 347، فیض‌الاسلام.

 [26] - بحرانی، تفسیر البرهان، 4/104.

 [27] - همان، راغب اصفهانی، ص 443.

 [28] - بحرانی، تفسیر البرهان، 4/429.

 [29] - میزان الحکمه، ح 16425.

 [30] - همان، ح 13345.

 

 [i] - مثنوی ـ دفتر سوم.

 [ii] - مخزن الاسرار، تصحیح شادروان وحید دستگردی، کتابفروشی ابن سینا، تهران.

 [iii] - برای مطالعه بیشتر به ج 15 تفسیر المیزان در تفسیر آیه «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» (سوره نمل، 62) مراجعه شود.

 [iv] - مثنوی ـ دفتراول.

 [v] - برای مطالعه بیشتر به فلسفه اخلاق استاد مطهری، قسمت دعای مکارم الاخلاق، صفحات 19 الی 22 مراجعه شود. استاد مطهری، فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، 1367.

 [vi] - برای مطالعه بیشتر به کتاب انسان کامل استاد مطهری از صفحه 76 تا 78 مراجعه شود. استاد مطهری، انسان کامل، انتشارات صدرا، 1377.

 [vii] - برای مطالعه بیشتر به تفسیر المیزان در تفسیر آیه 186 سورة بقره مراجعه شود.

 [viii] - همان.

 [ix] - برای مطالعه بیشتر به تفسیر نمونه در تفسیر آیه 15 سوره فاطر مراجعه شود.

 [x] - مثنوی ـ دفتر اول.

 [xi] - برای مطالعه بیشتر به ج 17 تفسیر المیزان در تفسیر آیه 65 سوره مؤمن مراجعه شود.

 [xii] - برای مطالعه بیشتر به کتاب نیایش مرحوم شریعتی مراجعه شود.

 [xiii] - بحار: ج 93، ص 160.

 [xiv] - دیوان حافظ، غزل 452.

 [xv] - محمد محمدی اشتهاردی، داستان‌های مثنوی (2)، انتشارات پیام آزادی 1369.

 [xvi] - مثنوی ـ دفتر سوم.

 [xvii] - دعاها و تهلیلات قرآن. مؤلفان: مرحوم حاج سید محمدباقر شهیدی و مرحوم حاج هبه الدین شهرستانی ـ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ـ 1372.

 [xviii] - مثنوی ـ دفتر سوم.

 [xix] - برای مطالعه بیشتر به جلد 16 تفسیر المیزان در تفسیر آیه 32 سورة لقمان و به جلد 15 تفسیر المیزان در تفسیر آیه 62 سوره نمل مراجعه شود.

 [xx] - مثنوی ـ دفتر سوم.

 [xxi] - دیوان فروغی بسطامی، انتشارات عبدالرحمن سیف آزاد ـ غزل 1، بیت 1 تا 3.
 
http://www.hawzah.net/FA/MagArt.html?MagazineID=0&MagazineNumberID=5568&MagazineArticleID=53610

آموزش جذب دیگران به خود، با صحبت

 

آموزش جذب دیگران به خود، با صحبت


 آداب كلام در كلام الهى
 


آنچه در اين مجموعه مد نظر است، مرورى است بر آداب سخن از ديدگاه قرآن. انتخاب اين بحث از جهات گوناگون حايز اهميت است كه مهم‏ترين آنها نقش بلندى است كه زبان و سخن در ميان اعضا و افعال انسانى، در سعادت و شقاوت انسان ايفا مى كند.
 مباحث اين مجموعه عبارتند از:
 قست 1- اهميت كلام؛ قسمت 2-آداب سخن گفتن ؛ قسمت 3- آداب سخن شنيدن ؛ قسمت 4- آداب گفتگو

 قسمت دوم - آداب سخن گفتن

در قرآن براى سخن گفتن آدابى مطرح شده كه تأثير سخن در گرو رعايت آنها است:
1. فصاحت: نخستين ادب كلام، فصاحت در كلام است.
 فصاحت در لغت به معنى خلوص چيز است؟ و در اصطلاح، كلام فصيح يعنى كلام عارى از انواع تعقيدات. هرگاه كلام از تنافر حروف، غرابت حروف، كراهت در سمع خلاف قياس صرفى، تنافر كلمات مجتمع و ضعف تأليف عارى و برهنه بود فصاحت در كلام حاصل شده است.
 هرگاه متكلم داراى ملكه‏اى باشد كه بتواند مراد خود را به راحتى و با رساترين تعابير ادا كند، فصيح ناميده مى شود.
 موسى علیه السلام از خداوند مى خواهد برادرش هارون به جهت فصاحت كلامش كمك كار او باشد: «و اخى‏ هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى» (قصص، 28 / 34) برادرم هارون از من زبان آورتر است پس او را با من به دستيارى گسيل دار.
 فصاحت در كلام امير المؤمنين اين چنين تعريف شده است: احسن الكلام ما لا تمجه الاذن و لا يتعب فهمه الافهام.(1) بهترين سخن آن است كه گوش را اذيت نكند و فهم را به زحمت نيندازد(كه اشاره است به عارى بودن از تعقيدات لفظى و معنوى).
 شأن فصاحت تا حدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: الفصاحة زينة الكلام، فصاحت زينت سخن است(2) در كلام ديگر فرمود: جمال الرجل فصاحة لسانه(3) جمال مرد رسايى زبانش مى باشد.

 
2. بلاغت: در لغت به معناى وصول و انتهاست؛ و در اصطلاح عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال و مقام، به عنوان نمونه در مقام تأكيد، ايجاز و يا اطناب سخن، رعايت هر يك را بنمايد.
 بسيارى از ناهنجارى‏هاى سخن ناشى از عدم رعايت موقعيت كلام است. در آيه 63 سوره نسأ درباره منافقين آمده است: «فاعرض عنهم و عظ هم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا» از آنان روى بر تاب و پندشان ده و با آنها سخن رسا بگوى.
 بلاغت در سخن حتى شامل پرهيز از سوال نامناسب هم خواهد شد، در آيه 101 سوره مائده مى خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا لا تسألوا عن اشيأ أن تبدلكم تسؤكم» اى اهل ايمان از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مى كند مپرسيد.
 از امام على عليه‏السلام نقل شده كه فرموده: لا تتكلمن اذا لم تجد الكلام موقعا(4) البته نبايد هنگامى كه براى كلام زمينه نيست سخن گفت.
 اقتضاى بلاغت در سخن آن است كه محدوده كلام نيز به تناسب موقعيتها رعايت گردد. در كلام امام على عليه‏السلام آمده است: الكلام كالدوأ قليله ينفع و كثيره قاتل(5) سخن همچون داروست، اندكش سود مى بخشد و فراوانى آن كشنده است.

 3. لينت سخن: در لغت گفته شده: لينت ضد خشونت است؛ كلام لين همراه با نوعى نرمى و ملايمت است.
 تأثير لحن ملايم تا بدانجاست كه خداوند به موسى و هارون مى گويد: «قوله له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى» (طه، 20 / 44) با او سخنى نرم گوييد شايد كه پند گيرد يا بترسد.
رمز توفيق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عليرغم نبود امكانات و وجود موانعى همچون فرهنگ ضعيف مردم، ياران كم و دشمنان زياد حضرتش، لينت خلق و خوى و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است: «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولك» (آل عمران، 3 / 159) پس به بركت رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر سخت دل بودى قطعا از اطرافت پراكنده مى شدند.

 4. سديد بودن: سداد و سديد از ماده سد، به معناى استقامت و محكم بستن است.
از آداب سخن، سديد بودن كلام است، هر چه كلام با عقل و منطق و استدلال بيشتر همراه باشد ميزان استحكام آن بيشتر خواهد بود. هر چه استحكام كلام بيشتر باشد ثبات و بقأ آن بيشتر خواهد شد. اصولاً قرآن به دليل آنكه سخنش يا با عقل همانگ است و يا با فطرت، از استحكام و استقامت خاصى برخوردار است.
 در سوره احزاب آيه 70 و 71 آمده است: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا. يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم» اى مؤمنان از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد تا اعمال شما را به اصلاح در آورد و گناهانتان را ببخشايد.
 گويا از آثار سخن محکم، اصلاح اعمال و تطهير انسان از گناه خواهد بود.

 
5. ميسور بودن كلام: در لغت سير و ميسور به معناى سهل و آسان آمده است.
 يسير نقطه مقابل عسر و تكلف است و تكلف نوعى زحمت است كه تكليف هم به همين معناست. همان گونه كه انسان مى تواند در زندگى خود با محدوديتها و با تكلفات فراوان رفتار كند و در نتيجه عرصه را بر خود تنگ نمايد، در مقام سخن هم مى تواند دچار انواع تكلفات گردد.
 «قل ما اسألكم عليه من اجرو ما انا من المتكلفين»(ص، 38 / 86) بگو من مزدى بر رسالتم از شما طلب نمى‏كنم و اهل تكلف و تصنع نيستم،) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «نحن معاشر الانبيأ و الاوليأ برآ من التكلف» (6) ما گروه انبيا و اوليا از تكلف و زحمت بيزاريم.
 متقابلا در احاديث به سهولت توصيه شده است. امير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: «السهل يدر الرزق» (7)،آسانى عامل ريزش رزق است.
 سهولت همان گونه كه در افعال جارى است، در كلام نيز قابل اجراست. از آداب سخن آن است كه همراه با سهولت و آسانى باشد. قرآن، خود را به اين صفت، موصوف كرده، آنجا كه مى‏گويد: «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر» (قمر، 54 / 40) و قطعاً قرآن را براى پند آموزى آسان كرديم. پس آيا پند گيرنده‏اى هست؟ از اين آيه استفاده مى شود كه سهولت در كلام، خود عاملى است براى يادگيرى آسان و مقبوليت در سخن و لذا قرآن دستور مى دهد را با آسانى ادا كنيد: «فقهل لهم قولا ميسورا» (اسرأ، 17 / 28) و با ايشان با ملايمت سخن بگو.
آن گونه كه از نبوى شريف معلوم مى شود: «ان الله ليبغض الرجل البليغ الذى يلعب بلسانه كما تلعب البقرة (8) همانا خداوند مبغوض مى دارد انسان بليغى كه با زبانش همچون گاو، بازى مى كند.
 ب: و همچنين مى تواند به محتوا و استفاده از واژه‏هاى پيچيده كه ملازم با صعوبت در فهم است مربوط شود كه البته اين نوع تكلف در كلام، خلاف فصاحت در سخن است. آن گونه كه در فرمايش اميرالمؤمنين آمده است: «احسن الكلام، ما لا تمجه الاذن و لا يتعب فهمه الافهام (9) بهترين سخن آنست كه گوش را اذيت نكند و فهم را به زحمت نيندازد.
 اداى نارواى سخن باعث اذيت گوش؛ و بكارگيرى مفاهيم پيچيده باعث اذيت فهم خواهد شد.

 6. لغو نبودن سخن: كلام لغو آن است كه قابل اعتنا نباشد. همان سخنى كه از روى فكر و تأمل صادر نشود كه به منزله صداى گنجشكان است. و گاه به هر كلام قبيح نیز لغو گفته مى شود.
 در اوصاف بهشت آمده است كه: «لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا»(نبأ، 78 / 35) در آنجا نه بيهوده‏اى شنوند و نه يكديگر را تكذيب كنند.
 همچنين در اوصاف مؤمنان مى خوانيم:«و الذين هم عن اللغو معرضون» (مؤمنون، 23 / 3) آنان كه از سخن بيهوده رويگردانند.
 از موارد استعمال كلمه لغو مى توان چنين نتيجه گرفت كه يكى از آداب سخن آن است كه كلام، همراه با نوعى فكر و مقبوليت باشد.

 7. معروف بودن كلام: معروف نامى است براى هر كارى كه بواسطه عقل يا شرع، حسنش شناخته شده باشد و منكر آن است كه به واسطه اين دو مورد انكار قرار گرفته باشد.
معروف گاه صفت فعل قرار مى گيرد، آن گونه كه از آيه «و أمر بالعرف» (اعراف، 7 / 199) فهميده مى شود. و گاه صفت كلام قرار مى گيرد. يعنى يكى از آداب سخن آن است كه كلام متكلم بايد از نظر عقل و شرع تحسين شده باشد. آن گونه كه از آيات «و قلن قولا معروفا(<احزاب، 33 / 32) و «قول معروف»(محمد، 47 / 21) فهميده‏مى‏شود.

 8. حسن مطلع و حسن ختام: از آداب كلام آن است كه آغاز و ختم سخن با نام خدا باشد. توجيه اين دستور مى تواند:
 الف - هم به اقتضاى ادب و تجليل از مقام ربوبى باشد، كه سخن با نام خدا آغاز شود.
 ب - و هم باب معاشقه با خدا چنين اقتضايى را دارد كه عاشق همواره در مقام احياى نام معشوق است.
 ج - و هم تعظيم شعائر كه مصداقى است از تقواى الهى، اقتضاى بزرگداشت نام خدا را دارد. آن گونه كه آيه «و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب» (حج، 22 / 32) هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد در حقيقت از پاكى دلهاست. اشاره دارد. اين ادب الهى از آيات 29 و 30 سوره نمل كه بلقيس گفت: «يا ايها الملأ انى القى الى كتاب كريم، انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم» اى سران، نامه‏اى ارجمند براى من آمده از طرف سليمان است و آن به نام خداوند رحمتگر مهربان است.
 و همچنين آيه 41 سوره هود كه فرمود: «قال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مرسيها» نوح گفت در آن سوار شويد، به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش. فهميده‏مى‏شود.


9. كريم بودن كلام: كريم، هم مى تواند صفت خدا باشد كه در اين حال، اسمى است براى احسان الهى. آنجا كه آمده است: «و ان ربى غنى كريم» (نمل، 27 / 40) همانا پروردگار من بى نياز و ارجمند است.
و هم صفت انسان باشد كه در اين صورت اسمى است براى اخلاق و افعال پسنديده‏اى كه از انسان ظاهر مى شود و به طور كلى هر چيزى كه در باب خودش نوعى شرافت داشته باشد، به كرم متصف‏مى‏شود مثل اينكه درباره قرآن مى خوانيم: «انه لقرآن كريم» (واقعه، 56 / 77) اين پيام قطعا قرآنى است ارجمند.
و يا درباره فرشتگان مى خوانيم: «بل عباد مكرمون» (انبيأ، 21 / 26) بلكه فرشتگان بندگانى ارجمنداند. و «كرام برره» (عبس، 80 / 16) ارجمند و نيكو كارند. و يا درباره انسان مى خوانيم: «جعلنى من المكرمين» (يس 36 / 27) پروردگارم مرا در زمره عزيزان قرار داد. همچنين درباره كلام مى خوانيم: «فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما»(اسرأ، 17 / 23) به آنان اوف مگر و پرخاش مكن و با آنان شايسته سخن بگوى.
 از موارد استعمال اين واژه مى توان چنين استفاده كرد كه كرامت به معناى شرافت؛ و بيانگر نوعى ادب براى سخن است. بدين معنا كه از آداب سخن آن است كه، كلام همراه با ادب القا شود. در نبوى شريف مى خوانيم: اجملوا فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب(10) زيبا خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد.
بديهى است ادب يك مقوله بسيط نيست، بكله مقوله‏اى است كه از امور مختلف تشكيل مى شود، كه عبارت‏اند از:
 الف - استفاده از واژه‏هاى سالم
يكى از چهره‏هاى ادب و شرافت در سخن، بكارگيرى الفاظ مناسب است. در وصف عبادالرحمن، قرآن مى فرمايد: «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» (فرقان، 25 / 63) و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند به ملايمت و سلامتى جواب دهند.
 از سوى ديگر قرآن فحش و ناسزاگويى را مورد نهى قرار داد. «و لا تسبّوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا عدوا بغير علم» (انعام، 6 / 108) آنان كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى و به نادانى خدا را دشنام مى دهند.
 ب - آهنگ ملايم
آهنگ ملايم مى تواند يكى از چهرهاى ادب و سخن باشد، آن گونه كه از آيه 2، سوره حجرات استفاده مى شود:
«يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» اى كسانى كه ايمان آورديد! صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و همچنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با او با صداى بلند سخن مگوييد.
ج - تشريفات در كلام
ادب اقتضا دارد كلام را با تشريفات ادا كنيم كه نمونه‏هايى از اين ادب را در آيات روايات مشاهده مى كنيم.
 اغلب آيات در مقام بيان احكام، حكم را با تشريفات خاصى بيان مى كنند كه لطافت خاصى به بيان حكم مى بخشد. تعبير به «يا ايها الذين آمنوا» و «يا ايتها النفس المطمئنه» و «لعلكم تعقلون» و «لعلكم تفلحون» و امثال اين تعابير مى تواند نوعى تشريفات سخن باشد.بنى تميم پيامبر را با اسم صدا مى زدند و مى گفتند: «يا محمد يا محمد اخرج الينا» (10) اى محمد به نزد ما خارج شو. خطاب آمد:
 «لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا» همچنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با او سخن نگوييد. «ان الذين ينادونك من ورأ الحجرات اكثرهم لا يعملون» (حجرات، 49 / 4) كسانى كه تو را از پشت اتاقها به فرياد مى خوانند بيشتر شان نمى‏فهمند.
در آيه 63 سوره نور مى خوانيم: لا تجعلوا دعأ الرسول كدعأ بعضكم بعضا» خطاب كردن پيامبر را در ميان خود مانند خطاب كردن بعضى از خودتان به بعضى قرار مدهيد.
 پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره بيان نام ماه مبارك رمضان فرمود: لا تقولوا رمضان فان رمضان است من اسمأ الله تعالى ولكن قولوا شهر رمضان.(11) نگوييد رمضان، همانا رمضان نامى است از اسامى خداوند متعال. لكن بگوييد:ماه مبارك رمضان.
 تعابير فوق هر كدام به نوعى حكايت از تشريفات در سخن دارد. تها در دو مورد، تشريفات در سخن استثنا شده است:
 الف - آنجا كه در تشريفات افراط شود كه خود، موجب استهجان كلام است.در كلام امير المؤمنين عليه‏السلام آمده است:الثنا باكثر من الاستحقاق ملق (12) تعريف و تجليل به بيش از اندازه نوعى تملق و چاپلوسى است.
 ب - آنجا كه تشريفات، خلاف باب محبت باشد. گاه تشريفات در سخن، با الفت و صميميتى كه بين افراد، موجود است سازگار نيست. در ذيل آيه 63 سوره نور، در روايت آمده است كه حضرت فاطمه عليه‏السلام پيامبر را به عنوان «يا رسول الله» خطاب مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: قولك يا اباه، احب الى قلبى و ارضى للرب.(13) اينكه مرا پدر خطاب كنى نزد من محبوب‏تر و مايه خشنودى پروردگار است.
 اين برخورد نشان مى دهد، در جو صميميت و محبت به كارگيرى القاب و تشريفات از اثر محبت خواهد كاست.


 منابع

 فصلنامه بینات؛ ش 21

 تبیان : گروه دین و اندیشه - حسین عسگری

آداب بحث و گفتگو در قرآن


آداب بحث و گفتگو در قرآن


آداب گفتگو در قرآن
 
گفتگو به عنوان يك سنت الهى و توصيه اولياى او در قرآن كريم به گونه هاى مختلفى نشان داده شده است :
 1 . برخوردارى از هدايت را ، گوش دادن به گفتگوهاى مختلف و انتخاب نيكوترين آن ها دانسته است . (زمر ، 18)
 2 . در صورت درخواست مباهله از سوى نصارا ، خداوند ، پيامبر را موظّف كرده است ، بدون هيچ گونه تهديد و ارعابى با آن به مباهله برخيزد ; (آل عمرا ، 61) و.. .
 امّا در كنار اين ترغيب ، آدابى را براى گفتگو ذكر كرده است كه از آن جمله است :
 1 . گفتگو و مناظره بايد «بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ» (نحل ، 125) باشد : حق ، عدالت ، درستى ، امانت ، راستى و صدق بر آن حكومت كند و از هرگونه توهين ، تحقير ، خلاف گويى و استكبار خالى باشد و خلاصه تمام جنبه هاى انسانى آن حفظ شود .
 2 . در گفتگو بايد با نرمى سخن گفت تا اين كه مردم و طرف مقابل جذب شوند ، متذكّر شوند و راه را پيدا كنند . (طه ، 44)
 3 . گفتگو نبايد به نزاع و كشمكش تبديل شود ; چرا كه سببِ از ميان رفتن قدرت و هيبت انسان مى شود . (انفال ، 46)
 4 . و.. . .

حرف زدن را از خدا بیاموزیم

 آداب كلام در كلام الهى - قسمت اول: اهميت كلام
 
آنچه در اين مجموعه مد نظر است، مرورى است بر آداب سخن از ديدگاه قرآن. انتخاب اين بحث از جهات گوناگون حايز اهميت است كه مهم‏ترين آنها نقش بلندى است كه زبان و سخن در ميان اعضا و افعال انسانى، در سعادت و شقاوت انسان ايفا مى كند.
 
مباحث اين مجموعه عبارتند از:
 
الف - اهميت كلام ؛ ب - آداب سخن گفتن ؛ ج - آداب سخن شنيدن ؛ د - آداب گفت و گو.
 

اهميت كلام
 
قرآن كريم از سنخ كلام است خود را به عنوان بيان معرفى كرده است: «هذا بيان للناس» (آل عمران، 3 / 138) گر چه بيان، مفهومى است گسترده و بر هر چيزى كه مبين مقصود و مراد انسان باشد اطلاق مى شود، خواه سخن يا خط يا اشاره، لكن شاخص همه آنها سخن است و لذا قرآن به آداب سخن، بيش از خط يا اشاره پرداخته است.
 
به حسب عادت، سخن گفتن مسأله ساده‏اى به نظر مى رسد لكن با اندك تأمل خواهيم دانست كه اين امر از پيچيده‏ترين و ظريف‏ترين اعمال انسانى است.
 
اين ظرافت عظمت، از يك سو به نحوه همكارى اعضاى دستگاه صوتى براى ايجاد اصوات مختلف و نيز به وضع لغات و چينش آنها به دنبال يكديگر مربوط است و از سوى ديگر به تنظيم استدلالات و بيان احساسات از طريق عقل مربوط مى شود. عظمت زبان، اين عضو كوچك و فعال، و سخن كه فعل آن است، از نكات زير دريافت مى شود:
 
1. آن گونه كه از آيات 1 تا 4 سوره الرحمن استفاده مى شود، يكى از مهم‏ترين نعمت‏هاى الهى بعد از نعمت آفرينش، نعمت بيان است. در اين آيات آمده است: «الرحمن.علم القرآن. خلق الانسان. علمه البيان» خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد، به او بيان آموخت. گويا مفهوم اين سخن آن است كه انسان است و بيانش.
 
2. در قيامت از مسؤوليت زبان سؤال مى شود.در سوره بلد آيات 8 و 9 مى خوانيم: «الم نجعل له عينين. و لسانا و شفتين» آيا دو چشمش نداديم، و زبانى و دو لب. شايد تعقيب آيه فوق به آيه 10 اين سوره: «و هديناه النجدين» و هر دو راه‏[ خير و شر] را بدو نموديم)، اين مطلب را مى فهماند كه زبان يكى از ابزار هدايت است.
 
3. سخن بهترين ابزار انتقال افكار و حتى تأثير گذارى است كه در كلام پيامبر به عنوان سحر به آن اشاره شده. فرمود: ان من البيان سحرا.(1)
 
4. از ميان معجزات انبيا، با عظمت‏ترين معجزه، معجزه خالده نبوى يعنى قرآن، از سنخ كلام است. تأثير اين معجزه تا بدانجا بوده كه كفار با شنيدن اين كلام، از آن به<سحر» تعبير مى كردند: «فقال ان هذا الاسحر يؤثر»(مدثر، 74 / 24) گفت: اين قركن جز سحر نيست. و گاه تا بدانجا پيش مى رفتند كه مى گفتند:«و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون»(فصلت، 41 / 26) كسانى كه كافر شدند گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و سخن لغو در آن اندازيد شايد شما پيروز شويد.
 
تعبير به سحر و نهى از استماع قرآن، هر كدام به نوعى حكايت از نفوذ تأثير كلام الهى بر مردم دارد.
 
5. از جمله نخستين خواسته‏هاى موسى پس از مبعوث شدن به رسالت، براى موفقيت در انجام مسوليت خويش، زبان رساست.فرمود: «و احلل عقدة من لسانى.يفقهوا قولى.»(طه 20 / 27، 28) و از زبانم گره بگشاى، تا سخنم را بفهمند.
 
6. وجود آفات براى سخن در فرمايش امير المؤمنين، نشان ديگرى از اهميت و شأن كلام است. فرمود: للكلام آفات (2) همانا براى سخن آفاتى است.
 
فيض كاشانى در محجة البيضأ آفات زبان را تا 20 مورد بر شمرده است. در بيانى ديگر امام على عليه‏السلام، سخن را يكى از ابزار وضع و رفع نعمت دانسته است: رب كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة (3) چه بسا سخنى كه نعمتى را سلب كند و بلاهايى را جذب كند.
 
و در تعبير ديگر، تأثير كلام را به شمشير تشبيه كرده است. آنگاه كه فرمود: رب كلام كالحسام (4) چه بسا كلامى كه [در برندگى‏] همچون شمشير است.

آداب مناظره


مناظره در ادب فارسی به معنی "جدال کردن "، " با هم بحث کردن " و نیز " بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزی " بکار رفته است .
 مناظره ، مکالمه و گفتگویی دو طرفه است که هر یک با استدلال و ارائه براهین سعی می کنند برتری و فضیلت خویش را بر دیگری به اثبات برسانند .
 هدف مناظره
 هدف اصلی مناظره های رسمی ، رسیدن به حقیقت یک امر است .
 یکی از اهداف مناظره ، آموزش است ؛ آموزشی مستقیم که بدلیل شیوه خاص مناظره در اذهان ماندگار است .
 فواید مناظره
 مهمترین فایده مناظره ، فایده آموزشی آنست . در مناظره از یک سو کلیه اطلاعات راجع به موضوعی جمع آوری می شود و از سوی دیگر با بیان آن منتشر می شود .
 اهمیت این آموزشها نیز در آنست که اولا چون نتیجه بحث و استدلال است در اذهان ماندنی است و ثانیا بهدلیل غیر مستقیم بودن ، پذیرفتنی تر و جذاب تر است .
 یکی دیگر از فایده های مناظره این است که محاسن یا معایب مساله یا موضوع مورد بحث آشکار می شود و در نتیجه امکان تکامل و توسعه آن فراهم می آید همچنین مناظره به منظور باز یافتن دقیق مآخذ و اسناد علم و آگاهی صورت می گیرد . 1
 
1- شیوه مناظرات انبیاء و امام صادق (ع) ، سیده فاطمه حسینی میر صیفی ، سازمان تبلیغات اسلامی ، 1384 ، تهران

نقش مناظره در تکامل علوم و معارف

 تکامل علوم ، بویژه معارف عقلی بشر در پرتو مباحثات علمی و تضارب آراء تعاطی افکار تحقق یافته است و ثمره آن رشد و شکوفایی فرهنگ جوامع مختلف می باشد . در آثار اسلامی هم بر این امر تاکید شده است تا آنجا که حضرت علی (ع) فرمودند :
 آراء و نظرات خود را بر یکدیگر عرضه دارید تا رای صحیح از آن پدید آید .
 در همین راستا نیز امام صادق (ع9 مباحثه و مذاکره علمی را عامل شکوفایی و موجب حیات علم و دانش می داند. اصولا لازمه حق جویی و حس حقیقت طلبی تلاش برای کشف حقیقت از میان نظرات متفاوت و مختلف است .
 گام نهادن در وادی مناظره نیازمند تحمل زیاد، سعه صدر فراوان ، دیدگاه وسیع و منطق قوی در برابر نظرات دیگران است زیرا هیچ کس نمی تواند جز با منطق و برهان دیدگاه خود را بر دیگری تحمیل نماید .
 شرایط و آداب بحث و مناظره
 مناظره و تبادل فکر و نظر به عنوان یکی از شیه های تبلیغی ، در صورتی که اصول ، شرایط و ضوابط خاص آن رعایت شود می تواند در راستای دعوت و تبلیغ به عنوان کاری مقدس و هدفدار ، موفقیتهایی را حاصل نماید .
 علمای اسلامی در جهت تحقق هدف متعالی آیه " ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظةالحسنةو جادلهم بالتی هی احسن " نحل /125 موارد و حدودی را تحت عنوان آداب و اصول مناظره ذکر کرده اند :
 1- قداست هدف ؛ اثبات حق و حق جویی
 هدف از مناظره باید مقدس باشد ، یعنی مقصود مناظره کننده باید اظهار و اثبات یک حقیقت باشد و رسیدن به حق و یافتن و نمایاندن آن .
 از دیگر اهداف مناظره روشن شدن نظرات باطل است . دو عقیده متضاد باید در مقام مجادله احسن و مناظره بررسی و نقد گردد تا بطلان یک عقیده و حق بودن نظریه دیگر معلوم گردد.
 نباید در این که حق بدست او یا به دست شخص دیگری ظاهر می شود ، فرق و امتیازی ببیند بنابر این اگر طرف مقابل او در مناظره ، وی را به اشتباهش آگاه ساخت و حق را برایش آشکار نمود ، باید از او بپذیرد .
 2- اولویت امر به معروف و نهی از منکر نسبت به مناظره
 براساس مراتب امر به معروف و نهی از منکر مناظره مطلوب مناظره ایست که مورد نیاز بوده و نسبت به سایر مسائل در اولویت قرار گیرد .
 3- داشتن اخلاص و انصاف در مناظره
 4- رعایت ادب در مباحثه و رویارویی
 5- اجتهاد مناظره کننده
 آفات و نتایج سوء مناظره نادرست :
 1- نپذیرفتن حق
 2- تظاهر و ریاکاری
 3- خشم و غضب
 4- کینه توزی و حسد
 5- سخنان ناروا و گفتارهای حرام
 6- تکبر و خودبرگ بینی
 7- تجسس و کنجکاوی در عیوب طرف مناظره
 8- شادمانی از اندوه دیگران و نارضایتی از شادمانی دیگران
 9- خودستایی
 10-نفاق و دورویی1
 __________________________
 1-شیوه مناظرات انبیاء و امام صادق (ع) ، همان

روش ها و بايسته هاي پاسخدهي به سئوالات

 ضمن تشكر از بزرگواراني كه اين تاپيك رو رونق دادند و با اين كه جناب استاد فرصت نكردند هنوز سري به تاپيك بزنند و بحث رو ادامه بدن بنده هم به تبعيت از بقيه كارشناسان پاسخگو مطالبي را به عنوان روشهاي و بايسته هاي پاسخدهي مي نويسم
 اهميت پرسش و پرسشگري:
 براي اين مسئله تنها به ذكر دو روايت بسنده مي كنم
 قال أبو عبد الله عليه السلام: إنما يهلِك الناس، لانهم لا يسألون
 امام صادق عليه السلام فرمودند مردم بخاطر نپرسيدنشان هلاك خواهند شد
 در روايت ديگري حضرت فرمودند:وعنه عليه السلام: إن هذا العلم عليه قفل، ومفتاحه المسألة
 دانش داراي قفل است و كليد آن پرسش است.
 آداب پرسش گري:
 براي پرسش كردن لازم است آدابي را رعايت كرد كه به برخي اشاره مي كنم
 الف: تدبر در پرسش : پرسش را واضح و روشن پرسيدن
 چنانکه گفته اند : حسن السوال نصف العلم يعني خوب و نيكو پرسيدن خودش نيمي از دانش است.
 ب: رعايت انصاف و عدالت هنگام ارائه پرسش و دریافت پاسخ
 ج . خجالت نكشيدن از پرسیدن واحساس آزادی
 البته پاسخگو هم بايد اين امكان را فراهم كند كه پرسشگر به خاطر شخصيت خجالتي خود بتواند پرسش را مطرح كند .
 نبايد از «آزادي» ترسيد و از «مناظره» گريخت ...چنانچه نبايد بجاي مناظره , به «جدال و مراء» , گرفتار آمد.
 آداب پاسخدهي
 طبقه بندی علمی پرسش و پاسخ بر اساس همان علم
 احترام به پرسشگر و عطوفت و مهربانی نسبت به او
 انسجام پاسخ : وجود مقدمه , متن و نتيجه توضيح كامل پاسخ و جامعيت پاسخ.

http://www.quranct.com/